‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسمالله الرحمن الرحیم**
الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله.
اگر بخواهیم رابطه بین نظامهای قبل از ابنسینا و نظام سینوی و نظامهای میانه را در پیکره فلسفه اسلامی بهخوبی تصویر کنیم، بهتر است فلسفه را همچون نهالی فرض کنیم که از یونان به جهان اسلام منتقل شد. این نهال با تلاش فیلسوفان پیش از ابنسینا رشد کرد، با تحقیقات ابنسینا به درخت تبدیل شد و با مراقبتها و پیرایشهای فیلسوفان بعد از ابنسینا تناورتر و کاملتر شد و سرانجام با کوششهای صدرالمتألهین به کمال قوت و باروری رسید و میوه داد. از اینرو باید بگوییم نهال فلسفه ازآن یونانیان بود، ولی خب خود ما آن را اصلاح نژادی کردیم.
پس برخلاف فلسفه غرب در دو سه سده اخیر که مجموعه نظامهای احیاناً متباین یا حتی متنافی است و مسلکهای فلسفی بسیاری با هم درگیرند و یکدیگر را نفی میکنند، آنچنان که گاهی نظامی، نظام دیگر را به کلی نفی میکند و جانشین او میشود، فلسفه اسلامی شبیه یک هویت واحد است که مراحل و مراتبی دارد و در مجموع، روند تکاملی داشته است. ما در فلسفه عقبگرد معمولاً نداشتهایم. در این ۳۰۰ سال، بحثی که در حکمت متعالیه دارند، مرتبهای از آن بعد ایشان که دیگر مسلکشان نمودار شد، مرتبهای از آن فلسفه یونان در بدو ورود به فرهنگ اسلامی را در برمیگیرد و مرتبهای دیگر، نظامهای فلسفی پیش از ابنسینا و مرتبه بعد از آن، نظام سینوی است که با تکامل چشمگیر همراه بود. مراتب بعد از آن، نظامهای میانی است که با نقادیها، فلسفه اسلامی را مستعد کردند تا سرانجام مرتبهای بسیار کاملتر، مثل نظام تحقق پیدا کند که از نظر میزان تکامل نسبت به مراحل پیشین، میتوان گفت جهش یافته است.
حالا این کتاب، مجموعه نظام حکمت صدرایی است که توضیحاتی از آن خواهم داد. خود کتاب نظام حکمت صدرایی، عرض کردم، مفصل است. این «درآمدی بر نظام حکمت صدرایی» که بخش «تشکیک در وجود» آن به تبع رسیده است، فقط تشکیک در وجود چه قدر مفصل است برای معرفی دقیق نظام صدرایی در نظر گرفته شده است. اما این مجموعه مشروح، احتمال دارد توفیق اتمام آن دست ندهد. اگر هم دست بدهد، مسلماً نگارشش به درازا میکشد و طالبان حکمت متعالیه، فرصت پیدا نمیکنند چنین مجموعه مشروحی را مطالعه کنند.
نگارنده، جناب آقای عبودیت، بر آن شد که ابتدا خلاصه این مجموعه را تحت عنوان «درآمدی بر نظام حکمت صدرایی» ارائه کند، سپس با توفیق الهی به تکمیل مجموعه مذکور بپردازد. نکتهاش اینجاست چه آشکار باشد و چه آشکار نباشد که مجموعه مذکور برای مبتدیان و ناآشنایان با فلسفه سودمند نیست، نه کتاب حاضر. مخاطبان این کتاب کسانیاند که در حد کارشناسی ارشد الهیات هستند یا الهیات شفاء یا اشارات و نیز حکمت نهایه الحکمه یا کتاب معادل آن را به پایان رساندهاند و قصد ورود به حکمت را دارند. سعی میکنیم آن مقدماتی که هر بحثی لازم دارد را به اختصار توضیح دهیم، تصورش را خوب حل کنیم، مبادی تصوری را حل کنیم، بعد وارد بحث بشویم تا مشکلی از این جهت پیش نیاید.
این کتابی که در دست من است، من ندیدم آن را قبلاً. آنها هنوز میخواهند مبانی زبان فارسی، زبان علم فارسی را آموزش دهند. این کتاب دو جلد است و در یک مدخل، پنج بخش تنظیم شده است. بخش اول: هستیشناسی، دوم: جهانشناسی، سوم: معرفتشناسی، چهارم: خداشناسی، پنجم: انسانشناسی. این کتاب برای معرفی حکمت متعالیه به فیلسوفان غرب هم در نظر گرفته شده است. از نظر بخشبندی کلی و انتخاب عناوین، شبیه کتابهای غرب در معرفی فیلسوفان است، که نکات مهمی است. وگرنه از دیدگاه فلسفه مسلمانان، همه این کتاب هستیشناسی است، نه فقط بخش اول آن. در هر صورت، مقصود از جهانشناسی، فلسفه طبیعت و طبیعتشناسی است که شامل مباحث حرکت تحت عنوان معرفتشناسی میشود. مباحث مربوط به هستیشناسی ادراک بررسی میشود، علم نفس انتخاب شده است.
جلد اول «مدخل»ی دارد و دو بخش. مدخلش دو فصل دارد درباره صدرالمتألهین و حکمت متعالیه که هر دو زائد است؛ ما در این کتاب نداریم، یعنی واقعاً مطالب خیلی خوب، تر و تمیز، مرتب و با زحمت کشیده شده است. یعنی هر خط و پاراگرافش مشخص است که نویسنده یک هفته روش کار کرده که این پاراگراف را نوشته است. خیلی مطلب خوب و ناب و شستهرفته است.
**بخش اول** شامل فصلهای سوم تا پنجم است. فصل سوم درباره اصالت وجود و فروعش، فصل چهارم درباره تشکیک وجود و فروعش، فصل پنجم درباره وجود رابط و معلول و فروعش.
**بخش دوم** فصل ۶ و ۷. فصل ۶ درباره حرکت و لوازمش، فصل هفتم درباره حرکت جوهری و فروعش.
فصل دوم، پایهایترین مسائلی که حکمت متعالیه بر آنها مبتنی است. فصل دوم بخش حکمت متعالیه عبارتند از: اصالت وجود، تشکیک در وجود، اصل امهات، مبانی ملاصدرا اینهاست: وجود رابط و معلول، و حرکت جوهری اشدادی و غیر اشدادی. تشکیک در وجود، و وجود رابط و معلول، و حرکت جوهری، خود بر اصالت وجود و حرکت جوهری اشدادی، به علاوه بر تشکیک در وجود هم مبتنی نیست. پس ما در این کتاب هر وقت «فلاسفه»، «فیلسوفان» یا «حکما» گفتیم، منظورمان فلسفه اسلامی است. هر وقت «فلسفه» گفتیم، منظورمان فلسفه اسلامی است. هر وقت «فلاسفه پیشین»، «حکمای پیشین» و «پیشینیان» گفتیم، قبل از ملاصدرا منظورمان است.
عنوان هر فصل به مطلب اصلی فصل اختصاص دارد. برای همین، مطلب اصلی هر فصلی بدون شماره تحت عنوان فصل ذکر شده است. دیایو نکته خاصی اینجا چهارم سنگ شد؛ از سریعترین عبارات برای استشهاد استفاده شود و سایر عبارات هم مضمون حیوانات، هر مضمون با آنها، یا خود آنها، یا نشانی آنها در پینوشت ذکر شده است. دیگر مطلب خاصی اینجا نداریم.
