عمر، سرمایه است
سرمایه را باید به کار گرفت
تجارت پرسود چگونه حاصل می شود؟
خسارت زده کیست؟
از لحظات فانی، ابدیت بگیر
او غرق در توجه بود
حلالی که خسارت است
از خواب، کره بگیر نه از آب
نیت کن برای لحظه لحظه زندگی
حرم را مسیر رفت و آمد قرار ندهید
گره هایی که با نیت حل میشود
از همه لحظات زندگی نور بگیر
عالم، دائم در حال کسب نور و فیضان نور
زائر مشتاق حرم اهل بیت علیهم السلام
معنای فشار قبر
الحاق به اهل بیت بعد از مرگ
کز آتش درونم دود از کفن در آید
وصیت آیه الله بهجت بعد از مرگ
سیر کردن شکم کجا وسیر دادن روح کجا
بدبخت ترین آدم ها
چه عذابی بالاتر از این؟
اگر حلاوت عشق حسین را حس کردی…
رهایت نمی کنند
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و فعال طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
وقتی روزهای عمر او را شماره میکنیم، زیاد به نظر میرسد، اما گویا همه این روزها در یک چشم بر هم زدن گذشت. این روزها برایش تجارت المربحه بود و در ثانیه به ثانیه این روزها اثری از خیر و نیکی. اینها برگهایی از زندگی حسینی آن بزرگمرد الهی است که ما میتوانیم آنها را ورق بزنیم، اما آنچه که او داشت و جز اهلش ندانستند، بیش از اینها بود.
این توفیقی است که واقعاً انسان بتواند طوری زندگی کند که از ثانیه به ثانیه عمرش استفاده کند. عمر ما لحظاتش هر ثانیه است؛ سرمایه بهتنهایی که به درد نمیخورد. سرمایه را باید به کاسبی زد. الان اگر کسی پنج میلیون داشته باشد، پنج میلیون خالی که پنج میلیون گرفت، خورد، استفاده کرد، این هم سرمایهاش هدر میرود، هم جایگزینی ندارد، از جیب خورده به فقر و گدایی میافتد. اما اگر کسی این سرمایه را به کاسبی زد، تجارت کرد، سرمایه را دارد، هم سود دارد. «إن الانسان لفی خسر»؛ آدمها نوعاً اغلب قریب به اتفاق سرمایه را دارند از دست میدهند، به هیچ جایگزینی هم جایش نمیآید. این لحظات عمر، سلامتی، جوانی، روز، شب، خواب، بیداری؛ همه از همه اینها میشود کاسبی کرد، میشود تجارت.
«یا ایها الذین آمنو هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب علیم. تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیله». ایمان به خدا، جهاد؛ این میشود تجارت. آن وقت آدم یک نفس فانی داده، یک ابدیت گرفته. دنیای بیارزش داده، همین لحظات بیخاصیت و بیارزش را داده، ابدیت گرفته. چه تجارت مربحهای! این را میگویند آدم زیرک، این را میگویند زرنگ. نه به امثال معاویه بگویند زرنگ! آن عین حماقت و دیوانگی است. حقه بازی که زرنگی نیست. چیکار بکنم؟ ملت را سرکیسه کنم؟ سر مردم کلاه بگذارم؟ ازشان رأی بگیرم؟ فریبشان بدهم؟ معاویهصفتی، حقهبازی؛ این سرمایه را هدر دادن است. ای کاش آدم فقط سرمایه را هدر بدهد.
آدم اگر یک پنج میلیون پول داشت، این پنج میلیون ازش دزدیدند، فقط سرمایهاش هدر رفت، ولی اگر پنج میلیون را داد در ازای این پنج میلیون، پنج نوع سرطان گرفت، این چیست؟ یعنی پولش را خرج چیزهایی کرد که محصولش شد پنج مدل سرطان؛ سرطان ریه و پروستات و کبد و خون و همه اینها را با هم گرفته این دیگر اوج مصیبت و بدبختی و خسارت است. آدمها خسارت داشته باشند، تازه حال خوبشان وقتی است که فقط خسارت دارند، حال خوبشان است، چون عموماً هم خسارت میبینند هم عذاب؛ آدم هم دچار خسران میشود، هم به عذاب میافتد.
