بستر اصلی جدال شیطان با انسان
دریایی از معارف در این حدیث!
شیطان سعی میکند ما به این سه چیز نرسیم!
هر گونه تصرف غیرقانونی در این ملک پیگرد قانونی دارد!
“خودت مالک خودتی”، یکی از آیات شیطانی
تربیت شیطانی
خودکشی قانونی
ادعاهایی که گوش فلک را پاره میکند
اولین شاخصه کسی که از شیطان رها شده..
آدم “بی من” پیدا نمی شود
کِی معلوم میشود چکاره ایم؟
سلطنت شاهانه شیطان بر این افراد!
مساله این است؛ ما به خدا اعتقاد داریم یا اعتماد؟
مومنی که دروغ میگوید!
لُبّ مطلب را بگیریم.
شرط و شروط گذاشتن برای خدا ممنوع
اینقدر “من من” نکنیم
حرفهای این فقیر را فقط نابغه ها میفهمند
این “میم چسبان” کار دستمان میدهد!
شیطان مسجدیها این شکلی ست!
حرفهایی که شیطان درگوشی به ما میگوید!
“خازن غیر” نباشیم!
بیچاره! خرج خودت کن!
نور برزخت را همین الان نقد کن
شیطان اینجا تمام قد به میدان میآید
                
             
            
                
                    ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
عرض شد که شیطان، محل درگیریاش، محل نزاع و جنگش، بندگی خداست؛ عبودیت. و با بندههای خدا، با بندگان خدا درگیری دارد. دشمنیاش با بندگی است. نمیخواهد کسی این مسیر را برود. مانع از این است که کسی بخواهد بندگی خدا را بکند؛ چون با این بندگی به خدای متعال نزدیک میشوند، رحمت خدا، عنایت خدا، توجه خاص خدای متعال نصیب میشود.
بحث از این بود که این بندگی چیست؟ امام صادق علیهالسلام در حدیث شریف "عنوان بصری" -که به حق باید این حدیث را یکی از اسناد بالادستی تربیت و اخلاق و سلوک و معنویت دانست- فرمودند: «سه چیز، حقیقت بندگی است.» این حدیث عنوان بصری یکی از احادیث کلیدی ما است که دریایی از معارف درش هست. باید روی آن کار شود. حضرت فرمودند: «ثلاثه اشیا»؛ سه تا چیز است. حقیقت بندگی این سه چیز است. ما باید سعی کنیم به این سه چیز برسیم و شیطان هم دقیقاً سعی میکند که ما به این سه چیز نرسیم و جدال ما در واقع اصلش با شیطان سر همین سه تا چیز است.
اولیاش این بود: «أن لا یری العبد لنفسه فی ما خوّله الله تعالی ملکا». بنده در آن چیزی که خدا به او بخشیده و داده، خودش را مالک نبیند. همه چیز را امانت ببیند. همه چیز را از او ببیند. همه چیز را مال او ببیند. «انا لله و انا الیه راجعون». ما مال خداییم، ما ملک خداییم. اقرار بالملک. امیرالمؤمنین: «اقرار علی انفسهم بالملک» در نهج البلاغه. «انا لله» یعنی اقرار میکنیم ما ملک خداییم.
دیدی روی بعضی دیوارها مینویسند: «این قطعه از زمین متعلق به آقای فلانی میباشد. هرگونه تصرف در آن موجب پیگرد قانونی میباشد.» مثلاً آقای اکبر زیدآبادی مثلاً. «این زمین متعلق به ایشان میباشد.» خدای متعال روی پیشانی همهمان زده: «این زمین، این وجود، این هیکل، این بدن، این روح، این روان متعلق به (کدام) میباشد. هرگونه تصرف غیر قانونی در آن موجب پیگرد قانونی خواهد بود.» تصرف غیرقانونی، تصرف بدون اجازه.
در فرهنگ مغرب زمین، یک دروغ بزرگ (است) -که به حق باید این فرهنگ را فرهنگ شیطانی دانست.- امام فرمود: «آمریکا شیطان بزرگ است.» آیات شیطانی. اینان به لطف خدا، نویسندۀ «آیات شیطانی» در آستانه ورود به جهنم قرار گرفته. چند نفس بیشتر باقی نمانده تا ان شاءالله به شدیدترین عذابش برسد و به درک واصل شود.
«آیات شیطانی» این است. در غرب، دروغ بزرگ این است: «تو خودت مالک خودتی.» دروغی است که شیطان گفته. فرهنگی که شیطان حاکم کرده، تربیت شیطانی. ما کلاسی داریم در قم برای طلبههای مهاجر از کشورهای خارجی هجرت کردهاند. بسیار بچههای باصفا و نورانی و دوستداشتنی هستند. سیاهپوست و زردهپوست و سفیدپوست و همهرقم داریم. از ترینیداد و توباگو داریم، ۱۲هزار کیلومتر راه آمده، دارد در قم زندگی میکند. حالا این هم به بحث این جلسهمان مرتبط است که در مورد توکل میخواهیم صحبت بکنیم. همه چیز را ول کرده، آمده برای خدا دارد درس میخواند. میگوید: «چهار سال پیش عقد کردم در کشور خودم و چهار سال همسرم را ندیدم. امسال تابستان قرار شده که برایش بلیط بگیریم از ترینیداد و توباگو بیاید ایران، بعد از چهار سال ببینمش.» آن یکی از تانزانیا آمده. اینها خوجۀهای هندی بودند، از هندوستان رفتند تانزانیا. با بعضیشان صحبت میکردم، میگفتم: «شما اگر در کشورتان میماندین، وضعتان چطور بود؟» میگفتند: «عالی. پدر ما سرمایهدار بود.» گفتم: «اینجا چطور؟» اینجا توی اجاره خانههایشان ماندهاند. از کشورهای مختلف: فنلاند، استرالیا، کنیا.
