از حرف لغو دوری می جست
اساس بندگی
قلبت رو به چه کسی سپردی؟
نشانه ایمانی که کامل شده است.
به عشق حسین علیه السلام کار می کنند
دلت برای چی پر می کشه؟
با این خبر، نعره کشید و از دنیا رفت
انبیا آمده اند تا…
خود شیرینی دوست داشتنی
این ها را نیار
محبت اباعبدالله، کیمیا است
عرش خدا برای این ها کم است.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
این شبها، انشاءالله، محضر عزیزان هستیم. چند دقیقهای را مزاحم میشویم و بحثی که انشاءالله محضر دوستان خواهیم داشت از کتاب شریف «رحمت واسعه» است که سخنان مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت درباره امام حسین (علیه السلام) و مسایل مربوط به امام حسین، زیارت امام حسین، توسل به امام حسین، و تربت امام حسین (علیه السلام) را شامل میشود. کتابی بسیار قابل استفاده و خواندنی است.
خود مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت هم شخصیتی استثنایی بودند که میشود خیلی محکم گفت این مرد بزرگ در عمرش حرف لغو نزده است. هر چه که فرمود، حرفی بود که به آن یقین داشت. هر چه را که یقین داشت و هر چیزی که گفتنش را واجب میدانست (نه تا مستحب واجب)، بیان میکرد. ایشان وقتی که در حجره در کربلا بودند –سن ۱۳-۱۴ سالگی- برای خرید که میرفتند، به صاحب مغازه کاغذ میدادند. حتی اینقدر احتیاط میکردند در حرف زدن که نکند همین حرفی هم که میزنند، لغو باشد. وقتی میشود نوشت و کاغذ داد، برای چه بگوییم؟
استخاره وقتی میکردم، جواب را نمیگفتم. با دست نشان میدادم؛ اگر استخاره خوب بود، دستش را میبردم بغل. یعنی حتی در حد اینکه بخواهند بگویند خوب است و بد است، احتیاط میکردند. برای همین، حرفهای این مرد بزرگ را باید جدی گرفت. تکتک کلمات و جملاتی که ایشان فرمودهاند، حرفهایی است که به آنها یقین داشته است. آن هم این استوانه فقاهت و معرفت! شبی چند خط از کلمات ایشان را میگوییم؛ خیلی هم وقت دوستان را نمیگیریم. یک ربع، بیست دقیقهای، سعی میکنیم بیشتر بحث را ادامه دهیم.
فصل اول کتاب «اشاراتی در باب محبت اهل بیت (علیهم السلام)» است. ایشان میفرمایند که اساس عبودیت و بندگی "حُبّ" است. اگر همه بندگی خدا را بخواهیم در یک کلمه خلاصه بکنیم، کی بنده خداست؟ کسی که خدا را دوست دارد. همه چیز در محبت خلاصه میشود: محبت خدا، محبت اولیای خدا. دوست داشتن خدا و اولیای خدا از همه چیز مهمتر است. اصل ماجرا همین است. اصل ماجرا این است که ما قلبمان به کی تعلق دارد؟ به خدا تعلق دارد یا به دشمنان خدا؟
خدا در امتحانها هم به ما نشان میدهد: «کی را بیشتر دوست داری؟» آدم وقتی که قرار میگیرد بین اینکه یک جایی یک پولی خرج بکند یا یک کاری برای امام حسین (علیه السلام) انجام بدهد، خب اینجا معلوم میشود که پول را بیشتر دوست دارد یا امام حسین (علیه السلام) را. پیامبر اکرم فرمودند: «ایمان بنده کامل نمیشود، مگر اینکه من و خانوادهام را از خود و خانوادهاش بیشتر دوست داشته باشد.» تا کسی اینطور نباشد، ایمانش کامل نمیشود. یعنی ازش بپرسند: «خودت را بیشتر دوست داری یا پیغمبر را؟» نه در حرف، واقعاً اثبات بکند که پیغمبر را بیشتر دوست دارد. خانوادهاش را بیشتر دوست داشته باشد یا خانواده پیغمبر را؟ خانواده پیغمبر را بیشتر دوست داشته باشد.
