‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبین ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد.
اولین بحثی که در هستیشناسی نظام حکمت صدرایی داریم، بحث درباره اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است. این بحث آنقدر مهم و قیمتی است که اگر ما یک سال را روی همین مطلب مبارزه کنیم (بحث و جدال علمی کنیم)، ارزشش را دارد. ما وعده کرده بودیم که بحث، طوری باشد که پیشزمینههای آن گذرانده شده باشد؛ و دوستانی که در جلسات حضور دارند یا جلسات را گوش میدهند، احساس نکنند که بحث، فرا دستی است و نمیشود با آن ارتباط برقرار کرد. چنین حسی به آنها دست ندهد؛ به همان اندازه که کسی با منطق و واژههای منطقی آشنایی اجمالی و کلی دارد، ولو در حد آشنایی با کتاب منطق شهید مطهری، بتواند با بحث ارتباط برقرار کند.
لذا مجبوریم که بحث را با مقدمات خودش و پیشزمینههایی که دارد مطرح بکنیم. بحث وجود و ماهیت که ریشه همه مباحث فلسفی، اساس فلسفه هم همین است؛ و تعریف وجود، تعریف ماهیت و توضیحاتی که در مورد اینها هست، نکاتی که در مورد اینها هست، اگر بتوانیم اینها را توضیح دهیم، امهات مباحث فلسفی به دست ما میآید و خیلی از مباحث حل میشود.
لذا ما چند جلسه خارج از متن کتاب خودمان بحث داریم. با یک سرعتی مطالب را میخواهیم بگوییم. دوستانی که اصلاً فلسفه نخواندهاند هم این مطالب، انشاءالله به کارشان میآید و محور بحث ما هم وضعیت روشی کتاب شریف «بدایه و نهایه» مرحوم علامه است؛ و بر اساس سیری که علامه در فلسفه مطرح فرمودند، یک دور بدون اینکه متنی خوانده شود، فقط در حد نکات و مباحث و استدلالات، بحث را مطرح میکنیم. انشاءالله به جمعبندی و نتیجه که رسیدیم و بحث وجود و ماهیت را تمام کردیم، حالا میآییم روی این کتاب خودمان. چون کتاب خودمان هم تقریباً ۳۰ صفحه متن و بیست و خوردهای صفحه پاورقی است؛ یعنی کتاب هم اینجوری است که خودش هی دارد ارجاع میدهد؛ یعنی بخش باید توضیح داده شود و پیشزمینههایی میخواهد، اصطلاحات بحثی دارد و اینها. لذا پاورقیاش برای این است که مباحث پخته شود و حل شود و بعد برویم سراغ متن و آن ظرایف آرای مرحوم ملاصدرا، تفاوت حکمت صدرایی با حکمت مشایی و اشراقی و اینها؛ که دیگر آن بحث بعدی ماست.
پس الآن ما فعلاً در خود وجود و ماهیت بحث داریم و مباحث را یکییکی انشاءالله مرور میکنیم.
فصل اولی که بحث میکنیم درباره بداهت مفهوم وجود است. مفهوم وجود، مفهومی بدیهی است. خوب ببینید، تخته هم نداریم، فرصت اینکه بخواهیم روی تخته بنویسیم هم نداریم. ما همینجوری میگوییم، دوستان انشاءالله با سرعت بخواهیم بگوییم و نوشته شود، فرصت این را هم نداریم. یعنی تقریباً ۱۸ جلسه، فقط شاید بحث ما در مفهوم وجود و ماهیت و مباحث مربوط به اینها طول بکشد. کتاب، بر فرض زودتر بحث را پیش ببرد. لذا فرصت ماندن و چک و چانه زدن و اینها دیگر نداریم، ولی باید با سرعت پیش برویم تا فقط مباحث سریع حل شود.
ابتدای کار هم ساده است. علم را تقسیم میکنند به دو قسم: دو چیز، تصور و تصدیق. معلوم ما آیا معلوم تصوری است یا معلوم تصدیقی؟ که معمولاً در تصدیق، محمولی را برای موضوعی ثابت میکنیم – موضوع و محمول که دیگر روشن است – محمولی را برای موضوعی ثابت میکنیم و این میشود قضیه تصدیق در قضایا. تصور در مفردات و مفاهیم است. یک وقت گزاره داریم، گزاره ما میشود تصدیق: فلان چیز، فلان چیز است؛ فلان چیز، فلان چیز نیست. اینها میشود تصدیق. در تصور، خود فلان چیز، خود یک مفهوم، خود این واژه مفرد. این را بهش میگوییم تصور.
پس معلومات ما یا تصوری است یا تصدیقی. یا بدیهی است یا نظری. بدیهی معنایش چیست؟ احتیاج به برهان ندارد. یک وقت تصور شما بدیهی است، یک وقت تصدیق شما بدیهی است. اگر تصور شما بدیهی باشد یعنی چه؟ یعنی یک مفهومی که به محض اینکه مفهوم را تصور کردید، تعریف او با خودش هست؛ دیگر نیازی نیست بپرسید این چیست. نه، این چیست؟ شرحالاسم است با "مای شارحه"، نه با "مای حقیقی"! دو تا "ما" داریم. این چیست؟ پیتزا چیست؟ پیتزای خوردنی. میگویم نه چیست؟ یعنی معنایش چیست؟ یعنی این واژه را برای من ترجمه کن. یک وقت میگوید چیست؟ حقیقت او را میخواهد؛ "مای حقیقیه" است. اگر پرسید چیست و "مای حقیقیه" بود، جوابی که در ازای آن داده میشود، بهش میگویند ماهیت. یک وقت میپرسی چیست؟ "مای شارحه" است. جوابی که داده میشود، بهش میگویند شرحالاسم. درست شد؟
ریکوردر چیست؟ دستگاهی که ضبط میکند. جواب چیست؟ میگوید ببین، یک سری خازن است، یک سری قطعات این است، آن است، آلومینیوم است، چیست، فلان است. جنس و فصل و چی و چی و چی اینها را کنار هم میچینی. یک توضیح کاملی میدهد از اینکه این حقیقت ماهیتش چیست، نه اینکه معنایش چیست. یک وقت میگوید معنایش چیست، یک وقت میگوید ماهیتش چیست. درست شد؟ "مای شارحه" به کارکردش یا کاربردش. خود این واژه فلان چیز چیست؟ تعریفی که لغتنامه برای شما میکند، تعریف حقیقی که نمیکند. هیچ وقت لغتنامه فلان چیز فلان چیزی است که میوهای است که در جنگلهای فلانجا میروید. حنظل چیست؟ واژه تازهای مشهدی شد. شنیدم، برای من جالب بود. مصری، کمبوسه! به مارمولک چی میگویند مشهدیها؟ کِلپاسه! دانشجوی مشهدی گفت: کَلپاسه. از چی چی فلانه. کَلپاسه چیست؟ کَلپاسه دیگر توضیح ندارد که این لغت یعنی چه؟ آها. ماکو یعنی نیست. ماکو را نمیدانستم یعنی چه؟ یعنی چه معادل دارد؟ شرحالاسم کردی برای من. درست شد؟ وگرنه خود این "نیست" بدیهی است. "هست"، "نیست"، اینها همه مفاهیم بدیهی است. "وجود"، "عدم"، "هست"، "نیست"، اینها همه مفاهیم بدیهی است، تصوری بدیهی. مفاهیم تصوری بدیهی.
