شیطان شناسی
بحث در مورد شیطان باید دقیق و منظم باشد
چرا شیطان نسبت به کربلا احساس خطر میکند؟
ماهیت شیاطین
هدف از خلقت ما
مسیر عبودیت
شیطان شبیه مانع در اسب سواری است
شیطان، طراحی خداست
سگ درگاه خدا
زنجیر و مانع برای چه کسی است؟
هرچه انسان عبد تر شود، شیطان او قوی تر می شود
دست شیطان به این ها نمی رسد
راهی که شیطان بر سر آن می نشیند
شهدای کربلا چه ویژگی هایی دارند که شیطان از آنها بیزار است؟
هراس شیطان از اسم شهید
می خواهی عبد باشی، این سه ویژگی را داشته باش
کنیه در زبان عربی نشانه چیست؟
شیطان را سواری نده
                
             
            
                
                    ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد و طاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین.
شب گذشته روایتی از امام سجاد (علیه السلام)، شهید امشب، را بیان کردم؛ که حضرت به زائده فرمودند: «یکی از اسرار الهی، عمه ما زینب کبری (سلام الله علیها) برای ما فاش کرد.» در کربلا، از مزار و قبر شریف امام حسین (علیه السلام)، که در آن لحظات من نزدیک بود جان خود را از دست بدهم، ولی عمه من زینب کبری (سلام الله علیها) مطلبی فرمود. حدیثی را نقل کرد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد این قبر مطهر و آثار زیارت این قبر مطهر و برکات و ماندگاری این قبر مطهر در طول تاریخ.
زینب کبری (سلام الله علیها) این را خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) مطلبی اضافه کرد به این حدیثی که زینب کبری شنید. آن مطلب این بود که روز عاشورا، روزی بود که ابلیس در آسمان، در سراسر دنیا پرواز کرد، مستانه زد، غرق شادی بود و میگفت: «من رسیدم به آن چیزی که دنبالش بودم. آخرش، آنی که میخواستم شد. این حجت خدا به جای اینکه بهش سجده بشه، تکهتکه شد.» انتقامش را انگار از حضرت آدم گرفت در کربلا، از امام حسین (علیه السلام).
بعد آنجا ابلیس جمع کرد شیاطین و عفاریت -به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه السلام)- شیاطین خودش را، رفقایش را، سر دستههایش را، عفاریت – سر دسته سر دستههایش را جمع کرد. به قول امروزیها، یک پروتکل ابلاغ کرد، یک دستورالعمل داد. گفت: «امروز ما برنده شدیم. آنی که میخواستیم حاصل شد. از امروز به بعد باید این پیروزی را نگه داریم. این چیزی که در کربلا حاصل شده باید حفظ بشه.»
چه شکلی حفظ میشود؟ ابلیس لعین گفت: «سعی کنید تشکیک کنید، مردم را به شک بیندازید. تردید ایجاد کنید نسبت به کربلا، نسبت به شهدای کربلا. شبهه بیندازید، حاشیه ایجاد کنید.» اینها حرفی بود که ابلیس روز عاشورا زد به سپاه خودش تا این پیروزی را نگه دارند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «زینب کبری! این مطلب بسیار درخور توجهی است. خیلی لازم است که روی این بحث بشود. جای گفتوگوی بسیاری میطلبد.» ما باید در مورد شیطان کمی منضبط با همدیگر صحبت بکنیم، با دقت صحبت بکنیم. زیاد گفته میشود، داستان زیاد است، نقل داستان و خاطره و اینها. اخیراً هم که تجربههایی از عالم غیب حاصل شد که حتماً بعضیها شنیدند مستند "شنود" را، و عجایبی از عالم شیاطین مطرح شد.
عرض کنم خدمت شما که باید در مورد شیطان یک مطلب منظمی ارائه داد. این سریالها، این داستانها و قضایای این شکلی داستانهای جذابی است، ولی معمولاً آن پشتوانه معرفتی قضیه محکم نیست. تعریف ما از شیطان، تعریف درست و دقیقی نیست. مختصات کار را خوب نمیشناسیم. بنده اگر بخواهم در این زمینه صحبت بکنم، مطلب به درازا میکشد. لذا، بحث یک چینش مرتبی ارائه کرد و بحث را پیش برد.
در مورد شیطان، ما این شکلی میخواهیم وارد بحث بشویم، اگر خود ملعونش اجازه بدهد و بحث ما را به حاشیه نبرد.
چرا شیطان روز عاشورا گفت که ما برنده شدیم و این پیروزی را حفظ کنید؟ در کربلا چه اتفاقی افتاد؟ چرا از کربلا احساس خطر میکند شیطان؟ چرا احساس میکند که اگر مردم با کربلا اتصال برقرار کنند، شیطان شکست میخورد؟ چه اتفاقی افتاده؟
عزیزان هم با حوصله بحث را پیگیری کنند. اول باید شیطان را تعریف بکنیم. شیطان کیست و چیست؟ صرف ترساندن و اینکه حالا توی سریالی یهو از در میآید تو، از پنجره میرود هوا و اینها، گرهی از ما باز نمیکند. اینها جذابیتهای بصری سرگرمکننده است، قشنگ است، ولی پشتوانههای معرفتی قضیه ضعیف است و چیزی هم ارائه نمیدهد به مخاطب. چیز دندانگیری ندارد که مخاطب احساس بکند یک درجه از جهت معرفتی رشد کرده، به شناخت جدیدی رسیده.
