‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی
آخرین بخش از توضیح علامه در مورد معنای عذاب که پاراگرافش مانده بود را بخوانیم: «فهذا ما یتحصل من کلامه تعالی فی معنا العذاب.» این چیزهایی که در این مباحث گفته شد. آن چیزی که از قرآن حاصل میشود در معنای عذاب و کلامه تعالی: «معذالک لا یستنکف ان تسمیت الشقاء الجسمانی عذابا.» در عین حال آن چیزی که قرآن گفته استنکافی از این ندارد که شقاوت جسمانی هم عذاب نامیده بشود. نا که: «نهایته انه عذاب فی مرحله الجسم دون الروح.» ولی در نهایت این است که عذاب جسمانی است نه روحی.
به هر حال، آن چیزی که در عذاب اصل است، عذاب روحی است؛ گاهی عذاب جسمی هم با آن هست، گاهی عذاب جسمی نیست و گاهی هم فقط عذاب جسمی در دنیاست که این در واقع بلا و امتحان است. این عذاب اُدنی که خدا میدهد برای اینکه آدم بیدار بشود، متوجه بشود، از عذاب اکبر نجات پیدا بکند –که از حضرت ایوب علیه السلام حکایت میکند- «انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب.» شیطان به من سختی و عذاب رساند. ایوب میفرماید در مرحله جسم. انبیا میتواند نفوذ بکند، آسیب بزند؛ قبلاً هم اشاره شد، چند سال پیش آن بحثهای گریز از رجیم. این چیزی که اختلال ایجاد میکند شیطان. ولو مثلاً به نام ویروس و میکروب بشناسنش ولی باز هم عنوان شیطان بهش صادق است. در بدن کار میکند، آسیب میزند.
یک روایتی است بگذارید اینکه تمام شد برایتان بخوانم، یادم باشد، خالد کابلی را بگویم برایتان. پس شیطان آسیب میزند به جسم، حتی به جسم انبیا، به جسم حضرت ایوب. قرآن این آسیب جسمانی را چه نامیده؟ عذاب. «مسنی الشیطان بنصب و عذاب.» یک بخشی از عذاب که آسیب به جسم وارد میشود ولی آسیب روحی دیگر نیست، عذاب حقیقی نیست. عذابی که فقط به جسم بخورد، به روح نخورد امتحان است. عذابی که فقط به جسم بخورد به روح نخورد امتحان است. عذابی که به روح بخورد عقوبت است.
عذاب روحی، گرفتاری روحی ایجاد بکند. یک وقت کسی گرفتاری روحی ندارد، فقط گرفتاری جسمانی دارد؛ امتحان. عذابی که فقط به جسم بخورد. میگوید عذاب دیگر هم قرآن نام برده؛ دستور اعراف از «انجیناکم من آل فرعون یسومونکم سو العذاب» نه، عذاب که نمیشود، داغ میشود، مصیبت میشود. بین مصیبت و عذاب تفاوتی هست. مصیبت خودش دو نوع است. بخشی از مصیبت، «من انفسکم» که عقوبت است. بخشی از مصیبت، «من قبل ان نبرءها»، «ما اصاب من مصیبه الا فی کتاب من قبل ان نبرءها، ان ذلک علی الله یسیر.» «فی کتاب من قبل ان نبرءها.» مصیبتها را خدا همه را نوشته؛ تقدیر. پس خود مصیبت هم یک بخشیش تقدیر است، یک بخشیش «بما کسبت ایدیکم» است این مصیبت. ولی عذاب آن چیزی است که درگیر میکند، شکنجه است، آزار میرساند. این یک وقتی به جسم میخورد، یک وقتی به روح میخورد، یک وقتی به هر دو. اگر به جسم بخورد به روح نخورد، این بلاست، امتحان است. قرآن هم قشنگ میفرماید که از آل فرعون به شما سوء العذاب میرسید؛ گرفتاریهای مختلف مادی، سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی و تا کشت و کشتار. «یقتلّون ابنائکم و یستحیون نسائکم.» بچههاتون، پسراتون رو سر میبرند میکشند، خانوماتون رو به کنیزی میبرند. «و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم.» این یک بلای عظیمی بود از جانب رب شما. پس این عذاب را خدا اسمش را گذاشته بلا. عذاب جسمانی را خدا امتحان میداند، بلا میداند.
کما اینکه خیلی جالب است فرمود که در سوره مبارکه فجر: «و اذا مبتلا ربه فاکرمه و نعمه.» از آن ور بلا را دو جور میداند؛ یک وقتی به نعمت دادن، یک وقتی به تنگ کردن نعمت. جفتش بلاست. از آن ور عذاب هم دو جور است؛ یک وقتی به جسم میخورد، این باز بلاست، امتحان است. یک وقتی به روح میخورد، این نتیجه است «بما کسبت ایدیکم.» خودت زمینهاش را ایجاد کردی. اساساً قبلاً هم اشاره شد، هر آن چیزی که در عالم باطن رقم میخورد، یک ربطی و یک نسبتی با عمل ما دارد. باطن هستی کاملاً متأثر از عمل ماست. ظاهر هم البته هست، به ظاهر هم ربط دارد ولی ساختار ظاهر متفاوت است. ساختار ظاهر ساختار امتحان است.
