* نقد رفتارهای تحکم آمیز و طرد کودکان از مساجد و ضرورت انس با روایات برای شکلگیری فهم دینی.[00:10]
* تجربیات شخصی از ایستادن در برابر بیعدالتی و تأکید بر روحیه مطالبهگری شجاعانه و نقد بر سکوتهای مصلحتطلبانه در برابر انحرافات.[13:10]
* روایات و مصادیقی مبنی بر رعایت معیارهای دینی در رفتارهای اجتماعی و فردی؛ بعنوان محک واقعی تشیع.[18:50]
* اهمیت موضعگیری آگاهانه در برابر جریانهای انحرافی و هشدارهای آیتالله بهجت درباره لزوم مراقبت در تایید یا حتی سکوت نسبت به باطل.[26:25]
*عدم تاب آوری در برابر غفلت و ممارست حکیمانه در اِنذار، راز غربت اهل ذکر است در میان اهل دنیا![33:45]
* هیچ طعمهای گرفتار نمیشود مگر در لحظهی غفلت". اگر ذاکر باشی، نه اسیر میشوی و نه فریب میخوری.[36:44]
* مرز میان حق و باطل، ذکر و غفلت است؛ اهل ذکر با بینه و انگیزه بندگی پیروزند، اهل غفلت اما، بی بینه یا اسیر شیطانند یا سرباز او![39:30]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. ببینید اینها خَلط است. گاهی یکی لباس پیغمبر هم پوشیده، شرور خود را میبافد. از موضع لباس پیغمبری هم این حرفها را میزند، چون اگر لباس پیغمبر تنش نبود که اصلاً کسی دَرِ حرفش نمیآمد؛ بعد یکهو لایک میگیرد، فالو میشود، ویو میخورد. ای آقا فلانی، ببین حاج آقای فلانی! این اسلام را من خیلی دوست دارم، همیشه عاشق این اسلامم. اسلامِ...، میدانی بنیادگرایی، افراط، تحجر، کلماتی هم ذینفع سوء عمل از جای خودش خارج میشود. خیلی روایات جالبی کلاً در مورد مسجد، فصل ششمش در مورد حضور زنان در مسجد است. کتاب «میزان الحکمه» کتاب خوبی است. میگویم کتابهای آقای ریشهری انصافاً به نظرم طلبه اگر با این کتاب انس نداشته باشد، موفقیتی ندارد؛ یعنی سرمایهی یک طلبه است. چون خیلی زحمت کشیده، کار چند سال طلبه را جلو انداخته. همین «میزان الحکمه». خیلی از دوستان، خصوصاً در مشهد که بودیم، میگفتند: «آقا چه کار کنیم برای انس با روایات و اینها؟» عرض میکردم: «طلبهای بنشیند از اول یک دور «میزان الحکمه» را شروع کند به خواندن، خیلی برکت دارد.» اصلاً خود آدم میبیند، میفهمد. یک مدت که انس میگیرد به روایات، یک بخشش خوب در ذهن آدم میماند، یک بخشش فهم در آدم ایجاد میکند، یک بخشش نگاه در آدم ایجاد میکند. اینها خیلی مهم است؛ یعنی یادت میرود، ولی آن نگاه تهنشین میشود در وجودت. آن زاویهی دید امام، آن نگاه امام به مسائل، آن تحلیلی که امام دارد، در عمق وجود تو ایجاد میکند، این میماند. هرچه سن پایینتر برای انس با روایات بهتر. البته خب، بعضی روایات هم نیاز به توضیح و تفسیر و اینها هم دارد.
از خوبی کارهای ایشان این است که دستهبندی کرده که ایجاد شبهه و اینها نکند. کار صنعتیاش را کرده، کارهای دلالیاش را کرده. یک جاهایی هم اگر سنگینی داشته، توضیح داده. خیلی خداوکیلی، خیلی. آقای ریشهری، با اینکه خیلی در بحثهای سیاسی بنده همسو نبودم و نقدهایی هم داشتیم همان موقع، ولی در این کارهای معارفی واقعاً زحمت کشیده. رضوان الله علیه. بله، حالا روایت دیگر دارد که اینها را منعشان نکنید اگر مسجد میخواهند بیایند، ولی خانههایشان بهتر است برایشان. همان مسجدی که با این وضعیت نماز میخواندند، خانهی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آنجا بود. حضرت زهرا با اینکه نماز جماعت توسط پیغمبر خوانده میشد، در خانهشان به مسجد، یعنی حضرت اگر میخواستند بروند تو مسجد باید رد میشدند. درِ دیگر نداشتند. میگفتند مسجد میرفتم بیرون. همه ابواب که مسجد باز میشد، بستند الا بابَه. بحث مفصلی هم دارد. کجا میخواندند نمازشان را؟ یادم نمیآید جایی گفته باشند که در نماز جماعت شرکت کرده باشند. حضرت زهرا هرچه بوده، این حضرت زهرا در منزل نماز خواندند. نماز پیغمبر، پس مسجد نروند؟ ببین، اگر قاطی میشود... نه! یا با بینه برو یا با بینه نرو. نه مسجد رفتن بر اساس هوای نفس باشد. لذا در دعای مسجد هم داریم که خدایا! من مسجد میروم، این را کاری کن که بدترنُ و رُعا الناس نباشد. میشود آدم مسجد برود، این اثر خودنمایی و قلدری و زورگویی باشد.
