سه ویژگی برای بندگی؛
اینگونه از شیطان و دنیا و مردم عبور کن
اختیار خودمان را نداریم
زن عاقل اینگونه عمل میکند
هفتاد پیامبر در نسل این زن؛ به پاس صبوریش!
وقتی رهبر، اپوزوسیون شخصی چون امام ره باشد
شیطان از امام ره کینه دارد
ضرب شصتی بعد از سالها، به فرمان امام ره
عاقبت که برای شیطان دُم تکان میدهند
شیطان تا کجا با ما رفیق است؟
دل شیطان حتی برای اطاعت کنندگانش هم نمیسوزد
اینجا هر چه بیشتر نوکری کنی، بیشتر ذلیل میشوی
عاقبت گاو شیرده شیطان بودن
تاریخ انقلاب را بخوانیم
توکلی شیرین در اوج غربت
امام ره را ببین، تا معنی واقعی عبد بودن را بفهمی
این همه روبروی ظلم ایستادیم چه شد؟
ماموریت انسان چیست؛ وظیفه یا نتیجه؟
اگر اینگونه نشد، مرا لعنت کنید
ذبح شو تا رها شوی
برای بعضی گذشتن.ها باید جان کند!
چه کسی مرد ذبیح شدن است؟
غیبت نکردن را تحمل کن
شیطان، توکل آدم را وسوسه میکند
مقدس اردبیلی “مسلمان” بود
                
             
            
                
                    ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
امام صادق علیه السلام سه ویژگی را برای بندگی فرمودند. ایشان فرمودند: "اگر اینها حاصل شد، انسان از شیطان و دنیا و مردم عبور میکند. این سه چیز دیگر مانعش نمیشود و به او آسیب نمیرساند." اولین ویژگی این بود که در آن چیزهایی که خدای متعال به انسان عنایت کرده، خودش را مالک نبیند؛ زیرا مالک خداست و همه چیز را باید در ملک خدای متعال بداند: "لله ملک السماوات والارض." مالک خدای متعال است و باید آنگونه که او میخواهد رفتار کرد، از او و برای او.
حالا این بحثی است که باید در موردش بیشتر صحبت کرد. بنده خدا کسی است که خودش را در اختیار خدای متعال میبیند، خودش را در مشت خدای متعال میبیند. فرمود: "اینها صبر میکنند." صابرین کسانی هستند که حواسشان هست که "انا لله و انا الیه راجعون." کسی صبر میکند که خودش را مال خدا میداند، زندگی را مال خدا میداند. اینها همه امانت است: "فرزند من امانت، همسر من امانت، شغل من امانت، آبروی من امانت." اسم و رسم را کس دیگری داده و کس دیگری هم مالک آن است. برای او باید خرج کرد، به اذن او باید خرج کرد، به امر او باید خرج کرد.
آدم احساس بکند که بچهاش مال خودش نیست. ما بیشتر مشکلاتمان در همین است. فکر میکنیم که بچه خودمان است و اختیارش را داریم. نه آقا جان، آدم اختیار خودش را هم ندارد، چه رسد به اختیار بچهاش. این جسم من امانت است. مگر آسیب به آن وارد بکنم، خدای متعال مرا مؤاخذه خواهد کرد. چشمم، دستم، گوشم... احکام فقهی هم اینجا هست، ولی اگر بخواهم مطرح بکنم شبهاتی میافتد، خصوصاً برای خانمها. وارد این نمیشوم که بعضی از کارها ضرر رساندن به بدن است و کفاره دارد؛ حق ندارم من به بدن خودم آسیب وارد کنم، بدن من امانت است، من مالک بدنم نیستم.
گفتهاند: "در بنی اسرائیل" -این روایت از امام صادق علیه السلام روایت زیبایی هم هست- "بچهای بود به نام طلحه." (نه این طلحهای که روبروی امام علی ایستاد.) "اسم خیلی بچه شیرینی بود. پدرش خیلی به او علاقه داشت. بازیگوش، شیرینزبان، زیبارو. پدر شبها که از کار میآمد، دلخوشی و تفریح و سرگرمی و اینهایش به همین بود که با این بچه بازی کند و بچه را ببیند. در آغوش بگیرد."
"این بچه روزی رفته بود توی حوض بازی کند، غرق شد، افتاد، مرد. مادرش زن عاقلی بود، زن مؤمنی بود. این بچه را برد توی اتاق، یک روپوشی روش کشید. خودش را آراسته کرد، آرایش کرد. سفره پهن کرد، آماده شد شوهرش از راه برسد." "شوهر رسید. تا آمد گفت: «طلحه کجاست؟» گفت: «حالا شما بیا اول شامت را بخور.» سفره را پهن کرد، غذا را آورد. باز پرسید: «طلحه کجاست؟» گفت: «حالا شما یک استراحتی بکن.» آرامآرام همینطور که سفره را پهن میکرد، آقا مشغول غذا میشد."
"این خانم دانا برگشت به این آقا گفتش که: «فلانی، اگر همسایه قابلمهای به ما داده باشد، بعد چند روز بچهاش را بفرستد، کسی را بفرستد بیایند قابلمه را بگیرند، شما ناراحت میشوی؟» گفت: «مگر عقلم کم است؟ قابلمه خودش امانت داده، میخواهد بگیرد.» گفت: «اگر خدا بچه به ما امانت داده باشد، بخواهد پس بگیرد چی؟» گفت: «چی میخواهی بگویی؟» گفت: «میخواهم بگویم خدا امانتی داده بود، پس گرفت. هیچی نگو، صبر کن. مالِ خدا بود.»"
"اینجا در روایت دارد خودش را عرضه کرد به شوهرش. در آن شب نطفه بسته شد. امام صادق فرمودند: «خدا به پاس این صبری که این زن کرد، هفتاد پیامبر در نسل او قرار داد.» 'سبعین نبی.' «انا لله و انا الیه راجعون.» این آقا یک کلمه نیست، یک منطق، یک ایده است، یک فکر، یک طرز دید، یک نگاه. اینها همش امانت."
