‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل بیته الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
درباره تأثیر جناب ملاصدرا از مرحوم سهروردی (شیخ اشراق). به نظر شیخ اشراق، فیلسوف باید دارای سیر و سلوک و واجد کشف و شهود باشد یا لااقل از تهذیب نفس برخوردار باشد تا در سیر عقلانی به خطا نرود؛ چرا که اسارت هوا و هوس و تعلق خاطر به دنیا موجب اختلال فکر و اعوجاج در سلوک عقلی است و طبعاً به مغالطه و کسب نتایج ناصواب میانجامد.
بحث مهمی سر جای خودش، بحث مغالطات؛ مقداری در مورد این صحبت کردیم. انگیزههای فاسد و قلوب معکوس و منکوس چگونه تولید مغالطه میکنند؟ و در ورطه مغالطه، لطافت و تهذیب خیلی اثر دارد در اینکه انسان واقعاً به دنبال واقع باشد، از اسارتها آزاد باشد، خودش را به سمت مسئله متمایل نکند برای اثبات کردن صفایی حائری. مثال قشنگی بود، از قرآن هم البته ایشان استفاده میکردند: ﴿أن تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا﴾. من یک موعظهای فقط میکنم. قرآن فقط یک موعظه میکند: «اول قیام کنید برای خدا، بعد فکر!» ﴿أن تقوموا لله﴾، حالا یا دوتایی یا تکی. تفکر قبل از قیام به درد نمیخورد. تفکر بعد از قیام، اسارتها و تعلقات آزاد بشود، بعد تفکر کنید.
مثال علامه حلی را میزنند که ایشان میخواست تحقیق بکند روی اینکه آب چاه نجاست، آب چاه و اینها. بعد معروف است دیگر این داستان. خواسته تحقیق شروع کنند، چاه خانه را بست، پر کنید این چاه خانه را، «اون علاقهای که من دچار خانهام دارم و تعلقی که دارم اثر بگذارد روی فتوایی که میخواهم بدهم، چاه رو ببندم راحت فتوا بدهم هرچی شد، شد.» وقتی چاه باز است، میخواهم یک جوری باشد که این چاهه تو آخر دربیاید، این کششه میکشد آدم را تو استدلال.
کلام جناب سهروردی ناظر به این سبک و سیاق است. لزوماً نیست که پارامترهای عقلی، مسائلی باشد که تابع تهذیب باشد. عقلی بدیهیات استدلال برهان، برهان است. مطابق نیست که کسی تهذیب نفس کرده باشد یا نکرده باشد در این تعلقاتی که میکشد؛ چون محبتها تولید استدلال میکنند. دیشب یک کسی با من قرارداد برای مشاوره بحث ازدواج و اینها. شروع کرد به تعریف کردن از طرف مقابل. هزار تا عیب دارد، ولی من دوستش دارم، به خاطر اینها استدلال میآورد. محبت شما دارد تولید استدلال میکند، فایده ندارد من میخواهم حرف بزنم. آدم وقتی چیزی را دوست دارد، میخواهد اثباتش کند.
توی ایام تفاوت زیاد میدیدیم دیگر. یکی وقتی این را قبول دارد، تولید میشود برایش. اصلاً تو ضمیر ناخودآگاهش همین میآید: «استدلال من که باید به این رأی داد، اصلاً واجب عینی است در حد محاربه با امام زمان رأی ندادن به این.» از آن بدش میآید. همین استدلال میآورد برای اینکه نباید به این رأی داد. این همین است که آزاد نشدیم و تفکر میکنیم. ته کلام شیخ اشراق حرفش این است که انسان باید از این هوا و هوس و تعلقات دربیاید، بعد برود به هرجا که برود. با طلب حقیقی برود، به حق میرسد. واقعاً اگر تعلقی نباشد به غیر از حق، به جز حق را نخواهد، سنت الهی بر این است، برو. اگر طلب حقیقی باشد، خدا انسان را واصل میکند. «أنت أکرم من أنتضیع من ربک من ادنیته و ابوترشرده من آویته.» خیلی زیبا است دیگر در دعای کمیل. «تو کریمتر از اینی یک کسی تو مسیر آمده باشد پناه خواسته باشد تو طردش کنی، بیرونش کنی.» کسی واقعاً طلبش حقیقی باشد، خدای متعال اجابت نکند پس بزند؟ این با قاعده الهی برعکس دارد. قاعده الهی بر این نیست که برو و به مطلوب برساند، به مقصود برساند. یک جایی میلنگد، یک جایی میخورد زمین.
اینی که از قدیم میگفتند فلسفه را باید کسانی بخوانند و سمتش بروند که اهل تهذیب و اهل سیر و سلوکاند، همین. بله، ما هم به شدت قائل به این هستیم که فلسفه مال هرکسی نیست. هرکسی نباید سمت فلسفه برود. ولی نه از آن جهت. از این جهت که هرکسی اهل سیر و سلوک و تهذیب و اینها نیست. لااقل قاعدهاش این است که کسی باید بیاید که واقعاً از این اسارتها رها باشد. شیخ اشراق، طالبان فلسفه و حکمت را به داشتن چنین روشی توصیه میکند. صدرالمتألهین نه تنها خود به این توصیه عمل کرده است، بلکه آن را به خواننده آثار خودش هم سفارش میکند. یعنی این کلام، مجموعه صدرالمتألهین هم در اسفار (اول اسفار) دارند، هم در عرشیه و از این جهت به شیخ اشراق به دیده احترام مینگرد؛ گذشته از اینکه او را به جهت ذکاوت فوقالعاده و دقت نظرش.
خب، دیگر چه کسانی اثر داشتند روی مرحوم صدرالمتألهین؟ تأثیر متفکرانی مثل امام رازی و علامه دوانی. غالباً از این جهت که با آرای نامنطبق یا با نقدهای ناپخته بر ابن سینا، صدرالمتألهین را به چالشی با خود واداشتهاند. معمولاً اینها که اسمشان میآید برای دعوا است. یعنی میگوید دوانی این را گفته، محقق دوانی این را گفته که بزند یک چیزی به ابن سینا. تو تفسیر، توی منطق، تو فلسفه، کلاً رو مخ است این بنده خدا. امام المشککین که در مواردی به وضوح بیشتر مسائل یا به ارائه تحقیقاتی نو و مسائلی تازه میپردازد.
شیخ اشراق، علاوه بر آنچه گفته شد، چنین نقشی هم داشته است. او در عین احترام به ابن سینا، در مباحث متعددی به مخالفت با مشائیان و به ویژه به ستیز با آرای ابن سینا برخاست. یعنی ملاصدرا آخرش تو دعوای مشائی و اشراقی کدام سمت است؟ معمولاً در مقام دفاع از ابن سینا به چالش با اشراق پرداخته است. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که اصالت وجود و تشکیک در وجود که دو مسئله از اساسیترین مسائل حکمت متعالیه است، حاصل چالش است.
