‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب، صلی الله قیام
پیشگفتار برخی نکات مهمی را مطرح کرده، اشاره میکند مثل اینکه اینجا هست در مورد سنت معرفی نکته خوبی را گفتند. فرهنگ غرب خوب توانسته فلسفه خودش را معرفی کند، اشاعه دهد. مشکلی که ما داشتیم این بوده که فلسفه ما خیلی بروزی نداشته و ما در ارائه فلسفه و مبانی فلسفی و محصولات فلسفیمان ضعیف بودیم. فلسفه ما خروجی نداشته، در عالم ذهن بوده است. بحث خیلی از این حرفها عمیقتر و فجیعتر است. ما حتی در مورد قرآن هم با یک همچین مشکلاتی روبرو هستیم. قرآن ما هم چیزی، وضعی بهتر از این ندارد که هنوز به فضای خروجی نرسیده، هنوز در همان فضای ذهنی است. یک سری مدرکات، وسایل سریع ارتباط جمعی مثل رادیو، تلویزیون به ویژه اینترنت و کثرت و سرعت انتشارات کتاب، مجله، روزنامه، وفور تحصیلکردگان، همه نشان از این دارد که روشنفکری در حال گسترش بسیار سریع است. حرفهای آنوری را بتوانی بروی توی دانشگاه با آن ادبیات بگویی، یک پز و کلاس دارد.
گزاف نیست اگر بگوییم که در حال حاضر میلیونها نفر از مردم کشور شامل دانشآموزان دبیرستان و دانشجویان، فارغالتحصیلان دانشگاه و بسیاری از کسانی که با وسایل ارتباط جمعی سروکار دارند، روشنفکرند. ویژگی روشنفکری، عقلگرایی و گاهی از نوع افراطی آن است. عقل جز در بدیهیات میگوید چرا و آشکار است که بسیاری از این چراها، بیواسطه یا با واسطه، جز در فلسفه پاسخ داده نمیشوند. کار فلسفه این است که چراها را پاسخ میدهد، غیر از بدیهی. از همین زمینه، فرهنگ کشور کاملاً مستعد اشاعه و رشد انواع نظامهای فلسفی است. فرهنگ، یعنی چیزی که آنقدر رسوخ پیدا میکند در ارتکازات مردم که میشود بدیهی، یعنی همان فلسفه فرهنگ، همان فلسفه.
فلسفه بسط پیدا میکند. وقتی که بزرگتر وارد میشود، جلوی پایش بلند شو. بچه میگوید که چرا؟ فلسفه چرا؟ چون باید جلوی بزرگتر احترام گذاشت. میگوید چرا؟ چرا ندارد. باید به بزرگتر احترام گذاشت. چرا ندارد که باید به بزرگتر احترام بگذاری. بدیهی است. یعنی بدیهیات مرتکز در جامعه ما و این همان فلسفه است و فلسفه فرهنگ را میسازد. فلسفه این بدیهیات را میسازد. هر بدیهیاتی معلول یک فلسفهای است. وقتی جامعهای میگوید که من با فلان پسر، من فلان پسر با فلان پسر ازدواج کردم، میگوید مگر میشود؟ چرا؟ کامران! دلیل ازدواج کردن؟ میگوید چرا؟ چرا ندارد که ازدواج. بدیهیات، این بدیهی از کجا آمده؟ از آن فلسفه. اینها، این فلسفه را چه بدانند، چه ندانند. خیلی وقتها مردم نمیدانند. هنر آن نظامساز این است که این فلسفه را یک جوری به خورد مردم داده که کسی هم نمیداند این محصول کدام فلسفه است. فقط میدانم بدیهی است. کاری که دشمن میکند، تغییر این بدیهیات است. یعنی چه؟ تغییر فرهنگ، ناتوی فرهنگی یعنی چه؟ جنگ نرم یعنی چه؟ جنگ نرم یعنی چه؟ جنگ نرم مهمترین سلاحی که دارد، فلسفه است.
جنگ نرم یعنی چه؟ جنگ نرم یعنی تغییر بدیهیات مردم. آرام آرام این بدیهیات دارد عوض میشود. یک چیزی قبلاً خیلی واضح بود. شما توی همین ۱۰ سال اخیر را نگاه بکنید، من دیشب یک مقداری فکر میکردم، مثلاً موتور. سال ۸۸ حتی مواجهاتمان هم با این جریان مخالف یک چیز دیگر بود، اصلاً خیلی عوض شده فضا. مثلاً سال ۸۶ یکی از شعارهایی که بچههای حزباللهی میدادند، (حالا سالروز شهادت شهید شوشتری رضوان الله علیه همین ایام است)، سال ۸۸ یکی از این سران فتنه رفت. یکی دو روز بعد از شهادت شهید شوشتری نمایشگاه مطبوعات بود. یکی از شعارهایی که بچههای حزباللهیها میدادند این بود که برای آنها سنگین بود: «بسیجی واقعی نورعلی شوشتری». یعنی سران فتنه را فحش میدادند: «فحش به تو، بسیجی نیستی». خندهدار است شما مثلاً برگردی به یکی بگویی «تو بسیجی نیستی». یعنی آنقدر اینها این چند سال روی ارتکازات مردم کار کردند، خیلی اثر دارد. گاهی یک سخنرانی ارتکاز مردم را عوض میکند. چهار سال، پنج سال یک کسی یک بند دارد فحش میدهد به یک جریان، با انواع و اقسام عبارات و اینها. فرهنگ سیاسی ما را شکل میدهد. فرهنگ سیاسی، فرهنگ اقتصادی همینطور است. مصرف میشود توی جامعه، بدیهی، بدیهیات. برای چی این را خریدی؟ «ارزان.» ارزان. لازم داری؟ میگوید: «نه.» «خب ارزان بود.» ارزان بود، ارزان بود. جزو بدیهیاتش است. یعنی وقتی ارزان است، دیگر باید خرید. فرهنگ اقتصادی فاسد یک جامعه که این را آنها برای ما تزریق میکنند، برای خودشان فرهنگ تولید را تزریق میکنند و ما فرهنگ مصرف را. «ارزان بخر.»
