اصول کافی بهعنوان محضر علمی و روحی امام معصوم
• تفاوت علم معصوم با علم بشری و ناتوانی فلاسفه در ادراک حقایق
• نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه؛ مسیر شناخت خدا و تربیت روح
• امام رضا علیهالسلام سرچشمه رأفت و مهربانی مطلق الهی
• زیارت و دعا بهعنوان ارتباط زنده با امامان معصوم
• محبت متقابل اهلبیت نسبت به شیعیان در نگاه روایی
• خطر بیتوجهی به قرآن و عترت و جایگزینی آثار بشری
• مناجات خائفین و ترس از بیبهرگی در مسیر ایمان
• اشک و زیارت امام حسین علیهالسلام راه نهایی نجات در قیامت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
وای به حال کسانی که اهل بیت علیهم السلام و کلمات گرانبهار آنها را به دیده عظمت و بزرگی نگاه نمیکنند، یا نمیفهمند که آیا امکان دارد به قرآن تعشق پیدا کنیم و به اهل بیت علیهم السلام پیدا نکنیم؟ و یا اگر حُسن و جمال و بهاء در قرآن و محبت اهل بیت علیهم السلام برای انسان مثل شاهنامه باشد و نفهمد که در قرآن چه چیزهایی نهفته است، پس از انسانیت چه استفاده و بهرهای بردهایم؟
نگاه ما نسبت به کلمات اهل بیت باید نگاهی توأم با عظمت باشد. یکی از اساتید، این جمله را نقل میکردند (البته این مطلب و بسیاری مطالب دیگر در کتابهای ایشان نیست و ای کاش که مجموعه آنها جمعآوری شود). واقعاً جملات آقای بهجت، جمله به جمله دریایی از معرفت است. مرد بزرگوار، کلمه به کلمه که فرموده، واقعاً نجاتبخش است و هر یک کلمهاش برای نجات انسان کافی است. واقعاً این مطالب را آیتالله العظمی بهجت، آن استاد بزرگوار، از وحی نقل میکردند که – حالا مضمونش این است – اگر کسی واقعاً میخواهد در محضر امام معصوم باشد و به خدمت امام زمان تشرف پیدا کند و از ایشان استفاده ببرد، برای همه ما این راه ممکن است. چگونه؟ مثل همین کتاب اصول کافی، واقعاً مجلس استفاده از معصوم است. آدم وقتی روایت را میخواند، احساس میکند در محضر معصوم نشسته است. همینطور از خدمت امام معصوم، اگر بخواهیم بهرهمند شویم و حضرت چیزی را بفهمیم، غیر از همینهایی است که در این روایات اصول کافی یافت میشود.
حالا اصول کافی، فروع کافی، روضه کافی، هر سه را با این نگاه کسی مطالعه کند. روایت، روایت را دست کم نباید گرفت. کلمات اهل بیت را سطحی و ساده نباید نگریست. این جمله معصوم با جمله مثلاً یک فیلسوف آلمانی برایش فرقی نکند! او هم که آدمی مهم و شناختهشدهای بوده، ایشان هم حالا مهم و شناختهشده. سربهسر خیلی بود، الان هم شاید باشد. «امام علی این را فرمودند» با «این صفحه بعد ویکتور هوگو این را گفته!» خب این اوج نفهمی، جهالت و بیمعرفتی است. اوج بی… کلام امیرالمؤمنین را کنار کلام ویکتور هوگو بعضی حالا بعضی که در همین حد هم بهره ندارند، بدبخت بیچاره در همین حد هم بهره ندارند از کلام معصوم، و ویکتور هوگو. ویکتور هوگو یک شیاد نویسنده بوده، قلمی داشته و قوه تخیل قوی داشته! هیچ راهی نرفته، نه راهی بلد است، نه چیزی از حقایق عالم را میشناسد، نه صاحب عالم را، نه خودش اینجاست کجاست. به این بدبخت، نَنهمردهای که هیچی تشخیص نمیدهد، یکی بیاید دست بیندازد به دامن اینکه این راه کوری دارد. یک وقت معصوم، معصوم همه حقایق عالم جلو چشم اوست. یعنی مثلاً خیلی از ماها که خیلی چیزها را اجمالاً میدانیم، اجمالاً میدانیم که فلانی پدری دارد، همسری دارد، فلانی مثلاً خانهاش فلانجاست. اجمالاً علم. علم معصوم. الان بنده و شما میدانیم کی هستیم، خوب علم معصوم به ما چگونه است؟ هزاران مرتبه بالاتر از خود ما. به خود ما. میدانند ما کی هستیم درست. علم معصوم. حالا او اگر حرفی زد، با چه نگاهی باید بنگریم؟ بعضی به نهج البلاغه به عنوان یک کتاب ادبی نگاه میکنند "بالاخره ادبیات امیرالمؤمنین خیلی خطیب!". اینجوری نیست. واقعاً نهج البلاغه کتابی بغل بقیه کتب است. صحیفه سجادیه این است. صحیفه سجادیه اگر نبود، بشر نمیدانست باید با خدا چگونه حرف بزند. بشر زبان حرف زدن با خدا را واقعاً اینطور میفهمید.
یک وقتی کنار کعبه با همه وجود فهمیدم که این بیچارههایی که محروم از نعمت اهل بیتند، وقتی نگاه میکردم کنار کعبه، بدبختها هیچ زبانی برای حرف زدن با خدا نداشتند، ولو یک. همش قرآن دستشان. لنگها را دراز میکردند روی شکم میخوابیدند و اینوری میشد، آنوری میشد، قرآن. بعد این شیعه را شما صدای کمیل! تمام شد. خدایا این چه نعمتی است که به ما دادی؟ اصلاً قلب نمیتوانیم. چند بار سجده شکر رفتیم به خاطر اینکه خدا این مفاتیح را به شیعه داده است. صحیفه سجادیه، دعای کمیل اگر نبود چه میکردیم؟ دعای توسل اگر نبود چه میکردیم؟ این انوار مقدس را اگر نداشتیم کجا بودیم؟ چه لذتی در زندگی آدم دارد؟
اباعبدالله الحسین. واقعاً وقتی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا را چه لذتی از زندگی چه دارد آدم؟ شما فرض کنید الان از زندگی ما امام رضا را حذف کنیم. اصلاً انسان برای چی دیگر میخواهد زنده بماند؟ به ما بگویند شما دیگر در عمرت زیارت امام رضا نداری. واقعاً مرگ بهتر است. به چه دلیل؟ به چه بهانهای انسانها زنده بمانند؟ همه غمهای عالم بر دل انسان میآید. وارد حرم که میشویم، قدم اولی که برمیداریم، خلاص از دنیا و زندگی، از همه شکسته شد، وصل به دریای اقیانوس بیکران.
خوب، حالا با این نگاه، انسان و کلمات اهل بیت را نگاه وای به حال اینها که اهل بیت و کلمات اینها را با نگاه عظمت نگاه نمیکنند یا نمیفهمند که آیا میشود که آدم علاقه به قرآن داشته باشد، علاقه به اهل بیت نداشته باشد؟ علاقه به اهل بیت داشته باشد، علاقه به قرآن نداشته باشد؟ بعد میفرماید که اگر حُسن و جمال و بها در قرآن و محبت اهل بیت بر انسان مثل شاهنامه باشد. بعضی به قرآن اینجوری نگاه میکنند. نگار با شاهنامه فرق دارد! بالاخره آن هم یک کتاب قدیمی است، کتاب معروفی است. میخواهم بگویم بلکه بدتر. بعضی آنقدری که به دیوان حافظ ارزش قائلاند، به نهج البلاغه ارزش قائل نیستند، به صحیفه سجادیه ارزش قائل نیستند. واقعاً بعضی هستند و بودند سوال داشتند از نهج البلاغه فال میگرفتند. چطور فال به حافظ بزنم؟ حافظ چیز بدی نیست. علامه طباطبایی تفأل به حافظ روش خودشو داره. کی باشد؟ چی بفهمد؟ اشعار حافظ را اهل دل فقط میفهمند. چی گفته؟ عشقبازی میکند واقعاً. میکده و شراب به تو. حرم و زیارت.