خب، بگذار من پس یک خاطره بگویم برایت. نمیخواستم بگویم. ما این روز پنجشنبهای، مصادیق است دیگر. یعنی خدا میرساند. یکی از بچهها را برده بودیم بیمارستان. یک جایی حالشان اشاره میکنم معلوم میشود چه بوده. یک بیمارستانی برده بودیم. برای کارهایش طول کشید، یک دو سه ساعتی خورد به اذان ظهر. رفتیم مسجد. دو تا از بچهها را در واقع برده بودیم. یکیشان بزرگتر، دوازده سالش، یکی هم شیرخواره. این دو تا با ما آمدند تو مسجد. مسجد خیلی بزرگ و قدیمی و خیلی معروف در قم. ما رفتیم. بنده هم لباس شخصی بودم. چون بیمارستان اینها رفته بودیم. رفتیم صف دوم. آن پسرم رفت وضو بگیرد و اینها. این بچه را بغل خودم در صف. یک بچهای هم بود هفت هشت ساله کنارش مشغول شد و ساکت. بچه نشسته بود. آن با این بازی میکرد و نمازِ اول را خواندیم. مثلاً این دو تا با همدیگر تقریباً یک دو متر فضا گرفته بودند. آن بچه هم با این مشغول شد دیگر نماز نخواند. وسط صف بودیم، یعنی اتصال از دو طرف ادامه داشت، این وسط بود. نماز تمام شد. بین دو نماز این بچه به نفر جلویی، پیرمردی بود صف جلو، گفت: «عمو! این بچه میخواهد از صف شما رد شود برود جلوتر، میگذاری؟» گفت: «نه! اصلاً بچه را برای چه آورد مسجد؟» باباش اینجاست. گفت: «باباش هم باید برود بیرون!» ما هیچی نگفتیم، سکوت کردیم. بچه هم ساکت نشسته، هیچ کاری نداشت. تمام شد و نماز که تمام شد، دیدم این بندهخدا، نماز دوم که جلو نشسته، مثل قرقی برگشت. آن پشت را نگاه کرد. یک صداهایی به گوشش رسیده بود. نگاه کردم که یکی از بچهها که در بیمارستان دیده بودمش، آن هم پدرش بچه را آورده مسجد. آن بچه رفته بود که رحل برداشته بود، جلویش وا کرده بود. یک بچهی دیگر هم آمده. بچهها ساکت. فقط صدای رحل را شنیده بود. پاشد رحل را از دست اینها کشید و برد گذاشت تو قفسه و این بچه ترسید و شروع کرد جیغ کشیدن. دختربچه مثلاً یک سال و نیمه. باباش عصبانی آمد جلو به این صف اولی وایساد. گفت: «نیست؟ بچه را ترساندی؟ همین کارها را کردی که مسجد نمیآید.» گفت: «به درک که نمیآید! فکر کردی تحفهای؟» گفت: «همان بهتر که نیایند! اصلاً کی گفته بیا؟ کی گفته بچه را برداری بیاری مسجد؟» گفتم: «شما چه کارهی مسجدی؟» حالا کلماتم توهینآمیز نبود، ولی یکم با گام صدای بالا بود. گفتم: «شما چه کارهی مسجدی که بچه را از مسجد بیرون میکنی؟ میگی این نیاد، آن بچه نیار؟» گفتم: «خوب! جای بچه تو مسجد نیست؟» پیرمرد گفت: «از کجا میگی این را؟ کی گفته این را؟» بله بزرگوار! سید پیرمردی آمد گفت: «تو باید سکوت کنی! از تو بزرگتر است. احترام بزرگتر را باید نگهداری.» آقا احترام مال حق است، نه مال سن. بله! اگر حق میگوید، سنش هم... وقتی یکی دارد ناحق میگوید، تحقیر و توهین نمیکند آدم، ولی وقتی یکی دارد حق را ناحق میکند، احترام مال حق است، حق را باید گرفت. من دیگر سکوت کردم. یکی از پشت برگشت گفت: «بچهات را آوردهای دو متر جا گرفتهای؟» گفتم: «که گرفته؟ کی گفته این مشکل دارد؟» آن هم آدم بددهنی بود. نمیدانم توهینش را بگویم یا نگویم. یک توهین بدی کرد جلوی مثلاً دویست سیصد نمازگزار، کلمهی خیلی زشتی به کار بنده برد. گفتم: «بیا این آدم!» که توهین نکردم. گفتم: «بیا این فهم این آدم. شما میخواهید کسی بیاید تو مسجد نماز بخواند دیگر.» بلبشویی یک تعدادی آمدند سمت ما، رفتند سمت آن و حالا حرف همهاش این بود: «کی گفته این را تو مسجد نباید آورد؟ کی گفته اینجا باشد، نماز شما باطل است؟» توهین میکردند. امام باقر (علیه السلام) را کار کرده بودیم که امام باقر در صف اول نماز جماعت بچهها را میبردند، یکی در میان میگذاشتند، خود حضرت هم تنظیم میکردند، بچهها را میبردند صف اول نماز جماعت. گفتم: «آقا این سیرهی امام باقر این بوده دیگر!» حالا توهین و فحاشی و دعوا و اختلاف. حالا خوبیش این است که الحمدلله ما خوب هم با لباس شخصی و اینها، هم با چهره و اینها، خدا را شکر از الطاف خدا... خدای ناکرده نمیشناسند. لطف خدا، لطف مضاعفی است که شاید خیلی از اینها حالا آنسوی مرگ و شنود و اینها هم گوش کردهاند در آن مسجد، قطعاً طیف زیادیشان. ولی خب الحمدلله. پیرمرد گفت: «بابا! من خودم امام جماعتم، من خودم آخوندم.» گفتم: «تو با این کارت داری من را از مسجد بیزار میکنی. جوان از تو خیابان بیاید اینجا نماز بخواند.» آمدیم بیرون. یکی از این آقایان گفت: «چندمین دفعهات است اینجا نماز بخوانی؟» گفتم: «اولین دفعه است.» گفت: «من ۳۰ سال