حضرت امام رحمت الله علیه حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتند. میفرمودند: «امید آینده اسلام.» حاج آقا مصطفی نابغهای بود، واقعاً نابغه بود. تفسیری که ایشان دارد در طول تاریخ اسلام بینظیر بوده. پنج جلد تفسیر کرده، تقریباً هفت تا آیه سوره حمد با سی و خوردهای آیه سوره بقره، تقریباً ۴۰ آیه را ۵ جلد بحث کرده. چیزی حول و حوش ۱۵ علم را روی این چند تا آیه تطبیق داد: از علم فقه و اصول و کلام و فلسفه و جفر و رمل و ریاضی و هندسه و نجوم. در سن ۴۰ سالگی درس خارج امام، کسی که از پس بحث برمیآمد با امام خمینی ایشان بود. بین شاگردان اشکالات جدی را حاج آقا مصطفی میکرد در درس به امام. امام به ایشان علاقه داشت. ایشان هم به امام علاقه داشت، و قدر امام را میدانست. سه بار در این تفسیرش این تعبیر را به کار میبرد: "و قال والدی العالم به رموز الکتاب." «پدرم که دانای به رموز قرآن است اینطور فرمود.»
حاج آقا مصطفی در مورد امام خمینی میفرماید: "وقتی خبر دادند به امام: «پسر شما ترور شده.» البته خب ترور را نمیدانستند، گفتند: «از حال رفته.» همه قرائن هم حاکی از این بود که ایشان را ترور کردهاند. ورود مشکوکی شب صورت میگیرد به خانه ایشان. قسم به ایشان داده میشود. بعداً نشانههای سم هم در ایشان دیده میشود."
"گفتند به امام خبر دادند، فکر کردند امام از حال میرود. همچین فرزندی دارد." در برخی نقلها که گزارش کردند از این قضیه، امام انگشتان مبارکش را اینطور گرفت به سمت قلبش، دستهایش را جمع کرد، جور مچاله کرد، داد بیرون، در خودش تصرف کرد ظاهراً. بعد آمدند گفتند: "حالا کی به حاج خانم خبر بده؟" به خانم مادر حاج آقا مصطفی گفتند. امام اول صبح در اتاق حاج خانم را زد، آمد بیرون. امام فرمود: "امانتی را خدا داده بود، از ما پس گرفت. من صبر کردم و شکر کردم. تو هم صبر کن و شکر کن. به خدا واگذار کن، گله نکن." همسر حضرت امام هم همینطور صبر کرد، گله نکرد.
امام گفتند: "قطره اشک در فضای عمومی، حالا خلوت را خبر نداریم، برای حاج آقا مصطفی نریخت." نگران شدند. دکتر گفت: "ایشان اگر گریه نکند احتمالا دارد درونریزی میکند، باعث سکته ایشان میشود. هرجور شده باید سعی کنی ایشان گریه کند، بریزد بیرون." مرحوم کوثری رحمت الله علیه، روحش شاد باشد، به ایشان گفتند: "بیا یک کمی بالاخره امام به صدای شما انس دارد، یک چیزهایی بخوان امام گریه کند." "گفت: «شروع کردم از فضایل حاج آقا مصطفی گفتن. مقام علمیش، اخلاقش.» نشسته بودم ناامید شدم. دیدم فایده ندارد. گفتم بگذار روضهام را بخوانم: 'صلی الله علیک یا اباعبدالله...' دلها بسوزد برای علی اکبر حسین." امام دستمال را درآورد، گذاشت روی صورت. این شانهها همینطور تکان میخورد. به پهنای صورت اشک برای بچه امام حسین گریه میکرد، نه بچه خودش. و صبر کرد و خودش فرمود: "از الطاف خفیهی الهی بود، رحلت حاج آقا مصطفی آتشزنهی نهضت امام شد. و از آنجا انقلاب شکل گرفت. از دی ۵۶ اهانت به حضرت امام، بعدش در مقاله، و بعد قیام مردم قم ۱۹ دی و اتفاقاتی که افتاد. چلهگیریها که آمد جلو. و یکی از عجایبی که شاید تا به حال نشنیده باشید عظمت امام این است که عبد صالح بود. امام بنده بود."
فرانسه با امام مصاحبه میکند خبرنگار خارجی. در ذهن من است خبرنگار فرانسوی بود. همه میدانستند حاج آقا مصطفی ترور شده. خب امام رهبر به قول امروزیها اپوزیسیون از این فرصت میتواند استفاده بکند علیه شاه، علیه حکومت عراق. همه نشانهها دلالت بر این میکرد که حاج آقا مصطفی را ترور کردهاند و ساواک ایران نقش داشت و استخبارات عراق این طراحی را پیاده کرد. حاج آقا مصطفی را ترور کرد. قرائن بسیاری بود برای این قضیه، تقریباً واضح بود. به امام میگوید: "در مورد ترور فرزندتان چیزی بگویید."
بخوانید این را در صحیفه امام جلد ۸ یا جلد ۹. عظمت امام خمینی را ببینید. میگوید: "در مورد ترور فرزندتان چیزی بگویید." امام میفرماید که: "نگویید ترور. برای من یقینی نیست فرزندم را ترور کرده باشند. مرگ مصطفی، من نمیدانم او را ترور کردهاند یا نه." "بابا همه میدانند!" "نه، من نمیتوانم قسم حضرت عباس بخورم." "آقا اصلاً قسم نمیتوانی بخوری، بگو من بندهام، حق ندارم دروغ بگویم."