محبت، این میشود بندگی خدا. اگر آدم خدایی نکرده پول و شهرت و... نه اینکه اینها دوست داشتنش بد باشد یا داشتنش بد باشد؛ اینی که اینها را از خدا و پیغمبر بیشتر دوست داشته باشد، بد است. یک وقت آدم میرود پول هم درمیآورد. مثل عراقیها را ببینید: یک سال کار میکنند تا اربعین خرج کنند. در طول سال کار میکنند که اربعین خرج کنند. به عشق اینکه برای زوار امام حسین (علیه السلام) خرج کنند، پول درمیآورند. یک وقتی هم پول درمیآورند، همه سفرهای اینور و آنورشان را هم میروند، کل تابستان رفته گشته. بعضی مردم ضعیف و مستضعفی که ایام اربعین با پای پیاده با هزینه خیلی کم، چه بسا یک وقتهایی هم قرض و قله میکنند، راه میافتند میروند، اینها را مسخره میکنند. به اینها میگویند: «پولتان را بدهید به فقیر و یتیم!» بعد خرج سگش فقط روزی دو سه کیلو گوشت خالص است. چقدر پول میدهند؟! مد شده دیگر. الان پلنگ میخرد توی حیاط خانهاش. حیاط که حیاط نیست، جنگل است، باغ وحش است. هزار متر حیاط، دوهزار متر حیاط شمال شهر تهران. پلنگ میخرد. الان دیگر مد شده. کل شهر تهران ماشینهای شاسی بلند از عقب... یک زمانی سگ سر برمیآورد بیرون، الان پلنگ. و اگر دیدید نترسید! زیاد شده است.
چشم و همچشمی... این میشود دل بستن، دلبستگی. بندگی خدا و بندگی شیطان از کجا فهمیده میشود؟ از دلبستگی. آدم به چی دل میبندد؟ به چی علاقه دارد؟ دلش برای چی پر میکشد؟ خواب چی را میبیند؟ "لهله" چی را میزند؟ بعضیها همه زندگیشان به این است که یک روزی رئیس شوند، یک روزی مشهور شوند، چهار نفر اینها را بشناسند، از اینها امضا بگیرند. بعضیها هم همه هوش و گوش و فکر و ذکرشان محبت اهل بیت و خداست: «کی بریم کربلا؟» و همه از کربلا بیرون نیامده، برنگشته، دارد گریه میکند، دلش تنگ شده: «کی میشود باز من بیایم؟» دل آدم برای چیها تنگ میشود؟ دل آدم برای چیها پر میکشد؟ ما از اینها علاقههایمان را میتوانیم بفهمیم.
شما آقایون عزیزان، توی خیابان رفتید، ما راه میرویم. این عکس اعلامیهها... اعلامیه ترحیم به در و دیوار میزنند. بعضی از اینها را وقتی آدم میبیند، یکهو خشکش میزند. درست است؟ جا میخورد، خیالش نیست. کیا را وقتی آدم اعلامیه ترحیمشان را میبیند، یکهو جا میخورد؟ یا ناراحت میشود؟ یا حتی ممکن است گریه کند؟ تعلق داریم. قلبمان بهشان وابسته است. دلبستگی داریم. درست است؟ اگر آدم دلبستگی نداشته باشد، عکس کسی را میبیند از دنیا رفته، ناراحت هم نمیشود. حتی اصلاً ممکن است یک وقتهایی آدم از مرگ بعضیها خوشحال هم بشود.
