‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره فصاحت نکاتی عرض شد، از آیات و روایات مطالبی گفته شد. حالا در مورد بلاغت هم نکاتی عرض بکنیم. ما در جزوه اول بلاغت، اوایلش فصاحت را مطرح کرده بودیم؛ حالا اینجا بلاغت را هم اشاره بکنیم. بلاغت مصدر فعل «بَلَغَ» است؛ «بَلَغَ یَبلُغُ». چیزی که به انتهای خودش برسد، این میشود بلاغت یا بلوغ. «بَلَغَ الشَّيءُ یبلُغُ بلوغاً و بلاغاً». راغب هم گفته است: «الانتهالا اخص المقصد والمَ أبعدُ». به آن اقصای مقصد و منتها میخواهد مکان باشد، میخواهد زمان باشد یا یک امری از امور مقدر باشد؛ این لغویاش است. اصطلاحیاش این است که کلامی هم فصاحت داشته باشد و هم مقتضای حال باشد.
گاهی کلام فصاحت دارد، نه گنگ است، نه مخالف قیاس لغوی است، نه ضعف تألیف دارد، نه تغیّر لفظی دارد، نه تغیّر معنوی دارد؛ ولی به درد این نمیخورد. رساترین و فصیحترین عبارات فارسی را برای انگلیسیزبان دارد میگوید. خیلی قشنگ بحث فلسفی دارد میکند برای بچه دوساله! یکی از اساتید میگفت اینکه بچه میگوید «عزیزم دست نزن، خطر دارد» مثل این میماند که "حرکت جوهری" را برایش توضیح بدهی. من "حرکت جوهری" را به شما توضیح دادم! کودک دوساله!
پس بلاغت این است که مقتضای حال هم باشد؛ قشنگ بنشیند به جان طرف. خب، "حال" یعنی چه؟ "مقتضای حال". یکی از اساتید فلان جا میآید؛ میگویم آقا مثلاً شما برنامه بعدازظهرتان چیست؟ ایشان میگوید: «من به مقتضای حال عمل میکنم». هر وقت که هر چه حال، مقتضای حال، هر جا که حال، یعنی آن امری که متکلم را وادار میکند در کلامش، دوباره: امری که متکلم را وادار میکند تا کلامش را به صورت خاصی بیاورد تا مؤثر واقع شود. تفتازانی در "مطول" میگوید که: «الحال هوالامرُ الداعی للمتکلم الا ان یعتبر مع الکلام الذی یُؤَدی به اصل المراد خصوص.» در واقع یک مجموعه شرایط روحی، جسمی، زمانی، مکانی و امثال آن، روی نوع کلام از جهت رسایی آن، تأثیرگذار باشد. موقعیت چه موقعیتی است؟ چه شرایطی است؟ چه وضعیتی است؟ مخاطب کیست؟ ذهنیت او چیست؟ پیشفرضهای ذهنی او چیست؟ چه درکی دارد؟ چه ذهنیتی دارد؟ چه اطلاعاتی دارد؟ عرض کنم که در چه زمانی، در چه مکانی؟ عزادار است، شاد است، ناراحت است؟ اینها همه بر مقتضای حال اثر دارد. که خب، عرض کردیم خیلی به بحث خطابه که در منطق میگفتیم نزدیک است این مباحث. مخاطب را باید شناخت، خصوصیاتش را باید شناخت، دیدگاه او را نسبت به مطلبی که بهش القا میشود، انسان بشناسد.
با دانشجوها یک جور صحبت میکند. بعضیها میروند مدل صحبتی که در مدرسه ابتدایی میکنند، در جمع دانشگاه نشستهاند، همان حرفها را دارند میزنند. همان نکات. من دیدهام، دیدهام که میگویم؛ یعنی برایشان فرقی نمیکند در مجلس ختم صحبت بکنند، در دانشگاه صحبت بکنند، در زایشگاه صحبت بکنند، در بازداشتگاه صحبت بکنند، در آزمایشگاه صحبت بکنند. اینها هیچکدام برایشان فرقی نمیکند. همهاش همین است. همین نکات را آقا هر جا برود، ایشان همین را میگوید. بزرگوار آقای خطیب، این آقای منبری همه جا همینها را میگوید.