ما اصلاً توی این عالم چهکارهایم؟ آمدیم چهکار کنیم؟
فرمود: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» -من خلق کردم برای عبودیت، برای بندگی، برای پرستش، برای عبادت. آن چیزی که انسان را به کمال میرساند، کاملش میکند، غرض از خلقتش حاصل میکند، بندگی است. حالا در مورد بندگی باید صحبت بکنیم که نقطه کلیدی هم همین است. ارائه درسها، یعنی این مباحثی که اینجا مطرح میشود، قابلیت این را دارد که واحد درسی بشود در دانشگاه، با همین نظم، بحث ارائه بشود.
هدف از ایجاد ما، عبودیت است. خدای متعال خواسته ما آیینه کمالات او بشویم. این آیینه اگر رو به او کند، بیقلوغش باشد، صاف باشد، تمیز باشد، غبار نداشته باشد، جلوه او، چهره او توی این آیینه نمودار خواهد شد. خوب، حالا این عبودیت چه مسیری دارد؟ از چه مسیری این عبودیت حاصل میشود؟ در مورد این صحبت خواهیم کرد.
فعلاً اول بحث این را عرض بکنم: شیطان در این دنیا، در بستر زندگی، شبیه این مانعهایی است که توی اسبسواری میگذارند. مسابقات اسبسواری را دیدید دوستان؟ اسبسواری با مانع، پرش با اسب که حالا انگلیسیها به آن میگویند "شو جامپینگ" (Show jumping)، پرش با اسب، اسبسواری با مانع. افرادی را جمع میکنند. یکی از رشتههای المپیک هم هست دیگر. المپیک جزء مسابقات است. توی ایران هم از مسابقات بسیار جذاب است. اتفاقاً خوب هم هست که بچههای ما اهل این مسابقه بشوند، چون اسبسواری مستحب است. یکی از جاهایی که حرمتی ندارد، اشکال ندارد توی اسبسواری مسابقه بدهند، یک پولی را بگذارند، تعیین کنند، هر که برد این مال آن.
اسبسواری، ورزشهایی است که و خصوصاً این نوع اسبسواری، پرش با اسب، اسبسواری با مانع، خیلی ورزش جذاب است. البته ورزش خطرناکی هم هست، یعنی ممکن است که آدم آسیب جدی ببیند اگر وارد نباشد که بعضی دوستان ما رفتند توی این رشتهها و آسیبهای جدی هم دیدند. این دندهها و اینهاشان شکست. خیلی باید با مراقبت کار کرد.
آن اولی که آدم وارد میشود، خب باید فقط یاد بگیرد که سوار اسب بشود، بتواند راه برود، چون همین خود سوار اسب شدن کلی کار است. بعد کمکم یاد بگیرد که با اسب بپرد. بعد کمکم مانع میگذارند سر راهش. مانعهای کوچک میگذارند، هم ارتفاعش کم است، هم قطرش کم است، طول و عرضش. اول یاد میگیرد از روی این بپرد. کمکم به مسابقات که میرسد، مثلاً سه متر، چهار متر این مانع سر راهش گذاشته میشود، باید با اسب از روی چهار متر بپرد. پرید، باز جلوتر که رفت، حرفهایتر که شد، این را ارتفاعش را میآورند بالا. بعضی وقتها عمق این هم بیشتر میکنند. مثلاً یک متر ارتفاع، پنج متر فینالش است، مثلاً مرحله نهاییاش است. آنی که وارد اسبسواری است و از این موانع هم پرش میکند، هرچی مانع میگذارند میپرد.
خوب این کار کار عاقلانهای است یا نیست دوستان؟ این مانعی که میگذارند، میخواهند یک کسی را امتحان بکنند که این بلد است با اسبش از روی مانع بپرد؟ این عاقلانه است یا نه؟ عاقلانه است، محک میزنند که این واقعاً اسبسواری را بلد است یا نه؟ میتواند بنشیند، میتواند براند یا نه؟
خدای متعال توی این عالم، توی این زندگیهای ما مانع قرار داده که ما با این اسبمان، پرش کنیم ازش. این مانع توی مسیر زندگی ما که قرار میگیرد، ما نشان بدهیم چقدر بلدیم اسبسواری با مانع و پرش از مانع را. این مانعی که خدا توی زندگی ما قرار داده، کیست؟ بفرمایید: شیطان.
پس این شیطان را خود خدا قرار داده. طراحی خداست، برنامه خداست، بخشی از داستان، بخشی از قضیه از بخشی از رشد ماست. هرچقدر هم که آدم پیشرفت میکند، درگیریاش با شیطان بیشتر میشود. شیطانش قدرتمندتر میشود تا نقطهای برسد که دیگر کامل این مسابقه تمام بشود، از این میدان بیاید بیرون، یا به تعبیر دیگری که حالا خواهم خواند از کلمات امام خمینی، به منزل برسد، یعنی اصلاً راه تمام بشود، از راه به منزل.