به سراغ مدخل اول جناب صدرالمتألهین میرویم که خب شناخت ایشان مهم است. ببینیم که این شخصیت عظیمالقدر و عظیم، چه کسی بوده که این نظام صدرایی از برکات وجودی ایشان است. صدرالدین محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی، مشهور به صدرالمتألهین. طلبههایی که زودتر از بقیه ازدواج کرده باشند، به آنها میگفتند: «صدرالمتأهلین»، چون زودتر متأهل شده بود. در سال ۹۷۹ یا ۸۰. چقدر فاصله داریم الان ۱۴۳۹؟ چند سال قبل (اگر هزار را بگیریم) ۴۵۹ سال گذشت. در کجا به دنیا آمدند این بزرگوار؟ در شیراز. میگویند شهید مطهری در شیراز قدم میزد و هی نفس عمیق میکشید؛ ملاصدرا استنشاق کرده، هوا برود در سینه. شدت علاقه (به ملاصدرا) عجیب و غریب است. خب، کسی برود در نخ ملاصدرا، عاشقش میشود. کسی هم نرود در نخ او، دیگر چطور.
این بزرگوار، عمق این مرد، درک این مرد، لطافت این مرد، شوخی نیست. در کتاب «اسفار»، یک جایی رسیدیم میگوید که این از آن چیزهایی است که خدا بعضی از فقرا را فقط اختصاصی عنایت کرده. "بعضُ المفتقرین"، یک همچین چیزی. مستقیم منظورش خودش است و این هم در اثر توسل به حضرت معصومه بوده است. سؤالات شدید و سنگینی که داشته، یکیشان همین است. بعضی مباحث ایشان بعد از ۳۰ سال برایش حل شد، مثل بحث اتحاد عاقل و معقول. یعنی ۲۰، ۳۰ سال بعد از اینکه این کتاب را نوشت، کتاب دومین کتابی بود که نوشت در جوانی، الان عرض میکنم در جوانی نوشت ولی ۳۰ سال روش کار کرده و هی بهش اضافه کرده و هی مرتبش کرده، تمیزش کرده. اتحاد عاقل معقول، آخر کار اضافه شده که این دیگر در اثر توسلات سنگین بوده که فهمیده و واقعاً هم اگر کسی اتحاد عاقل معقول را بفهمد، دیوانه میشود. بس که این بحث، بحث جذاب و عمیقی است. خیلی، خیلی! کلاس فلسفه این شکلی است که اگر آدم بفهمد، واقعاً تلوتلو میخورد از این که میرود. تا حالا خیال میکردی اینها این است، اصلاً اینها نیست. این یک چیز دیگری است. اگر نقد بکند، باز هنر است، بالاتر، جدیدتر و کاملتر از این داشته باشد.
در خانواده ثروتمند و با نفوذ به دنیا آمد. ذکاوت فوقالعاده و عجیب این شخصیت، حتی در حد اینکه قبرش بخواهد بماند، کسی اهتمام نداشته است و الان بین سه چهار قول، که اصلاً قبرش کجا هست، قول قوی این است که قبر ایشان در کربلاست. اینچنین شخصیتهایی اینقدر در غربت علمی قرار بگیرند. روح جستجوگر او را الان دیدم شبکه آیفیلم دارد فیلم ایشان را نشان میدهد، من فرصت نکردم نگاه کنم. «روشنتر از خاموشی، تاریکی»، ماجرای شماست دیگر، که شما هر سؤالی که دارید، یک شمع روشن میکنید، وقتی جوابش را بگیرید، خاموشش میکنید.
از کودکی، روح جستجوگرش آشکار بود. پدر ایشان (ابراهیم) که به پیشرفت علم علاقه داشت، دریغ نکرده است کوششی برای تعلیم و تربیت ایشان، ولی خب بهزودی ایشان پدر را از دست داد. اسم کتابی که نوشتم یادم رفته، «یتیمهایی که به جایگاهی رسیدند.» یتیم از کپرنیک، شهید رجایی، امام خمینی، پیامبر، حضرت ملاصدرا، همه یتیمهایی بودند که آیتالله گلپایگانی، ایشان که در شیرخوارگی هم پدر و مادرم را از دست داده بود. بله و ظاهراً دیگران او را گرفتند و بزرگ کردند، کسی نداشته است. خلاصه، اینجور شخصیتها در سختی و فشار، آدم ساخته میشوند.
بعد از مرگ پدر، ایشان عازم پایتخت شد که در آن هنگام مقر علمای تراز اول بود، که ظاهراً همان اصفهان است. در حقیقت، زندگی علمی ایشان که بنابر مقدمه خودشان بر «اسفار» شامل سه مرحله است، با این سفر آغاز میشود. اولین مرحلهاش که بخش عمدهاش در اصفهان گذشته است، حالا یا همه این مرحله اول یا بخش عمدهاش که مرحله تعلم ایشان مجتهد بوده. علوم نقلی را نزد شیخ بهایی آموخت (شیخ بهایی استاد ایشان بوده) و علوم عقلی را پیش میرمحمدباقر استرآبادی، معروف به میرداماد. این دو بزرگوار استاد ایشان، شیخ بهایی و Mir، بله، میرداماد. ماجرای معروفی دارد، شنیدهاید فندرسکی بوده، ماجرای دیگری که مرحوم نراقی در کتاب مثنوی «طاقدیس» آنجا نقل میکند، فندرسکی بوده که این مسیحیها آمدند به ایشان گفتند که آقا چرا اینقدر مساجد شما در و داغان است، کلیساهای ما را ببین چقدر خوشگل و تر و تمیز است. ایشان گفت: «اینها اثرات ذکر است، چون در کلیسای شما ذکر گفته نمیشود، فشاری به این در و دیوار نیست. تو مسجد ما چون ذکر میشود، این در به مشکل نیست.» نماز خواند، کلیسای شما دو رکعت نماز خواند و بعد وسایلش را بیرون گذاشت، یکباره در رفت. این بیرون که دوید، سقف ریخت، کل این کلیسا خراب شد. نراقی در مثنوی «طاقدیس» میگوید اثر ذکر این است، عالم نمیتواند تحمل کند. حالا ببینیم مسجد ما چقدر عظمت دارد.
ملاصدرا را به مشرب عرفانی و سیر و سلوک و اینها علاقهمند کردند و آشنا کردند و احتمالاً بله. در اصفهان در محضر حکیم نامدار ابوالقاسم فندرسکی (فندرسک یک روستایی است) از محضر ایشان هم بهره برده است. تکمیل علوم عقلی و نقلی، مرحلهای از زندگی صدرالمتألهین پایان مییابد که مرحله اول، محل تعلم است. "انی قد صرفت قوتی فی سالف الزمان و اول الحداست و الریان" (من قوت خودم را در زمانهای گذشته، از اول نوجوانی و شادابی صرف کردم) "ففی فلل الهی"، از اون بچگی دنبال فلسفه بودم، دنبال آثار حکمای صادقه افتادم و فضلاء حقین، فضلایی که "و حسن و جددته بکاتوبل یونانی بیروسا معلم" از کتب یونانی، فلاسفه و اینها. خلاصه اینها را تحصیل کردم. هرچه که پیدا کردم، هرچه بود، اینها را رفتم تحصیل کردم و کسب کردم.
**مرحله دوم**، دورهای است که در آن، به علت اوضاع و احوال نامساعدی که مخالفان فلسفه برایش پدید آوردند، کوششهای علمی خود را اعم از تدریس و تألیف، و در یک کلام، علوم رسمی را رها کرد و به عزلت پناه برد و خلاصه، رفت یک گوشهای منزوی شد. "لما رأیت من معادات و دهر بتربیه الجهلت و الارزان" (دیدم روزگار دشمنی میکند و دارد جاهلان و اراذل را تربیت میکند) "فقد ابتلينا بجماعه قارب الفهم" (مبتلا شدیم به جماعت نفهم) "و اعیونهم عن انوار الحکمت و اسرارها" (چشمانشان کور بود از اینکه بخواهند انوار حکمت و اسرارش را ببینند) "ابناء الزمان صفها" (فرزندان زمانه را برگردانیم از اینها) "فالجعنی خمود الفتنه" (الا اینکه این زیرکی از دست نرود و اینها و حس در من از بین نرود در اثر معاشرت با اینها). رفتم یک گوشهای خلاصه منزوی شدم. "لا علی درس القيه او تالیف اتصرف فی" دیگر نه درس دادم نه تألیف کردم.