بلاغت شهید مطهری را ببینید، رساست؛ حرف را به جان مخاطب مینشاند. بلاغت حضرت آقا را ببینید که واقعاً بینظیر است در نوع خودش. بلاغت حاج آقای قرائتی را ببینید، خیلی ساده و سلیس حرف را تا عمق جان طرف مینشاند؛ با یک مثال ساده، با یک شیرینی، با یک نمکی؛ بله، بله. با دانشجو. آیتالله وحید نیم ساعت صحبت میکند، روز آقای وحید را اختصاص میدهد به تفسیر الان ده، دوازده سال است ولی چهارشنبهها تفسیر؟ نیم ساعت صحبتهای قرائتی میرود بیست دقیقه برای حضرت آقا صحبت میکند. ستاد اقامه نماز ده دقیقه برای امام صحبت میکند. نهضت سوادآموزی به اوج. پنج دقیقه برای گلپایگانی صحبت میکند. میرود میگوید: «ما رفتیم چیز کنیم، حجره بگیریم.» گلپایگانی گفتند: «که معمم نشدی، بهت حجره نمیدهیم. آنجا فقط به معمم حجره میدهیم.» گلپایگانی گفتند: «که طرف میرود حمام، بهش میخندند. میگوید چرا میخندید؟ گفتند از کثافتت بهت میخندیم.» دیدم دارد میرود، گفتند: «کجا میروی؟» گفت: «من میروم دوش بگیرم، درس بخوانم، باسواد بشویم. به ما میگویند برو درس بخوان، باسواد شو، بعد بیا بهت حجره بدهیم.» گفت: «رفتم پیش حضرت آقا، مدارس روحانیون، جوان را میخواهیم بفرستیم، احتیاج به بودجه داریم، خرج و خرج لازم است.» به کارت احتیاج دارند. گفتند که آقا فرمودند که: «نماز را دیگر پولکی نکنید. به خاطر خدا بروید.» گفتم که: «آقا ابوالفضل به خاطر خدا میجنگید، ولی اسبش کاه میخواست.» خلاصه، چند تا قله را به سه تا جمله کلیدی رساند. با امام یک چیزی فهمیده بودند؛ تمثیلی، جزئی، تطبیقی. بله. خیلی به من چسبید، خیلی هم استفاده کردم از این مثال. میگفت که طرف بهش میگوید: «آقا دست نده به این خانم.» میگوید: «ما مثلاً خواهر برادر میمانیم.» دو طرف نشسته بود، داشت کباب درست میکرد. گوشت گذاشته بود، داشت کباب درست میکرد. دید گربه آمده. این تا دید که گربه آمده: «آی بلال، بلال!» میگوید: «اونی که تو میگویی، ماجرا را عوض نمیکند! اینکه بگویی خواهر برادریم، آن گربه آمده، میداند چی میخواهد؟ بلال.» «خواهرم!» شیطانی که آمده به خاطر ماجرا، میداند چی میخواهد. خیلی تمثیلات دقیق. این کتاب تمثیلاتشان هم خیلی قابل استفاده است. چهارده، پانزده سالم بود، خوانده بودم. چند شب پیش به مناسبتی اتفاقی رفتم، بله. رفتم همین بحث را، همان کتاب تمثیلات را که خیلی سال پیش خوانده بودم، دوباره خواندم. کلی نکته جدید! چه نکاتی رفتیم؟ چه عمقی داشت! بله. این آیتالله قرائتی است. خیلی یک حکمتی خدا به ایشان داده، به خاطر انس با قرآن. خدا حفظشان بکند.
اساتید اصلی انقلاب اینها هستند دیگر، اینهایی که قرآن را آوردند سر سفره مردم. فکر مردم را قرآنی کردند. پیوند دادند مردم را با قرآن. آنهایی که آمدند.