توی این درگیریهای تمدن، فرهنگ است که تمدن را میسازد. یعنی تمدن محصول فرهنگ است، فرهنگ محصول فلسفه است. نقش فلسفه در یک تمدن چیست؟ این است که فلسفه برای شما فرهنگ را میسازد و آن فرهنگ تمدن را میسازد. وقتی میگوید جامعهای آشفته و لاش، وارفته، عقبافتاده، مصرفزده، تنبل، بیکار، عقدهای، فرهنگ خیلی مبحث فرهنگ بحث بسیار مهمی است و ربطش با فلسفه هم بحث بسیار مهمی است. شما عالم را چه میبینی؟ چطور میبینی؟ نگاهت در مورد خودت چیست؟ تعریفت از خودت چیست؟ تعریف از انسان چیست؟ شما وقتی توی فلسفه یهودی، در تلمود -کتاب مقدس یهودیان- تعریف انسان این است. الان دنیا را صهیونیستها با همین یک عبارت، با این یک گزاره فلسفی دارند اداره میکنند. تعریف اینها از انسان چیست؟ میگوید که هیوم، گیوم عرض کنم که چند نوع حیوان داریم در عالم. حیوان چهارپا داریم، حیوان دوپا داریم و یک انسان. انسان یهود است و غیر یهود همه حیوانند؛ یا حیوانات چهارپا یا حیوانات دوپا. حیوان هم برای چی خلق شده؟ در استخدام انسان. حالا حیوان هم یا چموش است یا اهلی. یا خودش خود را در اختیار میگذارد یا باید به اختیار بگیری، با گلوله و تفنگ. خیلی خیلی منظم است. خیلی مرتب است. درست است؟ بله. سگ اگر پاچهات را بگیرد چه کارش میکنی؟ میزنیاش دیگر. نگاه این است، تعریف این است. مبنای نظام. بعد توی ابعاد اقتصادیاش چطور؟ توی ابعاد سیاسیاش چطور؟ توی ابعاد نظامیاش؟
فلسفه، بنا بر سرمایه ما، آن نگاهمان به انسان را نتوانستیم با آن نظامسازی بکنیم؛ نه در تربیت، نه در اینکه… چند جلسه است زیاد عرض کردیم و هیچ بروزی نداشته فلسفه ما. با اینکه این همه عمیق و این همه معارف در آن است. این همه کاراست فلسفه ما. بسیار کاراست. ولی خوب خیلی ما نتوانستیم. حتی در حد دیشب یک کسی آمده به من پیام داده که «آقا دردم آمد، من واقعاً اذیت شدم.» یکی از این کانالهای ضد فلسفه حرف ملاصدرا را برداشته بود در مورد زن و اینها. نفهمیده و نجویده. کاری که میکنند دیگر، فراوان. ملاصدرا در مورد زن، حکیم سبزواری. آن متشابه را پیدا میکنند که طرف خودش هم نفهمیده، سواد عربی و فلسفیشان هم سوادی معمولاً ندارند که بخواهند عبارت را بفهمند. تخریب!
جواب بدهم؟ شما توی اینترنت سرچ کن؛ جوابش اینترنت. سرچ کردم دیدم ۱۰۰ نفر فقط هرچه سرچ کردم توهین به ملاصدرا بود، کسی اینور جواب نداده. گمان من این بود که توی اینترنت بالاخره یک چهار تا آدم فلسفهپژوه اینها هم هستند که اینها را دارند جواب میدهند. دیدم نه. آنها فقط دارند میزنند. فاجعه است. مال یک کمیته فقط لازم داریم توی اینترنت جواب اینها را بدهند. خیلی قوی، حسابشده، کار تیمی منسجم. ریز و درشت فلاسفه را دارند میزنند. کارشان هم انسجامی که ندارد. آنها با نظام فکری که کار ندارند که. نمیگویند این بابای نظامی دارد. ممکن است ۱۰ تا مطلب، ۱۰۰ تا مطلبش هم غلط باشد. اصل آن نظام را اول باید دید که این نظام یک نظامی است که برآمده از دین یا نه. بعد حالا توی نظام بحث میکنیم. میآید میگردد از این خردههای متشابهات خودش یک نظام درست میکند. آن نظام را به خورد مردم میدهد. این نظام بالا سرتاسر نظام تبیین بکنیم برای خودمان. حرفهای ملاصدرا، چینش فکری ملاصدرا از اول، این نقطه الف، ب، جیم، دال این است، تعریفش این است. حالا توی این پک، نقطه اول شما ۱۰ جایش را مشکل داری. خیلی خوب، اشکالی هم ندارد. شما ترمیمش کن، شما اصلاحش کن.
همین طور که نظام جمهوری اسلامی، امام کلیتی برای نظام توی ذهنشان بود و این کلیت افراد و اجزایی داشت. ممکن است ما هزار تا از این اجزا را قبول نداشته باشیم. نظام پارلمانی بهتر از ریاست جمهوری. امام، آقا به ولایت فقیه توهین کردی؟ امام کلیت نظام را داده. حالا این افراد نظام، ممکن است شما به نتیجه برسی که بعد یک مدت این را برداری جایش آن را بگذاری. بعد یک مدت آن. خود امام مصلحت نظام را (سه تا قوه داشتیم) ممکن است شما هی داخل این ترمیمش بکنی، هیچ ممانعتی ندارد. ممکن است ما هزار تا از نظرات ملاصدرا را به مرور، دست ازش برداریم، ترمیمش بکنیم. ولی این نظام یک نظام درست و منسجمی است. اصل نظام را باید فهمید. آن چینش منطقی.
از همین روحیه، زمینه فرهنگی کشور کاملاً مستعد اشاعه رشد انواع نظامهای فلسفی است. شما بروید توی جمع آماده گفتگوی فلسفی دارند. گفتگوی فلسفی. کسی بلد باشد با بچهها فلسفی حرف بزند (بچههای کوچک، بچههای ۷ ساله، ۸ ساله، ۱۰ ساله، بچههای مدرسهای). یعنی این روح تعقل و قوه تعقل. این را حضرت آقا فرموده بودند جمع مجموعه حکمت. آمدم توی اتاق به سال ۹۱. دلم، نوه من دارد با این میز ور میرود. این میز را کج کرد. گفتم: «نکن آقا جان، این میز میافتد.» بعد گفت: «چرا میافتد؟» (چرا بعدش دارد؟) بعد تحلیل آقا، خیلی من دیدم: انقلاب نسل بعدی ما را فلسفی بار آورده. خیلی تعبیر عجیبی است و این بچه توی آن ارتکازات ذهنیاش فلسفه رخنه کرده. نسل ما فلسفیتر از ماست. نسل بعد از ما بچههای چرا...
این فلسفه روحیه تعبد ندارد و توجیهش نادرست است. «بابا عذرخواهی میکنم، غلط کردم چرا توضیح بده! قبول میکنم. توجیه کن منو. نمیرم.» خیلی این، خیلی فرصت است برای ما. ما از فرصت میترسیم. نه، من میگویم دیگر: حاج آقا دارد میگوید دیگر. «قبول کن!» خیلی ضرر است. خیلی خسارت به کشور است و این جور منبریها هم خیلی خسارت به کشورند. خودشان عقل منفصل مردم. منفصل مردم باشیم. قرار است حتی پیغمبر هم منفصل مردم نشود. قرار است مردم خودشان عقلشان رشد بکند، ادراکاتشان رشد بکند. استاد چشم متربی باشد. استاد قرار نیست چشم متربی باشد. بنشینی کنارش واسش ببینی و برود عمل کند. فعال کنیم. «لیسیرو لهم دفائن العقول.» انبیا آمدند دفینههای عقول را تقویت کنند. یعنی آن قوه عقل بارور بشود. مالک اگر چیزی میگوید، خیلی حرف است اینها. هم در مورد سلمان داریم امیرالمؤمنین فرمود: «ولو بدون مشورت با من حرف مرا میزند.» چون عقل او اینقدر رشد کرده، میداند که من اگر توی این حوزه باشم چی میفهمم. او میداند اگر علی توی این موضع باشد چه جوری تصمیم میگیرد. او همان تصمیم را دارد میگیرد. آدمی میخواهد دیگر. نه اینکه میداند من چی بگویم یعنی حرفهایم را میداند عمل میکند. یعنی نه اینکه خودش فهمیده، فقط عمل میکند. یک کلیاتی دارد عمل میکند. نه، خودش میفهمد. اینقدر عقلش رشد کرده. خودش مصالح و مفاصل را درون مسائل میبیند. میتواند تحلیل بکند.
