‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
کار میکردیم، سن کودکی، سن بروز قوهی خیال. بچه اصلاً در عالم خیال، قوهی خیالش برنامهریزی دارد. قوهی خیال را در مشت میگیرد، بعد آن مبانی فلسفی خودش را طراحی کرده، در فضای عالم خیال، شخصیت کارتونی میبیند. نمیفهمد که مثلاً کارآگاه گجت یک نماد است، پلنگ صورتی یک نماد است، میگمیگ – اسمش چی بود؟ با آن گرگه – خود تام و جری؛ خب این را یک کمپانی صهیونیستی ساخته دیگر. گفتم که این را از موش و گربه عبید ساختند، عبید زاکانی. تصویر ذهنی صهیونیستها از اسرائیل، مو موش خاورمیانه و گربه کیست؟ این گربه همیشه دنبال این موش است و فقط خودش را دارد بدبخت میکند. آخرش هم سگ میآید طرف موش. ذهنیت استعارهها و نمادها را استفاده کرده، یا کاش دارد میکند. درشت. یک آخوندی تسبیح دستش است، کودکانه. من بیایید یک ضربت هدهد درست کردیم. شبکهی قرآن، خالههدهد. مثلاً به اصل ماجرا این است که ما در این فضاها نیستیم دیگر. کسی لطافتها و ظرافتهای عالم خیال را اگر بشنود بحث مفصلی است. جا دارد یک سال در مورد عالم خیال مباحثه کنیم. عالم هنر، عالمی است که شما باید قوهی خیال، هنر و رسانه را به تصرف کنیم. تسخیر خیال بیرون بیاید. اصلاً انسان نمیتواند از خیال خودش را بیرون بیاورد. خیالش را باید عقلانی کند. از شهوت دربیاییم به عقل برسیم. چطور کسی از شهوت دربیاید، شهوتش را عقلانی میکند؟ پیغمبر هم که شما باشی، شهوت داری، بچهداری، همسر داری، مباشرت داری. بحث این نیست که اینها را رها کنیم، نه؛ باید عقلانیش کرد. وهم و خیال را باید به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی آملی، عقل اِقاله (=باطل) کند و پای اینها را ببندد. کتاب «تفسیر انسان به انسان» ایشان را مطالعه بفرمایید؛ کتاب بسیار قابل توجهی است. یک نگاه متفاوت به انسانشناسی.
ببینید الان نیاز در حوزهی معارف دینی، مهمترین نیاز کشور چیست؟ به همه جا. اصلاً ما از چه فازی وارد بشویم حرف بزنیم و چی بگوییم؟ میگویم: انسانشناسی بحثهای بسیار جذابی دارد. انسانشناسی اصلاً آن آفات و خطرات مباحث زاویهی فقهی و حقوقی ما را ندارد که دیروز زمان زاویهی فقهی صحبت کردیم. «باید و نباید» شروع میکنیم، مرحلهی آخر در وقتی آمد و همه چیز حل شد و همه چیز رو به راه و اینها، حالا تازه میرسیم به «باید و نباید». همان اولی که میرویم شروع میکنیم. حاج آقا، میخواهم ده دقیقه صحبت کنم: «خب عزیزان من! اگر کسی مسافر است، باید نمازش را اینگونه بخواند، باید قصد ده روز کند، باید.» آقا ول کن «باید، باید، باید» را. زاویهی دیگر. گفت: امام در «مفتاح الصلات» و «آداب الصلاة» در مورد مسافر نگاه کنید، چقدر عجیب است! «مهاجراً الی الله»؛ یعنی از نفس خود سیر کند، هجرت کند، خارج شود، بعد «خُفیَ علیهِ الجُدران»؛ یعنی چه؟ دیوار برایش مخفی بشود. یعنی دیوار نفست را دیگر نبینی. از آن موقع مسافر محسوب میشوی. وقتی دیوار نفس را میبینی، هنوز مسافر نیستی. هیچ برداشتی ما نمیکنیم. دیوانه میکند آدم را.
چرا مبانی انسانشناسی امام را نداریم؟ چرا بین ماها نیست؟ مملکت آسیبی نرسیده. در این حد اطلاع داریم، بقیهی چیزهایش را خیلی خبر داریم، که جملهی یاسر عرفات است، جملهی امام نیست: «بله، آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» هم که مال قدیم بود، الان هر غلطی میتواند بکند. خلاصهی این ذهنیت ماست نسبت به امام. امام را باید در شرح حدیث «جنود عقل و جهل»، امام را باید در «چهل حدیث» شناخت. امام را باید در «سرّالصلوة»، امام را باید در «آداب الصلاة» و «مصباح الهدایه» و چه و چه و چه، دعای سحر، سورهی حمد. آن امام، آن امام انقلاب کرده. برای انقلاب، همهی اینها را گذاشت کنار؟ بعد انقلاب کرد؟ مثل بعضی از این حضرات سیاسی ما نبود که تفسیر نوشته بودند، بعد برای اینکه سیاسی بشوند همهی اینها را گذاشتند کنار، بعد سیاسی شدند. برای زدن اینها، بهترین چیز همین مراجعه به تفسیر خود اینهاست. تمام عمل نکرده. امام دقیقاً برعکس است. امام را اگر میخواهی بشناسی، باید بروی اینها را ... برای اینکه بزنی، باید بروی کتابهای قدیمشان را بخوانی، مبانی اصلی ایدئولوژیکشان را بخوانی که بزنی. امام را باید بریم مبانی اصلی عرفانی فلسفیاش را بخوانی که بشناسیش. مخالفان نمیگوید آن امام «جنود عقل و جهل» است که انقلاب کرده.
بحثهای انسانشناسی مباحث بسیار مهمی است. چرا امتداد فلسفهی سیاسی پیدا نمیکنیم؟ ما این مبانی را نیامدیم خردش بکنیم. نظامسازی بکنیم. نظامهای مختلف آموزش و پرورش. طلبه هستیم، مواجهیم. یکیش بحث رسانه است. «رسالات الله»، دیگر؟ «رسالات الله» یعنی همان «رسانات الله»، یعنی رسانه نام رسانات الله. رسانه و دست رسول باشد دیگر؟ رسانه و رسالت، کتابهایی که نوشتیم و چاپ نشده؛ حمید (ایشان اسم همکارشان است) «رسالت و رسانه». صد و پنجاه صفحه دربارهی کتاب این است که رسانهی رسانه با رسالت پیوند خورد، دست کسی است که رسالت دارد. برای همین، یک رسانهی رسمی ما داریم در دین، آن هم نماز جمعه است. آن هم دست رسول است. تریبون باشد. رسانه دست او است. طراحی میکند. برنامهای داریم، اینها را میخواهیم بگوییم. میگویی: «تو باید طراحی کنیم یا طراحی کند و تو را بیاورد در برنامه، قطعهای از برنامه باشد تو زمین را بازی کنیم.» خیلی ما از این فضا فاصله داریم. یعنی حالا فلسفه گوشهای از حوزه است، گاهی بعضیها مراجعه میکنند، میخوانند. ولی رسانه که اصلاً هیچ جای حوزه نیست. کامل برای شما مراجعه کنید به دانشگاه علوم ارتباطات و اینها درس بگیرید، که الان رسانه را بشناسید و الان در رسانه من تا حدی حالا مطالعه میکردم و اینها در دورههای تخصصی، دورههای عمومی که کلیت دارد. در دورههای تخصصی مثلاً شما فقط برای تلویزیون اگر بخواهی کار بکنی، فضای اخبار با فضای مثلاً حالا چی بگویم که شبیه او بشود برایتان؟ مثلاً شما اگر برنامهی گفتوگوی ترکیبی داری، این کلاً یک دورهی تخصصی دارد. اخبار یک دورهی تخصصی دیگر دارد؛ یعنی شما مثلاً برای اخبار چهار سال باید درس بخوانی برای اینکه در اخبار وارد بشوی. اگر میخواهی برنامهی گفتوگوی ترکیبی داشته باشی، او یک چهار سال دیگر درس دارد. برنامهی کودک. هیچ. ما کلاً در همه چیز هستیم. میگویند: «فقط در کانال کولر نیستم. هر کانالی بزنی من هستم.» حرف داریم. این از هنرمندی ایشان است و آن هم برکت قرآن است. ولی بعضی از ما، از بس چپاندنمان نیست، خودمان تناسب هم ندارد. کار تخصصی است، باید حرفهای کار کرد. بعد نیاز عمدهی آنها چیست؟ آنها تکنیک را دارند. همان که عرض کردم، یک وقتی خدمتتان تکنیکیترین افرادشان میآیند مراجعه میکنند، میگویند: «آقا! ما فکر نداریم، حرف نداریم. حرف بده تو به من.» حالا چقدر قشنگ میشود شما هم تکنیک را داشته باشید هم حرف، از زاویهی خودت بروی فیلم بگیری، از زاویهی خودت عکس بینداز. در موردش صحبت بکنیم. هالیوود را مطرح کردم. هالیوود را فلسفهی غرب دارد اداره میکند. شما فیلم «سنگسار ثریا» را ببینید. نبینید این فیلم را. حالا اگر دیدید، کسی که ندید وقتی میدیدم تقریباً تا یک ماه در قم به هر آخوندی که میرسیدم سرم را انداختم پایین، حالم بد میشد. رسانه یک کاری که میکند این نکته را داشته باشید. اگر لازم بشود، یک دهه در مورد این صحبت بکنیم. یک ده روزی یک جا قرار بگذاریم با هم صحبت کنیم.
