‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین مِن الان الی قیام یوم الدین.
درباره شخصیت جناب ملاصدرا و مدل کار ایشان در فلسفه، یک نکتهای که هست (و خب بعضاً هم همین مورد مناقشه قرار میگیرد و به خاطر همین حمله به ایشان میکنند) استناد و اتکا به مکاشفات در مباحث علمی است. ایشان مکاشفات را مطرح میکند؛ به حرف عرفا و مکاشفات عرفا استشهاد میکند. خب این هم که خیلی چیزی است که هم حساسیت زیاد است و هم خیلی یقینی نیست. آنهایی که مخالفاند میگویند "این روش از اعتبار میاندازد، نتیجه تابع اخص مقدمات است، پس از اعتبار میاندازد." میگویند "حرف ملاصدرا با کسی که اینجور تکیه دارد به اینجور مباحث، وضعش روشن است."
حال، غرض اینکه: اینکه ایشان این کار را میکند، به این معنا نیست که در اجتهاد علمی، در نظریهپردازی خودش، تکیه دارد به حرف عرفا و مکاشفات عرفا. اینجور نیست. ایشان اینها را به عنوان تأیید میآورد، مؤیّد میآورد، نه دلیل. در فضای فقه میگویند مؤیّد و دلیل تفاوت دارد. مؤیّد، دلیل شما را ثابت میکند. میگوید خب این هم که آنجور است، این هم تأیید میکند. حرف و شاهد مثال ایشان، استنادشان به حرف عرفا و مکاشفات عرفا از باب مویّد است، نه دلیل اصلی. اصل تکیه ایشان به آیات و روایات است. ولی حالا این استشهاد به حرف عرفا و اینها و آراء فیلسوفهای قبلی و علمای قبلی یا از این باب است که میخواهند بر این نظریه که مطرح میکنند تأکید کنند که دیگران هم مثل ما گفتهاند. اگر یک نظریه جدیدی مطرح میکند که مخالف شهرت است، مخالف اجماع حکما است (اینجا اجماع با اجماع در فقه تفاوت دارد؛ اجماع درس حجیت است، ولی اجماع در فلسفه که حجت نیست) یک وقتی ایشان مخالف اجماع که قرار میگیرد، خب مخاطب ممکن است پس بزند. از باب اینکه این وحشت را برطرف بکند، گاهی استناد میکند به نظر فلاسفه یا مکاشفات عرفا یا اقوال عرفا. والا وگرنه شما حجم آیات و روایاتی که ایشان استفاده کرده است را ببینید، مشخص است.
در نظر جناب ملاصدرا، جایگاه روایت، اعتبار روایت و مبنا بودن روایت خیلی روشن است. حرف عرفا را در کنار روایت قرار میدهد. اگر برای یک چیزی روایت باشد، روایت میآورد. نباشد، حرف فلان عارف به عنوان مویّد استفاده میکند.
یکی از مسائلی که در روش ایشان مطرح است، این است که مسائل مهم را ایشان با عبارات متفنّن و متنوع تکرار میکند، در فضاهای مختلف. قبل از اینکه به موضع طرح مسئله برسد، اول خود مدعا را میگوید و وعده میدهد که در آینده آن را اثبات میکند. بعد از اینکه اثبات شد، باز به خاطر اهمیتش، بعداً به اندک مناسبتی دوباره به آن اشاره میکند. مثلاً در صفحهی ۴۰ از «اسفار»، حداقل در ۲۰ مورد، مدعای اصالت وجود و اعتباریت ماهیت را مطرح کرده است. ۱۵ جا مشکل اتصاف ماهیت به وجود و حل آن را مطرح کرده است. ۱۲ جا وجود رابط معلول را، یا اجمالاً یا تفصیلاً، مطرح کرده است. ایشان بر این مباحث جدی و اصلی بسیار برای تأکید دارد، و از این تکرارهای ایشان میشود حدس زد که این مسائل در مجموعهی ایشان خیلی پرتکرار و خیلی پر اهمیت است، در نظر خود ایشان که اینقدر روی آن تأکید دارد.
یکی از ویژگیهای خوب این روش این است که کسی که اینجور (مسائل را) مطرح میکند، شما وقتی ترکیب این مثلاً ۲۰ موردی که ایشان جمع کرده و مطرح کرده است را کنار هم بگذارید، خیلی مسئله برایتان شفاف میشود. خیلی واضح میشود که هر جا به یک مناسبت دارد آن را مطرح میکند، ابعاد مختلفش را بیان میکند. و مثل خود مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» است. گاهی ایشان یک بحثی را مطرح میکند، یک اشارهای به آن میکند، به مناسبتی. آن نکته را، مثلاً شاید ۲۰ جای مختلف قرآن مطرح کرده باشد. مثلاً من بحث لسان استعدادی ایشان را میدیدم که خب از نظریات بکر خودشان در «المیزان» است. اول یک جایی یک گریزی زده، اشاره کرده است. ذیل تقریباً ۱۰-۱۲ آیه باز همینجور اشاره. بار اول که خواندم، نفهمیدم. بعداً سورهی نور گفته، سورهی الرحمن گفته. وقتی جمع کردم، فهمیدم که ایشان چه میگوید. خیلی ملاصدرا هم همینطور است. مجموعهی اینها وقتی کنار هم جمع میشود، میشود پی برد که (حقیقت) چیست. این به فهم دقیق و عمیقتر مطلب کمک میکند.
ولی یک عیبی هم دارد، این است که یک جاهایی درک سازگاریها مشکل است و باعث سردرگمی میشود، و گاهی آدم ممکن است فکر کند که اینها تناقض دارد با هم. آنجا اینطور گفتی، اینجا اینطور میگویی. جور در نیامد با هم، در حالی که آنها مکمل هماند. اتفاقی که میافتد این است که وقتی دو تا حیثیت استدلال کامل میشود.
