سلم، سازگاری محض بین دو چیز
موقعیت سلم؛ روابط بیضرر و بیخطر
نسبت ظاهر و باطن در آثار علامه طباطبایی
ارتباط متقابل ظاهر و باطن
همه چیز جنبه جسمی و روحی دارد.
بحث روح الاجتماع
همه چیز روح دارد حتی رفاقت دو نفر
تأثیر و تأثر روح و روابط
فراهم بودن اسباب ترقی در قم، حرم اهل بیت
خطاب پیامبر به ابلیس از وضیعتش در قم
سجده ملائکه زمان ندارد
نسبت سجودی ملائکه بر ولی الله دائمی است
مسیر رسیدن به باطن، ظاهر است.
تمثل هر چیز، باطنی است که ظهور کرده.
باطن سِلم، سلام ظاهری است.
تزاحم در برزخ معنا ندارد.
ماجرای ملاقات علامه طباطبایی و سید هاشم حداد
سِلم محض، خداست.
بشارت جبرئیل از سلام خدا بر فاطمه زهرا (س)
قرائتی از آیه "سَلَامٌ عَلَیٰ إِلْ یَاسِینَ"
امام، تجلی سِلم خدای متعال
توافق محض اسماء و صفات خدا
عدم تناقض افعال امام
بهشت دار السلام، جهنم دار اللعنة
وداع اعضای تن مومن هنگام مرگ
هر قطعهای از بدن روحی دارد.
بیهوشی بهشتیان از دریافت سلام الهی
سلام ظاهری، راه رسیدن به سلام باطنی
سلام به معصوم، اتصال به باطن سِلم
سلام خدا بر ابرهیم
درک سلام هستی، ثمره تسلیم بودن
دیدگاه فارابی نسبت به هستی
بحث مساوق بودن وجود و کمال ملاصدرا
ذرات عالم ذره ذره عشق است
عشق خدا به حبیبش نبی اکرم
الفاظ، راه رسیدن به حقایق و باطن
واکنش هستی بر نام اهل بیت
سلمان محمدی (فارسی)، تسلیم محض امیرالمومنین
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده.
* * *
بحث «سلام» را خدمت عزیزان آغاز کرده بودیم. بحث در مورد سلام زیاد و مفصل است؛ حالا جای بحث زیادی. کلمه «سلام» را گفتند که در برابر خصومت، سِلم آن حالت موافقت شدید است؛ حالا در ظاهر و باطن. جوری که دیگر خلافی در بین نباشد، غیری این وسط نباشد. دو تا چیز در سازگاری محض باشند با همدیگه؛ هیچکدام هیچ آزاری، هیچ خطری، هیچ ضرری.
این «خطر» و «ضرر» واژههای کلیدی هستند؛ هیچکدام خطر و ضرری برای آن یکی نداشته باشند. اینها در موقعیت سِلم با هم قرار میگیرند. جایگاهشان نسبت به همدیگر میشود سلام.
* * *
سلامت هم همین وضعیت را دارد؛ یک ترکیب مجموعه افراد، وقتی که در ارتباط با همدیگر هستند، وقتی که روابط اینها جوری باشد که هیچکدام برای هیچکدام ضرر نداشته باشد، هیچکدام برای هیچکدام خطر نداشته باشد، اینجا میشود سلامت.
در ترکیب جسممان همینطور؛ وقتی که این چیدمان به نحوی باشد که هرکی و هرچی سر جای خودش قرار گرفته، هیچکسی به حریم آن یکی تجاوز نکرده. یک وقتی مثلاً اوره میرود بالا، مثلاً چه میدانم گلبول سفید مثلاً میآید پایین؛ بر فرض اصلاً در ساختار تن این شکلی است دیگر. وقتی یک چیزی بالا میرود، طبعاً یک چیز دیگر هم پایین میآید؛ جای او را میگیرد و این آسیب میشود برای آن یکی، یا مانع رشد آن یکی میشود؛ به هر حال یا ضرری برایش دارد یا خطری برایش دارد، یا مانعیتی برایش دارد. این شرایط میشود شرایط تجاوز به حدود و حقوق همدیگر. ولی وقتی که رابطه به نحوی باشد که هیچکسی پا در حریم آن یکی نگذاشته، تجاوز نکرده به حریم دیگری، حدی را و حقی را آسیب نزده، اینجا میشود شرایط سِلم و سلامت.
* * *
خب، سِلم و سلامت به گفتار فقط نیست؛ یعنی جنبه نمادین ندارد. مطلب بسیار مهمی که اینجا باید در موردش بحث بشود، حالا نمیدانم چقدر وقت این جلسه را بگیرد؛ شاید کل وقت این جلسه را بگیرد این بحث و بحث بسیار کلیدی و حیاتی است. یک بعدش اینجاست؛ خیلی جاها این بحث کاربرد دارد. آن هم نسبت ظاهر و باطن. نسبت ظاهر و باطن بحث بسیار حیاتی است.
مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه در برخی آثارشان، بعضی از آثار تخصصیشان، به این بحث پرداختند؛ نسبت ظاهر و باطن چه نسبتی است؟ هر ظاهری در این عالم باطنی دارد؛ هر باطنی هم ظاهری دارد و خدا هم این ظاهر و باطن را خلق کرده و نسبت اینها را قرار داده: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ». این ظاهر و باطن هم با همدیگر در تماسند، در ارتباط متقابلند؛ از هم میگیرند و به هم میدهند.
خیلی بحث عمیقی است؛ نسبت جسم و روح این شکلی است. هم جسم روی روح اثر دارد، هم روح روی جسم اثر دارد؛ هر دو با هم در داد و ستدند. نسبت اینها نسبت ظاهر و باطن است. این جسم ظاهر، آن روح باطن است. در همه چیز ما این روح را داریم. همه چیز یک جنبه جسمی و روحی میشود درش لحاظ کرد.
* * *
حتی بحثهایی که الان ما در مورد جامعه داریم؛ جامعه ما مفصل. فکر میکنم شاید حول و حوش هفتاد، هشتاد جلسه بود در مشهد، دانشگاه فردوسی، در مورد «روحُ الجَماعَه» بحث کردند که فلاسفه و جامعهشناسان و علمای خودمان هم علامه طباطبایی قائلند، هم برخی شاگردانشان. بحث بسیار مهم و مفید و حیاتی و کلیدی است.
همه چیز جسم و روح دارد، از جمله جامعه ما. ما «روحُ الجَماعَه» داریم، «روحُ البَیت» داریم؛ یک خانه روح دارد. هر دو نفری که با هم ارتباط برقرار میکنند، این خودِ این رفاقت این دو تا با همدیگر یک شیء دیگر است. «سُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ». همین هم یک ملکوتی دارد، همین هم یک روحی دارد. روح ارتباط «الف» و «ب» با روح ارتباط «الف» و «جیم» فرق میکند. ارتباط «الف» و «دال» فرق میکند. این با روح ارتباط «الف» و «ب» و «جیم» و «دال» با هم فرق میکند؛ باز با روح ارتباط «ب» و «جیم» و «دال» با هم فرق میکند. هی توسعه! ما بینهایت روح داریم، چون بینهایت ظاهر داریم؛ ظاهرمان بینهایت، باطنشان هم بینهایت.
در ارتباط «ایکس» و «ایگرگ» با همدیگر یک باطن نیست، یک روحی است این رابطه. تحتالشعاع آن روح است؛ هم این رابطه روی آن روح اثر میگذارد، هم آن روح روی رابطه اثر میگذارد.