بحث تربیت وابسته به ارتکازات. ارتکازی که در فقه میگوییم، ارتکاز یعنی چی؟ یعنی شما یک سری افکار ریشه یافته و عمیق در وجودت داری که بعضاً ناخودآگاهم. حالا به اصطلاح امروزی، ضمیر ناخودآگاه. رسانه ضمیر ناخودآگاه را میسازد. تربیت ضمیر ناخودآگاه را میسازد. سیاست ضمیر ناخودآگاه را میسازد. چرا مردم به مسئولینشان شبیهتر از خویشاند؟ چون مسئولین ضمیر ناخودآگاه را میسازند. شما اگر میخواهی کار بکنی، باید ضمیر ناخودآگاه مردم را بسازی. بشناسی که کجایش است. شوخی معروف هست. میگفتش که: «به کجایش باید دست بزنیم؟» ضمیر ناخودآگاه را تأثیر بگذاری. اول انسان، ساحات وجودی انسان و ابعاد وجودی انسان را برای شما خیلی مهم است. شما وقتی قوهی خیال را شناختید، آن وقت میفهمید که قوهی خیال وابسته به بصر است و وابسته به سمع و سمع و بصر از چه زاویهای قوهی خیال را میسازد. وقتی که میدانید چه تصویری را چه شکلی باید بدهید که از خیال برود به ضمیر ناخودآگاه. چه شکلی این را بسازید و تصویرسازی بکنید. زدم برایتان یک متن نوشته بودیم، هنرمندانه. ولی اگر میخواهیم کار هنرمندانه بکنیم، چیزهایی این جوری باید. حالا به عنوان مثال، شما باید ضمیر ناخودآگاه مردم را نسبت به یک سری چیزها مثبت کنید. نسبت به یک سری چیزها منفی کنید. این لطیفه افتادم که ما در بچگی شنیده بودیم. ضمیر ناخودآگاه اثر دارد. گفت: «مثلاً یک بسیجی عاشق یک دختری شده بود، رفته بود نوار خالی گوش میداد.» نوار خالی قدیمیها، آقا حتماً یادشان است دیگر. نوار خام میگرفتند و پر میکردند و اینها. بعد نوار خالی شما مثلاً ۶۰ دقیقهای اگر داشتی، همان ۶۰ دقیقه ساکت بود. بچه بودیم. بسیجی عاشق شده بود، رفته بود نوار خالی گوش میکرد که مشکل نداشته باشد و اینها. چقدر این تویش بساطت و سادهلوحی خوابیده و تحجر خوابیده! و من مثلاً این را در هفت سالگی وقتی میشنیدم، آن تحجر را نمیفهمیدم، ولی میبینم در ضمیر ناخودآگاه من آن تحجر رفته است. از این لطیفه، بدون اینکه من بخواهم ذهنیتم نسبت به یک بسیجی به ذهنیت متحجرانه شده است. وقتی یکی میآید در تریبون مناظره میگوید: «اینها فلاناند.» سریع میچسبد. «آره، آره. ما همه میدانیم اینها میخواهند دیوار بکشند.» آنقدر شغل که نمیشود ایجاد کرد! خود این دیوارکشی در خیابان چقدر اشتغال درست میکند؟ چقدر سرمایه میخواهد شما بدانی؟ چقدر باید تیغه کشیدن در خیابان، چقدر شهر خیابان همین جلوی همین نواب فرض کنید تا آن ته، تا سر رستمی دیوار بکشند. چقدر کارگر میخواهد؟ چقدر مصالح میخواهد؟ چقدر برای مسکن مهر مسئله نداری که؟ بله. غرض اینکه یک متن من منتشر کرده بودم، دو تا عکس بود. گشتم. خیلی با ظرافت. در یکی، یک دختری بغل خیابان وایساده (ایستاده)، یعنی دختر خراب. یک پرایدی را ترمز زده، این را سوار کند. گفتم: «شاید برایتان اینستاگرام که الحمدلله همه به اسم خودشان منتشر کردند، پروفایل و اینها شده بود. عکس بالا نوشت: این دختر است که پراید برایش ترمز زده، میخواهد سوارش کند.» عکس پایین: در کنار خیابان «ترمز زده باشد، سیبزمینی و پیاز ارزان بغل خیابان وانتیها دارند میفروشند. یک پرایدی ترمز زده که برود از اینها بخرد.» برای مردم فقط مهم این است که جنس ارزان باشد، فرق نمیکند آدم باشد یا پیاز باشد یا سیبزمینی باشد. برای جنس ارزان ترمز میزند. یعنی نفوذ در آن اعماق باطن. لذت میبرد از ترکیب این جمله. چه پدری داری ازش درمیآوری! چه بلایی داری سرش میآوری! خراب میکنی هر دختر خرابی را بغل خیابان ببیند، بعد او میآید فیلم میسازد، میگوید: «این فروشنده است، من به اینها احترام میگذارم، کاسبی میکند.» بعد فیلمش میرود چی میگیرد؟ اسکار. خاص دارد این فیلم، آن ضمیر ناخودآگاهش خاص است که دارد ذهنیت نسبت به روسپیها و پورنرهایی و اینها را دارد مثبت میکند. همهی آدمهایش خوباند، اصلاً خیلی فضا، فضای خوبی است. حالا نقدی هم که ما در مورد این فیلم نوشتیم، بخوانید در کانال. خیلی باز نشر. کاری که دارد در این فیلم میکند، چه کاری است؟ ضمیر ناخودآگاهی که در این فیلم هست. فیلمها را این شکلی تحلیل کرد. نقدمان باید این شکلی باشد، نه اینکه میآید نقد میکند، میگوید: «فلان فیلم بد بود. آنجا مثلاً اسم فلان پَ را گذاشتند اصغر دزد.» فیلم اسمش اصغر است، این توهین به... بابا یک خرده شعور را باید آورد بالا، یک خرده آدم بیخود عمیق باید باشد. یک خرده باید تحلیل داشته باشد در مورد فلان فیلم.
من مشاور روحانی داشتیم، بردیم بهش دادیم. مشاور مذهبی نگاه کرد، گفت: «فقط این دیالوگ خوب نیست. این دختر پسره اینجا دست همدیگر را نگیرند. بقیهاش مشکل ندارد.» جز نیت فلسفی ندارد. ذهنیت فقهی داریم فقط. برایش مهم این است که این دست آن را نگیرد، با هم خلوت نکند. کاری که دارد میکند در قوهی خیال چیست؟ تعطیل. خود این بنده خدا ذهنیت ندارد، تحلیل ندارد. وارد جامعه میشوند و تکلیف حاکم را معین میکنند، تکلیف محکوم را معین میکنند. لا اله الا الله. تکالیف مردم را معین میکنند. میتوان در مبانی موجود فلسفی ما نقاط مهمی را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهای بسیار فیاضی را در خارج از محیط ذهنیت خود ایجاد کند. یکی از مسائل پیش پا افتادهی فلسفی ماست. هزار مسألهی این شکلی در فلسفه داریم.