در این میان بسیاری از نظامهای فلسفی غرب که معرفی شدند، به خوبی اشاره یافته اما نظامهای فلسفی اسلامی چون معرفی نشدند، هنوز در غربتند. پس ضروری است که فلسفه اسلامی را معرفی کنیم. فلسفه چی؟ اینجا خیلی مهم است. اصلاً فلسفه، یعنی فیلسوفان مسلمان، فلسفه که به آن الهیات و ما بعدالطبیعه یا به تعبیر رایج متافیزیک میگویند را چطور تعریف کردند؟ هستیشناسی عقلی. هستیشناسی عقلی. هستی اینجا چیست؟ هستی به معنای وجود نیست، به معنای موجود است. این یک موجود، آن یک موجود، آن یک موجود. اینها همه موجودند (این خانه، این شهر، این انسان، کیهان، ابعاد مختلف عالم). توی زوایای مختلف عالم همه موجودات و تناسب این موجودات با هم، هارمونی موجودات با هم، اینها را از جهت عقلی تحلیل میکند. موجودشناسی. موجود را حالا به معنای موجود است، اما نه مطلق موجود. موجود را با همه زوایایش کار نداریم. موجودشناسی نمیکنیم که این دستگاه کار نداریم. که این دستگاه چیست؟ این دستگاه از حیث موجود بودنش چیست؟ یعنی ما با وجود این کار داریم. احکام فلسفی وجود بر این موجود چیست و چه احکامی بر این بار میشود؟ یک وجودی دارد، یک ماهیتی دارد. یکی از این دوتا اصالت دارد. وجود این با وجود او یک نسبتی دارد؟ یا وجود این و وجود او یک وجودند یا دو تا وجودند؟ اگر دو تا وجودند، ما بین اینها عدم هست یا نیست؟
مقصود از موجود به ما هو موجود، از آن جهت که ماهیت خاصی دارد، به ماهیتها کار نداریم. این الان یک ماهیت است. این یک موجودی است با ماهیت. این ماهیت، ماهیت صندلی بودن دارد. او ماهیت تخته بودن دارد. آن ماهیت تلویزیون بودن دارد. ما با ماهیتش کار نداریم. تلویزیون به ماهیت تلویزیون چیست؟ نه، تلویزیون به ما هو موجود. درست؟ ما از جهت وجودش باهاش کار داریم. این از آن حیث که یک وجودی دارد، احکام وجود را دارد. آن احکام وجود چیست؟ ماهیتش کار نداریم احکام ماهیت. هر کدام توی علم مخصوص خودش کار میکند. انسان یک وجودی دارد، یک ماهیتی دارد. ماهیت او را کی بررسی میکند؟ البته ماهیت انسان را یک مقدارش را باز توی فلسفه ما کار داریم. یک مقدارش، ولی یک بخشیش به عهده طب، یک بخشیش به عهده روانشناسی است. یک کار فلسفه لزوماً نیست. پس ما با موجودات کار داریم از حیث وجودشان. از حیث موجود بودنشان، نه از حیث ماهیتشان. ببینم درست است؟ یعنی ما وقتی به تلویزیون نگاه میکنیم از حیث وجود چه فرقی با من دارد؟ آیا اعتباری، آیا انفجاری، فرقی با من خودش چه چیزهایی دارد؟ بله! بله! همه عالم از وجود بودن چه چیزهایی را دارد؟ بله! نه اینکه این از آن جهت که ماهیتش که تلویزیون است.
پس هستیشناسی مجموعه قوانینی است که از موجود به ماهو موجود بحث میکند. به تعبیر سادهتر، مجموعه قوانینی است که صدق آنها بر موجودات مشروط نیست به اینکه ماهیت خاصی داشته باشند. همه چیزهایی که وجود دارند این را دارند. میخواهد این ماهیت را داشته باشد، میخواهد آن ماهیت را داشته باشد. برایم هر آن چیزی که وجود دارد اینها را دارد. فلسفه میخواهد چیزهایی را بگوید که میگوید هر چیزی که وجود دارد اینها را دارد. مثلاً معلول است. علت دارد. مثلاً امکان از، مثلاً ضرورت ندارد؛ ممکن است واجبی دارد. این همین حرفها را میخواهد. این ماهیت باشد، آن ماهیت باشد، آن ماهیت باشد، از آن حیث که وجود دارد همه این احکام را. مقصود از عقلی یعنی چی؟ اینجا همان روش برهانی است. همانی که ما توی منطق ارسطویی به اسم برهان و بدیهیات میشناسیم. چون برهان توی یکی از مقدماتش باید بدیهی باشد دیگر. مقدمات بر بدیهی، چه صغرا که جزئی است، چه کبری که کلی است. هر دو باید بدیهی باشد تا برهان. برهان بدیهیات است. نه!
تجربی، اولیات، تجربیات، مجربات، متواترات، مشاهدات، محسوسات. مشاهدات محسوسات بله. حدسیات. چند تا؟ یکیاش کم است. متواترات، حدسیات، عرض کنم که اولیات، مشهور، مشهور جزو جدول هشتتایی داریم. یک جدول ششتایی داریم. آنهایی که شما جدول هشتتایی. مشاهدات، مجربات، متواترات، حدسیات، اولیات و محسوسات. و مشاهدات یکی بود. حالا اگر دو تا بود که میشود دو تا دیگر. درست. ششگانه ما برهان روی این تکیه دارد. روش عقلی هم با اینها کار دارد. یعنی با این بدیهیات کار دارد. همیشه دستش به بدیهیات بند است و همه خاصیت فلسفه به همین است. همه قدرت فلسفه، فلسفه اتفاقاً اصلاً بافتنی نیست. بله بله. حالا فلسفههای دیگر متناسب با اینکه چه چیزهایی را بدیهی بدانند. استقرار ناقص را ممکن است بدیهی بگیرد. اولیات، مشاهدات، تجربیات، متواترات، فطریات، مشاهدات، مخصوصاً قضایا، قیاساتها، معنا. عرض کنم که توی فلسفه برعکس آن حرفی که بزرگوار میفرماید که باید بنشینیم و قلیان چه کنیم و دود کنیم و ببافیم. بزرگوار در قم فلسفه این نیست. فلسفه در حالی که فلسفه چون تکیهاش روی بدیهیات و روش، روش عقلی و برهان است، اصلاً با بدیهی است که من نمیدانم بدیهیات را ممکن است خیلیها ندانند. بدیهیات، توجه بهش لازم است. اینی که یک وجودی دارد، یک ماهیتی دارد، مثلاً وجودش اصالت دارد. این جزو بدیهی است. خود وجود بدیهی است. درکم از انتزاعیات ضعیف باشد. من هنوز توی دوره اول رشد عقلیم هستم و توی محسوسات مثل کودکان میمانند دیگر. بعضیها دوره اول رشد بچه، دوره محسوسات. درکش فقط از چیزهایی که میبیند. از این دوره رد میشود و کم کم درک انتزاعیاش شکل میگیرد. میتواند این چیزها را انتزاع کند. «دوستت دارم.» محبت، دوست داشتن. میفهمم. یعنی کم کم میفهمم دوست داشتم. بدم میآید، خوشم نمیآید. حالا این هم همین است. آن کسی که قوه عقلیاش بالا میرود، انتزاعیاتش قویتر میشود و بدیهیات را عمیقتر میتواند درک بکند.