«اسفار»، مفصّلترین اثر جناب ملاصدرا و مرجع اندیشههای ایشان است. قاعدتاً باید مبسوطترین و دقیقترین تقریرات را ایشان توی این کتاب، ذیل هر مسئله و استدلالی میآوردند. ولی گاهی توی «اسفار» یک تقریر را خیلی ساده و مجمل گفتهاند، بعد توی اثر دیگری مبسوطش را گفتهاند و دقیقش را مطرح کردهاند. خود همین باز دوباره ضرورت اینکه باید یک کتاب دیگری نوشته بشود به عنوان «حکمت صدرایی» را مشخص میکند، چرا که ما تکیه نکنیم به «اسفار». چون لزوماً درست است که «اسفار» قویترین اثر علمی ایشان است، اما هر مسئلهای در «اسفار» به وجه شایستهاش مطرح نشده است. ممکن است یک مسئلهای در یک کتاب دیگری خیلی بهتر تقریر شده باشد و مناسبتر مطرح شده باشد. لذا، اگر آنها تقریرات کنار هم جمع شود، کار را خیلی بهتر میکند.
مثلاً، محل نزاع در مسئله اصالت وجود را ایشان در تعلیقی بر «حکمه الاشراق» با شرح و بسط کامل ذکر کرده است. یک جا فقط بحث مفصل است. بحث محل نزاع برای کسی که «اسفار» میخواند، براش آنجور حل نمیشود. این باید برود آن طلبهی بنده خدا که فلسفه میخواند، از کجا بداند که این بحث را ایشان کجا مطرح کرده است؟ بخواهد برود همۀ این چند تا کتاب، همۀ اینها را بررسی بکند، همه را از دم بخواند تا بفهمد چه چیزی را کجا گفته است؟ اگر افکار ایشان مرتب و موضوعبندی بشود، خیلی کار حل میشود.
یا مثلاً، استدلال بر اصالت وجود را چطور استدلال آورده به اینکه وجود از هر چیز دیگری اولیتر است، به اینکه حقیقت دارد؟ این را در «مشاعر» آورده، بعد در تفسیر سورهی حمد کامل توضیح مشروح و دقیق داده است. در «اسفار» اصلاً این بحث را ندارد. استدلال بر اصالت وجود با تکیه بر «قاعدهی فرعیه» را در «اسفار» آنقدر مجمل بیان کردهاند که این اصلاً به ادعا بیشتر شبیه است تا اینکه یک نظریه علمی باشد، و استدلال خیلی بوی ضعف میدهد. اما همین را توی «الرسائل القدسیه»، «رساله اصالت و جعل الوجود» و «مشاعر» با بسط کامل توضیح داده است. از این رو فهمیده میشود که نباید به «اسفار» بسنده کرد. خب باز طلبههای، مثلاً، فلسفهخوان ما، دیگر آخرین کتابی که میخوانند چیست؟ «اسفار». فکر میکنند «اسفار» خودش حرف تمام در این مسئله است، در حالی که نیست. فکر میکنند «اسفار» دیگر آخرین کتاب است. امیرعباس، حل نیست. نه، خیلی وقتها استاد عمدتاً اشاره نمیکند به اینکه این را، مثلاً، ملاصدرا کجا بهترش را اشاره کرده است.
خود این مباحث «حکمت صدرایی»، اولویتش از «اسفار» هم بیشتر است. مخصوصاً آن مباحثی که دارند مینویسند، بحثهای مبسوطی که کامل همه را دارند جمع میکنند، اینجا که چکیده افکار ملاصدراست، آن به نظر میآید که از همهی اینها مهمتر باشد. و قاعدهاش هم همین است. همانجور که ما در فقه ادعا داریم و میگوییم که "چرا شما تمرکز دارید روی شیخ انصاری؟ خیلی خوب استدلال شیخ را قبول داشته باشید، ادبیات را عوض کنید، کتاب را عوض کنید، یک کتاب مرتب، جمعوجور و تمیز ارائه کنید که همان افکار شیخ را داشته باشد." خب، در فلسفه هم نیفتیم دیگر که بگوییم آقا دیگر در ملاصدرا وقوف کردیم و اصلاً نمیتوانیم از متن ملاصدرا و «اسفار» عبور کنیم. اصالت با متن و شخصیت و اینها نیست؛ اصالت با استدلال و حرف و نظریه و آن نظام فکری است. حالا گاهی توی خود فلسفه مبتلا به همین مشکل است. سوزنش روی آخوند و شیخ انصاری اینها گیر کرده است. آن هم همین است دیگر؛ چه فرقی با فقه دارد!
گاهی وقتی ایشان مطالب را تَبویب و فصلبندی میکند و به ترتیب میخواهد بیاورد، تنظیم لازم را رعایت نمیکند. این موضوع در «اسفار» چشمگیر است. یک خرده متن «اسفار» اینجوری هست. یک خرده گم میشوید، گم و گور میشوید توی «اسفار».
مطلب روشن است که ایشان یک نظمی را دارد با آن میرود؛ میخواهد یک چیزی را به تدریج اثبات بکند، به تدریج رد بکند. ولی گاهی مثلاً یک دفع یک کلمه اول میگوید که این مثلاً اگر آخر میآمد کار را تمام کرده بود. آدم جدی نمیگیرد. اول که گفته، بیان مسئله که میخواهد بگوید این چیست، جان مطلب است. بعد دیگر بقیه اصلاً به پای آن یک کلمه نمیرسد. سیر تنظیمی متن جوری است که از ضعف به قوت دارد میرود دیگر. هرچه جلوتر داری میروی، مخاطب، اولین استدلالت را این را بدانید، توی مباحث نویسندگی خیلی مهم است. شما هیچوقت مهمترین استدلالتان را اول نیاورید. برای اینکه مخاطب اول را که میخواند، به دومی که میرسد، دومی در نظرش ضعیف باشد نظریهی شما توی ذهنش خراب میشود. ولی اگر اولی را که خواند ضعیف بود، خب بگذار ببینم بعدی چی میگوید. حالا این هم بد نیست. بعدی چی میگوید. آخری را که خواندید قوی است، دیگر نظریه تثبیت شد. خرابش نمیکند. برعکس این کار باعث میشود تا مخاطب اصلاً نفهمد. سه چهار تا استدلالی که میخواند، میگوید اصلاً هیچی، ولش کن! در حالی که این سیر نوشتن خیلی مهم است؛ به چه ترتیب باید نوشت. همینجور که اول استدلال قوی مطرح نشود، بلکه سیر به سمت استدلال قوی باشد.