فلسفهی ما خیلی غنی است. جناب ملاصدرا باید قبلش پالیسه زد. چه خدمتی کرده این مرد بزرگ! رضوان الله علیه. حالا دامادش را خیلی نمیتوانم بهش گیر بدهم. فیض و فیض، داماد ملاصدرا. کتب روایی نسبت به ملاصدرا، بله؟ باز هم نگاه تجلیلی نسبت به ایشان هست، ولی خب در مشهد اینها هنوز در اصفهان هم تقریباً. البته فضا مستعد است ها. من دیشب یک جلسهای رفتم، بچههای گردان تخریب بودم. برداشتیم برایشان نکات عرفانی گفتیم، بعد آمدم بیرون دیدم یکی از اینها آمد بیرون، بعد دیدم میخواهد اشتیاق نسبت به این مباحث و این حرفها نشان دهد. اول با ترس و لرز آنجا حرف از عرفان و عرفا و اینها. لطیفهی خط و خطوط چشم و چالَش اثر دارد. این مال کدام طیف باشد؟ رنگش عوض میشود. بابا چه آدم نازی! حیف از این مشهد! یک همچین استعدادهایی، همچین ظرفیتهایی اینجا هست، ولی خب عرضه نمیشود. به شدت تقاضا بالاست. خیلی میبینم در مشهد نسبت به حتی فلسفه، یک خانم پنجم ابتدایی بود، ولی در این فضاهای عرفان و اینها افتاده بود و اینها. کتاب مبانی فلسفهی ملاصدرا، آن هم یکی از کتابهای ایشان نوشته بود. من میخوابم. «بسیط الحقیقه کل الاشیا». را فقط اگر بخوانی، دیگر هیچ. دیگر عطش بالاست، ولی خب عرضهای نیست. تقاضا دنبال اینها بگردید. این نقاط را مشخص و رویشان کار کنید. آنگاه یک دستگاه فلسفی درست کنید. در دستگاه فلسفی متناسب و متناظر با هر فضا. عرض کردم مثلاً برای تعلیم و تربیت، فلسفهی فلسفهی تعلیم و تربیت، فلسفهی متناسب و متناظر با تعلیم و تربیت. فلسفهی حقوق، فلسفهی اخلاق. حالا فلسفههای مضاف. فلسفهی مطلق، از وحدت وجود. خیلی جالب است. وحدت وجود از «بسیط الحقیقه کل الاشیا»، از مبانی ملاصدرا. اگر نگوییم از همهی اینها، از بسیاری از اینها میشود یک دستگاه فلسفی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی درست کرد. از وحدت وجود. از وحدت وجود دستگاه اقتصادی درست کنیم! وحدت وجود دستگاه اقتصادی درست میکند! خیلی جالب است. فضلاً از آن فلسفههای مضاف که آقایان فرمودند، فلسفهی اخلاق، فلسفهی اقتصاد و غیره. این یکی از کارهای اساسی است. این کار را هم هیچکس غیر از شما نمیتواند بکند. شما باید این کار را انجام دهید. مرفه آغاز فلسفهی اسلامی، فلسفهی اسلامی پایه و دستگاهی بوده، فلسفهی اسلامی پایه و دستگاهی بوده که انسان را به دین خدا و معرفت دینی نزدیک میکرده است. فلسفه برای نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفت درست از حقایق عالم، نه برای کفر. اصلاً راه نزدیک شدن به خداست. لذا بهترین فلاسفهی ما مثل ابن سینا و ملاصدرا عارف هم بودند. حالا ابن سینا را عارف شاید ندانیم. ملاصدرا، حالا در ملاصدرا که بحث نیست. ابن سینا را که بعضیها اصلاً کلاً پرت میدانستند. یک آقایی از آقایان بزرگ قم فرمود که: «رفتهاند قبرش را شکافتند، دیدند جزغاله شده. جسدش در قبر، تلی از خاکستر مانده. این است نتیجهی عرفان.» این لوازم اصلی قم کشور. در ق بالاتر از عارف هم بودند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفهی جدید پیشینه ندارد. نمیدانیم او. حرفهای آن طرفی زود پخش میشود. آقای فلانی این را گفت، آقای فلانی آن را گفت. تمرکز شده روی زدن آن جایگاه. خب خود همین طرح همین حرفها آنها را بزرگ میکند. به مردم ببینند که دو تا نگاه. ببین، اصلاً آموزش عرفان با فلسفه در فلسفهی جدید، یعنی فلسفهی ملاصدرا. اینجا جالب است. به خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانی است که انسان را به معرفت الهی و خدا میرساند. پالایش میکند. در انسان اخلاق به وجود میآورد. درس اخلاق میخواهی بگیری، برو فلسفه بخوان. استاد ما خدمتتان عرض کردم که آقای فلانی گفته بودند که: «اول کلام بخوانید، بعد فلسفه.» نظر استاد شما مرحوم علامه طباطبایی چی بود؟ استاد فرمودند که: «استاد ما علامه میفرمود که دروازهی ورود به معارف الهی فلسفه است.» (در مشهد منزل ازشان پرسیدند.) «دروازهی ورود به معارف الهی فلسفه است.» خیلی حرف عجیبی است. میخواهی وارد معارف بشوی، فلسفهات را خواندی؟ میخواهی وارد بشوی، فلسفه را کار کردی یا نه؟ حاصلش. منبرهای ما، فیلسوفها وقتی منبر میروند چقدر متفاوت است! چقدر نگاه عمیق است! حضرت آیت الله ممدوحی، استاد بزرگوار ایشان نهج البلاغه میگفتند. چهارشنبهها ما خدمتشان میرسیدیم در منزل. نهج البلاغهای که اینها را من شنیدم، این حرفها را این. چرا اینها را نفهمیدم؟ توضیحاتی که فلسفه دارد. عمیق میشوی. این را که بهت میدهند، هزار لایه از این را میشکافی. درست است؟ هزار لایهاش را میشکافی که هیچکس نمیبیند. تحلیلش میکنی، بعد هزار نکته از این میگویی. با آن هزار لایه زوایایی را انسان کشف میکند. روانشناسی چه کار میکند؟ روانشناسی افعالی که هر کسی دارد را میآید هی تحلیل میکند. عمیق میشود. اعماق فعل و انفعالات جسمی کار دارد دیگر؟ روح را که قبول ندارند که. حالا ما یک چیزی، عظمتی به اسم روح را قبول داریم که آن اصلاً اصل ماجرا آن است. معرفت نفس چی؟ اصلاً اصل ماجرا آن است. زوایا را کار کرده باشد. مسلماً بعد اینها بخواهد بیاید بشود درس مدارس شما، با نگاه معرفتنفسی درس مدارس را، با نگاه معرفتنفسی کارتان را بسازید. برتر تکنیکهایش را ندارید. کم. یعنی شخصیتسازی بکنی، خیلی جذاب، خیلی حرفهای. این مثلاً نماد شهوت، نماد مثلاً چیست؟ همهی این کارهایی که در باب اسفنجی کردند دیگر. شش تا شخصیت طراحی کرد، هر کدام نماد یک چیزی است. بهترین غبار ایجاد میکند در بچهها. «ما دختر پسری که نیست، رقص و آواز هم که ندارد.» نگاه کن! بابا اشکال ندارد، بزن و بکوب دارد. قشنگ کار میکند. آن ضمیر ناخودآگاه را دست میگیرد. ذهنیت خودش را دارد تلقین میکند. همهی کار این است. شما ذهنیت خودت را بتوانی القا کنی، دیگر همهی کار این است. ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیات مجرد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفهی ملاصدراست. یعنی راهی که ملاصدرا آمده، راه درستی است. راه درست آن فلسفه است که انسان را وادار میکند سفر پیاده به حج برود و به همهی ذخائر دنیایی بیاعتنایی کند. محصول فلسفهاش بوده. پیادهروی اربعین به خاطر این است که نگاه فلسفی مردم، مردم را میکشاند به پیادهروی. چرا اینها دارند خرج میدهند؟ «مستحب است.» یا به خاطر آن ذهنیت فلسفیشان است نسبت به اباعبدالله. اشراف روحی اباعبدالله. واسطهی فیض است، فلسفی است دیگر. واسطهی فیض است. احاطهی وجودی بر ما دارد. واسطهی کمال ماست. و شما وقتی که به موجود بالاتر و موجودی که در سلسهی علل شماست، شما معلول پایینتر، وقتی به او خدمت میکنی، آن علت واسطه برای شماست، شما را بالاتر میآورد و به علت حقیقی و علت العلل متصل میکند. اینها همهی قواعد فلسفی است. مردم نمیدانند، ولی ذهنیتش را دارند. «فلسفی به مردم خیلی مستحب است.» این اگر مستحب است، دیگر داری انجام میدهی. فلسفی است. و جالب است که معنویات ما محصول ذهنیت فلسفیمان است. یک چارچوب ذهنی فلسفی برای خودش دارد. هر کسی یک فلسفهای برای خودش دارد. به ذهنیتی از عالم دارد. عالم را یک جوری تحلیل میکند. اقتصاد را، روابط خودش با مردم را. ذهنیت فلسفه اینهاست دیگر. درست است؟ نسبت ذهنیت نسبت به جامعه، نسبت به خدا، نسبت به اقتصاد. اینها همیشه فلسفه حد ادبیات خودش، با همان کلمات خودش، باید یاد بگیریم. ببینیم که چه شکلی میشود آن معارف عمیق را آورد در همین قالب همین الفاظ خیابانی محاورهای. این را چه شکلی باید این شکلی گفتمانش کرد. این است که وحدت وجود، فلسفهی اقتصاد میآورد. یعنی این، نه یعنی اینکه وحدت وجود صاف میآید میگوید که: «آقا! تو اقتصاد آن کار را بکن.» معلوم است که این جوری نیست. آن خورد که میشود در نوع معامله البته نمیخواهیم بگوییم هر کس در این دستگاه فلسفه قرار نداشته باشد، اهل دنیاست. نه. راه فلسفه باید راه تدین و افزایش ارتباط و اتصال انسان به خدا باشد. این راه را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفی، در درس فلسفی و در انجمن فلسفه رعایت کرد.
اهل فلسفهای که ما قبلاً دیده بودیم همه همین طور بودند. کسانی بودند که از لحاظ معنوی و الهی و ارتباطات قلبی و روحی با خداوند از بقیهی افرادی که در زمینههای علمی حوزه کار میکردند بهتر و زبدهتر و شفافتر بودند. فلسفهای که دیدیم از فقها قویتر بودند، زهدشان، اخلاصشان خیلی بالاتر. ذهنیت خرابی که ما طلبهها هم داریم. «فلسفه زیاد خوانده و روحیه تعبدش از بین رفته.» قویتر بود. خیلی جالب است ها! فلسفه میگفت. یک مسجدی را طبقهی بالای مسجد، فلسفه میگفتند در نجف. بعد میگفتند که مسجد در واقع میخواستند بسازند، طبقهی پایین زده بودند و اینها. از بیرون راهپله گذاشته بودند، مستقیم از بیرون میرفت طبقهی بالا. بادکوبه وقتی وارد میشد، کفشش را درمیآورد. «احتیاطاً ممکن است این جا جزو مسجد محسوب بشود و خوب نیست آدم با کفش همین یک قدم هم در مسجد وارد بشود.» من از همینجا در خاک و کلا کثیفیشان پا برهنه میروم بالا. عجیب است آن فیلسوف با این همه تعبد. تعبدش هم آن قدر تعهد نداشته باشد. «بابا این اصلاً جزو مسجد نیست.» نه، شاید بالاخره عمیق میکند. ببینید عمیق. آدمهای معنوی آدمهای عمیقاند. آدمهای سطحی نمیتوانند معنوی بشوند. چرا؟ چون نیاز ما، نیازهای فطری ما، نیازهای عمیقی است. کسانی به نیازهای فطریشان جواب میدهند که آدمهای عمیقی باشند. آدمهای غیرعمیق میروند در سطح لایههای رویین نیازهاشان.