یک تعبیری دارد حضرت امام (رحمتالله علیه) در کتاب "شرح چهل حدیث"، صفحه ۵۲، که از استادش مرحوم آیتالله شاهآبادی نقل میکند. حضرت امام، ایشان میفرماید: «به قول شیخ بزرگوار ما، امام آیتالله شاهآبادی». خیلی علاقه داشت، هم ارادت قلبی داشت، هم ارادت فکری داشت. بیشتر مباحثی که امام مطرح کرده، بر اساس نظریات مرحوم آیتالله شاهآبادی، مبانی نظری ایشان، مبانی فکری ایشان از آیتالله شاهآبادی است. فرموده بود و امام اینجا نقل میکند: «شیطان سگ درگاه خداست.»
این جمله از آیتالله شاهآبادی است: «شیطان سگ درگاه خداست.» شما مهمانی که میخواهید بروید، حالا خصوصاً توی روستاها، اگر حتماً روستاها رفتید، دیدید، خصوصاً در شبها. اگر شب بخواهی وارد بشوی، بروی خانه یکی از اقوامت در روستا، این سگهایی که بیرون خانه امان نمیدهند. فاصله نور ماشین شما را میبینند، حمله میکنند، پارس میکنند، اگر بتوانند پاچه میگیرند، دست و پا گاز میگیرند. این مانع، مانع طبیعی سر هر خانهای است. کی شما از این مانع خلاص میشوید؟ کی این سگ پاچه شما را نمیگیرد؟ مانع شما نمیشود؟
بفرمایید: وقتی که صاحبخانه بیاید این را بگیردش. کی صاحبخانه میآید این را میگیرد؟ این جایش مهم است. وقتی شما صدایش بزنی صاحبخانه را. زنگ میزنی: «آقا، پنج دقیقه دیگه میرسم جلوی در، سگت را بگیر، دارم میآیم.» سگت را بگیر.
خدا چقدر قشنگ همه اینها را به ما در قرآن گفته. فرموده: «این خانه سگ دارد.» مانع دارد، بر سر راه نشسته: «لهم صراطک المستقیم». نشسته، کسی این سمتها نیاید. سر راه نشسته، مانع راه است. «منم این مانع را قرار دادهام. منم بهش اجازه دادهام مانع باشد. منم بهش اجازه دادهام کار کند.» که حالا بعدها در مورد این بیشتر صحبت میکنیم که خدا چه قدرتهایی به شیطان داده. مانع اگر قرار باشد یک فوت کنی بیفتد که مانع نیست، به درد نمیخورَد.
مانع باید محکم باشد. اگر پایت بهش گرفت، پایت بشکند. کسی از مانع بترسد که مهارت پیدا کند که درست بپرد از مانع. آبکی که کسی هراس ندارد. مانع آبکی که کسی را ورزشکار نمیکند، اسبسوار نمیکند. مانع و مانع درست و حسابی باشد. خدا به شیطان قدرت داده. در مورد این بعدها انشاءالله بیشتر صحبت خواهیم کرد.
البته قدرت شیطان در برابر، در برابر خدای متعال، اینجا گذاشتن، در برابر اراده صاحب این زمین چیست؟ صفر. در برابر اراده صاحب این زمین. نه در برابر این اسبسوار. این صاحب زمین هرجا اراده کند مانع را میگذارد. هرجا اراده کند مانع را برمیدارد. مانع را کم میکند، مانع را ولی اینها دست صاحب زمین است، نه دست اسبسوار. اسبسوار باید بلد باشد، باید بپرد. او دیگر نرخ شاهعباسی تعارف با کسی ندارد. همه باید بلد باشند.
به همه دستور داده، گفته: «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.» پناه ببر از شیطان به من. از این شیطان رجیم، پناه ببر به من. به کرات این مضمون در قرآن تکرار شده. یک جا دیگر میفرماید در سوره مبارکه فصلت، که این را انشاءالله باز جلوتر، جلسات بعد در موردش صحبت میکنیم: «وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ.» هر وقت از جانب شیطان یک موجی، یک سیگنالی، یک فشاری، چیزی سمت تو آمد، چهکار کن؟ «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ.» بزن تو دهنش؟ مگر میتوانی بایستی شیطان را دور کنی؟ مگر میتوانی این سگ را دور کنی؟ کار تو نیست. «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.» از صاحبخانه بخواه ببندد. او باید این را بگیرد. کار تو نیست، شیاطین. بگو این را به من، بگو از من درخواست کن، بگو: «خدایا، به تو پناه میبرم از این فشارها و از این تحریکهایی که شیطان دارد.»
و خدای متعال به کرات در قرآن سعی کرده این را -حالا تعبیر سعی کرده، تعبیر دیگری است، تسامحی ماست- سعی کرده این را به ما اثبات کند، بفهماند. خیلی خدای متعال تلاش کرده. آقا جدی بگیر این را. «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا.» بابا این را جدی بگیرید، به حساب بیاورید. این دشمن است. تو هم دشمن به حساب بیاور. «عَدُوٌّ مُّبِينٌ.» بیرحم است. نمیخواهد سر به تن هیچ کدامتان باشد.
بعضی جاها تعابیر قرآن عجیب است. این ضربالمثل: «پدر تو در میآورد.» ریشه ضربالمثل کجاست؟ در قرآن. در کدام ماجراست؟ در ماجرای آدم و حوا. «لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ.» شیطان شما را فتنهزده نکند. «کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ.» عربیهای ساده است. «اخْرَجَ» یعنی چی؟ اخراج کرد. پدر و مادرتان را. میگوید: «پدر همهتان را یک بار درآورده.» «أَخْرَجَ مِنْ الْجَنَّةِ.» شیطان از بهشت انداخت بیرون. آنکه بابایتان بود، آدم بود، بهش سجده کردند. این از تو بهشت انداختش بیرون. تو دیگر حساب کار خودت را دستت بیاید. «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / ناخلف باشم اگر من به جایی نفروشم.» آنکه باید دو گندم در برابر شیطان آسیب دید، من دیگر با یک جو کارم ساخته است. این مانع را جدی بگیرید.