خیلی خوب است اگر کسی بتواند که... یعنی شنیدن حرف مخالف، شبهات. گاهی بروید این حرفهای آتئیست ها را بخوانید، خیلی حرف ذهن آدم باز میشود، اگه البته مبانی قوی باشد، نظام فکری شل نشود برود از دست. اگر مبانی قوی باشد، بعضی چیزها اصلاً ذهن شما را باز میکند، مبنا برایتان تولید میکند. خیلی کسانی که به مبنا رسیدند. اصالت وجود و تشکیک وجود در اثر همین دعواهایی با همین دعوای وسط اشراقیها و مشائیها بوده است. صدرالمتألهین وسط این دعواها، خیلی چیز گیر آدم میآید، خیلی ذهن باز میشود تو این چالشها. مناظرات را بخوانید، کتابهای مناظرهای که نوشته میشود بخوانید، مناظره اینترنت را ببینید، خیلی خوب است. یک دفعه طرف یک چیزی میگوید، یک کلیدی میشود برای شما، یک دری باز میشود برای فهم خیلی مسائل. خوب، دعواها و چالشها پیدا میشود.
خب، میرداماد. در آثار او به ظاهر آشکار نیست، وقتی که آرای این دو فیلسوف را فی الجمله با هم اجمالاً با هم سنجید، معلوم میشود که در برخی از مسائل، رأی صدرالمتألهین در حقیقت مکمل رأی میرداماد است. مثل علم تفصیلی خدا به اشیا. در برخی، اساساً طرح مسئله از اوست. اصل حرف میرداماد است و صرفاً پاسخ از صدرالمتألهین. مثل اصالت یا اعتباریت. در برخی دیگر، تقابل رأی این دو فیلسوف و استدلال و دفاعهای میرداماد، مباحث جدیدی را فرا روی قرار داده. مثل اینکه میرداماد، وجود کلی طبیعت را در خارج که مورد اتفاق فلاسفه پیش از او نیز هست، مستلزم اصالت ماهیت میداند. میرداماد اصالت ماهیتی بوده است. «من هم اصالت ماهیتی بودم، بعداً خدا من را مستبصر کرد.» تعبیر انطباع و استبصار. «تا اینکه خدا من را بیدار کرد، فهمیدم که حالم چه خبر است. وگرنه من هم همین حرفها را میزدم، از این تو همین جهالتها بودم و این حرفها.» ماهیت ظاهراً آن موقع دیگر نرخ شاه عباسی بوده. در دوره میرداماد و اینها هم اصالت ماهیتی بودند.
یک دفعه هدف وجود ماهیت، اینها همه بحثش میآید جلوتر، بحث مفصلی. طبعاً صدرالمتألهین که برخلاف استاد به اصالت وجود قائل است، برخلاف همه گذشتگان منکر وجود کلی طبیعی در خارج است. ما طبیعت، وجود کلی طبیعی در خارج در نظر ملاصدرا نداریم. میرداماد، اصالت را به ماهیت میدهد. مثل اینکه میرداماد اصالت وجود را مستلزم صدق مفهوم واحد وجود بر مصادیق متباین میداند که امری است محال. باید بگویی که یک وجود و مصادیق متباین دارد. چطور میشود که یک مفهوم بر مصادیق متباین بار بشود؟ و این امری محال است. این اشکال میرداماد. وحدت تشکیکی وجود، مباحث بسیار قشنگ و جذاب.
دیشب میدیدم تو آثار ملاصدرا، معاد جسمانی اثبات نمیشود مگر به واسطه اصالت وجود. خیلی جالب است. دقیقاً برعکس حرفی که میزنند، میگویند ملاصدرا آمده زیر آب معاد را زده، معاد جسمانی را قبول ندارد. ایشان چند جمله گفته، من باز داد بزنم، چه کار کنیم؟ اینجا به نظر میآید معرفتشناسی انسجام مبانی. همه بدیهی و شهودی است دیگر، روی اینها هیچ شکی نداریم. بعد بقیه را با اینها میفهمیم. حالا شهودی اینجا خیلی به معنای مرسومش نیست. مباحث با مفاهیم بالاخره سلسله کل ما بالعرض ما بالذات، بالاخره آخر ختم به بدیهیات بشود. سلسله نظریات. ولی خب حالا یک سری چیزها ممکن است در ظاهر برای کسی بدیهی بوده و دیگری میآید میگوید که این که اصلاً غلط است، شبهه مرکبه توهم بوده. شما توهم بدیهی داشتی که این مسئله بدیهی است. واسه همین که امر مغالطهآمیز را قبول کردهای. شما اگر بخواهی اصالت وجودی بشوی باید بر مصادیق متباین یک مفهوم واحد را حمل کنیم. بدیهی است که متباینش نمیکنم. من میآیم تشکیکی میکنم، میگویم یک وجود مشکک، همه همان یک وجود است. خیلی خلاصه. چالشش زیاد است.
فصل دوم: حکمت متعالیه. خب، حالا این حکمت متعالیهای که ما میخواهیم بخوانیم چیست؟ تفاوتش با آن دو تا مکتب چیست؟ ما مکاتب فلسفی زیاد داریم البته. ولی خب اصل همین سه تا: مشائی، اشراقی، حکمت اشراف. دیشب کتابهای خوبی میدیدم تو این کتابفروشی حرم. اولاً این حکمت صدرایی را سه جلد زده، مجمع عالی حکمت سه جلد بزرگ زده. بعد حالا خود مجموعه حکمت مشهد جدید، مجمع حکمت، مؤسسه امام. خود مجموعه، بله، بله. دو جلد بعدیاش را دیدم، دیدم کتاب خوبی بود. آثار شهید مطهری آمده بود، سیر کرده بود از کتابهای دیگر، از علامه و اینها، مرتب کرده بود حرفهای صدرا را. کتابهای خوبیم بعضاً بود. مثلاً مبانی تعلیم و تربیت در حکمت مشاء، مبانی تعلیم و تربیت در حکمت اشراق. مد نظر ما تعلیم و تربیت در حکمت صدرا. چیزی ننوشته، ظاهراً چیزی نبود. حالا اگر نوشته باشند شاید این مجموعه فلسفه تهران حکمت، بنیاد حکمت ملاصدرا، اتوبان رسالت، دست استاد محمدآقای خامنهای، آنجا اگر چاپ کرده باشند، اگر تو اینترنت، تو سایتشان بروید ببینید اثر هست.