است اینجا نماز میخوانم. از جلوی در جلوتر نرفتم به خاطر کاری که این آقایان کردند.» گفت: «آن حلقه آن جلو، صف اول غصبی است. اینجا اینها غصبش کردهاند.» گفت: «همه را متنفر کردهاند. بچهها را، جوانها را، مردم...» صلوات. با صلوات ما را خفه کردند. کل مسجد صلوات فرستادند. آنجا آفرین! یکی از ادله حضور کودکان در مسجد، به هر حال آن رفتاری. حالا نکتهاش همین است. یک بار هم که بچه گریه میکرد، پیغمبر نمازشان را کوتاه کردند. قبلاً میگفتند بچه داشت گریه میکرد، «بچه را نیاور!» اصلاً پدر این خانم را در میآوردند که فلان فلان! «شما از نماز هیچی نفهمید.» آنجا پیغمبر نمازشان را کوتاه کردند. چقدر تفاوت این بین است دیگر. این پیغمبر است. این بینه است. این ذکر است. اینها که آقا میفرمایند، اینها کاربردی کردنش. بعد مینشینیم سه ساعت میگوییم پیغمبر میکروفون دستش بود داشت صحبت میکرد، میگفت: «مردم! گناه زیاد کردیم، باران نمیآید.» همان بابایی که بچهاش را دعوا کرد، گفت: «همین دیگر! همین گناه همین است. همین کار را کردیم باران نمیآید.» گرفتند انداختند. ساعتی بود که طوفان شد. به هم ریخته و اینها. بدبختی که کف خیابان است، آن، آن دیگر ادعایی ندارد. ۵۰ سال است صف اول را ول نکردهای. آیا روایات هم برایت میخوانند؟ فحش میدهی. خود پیغمبر را ببینی میکشی. خیلی چیز عجیبی است. این بینه نداشتن و بینه داشتن. البته اینجا بحث فقهی مفصلی دارد. ما از بین حرمت تا وجوب در مورد حضور بچهها در مسجد داریم. حالا اشاره کردید، آن حرمت هم قدیم چون بچهها را پوشک و اینها که نمیکردند، بچه میآمد نجس میکرد. برخی به این دلیل گفتند آقا بچهها را نیاورید. تازه آن هم معمولاً کراهت گفتند. بچه اذیت میکند، یعنی شما میدانی بچه یک جوری است که میآید نماز را به هم میریزد. آیتالله مکارم گفتهاند اگر برای آموزش بچه است و اینها، بلکه وجوب دارد، یعنی فتوایی به وجوب دادهاند. آوردن بچه به مسجد واجب است. حالا این بچه ما که بندهخدا نه حرفی، نه صدایی، نه گریهای، نه تکانی، نه حرکتی، از اول تا آخرین لحظه، این بچه مظلوم اینجا نشسته بود. «باباش هم باید بندازم بیرون!» خب تو غلط میکنی! من خانهی خدا! به تو چه اصلاً! ولی خیال میکند که این الان دارد پاسداشت مسجد و فلان. میبینی چقدر پیچیده میشود این داستان؟ بینهی این است که من برای رفتارم واقعاً چه حجتی دارم؟ چه دلیلی دارم؟ چه استدلالی دارم؟ چه علمی دارم که اینجور سفت وایمیستم، یکی هم این شکلی تحقیرش میکنم؟ حالا در یک جمعی بیرونش میکنم، توهین بهش میکنم. من اصلاً بابت شخص خودم هم، گرفتند انداختندش بیرون. بقیه هم سکوت، انگار نه انگار. نماز اداره کنیم. ما خیلی عافیتطلبی بینمان خیلی رایج است دیگر. یک بار دیگر یک پروازی از نجف به مشهد داشتیم. چهار ساعت به نظرم پرواز تأخیر داشت. همه زابرا شدند. اعصاب همه آمده بودند. آن ایامی بود که ۸ ساعت قبل پرواز باید در فرودگاه میبودند. مثلاً ۹ صبح آمده بودند، قرار بود ظهر بپرند، تا غروب طول کشیده بود و اینها. ملت خسته و کوفته. اذیت نکش! جوابی خوب. چها ساعت باید هم غذا بدهند، هم بلکه باید خسارت و جریمه بدهند. هیچی! آقا ما در پرواز نشستیم و پرواز رسید مشهد. مردم یک تعداد شروع کردند اعتراض و دو سه تا معمم بودیم. آن یکیها زود پریدند پایین. گفتند: «حاج آقا! حق ما را بگیر، یک اعتراضی بکنیم.» گفتم: «آقا! ما از پرواز پیاده نمیشویم تا مسئول پرواز بیاید اینجا تعهد بدهد و خسارت پرداخت بکند.» خندهدار این بود که یکی از این روحانیون که داشت پیاده میشد، یکی از مردم برای من تعریف کرد، گفت: «آن حاج آقا پشت نشسته، این هم کلهاش داغ، میخواهد دعوا راه بیندازد. ما که رفتیم.» ما نشستیم. ملت هم چقدر. حالا من نمیخواهم بگویم آنجا گانگستر بازی در بیاوریم، ولی خیلی استقبال، خیلی خوششان آمد واقعاً از ته دل. شاد شده آمد بالا. اول گفت: «من پرواز اهواز دارم، باید برسم. چهار ساعت معطل کردم، نیم ساعت هم اینها تو را معطل کردند. آقا! تو را به خدا بیا.» اول با دعوا و تهدید و «پیادتون میکنم و فلان.» چون یک طلبه جلو بود و اینها و همه هم پشتش بودند. گفتم: «میروی مسئولش میگویی اینجا با مهر و امضا و اینها بیاید بالا تعهد بدهد و شماره و فلان.» شماره دفترش را امضا کرد و مهر زد و اینها. پیاده شدیم و با یکی از آن آقایان هم، دو سه روز بعدش رفتیم یک جایی بالا شهر مشهد، دفترشان رفتیم و جریمه را گرفتیم، برای همه ریختند، جز ما.