حالا گاهی تصدیقی و بدیهی است؛ یعنی یک گزارهای است که بدیهی است. یعنی شما این گزاره را که به کار بردید، دیگر نیاز به برهان ندارد، حد وسط نمیخواهد. مثل چی؟ "اجتماع و نقیضین محال است." محال، محال، محال، محال جمع محلی. محال اجتماع النقیضین محال است. دو تا نقیض نمیشود با هم جمع شود. چرا؟ چرا ندارد، نمیشود. شما هم باشی هم در اینکه هستی نباشی؟ نمیشود. این کتاب باشد و در عین اینکه کتاب است، کتاب نباشد؟ نمیشود. این صندلی باشد، در عین اینکه صندلی است، صندلی نباشد؟ "اجتماع نقیضین محال است." نمیشود چیزی که کوچکتر است، در عین اینکه کوچکتر است، از بزرگتر بزرگتر باشد. نمیشود این انگشتر من که از این دست من کوچکتر است، در عین کوچک، یعنی در عین محاط بودن، محیط باشد. دست من به این انگشتر محیط است، الآن همهاش را دربرگرفته. در عین اینکه محاط است، حالا محیط باشد. در اینکه کوچکتر است، بزرگتر باشد. اینها همه محال است. "الکل اعظم من الجز" (کل از جزء بزرگتر است)، دیگر دلیل نمیخواهد، برهان نمیخواهد، وسط نمیخواهد. این قضیه میشود یک قضیه بدیهی تصدیق.
حالا پس، تصور، تصدیق. اول تصور، تصدیق معلوم شد. نظری و بدیهی. بدیهیاش را گفتیم، نظریاش هم معلوم میشود. نظری چیست؟ احتیاج به برهان دارد. اگر تصدیق باشد، تصدیق نظری باشد، احتیاج به برهان دارد. اگر تصور نظری باشد، احتیاج به تعریف دارد. اگر تصدیق نظری باشد، احتیاج به برهان دارد. اگر تصور نظری باشد، احتیاج به تعریف دارد، یعنی "مایی" که میآید، دیگر "مای شارحه" نیست، "مای حقیقی" است.
خب، این از تصور. مفهوم وجود بدیهی است، مفهوم وجود بدیهی است. تو این جدولی که الآن شما ترسیم کردید، جایش را به من بگید کجاست؟ مفهوم وجود بدیهی است؟ این یک تصور. یک تصدیق. خود مفهوم میشود یک تصور. احسنت. مفهوم وجود. مفهوم وجود چیست؟ درک ما از حقیقت "هستی بودن"، "بودن". به یک بچه، بچهای که هیچی نمیداند، بچه کوچک، برای اولین بار میآید میگوید که نیست. بچهها "نیست" و "هست" و اینها را زود یاد میگیرند. جزء اولین واژههایی است که "هست" و "نیست" است. اولین چیزهایی که میگوید "هست". "هست" یعنی چه؟ "نیست" یعنی چه؟ توضیح دیگر نمیخواهد. بدیهی است. بودن و نبودن. مسئله این است. بودن بدیهی است، نبودن بدیهی است. توضیح دیگر ندارد. احتیاج به تعریف. "وجود" چیست؟ میگویی منظورت شرحالاسم است. "وجود" همان "بودن" است. وگرنه وجود توضیح حقیقی ماهیتی ندارد. حالا توضیح میدهیم که اصلاً ماهیت ندارد، وجود اصلاً خودش ضد ماهیت است.
شما گفتید اینهایی که میگویید "مای حقیقی" وقتی میآید، در جوابش چه گفته میشود؟ ماهیت. وجود اصلاً ماهیت ندارد که بخواهی شما "مای حقیقی" برایش بیاوری. ماهیت که تعریف میشود، وجود که اصلاً ماهیت ندارد که شما. وجود خودش نقیض ماهیت است. همه حقایق در عالم یا وجودند یا ماهیت. حالا به سیر بحث که مشکلی ندارد. خوب است دیگر.
وجود یک مفهوم بدیهی است، یعنی یک تصور بدیهی است، نه تصدیق. تصور است و تصور بدیهی است. احتیاج به تعریف. دیگر بداهت مفهوم. در مورد نظری بودن یک مفهوم گفتیم احتیاج دارد به یک حد وسط. حد وسط، یک واسطه میخواهد، واسطه. حالا تو منطق حتماً این واژهها را زیاد شنیدهاید دیگر. حد وسط و اینها روشن است دیگر. مثلاً میگوید که یک قضیه بگویید با یک حد وسط: "امروز هوا ابری است." "هر زمان هوا ابری باشد، باران میبارد." حد وسطش میشود ابری بودن. حالا کبری را یکخورده مشکل بگوییم که... "شیشه شفاف است." "هر جسم شفافی نور عبور میدهد." "آتش گرم است." "چیز گرم، سوزاننده است." و "آتش سوزاننده است." اینجا دیگر مشکل پیش نیاید. اشکالات طلبگی، چون ذهن طلبگی خیلی خلاق است. و "آتش سوزاننده است." اینجا حد وسطمان چی بود؟ "چیزی گرم." و این "چیز گرم" دلیل واقع میشود. حد وسط که دلیل میشود، چرا آتش سوزاننده است؟ میگوید چون "چیزی گرم است." این حد وسط که دلیل شما میآید تو برهان شما، همه تکیه برهان به حد وسط است دیگر. و همه مغالطه بودن، مغالطه به نداشتن حد وسط یا حد وسط تکرار نشده یا حد وسط یکجور دیگر آمده یا همه قیودش نیامده، ۱۰ مدل مینشیند تصور کند که اینها همه میشود اقسام مغالطه. یا علیت ندارد یا معلولیت ندارد. چون نسبت حد وسط باید یا علت باشد یا معلول. یعنی تو هر قضیهای نسبتش باید حد وسط. اگر اصلا حد وسط چی بود؟ چهار قضیه داشتیم، بحثهای منطقی دیگر. یادتان شکل اول، شکل دوم، شکل سوم. یک وقتی اصل شکل اول چی بود؟ در صغری محمول فی صغری و موضوع فی الکبری. در صغری محمول باشد، در کبری موضوع باشد. قیاس شکل اول. قیاس شکل دوم، تو هر دو تا. شکل سوم، تو هر دو تا موضوع باشد. شکل چهارم، موضوع در صغری، موضوع در کبری که از همه سادهتر و شفافتر و منتجتر کدامشان بود؟ شستهورفته، همه را قشنگ جواب میدهد.