یکی از این طلبهها از آلمان سر کلاس بحثی شد. بنده خبر نداشتم. عجیب بود برایم. گفت: «الان در آلمان، در بلژیک، جاهای دیگر، پول میدهی، بیمار میروی دکتر. پول میدهی، خودکشی راحت، خودکشی آرام. آمپول خاصی دارند بهش میزنند. با اختیار خودش امضا میکند. خودکشی و قانونی. کاملاً قانونی. مرگ قانونی.» هیچکس نمیتواند بگوید احساس میکند خودش مالک خودش است. شما اختیار نداری! مگر مالک جان خودتی؟ مگر مالک روح خودتی؟ همین منطق میگوید: «تن خودم است، دوست دارم، به تو چه؟» «هیکل خودم است.» «موی خودم است.» خب اینها دروغ است. همه اینها شیطان روی همینها سوار (است). اولین چیزی که باید برای ما روشن شود این است که اینها مال ما نیست. این دست مال من نیست. این مال من نیست. این مو مال من نیست. اختیار ندارم هر جوری دوست داشتم استفاده کنم. هرگونه تصرف غیرقانونی موجب پیگرد است. تصرف غیرقانونی است. حساب میکنم: «ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک مسئولا.» سوال میکنم ازت: «با این گوش چه کردی؟ با چشم چه کردی؟ با این دل چه کردی؟» مال خودت است مگر؟ اختیارش را مگر داری؟ باید به امر رفتار کنیم، دستور، تکلیف. مالکی چیزی نیستی. همه اش امانت است. مال یکی دیگر است. دست تو سپردهام. اختیارش با یکی دیگر است. این آن نکته اصلی است. این (آن) نکته اساسی است. این (آن) کلید اصلی کار است. مالک خداست. شیطان روی این بستر با ما کار میکند. روی این حُقّه (که) «مال خودت است، به بقیه چه ربطی دارد؟» این «مَن»ِ گنده.
ببینید عزیزان، بحث میکنیم. بحثهای مهمی است. زیاد آدم میبیند افرادی را که اینها مثلاً حالا گاهی هم به اسم حالا جنگیری و این حرفها، گاهی هم به اسم مسائل معنوی. میروی پیشش، شروع میکند برات از شیطان و شیاطین و اینها گفتن. «آره چهار تا شیطون دنبالتند و من این ذکر را مینویسم، این طلسم و این وِرد و اینها را دفع میکنم. اینها را فلان.» رهزن هم که زیاد است. گاهی ممکن است خدای نکرده در این لباس روحانیت باشد. میگوید: «آقا من ذکر مینویسم، دعا مینویسم.» بنده البته منکر دعا و ذکر و حرز نیستم. حرزهایی ما داریم، خصوصاً که از اهل بیت به ما رسیده برای دفع شیاطین بسیار کارگشاست. حرز امام جواد علیهالسلام، حرز ابی دوجانه. اینها حرزهای خوبی است. سفارش شده داشتنش، بودنش در خانه. تعویذات ما داریم. با عین و دال و ذال. یک باب مفصل است. مجلسی در بحارالانوار روایت مفصلی در این زمینه آورده. منکر اینها نیستم. ولی یک چیزی را گاهی ازش غافلیم.
بنده ممکن است به شما بیایم بگویم: «آقا من بهت ذکر میدهم، از دست شیطون در بیا. شیاطین را دور میکنم. این کار را میکنم. اینها فلان میشوند. اینها را میزنم برات تیکهتیکه میکنم.» یکی از گرفتاریهایی که ما حالا نمیدانم توفیق بوده، فرصت بوده، گرفتاری بوده، چی بوده، از نوجوانی ما با این افراد سر و کار داشتیم. از چهارده-پانزده سالگی ما با این افراد سر و کار داشتیم تا همین الان. فراوان دیدیم جاهای مختلف: تهران و شهریار و کرج و قم و مشهد و این ور و آن ور. الی ماشاءالله چیزی که زیاد دیدیم، ادعا، ادعا. گوش فلک را پاره میکند ادعاها.
یک کلیدواژهای هست، یک نکته کلیدی هست. اگر کسی از شر شیطان رها شده، یک ویژگی دارد: دعوت به خودش نمیکند. «مَن مَن». اونی که «مَن مَن» میکند، خودش شیطان است. این خودش شیطان است: «من میزنم نابودشان میکنم. بیا پیش خودم. پیش ما که شیاطین، امیرالمؤمنین این پیش ما که شیاطین غلط میکنند چیزی بگویند.» یک صدای کلفت. امام سجاد علیهالسلام، ان شاءالله دهه سوم جای دیگری در مشهد. دعای هفدهم امام سجاد، [دو بحث خواهیم کرد]. (که)در مورد شیطان، یک دعای مفصل دارد. امام سجاد علیهالسلام با اشک و ناله و التماس دارد به خدا پناه میبرد از شیطان. آن که امام سجاد [است]! نادان تو به چهار خط نوشتن و بالا و پایین کردن شدی اوستای (استاد) همه این قضایا. «شیاطین تو را میبینند، شش کیلومتر آن وری در میروند.»
دیدم بعضی جاها، بعضی مطالب مطرح میشود تو این فضای مجازی و اینها. صحبتهایی. حالا نمیخواهم توضیحاتی را بگویم که معلوم بشود از کی بوده و کجا بوده، چون شخص را کار ندارم. حرف (و) مطلب این شکلی گفته میشود: «مثلاً من دارم کار فرهنگی میکنم، شیاطین با من کار دارند. شماها که کار فرهنگی نمیکنید شیطون با شماها کار ندارد. شیطون با من دشمن است. شیطون از من میترسد. شیطون از من...» بابا تو خودت شیطانی! انقدر «مَن مَن» نکن. او به عبادتش دلش خوش بود. تو هم به کار فرهنگی و مسجد و تبلیغ و منبر و تریبون و کتاب و دعا. تو خودت ابلیسی. تو خودت شیطانی. اولین شاخصه عبد خدا، کسی که از چنگ شیطان درآمده، این است که این «مَن» گرفته شده. حالا مگر پیدا میشود آدم بی«مَن»؟ نیممَنش هم پیدا نمیشود؛ چه رسد به بی«مَن». معنای گنده. همین امتحانات که ما تو زندگیهایمان داریم. حسین حسین گفتنمان هم خوب است ماشاءالله. یک جاهایی تو این امتحانات میافتیم. خدا مچل (محک) میزند، معلوم میشود چیکار هستیم. شاخصه اصلی داستان اینجا توکل است.