یک وقت یکی از اساتید یکی اشعار حافظ را فرستاد. فرمود: "این را از طرف من به نیابت تو حرم امام رضا علیه السلام بخوان." خب این هم خوب است. آدم در حرم گاهی اشعار حافظ فوق کار از تو میرود، مددی ای دلیل راه انصاف، ز پا حسین. ابیات و اشعارش دیوانه میکند فضای زیارت امام رضا را. ولی گاهی میبینی آدم آنقدری که برای دیوان حافظ ارزش قائل است، برای صحیفه، برای مفاتیح، برای نهج البلاغه قائل نیست. شما هر وقت نهج البلاغه را باز میکنید، امیرالمؤمنین شروع میکند با شما سخن گفتن. هر به چه نعمتی! ما دائماً میتوانیم با امیرالمؤمنین مشغول گفتگو باشیم. یک عارف بزرگی اگر باشد، شما هر وقت اراده بکنی، میتوانی تماس بگیری حرف بزند باهات.
کتاب عیون اخبار الرضا. بنده قبلاً هم عرض کردم. حتماً ترجمه خوبی دارد. آدم حرم امام رضا که میرود، حالا بنده خودم بهنام، مخصوصاً در نجف که همیشه همینطور بوده، هر وقت حرم مشرف میشدم، خدا بازم انشالله تا ابد نصیبمان بکند، مقیدم که چند کلمه مینشستم نهج البلاغه میخواندم. میگفتم: "آقا، اصلاً اومدم که شما حرف بزنی با ما." کلمات امیرالمؤمنین، دقیقاً همانی که آدم زیارت بعدی را همین کلمات شما کار میکنم، فکر یک پدر مهربانی که در آغوش میگیرد این بچه آلوده خودش را و نصیحتش میکند. امیرالمؤمنین ما و این نهج البلاغه امیرالمؤمنین. خوب حرم امام رضا هم انسان. کتاب عیون اخبار الرضا. یک آمدی محضر شما، دو کلمه با ما حرف بزن.
آدم دیدار بزرگ میرود. دوست دارد بزرگان باهاش حرف بزنند. فقط به این نیست که ما برویم اظهار گدایی کنیم. اینکه خوب است، همیشه هم هست. میرویم زیارت، ولی دو کلمه. حالا بعضی مثل این بزرگان متصلاند به آن حقیقت خود معصوم، زیارت میکنند. در مقام نورانیت معصوم را میبینند، معصوم را میچشند. از باطن معصوم به باطن اینها چیزی اضافه میشود، میگیرند. خوشحالاند. ولی مثل بنده که چشم و گوش بسته است، با همین کلمات، با همین کتاب روزی. همین کتاب میتواند دو کلمه حرف باشد از خود امام رضا، از خود معصوم. میخواهیم: "آقا شما این کتاب من را باز میکنید. در قالب کلمات با من حرف بزن." چیزهای دیگری هم دارد. این روایت را ده بار دیگر هم شنیده. الان انگار خود معصوم دارد میگوید. و الان انگار دارم میفهمم منظور او چیست.