امثال آقای بهجت زرنگ بودند، تجارت کردند. این لحظات فانی، جوانی برای همه میگذرد. کودکی و جوانی، این عمر و همه اینها میگذرد. آن آدم زرنگ، زرنگ و زیرک از همینها استفاده میکند، ابدیت. آقای بهجت در مسیری که میرفتند و میآمدند، زبانشان همهاش به ذکر بود. تازه او که دلش هم به ذکر بود، مگر به زبان هم نمیآورد؟ غرق توجه بود. شاید میخواست آموزش بدهد: «یاد بگیرید! تمام این مسیر ایشان مشغول ذکر، دعای صباح میخواند، قرآن میخواند، لعن و سلام، زیارت عاشورا را میگفت.»
سر درس که میآمد، تسبیح را یک چک میکرد. حالا ما که آنقدری نرفتیم که بخواهیم خودمان را شاگرد به حساب بیاوریم و میخواهم خاطرهای بگویم. فرمود: «برایشان رفته بودند و میرفتند که میآمد سرش را چک میکرد.» تا اینجا گفتم که بعد درس ادامه دهم.
یکی عمرش همهاش به، اگر به حرام و به غیبت و معصیت نگذرد، به خوردن و خوابیدن، حلالش، نه حرام. این هم خسارت است. آدم باید جوری باشد که حتی اگر خوابید، خوابش هم عبادت باشد، خوابش هم تجارت باشد. از خوابش کَره بگیرد، نه از آب! از خواب کَره بگیرد. از آب کَره گرفتن که هنر نیست. از خواب کَره گرفتن هنر است. تمام این ساعتها برایش عبادت نوشته. اگر کسی با حضور خوابش عبادت. ذکر بگوید قبل خواب، شهادت، آیه «آمن الرسول». کسی بعد از نماز عشا اگر بگوید، از بعد نماز عشا تا اذان صبح برایش این میشود تجارت مربحه. همه این لحظات را میشود خدایی کرد. همه لحظات میشود حسینی کرد.
نیت را آدم میتواند عوض بکند. همین سلام و علیک و همین رفتن و نشستن و آمدن و چیزهای بسیار معمول و سطحی را آدم میتواند آنقدر سرشار بکند از نور و نور با نیت. نیت ساده. خرج کردم. چند تا از عزیزان. برگ همین قبض آب و برقی که آدم پرداخت میکند، برگه جریمه ماشین؛ این برگه را خب آدم میتواند بگوید آقا اگر پرداخت نکنم، برق قطع میشود. این یک نیت است. پرداخت کن که قطع نشود. این خوبی؟ خسارت! اگر آدم نیتش این باشد، این خسارت است.
آدم میتواند پرداخت بکند، بگوید که این آب، این پول میرود تو خزانه دولت. من نیت میکنم این بشود آن چهل و پنج تومان یارانهای که به آن خانوادهای میدهند که مستضعف و نیاز دارد و میخواهد خرج نانش کند. این بشود آن پول. این پانزده تومانی که پول برق میدهند برود برسد به دست مستضعف. ما نیت بکنیم. نکنیم که میرود، میرسد.
نیت که میکند از پول آب میشود کَره گرفت، نه از خدا! از پول آب میشود کَره گرفت! نیت بکند که این پول آب را میدهم برای وضو. خدایا به خاطر تو که وضو گرفتم، برایت دارم خرج میکنم. پول برق. چراغ روشن بود، مطالعه کردم. پرداخت میکنم. که این چراغ روشن باشد، بازم بتوانم مطالعه کنم. نیت!
حالا ببینید چه مسائل سادهای است تو زندگی ما. چقدر میشود با نیت و توجه از اینها بهره برد. امثال بنده بیچاره بی بهرهای. مسائل ساده. آدم خانهاش را جارو میکند، نیتش را کثیف. حالا این نیت درجات دارد دیگر. یک مرتبه این است که آدم بگوید اینجا چون گاهی روضه امام حسین گرفته میشود، من در طول سال حسینیه امام حسین را تمیز نگه میدارم که یک بار در سال مثلاً اینجا روضه گرفته شود. چقدر فرق میکند آدم نگاهش به خانهاش حسینیه باشد! چون سالی یک بار، دو بار، پنج روز، ده روز روضه میگیرد، تمام طول سال تمیز نگهش میدارم که مناسب شأن روضه امام حسین باشد. مهمان هم میآید پذیرایی از گریهکن امام حسین. تو مشهد پذیرایی از زائر امام رضا. چقدر فرق میکند تا اینکه پذیرایی فلان فامیلمان که از شهرستان آمد. نیت غوغا میکند.