ولی توی بحثهای علمی، خصوصاً مقالات (حالا علمی هم نه، مقالاتی که برای عموم مردم آدم دارد مینویسد.) یک عکس فرستادم، گفتند آقا تو گفتی شهدای افغانی اسمی ندارند، در حالی که در مشهد اسم دارند. سه تا دلیل آوردم که این، آن که من گفتم با این فرق میکند. در ابتدا دلیلی که اصلاً دلیل نبود آوردم، و گفتم آخر که وقتی مطلب خوانده شد و تمام شد، نه اینکه دیگر قانع نشود، بلکه بگوید "نه، مثل اینکه نه، آخری دیگر، نه دیگر من قانع شدم." ولی وقتی برعکس بشود، اولی را میخواند، میگوید بد نگفته. بهش پیام بدهم بگویم روانشناسی مخاطب، روانشناسی متن.
ملاصدرا خیلی ترتیب را رعایت نمیکند، خصوصاً در «اسفار». مثلاً حالا خود مباحث! یعنی بحثی که جایش این است که بعداً مطرح بشود، زودتر مطرح میشود. بحثی که جایش این است که زودتر مطرح بشود اشتباه میشود. یکی از مسائلی که خیلی توی این چیزها کمک میکند، تدریس این مباحث است. خیلی از این اساتید تدریس نداشتهاند. در انزوا و غربت بودهاند. ولی مثلاً، شیخ اعظم ره، تقریرشان بوده، درسشان بوده. مباحث چکشخوری میشده، بحث میشده. طلبه زیر بار نمیرفته، یک سؤال طلبگیاش بحث را کامل عوض میکرد. ایشان یک فصلی باز میکرده. حواشی رسائل را گفتهاند. یا اصلاً نظریهی ایشان عوض میشده، نظرشان عوض میشده. لذا، اگر «اسفار» تدریس میشد توسط مرحوم ملاصدرا و اینها، و بحث میشد، جدل میشد، به چالش کشیده میشد، خیلی متفاوتتر میشد. یعنی باز قوت بیشتری پیدا میکرد. توی نحوهی چیدنش هم مرتبتر روشن میشد که این الان احتیاج به آن پیشمقدمه دارد، اول بگذار آن را بگویم.
در جوانی ایشان روششان اینگونه بوده. در کتاب دوم ایشان، قبل از اینکه بحث مربوط به احکام وجود و عدم را ایشان تمام بکند، بحث مواد ثلاث و وجود ذهنی را مطرح میکند. بعد توی مرحلهی جداگانهای تتمه احکام وجود و عدم را بررسی میکند. در حالی که تمام کن دیگر. تمام بشود، برویم سراغ بحث بعدی. یک تکه میگوید، بعد میرود یک جای دیگر، بعداً ادامهی آن بحث را جای دیگر تمامش میکند. یا مثلاً، برخی از مباحث حرکت را بی هیچ توجیهی در مرحله جداگانه میآورد، تحت عنوان "تتمه احوال الحرکه" و احکام آن. بحث حرکت کرده، تمام شده، رفته یک جای دیگر. بعد بعداً توی بحث دیگر میگوید "خب بگذار آن بحث حرکت را هم بگویم، تمامش کنم."
یا مثلاً، به جای اینکه مثل «مشاعر»، اول بیاید استدلالهای اصالت وجود (مهمترینهاش را) یکجا بیان کند، این استدلال پراکنده آورده. آدم باید برود کج و معوج بکند که این ۱۰ تا استدلال، توی این ۱۰۰ صفحه، ۱۰ تا استدلال را پیدا کند.
یا قبل از اینکه پاسخ به اشکالات اصالت وجود را به پایان برساند، در ضمن سه فصل به مباحث دیگر پرداخته. بعد بعد از اینها، در تتمّهی فصل دیگری به بقیهی اشکالات مزبور پاسخ میدهد.
در بین فصل مربوط به تعاریف حرکت، اشکال امام رازی را بر تدریج مطرح میکند و به آن پاسخ میدهد. به جای اینکه فصلی را به اقوال مربوط به زمان و بررسی آنها اختصاص بدهد، آنها را تحت عنوان تعقیب و احسا، به دنبال مبحث ربط حادث به قدیم ذکر میکند.
یا به جای اینکه مبحث تشکیک در وجود را در مرحله مربوط به احکام وجود و عدم (پس از اتمام اصالت وجود) ذکر کند، آن را در پایان مرحله مربوط به جعل مطرح میکند.
کسی باید «اسفار» را بشناسد که واقعاً مسلط به همهی «اسفار» باشد، و بداند چی کجا میآید. این کار بعد از ۴۰۰ سال هم دشوار است. اصلاً خود همین که درس آن، همین که کسی آن را خوانده بود متهم میشد. «اسفار» بله. اساتید آن زمان روزنامهها را میآوردند. «اسفار» یعنی همین، الان تب سرش را بالا بگیرد با عصا. مثلاً یکی از اساتید «اسفار» که خیلی به ایشان علاقه داریم، خیلی صمیمیت با هم، من خیلی خوشبرخورد بودم با ایشان. گفتم کفایه به من بگویید. ایشان گفتند چند جا: پژوهشگاه آزاد، دانشگاه. آثار فلسفی هم زیاد دارم. کفایه به ما سریعاً بگویید. من گفتم خودم مطالعه میکنم، میآیم. شما همین فقط روزی هفت هشت ده صفحه به ما بگویید.
اهمیت فلسفه: میگفت که من وقتم را گذاشتهام روی فلسفه و اینها. یعنی حتی وقتم تلف نشده است. گفت که من رفتم به فلان کس، فلان مدرسه، گفتم که آقا اینجا یک حجره به ما بدهید ما «اسفار» بگوییم، فلسفه بگوییم. گفته که: ببین، توی این مدرسه فلسفه ممنوع بوده. امام بروجردی منع کردهاند از اینکه توی مدرسه فلسفه گفته بشود. الان آقای فلانی و فلانی (معروف، فلانی و فلانی و فلانی) دارند «اسفار» میگویند. اینها روزی چند بار دارند تن بروجردی را توی قبر میلرزانند. اگر ذهنیت این باشد.
لذا، نیاز است که در قم الان مرتب بکند، یک کتاب جدیدی. مؤسسه امام خمینی میخواهد این کار را بکند. پشتوانهای برای آن باشد از همین اساتید، در روششناسی مرحوم صدر مطلعین. این نکات پس خوب است.