آقا کلید واژه این است: «عبد خدا توکل دارد.» مهمترین سلاح در برابر شیطان، یکی از مهمترین سلاحها برای در امان ماندن من از شیطان، توکل است. آیات قرآن: سوره مبارکه نحل، آیات ۹۸ تا ۱۰۰. بحث نمیکنیم. «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا.» شیطان سلطان ندارد بر مؤمنین. نفوذ ندارد، سلطنت ندارد بر مؤمنین. و کیا؟ «و علی ربهم یتوکلون.» کسانی که توکل دارند، شیطون بر اینها نفوذ و سلطه ندارد. «انما سلطانه علی الذین یتولونه والذین هم به مشرکون.» به مشرکین نفوذ دارد، نه بر مؤمنین.
مؤمنین و مشرکینی که اینجا گفته، نه این مؤمن و مشرکی که ما میگوییم مثلاً این آقا مسلمان است، مؤمن است، آن یکی مثلاً خدا را قبول ندارد یا آتئیست است یا مثلاً بتپرست است یا فلان. به این میگوییم مشرک. نه آقا جان، تو منطق قرآن -خوب عزیزان توجه داشته باشند، مطالب مهمی است اینها- میفرماید: «بسیاری از مؤمنین مشرکند.» - «و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» - در ملک یوسف میفرماید: «اکثر مؤمنین مشرکند.» برای اینکه خیلیها ادعای ایمان دارند ولی تو توکل معلوم میشود کیست. یک جایی باید به خدا... به قول یک کسی میگفت: «اعتقاد به خدا را خیلیها ادعا دارند. خیلی ادعا دارند که اعتقاد به خدا دارند ولی اعتماد به خدا خبری نیست.» مؤمن با این اعتقاد که «من خدا را قبول دارم، امام رضا، امام حسین» با اینها که آدم مؤمن نمیشود. اینها خوب است، لازم است. اونی که آدم را مؤمن میکند، اعتماد به خداست. فرمود: «دروغ میگوید کسی که فکر میکند مؤمن است.»
خب حالا من دیگر از اینجا بحثم دیگر خطرناک میشود. انرژی بگیرم. یک صلوات بفرستید. و آل محمد. از اینجا دیگر مطالبی که میگویم تیرباران شروع خواهد شد. با کفن باید آمد وسط سخنرانی از اینجا به بعدش. البته امان بدهید. حالا شما که خوبید ولی هرکی میشنود امان بده ما حرفمان را پیش ببریم از همان اول ما را به شهادت نرسانند.
روایت فرمود: «دروغ میگوید کسی که میگوید من به خدا اعتقاد دارم، باور دارم، ایمان دارم (ولی) از ترس فقر ازدواج نمیکند.» دروغ میگوید. امام رضا علیهالسلام به یکی فرمودند که: «اگر من بهت بگویم برو ازدواج کن، تأمینت میکنم، پولت را میدهم، خانهات را تأمین میکنم، ماه به ماه بهت پول میدهم، ازدواج میکنی؟» (مثل) آقای علی بن جهم بود فکر میکنم اسمش. حالا الان دیگر خاطرم نیست. گفت: «آقا چه حرفی است؟ شما بفرمایید ما شک کنیم معلوم است که بنده حرف گوش میدهم، معلوم است که حرف شما...» «و من اَصدَق من الله قیلا؟» کی از خدا راستگوتر؟ مگر نخواندی در قرآن: «ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله.» خدا وعده داده. گفت: «به خاطر اقتصادی ازدواج عقب نینداز. من تأمین میکنم. فقیر باشند، من بینیاز میکنم.» نه یعنی هر یَلا قبایی (بی قید و بند) که هیچی ندارد و هیچی به هیچی از راه برسد. بفهمم. یک دختر بگیری چون آیه قبلش گفت: «والذین لا یجدون نکاحا.» اگر کسی واقعاً شرایط ازدواج ندارد، واقعاً شرایط اقتصادیش جور داشت تا خدا گشایش ایجاد کند.
ولی آن مقدار که ماها معمولاً تو زندگی میخواهیم. که آدم میبیند، میشنود. بنده نمیخواهم در مورد هیچکس قضاوت بکنم. نمیخواهم یک حکم کلی بکنم. نمیخواهم بگویم هرجایی تو هر خواستگاری، تو هر ازدواجی هر شرطی که گذاشته میشود مشرکانه است، از کافران است، از نه. مطلب باید گرفته شود. لبّ مطلب باید گرفته شود. خیلی از اینهایی که ماها میگوییم، اثر بیاعتمادی است، اثر بیتوکلی است. «اگر اینطور کردم، آنطور شد چی؟» پیشفرض برای خدا میگذاریم. پیششرط برای خدا میگذاریم. بابا جان عزیزم، این پیشفرض، این پیششرط کار شیطان است. شیطان برای خدا پیششرط گذاشت. شیطان برای خدا پیشفرض داشت: «من سجده نمیکنم چون اینجور! چون آنجور!» اگر اینطور من سجده میکنم، اگر آنطور. اگر برای خودت باشد سجده میکنم. برای این. برای خدا شرط و شروط نمیگذارم. مؤمن تسلیم است.