خوب، حالا این حد وسط ما که تو یه قضیه تو کبرا، تو صغرا محمول شده، تو کبرا موضوع شده. تو صغرا باید چی باشه؟ مثلاً یا علت باشه یا معلول باشه. هر دو لازم معلوم تو مثلاً کبرا علت. به هر حال این نسبت علیتش باید حفظ بشه. این نسبت علیت که حفظ شد، منتج میشود. آن وقت تو نتیجه ما برمیداریم حد وسط. مثلاً تو قیاس شکل اول حد وسطی که برمیداریم آن وقت چی را از صغرا میگیریم؟ موضوع را از صغرا میگیریم. محمول را از کبری میگیریم. اینها را سرهم میکنیم: "آتش چیزی گرم است." "چیزی گرم سوزاننده است." "چیزی گرم" حد وسط، برش میداریم. نتیجه، موضوع را از صغرا میگیریم، میشود آتش. محمول را از کبری میگیریم، میشود سوزاننده. نتیجه: "آتش سوزاننده است." چرا آتش سوزاننده است؟ به وساطت "چیزی گرم بودن." به خاطر حد وسط بودن "چیزی گرم بودن." حد وسط برمیداریم. درست شد؟
هر وقت پای حد وسط در میان بود، یعنی دیگر این مفهوم یا این حالا مفهوم نگویید. یعنی دیگر این گزاره، این قضیه، قضیه بدیهی نیست. اگر بدیهی باشد دیگر پای حد وسط نمیآید. نمیآید. اگر هم تعریف برمیدارد، یعنی باز دوباره مفهوم بدیهی نیست. چون ولی تعریف برنمیدارد. مثلاً شما در مفهوم انسان. انسان، انسان تعریف برمیدارد یا نه؟ انسان چیست؟ میگوید به چه زبانی؟ به زبان انگلیسی میگویی میشود Human. به انگلیسی میشود هو. به عربی میشود این. به فارسی میشود این. به ترکی میشود او. شارحالاسم و شرحالاسم میگوید. ماهیتش را میخواهی؟ "الانسان حیوان ناطق." در تعریف ما چی میآوریم؟ جنس و عرض و آب. ما در تعریف دو قسم تعریف داریم: حد و رسم. بنویس. در تعریف دو قسم تعریف. حد و رسم. وقتی میگوییم یک چیزی تعریف ندارد، بدیهی بودن یک چیز به چیست؟ به اینکه تعریف نداشته باشد. تعریف ندارد یعنی چه؟ ندارد یعنی نه حد دارد نه رسم دارد. تعریف نداری حد و رسم. یعنی چه؟ حد و رسم ندارد یعنی چه؟ آنقدر کثافتکاری میکند که حد و رسم ندارد. این است منظورش؟ نه. حد و رسم ندارد. ما یک حد تام داریم، یک حد ناقص داریم. یک رسم تام داریم، یک رسم ناقص. در حد چیا به کار میرود؟ در حد ذاتیات و عرضیات. حالا بحثش گذشته. یک چیزی داخل در حقیقت است، داخل در ماهیت است. خارج از ماهیت، ولی چسبیده به ماهیت و منفک از ماهیت نمیشود. مبادی تصوری بحث ماست دیگر. یعنی از تو ذهن باشد. پس یک وقتی یک چیزی داخل در ماهیت است، این را بهش میگویند ذاتی. خارج از ماهیت است، ولی ملازم با ماهیت است، این را بهش میگویند عرضی.
حالا اگه شما در تعریف خودتون ذاتیات رو به کار بردید، این میشه حد. اگه عرضیات رو به کار بردید، این میشه رسم. حالا حد تام، حد ناقص، رسم تام، رسم ناقص. حد تام چیه؟ حد تام اینه که جنس قریب با فصل قریب. به غریب. جنس قدیم، تو سلسله اجناس. جنس غریب، متوسط، عالی. رسم هم توی تعریف هست. جنس رو بالاخره توی رسم تام جنس رو داریم ولی تو رسم ناقص هیچی نداریم، فقط عرض خاصه. خوب ما تو ذاتیات سه تا چیز داشتیم: جنس و فصل و نوع. توی عرضیات دو تا چیز داشتیم: عرض خاص، عرض عام. حالا اگر شما جنس آوردی با جنس غریب و با فصل غریب، این میشه چی؟ حد تام. پس حد تام شد جنس غریب، فصل غریب. حد ناقص چیه؟ فقط فصل غریب میآید. حد ناقص فقط فصل غریب. رسم تام و رسم ناقص چیه؟ رسم تام همجنس میآید، هم عرض خاص. رسم ناقص فقط عرض خاصه.
الان در تعریف انسان از شما میپرسند "الانسان ما هو"؟ "ما"ی حقیقی. ماهیت بیار. ماهیت که میآورید یا از داخل ماهیت میآورید یا از خارج ماهیت میآورید، ملازم با ماهیت. از داخل ماهیت بیاورید یعنی باید چی بیاورید؟ ذاتیات. ذاتیات چیا بود؟ جنس، فصل، نوع. اگر از خارج ماهیت بیاورید و چی بیاورید؟ عرضیات. عرضیات، عرض عام، عرض خاصه. خوب حالا شما اینجا در تعریف انسان اگر ذاتیات را بیاورید میشود حد. عرضیات را بیاورید میشود رسم. اگر ذاتیاتی که میآورید جنس غریب باشد با فصل غریب، این میشود حد تام. جنس فقط فصل غریب باشد، این میشود حد ناقص. اگر جنس را بیاورید با خاصه، این میشود رسم تام. اگر فقط خاصه را. حالا انسان را تو هر چهار قضیه علامه فرمودهاید: "حیوان ناطق" جنس غریب، فصل غریب میشود حد تام. حالا فقط همین ناطق را ذکر کنیم که این میشود حد ناقص. احسنت. دیگر عرضیات هم که عرض خاص. انسان مثلاً مثل راهرونده بودن "ماشی" و "ضاحک". این را با جنس بیاوریم. مثلاً بگوییم انسان حیوان راهرونده است یا حیوان خندان. اینها را بگوییم میشود رسم تام. فقط به همان ویژگیهای انسان اشاره کنیم مثل مثلاً همان "ماشی" و "ضاحک" چه رسم ناقص. بسیار خوب.
پس جنس و فصل و خاصه و اینها، یعنی اصلاً ذاتیات و عرضیات، همه مال ماهیت است. اینها اصلاً ربطی به وجود ندارد. وجود نه ذاتی دارد نه عرضی. همه اینها را یادآوری بحث منطقش برای وجود نه ذاتی دارد نه عرضی. ماهیت که ذاتی و عرضی دارد. درست شد؟ خوب وقتی میگوییم مفهوم وجود بدیهی است، بدیهی یعنی چه ندارد؟ مفهوم وجود بدیهی، یعنی چه ندارد؟ تعریف ندارد. چرا تعریف ندارد؟ چون حد و رسم ندارد. چرا حد و رسم ندارد؟ چون ماهیت نیست.