خلاصه برای دوستان یک خورده بیفتند تو جمع کردن یک کتابخانه درست حسابی فلسفی برای مدرسه. صحبتی بشود، یک بودجهای در اختیار گذاشته بشود. این کتابها خلاصه بسیار مهم و خوبی است. فلسفههای دیگر چه کار که نکردند؟ پدر این فلسفه را درآوردند تو تعلیم و تربیتش، تو رسانه، تو هنرش، تو همهاش. اگه مثلاً شما مبنات دکارتی است، این چی میشود؟ مبنات کانتی است، این چی میشود؟ همینجور همه را نشستند مرتب کردند، قشنگ نظامسازی کردند. ما هنوز در حد فهم حرف ملاصدرا هستیم. آثار خوبتر و تمیز، شسته رفتهای که بتوانیم به بچه دبیرستانی عرضه کنیم، برویم این حرفهای ملاصدرا اینهاست. تو قالب ادبیات، تو یک رمان فلسفی نوشته باشیم. رمان، یک فیلم، فیلم سینمایی ساخته باشیم، فلسفه، حرفهای فلسفی را، آن مبانی فکری خودمان را تو قالب فیلم، فیلمنامه رسانده باشد. هنوز تو اینها گیجیم، خیلی کار داریم.
کدام مجمع عالی حکمت اسلامی؟ من قماش را آنجا درس میگرفتیم، درس میدادیم. عرض کنم که مشهد هم دستور حضرت آقا ساخته شد. زیر دستهای رمضانی، مسئول قمشان آقای جوادی، سخنرانی هیئت امنا دارد، آقای فیاضی، قمشان که فعال است.
کلاس سوم: موقعیت فلسفه پیش از ظهور حکمت چه خبر بود؟ اوضاع چطور بود؟ در باب اهم مسائل در فلسفه، مثل وحدت و کثرت، واقعیت، احکام کلی وجود، ماهیت، وسائل مربوط به ادراک، مواد ثلاث، علیت، ثبات و تغییر، جوهر و عرض، خداوند و صفات و افعال او، نفس و قوای آن، روح انسان، زوال یا جاودانگی آن، معاد و کیفیت آن و مسائل دیگری که به مسائل مرتبطاند، با سه نگرش متفاوت روبروییم: نگرش فلسفی، عرفانی، کلامی. به تعبیر دیگر، قبل از صدرا با سه جهانبینی مغایر مواجهایم: فلسفی، عرفانی، کلامی.
جهانبینی فلسفی، این محصول عقل است. همپایه و اساسش هم روش تحقیق و نحوه گسترشش عقل است. این جهانبینی با تکیه بر گزارههای بدیهی در قالب استنتاجهای منطقی و به اصطلاح به روش برهانی.
جهانبینی عرفانی، حاصل کشف و شهود عارف. حقایقی را شهود میکند و آنها را پایه و اساس قرار میدهد و به روش عقلی به بسط آنها و استنتاج از آنها میپردازد. تفاوت برهانی فلسفی با عرفانی چی شد؟ عرفانی فلسفه چی شد؟ فلسفه مبانیاش اول عقل است. عرفان مبانی شهودی. برای اثبات آن معارف شهودی که یافته، به استدلال عقلی میآورد، عقلش را از شهود میگیرد. یعنی اول شهود به او چیزی گفته، حالا میآید این را در قالب استدلالهای عقلی توضیح میدهد.
متکلمان، حاصل نقل است. هرچی روایت، آیه قرآن گفته. وظیفه متکلم دفاع از آموزههای اعتقادی دین است که در قرآن و روایات به آن تصریح شده است. اگر برهان میآورند، میگوید: «برهانی که امام صادق فرمودند.» از اول که نمیشود روایت برای طرف مقابل گفت قبول داری؟ حرفهای حضرت را بگیر. فلسفه است که برهان صدیقین را اگر روایتش را بگویی، قبول است. قبل اینکه روایت باشد خودت دو تا چهار تا کنی، این دیگر مشکل دارد.
موسیقی خیلی عجیب است واقعاً، بحثهاش بود. عصای خوبی هم بود. باب برهان. ملاحظه بفرمایید سفینة البحار، آثار خیلی خوب ماست از آثار قیم شیعه، عباس قمی. چون بحار را گفته بودیم، بحار (دریاها)، آدم غرق میشود. این کشتی میخواهد. هشت جلد سفینهاش را نوشته، موضوعبندی کرده. بحار را موضوعبندی کرده. الآن انقدر دقیق نیست که آنی که عباس قمی کار کرده. خیلی عالی است. دو جلد بزرگ. هیچ کتاب دیگر لازم ندارد. قشنگ موضوعبندی کرده، کد داده. مثلاً توی این موضوع گفته و یک باب هم نیست که مثلاً بگوییم باب این مسئله باب برهان کجاست. کجای بحار آمده؟ میگوید برهانهایی که مثلاً مباحثی که در مورد برهان بوده کجاهای بحار آمده؟ جلد ۳۱ صفحه، جلد ۷۰ صفحه، جلد ۶۵ صفحه. عالی است. این بخش برهان را مطالعه بفرمایید. بسیاری از اینهایی که آمده و حضرات یعنی به اصحاب میگفتند، خودشان انجام میدادند اینها همه برهانهای فلسفی است که خب حالا اگر ما اسم امام صادق را نگوییم، نگوییم روایت است، این مشکل درگیر با کلامیها همین است.
متد مدارس قم، به ما آموزش عقاید مصباح درس میدادند. مدارس متحجر. طلایه طلبهها که عکسهای مصباح، اثر عناد. و بعد آن معلمی که میآمد، استادی که میآمد درس میداد، فضای بامزهای بود. مثلاً میز و صندلی اینها نبود. تخت داشتند اساتید. یک تختی ۱۲۰۰ سال پیش. یک فضای خاصی بود فضای کلاس. بعد میآمد شروع میکرد تک تک از رو جمله کتاب میخواند، رد میکرد. آموزش روایت اینطور گفته و مسلط هم بود به روایات. بحث جالبی بود. خلاصه دعوای اینها هم از آنهایی است که ذهن را باز میکند. دعوای تفکیکیها و فلسفیها. ذهن باز. نکات خوبی دارد لابلا. برای تحول میشود خیلی جمع کرد بین این دو تا مطرح بکند. همانجور که ملاصدرا بین اشراق و مشاء با یک نظریه جدید جمع میکرد. بابا جفتتان مقدماتش سیر شده باشد. وگرنه هی یک جایی پایه را سفت کرده باشد لااقل و منطق، منطق خوبی باشد. منطق باید خوب خوانده باشد کدامشان دارد مغالطه میکند. واضح است.