ایشان فرمودند که: "اگر این نباشد، اگر انسان بین این کتاب روایت با شاهنامه فرق نگذارد، چه بهرهای از انسانیت برده است؟" خیلی این تعبیر انسانیت ما به این است که وصل به انوار مقدس بهرهمند شویم. واقعاً از این فیض انسان محروم بماند. بعد از دنیا برود، بفهمد که هر وقت که حرم رفته، معصوم داشته با او حرف میزده. خیلی دردناک است. بنده داشتم ماشین را پارک میکردم. یکی از بزرگان رد شدند. با هم بودیم. یعنی ایشان مرا رساندند. آن بزرگوار توجه کرده بودند، چیزی فرموده بودند. من حواسم پرت بود. به استادی گفتم: "ایشان این را به شما گفتند. شما محل..." آنقدر من خجالت کشیدم. بزرگوار برگشتند، توجهی کردند، یک چیزی به ما گفتند. ما آنقدر حواسمان پرت بود که اصلاً نفهمیدیم ایشان دارد حرف میزند. خوب الآن حکایت همه زیارتهایی که معصوم دارد با ما حرف میزند و ما نمیفهمیم.
قرآن میفرماید که: "وقتی که اذا جاءک الذین یومنون بآیاتنا فقل سلام علیکم." میفرماید که پیغمبر، وقتی مؤمنان میآیند پیش تو، ایمان دارند به آیات ما، تو بهشان بگو سلام. یعنی ما وقتی مشرف میشویم مدینه، محضر پیغمبر، پیغمبر به ما سلام میدهد. اگر وقتی مشرف میشویم حرم امام رضا، اول امام رضا به ما سلام میدهد. چون گفتهاند که هیچ احدی نتوانسته در طول عمر این بزرگان، این حضرات، سبقت بگیرد در سلام دادن. ما سلام میدهیم. بعد حضرت جواب سلام میدهد. سلام ما جواب سلام حضرت است. اول سلام. کسی نمیتواند از اینها پیشی بگیرد.
صدا زده که: "اومدیم." او کشید. کار معصوم این است. معصوم دعوت نمیکند. معصوم میآورد. معصوم میبرد. دعوتنامه نمیدهد. خودش برمیدارد میبرد. این تفاوت. تفاوت امام است با پیغمبر و انبیایش. هر حرمی که رفتیم، او ما را برده. بیمعرفت نباشیم بگوییم: "رفتیم، جوابمان را نداد. نمیدانم حاجتمان را نداد." حاجتی مگر از این است که ما را کشید برد؟ و حاجتمان غیر از این داریم که بازم ما را بکشد ببرد؟ و حاجتی مگر غیر از این داریم که ما دستمان را از دست خودش رها نکند؟ مگر حاجتی غیر از پول میخواهیم و زندگی میخواهیم و خانه میخواهیم؟ مگر برای غیر از این است که آرامش پیدا کنیم، راحت بتوانیم بیاییم زیارت؟ زیارت میرویم به پول برسیم؟ یا پول میخواهیم به زیارت؟ بیمعرفتی نباید. وقتی دعوت کرده، برده.