برای خدا فرمود: «جوان مؤمن آمد خواستگاری دخترت.» ببین شیطان کجاها کار میکند. میبینی پسر مؤمن است. از عقایدش راضی. از اخلاقش راضی. سنگ بیندازی، چاله بکنی. همین تازگی به یکی از دوستان همین قضیه را عرض کردم، همین روایت را. نگرانی داشت. البته جوان مؤمنی بود، دوست خوبی بود. تردید داشت که آقا مثلاً به این مورد دختر بدهد، ندهد. به هر حال به خاطر مسائلی جوان بیماری داشت. حالا بیماری حادی نبود ولی خطرناک بود. بیماری داشت. عموی دختر هم همان بیماری را داشت. احتمال داده میشد که بچه اینها این بیماری را داشته باشد. این دوست نگران بود که اگر اینها ازدواج کنند، بچهشان هم گرفتار این بیماری بشود چی؟ خب اینجا جای توکل است. اغلب البته باید به کار انداخت. توکل [باید] با عقل به کار انداخت. یقینی که نیستش که. الان فوت و فراوانیم بچهها را توی دوران بارداری میبرند، میاندازند. کورتاژ میکنند: «این ممکن است لبشکری باشد.» حالا لبشکری باشد، خب حالا چی میشود مگر؟ «آقا سندروم داون دارد.» معلوم هم نیست.
یکی از اساتید ما از بزرگان میفرمود که این بچه [را] نشان دادند. پسرشان را (ایشان) فرمودند. فرمودند: «این مادرش باردار بود، دکترها گفتند: "قطعاً یا بچه میمیرد یا مادرش، این قطعی است".» یکی دیگر از دوستان و مداحی معروف که میشناسید همه تان. ایشان گفت: «من همسرم دوقلو باردار بود. گفتند قطعاً یکی از این دوقلوها میمیرد، مادرش هم به احتمال زیاد میمیرد.» آن استاد بزرگوار فرمود: «ما به امام رضا متوسل شدیم، هر دو صحیح و سالم.» این دوستمان فرمود: «ما به امیرالمؤمنین متوسل شدیم، ستاد (هر دو) صحیح و سالم.» الی ماشاءالله. اینهایی که میگویند: «بچهها را بیندازید، بچهها را نگه میدارند، میماند، به دنیا میآید، صحیح و سالم، از همه باهوشتر و بهتر.» امتحان خدا (است). خدا دارد امتحان میکند. چیکارهای؟ بچه را میاندازد. بچه سالمش درگیر بیماری دیگر میشود. فکر کردم مثلاً خدا را دست میخوری؟ نه، این مقدار بلایی که برایت داشتم، دو برابر جای دیگر بهت میدهم. از دست کی میخواهی در بروی؟ رکب زدی؟
«بندهای با توکل داشته باشد باید به من بسپاری.» توکل نداری؟ چه ادعایی است؟ توکل هم بکنی و «و من یتوکل علی الله فهو حسبه.» توکل کنی میبینی اثراتش را. به من بسپار. اینقدر «مَن مَن» نکن. «میدانم، میتوانم، بلدم، میروم، میآیم.» بیا بسم الله. دست خودت. بیا ببینم. «میتوانم و میبرم و میآورم.» کو؟ چی شد؟
مرحوم آیتالله غروی اصفهانی از بزرگان علمای ماست. استاد آیتالله بهجت. شخصیت فوقالعادهای بود. آثار فوقالعادهای دارد در علم اصول فقه. ایشان شخصیت بینظیری است در حوزه علمیه. بین طلبهها اگر کسی آثار ایشان را بخواند و بفهمد. کسی که آثار ایشان را میخواند و میفهمد بهش میگویند نابغه. که آثار غروی اصفهانی را میخواند و میفهمد. گفتند: «آمد سر درس.» در نجف تدریس میکرد ایشان. توکل کرد. پدرش کمپانی داشت در اصفهان. قید اینها را زد، آمد در نجف با فقر زندگی میکرد که پیراهنش را اگر میشست، پیراهن دیگر نداشت که خشک بشود که دوباره همان را تنش کند. معروف به کمپانی. که ایشان فرمود: «راضی نیستند من کمپانی بگویید.» به خاطر پدرش بهش میگفتند کمپانی اصفهانی.
شخصیت فوقالعادهای بود. آیتالله بهجت خیلی از ایشان تعریف میکردند که آرزویش این بود که آن روزی که از دنیا میرود، زیارت عاشورایش را خوانده باشد. آقای بهجت فرمودند: «زیارت عاشورایش را خواند، سجدهاش را کرد، بعد از دنیا رفت. آرزویش برآورده شد. هر روز زیارت عاشورا با صد سلام و صد لعن میخواند. روزی هزار تا «انا انزلنا» میگفت.» شخصیت فوقالعادهای بود. در زیر گلدسته امیرالمؤمنین دفن (است). ایشان کنار حاج آقا مصطفی خمینی (است). اگر مشرف شده باشید. گفتند: «آمد سر درس.» درس بینظیر و استثنایی ایشان. روز اول درس را داد، همه طلبهها به وجد. روز دوم آمد همان را دوباره تکرار کرد. خوب بحث خوبی بود ولی حالا تکراری بود. روز سوم آمد دوباره همه همانها را تکرار کرد. این طلبه گفتند: «حاج آقا، سه روز است اینجوری شده.» ایشان فرمود: «خدا شاهد است میآیم شروع میکنم غیر از همین کلماتی که از دیروز تو ذهنم بوده هیچ دیگر به ذهنم نمیآید. خدا میخواهد به غروی حالی کند: "اینهایی که میگویی از خودت است، اگر از خودت (بخوانی) بگو. هیچچیزی نمیآید تو این صفحه ذهن من که بخواهم بگویم. خالی خالی است."» سه روز مطلب به زبانم نمیآید. خدا میخواهد حالی کند. شیطان دقیقاً توی همین «مَن» خوابیده. به قول علامه طباطبایی در برخی آثار، شیطان مظهر «مَن» است: «من میتوانم.» این «میم» چسبان هست، میآید آخر هر چیزی، این مال شیطان است. «میتوانم، میدانم، بلدم، میروم، میآیم، میخرم.» «من دختر به اصفهانی جماعت نمیدهم.» «دختر به دکتر میدهم.» «میرود دختر پیدایش کند بین خود ماها. دیده میشود. مشاورهها و اینها چیزهای عجیبی میشنود: «بچه به طلبه نمیدهم.» «من دختر با آخوند نمیدهم.»