این نقدهای علامه طباطبایی به علامه مجلسی را حتماً کتاب حاشیه بحارالانوار علامه طباطبایی را بخوانید. توی این مجموعه آثار علامه طباطبایی هست. بیشتر حاشیه نزد. از به جلسات ایشان بودم. دوشنبه، یکشنبه اینها. بعد تعطیلش کردند دیگر در قم. خیلی عالی است. حاشیههای بحار علامه طباطبایی. تقریباً هر جملهای که مرحوم علامه مجلسی گفته، علامه طباطبایی جوابش را زده. «حسین توکل» یعنی این که غلط است. رویکرد فلسفی از خود آیات و روایات با رویکرد فلسفی چیزهای عمیقتر میکشد بیرون. علامه طباطبایی اشکالات عقلی میکند بعضاً به تعاریف علامه مجلسی. بحثهای خیلی خوبی است، خیلی خوب است. یک تکهاش در مورد تجرد نفس. ذیل «تولید مفضل» وقتی میرسد، ایشان میگوید که: «من نمیتوانم از این رد بشوم، ولی ترجمه برایش بنویسم.» تنها جایی که تو بحار ترجمه میکند علامه مجلسی، تولید مفضل. چون اصل همه حرفها این است. بگذار من ترجمه کنم. آخرش خیلی پاراگراف آخر خیلی سنگین است که: «همه حرفها را که میزنم، امام صادق علیه السلام به مفضل میگویند که حالا این چند روز، آمده و رفته ماجرا.» میآید میگوید که: «آقا من نشسته بودم کنار قبر پیغمبر. ابن ابی العوجا با یکی دیگر آمدند. احترام بگذار به این قبر. احترام بگذار. بزرگ سلاطین ما بوده.» «کدام سلاطین شما بوده؟ دیکتاتور بوده. دیکتاتور باطل بوده. اصلاً وجود خدا چی؟ این مسخرهبازی.» مفضل میگوید: «من به خودم پیچیدم.» خیلی سفتن این ملاصدرا. «بعد آن هم دیدم دارد میآید واسش میرقصد، گفت: آره راست میگویی. من هم با اینهاش مخالفم.» آن هم شروع کرد زدن. بیا تولید مفضل. به حضرت: «یا مفضل». ۱۲۳۸۰ فقره شاید باشد. ۸۰. حضرت هی توضیح میدهند رو چیزهای مختلف. از حیوانات و پرندگان و آناتومی بدن، مسائل مختلف را. «این چیزهای عجیب و غریبی حضرت درست کردی که این را اینجوری کردی.» چیزهای عجیب و غریب بسیار جذاب. که اگر برای دبیرستانها و اینها مثلاً راهنمایی-راهنمایی، معمولاً دبیرستان-راهنمایی و حتی ابتدایی بخواهیم صحبت بکنید و جایی بروید و بحث کنید، ارتباط مفضل عالی است. صدا و سیما ساخته بشود، مستند مفضل داشته باشیم. مقدارش هم ساخت، متأسفانه نشد. آخرش که: «این چند روز میآید و میرود و تو خلوت حضرت، عجایب عالم ملکوت بود. برو ذهنت را خالی کن و دلت را صفا بده. بیا برات از عجایب عالم ملکوت بگویم.» اینها که چیزی از ملکوت نیست.
بعد یکی دو تا کلمه آنجا دارد مجلسی تو حاشیه. خب علامه مجلسی غالباً تجرد اصلا نیست. اولاً که اخباری است مجلسی و قالب تجارت روحی جسم لطیفه. «خدا فقط روح است.» همین الان هم همین تفکیکیها حرفشان همین است. «خدا را جسم بینهایت است.» خدا یکی میشویم. «جنس ماه.» خدا یکی میشود. «جسمیت روح یک جسم لطیف است.» بالاخره عوارض ماده بر او بار میشود. بحث مجرد در مباحث اصلی فلسفه است. بعد اینجا که میرسد آخر این «تولید مفضل» تو پاورقی میزند که: «اینجا کلام امام صادق یکخورده بوی این را میدهد که انگار روح مجرد است، ولی خب این با مبانی شیعه جور درنمیآید. والله العالم.» اینجا کودتای مفضل است. باز خوب است خدا به شما نشان داد. خیلی تند علامه طباطبایی آنجا میتازد به علامه مجلسی. آن تعجب و اینها را مثلاً آدم تعجب میکند. خیلی با شدت و حدت. خیلی خواندنی است آن نقدها.
باز یکی دیگر آمده کتاب چاپ کرده، خودش این وسط نرخ تعیین کرده وسط دعوا. از این تفکیکیهای ظاهراً مال مشهد هم هست که او از طرف علامه مجلسی را گرفته بود به علامه طباطبایی تاخته حسابی. خیلی جالب است. منو تو نرمافزار علامه طباطبایی خواندم. مشهد، شاید آن کتابفروشی سر چهارراه شهدا هنوز هست یا جمع کردند. دارالمهدی بود. کتاب آقای شیرازی. دیگر کمپانی پیشنهاد. تخصص. خیلی دست ماست. خیلی خدمتتان هستیم. انشالله.
او برای ادای این وظیفه به هر وسیله تمسک میجسته است؛ هم به عقل و هم به نقل و هر روش مفیدی را به کار میگیرفته است؛ هم روش برهانی و هم جدلی. متکلم. جهانبینی فلسفی خود دارای دو مشرب. حالا فلسفه، فلسفی خودش دو نوع است: مشائی و اشراقی. که بزرگترین و دقیقترین فیلسوف مشائی ابن سیناست و بزرگترین فیلسوف اشراقی و احیاکننده این مشرب در میان مسلمانان، شیخ شهاب الدین سهروردی. سهروردی کجاست؟ روستایی اطراف زنجان. گرچه تفاوت میان نظام مشائی ابن سینا و نظام اشراقی سهروردی که مهمترین و دقیقترین نظامهای مشهور در حوزه فرهنگ اسلامی آنچنان نیست که بتوان آنها را دو نوع جهانبینی به علما نسبت داد. ظاهراً ژن خاصی بود این. این ژن خوبی خاصی بود که یکی بود. خیلی نبود. استاد چندانی هم خیلی ندیده. «نماز در اینجا شاگرد نماز است. خود رئیس شاگرد استادش نماز.» خلاصه بالاخره کسی شاگرد نماز باشد، قضیه تاختن توی نقد. خیلی طرف، شخصی که دارد حرف را میزند و صاحب فکر و صاحب ایده است، نباید روی ایده تاخته شود. تاختن به حرف اشکال ندارد. تاختن به ناقل و آن شخصیت اخلاقی نیست و اثر بحث هم میآورد پایین. یعنی هر وقت شما تو یک مبارزه، مناظره میافتی به جان طرف مقابل، استعدادش نم کشیده، دیگر حرف برای گفتن ندارد. تاختن به حرف گاهی اوقات به طرف چه حرف مزخرفی. فلانی زده این را. شخص این را گفته. مثلاً حرفی است که ۱۰ تا مغالطه تویش است. فلان آقا علاقه داریم تو این حرف ۱۰ تا مغالطه دیده میشود. خیلی فرق میکند دیگر. همکاری که آقا با تیم مذاکره کننده کردند. شخصیت خود اینها حفظ، ولی دستاوردهاشان صفر. یعنی یک ذره عرضه نداشتند از منافع ملی حمایت کنند، ولی خیلی آدم خوبی است. جواب این دو تا جالب است دیگر. که مهمترین و دقیقترین نظامهای مشائی و اشراقی در حوزه اسلامیاند، آنچنان نیست که- خب عرض کردیم- نمیشود گفت این دو نوع جهانبینی است، آنگونه که جهانبینی فلسفی و عرفانی. جهانبینی فلسفی با عرفانی فرق دارد. با این همه چون اختلاف بین این دو نظام در سرنوشت حکمت متعالیه مؤثر بوده، باید به وجوه اختلاف آنها توجه داشت و همانند دو نوع جهانبینی مغایر آنها را دید. پس در واقع نمیشود گفت دو نوع جهانبینی مثل دو نوع جهانبینی فلسفه عرفانی. زوایای زیادی با هم چالش دارد این دو تا. دو تا مکتب با هم در چالشاند.