حالا ببین چه چیزهایی به امام میچسبانند. بالاخره شیطان است دیگر. شیطان از امام خمینی کینه دارد. امام خمینی سیلی زد به شیطان، نه شیطان کوچک، شیطان بزرگ. فرمود: "آمریکا را زیر پا گذاشتهایم و تا آخر تحقیر خواهیم کرد." و حالا حالاها دارند ازش میخورند. این فتوای امام بود و این سلمان رشدی هنوز که هنوز است توش ماندهاند. این جوانی که رفت سلمان رشدی را زد ۹ سال بعد از حضرت امام به دنیا آمده است. رفته فتوای امام را عملی کرده. میدانسته که جانش به خطر میافتد و کشته میشود. با یکی از اساتید داخل کشور در اصفهان به واسطه صحبت میکند و میگوید: "من این کار را میخواهم بکنم." ایشان هم میفرماید که: "توکل کن و برو. خدا کمکت میکند." و رفت و انشاءالله که ضربه شستش به نتیجه برسد. به قول یکی از دوستان میگفتش که البته سریع هم نمیرد، یکم زجرکش بشود سلمان رشدی، صاف بمیرد! یکم همینجور خرجش کنند. یکم پولهای آمریکا هم خرجش بشود تا حالا که کلی خرجش کردهاند.
این مرد خدا بود. این عبد خدا بود، وقتی دید به جدش رسول الله توهین کردهاند، وظیفه شرعیاش را انجام داد. این میشود توکل. توکل یعنی آنجایی که من وظیفه دارم، ملاحظهی چیز دیگری را نکنم. این چی میگوید؟ آن چی میگوید؟ این چی میخواهد؟ این خوشش میآید؟
فتوایی که امام داد وظیفهی شرعیاش بود. میدانید حکم سبّ پیامبر، توهین به پیامبر، توهین به خانواده پیامبر را. رسماً پیغمبر اکرم را در آن کتاب شیطانی معرفی کرده. گفته همه اینهایی که میگفت از شیطان دریافت میکرد. غیرت حضرت امام به جوش آمد. برخی تعابیری که از ایشان نقل شده فرموده بود: "اگر جوان بودم خودم راه میافتادم میرفتم او را میکشتم." سال آخر عمر حضرت امام بود این فتوا را دادند، رضوان الله تعالی علیه. سند افتخار مسلمین شد. علامت عظمت اسلام شد. علامت غیرت مسلمین شد.
خیلیها هم البته در داخل و خارج حرفها زدند. همان ایام توهین به امام کردند: "چه وقت این فتوا؟ روابطمان بهم میخورد. بازار خراب میشود. ارتباطمان با غربیها خراب میشود." خدا را بچسب. وظیفهات را نگاه کن. توکل به خدا کن. بنده او باش. این میشود عبد. وظیفهات چیست؟ گول این سر و صداها را نخور. اینها میآید و میرود. تهش هیچی نمیماند. مگر آنهایی که دم تکان دادند برای این اربابهایشان، تهش چی شد؟ شد رضا شاه، چیکارش کردند؟ شد محمدرضا، چیکارش کردند؟ شد مصدق، چیکارش کردند؟ ته اینها چی شد؟ شیطان مگر به کسی رحم میکند؟
شیطان مگر دلش برای کسی میسوزد؟ "اذ قال الشیطان اکفر..." در سوره مبارکه حشر این آیه، آیه عجیبی است، آیه ترسناکی است. این آیه میفرماید: "شیطان به انسان میگوید کافر شو." فلما کفر، حرفش را گوش میکند، کافر میشود، اطاعت میکند. [شیطان میخواهد] بهش نزدیک بشود، صمیمی بشوند، رفیق بشوند، حرف گوشکنش بشود. وقتی حرفش را گوش میکند، شیطان بهش چی میگوید؟ میگوید: "باریکلا!" فلما کفر قال انی بری... حرف شیطان را که گوش میدهد، شیطان هم برمیگردد میگوید: "حالم ازت بهم میخورد... انی اخاف الله رب العالمین." "من از خدا میترسم." کلام خداست در قرآن در مورد شیطان. شیطان به بردهها و بندههایش رحم نمیکند. محبت نمیکند. دل نمیسوزاند. زیر پا میگیرد، له میکند. قهقهه میزند. با لگد پرت میکند تو جهنم. یک سر سوزنم دل نمیسوزاند.
روز قیامتم وقتی بهش میگوییم: "تو ما را انداختی!" میگوید: "لا تلومونی و لوموا انفسکم." در سوره مبارکه ابراهیم. ترجمه ساده فارسی چی میشود؟ غلط کردی آمدی! بیخود کردی حرفم را گوش دادی! اطاعت خدا و اولیای خدا که میکنی، به هر کلمهای که گوش میدهی بهشان نزدیک میشوی، مقرب میشوی، محبوب میشوی، عاشقت میشویم. اینجا اطاعت اگر بکنی، هر چی بیشتر نوکری کنی بیشتر ذلیل میشوی، بیشتر خار میشوی، بیشتر بدشان میآید ازت. "چقدر حقیر است! چقدر بنجل است! چقدر بدبخت است!" هرچی بیشتر میبینی، ببینید عربستان را. میروند میتینگها، میآیند، برمیگردند میگویند: "گاو شیرده، هر وقت بخواهیم سرش را میبریم." دوباره میآیند میتینگها، میروند میگویند: "اگر ما نباشیم، سعودیها دو هفتهای فارسی باید حرف بزنند."
شنیدی این حرفها را دیگر. به این احمقهای بدبخت نکبت. حیف از این حرمین! حیف از این مکه! حیف مدینه! دست همچین سگهای نجسی. باز میروند "دم تکان میدهند"، "سر میمالند" کف پا ترامپ. چقدر اینها بدبخت و شیطان پرستند. "فلما کفر"، هر چی آنها میگویند این گوش میدهد. آخر آن شیطان بزرگ به این چی میگوید؟ "قال انی بری منک." "حالم ازت بهم میخورد. برو گم شو، گاو شیرده." موجود حقیرتره. خورد نمیکنند برای اینها.
در این زمینه حرف زیاد است. ببینید این اخبار سیاسی را تحلیل کنید. بخوانید پشت پردههایی که گاهی منتشر میشود را ببینید. حرف در این زمینه زیاد است. شیطان این شکلی است. آخرش یک لگد میزند.