ما داریم میخوانیم. بالاخره زیاد اتفاق میافتد که ایشان از عبارات بقیه اندیشمندان، مثل ابنسینا، بهمنیار، و غزالی، و به ویژه امام رازی، یا عیناً یا با یک کم تصرف (برای اینکه عبارت را سادهتر کند یا به خاطر اینکه توی بخشی که در آن تصرف کرده نظری مخالف نظر گویندهی عبارت است) اینها را استفاده میکند. خصوصاً این چند نفری که گفتم: بوعلی و بهمنیار و غزالی. ولی اسمی از اینها نمیآورد. برای همین یک عده خرده گرفتهاند بر ملاصدرا و سرزنشش کردهاند.
نحوهی نقل عبارت به ملاصدرا اختصاص ندارد. یادتان هست کجا بود میخواندم؟ در مورد اینکه اصلاً چه نیازی است که در مورد کپیرایت چیز باشد؟ در مورد خود ملاصدرا باشد. ایشان قائل به کپیرایت نبوده است. حق مح... کسی که کافر نیست سارق علمی. چیکارش بکنم؟ قبل از ایشان هم خیلی از اندیشمندان، بدون ذکر نامشان عبارات بسیاری از آنها یافت میشود. توی کتاب بوعلی، کموبیش عباراتی از فارابی وجود دارد. توی «التحصیل» بهمنیار، عبارات فراوانی از بوعلی یافت میشود. من گاهی میروم توی این کانالها، پیجهای اینستاگرام، جملات خودم را میخوانم، میخندم. متن مطلب زده و بعد کلی هم آبوتاب داده و به اسم خودش زده. و بعد مثلاً اگر مطلبی را ۵۰۰۰ نفر دیدهاند، آنجا ۵۰ هزار نفر دیدهاند. خیلی باکلاس شده است. خیلی روی خودش نمیآورد. خیلی هم جدی، قانعکنندهای برای ما ندارد. بهمنیار در «التحصیل»، البته مورد داشتیم که همینجوری دکترای رئیس جمهور شدهاند.
عبارات فراوانی از ابنسینا یافت میشود، تا آنجایی که به گفتهی استاد مطهری (مصحح کتاب «التحصیل» میشود)، آنها را با یکدیگر تصحیح قیاسی کرد. بیانالحق و زمان صدق مال لاکری هم همینگونه است. و هکذا. به طور کلی، این نقل عبارت، سنتی رایج است. آنها اگر با مضمون عبارتی نظر موافق داشته باشند، برای صرفهجویی در وقت جایز میدانند که عین آن عبارت را بدون ذکر نام نویسنده (صرفهجویی در وقت، وقتم را تلف نکنم بگویم کی گفته این را) بدون ذکر نام صاحب عبارت برای نظر خود به کار گیرند. یعنی مثلاً یک ساعت نظریه دارد مطرح میکند. حیفش میآید. به نظر من قصد دزدی به قولی چیز نیست. میگوید خودم دارم میگویم. مگر انگیزهی غیر از نقل مضمون، آنها را به ذکر نام یا تغییر عبارت وادار کند.
پس از یکی از همین نحوههای نقل قولها، خود همین نکته را متذکر میشود: «ما عورتناهُ فی هذا المفتاح» که توی «مفاتیح الغیب» آمده است. «مفتاح» یعنی کلید. همین مفتاح. توی این مفتاح این را وارد کردیم، گفتیم «و آخَرنا مِن البیانِ ترجیحَه» یعنی ترجیحش دادیم از بیان «مَا وقعَ بِالمحاذاتِ فی اکثرهِ، لمّا وَجَدنا مِن کلامِ بعدِ علمائنا.» یعنی این را ترجیح دادیم نسبت به آنچه که واقع شده برای آن، یعنی محاذات عبارات؛ یعنی چیزهایی که گفته شده توی این زمینه.
دیگر درگیر این نشدیم که بخواهیم بگوییم کی گفته این را و چطور گفته است. مثلاً ۵ نفر گفتهاند. نخستین وقت این است که تلف کنیم، بگوییم آقا این نظریه، چکیدهای است از حرف فلانی در فلان جا که اینطور گفته است، فلانی در فلان جا که آنطور گفته است، فلانی در فلان جا که اینطور گفته است، که آخرش ما داریم اینطور میگوییم. «زمانٌ فی تبدیلِ الألفاظِ و المبانی مع اتفاقٍ فی المقاصدِ و المعانی». وقتی مقصود ما یکی بوده، معنای مدنظر ما یکی بوده، ما دیگر گیر الفاظ و گیر مبانی ننداختیم که کی چطور گفته، آن یکی چه اختلافی داشته. خروجی همهی حرفها را جمع کردیم. گفتیم کی بوده، چی بوده.
شاید علت این سنت این است که در عرف این اندیشمندان، اندیشه صرفاً متعلق به مبدعش نیست. این استدلال اینها (این را) این است. واقعاً وضعیت فقهی آنها خیلی تام نیست. یک فقیه میتواند به این حرف اعتراض بکند. ارتکاز عقلا (حالا متشرعه را کار نداریم که اعتکاز متشرع بر این است یا نه) عقلا قطعاً بر این است که صاحب اثر، حق دارد. کپیرایت یک امر واضحی بین عقلا است. باید امضای شارع باشد. امضای شارع حجیت میدهد، ولی متشرعه امضای شارع دیگر لازم نیست، خودش کشف میکند (از نظر تفاوت سیرهی عقلا و سیرهی متشرعه). از جهت اینکه این حرف توی فقه تمام نیست، یک اشارهای کردیم که بعید نیست الان ارتکاز متشرعه به این باشد که به نظر من که اشکال دارد. آیا متشرع میگوید که "آقا حاضری حرف تو را یکی دیگر، کاری که تو کردی، زحمت کشیدی، پایاننامهی تو را یکی دیگر بردارد به اسم خودش بزند؟" اندیشه که در اختیار مبدعش نیست. گفته "نظریه ایم اشکال ندارد."