فرمود: «روایت را تمام کنم.» فرمود: «پسر مؤمنی آمد. از اخلاقش راضی بودی، بهش پسر ندادی. رفت هر فسادی در زمین کرد، برای تو مینویسند.» از پیامبر اکرم. حالا پسرها هم دور برندارند. اگر جای خواستگاری رفتند انتقام سخت بگیرند از پدر خانم. گردن تو است. ماها احساس مالکیت داریم. به من روی منبر نسبت به همین منبرم احساس مالکیت دارم. پیغمبر ما رسول الله (صلیاللهوعلیهوآلهوسلّم) مال مسجد است. همین میکروفونم میخواهم بخورم.
بنده درخواست دارم پای این نوجوانان، این جوانان را به این مجالس باز کنیم. به مساجد باز کنیم. یک نگاهی به دور و برتان بیندازید، ببینید این مسجد با این عظمت، با این هزینه چند تا زیر ۱۵ سال تو این مسجد دیده میشود؟ اینها فاجعه است. فاجعه است. بابا نوجوان را چه شکلی برخورد میکنی؟ من احساس میکنم مسجد مال من است. تو اقوام ما الان هستند افرادی که ۳۰ سال است پایش نمازخان (نمازخوان)، مؤمن، اهل روضه، اهل مسجد، اهل حرم. میگوید: «بچه بودم رفتم تو مسجد، پیرزن یک جوری دعوام کرد اصلاً از مسجد از جلویش رد میشوم، فرار میکنم.» مال تو است مگر مسجد؟ اذیت [است]؟ نیا. مال شماست اینجا؟ مال کیست؟ شیطان است دیگر. شیطانی بچه را ۳۰ سال است دک کرده. این شیطان در من تجلی کرده. تو شیطان (شیطان) مسجدیان. این شکلی است دیگر. شیطون عرقخورها یک جور دیگر است. این شیطون مسجدیها خیلی حساس است که نظم مسجد حفظ شود. پیغمبر اینقدر حساس نبود. بچههای کوچک را میآوردند میگذاشتند بغل پیغمبر. ادرار میکرد. نماز پیغمبر را به هم میریختند. گریه میکرد بچه شیرخواره. پیغمبر (صلیاللهوعلیهوآلهوسلّم) نمازش که قرة العینش است. نماز پیغمبر. نه نماز من دو زار نمیارزد. نماز پیغمبر! نماز را سریع کرد. فرمود: «بچه دارد گریه میکند.» امام باقر (علیهالسلام) میآمدند صف اول میایستادند. یکی در میان، این بچههای نابالغ را صفحه بعدی میچیدند.
بنشینیم فکر کنیم چرا این بچهها فراریاند از مساجد. میکروفونم را بدهم شما. جایت را بدهی. آن یکی شکلات بدهد. بعد اینها باقیات صالحات برای ما. خدا حفظ کند استاد ابوالفضل بهرام پور. حالا اسم ایشان را میآورم. محبت دارند، هم استاد ما بودند هم همیشه محبت داشتند و دارند. یک چیزی از ایشان بنده خیلی سال است تو ذهن من است. رفت و آمد خانوادگی است. منزل ما میآیند، منزلشان میرویم. میشناسید ایشان را. مفصل است. قرآن که سی جلد تفسیر قرآن نوشتهاند. ایشان نسیم حیات. کودکی از خردسالی ایشان را میشناختم. اگر همین بحثها را هم گوش میکنند که خدمت ایشان هم سلام میکنم. محبت دارند همیشه و داشتند. یک چیزی از ایشان سالهاست تو ذهن من است و عرضم کردم به خودشان، به آزادشان. ایشان فرموده بود که: «همه اینهایی که من دارم، مسجدی شدم، طلبه شدم، استاد قرآن شدم، مفسر قرآن شدم، معلم بینالمللی قرآن (شدم).» ایشان از یک مسجدی در زنجان (بود). رفتم تو مسجد، یک حاج آقایی (بود) که عبا انداخته بود. به آذری به آن آقا گفت: «برای این آقا چایی بیاورید.» ایشان فرمود: «آن یک چایی بیاورید شد قمر (قدر).» برای او نوشته.
«این بچه جون ساکت شو.» «همه اش را باز برای من مینویسند.» «بچه خفه شو.» «دیگر مسجد مادرها میروند.» «دارم سخنرانی گوش میکنم.» «آه جان!» فدایت شوم ابلیس عزیز. با سخنرانی گوش کردن. «دارم سخنرانی گوش میکنم.» «میم» سفتی دارد. خوب گوش نکن. هیچ جا بر نمیخورد. بچه بازیش را بکند. همینقدر از مسجد سهم دارد. خانه خداست. از خانه خدا بیرون میکنی؟ ببینید شیطان همه جا با هر کیفیتی هست. ادعای مالکیت خصوصاً تو پول. انفاق. فرمود: «کسی ملکه بشود، انفاق برایش صادر میشود.» مگر مال من است؟ مال خداست. توکل. یک مقدار باید بدهم. حالا بعضیها با خدا معامله میکنند. این هم خوب است. البته آنهایی که بنده درست درمان خدا هستند، آنها با خدا معامله این شکلی به این نحو نمیکنند؛ چون مالک را خدا [میدانند]. خودت (بگو) مال شما. من کارپرداز شما. مگر کارمند بانک با مثلاً رئیس شعبه معامله میکند؟ معامله نمیکند که. (رئیس شعبه) دستور بهش میدهند: «آقا این 5 میلیارد را بده به این.» بگوید: «ببین آقای رئیس شعبه من باهات معامله میکنم، این 5 میلیارد را میدهم، بعداً یک 5 میلیاردی جای دیگر بهم...» مسخرهبازی!