خلاصه میخواهم عرض کنم که خب همینهاست دیگر. روایت دارد امام زمان وقتی ظهور میکند، اولین کاری که میکنند همان حُجَب الأسود را صفکشی میکند. «به همه حق برسان.» امام زمان! آن هم سرباز این امام زمان است دیگر. «آقا! ولش کن تو را به خدا! چه کار به آن؟ ما میخواهیم دنیا را آباد کنیم. من درس دارم.» بابا! بیا درس معارف. از تفاوت امام خمینی با بقیه این بود. این عافیتطلبیِ «چه کار دارد به تو چه.» حالا این آن را گفته، حالا آن کار را... به همه زیر و زبر. شما کارت انتقاداتی است که رهبری میکند که آخر هم باید برسد به ایشان، یعنی هر کس دیگر هم که میگوید «به تو چه؟ چه کار داری؟ دعوا راه میاندازی؟» اینها آخر هم میرسد به ایشان. «آخر تو چه مسائل... آقا! دانشگاه فرهنگیان را جدا نکنید.» دانشگاه فرهنگیان، آموزش و پرورش، مدرسه مال آموزش و پرورش. «آقا! ملوکالطوایفی نکنید.» آقا! این اشکالاتی که همین امروزشان اصلاً شأن رهبری نیست، سطح رهبری نیست. ۱۰۰ تا آدم دیگر باید اینها را موضعگیری کند. خیلی زشت است کار به اینجا میرسد. ایشان در همان قضیهی سند ۲۰۳۰ فرمود: «نباید به اینجا برسد که ما موضع بگیریم. پس شورای عالی انقلاب فرهنگی چیست؟» من نمیخواهم وارد شبهات جدی بشوم، ولی آیا واقعاً شورایی که مسئولیت همین امور را دارد که اینها را رصد بکند، اجرا نشود و نمیکند، آیا آن حقوقی که دریافت میشود حلال است؟ سؤال من اگر یک جایی یک مسئولیتی به من سپردند، آقا! من مرزدارم، اینجا باید وایسم بالای این دکل، نگذارم کسی رد شود. گونی گونی دارند رد میشوند. خب الان پولی که میگیرم، قاعدهی آن، فایدهی آن چیزی که من دارم، این حلال است واقعاً؟ خب، کی دارد نقد میکند؟ کی صدایش بلند است؟ بله، یک نهی از منکر هم داریم مربوط به حجاب، تحصن هم میکنند و اعتراض هم میکنند. من نه به آن تحصن کار دارم نه به نفرت از آن کار دارم نه اثبات آن خوب است. باریکالله! ولی نسبت به همه امور، نمیخواهم بگویم اینها را بگیر، آن را ولش کنا. میخواهم بگویم این باید توسعه پیدا کند و افراد آگاه، آن موضوع را میخواهد. اینجا افراد آگاهش عموم مردمند که کف خیابان دارند میروند میبینند لختها را. اینجا نسبت به شورای عالی انقلاب فرهنگی، افراد آگاهش یک جمعیت فرهیخته، طلبه، باهوش، آگاهند. «آقا! ولش کن. آقا! دردسر میشود. آقا! تو حوزه فلان میکنند. آقا! اینطور میکنند. آقا! ما را میخواهند خلع لباس میکنند.» اگر بینه دارم، این باید ادامه پیدا کند.