من کربلا، کاظم که حافظ قرآن شده بود، تشخیص میداد آیات را. حرف شنیدید دیگر. کلمات عربی میگذاشتند جلوش. آیه قرآن، این بخشش عربی است. آن روایت، آن آیه است. از کجا میفهمی؟ گفت: «این عربیها نور ندارد. آن روایت یکم نور دارد. آن آیه خیلی نور دارد.» خیلی امتحانش میکردم به طرق مختلف. یک بار یک نفر من دو تا واو نوشت. واو حرف وا. یکیش رو به نیت قرآن نوشت که به نیت غیر قرآن. قرآنه. آن غیر قرآن. با نیت قرآن. حرف واو که دیگر واو دیگر. همه نور به آن نیت است. ظاهر که خدا چیزی نمیدهد! ظاهر که همهاش واو است. نیتش است که این را میکند قرآن یا غیر قرآن.
یکی از اساتید میفرمود، آقای (پاگیری) گیر کرد. خیلی جالب بود. من هنوز نتوانستم خوب تصور بکنم اینکه ایشان فرمودند. آیتالله ممدوحی میفرمودند: «آقای (پاگیری) گیر کرد، داشت میخورد زمین، نیت سجده. زمین که آمد به حالت سجده رفت.» زمین. نمیدانم چطوری میشد؟ چقدر سریع که منتقل میشود به اینکه همین سجدهام را، همین زمین خوردنم را نباید هدر بدهم. از همین هم سجده گرفت.
حالا امثال بنده که حرم هم میرویم، غافلیم. بازار میخواهیم برویم، از تو حرم رد میشویم. به نیت بازار راه افتادهایم. پس تو حرمم رد میشود. میگوید: «خیلی بد استها! این را بدانید که اساتید میفهمند حرم را خیابان نکنید. حرم برای این و آن رفتن نیست که.» گر تو حرم برم برسم، نزدیک بشوم... مگر اینکه بگویید زیارت میروم، بعدش از آنجا میروم فلان جا. نه اینکه فلان جا میخواهم بروم، از تو حرم میروم نزدیکتر بشوم. حرم مگر کوچه است؟ مگر بنگاه؟ حرم غایت است.
باز برخی میفرمودند که تو مشهد و قم هر وقت از خانه خارج میشوید، به نیت زیارت خارج بشوید. از خانه خارج میشود، ولو حرم نمیرود. شاید رفت، انشاءالله بریم. من میخواهم بروم. اگر نشد، یک بحث دیگر است. ببینید خیلی فرق میکند ها! صبح که میآید بیرون، میگوید میخواهم امروز بروم حرم. ولو میداند تا شب نمیرود. حالا شاید رفتیم. اگر نشد دیگر، نشده دیگر. ما میخواهیم برویم. به همین نیت کار حل میشود. گرههایی از آدم باز میشود با همین نیت و توجه. این میشود تجارت مربحه.
آدمهای زرنگ کیس این شکلی است. از همه لحظات نور میگیرند، بهره میبرند، دارند رشد میکنند، بالا میروند. آقای بهجت ثانیه به ثانیه عمرش هم کسب نورانیت بود، هم تابش نورانیت. آدم وقتی مینشست، نگاه میکرد. رفتار او، زندگی او، رفت و آمد او، پا شدن و نشستن؛ آدم از نور او نورانی میشد. «نظر الی وجه العالم عباده»؛ عالم همچین کسی است. دائماً در حال کسب نور و فیض. نور فیضان دارد، نور میتابد. دیدن این رشد میآورد. دیدن این سیر میآورد برای آدم.