در مقدمه اسفار، به دنبال آن، از درون متحول شد و یکسره به سیر و سلوک و ریاضت و مجاهدت باطنی پرداخت. ثمره این مرحله از زندگی او، شهود حقایق عوالم بالاست. در مرحله دوم دیگر انزوا و عزلت. اگر خبری هم هست، در عزلت و در خلوت است. این دوره باعث شد که حقایق عالم بالا را شهود کند. من نمیتوانم با این حرفهایی که میزنم، هنوز که هنوز است یک ملاصدراخوان با خیلیها نمیتواند مواجه بشود، چه برسد به آن دوره که خودش هنوز حرفها را نزده است.
**سوره مریم**، ملاحظه بفرمایید، چهار تا انزوا را در این سوره مطرح فرموده و هر انزوا یک برکت دارد. حضرت زکریا عزلت گرفت، بهش یحیی داد؛ مریم عزلت گرفت، بهش عیسی داد؛ ابراهیم عزلت گرفت، بچه داد؛ موسی عزلت گرفت، بهش پیامبری داد. چهار تا عزلت را در سوره مبارکه مریم مطرح میکند. معمولاً سرشار از برکت است. چون در اجتماع و در گفتوگو با مردم و اینها، این آتش درون معمولاً هی میمیرد. هی میخواهی خلوت کنی که این را گداخته میکند. این توجهات را در انسان شعلهور میکند. چطوری جمع در حد واجبات و ضروریات؟ همان که همیشه تأکید است. اساتید کودک، خلاصه، همان که هست در حد ضروریات. وقتی من یک چیزی از یکی از اساتید پرسیدم، ایشان فرمود که: «بنایی داشتم.» حالا ایشان اصلاً اهل اینکه بخواهند چیزی بگویند و اینها ابداً نیستند، یعنی اصلاً کتمان ایشان عجیب و غریب است. گفت: «بنایی داشتم، بعد افتادیم در بنایی.» گفتند که: «همان شبش ایام خواب بودم.» تردیدشان هم جالب بود، یعنی خود این تردیدی که در نقل گفتن، این خودش باز نکته داشت. «یادم نیست ملا حسینقلی را خواب دیدم یا مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی.» بعد ایشان به من گفتند: «در حد ضرورت بنایی، در حد ضرورت.» فرمودند: «خیلی عجیب است کسی که تا حالا از حالات خودش چیزی نگفته است.» خیلی نکته در همین است. بله، این معاشرتها و اینها، برای همین فضاهای مجازی و اینها، همه در حد ضرورت. اگر واقعاً کسی بیش از ضرورت مبتلا نشود، خیلی خوب است. دیگر حالا یک خلوتهای نابی لازم است.
خود همین حرم، حرم را آدم بتواند (حالا جدای از اینکه با خانواده مثلاً وقتهایی میآید) تنها بیاید. فعالیت، استفاده از آن وقتهای تنهایی حرم را ببرد. مقید بودند. تنها خلوت، قبرستان رفتن، یک بار دو بار، قرائت قرآن و سحر و اینها، بالاخره خلوتهای این شکلی لازم است. امثال ملاصدرا، محصول اینجور خلوتها، فهم عمیق و تیز آدم برایش حاصل نمیشود. یک لطافتهایی میخواهد. فهم یک سری چیزها لطافتهایی میخواهد. آن لطافتها در این خلوت است. به طوری که حقیقت آنچه قبلاً با عقل و برهان درک کرده بود، به بیش از آن را در این دوران با چشم دل شهود کرد. "فلما بقیت علی هذا الحال، لما استتار و الانزوا، انزاما زمانا مدیدا" (وقتی منزوی شدم، در این حال استتار و انزوا، زمان طولانی در انزوا بودم و در استتار بودم) "اشتعلت نفس من مشت لتول المجاهدات اشتعال النوران" (مجاهده اینجوری خلوت، این شکلی، آتشفشانی میکند در درون انسان و شعلهور نور در درون من شعلهور شد و "ففاضت علیها انوار الم، انوار ملکوت" (فیضان پیدا کرد، بر نفس من تابید) "فتجلت علی اسرار لم اکن اتطلع علیها الی لسر" (اسراری را فهمیدم که تا امروز نمیتوانست، نمیتوانستم. "لم یكن" نمیتوانستم تا امروز. در آن نوجوانی و در آن خلوت، اسراری در خلوت فهمیدم در اثر مجاهدات که اصلاً نمیتوانستم تا امروز بهش برسم). "بل کل ما علمته من قبل بلبرهان آیته" هرچه قبلاً با برهان دانسته بودم، این را معاینه کردم، دیدم، "شهود معزوا به" (شهود و عیان من الاسرار الهی و الحقایق الصمدانی) (برهان بیاورد). خدا نصیب ما هم بکند دیگر. "فیض روحالقدس باز مدد فرماید دیگران هم بکنند، آنچه عیسی را حرم را مجاورت با امام رضا را به قتل اگر عنایتی بخواهد بشود، از اینجاست. تابشی اگر باشد در همه مرکز حقایق عالم اینجاست. عنایت اگر بشود، همه چیز. همه مبدأ و معاد را در چهل سالگی نوشته و در مقدمهاش میگوید که اسفار با همه طول و تفصیلش تالیف کرد، یعنی قبل از ۴۰ سالگی که این به معنای این است که پیش از مبدأ و معاد، اسفار را نوشته. با توجه به اینکه این مرحله از زندگی او قبل از تالیف اسفار پایان یافته.
در این مرحله، تدریس و تالیفی نداشته. بعد از این مرحله، دست به تالیف اسفار زده. در **مرحله سوم** ایشان میشود. این تردیدی باقی نمیماند که این مرحله، قبل از ۴۰ سالگی و بلکه به احتمالی قریب به یقین در حدود ۳۵، ۳۶ سالگی پایان یافت. از دوره نوجوانی که ایشان درس و بحث را شروع میکند و یک ده سال هم مثلاً اگر درس خوانده باشد، ۱۵ سالگی مثلاً تا ۲۵ سالگی، ۲۵ سالگی تا ۳۵ سالگی این دوره انزوا و مجاهدت ایشان است که همه ماجراها محصول آنجاست.
