‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.
بحث ما در این بود که وجود، یک حقیقت است و در بحث تشکیک وجود، کسانی که قائل به اصالت وجودند، خوب... یک عدهای هستند که اصالت وجودی هستند؛ ولی تشکیک وجودی نیستند. مثلاً، ابنسینا، آنقدری که از کلماتش برمیآید، اصالت وجودی هست؛ یک بویی از اصالت وجود میآید. برای عالم مثال را قبول نداره... من کنتُ شدید الذب... خیلی دفاع میکردم از ابنسینا و مکتب مشا و... تا خدا بیدارم کرد که برایم واضح شد که این مکتب مشا از این جهت غلط است و واقعاً اگر ملاصدرا این بحث عالم... این بحث را تغییر نداده بود، بخش عمدهای از معارف ما زنده نمیشد؛ واقعاً نوع نگاهِ مثال... شرح این کتاب «آنسی» آنّی... که حالا پیامهایی میآمد از دوستان، وقتی که بودیم تو این فضا. یکی از دوستانی که از آیتالله جوادی، یعنی مرحوم آیتالله حجت در شیراز... که دوستان شهید دستغیب بودند... پیامی خیلی گرم به ما دادند: «فریبا وجدی مطلب، اگر درست بوده است، از قرآن و روایت فهم جناب ملاصدرا غلط نموده است.» از ما بود.
نوع نگاهِ او خیلی گرهها را باز میکند؛ مخصوصاً مثال متصل: وقتی حل مشکل آدم منفصل که مثلاً جسم مثالی در عین اینکه جسم صورت دارد، ماده ندارد. سپس پرسیدند ماده یعنی چی؟ معاد مادی نیست، جسمانی است. اینها جاهای سنگین، سنگین و دقیقۀ فلسفۀ صدراست که خیلی بهش توجه نمیکنند. بعد میگویند: «قالب مواد جسمانی نیست.» آن وقت صفا کرده و روایات تازه فهمیده میشود که حضرات چه میخواهند. بعد، تعلقش هنوز به بدن هست، تعلقش هنوز به عالم ماده هست. وجود، کسی نباشد این مراتبی که ما تو عوالم هستیم و حضور داریم، برایمان فهمیده نمیشود. خود ما هم وجودی هستیم که تو هر عالمی یک جلوهای دارد؛ تشکیک گونه بروز دارد. همان کسی که... همان جسمش جلوۀ برزخی این است که نماز شب میخواند نورانی میشود. نماز شب میخواند، نورانی میشود. این نور، نور چیست؟ نور نماز است. مال بدن من مگر نورانی میشود؟ نور مال روح است. روح نورانی شده است.
حضرت فرمود که: «خلوت کرده، خدا از نور خودش به او تابانده است.» امام سجاد (ع) فرمودند: از خدا نور خودش تابیده به من. او خورده به تن او؛ برای اینکه تن، تنزلِ من است. قبول دارند روح را و تجرد روح را. میگویند: یک روح داریم، یک تن داریم. دو تا به چه معنا؟ یعنی این جدا، آن جدا! و چرا قبلش بروید؟ وقتی مرده، یک تعلق سفت و سختی دارد. چرا؟ تنزلش است. عالم ماده، تنزل ملکوت است، تنزل ملکوت است.
من که یک چیزی هست، یک خزانهای هم دارد. نه، همان خزانه است. «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.» خود همان را نزولش دادیم. اینی که اینجاست، به قول فندرسکی: «صورتی در زیر دارد آنچه هرچه...» یا «آنچه هرچه در بالا.» آن که تمام و کمال سر جایش هست، یک صورت تنزل یافتهاش آمده مرحله. صورت تنزل یافته حقیقت نفس اوست. منم... این منم، درست است. من که غلط است، درست است؛ تنزل اوست. حیات دنیای اوست. «حیات الحیاة الدنیا» پستترین حیات است، پستترین جلوه، ابعد عوالم، ادون عوالم. ادون عوالم. خودش همه عالم همه چیز همه دنیا را دارد. چرا؟ برای اینکه با دنیای قرآن ارتباط دارد، با ملکوت قرآن. قرآن میخواند.
میشود اینجوری گفت که: وقتی انسان معنویتش بالا میرود، حتی لطافت جسمش هم به همین خاطر نورانی میشود. چون نور، لطافت ویژگی لطافتش است، دیگر. بحث طیالارض را حل میکنند. طیالارض از لطافت جسم میآید. جسم لطیف میشود، از زمان منتقل میشود. نه فقط اینکه روح قدرت دارد، بدن را جابجا میکند. جسم که شده که عبور میکند. اگر یقین عیسی بیشتر بود، به جای اینکه روی آب راه برود، تو هوا راه میرفت. لطافت تو بدنم خودشو نشون میدهد. «مثلث ماده»، «مثلث ماده» ولایت پیدا میکند، تنِ او بر عالم تن حجت است. کلامِ من: «من فوق الارض و من تحت الثرا.» حجت بر همه. زیر خاک بکن! یعنی چی؟ یعنی تنش حجت است، یعنی جسد اوست. «اجسادکم فی الاجساد، قبورکم فی القبور.» از قلههای زیارت جامعه است. «قبورکم فی القبور، اجسادکم فی الاجساد.» گفتن یعنی چی؟ تواضع اهل بیت است.
قبرستان بقیع که میروید، یکهو به تواضع میرسید. آن عبارت بلند زیارت جامعه، که سیاقش تواضعی است برای اهل بیت. مقامات بلند را میگوید. میگوید: «قبور...» یعنی اگر قبر هست، جلوهای از قبر شماست. «اجسادکم فی الاجساد.» جسد شما تو جسدهاست. یعنی ولایت دارد جسد شما بر همۀ جسدها. ولایت قبر شما بر قبور. اگر قبر شما نبود، قبری نمیماند. «سُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ.» هر شیئی ملکوت دارد. هر قبری ملکوت دارد. ملکوت قبر هر کسی یک ملکوت قبری هست که بر این ملکوت قبور ولایت دارد، چون قبر هست، اگر قبری نبود... چون هر شیئی واسطه میخواهد، واسطه فیض میخواهد. قبر هم شیء است، جسد هم شیء است، جسد واسطه است.