علامه در جمله آخر فرمود: «فسمی ما یصنعون بهم بلاءً و امتحان من الله» آن چیزهایی که برای اینها رقم خورد و سرشان آمد را خدا اسمش را گذاشته بلا و امتحانی از جانب. «و عذاباً فی نفسه لا منه سبحانه» به خودی خود عذاب، عذاب از جانب خدا نیست. آن عذابی که از جانب خداست عقوبت است و به روح میخورد و باطن. این عذابی که به جسم میخورد امتحان است، عذابی نیست که خدا کرده، امتحان الهی است. حالا این امتحان الهی ممکن است یک وقتی به جسم آدم امتحانی وارد شد، آدم گرفتار شد، احساس گرفتاری کرد، این به یک معنا عذاب هست ولی عذاب الهی نیست. عذاب الهی باید عقوبت تویش باشد، باید به روح بخورد. تا وقتی به روح نخورده، عذاب الهی نیست، عذاب امتحانی است. پس دو تا عذاب شد؛ یک عذاب امتحانی شد، یک عذاب الهی شد؛ عذاب عقوبتی، عذاب کیفری شد. عذاب امتحانی، عذاب کیفری. عذاب امتحانی به جسم میخورد، حتی به جسم انبیا. این جور عذاب را حتی انبیا هم میچشند. حضرت ایوب هم عذاب شد. ولی عذاب کیفری را هرچه که به هرکی برسد، اِلّا و لابد به واسطه عملش است. خودش مقصر است، از خودش است. به «یدیک»، خودت عامل شیء عذاب احد هستی، کسی عذابش خودش خودش رو عذاب کرد.
یک نکته، یک نکته تو از بحث جدا نشدیم در مورد شیطان که شیطان در بدن اثر دارد، قبلاً هم این را گفته بودم ولی چون این روایتش را نخوانده بودم، روایتش را بخوانم حیفه چون حالا ایام به امام سجاد مرتبطه. در مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، جلد ۴، صفحه ۱۴۵. داستان خیلی جالبی دارد. آن داستان دیگر هم که همیشه میخوانیم قضیه نمک و ماهی است، نوبت بعدی این است. هوایی میشوم که این بحث امام سجاد را کامل بنشینم بخوانم؛ یعنی خیلی جالب است، بچههای امام سجاد واقعاً مظلومیت عجیب و غربت عجیبی دارند. در روایت داریم که روز قیامت هر امامی را با حواریونش محشور میکنند و اصحاب خاصشان همراهشان هستند. آن امامی که کمترین یار و کمترین حواریون را دارد امام سجاد (ع) است که سه نفر با حواریونش محشور میشوند، که یکی از آن سه نفر همین ابوخالد کابلی است، دوتای دیگر هم هستند. خیلی غربت عجیبی در امام سجاد علیهالسلام و سختیهای منحصر به فردی را امام سجاد علیهالسلام تحمل کردهاند.
میفرماید که: «خدمه ابوخالد الکابلی علی بن الحسین دهراً.» یک برههای از زندگیش، یک بره طولانی را خادم امام سجاد بود ابوخالد کابلی؛ منطقه خودمان هم بود. «ثم انه اراده ان ینصرف الی اهله.» افغانستان واقعاً اعجوبههایی درش بودند، هرات را ببینید کیا رو پرورش داده؟ نه ایشان افغانستان بوده. هرات که خب مولوی هراتی، بوعلی هراتی، مجموعه هرات و بلخ و کابل. بلخ مولوی بلخی، عرض کنم خدمتتان که خیلی استعدادهای عجیب و غریبی در افغانستان بودند. خود ابوسلت هروی، هراتی. خدمت شما عرض کنم که خیلی داریم. افغانستان شخصیتهای منحصر به فرد زیاد. انشاءالله که خدای مملکت را از شر ظالمین آزاد بکند و استعدادهاشان دوباره شکوفا بشود. میخواست برگردد به منطقه خودش. ابوخالد کابلی آمد پیش امام سجاد علیهالسلام و: «و شکا الیه شده شوقه الی والده.» خیلی وقت است پدر و مادرم را ندیدم، خیلی مشتاقم. این هم جزء ظاهراً بردههایی بود که از افغانستان آوردند، امام سجاد خریدند و تربیتش کردند.