عبد اونی است که با خدا بسته. خدا اَبَر قدرت است. خدا قدرت محض است. خدا رحمت محض است. خدا رسیدگی میکند، دستگیری میکند. دل به این و آن نمیبندد. این میخواهد خوشش بیاید، میخواهد بدش بیاید. از خوشایندِ دیگران مگر چی گیر من میآید؟ "کف بزنند، عکس من را بزنند تو در و دیوار؟" تهش چی؟ تهش کجا؟ بندگی خداست که عزت میآورد. عظمت میآورد. توکل میخواهد. هر مقدار آدم تو این مسیر تحمل بکند، حرف گوشکن باشد، گوشش به حرف خدا باشد، سختیها را تحمل کند، توکل بکند، بسپارد به خدا. نمیدانم چی میشود. سپرد دیگر.
حالا یاد حضرت امام کردیم. امشب فیلمش هست. حتماً دیدهاید. امام را راه نمیدادند. دیگر میدانید. اول که ترکیه، بعد عراق. و حیف است که دوستان ما، جوانها خصوصاً تاریخ انقلاب را نمیخوانند، بهشان نمیگویند. این صحیفه امام مظلوم است. تو این رسانهها اینها هم کار نمیشود. این مطالب. روزهای آخری که امام در عراق بودند، اگر میتوانید مطالعه کنید. جلد ۸ و ۹ صحیفه امام خصوصاً. خیلی مطالب فوقالعادهای دارد. کُل صحیفه امام آدم وقتی میخواند با یک جهان دیگری مواجه میشود.
روزهای آخری که در عراق بودند اوج غربت حضرت امام بود. با یک جمع محدودی از دوستانشان راه میافتند. میآیند زمینی به سمت مرز کویت. تو مرز کویت، حالا بزرگترها حتماً خاطرشان هست این چیزها را دیگر از آن ایام. مرز کویت ایشان درخواست میدهند برای اینکه کویت راه بدهد. دو سه روز تو مرز نگه میدارند. آخر هم امام را کویت راه نمیدهند. کشورهای اسلامی. امام میفرمایند: "هر کدام از این کشورهای اسلامی که بشود من میروم، فرقی نمیکند کشور اسلامی [باشد]." شاه گفته بود: "هیچ کدام از شماها حق ندارید قبول کنید." ایشان آخر فرانسه. آن هم توی روستایی، نوفل لوشاتو.
مرز کویت با برخی از شاگردانش ایستادهاند، فیلمش موجود است. یک آفتابه دست امام است. دارند وضو میگیرند روی زمین، تو گرما. بعد امام به این اطرافیانشان رو میکنند، میفرمایند: "من به وظیفه شرعی عمل میکنم. از آقایان توقع ندارم خودشان را به زحمت بیندازند." قشنگ حرف جدش سیدالشهدا، شب عاشورا: "هر کدام که میخواهید بروید، اینجا نمانید. من تک و تنها هم که بمانم، وظیفهام را انجام میدهم." تبعیدم کنند بعضی جاهای دیگر امام فرموده بود: "اگر من را سوار کشتی کنند و روی دریا رها کنند، باز هم دست از حرفم برنمیدارم."
شهید مطهری وقتی میرود فرانسه، میگوید: "دیدم این مرد همه وجودش ایمان است. ایمان به هدف، ایمان به خداست، ایمان به مردم است." گفتم: "این ایمان قطعاً پیروز است." با آن فشارها. عرض کردم: یک جایی تازگی قضیه ۱۷ شهریور که پیش آمد، خیلی قضیه فاجعهباری بود. قتل عام شدن مردم. ۱۷ شهریور، یک ماه ۱۵ خرداد مردم قتل عام شدند. ۱۵ سال گذشته. تو این ۱۵ سال فقط دارد کشته میدهد. این انقلاب. فشارها روی امام زیاد شد. از ۱۷ شهریور تا بهمن. تو این چند ماه باز هم بخوانید تو همان جلد ۹ صحیفه. سخنرانیهای امام تو آن ایام خیلی عجیب است. آدم میفهمد بنده یعنی چی، عبد یعنی کی، مخلصین چه ویژگیهایی دارند.
سخنرانیهای امام تو آن ایام کانون آماج همه فشارهاست که آقا این چه وضعشه؟ شما همش هی مردم را به کشتن میدهی. آخرش که چی؟ ۱۷ شهریور رسید به بهمن ۵۷. آن موقع که مردم نمیدانستند چی میخواهد بشود. یک جمله از شهید بهشتی نقل شده که فرموده بود: "۱۲ بهمن". جملهی عجیبی است. فرموده بود: "۱۲ بهمن وقتی امام وارد ایران شد، ما محاسباتمان این بود که از امروز که امام وارد شده، انشاءالله طی ۱۰ ۱۵ سال انقلاب پیروز میشود. ۱۵ سالی از الان به بعد کار کنیم، پیروز میشود." ۱۰ روزه انقلاب پیروز شد به جای ۱۰ سال. کسی اصلاً احتمال نمیداد پیروزی انقلاب را ۱۰ روز. آن هم ۲۲ بهمن. گفت: "آقا حکومت نظامی، ۳ بعد از ظهر، ۴ بعد از ظهر. بیرون قتل عام میکنند مثل..." تمام شد. وظیفهاش را انجام داد، به حرف کسی کار نداشت.
تو آن سخنرانی بعد ۱۷ شهریور امام میفرماید: "ما به وظیفه خدا گفته بر روبرو ظلم ایستادهایم. ما تن نمیدهیم به ظلم، ذلت. مثل امام حسین، مثل امیرالمومنین." به ما میگویند: "این همه ایستادی روبرو، چه شد؟" مگر امام حسین روبرو ظلم ایستاد، چه شد؟ "همه اصحابش کشته شدند." چه شد؟ اینها جملات [شان] همانی است که آنجا شد، برای ما میشود. نهایتش این است که ما را میکشند. "جد ما هم کشته شد." "امام حسین هم کشته شد." این جمله معروف را اینجا فرمود: "ما مأمور به وظیفه، نه به نتیجه."
عبد من که حساب کتاب کنم. نماز را خواندم، بعد؟ بعداً وام چی بهم میدهند؟ الان این دو کلمه را بگویم، بعد چی میشود؟ هی این. آن حساب کتاب. این حساب کتاب. حساب کتابهای شیطانی است که نشد بندگی. بنده حرف گوش کن است، مطیع، تابع. مهمترین رکن هم همین است.