اینها تا وقتی بحث تشکیک وجود حل نشود، خیلی از مباحث حل نمیشود. مقامات اهل بیت. چرا یک جا میگوید: «معرفت نفس، معرفت خداست.» معرفتی به نورانیت، معرفتالله، معرفت اهل بیت، نورانیت، معرفت خدا. برای اینکه نفس ما همان حقیقت تنزلیافته نفس امام است. «السلام علیک یا نفس الله.» متنی که تو دعا آمده است. «السلام علیک یا نفس الله.» شاید... گفتم اینو به یکی از اساتید، گفتم آقا! تو زیارت امیرالمؤمنین آمده است. نشانش دادم و خیلی به وجد آمد. مخالفین وحدت وجود را نشان بده. ببین چی میگویند توی بهار!
ولی مجلسی نقل کرد. از خودمون میشود اول سؤال کرد که: این نفساللهی که شما دارید میگویید، چیست؟ «السلام علیک یا نفس الله.» خلاصۀ بسیاری از این مباحث وابسته به فهم وحدت وجود و تشکیک وجود است. این حرف مخلص کلام این است که کسانی که قائل به اصالت وجودند، خودشان چند دسته هستند. یک عده گفتند که وجود، یک حقیقت تشکیکی منسوب الی پهلویه اینان هستند، من حکمای الفرس. پهلویها ظاهراً خسروانیها هستند، حکمای خسروانی. لذا شیخ اشراق بابت همین فکر کنم میگوید که: اساساً بحث حکمت الهیه از ایران است، نه از یونان. «پهلویها» اینها بودند که بحث وجود مشکک و عرض کنم که حقیقت واحِدۀ مشکک را اینها قائل بودند. حکمتی که ما میگوییم، حکمت ایرانی است، حکمت یونانی نیست.
اینها میگویند که: وجود «ظاهر به ذات، مظهر لغ.» ظاهر به ذات است و به غیره، مظهر ماهیات است. یعنی اینها هستند که ماهیات هستند، خودش ظهورش از خودش است، ظهور ماهیات هم از اینهاست. به نور حسی که ظاهر به ذات و بقیۀ چیزها در آن روشن میشوند. اجسام کثیفه، اجسام کثیف. کثیف فلسفی، همۀ اشیا متراکم که تراکم دارند در عالم تکثرند که چشم اینها را میبیند. اینها همه با نور دیده میشوند. ماهیات هم اینشکلند که کثراتند. این کثرات با وجود که دیده میشود... اصل بحث نور واقعاً گرهگشاست توی مباحث وحدت وجود و تشکیک وجود. اینها فقط با نور فهمیده میشود.
قرآن و بحث نور، سرّ خط شگفتآوری است که قرآن میدهد تو این مباحث. خدا اصل دعوا را خدا راه انداخته با این کلمات و بقیه باید بیایند بگویند که این «الله نور السماوات و الارض» یعنی چی؟ چون خودش را تمثیل نمیکند، میگوید: «کَمِشْکَاةٍ...» «الله کنور السماوات و الأرض...» یا «مثل الله کمثل النور فسماوات و الأرض.» نه. «الله نور السماوات و الأرض.» نه «نوران فسماوات و الأرض.» خیلی لطیف است. «نور السماوات و الأرض.»
سماوات و ارض هم دیگر چیزی نمیگذارد. دیگر چیزی غیر از اینها نمیگذارد. سماوات و ارض هر چه که هست، نور همۀ اینها خداست. نور همۀ اینها خداست. «مثل نورش کمشکات...» که میآید میگوید: تنزل و تجلی پیدا میکند. خود او عین نور است، ذات نور است، حق نور. تعبیر اینگونه است.
نور حسی یک نوع است. ما چند نوع نور نداریم. یک نور که جلوههای متفاوتی در مراتب متفاوتی دارد. الان نور این مهتابی یکیش زرد است، یکیش سفید. این ور هم دو تا سفید. این بالا سفید داریم. بیرون هم زرد داریم، فکر کنم. اینها نورش... درست است این دو تا یکی زرد است، یکی سفید است. نور زرد، نور سفید. نور ِ نور زرد، نور ِ نور سفید. آن نور... آها! تو آن کلمه نور ما از آن نور دو تا میفهمیم، یعنی خود نورش را دو تا میکنی. وقتی میشود نور زرد، نور سفید، یا میگوییم: همان نوری که تو نور زرد گفتیم، همان نور منظورمان است، تو نور سفید هم همان نور منظورمان است. اینجا فقط زردیاش را برایش بار میکنیم، آنجا سفیدیاش. اینجا صفرا را، آنجا بیضا. این تفاوتش است. یعنی این یک جلوۀ سفید گونه دارد، آن یک جلوۀ زرد گونه دارد. وگرنه نور بودنش نور.
خب، حالا مثلاً اینها الان چند وات است؟ چند وات است؟ بر فرض نشست وات. خب، آن نور لامپ خیاری بهش میگویند چی چی؟ بهش میگویند. آن چند هزار است؟ اینم نور. آن هم نور. همان نور که برای آن میگویید، برای این هم میگویید. شدت و خورشید را هم میگوییم نور، ماه را هم میگوییم نور. نور ماه بیشتر است یا نور لامپ صد؟ لامپ هزار؟ نور خورشید بیشتر است یا نور ماه؟ نورش بیشتر است. یعنی تو خودِ نور بودنه تفاوت میکند. نوریت تفاوت کرد یا نه؟ شدت پیدا کرد. یک نور با شدت و ضعف، انوار ندارد. ظلمات را جمع میکند.