تعبد نسبت به باطن است. یعنی مثلاً او برایش مهم این است که اینجا این قطره خون مثلاً هست، نمیدانم این چی چی هست. یعنی اگر نجاست یک بروزی دارد، ظهوری دارد، یک بطنی هم دارد. آن فیلسوف رفته آن بطن را کشف کرده و احتراز از آن بطن دارد میکند، ولی فقیه آن ظاهرش را کار دارد، با این قطره خون کار دارد، هست، نیست. اگر هم هست، به خاطر ذهنیت فلسفی فیلسوف نباشند، ولی فقیهها و عمیقاً و آن عمقشان به خاطر ذهنیت فلسفیشان است. یعنی خودش نمیداند که فیلسوف است. من مرحوم «کفایه» وقتی میخواندیم خب کفایهی اولش خیلی سخت است. استاد مهاجر حیدری الحمدلله خوب درس میگفتند که اصلاً اذیت نمیشد. من گفتم: «این یک جایی باید آب بخورد، این چرا این جوری است؟» آخوند خراسانی بررسی کردم، دیدم که یک مدتی شاگرد حاج ملا هادی سبزواری بوده است. در سبزوار. ملا هادی سبزواری از کجا آب میخورد؟ فلسفهی منظومه خوانده پیش حاجی. آدم عمیق میشود. کسی که برود در بطن این ماجراها، دیگر نمیشود درش آورد. هر چه از قول جناب آقای جوادی، آیت الله جوادی آملی فرمودند، «مُحلِّق» قال که درست هم است.
«من عامل دیگری هم سراغ دارم و آن رقیبسازی برای فلسفهی ما در دورهی اخیر است. به اعتقاد بنده، قرائن و شواهد نشان میدهد فلسفههایی که در ایران رایج شد و الان هم اوج آن است، عادی نبود. خواستند برای فلسفهی اسلامی رقیب درست کنند. لذا فلسفههای غربی را آوردند و ترجمه و ترویج کردند. با غفلت حوزههای علمیهی ما، تدریجاً کار به جایی رسید که هر وقت در محیطهای دانشگاهی اسم فلسفه برده میشد، الان هم تقریباً همین طور است، ذهن به سمت کانت و هگل و امثال اینها میرود و تصور میشد اصلاً فلسفه محصول تفکر اینهاست.» فلسفه مال امیرالمؤمنین است. دیروز یا پریروز دوباره از بوعلی میخواندم: «لم یوجد فیلسوفاً شجاعاً قط الا علی بن ابیطالب». هیچ فیلسوف شجاعی وجود ندارد، مگر علی بن ابیطالب. یعنی فیلسوف شجاع نداریم. یک فیلسوف شجاع، علی بن ابیطالب بود. هم فیلسوف بودم، هم شجاع بوده. یک فیلسوف شجاع. فیلسوف که شجاع نمیشود؟ حالا حرف بوعلی است. تحلیل میکنم برایت. ولی او که تا آن ته ماجراست، هم شمشیر میکشد میزند. خلاصه، جالب است که بوعلی اقرار دارد به فیلسوف بودن امیرالمؤمنین. و خیلیهای دیگر هم اقرار به فیلسوف بودن امیرالمؤمنین. بعد ما الان فکر میکنیم که فلسفه تهش برمیگردد به فلان کس مثلاً در انگلیس و آلمان.
«زمانی که تفکرات مارکسیستی در ایران خیلی رواج داشت، یکی از قلمهای عمدهی تبلیغاتی کمونیستها مقابل...» یکی از قلمهای عمدهی تبلیغاتی کمونیستها کوبیدن منطق ارسطویی و منطق شکلی بود. کمونیستها برای اینکه کارشان پیش برود چه کار میکردند؟ «منطق ارسطویی را میگذارند... با منطق ارسطویی ما نمیتوانیم کار کنیم. منطق ارسطویی باید ضعیف بشود تا فلسفهی ما غالب بشود.» جلسهی بصیرت این حرفها. این حرفها که میزنند، بصیرتدهی و فلان و اینها. من اگر فست آقا فرمود که تحلیل، «منظور من از تحلیل سیاسی، شناخت همان مغالطاتی است که در منطق گفته.» حالا من که میگویم تحلیل سیاسی داشته باشید، منظورم این است که مغالطاتی که در منطق گفتیم را بشناسید. هر وقت هر کی مغالطه کرد، مچش را بگیر. منطق. چون ذهنیت. اصلاً جامعه کی رشد میکند؟ جهت سیاسی. وقتی رشد منطقی و فلسفی بکنیم. در منطق هم عمده، برهان و مغالطه است. بوعلی میگوید: «این دو تا فرائض است، بقیه نوافل.» برهان و مغالطه فریضه است، بقیه نافله است. آن بخشهای اول که مباحث معرف اصطلاح شناسی، اصلش مباحث حجت است. در حجت هم که ما با خطابه و شعر و اینها که کار نداریم. سه تا چیزی که برای مهاجرت در واقع، واسه حجت است. یکیش جدل است که جدل برهان نیست، فقط اسکاته جدل برای اسکات خصم است. و برای اینکه شما برهان بیاری، یکی برهان را باید بشناسد، یکی برهان را. نماز میافتد. کی؟ اوایل خرداد. وقت نیست. مغالطات آخر است دیگر، مغالطه چون آخر است، در منطق مظفر میافتد در اول خرداد، میگوید: «خب این که فرصت نمیشود، دوستان میروند خودشان میخوانند.» منطقی که گفتیم، بیشترین زمان را برای مغالطات گفتیم. کتاب «مغالطههای خندان» از خط اولش، از کلمهی اول تا کلمهی آخر خواندیم، سیصد و خردهای صفحه است. و همهاش هم ضبط شده الحمدلله. فایلش کاربردی هم خواندیم. یعنی هر جملهای که گفتیم، یک دانه تطبیق و مثال آوردیم. مثال فلسفی، کلامی، سیاسی. همان را اگر ما بتوانیم کار بکنیم، در پایگاه بسیجمان، در طرح ولایتمان، در جاهای مختلف، مردم مغالطه را بشناسند.
من با یکی از دوستان، برنامهی «جهان آرا» را که درست کردیم، جلسهی اولش که خواست تأسیس بشود، گفتم: «آقا! بیاین ما موشنگرافیک راه بیندازیم، مغالطات را برای مردم هر شبی یک مغالطه را خیلی حرفهای و هنرمندانه نشان دهیم.» چرا این جوری شد؟ ولی خب این در ذهن من است که یکی از کارهای جدی برای تحلیل این است. ما هی بیاییم بگوییم: «آقا! این خلاف دعواست و جناحی و بدتر.» مناظرات دیگر. این میگفت: «بابا! تو داداشت دزد است.» میگفت: «تو هم در برج میلاد آن بالا بستنی، بستنی طلا.» امیرالمؤمنین برادرش را چی کرد؟ عقیل را. «آقا! این حرفها را نزنید، آن هم دارد بالای برج بستنی طلا میدهد.» روشن نیست.
اینترنت از آقا فرمودند که: «همهی مشکلات در عالم اسلام به خاطر ضعف تحلیل مردم بوده.» امام کشته شد، امیرالمؤمنین فاطمه مظلوم شد، امام حسن به خاطر این صلح کرد و تعریف من از تحلیل همین مغالطهشناسی است. «کمونیستها میآمدند منطق ارسطویی را میزدند که در مقابل منطق دیالکتیک فحش محسوب میشد. میگفتند اینها طرفدار منطق ارسطوییاند. فحش بوده زمانی. تا این حد فلسفهی اسلامی، مبانی فلسفهی اسلامی و از جمله منطق را ضد ارزش کرده بودند. این کار حساب شده صورت گرفته است. البته نمیگوییم هر دانشجو یا استادی وارد فلسفهی جدید شد، لابد با ارتباط دارد. نه. اما این یک فکر اساسیاش، اساسی بود. کسانی که پیشروان این کار بودند، امثال فروغی و دیگران، ارتباطات سیاسی خارجی و تلاشهایشان مشخص است. امروز هم آدم قرائن و شواهدی را مشاهده میکند که کسانی میخواهند درست نقطهی مقابل ما که فلسفه را یک امر کاملاً خواصی قرار دادهایم، حجمهای قوی فلسفه را بیاورند، بر خلاف یک فقیه که مثلاً مینشیند مسأله میگوید، اصلاً بروز و ترشح فلسفه از درون انسان، این تربیت حوزههای علمیهی ما بوده. اما آنها برعکس، فلسفه را در سطوح مختلف ترویج کردند. فلسفه را آوردند در میدان. تفاوت. ده نفر نیاید، بیست نفر نیاید. یک نفر، دو نفر آن گوشه کسی نشنود. در را ببند، فلسفه بگویم. پخش کنید.» یکی از رشتههای تألیف و کار فلسفی، نوشتن «فلسفه برای کودکان» است. کتابهای فلسفی متعددی برای کودکان نوشتند. من این را بررسی کردم، در هلند جزو دروس پایه است. فلسفهی کودک، کلاس کلاسیه که معلم ندارد. دایرهای است. حتی طراحی کلاسشان فلسفی است. خیلی جالب است. یک دایره است، معلم هم میرود در این دایره مینشیند، بعد یک سؤال میاندازد، بچهها باید جواب بدهند. علتشناسی کار میکنند. ذهن اینها قوی بشود نسبت به کشف علل. «بچهها! چرا مثلاً قد این از آن بلندتر است؟ مثلاً چرا این از آن خوشمزهتر است؟ چه غذایی دوست داری؟ تو چه غذایی دوست داری؟ از چه غذایی بدت میآید؟ چرا قورمه سبزی مثلاً از کوفته خوشمزهتر است؟ خودش که مثلاً اصالت لذت، اِکوریسمه میآید. بحث چون لذت میبری و لذت در عالم اصالت زمین ناخودآگاه وحدت وجود.» اگر شما بتوانید اینها را بحث بکنی، یک ماهیتی دارد. آن یک ماهیتی دارد. آثاری دارد، حوزاتی دارد. اصل وجود، اصل تنعم در در اصل وجود. نه، این ارزش نیست. آن نگاه فلسفهی ما چیست؟ حسی که وجود دارد، ماهیت که اعتباری ندارد. ماهیت که ارزشی ندارد. چه شکلی باید این را خردش کرد، به کام بچه گذاشت. کتابهای فلسفی متعددی برای کودکان نوشتند و ذهن آنان را از اول با مبانی فلسفی که امروز مورد پسند لیبرالدموکراسی است آشنا میکند.