تعریف جهانبینی کلامی هم دارای نحلههای متعددی است که مهمترین آنها از نظر ستیز با فلسفه، دو نحله اشعری و معتزلی. اشعری و معتزلی چیست؟ معتزلیها خیلی به حدیث توجه دارند. حالا عمده بحث تفاوتشان که همین بود، ولی خب توی بحث قضا و قدر، اشعری و معتزلی. معتزلیها را معمولاً میگویند شیعه خود اهل سنت. و وهابیها خصوصاً. بامزهاش این است که معتزلی است دیگر. یک کتابی از مکه برای من آورده بودند. وهابی. فارسی نوشته بود. تو این کتاب آرای شیعه در مورد فلان مسئله. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه. بامزه بود. بنده خدا چوب دوسر طلا است. یعنی هر کسی میخواهد آنوری را بزند، میگوید این وری سنی هم این را گفته. طرف مقابل اینهایی که معتدل میشوند، اینجوریاند دیگر. وسط میایستند. مثل آدم یک طرف برو بایست. مشکل پیش میآید. یعنی «اصلاحطلب» میگوید: «این آقای معتدل که اصولگراست! ما اشتباه کردیم بهش رأی دادیم.» «اصولگرا» هم که وقتی اصلاحطلب است یکی مال شماست. خلاصه تهش عدلیه معتزلی با شیعه. عدلیه تو بحثهای حسن و قبح و اینها هم باز به ما خیلی نزدیک است. معتدل.
اما با توجه به اینکه دوباره متن ویرایش شده: و اما با توجه به اینکه اختلاف آنها با فلسفه است که در سرنوشت فلسفه دخیل بوده (دخیل بودن)، نه اختلاف آنها با همدیگر، صرف نظر میکند. و آرایی از آنها که در سلسله و فلسفه است اجمالاً به حساب جهانبینی کلامی میگذرد. پس ما دیگر تفکیک بین این دو تا نمیکنیم معتزلی چی گفته و اشعری چی گفته. جفتش را تو قالب جهانبینی کلامی سنت کلام شیعه تو امهات مباحث که خیلی درگیری با فلسفه پیدا نمیکند. بالاخره اهل بیت هم حرفهایی که زدند، چقدر تفاوت داریم استدلالی که امام صادق فرموده، فلسفه نیامده باشد و فلسفی نباشد.
غرض کتاب ضمن اینکه حکمت صدرایی را در درگیری خود صدرا با مکتبهای روبرویاش داریم. ما میسنجیم، اما مکتبهای بعدیاش که آمده. سه قرن بعد ملاصدرا آمده. خود او درگیریاش با چه مکاتبی بود؟ خب گفتیم عرفانی. گرچه آرای عرفای پیش از ابن عربی را هم شامل میشود. پس از ظهور ابن عربی عمدتاً در آرای او و شارحان آثار او منحصر شد. قبل ابن عربی حرف زیاد است. بعد ابن عربی دیگر همه افتادند به جان خود ابن عربی. طرفدار شرحش، منتقدین نقدش. انگار هیچ عارفی دیگر نیست در عالم. قبل از او هیچکس نبوده. فلسفه این اتفاق برایش افتاد دیگر. دیگر شد نقطه عطف تاریخ در فلسفه. دیگر یا شما طرفدار آن دوقطبی یا قبولش یا ردش داری. فیلسوف خارج از اینها نداریم. یا قبول دارد دارد حرف ملاصدرا را بسط میدهد و توضیح میدهد، یا دارد حرفها را رد میکند.
بنابر آنچه گفتیم، ما بیش از حد صدرالمتألهین در باب جهانبینی و به عبارت دیگر در باب نگرش به هستی و پاسخ به سؤالهای هستیشناختی با چهار جهانبینی مجمل و منازعه روبرو هستیم. این چهار جهانبینی عبارتند از: جهانبینی فلسفی مشائی، جهانبینی فلسفی اشراقی، جهانبینی عرفانی، جهانبینی کلامی. پس در مجموع ۴ تا جهانبینی. دینی که در نظام فوق بیتأثیر نبوده است نیز دینی به صورت مدون در متون دینی موجود نیست. یک نظامی. سلسله روایاتی. نظام فلسفی مثلاً یعنی جهانبینی روایی مثلاً روش نقادی با نگرش دروندینی از لابلای متون دینی یعنی از قرآن، روایات معتبر استخراج میکند. شبیه روش علامه طباطبایی المیزان. جهانبینی دینی میخواهی، المیزان واقعاً.
حالا من این چند جلسه در مورد فلسفه با هم صحبت کردیم، باید المیزان صحبت بکنیم. نالههایی در مورد المیزان بزنیم. شما یک چیز دیگری المیزان. در اوج غربت و از همه اینها جلوتر. ملاصدرا چی گفته این نظام؟ پیدا کنیم. او رفته همه کار را کرده. علامه طباطبایی خودش بدایة النهایة را نوشته، بعد تفسیرش را نوشته. تو تفسیرش مبانی ملاصدرا که استناد کرده است. نه اینکه از تو قرآن بخواهد اثبات بکند حرف ملاصدرا را. حرفی که از ملاصدراست و میشود استنادش داد به آیات قرآن را گفته تو این قالب بحث الفلسفی الفلسفی. خلاصه معجون است. یعنی اگر قرار باشد یک کتاب، یک کتاب، یک کتاب بخوانیم بس است. تو این عالم وقت نداریم. کتاب واقعاً یعنی یک کتاب اگر قرار باشد کسی بخواند، همین یک کتاب را بخواند. هم قرآن و هم روایات. ایشان دو دور بحار را دیده، خوانده و المیزان را نوشته و تازه تسلط به آثار غیرشیعی، تسلط آثار مختلف. واقعاً علامه طباطبایی بینظیر بود و موهبت عصر.