پس اینها همه ویژگیهای موضوع سخن، اشراف داشته باشد آدم. از کجا وارد بشوم؟ به کجا ختم بکنم؟ چه جور بحثی را نامش را بگذاریم بلاغت. اینهایی که میخواهند در تبلیغ موفق بشوند، تبلیغ اصلاً همین است دیگر. تبلیغ همین حرف را برسانیم به جان مخاطب. بعد اینها را بلد بود. بلاغت خیلی مهم است که موفق بودند در بحثهای تبلیغی. هم در کلاسهایشان هم در بحثهایی که کار میکردند، به بحث بلاغت خیلی اهمیت میدادند.
خب، این حال است. مقام چیست؟ مقام امر داعی است. یک تفاوت اعتباری بین حال و مقام وجود دارد. حال به این اعتبار است که امر داعی را زمان برای آوردن کلام مخصوص بدانیم. مقام به این اعتبار که امر داعی را مکان برای آوردن کلام مخصوص فرض کنیم. زمانی که باعث میشود اینجور حرف بزنم میشود حال. مکانی که باعث میشود اینجور حرف بزنم میشود مقام. به مناسبت این زمان اینجور حرف میزنم میشود حال و بلاغت. بلاغت داشته باشد. متناسب باشد. مهم نیست. همین که عرض کردم، یا به خاطر زمان یا به خاطر مکان. اگر به انگیزه مناسبت با زمان است، میشود بفرمایید حال. مکان میشود مقام. به فراخور این مقام، مقام. به فراخور این مکان. به فراخور این زمان. به فراخور حال. خب، در واقع ما بیشتر از اینها داریم، خیلی بیشتر است. طرف حالا منکر این زمان یا مکان است، میگوید بالاخره او انکارش را دارد در ظرف زمان نشان میدهد یا در ظرف مکان نشان میدهد. به این اعتبار ما زمان و مکان بروزش، بالاخره در این دوتاست. شما بروز به مناسبت این دوتا.
مقتضای حال پس میشود همین تناسبسنجی؛ تناسب کلام من با حال، با مقال و حال مخاطب. یا به حال خودم. گاهی به حال خودم مربوط است: با حال من تناسب ندارد. من خیلی شاد و شنگول ایستادهام در مراسم روز عاشورا دارم سخنرانی میکنم، مثلاً هیچ حزنی ندارم، شاد و شنگول. بلاغت ندارد. حالا، مثلاً گاهی مخاطب ما انکار دارد. اینجا اقتضایش به این است که تأکید بیاوریم. کلام اگر کسی تردید دارد، یک مرحله تأکید. اگر انکار دارد، یا محل شدیدتر، تأکید بیشتر. اینها مقتضای حال میشود.
یا مثلاً کسی که دارد از مطلب لذت میبرد، بیشتر برایش در مورد این موضوع صحبت میکنیم. کسی که از این موضوع خوشش نمیآید، کمش میکنیم. یک کسی که زود میفهمد، برایش کوتاه میگوییم. یک کسی که دیر میفهمد، طولانی میگوییم. یک جایی که یک وقتی گفتی: «گارد بسته، زمان کوتاه است.» بیمارستان، چهارراه بیمارستان حضرت آیتالله گلپایگانی، ساعت... این مال اینجا نیست. مراسم ختم ایشان میخواهی صحبت بکنی؟ گلپایگانی. یک گلپایگانی ختم ایشان است. مجری برنامه: بله، به مناسبت رحلت گلپایگانی. مجلس پاک شده.