* * *
جامعه هم روح دارد. الان شهر تهران یک حال و هوایی دارد، کاملاً متفاوت از شهر قم، کاملاً متفاوت از شهر مشهد، متفاوت از شهر کربلا. خود شهر، محلاتش هرکدام یک روحی دارد. کوچهها هرکدام یک روحی دارد. آپارتمان هرکدام یک روحی دارد. واحدهای هر آپارتمانی هرکدام یک روحی دارد.
«روحُ الجَماعَه» بحث بسیار حیاتی است. تعیین سقف میکند گاهی برای انسان. در یک شهری که یک گناهی واقع میشود، این سقف معنوی میآید پایین. در یک شهر دیگری سقف معنوی میرود بالا. آیتالله جوادی آملی میفرمودند ما دماوند که میرویم، خب ایام تابستانشان دماوند تشریف میبردند و میبرند؛ هنوز هم خیلی هم کار میکنند. یعنی گاهی توی دماوند تابستانیشان وقتی برمیگردند چهار پنج جلد کتاب، محصول کتاب قطور چهارصد پانصد صفحهای، در هر تابستان معمولاً با چهار پنج جلد کتاب برمیگردد. یک سال که در طول یک سال بیست جلد کتاب از ایشان چاپ شده بود که عنوان «پرکارترین مؤلف سال» به ایشان دادند؛ همین هفت هشت ده سال پیش بود.
ایشان میفرمود که ما دماوند گاهی برای یک پاراگراف اسفار، مثلاً حالا بنده جزئیات یادم نیست، مثلاً یک ساعت وقت میگذاریم تا بفهمیم؛ در حالی که همین را توی قم در پنج دقیقه میفهمیم. فرمود فضای قم با فضای دماوند فرق میکند؛ اینجا یک روح دیگری است. اینجا حرم اهل بیت؛ کل شهر حرم اهل بیتی یک نور دیگری دارد. اسباب ترقی فراهم است. شهری در ایران مثل قم نیست؛ یعنی در تعبیر حرم اهل بیت ما فقط در مورد حتی شاید در هیچکدام از اعتاب مقدس ما این را نداریم؛ فقط در مورد قم است که این عنوان برایش آمده است. بقیه جاها فقط فضای حرم؛ حرم امیرالمؤمنین، حرم سیدالشهدا، حرم امام رضا. ولی در مورد شهر قم نگفتند حرم حضرت معصومه، گفتند شهر قم. این شهر حرم، روح دیگری هم دارد.
پیغمبر هم خطاب کردند به این شهر، ابلیس را بهش خطاب کردند: «قُمْ یَا مَلْعُون!» بلند شو. این «قُمْ یَا مَلْعُون» خطاب پیغمبر به ابلیس. و این خطاب هم حالا در بحثهای دیگر عرض کردیم، در عالم ملکوت ما زمان نداریم؛ زمان و مکان به این کیفیت نیست. اینجوری نیستش که بگوییم پیغمبر در معراج به شهر قم فرمود؛ زمان نداری که فرمود. معنا ندارد فعل ماضی نمیآید؛ ماضی که تمام شد رفت؛ یعنی الان نیست. وقتی فرموده یعنی یک حقیقت ملکوتی؛ یعنی همیشه و همهجا.
ما در بحث سجده ملائک بر آدم عرض کردیم این را که سجده ملائک که زمان ندارد که بگوییم سجده کردند؛ فعل ماضی ندارد که. سجده کردن یعنی تَمَثُّل پیدا کرد؛ ارتباط اینها با آدم. «فَخَرُّوا لَهُ سَاجِدِینَ». تعبیر قرآن هم خیلی قشنگ است: «فَخَرُّوا لَهُ سَاجِدِینَ»؛ برای او واقع شوید با کیفیت سجود. یعنی نسبت وجودیتان با آدم میشود نسبت سجود. ملائکه همیشه و همهجا در سجده نسبت به آدم.
خب آقا، یعنی پس چرا ملائکهای که مثلاً وحی را میآورند، اینها در سجده نیستند؟ نه آن صورت سجده است، آن توسل سجده است؛ حقیقت سجده دائمی است. نسبت ملائکه با ولی الله الاعظم همیشه و همهجا نسبت سجود است. این زمان ندارد. این نسبت قم هم که پیغمبر اکرم فرمود به شهر قم، این همیشگی است، تکوینی است. به این ابلیس فرمود: «قُمْ یَا مَلْعُون!» بلند شو. خب، بلند شو یعنی چی؟ «قُمْ» یعنی چی؟ قیام یعنی چی؟ بحث میطلبد دیگر. قیام کن؛ جلوس ندارد، قعود ندارد، نشستن ندارد، سیطره و سلطنت ندارد؛ حضور دارد. نفرمود برو بیرون، «اخْرُجْ یَا مَلْعُون». شیطان را از قم بیرون نکرد؛ فرمود پاشو، نشین.
شیطان وضعیتش در شهر قم وضعیت ایستادن است، وضعیت نشستن نیست؛ ولی بعضی جاها وضعیتش وضعیت نشستن است: «وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا». مینشیند روی گرده، سواری میگیرد قشنگ آدم. در بعضی از جاها میبینی یک روحی است، یک جوی. همینی که ما ازش تعبیر به «جو» میکنیم؛ گاهی جو سنگینی، جو سبکی است. بعضی جاها اصلاً فضای دیگری حاکم است. بعد آدم ناخودآگاه در آن جو که قرار میگیرد، یک دریافتهای ذهنی، در یک جو دیگری دریافتهای ذهنی دیگری پیدا میکند. حال و هوای دیگر پیدا میکند. این همان روح اجتماع است.
* * *
فضای در سجده، آیه آخر سوره علق که سجده واجب دارد، فرمود که عربیاش را نمیتوانم بخوانم. فرمود: «اسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»؛ سجده کن و مقرب شو. معلوم میشود که سجده ابزار تقرب است. سجده، بله دیگر.
این سجده ظاهری، صورت آن باطن است. حالا بحث ظاهر و باطن همین است؛ خدای متعال هر امر باطنی را بهش یک صورتی داده و برای رسیدن به هر امر باطنی هم راهش را از همین صورت قرار داد. راه رسیدن به باطن هم ظاهر است. هر ظاهری باطنی دارد، هر باطنی ظاهری دارد. رسیدن به هر باطنی هم مسیرش مسیر ظاهرش است. همین قرب باطنی و سجده باطنی با سجده ظاهری حاصل میشود. از راه این سجده، آن سجده حاصل میشود. راه رسیدن به آن سجده همین سجده است. با این آن سجده میشود. اگر هم آن سجده باشد، آن باطن هم ظاهر دارد. اونی که در آن سجده است هم ظاهرش میشود همین سجده.
* * *
حالا در بحثهای رؤیا و تعبیر رؤیا و مکاشفات و اینها هم، خب این بحث بسیار لازم و ضروری است که این هر آنچه که اینجا دیده میشود، یک باطنی است که ظهور پیدا کرده؛ باطنی است که ظهور پیدا کرده است. در رؤیا مثلاً کسی، کسی را با سلاح مثلاً میبیند، این معلوم میشود در باطن آن سلاح برایش حاصل شده است. اینجا تَمَثُّل پیدا میکند. تَمَثُّل هم که پیدا میکند در حالا در بحثهای رؤیا و مکاشفات و قضایا این شکلی، نزدیک به مرگ و اینها، در ظرف ذهن آن بیننده این شکلی بروز پیدا میکند به خاطر انسی که دارد.