الان توی این یکی دو روز اخیر، این دیکتاتور سابق تونس فرار کرد و رفت عربستان، از دنیا رفت. یک جماعتی، یک ملتی خوشحال شدند. از مرگ صدام وقتی که به درک واصل شد، توی ایران چه جشنی شد! بعضیها وقتی میمیرند، آدم خوشحال هم میشود. بعضیها وقتی میمیرند از دنیا میروند، همین مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت وقتی از دنیا رفتند، داشتیم بعضی از دوستان ما سه روز رفتند توی زیرزمین خانههای خودشان حبس کردند و خودشان را میزدند. خود ما که اصلاً حالمون بد شده بود؛ یک هفتهای از کار و زندگی و همه چی افتاده بودیم و خوراکمون گریه. حضرت امام (رضوان الله علیه) عکسش معروف است، وقتی که خبر رحلت ایشان منتشر شد، یک جوان ۲۵ سالهای خبر رحلت امام را که شنیده بود، نعره کشیده بود و سکته کرد و از دنیا رفت. ما توی بهشت زهرای تهران الان هم آدمها این شکلی داریم که با خبر رحلت امام و توی مراسم ختم امام و اینها از دنیا رفتند. یک قطعهای هم داریم از قدیم معروف است به قطعه سکهفروشها و طلافروشها. بعد از اینکه قطعنامه جنگ تحمیلی امضا شد، یک تعدادی داشتیم از این سکهفروشها و طلافروشها که توی جنگ قیمتها را کشیده بودند بالا. یکهو دیدند قیمتها فروکش میکند، "فلهای" سکته کردند، از دنیا رفتند. قطعه خاص دارند، معروف است. این هم تعلّق است دیگر. آدم به چی واکنش نشان میدهد؟ به اونی که قلبش بهش تعلّق دارد.
یک وقت آدم اسم پول که میشنود، دیگر جا بند نمیشود. یک وقتی هم اسم امام حسین (علیه السلام) که میشنود... بابا شوخی میکرد. میگفت که: «هر وقت شنیدی جایی «یا حسین» میگن، برو! اگه شنیدی «یا علی» میگن، چرا؟» خرج «یا حسین» میگن، شام میدهند. هر جا «یا علی» میگن، هول میدهند. «یا علی» میگویند یا «یا حسین»؟ حالا دل ما با کدومه؟ با «یا علی» یا با «یا حسین»؟ ولی بعضیها هستن که فقط اون وقتهایی که هول دادن هست، حاضر هستند. خیلی خوبه. موقع شام خیلیها هستن که پیداشون میشود، موقع هول دادن هیچ خبری ازشان نیست. این میشود تعلّق باطنی. این میشود محبت.
انبیا و اولیا آمدند دل ما را بسازند. دلهای ما را پاک کنند، قلب ما را جلا بدهند. حُبّ خدا را توی دل ما بکارند، محبت خدا را توی دل ریشهور کنند، تنومند کنند. کدام مؤمنین را دوست دارد؟ اونها هم خدا را دوست دارند. اصل ماجرا این است. هم ما خدا را دوست داشته باشیم، هم خدا. نان آدم توی روغن است. همون عاشق خدا بود، هم خدا عاشقش بود. دیگه چی بهتر از این؟ کی بهتر از خدا؟ آخه آدم کی را دوست دارد؟ کسی که به دردش بخوره. کی را دوست دارد؟ کسی که یک چیزی دارد، یک کمالی دارد، یک حسنی دارد، یک جمالی دارد، یک موقعیتی دارد. کی بهتر از خدا؟
مرحوم بهجت گفتند: «آقا ما توی نماز ریا میکنیم، چیکار کنیم ریا نکنیم؟» ریا نکنیم؟ ریا که خوبه. آدم باید ریا کند. آقا همه میگن ریا نکن، ولی نه برای "خَلْقُالله". نه برای "خَلْق". برای "خالِق". نه برای "خَلْقی" که میگن بده، برای "خالِقی" که میگه بگیر. خودی نشون بدین. به تعبیر امروزیها، "خودی لوس کنیم". خودمون رو لوس کنیم. خودمون رو شیرین کنیم. خودشیرینی میگن خیلی خوبه. آدم برای خدا خودشیرینی کنه. برای امام حسین خودشیرینی کنه. خودشیرینی برای خدا دل ببره. محبت، عاشقی بین ما و خدا هر دو. «وَالَّذِينَ آمَنُوُا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»؛ مؤمنین عاشق خدا، خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند. اینها دلشان را که بشکافی، میبینی اول و آخر خداست. بعضی دلها اولش پول، آخرش زن است. سر و ته دلش همین است.