«یا ابا خالد» قضیه خیلی عجیبی است. کرامتش را نمیگویم به خاطر آن نکته دیگرش میگویم ولی خب کرامت هم جالب است. «رجلاً من اهل شام فردا.» یک مردی از شام میآید. «له قدر و مال کثیر.» هم جایگاهی دارد هم پول زیادی دارد. «و قد اصاب بنتن له عارض من اهل الارض.» یک دختری هم دارد یک بیماری گرفته. «و یریدون ان یطلبوا معالجه.» دنبال یکی میگردند که این را معالجه کند. «فاذا انت صمعت قدومه فتش.» شنیدی آمده؟ برو سراغش، بگو: «انا و عالجهالک.» من معالجه میکنم برات. «الا ان اشترت علی نیتها عشره آلاف و لیه.» ولی دیه این بچه را ازت میگیرم، ده هزار درهم ازت میگیرم. «فلا تطمئن الیهم و سیعطونک ما تطلب.» فرمود که میآیند اینها به تو اعتماد میکنند. بعداً: «فلما اصبه قدم الرجل و من معه و مکان من عظمائ اهل الشام فی المال و المقدوره.» صبح که شد دیدند مقاومت از بزرگان شام بود. هم پول زیادی داشت هم اعتبار زیادی داشت. گفت اما: «من معالجن یعالج بنت هذا الرجل.» یکی هست که دختر را مداوا کند. «و قال له ابوخالد انا اعالجها علی عشره الاف درهم.» ابوخالد گفت من معالجه میکنم ۱۰ هزار درهم میگیرم. «فن اتم و فیتم و فیتو الا ان لا یعود الیها ابداً.» اگر پول را دادید من هم وعده میدهم که این برنگردد بیماریاش. «فشرطوا ان یتوه عشره آلاف.» اینها هم شرط کردند که اگر برگشت پول را میگیریم. خب ۱۰ هزار درهم بهش داد. علی بن الحسین چه کار کنم؟ «فخبره الخبر.» گفت: «انی اعلم انهم سیقدرون بک و لا یفون لک.» اینها گفتند میدهیم امام سجاد فرمود نه، خالی میبندند، نمیدهند. «انطلق یا ابا خالد فخذ به اولون الجاریت الیسری.» فرمود که برو در گوش چپ این دختر این جور بگو، خیلی جمله عجیبی است، داستان عجیبی. برو تو گوش چپ این دختر بگو: «یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریه.» ای خبیث! علی بن حسین بهت میگوید که از این دختر برو بیرون. پس ویروس، میکرو، خبیث، شیطان و تحت ولایت؛ ولایت امام شامل شیاطین هم میشود. امام به ویروس و میکروب هم ولایت دارد. حالا بیا حالی کنی با یک عده که آقا کرونا! کربلا! حرم امام رضا! حالا بعضی مسائل باید رعایت کرد از جهت رسانهایاش ولی دیگر باورمان را که نباید زیر پا بگذاریم. امام است؛ بابا امام به کرونا ولایت دارد. ایامی گفتند خود امام کرونا میگیرد؟ ضعف معرفت! بله تو اوج کرونا بیمارستان کربلا جشن گرفتند تازه تو کربلا، عراقی که اصلاً. «اخرج من هذه الجاریه و لا تعد.» فرمود برو تو گوش چپ دختر بگو که خبیث از این دختر برو بیرون، دیگر هم برنمیگردی. «ففعل ابوخالد.» ابوخالد این کار را کرد. «ما امره فخرج منها فاقت الجاریه.» ویروس رفت و دختر حالش خوب شد. «و طلب ابوخالد بله الّذی شرته له فلم یوت.» هیچی ندادند. شامیاند دیگر آقا. از شام پاشدند آمدند. «فرجع متم کیبا به امام سجاد.» گفتیم میخواهیم برگردیم شهر خودمان؟ فردا یک پول داریم میآید؟ بچه مشکل دارد. چی شد؟ اصلاً خیلی بنده خدا با ناراحتی آمد پیش حضرت. «فقال له علی بن الحسین مالی خیلی پکر درهمی داغونی یا ابا خالد.» «الم اقل لک انهم یقدرون بک.» نگفتم اینها کلاه میگذارند سرت؟ پول نمیدهند؟ اینها پول بده نیستند. «بد فو لدهم فانهم سیودون الیه.» ولی دوباره برمیگردند. مذاکره را ازت یاد دادند به آمریکا مدلهای ظریف مذاکره. «فزال قوک این سری که برگشتن فقل لست و الّجها حتی تزع المال علی ید علی بن الحسین.» درمان نمیکنم اول پول را میزنی تو دست امام سجاد بعد میآیی من مداوا میکنم که دست خودم نباشد دیگر، دست نفر سوم. «فانه لی و لکم فقه من قبولش دارم هم شماها بچه پیغمبره دیگر و وضع المال الّا ید علی بن الحسین.» نشان میدهد که بعد قضیه شام چی شد دیگر؟ یعنی این نکته دارد. خانوادهای که به عنوان خارجی میشناختند از شام حالا میآیند دیگر انقدر اعتبار دارد امام سجاد که میروم اعتماد میکنم. «فرج ابوخالد الی الجاریه.» دوباره ابوخالد رفت پیش این دختر. تو گوش چپش گفت: «یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریه و لا تعرض لها الا بسبیل خیر.» خبیث علی بن حسین به تو میگوید که از این بدن برو بیرون، دیگر هم جز از راه خیر نمیآیی خودت را به این دختر برسانی. فایده برایش داشته باشی. ویروس، میکروب تو بدن بهار مفید! «فنکه انعطا احرقتک بنار الله الموقده التی تتلو علی الافعده.» یک بار دیگر برگردی ضرر بزنی، بچه را مریض کنی با آن «لَامُقَدّاة» که تو جهنم است، آتشت میزنم، این ورها دیگر پیدایت نشود. «فخرج منها به دفع المال الی ابی خالد فخرج الی ولاده.» آن هم خوب شد و پول هم امام سجاد به این دادند و ایشان هم برگشت به مملکت خودش.