دوباره میگویم، دوباره میگوییم آقا مفهوم وجود نظری نیست، بدیهی است. چرا بدیهی است؟ چون تعریف ندارد. چرا تعریف ندارد؟ حد و رسم ندارد. حد و رسم ندارد که بخواهیم برایش تعریف بیاوریم. وجودِ خودش روبروی ماهیت است. مثل اینکه مثلاً بگوییم آقا انگلیسی و آمریکایی. بعد میگوییم خب آمریکایی بودن یعنی مثلاً این ویژگیها را داشته باشد، این را داشته باشد، آن را داشته باشد، آن را داشته باشد. انگلیسی آمریکایی نیست. ویژگیهایی که مال آمریکایی است، میگوییم آمریکایی مثلاً کسی است که انگلیسی "الف" را ندارد. میگویی چرا آمریکایی نیست؟ انگلیسی اینور، آمریکایی آنور. وجود و ماهیت. شما وقتی میگویی تعریف میخواهد، یعنی میرود ماهیت. وقتی وجود شد، تعریف دیگر ندارد. بدیهی اینکه میگوییم وجود به "ما هو وجود" غلط است. یعنی از حیث خود وجود. به ماهیتش و اعراض وجود و اینها، مسائل عرضی و لوازم و اینها کار نداریم. به "ما هو وجود" از حیث خود وجود. آنجا "ما هو" معنایش این است. چون "ما"ی استفهامیه نیست، "ما"ی موصوله است آنجا. چند قسمت. پس اصلاً وجود نه جنس برمیدارد، نه فصل برمیدارد، نه خاصه برمیدارد، نه حد برمیدارد. ماهیت وجود، ماهیت نیست. نه، وجود ماهیت ندارد. وجود ماهیت دارد یا ندارد؟ با آن کاری نداریم. "وجود، ماهیت نیست." مفهوم وجود یک چیز است، مفهوم ماهیت یک چیز دیگر است. همه اینهایی که شما دارید میگویید مال ماهیت است. جنس، فصل، خاصه، حد، رسم. همه اینها مال ماهیت و وجود ماهیت است. حد ندارد، رسم ندارد. وقتی حد ندارد، رسم ندارد، چی ندارد؟ تعریف ندارد. وقتی تعریف ندارد، یعنی بدیهی. برای همین میگوییم وجود. مفهوم وجود، زیرپایههای افکار ملاصدرا و این منظومه عظیم حکمت صدایی همینهاست. همه روی اینها برنامهریزی میشود. اینها اگر فهمیده نشد، دقیق روش کار نشود، هیچچیزی نداریم تو فلسفه. هیچ سرمایهای نداریم. کمی وجود فهمیده شود، بعد تشکیکیتش و اول بداهتش فهمیده شود، تشکیکیتش، اصالتش فهمیده شود، اصالت وجودی بشوی. شما مقدماتی که خواندیم برای همین بود دیگر. تا قبل همه اصالت ماهیتتی بودند حتی اساتیدشان، حتی خود ایشان تو اوایل. "وجود" را که نوشته. از کی ملاصدرا میشود ملاصدرا؟ از وقتی میفهمی که "وجود" یعنی چه. وجود. کسی وجود و ماهیت را نفهمیده باشد، معاد را نمیفهمد. ساده داریم آرامآرام میخوانیم که چون کار. پس آقا واسطه برنمیدارد. بدیهی یعنی واسطه برنمیدارد. یا واسطه تعریفی برنمیدارد یا واسطه حد وسطی در گزاره. درست شد؟ هیچ واسطهای. شما نوعی مفهوم دیگر واسطه نمیخواهد. شما میفهمی شمایید و این گزاره. دیگر واسطه نمیخواهد. میدانی گزاره اگر واسطه برداشت، میشود نظری. نظری یعنی همان واسطه. واسطه. پس حالا مفهوم وجود متوقف بر هیچ واسطهای. وجود بگویند وایستادی یک چیز دیگر هم بیاید بعد وجود را بفهمی. نه. وجود که گفتند خودتی و وجود. میفهمی "هست". "بودن". بله. "بودن." منتظر چیزی دیگر نیستم. منتظر واسطهای نیستم. این میشود بله. بله یعنی چه؟ ولی وقتی شرحالاسم کرد برای واضحات. پس انسان در وجود انسانی مرتکز است. حالا یک بحثهایی کفایت، که این بدیهی است. بحث دور، بحث تبادل باشد که این یعنی چطور میشود؟ یعنی هم تبادل متوقف... آفرین. میگفت اجمالاً بالفعل میشود، فعال میشود. یک دفعه روشن میشود تو درون اوست. ولی تا حالا کسی این را انگار از درون او بیرون نکشیده، از بیرون نمیآید. خب اگر از درون او بوده، چرا تا حالا حواسش بهش نبوده؟
"بودن" را فهمیدی؟ از کجا فهمید؟ بچه گفتی "هست." فهمید "هست" یعنی چه؟ در درونش بود، الان فعال شد. یکی از استدلالات در مورد وجود. ما دو تا بحث. یکی اینکه مفهوم وجود خودش، همین که فرمودید، واضحترین مفهوم ما تو تعریف. یکی از شرایط تعریف چی بود؟ "معرّف باید اجلّا از معرّف باشد." شما الان وقتی میروید یک اداره استخدام شوید، یک نفر معرّف شما میشود. اونی که معرّف شما میشود برای اون آقایی که میخواهد شما را استخدام کند، باید از شما برای آقا شناختهشدهتر باشد دیگر. معنا ندارد که یک کسی که خودش گمنامتر و مجهولتر است بیاید یک نفر دیگر را تعریف کند. میگوید آقا ایشان را قبول کنید، شما منی که شما من را میشناسی، قبولم داری، برای شما معرّفم و اجلّایی از ایشان هم هستم. روشنترم، شناختهشدهترم. من این من معرّف ایشان را تعریف میکنم برای شما. "معرّف باید اجلّا از معرّف باشد." درست شد؟ این میشود تعریف. یکی از شروط تعریف. وقتی معرّف باید اجلّا از معرّف باشد، واژه مفهوم "وجود" را تعریف کنید. خیلی! یالا بسم الله. برای مفهوم "وجود" یک مفهوم دیگری بیاورید که اجلّایی از معرّف باشد. همه چیز با خود "وجود" معنا پیدا میکند. درست شد؟
"خدا" استدلالبردار نیست. "خدا" بدیهیترین بدیهیات است. «توجه که کنی، تصدیق واسطه برنمیدارد. علی غیرک من الظهور ما لیس لک حتی تحتاج الی دلیل.» «متاغته حتی تحتاج الی دلیل.» دعای عرفه. مگر چیزی ظهور بیش از تو دارد که او بخواهد تو را تعریف کند؟ "الله نور السماوات و الارض." همه عالم با تو روشن است. تو کی غایب بودی که احتیاج به دلیل داشته باشی؟ تو بدیهیترین عالمی. ولی خب غفلت نسبت به بدیهیترین عالم هم اگر انسان غفلت داشته باشد، توجه بهش نداریم. مثلاً یک چیزی که شما صد بار تجربه کردید، براتون جز ردیفی، بله، یک چیزی که صد بار تجربه کردید و جز بدیهیات است، وقتی غفلت دارید، یا بخاری داغ، صد بار تجربه کردی حرارت بخاری. غافل بودن. پس میشود انسان نسبت به بدیهیات غافل باشد، توجه نداشته باشد. بدیهی نیست اگر من غفلت کردم؟ بدیهی نیست. بله. ضرر.