حالا خدا اینقدر کریم است. اینقدر مهربان است. اینقدر آقا (است). «به من قرض میدهی؟» این 5 میلیارد. رئیس شعبه به کارمند بانک بگوید: «این 5 میلیارد را به خاطر روی (فلان کس) زمین نگذار. این 5 5 میلیاردی بهت میدهم.» خدا چقدر کریم است! «به من قرض میدهی؟» مال خودش را دارد میگیرد بعد میگوید: «قرض بده (تا) من 700 برابر بهت برگردانم.» آخرش هم «الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء.» آخر هم شیطون میآید میگوید: «آقا نمیشود ندهی ها. گول نخوریها. اینها را آخوندها درست کردهاند. چک نداری تو؟ مگر دختر جهیزیه ندارد؟ مگر نگذاشتی برای پس انداز؟ تو پسفردا پیری داری، کوری داری. نکنیها...» همینجور هم جمع میکند. به تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام): «خازن لغیرک.» گاو صندوقدار بقیه است. جمع میکند، جمع میکند، جمع میکند، تحویل ورثه میدهد، میرود.
بارها این را عرض کردم. این قضیه را دیده بودم. بنده فردی را در تهران. ما حالا آدرس نمیدهم که آن شخص در موردش ذهنیت پیدا نشود که حالا احتمال داده نشود کی بود. حالا مثلاً شما فرض بفرمایید از مثلاً میدان 17 شهریور مثلاً تصور بفرمایید فلکهی پارک. مثلاً اینجا مشهد را میگویم دیگر. تهران. این بنده خدا این مسافت را پیاده میآمد که چند کیلو گوجه و خیار و سیبزمینی و پیاز و اینها که میخواهد هر کیلویی مثلاً 100 تومان، 200 تومان ارزانتر بیفتد. میرفت میدان ترهبار پیاده میآمد. پیاده هم برمیگشت. «این پول را ذخیره کند.» بزرگوار ذخیره کرد. مرد. بنده بودم تو مراسم ختم. کاپوچینو میدادند. ست میکردند با کراوات. آن یکی. بعد دیگر همین جور فوت و فراوان. بیرون کاپوچینوئی بود که ریخته بود آب را. مهماً (مهمتر). یاد آن بدبخت میافتم. این زنبیلوارا (زنبیلها). دست عاقل باش. «لا تکون خازن لغیرک.» خرج خودت کن بیچاره. برای زن و بچه دارد جمع میکند بروند سماق بمکنا (بمکند).
افراط و تفریط. پیامبر اکرم (صلیاللهوعلیهوآلهوسلّم) باخبر شدند. روایت بسیار عجیبی است. بنده اولین بار از یکی از علما شنیدم این را. گفتند که: «یا رسول الله نماز این را بخوانید. از مسجدیهای شماست.» نماز را خواندند. خواستند دفن بکنند. اینجور تو ذهنم از روایت. حضرت فرمودند که: «این ارثش را، وصیتش را، اینها (چیست).» گفتند: «یا رسول الله این هرچه که داشت در دوران حیاتش. حالا به قول زن و بچهاش هیچی ندارند. دستش را خالی (کرده). بدبختها افتادهاند.» حضرت فرمودند: «اگر میدانستم اجازه نمیدادم تو قبرستان مسلمین (دفن شود). این مسلمان است؟ زن و بچهات را بدبخت کردی. ول کردی.»
این حالت تفریطش. حالت افراطش. هرچه هست برای اینها. داستان معروفی است. دو تا داستان حالا الان هر دوتاش تو ذهنم آمد بگویم و دیگر عرضم را تمام کنم. جای معروف یکی عباسقلی خان اینجا دم حرم. گفتند که: «پسر مؤمنی داشت عباسقلی خان. همین مدرسهی عباسقلی خان را که میشناسید. ابتدا چیزهای دیگر هم دارد ها. فکر کنم بازار، حمام فکر میکنم داشته باشد. پول بده. کمک کن.» میگفت: «باباجان من میروم، میگذارم تو خرج کن. من که رفتم فقط میگذارم تو باش. هر کار دوست داری بکن.» برو. شب جایی میخواستم بروم آن موقع چراغ میگرفتم جلوتر میرفت. دیگر آنی که چراغ داشت. عباسقلی خان پسرش گفت که: «بچه جان راه بیفت.» گفت: «باباجان، شما برو، من بعد پشت سرت میآیم.» یعنی چه «پشت سرت میآیم.» نور باید بیندازی، من پشت سر نور بروم. احمق! مگر میشود پشت سرم نور بدهی؟ گفت: «باباجان مگر میشود پشت سرت عمل خیر برات بفرستم؟ چطور آن میشود این نمیشود؟ شما گفتی من میروم برام بعداً بفرست. نور میفرستم.» عجب حرفی زدی. آنجا وقف کردیم. مدرسه. اگر ملاک بود هزار تا زمین هم داشت. هیچی الان ازش نمانده باشد. اسم و رسمی. یک باقیات صالحاتی شد.
قبرستان در قم. قبرستان حاج شیخ بهش میگویند. قبرستان نو معروف است. قبرستان حاج شیخ عبدالکریم حائری. خیلی بزرگان آنجا دفن هستند. کربلای کاظم، مرحوم آیتالله احمد آقای قاضی، همسر علامه طباطبایی، برادر علامه طباطبایی. دو تا قبرستان به هم چسبیده، از قبرستان ابوزید و قبرستان حاج شیخ. خیلی بزرگان دفنند. قبرستان بسیار بابرکتی است. گفتند که: «این آقا باغ داشت. باغ سیب داشت اینجا. باغ سیب بود. ایام برداشت سیب شد. سیبها را چیدند، آورد تو خانه مشغول کار بود و اینها. شب آمد از این سیبها...» گفت: «بچه جان یک دو تا سیب بیار.» گفت: «کدام سیب؟» گفت: «همه را خوردیم.» عجب زمانهای. «این همه زحمت بکش، عرق بریز، سیب را بیار، دو تا واست نگه ندارد. همه را خوردم.» جوش آورد. به هاشم گفت: «حاج شیخ این را دادم، قبرستانش کن. این باغ باشد. هر وقت که مثلاً این درختها را و اینها را کندند و از کار افتاد و اینها، اینجا را قبرستان خودت میتوانی کاری بکنی؟ بعداً که کاری نمیکند.»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود که از دو حال خارج نیست این مال -این نهج البلاغه است-. فرمود: «بچههای تو یا دوست خدا (هستند) چقدر منطقی! چقدر قشنگ!» بچههای تو یا دوست خدا (هستند) یا دشمن خدا. اگر بچهها دشمن خدا (هستند) داری جمع میکنی بعد از خودت همه اموالت برسد به دشمن خدا؟ عقلت کم است. دشمن خدا را میخواهی چاق و چله کنی؟ اگر بچهها دوست خدا هستند که خدا خودش بلد است دوستان خودش را چه شکلی اداره کند. کار خودت را بکن.