مثال "چون قبلی را خوانده، من هم قبول دارم توی نظریهی کس دیگری." آنجا خودتان مطمئن شوید. آن دیگر سرقت علمی است، استاد تانزانیایی. آنی که از او سرقت شده، چیز بوده، شرکت در دانشگاه بود. معتبر گرفتم. من زمین دادم، دکترا بگیرم. بلکه هر کسی که آن را فهم کند و باور دارد، هم صاحب آن است، و میتواند آن را بدون نام بردن از مبدعش بیان کند. بعد تو با به کارگیری عبارات هم، دقیقاً عبارات همان را بیاری. نظریهای که او کار کرده، داده است. یعنی خود من زورم میآید واقعاً میبینم یک متن (دیگر مثلاً آدم نشسته یک ساعت فکر کرده، نوشته، مرتب کرده) تحقیق شده است. برای استدلالش لازم نیست، ولی یک وقت یک نظریه است. حالا کسی شبهه وارد بکند، جوابش این است. آیا لازم است حتماً بگویم سادهتر بشود؟ یا باید اضافه کرد؟ دقیقاً خود همان عباراتش. همین. همین عبارت بیان شود. هیچ چیز را نگفته. مطلقاً نظریهاش، نظریهی حقالناس دیگران. مثلاً فلانی این را گفته، فلانی این را گفته. اما نظریهی حقالناس این است. دقیقاً شروع کنم نظریهی شهید صدر را با همهی عبارات او بگویم؟ نگویم مال شهید صدر است؟ خداوکیلی زور دارد. گفته حالا خیلی برای من شفاف نیست، یعنی شاید این نقد معلوم نیست. خلاصه آنها که استناد میکنند.
اگر شعری از دیگران، "خطبه شقشقیه" پیامبر، اگر میشنید حتی از ابوذر اینطور گفت: "ابوذر کجا؟ امام صادق کجا؟ خدا رحمت کند ابوذر اینطور میگفت." استدلال کرده، توی مقابل کفار اینجوری استدلال کرده. پس در عرف آنها، بیا اینجا بغل من بنشین. مناظره داشتی چه گفتی؟ میگوید رفتم آنجا توی مسجد سخنرانی میکرد و نشستم و اینها. وقتی برگشتم بهش گفتم که امام دارد رد میکرد و اینها. بهش گفتم که "تو چشم داری؟" سؤال دیوانه آدم سؤال میکند. نشسته اینجا جلسه. بله، دارم. "چشمت خطا برود. از کجا میفهمی؟" "از طریق قلبم میفهمم." آیا لازم ندارد که معیار فقط آن معیار باشد که آن فرد خطا کرد، و ارجاع به او داده بشود و او تشخیص بدهد حق و باطل را، و ما فهممان از حق و باطل متناسب با فهم او باشد. امام صادق به هشام: "اینها را کی بهت یاد داده؟" هشام گفت: "از خود شما اینها را شنیدم." "خودم جابهجا کردم، یک چیزهایی بهش اضافه کردم، یک چیزهایی کم کردم، مرتبش کردم." اینها را مطرح فرمودند که: "به خدا قسم، انّ هذا لفظ صُحُف ابراهیم." این از صحف ابراهیم بود. تو نمیدانستی. ولی من بهت بگویم این غیر از اینکه این ارجاعات انگار توی سیرهی اهل بیت هم بوده که مثلاً اگر این خودش یک چیزی اضافه کرده، خب با اینکه از سفر ابراهیم و موسی گرفته شده است. حقی دارد الان نظریهی هشام را بگویم تو اینی که گفتی مال کجا بوده، ابراهیم موسی بوده؟ میگوید خبر نداشتی. نظریه تویی. ولی تلقی وحی بوده به تو که اینجور باشی.
پس صرف اینکه در عرف، پس در عرف آنها، نقل اندیشه پذیرفته شده است، بدون ذکر نام مبدع آن. حتی در قالب عبارات خود او یا دیگران ناپسند نیست. چونکه فقط به این معناست که ناقل به آن معتقد است و دارای چنین اندیشهای است، نه اینکه مبدع آن است. همین که شما ادعای مبدعیت را که ندارد که. میگوید من این را قبول دارم. حالا حتماً باید بگویم که از کی شنیدم که قبول دارم.
برخلاف آنها، در عرف اندیشمندان مغربزمین (که اکنون مقبولیت عام یافته است) حالا بعید هم نیست. شاید واقعاً ارتکازی که الان ما داریم غلط است. این منفعتپرستان است. اثر اینکه هر کسی دوست دارد حرفی که زده است، همه به اسم او بگویند، و اینها از او شنیدهاند. روش ملاصدرا این شکلی است و روش دانشمندان غربی این نیست. نقل اندیشه بدون ذکر نام مبدع آن، به این معناست که ناقل آن را مبدع آن میداند. طبعاً سرقت علمی به شمار میآید. در هر حال، تردیدی نیست که ذکر مرجع، از آن جهت که تتبع و تحقیق را تسهیل میکند، اولی است. حالا سرقت علمی هم نباشد. آقا ارجاع بده. خب ما برویم ببینیم این حرف را کی زده است. شاید توی کتاب دیگری باشد. او دادی؟ رفتی مطالعه کردی و وارد بشود؟ کاری نداریم به این روش که این روش درست است یا غلط و اینها. به نظر میآید که شاید اینکه ارجاع داده بشود، بهتر مطرح بشود.
در مورد نگارش: ایشان بخلاف نوشتههای غیرعلمیاش که در آنها غالباً نثری متکلفانه دارد (آثار غیرعلمیاش متکلفانه گفته شده است)، در آثار علمی خیلی ساده گفته است. در اکثر آثار علمی او، نثری روان و خالی از تکلف و بی اغلاق وجود دارد. میشود، مانند صادق رضوان الله علیه. معمولاً مطالبی عمیق و مشکل را در قالب عبارات ساده بیان میکند، و این هم موجب میشود که در بسیاری از موارد، آموزشگیرنده خود را از استاد و شرح بینیاز ببیند. این هم یک دردسری است. یک بار پرسیده بودند که فلان کس فیلسوف بود، بدن چپ کرد. رسید به اینجا که زیر آب قرآن و پیغمبر و وحی و همهچیز را دارد میزند. چرا اینجوری شد؟ گفتم: "چون فلسفه را خودش فکر کرد ساده است. خودم میخوانم، میفهمم." در حالی که برای فهم درست مطلب، به ویژه با توجه به شیوهی او در ارائهی مطالب، هم به استادی قوی نیاز است، استادی با تسلّط نسبی به نظامهای فلسفه پیشین، و هم به بازخوانی همراه با مراجعه به منابع.