خوب این سگ درگاه خداست. اگر کسی با خدا آشنا باشد -اینها کلمات امام خمینی است- به او "او او" نکند. آشنا که بیاید، دیگر این سگ بفهمد که شما جزء این خانهای، مال دوستان، جزء دوستان صاحبخانه هستی، دیگر این سگ برای شما "او او" نمیکند و او را اذیت نکند. سگ در خانه آشنایان صاحبخانه را دنبال شیطان نمیگذارد.
کسی که آشنایی با صاحبخانه ندارد، وارد خانه شود… پس اگر انسانی با صاحبخانه در ارتباط است، میتواند -حالا امام قشنگ گفته، ما گفتیم اول باید یک نسبتی، یک ارتباطی باهاش داشته باشی که صدایش بزنی، اول ارتباط- اگر کسی ارتباط داشت، از او بخواهد که شر سگ خانهاش را از او کم کند و از صاحبخانه بخواهد که صدای سگ را بخواباند. اینجا صدا میزنی، صاحبخانه میآید. خدا فرموده: «کار هیچ کدامتان نیست از شر این شیطان خلاص شدن، کار هیچ کدامتان نیست. من باید نجاتتان بدهم. من باید درتان بیاورم.»
کی از شر شیطان خلاص میشوی؟ وقتی به منزل میرسی. رفتی توی منزل، با صاحبخانه همسفره شدی، همخانه شدی، اهلبیت شدی، اهلبیت. هر وقت اهلبیت شدی، دیگر شیطان با تو کار ندارد، از دست شیطان خلاص میشوی. این را توی فرهنگ قرآن بهش میگویند: «مخلَصین.» خود شیطان گفت: «من به همه کار دارم الا عبادک منهم مخلَصون.» من با مخلَصون کار ندارم. دیگر این رفت از دست من در رفت، رفت توی خانه. من کسی که اینجاست، توی راه است، این وسطهاست، با آن کار دارم. وقتی رفت دیگر از دستم در رفت. مخلَص را دیگر من نمیتوانم باهاش کار داشته باشم.
مخلَص چرا؟ یک "مُخلِص" داریم، یک "مُخلَص" داریم. آدم مُخلِص، آدم باصفایی است. برای خدا کار میکند، انفاق میکند، خرج میدهد، گریه میکند. اولاً که شیطان اصلاً با غیرمُخلِصین کار ندارد، بچه خوبی هستند.
آن شاگرد شیخ مرتضی انصاری خواب دید -حالا داستان هم بگوییم دیگر، لا به لاش کمتر این و داستان بگوییم، اشکال ندارد- با این منطقی که این بحث ارائه بشود، هر خوابی، هر داستانی، هر قضیهی این شکلی را میشود تحلیل کرد. خود شما دیگر میتوانید قشنگ بررسی کنید این داستان چقدر واقعیت دارد. شیطان دروغ میگوید، راست میگوید، غلط است، درست است.
خواب دید شیخ انصاری را، شاگرد ایشان. اول شیطان را خواب دید. زنجیرهای بزرگ دستش است. برای هرکسی یک زنجیری دارد. بعضی زنجیرها سفتتر است، بعضی زنجیرها شلتر است. میاندازد گردن اینها. اینها را میکشد که حالا بعداً عرض میکنیم این چیست، در توصیف قرآنی این قضیه چیست. دید که شیخ انصاری، استادش، مرجع تقلید که صاحب کرامات بود، صاحب تشرفات بود، خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، این مرد بزرگ. دید یک زنجیر کلفتی انداخته گردن شیخ انصاری. زور دارد میزند ابلیس، ایشان را یکم بکشد. خیلی خیلی دارد تلاش میکند. با یک فشاری شیخ انصاری را از توی خانه آورد بیرون. یهو شیخ انصاری زنجیر را پاره کرد، برگشت توی خانه. تعجب کرد.
صبح آمد خدمت شیخ انصاری، سر درس. «استاد، خواب عجیبی دیدم.» «چی دیدی؟» «گفت خواب دیدم که شیطان برای هرکسی یک زنجیری دارد. گردن شما زنجیر کلفتی انداخته بود. شما را...»
شیخ انصاری فرمود: «عجب!» گفت: «من فشار اقتصادی خیلی بهم فشار میآورد. در فقر مطلق. دخترم یک بار گله کرد، ناراحت شد، گفت: «چرا ما هر روز، هر روز باید نان و پنیر بخوریم؟»» شیخ انصاری فرمود: «خب تنوع بده.» «گفت: «چهکار کنم؟»» «گفت: «یک مدت نان خالی بخور.»»