ذهنیت اصل روایت، سؤال مهمی است. اصل مطالعه. حالا روایتخوانی. ببینید مطالعه دو تا چیز گیر شما میدهد، یکی مطلب، یکی نگاه. الآن شما مثلاً زندگینامه خیاط را میخوانی، زندگینامه شهید نورعلی شوشتری را میخوانی. نورعلی شوشتری را چقدر است؟ مثلاً اطلاع خاصی ندارم. شهید محسن حججی. عکسی آمد که آقا این را کشتند. اطلاعات میآید. یکی، دو تا، سه تا. یک همچین شهیدی بوده، اینجوری بوده، این جور بوده، این جوری بوده. نگرش شما دارد عوض میشود، داری علاقهمند به او میشوی. حالا الان به شما بگویند که شما در مورد شهید حججی چقدر مطالعه کردی؟ «داستان شنیدم.» میگوید: «بگو.» «یادم نمیآید، عاشقشم.» نگرش را گرفتم، مطلب یادم رفت. نگرش من را عوض کرد نسبت به شهید نورعلی شوشتری. من ذهنیتی نداشتم. کتاب را خواندم، عاشقش شدم. از مطالب کتاب الان در حد دو خط هم یادم نمانده، ولی آن عشقه مانده. نگرش هست. مقدمات و استدلالش که نیست. اینها مشکلات است. ولی روایت، ۱۱۰ جلد کتاب را میخوانید. با یک دانه روایت نگرش شما عوض نمیشود. وقتی ۱۱۰ جلد کتاب دارید میخوانید، آن نگرش شما محصول ۸۰ تا ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا روایت است. به این مسئله اینجور دارند نگاه میکنند و خیلی قوی بوده حافظه ایشان هم خیلی قوی و بینظیر. ولی در مجموع آنی که مهم است تو مطالعه، حفظ نگاهت است. عوض مدل استدلال کردن یاد بگیرید. مدل نقد کردن یاد بگیرید. مدل دفاع کردن یاد بگیرید. دست روی چه نقطههایی گذاشتن را یاد بگیرید. حافظه محوری اطلاعات دشواری ندارد. خلاصه شده کتاب نباشید. خود ایشان میگوید که مطالعه سه مرحله است. خواندید دیگر. مطالعه سه مرحله. یک مرحله کتاب را میخوانی که خوانده باشی. مرحله دوم خط میکشی زیرش. خلاصهنویسی خواجه نصیر. جالب بود. من خودم جیفایو داشتم استفاده میکردم. همان ایامی که از جیفایو استفاده میکردم. تبصره المعلمین خواجه را خواندم. این که دارد اینجا میگوید قشنگ جیفایو است. مطالعه طی ۵ مرحله. اول فیشبرداری. بعد مدتی مراجعه میکنیم. مراجعه میشود. آنهایی که عمیقتر شده، مسلط شدیم، میرود عقب. عرض کنم که باید پیشنویسی کرد، مباحثه کرد. و گفت: «از همه مهمتر شما حرفی که مطالعه میکنید.» من یک چیزی که خودم مقیدم. یعنی از اول خودم را اینجور مقید کردم و ضرر هم نکردم. منبر بدون مطالعه نرفتهام. ولو شده یک خط، ۳۰ ثانیه. مقید کردم خودم را به اینکه این باید یک مطلب جدیدی داشته باشد که تو قبلی نیست و من یک چیزی که جدید کشف شده را برم بگویم که این تثبیت بشود برایم. یک زاویه جدیدی برم همان حرف را بگویم. این تثبیت میکند برای شما مطالب را. دو بار سه بار که بگویید تثبیت میشود. مشخص بدون تدریس اصلاً درس خواندن معنا ندارد. و لو شده به یک بزی درس بدهد. همین که صدایش را در بیاوری. کاری به بزی بری درس بدی. تو حجره و اینها که بودیم. رفتم مدرسهشان خالی بود. بلند بلند تو کلاس درس میخواند. رسم خودش و خیلی خیلی اثر داشت. یعنی درس قشنگ مسلط میشود آدم وقتی پای لخته دارد خودت تقریر میکنی، خیلی اثر دارد. مباحثه هم خیلی مهم است. این را همیشه موضوعات فرعی، نه فقط درسهای رسمی؛ موضوعات فرعی کتابی خوانده میشود، درس گرفته میشود، مطالعه میشود. تازه آدم میفهمد که کجاها را مسلط شده، کجاها را نفهمیده. اصلاً نفهمیده بودم. فکر میکردم فهمیدم. الان که میخواهم توضیح بدهم که اصلاً نفهمیده بودم. خیلی خوب است اینها.
بله، حالا بحث المیزان شد. مرحوم شهید مطهری میفرماید که: «این کتاب باید در احیای تفکر اسلامی مطالعه شود.» میگوید: «این کتاب...» حالا شهید مطهری، حجاب معاصرت با علامه دارد. حجاب شاگردی را دارد. زودتر از علامه از دنیا رفته. میگوید: «این کتاب باید در حوزههای شیعه ۲۰۰ سال تدریس شود تا بعد ۲۰۰ سال کمکم فهمیده شود.» شهید مطهری، آن مغز کلامه. میگفت: «وقتی میآید سر کلاس، من به رقص میآیم. مطلب از او فوت نمیشود.» دیدی دیگر کلیپش تو اینترنت. «وقتی آگاهی مطهری وارد جلسه میشدند، به من حالت رقص دست میداد. چون میدیدم مطلب از او فوت نمیشود. هر آنچه گفته میشود، اخذ میکند.» حالا این شهید مطهری میگوید ۲۰۰ سال باید تدریس بشود تا بفهمی چی گفته المیزان در مورد علامه. بله دیگر. خودت دور شدن از فضای علمی اثر دارد دیگر. کسی قم را ول میکند و اینها. خلاصه غربت میآورد. خلاصه دیگر شاگرد ناب مگر چقدر است تو این فضاهایی که خیلی حوزههای قوی ندارد. حالا انشالله که قدرت پیدا بکنیم. تو بهتر شده الان نسبت به ۲۰ سال پیش خیلی وضع مشهد فرق کرد.
یا تا اندازهای شبیه روشی که در استخراج احکام فقهی از متون روایی به کار میرود. جهانبینی دینی به منزله جهانبینی مذکور ظهور نکرده، بلکه معمولاً هر فیلسوف یا عارف یا متکلم مسلمان جهانبینی دینی خود را فی اضافه که خود منطبق میداند. همین که سؤال پرسیدند: «فیلسوف مسلمانی نمیآید بگوید یک جهانبینی اسلامی داریم. اسلامی داریم. من با این نگاه فلسفی خودم رفتم کشف کردم. اصلاً دارد این را میگوید. روایات هم دارد این را میگوید.» هر کسی با عینک خودش دارد از آن معارف اخذ و استخراج میکند. چرا که از یک سو نظام فکری خودش را درست و منطبق بر واقع میداند، از سوی دیگر به اقتضای ایمان دینی، مبانی دین را هم درست میداند. هم خرما، خلاصه. و طبعاً چارهای ندارد جز اینکه جهانبینی دینی را ولو با توجیهات و تعبیراتی مجمل، بر نظام فکری خودش منطبق بداند وگرنه دچار تناقض میشود. صحت این مدعا در مورد متکلمان که اساساً خودشان را متولیان جهانبینی دینی میدانند واضحتر است. کلید دست اینهاست. بعد شما بری از اینها اجازه بگیری که آقا اجازه بفرمایید ما در مورد دین فکر کنیم. میگوید: «بیا، خیلی شلوغ نکن.» اینها خودشان را متولی میدانند که خب واضحتر از آن است که محتاج دلیل و گواه باشد.