حالا کیا روی ملاصدرا اثر گذاشته بودند؟ در افکار فلسفه او، هر فیلسوفی بالاخره، هر عالمی، هر اندیشمندی، هر متفکری بالاخره تحت تأثیر چند نفر بوده، متأثر از یک کسی بوده. حالا ولو بعداً خودش یک نظام کاملاً متفاوتی ابداع کند و نظر جدیدی کاملاً بدهد، بالاخره تحت تأثیر بوده. و چند نفر بودند که فکر او را قوی کردهاند، فکرش را رشد دادهاند. جناب ملاصدرا از فلوطین (ابنسینا به واسطهی ابنسینا)، از ارسطو، ابنعربی، شیخ اشراق، امام رازی، علامه دوانی و میرداماد خیلی متأثر بوده است. چند نفر شدند؟ دو، این هشت نفر. را خیلی ایشان تحت تأثیر قرار دادهاند. خیلی وقتها تحت تأثیر کتابی که نویسنده کتاب «اثولوجیا» ارسطو نوشته است، میگوید در حالی که کی نوشته بوده؟ فلوطین نوشته بوده.
ملاصدرا توی اندیشههای عام فلسفی، خاص حکمت متعالیه بود. تحت تأثیر عام فلسفی، به شدت متأثر از ابنسینا و ارسطو است. برای ابنسینا خیلی احترام قائل است. یک روزی گفتیم تعابیری که به کار میبرد. یک جاهایی اصلاً او را جز آباء روحانی و اجداد عقلانی خودش به شمار میآورد. اجداد عقلانی، اجداد عقلانی فلاسفه. و اصطلاحاتی دارد. توی مسئله "اتحاد عاقل و معقول"، وقتی دچار "کی دچار یزد" میشود. "عاقل و معقول" وقتی که میگوید که بوعلی این را حلش نکرده. آثار بوعلی و جالب این است که حضرت امام رضوان الله علیه توی مسجد سلماسی که درس میگفتند، یک روزی امام به شدت غضب کردند. رنگ چهره سرخ شد و با پرخاش و صدای بلند فرمودند: "چه میگویید شما در مورد ملاصدرا؟ ملاصدرا و ما ادراک ملاصدرا؟" جاهایی که بوعلی گیر افتاد، ملاصدرا مسئله را حل کرد. بوعلی با آن مقام خودش! چیزهایی که بوعلی نتوانست حل بکند، ملاصدرا حل کرد. "چه میفهمی دنبال نشستی برای خودت حرف میزنی؟" دفاع امام با این عبارت خیلی جالب است. یک همچین شخصیتی توی عبارات ملاصدرا در مورد بوعلی این چه تعابیری دارد! ولی خودش باز دست برتر دارد نسبت به بوعلی. و میآید توی آثار خودش بیش از ۵۰۰ بار آراء ابنسینا را ذکر کرده است. گاهی برای استشهاد، گاهی برای توضیح، گاهی برای دفاع از او در مقابل نقدهای امام رازی. خب، چون امام رازی با بوعلی خیلی مخالف بود. و شیخ اشراق هم همینطور. توی مسائل در واقع، مباحث مربوط به خودشان.
شیخ علامه دوانی انتقاداتی داشته به بوعلی و دیگر فیلسوفان. متکلمان معمولاً جناب ملاصدرا طرف کی را میگرفته است؟ و بالاخره گاهی هم برای نقد در مقام نقد. به خاطر دقت بینظیر ابنسینا در بحث، با احتیاط پیش میرود و به تفصیل بحث میکند. بالاخره خیلی حواس جمع است، خیلی حالیش است، چطور باید وصل شود. توی اندیشههای عرفانی خیلی تحت تأثیر ابنعربی بوده است. از آراء ابنعربی گاهی برای حل مسائل و مشکلات فلسفی الهام میگیرد. گاهی هم حاصل کشف و شهود علوم است. (مسئله فلسفی) عرض کردیم از این مکاشفات و اقوال استفاده بکند به منزلهی مؤیدی برای درستی نظر خویش. میخواهد مؤید بیاورد، ابنعربی میآورد که از طریق استدلال به آن دست یافته است. تلقی من این است که من دیدم بعضی از اینها را، اول میرود توی مکاشفات عرفا یک سیری میکند. فلان کس چه دیده است؟ مثلاً عجیب و غریبی است. استدلال بیاورم. ایشان گفتش که یک کسی (حالا خودشان هم شاید براشان بوده یا برای کس دیگر) گفتند که: "کسی به من گفتش که من اینهایی که بینمازند، وقتی به آنها میرسم، بوی ملکوتی اینها توی مشام من بو ی پوشک بچه است." در حد یک مکاشفه. مثلاً روایت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شستوشو دیگر. روزی ۵ بار شستوشو میکند. آدم جمع بشود این کثافات را شستوشو نکند؟ این بچه که هی خرابکاری بکند، شستوشویش لازم است. یعنی مبدأ استدلال شد.