خلاصه، جا دارد تا جا. حرف را کجا باید زد؟ چطور باید زد؟ اینها یک شعبههایی از عقل است دیگر. آدم عاقل اینها را دارد میفهمد؛ با کی، چطور، چگونه، در چه ظرفی، با چه بستری، به چه نحوی؟ چقدر ما این ظرافتها را توی اساتید میدیدیم، میبینیم که چقدر با دقت، با مراعات قشنگ کشف میکردیم. یعنی از نوع حرف زدن آن استاد با این شاگرد میفهمیدیم این چه مدل آدمی است. کاشفیت دارد. برای این دو ساعت توضیح داده. خیلی آدم دیرپزی است. آدم باید به نمونه اشاره کند. این زودپز. روحیات. با کی بچه برخورد میکند؟ در نظر گرفتن کل مفاهیم. تمیزش را میآورد، حالش را میآورد. هیچ بدون حال اصلاً عبارت نارساست. یک جا بدون تمیز عبارت نارساست. بله. فعل و فاعل هم که خوب موضوعیت دارد. چه مادهای دارد استعمال میشود؟ مادهای که میخواهم بگویم. بلاغت همان فصاحت است با این اضافه: «بهعلاوه فصاحت». همان فصاحت است. یک چیزی اضافه شده. بله. «اِنَّ زیداً قائمٌ». یک وقت میگوید: «اِنَّ زیداً لقائمٌ.» میشود فهمید که مخاطبش کی بوده؛ از این عبارات تردید داشته، انکار داشته، جا خالی در ذهن بوده. یک جاهایی هم "إنَّ" را "أنَّ" آورده: «وَ اِن کَانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»؛ یعنی «اِنَّهُم کَانُوا مِن قَبلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ». یعنی میدانم باور نمیکنی که اینها گمراه بودند. باور کن، گمراه بودند. زندگی میکردند. بابا! الآن دارم غربیها را زندگی میکنم! بابا! به پیر، به پیغمبر قسم. آدم قسم میخورد! به پیر، به پیغمبر اینها گمراهند. بر فراز جایگاه اینجا قسم میآورد. آدم پرپیمانش میکند با این حرفها. یک حریف عامل امنیت بلاغت. این را هم بخوانیم. نکات بلاغی، نکات ریز مقصود متکلم، اینها جز با علم بلاغت حاصل نمیشود. ویژگیهای کلام، احوال کلام، مقامات. این مثال را ملاحظه بفرمایید در سوره مریم آیه ۴۵: «یا اَبَتِ اِنّیۤ اَخَافُ اَنۡ یَّمَسَّکَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحۡمٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیۡطٰنِ وَلِیًّا.» اینی که فرمود: اینجا در این آیات چهار بار تعبیر به «یا اَبَتِ» میکند. قشنگ حالا لحن قرآن را میشود خیلی وقتها از اصطلاحاتش فهمید. از عجایب، خیلی رساست نسبت به لحن سوره مریم، آیات ۴۱، ۴۲: «اِذۡ قَالَ لِاَبِیۡهِ یٰاَبَتِ». این چهار بار «یا اَبَتِ» گفتن برای چیست؟ اقتضای مقام است. استنطاف است الی قبول موعظه. میخواهد نرمش کند. بابا جان عزیز من، هی شدیدتر میشود، آخر به عذاب میرسد. مرحله مرحله دارد میرود. «لِاَنَّهُ فِی مَقَامِ اِتنَابٍ.» مقام اطناب. وقتی شما میخواهی کسی را نرم بکنی، یک کلمه نیست که بگویی و بروی. آرام آرام، خرد خرد. «حالا بنشین.» «حالا حرف بزنیم.» «حالا بهش میرسیم.» «حالا توضیح میدهم.» «حالا فلان.» «حالا مهم نیست.» هی میخواهد گارد طرف را بشکند. «نمیخواستم.» خلاصهای نه، همان اول کار ندارد. میگوید که: «فلان چی...» خب، عزیز من. او هم حالا اینطور. او هم اینجوری کرد. اشتباه کرده. او هم نباید میگفته. نفهمیده. اصلاً فلان. اصلاً ما قبول نداریم. بعد حالا یک آدم جدل میکند یا برهان میآورد. هی باید گارد را شکست. در مقام اطناب، استدلال آورد، بحث کرد، حرف زد.