بعد در مورد امام رضا علیه السلام توی تعابیر آمده: "یا انیس النفوس." السلام علیک یا انیس النفوس. انیس النفوس! خودش نمیگیرد. اُنس میگیرد با تک تک اینهایی که آمدهاند زیارت. به آنها توجه دارد. اُنس برقرار میکند. ولی من، منِ مشغول در و دیوار و گوشی و توهمات و تخیلات، هیچ نمیفهمم معصوم مرا آورده اینجا در محضر با نفس من، با کار من، با توجه، با محبت دارد. رأفت دارد. رأفت امام رضا واقعاً اگر کسی از عمق وجود بفهمد، میمیرد. والله قَسَم دارم! اگر بفهمیم چه رأفتی غلیان دارد در این وجود نازنین، انسان از شدت شوق، از شدت شعف، جان میدهد. مگر میشود این مقدار از رأفت؟ مگر ممکن است؟ خود رأفت، خود خود خود خود رحمت. فرمود: "رحمتم را صد شعبه کردم. یک شعبهاش را به دنیا دادم. از آن یک شعبهای که به دنیا دادم، صد شعبه کردم. یک شعبهاش را به مادر (رحمت مادر به فرزند)." یک صدم رحمت در دنیا. رحمت در دنیا یک صدم رحمت. رحمت مادر به فرزند. واقعاً مادر دیگر همهتان میدانید. همینجا فکر کنم مادر، مادر لقمه از گلویش پایین نمیرود. بیخواب است، بیتاب است. الان این بچه کجاست؟ الان چکار میکند؟ چیزی خورده؟ نخورده؟ دارد برف میآید. میگوید: "این بچه الان سرما نخورد!" بابا تو خودت الان سردی! سردت است! تو لباس نداری! این یک صدم رحمت در دنیاست. حالا همه آن صد رحمت خدا که یکیاش در دنیا آمده، همه در امام رضا علیه السلام است. همهاش در امام، همهاش در پیغمبر اکرم، همهاش در اباعبدالله الحسین. ببینید چه، چه محبت و رابطهای است. محبت! اگر مجنون دل شوریدهای، دل لیلی! ما فکر میکنیم ما علاقه داریم. علاقه به خدا. اگر بفهمیم علاقهای که از آن طرف است، اصلاً خجالتزده میشویم از اینکه ما اسم اینها را به زبان میآوریم. محبت از جانب آنهاست. او میکشد، او میبَرد. طلب و توقع. ۱۰ بار زیارت آمدیم. ۵ بار از شوق خودش بوده که به زیارت برده. تازه کمکاری از ما بوده. اگر به او بود، میخواست تمام ایام ما را در حرم خودش ببیند. واقعاً اگر به امام رضا باشد، میخواهد ۲۴ ساعته ما در حرم او باشیم، از افاضاتش بهره ببریم. کمکاری از ماست که محروم میشویم. میشود هفته یک بار و ماهی یک بار و سالی یک بار.
امام صادق علیه السلام به صحابی فرمودند که: "اتزور الحسین کل یوم؟" هر روز حسین را زیارت میکنی؟ "ام لا؟" نه؟ عاشق حضرت فرمودند: "ما أﺟﻔاکَ لِلْحُسین!" چقدر به حسین جفا میکنی! توقعشان این است که هر روز زیارت کنید. به اباعبدالله الحسین باشد، هر روز میخواهد ما زیارت کنیم. مثل معلمی که دوست دارد یک شاگردی پیدا کند که دائماً ملازم باشد، استفاده کند. شاگرد کمکاری میکند، هفته یک بار میآید، روزی یک ساعت میآید. به استاد باشد، میخواهد تمام ساعات بهره برساند. تازه این هم باز مثال، مثال پرسی. ربطی ندارد. واقعاً رحمت استاد کجا، رحمت امام! از نور او ما آفریده شدیم. به امام رضا علیه السلام گفتم: "آقا، میشود من را شبها دعا کنید؟" میگوید: "دیدم حضرت ناراحت شده." حضرت فرمودند: "تو واقعاً در مورد من چه تصوری داری؟ شما از اضافه گِل ما خلق شدید. میشود من به یاد شما نباشم؟" امام رضا ناراحت شده از این مطلبی که من گفتم. یعنی تصورت به این است که "تو منِ بعضی وقتا به یادت هستم که مثلاً باید به یادت گفتم که برات دعا بکنم؟" اصلاً از توجه ما. تو آفریده شدی از اضافه گِل ما خلق شدی. با توجه کردیم که وجود پیدا کردیم. چی با خودت فکر کردی؟