**مرحله سوم**، دورهای است که ایشان شروع میکند به تعلیم حکمت و پرورش شاگرد و تألیف آثار خود. حکمت متعالیه را در همین دوره مینویسد، در قالب آثار متعدد، پیش از همه در قالب کتاب بزرگ «اسفار». «اسفار» پس حوالی ۳۵ الی ۳۶ سالگی ایشان نوشته شد. میبینید سن کمی است. کسی که ۶۰ و خوردهای سال عمر کرده، ۳۵ سالگی «اسفار» را مینویسد. الان طلبه ۳۵ سالگی، اگر اسفار را بخواند، خیلی - یعنی یک طلبه ۳۵ سالگی اسفار را تمام کرده باشد - خیلی است. ایشان ۳۵ سالگی اسفار را نوشته است. تفاوت فقط از رحمتالله یقتضی (اقتضا میکند) که بالاخره اموری که مردم به آن خیلی احتیاج دارند، این مهمل نماند، به مردم برسد. همین اقتضا داشت که این حرفها در سینه من نماند، بیرون بریزد، این حرفها بیاید. "فعملت فیه فکری" دیگر منم اعمال فکر کردم. در آن؛ در درون خودم گفتم که این دیگر آغاز اهتمام و شروع. "فصنفت كتاب الهی للصالحین فی المشتغلین به تحصیل الکمال" (اصلاً این کتاب برای سالکی نوشته شده است) فلسفه بخواند بابا، عالم آشنا بشود دیگر با دم و دستگاه عالم آشنا. "تصنیف کردم کتاب الهی را برای سالکین که اشتغال دارند به تحصیل کمال". "فجاء بحمدالله کلاما اعجب" یک چیزی نوشتم که هیچ اعوجاجی درش نیست، ذرهای انحراف. "اذ قد اندمجت فیه العلوم الهیه، الهیه" مندمج کردم در آن، علوم الهی و حکمت بحثیه و تعلیمیه. پوششی درست کردم برای این حقایق با بیانات تعلیمی. هیچکس مثل ملاصدرا، حقایق بالا را نتوانست ادبیات علمی بهش بدهد.
یکی از اساتید ما میفرمود که مشاهده و مکاشفه زیاد داشتیم. زبان بیان اینها را یک ملاصدرا بود که توانست اینها را حالی کند با زبان علمی. خیلی یک چیزی که ادراک شده را شما، مثلاً یک نارنج تازه رسیده که روش شبنم نشسته و توی هوای خنک بهاری مثلاً رسیده کنار دریا باز کنی و بخوری، حسی که به شما منتقل میشود، چه حسی به بقیه برسانی؟ حس شهودی نمیشود گفت. زبان علمی برایش درست بکنی که بقیه هم حداقل در محل دلالت تصوریه و دلالت تصدیقیه نظریه بفهمند منظورت چیست. هرکسی میتواند تصور کند این بحث وحدت وجود را واقعاً. از این یعنی یک ادراک ایشان نسبت به عالم داشته، آمده زبان بهش داده. "وعلم ان لسلاک من العرفا و الاولیا اسفار ارب" (بدان که سالکین از عرفات سالکین از عرفا و اولیا چهار سفر دارند). چهار سفر عقلی دارند که اصلاً اسفار اربعه منظور همین است. "فرتبت کتابی هذا طبق حرکات من کتابم مرتب کردم طبق این سفرهایی که اینها به حرکت سفر اول، سفر دوم و الآثار علی اربعه اسفار" (سفرهایی که اینها در انبار آثار دارند که چهار سفر است) "وسمیته بالحکمه المتعالیه فی الاسفار" (اسمشان را گذاشتم حکمت متعالیه عقلیه چهارگانه، اسفار الاقلیه الاربعه). بنابر مشهور، ایشان در سال ۱۰۵۰ از دنیا رفتند. قمری سال ۹۷۹ یا ۹۸۰ تا ۱۰۵۰ میشود چند سال؟ به احتمال بیشتر در ۱۴۵، یعنی ۶۵ سالگی در سفر حج درگذشت و پیکر او را به نجف اشرف بردند و در جوار مرقد مطهر امیرالمؤمنین به خاک سپردند.
ملاصدرا در نجف نیست کسانی که ملاصدرا را میخواهند. قبر ملاصدرا را میخواهیم برویم بغلش. بله. شناختهشدن شیخ طوسی نرمال و شبرا اهل کم. شیخ طوسی اینها نمیدانند. غیر اهلش که اصلاً چیزی نمیدانند. سطحی دین ارتباط ما کم کار کردیم برای شناساندن ملاصدرا، کمکاری از ما بود. نه حرف ایشان را فهماندیم، نه حالات ایشان را فرمودیم. شخصیت ایشان فرمود. یک بحث دیگری هم هستش که در بصره گفتند که ایشان دفن شده. مرحوم ملاصدرا ظاهراً هست. بله. چیزی نوشته بود کهک منزل شما قبرشان هشت سفر پیاده مکه رفته. هفت صفر یا هشت صفر از بانک بیشتر. افغان با شتر یک سال طول میکشیده از کجا؟ از قم با شتر یک سال طول میکشیده. از قم تا تهران یک روز راه، بیش از یک روز. مشهد، کربلا. بعدش هم الان سر راه کلی جای استراحت بکنی غذای آن موقع مثلاً صبح راه میافتاده، دو ساعت راه میرفته، میده اینجا جای دیگه. بعد از این جایی استراحت کنه خوراکم خبر نیست. فلسفه؛ فلسفه است که هشت بار سفر پیاده برایت بیاورد. فلسفه ملاصدرا سفر از دنیا رفتن محمود خوشبخت هم اینجا بودن مکه عمره از دنیا سفر حج وقتی از دنیا اگر بخوایم ویژگیهای صدرالمتألهین را از نظر شناخت و موقعیت ذکر کنیم و بگوییم که او حکیمی است که حافظه خیلی قوی دارد، ذهن نقادی دارد، فکری خلاق دارد، نبوغ شگرف دارد، دچار جربزه و بله نیست که در هر مطلبی ولو حق آشکار، به تردید بیفتد. گرفتار بلیدی و سفاهت نیست که به تقلید از قناعت در محضر بزرگترین اساتید زمان خودش حضور یافته باشد. بلیدی و سفاهت نه، مقابل هم نیست. هر کدام یک عیب عقلی است. یعنی عقل بیشفعالی عقل. یکی از بیماریهای عقلی است. از آنور بلیدی و سفاهت یعنی کودنی و استفاده نکردن از شارحان بزرگ مشرب مشایی. اصلاً مشاء و اشراق را ایشان تفسیر کرد که همه تازه فهمیدند آنها چی میگویند. از قدرت نقاد این است که خوب بتواند مکتب را خوب تحلیل بکند، توضیح بدهد، بعد حالا نقدش بکند. هیچکس مثل او نفهمید و چون اتفاقاً خوب فهمید، خوب نقد کرد. اگر دقیق نفهمیده بود، نقاط ضعفش را نمیفهمید.
تعلیقات و شروحش بر «الهیات شفا» و کتاب «شرح الهدایه العثیریه» او از بهترین تعلیقات و شروح بر فلسفه مشایی است. یک دور آثارشناسان را ببینید. چه آثاری از ملاصدرا در این بحث به درد میخورد. به طوری که او را در فلسفه مشایی در کنار فیلسوفانی چون کندی و فارابی و ابنسینا میتوان جای داد. حکمت اشراقی را عمیقاً درک کرده. آنچنان که او را در حکمت اشراق در ردیف شیخ اشراق میشود قرار داد. دو نفر مکتب اشراق فرمودند: شیخ اشراق و ملاصدرا. تعلیقات او بر «حکمه الاشراق سهروردی» گواه این مدعاست. در میراث حکمی پیشینیان تتبّع وافر و کافی دارد. چون برخورداری از مکنتی خانوادگی و حضور در بزرگترین مرکز علمی زمان و ارتباط با مشهورترین و متنفذترین عالمان عصر، دسترسی به گنجینه علمی پیشینیان را برای او سهل کرده بود. از متخصصان عرفان نظری است و عمق مدعای عرفان را فهمید. بهشدت بر حرف ابنعربی مسلط است. دارای سیر و سلوک عرفانی است و چنانکه خود در مقدمه «اسفار» میگوید، حقایق عرفانی را به کشف و شهود درک کرده است. به طوریکه هرچه را از قبل از طریق برهان میدانسته، حقیقت آن را بیش از آن را از طریق کشف شهود نوشته. بعد آن مقامات را نوشته ولی خب به مرور یک سری بحثها هی عمیقتر شده.