تنوع! سهم امام، وجوهات توی خانهاش پر بود. خمسی که مردم داده بودند، زکاتی که داده بودند، توی آن اتاق پشتی گذاشته بود. ولی اینها سهم امام است، امانت است. باید بدهد به خلقالله. میگوید: «خیلی فقر فشار آورد. با خودم گفتم یک درهم از این پولها قرض بگیرم. بالاخره منم طلبم، شهریه دارم، حقوق میگیرم. از این پول، ماهیانه به منم میدهند. مثلاً ماه بعد میخواهم صد درهم به من بدهند، یک درهمش را الان قرض بگیرم، ماه بعد که میخواهم به ...، ازش کم کنم. رفتم یک درهم برداشتم که بروم یک نانی بخرم. از در که آمدم بیرون، گفتم: تو فردا زندهای؟ اگر این بدهی به بیتالمال گردنت بماند، میخواهی چهکار کنی؟ از پول امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برمیداری؟ پشیمان شدم. برگشتم. این آن زنجیر کلفتی بود که شیطون گردن من انداخته بود. من را میکشید.»
«دیگر چی دیدی؟» «گفت: «هیچی آقا، دیدم هرکسی را دارد اینجور میکشد.»» بهش گفت: «پس من چی؟ کشیدی من کجای داستانم؟» گفت: «تو بچهی خوبی هستی. تو اصلاً زنجیر نمیخواهی. صدایت میزنم میآیی.»
از دست در میروند. اصل دارد اسبسواری میکند. گفت: «قربان خودم که خر ندارم، از کاه و جویش خبر ندارم.» وقتی اسب ندارد، مانع دیگر سر راهش نمیگذارد. اهل اخلاص، اهل ولایت، اهل بندگی، اهل نماز و حرم، میرود مسجد امام حسین (علیه السلام)، شیطان با این کار دارد. بندگان خدا زده میرقصند. همه زور خودش را میزند که به منزل نرسد، مخلَص نشود.
همه اینهایی که شکار میکند، همین مراتب پایینتر از مخلَصین است. سر راه، توی مسیر رفتن به خانه. آنهایی که به خانه رسیدند که رها شدند. «سلمان منا اهل البیت.» سلمان به خانه رسید، اهلبیت شد، اهل خانه شد، خلاص شد.
خوب کیا به خانه رسیدند؟ از اینجا بحث اصلی شروع میشود. شیطان همه تمرکزش را میگذارد سر راه مینشیند که چه اتفاقی نیفتد؟ گفت: «نمیگذارم کسی به صراط مستقیم بیاید.» صراط مستقیم چیست؟ سوره مبارکه یاسین. آنهایی که حافظ هر روز میخوانند سوره یاسین را، بلدند: «أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ. وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا.» راه عبودیت، بندگی. شیطان از اینجا، از راه به در میکند.
بحث عبودیت، البته بحث سنگینی است، بحث معرفتی است، بحث سختی است. نمیخواهم فضای جلسه و منبر و روضه امام حسین (علیه السلام)، گفتوگویی باشد، هم بالاخره مطالبی متقن و عمیق مطرح بشود، هم فضا فضای اخلاقی و تذکر باشد. انشاالله.
عبودیت چیست؟ پس شیطان همه تمرکزش توی عبودیت است. میخواهد شما به عبودیت نرسید. همه تمرکز شیطان روی این عبودیت چیست که اگر شما بهش برسی، از شیطان خلاص شدی؟ و شیطان دقیقاً طراحیاش تو نرسیدن به اینهاست. این اگر کشف بشود، بعد معلوم میشود دقیقاً مشکل ابلیس با شهدای کربلا سر چیست.
شهدای کربلا مگر چی داشتند؟ شهدای کربلا عبودیت داشتند. شهدای کربلا عبد بودند. ما امام حسین (علیه السلام) را با چه عبارتی صدا میزنیم؟ السلام علیک یا اباعبدالله. اباعبدالله یعنی چی؟ در زبان عرب، کنیه را وقتی میگویند، چند تا معنا دارد. یک وقت کسی را به نام پدرش صدا میزنند. شما یک فرزندی دارید به نام جعفر، به شما میگویند ابوجعفر. دختری دارید به نام مریم، به شما میگویند ابومریم. این یک معناست.
یک معنای دیگر به شغل شما مربوط است. آن زمانهایی که نفت میآوردند توی خیابان -نفتی که توی همین چند سال پیشم توی همین ایران خودمانم بود، توی کشورهای عربی- اینهایی که نفت میآوردند را صدا میزدند: ابوالنفط، ابونفط. "نفطی". این آقا کارش نفت آوردن است. ابولبم، شیرفروش.
بعضی وقتها به آن کمالی که دارد، مقامی که دارد، یک کسی رئیس است، وزیر، با این عناوین صدایش میزنند. اباعبدالله، همه اینها هست. هم فرزندی به نام اباعبدالله داشته امام حسین (علیه السلام)، هم اصحابش همه عباد خدا بودند، هم کارش تربیت بنده خداست. کار امام حسین (علیه السلام) پرورش عبد. صحرای کربلا صحرایی بود که همه اینهایی که روی زمین افتاده بودند، عبد خدا بودند. همه جزء مخلَصین. کسی سمت اینها بیاید از دست شیطون در میرود، کما اینکه خود اینها از دست شیطون در رفتند. درسته اینها را قطعهقطعه کرد، خوشحال بود، ولی نسبت به تکتک اینها اوج کینه و نفرت را دارد. از اسم اینها میترسد. میگوید: «نام اینها که میآید.» در روایت دارد: «اسم اولیای خدا که میآید، شیطان مثل تیری که از کمان در میرود، از آن محل فرار میکند.» از نام اولیای خدا هراسناک میشود، میترسد، میلرزد، در میرود.