حالا آنور در سوره لقمان، سه بار «یا بُنَیَّ» دارد. سوره لقمان، سوره ۳۱، آیات ۱۳ تا ۱۶: «اِذۡ قَالَ لُقۡمٰنُ لِابۡنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یٰا بُنَیَّ.» در حالی که داشت موعظه میکرد. آیه ۱۳: «یٰا بُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِاللّٰهِ.» دوباره آیه ۱۶: «یٰا بُنَیَّ اِنَّهَا اِنۡ تَکُ مِثۡقَالَ حَبَّهٍ.» فلان. آیه ۱۷: «یٰا بُنَیَّ اَقِمِ الصَّلٰوۃَ وَ اۡمُرۡ بِالۡمَعۡرُوۡفِ.» «باباجونم، عزیزم.» حالا به اصطلاح امروزی: «خوشگلم، جیگرم.» از این اصطلاحاتی که میگویند در حرف آدم بفهماند.
آنجا حضرت نوح یک بار به پسرش گفت: «یٰا بُنَیَّ ارۡکَبۡ مَّعَنَا.» «پسرم بیا بریم.» «نمیآیی؟ به درک!» یک بار بیشتر نگو. آره، قبلاً گفته بود دیگر. در ضیق مقام، اقتضای ایجاز دارد. و این از طرق ایجاز است. وقت کم است، یک بار دیگر فرصت نیست. «نمیآیی؟ پسرم، بابا! نمیآیی؟ بریم. بریم. نمیآیی؟ رفتیم ها!» از این یکی. بابا دارد تربیت میکند. در مقام تربیت در سوره لقمان، برای نوجوانها چه محتوایی کار بکنیم؟ خیلی سوره لقمان فرمودند که نوجوانانی که مشکل امراض و عادات جنسی و اینها را دارند، مشکلاتی هست، آثار وضعی خاصی دارد روی این وضعیت مفهومی اینها فوقالعاده است. اصول دین و در عین حال اخلاق. خیلی موجه است. جالب، سورهای که مثلاً در زمره وسط قرآن آمده، اوایل قرآن، اواسط قرآن تقریباً محسوب میشود. جزو هنوز این آره، یعنی سورهها، سورههایی است که تفصیلی ولی این خیلی آن یک دفعه مختصر و باز دوباره مثلاً فضا میآید. مثلاً سوره احزاب، ببینیم چقدر طولانی است. جلوتر چند تا آیه. سوره احزاب، سه تا آیه. سوره لقمان ۳۴. مشاورههای سی ثانیهای. مادری قندش زده بود بالا آمده بود، بعد باباش میدانسته بچهاش درگیر است. آن بچهاش رفته توی این هرم خطر صحبت. پسر رفیقت که خیلی برایت عزیز است، آمده پهلویت. باباش بهت گفته دکتر بیا. «داد، من پسرشم، چه جوری؟» انگار دارد میگوید: «ممد جون!» نمیدانم. حالش را فقط بهش انتقال بدهیم که باید در چه حالی با این صحبت بکند. این خودش با او همرفیق است؟ بله. خیلی وقتها همین مشکل همین است دیگر. مقتضای حال را آدم نمیشناسد.
امام صادق فرمودند که حدیثی از تحفالعقول نقل شده است. حدیث شریفی است: «مَن عَرَفَ شَیئاً قَلَّ کَلَامُهُ.» هر کسی چیزی را بشناسد، در موردش کم صحبت میکند. آنهایی که زیاد در مورد اطلاعاتشان کم است. کسی که اطلاعاتش زیاد است، نه اینکه کسی که کم است. یعنی هر چیزی که من اطلاعات دارم، در موردش کم صحبت میکنم؟ نه، اتفاقاً خیلی وقتها آدم از شدت اطلاع زیاد صحبت میکند. اینجا میخواهد بگوید که آدمی که زیاد دارد دست و پا میزند، صد تا جمله دارد میآورد، معلوم میشود که به عمق مسئله نرسیده. اونی که عمق مسئله را فهمیده، نشسته خوب تحلیلش کرده، فهمیده، همه را کرده چی؟ یک جمله قشنگ کپسول.