بعضی دوستان سوال میکنند: "آقا برای توکل و اینها چه باید کرد؟ چیکار کنیم خودمان را بشکنیم؟" البته بنده که اهلیت ندارم این سوال را جواب بدهم. علما فرمودند، روایات فرموده: "مهمترین چیز هم همین است. اگر آدم میخواهد روی خودش پا بگذارد، همین وظایف شرعی، این آقا، مهمترین چیز است. راحتترین و مهمترین." شما نگاه کنید همین نماز اول وقت. اگه آدم بخواهد بخوند، بزرگان فرمودند: "هرکی به هر مقامی میخواهد." قاضی فرمود، آقای بهجت هم رضوانالله علیه به شدت به این جمله اصرار داشتند. این جمله را آیتالله قاضی اواخر عمرش میفرمود. آیتالله بهجت میفرمودند: "نسلهای قبل ما که شاگردهای قاضی بودند، مثل علامه طباطبایی، این جمله را آقای قاضی برای آنها نگفت. این اواخر میفرمود." بعد از اینکه یک عمر مجاهدت کرده، معنویت، قرب به خدا، معرفت. این اواخر فرموده بود که: "هر کس نماز اول وقت بخواند، مقید باشد نمازش را اول وقت بخواند، به مقامات معنوی نرسید، من را لعن کند."
خب شما نگاه کنید اگر آدم بخواهد همه نمازهای اول وقتش را بخواند چی میشود؟ شبهای کوتاه تابستان. نماز صبح را تو اول وقت بخوانی، با این سبک زندگیهای ما. ۱۱ شب تازه سریال شروع میشود. ۱۱ شب چون "خندوانه" میدهند. تا ۱۲ و نیم یکم طول میکشد. فوتبال دارد. بعدش این شبنشینیهایمان ۱۰، ۱۰ و نیم تازه دور هم جمع میشویم. عروسی اگر باشد که دیگر واویلا. بوق بوق کنیم. خوب نماز صبحمان را هم اول وقت بخوانیم. آقا همان دم تیغ آفتاب هم بخوانیم، قبول است. آدم بخواهد انجام بدهد، چقدر باید روی خودش پا بگذارد؟ سر ظهر وسط معامله شیرین، حالا ۱۰ دقیقه دیرتر عقب بیفتد. چیزی نمیشود. نیم ساعت دیگر. آقا ساعت ۲ مغازهها تعطیل میشود، میبندیم. همان موقع نمازمان را میخوانیم. بله، چیزی نمیشود. مشکلی پیش نمیآید. اتفاقی نمیافتد. ولی از دست شیطان هم در نمیآید. آن اتفاقی که باید بیفتد، آن ارتباط با خدا، آن بندگی، آن همین است. باید اینجا بکنی.
ببینید آقا، همش تو یک کلمه است. مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند، در برخی آثار خاصشان ایشان میفرمایند که: "راز..." این جمله، جمله طلایی است. "اگر از همه این ده شب صحبت ما، شبهای قبل و شبهای همین یک جمله یادگاری بماند، بس است." خدا کنه گوینده بفهمد. علامه طباطبایی میفرماید: "همه راز رها شدن از شر شیطان در این است که انسان در راه خدا ذبح بشود، کشته بشود." نه کشته شدن فیزیکی و ظاهری با گلوله بزنند. کشته شدن باطنی، کندن، بریدن، دل کندن. یک جایی یک لقمه چرب و تپلی است. به قول امروزیها آدم جون باید بکند. همین. "در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن." گفت: "پولش را داشتم." یک پولی داده، این شعر را میخواند: "در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن، من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود."
پول بعضی وقتها، بعضیها حاضرند جون بدهند ولی پول نمیدهند. آیه قرآن میگوید: رفتن جهاد، جنگیدن، غنیمتها را جمع کردن. آیه نازل شد: "بابا شما جهاد رفتین، خمسش را بدهید. غنیمت خمسش را بدهی به پیغمبر." معلوم میشود اینها رفتند جنگ، رفته بودند خمس این غنیمتها را نمیدادند. پول بعضی وقتها سختتر است تا جون. جون آدم کنده میشود. بعضی وقتها پا گذاشتن روی این تعلقات سختتر. بله ماها میدانیم که آقا شهید میشویم. میرویم تو بغل حورالعین، به به به، آب از دهن آدم راه میافتد. آقای [کاشکی] گلوله بزنند، خلاص.
توی جلسه عرض شد، همین مشهد، یادواره یکی از شهدا بود. عرض شد که: "کیا حاضرند؟" همه دانشجو بودند. کل آن مسجد دانشگاه فردوسی جوان بودند. عرض شد که: "کیا دوست دارند شهید بشوند؟" همه دست آوردند. بعد عرض شد که: "کیا دوست دارند ذبیح بشوند؟ زنده زنده سر از تنشان جدا بشود؟" همه دستها آمد پایین. ۱۰ ۱۵ تایی دستهایشان را آوردند، خودشان نگاه کردند، خندیدند. "شهادت هم دوست داریم که مثلاً برویم تو سنگر مثلاً گازگرفتگی، با گازگرفتگی اینها شهید بشویم. خیلی بدون درد و خونریزی." بالاخره آدم جونش هم میدهد، میداند که آن ور یک چیز خوبی است. جون دادنی که بخواهد این شکلی باشد. همسرت، فرزندت، آبرویت، مالت. اینجا واقعاً مرد میخواهد کسی بگذرد از اینها.