بدیهی نیست. خیلی روی حجابهای قلب هم اثر دارد. آنهایی که فطرت پاکتر، زلالتر و یک باطن لطیفتر دارند، فهمشان تیزتر است. خیلی چیزهایی را میفهمند که خیلیهای دیگر نمیفهمند. به چشمم نمیآید، حجاب ندارد. این خیلی عمیقتر میفهمد. بعضی شرط فلسفه را قدما این جور میگفتند، الان هم تقریباً همین است. شرط فلسفه سیر و سلوک است. هم خود فلسفه شرط سیر و سلوک است. شاید این را عرض کردم که دروازه ورود به معارف فلسفه هم شرط سیر و سلوک فلسفه است. کسی نداشت. اگر قرار باشد که یقینمان جهل مرکب نباشد. داعشیها هم یقین دارند دیگر. برایشان شهودی است. اصلاً یقینی شهودی، به معنای اینکه ما باید حقیم و میرویم توی بغل حوریها و وقتی که میروند میدان جنگ... نمیدانم خبر دارید. توی جیبهایشان قاشق است. بچههای مدافع حرم میگفتند ما هر کدام از اینها را که میزدیم توی دیوار، قاشق ناهار با پیغمبر میخورند. بعدش هم آن چه پیغمبری که یک قاشق بهت نمیدهد. غذا بهت میدهد، قاشق؟ قاشقش را آن قدر باور دارد. ناهار پیش پیغمبر. دوگماندیشی و تحجر و از این اسمهای قشنگ را روی ماها میگذارند دیگر. شما یک سری آدمهای بنیادگرا هستید. بنیادگرایی یعنی جزماندیشی. فحشهای جدید را بلد باشید. بنیادگرایی جزماندیشی، دوگماندیشی است. یک سری چیزها را، یک یافتههایی دارید و اصرار دارید همه یافتههای شما را باید قبول بکنند و سر یافتههایتان هم تعجب دارید. الان توی فضای سیاسی که خیلی به ما میچسبد بنیادگرا، یک خورده هم احتمال بده که آره. احتمال بدهم که اینقدر سفت میگویی. ولی فقیه، امام شهدا. این جوری هم نباشد. احتمالی هم بده.
شک چیز مقدسی است؟ الان شک یکی از مرضهای روحی است. شک پله است. برای شکی که سوال ایجاد بکند، خیلی چیز خوبی است. به شکلی که تویش بمانی، یک مرض روحی است و الان این را دارند. این شک را توی فلسفههای دیگر، فلسفههای دکارتی و چه و چه. اصلاً دکارتی اصلاً همین است دیگر. من فکر میکنم یعنی توی همه چیز. توی یک چیز فقط یک چیز را باور دارم. همه عالم شک، مشکوک. همه چی مشکوک. من چک میکنم هستم. شک و نسبیت. فلسفههای غربی الان عموماً مبتنی بر همین. یعنی با اینکه ما تشکیک را قبول داریم. ما تشکیک (فلسفه ما فرق) اشکی که به معنای ذو مراتبی. خیلی از این ذهنهایی که نمیتوانند انعطاف نشان بدهند توی مسائل فقهی، به خاطر اینکه تشکیک زیر بار نرفته. توی درس رسائل بعضی از این دوستان ما خیلی هم فاضل، خیلی بچههای درسخوان فاضل ملا. یک بحثی شد. یادم نیست توی بحث چی بود، علم اجمالی بود؟ یک چیزی گفت. بعد من گفتم که خب این آیه در مورد بحث احتیاط بود. بعد گفتم که خب احتیاط که تشکیکی است. با احتیاط که تشکیک. صفر و یک. احتیاط داری یا نداری؟ مراتب دارد. تقوا مراتب دارد. تقوا که مراتب ندارد. یا داری یا نداری؟ کم چیه جابجا بشود؟ شما وقتی نگاه تشکیکی نداشته باشی خیلی غلط است. یا حلال است یا حرام. ولی خب این خودش یک تشکیکی دارد. شناور است. این جوری سفت و سخت نیست. تا اینجا حلال، از اینجا به بعد حرام. نه، آقا مراتب دارد. خورد خورد. مشرکون دستهبندی میکنیم افراد را. یا مؤمنند یا مشرکند. قرآن چی میگوید؟ میگوید اکثر اینهایی که مؤمنند، مشرکند. اکثر اینهایی که مؤمنند، مشرکند. تا کجا برده نسبت این دو تاش با من است؟ تو به آن دوتاش کار داشته باش. ارزش قائل باش. ببینید این نگاه تشکیکی وقتی ما نداریم آن وقت کار بیحجاب یا با حجاب. یا بیحجاب. کی دستهبندی را آورده؟ خود حجاب تشکیکی است. خود ایمان تشکیکی است. انقلابی بودن تشکیکی است. این ذهن، این الان یک دردی است توی جامعه ما. ذهنیتها منعطف نیست. من چند شب پیش نقدی که برای حاج آقای قرائتی برکاتو نوشتم، خیلی برایم عجیب بود. نقد وکالتی که نوشتم، یک سلسله فحش آمد. یعنی جامعه احمق. سیاه سفید. قرائتی یا سیاه است یا سفید است. سیاهیون، سفیدیون.
منطق ارسطویی پایش را جای سفتی میگذارد. برای همین روی بدیهیات، صفر و یکی برخورد. اولیات بالاخره مشخصی است. متواتر این هم بحث است باز خودش. نسبیت دارد. متواترات ذاتاً تشکیکی است. خیلی جالب. ممکن است ارسطو، خود جناب ارسطو هم خود صفر و یکی توی اینها برخورد کرده باشد، آن هم غلط است. یعنی یکی از هنرهای ملاصدرا این است که همه اینها را آمده تشکیلی. از عجایب دستان زبر آخوند ملاصدرا یکیاش همین است که این آمده فضا را میگوید از یک جایی به بعد که دیگر احتمال خلاف نشود داد متواتر و یقینی است. منطق مظفر عدد میدادند: ۵۰ نفر، ۱۰۰ نفر، ۳۰۰ نفر. ۱۳۱۳ نفر. عدد مقدس ۷۲ نفر. مثلاً ۷۲ نفر بیان میشد. متواتر. حالا شما مثلاً ۳۰۰ نفر آمدند به شما گفتند این تواتر هست یا نیست؟ یقین پیدا کردی یا نکردی؟ متواتر منطقی هست دیگر. حالا اگر ۳۰۰ نفر شد ۵۰۰ نفر چی؟ یقین شما افزایش پیدا میکند یا نه؟ ۵۰۰ نفر شد یک میلیون نفر چی؟ همان نیست؟ واقعاً آن یک میلیون هم که بیاید همان ۳۰۰ نفر است؟ خوب نیست؟ آقا به پیر به پیغمبر نیست. یک میلیون خیلی دیگر مشخص است که تشکیکی است. علمالیقین، عینالیقین، حقالیقین. خود یقین مراتب دارد. خودش شک مراتب دارد، ظن مراتب دارد. قرائتی یا این آقا کارش درست است و همه کارهایش درست است و کلاً خوب است یا کارش غلط است و کلاً بد است؟ رئیس جمهوری میآید چهار تا حرف خوب دارد، چهار تا کار خوب دارد، یک دانه اشتباه دارد. این قدر آن را پررنگ میکنی تا طرف را پرت میکنیم بیرون. بعد دیگر از اول میدانستم این این جوری. خیلی خوشحال هستیم که از اول کشف کردیم این از اول سیاه مطلق بود. نامرد داشت خود را سفید نشان میداد. ۱۰۰ لایه دارد. چون سیاه مطلق که اصلاً نگیری. کسی را سفید مطلق فقط اهل بیت است. در مورد صدام میگوید یادم آمد قرآن به فرعون چیست؟ فرعون مطلق توی ذهن ما هست یا نیست؟ «لعله یتذکر.» این آیات را ترجمه نمیکنیم به او برمیخورد. خدایا این چه حرفی بود. برگردد. مثل اینکه خدای تو هم از انقلابیگری دارد برمیگردد.