«نور» هیچ وقت جمع نمیشود. «نور وحد الله.» «والذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.» با اینکه هر مرتبهای... وقتی شما ظلمات میگویید و اخراج دارید میگویید، این تشکیکی و تدریجی دارد حاصل میشود، دیگر. قدمبهقدم دارند از ظلمت در میآیند، میروند به نور. خب، اینجا باید شما هی انوار باید داشته باشید، دیگر. هی یک ظلمتی است به هر مرتبه بالاترش که باز از این در میآید، میرود تو نور بالاتر. خب، تدریجی وقتی میشود، چند تا نور، تکثر، چون ماهیت وجود من از ماهیات در میآورم میبرم به سمت وجود در ظلمت عدم. ظلمت هم ادبیاتی است که در ماهیات بود.
یک پروژکتوری که تو هر چی دورتر وایمیایستی، ضعیف میشود. شما دوری از او. شما داری بهش نزدیک میشوی. نور که چند تا نمیشود، نور که همان نور است. شما داری قرب پیدا میکنی. قرآن همۀ جایش همدیگر را تأیید میکند. عمود الدین. عمود اقامه کن، عمود را نمیخوانند. «أقیموا الصلاة.» عمود. اگر اینجا می گوید، اگر بحث قرب را مطرح می کند، شما باید مقرب بشید. قرب مراتبی که شما سیر می کنید، در یک حقیقت یک نور است. و تا وقتی از او دوری، بهش پشت کردی، چندین کثرت چندین ظلمت است. وقتی بر می گردی، یک نور است. حالا هی شدید میشود، اشکال ندارد. خود نور است.
«المصباح فی زجاجه مبارکه.» نور زجاجه با نور مشکات یکی نیست. یعنی آن نور اولی که تو از آن روغن زیتون دارد تجلی میکند و تبلور میکند، نور الا نور است. «نورون علی نورن.» نور علی نورن میشود. باز هم یک نور شدت دارد پیدا میکند. وحدت، ولی تشکیکی. چند تایش نمیکند. ولی تو عالم کثرات چند تا میشود. «تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی.» وحدت نمیشود اینجا در قلوبی که بندۀ ماهیات است، هیچ وقت وحدت محقق نمیشود. امتداد فلسفی و سیاسیاش، امتداد سیاسیاش که اصلاً نمیشود کفار با هم متحد بشوند، چون قلوب با هم متحد نیست. ماهیات مکّار و کثرت ماهیات وحدت برنمیدارد. ماهیات وحدت برنمیدارد، مگر اینکه یک ماهیتی برای یک ماهیت دیگر به نحوی غلبه بکند که این جزء او بشود. «بعضهم من بعض» این شکلی میشود. وحدت که یکی میشود، ولی یکی شدنشان هم باز چون تو عالم ظلمتند، در عین اینکه یکیاند، متکثرند. درست است خیلی با هم یکیاند، چون به یک حقیقت بند نیست، چون اینها وقتی میگویند قدرت، قدرت علی الاسلام که نمیخواهیم. قدرت علی الاسلام الله. قدرت من قدرت مقیده میخواهم. به قدرت مقیده وقتی میآیم، چه کسی اطلاقی که وحدت دارد را تغییرات از وحدت خارج میکند؟ اینها دیگر عالم وحدت، عالم اطلاق است. آنجاست که همه وحدت دارند. لذا کلهم نورون واحدون. چرا اهل بیت نور واحدند؟ چون در عالم اطلاق در عین حالی که آنها شدت و ضعف دارند، ولی یک حقیقت تازه، سلمان «هم منا اهل البیت» است. آن هم به همان معدن وصل است. تو روایات ضعیف آمده است: «کل تقی و نقی عالی پیغمبر است.»
فرمود: «هر کسی که تقوا دارد و نقاوت دارد، نقی...» هر که تقیه و نقی صلوات فرستاد، حالش را نگفت. مثلاً ابناء پیغمبر. شاید گفت این شکلی تو ابناء اولاد محدودش میکنی، حال کن. «آل» که بکنی، این صلوات که میآید، هر که یک بهرهای از تقوا دارد، شامل او میشود. یک وجود منبسط المومنین در عین کثرتشان نماز فرادا هم که بخوانی... بحث وقتی که میرفتیم دانشگاه اینها را بحث کردیم. یک مسلمان هم اگر روی کرۀ زمین بیشتر نباشد... چرا؟ چون من در عالم کثرت بروز حقیقتی هستم که واحد است. یک عابد بیشتر نداریم. یک «مسلی» علی الاطلاق داریم که پیغمبر است، که امیرالمؤمنین است. «انا صلوات المومنین.» چون نور است، دیگر. تنزل پیدا کرده، شده نماز من، نماز او. نماز من یک رشحهای از نماز نماز اوست. چو هر خیری و اینها و او هم که چیست؟ نفسالله. همهچیز میسوزد. کسی چیزی غیر از آن نیست.
خب، بعد دیگر ما نماز نمیخوانیم که. خود او دارد جلوه میکند در حال صلات. برنامه تلاوت قرآن را ادامه بدهید. خودش «کانی سمعتموها من قائله.» امام صادق ع نه، از قائلش میشنوم. یعنی «کانی» بود. اینها مقام کردن، یعنی من خودم میبینم که او دارد با زبان من قرائت میکند. زبان من هم منی نیست. بابت آن ضمایر «مفرد» هم استغفار میکنم که: من دارم پا میشوم، من دارم نماز میخوانم. استغفار هم بابت آن نمازی که مراتب وجود، یک حقیقت و هر چی که اسم هستی میشود روش گذاشت، جلوۀ اوست. تا اینها فهمیده نشود، مباحث دیگر هم هیچی از مباحث فلسفه و خصوصاً عرفان ذهنی است. دیگر باید رفت به سمت شهود و قلب. قلب اینها را باور کند و با اینها زندگی بکند.