مثلاً یک جملهای را اگر بخواهند به ماها بفهمانند توی خواب، مثلاً آدم یک تعبیر فارسی نوشتن روی دیوار. خب عالم ملکوت که عالم محدودیت بین فارسی و عربی و ترکی و انگلیسی نیستش که. آنجا زبان معنا ندارد؛ آنجا محتوا منتشر میشود. آنهایی که تجربیات عمیقتر پیدا میکنند، یکی از چیزهایی که برایشان جالب است، چون اولاً آدم در ورود به این قضایا و اینها یک انس ذهنی دارد؛ انس ذهنی یکهو میشکند. مثلاً در گفتگوها میبیند که دارند القای مفاهیم میکنند ولی لبی تکان نمیخورد. آنجا است، تعجببرانگیز است.
* * *
اینکه یکهو مثلاً با یک کسی مواجه میشود، حالا مثلاً پدرش را موقع خروج از بدن یا مرگ و اینها، بعد پدرش بهش سلام میکند. مثلاً پدر لبخند دارد. بگذار باهاش حرف میزند؛ این لبخند هم خراب نمیشود. در دنیا که نمیشد یکی هم لبخند داشته باشد هم حرف بزند؛ چه شکلی میشود که هم کسی سوت بزند هم دندانهایش را مسواک بزند؟ چطوری میشود؟ دندان مصنوعی اگر داشته باشد، دندان را در میآورد مسواک میزند. حالا اینجا چه شکلی میشود یک کسی هم لبخند داشته باشد هم حرف بزند؟ یعنی دهان تا بناگوش باز، دارد میخندد، دارد حرف هم میزند. آنجا اصلاً حرف زدنش از جنس حرف زدن ما نیست؛ آنجا محدودیت نیست. ما اینجا محدودیت داریم؛ یا باید آنجا همه چی با هم قابل جمع است و همش تَمَثُّل است. اگر هم حرف میزند، انشا میکند در حد فهم آن مخاطب و انس ذهنیاش. ما چون به زبان فارسی انس داریم، اگر حرفی به ما بزنند فارسی به ما میگویند. یکی دیگر ممکن است آنی که به تجرد میرسد، میبیند میتواند القای مفهوم بکند، انشا بکند بدون اینکه اصلاً یک زبانی را بلد باشد.
بحثهای سنگین نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم؛ برای اینکه این از این ظواهر عبور کرده است. این دیگر با این کلمات انتقال پیدا نمیکند، محدود به این کلمات نیست نه در دریافت نه در القا. آنهایی که قویاند، با همدیگر جور دیگری میگویند. علامه طباطبایی و حاج شیخ هاشم حداد یک ساعت جلسه داشتند رحمت الله علیه. بعد آقا پرسید که آقا یک ساعت جفتتان سرتان پایین بود به زمین نگاه میکردید. این همه اصرار داشتید همدیگر را ببینید، این بود جلسه؟ یکی این ور سرش پایین، یکی هم آن ور سرش پایین. این همه گفتم آقا من میخواهم همدیگر را با خیلی اصرار کردم، من باید حتماً ایشان را ببینم. شما اصرار کردی، قم آمدی، وقت گرفتیم، ایشان وقت گذاشت، یک ساعت سر پایین. این شد جلسه؟ یک ساعت ما دائماً با هم حرف زدیم، شما نفهمیدی. حرف زدن گیر الفاظ نیستش که.
وقتی کسی مجرد است از جای دیگری ارتباطشان با هم برقرار میشود. الفاظ محدودیت بدن. الفاظ محدود به زمان. تا این لفظ بخواهد بیاید و این کلمات را، زمان را، تهش ممکن است مثلاً به اندازه پنج صفحه کتاب مطلب منتقل بشود. ولی اگر از آن دارد مجرد با همدیگر ارتباط برقرار کردن، توی یک ساعت به اندازه پنجاه هزار سال برزخی. محدودیتی نیست. این القا میکند و القا میکند؛ حالا بستگی هم دارد که باز در چه سطحی آنجا با هم ارتباط برقرار کردند.
* * *
ظاهر و باطن این است. حالا راه رسیدن به آن باطن چیست؟ ظاهر است. و تمرین و توجه. از دریچه این ظاهر، از کانال این ظاهر به آن باطن میرسد، به شرط اینکه از این دریچه وارد بشود، با این ظاهر توجه پیدا کند.
* * *
دنبالِ خوب، پس این سلام ظاهری است. باطنی دارد؛ باطنش سِلم است، سازگاری و توافق. توافق. خب، توافق بین چی و چی؟ همه توافق؟ توافق محض و سازگاری محض کیست؟ خداست. «السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ».
* * *
که وقتی جبرئیل سلام رساند به حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از رحلت مادرشان حضرت خدیجه که بیقراری میکرد، حضرت زهرا، جبرئیل آمد گفت که به فاطمه بشارت بده که خدای متعال به او سلام رساند. و گفت مادرت در بهترین جای بهشت است، غصه نخور. حضرت زهرا سلام الله علیها آنجا گفتند: «پدر جان، به جبرئیل بگویید که جواب سلام من را برگرداند، بگوید: الهی انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام.» تو خودت سلامی، سلام از تو است، سلام به تو برمیگردد.
دختر چهار ساله؛ جانها به قربان یک نخ چادر او. چه حقیقتی است؟ در کدام مرتبه است؟ در چه مرحلهای از مشاهده خدای سبحان است؟ چه ادراکی؟ چه رابطهای بین او و خداست؟ این رابطه، رابطه سِلم است. این سلام خدا بر او هم زمانمند نیست. اگر میگوید: «سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ» یا «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ» یا «سَلَامٌ عَلَى آلِ یَاسِینَ»، قرائت درستترش «آلِ یاسین» است. «الْیاسِین» حالا ما بحث مفصلی با دوستانم داشتیم در مورد تعدد قرائات و اینها که مفصلترند، باید بحث بشود. اهل بیت تعدد قرائات را قبول دارند و در نسخههای مهمتر، حالا این نسخه حَفْص از عاصم که ما داریم، قرائت ایشان. حالا بحث اینجا بحثهای مفصلی است. نسخه دیگری هم هست که آنها قرائتهای مهمتری است و برخی قرائتهای رایجتر. در آن قرائتهای دیگر این آیه این شکلی تلفظ و قرائت شده و مکتوب شده: «سَلَامٌ عَلَى آلِ یَاسِینَ». در روایت ما هم که گفتند دیگر: «یاسین رسول الله، آل یاسین اهل بیت.» خب، این سلام، سلام زمانمند که نیستش که.
کی خدا سلام داد؟ چقدر سلام خدا طول کشید؟ تا کی سلام داد؟ سلام حاکی از باطن امر است؛ سلام دائمی است: «عَلَى آلِ یَاسِینَ». سلام دائمی است بر نوح. سلام دائمی است بر ابراهیم. «وَ سَلَامٌ عَلَىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَىٰ». هرکی که در تبعیت از خدا، تبعیت از هدایتگر، سلام دائمی بر او شکل میگیرد: «إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ».