خب، از همان اول امام سجاد خیلی شسته و رفته یک پولی بدهند. نکته دارد دیگر. مشكل آدم شامی حل شد؟ کی حل شد؟ وقتی که اعتماد کرد به امام سجاد. خیلی نکته دارد. این گفت که علی بن الحسین بهت میگوید برو بیرون ولی کی رفت بیرون؟ وقتی که اعتماد کردند به علی بن الحسین. پول را دست علی بن الحسین گذاشتند. آنها اعتقاد پیدا کردند به امام سجاد. یک پولی به ابوخالد رسید. هم آن بچه خوب شد هم این داستان به من و شما رسید. یک بابی از معرفت وجود وقتی برکت مساکن برکت الله وقتی شد این شکلی میشود. در هر حرکتش همه هستی دارد بارور میشود. معصوم این شكلی کار میکند. تفاوت کار معصوم با حتی میگویند آقا از امامزادهها نخواهیم واسطه کنی، واسطه کن. میشود. معصوم هر دو یکاند. فرقی نمیکند ولی نکتهاش به این است که معصوم همه ابعاد را لحاظ میکند، اشراف دارد. حالا ولی تفاوت رتبه را میخواهد نظر کند. خبیث این روایت بیشتر به جن نمیخورد؟ نه، به جن میخورد. چرا؟ از کجا؟ خب به او هم بخورد منافاتی ندارد. حالا خود این قضیه «یا خبیث» اش بعد دید که حالا چقدر تطابق دارد با جن، آن هم باشد، این هم هست. یعنی به هر حال آن چیزی که زمینهساز نفوذ و این آسیب است همین میکروب است، از جهت جسمی و مادیاش سنخیت دارند با همدیگر. خب، این هم توی آن بحث عذاب به هر حال به این مناسبت اشاره کردیم. یکی از نکاتی که هست در مورد اینکه تربت امام حسین شفای از هر دردی است همین است. چون این به یک معنا عذاب است و تربت امام حسین هم «رحمت الله الواسعه» است. «سبقت رحمته غضبه.» مگر اینکه این جزء اطلاعاتی باشد که «من قبل ان نبرءها» دیگر باید تحمل بکند ولی اگر یک نحوی تویش عقوبت و عذاب از این جنس گرفتاریها باشد، آن رحمتی که در این تربت است غلبه میکند بر این عذاب، مداوا میکند، معالجه میکند. این هم حالا یک نکته خوب.
حدیث معراج را دیشب شروع کردیم، یک مقدار بخوانیم از آن حیفه. فرمود که خیلی البته طولانی است، خیلی طولانی. حالا ببینیم چه میشود. فرمود که «یا احمد ان احببت ان تکون بتونونهم خفیفت من اکل الحرام.» کسانی که از حیوانیت به حیات جهش کردند تعالی پیدا کردند، ویژگیهاشان این است: به نفس مطمئنه رسیدند، راضیة مرضیه شدند. این و رضا به «ما قسمته تو» همان در واقع عبارت آخرای نفس مطمئنه است که دیشب خواندیم. پرسیدند بهترین اعمال چیست؟ فرمود: راضی بودن به آن چیزی که من تقسیم کردم. این رضایت آدم را به نفس مطمئنه میرساند چون «راضیتاً مرضیه» میشود. تو که راضی باشی او هم از تو راضی میشود. این خیلی نکته لطیفی است، خیلی نکته لطیفی است و خیلی نکته عمیق و کاربردی است. اگر کسی دنبال راه میانبر میگردد که حالا میانبر درسته البته، دنبال راه میانبر میگردد، مسیرش از تو اتوبان بیاندازد، با سرعت از تو کمربندی مرکز شهر با سرعت برود، راهش این است. برایتان بخوانم روایت از پیغمبر، خیلی این روایت کاربردی و فوقالعاده است.
فرمود: «من رضی بالیسیر من الرزق رضی الله منه بالیسیر من العمل.» خیلی قاعده عجیب غریبی. حالا خدا روزی داده مکسر هم نیستیم زیاد هم طلب که از خدا نداریم، همهاش هم که لطف از جانب اوست. کم باشد، زیاد باشد، کم و زیاد هم که ندارد عین حق است. کم که نمیدهد. چون کم یعنی یک حدی هست که آن حد استاندارد، از آن حد استاندارد کمتر داده. خدا هرچه که میدهد به استاندارد میدهد. کم معنا ندارد. کم برمیگردد به درک ما. آنی که میخواهیم نیست. آنی که میخواهیم هم تازه میخواهیمش بر اساس ادراک غلط، مولفههای غلطی که خودمان برای خودمان داریم. بر اساس آن تمایلاتی است که از هواهای ما نشأت گرفته. این میشود آن رزق کم. همین هم از خداست. کسی هم بخواهد اعتراض بکند؟ جایی برای اعتراض که نیست. اگر هم صبر بکنم؟ که افتخاری نیست. زحمت کشیدیم میخواهی جایزه هم بهت بدهم صبر کردی؟ این رحمت چه رحمتی است که میگوید تو اگر راضی شدی از رزق کم من، من هم از عمل کم تو راضی میشوم. دسترسی این طرف قضیه به وظیفه عمل کرده. آن طرف خدا کم نداده. اندازه تو بیشتر از اینها میخواستی. وارد معامله شده باهات دیگر. میگوید ببین کوتاه بیا، بیا با من معامله کن. ببین آنی که میخواهی نیست. چقدر آن تعبیری که خواندم برایتان یک وقتی گفتم از محمود پهلوانی، از یکی از بزرگان، توی پاسداران حریم عشق میکرد. میگوید تا حالا عالم به خودش ندیده که همچین غنی انقدر ناز همچین فقیری را بکشد. ناز میکشد. آن ور هم که: «هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الین». انشاءالله یادمان باشد یک شبی باید بخوانیم که یکی از اسباب نجات از عذاب. بعد گفته تجارت. معامله کین؟ آخه معامله مال وقتی است که من یک مالی دارم تو یک مالی داری. من یک چیزی میدهم یک چیزی میگیرم. وقتی من چیزی ندارم همهاش مال خودت است دیگر. معامله ندارد که. بعد میگوید قرض به من بده من بیشتر بهت برمیگردانم. فقط به من اعتماد کن. آقا مال خودت را بردار برو. نه دیگر، من برای تو ارزش قائلم. خیلی عجیب است. اصلاً یک باغ عجیبی است. آقا همینه که هست. این بچهای که داری حالا بیمار، همین. نوشتهام برات. برو خودت را شکر کن که همینم بهت دادم. انقدر همین هم ندارم. اینجوری جواب میدهد. تو اعتراض میکنی؟ نمیگوید به درک. نمیخواهی برو. دیر آمدی نخواب زود برو. الان میشود که در برابر اعتراض ما داد بزند برو گمشو، نمیخواهی به درک. برو. بشر که اعتراض میکند چه میگوید؟ خدا میگوید که شرمنده. این عبارت را دارد تو روایت که روز قیامت: «شبیه بالمعتذر.» شبیه کسی که دارد عذرخواهی میکند. خدا از دل بنده در میآورد در مورد فقرا. حالا اینجا میگوید که: بنده من میدانم این، آن بچهای که تو میخواستی نیست. آن قدر باهوش نیست. آن قدر سالم نیست. آن قدر خوشگل نیست. پسر میخواستی دختر دادم. بیمار اتیسم دارد. چه میدانم. سلامتی بده. بیا یک معامله با من بکن. تو به همین کم از من راضی شو، من هم به کم از تو راضی میشوم. خیلی حرف است. خیلی حرف اخلاقی است. گفت آن قضیه «شترا» مال شما، پیغمبر مال اینها. پیغمبر مال شما. گفت زندگی من را ریخت به هم. این جمله زندگی من را ریخت به هم. آن زندگی تو را ریخت به که به کم از خدا راضی شو، خدا به کم از عمل تو راضی میشود. خیلی عجیب است. کم من را ندارد. وقتی تو دادی. کم و زیاد ندارد. میگوید میدانم اذیتی، میدانم سخت است. میخرم من. میخرم. به من بسپار. با من کار کن. بعد چیزهایی که از بقیه گنده گنده قبول میکردم، از تو کم کم قبول میکنم. بقیه باید شب پاشن سه ساعت ناله بزنند، نماز شب فلان با توجه فلان، نماز اول وقت فلان با نافلههای فلان. از تو همین هم قبول است. چیزهایی که به آنها بعد چلههایی میدادم که تازه اگر یک نماز صبح توی آن قضا میشد، کلاً چلهشان را میفرستاد. نماز صبح قضا شده. میدانم سخت است، اذیتی. قبول. از تو قبول است. «رضی الله منه بالیسیر من العمل.» و واقعاً این قاعده اگر آدم باهاش برود جلو تو زندگی عجایبی ازش میبیند. عجایبی ازش میبیند. میبیند یک جایی چه چیزهای کوچکی چه اثرات بزرگی خدا بهش میدهد. چون با یک چیزهای کوچکی ساخته. حالا هنری نکردها. زحمت کشیدی بیا نساز. میخواهی چه کار کنی؟ خیلی عجیب است. همین قدم قبولش میکند. باورش میکند. میپذیرد. عجایب! یا آقا عجایبی است. این دستگاه توحید و رحمت خدا عجایبی دارد. عجایبی. یکیش همین قاعده است.
بعد «راضیتاً مرضیه.» «راضیتاً مرضیه بالیسیر من الرزق.» حالا بنشین هرکی تطبیق بدهد. آقا من از خدا چه شوهری خواستم؟ کی آمده خواستگاریام؟ به کی بله گفتم؟ بین این همه خواستگار این همه خواستگار به کی بله گفتم؟ بقیه هم که فوق تخصص دمیدن در این مسائل: تو که فلان دکتر خواستگارت بود آخه برای چی به این طلبه بله گفتی؟ من تعجب میکنم. من مثلاً رفیقم از دانشگاه فلان زن گرفت زنش چه باکمالات! پدر زن فلان. و همینطور بین این همه شغل ما چه شغل؟ ماشین ما را ببین. بقیه دارند. بقیه برایشان میخرند. بقیه برایشان فلان میکنند. شوهرش چی خریده؟ شوهرش برایش ماشین فلان خریده. ما تازه دو تا النگو هم دادیم شوهرمان تهش رفته یک دانه پراید بخرد. بعد آنها میآیند با مگانشان. اینها همه مصداق همان «بالیسیر من الرزق» است. فلانی خانه خرید کجا؟ ما پول ۴۰۰ تومن میدهیم اجاره کنیم؟ بله. خلاصه آقا، یک جاهایی آدم احساس میکند که حقش این نیست. خیلی بعد به آدم فشار میآورد مخصوصاً تو مقایسهها. مقایسهها پدر آدم را در میآورد که مثلاً من هم همین کار را کردم. فلانی هم همین کار را کرد. آقا دوتایی با همدیگر مثلاً طلافروشی شروع کردیم. دوتایی هم یک جور شروع کردیم. با یکی کار کرد. این یک سال نشده مغازه خریده، من ما به اجارهمان نمیتوانیم بدهیم. چرا؟ چی شد؟ چرا من از این باهوشتر، من از این واردتر، من از این پرتلاشتر. این ۱۰ صبح مغازه را میبندد من ۸ صبح مغازه را باز میکنم. بس که من این قدر تبلیغات این ور آن ور دادم، خرج کردم. اینستا پیج زدم. آنجا فلان کردم. هیچ کاری هم نمیکند. فروشش هم بیشتر. من نمیفهمم (یعنی روی مخ من است.) این آدم مجموعه. آره. تازه من تماس اول وقت هم میخوانم، هیئت هم میروم. و همین هم نمیرود. بعد یکهو مثلاً من یکم داشت وضعم خوب میشد تصادف کردم. نصف ماشینم هم رفت. ۳۰۰ میلیون تومان ماشینم را درست کردم. فلان جا فلان اتفاق افتاد. چقدر خرج آنجا کردم. یکهو خرج مادرم کردم. یکهو خرج خانم کردم.