شما یک جا نام شهید را بزن. شما یک جا نام... چرا توی این سالها با اسم این شهدا روی کوچهها مخالفت میکردند برخی از شیاطین؟ شیطان فقط شیطان جنی که نیست که، شیطان انس هم داریم. میخواستند فرودگاه مهرآباد تهران را به نام شهید حاج قاسم سلیمانی کنند، ولوله به پا کردند یک عده. اسم خیابانها را برداشتند به جای شهید فلانی و شهید فلانی کردند سوسن و نسترن و یاسمن. از اسم شهید، شیطان میترسد. شما آدرس میدهی، میگوید: «بیا خیابان شهید کاوه.» داری نسترن! اسم ولی خداست. این نور دارد. این وقتی بر زبان تو جاری میشود، اینجا نور میآید. میترسد. در قله شهدا، در قله بندگان صالح خدا، شهدای کربلا. شیطان میترسد از اینها. میگوید: «بروید دلها را از اینها بکنید. کسی این سمت نیاید. بندگان مخلص خدا. اینها عبدند، اینها پاکند، اینها شهیدند.»
خوب بندگی خدا چیست؟ فقط یک اشارهای عرض میکنم، بقیهاش باشد انشاءالله فردا شب که از اینجا بحثمان را ادامه میدهیم.
بحث عبودیت. یک روایت معروفی داریم، خیلیهایتان شنیدید اسمش را: حدیث عنوان بصری. شنیدید دیگر؟ همه. حدیث بسیار معروف است. یک پیرمرد نود و پنج ساله رفت خدمت امام صادق (علیه السلام). گفت: «آقا، من آمدم یک چیزهایی یاد بگیرم، به صراط مستقیم برسم.» سؤال: «یک چیزهایی یاد بگیرم، به صراط مستقیم برسم.» حضرت فرمودند: «این مطالب گفتن و شنیدن، این چهار تا جمله و کلمه و اینها، اینها صراط مستقیم نمیرساند. اگر میخواهی به آنجا برسی، باید عبودیت داشته باشی. فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِكَ.» اول باید عبودیت داشته باشی تا خدا بهت بدهد.
بعد سؤال کرد. گفت: «یا اباعبدالله، ما حقیقت العبودیه؟» حقیقت بندگی چیست؟ این بحث بسیار مهمی است که از فردا شب واردش میشویم انشاءالله. امام صادق (علیه السلام) سه تا شاخصه فرمودند. این سه تا را اگر کسی داشته باشد، از شر شیطان خلاص شده و شیطان همه تمرکزش در این است که این سه تا را در انسان بزند که از فردا شب واردش میشویم.
بعد حضرت تکتک اینها را فرمودند اگر داشته باشی چه آثاری برایت دارد. آخرش این جمله را فرمودند. آخرش این را فرمودند، آخرش را اول میگوییم تا از فردا وارد متن روایت بشود. حضرت فرمودند: «فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ.» اگر خدای متعال این سه تا را به کسی داد، سه تا چیست؟ فرمود: «اگر خدای متعال این سه تا را به کسی داد، هَانَ عَلَیْهِ الدُّنْیَا.» از دنیا عبور میکند. «کَانَ عَلَیْهِ.» کوچک میشود. یعنی عبور میکند از دنیا و محبتهای دنیا و شهوات دنیا و افکار دنیایی. «وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ.»
جان به قربان امام صادق (علیه السلام) که ایشان هم اباعبدالله، ایشان هم بندهپرور. فرمود: «کسی این سه تا را داشته باشد، از سه چیز خلاص میشود: دنیا، ابلیس، مردم.» «دنیا، ابلیس، مردم.» با این سه تا از شر شیطان میگریزی. این سه تا گفتنش ساده است. هر کدامش یک سال دو سال گفتوگو میخواهد. بعد همه برنامهریزیهای شیطان، مهندسیاش روی سه تاست. همه برنامهریزیهای دین و اولیای خدا، مهندسیاش روی این سه تاست. بعد دیگر هر چی که توی این آیات و روایات و اینها در مورد شیطان میشنویم، باید با این سه تا تطبیق بدهیم. این سه تا شاخصههای اصلی عبودیت است. شیطان با چی کار دارد؟ با عبودیت. شیطان سر راه مینشیند. راه چیست؟ بندگی. شیطان مانع راه است. این مانع را کی قرار داده؟ خدا. جزئی از راه، مانع را. این سرعتگیر جزئی از راه است. این سرعتگیر را کی میسازد؟ دشمن که نمیسازد. دوست میسازد. همانی که سرعتگیر، همانی که این عالم را ساخته، شیطان را ساخته، اثر رحمت ساخته، اثر لطف ساخته، لازم بوده شیطان توی این عالم. راهکار هم بهت داده. این آسفالت را برمیدارند و میکنند، سرعتگیر. یک تابلو هم بغلش میزنند. ده تا تابلو هم قبلش میزنند: پنجاه قدم، پنجاه قدم به سرعتگیر نزدیک میشوید. حواست باشد، سرعتت را کم کن، کم کن، کم کن، کم کن، کم کن. میخورد این ته ماشین اگزوز داغون میشود. بعد برنگردی به ما فحش بدهی. من صد بار گفتم از شیطون نخوری، بدبخت میشوی. این همه بهت گفتم حواست را جمع کن. این جزئی از این عالم است، این میشود عقد.