این «اذا جاک» چیست؟ کیست؟ کجاست؟ خیلی اینها لطیف است. گفتند کسی که سلام میدهد، شصت و نه تا حسنه دارد. یکی آنی که جواب میدهد. در خود این هم بحث است؛ چرا هفتاد تا؟ چرا نسبت شصت و نه به یک؟ گفتند خصیصه پیغمبر مرحوم علامه در سُنَن به نظرم نقل کرده، جاهای دیگر هم هست؛ خصیصه پیغمبر این بود که احدی نتوانست، «لَمْ یَسْبِقْ أَحَدٌ»، احدی نتوانست بر او سبقت بگیرد در سلام. این خصلت ظاهری پیغمبر یا باطنی هم هست؟ پیغمبر فقط سلام ظاهری میدهند یا باطنی هم میدهند؟ اگر در ظاهر کسی نتوانسته بر او سبقت بگیرد، باطناً کسی میتواند سبقت بگیرد؟
پس این سلامی که ما در زیارت میدهیم، جواب سلام است. «إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا» این فقط خطاب به پیغمبر است یا خطاب به امام رضا هم هست؟ این «جائکه» چیست؟ به محض اینکه تو خودت را در محضر میبینی و وارد میشوی، او به تو سلام میدهد: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ». اصل اثر از اوست. شصت و نه تایش مال اوست. ما سلامی که میدهیم، جواب سلام امام رضا است که البته بر همین جواب ما هم باز اثری مترتب میشود. باز این عنایت دیگری است. «أَنْتَ ذَاکِرٌ قَبْلَ ذَاکِرٍ»؛ او ذاکر قبل از ذاکرین است. از او این فیض جاری میشود و به او فیض برمیگردد: «أَنْتَ السَّلَامُ وَ مِنْکَ السَّلَامُ وَ إِلَیْکَ یَعُودُ السَّلَامُ». به خودش هم برمیگردد. او معدن سِلم است. البته باز او خودش تجلی است، تجلی سِلم خدای متعال.
* * *
خدا اسماء و صفاتش در توافق محض با همدیگر است. خدا افعالش در توافق محض با همدیگر است. هرچه که میکند، این کارش با آن کارش تناقض ندارد. در زیارت امام امیرالمؤمنین هم امام هادی فرمود: «فَمَا تَنَاقَضَتْ أَفْعَالُهُ»؛ افعال امیرالمؤمنین با هم تناقض نداشت. هیچ کاری آن کار دیگر را رد نمیکرد. هیچ کاری نفی آن کار دیگری نمیکرد. یک حقیقت است، تکثر پیدا کرد. همهاش هم میخواهند جلوه حق: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ». همهاش جلوه حق. اختلاف مال جایی است که «وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافًا کَثِیرًا». اختلاف مال وقتی است که از پیش غیر خدا. به آن منبع وقتی وصل شد، آنجا وحدت محض است. آنجا همه چی با هم توافق دارد. همه چی با هم سازگار است؛ در سِلم.
ما را هم دعوت به آن نقطه کردند. اگر دلها به آنجا بند شد، از آنجا با هم ارتباط برقرار کردند، آن وقت دیگر کسی با کسی اختلاف ندارد. بهشت «دَارُ السَّلَامِ». «یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ»، «یَهْدِی مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ». جهنم «دَارُ الْعَنَتِ». «کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا» که ما این را بحث میکردیم، یادم نیست کی بحثش را داشتیم. در بنیاد مرید بود فکر میکنم. نه، همین بحث اینکه حتی اعضای تن جهنمی هم همدیگر را لعن میکنند. این «اُخْتَهَا» فراگیر است دیگر؛ این اعضای تن او همدیگر را لعن میکنند، از هم بیزارند. در بهشت همه عاشق هم هستند، در سِلم محض با همدیگرند.
همان روایتی که دارد صبح به صبح اعضای تن با همدیگر سلام علیک میکند؛ روایت دارد با هم سلام علیک میکنند و ملاقات معروف که به زبان میگویند که ما در سلامتی مگر تو بگذاری. روایت: «اگر تو خراب نکنی ما در سلامتیم.» معلوم میشود که این اعضا و روایت دیگر هم بود که در آن بحث مرگشناسی، تازگی بحث موقع مرگ. پیغمبر اکرم فرمودند که مرگ مؤمن که میرسد، اعضای تن او از هم خداحافظی میکنند و وداع میکنند با همدیگر. میگویند که فعلاً از هم دور میشویم تا قیامت دوباره همدیگر را میبینیم. روایت مفصلی که ما یک جلسه، دو جلسه مفصل در مورد این بحث کردیم. معنایش چیست؟
خب این اعضا با هم سلام علیک میکنند، یعنی چی؟ روحی دارند. بحث مفصلی است که همانجا باز بحث این هم مفصل بحث کردیم؛ یک روح کلی دارد و روحهای جزئی و نفوس جزئی ذیل اوست. این انسان یک نفسی دارد. نفس او به بدن او تعلق گرفته. باز بدن او اعضا و قطعاتی دارد. هر قطعهای هم نفسی دارد. دست او نفسی دارد. سر او روحی دارد. حالا تعبیر «روح» اینجا خیلی قشنگ نیست، چون روح معمولاً جمع بسته نمیشود. در قرآن هم یک جا روح را جمع نبسته، نفس را جمع بسته است. دست او، سر او، پای او؛ بعد این انگشتان او. این انگشت نفسی دارد، آن انگشت نفس دیگر دارد. این بند انگشت ملکوت دارد، روح دارد، باطن دارد. این باطنها با هم در ارتباطند. در سِلم محض هستند. همه با هم در سِلم محض هستند. همه هستی در سِلم است. همه در حال سلامند. در بهشت این جلوه میکند: دارالسلام. «لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا».
* * *
عرض کردیم آن جلسه، اینجا به این معنا نیست که هی به هم میرسند، سلام میکنند؛ این ظاهرش است. البته همین ظاهر را هم دارد ها! اینجا اگر رسیدیم به همدیگر سلام کردیم، چون محدودیت دارد. یا باید سلام بکنیم یا باید درخواستمون را بگوییم. روشن است؟ آقا، اینجا نمیشود بنده هم به شما سلام بکنم هم مثلاً از شما پذیرایی بکنم. من به شما تعارف بکنم. اول سلام میکنند، بعد تعارف میکنند. چون محدودیت است. آنجا هم سلام میکنند، هم تعارف میکنند، هم پذیرایی میکنند، رفاقت میکنند. در ظاهرش هم محدودیت ندارد. همه اینها هم که تازه ظاهر؛ باطنش همه سِلم است. آنجا هم که دارالسلام است و سِلم حقیقی در دارالسلامم این است: «سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ».
* * *
که گفتند قلب قرآن یاسین است. قلب یاسین هم این آیه است: «سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». «قَوْلاً» دارد که میفرماید وقتی این سلام را دریافت میکنند، بهشتیها بیهوش میشوند تا چهل روز. ورود بهشت که میکنند، حضرت حق به نام میفرماید: «بندگان من، سلام! سلام قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». رب رحیم با رحمت خاصه جلوه میکند، سلام میدهد. آن هم قَوْلاً. در نفس هر کسی انشا میکند، بیپرده دریافت میکند از خدای متعال. سلام خدای متعال چه چیزی؟ «به ولای تو گر بنده خویشم خوانی / از سر خواجگی کون و مکان برخیزم». همین خطاب امام صادق فرمود: «حاجتی داشتم. دست بلند کردم، گفتم: اللهم... جواب آمد: لبیک عبدی.» نصیحتی، حاجتم را فراموش کردم چی میخواستم. «لبیک عبدی».