«یقیناً در نظام شوروی سابق و دیگر نظامهای مارکسیستی اگر دستگاه فلسفه برای کودکان و جوانان بود، چیزی بود که مثلاً به فلسفهی علمی مارکس منتهی شود. ما از این کار غفلت داریم. من به دوستانی که در بنیاد ملاصدرا مشغول کار هستند سفارش کردم، گفتم: بنشینید برای جوانان و کودکان کتاب بنویسید.» (از تو دارم. کار انجام میدهم.) «این کاری است که قم میتواند بر آن همت بگمارد. بنابراین از جملهی کارهای بسیار لازم بست، البته با مبانی مستحکم و ادبیات خوب و جذاب از کارهای بسیار لازم بست. فلسفه است. مقدمهی واجب بست فلسفه استراحت کنیم.» خب من دیگر الحمدلله فلسفه بلدیم؟ بست. چند تا کانال تحلیلی سیاسی فلسفی سراغ داری؟ چند تا کانال تحلیلی فرهنگی فلسفی سراغ داریم؟ شخصیتهای رسانهای ما چند تا ازشان مشهور و اشتهار دارند به نگاه فلسفی، فلسفه کار کرده باشد و بخواهد بیاید در این مسائل تحلیل بکند. آیت الله مصباح یزدی و شاگردان شاگردان فلسفی، چون ابعاد مختلفی دارد و در ابعاد مختلف شاگرد دارد. شاگردان فلسفی ایشان، نوع ورودشان در مباحث تحلیل. بله، نبویان، آقای رجبی، آقای فیاضی، خدای یزدانپناه، بروز سیاسیشان کمتر. شاگرد عرض کنم خدمتتان که آیت الله محمدی عراقی، عضو خیلی از این بزرگان فلسفه دانی هم نباید باشد که حالا بعضی از بزرگان فلسفه دان هستند، ولی ورود فلسفی مباحث ندارد. یعنی بسته فلسفه نمیکنند. بسته فلسفه است. یعنی باید گفتمان بشود، شما بتوانی این را قالب بهش بدی، در ذهن مردم جا بیندازی. به نظر من بین فلسفه و کلام هم نباید دعوا قائل شد. فلسفه کلام میخوانیم. ما به جای نمیدانم بدایه فلان میخوانیم. بازیهای بین فلسفه و کلام، بازیهای حقه بازی. مهمترین کتاب کلامی ما را یک فیلسوف یعنی خواجه نصیر نوشته است. اما در واقع فلسفه است. ما باید اینها را به همدیگر نزدیک کنیم. هیچ مانعی ندارد. فلسفه و کلام و عرفان وجوه تفرقی دارند، وجوه اشتراکی هم دارند. ما باید اینها را به عنوان علوم عقلی، همین تعبیری که آقایان داشتند و کاملاً تعبیر خوبی است. یا به یک معنا حکمت که شامل همهی اینها بشود، مورد توجه قرار دهیم و دنبال انجمن فلسفهای هم که جناب آقای فیاضی گفتند، فکر بسیار خوب و درستی است. البته چند سال قبل من شبیه این حرف را مطرح کردم و گفتم یک باشگاه فلسفی یا باشگاه فلسفهگرایان تشکیل شود. پیرمرد ۸۰ سالهای که متن جامعه دارد جعل اصطلاح میکند. دارد ذهنها را میبرد، میآورد به یک سمتی. بلد است چه شکلی ذهنها را به یک ایجاد شغل بکند، ایجاد تنفر بکند. الان هم عرض میکنم خوب است انجمن فلسفهی اسلامی یا انجمن حکمت اسلامی تشکیل شود. این جزو طرح بسیار مفید است. بنای خوبی به وجود آید یا از بناهایی که وجود دارد تصرف شود و برای این کار ت سالن سخنرانی ایجاد کنند. البته این راه افتاد دیگر. انجمن حکمت که ما درس میگرفتیم آنجا، درس هم میگفتم. سالن سخنرانی ایجاد کنند، محل درس بگذارند و میز گرد تشکیل دهند. نهضت آزاداندیشی که مطرح شد و بعضی از...» یکی از بهترین جاهایش همین جاست. افراد بنشینند، نظرات و حرفها و استدلالهای خود را بگویند. اساتید فرصت پیدا کنند، بیایند شاگردهای فلسفی خودشان را ببینند. ببینند اینهایی که طبقهی دوممان هستند چه کسانیاند. بعضی از شما آقایان درس جناب آقای جوادی و جناب آقای مصباح را درک کردید. جالب اینجا آقا جمع رسانهایها صدا و سیما. نقطهی عیار ما برای کار رسانهای و فکری آیا مصباح و آقای جوادیاند؟ خیلی حرف مهمی است. کاری که میخواهید بکنید، باید تناسب با افکار اینها داشته باشد. دو تا فیلسوف، شاه فیلسوف. البته اختلاف مبنایی هم دارند، جریان سیاسی دارند، ولی جریان فکری آقای جوادی هم مجموعهشان باز به این سمتی که بخواهد تا رسانه کشیده بشود و اینها نیامده. در همان حوزه کارهای تحقیقی و پژوهشی و مؤسسهی اسرا، آثار ایشان و اینها، در همان حوزه بیشتر ورود دارد. بیایند، بروند آن رخنه ها را پر بکنند. آن گلوگاهها را دست بگیرند. گلوگاههایی که از آنجا افکار دارد به مردم پمپاژ میشود. آن ها باید دست کسانی باشد که فیلسوفاند و مقید به این امور هستند. «اساتید بیایند، شاگردانشان، شاگردان شاگردانشان و یا طلاب علاقهمندشان را از نزدیک ببینند، حرفی بزنند و یا سخنرانی کنند. نکتهی دیگری که مطرح شد و درست بود بحث جذب امکانات.» کار نداریم بحث برنامهریزی را دارند.
«ملاصدرا، اینکه متنی که گفتم برای ملاصدرا دادن.» این هم حالا بخوانیم. «امروز از تشکیل این مجمع بزرگ علمی و فکری که برگرد اندیشه و شخصیت فیلسوف نامدار ایرانی، صدرالمتألهین شیرازی فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت میکنم و خدای سبحان را سپاس میگویم. اگرچه دانستههای دنیای غرب و حتی بخشهایی از دنیای اسلام از این شخصیت کمنظیر چندان وسیع نیست، ولی حوزههای فلسفه در ایران لااقل در سه قرن اخیر، یعنی تقریباً از صد سال پس از تألیف کتاب اسفار تاکنون...» (مال چهار قرن). «...تاکنون یکسره از آرای فلسفی صدرالمتألهین تغذیه شده و کتابها و آرای مهم او که بسیاری از آنها حداقل در قالب استدلالی و عقلانیاش از ابتکارات اوست، محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است.»
«از طرفههای زمانه این است که صدرالمتألهین هم بیشترین پیروان و منتهلان فلسفی و هم بیشترین منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته. در این مدت، بیشترین مشعلداران فلسفهی الهی در ایران، دنبالروان و شارحان فلسفهای به شمار میروند که او با نبوغ و ابتکار خود، همچون ناسخ شیوههای معروف مشایی و اشراقی و مشتمل بر همهی برجستگیهای آن، بنیاد نهاد و مبانی آن را در هزاران صفحه با تقریر رسا و پرجاذبه خویش تبیین کرد. و باز در همین مدت، کسان زیادی از منتهلان عقاید او در ابواب وجود و الهیات و خاص و معاد و غیره، به همان سرنوشتی دچار شدند که وی در دوران زندگیاش آن را به تلخی آزموده و موطن مألوف را به خاطر آن ترک کرد.» غریب شد، مهجور شد، پرتش کردند. «البته نقد علمی و تحقیقی آرای او به دور از توسل به طعن و جنجال نیز از دوران یکی از دو شاگرد بلافصل و مقربش تا امروز ادامه داشته و نامآورانی چند از حکمای متعالیه...» حالا فلسفهی مشاء و اشراق و حکمت متعالیه، اینها همه را توضیح میدهیم، حرفهایشان چیست، تفاوتهاشان چیست. انشاالله. «...تا امروز ادامه داشته و نامآورانی چند از حکمای متعالیه در برخی از اصلیترین مبانی دستگاه فلسفی شامخ صدرایی، مناقشات جدی وارد کردهاند.»