بماند که پشت قضیه یک دست لطف و رحمتی است که فرمود که میدانم بنده من را راه میاندازد. «لا یصلحه الی الفقیر لایصلحه الی الغناء.» یکم میبینم که اوضاعش تنگ بشود میروم. خیلی تنگ شده، دارد ناامید میشود. یکم یک گشایش. حواست ۲۴ ساعت حواسم است. طبیب منم. طبیب اوست دیگر. شافی اوست. حواسم هست. کم و زیادش با من است. به آنجا هم ارجاع نداده. چون آن هم سخت است. ما کاسبیم عاشق که نیستیم که اینها، اینها عشق میخواهد. فهمیدنش عاشق میخواهد. گفته ولش کن. من با تو به زبان عاشقی حرف نمیزنم. با تو به زبان کاسبی حرف میزنم. بیا با هم معامله کن. به کم من راضی شو، من به کم تو راضی میشوم. همین که من و تو را پای میز معامله نشانده و قبول کرده با من و تو معامله کند اصلاً میدانی یعنی چی؟ به چیزی که همان قدیم که دادم حقمون نبوده چه برسد بیشترش. بعد با همان مقدار کم بگویی بیا معامله کن! این شکلی معامله کن که من در عالم فناء، راضی بودن به کم را از تو میگیرم. در عالم بقا، به کم راضی میشوم. چی با چی مقایسه میکند؟ خیلی هرچی آدم روی این فکر بکند اصلاً ساختار زندگی آدم میریزد به هم. اصلاً احوالات آدم میریزد به هم. از یک فتنههایی، از یک گرههایی گرفتاریهای آدم نجات میدهد. تو مشکلاتی، رابطه گرمی است دیگر با خدا. از اینجا به بعدش باش. من راه میآیم. اولش با کاسبی او کاسبی است. بعد به عاشقی هم چون میبیند او چه میکند برایش. بعد آن کاسبی به عاشقی میکشد. همهاش از همان یک جمله، از همان یک سجده رفت. گفت یا فهم یا مرگ. علامه طباطبایی، از شهیدان بزرگوار، ایشان یک بحثی بود. ایشان فرمود که من المیزان فلان بخشش را که میخوانم، اعجاببرانگیز میشود که چه میگوید؟ این سید چه بهش داده بودند؟ آقا همهاش از یک سجده. آخه اینش عجیبتر است. این همه بریزند برات اینجوری. از یک سجده از ته دل، بیابانهای اطراف تبریز. همین. یعنی یک ناله انقدر اثر دارد که تو تا ابد از یک ناله میخوری، میشود؟ مگر فرض ندارد؟ برای ما همین که مثلاً تو اینجا راضی شدی به همین حد، بعد خدا تا ابد دارد بابت آن یک دانه از همه چی برای تو چشمپوشی میکند. میگوید که نه، تو آنجا آن یک دانه را که ندید گرفتی تا ابد ندید میگیرم. تا ابد نه. گم و گور میکنم. فراموش میکنم. بعد ته معرفت هم هست دیگر. ته معرفت و ته لوتیگری و ته محبت و شبیه رضا مارمولک شد جملاتمان. خدا نهایت معرفت. واقعاً همین است. یعنی نمیشود اصلاً به بیان نمیآید این حجم از محبت و رحمت. من کاری که دارد میکند: «ربک فترضا.» راضی شدن تو را هم نمیگوید. تو هم راضی باش. میگوید نه من. من راضی شدم. خب حالا من راضی شدم میخواهم تو را راضی کنم. من میخواهم تو را راضی کنم! انقدر عطا میکنم تا راضی بشوی. بعد آنجا دیگر وقت ناز کردن بنده است. ناز میکند و او هم ناز میخرد. ناز میخرد، ناز میخرد. خیلی عجیب غریب. کاری که خدا، دستگاه امام حسین. همه اینها ناز خریدن خدا از امام حسین است. دستگاه عجیب و غریب عاشورا، کربلا، زیارتش، تربتش، اشک برایش، صدا زدنش، توسل، بهشت او، همهاش، همهاش.