* * *
این با این گفتوشنودهای ما فرق میکند. این از آن «کَلَّمَهُمْ فِی ذَوَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ از درون جان انسان، از آن نقطهای که انسان مبدأ تمام ادراکات و احساساتش است، از نزدیکترین نقطه ادراکی به خودش، از نزدیکترین نقطهای که درک میکند و در خودش مماس با خودش میبیند، از آنجا خدا را احساس میکند و صدای خدا را میشنود. از آن «عَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». از اینکه از خودم به خودم نزدیکتر است، آنجا میبیند که من خودم از خودم دورم. از خودش غافل میشود. این بیهوشی برای همین است دیگر. «فَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا» این هم همین است دیگر. این دریافت همان سلام است. سلام الهی.
سلام میدهد به بنده خدا. دائماً در حال سِلام است. همه هستی جلوه سلام الهی است. همه هستی در حال سِلام است. به انسان در حال سلام به انسان کامل است. این باطن این هستی است. راه پیدا کردن به این باطن چیست؟ از راه ظاهر است. سلامی که در ظاهر به ما یاد داده؛ توجه ظاهری. برای آن توجه باطنی، مَعبَر آن باطن اینجاست. این سلام به حسب ظاهر انسان میایستد، سلامی میدهد به معصوم. خیلی هم ما این را دست کم میگیریم، خیلی دست کم میگیریم. کار خاصی نکردی که؟ سلام. اگر بخواهد فارغ از باطن باشد، بله خب کار خاصی نکرده. ولی اینها باطن دارد.
مشکل اصلی این است که غافلیم از این باطن که پشت اینها چه خبر است. این با این سلام وصل شد به آن باطنی که همهاش سِلم است. آنجا سلامت محض است؛ دارالسلام. همه دائماً در حال دریافت سلام از همدیگر. دائماً در حال دریافت سلام خدا. دائماً در حال مشاهده اسم السلام. سازگاری و موافقت را انسان با همه وجود خودش درک میکند.
* * *
آفتاب الان اینجا دنیا. نه، اینجا دارالسلام نیست. اینجا آفتابش نعمت است. نعمت هست، ولی اینها رحمت رحمانی است. نعمت. ولی آفتابش میسوزاند. بادش خراب میکند. آبش فاسد میکند. آبش سلام نمیکند به شما. ولی وقتی ابراهیم شد چی میشود؟ «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا». وقتی میگوید: «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ» این «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ» همهجا «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ». آتش هم وقتی میآید، آتش هم سلام میکند. چون خدا به او سلام کرد. آتش هم در سِلم با اوست. باد هم در سِلم با اوست. باز هم به او سلام میکند. سلام میکند یعنی چی؟ یعنی سلام باد میآید رد میشود میگوید: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ».
در سِلم با او، سازگاری با اوست. تحت اراده و اختیار اوست؛ تسلیم وجودند در اختیار تسلیم. این بحث «تسلیم بودن» خیلی بحث مهمی است. این سلام مَعبَر برای تسلیم شدن است. تسلیم آن کسی که همه هستی در اختیار اوست و تسلیم اوست. و وقتی تسلیم او شدی، همه هستی را تسلیم تو میکند: «مَنْ کَانَ لِلَّهِ کَانَ اللَّهُ لَهُ». و همه هستی به او سلام عرض کردم آن جلسه زمانی که تجربه معروفی که داشت که جز اولین تجربیات بود، گفت آن آبی که ریخته بودم پای درخت، آن طرف که رفتم دیدم همه هستی به من سلام میکرد بابت این آبی که ریختم پای درخت.
چرا؟ برای اینکه این کار خداست. فعل فعلی است که به خدا نسبت داده میشود: «وَمَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ». وقتی حسنه شد، به خدا نسبت داده میشود. وقتی به خدا نسبت داده شد، میشود سِلام. این کار تو سلام بود. سلام تو به این درخت بود. سلام تو به این آب بود و آنجا سلامی است که همه هستی یکپارچه دارد سلام میدهد. آن سلام یکپارچه هستی را درک خواهی کرد.
* * *
فارابی میگوید، میگوید که این هستی، از جملات معروف و زیبای اوست. میگوید که همهاش، حالا تعبیر اگر خوب یادم بیاید: «حَیاتٌ کُلُّهَا وَ إِرَادَةٌ کُلُّهَا وَ عِلْمٌ کُلُّهَا وَ سَمْعٌ کُلُّهَا وَ بَصَرٌ کُلُّهَا». این هستی همهاش حیات است، همهاش علم است، همهاش اراده است، همهاش گوش است، همهاش چشم. وجود با کمال مسابقه است. بحث بسیار بینظیری است و میگوید هر مرتبه از وجود، تمام کمالات را در آن سطح دارد، چون کمالات مال وجود است. سخت میشود، ببخشید. ولی میخواهم ببینیم چقدر این معارف غنی است. بعد ایشان میگوید که هر موجودی به میزان وجودی که دارد، کمالات را دارد. کمال یعنی علم، اراده، شعور، فهم و عشق. یکیش هم عشق. میگوید همه موجودات عاشقند. همه هستی یکپارچه عشق است. این تجربیات نزدیک به مرگ و اینها معنا میکند.
* * *
آقای گیلانی، فامیلیاش هم یادم رفته که به همسرش سر قضیه همسرش مشکل پیدا کرده که همسرش هم از دنیا رفت، بنده خدا. میگفت اول که وارد شدم، قبل اینکه به آن گرگ برسد که خرس بود، گرگ بود، چی بود، که آنجور وحشت بکند، گفت دیدم همه هستی عشق، همه هستی نور، همهاش عشق. ذرات عالم، ذره ذرهاش عشق است. چون بسیط الحقیقه کل الاشیاء است. خدا که هیچی جدا از اینها که نیستش که. عرض کردم بارها در خود بنده، نمیفهمم چی میگویم. ضبط صوت ناقصیم. ما فکر میکنیم یک میکروفون داریم، یک پایه میکروفون داریم، یک فرش داریم، عینک داریم، انگشتر داریم. خدا یکی است، هم خدا داریم. بسیط الحقیقه کل الاشیاء. خدا همه چیز است. همه اینها جلوه است. همه اینها جلوه اسماء الله، همه اینها جلوه افعال الله. همهاش کمالات خداست. خدا وقتی در همه چیز جلوه کرده یعنی کمالاتش در همه چی جلوه کرده به اندازه میزان مرتبه وجودی.
خدا معدن عشق است. حالا بعضی از این حرفها یکم شبیه نظام مارمولکها هم میشود دیگر. حالا اشکال ندارد میترسیم از این حرفها را بزنیم. سکانس آخرش میگفت: میگفت خدا اَند عشق است. خدا معدن عشق است. خدا محب حقیقی است. خدا محبوب حقیقی است: «یَا حَبِیبَ مَنْ لَا حَبِیبَ لَهُ، یَا رَفِیقَ مَنْ لَا رَفِیقَ لَهُ، یَا عِمَادَ مَنْ لَا عِمَادَ لَهُ». تازه این «مَنْ لَا عِمَادَ لَهُ» آدمهای بیرفیق مثلاً خداشان رفیق، رفیقشان خداست. نه، معنایش این است که رفیق بودن تو را کسی میفهمد که بیرفیق باشد. رفیق همه هستی آنی که گرفتار توهم رفاقت این و آن است، نمیفهمد تو رفیقشی. هر وقت به انقطاع رسید، بیرفیق شد، میبیند رفیق کیست. به انقطاع رسید، بیعماد شد، میبیند عماد کیست. «یَا هَرَبَ مَنْ لَا هَرَبَ لَهُ، یَا ذُخْرَ مَنْ لَا ذُخْرَ لَهُ، یَا سَنَدَ مَنْ لَا سَنَدَ لَهُ».