یک اهل معنایی این را فرمود که در همین مشهد، یک عزیزی را در قید حیاتند. دیگر حالا پرس و جو نفرمایید که کجایند و چطور. سنتور حرم مینشینند (البته بنده تا پشت در منزل رفتم، توی خانهشان نرفتم و ملاقات حاصل نشد). یک اهل معنا و اهل دلی در مشهد. یک اهل معنای دیگری میگفت: «ما یک کاروانی را میخواستیم ببریم خدمت این آقایی که توی مشهد است. اون آقای مشهد آمده بودیم بالاخره؛ عالمی دارد، مرد بزرگی است، مرد بزرگی میخواستم. تصمیم گرفته بودیم بریم پشت در منزل ایشان و این جماعت را ببریم.» ایشان بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات بود. شاید توی حرم و مشغول ذکر بودم. بزرگان مکاشفهای دست داد. تا حالا ندیده بودم. خود این آقا میگفت: «من اون آقا را هم ندیده بودم.» بعد چهرهاش را با جزئیات توصیف کرد که اونایی که دیده بودند، گفتند: «همین شکلی که مثلاً چهرهاش به چهرههای آذری میخورد و یک کلاه خاصی دارد و تیپش این شکلی.»
گفت: «من بعد نماز صبح مشغول ذکر بودم. دیدم توی خیابان سرشور این آقا دارد میرود. من نزدیکش شدم. تا من را دید، یک گویی درآورد دستش. گوی را جلو چشم من گرفت. این جماعتی که کاروان میخواستند ببرند، تکتک اینها قلبشان را به من نشان داد. توی دلها چیزی جز زن و پول و این حرفها نیست.» پاک گفتم که: «آقا دیدار ندارد.» به من گفت: «اینها را نیاور!» این شکلی.
یکی از بزرگان سر درس که میرفتن برای طلبهها درس بدن، ایشون فرموده بودند که: «من بالا منبر که میشینم، میخوام سخنرانی شروع بکنم، این باطن اینایی که نشستن را نگاه میکنم. میبینم دلها سیاه است. محبت دنیا و دلبستگی به دشمن خدا بود، چیزهای بیخود و بیسر و ته این دلارو پر کرده. اذیت میشدم از اینکه بخوام برای اینا سخنرانی بکنم.» به یکی گفتم: «هر روز که من میخوام درس بدم، بیا ۵ دقیقه روضه بخون.» روز اول که این شخص روضه خوند، دیدم این هالهای از سیاهی که دور اینها بود، همه برطرف شد. روضه را که شنید، اشک ریختن، صاف شدن، این چرک و زنگارش گرفته شد. محبت امام حسین (علیه السلام) این است. اشکی که برای امام حسین میریزیم، علامت محبت مولا امام حسین (علیه السلام) است. این پاک است، صاف است.
محبتهای دیگر… بنده خدا میشود. آدم سبک میشود بعد روضه امام حسین (علیه السلام)، پرواز میکند. یکی از اساتید ما میفهمم از مجلس مرحوم آیتالله کشمیری که بیرون میآمدیم (از بزرگان بود)، ایشون انقدر سبک میشدیم، میگفت که: «من گاهی دوست داشتم برم پشت بام خونه خودمو پرت کنم.» چون میگفتم: «اگه خودمو پرت کنم پایین، نمیمیرم. میرم بالا.» انقدر سبک! بعد روضه امام حسین (علیه السلام) آدم این شکلی میشود. انقدر سبک میشود!