این جوهر اندیشیها واقعاً یک جاهایی هست. ولی اصلش این است. پس این نظام شکگرا که امثال دکارتم فلسفه میشود و میآید همه جا را میگیرد. کلاً بیرگند. همه خوبند، همه درستند. هدف همین است. فلسفه را طراحی کرده، برای همین طراحی کرده. همه یکی است. یک چیزی اصطلاحی دارد، ضربالمثلی دارد. بله. گربه سموره. چی میگویند؟ یک همچین چیزی میگویند. خلاصه این جوری میشود. قروقاطی میشود دیگر. امام حسین و یزید همان. شما وقتی طرف میگوید خب هر دو انسان. هر دو محترم. فلسفه وقتی زبان پیدا میکند، کارتون میشود، سریال میشود. بدیهیات، این بدیهی او میشود شکگرایی و اصالت. کسی که یقین داشته باشد متهم است. خود بچههای حزباللهی، من خودم شنیدم این را از خود طلبههای خودمان. به خود من شنیدم. «تویی جزماندیشی.» خیلی جالب بود برایم که مثلاً میگوید آقا فلان مسئله. مثلاً این نباید این جوری باشد. این قطعاً غلط است. قطعاً نداریم. گم میکند یعنی نمیداند که مرز تشکیکت کجاست. مرز شک شما یک جایی قدر داری. توی آن قطع دیگر. حالا خود این شناور است. قدر داری که خدا هست. این شد ایمان. حالا این ایمان شما شناور است. ذو مراتب است. یک کسی یک درصد قطع دارد که خدا هست، یک کسی ۱۰ درصد قطع دارد یا کسی ۵۰ درصد. جزماندیش نباش. گیر نده. ظلم اما نمیتوانیم بگوییم کی مطلقاً ظالم است. بله ظالم است. به نسبت همان ظلمش میتوانیم بگوییم قطعاً به نسبت این ظلم ظالم است. تفاوت نسبیت. اصل اثبات گزارهها مشکل دارد. تشکیک اصل گزاره را اثبات میکند. این گزاره را چون اکثر امور ما توی عالم امور مشکک متواتر. ما کم این مفهوم را توی مراتب خودش میبیند. اصل ایمان برای او ثابت. قطعاً مؤمن است. اصل کفر برای این ثابت. قطعاً کافر. قطعاً ظالم. ولی این ظلم مراتب دارد. درست. من نمیگویم دیگر این صفر و یک است. یا ظلم دارد، ظالم است و یعنی خانه پر ظلم بی آزار. یعنی خوب. نگاه خوارجی، یا توحید یا شرک. توسل شرک. سر ببری. که نمیتواند این را بفهمد که مشرک. ظلم مراتب دارد. یک مراتب، یک جاهایش تا خود ایمان هم هست. داخل خود ایمان هم هست. مفصل بحث بشود.
سفتی گذاشته چون به بدیهیات تکیه دارد. چون به روش عقلی کار دارد. آها این را میخواستم بگویم که جزماندیشی کی؟ جزماندیشی باطل میشود؟ تفکر داعشی. آن هم یقینگراست دیگر. یقین. وقتی که یقین. یقینی که ما توی فلسفه و عرفان و اینها خصوصاً باهاش کار داریم اصلاً آنچه که باعث میشود شما شهودت را بتوانی خطکش داشته باشی که این درست است یا غلط است. توهم است یا واقعیت؟ فلسفه است. فلسفه نخوانده. یک آقایی بود ادعای عرفان و اینها داشت. ولی درس نخوانده بود. یک روزی پیشش بودم. «آقا من امروز صبح مکاشفهای بهم دست داد. دیدم روح مرحوم فلانی (ارسال فلان) از بین رفته. از دنیا رفته. آمده در روح فلانی حلول کرده.» ایشان گفتش که «من داشتم دینم را از دست میدادم. یک خط فلسفه درباره تناسخ منو فقط زنده نگه داشت.» تناسخ باطل است. قطعاً مکاشفه کرده. ولی نفهمیده که این چه جور شیطانی به خوردش داده این را. مکاشفهام را هم نمیگذارم دستبرد بزند شیطان. چون ما معصوم که نیستیم که. او رخنه میکند. او یک جوری توی قوه خیال ما میتواند تصرف بکند. یک جوری تصرف میکند یک چیز دیگر میفهمی. ماجرا معروف است دیگر. طرف یک خوابی دیده بود. یکی از یاران امام صادق علیه السلام. دو تا از این ظالمین درجه یک تاریخ اسلام را که مثلاً یک جای مقدسی هم دفنند. اینها را خواب دیده بود. خواب دیده بود که عطرهای قدیم بود. عطر سرخ و شیشههای کوچکی داشت. پرده کعبه میزد. خلاق. به نظرم خلاق کعبه. بعد دید که ملائکه از بالا آمدند این دو نفر را از توی قبر درآوردند. بعد از این خلوق کعبه که درآوردند به تن اینها مالیدند. اینها این قدر مقدسند مثل کعبه. عطری که به کعبه میزدند را به اینها. هیچی. یک مدت دیگر لعن را گذاشت کنار و کمتر امام صادق میپلکید. یک روزی آمد پیش امام صادق. «تو بهاره؟» خواب دیدی. «آن روز نه؟» خواب دیدی که آمدند و از بالا یک شیشهای آوردند و گفت: «نه، آن عطری که به کعبه میزنند نبود. آن خون مظلومین عالم بود که توی شیشه قطره قطره جمع میکنند. چون این دو نفر در خون همه مظلومین عالم و همه کشتگان عالم که روز قیامت بابت این حساب بکشند.» حالا فهمیدی اینها کیاند؟ تو چی فهمیده بودی آنجا؟ وقتی پایه فلسفی و فکری قوی نباشد، آن وقت توی مکاشفه، توی خوابش یک چیز دیگر دارند به خوردش میدهند. به همان گمراهی.