نه اینکه ماها رفیق داریم مثلاً آنی که ندارد رفیقش خداست. رفیق همه است. ما گول میخوریم فکر میکنیم این رفیقمان رفیق است. اگر هم این رفیق است، باز مظهر رفیق بودن اوست. آن رفیق جلوه کرده در این رفیق. یک رفیق در عالم بیشتر نیست. همه اینها که جلوه کرده، رفیق جلوه کرده در رفاقت. در این رفاقت، در رفاقت زید و بکر و عمر، آن رفیق است. رفیق اوست.
* * *
خب، این میشود آن توافق. همه هستی یکپارچه عاشق است. همه هستی یکپارچه تسلیم. یکپارچه تسلیم. همه ذرات هستی یکپارچه عشق است. ما را دعوت کردند. چقدر قشنگ است این آیه! هرچی انسان در این آیه فکر میکند، بیشتر مبهوت میشود. حالا واکنش تان در آخر آیه را شما داشته باشید: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا». اللهم صل علی محمد و آل محمد.
خدا و ملائکش «یُصَلُّونَ». اینجا فعل مضارع است. فعل ماضی هم اگر میآورد کفایت میکرد. فعل مضارع آورد؛ دائماً در حال صلوات «عَلَى النَّبِیِّ». این صلوات جوشش عشق است. اصلاً چی میفهمیم ما از این عشق؟ از آن معدن عشق و عشق خدا به این بنده. چون در بین انبیا آن کسی که اختصاص پیدا کرده به لقب شریف حبیب الله، نبی اکرم است. در جهت آل یاسین هم میگوییم: «لا حبیب الا هو».
لا حبیب الله و خلیل هستند ولی حبیب نیستند. یعنی اگر ابراهیمم دوست دارد، نگاه میکند میگوید: نه، خوشم آمد، یکم در تو احمد میبینم. وگرنه من که دلداده احمدم. بحث مفصلی دارد. اصلاً تعبیر حمد به کار نمیرود در مورد غیر خدا. «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» اختصاص دارد به خدای متعال. همه هستای عالم حمد خداست. یک نفر به این لقب شریف رسیده که خدا او را حمد بکند. نام مبارک پیامبر اسم مفعول است دیگر؛ حمد شده، ستوده شده. خدا او را ستود. حمد کرده است. خدا او را، خدای ذات مبارک را گذاشته در روبرو، هی مینشیند به تعبیر ما قربان صدقه میرود. دوتایی نیست. آینهای است که دیگر در عالیترین نقطه جلا و جلوه است. خودش را نگاه میکند. شما در آینه خودت را نگاه میکنی. به به! این به به به کی میگویی؟ به به به آینه تمیز است؟ آن یکی کثیف؟ خیلی آنجور نمیشود دید. قشنگترین آینه است. هی نشسته نگاه میکند. بعد عاشق خودش است: «لا حبیب الا هو». هی قربان صدقه. «یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ». صلی علیه و سلم. اللهم صل علی محمد و آل محمد. علی الدوام.
* * *
این شکلی است. آن به آن. این در باطن است. راه اینکه تو به آن باطن برسی هم همین الفاظ است. این الفاظ را نباید دست کم گرفت. الفاظ خیلی تویش حقایق عجیب و غریبی نهفته است. این تلفظ این کلمات. یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنویم. کلمه به زبان آمد. مگر شوخی است کلمه به زبان بیاید؟ بعد مگر به زبان آمد تمام میشود؟ «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ». عالیترین درجات باطن دارد صعود میکند. معدن دارد. از یک جایی آمده، به یک جایی برمیگردد. مگر همینجور بیریشه است که یک کلمه بر زبان جاری بشود؟ این نام بر این زبان جاری میشود. این همه هستی واکنش نشان میدهد.
روایت عجیب غریبی داریم در مورد اینکه نسبت به نام اهل بیت. اسم بچهاش را میگذارد در خانه صدا میزند، ملائکه واکنش نشان میدهند و حالا طبق برخی نقل اهل بیت واکنش نشان میدهند. در نقل هست که حضرت زهرا سلام الله علیها واکنش نشان میدهد. لفظ که شوخی نیستش که. معدن دارد. تو حواست نیست. آن که حواسش است. معنا دارد. لفظی که بر زبان جاری شد. «لا اله الا الله» میگوید تطهیر میشود از یک عالمی، وارد یک عالم دیگری میشود، پاک میشود. این سلام یک حقیقتی است جاری شده. باطنی دارد. این راه میدهد برو به دارالسلام. لذا اگر کسی به تعبیر برخی بزرگان یک سلام به اهل بیت داشته باشد، قطعاً بهشتی خواهد شد. مأوایش دارالسلام است. آخر یک روزی باطن سلامش را مشاهده خواهد کرد. باطن سلامش دارالسلام است. باطن سلامش سِلم است.
* * *
حالا بحث مفصل است. خیلی حوصله عزیزان را تنگ نکنم. راه رسیدن به آن باطن همین ظاهر است. «وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا». خیلی مهم است. «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا». «سَلِّمُوا تَسْلِیمًا» را برخی بزرگان تعبیر کردند به سلام. لذا برخی اساتید ما این آیه را وقتی میشنیدند، یکی از اساتید گفت: «چرا نصفه انجام میدهی؟» گفتم: «آقا دیگر صلوات.» نه. گفته هم صلوات هم سلام. «السلام علیک یا رسول الله». دستور داده: «سَلِّمُوا تَسْلِیمًا». این «تَسْلِیمًا» جفتش هم هست. «سَلِّمُوا» هم به معنای همین سلام ظاهری، هم آن سلام باطنی که سِلم است.
میگوید شما به آینه نگاه کن. به آینه نگاه کردی، هم واکنش نشان بده، عشق تو را بروز بده: «صَلُّوا عَلَیْهِ». هم هرچی دیدی به همان تسلیم باش، تسلیم باش. آنی که توی آینه ظاهر میشود. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ». «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ». حقیقت را اینجا جلوه دادم در این آینه. این حقیقت محض، نور محض. «سِرَاجًا مُنِیرًا». فرمود تو به اذن حق تعالی هدایت میکنی به صراط مستقیم. و آیاتی که در شأن نبی اکرم است. هدایت اینجاست. حق اینجاست. لذا فرمود: «مَنْ رَآنِی فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ». روایت بینظیری است که محی الدین دیگر این روایت را حلوا حلوا کرده است. جناب محی الدین ابن عربی «مَنْ رَآنِی فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ» معانی هم دارد. هرکی من را ببیند حق را دیده است.
* * *
یک معنایش این است که در خواب و عالم مثال و ملکوت و اینها. در فصوص روی همین خیلی تأکید دارد چون خواب دیده بوده و اینها و با عنایات پیامبر کتاب را نوشته است. کتابی است که پیامبر تأیید کرده است. خواب پیامبر دیده شده. «مَنْ رَآنِی فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ». و یک بخشش این است. یک بخشش هم این است که «مَنْ رَآنِی فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ». همه حق اینجاست. جلوه کامل الحق. حقیقتی دیگر نماند که خدا در این آینه بروز نداده باشد. لذا باید با این آینه سازگار بود. با این آینه باید سازگار بود. اگر کسی با این آینه سازگار بود، آینهای شد در برابر این آینه، تصویر آن آینه به این افتاد، خدا به این هم سلام میدهد. خدا به این هم صلوات میفرستد. «أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ». همان «صَلُّوا عَلَیْهِ». «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ».