عبد میخواهد بسپارد به صاحبش. اینها همه امانت است. مگر مال من است؟ قدم اولش همینهاست. همین واجبات، همین خمس، همین صدقه. زیاد و سنگین از ما نخواستهاند. از ما صدقههای آنجوری نخواستهاند. بله. مرحوم آیتالله شاهآبادی تو مسجدشان سخنرانی کرده بودند، فرمودند: "اگه میخواهید به جایی برسید، سه تا چیزو باید [انجام دهید]." یکی: "نماز اول وقت در هر حالت." حالا این هم داستانی دارد. دیالوگ گفتم بگویم بقیهاش را. ایشان سخنرانی کرده بود، فرموده بود: "از دست شما خسته شدم." مسجد ایشان سمت پاکنار در تهران. تهران هنوز که هنوز است موجود است. همسر امام هم تو کوچه روبرو مسجد مینشستند. سر آن کوچه آیتالله کاشانی، خانه آیتالله کاشانی هنوز آنجا موجود است. تو پاچنار تهران. اگه برید زدهاند. آن کوچه منزل همسر امام، مسجد شاهآبادی (اشاره به آیتالله شاهآبادی) همش هست.
آیتالله شاهآبادی سخنرانی میکردند، بازاریها بودند دیگر. مسجد سمت بازار بود. ایشان خوب فیلسوف بود، آدم بزرگی بود، عارف بود، شخصیت درجه یکی بود. شاه از ایشان میترسید. رضا شاه گفته بود: "عمامه همه را بردارید، غیر از این آقا. با ایشان کار نداشته باشید." تو خیابانها میچرخید به این سربازهای رضا شاه میگفت: "جرأت داری بیا بردار." کسی که این دعای کمیل و این مجالس دعای کمیل تو مساجد، این طرح ایشان بوده، ایده ایشان است. خودش تو مساجد مینشست دعای کمیل میخواند. مردم کنار ایشان و دیگر باب شد، همه جا پا شد.
سخنرانی کرد. گفت: "مردم از دستتان خسته شدم. دیگه براتون سخنرانی نمیکنم." گفت: "خسته شدم." حالا تعبیر ایشان این بوده که گفته بوده که: "آدم نمیشوید. خسته شدم. دیگه سخنرانی نمیکنم." رفته بود تو محراب. سه نفر آمدند پیش ایشان بعد نماز با ناراحتی: "حاج آقا ما میخواهیم آدم شیم، چیکار کنیم؟" ایشان هم دیده بود که اینها [واقعا میخواهند]. سه تا چیز را از همین سه نفر خواسته بود.
اول: "در هر حالتی نماز اول وقتتان نباید ترک بشود." اینها وقتی مقید شدند به این کار، آفتابه آب را صندوق ماشینشان میگذاشتند. سر اذان وسط بیابون هم که بودند، پیاده میشدند وضو میگرفتند نماز میخواندند. دوم: "بازاری هستید، خمستان را سالیانه نباید بدهید. خمستان را روزانه باید بدهید. هر روز هر چقدر سود کردی، خمسش را بده." سوم: "شب به شب نماز لیلهالدفن برای مومنین و مسلمینی که آن روز از دنیا [رفتهاند]، خیلیهایشان بیوارثند، بد وارثند، کسی نمیشناسد اینها را. هر شب باید بخوانید." اینها شروع کردند انجام دادند. یک مدت گذشته بود. یکی از این سه تا رفته بود یک مسجد دیگر تو تهران نماز بخواند. اشتهاق کرده بود به امام جماعت. دیده بود که امام جماعت الله اکبر که گفت: "بسم الله الرحمن الرحیم..." غیب شد. امام [جماعت]؟ "چرا؟" حاج آقا رفت. دید دوباره "غیرالمغضوب علیهم..." آمد. دوباره "سبحان ربی العظیم" هست. "سبحان ربی الاعلی" نیست. هی میرود، میرود خانه، میآید.
نماز تمام شد. آمد گفت که: "حاج آقا ببخشید، من یک سوالی دارم." گفت: "بفرما." گفت: "چی بود هی شما تو نماز میرفتی، میآمدی خانه، میرفتی؟" ایشان فهمیده بود. دوزاریش افتاده بود. این روحانی گفته بود: "شاگرد آقای شاهآبادی هستی؟" گفته: "این برای چی؟" گفت: "چشم برزخیت باز شد." "انجام میدهیم. حالا این را توضیح بده." گفت: "هیچی قبل اینکه بیام مسجد با خانمم بحثم شده بود. تو نماز هی میرفتم، میگفتم که به من گفته اینطور. رفتم یک جوابی تو ذهنم بهش میدادم." حالا یکی هم گفتش که باز خوب است این امام جماعت گاهی بود، "رفتم تو ذهنم با خانمم بحث میکردم برمیگشتم. شما این را دیده بودی؟ دیده بودی من تو نماز نیستم." خب بله. آیا شاهآبادی به اینها گفته بودند: "شب به شب خمس بده."؟ از ما نخواستهاند. ما همان سالیانه هم اگر بدهیم هنر کردهایم. همین صدقه معمولی هفتگی، ماهیانه. اگر حالا روزانه بتوانیم بدهیم که خیلی خوب است. در حد واجبات. همین پا گذاشتن روی خودمان. آقا همین غیبت. چیز سادهای نیست. آدم لجش در میآید. آمار بعضیها را هم دارد. بعد میبیند که بعضیها آدمهای خرابین. من خبر دارم مثلاً این مغازه بغلی میدانم چیکارس. پیش من از این تعریف میکنی. الان فرصت آماده است که من قشنگ پروندهاش را بریزم وسط. خدا اجازه نداده. حق نداری آبروش را ببری. حق نداری غیبت کنی. و تعامل کنی. اینجا پا گذاشتن روی خودت. این خود شکستن از همین جاها شروع میشود. اگر کسی واقعاً مقید باشد به همین حلال و حرامی که گفتند، این واقعاً عبد میشود.
تو روایت هم دارد: "اعبد الناس." فرمودند: "عابدترین مردم همین است که مقید به حلال و حرام باشد." این قدم اولش همینهاست. این واقعاً توکل میخواهد. همین حلال و حرام را مراعات کردن. مفاهیم مثال بزنم. عرضم را تمام کنم. بریم تو روضه. بقیه مباحث انشاءالله شبهای بعد.