جناب ملاصدرا با ابنعربی همچین نسبتی دارد. چه فهمیده؟ بعد برایش استدلال میآورد. ذهنیت میدهد. نه اینکه برای آن میخواهد حتماً استدلال بیاورد که آن را اثبات بکند، حتماً یک جوری میخواهم از روایت بچسبانم؛ از این پوشک دربیاورم. کثافت دارد جمع میشود. خب یکی از مصادیق بارز این کثافات همین پوشک بچه است. کثافات و فضولات دارد جمع میشود. چندین روایت توی این مضمون داریم. خلاصه جناب ملاصدرا با بودنِ اینها، بحثهای مهمی است. با ابنعربی یا استدلال را داده، به عنوان مویّد دارد از حرف ابنعربی استفاده میکند. یا اصلاً ابنعربی زاویه داده به او. رفته دنبال یک چیزی و به استدلالش رسیده. بازم استدلالی است. مبانی ملاصدرا اینجوری نیست که دیگر تکیه کرده به اینکه ابنعربی. ملاصدرا هم زدهاند، و ملاصدرا زدند. کلاً حکمت متعالیه را زدهاند. و مکاشفات ابنعربی دو تا چیز پیدا میکند و دیگر همهچیز را میفرستد هوا. اینجوری نیست. بحث این است که یک وقتی یکی از اساتید را پرسیدم که "آقا بالاخره ابنعربی چیه؟" ایشان گفتند که از استادشان مرحوم بهجت نقل کردند: "مرحوم حاجآقا اینجور میفرمودند که امر ابنعربی عجیب است." کتاب برای ۱۲ امام نوشته. برگشته گفته که "این روافض، رافضیها، حب ائمهشان آنقدر افراط در حب ائمه کردند که به طعن اصحاب رو آوردند." امر ابنعربی عجیب است. هم آنگونه دارد، هم اینگونه دارد. نمیدانم چه شکلی گفتند که به مقدمهی جناب آقای آشتیانی، به کدام کتاب ابنعربی؟ توی مقدمه آنجا دقیقتر بخوانم. در مورد حضرت علی علیه السلام مولا الموحدین. اینها را چیکار کنیم؟
چند سال گذشته است از این مسئله که آنجا توی مقدمه جناب جلال آشتیانی آنجا میفهمند که برای ما جزو واضحات است که ابنعربی شیعه نبوده است. آنجا دارد. برای کسی که توی فضای فقهی و کلامی و اینها ذهنش خیلی پس میزند. یک کسی میخواهد مکاشفاتش مبنای استدلال ملاصدرا قرار بگیرد که اصلاً شیعه نیست. ولی ظاهراً این تام نیست. عبارت آیت الله جوادی آملی، بدون آن یک چیز عجیب و غریبی. حضرت امام حسنزاده، آیت الله جوادی آملی، ابنعربی را خیلی تعابیر بلند بیان کردند. فضای خفقانی که یک بار سادات به ایشان گفتم که خیلی سال از این ماجرا. بحث مولوی پیش آمد. چه گفتم من؟ ایشان گفتند که گفتم آقا تقیه بوده. مثلاً در مدح معاویه شعر گفتند. تقیه میخواهد؟ کدام خری اینجوری مدح معاویه شعر بگوید؟ مدح معاویه نمیخواهد که. گفتم که آقای قاضی، بالاخره ایشان امیرالمؤمنین هم. حالا خیلی من باورپذیر نیست برایم. حالا این حرفها. حرف ایشان قشنگ است. مطلبش ایشان گفت: "دهانی که از آن نجاست مدح معاویه بریزد، اگر از آن دهان دُر و جواهر بریزد، من جمع نمیکنم." حرف قشنگی است. جواهر بریزد من جمع نمیکنم. این بالاخره از این کثافت مدح معاویه ریخته بیرون. یک زمانی آنجا دارد، به این معنا که باید از نظر تاریخی کاملاً بررسی بشود. دیگر واقعاً این مسائل کمِرو عجیب است. واقعاً آدم را گم میکند این وسط. آنوری دارد تا ته خط. اینوری هم دارد تا ته خط. در حالی که خیلی استدلالهای خوبی دارند برای اثبات تشیع ابنعربی.
اگر بتوانیم حالا توی این هفته بگذارید که تشیع ابنعربی، که تشیع از فروع نیست. اثبات از اصول است. فروع که خب اختلاف فراوان است. تشیع یک نفر که به فروع که نیست. در اصول چند تا مبحث کلیدی است که تفاوت شیعه و سنی را نشان میدهد. یکیش بحث قضا و قدر است. مثلاً بحث اختیار که در تمام مسائل کلیدی و محکمات و امهات، ابنعربی سمت ما است. استدلال دکتر جوادی خیلی قشنگ است. خیلی خوب بحث کردند که اگر قرار باشد تشیع به اینها باشد، اگر آنور سر خوردند، آنجا سر خوردند، اینها همه طرف ماست. حتی خود مولوی هم باز دوباره، باز یک از چیزهایش این است که اینجاها با طرف ماست. من خودم یک خرده تشکیکی هم توی این مسائل مقوله به تشکیک برخورد میکنم. مثلاً پریروز توی دانشگاه، یکی از این دانشگاه یمنی، تازگی شهید شده. در یمن. دوستان یمنی و عراقی من سخنرانی کردم. یک ۴۵ دقیقهای در فضیلت یمنیها صحبت کردم. یمن آخرالزمان. بحث کمک اینها به امام زمان و اینها. آخر تمام شده. مشهد نبودیم، صحبت را ندیدیم. بعضی چیزها را از دانشجوی متحجر آدم کم میبیند. دانشجو! الان دانشجوی مثلاً ترم اولی، به قول خودشان ترم اولی. بعد متحجر عجیب است واقعاً. شیرینی خامهای میدهند برای شهیدشان. ظاهراً شیر خامهای پخش کردند. از رقیه. بعد آنقدر مزخرفات در مورد فضیلتشان صحبت کردند. چیز آوردند، شیرینی آوردند و هر کاریش کردند. بیشعور! یمنیها وایستاده بودند. من نمیخورم. ورمیدارم. معلوم نیست چیست. آن بدبخت وایستاده با یک احترامی گرفته دستش که این وردارد. بچههای معتدل گفتند که "چه جور میشود؟" گفتم که "مطرح کردیم، نخواندی؟ شیعه فقهی، شیعه سیاسی." گفتش که "نه. تنظیم تشیع را ریختیم به هم." گفتم که "شیعه فقهی مثل مردم کوفه، شیعه سیاسی مثل زهیر. زهیر شیعه سیاسی بود. فقهی شیعه نبود، ولی هم نصرت کرد. هم از اولیای خدا بود." فقهی بودند، ولی شیعه سیاسی نبودند. قتله ابا عبدالله الحسین علیه السلام. نمونه یمن را گفتم. گفتم: "ناشیِ سیاسیِ طرف را مهر سجده میکند، ولی دستش هم با یهودیها توی کاسه است. صهیونیست از شیعه صهیونیستی. این طایفهاین."
دیگر موضوع سخت گرفتن. یک عده به آنها برخورد. گفتم که "دایره. دایره صهیونیست را شما نگویید. صهیونیست مسیحی، صهیونیست یهودی، آخرش خیلی دیگر. صهیونیست مسلمان. که مثلاً صهیونیست شیعه هم داریم." آقا این خیلی سنگین است. نگو. اینجوری نگو. غرض اینکه اگر ما یک خرده تشکیکی نگاه کنیم به مقوله تشیع و اینها، و آن را توی امهات (یعنی بارگذاری و کدگذاری کنیم که اصل مباحث در اینکه کسی شیعه باشد چیاست، اولویت برای خدا و اهل بیت در تشیع نفر چیاست) و به آنها تطبیق بدهیم به شرایط سیاسی روزمان میخورد. آیا اهل بیت واقعاً درگیر اینها بودند؟ برای اینکه اثبات تشیع کسی را بکنند. نقطه اول و نقطه متمرکز تشیع را گذاشته بودند روی این فضای کلامی؟ این سر جای خودش که شیعه بودن در فضای کلامی به چیست، چه چیزی را اگر کسی قبول کرد دیگر شیعه است؟ تشکیکی بشویم در این مسئله که بگوییم آقا شیعه مراتب دارد، درجات دارد، حدود دارد، ضوابط دارد. یک جای اصل دیگر نمیتوانیم از آن کوتاه بیاییم. شیعه نیست که. وقتی میآیی میبینی که این اصل ماجراست، خب این را که با ماست. My can.