اینها را «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ» دیگر. فرمود: «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ». آنهایی که در مصیبت صبر میکنند، بهشان بشارت بده. اینها میگویند: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». «أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ». اینها از جانب خدا صلوات دارند. ظاهراً فکر میکنم شیخ طوسی بوده که اسم استادش میآمده، سید مرتضی میگفته: «سید مرتضی صلوات الله علیه». آیه قرآن فرمود خدا بر صابرین صلوات میفرستد، این هم از صابرین. خب این کدام صلوات است؟ یک صلواتی جدا از صلواتی که بر پیغمبر میفرستد یا همان صلوات است؟ از آنجا میریزد اینجا. پس خدا فقط به یک نفر دارد صلوات میفرستد، آن هم نبی اکرم است. از آن دریچه هرکی روبرو آن آینه ایستاده، بهرهای از آن کمال دارد. به میزان آن کمال خدا به او، بر او هم صلوات جاری میکند. خدا بر او هم سلام میفرستد. راه رسیدن به این سلام چیست؟ این سلام است. این سلام چیست؟ تسلیم بودن، آینه شدن در برابر. غیریت نداشتن. تباین نداشتن. توافق محض.
* * *
آنی که سلمان داشت. چه وقتی طرف آمد دید دو نفرند، یک رد پاست؟ گفت: «یا رسول الله، من این مسیر آمدم یک رد پا بود. پس چه جور دو نفر هستید؟» قدمی برنداشتم من. اینکه دقیقاً جایی گذاشتم که جای قدم رسول الله. «جَعَلَ هَوَاهُ». امام صادق فرمود: «نگو سلمان فارسی.» گفت: «سلمان فارسی.» حضرت فرمود: «لَا تَقُلْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ وَ لَکِنْ قُلْ سَلْمَانَ مُحَمَّدِیًّا.» این همان آینه شدن برای پیامبرهاست. سلمان. این اختصاص به سلمان هم ندارد. در مورد آقای بهجت هم میشود این را گفت. در مورد علامه طباطبایی میشود این را گفت. بعد حضرت سه تا توصیف کردند که چرا این این شکلی شده. یکیش این بود: «جَعَلَ هَوَاهُ عَلَى ابْنِ أَبِی طَالِبٍ». خواستهای نبود در سینه سلمان. این سینه خالی شد. آن مصدر اراده در سینه سلمان شد امیرالمؤمنین. او میخواست و این میخواست. واگذار کرده بود به او. این تسلیم یعنی از خودش دیگر چیزی ندارد. ارادهای ندارد. خاصی ندارد. تسلیم.
این سلام ظاهری راه رسیدن به آن سلام باطنیه است که تسلیم محض بودن است و راه دریافت آن سلام باطنی است که آینه شدنی است که خدای متعال «یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» صلوات میفرستد. این هم که اینجا آینه شده از خودش صبر بروز داده، معدن صبر نبی اکرم اینجا صبر بروز داده. خدا بر صابر حقیقی صلوات میفرستد. به تبعش به این صابر مجازی هم میرسد. صلوات حقیقی مال نبی اکرم است. صابر حقیقی هم نبی اکرم است. این شد صابر مجازی. صلوات مجازی هم بهش میرسد: «أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ». آن سلام حقیقی از جانب خدا دریافت میکند. به تبع به این هم سلام میرسد. با چی انسان به این میرسد؟ اینها بحثهای بسیار کلیدی و مهمی است. ظاهراً یک مشت الفاظ است. اینها متن دین است. متن حرکت است. هیچ چیزی در عالم ارزشی غیر از این ندارد جز تبعیت از نبی اکرم: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی». بعدش چی؟ «یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ». اگر خدا را دوست داری، دنبال من راه بیفت، خدا هم تو را دوست داشته باشد. چون حبیب الله کیست؟ «لَا حَبِیبَ إِلَّا هُوَ».
و حبیب، آینه من شو که من حبیب حقیقیام. تو هم حبیب میشوی. و اساساً در عالم محبت هم اینجا حبیب ارزش دارد نه محب. حالا بحث مفصلی دارد. چون محب که فقیر است، فقرش اقتضای محبت دارد. محبت این محب فقیر که کمال به حساب نمیآید؛ فقیر است. باید محبت داشته باشد به معدن کمال. وقتی مورد محبت کمال واقع شد، از آن لحظه کامل میشود. لذا محب اینجا محبوب ارزش دارد. حبیب باید بشود. حبیب ارزش دارد. حبیب هم کی حبیب میشود؟ فرمود: «فَاتَّبِعُونِی». راهش تبعیت، تسلیم شدن. حرفی جز حرف من نداشته باشد. سِلم محض.
این نکته کلیدی و حیاتی است. تمرین میخواهد. این سلام ظاهری باید مقرون بشود با این تمرین. این سلام دادن به امام باید انسان به همین توجه بکند. همین لفظی که دارد میگوید: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین»، «السلام علیک یا اباعبدالله». همین، همین سلامهایی که میدهد، به همین توجه کند. این سلام یعنی آمدم تسلیم بشوم. آمدم بسپارم خدا. سلام. از این ظاهر توجه کند به آن باطن که تسلیم شدن است. قبل از سلام، این سلام بهش دادم. فیلم از آنجا. معدنش آنجا است. این میشود عنایت. این میشود توافق. بله.
* * *
این هم بگویم و عرضم را تمام کنم. مقرون به همه حالا صلوات، آن حالت انعطاف و انجذاب. سلام آن حالت توافقی. به هر حال وقتی بین دو چیز توافق بود، کشش هم به همدیگر پیدا میکنند دیگر. آن کشش میشود صلوات. آن توافقش میشود سِلم. بله.
این آیه قرآن، آیه عجیبی است. در سوره واقعه فرمود که: «فَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ * فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ» و «وَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ * فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ». خب معنایش چیست؟ اگر کسی از مقربین باشد که روح و ریحان و جنت نعیم است. نمیگوید در روح و ریحانها. دقت بفرمایید. نمیفرماید اگر کسی از مقربین بود در روح و ریحان است، در جنت نعیم است. نه، اگر از مقربین بود، جنت نعیم است. خودش بهشت است. حقیقت بهشت او اتحاد دارد با حقیقت بهشت. بهشت است. جنت اعمال، جنت ذات. حالا اگر در آن مرتبه پایینتر بود چی؟ «وَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ * فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ». از جانب اصحاب یمین سلامی است برای تو.
اینها در سِلمند با تو. اینها بهشت نعیم نیستند. به آن مرتبه عالی نرسیدند که هیچ بشوند. دوگانگی دارند ولی باهات موافقند. آزار، ضرر و خطر ندارند. در روایت حالا اگر فرصت بود میآوردم، خیلی روایت زیبایی ذیل این آیه است. اگر پیدا کردی در همان سایت الوحی هست. همین آیه «سَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ». روایت ذیل حالا اگر پیدا بشود، عربیاش را بخوانیم که خیلی قشنگتر است. میفرماید که اینجا به نظرم از روایات امام باقر علیه السلام است. خیلی عجیب است. میفرماید که اگر این را از اصحابی بودن این «سَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ» یعنی چی؟ از جانب اینها سلام بر تو. از جانب اصحاب یمین سلام بر تو.