حالا پس: وجود بدیهیترین مفاهیم عالم است. رفع مفاهیم عالم. چیزی از او اجلایی نیست که بخواهد بیاید این را تعریف کند. درست شد؟ فطرت و ارتکاز نفس. روز روشن.
بحث دوم: مفهوم وجود یک مفهوم بسیط است. مفهوم وجود یک مفهوم... گاهی مطالبی که میگویم جلوتر میگویم. دیگر حالا توضیح دادی تصور جزوه را، آره، کامل عربی رفته بودم. امروز میوهفروشی دستم بود، دست پیشخان. پسر جوانی بود، عربی هم که هست و بعد موجود و ماهیت و فلان. متکلمه، تعاریف. اصلاً اهل کلام. متکلمین گفتند آقا وجود بدیهی نیست. تعریف... اعصابتون. این تعریف وجود با استدلال ما که روشن نمیشود. تعریف داشته. چون تعریف فرع بر منسوب. این تعریف یعنی عین ثابت دارد، عینیت ثابت دارد. این را بهش میگویند وجود ذاتی و عرضی و اینها. حد و رسم که نیاورده بودید. انسان «بَشَر» شرحالاسم است. ثانیه: تعریف. تو همین «شرحالاسم» بتونم برای عدم چیزی که گفتید غلط. چون عدم را چی تعریف میکند؟ «المنفی العین.» در حالی که عدم اصلاً عین ندارد که بخواهی اصلاً عینیت برایش فرض نداری که بعد بخواهی نفیاش کنی. عینیت را برای انسان. «المنفی القولیه.» غولیت را ازش برداشت.
گفتیم نکته بعدی این است که مفهوم وجود بسیط است. بسیط همان توضیحی که عرض کردیم. یکی اینکه وجود ماهیت نیست. یکی اینکه حد و رسم از جنس و فصل و خاصه ترکیب میشود. برای مفهوم وجود جنس. شما تو هر تعریف که بخواهی بیاوری، حد بیاوری یا رسم بیاوری. حد تام و رسم تام جفتش چی داشت؟ جنس پای کار بود دیگر. اگر حد تام میخواهی بیاوری، باید جنس غریب بیاوری با فصل غریب. اگر رسم تام، چون ناقصش که کار نداریم، ناقص به دردمان نمیخورد که. تام ما کار داریم. ناقص اسمش رویش است دیگر، ناقص است. شما اگر میخواهی تعریف بکنی، باید تام تعریف کنی. حالا یا حد تام یا رسم تام. درست شد؟ هر دوش هم چی میخواهد؟ اگر حد تام، جنس غریب و فصل غریب. اگر رسم تام، جنس با خاصه. درست شد؟ حالا اصلاً وجود مگر جنس تحت چه عنوانی میخواهی او را لحاظ بکنیم؟ مثلاً حیوان، انسان. انسان میشود یک نوعی از حیوان. حیوان میشد جنسش. یعنی یک مفهومی که پوشش میدهد این مفهوم را. حیوان بالاتر است از انسان. انسان را دربرمیگیرد. چیزهایی غیر از انسان هم دربرمیگیرد. یک مفهوم بالاتر دارد که او را پوشش میدهد. وجود چه مفهوم بالاتری دارد که پوششش بدهد؟ معنا ندارد. همین حالا هم عرف، هم مفهوم بالاتر از آن نیست که بخواهد او را پوشش بدهد. خودش آخرین مفهومی است که میشود تصور کرد. دیگر از آن مفهوم بالاتر تو عالم فرض ندارد چون جنس ندارد برایش در نظر. مرکب نیست، بسیط است. اینهایی که شما میگویید مال مرکب است. جنس و فصل و اینها همه در وقتی ترکیب دارد، شما میگویید حالا جنسش چیست، فصلش چیست. نمیشود بهش گفت تعریف. یعنی محدودیتها را میگوییم ندارد. این حد و رسمها را میگوییم ندارد. این را نمیشود بهش گفت تعریف. وجود تعریفبردار نیست. در تعریف شما میآیی تعیین میکنی. اسم خاص تو منطق برایش نگفتیم. اینها نیست. سُلّم و حَمْلِی توش نیست. ضد حمله.
بحث بعدیمان این است که عرض کردیم مفهوم وجود بدیهیترین مفهوم در نظریات است. سلسله نظریات باید ختم به چی بشود؟ به بدیهیات. شما چه نظری داشته باشی، چه تصدیق نظری داشته باشی، تا وقتی نظری است که نمیشود. باید بیاید ختم به بدیهی بشود. برهان وقتی میآوری، چکار میکنی؟ یک صغرا و کبرا میگذاری که بدیهی است. برهان میآوری، صغرا و کبرا بدیهی میآوری. این امر نظری را بدیهی میکنید با برهان. درست شد؟ سلسله نظریات ختم به تسلسل. آخر باید به یک الفی ختم بشود که الف است و الف و هیچ به هیچی بند نیست. خودش است. خودش به خودش. بدیهیات این شکلی است دیگر. مفاهیم و تصورات نظری باید ختم به مفاهیم بدیهی بشود. قضایای تصدیقی هم، قضایای تصدیقی نظری، قضایای بدیهی بشود. قضایای تصدیقی بدیهی بشود.