همیشه در شهری رحل اقامت میافکند که در آن حرمی از اهل بیت علیهم السلام باشد. میفرمود: «لا زلت من الحرم الی الحرام». همواره از حرمی به حرم میرفتم. همین که دیروز عرض کردم، به نیت حرم. برای امامزاده، یک مسجد جایی میخواهد برود که هیچی هم ندارد. مثلاً یک مسجد که دارد، یک مصلی نمازخانه که دارد. کدام دانشگاه میخواهد برود بگوید که من به نیت این میروم که ظهر میخواهم بروم مسجد دانشگاه. قبلش کلاسم. خیلی فرق میکند این حالت با اینکه من دارم میروم کلاس. اگر شد مسجدم میروم. باز همون خود کلاس هم میتواند نورانیش بکند. کلاس میروم که چی بشود؟ کلاس میروم که درسم نیفتد، حذف نشود، یاد بگیرم که عمل کنم. ظرافت، ریزهکاری تو همون نیت.
در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ روح آسمانیاش، پیکر خاک را رها کرد. جسم خاکیاش در حرم حضرت معصومه علیها السلام و در مسجد بالاسر آرام گرفت و برای همیشه زائر مشتاق حرم اهل بیت علیهم السلام ماند و تا آخر عمر این بهشت را به هیچ چیز دیگر نفروخت. خودشان همیشه پشت همین دیوار مینشستند. همین جایی که الان دفن است. دیواری پشتش هست. آنطرف دیوار. هر وقتی شوهرم میآمد برای ما هم جای تعجب بود. این همه جا تو حرم. چرا بهجت همیشه اینجا مینشیند؟ بالای سر قبرشان نشسته بودند همیشه.
خوب است آدم بالای سر قبر خودش هم برای خودش فاتحه بخواند. یک بار هم برود بالای سر قبر خودش. خوش به حال آنهایی که میدانند قبرشان کجاست؟ و کی قرار است بروند تو قبر خودشان فاتحه میخوانند. بهجت رضوان الله علیه در حرم حضرت معصومه مقیم شدند. بهشت سه طبقه، به تعبیر خودشان میدانند که بهشت سه طبقه است. طبقه پایینش قبور علماست. طبقه وسط قبور خود حضرات. طبقه وسط ظاهرهایی که میآیند و میروند. درسی که علما دارند. طبقه بالا، سه طبقه بهشت.
این اشتیاق آدم سرمنشأ توجهاتشان. به کیا بیشتر توجه دارید؟ به آنها که بیشتر به شما اشتیاق. توی جمع نشستهاید، به کیا بیشتر نگاه میکنید؟ آنها که بیشتر مشتاق برای دیدن شما زحمت میکشند، اقدام میکنند، هزینه میکنند. اینها بیشتر محل توجهاند، دیگر. علاقه دارند به شما. ابراز علاقه میکنند. برای این علاقه از خشوع واکنش نشان میدهند، زحمت میکشند. محل توجه. زیارت اهل بیت بیشتر، تو مجلس اهل بیت بیشتر محل توجهاند که بیشتر مشتاقاند. اشتیاق.
با این حالی که آدم از حرم وقتی بیرون میآید، انگار از بهشت بیرون آمده. حضرت آدم وقتی از بهشت بیرون کردند، چقدر گریه کرد. ما از حرم بیرون احساس میکنیم از بهشت بیرون شدیم. دارند از بهشت بیرون، از ماه مبارک رمضان بیرون میآییم. این حال را داریم یا نداریم؟ آدم احساس میکند از دوره طلایی دارد خارج میشود.
خب بعضی از حرم کربلا گاهی آدم میشنود چقدر زشت است واقعاً. از کی میرویم خسته شدیم. زودتر دو روز و سه روز میماند. کی پس حرکت میکنیم؟ اگر بگم فردا ظهر ناراحت میشود، میگوید صبح راه بیفتیم بریم دیگر.
تو روایت دارد اگر کسی مکه نرفت، نمیتوانست مکه برود، دلش هم نمیخواست مکه برود. نمیتوانست برود دلش هم نمیخواست. آخه یکی نمیتواند برود، دلش میخواهد. ناراحت از اینکه نتوانسته برود. یکی نمیتواند برود، دلش هم نمیخواهد. این عمرش کم میشود. روایت. بیادبی. نمیتوانی بیایی، لااقل با دلت بخواه!