«تردید نباید کرد که هم آن تأثیر خاضعکننده بر روی بزرگانی از سرآمدان فلسفی، و هم این برانگیختگی عقیدتی یا علمی از سوی منتقدان و مخالفان، به نقطهی یگانهای که همانا جز عظمت فکری و نیروی ابداع و بنیان رفیع فلسفهی این حکیم بزرگ چیز دیگری مکتب فلسفی صدرالمتألهین همچون شخصیت و زندگی خود او مجموعهای درهمتنیده و به وحدت رسیده است، از چند عنصر گرانبهاست. در فلسفهی او از فاخرترین عناصر معرفت، یعنی عقل منطقی به شهود عرفانی و وحی قرآنی...» عقل منطقی، همهی مکتب ملاصدرا این سه است: عقل منطقی، شهود عرفانی، وحی قرآنی، در کنار هم بهره گرفته شده. «و در ترکیب شخصیت او، تحقیق و تعقل برهانی و ذوق و مکاشفهی عرفانی...» ملاصدرا میگوید در تفسیرش (به نظرم یا در این هم، تفسیر ملاصدرا هم شرح اصول کافیاش، هر دو بینظیر است، فوق العاده). همینجا اگر بشود، من حاضرم. اگر فرصت بکنیم، دانشگاه فردوسی دارم. یک روایتی از امام رضا علیه السلام که «خدا عالم را هندسه کرد.» هندسه کرد؟ کی چی گفته؟ ترکونده. ذیل این روایت بحثی کرده، فوق العاده. بخوانم. خلاصه، در تفسیرش، ملاصدرا میفرماید که: «من لا کشف له، کسی که مکاشفه ندارد، علم...» هیچ علمی. «...ذوق و مکاشفهی عرفانی و تعبد و تدین و زهد و انس با کتاب و سنت.» میگوید: «صراط را کسی نمیفهمد، مگر اینکه اهل مکاشفه باشد.» حقیقت صراط، بله، «و ذوق و مکاشفهی عرفانی و تعبد و تدین و زهد و انس با کتاب و سنت، همه با هم دخیل گشته و در عمر علمی پنجاه سالهی او، رحلههای تحصیلی به مراکز علمی روزگار، با مهاجرت به کهک قم برای عزلت و انزوا و با هفت نوبت بیاد احرامی حج شدن همراه گردیده است. همانگونه که فلسفهی صدرایی که خود او به حق آن را حکمت متعالیه نامیده، در هنگام پیدایش خود، نقطهی اوج فلسفهی اسلامی تا زمان او و ضربهی قاطع بر حملات تخریبی موشک فلسفهستیزانهی دورانهای میانهی اسلامی بوده است.»
«امروزه پس از بهرهگیری چهارصد ساله از تنقیه و تحقیق برجستگان علوم عقلی و نقد و تبیین و تکمیل در حوزههای فلسفی و ورز یافتن با دست توانایی فلاسفهی نامدار حوزهها، به ویژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحکام، بلکه شادابی و سرزندگی مضاعفی گرفته و میتواند در جایگاه شایستهی خود در بنای فرهنگ و تمدن بایستد و چون خورشیدی در ذهن انسانها بدرخشد و فضای ذهنی را تابناک سازد.»
«مکتب فلسفی صدرالمتألهین همچون همهی فلسفهها در محدودهی ملیت و جغرافیا نمیگنجد و متعلق به همهی انسانها و جامعههاست. همواره همهی بشریت به یک چهارچوب استخوانبندی متقن عقلی برای فهم و تفسیر هستی نیازمند است. هیچ فرهنگ و تمدنی بدون چنین پایهی مستحکم و قابل قبولی نمیتواند بشریت را به فلاح و استقامت برساند و من نیرویی...» برساند زیر پایهی تمدن چیست؟ فلسفه. «و زندگی او را از هدفی متعالی برخوردار سازد. و چنین است که به گمان ما، به گمان ما، فلسفهی اسلامی به ویژه در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشهی انسان این روزگار میجوید.» نیاز فکری دنیا را الان این است که بداند بر. «و سرانجام آن را خواهد یافت و در آن پابرجا خواهد بود.»
«ما ایرانیان بیش از همه به این فلسفهی الهی وامدار و بیش از همه در برابر آن مکلفیم.» در برابر آن مکلفیم. «دوران ما با دمیدن خورشیدی چون امام خمینی...» این جمله خیلی جالب است. آقا تعریفش از امام خمینی چیست؟ «دوران ما با دمیدن خورشیدی چون امام خمینی که یگانهی دین و فلسفه و سیاست و خود یکی از صاحبنظران برجسته در حکمت متعالیه بود و نیز با حوزهی درسی و تحقیقی پربرکت حکیم علامه طباطبایی که استاد یگانهی مبانی ملاصدرا در طول سی سال در حوزهی قم به شمار میرفت و تلاش و همدورههای آنان، بیشک دورهی با برکتی برای فلسفهی الهی ملاصدراست.» امتداد ملاصدرا انقلاب اسلامی است. امتداد فکریاش، انقلاب اسلامی است. بقیهی کارهایش را هم نکرد. نسبت، نسبت. یعنی سیاستی که از فلسفهی ملاصدرا منبعث بشود. کتابش را دارم. در خانه خمینی بوده دیگر. یعنی اگر میخواست نظام سیاسی تشکیل بدهد، امام خمینی نظام سیاسی ملاصدرا را محقق کرد. من و شما باید نظام تربیتی، اقتصادی، اخلاقی تشکیل بدهیم. جان هر فیلم، به اکنون برپایی این گردهمایی بزرگ از فرزانگان ایرانی و غیرایرانی، مجری آگاهیهای ژرفتر و بیشتری در باب فلسفهی ملاصدرا میرساند. «شاید این یکی از موجبات شود که مسیر مستقیم و تکاملی و نامتناقض فلسفه که از ممیزات فلسفهی اسلامی به ویژه پس از روشن شدن مشعل حکمت صدرایی است، در ذهناندیشمندان و فیلسوفان غرب با مسیر پرتلاطم و پرتناقض و پر نشیب و فراز فلسفه در همین چهارصد سال مقایسه شود.» ملاصدرا یک حرفی زد، چهارصد سال است دارند هی میشکافند. به هر کی میآید شارح اوست. بردیا، تو علامه طباطبایی بعدی میدان فلاسفه. شما هر کی اگر حرفی زد، بعدی آمد زیرآبش را زد. چهارصد سال ما هی داریم ملاصدرا را شرح میدهیم. همدیگر را میکوبید. خب کدامش بر حق است؟ تمام شد دیگر. خیلی جالب است. فیلسوف دارد میآید، هی دارم میگویم چی گفته. «و فرصت تازهای برای نقد و بحث در باشگاه جهانی معرفت و استدلال عقلانی فراهم آید. در پایان لازم است سپاس عمیق و صمیمانهی خود را از برگزارکنندگان عزیز مجمع علمی و نیز از شرکتکنندگان ابراز دارم و انتظار خود را برای نشر مجموعهی آرای صدرالمتألهین در کتابی جداگانه تکرار کنم.» «آرای صدرالمتألهین» را یک کتاب جداگانه کنید. همین نظام حکمت صدرایی، همان که آقا میخواست. مختصرش است، خلاصهاش است و مفصلش را دارم.
آقا باز جای دیگر میفرمایند که به رئیس جمهور اندونزی (این خیلی جالب است، آخرین بخشیه که داریم، آره، آخرین بخش). «آقا به رئیس جمهور اندونزی میگویند که مال سال ۷۹: اسلام برای کل جهانیان است، نه فقط برای مسلمین. ما این را در سنتهای شما هم مشاهده میکنیم. ما باید مطالب زیادی در مورد ملاصدرا، آیت الله طباطبایی و همچنین امام خمینی فقید فراگیریم.» امام خمینی آخر بود. ملاصدرا، علامه، امام خمینی. «امروز دربارهی ملاصدرا در سطح فرهنگهای جهانی و فلسفههای مطرح دنیا بحثهای زیادی است. سال گذشته در تهران یک کنگرهی بزرگ بینالمللی تشکیل شد» که متنش را خواندیم. «امسال هم یک کنفرانس بزرگ در لندن دربارهی ملاصدرا تشکیل شد و از همه جای دنیا دربارهی فلسفهی ملاصدرا و مبانی بسیار مهم فلسفی او مقاله نوشتند و حرفهای مهمی زدند. همین طور افکار و افکار فلسفی و قرآنی علامه طباطبایی و نظرات افکار دینی و سیاسی و فقهی امام هم جزو برجستهترین است.»