حالا نکته در این است که اتفاقاً سلسله بدیهیات، مفاهیم بدیهی، ختم به وجود میشود. یعنی نه تنها بدیهی است، بلکه همه مفاهیم با وجود است که بدیهی میشود آخرش. یعنی میگوید این موجود است. فلان چیز چیست؟ فلانه. فلان چیز چیست؟ فلانه. فلان چیز چیست؟ فلانه. فلان چیز چیست؟ وجود. موجود. این همه ختم به او میشود. این موجود است. هر چیزی را که میخواهند تعریف بکنند، پای وجود وسط است. اصلاً بدون وجود نمیشود چیزی را تعریف کرد. نه تنها خودش تعریف ندارد، بلکه هیچ تعریفی بدون او هم معنا ندارد. درست شد؟
یک اشکالی حالا این خیلی مهم نیست. بله یک اشکالی بیربط اینجا داشتیم، تب میشویم ازش. نکته بعدی این است که مفهوم وجود، مشترک معنوی است (نه مشترک لفظی). بحث بسیار مهمی است. این بحث دیگر داریم کم کم میرویم به سمت آنجایی که نباید برویم و وحدت وجود و کفریات و این حرفها. وجود از همینجا. یکی پیام داده بود پریشب، کی بود یادم نیست، شما قائل به وحدت وجود هستید. جواب اینجا میگوییم که آقا اولاً موضوع علم فلسفه چیست؟ «موجود بما هو موجود.» موجود، نه وجود به «ما هو موجود»، موضوع علم فلسفه است. ما در تمام فلسفه با موجود کار داریم. احکام وجود، ولی هر آنچه که هست موجود است. یک سری چیزها تو عالم هست، حرکت و حرکت جوهری و چی و چی و چی و چی اینها همه هست. یک سری چیزها هم نیست. موجود «بما هو موجود» که در تبع خودش از معدومها هم تا حدی بحث میکنیم که اینها مثلاً امتناع دارد وجودش. نقیضین امتناع دارد وجودش. مثلاً موجود در ممتنع ال. اینجا یک سؤالی هست این است که اولاً مفهوم وجود بدیهی است یا نظری؟ که بحث کردیم. بحث دوم این است که این مفهوم بدیهی، خب ما چه قالبی شدیم؟ بدیهی یا نظری. حالا این مفهوم بدیهی مشترک لفظی است یا مشترک معنوی؟ مشترک معنوی یعنی چه؟ خود مفهوم وجود، حالا توی محمولهایی که برایش میآید، ببینید مثلاً میگوییم: انسان موجود است. انسان وجود دارد. خدا وجود دارد. کتاب وجود دارد. که میآید، همه این وجودها یک معنا دارد؟ یعنی یک وجود. انسان وجود دارد؛ یعنی وجود یک چیز است. وحدت وجود یک چیز است که انسان همان وجودی را دارد که خدا همان وجود. یا نه؟ انسان یک وجودی دارد، خدا یک وجود دیگر دارد. اگر گفتیم انسان یک وجود دارد، خدا یک وجود دیگر دارد، مشترک لفظی است. این یکی شیر است اندر بادی... و آن یکی شیر است اندر بادیه. این یکی شیر است که آدم میخورد، آن یکی شیر است که آدم میخورد. درست شد؟ مشترک لفظی: شیر است اندر بادیه. بادیه به پیاله هم میگویند. بادیه صحرا. میگویند بادی. این آدم میخورد، آن آدم میخورد. آدم این را میخورد، این آدم را میخورد. مشترک لفظی. شیر. گفتیم: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.» مولوی مثنوی میگوید ماجرای قشنگ مثنوی. شاگرد روغنفروش، پسر است. یک روز گربه آمد، این را کارتونش را هم ساخته بودند، گربه میآید بازی میکند و میافتد، یک شیشهای میشکنَد. صاحب مغازه عطار میآید و با چوب همیشه میزند تو سر این بچه. موش درنمیآید. بعد یک مدتی یک طوطی کچل میبیند. تو مگر از شیشه روغن ریختی؟ نکنه تو هم روغن از شیشه ریختی که اربابت زده، کچلت کرده. فلان. «کار پاکان را قیاس از خود مگیر / هر کله کچلی معلول.» مثنوی واقعاً یک سری مباحث اصل اصل اصل دین است. خیلی مباحث بنیادین را توانسته با زبان تمثیل و شعر و اینها بیاورد. اشکال و ایراد هم فراوان دارد. علامه جعفری بزرگترین منتقد، تو این ۲۷ جلد شرح مثنوی، وقتی امشب گفتم برایتان: «مولوی را دیدم، مولوی آمد دست انداخت روی صندلی پارک نشسته بود، مولوی آمد دست انداخت به گردن من، یکی پیدا نمیشود بیاید از ما یک عکس بگیرد. سلفی با مولوی.» تو یکی را پیدا کردی که بیاید عکس بگیرد. باریکلا. آفرین. هیچکس برای تو تا حالا من را نقد نکرده. هرجا اشکال دیدی گفتی اشکالاتم وارد است. اشکالاتم. مولوی این حرفها چیست؟ مثل: «پای استدلالیان چوبین بود.» پای چوبین نه، این مزخرفات. این ماجرای شیر. «گرچه باشد در نوشتن شیر شیر.» مشترک لفظی است.
ولی اگر گفتیم مشترک معنوی است یعنی مثل چی؟ مثلاً میگوییم: زید انسان است، بکر انسان است، عمر انسان است. اینها همه انسان. انسان یک چیز است. زید همان انسانی است که عمر همان انسان است، بکر همان انسان است. انسان که عوض نمیشود که. این را بهش میگویند مشترک معنوی. مصادیق با هم تفاوت دارد، مفهوم تفاوتی ندارد. ولی اگر مفهوم تفاوت داشت، این چیست؟ به این هم میگویند شیر، به آن هم میگویند شیر. ولی این یک شیر است، یک مفهوم است برای شیر. آن یک مفهوم دیگر است برای... ببینید ما بحث مشترک لفظی و مشترک معنوی را یکی توی ادبیات داریم، یکی تو فلسفه. تو ادبیات یعنی صرف و نحو اینها با هم تفاوت دارد. تفاوتش چیست؟ اینها نکات مهمی است. توجه بهش داشته باشید. اولاً همه اینها وجود تو همه اینها محمول ما بود. ما میخواهیم ببینیم که این محمول نسبتش با موضوعاتش چیست؟ انسان وجود دارد، خدا وجود دارد. موضوع انسان، موضوع خدا. میخواهیم ببینیم اینجا محمول عوض میشود یا موضوع عوض؟ روشن است. یعنی وجود همان وجود یا نه؟ وجود هم عوض میشود. انسان و خدا که معلوم است که دو تا چیز است. ولی وجود دارد، وجود دارد. انسان وجود دارد، خدا وجود دارد. شما میگویی این وجود جفت وجود انسان. این وجود یک وجودی است. وجود خدا یک وجود دیگر دارد. اگر شد دو تا وجود میشود مشترک لفظی. اگر شد یک وجود میشود مشترک معنوی.
وحدت وجود با کدام مبناست؟ اشتراک لفظی بردار نیست. ادبیات و فلسفه تفاوتش به موضوع چیست؟ توی ادبیات من اول مشترک لفظی و مشترک معنوی را در ادبیات تعریف میکنم. میخواهید بنویسید تعریف مشترک لفظی در ادبیات: "لفظ واحد با چند وضع متعدد وضع شده است برای نفس واحد." "وضع متـ..." با چند وضع متعدد وضع شده برای چند معنای متعدد. مثل لفظ عین که خیلی معروف است. در عرب ۷۰ تا معنا دارد. به چشم میگویند عین، به چشمه میگویند عین، به طلا میگویند عین، به نقره میگویند عین، به جاسوس میگویند عین. مشترک لفظی. اگر گفت کدام عین؟ چند تا یعنی تو خود معنایش ۷۰ تا معنا با هم میآید. همان اول قرینه مشترک لفظی اینجوری دارد. همان اول باید قرینهاش را باهاش بیاورد وگرنه بین ۷۰ تا معنا مردد است. شیر بخر، شیر بخر. شیر خشک برای بچه بخر. شیر پاکتی برای خانه بخر. شیر برای دستشویی بخر. شیر برای... کی؟
مشترک معنوی مفهومی است که اونجا لفظ مشترک لفظی، لفظ مشترک معنوی مفهومی است که برای معنای مشترک بین موارد کثیره با یک وزن وضع شده. مثل مفهوم انسان به زید و بکر و عمر و خالد و اکبر و اصغر و تقی و نقی و به همه اینها میگوییم. یک مفهوم وضع شده برای یک معنای مشترک بین موارد بسیاری. یک وضع. تو مشترک لفظی چند وضع. تو مشترک معنوی یک وضع است. یک بار وضع کردند برای یک معنا. درست است؟ این یک معنا تو مصادیقش الی ماشاءالله تفاوت. درست شد؟ عینیت خارجیش الی ماشاءالله تفاوت. ولی مفهومی که وضع شده یکی است برای همه. پس در مشترک لفظی و مشترک معنوی در ادبیات، به فلسفه نرسید هنوز. بحثمان بحثهای ادبی. در ادبیات مشترک معنوی در واقع تفاوتشان توی چیست؟ تعدد وضع. مشترک لفظی چند تا وضع دارد. مشترک معنوی یک وضع.