یک متنی میخواستم برایتان بخوانم، روایت مسجد را تمام کنم. میفرماید که چند تا روایت دارد که اگر زنها مسجد میآیند، عطر نزنند. اگر هم بدنشان هنوز عطر دارد، بشویند خودشان را بعد بیایند مسجد. چند تا روایت، همهاش از پیغمبر. بعد خدمت شما عرض کنم که روایت را ببینید، خیلی جالب است. در «سُنَنِ أبی داوود» مضمون چند روایت هست، میگوید که: «سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ...» البته پدر حمزه بن ابی اُسَید انصاری که پدرش میشود ابوُاسَید. میگوید شنید که: «سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ یَقُولُ وَ هُوَ خَارِجٌ مِنَ المَسْجِدِ، فَخْتَلَطَ الرِّجَالُ مَعَ النِّسَاءِ فِی الطَّرِیقِ.» تو راه مسجد زن و مردها که آمدند بیرون، شلوغ شده، زن و مرد قاطی شدند. تو راه مسجد. نه استادیوم و کنسرت و نه حتی پیادهروی اربعین، نه حتی در حرم امام رضا، در مسجد، نماز پشت پیغمبر. «فَخْتَلَطَ الرِّجَالُ مَعَ النِّسَاءِ فِی الطَّرِیقِ.» این حرفها خیلی تندروی است اصلاً. دارد میمیرد، یعنی دیگر اصلاً. یک زمانی یک چیزهایی شنیده میشد، الان دیگر واقعاً جوک، افسانه است. غربت است دیگر. فرمود: «طُوبَی لِلْغُرَبَاءِ، بَدَأَ الْإِسْلَامُ غَرِیباً وَ سَیَعُودُ غَرِیباً.» غریبانه شروع کرده، بعداً هم غریب میشود. طوبَی لِلْغُرَبَاءِ... کجایی؟ سالی چندی؟ حاجی! حجاب تمام شد. «فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ لِلنِّسَاءِ: اسْتَأْخِرْنَ.» به خانمها فرمود: «بروید عقبتر.» «فَإِنَّهُ لَیْسَ لَكُنَّ أَنْ تُحَقِّقْنَ الطَّرِیقَ، عَلَیْکُنَّ بِحَافَّاتِ الطَّرِیقِ.» شما باید در حاشیه باشید. آقا! راه دیگر مال همه است. نماز تمام شد. آمدیم دیگر! تصاور حقوق زن و پای منبر پیغمبر بنشینید، پشتش نماز بخوانید، وحی از زبانش بشنوید، سخنرانی بشنوید. باهاش حرف بزنید، مشورت بگیرید. چقدر ما روایت داریم خانمها میآمدند مشورت میکردند، حتی مسائل شخصی و خصوصیشان، زناشوییشان. گزارش، میخواستند سری بعد گفتند این کار را کردی خوب شد. داریم روایتش را. در عین حال وقتی اینجا اختلاط است، برویم در حاشیه، راه را وا کنیم آقایان رد شوند. اینها که رفتند، بعد بیایید. نگاه کن! چی؟ این الان محک بینه بود و این محک بیماردلی. این حرف ترسناک است. اگر در دلش مسخره میکند، «ولمان کن تو را به قرآن!» از همینجا بیماردلی شروع میشود. نور و ذکر را پس میزند. قفل دل همینجاست که: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؟» قفل شهوت است دیگر. قفل حیوانیتش است. چرا پس میزند؟ چون خوشش میآید گپ میزنیم با خانم فلانی، همکاری ما با همدیگر. یک پروازی ما یکی از این دهها پروازمان که هر کدامش هم معمولاً خاطرات دارد. از تهران میرفتیم مشهد. من حرم سخنرانی داشتم، میلاد امام رضا (علیه السلام) بود. سه چهار سال، یک متنی هم دستم بود. در پرواز یک آقا بغل ما نشسته بود، یک خانم آن ورش. این دو تا بزرگوار شروع کردند مثل چه بگویم، حالا چه تشبیه بکنم؟ از اول تا آخر سفر حرف زدن. حالا محترمانه حرف زدن. این حرف زد، آن حرف زد. این حرف زد. بعد آخرش برگشت گفت: «من یک جزوه دستم بود داشتم مطالعه میکردم، برای سخنرانی، امتحانم. ببخشید مزاحم امتحانت هم شدیم. خیلی حرف زده شده.» رابطهی صمیمانه، در اینکه این برایمان نوشابه وا کند، آن مثلاً غذا تعارف کند، این فلان کند. در نحوهی حرف زدن، خطاب کردن، با هم گپ زدن، صحبت کردن، اینها یک جوری بود که من کامل اول مطمئن شدم زن و شوهرند. فقط ماندم چرا اینها به فامیلی همدیگر را خطاب میکنند؟ خانم سعیدی، آقای کریمی. زن و شوهر دیگر نباید فامیلی صدا کنند. اگر فامیلی هستند نامحرمند، این رفاقت چیست؟ اگر رفاقت است زن و شوهرند، این فامیلیه چیست؟ حالا هم دارند میروند زیارت امام رضا (علیه السلام). هم خانم چادری است. فرهنگی هم بودند جفتشان. سفرشان هم کاری بود، برای یکی از مدارس هم بود اتفاقاً. یعنی کار خیریه هم بود. یعنی جفتشان بهحسب ظاهر مؤمن و مرد ریشو، زن چادری و دارند زیارت هم میروند و با خواندن، خوب بودند. یک عذرخواهی هم کردند، فحش هم ندادند اینها. ولی آتین بخش عمده ضعف کارهای فرهنگی ماست. این چه مدلی است؟ چه واکنشی؟ خروار! یعنی میخواهم بگویم که خیلی این مسئله اینجوری نیست که ما خودمان در آن دایره، همان که نگو تزکیه شدی! اگر بخواهد به حساب و کتاب بیفتد، این تصفیه شدن ما که بخواهند با بینه ما را محک بزنند، هیچکس نمیماند.