زائر راه میافتد حرکت میخواهد بکند به سمت حرم اباعبدالله، میفرماید که همان قدم اولی که از خانه میخواهد خارج بشود تمام گناهانش مثل یک پل میشود، پا میگذارد عبور با طهارت وارد مسیر میشود. بعد دیگر بعد از آن بابت هر قدمی، «یقدّس فی کل.» تقدیسش میکنند. یعنی ملائکه هی به به و چهچه و جانم و عشقم و فدات بشم که به این ظاهر میکند. آن هم چیست؟ اینها ناز است که خدا دارد از امام حسین میخرد. دارد امام حسین میگوید فدای خودت. فدای زائرات. هرکی که دوست دارد فدا. هرکی که تو را میخواهد سمت تو میآید. فدای هرکی به سمت تو قدم برمیدارد. فدای هرکی به خاطر تو اذیت میشود. قدر هرکی به خاطر تو خسته میشود. من ناز او را هم میخرم که ناز تو را خریده باشم. برای اینکه ناز تو را بخرم، ناز میخرم. ناز تو چو من هر چه ناز کردم تو خریدار بودی. خیلی ناز کردم برات. عاشورا دیدم تا تهش بودی. وایسادی پای ناز من. همه را دادی با عشق دادی، بی سر و صدا، بی توقع، بی تکلف. خواهرت هم آخر آمد کنار این بدن: «اللهم تقبل منا هذا القربان.» خدایا! این قربانی را از ما قبول کن. دیدم بیتکلفی توقعی عاشقی کاسبی هم نکردی با من. هیچی هم نخواستی. لحظهای که خون از قلب مبارکش فواره زد فرمود: «هذا الله.» این کشته رضایت خداست. کشته رضایت خداست! وقتی هم که صورت گذاشت رو خاک عرض کرد: «رضن به هرچی تو بخوای.» هرچی تو بگی. وقتی هم که خواب پیغمبر را دید، نبی اکرم به او فرمود: «ان الله شاء ان یراک قتیلا.» خدا اراده کرده تو را کشته ببیند و اراده کرده بچههات را اسیر ببیند. اینطور دوست دارد دیگر. چون و چرا نکرد. حرفی نبود. هرکی هم پرسید که کجا میروی برای چی میروی، فرمود: جدم پیغمبر فرموده. خدا تو را کشته بده. خدا میخواهد زن و بچه تو را اسیر ببیند. من چی دارم؟ من چی دارم بگویم؟ عشق حتی دیگر کاسبی هم نیست. عاشقی محض است. ناز خرید. ناز خرید از خدا. هر ناز که بفروشی من مشتری نقدنم / اینک سر من بستان از بابت بیعانه. / سر من بستان از بابت بیعانه. برای همه ادعاست که ما تو عاشقی سر میدهیم. او یکی که اثبات کرد این حقیقت را اباعبدالله بود که پای عشقش سر داد. سر داد، ناز خرید دیگر. از آنجا به بعد ناز خری خدا. امام حسین میگوید هرکی یک آه برایت بکشد از ته جهنم بیرونش میکشد. تا فقط تو را صدا بزند. فقط تو را دوست. «احب الله من احبه حسیناً.» جملهای است که بر عرش نوشته: «احب الله من احبه حسینا.» تابلویی است که خدا تو اندرونی، تو خلوت خودش به دیوار زده. خدا خودش برای خودش تابلو زده در خانه خودش در تخت حکومتش کنارش آنجا. من عاشق آنیم که عاشق حسین باشد. «احب الله من احبه حسینا.» غوغا کرده خدا. تازه مال اینجاش است! انقدر است که به ما گفتند. خبر نداریم. خبر در قیامت خدا میخواهد چه کار بکند؟ برای امام حسین، با اسم امام حسین، با یاد امام حسین، برای زائرای امام حسین. سربسته یک چیزهایی گفتم آنجا. گفتند که روز قیامت همه خلایق «یغبطون به زوار الحسین.» غبطه میخورند به زوار حسین. آرزو میکنند زائر حسین فقط یک نگاه بهشان بکند. «لکرامتهم علی الله.» بس که اینها پیش خدا عزیزاند. خدا خاطرخواه اینهاست. این چه کار کرده؟ زائر مگر چه کار کرده؟ راه رفته. عشقش هم بوده. سفر بوده. الان هم که اربعین هرجا میرود پذیرایی. غذای جا میدهند، اسکان میدهند. روز به روز هم الحمدلله سادهتر میشود سفر. میگوید نه تو با عشق آمدی. سختیهای سفر را تحمل کردی. گرم بود تشنه شدی، عرق ریختی. هر کدام هم تو روایات گفتند: قطره عرقی که از او میریزد چی میشود؟ آفتابی که به سرش میخورد چی میشود؟ قطره بارونی که به سرش میخورد اذیتش میکند خدا بهش چی میدهد. و اگر در راه کربلا از دنیا برود در رفت یا برگشت بیحساب وارد بهشت میشود. اصلاً پرونده بسته است. حساب کتاب ندارد. یعنی میخواهند بیایند پرونده رسیدگی کنند میگویند کجا؟ زائر حسین را مگر حساب کتاب میکنند؟ حساب کتاب شده. کس دیگر متولی حساب و کتابش. کس دیگر گردن گرفته. گفته این زائر من است. حسابش با من است. این همان است که به کم راضی میشود ها. وگرنه اگر میخواست به سخت راضی بشود، به سنگین راضی بشود، زائر اربعین، زائر کربلا فقط زینب کبری، امام سجاد بودند. آن جوری باید حساب میکرد. ساده گرفته. از همه قبول است. هرکی بیاید قبول. تو راضی شدی با همه سختیهایش. گفتی فدای حسین. آقا، سخت است. بیپولی، گرمای شلوغ. فدای حسین. به کمترین زائرای اربعین درگیر این نیستند که آقا یک موکبی باشد مثلاً رختخوابش این طور باشد. شامش آن طور. کی به اینها فکر میکند وقتی راه میافتد؟ تو به کم راضی شدی دیگر. خدا هم به کم راضی. گفته من هم فقط اسمش زائر حسین باشد. هرچی باشد خریدارم. قبول است. تو فقط راه بیفت سمت کربلا. همین. به هیچی دیگرت کار ندارم. به هیچی دیگر کار ندارم. کَمت قبول است. وگرنه زائر امام سجاد و زینب کبری آن جور بر خدا حسابرسی میکرد میگفت زائر. آنها به کمتر راضی نمیشوند. وگرنه باید میگفت که زائر کربلا، بگو ببینم تو راه چقدر سیلی خوردی؟ چقدر سنگ خوردی؟ چقدر شلاق خوردی؟ چند بار مجلس شراب بردند؟ حدش آن است. حقش آن است. زائر حقیقی آن است. اندازهاش آن است. زائر زینب است. زینالعابدین است. آن جور بخواهد حساب کند همه باختیم. هیشکی نمره نمیآورد. راحت گرفته. راحت گرفته.
حالا امشب یکم حال و هوامان اربعینی شد. شب جمعه هم هست. اشکال ندارد. خیلیها رفتند. خیلیها دارند میروند. خیلیها نگراناند جا نمانند. خیلیها پریشاناند که قرار است جا بمانند. ولی خوبیاش این است که ارباب خیلی کریم است. خیلی آقاست. میداند جاماندهها اوضاعشان چطور است. ملامت چرا نیامدی؟ از دل در میآورد. میگوید میدانم چرا نیامدی. نمیگذارد تو عذرخواهی کنی. عذرخواهی میکند. شرمنده. نشد امسال بیایی. ببخشید نتوانستم ببرمت. ببخشید. خوبیش خیلی آقاست. خیلی کریم است. خیلی کریم است. خیلی خوب است. خیلی خوب است. وقتی جابر غسل کرد. این هم روضه اربعینیمان باشد. این شب جمعه انشاءالله با همین یک زیارت شب جمعه برایمان بنویسند. زیارت اربعین بنویسند. خیلی این جمله قشنگ است. آنهایی که مشرف میشوند آن ورودی کربلا که آدم وارد شهر کربلا میشود زائر پیاده حال و هوایش عوض میشود چون همان جا پذیرایی خاص شروع میشود. از همان جا خوش آمدید ارباب شروع میشود. آنجا جای ناز کردن تو است. آنجا جای ناز کردن تو است. آنجا جای قربان صدقه رفتن است. آنجا باید بگویی پاهایم تاول برداشته ولی فدای تاول بچههای تو. آنجا باید بگویی بدنم زخم شده ولی فدای زخمهای تن تو. این رد کوله، شانههایم را اذیت کرده ولی شنیدم به شانههای تو نیزه فرو... روضه را تمام کنم. وقتی جابر غسل کرد در فرات، دو تا حوله به حالت احرام. چه با معرفت! به رفیقش هم گفت. عطیه. گفتش که: عطری داری بزنم؟ گفت یک مقدار سوت دارم. سوت کوفی. گرفت به خودش مالید. خوب معطر شد. و گفت دست من را بگیر. خب حرم و اینها که نبود. یک قبر بود دیگر. گفت تو این بیابان. هر وقت رسیدیم دست من را بگیر بچسبان به قبر حسین. دست او را گرفت و بهش گفتش که: رسیدیم به این قبر. خب جابر رفیق قدیمی است دیگر. آنهایی که با امام حسین رفیق قدیمی. شروع کرد هی گفت: یا حسین، یا حسین، یا حسین. حالش، حال این حال، حال قشنگی است. آنهایی که کربلا میروند با همین حال جابر بروند خیلی قشنگ است. یکهو خودش اینطور کرد. گفت: «لا یجیب حبیبه.» جواب رفیقش را نمیدهد؟ این همه صدایت کردم سابقه نداشته من یا حسین بگویم جواب ندهی. این همه صدا کردم جواب، جواب ندادی؟ خودش جواب داد: «کیف یجیب؟» چه شکلی جواب بدهد آنی که پیکرش اینجاست، سرش به نیزهها؟ «الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب.»
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالوالدین، ملتمسین دعا از سفره با برکت اباعبدالله در این شب جمعه، شب رحمت متنعم بفرما. رهبر عزیزمان را ذریّه طیبه اباعبدالله، در کنف حمایت او تا روز ظهور مؤید و منصور بدار. آمریکا و اسرائیل را به فضل و کرمت، به عزت و قدرتت نیست و نابود بفرما. رزمندگان اسلام در نبرد با رژیم صهیونیستی فاتح و غالبشان قرار بده. بیماران اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتی صلاح ما بود هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بنبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...