البته شیطان در قضیه کربلا هم با امام حسین (علیه السلام) درگیر شد. امام حسین (علیه السلام) فقط این را بگویم و برویم توی روضه.
لحظه پایانی موقع وداع امام حسین (علیه السلام) با امام سجاد (علیه السلام)، گفتوگویی شد که جایش اینجا نیست بخواهم بگویم، چون روضه مفصلی است. امام سجاد (علیه السلام) عرض کرد: «پدر جان، این چه اوضاعی است که رخ داده؟» اباعبدالله (علیه السلام) این آیه را خواند: «فَاسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ۚ أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ.» شیطان روی [آنان] سواره پسرم. اینها همش آثار تسلیم شیطان بودن، توی مشت شیطان بودن است. توی تدبیر و برنامهریزی شیطان افتادن است. شیطان دارد مدیریتشان میکند. کار به اینجا...
اگر کسی عبد شد از شر شیطان خلاص میشود. اگر کسی عبد شد، شیطان به خون او تشنه میشود. امشب میخواهیم روضه کسی را بخوانیم که هم عبد بود، هم زینالعابدین. زینت عابدان. یکی از معانی دقیق اباعبدالله همین است که امام حسین فرزندی چون زینالعابدین پرورده. همچین عبدی که شما صحیفه سجادیه را میخوانید، مست میشوی. توی این مناجاتها، و این گفتوگوها با خدا، توی قله بندگی، توی قله اتصال به خدای متعال. امام سجاد (علیه السلام) عبدی [بود] از دست شیطان خلاص بود، ولی شیطان به خون او تشنه بود. شیطان دشمن اوست. اصل دشمنی شیطان با همین بندگان صالح خداست. لذا اصل دشمنی شیطان و نفرت شیطان از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و آل پیامبر (علیهم السلام)، از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از امام حسین (علیه السلام)، از امام سجاد (علیه السلام). ببینید چه کرد با امام سجاد (علیه السلام)! چه جور زهر خودش را میریخت به امام سجاد (علیه السلام)! چه مصیبتهایی وارد کرد بر امام سجاد (علیه السلام)!
جان به قربان مظلومیت شما یا زینالعابدین. شب شهادت شماست آقا جان. این چه مظلومیتی است که هنوز که هنوز است هر آدم محترمی یک جایی یک قبری دارد، بارگاهی دارد، حرمی دارد، نشانهای دارد. این آقای مظلوم، قبرستان بقیع، یک اسم روی این قبرها نیست، یک نشانه روی این قبرها نیست. اینها کینه شیطان به امام سجاد (علیه السلام)، به این ذوات مقدسه است. اینها نفرت شیطان است. زهر شیطان است. شیطان خیلی زهر ریخت به امام سجاد (علیه السلام).
فدایش. عزیزان من با این روضهها بسوزیم و اشک بریزیم. فرمودند "از کربلا من را به کوفه بردند، از کوفه به شام بردند." سوار مرکب شدید حتماً. سوار اسب، سوار شتر دیدید. خصوصاً شتر تکان زیاد دارد. برای همین هودجی درست میکنند، جایی درست میکنند، محمل درست میکنند روی شتر که این حرکات پای این شتر آسیب و ضربه کمتری بزند به سوار. چوبی میگذارند روی چوب مینشانند. اولاً که این اهلبیت را سوار شتران بیجهاز کردند. بعد امام سجاد (علیه السلام) فرمود: «من را سوار بر شتر لنگی کردند.» شتر لنگ، این پایش که میلنگد، وقتی که میخواهد بگذارد، ضربه وارد میکند به سوار. فرمود: «این مسافت طولانی من را بردند با یک شتر لنگ.» جان به فدای مظلومیت تو آقا جان. چقدر شیطان از شما نفرت داشت. با دست و پای بسته. دستی که به گردن بسته بودند در تمام این مسیر. «مَغْلُولَةٌ إِلَىٰ أَعْنَاقِهِمْ.» ولی حضرت فرمود: «هیچ کدام از اینها بهم آنقدری سخت نگذشت که شنیدید آقا جان!» در شام آنقدر به شما سخت گذشت؟ از آن سنگهایی که از پشت بام انداختند آزرده شدی؟ از شکم گوسفند به شما انداختند و آزرده شدی؟ نه. از هلهله کردن، کف زدن، رقصیدن، به شما دشنام دادن.