یک روایت عجیبی دارد که طرف گفت خودش یک باب هست در روایت دیدید دیگر. ادعای تشیع. روایت عجیب و غریب و ترسناکی هم دارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) سحر بیرون آمده بودند و در تاریکی میرفتند و دیدند یک شبحی افتاد. حضرت فرمودند: «چه کار میکنی و اینها؟» گفت: «نگران شمایم، بدون محافظ بیرون آمدهاید.» حضرت فرمود: «از زمینیها میخواهی محافظت کنی؟ از آسمانیها؟» مرد گفت: «من محافظ دارم، محافظ من خداست. تو نمیخواهد نگران باشی.» «موضعت چیست؟» به ما گفت: «من شیعهی شما هستم.» بعد آنجا تعبیر اصلاً یعنی آدم شاخ در میآورد از این عبارت. همان شیعه، شیعهی من. «حسن»! بعد دیگر حالا به مالک و عمار و اینها ازت راضی میشوند. اسم آنها را هم آوردند: سلمان و مالک و عمار. آقا! حسن و حسین امام! ببخشید! شما بیا پایینتر. اینها باید شیعهی حضرت باشند1 اینها را در گرید2 شیعیان تعریف میکند. یعنی ادعای تشیع داری، باید با حسن و حسین در مرحله گروهی، با حسن و حسین و بالا بیا. تو مرحله تکحذفی میخوری به امام حسن، امام حسین به پنالتی. پنالتی، نیمه اول، ۱۰ دقیقه اول کارت تمام است. تمام شدی. تمام ادعای گندهگنده ادعای تشیع اصطلاحی است به معنای در برابر تسنن. حالا یک چیز دیگر است. حالا غرضم این است که اینها ملاک بینه است، یعنی بر چه حساب؟ حتی همین همین حرف، ادعای تشیع محک دارد. یک جایی مطابقت دارد برای تکتک این رفتارها. آقا! به این ذکر تکتک این حرفهایی که میزنیم، تکتک مواضعی که میگیریم.
سالگرد مرحوم آیتالله العظمی بهجت (رحمه الله علیه). یکی از جملات ترسناک ایشان برای ماها ترسناک است، چون غرق در اوهامیم. مگر نه با عین واقعیت. ایشان فرمود در مورد معلمم، فرمود: «معلمین نقش خیلی خطیری دارند. برخی با یک بله گفتن به بهشت رفتند. برخی با یک خیر گفتن جهنم. گاهی فقط به یک سر تکان دادن.» ایشان میفرمود: «به یک سر تکان دادن کسی بهشتی و جهنمی میشود.» اگر تأیید گناه باشد، خب آقا! لایک چی؟ ریتوییت چی؟ استوری میکند چی؟ تبلیغ میکند چی؟ تازه کفه او تا میرود بالا. حمایت اقتصادی میکند. حمایت رسانهای. و هزار تا کار دیگر. تقویت! گاهی آدم باز هم بیخیال هیچ کاری نمیکند. وقتی رسماً دارد تقویت میکند، یعنی یک جریانی که دارد آسیب میزند را، حتی بیمزه نیست، منفعل نیست، این را دارد کمک میکند، این را دارد تقویت میکند. روشن است دیگر. من دیگر به جای خاصی نمیخواهم تصریح کنم که خیلی سیاسی بشود، خودتان میگیرید. غرضم این است در همین حد حساب دارد. خب، برای چه این را گفتی؟ یکی از اساتید را دیدم تازگی در مورد شخصیتی از این مسئولین فرموده بود: «ایشان قیامت ازش حساب میکشند که تو که کارشناس نبودی برای چه آمدی؟ تمام اینها گردن توست.» کارشناس نیستند بزرگان، بزرگان اخلاق و معنویت، حاضر چای وحشت. خیلی تجلیل میکرد ازشان. ایشان فرموده بود که: «لااقلش این بود که دشمن را بشناسی که نشان دادی همین هم بلد نیستی. خب برای چه آمدی؟» این موضع رفتار نمیکند، یعنی وظیفهمان این است که بگوییم: «آقا! بالاخره جمهوری اسلامی را باید حفظ کرد.» ارکانی دارد، به هر حال. «اگه افرادی نمیآمدند به مشکلاتی میخوردیم و اینها.» این یک چیز دیگر است. ما الان وظیفه یک چیز دیگر است، نه اینکه مشکل پیش میآید، ولی این اینکه اینورش الان یک وظیفهای و یک حقی است، دلیل نمیشود که آنورش حسابوکتابش نباشدها. نمیدانم. میتوانم این حساب را برسم برای چه گفتی؟ برای چه آمدی؟ برای چه نیامدی؟ بچه! سکوت کردی. خود کتمان یکی از ابواب گناه است دیگر. یکی از خیلی سنگین، آن هم همین نکته است.