روغن از این نعمت چه استفادهای کرده ما از نعمت امام رضا علیه السلام و از نعمت همجواری با امام رضا علیه السلام. بله، شعر آتش به دل آدم میاندازد: "چنین معشوقهای در شهر و آنگه دیدنش ممکن، هر آنکس پای بنشیند به غایت بیبصر باشد." چنین معشوقهای در شهر، و آنگه دیدنش. توی شهر، یادم باشد. توی اون شهر امام رضا باشد، انسان محروم باشد، دیگه چه بدبختی بالاتر از این؟ یک سلطانی توی این شهر باشد، یک فقیری شب گرسنه سر بگذارد. چقدر این گدا بدبخت است. عرضه گدایی نداشته باشد سلطان، دست دراز کند دنیا و آخرتش را آباد کند. گدایی بلد نیستی؟ اگه منتظری، گدایی بلد نیست. یک زیارت بس است برای اینکه آدم بار عمرش را ببندد. یک زیارت. مکرر برخی اساتید میفرمودند: "خیلیها با یک سلام به جایی رسیدهاند." با یک سلام. هزار بار سلام دادم. من خودم. این وضع من است. الان نفس ناپاک من است. این چشم من است. این دهان من است. این قلب من است. ای مغز من. ای روح من است. این اعمال من است. نماز من. توجه. ای مراقب مشترک. کیه؟ از خودم. بدبختی این کاسه آب و روش پلاستیک کشیدم، میروم هی زیر شیر حرم میگیرم، هرچی میخواهد توش ریخته بشود، پس میخورم. دلم خوش است این کاسه رو گرفتم. آن که دائماً دارد ازش میبارد. آن که ازش دارد میبارد. من، من مانع دارم. برویم حرم بگوییم: "آقا، اول شما این پلاستیک را از روی کاسه ما بردار." من چیز شما، عنایت را میکنی، ظرف پر نمیشود. گیر دارم. شاهین، این پلاستیک را فقط بکنید از رویش.
با زبان، با زبان امام سجاد علیه السلام مناجات بکنیم. در مناجات خائفین، ترسی توی دلمان بیفتد از اینکه عمری را به باد دادیم. جوانی را به باد دادیم. استعدادها را به باد دادیم. اعمال با این حال و روز. قدر چه بکنیم؟ با مردن چه بکنیم؟ با رفتنیم خودم عرض میکنم. بیبهرهگیها، محرومیتها. این حال من هیچ. کربلا میروم همانی هستم که هستم. حرم میروم همانی هستم که هستم. چه دردی است توی وجودم! سال به سال نماز تکان نمیخورد. سحری نهالی، نه شوقی، نه شوری. الهی، چرا که بعد الایمان تو از زبانی؟ بعد از اینکه ایمان آوردم، بازم میخواهی عذابم کنی؟ "أَنْ بَعْدَ حُبِّی إیّاکَ تُبْعِدَنى و بعد از اینکه با تو رابطه محبت آمیز داشتم و تو را دوست داشتم می خواهی مرا از خود دور کنی؟" به تو علاقه دارم. آیا با این علاقه هم میخواهی من را دور کنی؟ "أَمْ بَعْدَ مُناجاتى إیّاکَ تَحْرِمنى؟" آیا بعد از مناجاتم با تو میخواهی محرومم کنی؟ "أَمْ لِأَنِّی رَجَوْتُكَ تُخَیِّبُنى؟" آیا چون به تو امید بستم، ناامیدم میکنی؟ "أَم لِأَنِّي اسْتَجَرْتُ بِعَفْوِكَ تُسْلِمُني؟" آیا چون به عفو تو پناه بردم، مرا رها میکنی؟ "أَمْ لِأَنِّي رَجَوْتُكَ تُخَیِّبُنى؟" پناهنده به عفو تو شدم، ولم میکنی؟ "حاشا لوجهک الکریم." از تو بعید است. تو کریم! "انت خیر منی کریم." که نمیگذارد کسی آرام بماند. کریم که کسی را ناامید نمیکند.