بعد آدم میبیند یک کربلا اینجوری رفته و دوست داشته زود برگردد. پنج ساله، شش ساله، ده ساله هر کار میکند نمیتواند برود. چقدر مشتاقی برای رفتن! روایت دارد کسی نمازخوان از آنجا رفت. خدای متعال میفرماید که نماز «بنا به بنده من برگرد». چرا اشتیاق دارد زود از نماز در بیاید برود؟ از جا تند تند میخوانند. چقدر مشتری دارند. یکم ذکر را ده ثانیه اضافه کند، هشتاد درصد مشتریهایش را از: «اشتیاق برای در حبسمون کردن انگار فشار قبرم همین جاست دیگر.»
این آدمی که اینجا توی مجلس نمیتواند دو دقیقه با امام حسین خلوت کند و برایش عذاب است، تو قبر هم نمیتواند با خدا خلوت کند، برایش عذاب است. ما تو قبر میبریم که با خدا خلوت کنیم. اونی که از این خلوت لذت میبرد، مثل امام کاظم علیه السلام که وقتی حضرت را زندان انداختند، سجده شکر به جا آوردند که: «خدایا، من لایق این نبودم، تو یک همچین بستر خلوتی را فراهم کردی که تمام ساعتها با تو گفتگو کنم.» او چه حسی است؟ چه حالی است؟ حرم همهاش آدم سرش گرم است به اینور و اونور و بالا و پایین و گوشی کی آمد و کی رفت؟ این چی میگوید؟ اون چیکار میکند؟ یک دو دقیقه توجه، یک دو دقیقه انس، یک دو دقیقه باطن خودش با امام ارتباط برقرار کند. این چه اشتیاقی است! آدم دوست داشته باشد بعد از مرگش هم ملحق میشود.
حالا البته بحث قبر و اینها یک بحث دیگری است. تو روایت هم گفتند که خیلی دست و پا نزنیم برای اینکه قبرتان نزدیک ما باشد. اگر مؤمن باشید و اهل باشید، هر جای عالم شما را دفن کنند، به ما ملحق میشوید. قبرهای هفتصد میلیونی که دیگر چسبیده به ضریح باشد و اینها نمیخواهد، لازم نیست. آدم تو بیابان هم اگر دفن بشود. برگردم. اهل نباشی، قبر چسبیده به حرم هم دفنش بکنن، جنازه را جابجا. ملائکه نقاله کارشان همین است. مهم صلاحیت باطنی و آن اشتیاق.
«کز آتش درونم دود از کفن بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر / کز آتش درونم دود از کفن برآید.» اینجوری بشود. از آتش درون دود از کفن در کفن ببرند، بسابونن، بمالونن و به حرم بزنن، اینور بزنن، بد است؟ خوب است. انشاءالله برکات هم دارد. ولی اینها اصل ماجرا نیست. اصل ماجرا ارتباط باطنی آدم با حضر اهل بیت است.
حتی کوچ از این سرای خاکی نیز نتوانست دفتر دلدادگیاش را به سیدالشهدا علیه السلام ببندد. وصیت کرده بود که از ثلث ماندههایش (حالا وصیت ایشون را ببینید) از ثلث ماندههایش مجلس عزا و روضه امام حسین علیه السلام اقامه شود. نسبت به آن یک سوم داراییشون که مانده و وصیت نسبت بهش میشود کرد. وصیت کرد که باهاش مجلس برای امام حسین گرفته شود.
آدمهای احمق، نادان، بدبخت، بدبخت به معنای واقعی کلمه بدبخت، میگوید چرا خرج روضه میکنی؟ چرا خرج امام حسین میکنی؟ پرخرجی، نمیدانم چیچیه. نمیفهمد که ما تو عالم اشرف هیچ نداریم. اشرف از این ندارد. خودش حیوان است. از سطح حیوانی بالاتر نمیتواند فکر بکند. فکر میکند که همین شکم مردم را که سیر کنیم، تمام. فضیلت دارد برای سیر کردن شکم مردم کجا؟ سیر دادن، سیر کردن، سیر دادن روح مردم کجا؟ سیر کردن، سیر دادن. خرج برای اباعبدالله، خرج برای اینکه مردم را سیر بدهیم به عوالم بالا. نه فقط سیر کنی. گاو و گوسفند هم سیر میشوند و تا آخر گاوند و گوسفند. سیری نمیکند. «همتی ای جان من سیر سماوات را». سیر در سماوات با اباعبدالله الحسین.