در مورد سه گروه دیگر که آنها غریباند، حالا آن دو تای دیگر. حالا باز خیلی در واقع یعنی سه گروه دیگر که گفتیم، منظور سه گروه کیاست؟ مشائی، اشراقی، عرفانی، کلامی. حالا الان قبل از ملاصدرا داریم بررسی میکنیم. بین آن سه تای دیگر مشائی و اشراقی و عرفانی، اینها اصلاً سمت دین بیایند با یک دانه طرف عارف است، بعد شنیده بودم استاد خود ما بود. «عارف بوده، نماز نمیخوانده.» عرفان چیست؟ اینها چسباندنهایشان را دوست دارم. خلاصه چه چیزی را به چه چیزی میچسبانند؟ قشنگ است. تعدد و ادبی که میبیند آدم. یکی از اساتید ما یک وقت میفرمودند که حالا اسم نمیآورم. این ضد عرفان و فلسفه بود، شروع کرد به آیا حسنزاده، آقای جوادی این حضرات تاختن و توهین کردن و بد و بیراه گفتن. حرف ایشان که تمام شد، بهش گفتم که: «آقا ما استفاده کردیم از محضر شما. ۲۰ سال شاگردشان. آقای حسنزاده، آقای جوادی اینها تو این ۲۰ سال یک بار ندیدم یکی از این کلماتی که شما به کار بردید در مورد مخالفین خودشان به کار ببرند و برای من تازه اثبات شده که چقدر اینها حقاند، با این کلماتی که شما به کار بردید. از خود این ادب فهمیدم که واقعاً کی بر حق است.» ممنون شما. خیلی استدلال قشنگ. تکفیر و توهین و تفسیر و اصلاً ادبش و نحوه خطاب قرار دادن و نحوه حرف زدن و لطافتها را آدم وقتی میرود با هر دو میشود. لطافتها و ادبها و شخصیت، متانت. بالاخره اینها هم یک چیزی است دیگر. خودش کشف یقینی دارد دیگر. بالاخره شما اول درون خودت چی جوشیده از خودت به بیرون تراوش بدهی. اونی که از او دارد تراوش میکند حاکی از این است که در درونش چیست. ادب تراوش میکند از شما، بد و بیراه. معلوم است در درون چیست که در درون است. حاکی است که شما چی گرفتی از معارف، او چی گرفته، شما چی گرفتی.
در مورد سه گروه دیگر، با رجوع به استشهادات هرچند نادر بوده، آنها به آیات و نیز با رجوع به مباحث تفسیریشان روشن میشود. خب مباحث تفسیری حضرات هم مثلاً ابن سینا رسائل دارد. تفسیر سوره توحید و فلق و ناس دارد. ابن سینا رسائل تفسیر سوره توحید و فلق و ناس، شیخ اشراق، آیات. قیصری شرح فصوص. مراجعه به این بخش که بفرمایید میبینید که مباحث تفسیری اینها چطور بود و چطور از آیات استفاده میکردند. پس جهانبینی دینی در عرصه نظام بین جهانبینیهای چهارگانه پیش از صدرا در تعلیم و حکم منازعه پنجم مطرح نیست، بلکه همواره در پشت صحنه و در طول آنها در نظام مؤثر بوده. هر جهانبینی در مواجهه با متون دینی آنها را به سود خود و به زیان دیگران تقسیم میکرده. حرف فلان قوم باطل بشود، حرف خودمان به استناد آنها. دیگران را متهم میکرده.
برخی از متکلمان به استناد این متون، بعضی از فلاسفه را منکر ضروری دین دانستند و آنها را تکفیر کردند. دایره ضروری دین هم خیلی برای من جالب است که خیلی گل و گشاد است. یعنی تا هرجا که بخواهی میآید. یک چیزهایی وقتی ضروری دین میشود که اصلاً تو خواب شب هم نمیدیدی و مرتد میشوی. و همینجوری بودند دیگر اینها. خود این شیخ اشراق سهروردی شهید. ایشان بحث جدی هم هست. حالا آن هم این است که یعنی مثلاً طرف دارد تو مسیر استدلال و تحقیق میرود. دارد یک سری چیزها را میفهمد. اعدام برخورد میکردند. «دفتر تحقیق میکنه. تحقیق کنم. هنوز نمیخواهم مسلمان بشوم. فرصت چهار ماه بهت وقت میدهم.» خیلی تحقیق بود. روشن است دیگر. ۱۲۳ قبول کردی. بلکه همواره در پشت صحنه و در طول آنها در نزاع مؤثر بوده.
حالا این ور هم بامزه است. البته هست. نمونه بارز آن ستیز غزالی با فلسفه و فیلسوفان در کتاب «تهافت الفلاسفه» است. تکفیر ابن سینا، قتل شیخ اشراق، انزوای صدرالمتألهین هم از نتایج همین طرز تفکر. در مقابل حالا آمدهاند. فلاسفه خیلی ساکت. در مقابل فلاسفه متکلمان را به قشریگرایی، بدفهمی و عدم تعمق در فلسفه متهم کردند. «قابل یأس نیست.» حالا او دارد میگوید: «من گردنت را میزنم.» میگوید: «بالاخره شما در حجابی، نمیفهمی.» این دو تا که نمیشود گفت یکی هستند. همچنین برخی از عرفا، پای فیلسوفان را که استدلالیاند، در فهم حقایق و اسرار دینی چوبین دانستند. از کیست؟ مولوی چی میگوید؟ «پایه چوبین سخت بیتمکین.» مولوی یک ماجرای جالبی دارد. علامه جعفری، آثار علامه جعفری هم خواندنی. ایشان میگوید که: «من یک شبی خواب دیدم مولوی را. نیمکت پارک نشستم. مولوی آمد بغل من نشست. دستش را انداخت گردن من.» سلفی با مولوی. خود علامه جعفری دهه ۷۰ از دنیا رفت مال دهه ۶۰ چقدر بوده. «مولوی یکی پیدا نمیشود بیاید از ما دو تا یک عکس بگیرد. با هم یک عکسی داشته باشیم عکس یادگاری.» آذری شیرینش به من گفتش که: «نه، دمت گرم. خوشم آمد. بعضی جاها خوب ما را نقد کردی ها!» چند تا نقد داریم. بازیگر. یکی اینجا بود که خیلی حسابی تاخته. بعد از خود مولوی. معمولاً وقتی میخواهد نقدش بکند، از مولوی میافتد به جان مولوی. یکیش همین است. اینجا «پایه استدلالیها چوبین بود.» که قشنگ علامه جعفری میتازد. این کتاب «در محضر حکیم» را بخوان. کتاب قشنگ علامه جعفری. نظر ایشان در مورد شریعتی. مولوی. فلسفه مدل قرن ۷ بوده. درسته. قرن ۷ هفت. صدرالمتألهین ۹۹۰، بله ۹۸۰ به دنیا آمد. درسته. به ۳۵ سالگی «اسفار» را نوشته. یعنی ۱۵ سالگی. تازه از اوایل قرن ۱۱ شروع شده این حرفها. و حتی شاید اشراق به نظرم اشراق هم ۸ بوده. آنجور تو ذهن من است که اشراق هم ۸ بوده. فخری دوره دوره مشائی بوده و معمولاً هم همین بوده. یعنی تقابلات عرفا معمولاً با بوعلی بوده. یک تقابلسازی این شکلی داشتیم که ماجرای معروف ابوسعید ابوالخیر که کوری است که با گردو گردو بازی میکند و اینها. «هرجا ما دیدیم دارد کور لنگ و لنگان، عصازنان دنبال ما میآید.» جناب ابن سینا هم اواخر میافتد تو فضای عرفانی و یک حرفهایی میزند، یک حالیاتی پیدا میکند و اینها. لذا برخی از عرفا گفتیم برخی از فلاسفه احیاناً مدعیات عرفا را غیرعقلانی تلقی میکردند. حتی عرفا را عرض کردم میافتند. عرفا به فلاسفه میافتادند. فقط دعوای متکلمین فلاسفه نبوده. همین الان هم هست ها! همین الان بعضی عرفا با بعضی فلاسفه درگیرند. حتی از خود شاگردان علامه طباطبایی که عرفان و فلسفه با هم کار کردند به برخی از مباحث فلسفی میتازند. داشته باشین. چیزهای جالب و خوبی.