حقیقتش این است که «ظاهر به ذات و مظهر غیر.» این معنا را بله، قبول دارند. بله که پارس یا اهل فارس شیراز. نه. پارس یا پرشین. قالین میگویند. یک دونهاش بود. گفتیم فقط ملاصدرا از زرنگیهایش این است که هیچ حرفی نمیگوید اولین بار من دارم میزنم. میگردی یکی را پیدا میکنی، میگوید: «ننه مردهای» میاندازد جلو. یکجوری خیلی حرفهای هم عمل میکند. یکجوری یکی پیدا میکند، میاندازد جلو، میگوید: من نگفتم، فارابی گفته است. بعد از زبان فارابی همان را که میخواهد بگوید را... و شاید اصلاً روح فارابی هم خبر نداشته باشد که این حرفش است. خلاص... فحش میخورد بنده خدا. اینجا میگوید: «پهلویها گفتند اینو.» خیلی اشراف عجیب و غریبی هم دارد به اقوال فلاسفه. واقعاً آن حالات و آن عزت و خلوت و اینها با این اشراف و جمع بین اقوال واقعاً تو اسفار اعجابانگیز است. این حجم از نقل قول از یک فیلسوف شاید کل کتابش را خوانده است. یک بار نقل قول میکند. تو یکی نشسته گفته: من باید فلان جا کار دارم، من یقه تو را میگیرم. آنجا حرفت را میآرم. طرف اسمش را تا حالا هیچ کسی نیاورده است؛ نه قبلش نه بعدش کار نداشته است. تو واقعاً خیلی زیرکی، خیلی باهوش و جالبیش همین که قبلش هنوز معلوم نیست کجا است؟ شخصیت از قبل کشف نکردند که جان دیگر. بالاخره تو فارابی از دنیا رفته. تو مسیر پیادهروی گفتند: نجف بوده است. حالا قول قویتر هم نجف است.
سلام. از تو کتاب نادر ابراهیمی. مرگ یادم نمیآید. از سید جلال آشتیانی یک وقت استاد فرحانی گفتم: معارف محدث هم داریم که محدث بشود و عارف. ایشون فرمود: فیض ملاصدرا محدث گرفتم. دانلود ملاصدرا بوده. فیض امتداد ملاصدرا است. ولی چون همۀ حرفهایش را با روایت زده است، این همه روایات نوشته، کسی جرئت نمیکند خیلی سمت فیض برود. کتاب فلسفهاش هم دقیقاً همین مطالب ملاصدرا را کپی کرده است. خیلی چیز خاص یا نوآوری که من در جریانم... آن یکی دامادش... البته یک داماد ملاصدرا بیشتر تو فضای چیز بوده است، فضای فلسفه و اینها. ولی این روحیه حدیثپژوهی و غوطه در روایات و اینها را مشخص است که فیض از ملاصدرا یک چیزهایی گرفته است.
تو این فضاها قوی هست. خیلی هم کتاب تفسیری دارد، کتاب روایی دارد، کلی کار کرده است. برخی از روایات فقط تو شرح اصول کافی ملاصدرا پیدا میکنید. ارتباط دارد. خیلی معروف. جای دیگر نیست. یکی از منابع حدیثی ماست. اعتنا خیلی... الحمدالله به ایشون بزرگتر از تاریخ نمیگنجند. باید برود یک تاریخ گزارش میدهد که تاریخ جلوتر بوده است. تاریخ باید برود تا به اینها برسد.
خود امام همین شکلی است. یک ۴۰۰ سال دیگر یک ۵۰۰ سال دیگر. خودشون در مورد علامه و المیزان این را میگویند: میگوید ۱۵۰ سال باید تدریس بشود تا حوزه به میزان برسد، بفهمند چی گفته است. یک حقیقت یکهو از تو ملکوت قلمبهای دارد میاندازد تو ناسوت. همه عافَر دوز شگفتزده میکنند. میگوید: روزی سرنخهایی داده است. واقعاً کمک کرده است. تو همان کتاب «الانسان بعد الدنیا» یک سرنخهای خوبی داده است. به تو المیزان هم رگههایی از بحث را کسی جمع بکند، غُور بکند، پیدا میکند. هرچند که خب جا داشت، بیشتر شرح بدهد. که فرموده است نیست. کتاب «معاد» آیتالله شجاعی کتاب خوبی است. مبانی علامه طباطبایی را امتداد بحث معاد داده است. خود روانشناسی تهران، مرحوم میفرمود: فضاهای اینشکلی دارد. هرچند جنبه رواییاش غلبه دارد، ولی رگههایی از مباحث علامه خوب پیدا میشود.
پس این «پهلویها» کسانی بودند که قائل به اصالت وجودند. دو طایفهاند: یک طایفه وحدت «واحد حقیقت واحده» را قبول داشتند بودند و مثالی هم مثال نور بود. بعد میگویند که این معنا که «ظاهر به ذات و مظهر غیر.» در همۀ مراتب اشعه و سایهها هست، با کثرت و اختلافش. نور شدید، نور شدید است در نوریتش. آن نوریتِ که با نور ضعیف مشارکت دارد. نور ضعیف، ضعیف است در نوریتش را آن نوریتی که مشارکت دارد با نور شدید. جزئی از نوریت نیست. جنس و فصلش نیست که بگویی نوریت به علاوه شدت میشود نور شدید، نوریت به علاوه ضعف میشود نور ضعیف. نه. نور ضعیف یک چیز بیشتر نیست. آن هم نور فقط نوری است که در قیاس با نور شدید، در قیاس با نور شدید، آن قدری نوریتش بروز ندارد، آن قدری بروز نوریتش، بروز جلوه ندارد. این نوریتش، جلوه نوریتش بیشتر است. پس جزءمقومش نیست. عرض خارج از حقیقت هم نیست. ضعف ضعیف اشکالی در نوریتش ایجاد نمیکند. اینجوری نیست که بگوییم ترکیبی از نور و ظلمت است. چون امر عدمی که ترکیب نمیشود با وجود، بلکه شدت شدید در اصل نوریتش است. ضعف ضعیف هم در اصل نوریتش است. نور عرض عریضی است به اعتبار مراتب مختلفش. یعنی نور در یک طیف عرضی از شدت به ضعف میرود که همۀ اینها بهشان نور گفته میشود. در نوریت مساویاند با شدت و ضعف علی مراتبهها، علی مراتبهها که شدیدتر و ضعیفتر. به هر مرتبه عرض عریضی است به اعتبار قوابل مختلفه.