اما در فلسفه ما با لفظ دیگر کار نداریم. معنا این لفظ را یک بار بحث کردم، چند بار وضع کردم. ما با لفظ کار نداریم، ما با معنا کار داریم. این معنای وجود، خب حالا این معنای وجود یک معناست، چند معناست؟ نه، این لفظ وجود یک بار وضع شده یا چند بار وضع شده؟ مهم است ها. پس ما نمیگوییم که آقا این لفظ چند بار وضع شده، چطور وضع شده؟ نه. ما میگوییم این معنایی که از وجود میفهمیم، هر جا که گفتند وجود، همه معنایی که میفهمیم یکی است یا معناها با هم فرق میکند؟ یعنی یک جا وجود یک چیز است، یک جا وجود یک چیز دیگر است. لغتش روشن است. تعریف ادبیات منظور همون من وضع میکنم این لفظ را برای این معنا. الان این این بچهای که اینجا هست یک معناست. میگوید من لفظ میکنم، وضع میکنم لفظ اکبر را بر این بچه. درست. این بچه معناست. برای این انسان وضع کردم لفظ اکبر را برای این انسان. این انسان معناست. ما دیگر به لفظ و وضع کاری نداریم. تو فلسفه. گوگل وضع کردم. تفاوتش چیست؟ یک لحظه توجه. یا انسان وجود دارد، خدا وجود دارد. اگر بحث لغوی و ادبیاتی باشد، این وجود اگر مشترک لفظی مثلاً منظورتان است، این وجود یک بار برای خدا وضع شده، یک بار برای انسان. معنا باشد. یعنی این وجود برای خدا یک معنا دارد، برای انسان یک معنای دیگر دارد. تفاوت بسیار دقیق و حساسی است. بحث، بحث بسیار مهمی است. یک کوچولو توجه بهش نباشد، کل بحث به باد میرود. میرود تا ناکجاآباد. وحدت وجود گاهی ظرافتهایش فهمیده نمیشود. میرود تا یک جاهایی که نباید برود.
اینجا من سه تا قضیه میگویم با این سه تا قضیه خیلی کار. "الانسان موجود." "الله موجود." "الممکن موجود." انسان وجود دارد، خدا وجود دارد، ممکن وجود دارد. ممکن در برابر واجب. ممکن الوجود. محمولی که تو این قضایا آمده، بر فرض اصلاً مشترک لفظی هم این مشترک در معنا هم هست یا نیست؟ همه همه وجودها یکی است؟ انسان همان وجود دارد که خدا دارد؟ یعنی وجود من و وجود خدا یکی است؟ نکته مشترک معنوی فلسفی این است: یعنی همان وجودی را دارم، یعنی یک وجود بیشتر نیست. وحدت وجود، یک وجود بیشتر نیست. همه موجودات همان وجودی را دارند که خدا دارد. یا نه؟ باید بگویید هر موجودی یک وجود منحصر به فردی خودش دارد و هیچ موجودی وجود او، موجود دیگر را ندارد. شما یک وجود برای خودتان دارید، من یک وجود. وجود انسان، یک وجود برای خودش دارد. الله یک وجود برای خودش دارد. ممکن یک وجود برای خودش دارد. ممکن و واجب. این ممکنالوجود است، او واجبالوجود است. وجود تو این دو تا یکی نیست. پس اینجا بحث از تعدد وضع بحث از تعدد معنا. معنای کیست یا چند تاست؟ نه وضع، یکی تو همین که بله بین فلاسفه. سه تا. یک عده گفتند آقا مطلقاً. میخواهید این سه تا را بنویسید: در مسئله سه قول است. قول اول: اشتراک لفظی مطلقاً. اشتراک لفظی چه اشتراک لفظی ادبیات فلسفی. بحث ادبی مشترک معنوی است. مشترک لفظی است. یعنی چیست؟ یعنی مفهومی که از هر مطلقاً اشتراک لفظی مطلقاً اشتراک معنوی مطلقا. تفصیل بین واجب و ممکن. تو ممکنات همه یکی است، واجبالوجود فقط فرق میکند. سه تا مثال که زدم برای ... اگر گفت مشترک لفظی است، یعنی انسان یک وجود دارد، خدای وجود دارد، ممکن یک وجود. مشترک معنوی یعنی وجود خدا، انسان، ممکن. هر سه تا وجودشان. اگر گفت تفصیل بین واجب و ممکن، میگوید خدا واجبالوجود، یک وجود دارد. انسان، ممکن، همه اینها یک وجود دیگر. هر چی که ممکنالوجود است، یک وجود دارد. خدای وجود دیگر دارد. وجود اینها با هم. ما دو تا قضیه اولی را بدیهی، بعد قضیه سومی که ممکن وجود دارد این را هم این را هم بدیهی گرفت. بعد حالا میگوییم اگر این سه تا درست باشد، اینجا یک ممکن وجود دارد. ممکن.
قول اول مال ابوالحسن اشعری و ابوالحسین بصری است. منصوب اینهاست که قائل به مشترک لفظی مطلقاً هستند. اینها چی میگویند؟ اول حرفشان را توضیح بدهم بعد مناقشهای که این وسط. امروز هم به بیش از قول اول نمیرسد. فردا انشاءالله. مفهوم وجود معانی مختلفی دارد. اینها هیچ اشتراکی بین این معانی نیست. فقط لفظشان مشترک. لفظ مثل شیر دیگر. فقط لفظش یکی است. این وجود یک چیز دیگر است، آن وجود یک چیز دیگر. تو فقط لفظ «وُجودش»، «واو» و «جیم» و اینهایش فقط یکی است. هیچ ربطی به هم ندارد. این میشود قول اولی که میگوید مطلقاً اشتراک لفظی. یعنی آن وجودی که در «الانسان موجود» داریم یک موجود است. وجودی که در «الله موجود» داریم، وجودی که در «الممکن موجود» داریم، آن هم یک موجود دیگر است. وجود، منحصر وجود خودش را دارد. اگر گفتی علی موجود است، حسن موجود است، وجود علی و وجود حسن هم یکی نیست.