خیلی مهم است. مباحث معرفت. کتاب شناخت شهید مطهری، کتاب معرفتشناسی آیتالله جوادی آملی. بحث منطق بحث کردیم. ایشان کلاً زیر آب بدیهیات ستون را میزند. یکی را فقط قبول دارد. به همه برمیگردد به اصل عدم تناقض. همین که جمع نقیضین محال است. فقط این بدیهی است. بقیه هم اگر به این برگشت بدیهی میشود. مطالعهاش سنگین است ولی خب توی فلسفه توی یک سری مباحث چرا کار کتابهای عبود جلد دوم. پس ما به فلسفه نیاز داریم برای اینکه شما یقینت باید مبتنی به استدلال عقلی باشد. معنا ندارد. من به جزم، یقینی که پایه استدلالی و بدیهی نداشته باشد اصلاً یقین نیست. جهل مرکب است. مرکب و یقینی که یعنی اصابت با واقع. همین است. یعنی این امری باشد که روی بدیهیات بنا شده. پایش سفت است از جهت فکری و عقلی. آن وقت شما یقین. چه فرقی میکند مدافع حرم هم میگوید من میپرم توی بغل حوریها. داعشی هم میگوید من میپرم توی بغل حوریها. پس جفتشان دارند غلط میروند. عوامانه مسخره. «جوونا جان! هیچ بنا معلوم نیست.» سخت نگیر، پایهای ندارد. اشکال جدی همین است. میگوید: «من توی هیچ بله.» پس ما اگر هستیشناسی عقلی نداشته باشیم اساساً در مورد عالم دچار سوءتفاهم میشویم. ولو به مکاشفات و شهودات هم ختم بشود. پایه فکری و استدلالی مسائل بسیار مهم است و این خطکش برای همین. اگر دعوایی با عرفا هست، دعوای فلسفی باید باشد. با عرفا نقد فلسفی بکنید. این حرف، حرف مهمی است. آخر همه باید برگردیم به این مبانی فلسفی. نه یعنی آن نظام فکری، نظام منسجم، نظام ارسطو. ببین الان من خودم ارسطو را نقد کردم. توی همان چون یک مورد، یکی از مفاد فکر ارسطو که میتواند غلط باشد ولی نظام، نظام روشن نیست. بگذار هستیشناسی نقلی. گرچه هستیشناسی است، فلسفه نیست و مقصود از فلسفه اسلامی هستیشناسی عقلی است. پس هستیشناسی نقلی ما کار نداریم. هستیشناسی عقلی است که در نحوه رشد و تکامل خود تحت تاثیر فرهنگ اسلامی بوده است. یعنی ارتکازاتش را از فرهنگ اسلامی گرفته. توی فضای فرهنگی اسلامی تنفس کرده و با بدیهیاتی که داشته توی این فضا تنفس کرده. با آن نگاه اسلامی پدیدهها را تحلیل کرده ولی با تکیه به بدیه.
فلسفه اسلامی به این معنا که اگر در زمینه فرهنگ دیگری رشد و تکامل یافته بود، غیر از این بود که الان هست. یعنی این منبعث از آن تفکرات عمیق و ریشهدار اسلامی است. یعنی خدا را باور دارد. پیغمبر را باور دارد. امام را باور دارد. از این حدود نمیخواهد بیرون برود و هرچه که دارد تعقل و تفکر و نظامسازی میکند، میخواهد منتج به همین جریان بشود. نه اینکه یک جای دیگر. نه اینکه یک جای دیگر میزند. از امام، عقل است دیگر. دارد میرود. این خودش یک پایههای بدیهی دارد. این مسائل برای او که این پایههای بدیهی، پایههای فکری، بنیان فلسفه است. به او نمیتواند از اینها تجاوز بکند و گرنه اصل فلسفهاش میرود روی زمین. در هر حال، فلاسفه مسلمان مجموعه مسائلی را که تحت عنوان فلسفه اسلامی مطرح میشود، در سه باب دستهبندی کردند. سه باب کلی داریم توی فلسفه: امور عامه یا علم کلی یا الهیات معنی العام یا الهیات عام. بحث دوم، خداشناسی یا الهیات بالمعنی الاخص یا الهیات خاص، الهیات الهی. بحثهای وجود و چه و چه. بحثهای خداشناسی الهیات به معنای اعم. مباحث علت و معلولیت به معنای اسماء الله و بحث علم النفس. اصل مباحث باب امور عامه از چند بخش کلی تشکیل یافته. باب اولش، احوال کلیه وجود. مواد ثلاث (وجود رابط و رابطی)، جعل ماهیت، وحدت و کثرت، علت و معلول، قوه و فعل، تقدم و تأخر، علم و عالم و معلوم و معلولات. بحث حرکت و سکون. قبل از جناب ملاصدرا توی مباحث کلی طبیعیات جایی داشتیم. فلسفه فیزیک طبیعت، فلسفه فیزیک. اما او به سببی که توی فصل ششم میگوییم، آن را به بخش قوه و فعل الهیات و با تلفیق آنها مبحث ثبات و سیلان را مطرح کرد. همچنین قبل از او بخشی از مباحث مربوط به مقولات توی منطق جا داشته ولی آنها را در فلسفه. یکی از تحولاتی که ایشان انجام داده این است.
باب دوم کلیات بحثمان میآید دیگر توی این کتاب ما چیا را میخواهیم. خداشناسی سه بخش دارد: ذات، صفات، افعال. بخش ذات شامل اثبات وجود خدا، اثبات توحید، مباحث مربوط به آنها. بخش صفات، ببخشید، جزئیتر دارد بحث مباحث کلی صفات و اثبات تک تک صفات (علم، قدرت، حیات، اراده، کلام، سمع و بصر) و قضا و قدر، جبر و تفویض و اینها. و توی بحث افعال هم، نحوه صدور کثرت از خدا. بحثهای بسیار مهم، بحث بسیار سخت و اصل کتککاریها اینجاهاست. الواحد لا یصدر عنه الا الواحد. اگر بتواند این قاعده را اثبات بکند و نتوانست اثبات بکند، باز میریزند به هم. برای ملاصدرا کفر پیش میرود. بحث بسیار بحثهای سخت و صادر اول. اثبات عالم مجردات، چگونگی تبیین شرور و مشکل دوام فیض. مباحث بسیار این قیمت در عین حدوث عالم و امثال. توی بحث علم نفس هم دو بخش کلی داریم: بخش نفس و بخش معاد. کلاً این مباحث را میبینید دیگر. اصلاً عناوینش دلرباست. چی میخواهد بگوید؟ خیلی اینها جذاب است. توی بخش نفس مسائلی مثل تعریف نفس، اثبات وجود نفس، اثبات جوهریت نفس، اثبات تجرد نفس یا قدم نفس، سابقه نفس، از نظر تجرد و مادیت، قوای نفس، نحوه ارتباط این قوا را با نفس بررسی میکند.