حالا مثال من: متن طولی در طول در طول عشق... بله، درست است. آن نور مهتابی در طول خودش آن قدری که نور در آن شعاع متصل به مهتابی هست، اینجا نیست. این درست است. ولی اینجا بحثمان سر این است که یک نور، مثلاً نور خورشید و نور ماه را وقتی با هم قیاس میکنیم، دیگر نمیگوییم دو تا نور. میگوییم دو نور. یک نور است. دیگر در چون اگر در عرض نور ماه چون از خورشید است، باز خب نه. الان ما از کثرتش به وحدتش داریم میرویم. اصل نوریتش وحدت دارد. وگرنه ما قبول داریم که الان این نور یک نور است، آن یک نور است. آن نور بیرون یک نور است. هنوز سه تا نور تو این اتاق روشن است. سه تا نور از سه زاویه مختلف دارد میآید و یکی شدیدتر. بله. این از این جهت است که میگوییم با شدت عرض عریض است. بستگی به خود آن قوابل هم دارد. آنهایی که دارند اجسامی که قابلاند. نور فاعل است. این میز قابل است. باز بستگی به خود مراتب اینها شدت و ضعف پیدا میکند. کثیف بودن اینها دخالت دارد در اینکه چقدر نور را بپذیرد و چقدر نور جلوه بدهد.
«کثیف فلسفی» هوا غیر کثیف، ولی میز کثیف. یعنی این یک جسم سخت متراکم است که نور بازتاب میدهد، ولی هوا چیزی نیست که دیده بشود. کثیف خودمان کفه کثافت. متراکم، دیگر. مثلاً آینه خوب از کثافت کمتری برخوردار است به نسبت میز. آن هم کثیف است، ولی در عین کثیف بودنش خیلی لطیف است. از حیث کثیف بودن این لطیف است. از حیث لطیف بودن هوا، آن کثیف است. یعنی لطافت هوا را ندارد، کثافت میز را هم ندارد. بله.
خلاصۀ حالا آینه را اگر بگیری روبهروی لامپ، چی میشود؟ این لامپ شما انگار دو تا میشود. قشنگ دو برابر روشن میشود. ولی میز چی؟ میز نور را میگیرد و سایه هم تولید میکند. هیچ نوری برنمیگردد. سایه تولید میکند. این بحث قوابل است. حالا بحث نور قابل مباحث انسانشناسی، همۀ سیر و سلوک بحث طی مراحل قابلیت در برابر نور و زدودن حجاب است. «التوحید اسقاط الاضافات.» توحید ما نداریم. توحید اصلاً حاصلکردنی نیست، تحصیلی نیست. توحید را داری. «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاها.» فقط خواب من تجزیه شده است. چیزی از دست ندادی که بخواهی حاصل کنی. ما خدا را حاصل نمیکنیم که. قرب خدا را حاصل نمیکنیم. آن هم حاصلکردنی است. قرب وجودی که با شما دارد، مگر حاصل میشود؟ قرب وجودی به خدا پیدا میکنید؟ نه. ادراک قابلیت پیدا میکنی. قرب وجودی در شما بروز پیدا کند. چقدر فرق میکند با هم. هر آن چه که ما از دین و خدا و پیغمبر و سیر و سلوک و معنو... کلاً یک چیز دیگر بوده است. همهاش ماهیتی بوده است در مراتب قابلیت. قابلیت قابل در برابر فاعلیت دوام دارد، ولایتش هست، قربش هست، عنایتش هست. و هر چی که هست از طرف من است. که هر سیئهای که بهت برسد از طرف خودت است. «مَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ.» از نفس خودت، از محدودیتهای خودت، از حجابهای خودت. که میگوید: «تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز.» و خیلی از تعابیر دیگر. هر کسی هم که بخواهد بگوید: مثلاً نور به این از کثیف بودن تو است که نور تولید میکند. صیقلش بدهیم. بحث صیقل دادن، تالار آینه چیز را همین جوری میگویند، دیگر. تخت جمشید میگویند سنگها آنقدر صیقل داده بود که میگفتند تالار آینه. یعنی سنگ همان آینه است اگر صیقل پیدا کند. تشکیک وجود همین است. سنگ همان آینه است اگر صیقل پیدا نکند. آینه از سنگ بدتر است. چیزی هم بهش اضافه نمیشود، هم غبار، همون. هیچی اضافه که تو مراتب وجود هی میرود به سمت این کثافت. هی میرود به سمت ماهیات، قیود. کثافت باعث سبیلالله زاویه پیدا میکند. دیگر آن نور نیست. دیگر آن مسیری که به تو میدهد، فکر میکنی حق است.
بحثهای فطرت که حضرت امام دارند دقیقاً با همین فیلمهای جزوه نوشت که دیگر بنا شد چاپ نکنیم. دیگر چاپ نمیشود. دو سه تا کتاب اینجوری داریم. یکیش همین بحث مهندسی فطرت. یکی از دوستان زحمتش را کشید، مرتبش کرد. ویرایشی میخواست که دیگر برود برای چاپ. در نگاه امام که مبانی امام در بحث فطرت مبانی آیه شهابالدین. از جهاتی امتداد ابنعربی است و وضعیت عرفان و فلسفه هم که ملاصدرا. ولی خودش هم یک چیز منحصربهفردی است. کلاً مبنا دارد برای خودش. مقصد مباحث فلسفه اجتماعی و سیاسی سبک حساب مسلکی. حالا نمیشود خیلی معرفت نفس دانست. خیلی هم غریب از معرفت نفس هم نمیشود دانست. حالا ماندند، دیگر. اینها را چه مکتبی باید به حساب آورد.