در مقاتل گفتن وقتی وارد شام شد، امام سجاد (علیه السلام) ناله زد: «کاش مادر من را نزاییده بود.» کدام صحنه بود امام سجاد (علیه السلام) آنقدر بهشون سخت گذشت؟ ظاهراً این صحنه بود. سهل بن سعد ساعدی میگوید از اصحاب رسولالله (صلی الله علیه و آله) بود، از مدینه آمده بود شام برای معامله، برای تجارت، برای کاسبی. روز اول سفر بود. میگوید: «دیدم همه جا جشن و شادی است، نقل و نبات پخش میکنند، همه لباس شاد پوشیدند، لباس نو پوشیدند.» گفتم: «چه خبره؟ امروز روز خاصی است؟ روز عید خاصی است؟ من غریبم.» گفتند: «آره، قراره یک مشت خارجی که در یکی از جنگها گرفتیم وارد اینجا بشه.» میگوید: «با خودم گفتم لابد در جنگ با کفار، در خزر و دیلم، از آنجا، در آفریقا، در اروپا، از آنجا دارند برده وارد میکنند. بروم این بردههای جنگی را ببینم. آنقدر تعریف، امروز روز...» گفتم: «اینها را از کجا وارد میکنند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.» سه روز این خانواده را پشت در نگه داشتند. گفتند: «هنوز شهر آماده نشده.» خود را رساندم به دروازه ساعات. دیدم بزن و بکوب و رقص و هلهله و ریس کشیده بودند. شادمانی و دف و تنبور، غوغایی بود از شادی. یهو دیدم در دروازه ساعات باز شد.
یا صاحب الزمان! گفتم: «این اسرای جنگی الان وارد میشوند.» دیدم یک مشت زن و بچه با رخت اسارت وارد شده، بدون مرد جنگی. گفتم: «خدایا این کدام جنگ بوده؟» میگوید: «ماتم برد. مات و مبهوت ایستادم نگاه کردم به این زنها. از شدت تعجب که آخه مگر زن هم اسیر جنگی میشه؟ این کدام جنگ بوده؟» خشکم زد. پیرمرد بود، سهل ابن سعد. زل زدم به یکی از این دختران جوان. اینجا توی مقتل البته عبارتهایی نوشته که بنده نمیتوانم برای شما بخوانم که میگوید: «شنیدم چه میگفتند در مورد این دختر جوان.»
زل زدم به این دختر جوان. ظاهراً دید که میتواند باهاش حرف بزند. این دختر جوان بین این جماعت چون توهین نمیکرد، ناسزا نمیگفت، آب دهان کسی نمیشد. به این چیزی گفت. این دختر برگشت به این پیرمرد، گفت: «حیا نمیکنی اینجور زل زدی به این خانواده؟ میدانی به چه خانوادهای داری زل میزنی، نگاه میکنی؟» گفتم: «نه. مگر شما کی هستید؟» گفت: «ما عترت رسولاللهیم.» گفتم: «عترت رسولالله؟» گفت: «من صحابه رسولالله بودم. من سهل بن سعدم.» فرمود: «منم سکینهام.» دختر گفتم: «کدام حسین؟» گفت: «پسر فاطمه.» پریشان شدم. گفتم: «مرد این کاروان کجاست؟» بهم نشان داد. گفت: «آن آقا زینالعابدین شهید امشب است.» خودم را رساندم به امام سجاد (علیه السلام). تا آمدم، حضرت فرمودند: «لَنَا أَمْ عَلَیْنَا؟» دشمنی یا دوست؟ گفتم: «نه آقا، من با شما...من با شما دشمنی ندارم.» حضرت بالاخره بین این جماعت یک دوست پیدا شده. خیلی عجیب است. گفتم: «آقا جان، من صحابه جد تو رسولالله بودم. اگر کاری از دستم بر میآید بفرمایید.» فرمود: «دستمالی همراه داری یا نه؟» گفتم: «برای چی آقا جان؟» زنجیرها استخوان از بین برده بود. زنجیرها را دستمال بزن. یا صاحب الزمان، یا امام رضا! از شما عذر میخواهم.
«آقای، اینها همه کینه شیطان بود، همه برنامهریزی شیطان بود.» گفتم: «آقا جان، اگر چیز دیگری هم بفرمایید، خدمتتان هستم.» فرمود: «پولی همراه داری یا نه؟» گفتم: «بلا آقا جان. امر بفرمایید.» حضرت اشارهای کرد، فرمود: «آن ساربان را میبینی که نیزهای در دست دارد؟» این خانواده را جلو فرستاده بودند، سرهای مقدس شهدا را پشت سر گذاشته بودند. جلو میرفت، سرها پشت قافله میآمد. عذر میخواهم از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، عذر میخواهم از امام سجاد (علیه السلام). حضرت فرمودند: «آن ساربان را میبینی؟ مسئول این نیزهها اوست. به امر او حرکت میکند. یک پولی ببر بهش بده، ازش درخواست کن، بگو اگر ممکنه بریده را بفرستد جلوی قافله. یکم این مردم مشغول دیدن این سرها بشوند آنقدر ناموس رسولالله را نگاه نکنند.»
«عَلَى أَرْوَاحٍ بِمِصْرِ الْجَنَّاتِ تُحَلِّلُ وَ عَلَى ذَوِی الْبَصَائِرِ تَسْمَعُ وَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ تَصْلِیَةً عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.»
رحمة الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
خدایا آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش خرج شود. نسل ما نوکران حضرت.
اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل را از سفره با برکت امام سجاد (علیه السلام) مهمان بفرما. شب اول قبر امام سجاد (علیه السلام) به فریادمان برسد. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهلبیت نصیبمان. قانون کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. ما را از شر شیطان و نفس اماره در امان بدار. دشمنان ظالم را به خودشان برگردان. دشمن دین، قرآن، انقلاب و ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر معظم انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما.
هرچه گفتیم و صلاح ما بود و هرچه صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بحق محمد و آله.
رحمة الله من قرأ الفاتحه.
                
             
            
        
در حال بارگذاری نظرات...