بر متون دینی تسلط دارد. شما ببینید شرح یعنی تفسیر ایشان و شرح «اصول کافی» فوقالعاده است. چند مرد مسلط است. بعد یک سری روایاتی را فقط شما در شرح «اصول کافی» ملاصدرا میبینید. یعنی خودش یکی از مصادر روایات محسوب میشود. خود گنجینه روایی ماست ملاصدرا. فیض اگر بشود محدث به برکت ملاصدرا از او گرفته. ما تابستان بخشی از اینجا کلاس گذاشتیم. استاد به بعضی از آیات که ترجمه میکرد، میفرمود: آیات خاصی، یعنی من بحث فلسفی این آیه را من میخواهم تفسیر فلسفی بکنم، تفسیر تربیتی بکنی، تفسیر تاریخی بکنی اگر هم کلی مقدمات میخواهد که من به آن کاری ندارم. شما مثلاً میخواهی تفسیر تاریخی بکنی این سوره و این ۵۰ تا آیه موضوع بله خب یعنی هم موضوعی سوره واقعه.
بر متون دینی تسلط دارد. از مذاق شریعت در اصول و فروع بهخوبی آگاه است. تفاسیر و بر بخشهایی از قرآن کریم در بخش معتنابهی از «اصول کافی» نشانه صحت این گفتار است. واقعاً خواندنی است. من حسرت میخورم چرا در حوزه تدریس نمیشود. یعنی تفسیر ملاصدرا، شرح «اصول کافی»، مقایسه کنیم، خیلی، خیلی نکته است. مرد عمیقی است. چقدر خیلی ابتدایی و ساده یک عمقی را ازش میکشد بیرون. انسان اصلاً متحیر میشود در عظمت این مرد و در عظمت روایت. حرف داشت ما نمیفهمیدیم.
بخش اعظم عمرش را در فراگیری حکمت و کشف و شهود حقیقت جز در اینها صرف نکرده و از هر نوع اشتغال دیگری سرباز زده است. یکی از مسئولین گفته بود که تهمت زدند، گفتند شما در کشورهای دیگر دخالت میکنیم. با (خواست) جز غیر وقتی که از ما درخواست کردهاند و به صورت به صورت نامشروع در همه خواستهشان حضور پیدا کردیم. غیرشان مضافالیه مضاف آورده بود، غیر مشروع در کشورهای دیگر حضور داریم. الان از هر نوع اشتغال دیگری سر باز زده خوب از حکمت، از حکمت، نیتی جز نیل به حقیقت ندارد. نه خیال جاه و مقام در سر میپروراند، نه هوس نامآوری و شهرت داشت، نه اندیشه ثروت و مکنت. به جد طالب حقیقت و به دور از هوا و هوس بود. مومنی بود متعبد که به ظاهر و باطن دین باور دارد. هیچ یکی را فدای دیگری نمیکند. مشی عملیاش در زندگی و کتابهایش بهروشنی گویای مطلب است.
حاصل اندیشه فیلسوفان تراز اول و نوآوری همچون فارابی و ابنسینا و شیخ، آثار صاحبنظران همفکر آنها مثل بهمنی و بهمنیار، شاگرد ابنسینا، لوکری و میرداماد نیز دستاورد شارحان و تعلیقهنویسان مهم؛ خواجه نصیر، قطبالدین شیرازی، میرسیدشریف جرجانی، از همه اینها در «اسفار» اسم میآورد و بحثهایشان را مطرح میکند. علامه این را گفته، شیخ این را گفته، شهید این را گفته. آخر، مثلاً این برداشت میشود. ایشان هم در بحثها همینجوری است و تسلطش به متون عجیب است. چون ایشان تبویب از خودش است. قبلیها که اینجوری باببندی نکردند. قشنگ مسلط است. آن موقع نه سرچ بوده، نه این نرمافزارها بوده. اینها همه را حفظ بوده، میدانسته که در این موضوع کجا بحث کرده که این یک خط اینجا این را گفته، این اشاره به این دارد، لعل میخواهد این را بگوید.
خیلی تسلط شیخ انصاری فلسفه است. فشارخوان و حاشیهنویسان «تجرید» همچون و همچنین محصول نقادیهای امام رازی و علامه جوانی و فیلسوفان مکتب شیراز و بالاخره عرفان نظری تدوینیافته ابنعربی به ضمیمه توضیحات شارحانش که مجموعاً زمینه را برای ظهور نظام حکمی جدیدی آماده میکردند، فراروی اوست. با توجه به این ویژگیها، ملاصدرا شد که نظام حکمت جدیدی به نام حکمت متعالیه ارائه کند؛ نظامی که در برخورداری از انسجام و ارتباط منطقی و دوری از مغالطه و ناهماهنگی، به منازعات مشاء، اشراق و عرفان در اهم مسائل و وسایل ریشهای مورد نظامها پایان داد و اثری زنده و جاودان است. خوب است بحث میشود، خوب است یک آشنایی با خود ایشان. بعد در فهم مسائل ایشان کمک میکند.
**گروهی از آثار ایشان**
یکی متون فلسفیه است که اصلاً خودشان نوشتند. تعدادی شرح و تعلیقات دیگران را نوشتند، به آنها شرح دادند یا تعلیقه زدند. یک سری رسائل فلسفیه است. یعنی در یک موضوع یک رساله مختصری نوشتند. یک سری آثار تفسیر و آثار متفرقه است. آثار و متون فلسفی عمدتاً رویکرد فلسفی دارد، مثل «الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه»، مبسوطترین کتاب ایشان. «عبور عامه»، «جواهر»، «اعراض نفس»، «مبدأ و معاد»، «الشواهد الربوبیه». این سه تا کتاب الان کتابهایی است که نسبتاً در حوزه خوانده میشود. مثلاً در قم، یک استاد شاید باشد، «شواهد ربوبیه». استاد در قم «شواهد ربوبیه». «امور عامه»، «جواهر»، «اعراض» در «معاد»، «مفاتیح الغیب» کتابی قرآنی، عرفانی، فلسفی و «المبدأ».
**تبلیغات ایشان**: «شرح الهدایه العثیریه». شهر یا طریقه بر «الهیات شفا»، احتمالاً آخرین اثر ایشان است. تعلیقه بر «حکمه الاشراق» و شرح آن. رسائل فلسفی: «الحکمه العرشیه»، یکی از اصطلاحات رایج ایشان این است. مطلب بلندی است، میگوید «این حکمت عرشی است»، یعنی از آن چیزهایی است که خدا از عرش به دل ما الهام کرده. این مطلب، مطلب عرشی است. مطلب بلندی است. الهامی بوده. ما این حکمتی بوده جاری شده، این عنایتی بوده خدا به ما کرده. از این عبارات زیادی در «اسفار» مشهور به «عرشیه» در «مبدأ و معاد»، «المظاهر الالهیه» در «مبدأ و معاد»، «المشائر»، «رساله زادالمسافر» در معاد جسمانی را قبول نداشت. «رسالت فی اتصال ماهیت و وجود»، «قضا و قدر»، «حشر»، «مسئله قدر الاعمال» یا «خلق الاعمال». «اتحاد المسائل الجیلانیه»، مسائل کاشانیه، «اجرا المسائل النصیریه». سؤال میپرسیدند، گیلانی میآمده سؤال میپرسیده، ایشان جواب میداده. «اصالت جعل الوجود»، «رساله الحشریه»، «شواهد ربوبیت» که آرایه اختصاصی صدرالمتألهین میپوشد. «رساله الفوائد»، «رساله اللمیه». فلک به موضع معین، بحثهای فلک (شش) و "کل فی فلک یسبحون"، از این آیه چه استفادهای میکند. کل عالم را ریخته به هم. حرکت جوهری چه خبر است، چهکار کرده است. «رساله المزاج»، «رساله المسائل قدسیه» برای سال تجربه المسائل.