لذا بعضیها این هم از تجربیات و نکته مهمی هم است؛ میآیند مثلاً پیش فلان استاد خبره فن. بهجت؟ آیا بهجت قالب دستورش یک خطی است، تهش سه خط؟ اینکه نشد. فلانی ۲۰ صفحه برای من مطلب نوشته. «مَن عَرَفَ شَیئاً قَلَّ کَلَامُهُ.» اطلاعات وقتی زیاد باشد گشته، همه را یک کپسول کرده. «تمام راه منحصر است در ترک معصیت فکری و عملی.» این تا کتاب او رفته، سجلش را بسته. ولی آنی که یک جلد خوانده، یک جلد تحویلت میدهد. آنی که صد جلد خوانده، یک خط تحویلت میدهد. نکتهای است و ادامه روایت: «وَ اِنَّمَا سُمِّیَ الْبَلِیغَ لِاَنَّهُ یَبْلُغُ حَاجَتَهُ بِأَهْوَنِ سَعْیٍ.» بلیغ را میگویند بلیغ، چون که حاجتش را با کوچکترین سعی میرساند. «خَیْرُ الْکَلَامِ مَا قَلَّ وَ دَلَّ.» بهترین کلامی که قلیل باشد و دلالتکننده، کوتاه و مختصر. یک کلمه گفت و تمام شد، همه حرف را رساند.
گاهی بله، مثلاً یادم هست حضرت آقا در آن جمع هیئت دولت نهم حضور داشتند. خیلی چقدر این توصیه ایشان کاربردی بود. فرمودند که: «از مواضع تهمتها خودتان را بر حذر بدارید. کاری نکنید که تهمت بچسبد.» خدا رحمت کند به قول مرحوم قزوینی میفرمود: «اِتَّقوا مَوَاضِعُ التُّهَُمِ.» آه شیخ! تو هم قشنگ معنا رساندی. هر کسی میفهمید، فهمید. یعنی مال بقیه نیست ها! مال همین اصل کاری دارم میگویم: «عاشق! تو هم!» هیچ توضیح دیگر بعدش نده. همین. کسی که فنّان کار حرفهای است، در یک جمله میگوید. حالا من ناوارد هستم. شما که واردید در مسئله تربیتی، مسئله بر فرض خانوادگی، در یک جمله حرف مقصود را رساندیم. تمام شد. ولی آن ناوارد دو ساعت باید بنشیند حرف بزند. وارد یک کلمه بگو: «برو دیگر! چه خبر است؟»
حالا البته یک وقت در مقام اطناب؟ خب آنجا تو دستت پر است. او ضعف دارد. تو باید توضیح بدهی. کسی که درس را فهمیده، گفتش که درس را کسی فهمیده که بتواند برای مادربزرگش توضیح بدهد آن درس را. وگرنه اگر فقط باید بروی جلوی دکتر، مهندسها حرف بزنی، من میگویم فکر میکنم نفهمیدی مطلب را. آنی که درس را فهمیده، بلد است این را بچشد، گولش بکند، خردش بکند، یک تیکه در بیاورد، بکند توی دهان بچه. این هنر میخواهد. شهید مطهری آمد فلسفه و کلام و تفسیر و همه را یک گوله کرد که از داستان راستان گذاشت توی خورد بچهها. «من فقط در جمع دکترها میتوانم صحبت بکنم.» بلد نیستی، دستت خالی است.