«نه بچهام.» آخه اینطور داستانها همین جور تو ذهنم دارد میآید. قضایای عجیب و غریب نقل شده جاهای مختلفی از اینهایی که بچهها، بچهها چی کارش کردند؟ یکی از دوستان خاطره عجیبی تعریف کرد. گفت: «زنگ زده بودند به آمبولانس همان شبی که آن بنده خدا از دنیا رفته بود. گفته بودند که: "افسانه است." ولی واقعیت دارد. گفته بودند که: "آقا هزینه کفن و دفن و بیمارستان و خرج همه اینها چقدر میشود؟ ما یک جا بهت میدهیم. خودت ببر دفع کن. فقط آدرس قبر به ما بده."» برای چی؟ گفته بود که: «اینجا این گاو صندوقش این پشت است. هیچ کدام [مان] به آن یکی اعتماد نداریم. مثلاً چهار تا بچه ای که هست، هیچکی حاضر نیست از اینجا بیاید بیرون که بقیه نیایند سر وقت گاوصندوق. ما با هم قرار گذاشتیم با هم شروع کنیم.» اینها آدم نادان است دیگر. شیطان است دیگر. آدم را بدبخت میکند دیگر. فرمود: «دنبال شیطان راه بیفتید، از خاسرین میشوید.» هیچی گیرت نمیآید. این توهمات: «بچهام اینطور. آن یکی آنطور. پس فردا جور نکند. آنطور نکند.» نکند شاید. توکل کن به خدا. مال خداست. من عبد خدا.
از کارهای ساده هم شروع کرد. اولیاء خدا در عالیترین درجات توکل دارند. ما تو (در) سادهها شروع کنیم. همین خمسی که میخواهیم بدهیم: «آخه ما مستأجریم، آخه اینطور، آخه آنطور، من قرض دارم.» «من چی چی دارم.» بابا خمس این [است]. اولاً که سهم امام زمان است. آدم مال کسی هم بخورد، لااقل مال امام زمان را نخورد. بعدش هم فرمود: «ما این را از شما میگیریم، مالتان را پاک میکنیم. این چرکهای مالتان است. بعد جدا میکنیم ده برابر بهت برمیگردانیم.» این را تجربه کنید. از آنهایی که خمس میدهند، چه جور برمیگردد. زکات چه شکلی برمیگردد. چه عجایبی دارد. البته خدا امتحاناتی میگیرد. مدتها از یک کسی میخواستیم. هی میگفتیم: «بده، بده، بده، بده، بده.» 30 میلیون نمیداد. شب سال خمسی ما، ریخت به حسابمان. صبحش برگشت (پرداخت کرد). کمترین توکل است دیگر. همان معامله با خداست. «آقا بده، من برمیگردانم.» از اینجا باید شروع کرد. شیطون نسبت به همینها حساس است.
عرضم تمام. گفتش که: «داشت حالا منبر سخنرانی میکرد. گفت که: "آقا وقتی که آدم دست میکند تو جیبش صدقه بدهد، 30 تا شیطونک میچسبند به دستش، نگذارند این خرج کند."» این آقا نشسته بود پای منبر و متنبه شد. تو ذهنش آمد: «بروم یک کم برنج دارم، بردارم بیایم بدهم حاج آقا. من میروم خانه، چیزی دارم بیایم صدقه بدهم.» تا این شیاطین دست ما را نگرفته. رفت برنج را زد زیر بغل. آمد بیرون. «کجا برنج داریم ببرم؟ مگر دیوانهای؟ این موقع سال برنج به این قیمت. پس فردا ما مهمان داریم، فلان داریم، اینجور داریم. همه ملت دارند برنج جمع میکنند، تو میخواهی برنج ببری بدهی؟» منصرفش کرد. برگشت مسجد حاج آقا دست خالی. گفت: «چی شد اخوی دست خالی آمدی؟» «شیاطین نگذاشتند.» «شیطونکها.» گفت: «نه، حاج آقا. مادرشون! مادرشون، مادر شیطونک.» یکی از جاهایی که قشنگ تمام قد میآید وسط انفاق است. خرج کردن. بعد یک استدلالاتی واسه آدم میآید. آدم نمیداند اصلاً این حرفها دارد از کجا میآید. اینقدر حق، اینقدر درست، اینقدر دقیق. «نکند این مثلاً این پول را بردارد، ببرد به یکی دیگر بدهد که آن معتاد باشد که بعد موادی که میکشد من شریک در آن مواد باشم که بعداً این مواد میزند.» یک فیلم سینمایی واسه خودش درست کرد. «بده این 5 تومان به امام کاظم.»
گفت: «آقا پول بده.» مثل آن بنده خدا. پول زور. حضرت فرمودند: «من که میدانم فلان مقدار درهم زیر فلان درخت قایم کردی. ولی بگیر. پولهایت را هم پسرت میآید برمیدارد تو [اشتباه کردی].» من شیخ عباس قمی نقل کردیم. میگوید این هم سریع پولها را، این پولی که گرفت. رفت آنجا چاله را. گفتن که بر میدارد. قبل از اینکه امام کاظم میدانستند این بابا اینجوری است. باز هم دستش را رد نکرده. یک چیزی دادند. آبرو را دارد وسط میگذارد. توکل. انفاق. خدا را مالک دانستن. اینها ابزارهای کلیدی برای بندگی بندههای خداست.