**آثار تفسیری قرآنی و روایی**: «اسرار الآیات»، «تفسیر قرآن الکریم»، «شرح اصول کافی»، «متشابهات قرآن»، «رساله در تفسیر سوره توحید» و متفرقه ایشان نیز «ایغاز و نائمین» عرفانی. «کسرا اصنام الجاهلیه» در رد صوفیه (و بهش میگویند صوفی). «رساله سه اصل» در نقد علمای ظاهربین. «رساله تنقیح فیلم المنطق» و «رساله تصور تصویر» که در منطق این تصور و تصدیق ایشان بحثهای خیلی خوب و عمیقی است.
**آثارشان را به چه ترتیبی نوشته؟** خب، تعیین ترتیب اینها خورده سخت است، ولی در بعضی آثارش به سن و سالش اشاره کرده. مثلاً «مبدأ و معاد» را گفته در ۴۰ سالگی، «تفسیرات الکرسی» را گفته بیش از ۴۰ سال، «تفسیر سوره طارق» را در ۵۰ سالگی، «شرح اصول کافی» ۶۵ سالگی. آخرین اثر ایشان «شرح اصول کافی» است، یعنی دیگر پختهترین اثر، دیگر همه را کار کرده، آمده. حالا محضر روایت دارد، بحثهای عقل و جهل. کتاب «عقل و جهل» چی کار میکند؟ روایاتش وقتی میگیرد، اصلاً روایات هم بسیار سخت است. در کتاب «عقل و جهل» و کسی که از پس اینها برمیآید، ملاصدراست که میتواند بفهماند اینها چیست. شما بعضی روایاتی که در «عقل و جهل» داریم، اصلاً قابل فهم عقلش موقع چی؟ موقعی که جسمش داشت شکل میگرفت. اگر عقلش ترکیب شده، این خیلی باهوش میشود. عقل بعداً ملاصدرا آستینها را میزند بالا، بیل میزند، همچین میشکافد این روایت را. خیلی مباحث «اصول کافی» را ایشان. یعنی این کتاب واقعاً خواندنی است. کتاب را از دست ندهید. «شرح اصول کافی»، «شرح اصول کافی صدرایی». آره، الان شاید یک خرده چون هم بحثهای لغتش باید چیز باشد (عربیاش) و هم بسته فلسفی دارد. در همین نرمافزارهای نور هست. روی آثارش را تاریخ پایان نگارش را گفته یا تاریخ نگارش را گفته که میشود فهمید در دورهای بوده، مثل تفسیرهای نور، «تفسیر سوره یاسین»، «طارق» ۵۰ سالگی، «مشاعر» سالار زده و بعدش باز قرینهای وجود دارد که اینها در دوره خاصی بوده.
«سری الوجود» درباره ملاک موجودیت اشیاء بحث میکند. کاملاً مطابق مشرب میرداماد. اصلاً حرفی از اصالت وجود آنجا. در دورهای تألیف کرد که قالب اصالت ماهیت اول بچگی، خلاصه مقلد بوده دیگر، بعد میشود حدس زد که اولین اثری بوده که ایشان نوشته. "من اول مدافع اصالت ماهیت بودم، بعد به اصالت وجود معتقد شدم." "شدید الذب عنهم فی اعتباریه الوجود" (من خیلی دفاع میکردم در اینکه وجود اعتباریه و تسل ماهیات، ماهیات اصله، اصالت ماهیت و اعتباریات وجود). خیلی دفاع شدید و سختی بودم. "من خیلی دفاع میکردم" حتی "هدانی ربی" (اینکه خدا من را هدایت کرد) و "کشف لی انکشافاً ان الامر به عکس ذلک" (آنچه رایج است معمولاً پیدا و کتک کاریهای اول اصالت ماهیت و اصالت وجود، اینها را اول قشنگ بحث بکنیم، حل بشود، بعد بگوییم که مثلاً کی قالب چیست).
«اسفار» دومین کتاب ایشان است که قبل از «مبدأ و معاد» نوشته. یک سری آثار ایشان هم ناتمام مانده متاسفانه. مثل همین «شرح اصول کافی». کتاب با هم ناتمام مانده. مثل «شرح اصول کافی»، «تعلیقهای بر شفا»، «تفسیر کبیر سوره حمد» تا آیه ۶۵ سوره بقره است. بعد از «مفاتیح الغیب»شان نوشته. بعد از ۶۰ سالگی تألیف کرده. سالهای آخر عمرشان بوده. به احتمال قوی چون این سالهای واپسین عمر همزمان به تألیف اینها اشتغال داشته و سفر حج پیش آمده و اینها، اجل دیگر فرصت نداده که ایشان بخواهد کار را تمام بکند و نهاییترین نظریات ایشان هم در همین سه تا کتاب است و البته همزمان هم بعضی کتابها بوده که مینوشته و این هم از این. گروه پنجم هم که خب این هم گفتیم، مطلب خاصی دیگر اینجا نداریم. گروه ششم دوستان میخواستند گروه چهارم و پنجم و ششم مطالعه بکنند. بیاور یک بحثی در مورد کتابهای ایشان که ارجاعاتش چطور بود و اینها.
این نکته هم خوب است، با توجه به اینکه گفتیم تألیف «اسفار» قبل از «مبدأ و معاد» پایان یافته. آشکار است که نمیشود ارجاعات متقابل فوق را همانند گروه معنای تألیف همزمان «اسفار» و کتاب مذکور دانست. به این معناست که پرونده «اسفار»، حتی پس از اتمامش، هنوز مختومه نبوده. یعنی این کتاب هنوز هی داشته بهش اضافه میشده تا آخر عمر. کتابی بوده که اصل حرفها را آنجا زده. هی مراجعه میکرده، تعدیلش میکرده، مرتبش میکرده و گهگاه درش دست میبرده. مثلاً گاهی در مواردی که در رساله یا کتاب جدید، مطلبی را بهتر یا مبسوطتر از «اسفار» توضیح میداده، ارجاع به آن را در «اسفار» در مبحث مربوط میافزوده است. یک کتاب جدید مینوشته، میرفته این بحث را بهتر توضیح داده. در «اسفار» میآمده میزد که برای این مطلب برو به این کتاب جدید مراجعه کن. یا در صورت امکان از ارجاع صرفنظر میکرده و اساساً مبحث تازهنگاشته شده یا بخشی از آن را بدون هیچ تغییری، مانند مبحث ربط حادث به قدیم در رساله «فی الحدود» در جلد سوم «اسفار» و مانند نقل و توضیح اقوال علمای قدیم در حدوث عالم در خاتمه رساله «الحدوث» در جلد پنجم «اسفار»، با اندکی تغییر و اصلاح جایگزین کرده. چنانکه از مقایسه سایر مباحث رساله «الحدود» و مباحث مشابه «مسئله»، هنگامی تألیف «اسفار» برای او لاینحل بوده، مسئله حل نشده بوده. بعد از اینکه حل میشد، آن را در جای مناسب در «اسفار» درج میکرده. مثل اتحاد عاقل و معقول که در ۵۸ سالگی برایش حل شده. ۳۵ سالگی «اسفار» را نوشته. ۵۸ سالگی اتحاد عاقل و معقول حل شده. زمان برده ۲۲ سال فکر کرد.