این هم در مورد بلاغت که نکاتی بود و بحث فصاحت و بلاغت را تمام کردیم. حالا نکتهای میماند در مورد جزوه. حالا ده دقیقه هم جزوه ما را ادامه نمیدهیم. فرصت نداریم. در بحث جزوه به «اسلوب» رسیدیم. در مورد اسلوب که سومین بحث از مطالب لیستمان را پاک کردیم. نمودار. در اسلوب، فصاحت در لغت، فصاحت در اصطلاح. اسلوب در لسانالعرب، در ماده «صَلَبَ»، چون اسلوب بر ماده «صَلَب» است، از ماده «صَلَبَ» گرفته شده است. به سطر از نخیل میگویند اسلوب. هر طریق ممتدی را میگویند اسلوب. نخل که خب معنایش روشن است، درخت نخل. و «سطر» را هم حالا اینجا در لغتنامه ردیف، ردیف درخت. یک ردیف درخت را میگویند سطر. یک ردیف نخل را میگویند اسلوب. هر طریق ممتد، یک راه ممتد را میگویند اسلوب. «الأسلُوبُ الطَّرِیقةُ وَ الْوَجهُ وَ الْمَسْلَکُ وَ الْمَذْهَبُ.» به طریق میگویند، به وجه میگویند، به مذهب میگویند اسلوب. طریقی است که اخذ میکنی در آن راه. راهی که پیش میگیری، میگویند اسلوب. اسلوب به فن هم گفته میشود. میگویند: «اخذ فلانٌ فی اسالیبَ مِنَ القولِ.» اسالیب من الصالی غیر منصرف است.ای افغانی! اسلوبهایی از قول را دارد، یعنی فنهایی از خب متحمل در این کلام کشف میکند معنای گذشته را برای آینده. و اصلی که باقی میماند در حالی که محافظ است بر کیانش. «یَومَ تَوسِعَةِ الدَّلَالَةِ زَاهَتْ منهُ الی سطرِ الکلامِ.» اینکه این توسعه پیدا کرده، دیگر از معنای عرض کنم که سطر درخت که داشته، آمده به سطر کلام. ردیف بودن درختها. پسرونه، توسعه مصداق و تانک دلالتش. بله، دلالت پیدا کرده به وشاه الفنی، وشاه. وشاه گفتند که گردنبندی است که از یک پارچه پهن روی جواهر نصب میشود. زن به گردن یا سینه خودش حمل میکند. مدال. مدال میخورد تا اینکه دلالتش مستقر شده با آن وشاه فنیاش، سیاق، با آن قالب، با آن فرم، فرم فنیاش. پس اسلوب همان فن است. اسالیب قول را میگویند، افانینش. شاید از ضرورت کلام علیالاصالین، اصالیب، مذاهب، مذاهب ادبیه و تیارات و مدارس شعری. تاریخ ادبیات چی گفتی؟ مسلک هندی، تاریخ هندی، سبک هندی. همانی که مذاهب ادبی نشئت گرفته و خلاصه مدرسهها و اینها، قالبها و اینها آمده ازش شکل گرفته، بر اساس این بوده که اینها را میگویند اسلوب. مدرسه یک قالبی داشته برای خودش، یک اسلوبی برای خودش بوده. فقط جمع بعض الکتب جومنک. یعنی انکار. برتافتن، گریختن. بله. برخی از نویسندهها و شعرا انکار کردند به نتاجشان تا اینکه به از اسلوب را بر افکار مقدم داشتند. اول افکار بوده، بعد اسلوب بوده. اول اسلوب بوده، بعد افکار بوده. بعضیها آمدند گفتند که مهم این نیست که چی میگویی. بله. مهم «کیف تقول؟» مهم این است که چگونه میگویی؟ حالا در صورت باطن خیلی بحثهای به درد بخوری را اینجا نداریم. قول ادونیس را نقل کرده. آنی که کیفیت قول از چیزی که گفته میشود مهمتر است. این فن را میگویند که اسلوب را معنای فن گرفتند. این چیزی بوده که از لسانالعرب شکل گرفته. معنای لغت نبوده. لسانالعرب این را در این معنا برده. او حادثش کرده. رضا، در برخی مصطلحات عربیه، معجم المصطلحات العربیه فی اللغه و الادب، آنجا گفته که اسلوب به بچهها، به وجه عام، طریقه انسان است در تعبیر