متکلمین به اینجا... متکلم میگوید که انسانها که همه با هم یکی هستند. موجودات همه با هم یکی هستند. خدا با اینها فرق میکند. قول سوم. هر چیزی که بر آن وجود حمل میشود، وجود خودش را دارد. علی وجود دارد. مشترک لفظی است. این وجود علی کجا، وجود حسن کجا. علی هست، حسن هست. یا نه؟ هست. این کجا؟ این یک هستی است، آن یک هستی. مناقشهای که در اینجا شده این است که خب اگر اینجوری است که شما میگویید، نقطه تمایز اینها از هم چیست؟ علی وجود دارد، حسن یک وجود دارد. وجود علی با وجود حسن را چه شکلی از هم تفکیک کنیم؟ وجودِ وجودشان. این چه ویژگی وجود علی چه ویژگی دارد که وجود حسن ندارد؟ چه فرقی؟ جواب میدهند. جوابشان هم بامزه است. جوابشان چیست؟ اینها میگویند که خود آن چیزی که شما تو موضوع میگویید میشود حد این وجود. بحث این است که حد این وجود چیست؟ وجود حسن، وجود علی. تفاوت حسن وجود دارد، وجود حسن است دیگر. وجود حسن، وجود علی که نیست که. او هم وجود علی موجود است. یکی نشد. تفاوت کرد به حسب موضوع. یعنی وجود حمل بر ماهیت میشود. به خودمان معنایی که آن ماهیت دارد. ببینید خود حسن یک معنایی دارد دیگر. خود این علی یک معنایی دارد دیگر. خود این ماهیت یک معنایی دارد دیگر. خود معنای این ماهیت تو آن معنای وجود را محدود میکند. معنای وجود را، نه خود وجود. خود وجود که مشخصه. محدود میشود. وجود علی با وجود زید مشخصاً فرق میکند. معناش نه. مشخصاً وجود این در خارج یک چیز، وجود او در خارج یک محدودهای دارد و یک وجود خارجی است. ما وجود معنایش را داریم میگوییم. معنای وجود پاکت شیر. این پاکت شیر است. حتی تو خود هر پاکت شیری هم تفاوت. ۱۰۰ تا پاکت یک مدلی داریم. شیر پگاه، شیر پگاه تو این ظرف، شیر پگاه در این ظرف. اگرچه شکل. شیر پگاه که میگویی اصلاً اشتراک لفظی همین بود دیگر. همانجا تو خود شیر. حالا میگویی شیر پگاه. میگوید کدام شیر پگاه؟ شیر پگاه در پاکت. تو کدام پاکت؟ پاکت دیگر روشن است. این اشکال، آن موضوع دارد محمول را محدود میکند. تو معنا. تو معنا. درست شد؟ یک معنای ویژهای دارد به این میدهد. قیدش را از همان اول. کدام وجود؟ گفتند وجود. گفتند موجود است. چه شکلی؟ انسان. کدام انسان؟ علی. کدام علی؟ تا آخر بری یکی را پیدا کند. یک جا وجود این علی که اینجا این گوشه نشسته، اینجای کره زمین، این یک وجود دیگر شد.
ایرادی که بهش شده چیست؟ ما یک «حمل شایع» داریم، یک «حمل اولی» داریم. تفاوت حمله اولی. حمل مفهومی بود. حمل مفهوم بر مفهوم بود، مصداق بر انسان. مثلاً میگفتیم: زید انسان است، انسان است. حمل مفهوم، مفهوم. ایراد این پاسخ، اینها چی بود؟ پس ما یک اشکال کردیم به قول اول. اشکال کردیم. قول اول چی بود؟ گفت آقا مطلقاً مشترک. وجه تمایز اینها از همدیگر چیست؟ حدش همان موضوع. موضوع. ماهیتی. خود همان ماهیت محدود میکند معنای محمول را. ایراد ما به جواب، ایراد امام جواد، ایراد اول اینجوری که شما گفتی حمل شایع کلاً میشود حمل «السماء موجوده»، «الانسان موجود»، «السماء موجوده». این حمل چیست؟ حمل مفهوم است بر مصداق. «آسمان وجود»، آسمان موجود است. آسمان یکی از مصادیق موجود است. مفهوم موجود که نیستش که. مصداق موجود است. حمل مصداق است. حمل مفهوم بر مصداق است میشود حمل شایع. میگوید آقا: «زید انسان است.» «بشر انسان است.» «بشر انسان است.» بهش میگویند حمل اولی. «زید انسان است.» بهش میگویند حمله شایع. حالا من به شما میگویم: «زید موجود است.» «انسان موجود است.» «آسمان موجود است.» همه اینها حمله چیست؟ با تعریف شما میشود چی؟ چه نوع ماهیتی؟ اینجوری که شما گفتید، میشود اینجوری میشود. «زید، زیدون.» «انسان، انسان.» از آسمان، آسمان. وجود میآمد تو همین ترکیب، میشد وجود آسمان. این آسمان است. وجود این زید است. وجود آن حسن است. مفهوم بر مصداق کنیم، بر مفهوم میشود وجود. میرود تو خود مفهوم. این مصداقی برای وجود نمیشود. مفهومی برای وجود. آسمان آسمان است. نه آسمان موجود است. چون موجود که یک معنا که اینها نداشت که شما میگفتید موجود است. معنای موجود چی میگرفت؟ آسمان موجود است یعنی چی موجود است؟ میگفت یعنی وجود همین خود همین آسمون است. آسمان موجود است. میگوید آسمان همان آسمون است. حمله شما دیگر حمله شایع قبول ندارید. خلاف وجدان بشر است. وجدان بشر میفهمد حمله شایع را به حمله اولی را از همدیگر تمایز.
اشکال دوم این است که اینجوری که شما گفتید مفهوم وجود میشود یکی از وسیعترین مشترکات لفظی تو عالم. چرا؟ یعنی همه عالم یک مشترک لفظی است که همه عالم را در بر میگیرد. کلاً عالم اشتراک لفظی سنگ روی سنگ بند نیست. کتاب، کتاب. بگو ببینم چی منظورته؟ کتاب. این یعنی این. در مورد وجود. حالا اشکال در مورد وجودها. دانلود کتاب هم باز مسئله بهتر است به نظرم. کتاب، کتاب را تصور کن. میگوید چرا شما اول به من بگو چه کتابی؟ کدام کتاب؟ آن، آن، آن، آن، آن، آن. الان هزار تا کتاب اینجا داریم. تصور کنم. کتاب ما نداریم. مشترک لفظی کلیه کتاب نداریم تو قضیه اولش هم اینها به مشکل میخورند. اشتراک لفظی مطلقاً هست. وجود تصور کنید. میگوید هست. میگوید هست یعنی؟ یعنی هست این پشتی. این رنگی است. این شکلی. در کره زمین، در قاره آسیا، در ایران، در مشهد، در محله فلان، در کوچه فلان، در حسینیه فلان، آن پشتی، آن گوشه سمت راستیه تصور کند. اشتراک لفظی بود دیگر. شما تا وقتی قرینه نمیآوردی نمیتوانستی تصور کنی. میگوید که شیر. شیر تصور کن. اینجا میگوید موجود است. هست. میگوید قرینهاش را بیار تا من بتوانم وجود را تصور کنم. اشتراک لفظی میشود که همه عالم را در بر میگیرد. چون به تعداد موجودات تکثر دارد. این مشکل دومیست که دارد این قول اول بود. تمام. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...