«اللهم انی یتقرب الیک و الی رسولک و امیرالمومنین». تقرب به خدا و پیغمبر، امیرالمومنین، فاطمه، حسن، حسین به موالات اباعبدالله، به ولایت اباعبدالله. آدمهای بدبخت چقدر واقعاً آدم جوانیاش را بدهد بعد دوری از اباعبدالله بگیرد. این دیگر از این بدبختی بالاتر فرض دارد. عمر بدهد برود. در ازای این بیست سال، سی سال، پنجاه سالی که از او رفته، پنجاه سال فاصله بین او و اباعبدالله افتاده. پناه بر خدا از این همه شقاوت و بدبختی. بدبختی از این شدیدتر میشود گفت؟
موسی آنقدر میگویند گناه کنی عذاب نازل میشود، یک عمر گناه، عذابی هم به من نازل نشد. مناجات. «به خدات بگو، بگو فلانی این همه گناه کرد، عذابی هم نازل نشد.» این مضمون توی روایات مختلف داریم. موسی علیه السلام، حالا ظاهراً رویشان نشد بگویم، خدای متعال فرمود که: «موسی به آن بنده من بگو چه عذابی بالاتر از اینکه یک عمر است حلاوت گفتگوی با خودم را از او گرفتهام؟ من نمیگذارم بیاید با من حرف بزند.» چه عذابی از این! که فرمود: «اگر کسی وابسته به دنیا شد، عذابی که خدای متعال به او میکند این است که حلاوت مناجات را از او میگیرد.»
چه بدبختی بالاتر از اینکه آدم از اسم اباعبدالله لذت نبرد؟ از مجلس اباعبدالله لذت نبرد؟ از گریه بر اباعبدالله لذت نبرد؟ لذت نبرد نه اینکه مسخره کند. گریه کند. شک بکند. در پایین و بالای زندگیاش از ریشه برود ببیند مادر سالم بوده، لقمه سالم بوده، دیگر خیلی مشکلات جدیتر است. فرمود: «هرکی حلاوت محبت ما را در خودش احساس میکند، فلیکثر دعا لامّه.» برای مادرش زیاد دعا کند. مادر پاک بوده که جان استعداد پیدا کرده برای دریافت محبت ما. اموال گمان میکنم منظورتان «مثلاً» بوده، یا اشاره به امکان بخشش مال شاید میخواست با زبان حال بگوید که حدود هشتاد سال عزاداری و روضه و ارادت به ساحت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هنوز کافی نیست. چرا که امام معاوضه کرده است با خدا. معامله کرده است با خدا.
صبح ۲۹ اردیبهشت ۸۸، مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه از جمعیت لبریز شده بود. پیکر مطهرش را در قبر گذاشتند. از میان کفنهایی که دوستان و شاگردانش فرستاده بودند، قسمت به کفنی رسیده بود که یکی از مسافران کربلا با پول زیارتهای نیابتی او تهیه کرده بود. گذاشتن دو شاخه نخل بر روی کفن از مستحبات است و شاگردان میخواستند هیچ مستحبی جا نماند. آن را نیز طلبی شاید منظور: "طلبکار" یا "شخصی" آورده بود. میگفت: «این شاخهها، شاخههای نخلی است که سالها پیش از هسته خرمای مجلس روضه ایشان به عمل آمده است و سرمای شدید زمستان دو سال پیش هم آن را از پا در نیاورده است.»
دعاها و تلقینها همه خوانده شد. اولین سنگهای لحد را چیدند. آیین تدفین رو به اتمام بود که یکی از ارادتمندان با پرچمی سرخ رسید. پرچم گنبد حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام را آورده بود. پرچم را روی کفن کشیدند و قبر را پوشاندند. تولیّهو و حسن معالله. اینها محل عنایت بودند. سوگلی بودند. اینها دُردانه بودند. اگر کسی نرد عاشقی بریزد با اباعبدالله، مگر رهایش میکند؟ اگر اباعبدالله در عشقبازی کم میآورد، مگر رو دست میخورد؟ کسی بتواند محبت گوی سبقت از اباعبدالله ببرد؟ حاشا و کلا!