یک چیز ویژهای است خلاصه این هم همین است. یعنی ما خودمان را صیقل میدهیم. «بیدلی در همۀ احوال تو با او بود، او نمیدیدش.» و از دور: «خدایا بیدلی در همۀ احوال خدا با او بود.» سیر و سلوک همین. میرسی به اینکه: ای، این جمعی که ما چهار نفره نشسته بودیم، آن شب داشتیم حکمت میگفتیم، فلانی که حرف میزد خدا داشت این حرفها را میزد. آن که آب آورد خدا آب آورد. فلانی که محبت کرد خدا بود که محبت کرد. من چقدر تو شرک بودم از فلانی تشکر کردم بابت محبتش. گریه میکند بابت این شرکهایی که داشته است. همهچیز خداست. درست است. تجلی محبت. تجلی محبت دارد.
من دو سه تا روایت تازگی دیدم. خیلی تو این بحثها کمکمان میکند. حیفه. در مصباح در بحار هم هست. این در اصلش در مصباح الشریعه است که از پیامبر اکرم نقل کرده است: «اسدق کلمة قالت العرب.» صادقترین کلمهای که عرب گفتند «کلمة البید.» شعری است که لبید گفته است: "ألا کل شیء ما خلا الله باطل و کل نعیم لا محالة زائل." همه چیز غیر خدا باطل است. صادقترین شعر، چون بحث نعیم است دیگر. غیر خدا «نعیمه»؟ «لا محال زائل.» توضیحاتی دارد ذیل این کلام. یکی این بود. یکی عرض کنم که حضرت داوود، سلیمان. میپرسم که پیدا کنم. خیلی تو این بحث. ما چیزی که الان لازم داریم تو حوزه این است که این ذهنیتها پیدا بشود. بعد برویم یک چیزی را آمده گفته: من مؤسسش هستم. حالا من نمیشناسم به نام «کاردولوژی». کاردینولوژی چه کاری داشت؟ بعد ماهیتش چیست؟ خارجیها بهش رسیدند. همهچیز را برده روی قلب. قلب اینه. و ما هر چی فکر... چیزی که قلب درک باید بکند. فکر مرحله پایینتر از قلب است. گفت: من چون تکهتکه من دیدم باعث ادبیات خودم سازگار نبود. قلب بیرونی... چیزی که قلب درک میکند که آن قلبی که درک میکند، این قلب نیست. فلانی را چون پیوند قلب زده است، الان رویش بگو: یکم رویت چه جوری است؟ ادراکات قلبی به آن طرف منتقل بشود. قلب جسم و قلب دارد میکشد. فلان قلب و قلب و هم به دلت رجوع کن، به آن که میگوید به قلبت رجوع کن. هر دو یکی است. ولی خب آن ماهیت آن قلب است که حالا سمینار و آقای دکتر فلانی بحث کاردینولوژی. مصریهای باستان اعتقادشان بر همین بوده است. آن قدری که الان توی تمدن جدید به مغز اهمیت دارد، مصریها به قلب اهمیت میدادند هم اینجوری. یعنی مرکز به قولی فرماندهی را قلب میدانستند. جدیداً هم آزمایشاتی انجام دادند. جالب است که قبل از اینکه مغز عکسالعمل نشان بدهد، قلب عکسالعمل نشان میدهد از امام صادق (ع). داوود النبی از سلیمان (ع). «أراد علم ما بلغ من الحکمة.» سلیمان میخواست، داوود میخواست ببیند سلیمان چقدر به حکمت رسیده است. واسه همین این سؤال ازش پرسید ای شیء أَحْلَا چیزی شیرینتر؟ چی از همه چی شیرینتره؟ فرمود: «المحبة.» محبت از همه چی شیرینتره. حالا محبت چیست؟ «روح الله بین عباده.» این روح خداست بین عبادش. «حتى أن الفرس لیرفع حافره عن ولده.» اینکه اسب پایش را بلند میکند از بچهاش دفاع کند، این... این روح خداست در و محبتی است که جلوه میکند. خداست جلوه میکند. «فضحک داوود عند إجابة سلیمان علیه السلام.» محبت خداست. خدا عین محبت است. خدا عین محبت است. شما اینجا الان میگویی اسب پا ماهیات است. کثرات است. وجودند. چیست این الان؟ حقیقت و وجودش چیست؟ محبت وجود چیست؟ کیست؟ جلوه کرد. تنزل. خدا میبیند بدرفتار است، آنی که هر بدی دارد در حقیقت خودش را قابل این نکرده است که گله محبت خدا بشود. محبت خدا را در خودش انعکاس بدهد. این در حجاب است. فطرت محجوب است. این محبت گوسفند میبیند. محبت اسب میبیند. از حجاب بودن خودش است. صیقل پیدا نکرده است و کم بودن محبت را میگویم. مگر محبت من کم است؟ عشقمون کم است؟ این هم همین است. بله که هی شدت پیدا اول همه محبتها مال خداست. تو از خود اصلی گدایی بکن. یکی یکی محبتهای که خدا بهت کرده است. اصلاً دیگر سیر که هیچی دیگر. بعد از آن ور افسرده میشوی با دیگران. کمی بحث ما تو این کتاب اینستاگرام، کتاب شهید، آنجا بحث کردیم. گزند طلب لایک و اینها. مبانی وجدانی چیست؟ چرا من دوست دارم دیگران لایکم کنند؟ اول از فلسفه غرب آوردیم که دیگران چی میگویند. آن پنج تا نیاز اصلی که ابراهیم چی چی بود؟ «مازلو.» مظلوم، مازلو. نیاز حیاتی. از آنجا بعد آمدیم رسیدیم کلمات تو بحث ری که تو رویت میخواهی. آره تو رویت میخواهی، نه برای کسی که میگوید بده، برای کسی که میگوید بگیر. خدا میگوید بگیر، خلق میگوید بده. خلق ازت کم میکند، میکشد پایین، میکشد بالا. آنی که میگوید بگیر، اصل نیاز را کور کن. نیاز نداری دیگران تو را ببینند. کی گفته؟ حجاب میبری، یعنی از برای فرار از یک ماهیت به صد تا ماهیت دیگر دارد که یک ماهیت کور بشود. درمان وجود. درمانیه. وجود درمانی. وجود درمان اینکه آن عارف گریه میکرد، میگفت: خدا درمان همۀ دردهاست. منظورش همین درمان همۀ دردهاست. چون وجود درمان همۀ دردهاست. چون وجود خیر محض است و هر چی درد است مال ماهیت، مال عدم. مرض مال آدم است. مرضهای روحی روانشناسیش چی میشود؟ این حرفها این چیست؟ آن چیست؟ آنها چی میگویند؟ آنها کجایند؟ از یک عدمی به صد تا عدمی دیگر پناهت میدهد. به بالاترین عدمی که پناه میدهد، عدم عقل است. برای مثلاً افسردگی، برای نمیدانم مثلاً وسواس، برای هر کدامش میشود ده تا چیز میگوید. خودت برو دیگر. فقط این را به اینجا برسان، خودش فعال بشود. خودش فعال بشود.