بعضی حضرات، بعضی از بزرگان مگر کم سوتی دادهاند؟ فقیه هم هست. عدالت ساقط میکند. شخصیت در درجه اول عالم اسلام یک دفعه نظریه میدهد. همه مات و مبهوت ماندهاند که این یک همچین کسی، شیخ فلان، اینجور بگوید! توی همهی مسائل صدوق. خلاصه کسی فقیه شد، دیگر ما از اشتباهاتش کوتاه بیاییم و اشتباه ندارد. و در داخل فضای ما تعریف میشود. فیلسوف که شد، بیرون از فضای ماست. هر چقدر هم که این خودش را به شیعه نزدیک کند و عقاید امه را داشته باشد. این اشکال جدی بود که حالا امروز ابنعربی، ملاصدرا مشکل نداریم. خدا را شکر. مولوی هم خیلی توی فضای ماها درگیری خیلی جدی است. چالش. آره. خیلی از آنها توی خود فضای فقهای ما بحثهای فقهی، حتی فضای کلامی. شیخ صدوق «عقاید الشیعه» نوشته. «عوالمیه». شیخ مفید آمدهاند حاشیه بزنند به آن. خیلی جالب است. شیخ مفید به «عقاید الشیعه» شیخ صدوق یا حاشیه میزنند. شیخ صدوق مینویسد: «اعتقادنا، اعتقادنا فلان، اعتقادنا فلان، اعتقادنا فلان، اعتقادنا.» اصلاً ما شیعهها اعتقادمان بر این است. شیخ مفید شروع کرده: "تک تک اعتقاد ما بر این نیست. اعتقاد ما بر این نیست. اینها اصلاً ما قبول نداریم این را. ما اینجور قبول نداریم. این کاملاً غلط است. استدلال ندارد."
بسه از اجله. چطور میشود تفکیک میکنیم اینها را از هم؟ توی خوشمان نمیآید از این فضا و از این آدمها و اینها دیگران. این حرفها نیست. خلاصه این مطلب زیاد است. توی اینترنت هم به نظرم ملاصدرا شده، اینها. جواب به ما بدهید. گفتم: "وقت ندارم. توی اینترنت سرچ کنید." پیام داد که چند نفری دفاع بکند. با تسلطی که دارند، میگردند یک نیمخط پیدا میکنند از اشکال کردن. به جواب اشکال کردن همیشه راحتتر است از جواب دادن.
ادامه متن از مقاله مذهبی متن اولش: مقاله بنده خدایی است که میآید رد میکند آنهایی را که میگویند فلسفه از تفکرات شیخ اشراق بوده. به جهت سلوک حکیمانهاش متأثر نبود. برهانی و طبعاً روش فلسفه، فلسفه حاصل استدلالهایی است که در نهایت بر بدیهیات مبتنی باشد. داشته باشید. خیلی این یک خط خیلی مهم است. طلبهای به من گفت که مزخرف است. گفتم که "خب هر کسی یک چیزی میگوید." هر کس یک چیزی هم میگوید، یک استدلالی دارد. هر کس استدلالی دارد، یک برهانی دارد. برهان هک برهانی دارد، تکیه به بدیهیاتی دارد. حرف خیلی از مردم مزخرف است. همهی ترکیب بدیهیات، بدیه مقدمه را شکل میدهد برای برهان. برهان استدلال یقینی است. استدلالی که منتخب یقین میشود، شما با این استدلال عقایدت را میگیری. برهانی با تکیه بدیهیات. فلسفه هم کارش اصلاً همین است. فلسفه مَشهورات دارد. تکیه مَظنونات دارد. تکیه به محسوسات و مَخی (محسوسات، مَخیلات) دارد. این است کار فلسفه. همهی تکیه فلسفه بدیهیات است.
انتهای جلسه. این روش ایشان یک لطف لطیفی است. توی فضای عرفان، عارف مَسلک ابنعربی علاقه دارد، به شیخ اشراق علاقه دارد. هر آدمی که یک همچین فضایی دارد، ملکوتی فکر، حرف از ملکوت دارد، او علاقه دارد. ولی آخرش آنی که به دهان ملاصدرا میآید، چیزی که برایش استدلال دارد، استدلال او چیست؟ این خیلی نامردی است اینکه حرفهای او را میزند. آن هم که این است. مقدماتش این است. استدلال ملاصدرا کتاب ابنعربی. ابنعربی هم که مقدمات همهاش مغالط است. ۱۰۰ تا میامی دروغ. هیشکی نمینشیند بنویسد، حرف بزند. اینها درد ماست. طلبههای خوبمان. طلبهای که دغدغه دارد، طلبههای انقلابی، حزباللهیمان. توی این فضا یک کسی میآید یک حرفی، مثلاً یک حرف پرت، چرت، میزند. غذای سیاسی. یک زنیکه مثلاً میآید، زنیکه بهایی، مینشیند روی پرچم امام حسین علیه السلام، عرق میخواهد. ۱۰۰ نفر فحشش میدهند. بچههای حزباللهی، پیجهای اینستاگرام ۱۰۰ تا عکس میگذارند. حساسیم نسبت به همچین کاری. دیوانه مشنگی آنور دنیا نشسته، عرق خورده روی پرچم گذاشته است. هزار تا مثل این داریم. بهتره. هزار تا مثل این داریم. میلیونها مثل این داریم. اینجاهایی که اصل مبانی دارد میخورد، فلسفه حرف میزند، اینها دارد نابود میشود. هیچکس از اینها دفاع نمیکند. پیج اینستاگرام شما فلسفه را سرچ کن توی اینستاگرام. پیج فلسفه اسلامی: همایش سهروردی در کوی یار، فردا پنجشنبه ۸ صبح، فلان جا، نفر ۵۰ تومان بدهی ثبت نام کنی. پیج فلسفه. آنجا جلسه دارد. حرف بزن. حرف فلسفی. استدلال. اینها را ما لازم داریم. تأثیرات دیگران را بررسی بکنیم. ببینیم دیگران چه گفتهاند.
در حال بارگذاری نظرات...