یک عمر جمعههاش را گذاشته برای روضه و زندگیاش را بدهد و روضهی مرگ اباعبدالله رها کند. محل نگذارد. مگر میشود یک «یا حسین» تو عمر بگوید؟ رها نمیکند. یک «یا حسین»، یک بار صدا زدی، یادم نمیرود تا ابد دارند. بابا حُر توهین نکرد به مادرش، خریدنش. توهین نکرد. میتوانست توهین بکند. توهین نکرد. این ارباب ما توهین کردن توهیننکردن میخرد. توهین نکردن. بعد کسی دست به دامن بشود به عشق او، به سینه بزند، از مال بگذرد، از جان بگذرد، به خاطر او، او محل نگذارد، توجه نکند در عشقبازی. مگر میشود اباعبدالله کم بیاورد؟ رحمتالله الواسعه مگر میشود کم بیاورد؟ هرچه محبت مایی که یک سر سوزن رحمت تو وجودمان باشد، بعد غلبه کنیم به دریای رحمت؟
مگر میشود! تو این ایام سر مبارک را به نیزهها میزدند، شهر به شهر میبردند. راهبی بود در یک دیری، در یک کلیسا. دید این جماعت سر مبارک را در صندوق گذاشته بودند. از صندوق درآوردند. نشستند به عرق خوردن و کثافتکاری با عیش و نوش کنار این سر مبارک. گفت: «به من بگید این سر کیست؟» «حسین فضولیش به تو نیامده.» گفت: «میخواهم بدانم.» گفتند: «خارجی است که از تن جدا کردی.» گفت: «کیست؟» گفت: «حسین بن علی.» گفت: «این نوه پیغمبر شماست؟» «کفّاره من در کتب خودمون خوندم که سر نوه پیغمبر اینجا میآرند در این دیر. از شما درخواست میکنم که این سر را به من بدهید.» گفتند: «نمیشود.» گفت: «یک شب به من این سر. فلان مقدار درهم و دینار به شما میدهم.» درهم و دینار را بهش دادند. این سر نازنین را برد. اول برد این صورت را شست. این سر و صورت گلگرفته را. سر را در آغوش گرفت. این مسیحی: «قسمت میدهم به حق عیسی مسیح به من بگو! من أنت؟ تو کیستی؟» دیدم سر به صدا در آمد. فرمود: «أنا الحسین بن علی بن ابی... ابوطالب» گفت: «میدانم تو آبروداری پیش خدا. شفاعت من را بکن.» فرمود: «باید مسلمان بشوی.» مسلمان شد. مسیحی. قول شفاعت از اباعبدالله گرفت. چهار درهم خرج کرد برای این نازنین. گرفت هرچی باید میگرفت. این آقای ماست. این آقای عالم است. این شاهکار خلقت. با خلقت او خدا گفت: «تبارک الله احسن الخالقین.»
ایام منزل به منزل با زینب رفت. دریای رحمت قلب زینب است. یک وقت زینب سر از محمل بیرون آورد دنبال خورشید وقت اذان را ببیند. یکهو عقب قافله را دید. سری به نیزه بلند. سر به چوب محمل کوبید. میداند زینب دلش برای قرآن تنگ میشود. حسین جانم برایم قرآن بخوان. دلم آرام بگیرد. که و دید سر از نیزه دارد قرآن میخواند. «حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا». من احساس میکنم تو شام این اذن ولایی و تکوینی اباعبدالله بود. درست است کلام از امام سجاد علیه السلام. ولی این قطعاً با اذن تکوینی خود اباعبدالله بود. اینی که حضرت به سهل بن سهل ساعدی فرمودند که امام سجاد فرمودند که: «سهل! پولی همراه داری یا نه؟» گفت: «بله آقا برای چی میخواهی؟» فرمود: «ببر به این ساربان مسئول نیزهها بده. بگو این سرها را یکم جلو بفرستند. این مردم شام مشغول دیدن این سرها بشوند. آنقدر به این زن و بچه نگاه نکنند.» آنجا هم خود اباعبدالله بود. زینبم داری اذیت میشوی اینجا بین نامحرمان. بگذار من بیایم یکم سنگ بخورم. کسی آنقدر به تو نگاه نکند.
«علی لعنت الله علی القوم الظالمین». خدایا حرمت زینب کبری به آبروی اباعبدالله، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل از ساعه سر سفره با بر اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریاد او برس. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.