وجود همین شکلی است. حقیقت واحدهای است که مراتب مختلفهای دارد و با شدت و ضعف از هم متمایز میشوند. با شدت و ضعف و تقدم و تأخر بحث بشود و غیر ذالک. آن اسباب ما به امتیاز اشتراکش وجود. امتیازش شدت و ضعف است و چیزهای دیگری که مابهالامتیاز درونم برمیگردد به ما به اشتراک. یعنی باز امتیازش امتیازی... یک چیزی که هست. امتیاز دیگر. یک امتیازی که هست، همان هستی است. به این برمیگردد که این خیلی بیشتر هست. این کمتر هست. او شدیدتر هست. این ضعیفتر هست. باز تفاوتها هم وجودی. مابهالامتیاز برمیگردد به مابهالاشتراک و مابهالاختلاف برمیگردد به مابهالایتحاد. خصوصیت شیء از مراتب جزء مقوم نیست برای وجود. چون وجود بساطت دارد و امر خارج از آن هم نیست. چون اصالت وجود باطل میکند که تبدل ما هو قیم روح الخار، هر چی که خارج از خودش است، باطل میکند. خصوصیت در هر مرتبهای مقوم است برای خود مرتبه به معنای اینکه خارج ازش خصوصیت. یعنی اینی که این مرتبه میشود مرتبه دوم. میشود مرتبه سوم. خود دو بودنش، او را کرده دو. نه چیزی بیرون از این. ضعف او در وجود است که خود او را کرده این مرتبه از وجود. چیزی از بیرون بهش اضافه نشده. داخل در ذاتش که شده. نه بیرون در ذاتش که بگوییم ارس واژه نامفهوم. کی این را بکند مرتبه دو از وجود، مرتبه سه از وجود؟ خود وجود او میگوید: من مرتبه دومم. ضعیفترین مرتبه. آن سر قویتر است. آن یکی میگوید: مرتبه دهمم. من عین وجودم. شدت و ضعفش این شکلی میشود. دیگر اضافه نمیشود. وجودی باشد، اگر وجود باشد که وجود به وجود اضافه میشود همیشه. شدت وجود.
این از این و لها کثرت طولی. این پاراگراف اشاره بکنم. فردا یک کثرت طولی دارد به اعتبار من مختلفی که اخذ میشود از از عف مراتب نامرتبهای است که فعلیت ندارد، مگر فعلیتی برایش نیست، مگر عدم فعلیت. و ماده اولایی است که واقع میشود در افق عدم. بعد تصاعد پیدا میکند مرتبهمرتبه تا اینکه منتهی میشود به مرت واجب است بر ذاتش. یعنی واجبالوجود با همان وجود واجبالوجود در ممکنالوجود است. دو تا وجود نیست. حال عین وجود اسم حال که ما حالیم. وجود خدا باشیم. آدم که نیستیم تصور میکنیم. به اسم حال. اسم حال گذاشتیم. «حال» با لام مشدد، حال حلول کرده است. اخباریها اشاعره هم میگویند حال. نه وجودی نه عدم. شاید وجود داشتیم که خدا وجود. بالاخره من باید بنده باشم. آخرش درجۀ بندگی آنجا فهمیده میشود که یک نوری است که جلوه کرده است. وجود ربطی وقتی فهمیده بشود، بندگی تازه معنا پیدا میکند. نه اینکه تو یکی، منم یکی. وقتی میگوید تو یکی و من هیچی نیستم و اگر من دارم میگویم باز خود این جلوۀ تو است که امام سجاد ع میفهمد. مگر شکر؟ آیا میرباقری میگفتند بحث شکر داشتم میگفتم. بعد میگفتند: ما واسطهها را هم باید شکر کنیم. این بود که حالا شکر نعمت یک چیز است. شکر واسطه نعمت. باید شکر کنیم. آمد خدمت دو تا روایت. حضرت داوود ع میگوید: «چیز کن.» «حق شکر من را به جا بیاور.» چه جوری بشود به جا آورد؟ بعد حضرت میگویند که: من چطور حق شکر تو را به جا بیاورم که خود این شکر هم نعمتی است. شکری میخواهد. من هیچ وقت نمیتوانم این شکر تو را به جا بیاورم. آنجا خدا میگوید که: همین که میدانی نمیتوانی شکر من را به جا بیاوری، یعنی حق شکر. یعنی وجودی است، دیگر. به عقد واقعی تو بحث اصالت وجود، ماهیت عدم نیست. ماهیت را ادبیاتش میکند ماهیت به آن مقداری که از وجود بهره ندارد. شده ماهیت. اصلاً عرق کرده بودیم حاج آقا. یعنی واقعاً اصلاً فقر آدم احساس میکند. نداری. «احمد تا احد یک میم فرق است/ جهانی اندر این یک میم است» میم چیست؟ میم ممکنالوجود است. آخرش من ممکنم. ماهیت. آخرش من ماهیتم و من هر کار کنم این ماهیت را نمیتوانم از توش در بیایم. ماهیتم که ادبیات بود. من یک عمر، یک عمر که کم است. صد تا عمر از اول خلقت تا آخر خلقت همۀ «عرفناک حق معرفته.» چون حق معرفت آنی است که خود خدا نسبت به خودش دارد. چون آخرش من نمیتوانم خدا بشم.