رئیس جمهور اندونزی میگوید که: «مردم اندونزی در گذشته هم غزالی طوسی و هم سهروردی را از ایران بسیار دوست داشتند، ولی اکنون متوجه شدند مرد بزرگتری به غیر از این دو نفر در ایران وجود دارد. فلسفهی ملاصدرا برای ما بسیار مهم است. برای اینکه در سنت موجود اندونزی بیشتر به فقه رجوع شده است تا به فلسفه.» شما وقتی حرف فلسفه زنی، چون پیدا کنم ولایت فقیه، ولایت فقیه است. بابا! فقط فقیه نیست که، ولایت فیلسوف هم هست. ولایت فقیهی است که فیلسوف است. ما هی میخواهیم ولایت فقیهی آقا را نشر بدهیم. ولایت فلسفی توسعه پیدا کند. مدل فلسفه توسعه پیدا کند. آنی که آقا مد نظرش است این است. فلسفهی شیعه، فقهی شیعه، سیاسی شیعه. آن هم در کانال هست. از فقهی باید دربیاییم. فلسفی. و با اهداف سیاسی اول تعریف کنیم. کاری که اهل بیت میکردند. شما «ظهیر» را به عنوان یک شیعهی فقهی نمیشناسی. سهطلاقه کرد. آنجا دیگر همسرش را سهطلاقه کرد. اهل سنت من خیلی بررسی کردم ببینم از جهت فقهی ظهیر حرکتی متناسب با تشیع انجام داد یا نه. به چیزی نرسیدم. تا لحظهی شهادتش به چیزی بود. کاری از منظر یک شیعه. وضعیت فقه در چه مرتبهای؟ بروز نداشت. و شیعه شد. حالا به هر معنا. شما الان یمنیها زیدیاند. خب ما با نگاه فقهی خودمان به زیدیها به چشم طهارت اینها نگاه میکنیم. ول کن بابا. رعایت هدایت دست آنهاست و آخرالزمان به یمنیها نگاه کنیم. خلاصه. خب حضرت نمیدانستند که اینها زیدیاند. فلسفی نکتش. «رئیس جمهور اندونزی: از کتابهای ملاصدرا چیزی ترجمه شده که در اختیار مراکز علمی آنجا باشد؟» اندونزی. پاسخ آقا: «نه، هنوز نبوده. باید این کار را انجام داد. الان ترجمهی آثار ملاصدرا به زبانهای انگلیسی و فرانسوی و غیره در دست اجراست.» آقا مؤدبانه چه کار میکند؟ «شروع کنند یک کارهایی بکنند. باید بگوییم هر چه فراهم شد، برای ایشان در درجهی اول بفرستند. اسفار چاپ نشده، منتها بعضی از کتابهای دیگرش چاپ شده. حالا اگر ترجمهی انگلیسی وجود داشت که آنها را در اختیار شما و بعد هم در اختیار مراکز فرهنگی اندونزی میگذاریم. البته ترجمهی انگلیسی و فرانسوی در سریالات… اگر آنها آماده نشده بود، یک دوره از اصل آثار را که به زبان عربی است و شما هم خوب میتوانید از آن استفاده کنید، انشاالله برایتان میفرستیم. اینجا انشاالله به سفیر شما خواهیم داد که برایتان مهم است این ماجرا. مسائل سیاسی داریم، فرهنگی داریم.» همهی حرفشان همین بود. کلاً این دیدار ملاصدرا بود، کتاب ملاصدرا را بگیرید و بخوانید و بدهید مراکزتان را. این حرف حضرت آقا در مورد ملاصدرا فلسفه است. «شروع کنیم. امروز خود این کتابم چیزی سال ۹۱ شنیدم آیا عبودیت کتاب نظام کار خوبی است از این کارها باید بیشتر صورت بگیرد.» فرصت نکردم برایتان بیاورم. منظورم همین بود. همین کارها بود. یک کارهایی انجام بدهیم در مورد این سطوح فلسفی.
پیشگفتار کتاب را بخوانیم. یک مقداریش را، تا به ذهنیت در مورد کتاب پیدا کنیم. صفحهی ۱۴، پاراگراف اول از باب تشبیه معقول به محسوس. یک تشبیه خوبی کرد. میگوید که آقا! «یک فیلسوف.» ملاصدرا توضیح بدهم. این فیلمهایی که میبینید، شما تلویزیون نشان میدهد مستندی که میبینید مستند یک ساعته این حداقل شش ساعت، هفت ساعت فیلم راش =خام (فیلمبرداری کردند). حداقل شش-هفت ساعت فیلمبرداری کردند که تویش، خروجی شده یک ساعت فیلمی که شما میبینید. یعنی مثلاً آمده اینجا را یک نما گرفته که یک ثانیه، یک فریم از این را دربیاورد. مستندسازی و فیلم و اینها. اوایل آن دوستی که باهاش کار میکردیم حرفهای بود. «چهار ساعت فیلم گرفتی، چهار ساعت بیست دقیقه هم درنمیآید.» نوع متصل بشود. چقدر کار سختی است! پدر صاحب بچه در بیاید. ایشان کارهای خندوانه را که میکرد، کلیپهایی که شبها مثلاً پخش میشد بیرون. یک بستنی میخوردند و میآمدند و اینها. من این را از ظهر مشغولش میشوم. مثلاً یک-دو روز معمولاً کارها یک هفته قبل تحویل میدادند. یک روز وقت میگذارم. این جوری است. کار فیلمساز. فیلم راش میگیرد. این بهش میگویند راش دیگر، فیلم... ترجمه کنیم «فیلم فیلمبرداری کرده». بعد مینشیند تدوینش میکند، ادیت میکند، میشود آنی که خروجی است. یک فیلسوف نظامساز هم در افکارش، افکار راش زیاد است. این را باید نشست، منسجمش کرد. مباحث ورود کرده. خود مرحوم علامه طباطبایی شما المیزان را که میبینید، به تناسب آیات نکات را آوردهاند. ولی اگر منسجم بشود، غوغا میکند در عالم، که هنوز کار جدی صورت نگرفته است. دارد یک کارهایی میشود. مدون بشود، نظام فکری دربیاید، کار بشود. نظر ایشان. مباحث انسانشناسی ایشان در المیزان از سر تا ته کار بشود. یک جملهای ذیل یک آیهای تککلمه گفتند، اینها باید برود تا طرف کشف بکند. حداقل پنجاه بار باید یک کسی المیزان خوانده باشد که بتواند همچین کاری بکند. کی بتواند قشنگ اینها را در بیاورد، جا به جا کند، به هم بچسباند، ملحق کند. کسی که نظام فکری دارد، نظام او را پیدا کند. در مورد ملاصدرا همچین کاری را بنا داشتند در این کتاب بکنند. قطعات را دربیاورند، منسجم کنند که انصافاً هم موفق بودند. یعنی قابل قبول. «این اثر شبیه مجموعهی فیلمهایی که کارگردان قبل از تدوین در دست دارد.» معرفی آنها هم شبیه تدوین این مجموعه است. «این مجموعه شامل ساعتها فیلم که از صحنههای گوناگون در طی چندین ماه فیلمبرداری به منظور نمایش داستانی به خصوص تهیه شده، معلوم است نمیشود آنها را در معرض تماشاگر قرار داد.» چون در این مجموعه نه جزئیات بیفایدهی صحنهها حذف شدهاند، در صحنههای اصلی از فرعی تفکیک شدهاند، نه رابطهی صحنهها با همدیگر معلوم است، نه نقش هر صحنهای در پیکر اصلی داستان قابل درک است تا تماشاگر بتواند با دیدن آنها مضمون داستان را پی ببرد. «اما کارگردان با تدوین این فیلمها، از همین مجموعه، فیلم یک ساعته تهیه میکند که برای همهی تماشاگران به خوبی قابل درک است.» این کاریه که انجام دادند روی آثار ملا. کم. خلاصه، حواشی ندارد. تفکیک شده. تفکیک شده نسبت به مباحث. با هم روشن شده. فرم کار شکل گرفته.
بعد نکتهای که پایینتر میگویم: «در حقیقت معرفان فلسفهاند که عهدهدار اشاعهی فلسفه هستند.» یعنی الان مثلاً اونی که نویسنده است، کتاب را به مردم میرساند. یا اونی که بازاریاب است، کتاب را به مردم میرساند. بازاریاب کتاب را میرساند. اونی که چاپ میکند، کتاب را به مردم میرساند. اونی که ویراستاری میکند، اونی که طراحی جلد میکند. اینها خیلی مهم است. لذا این نیست که یک کسی حرف قوی داشته باشد، همین کفایت بکند. آن واسطهها و نقششان را خوب انجام بدهند تا کی منتقل بشود. نسبت به ملاصدرا ضعیف عمل کردهایم. ما مبینهای خوبی نبودیم. ما نتوانستیم خوب نظامسازی کنیم. ما نتوانستیم خوب حرف ملاصدرا را بفهمیم و خوب تبیین کنیم. مشکل ما اینهاست. نهایت قوت گفته. «رضوان محدث عارف هم داشتیم.» ملاصدرا محدث نیست. فروش، او محدث. (نهایت قوت اخبار بوده.) شانه به شانه میزند با صدوق و کلینی. و در این زاویه هم خیلی بین ما مطرح است. فیلم نماز جمعه را برسیم.