این جمله را آدم زیاد میشنود. بعضی از خانمها، خدا انشاءالله اسباب ازدواج همه را فراهم بکند، به حق اباعبدالله، به حق این شبها. همه جوانها، پسرهای مجرد، دخترهای مجرد، موانع ازدواج برطرف بشود. گاهی از برخی دخترهای جوان آدم میشنود. شیطون است دیگر. شیطون توکل آدم را هم میزند. آدم توکل نداشته باشد، شیطون هی وسوسه میکند. همان توکل آدم را وسوسه میکند. میگوید که: "من چون خیلی رویم را میگیرم، با پسرها گرم نمیگیرم، برای همین خواستگار ندارم." حتماً شنیدهاید از بعضیها این جمله را. تو مشاورهها و اینها زیاد شنیده میشود. حتی میگوید گاهی مادرم به من میگوید: "یکمی روت را شلتر کن. بگذار چهار نفر ببینند، بیایند خواستگاری." البته بنده نمیگویم. به قول بنده خودم میگفت: "تفنگی hijab" (تفنگی حجاب). "سفت و سختی هم که واجب نیست. رژ لب، یکم ناخن، ناخنات را لاک، لباس رنگی، زیرش یکم سرووزن، ژیگول میگول میگویم. ببینم خوششان بیاید." این دقیقاً همان رفتار بدون توکل است. اینجا توکلت دارد محک میخورد. این شیطون است. توکل کن. وظیفه خدا گفت: "بیشتر حجاب." نه: "یکم من با نامحرمها باید مثلاً صمیمیت صحبت کنم." اینجوری نه. آقا نه عزیزم! این توکلها آثار عجیب و غریبی دارد.
الان یک داستان یادم آمد، بگویم؟ حوصلهاش را دارید؟ خسته نیستید؟ و آل محمد. گفت: مرحوم مقدس اردبیلی رضوانالله تعالی علیه. ببینید آقا، این است بندگی، توکل، با خدا روراست بودن، اینهاست. نتیجهاش همینهاست. ایشان تو اردبیل رد میشد. آب داشت میرفت. یک سیبی هم داشت میرفت. داستان مشهوری است. حتماً شنیدهاید. سیب را برداشت گاز زد. یک لحظه گفت که: "سیب را برای چی خوردی؟ نکند مال مردم بود؟ حق الناس بود؟ مال مردم را تلف کردی؟" رودخانه را گرفت و رفت، به باغ میخورد. در زد. صاحب باغ آمد. "آقا من از این سیب یک گاز زدم. حلال میکنی؟" گفت: "من سهم خودم را حلال میکنم. نصف باغ مال داداشم است. او هم باید حلال کند." گفت: "باشه. ایشان کجاست؟" گفت: "کربلا. ساکن کربلا."
پا شد رفت کربلا حلالیت بطلب. حق الناس واقعی. این را باورشون میآمده قبل قیامت مرگ. حق الناس. ماشین جلو در خانهات پارک میکند. یک ساعت معطلش میشوی، میآید. "حالا چی شده؟ اینقدر شلوغش میکنی؟" اختلاس میکند، صدات در نمیآید. "دو دقیقه حالا ماشین را گذاشتم اینجا، جا پارک نیست." آن هم تقصیر شماهاست. "آقا ببخشید!" مسلمان بود. مقدس اردبیلی از اینها نبود، مسلمان بود. پاشد رفت کربلا. پیدا کرد شریک را. "آقا من یک سیب را یک گاز، یک گاز! آن یک گاز هم نصف گاز میشود مال این آقا. یک گاز زدیم، نصفش سهم شما بوده. حلال میکنیم." گفت: "نه." "چیکار باید بکنم؟" "یک دختر دارم، شل، کر، کور، لال. فقط در صورت حلالت میکنم که این را بگیری. عقد دائم باید باهاش ازدواج کنی." گویی براندازی که خوب بالاخره اینجا عذاب دنیایی است. "هر چی باشه. تحمل این میشود عذاب دنیایی، بهتر از عذاب آخرت. تحمل میکنیم." این را عقد را خواندند. قرار شد برود تو حجله. ندیده بود دختر را. عقد خواندند. بعد عقد رفت تو حجله. در را وا کرد دید یک پنجه آفتاب، در نهایت زیبایی. قد رعنا، نه شل است، نه کر است، نه کور است، نه لال است.
آمد بیرون. گفت: "آقا اشتباه شده." پدر دختر گفت: "نه عزیزم، درست آمدی. گفت: "شل است با پایش معصیت نکرد. پایش به معصیت شل بوده. چشمش به معصیت کور بود. گوشش به معصیت کر بوده. زبانش به معصیت لال بوده." "دیدم این آدمی که برای یک نصف گاز از اردبیل پا شده آمده کربلا، این ارزش دارد این دختر را بهش بدهم." توکل به این میگویند آقا. ما اگر یکمی شل بگیریم، همه چی درست میشود. نه عزیزم! که دارید. ازت میگیرند. شیطون است. رحم نمیکند. خیالتان جمع باشد. فکر نکن اگر به حرف شیطون گوش بدهی، باهاش راه میآید. چیزی نصیبت میشود.
از کربلا برگشت، تو سرش میزد. بهش گفتند: "چرا تو سرت میزنی؟" گفت: "به من گفتند برو کربلا، حسین را بکش. ۱۰ دینار بهت میدهیم. ۵ دینار اسب خریدم. دو دینار شمشیر خریدم. رفتم ۵ دینار بهم برگرداندند. از هفت دینار خودم بهم برنگرداندند. حسین را هم کشتیم. پول هم گیرمان نیامد."