توی بخش معاد هم مباحث عمدتاً مربوط به نفس ولی پس از سبب حقیقی مرگ، جاودانگی نفس، بطلان تناسخ، عالم برزخ، حقیقت قبر و عذاب آن، اثبات معاد و نحوه آن، حقیقت حشر، حقیقت میزان، حقیقت حساب، حقیقت صراط، حقیقت بهشت و جهنم، حقیقت سعادت و شقاوت. اینها بحثهایی است که آنجا مطرح میشود. مباحثی مثل لزوم وحی، حقیقت وحی، نبوت، رؤیا و امثال آن هم اینجا بررسی میشود. فیلسوفان توی این بخش آموزههای دینی را تفسیر و اثبات میکنند. برای همیشه بخش معاد را تحت عنوان دینشناسی فل فلسفی به اختصار تحت عنوان دینشناسی هم مدرک قابل اثبات بشود. هر چند گاهی هم آن را در الهیات مطرح کردند. اما مباحث الهیات به شمار آورده. گفتنی است که فلاسفه مسلمان مباحث مربوط به معرفتشناسی را که بیشتر چالشهای فلسفی دو سه قرن اخیر در غرب به آنها اختصاص داده، کمتر مطرح کردند. مباحث بدیهیات و اینها بیشتر مطرح شده. مباحث معرفتشناسی که مثلاً مشاهدات، مجربات اینها مثلاً چقدر بدیهی است، چقدر میشود بهش تکیه کرد. معرفتشناسی همینهاست.
البته در بخش مواد منطق توی صناعات برهان، نه در بخش صورت منطق. در بخش مواد منطق سلامت، نه در بخش صورت منطق که در آن قوانین استنتاج بررسی میشود. اصل منطق هم عرض کردیم، صناعت خمسه و اصل صناعت خمس برهان، مغالطه. کسی هیچی از منطق نخوانده این دو تا را بخواند: برهان و مغالطه. یعنی ضروریات دستش میآید. حالا صناعت خمس را توانست بخواند بهتر. صورتبندی مسائل را بتواند قیاس را یاد بگیرد و اقسام شکل منطق، شهید مطهری آدم دستش میآید اطلاعات را در این خردهریز و خودت بخوان. آری. مباحث هستیشناسانه معرفت و ادراک را در فلسفه مطرح کردند. پس به نظر آنها مباحث معرفتشناسی عمدتاً فلسفی نیست. در نظر کیا؟ فلاسفه مسلمان. ما هم توی این کتاب از آنها گفتگو نخواهیم کرد و به جای آنها به هستیشناسی معرفت میپردازیم. مباحث هستی. مباحث معرفتشناسی یعنی مباحث هستیشناسانه معرفت. مباحث معرفتشناسی عمدتاً فلسفی نیست. هستیشناسی معرفت. هستیشناسی معرفتشناسی چیست؟ هستیشناسی معرفت چیست؟ اول تمام بشود.
مجموعه فوق شامل مسائل الهیات عام و خاص و علمالنفس یا دستکم بخش اعظم آنها در بسیاری از کتابهای مهم فلسفی (از شفای ابن سینا که اولین کتاب مفصل به فلسفه اسلامی است بوعلی) سبک فلسفی چه سبکی است؟ کلاً چیا؟ عرض کنم که اشراق کیست؟ سهروردی و حکمت متعالیه در فلسفه اسلامی. تا اسفار متعالیین که مهمترین و مفصلترین کتاب فلسفه اسلامی در ۴۰۰ سال اخیر است. و نیز فیلسوف به فراخور مبانی و طرز فکر خویش درباره آنها نظر دارد و به تبع بسیاری از این مسائل در اثر بحث و چالشها در طول تاریخ فلسفه اسلامی پیوسته تحول یافتند و در نهایت عمده آنها در نظام فلسفی حکمت متعالیه به کمال رسیده، تثبیت شدند و از آن پس کمتر یافت فلسفهای که کسی نتوانست خیلی بهش گیر بده و زمینش بزند. فقط بقیه که آمدند شرحش دادند، توضیحش دادند. نظام جدید بیاورند، همان مفادش را، برخی موادش را فقط باهاش بحث کردند. مخالف و موافق. یعنی حالا مخالف که میگفتند اصلاً کلاً ما فلسفه نداریم، نیست. موافق هم که فلسفه را قبول داشتند. کسی نیامد بگوید این باید یک درجه ارتقا پیدا کند. البته یک حرفهای زمزمهگونهای از قم به گوش میرسد. دیشب دختر دبیرستانی ما آمده میگوید که «مشائین هم حرف مفت زیاد میزنند. خیلی حرفهایشان بهتر است.»
با این توضیح روشن است که مقصود از فلسفه اسلامی مجموعه مذکوره از بدو پیدایش تا حال حاضر با همه تغییر و تحولهایی که کسی توهم مطلقاً نفی نمیکند. همین این جمله که ما ۳۰ ساله داریم زحمت میکشیم، همین که باید کم کم دیگر برویم. یک داشت به این سمت میرفت که یک فلسفه جدیدی هسته اصلیاش را در واقع اینها دارند و دارند روی آن کار میکنند. فلسفه روایت. ولی چیزی که هست این است که خصم است که خصم را چه شکلی؟ فلسفه شما را مستقیم از قالب کلی، شالوده کلی دارد به شما این اجزا را پر کن! با روایت. خب، خود امام را شما ببینید. امام مصداق بارز کسی است که حکمت متعالیه و از آن طرف هم روایات را خوب توانسته هم فهمیده هم توی چینش کند. با این مباحث فلسفی از امام کوتاه نمیآید. آن که حجت قطعیه برای ما، امام خمینی است. فلسفه اسلامی، مجموعه مذکور از بدو پیدایش تا حال حاضر با همه تغییر و تحولهایی که در آن بوده. اکنون با توجه به آنچه درباره فلسفه اسلامی گفتیم و با توجه به اینکه اغراق نیست اگر بگوییم به تعداد فلاسفه، نظام فلسفی، یک نظامی برای خودش دارد. چرا که مقصد نظام فلسفی مجموعه آراء فلسفی نظام. یعنی چی؟ یعنی من فیلسوف یک سری آرا را به طوری که اگر دو فیلسوف توی همه آرا اتفاق نظر داشته باشند، دارای یک نظام فلسفیاند. و گرنه دارای دو نظام هستند. شهید مطهری و علامه طباطبایی یا توی همه آرا اتفاق دارند، یعنی یک نظام فکری یا یک دانه اختلاف هم که باشد میشود دو تا نظام فکری. ولو در اندکی از آرا اختلاف نظر داشته باشد. میشود دریافت که فلسفه اسلامی حاوی نظامهای فلسفی است.
حال به معرفی کدام یک باید پرداخت؟ حالا ما این همه نظام فلسفی داریم. چرا شما میخواهید نظام صدرایی را معرفی کنید؟ به تعداد فلاسفه ما نظام داریم؟ چیست؟ سوزن گیر کردهای روی ملاصدرا؟ برای پاسخ به این سوال باید به دو نکته توجه داشت. نکته اول اینکه گرچه نظامهای فلسفی متکثرند، بسیاری از آنها به یکدیگر تفاوت چشمگیر ندارند. مثلاً نظامهای فلسفی بهمنیار، لوکری، خواجه نصیرالدین طوسی و قطبالدین رازی و امثال آنها جز در شمار بسیار اندکی از آرا، مشابه نظام فلسفی ابن سینایند که آن را نظام سینوی مینامیم. به طوری که با درک این نظام به راحتی و با اندکی تحقیق میشود آنها را هم فهمید. همچنین فلسفه فیلسوف شیخ اشراق را هم میتوان فهمید. آرا و همفکری با او مشهورند. سهروردی نسبت به نظام فلسفی شیخ اشراق به همین نحو است. نظامهای فلسفی فلاسفهای که پیروی از حکمت متعالیه معروفند، نسبت به نظام فلسفی صدرالمتألهین که آن نظام تفاوتهای عمده و چشمگیری دارد. پس درست است. پس ما در واقع سه تا نظام کلی داریم. بقیه حالت ممکن است فروعی با همدیگر تفاوت کلیت این سه تا نظام را داشته باشند. درست است که تقریباً هر فیلسوف مسلمانی دارای نظام فلسفی است اما این چنین نیست که هر یک از آنها سازنده نظام هستند. فیلسوفان نظامساز اندک و محدودند. قد مسلم این است که در فلسفه اسلامی ابن سینا، شیخ اشراق و صدرالمتألهین فیلسوفانی نظامساز و فلسفه میشناسیم که نظام مطرح و جدی داشتند.