بله، ما فقط حالا یک طرف میزنیم. از تک تک این کاندیداهای انقلابی سؤال میشود: «برای چه آمدی؟ با چه بیانیهای آمدی؟ با چه بیانیهای ماندی؟ با چه بیانیهای گفتی تا آخر میمانم و نمیگذارم رئیسجمهور بشوی که با همین حرف پدر همه را درآوردی؟» شما با چه بیانیهای این تانکبازی میکردید؟ هی خوشتان میآمد، کیف میکردید. انقدر هی تانک تانک کردید که آخرین بلاها سرمان آمد. «همهاش همیشه شعبون، یک بار هم رمضون.» سوزنی بزنیم جالوز. الان نمیزنی. همهی اینها را حساب و کتاب میکنند. خیلی خیلی سخت است آقا. خیلی ساده گرفتیم. لذا در این سورهی مبارکه، من حالا دیگر این بحث را تمامش کنم. بحث ذکر را داریم. یکیش هم همین بحثهای عق حساب و کتاب. آیهی بیست و هفتم: «فَکَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ». موقع جان دادن ملائکه هم به صورتهای اینها میکوبند، هم به پشت. که اینجا هم علامه بحث میکنند، هم آیتالله جوادی که چرا صورتها و پشتشان؟ تحلیل دارند، اجمالاً حالا فعلاً یک وجهش این است که ملائکهای که از روبرو اینها را میبینند، وضع وجوه اینها را میبینند که با چه رویی دارند وارد عالم قیامت میشوند، عالم ابدیت میشود، آنها یک دور آنها را تنبیه میکنند که این چه وضعی است؟ ملائکه که از پشت، وضع رفتن اینها را میبینند. یک تعداد ملائکه وضع آمدن اینها را میبینند، چون ملائکه جامعیت ندارند دیگر. مظهر اسمایی. بحث مفصلی. یک تعداد از وضع پیش روی اینها فقط خبر دارند. یک تعداد از وضع پشت اینها فقط، یک تعداد فقط خبر دارند که اینها در دنیا چه کردند و چه گذاشتند. یک تعداد فقط خبر دارند که اینها با چه وضعی وارد آن طرف شدهاند. آنهایی که از روبرو میبینند، از روبرو میزنند. آنهایی که از پشت میبینند، از پشت میزنند. هم از جلو، هم از پشت. «وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ». اینها همان بیمارْدلانند دیگر که دچار تصویر بودند، همان کسی که بینه ندارد. آن کتک هم همین است. همین حساب است: «این چه وضعی است؟ کی گفت این را انجام بدهی؟ کی گفتی رئیس بشوی؟ کی گفتی این کار را بکنی؟ برای چه با آن کار مبارزه نکردی؟ برای چه آنجا موضع نگرفتی؟ برای چه این را قطعش نکردی؟»
یکی از اساتید میفرمود در مورد پدرش خیلی رؤیاهای صادقه عجیب و خاصی دیده میشد، یعنی شخص خاصی هم در مورد ایشان میدید که داستانهای عظیم، یعنی چند جلد کتاب میشود اگر بخواهد چاپ بشود. کار میگفت که پدرم آن طرف گفته بود، حالا باز همین تیکه را برش میدارند، منتشر میکنند، بعد میگویند که: «بیا! این باز دوباره شروع کرد کرامت و مکاشفه.» ۶ ساعت قرآن میخوانی هیچ کس کار ندارد. یک داستان خاطره که میگویی، سریع صبح نشده وایرال شده و بدبختیهای ما را بخورد. میگفتش که پدرم آن طرف دیده بود، گفته بود: «یکی از حسابهایی که اینجا دارم پس میدهم، خیلی عجیب و وحشتناک. بچهها داشتند در خانه بازی میکردند، پایم دراز بود، جمع نکردم.» او میگفت ازم پرسیدند که: «تو که دیدی!» بعد میگفت: «یکی از بچهها پایش گرفت افتاد. گفتند: «تو که دیدی اینها دارند میروند میآیند، چرا پایت را جمع نکردی؟» بینهات چی بود؟ تنبلیات نگذاشت. هوای نفست راحت بودی. اینها بروند یک جای دیگر بازی کنند. بچه است. آمده اینجا... حالا از مسجد بیرون میکنند. البته دیگر باباش هم برود بیرون، «به درک!» اعتراض هم بکنند. کم سن و سالند. پیرمرد طول بکشد با صلوات جفتشان را بیرون میکند. به هر حال ما هم خودمان هزار و یک اشکال و ایراد داریم. میخواستم از این خطبه ۲۲۲ بخوانم. وقت گذشت. این مطالب خصوصاً در بحث ذکر حضرت اهل ذکر را که اشاره میکند، میفرماید اینها آرام نمیگیرند در برابر غافلین. ذکر به اسماء الغافلین میرساند. اهل ذکر لابدند از اینکه اهل امر به معروف و نهی از منکر باشند. در این خطبه آخرش خطبه اشاره میکند. تاب نمیآورد غفلتها را. این نشانهی اهل ذکر است. خیلی مهم است. چون در بحث اشاره کرده بودم، فقط آدرسی دادم، خطبه ۲۲۲، آخر خطبه. کل این خطبه همین توضیح همین آیه: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ». در تقابل مشغولیتهای دنیا و ذکر خدا، اینها مشغول ذکر خدا. بعد از آن مفصل میپردازد به اینکه یعنی چه؟ اینها مشغول ذکر خدا و چه مدلیاند. آخرش میفرماید تاب نمیآورند اهل دنیا را که میبینند مشغول دنیا، مشغول غفلتند. رمز غربت، رمز غربتشان هم همین است. چون اینها تاب نمیآورند، آن هم اهل غفلت اینها را نمیفهمند. به چشم مزاحم میبینند، موی دماغ میبینند، حاجی گرینف میبینند. «باز این آمد! باز گیر داد! باز فلان!» البته این هم باید مهارت داشته باشد. این هم هستا. آن ذکاوت امام حسن و امام حسین را ببینید. وقتی پیرمرد خوب نمیتواند وضو بگیرد، سناریو طراحی میکند، حسن و حسین! «بابای من پیغمبر! بابا! این چه وضعی است؟ وضوت را درست کن.» سناریو طراحی کرده. «حاج آقا! ما دو تا وضو میگیریم ببین کداممان بهتر وضو میگیرد.» زد زیر گریه پیرمرد. این دو تا شخص مشکل برای یک پیرمرد. سناریو دارد. ما برای گاهی ۴۰ میلیون آدمی که مثلاً در اینستاگرام پیوستی داری. یک توضیحی دارد، یک تبیینی دارد، یک گفتگویی دارد، یک مقدماتی دارد تا ...