بیت شعری: "الشقا ولدتنی امل، ربت فلانی و لم تر بنی." حال عجیبی (در مقام خوف). کاش میدانستم آیا مادر من را زاییده تا شقاوت نصیبم بشود؟ آیا بزرگم کرده تا به بدبختی میافتم؟ ای کاش مادر من را نمیزایید! ای کاش بزرگم نمیکرد! وقتی در مقام خوف قرار میگیرد. ای کاش اصلاً نبودم منی که هستم، وضعم این است با این قواره، با این گناه، با این. حالا کدام زبان من را وصف میکند؟ با این همه کم و کسری و غفلت و جاماندگی، ای کاش اصلاً نبودم. اگه قراره باشم و این باشم. "و لَیْتَ شَعْري آیا انا من أَهلِ السعادهِ فتُنْعِمَنی و بِقُرْبٍ تَخُصَّنِي" کاش میدانستم آیا من هم اهل سعادت قرار دادی؟ آیا من هم مخصوص کردی برای قرب خودت؟ یعنی کنار خودت برای من هم جایی را گرفتی؟ یا نه؟ کاش میدانستم من هم کنار تو جا دارم. "فَتَقَرَّ بِذلِکَ عَیني، و تَطیبُ بنَفْسِي." ای کاش میدانستم تا چشمم روشن میشد. نفسی خیالم راحت میشد. ولی چون نمیدانم، اینطور میترسم نکنه من جا بمانم.
شاعر قشنگ میگوید: «سخن درست بگویم، نمیتوانم سخن درست بگویم. نمیتوانم که می خورند حریفان و من نظاره کنم.» ببینم همه اهل جلسه قیامت دور اباعبدالله را، امیرالمؤمنین از حوض کوثر سیراب میکند. فقط من جا مانده بودم. میگویم: "خدایا، همه یک جلسه بودیم، همه رفتند، من جا ماندم." به مقرب شده. در سوره حدید میفرماید: "منافقین به مومنین میگویند ما همه با هم بودیم." مومنین میگویند: "بله، آره. و لاکن طرب، بس است و هی امروز فردا کردی. گفتیم بیا بریم، راه بیفت، کار کن. نکردی. جا ماندی. ما رفتیم."
"الهي أتُسوِّدُ وجوها ساجدة لعظمتک" آیا میخواهی چهرههایی را که از عظمت تو به سجده افتاده، سیاه کنی؟ "أو تحرق السنّة نطقت بحمدك و ثنائك و جلالک؟" آیا میخواهی زبانهایی را که به حمد و ثنای تو و جلالت تو گویا شده، بسوزانی؟ "أو تطرد قلوباً انطوت على محبتك؟" آیا میخواهی دلهایی را که محبت تو در آن جای گرفته، دور کنی؟ "أو تصم آذاناً تلذذت بسماع ذکرک فی ارادتك؟" آیا میخواهی گوشهایی را که از شنیدن نام تو در راه تو لذت برده، کر کنی؟ "او تغلّ أیاد رُفعت بالرجاء الیک؟" آیا میخواهی دستهایی را که از سر امید به سوی تو بلند شده را به غل و زنجیر ببندی؟ "او تعذب ابدانا عملت فی طاعتک؟" آیا میخواهی بدنهایی را که در مسیر طاعت تو کار کرده (درست است کم، ولی به هر حال برات کار کرده) این بدنها حتی "نهلت فی مسیر مجاهد برای تو زحمت افتاده. میخواهی این بدن را عقوبت کنی؟" این پای که برای حسین قدم برداشته در کربلا "أرجو اشا به کرمت این پا را بسوزان." من به عمل خودم امیدی ندارم، ولی برای کرم تو بد میشود. همه میگویند: "تو کریمی." "ارْجُلٌ سَعَتْ في سَبيلِكَ" پایی که در راه تو قدم زده میخواهی عذاب کنی؟ "لا تُغَیِّرْ إِلهی رَحْمَتِي علی المُوَحِّدينَ" رحمتت را بر روی موحدین (و اهل توحید) تغییر مده. "و لا تُحْرِمْني جَميلَ رُؤْيَتِكَ" زیبایی رؤیت جمالت را از من محروم مکن.