«آنها واسطههایی هستند که افکار فلسفی را هم برای فیلسوفان بعدی سادهتر میکنند و هم آنها را به روشنفکران غیرفیلسوف نظیر نویسندگان و هنرمندان، نظریهپردازان علوم اجتماعی و از طریق آنها به عموم مردم انتقال میدهند. غالباً نه فیلسوفان نویسنده و کارگردان، نه فیلسوفان نویسنده و کارگردان و هنرمندند تا افکار فلسفی خودشان را در قالب داستان و فیلم و سایر آثار هنری به مخاطبان عام عرضه کنند. نه نویسندهها و کارگردانها و سایر هنرمندان فیلسوفاند.» از دو طرف مشکل است. همین که توضیحش را دادم. جمع بشود، دیگر غوغا میکند. یعنی یک کارگردان، یک نویسنده، فیلسوف باشد. فیلم «مارمولک». وضعیت فلسفه است. من خیلی این فیلم را قوی میدانم. تناسب فلسفهی غرب را خیلی قشنگ توانست پلورالیسم را خرد بکند. داستان برایش طراحی بکند، به خورد مردم بدهد. «همهی راهها به خداست، تو هم یک راهی داری، آن هم یک...» این صحنه غوغا است. شما در قالب طنز پلورالیسم را داری میرسانی. درشت. عمامه. لطیف باشد. یعنی آخوند یک همچین کارهای است. ساخته. ساخته بودیم. یکی از رفقا، انجام. طراحی کردیم، سوژهها را طراحی کردیم. خلق موقعیت و داستان و اینها. کاری که بچهها ساخته بودند، برده بودند پیش یکی از رفقا که مسئولیتی داشت در صدا و سیما. رفیق صمیمی خود من هم. «فلانی! همچین کاری بعید است. آخوند را یک همچین کاری آخوند ساخته.» خودش یک برندی بشود در این کار. ولی آن ذهنیت اولیه که آقا این میخواهد منبر برود و موعظه بکند و مطلب فرمالیته، فرمالیته تحویل مردم بدهد، جدید، بکر، از یک زاویهی جدید و زاویهی متفاوت و درست، صائب، از یک منظر دیگری ببیند و عمیق، و آن فلسفهاش را دارد منتقل میکند. ذهن. به مدت خود همین کار آن را رفع میکند. یعنی شما وقتی پنج تا آخوند این شکلی داشتی، بعد دیگر ذهنیت مرتفع میشود. ولی اولی که میخواهی بگویی: «من آخوندم.» حسینیت خراب است. وقتی پنج تا آخوند اینجوری کار کردند، بعد دیگر حالا نفر مثل فلانی بشویم. «معروف است با وساطت معرفانی که افکار فیلسوفان را به غیرفیلسوفان انتقال دادند، بسیاری از نظامهای فلسفی به طور غیرمستقیم در قالب داستان و فیلم و دیگر آثار هنری در غرب به عموم مردم عرضه شد.» شما داستانهای مثلاً تولستوی، فلسفهی کمونیستی و مارکسیستی. یکی از قویترین نویسندههای دنیا. اینکه کمونیستها توانستند شوروی را بگیرند. شوروی. نقشههای قدیم اتحاد جماهیر شوروی را اگر برید نقشه مثلاً، آره، نصف نقشه اتحاد جماهیر چی شد که اینها توانستند بگیرند؟ خیلی برای من جالب است تحلیل. یکی تشکیلات قوی و یکی ادبیات. کتاب داستانی. معروفترین نویسندههای دنیا. رهبر به برکت این است که آن میتواند کار بکند. یکی تشکیلات قوی. چطور ماندیم تا حالا؟ مردم نمیگذارند. ادبیات قوی داریم. ادبیات در سطح جهانی. تشکیلات قوی داریم. بعد ادبیات قوی، یعنی ادبیاتی که منبعث از فلسفهمان باشد. این مبانی فلسفی آمده خلق داستان کرده. داستان جذاب، گیرا. نه چه میدانم مثلاً گربهی نره میخواست برود نمیدانم کیک را ببیند. بعد در داستان حسنی نمیدانم به چی چی نمیرفت و بعد این جوری شد و آخر رفت. من کتاب «آخرین نبرد» هفت سالم یا هشت سالم بود، شاید این کتاب را پنج بار یا شش بار خواندم. نویسندهی روسی نوشته. چقدر این کتاب جذاب است! کجاست؟ خیلی تصویری است. یک اصطلاحی دارند داستانهای تصویری، چی میگویند بهش؟ چی چی؟ کمیک. خیلی ساده است. فلسفه تویش است. فلسفهی نبرد، مجاهدت، پس زدن دشمن و اینها. بعد بسیار گیرا. یعنی در هر صفحه تصویر دارد. بالای هر کدام یک متنی نوشته. هفت سالم یا هشت سالم. یک کتاب دیگر در همان سالها پیدا کردم، «شبهای بغداد». رمان. اصطلاحاتش اینها فقط یادم است. «اسعد شورته فلانی چیست، کجاست.» «آخرین نبرد» یک چیز دیگر است. یا مثلاً آن کتاب چیز چیست؟ «هشت فرسنگ در زیر دریا». کتاب روسی است دیگر. اینها معمولاً جذابیت دیگری دارد. خیلی هنرمندانه و قشنگ فلسفهی مارکسیستی، کمونیستی و اینها تویش داد میزند. ما نتوانستیم فلسفهی ملاصدرا را از در شعر و کتاب داستان در بیاوریم. یک گوشهاش را شما ببینید. کتاب «حی بن یقظان» ابن سینا، با آن عظمت میآید فلسفهی مشائی را کتاب داستان میکند. کتاب داستان. «حی بن یقظان» اسم یک کسی است. «حی بن یقظان» (زنده پسر بیدار). «حی بن یقظا». بعد مثلاً این دارد میرود، بعد پنج نفر میآیند، بعد یکی شهوت، یکی فلان است. خیلی قشنگ مال چه دورهای است؟ بود. داستان نوشته. که همین الان من میخواندم، دو سه سال پیش نسبتاً. داستان. نه، یعنی منظورم از داستان تذکره نیست، شرح حال و شرح احوالات و اینها نیست. اینکه ما بتوانیم الان متناسب. یعنی شما الان شبکهی پویا دست ماست دیگر. امام خمینی فرمود: «اگر یک ساعت…» اینجوری نگاه میکردم هی به این نگاه. امام خمینی گفته این کی گفته؟ فرمود: «آقای شاه! یک ساعت تلویزیون را در اختیار ما بگذارید، دنیا را میگیریم.» این جملهی امام خمینیه، مال دههی چهل. الان یک ساعت تلویزیون در اختیار ما نگذاشتید. «تو خدا! شبکهی پویا دست ماست، چه کار کردیم، چه کار کردی؟» الان حرف میزنی؟ ماده تولید کردی؟ محتوا تولید کردی؟ که من بسازم. اینجا چرا بچهها با هم؟ چرا کارتونهای خارجی را ترجمه میکنی، پخش میکنی؟ خب چه کار کنیم؟ چه کار کردی؟ مبانی کجاست؟ داستان طراحی شد؟ سریال برای ساخته شد؟ فیلم سینمایی ساخته شد؟ هیچ کار هنری ما برای ترویج افکار مناسب نکردیم. یک دانه از این افکار ملاصدرا، یک گوشهاش مثلاً حرکت جوهری، بر زندگی یک نفر زیر و رو میکند. میبینی آن شاگرد آقای کوهستانی گفته بود: «من بحث اثبات صانع و مصنوع را وقتی که از ایشان درس گرفتم...» در خاطرات مرحوم کوهستانی، آیت الله کوهستانی: «اثبات سهام مصدوم وقتی درس گرفتم تا یک هفته مکاشفات داشتم و گریه.» من خودم وحدت اتحاد عقل و عاقل و معقول و علم و معلوم. چی دارد میگوید؟ «علم معلوم است. در عین تو است و علم و عالم همه اتحاد دارند.» خیلی، خیلی فوق العاده. «درس گرفتم، بعد یک هفته حالم از بین رفت، آمدم پیش ایشان.» اینه الان در دنیا تناسب برای صنعت سینمای ژاپن یکی از اصلیترین کارهایی که دارند میکنند ترویج تناسخ است. فیلم سینمایی قدر دارند میسازند برای ترویج تناسخ. تناسخ را قشنگ بلد بوده برایش داستان بسازد. طرف میآید میرود با یک کسی رفیق میشود، با هم میریزن فلان. بعد میفهمی روح بابابزرگ عمهی کیک بوده که رفته. داستان بسازیم. یک پشه، کرمی مثلاً بیاید از قوه به فعل برسد. بعد بتوانیم همین جوری نشان بدهیم که چطور بقیهی قوا هم هست که اینها به فعلیت میرسد. همهی عالم در حرکت به سمت فعلیت، به سمت شدن. و چه و چه و اول خوب بفهمیم. ادبیات پیدا کنیم. کاری که ما در این درس میخواهیم بکنیم این است ها. اینها را بگردیم پیدا کنیم. نه که فقط بخوانیم: «ملاصدرا اینو گفته.» ذهنمان حساس بشود. طراحی کردم. این کار را انجام بدهید. اینجوری باشد. مدرسه. اینها را بریم بگوییم: «ما دیگر محتوا بدهیم.» مبلغین که میخواهند بروند مدرسه بگوییم: «آقا! اینها را بگو. در مدرسه این چهار تا نکتهی اصلی را با این چهار تا مثال برای بچهها جا بینداز. برای صدا و سیما این کار را بکنیم، برای برنامههای مختلف صدا و سیما، برای آموزش و پرورش، برای دانشگاه، برای خود حوزه، در فضای سیاسی، در فضای فرهنگی.»
«این خط آخر از باب نمونه. هِیتناک در معرفتشناسی کانت، نظام دشوار و به هم پیچیدهی کانت را معرفی کرده و استیس در فلسفهی هگل نظام هگلی را.» مبلغین و معرفین خوبی بودند. «هر استادی که میگویند مقرر خوبی داشته باشد، آن استاد معروف و استاد خیلی به علمیت استاد خیلی نیست. مقرر خوب خیلی شرط است. در درسهای خود ما ملاصدرا، مقرر و مبین خوبی تا حالا در فضای رسانه، غذای فلسفه، که ماشاالله یکیش علامه علامه طباطبایی بوده. ولی اینها باید بیاید برسد به خروجیها. هم به خروجی. هنوز فعلاً در عالم انتظار و ذهن حرکتی انجام نشده.» و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمت صدرایی
جلسه نهم
حکمت صدرایی
جلسه دهم
حکمت صدرایی
جلسه یازدهم
حکمت صدرایی
جلسه دوازدهم
حکمت صدرایی
جلسه سیزدهم
حکمت صدرایی
جلسه چهاردهم
حکمت صدرایی
جلسه پانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه شانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه هفدهم
حکمت صدرایی
جلسه بیست و یکم
حکمت صدرایی
در حال بارگذاری نظرات...