چرا شیطان از شهدای کربلا بدش میآید؟ چون اینها اهل توکل بودند. یکی از یاران امام حسین (علیهالسلام) شب عاشورا گفتند: «بچهات را این بغل نزدیکها گرفتهاند، یک مقدار پول اگر ببری آزادش میکنی. پاشو برو آزادش کن.» گفت: «آقا من خودم نمیروم. پول میدهم، کسی را میفرستم. من بروم از فیض شهادت میافتم.» کسی را اجیر کرد فرستاد پول را ببرد بچهاش را آزاد کند. توکل را ببین. «اعیر الله جمجمه تک.» به قول امیرالمؤمنین (علیهالسلام): «جمجمه ات را به خدا عاریه بده در میدان جنگ. خودت را به خدا بسپار. رها کن برای خدا.»
عابس آمد تو میدان گفت: «بیایین بجنگین.» دید کسی حریف نیست. کلاه خود را پرت کرد. زره را کند. یک شمشیر فقط دستش گرفت. گفت: «هیچی ندارم. بیایین.» این را میگویند توکل. این را میگویند مرد. این را میگویند عبد خدا. هر چه داشتند آوردند. روراست برای خدا. معلوم است که شیطان به خون اینها تشنه است. معلوم است که شیطان از اینها بدش میآید. نه. عبد بودن اینها. اهل توکل. گول نخوردند. بازی نخوردند از شیطان. ببینید چه توکلی بود اباعبدالله (علیهالسلام). چه عشقی بود. چه معاملهای بود. هر چه داشت آورد وسط. صادقانه. هیچ حرفی. هیچ... شما بگویید یک سر سوزن اعتراض دیده بشود در امام حسین علیهالسلام. یک سر سوزن ناراحتی دیده بشود در زینب کبری سلام الله علیها. یک سر سوزن در امام سجاد. در این بچهها. آقا اینها خیلی عجیب است. در این بچهها. یک سر سوزن گلایه، ناسپاسی، اعتراض. همه اش عشق است. همه اش معامله با خداست. همه اش توکل بر خداست. سپرده خودش را به امام حسین علیهالسلام. سپرد خودش را به خدا. ببینید چه شد. این تن روی زمین سه روز رها، زیر آفتاب گرم بیابان. این تن را به خدا سپرده. این سر را به خدا سپرده. این سر منزل به منزل دارد میرود سوار بر نیزه.
«کجا میبرد رشته بر گردنم افکنده دوست میکشد هر جا که خاطرخواه اوست.» هر جا خدا ببرد. کجاها که نبردهاند؟ چهها که نکردهاند؟ منزل به منزل بر فراز نی تو این شهرها چرخاندن. تو این بازارها چرخاندن. سنگ پرتاب کردن. جسارت کردن. توهین کرد.
راوی میگوید: «ما هفتاد نفر بودیم. مسئولیت سر حسین با ما بود. شبها میرفتیم. خاک به دهان من با این روضهها چه کنم.» اینها همه اش نقلهای تاریخی است. میدانم سخت است بر شما مؤمنین شنیدن این مطالب نامظلومیت اهل بیت (علیهمالسلام). گفت: «منزل به منزل صبح به صبح صندوقچهای داشتیم. این سر را.» او که نمیگفت «سر نازنین.» بنده میگویم. «گفت این سر را از این صندوقچه در میآوردیم، بر نیزه میزدیم. در شهر میچرخاندیم. شبها میآوردیم در صندوقچه میگذاشتیم. کنار این سر مینشستیم، شراب میخوردیم، قمار میکردیم.» جان به قربان اباعبدالله (علیهالسلام).
منزل به منزل رفتند. رسیدن به منزلی به نام قنصرین. در نزدیکی شام بود. کلیسایی بود. اینها خودشان را امت پیغمبر میدانستند. راهب مسیحی در کلیسا خواب بود. میگوید: «با صدای ذکری که شنیدم بیدار شدم. از در کلیسا آمدم بیرون. دیدم از یک صندوقچهای نور به آسمان میرود.» گفتم: «چی درون این صندوقچه است؟» گفتند: «به تو ربطی ندارد.» گفت: «من بهتون پول کلان میدهم. چند ساعت این صندوقچه را با اونی که درونش است من امانت بدهید.» یا امام رضا (علیهالسلام) روضه را برای شما میخوانم که فرمودید: «اشک بر اباعبدالله پلک ما را زخم کرد.»
میگوید: «راهب مسیحی صندوقچه را باز کرد. دید یک سر نازنین مثل ماه میدرخشد ولی لبها ترک ترک.» میگوید: «بردم با آب و گلاب شستشو دادم. خون سر و صورت، لبهایش را شستم. محاسنش را شستم. موهایش را شستم. تو بغلم گرفتم مثل بچهای که در آغوش میگیرم. گفتم من چقدر تو را دوست دارم تو فقط به من بگو تو کی هستی که اینجور از من دل بردی؟»
مگر سر به صدا آمد: «انا حسین بن علی الذی.» «من حسین پسر علیم که...» گفتم: «دست شفاعت من را بکن.» فرمود: «نمیشود. تو مسلمان نیستی. اگر میخواهی شفاعت من نصیبت بشود باید مسلمان بشوی.» میگوید: «همانجا در لحظه گفتم من ایمان خوردم به تو، به خدای تو، به پیامبر تو، به پدر تو، به پدربزرگ تو.» مسلمان شد. این مسیحی با سر مبارک اباعبدالله. مسیحی. مسیحی بود. به این سر احترام گذاشت. اذیتتان نمیخواهم بکنم. ولی یک (آدم). آنهایی که ادعای مسلمانی داشتند چه کردند؟ آنقدر از پشت سر سنگ زدند! خرد و پیشانی علی (علیهالسلام). لعنت الله علی القوم الظالمین. «سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار (داده). اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، (در) این ساعت سر سفره با شرکت (برکت) اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برس. از شر شیطان و نفس اماره در امان بدار. شر ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر معظم انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در (دنیا) زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، (ن)گفتی ما صلاح ما را میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله.
                
             
            
        
در حال بارگذاری نظرات...