جایگاه مباحثی را جابهجا میکرده. چرا که در مواردی توضیح یا اثبات مطالبی را به مباحث گذشته در حالی که در مباحث آینده از آن بحث کرده و بالعکس و قس علی هذا. بلکه نظر به بینظمیهایی که در تبویب مطالب «اسفار»ی در فصلبندی آنها یا در ترتیب مباحث مندرج در فصل، شکل فعلی «اسفار» همان تنظیم نهایی نیست که منطقاً باید مورد نظر صدرالمتألهین باشد. یعنی او به تنظیم منطقی نهایی «اسفار» توفیق نیافته است. همینجور هی حتماً قصد داشته برگردد یک دور «اسفار» را از نو مرتب کند که دیگر اجل مهلت نداده است. منظمتر میکرد این را. میدانسته که هی به مرور زمان این مباحث عمیقتر میشود و رویش کار بکند. پرونده «اسفار» را نبسته بوده تا آخر. چرا که تنظیم نهایی بعد از مختومه شدن پرونده کتاب امکانپذیر است. و او توفیق بستن پرونده را باز هم در آن دست نخواهد. روشن نیست، نمیدانند اینجوری اسفار این است ماجرایش. اما اگر بهش مهلت نداد و این کتاب همانگونه که اکنون میبینیم در شکل غیرنهایی برای همیشه باقی مانده. با توجه به این نکته میشود نتیجه گرفت، در مقدمه «مبدأ و معاد» اشاره میکند به تألیف «اسفار» پیش از آن که مستلزم پایان یافتن تألیف «اسفار» قبل از ۴۰ سالگی است. به این معناست که در زمان مذکور سرفصلهای آن تعیین شده و متون مربوط به آنها عمدتاً نگارش یافته. پس این معلوم میشود که نگفته من کتاب را تمام کردم. شکل کلی کتاب شکل گرفته. کتاب «اسفار» را قبلاً نوشتم. «اسفار» را تمام نکرده هنوز تا آخر عمر تمام نشد. قالب کلی را شکل داده بود و در تنظیم غیرنهایی آماده شده، نه اینکه بهطورکلی خاتمه یافته است. به طوری که شکل فعلی «اسفار» همان تنظیم نهایی مورد در تمام نیمه دوم عمر خود، در تمام نیمه دوم عمر خود با تألیف یا تکمیل «اسفار» سروکار داشته و هرگز از آن فارغ نشده است. یعنی هر جا هر نتیجه علمی جدیدی که پیدا میکرده، میرفته در «اسفار» اضافه میکرده، مرتب میکرده. اصل کتاب ایشان «اسفار» است. با توجه به گروهبندی فوق میشود گفت که اهم آثار صدرالمتألهین به احتمال قوی به ترتیب زیر تألیف یافتند: زمانبندی اول، «سری الوجود»، «اسفار»، «مبدأ معاد»، «شهر هدایت» جلوتر که عرض کردیم.
**شیوه ارائه مطالب**
مقدارش را عرض بکنیم. خب، شیوه ایشان در ارائه مطالب چه شکلی بوده؟ یکی اینکه اول مسئله را بر مذاق مشهور طرح و بررسی و ازش دفاع میکند. اول میآید میگوید تو این مسئله مشهور چی گفته؟ مدل شیخ در مکاسب دیگر، که اول این حرف مشهور است. در این موضوعی که میخواهیم وارد بشویم، مشهور اینها را گفته است. حرف مشهور را خوب توضیح میدهد. منظورش ایشان چیست و دفاع میکند اگر قابل دفاع باشد. خوب است که اول حرف در ذهن مخاطب خوب شکل گرفت، آنوقت آخر بحث یا توی یک جای دیگری از بحث میآید نظر خاص خودش را مطرح میکند و ثابت میکند. انصاف خیلی خوبی است. بله، همین قدرت کسی است دیگر. کسی که خوب میتواند یک چیزی را نقد بکند، اول حرف طرف را خوب تقریر میکند. چون میدانی که از پس نقد این برمیآید. مغالطه پهلوان پنبه ندارد که اول بزن حرف طرف را ناک اوت بکند، بعد بیاید نقدش بکند. "نحلک اولا مسلک القوم فی اوایل الابحاس و اواسط" (مسلک قوم را، مسلک مشهور را اول بحث و اواسط بحث مطرح کردیم) بعد تفریق میکنیم از آنها. آخر بحث، "تنب التباع اما نحن به صدده" (چون طباع اونی که اول گفتیم رشد نکند، طبع مخاطب آنها را به خودش ندهیم، حرف را میگوییم، قبول هم نداریم، آخر نقد میکنیم که یک وقت مخاطب آن حرفها نرود در ذهنش، رسوخ کند) "حرفهایی که اول مرغ القبول اشفاقا به وقتی که وقتی اینجوری بشود، دلسوزی میکند برای آنها دارد میگوید بندگان خدا اشفاق میکند".
در «اسفار»، اول امکان ذاتی را مطرح میکند. آن را مناط احتیاج به علت معرفی میکند. بحثش میآید، ولی سپس امکان فقری را پیش میکشد که مستلزم این است که امکان ذاتی فقط علامت نیازمندی به علت باشد، نه مناط نیاز. ابتدا از مهمترین اختلاف مشائیان بر نفی ماهیت از واجب به ذات دفاع میکند؛ ولی در مباحث بعدی بر اساس اصالت وجود و اعتباریات ماهیت، به تفصیل نقد و رد میکند. خب، خود بوعلی اصالت ماهیتی است دیگر. فلسفه مشاء، صورت ماهیتی و سردمدار اصالت ماهیتیها بوعلی است. ایشان اول با مبنای بوعلی توضیح میدهد، بحث کامل را نقد میکند. همچنین در آن ابتدا، کثرت واقعیات را که همان رأی عامه مقبول در فلسفه است، میپذیرد و بر اساس آن، نظریه تشکیک در وجود را بنا مینهد که در آن نوعی وحدت حقیقی عینی واقعیت که سازگار با کثرت واقعیات است، ثابت میشود. اما بعد از طی مراحلی در مبحث علت و معلول با اثبات وجود رابط و معلول، نظر وحدت شخصی مدل کار آخوند ملاصدرا. همچنین در ابتدای «مبدأ و معاد» در ملاک موجودیت ممکنات، دقیقاً همان مطالبی را بیان میکند که در رساله «سریان الوجود» گفته و با اصالت وجود و اعتباریت ماهیت سازش ندارد. اما در اواسطش تصریح میکند که اوایل این کتاب را مطابق نظریات مشهور نوشته. پس نباید این اختلاف آراء را که مقتضای شیوه او در ارائه مطالب، تناقض در اندیشه ببینید. گاهی یک فکر خیلی جولان که دارد، شما فکر میکنید تناقض. مثل شیخ حسن در «مکاسب» تناقض دارد حرفهایش. آخر چی شد؟ آنجا میگوید "بول شتر حلال است"، اینجا میگوید "حرام است". آنجا پنج تا دلیل آورد، آنجا چهار تا.
بحث بعدی جولان فکر است. قوت یک نفر. مبانی کشف بکنی، میتوانی آنوقت نظر او را همینجا کشف کنی. ملاصدرا هم اینطور است. جولان دارد. در مباحث بین مشهور و آرای خودشان، هی مطلب رفت و برگشت دارد. مبنای ایشان اگر کشف بشود، شما میتوانید بفهمید که تصریح میکنند. گاهی هم که تصریح نمیشود، با مبنای ایشان میشود فهمید که حرف برخلاف گذشتگان که غالباً به محتوای مسئله فلسفی اهمیت میدهند. یعنی برای آنها اثبات مسئله و دفاع از اهمیت است و کمتر به مطالب جانبیاش میپردازند. صدرالمتألهین هم خود مسئله را عمیقاً و دقیقاً و با دقت بررسی میکند و هم در بسیاری از مسائل مهم به نقل و توضیح مخالفان میپردازد. به طوری که «اسفار» و در حد ضعیفی برخی از دیگر آثار او، علاوه بر اینکه بهلحاظ بررسی دقیق محتوای مسائل فلسفی از متون فلسفی عمیقی است، تا حدی نقش دایرهالمعارف و در برخی نقش تاریخ فلسفه را ایفا میکند. فلسفه دستت میآید. در این موضوع اصلاً کلاً چه حرفهایی است و اصلاً تاریخ فلسفه از کجا شروع شده، چه حرفهایی آمده و... .