نادانند، احمقند، نمیفهمند. میگویند: «این ملت افسرده میشوند، غمگین میشوند. تا کی گریه؟ تا کی روضه؟» اینها از محبت سر درنمیآورند. از عاشقی چیزی نمیفهمند. یک سگ یک جا میمیرد، ناله اینها بلند میشود. حالا به سگ هم نباید ظلم کرد. این همه آدم اینور و اونور کشته میشود، عین خیالشان نیست. روز عاشورا میگویند و میخندند و میرقصند.
محبت به چیست؟ ما به کی دل بستیم؟ به امام حسین (علیه السلام). خدا مخلوقی از این بالاتر ندارد. کمالی توی بین موجودات از این بالاتر پیدا نمیشود. برای مظلومیت این آقا. یک همچین شخصیتی که در دنیا لنگه ندارد، اصلاً جایش روی زمین نبوده. اینها عرش خدا هم برایشان کم است. اینها اگر در عرش خدا هم ساکن شوند، کسر شأنشان است. خدا اینها را برای ما فرستاد روی زمین. بشر، آدمیزاد چه کرد با اینها؟ یکییکی اینها را کشتند و مسموم کردند با چه وضع فجیعی! تا جایی که حتی کسی نبود بدن نازنین و مطهرش را دفن کند. سه روز این بدن روی خاک گرم کربلا زیر آفتاب! این بدن عریان، زن و بچه در اسارت، در زندان.
«السلام علی من دفنه اهل القری». مردم بیابان آمدند بدن ایشان را دفن کردند. روستاییها آمدند با بیل و کلنگ قبری کندند از روی دلسوزی. دهاتیهای اطراف. یا اباعبدالله! آقا جان، «اهل القرا» یعنی کسانی که ساکن روستایند، اهل شهر نیستند. از روی دلسوزی آمدند دهاتیهای اطراف برای دفن ابیعبدالله. طولانی گریه کردی. لا اله الا الله.
قبیله بنیاسد اطراف کربلا مینشینند. دو سه روز گذشته از شهادت ابیعبدالله. یک وقت این زنها جمع شدند به شوهرانشان گفتند: «از سمت بیابان بوی خون میآید. بوی کشته میآید. بوی پیکر میآید. رفتیم نگاه کردیم. دیدیم بدن اولیای خدا روی زمین است. از شما نمیگذریم، مگر اینکه بروید دفن کنید. وگرنه خودمون پا میشیم، بیل و کلنگ دست میگیریم، میریم اینها را دفن میکنیم.» غیرت این مردها جوشید. بیل و کلنگ دست گرفتند. آمدند دیدند این بدنها متلاشی است. «السلام علی المقطع الأعضاء» پارهپاره شده، قطعهقطعه شده.
نه! بدنهای سالمتر را جمع کردند. آماده دفن کردن. یک بدن از همه بدنها بیشتر از همه متلاشی شده بود. آمادهاید بگویم؟ بسم الله. «عرق به سخنان که پودر میشود» (میگوید استخوان مرغوب). این استخوان در مورد دو امام توی روایت آمده. این یکی موسی بن جعفر (علیه السلام) در زندان. انقدر در زندان نمناک بود، استخوان پا... استخوان متلاشی شد. «زساقل مرغوب». یکی هم کربلا، آقای ما، مولای ما، ابیعبدالله.
رحمت خدا بین نالهها. آخه آمدند. عبیدالله گفتند: «هموزن باید به ما طلا بدهی.» ده نفر بودند. برای چی باید؟ گفتند: «آخه ما اسبها را راندیم. آنچنان بر بدن حسین تاختیم.» تعبیر این است. «صدر» یعنی سینه. تکهتکه، قطعهقطعه شد.
صلی الله یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله. لا لعنت الله علی القوم الظالمین. «حسین، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ» خدایا، ای شام جمعه، آبروی آقامون ابیعبدالله فرج فرزند منتقمش، امام زمان، به حساب نازنینش از ما راضی شود.