امام زمان ما هستیم. این حکومت. هر کس به چپ نگاه کند، رفته. ما همینجاییم. که دقیقاً کاملاً درست است. آن آرمان علیوردی بندهخدا آن وسط تیکهتیکه میشود. شما که هستید، همیشه بودید، همیشه هم هستید. یک دو سه سال هم میروید کنار دوباره هلیکوپتری میسازید دوباره برمیگردید. شما که همیشه بودید دیگر. آن که طبیعی است. یکی دیگر باید هزینهاش را بدهد. سودش که همیشه لقمهی چرب و نرمش مال شماست. ریاستش، بودجهاش، گزارشش، عنوانش. غرضم این است که این خودش در ادامهی ذکر است و اصلاً از اینجا جهاد شروع میشود. از این تاب نیاوردن غفلت و کوبیدن ذکر بر سر غفلت. که این دعوا گر میگیرد. ختم میشود به این رویداد جهاد و گاهی آن رویداد جهاد ختم میشود به این تقابل نظامی و گاهی ختم میشود به هست و نیست. که یکی باید بماند و یکی برود. غفلتها را میبینید دیگر. تماس دیگر. اینها هم درد دل است دیگر. آمریکا آمد گفتش که: «آقا! بیا یک اسیر من را به من بده. به اسرائیل نمیخواهد. دوتایی با همدیگر.» استایل. فهمیدید دیگر. تماس بعدش اسیر آمریکایی را تحویل آمریکا داد، حالا نمیدانم معادلش چیزی گرفت یا نگرفت. این هم رفت بیرون گزارش داد که: «آقا! من آمار محمد سنوار را دارم و سنگر است.» هنوز خبرش آنجوری منتشر نشد. چند تا ریختند سر محمد سنوار. بعد از یحیی ایشان فرمانده حماس شده که بر اساس اطلاعاتی که حالا منتشر شده ظاهراً ایشان هم ترور شدهاند و خیلیهای دیگرشان هم دیگر. داستان فرماندههای حماس بهحسب ظاهر تمام شد که کسی چون ظاهراً نبود چند وقت دیگر. یک هفتهای. در قرآن سورهی نساء فرمود. «آن دشمن دوست دارد که شما غافل بشوید از اسلحه تو این غفلت ترا مشغول میکند، حواست را پرت میکند، با عنوانها.» این هم یکی از مصادیق ذکر غفلت است. یکیش این است. غافل میشوی، یادت میرود، گول میخوری. بابا! این کیست آخر؟ این ترامپ رفته در مسجد امارات میگوید: «من اینجا خیلی خوشم میآید، چون نصفم یهودی است. من چون نصفم یهودی است، اینجا خانهی حضرت ابراهیم.» گفتند: «بردنش ابراهیم.» یهودی است. «هرجا که به ابراهیم ربط دارد، خیلی بهش علاقه دارم.» خب، بعد تو به همچین کسی اعتماد میکنی؟ باور میکنی حرفش را؟ اینها غفلتهای ماست. هرجا غفلت میکنیم، چوبش را میخوریم. در روایت هم دارد که هیچ پرندهای شکار نمیشود مگر در لحظهای که آن، آن لحظه از یاد خدا غافل است. روایت عجیبی است. پرنده وقتی شکار میشود، لحظهای که غافل شده. هرچه میخوریم از غفلتهایمان است. اگر ذکر و توجه باشد، آسیبی نیست و خصوصاً نصرت خدای متعال بالاتر از همهاست.
ببخشید! امشب طولانی شد. این خطبه را دیگر امشب نرساندیم بخوانیم. اگر بعدها فرصتی شد انشاءالله عرض کنم که جمعبندی کنم بحث که فردا شب ادامهی بحث فردا شب وارد بحث شیطان میخواهیم بشویم اگر خدای متعال توفیق بدهد. «خودم شیطان هستیم!» خودم عرض میکنم. جمعبندی بحث این شد که در تقابل حق و باطل، حزبالله و حزبالشیطان، محوریت، محوریت ذکر و غفلت است. اهل ذکر با اهل غفلت مقابل هم قرار میگیرند. اهل غفلت اهل غفلت شدند چون تابع هوای نفس بودند، تابع تسهیلات نفس بودند و این تصویر نفس و هوای نفس در یک کلمه خلاصه میشود: بینه نداشتن، بینه از جانب خدا نداشتن. اهل ذکر اهل ذکر شدند چون توجه به بینه داشتند. با این میشوند اهل ذکر. با بینه اهل ذکر میشوند. با اهل ذکر شدن مؤمن میشوند. با مؤمن بودن اهل حق میشوند. با اهل حق شدن حزبالله میشوند. در جدال با شیطان پیروز میشوند. «أُمُ الْغَالِبُونَ.» اگر اینطور نبود یا شکار میشوند توسط حزبالشیطان یا عضو حزبالشیطان میشوند و شیطان تصویر میکند. این میشود مرز بین افرادی که دل سالم دارند و آنهایی که دل بیمار دارند. از اینجا سر میخورد در بیماردلان، بیماردلان و منافقان و کافران و مشرکان و طاغوتها همه توی سایت، توی گروهند. از این شاخص هویت پیدا کردند. بینه ندارند، یعنی انگیزهای برای بندگی خدا و عبودیت ندارند. دنبال بینه داشتن نیستند. هرچه که خوشش بیاید. گاهی هم با آیه و روایت منافاتی دعوایی ندارد به خاطر اینکه آن هم با هوای نفسش تطبیق دارد. یک نکتهی خیلی مهمی است. بحث مفصلی امشب در مورد این شد. انشاءالله فردا شب برسیم حالا آن ور داستان که حالا شیطان آن ور قضیه چه میکند برای آنهایی که بینه ندارند و گرفتار تصویر و هوای نفس میشوند.
وَصَلَّی اللّٰهُ عَلَیٰ سَیِّدِنٰا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
در حال بارگذاری نظرات...