از باب نمونه در دفع اشکالات وارد بر وجود ذهنی فقط به ذکر پاسخ خود به اشکال بسنده نمیکند. چهکار میکند؟ بلکه پاسخ ابنسینا را میآورد، فاضل پاسخ او را میآورد، سید صدر را میآورد. اینها را خیلی کار دارد. اینها اسامیای است که میگویم، اسامی کثیرالاستعمال «اسفار»، فاضل قوشجی، سید سعد، علامه دوانی. اینها همیشه پایشان هست در بحث. "بقالان به شبح رو هم بررسی و رد میکند." همچنین در مَثَل افلاطونی اول تصویر مسئله را ارائه میکند، بعد اقوال فارابی و ابنسینا و شیخ اشراق و میرداماد و برخی از فلاسفه دیگر را در توجیه و تحلیل مَثَل بررسی و رد میکند. در نهایت بر اساس تشکیک در ماهیت، خود به اثباتش میپردازد که ماهیت تشکیکی است. حالا عالم مَثَل چی میشود. شاید نگاهی به فهرست نام کتب و اشخاص در پایان آثار صدرالمتألهین و بهویژه در پایان مجلد «اسفار» و مقایسه متون دیگر فلسفه، تا حدی روشن کند.
**۳- روشهای کار ایشان**
روش سوم او با فیلسوفان قدیم یونان و روم، مواجهه بسیار خوشبینانه دارد. چون آنها را از اصحاب انبیاء سلف و در نتیجه موحدانی به تمام معنی، متدین، برخوردار از حکمت ناب میداند. علامه عاملی که ارسطو را پیامبر میدانستند، «ارسطتالیست» یکی از انبیاء. روایت ایشان نقل میکند که امام صادق فرمودند: «ارسطو یکی از انبیاء است.» "ارسطتالیست" اسم ایشان. از اینرو، غالباً آرای منقول از آنها را، حتیالمقدور، تا آنجا توجیه و تعبیر میکند که بهنظر او خود او (ملاصدرا) خالی از رجوع به خاتمه رساله «فی الحدود» و نیز فصل سوم و چهارم و فن پنجم جلد پنجم «اسفار» و نیز مبحث تعریف حرکت صدقه مدعا را بهخوبی روشن میکند. گاهی در توجیه و تعبیر تا آنجا پیش میرود که خواننده آثار او گمان میبرد که مسئله مورد بحث به همان شکلی که در آثار او مطرح است، از ابتدای تاریخ فلسفه و در میان فیلسوفان مذکور مطرح بوده و اتفاقاً رأی او و آنها (فیلسوفان یونان) همرأی او بودند. از این کتاب ۱۹ تا ۳۹ بله. رجوع به خاتمه رساله «فی الحدود»، فصل سوم، چهارم، فصل پنجم جلد پنجم «اسفار»، مبحث تعریف حرکت، بهخوبی روشن میکند. تا آنجا پیش میرود که خواننده از باب مثال در تحویل و توجیه رأی تالس مدعی است که او اصالت وجود و اعتباریات ماهیت را اشاره کرده است.
اوصاف فیلسوف و حکیم را برای تفهیم و تعظیم و در مورد کسانی به کار میبرد که خب، یک چیز جالبی دارد. کمفهمی کردهاند. اینجا نگوییم نفهمی کردهاند، کمفهمی در برابر اینکه نفهمیدند ملاصدرا چی گفته، گفتهاند که ملاصدرا آخر عمرش آمد گفت که من استغفار میکنم از اینکه بحثهای فلسفی کردم. در عُمر ایشان چی آمده؟ گفته: «من از اینکه» من یادم است این را. کتابی بود، استاد منطقی داشتیم ما سال اول طلبگی، ایشان گفتند: «آقا ملاصدرا گفته من پشیمونم از اینکه بحث فلسفی کردم.» رفتم کتاب آوردم سواد نداشتیم دیگر. الان نداریم. بعد این عبارت عربی، من ترجمهاش را دیدم. آن خود عربی را خواند. اسم فیلسوف و حکیم را میآورد، منظورش بزرگان فلسفه است که قدرت تجزیه و تحلیل دارند، قویاً کارآمدند، روش برهانی دارند. کندی، فارابی، ابنسینا، بهمنیار، شیخ اشراق، خواجه نصیر، قطبالدین شیرازی، میرداماد و امثال. در مقابل وصف متفلسف را در مقام سرزنش و در مورد کسانی به کار میبرند که از قدرت ذهنی کافی برای تجزیه و تحلیل مسائل فلسفی برخوردار نیستند و به تبع در مسائل فلسفی ندارند و در موارد احیاناً با رویکرد جدلی نظرپردازی میکنند. مانند بسیاری از متکلمان. از همینرو در هیچ اثری از او دیده نشده که از اشتغال به فلسفه یا از تتبّع و دقت در کلمات فیلسوفان و حکمای اظهار ندامت کرده باشد. اما از اینکه بخشی از عمر خود را به تبع در آرای متفلسفه و یادگیری روش آنها در بحث پرداخته، سخت اظهار پشیمانی میکند.
حالا عبارتش چیست؟ من این عبارت را "عُمري فلسفه را اثبات میکنم". "و المجادین اهل الکلام و تحقیقات و تعلم جربزتهم في القول" (رفتم یاد گرفتم. توی حرفها، نفهمیهای اینها را دیدم. اینهایی که فقط اهل جدل بودند و تفننشان در بحث). "حتی تبین لی في آخر الامر بنور الایمان بتاید اقیم و صراطهم بافتم. متفلسفه بافتم، نه فلاسفه". میگوید ببین گفته فلاسفه. "آخر عمر برای من معلوم شد که صراطشان غیر مستقیم است". آخر عمر؟ مقدمه «اسفار» آدم بلد باشد ها! با اینها بحث میکند. آخر عمر اظهار ندامت کرد. اول عمر، اول «اسفارش»، دومین کتابی است که نوشته. مقدمه کتاب، دارد میگوید آقا من در این مرحله دوم زندگی، به مرحله اول، در این جوانی که گذشت، رفتم با یک عده آدم نفهم بحث کردم، وقتم را گذاشتم ببینم اینها چی میگویند. پشیمانم. حالا حرف فلاسفه کار دارم با بقیه، دیگر کار ندارم. یک جمله نمونه باشد.
انشاءالله جلسه بعد، این تیکه را اینها که ساده است، چیزی نداریم. حکمت متعالیه جلسه بعد واردش بشویم و آن را هم بتوانیم سریع تمامش بکنیم. دیگر از جلسه بعدترش انشاءالله بریم سراغ مباحث هستیشناسی. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمت صدرایی
جلسه نهم
حکمت صدرایی
جلسه دهم
حکمت صدرایی
جلسه یازدهم
حکمت صدرایی
جلسه دوازدهم
حکمت صدرایی
جلسه سیزدهم
حکمت صدرایی
جلسه چهاردهم
حکمت صدرایی
جلسه پانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه شانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه هفدهم
حکمت صدرایی
جلسه بیست و یکم
حکمت صدرایی
در حال بارگذاری نظرات...