النفسه کتابتن. آنی که انسان میخواهد از خودش با کتابت یک تعبیری بکند، این میشود اسلوب. و این طریقه تناول دارد الفاظ را. الفاظی که انسان اختیارش میکند و ترکیبها را و جملههایی که این الفاظ در آن میآید. برخی از این ترکیبها موعظه برخی سهل و واضح. برخی خشش، عنیق، مبشش. نه نه، زیباست. جذاب. ضربهایی از بدیع و بیان را دارد. برخیش بسیط و مباشر است. اعتنایی به محسنات ندارد. در عین حالی که روشهای گوناگون را دارد. از اینجاست علاقه اسلوب به صاحبش و به مقدرش. بر استقلال استقلال خزائن لغت به قله کشیدن خزائن لغت و اکتناه و جواهرها. اجتناب کردن اینها را در دست گرفتن جواهرش. جمع العادیات جدید است. برخی میروند فقط عادیها را جمع میکنند. یک عده میروند جدید کشف میکنند. «مَنْ یَتَوَخَّلُ الْبِسَاطَ فِی تَعْبِیرٍ مِنْهُمْ یَتَکَلَّفُ الْقَوْلَ وَ یَتَمَلَّطُ طَرَابًا.» اینها خلاصه از اسلوب مختلف میشود دیگر. هر کسی یک روشی دارد، یک طریقی. یکی مدلش این است که همینهایی که عموم میگویند را میگوید. دیدید همین نویسندههای خودمان را نگاه بکنید. یکی همهاش میخواهد اصطلاح تولید بکند. یکی میخواهد همهاش تشبیه کند، تمثیل کند. یکی میخواهد همهاش تطبیق بدهد یک مسئله را. ترجمههای نهجالبلاغه را ببینید، قشنگ با همدیگر متفاوتند. ترجمه دشتی چیست؟ همهاش تطبیق دادن این حرف امیرالمؤمنین با کدام مسلک تطبیق دارد؟ این دارد کدام مسلک را میزند؟ ردیف کرده صد تا مسلک را. ترجمه مرحوم علامه شهیدی را ببینید، ترجمه ادبی. اصلاً میخواهد وزن بدهد به کلمات فارسی. ترجمه مکارم را ببینید، میخواهد لغت حل بشود، جا بیفتد. ترجمه انصاریان را ببینید، مقصود فهمیده بشود. هر کدام یک فضایی دارند، یک اسلوبی دارند برای کار. میشود اسلوب. مردم، هر کدام اسلوبی دارند. هر کسی یک فضایی دارد، یک روشی دارد. بهترین واژه برای اسلوب، واژه فارسی «روش» است. روشهای مردم متفاوت. سبکها متفاوت. یک عده تمحل دارند. به طرق جدید فرصت میدهند به طرق جدید در سیاقت و علاقات بین الفاظ. تا اینکه عبارت ظاهر شود. «لَعبَهٌ جدیده لا یُتْقِنُ غَیْرُهُ استِخدامَهَا.» دیگری این عبارت را استخدام نکرده باشد. برای همین محدثین انشاد میکند بحث را از اسالیب جدیده در بحث بلاغی. چون اسالیب جدید کشف میکنند. تجدید میکنند، ایجاد میکنند. هی میآیند اسلوب میسازند. بلاغیون جدید، اسلوبهای جدید آوردند. بلاغیون قدیمی، اسلوبهای قدیمی داشتند. پیش بردن قواعد بلاغین قدیمهای که متخلف مواکبته، از موکب اینها عقبتر بودند و به خاطر اینکه قواعد صلات یجب تدمیر زیر و رو کردن جدید، یا محدثون در تعریف اسلوب به تعریف جامعی دادند. احمد و شایب آمده گفته که مصری هم هست گفته که اسلوب همان طریقه کتابت است یا طریقه انشا است یا طریقه اختیار الفاظ است و تألیف آن است برای تعبیر از معانی به قصد ایضاح و تأثیر. ضربی از نظم در آن. که آن به اختصار طریقه تفکیر و تصویر و تعبیر است. توی کلمه اسلوب: طریقه تفکر، تصویر، تعبیر. چه مدلی فکر کنیم؟ چه مدلی تصویر کنیم؟ چه مدلی تعبیر کنیم؟ این میشود اسلوب. فنّش است اسلوب که انشاءالله جلسه بعد بحث میکنیم.
والحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...