نمیتوانم به حق معرفت برسم. من که هیچ وقت نمیتوانم، چون وجود محض است که حق معرفت. ولی وقتی فانیهای در وجود بالاخره این ماهیتی است که فانی شده در وجود. من ماهیتم که از من گرفته نمیشود. ماهیت از من گرفته نمیشود. همۀ درد و فقر و سوز و اشک و زاری و اصلاً به گناه نیست. استقبال به این است: تو فنا هنوز من هستم. انقلاب که پیدا نمیکند. انقلاب ماهیت که محال است. بحث چیز را میگفتند. آن «انا الحق» منصور. «مطب فعله.» مطب ذات نیست. بله. «الحق» در مرتبۀ افعال. صف دعوای جدی است که اینها تو بحث عرفان باید مطرح بشود که شهود و فنای در ذات داریم یا نه. از استاد یک وقتی پرسیدم، گفتم: آقای فلانی میگویند که ما فنایی در ذات نداریم. که امام هم یک جاهایی اشاره کردند. برخی تعابیر علامه هم بوی همین را میدهد. نه. علامۀ طهرانی و جاهای دیگر فناوری در ذات را قبول ندارد. بحث اتحاد علم و معلوم. ما الان علم به خدا داریم یا نداریم؟ بعد مگر نمیگوییم اتحاد پیدا میکند علم ما با خود ما. احاطه دارد عالم بر معلوم. آنجا علم میشود عین عالم. احاطه پیدا میکنیم و اتحاد پیدا میکنیم. یک علم ذهنی و چیز علم نیست. تخیل، توهم. یک علم شهودی که در علم شهودی موضوع منتفی. علم من. من که رفت. مشاهده یا شدن. حق الیقین. شدن. شدن تشکیکی. شدن خودش. تشکیکی شدن خودش تشکیکی است. مراتبی دارد. یک مرتبه همان مثال آتشی که میزنم، میگویم: انسان هیچ وقت چرا آتش میشود؟ وقتی آتش بگیریم ما آتش میشویم؟ «زیدون نارون.» آخرش میگوید: «زیدون ف النار.» یک آتش است، آتش است. نه. یعنی زید و آتش شد یکی دیگر. زیدی نیست، فقط آتش است. هست آتش. من «زیداً فنار» تمام بشود، پودر بشود، خاکستر بشود. ماهیت که منقلب نمیشود. ممکن که واجب نمیشود. «واجب بالغیر» اگر منظورتان است، بله. همین حواشی وجود ماهیت. همین است، دیگر. حواشی است، دیگر. حواشی که برداشته بشود، چیزی وجود. باز آخرش این ماهیت. ماهیت از بین رفت. نظر علامه تهرانی شبیه ایشون خوش به حال شما. بحث بین الان تهرانی، علامۀ طباطبایی. گفتم: بابا امام باقر ع سمیۀ شما بودن. «فَکَم مِنَ الأَرْضِیَّةِ بِاعْتِبَارِ تَخَصُّصِهَا بِالْمَاهِیَاتِ الْمُخْتَلِفَهِ الَّتِی هِی مَصَارِیَّةُ الْکَثِیرَةِ.» کسوت عرضیه دارد به اعتبار اینکه تخصصش یعنی خاص شدنش به ماهیات به ماهیات مختلفی است که مصارف کثرت با این ماهیات. این قول اول بود که قول پهلویون هم بود. به آخر هم صدرایا همین را قبول دارند. قول دوم مال مشا اینان. انشاءالله فردا بحثش میکنیم. خسروانیها، صفحه فلسفه ایران بودند و قائل به این بودند که وجود حقیقت واحده مشکک است.
کسی در مورد قضیه صحبت کرده است؟ کدام؟ همین که بالاخره آن فنای فلاح، نیست شدن ماهیت یا نه ماهیت؟ همین کتاب چیز هست. تو همین کتاب «مهر تابان» اینها را بحث تفاوت نشان میدهد. یک جاهایی مثلاً برای مسائل اختلافی مثلاً آمدند از آقای قاضی مثلاً شاهد آوردند. مثلاً بحث تشیع ابنعربی. آخرش تأیید میکند، میگوید: مثلاً ولی آقای قاضی به شهود میگوید: نه. به استمداد وقتی شهود باشد، دیگر تکلیف مشخص است، دیگر. حالا استد رسید، رسید. شیعه هست، ولی خودش نداند. همچنین قولی هست در مورد قضیه فنای فلاح. چیست واقعاً؟ هنوز ماهیت هست یا نه؟ ماهیت کلاً ماهیت که بالاخره به لحاظ واقع هست. به لحاظ ادراک نیست. آفـرین. به لحاظ ادراک نیست. فیلم گاو را امام فرمودند: این خیلی عرفانی است. آخرش گاو شده بود. گفتی: من نگو فلان، من گاوم، گاو مشحسن. پس ما تهش باید ادراک را درست کنیم. یعنی میشود که الله، انقلاب ماهیت بشود الله. «علی» بشود الله. «نزلون عن ربوه ساعه.» ولی آن ساعت ساعتی است که: «لا فرق بینک و بین الله.» «عنهم عبادک لا فرق. من الهه العلى.» میگوید: دو سر کمان نزدیک میشوم، ولی یکی نمیشوم.
فلسفه اخباریان کدام یک از اساتید میگفت: هر کی گفت من مخالف فلسفهام، بهش بگو: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ.» همین را ترجمه کن. «اول است.» (یعنی فلان). «آخر است.» (یعنی فلان). نور، مثلاً چی چی، ایمان فلان است. ینظر به نورالله. چیزی پیدا میکند. مثلاً کار خوب تشخیص میدهد. هر چی که تو روایت این شکلی. فازش این شکلی است. همه را قشنگ یک چیز ساده سبکی کردن. اساتید میگفتش که به ما برداشتند گفتند: اگر اینهایی که میگویی تو فلسفه واقعیتی است که خیلی معارف بلند و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...