نکته دوم اینکه در میان فیلسوفان مسلمان ابن سینا جایگاه ویژهای دارد. چون علاوه بر اینکه یکی از بزرگترین فلاسفه اسلامی است. تا آنجا که کتابهای فلسفی در دسترس نشان میدهند، بزرگترین شارح فلسفه بوده است. فلسفه اسلامی با آثار او اشاعه و نشر یافت. به طوری که با تسلط به نظام سینوی هم میشود به راحتی نظامهای فلسفی فیلسوفان پس از او حتی نظام فلسفی شیخ اشراق را به خوبی فهمید. زیرا آثار آنها عمدتاً ناظر به آثار اوست. یک حرفی زده بوعلی. بقیه هم آمدند باز حرف او را نتوانستند نقض کنند. از بوعلی نگذرند، اصل کار بوعلی است. شما خود ملاصدرا در اسفار که بوعلی پای ثابتش است. عباراتی که ملاصدرا در مورد بوعلی اینجا توی بخشی که عبارات در مورد بوعلی است. عبارات عجیب و غریبی میگوید. بخوانم! اصطلاحاتی که ملاصدرا در مورد بوعلی میگوید: میگوید «ذکاءالذی لا یعدل بذکائه». صفحه ۴۳ وسط صفحه. هوشی که معادل نداشته: بوعلی. بعد میگوید که «فاضل الفلاسفه، افضل فیلسوفان، متعقل، بزرگترین فیلسوفان دوره اسلامی، رئیس رئیس فلاسفه، راسخ در حکمت، تیزفهم، لطیف طبع.» اینها عباراتی است که ملاصدرا در مورد بوعلی به کار میبرد. لذا این جوری نیست که ما دیگر از بوعلی گذشتیم. ما اصلاً کار داریم. درست است که ما نظام صدرایی را میخواهیم بخوانیم ولی نظام صدرایی و همه نظامهای فلسفی مدیون بوعلی است. بوعلی اگر نبود چیزی از فلسفه اسلامی نبود. عارف عارف به کار میبرد. یک عده در اسلام شک به هم میشود به سهولت نظامهای فلسفی فیلسوفان پیش از او را. یک قله است بوعلی در فلسفه. هم قبلیها را خوب معرفی کرده فلسفه قبل و افلاطون و ارسطو هم بعدیا به واسطه او تعریف میشود. چون اگر اشراق هم چیزی دارد، دارد در نفی بوعلی چیزی میگوید. اگر صدرا هم چیزی دارد، در نفی بوعلی یا تکمیل بوعلی دارد چیزی میگوید. بوعلی قله است. نمیشود از بوعلی گذشت در فلسفه. به تعبیر دیگر، علیرغم همه تفاوتهای چشمگیری که ممکن است نظام سینوی با نظامهای پیش یا پس از خود داشته باشد، فهم این نظام نه تنها شرط لازم برای فهم آنهاست بلکه شرط کافی هم هست. همه فلسفهها را فهمیدی. بقیه انگار مثل حاشیه عروه میمانند. حاشیه عروه توی فقه چطور است؟ یک عروه نوشته سید کاظم. بقیه فقط آمدند گفتند که آقا اینجا ما حرفمان با سید متفاوت است. فتوا میدهیم. اضافه میکنیم. خودش بس است دیگر. دیگر چیزی لازم ندارد. عروه همه را گفته. این هم این جوری است. در واقع نظام سینوی مثل عروه میماند و بقیه فقط حاشیه زدند. فتوا این گفته. الا الهوت. تفاوت بقیه نظامها با نظام سینوی اینه. واقعاً استثناست دیگر. بینظیر است. از این قاعده مستثنی است. فهم نظام سینوی. صدرا میآید یک پله عالم را میبرد بالا. سنگین در حد کفر. ما دیگر خلاصه جناب. عرض کردم که دو جمله است. این جمله اولش را میگویم که خیلی مهم است. جناب ملاصدرا موهبتی بود بر بشریت. بخش دومی هم دارد که بشریت باید رشد میکرد تا ملاصدرا میرسید. این حرف دوم که کفر. دورهای که بشر باید میآمد صید میکرد. به یک جایی که برسد به اینکه خدا ملاصدرا را موهبتی قرار داده. محبت محبت را بدانیم و چه میکنیم با این نعمت. چه به وجود درست کردیم؟ اگر دیگران ملاصدرا داشتند. اگر قلب ملاصدرا با این فهم با این نظام منسجم مبانی کنار افکار آشفته و متشتت در فلاسفه غرب چی گفته؟ بافتنی. واقعاً فلسفه غرب بافتنی است. بستگی به حالات طرف. یک شب حالش خوش بوده، جنس خوبی بهش رسیده بوده. بستگی به اینها داشته بیشتر.
فهم نظام سینوی شرط لازم برای فهم نظام صدرایی هست اما شرط کافی نیست. در مورد نظام صدرایی. فلسفه را شناختی. هرچند مستقیم از بوعلی هم نیست. ورود ما توی بحث واقعاً عقیم است. خیلی نکات از دست رفته است. نیست. همیشه پای بوعلی. دیگر دیدی دیگر. عبارتی که همیشه پای بوعلی در میان است. با توجه به دو نکته فوق در پاسخ به این سوال که معرفی کدام یک از نظامهای فلسفی اسلامی باید پرداخت؟ باید گفت برای معرفی فلسفه اسلامی معرفی بسیاری از این نظامها ضروری است. اما نه جدا جدا و مستقل بلکه در ضمن سه مرحله معرفی:
۱. معرفی دقیق و مشروح نظام سینوی.
۲. معرفی نظامهای میانه شامل اهم نظامهای مهم مابین ابن سینا، از جمله شامل نظام شیخ اشراق به منزله حواشی و تعلیقات بر نظام سینوی.
۳. معرفی نظام صدرایی همراه با نظامهای فیلسوفان همفکر و به منزله حواشی و تعلیقات بر نظام سینوی.
روشن است دیگر. فردا الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمت صدرایی
جلسه نهم
حکمت صدرایی
جلسه دهم
حکمت صدرایی
جلسه یازدهم
حکمت صدرایی
جلسه دوازدهم
حکمت صدرایی
جلسه سیزدهم
حکمت صدرایی
جلسه چهاردهم
حکمت صدرایی
جلسه پانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه شانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه هفدهم
حکمت صدرایی
جلسه بیست و یکم
حکمت صدرایی
در حال بارگذاری نظرات...