"الهی نفسی عزّت بتوحیدك" الهی، جان من به یگانگی تو عزیز شده است. "کیف تذلّها بهجرانك؟" چطور میخواهی آن را با هجرانت ذلیل کنی؟ "أو نفسی عزّت بمحبتك" یا جان من به محبت تو عزیز شده. "کیف تذلّها بنیرانك؟" چطور میخواهی آن را با آتش دوزخ ذلیل کنی؟ "الهی اجری من علی به قدم خودت پناهم بده، جز تو جایی را بلد نیستم. نجات!" دیدی دنبال بچه میکنی بزنی، یکم اینور اونور را نگاه میکند، راه فرار ندارد، میپرد توی بغل مادر. دیگه مادر نمیزند. نوازشش میکند.
به خدا راه ندارم جز تو پناهم. یا یا من، یا رحیم و یا رحمان، یا جبار و یا قهار، یا غفار و یا رحمتک. رحمتت نجاتم بده. نظر رسوا نشوم. آن وقتی که از بدا جدا میشوند، من رسوا نشوم. "وَ حالَتي حالَةَ الْمُحْسِنينَ وَ الْمُسيئينَ" آن وقتی که خوبان را نزدیک میکنی، بدان را دور میکنی. من از هر کسی که جا بماند، خودش جامانده. تو به کسی ظلم نکردی. لا اله الا الله. اقرب الطریق نجات چیست؟ بهترین و سریعترین راه حسین است. هیچکس از این محروم نمیماند. همه را میپذیرند. هر که از راه حسین بیاید. اینجا به نظر قطره آنجا به نظر دریا. بزرگ خواب دید اباعبدالله این شعر را خواندند برایش که: "هر قطره اشکی که بر اباعبدالله ریخته میشود، اینجا به نظر قطره است، آنجا به نظر دریاست." فکر میکنی قطره است، دریاست. در، در قیامت به فوجی از خلایق میبخشند. به هر فوجی.
میخواهیم بگوییم: "خدایا، ما جز حسین نداریم. میدانیم حسین را دوست داری." دوستش داری از آن ساعتی که با تن چاکچاک نهادی! ای تشنهلب صورت خود روی خاک. آدم اگر ببیند حسین بین دو نهر با لب تشنه از شدت آسمان را دود میبیند. بین دو نهر سر از بدنش جدا میکنند. زن و بچه را بستند. سیراب سیری سر از غفار آب مه مادرش، همه سیراب و میشوند. خاتم ز قحط سلیمان کربلاست. همه سگها و گرگها سیراب بوده، عزیز فاطمه سه روز از آب محروم بود. قدرت نداشت لبهاشو روی هم بیاره. لبها خشکیده. ولی یک وقت گلوی بهتر شد. یا صاحب الزمان، آن وقتی تیر به گلوی حسین نشست... خون تو گلوی اباعبدالله چرخید: "بسم الله و بالملت رسول الله." کشته فتاده را حسین تو این صید دست زده در خون. حسین. یا حسین. حسین حسین حسین.
ولی نور تو خاموش نشد. "آری، رخ نمایان نشود نور خدا را لعنت الله قاتلیک یا اباعبدالله." صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله. مثلک اللهم و ندعوک عظیم الاعظم الازل الاکرم.
یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلوبنا علی دینک. انک علی کل قدیر. الهی یا حمید و به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطمه به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن، یا قدیم الاحسان به حق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی و خشنود بفرما. عمر ما را نوکر حقیقی حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکر حقیقی حضرتش قرار بده.
شهدا، فقها، امام راحل را، سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول اباعبدالله به فریادمان برسان. در دنیا و قیامت در بهشت انشاالله ما را از نعمت همجواری با علی بن موسی الرضا محروم مفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در زیارت و در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. حوائج حاجتمندان و شیعیان امیرالمؤمنین و اصحاب را حاجت روا بفرما. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما را میدانی، برای ما رقم بزن.