همین روضهای که دیشب خواندم. آن راهب مسیحی که به اینها گفت: "این سر مبارک را به من بدهید." پول کلانی داد به اینها که یک شب از اینها امانت بگیرد. متن مقتل این است. میگوید: "صبح که شد اینها حرکت کردند. پولهایی که دیشب از راهب گرفته بودم برای اینکه سر اباعبدالله سلامالله علیه را به این تحویل بدهم، صبح که راه افتادند نگاه کردند همه پولها خاکستر شده." بخوانید لحوف سید بن طاووس. فصل آخرش عاقبت قاتلان امام حسین. چیزهای عجیبی است. میگوید: "تمام چیزهایی که به غارت بردند از اباعبدالله مایه درد و و فقر و بدبختیشان شد. گردنبندها را گردن انداختند. تمام پوستشان تاول زد. دستبندها را انداختند. دستهایشان فلج شد. هر هر دستی به تن اباعبدالله خورده بود، هر چی به غارت برده بود، دستها فلج شد. قرون به قرونی که برده بودند سیاه شد، از بین رفت. شتر امام حسین را گرفتند، کشتند. چهل تیکهاش کردند. تو ۴۰ تا دیگ انداختند. عین چهل تا آن تیکه از گوشت شتر شد سنگ. یک لقمه ازش نتوانستند بخورند."
خاصیت اطاعت از شیطون است. وای میایستد هر هر و کر میخندد: "آدمیزاد! باورت شد احمق!" شیطان میگوید: "احمق! بهت گفتم چیزی گیرت میآید؟ باورت شد؟" همین کاری که میکنند گاو شیرده. شیطون مثل هَروکر میخندد. هر کی گوش داد حرف ابن زیاد و حرف عمر سعد را، بدبخت شد. دنیا هم گیرش نیامد، چه برسد آخرت. برد با آنهایی بود که پای امام حسین ایستادند و حرف حق زدند.
چند تا شهید هستند تو کربلا، شهدای بعد از شهادت امام حسین. شهدای این ایامند. همین مسیری که اباعبدالله طی کردند. سر از کربلا به کوفه، از کوفه تا شام. عجیب. اتفاقات عجیبی افتاد. یکیش را امشب میخواهم عرض بکنم. در مجلس عبیدالله ایستاد خطبه بخواند، بعد از شهادت امام حسین، خطبه پیروزی. خون بزرگواری بود به اسم عبدالله بن عفیف. این تو فیلم مختار این صحنه را ساخته بودند. نابینا بود. پیرمرد بود. چون نابینا بود نتوانسته بود برود کمک امام حسین. دید عبیدالله دارد خطبه فاتحانه میخواند: "زدیم و کشتیم و پیروز شدیم." و این پیرمرد پا شد گفت: "به چی افتخار میکنی؟ پسر پیغمبر را کشتی. خانوادهاش را اسیر کردی. وایستادی اینجا خطبه فاتحانه میخوانی؟" دستور داد بهش حمله کردند تو مسجد. او هم نابینا بود. وایستاد با اینها درگیر شد. ۷۰۰ نفر از قبیلهاش پشتش در آمدند. عبدالله ابن عفیف درگیر شد. یارانش نجاتش دادند. شب تو خانه مشغول استراحت بود. سربازان عبیدالله ریختند و کشتند. سر از تنش جدا کردند. این شهید نابینا که راه رفتن به کربلا نداشت، امام حسین آمدند بردندش. شده الان عبدالله بن عفیف تو آسمان میدرخشد. این مرد. شما هر روز: "و علی اصحاب الحسین." یکی دیگر از این شهدا زید بن ارقم است که ظاهراً ایشان را هم کشتند.
روضه را بخوانم. امشب با این روضه اشک بریزیم. در مجلس عبیدالله زینب کبری را وارد کردند با امام سجاد و اسرای کربلا. مثل این ایام صحنه جگرسوزی بود این صحنه. با رخت اسارت زینب کبری وارد مجلس عبیدالله کردند. دختر امیرالمومنین. این دارالعماره یک زمان مرکز حکومت امیرالمومنین بود. حالا دختر او را در این دارالعماره وارد کردند با دست بسته، با سر شکسته، با غل و زنجیر، با لباس... طعنه زد، عبیدالله اول گفت: "این خانم کیست؟" گفتند: "زینب، دختر امیرالمومنین." با نیش و کنایه گفت: "خدا رسواتون کرد در کربلا." دیدی تعابیری به کار برد و شرم میکنم به کار ببرم در توهین به امام حسین علیه السلام. زینب کبری شجاعانه ایستاد، دفاع کرد. امام سجاد همینطور.
لا اله الا الله. یا امام رضا از شما عذر میخواهم. یا صاحب الزمان. یا فاطمه الزهرا. جوابی که داد زینب کبری و امام سجاد عبیدالله عصبانی شد. گفتند چوب دستی کوچکی دستش بود. سر نازنین اباعبدالله جلوش بود. عصبانی شد. شروع کرد این چوب را محکم هی بر این لب و دندان کوبید. زید بن ارقم، روحش شاد باشد. این مرد در مجلس بود، از صحابه رسول الله بود. گفتند از جا بلند شد. گفت: "نامرد! نزن! ملعون! نزن! خودم با چشمان خودم دیدم رسول الله این لبها را میبوسد. این لب و دندان مطهر متبرک است. با این چوب این لب و دندان را نزن."
بگذارید این بخش از روضه را هم [بگویم]. دلهایتان سوخته، انشاءالله توجه خاصی از اباعبدالله بشود به ما در این جلسه. برخی اینطور نقل کردند. گفتند: "رسول الله این دکمههای پیراهن عربی را باز میکرد از امام حسین علیه السلام، از زیر گردن تا روی شکم هی بوسه میزد، هی میبوسید." لذا ظهر عاشورا وقتی اباعبدالله دید سینهاش سنگین شد، خطاب کرد به شمر ملعون: "میدانی اینجایی نشستی کجا؟ مکان عالی است. جایگاه بلندی نشستی." از اینکه سینه امام مرکز حقایق، مرکز معارف است، اینجا جایی است که لبان پیغمبر دائماً بوسه زده، متبرک به رسول الله [است].
علی لعنت الله علی القوم الظالمین و یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، [را] سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسان. مرزهای اسلام، آبروی امام حسین، [را] شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. ما را از شر شیطان و نفس اماره در امان بدار. حوائج مسلمین را حاجت روا بفرما. رهبر عزیز انقلاب [را] حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی صالح رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
                
             
            
        
در حال بارگذاری نظرات...