البته جهانبینی دینی از جنبه دیگری هم بر فلسفه تأثیر داشته و آن اینکه مدعیات هستیشناسانه دین که در قرآن و کتب معتبر روایی مطرح شدهاند، هم در جهتدهی به فیلسوفان در پرداختن به مسائل و هم در طرح مسائل تازه و هم در طرح استدلال نو در زمینه بسیاری از مسائلی که فلسفه به آنها روبرو است. چه آشکار است که چنین معرکهای کسانی را میطلبد که در نقش میانجی تا آنجا که ممکن است این آرا را سازش بدهند. اگه ممکن نیست در نقش داور بر اساس دلایلی متقن به سود یکی حکم بکنند. آهنگ ابن سینا از این میانجیهاست. او اگرچه در ابتدا با عرفان میانه خوبی نداشت، به مدعیات عرفانی وقعی نمینهاد. در اواخر عمر به آنها معتقد شد و در نمط نهم الاشارات و التنبیهات که آخرین اثر اوست، به توضیح مباحثی عرفانی پرداخت و خواست بدین طریق فلسفه را با عرفان سازش دهد. اما تلاش او توفیق نیافت.
میانجی دیگر شیخ اشراق است که اساساً حکمت اشراقی به منظور تقارن بین فلسفه و عرفان بنا نهاد. اما نظام حکمی، بیش از اینکه در این منظور توفیق یابد (یعنی آمد بین فلسفه و عرفان رفاقت ایجاد کند)، بیشتر زد فلسفه را نابود کرد، یک چیز جدید تولید کرد. فلسفه خواجه نصیر هم پس اینها، اینها میانجیهای بین عرفان و فلسفه، فلسفه و کلام. انصافاً حالا تو عرفان و فلسفه، کی موفق بود بین جمع این دو تا؟ ملاصدرا. توی فلسفه و کلام کی موفق بود؟ خواجه نصیر. یکی کرد خواجه نصیرالدین طوسی که هم در فلسفه و هم در کلام به نام است. با نوشتن کتاب تجرید الکلام اعتقاد به مصالحه و داوری بین کلام و فلسفه پرداخت. توفیق او در این امر موجب شد که نزاع بین متکلمان و فیلسوفان خاتمه یابد و پس از او در قلمرو مشترک کلام و فلسفه در قالب مسائل فلسفه جانشین کلام بشود. چنانکه کتابهای کلامی پس از خواجه فلسفی هم بود. قدرت خارجی عرفان اگر بود؟ پس کلام از عرصه نزاع خارج شد. اما نزاع میان مشائی، اشراق و عرفان هنوز ادامه داشت و میانجی میطلبید.
ابن ترکه فیلسوف عارف قرن نهم در تمهید القواعد میانجی ناموفق دیگری بود. بعد از ابن ترکه، علامه دوانی با مطرح کردن ذوق و تعلق که در آن نوعی وحدت وجود دارد. میآید تو تاریخ که آمد میانجی بین فلسفه و عرفان باشد تو مسئله وحدت و کثرت واقعیت. برخلاف راه حل دوانی ابتدا تا اندازهای مقبول افتاد، اما با آشکار شدن اشکالاتش مردود شناخته شد. و بالاخره باید از میرداماد یاد کرد که در نظام فلسفی خود که آن را حکمت یمانی مینامد، تقریری اصلاح شده از نظر دوانی ارائه کرد.
خلق الساعه نیست، یک کسی شب بنشیند فکر بکند، صبح پاشود نظریه ارائه بکند. آثار قبلی باید مطالعه بشود. این است. کسی مستقیم از قرآن و روایات تولید کند. نه، اینجوری نیست. هفته قبلی وقتی خوانده میشود، آدم یک رگههایی تو ذهن او میآید. بعد ۲۰ سال، ۲۰ سال خیس میخورد، یکدفعه یک حرفی از تویش درمیآید. حرفی که ۲۰ سال خیس خورده یکدفعه یک چیزی از تویش دربیاید. حرفهای دوانی و عرض کنم خدمتتان که میرداماد و اینها هی تو ذهن ملاصدرا دارد خیس میخورد. یکدفعه میآید وحدت وجود بوده و در حقیقت رساله سریان الوجود در توضیح همین دیدگاهی که عرض کردیم. ملاصدرا اول میردامادی بوده. اولین کتاب ملاصدرا است، او را بر مبانی ملاصدرا، مبانی میرداماد نوشته بوده. بعد که با وحدت وجود آشنا میشود، دیگر مبانیاش تغییر میکند. اما بر این تقریر نیز همچون ذوق و تعلق نگاهی اصالت الماهوی حاکم است. مشکل ذوق و تعلق دوانی و مشکل عرض کنم که حکمت یمانی میرداماد چیست؟ اصالت الماهیت. جفتش اصالت الماهوی. یعنی اصالت جفتش اصالت ماهیت. اول ملاصدرا همین حرف را میزد. از یکجا دیگر ورقش برگشت. اصالت ماهیت برمیگردد و همه اینها. صدرالمتألهین با ارائه حکمت متعالیه حل آن را یا بحث بعدی که این دیگر چه کار کرد و چه طرح نویی در انداخت بحث بعدی.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...