دو تا روایت هم هست در بحار نقل کرده. تفسیر اهل بیت هم اگر کافی هم دارد. فرمود: «فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ یعنی إِنَّكَ تَسْلَمُ مِنْهُمْ لَا یَقْتُلُونَ وُلْدَکَ». سلام بر تو از جانب اصحاب یمین یعنی تو از جانب اصحاب یمین در سلامتی. بچههایت را نمیکشند. اصحاب یمین بچههایت را نمیکشند. خطاب به نبی اکرم فرمود: «هُم شیعتُکَ فسَلِّم وُلْدَکَ مِنهم أن یقتلوهم». در سلامت. همین قدر سلامت از ما پذیرفته است که در همین حد سلامت داشته باشند که ما نکشیم. مظلومیت و «سَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ». سلام برای تو از جانب اصحاب یمین. بعد «سَلَامٌ لَكَ» را خیلی این روایت عمق دارد. «سَلَامٌ لَكَ» را فرموده اینی که بچههای تو در سلامت باشند که اینها نکشند. این سلام بر پیغمبر.
معلوم میشود که هر آزاری به هر ذریهای از حضرت زهرا و نبی اکرم که وارد میشود، این آزار اولاً و مستقیماً به نبی اکرم وارد میشود، به فاطمه زهرا وارد میشود. هر محبتی به اینها میشود اولاً به نبی اکرم وارد میشود. بعد این سِلم است. به نبی اکرم امتدادش این سلام به ذریه اوست. این سلام به ذریه او بود. یعنی چی؟ در سلامت باشند. کمترین حد در سلامت بودن چیست؟ اینکه نکشندش. همینی که نمیکشی زاده او را، میشود یک سلامی. به ذریه او سلام. به ذریه او میشود سلام به او. «سَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ».
فرمود سلامی که از جانب اصحاب یمین است. خب، حالا با این روایت باید رفت. روزی پنج وعده نبی اکرم میآمد پشت درهای منزل خطاب میکرد: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ الْبَیْتِ». میخواست این را دیکته کند، آموزش بدهد که پشت در این خانه اگر کسی آمد، سلام بدهد، در سِلم باشد. همه ببینند که خود نبی اکرم اینجا سلام میدهد. عرض کردم کمترین حد سلام هم همین بود که «لَا یَقْتُلُونَ وُلْدَکَ»، بچههایت را نکشد. امتداد دارد دیگر تا ابد. فرزندان نبی اکرم را در برمیگیرد. از دار دنیا یک نفر از فرزندان نبی اکرم باقی مانده. یک فرزند داشت بر روی زمین. سلام به او هم همین حد بود که تعرّضی به ما نکند. جسارتی نکند. سلام به این بود که حملهای به منزل نکند. با هیزم آتش پشت در این خانه جمع نشود.
خانهای است که نبی اکرم روزی پنج وعده میآمد، تازه در میزد. اگر جواب نمیدادند، برمیگشت. نبی اکرم میفرمود: «لابد فاطمه دستش بند است، مشغولیتی دارد. منزل خودش است.» این ایام چه خبر است این خانه و پشت در این خانه؟ و ماه جمادی دارد شروع میشود. برویم سلامی عرض کنیم پشت در این خانهای که هتک حرمتش کردند. شمایی که تعلق داری، غیرت داری. یک ایام خیلیها میگفتند که آقا مثلاً این بازیکنان تیم ملی مثلاً سرود نمیخواندند، ما اذیت شدیم. مثلاً من زیاد دیدم و شنیدم. یک آدم مؤمن، معتقد، علاقهمند احساس میکنم توهین شده به این پرچم، به این دستگاه. حالا توهین در همین حد که مثلاً فقط سرود خوانده نشده. خدا خیلی به ما رحم کرد. ما مدینه نبودیم. فرمود: «فاطمه جان، دیگر کسی به من سلام نمیدهد و دیگر کسی جواب سلام نمیدهد.» خیلی سخت بود. گفتند: «علی، به فاطمه بگو صدای گریهاش اذیتمان میکند.»
بیرون از شهر فاطمه زهرا با آن حال کسالت و بیماری و آزردگی. بیت الاحزانی درست کرده بود امیرالمؤمنین برای فاطمه زهرا. چقدر این بی بی مظلومه! چقدر؟ کی بودند اینها؟ میخواست آزارش به این مردم نرسد. همان بانویی است که از سر شب تا صبح دعا برای همینها میکرد. میفرمود: «الْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ». میخواست همسایه آزار نبیند. سِلم محض بود فاطمه. برای بیرون از شهر گریه میکرد. تا اینکه یک روز دیدم ستونهای بیت الاحزان را انداختند. هم آتش زدند. دیگر اینجا دید که جایی که ندارد بیرون از شهر برود. این مردم هم که خسته شدند. شاید همین روزها بود. بچهها را جمع کرد دور خودش، فرمود: «دعا میکنم، شما آمین.» فدای دل شکسته تو مادر جان! بچهها چه شوری، با چه شوقی. مادر چه دعایی میخواهد بکند؟ یکهو دیدند شروع کرد: «اللَّهُمَّ عَجِّلْ وَفَاتِی».
برویم عیادت این مادر در این ایامی که عیادتکنندهای ندارد. ایام فاطمیه نزدیک است. ایام بیماری فاطمه زهرا. امام صادق فرمود: «انقدر گوشت مادر ما در این ایام آب شد، شبحی از مادر ما به جا ماند.» السلام علیک یا فاطمه الزهرا، یا بنت رسول الله، یا ام الحسن و الحسین، رحمت الله و برکاته.
با دل خون به تو ای عادتم شد
این دلمون کنار بستر مادر باشه
مادر رنجور و غمدیده و آزردهخاطر و دلشکسته
با دل خون به خدا از تو ای عادت کردم
مردم و زنده شدم با تو که صحبت کردم
چقدر گریه کنم باز تبسم بکنی؟
من به لبخند پر از مهر تو حرمت کردم
«چهره خود را علی روزی کن.»
دیگر بعد رسول کسی را ندارم تو این دنیا دلم بهش خوش باشد.
دار و ندار علی هستی. چرا؟
«از حرم چهره خود را روزی کن.»
دل من تنگ شده. خسته کردم. حرفم همین دو بیت باشد. دلمان آماده بشود برای فاطمیه. انشاءالله. انشاءالله روزی دلمان خون جگر باشد در فاطمیه. مثل بچههای فاطمه.
چند روزی است که تو قصد شهادت داری
شاد باشی روی همه شهدا، شهدا آیین ایام شهید
این جلسه، سلمان امیر احمدی. چه حالی داشت همسر شهید وقتی دید دیر وقت شهید برنمیگردد. بیجا و بیقرار شد. یاد این روزهای بچههای فاطمه. جلو چشمشان مادر دارد آب میشود.
چند روزی است که قصد شهادت داری
چند روزی است که من غسل شهادت کردم
یا صاحب الزمان، عذر میخواهم از شما. آقا جان، روضه مادر شما. راه رفتی و ولی زود نشستی بر خاک. راه رفتی و ولی نشستی بر خاک. کشیدی پا به زمین، خوب که دقت کردم. دیدی تا به حال کسی درد پهلو داشته باشد؟
جانم! جانم! جانم! جانم! مادر! جانم! خانم جان! آن هم کیست؟ معدن حیات. یک جوری آرام ناله میزند هیچکس با خبر نشود. کسی نبیند. شب تا صبح درد میکشد، در نمیآید. بچهها از خواب نپرند. علی از باخبر نشود. هی پا را روی زمین میکشد. امام صادق فرمود: «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَذَّبَةً.» مادر ما دیگر بعد قضیه در و دیوار سر مبارکش را از درد بود تا روز آخر. با هر نفس خون جاری میشد.