‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، وصلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو قولی».
«و القرآن فانه یری ان الانسان امرن مؤلف من روح خالد و بدن مادی متحول متغیر و هو علی هذا الحال حتی یرجع الی ربه فیتم له الخلود من غیر زوال. فما کان فیه سعاده الروح محضاً کالعلماً و نحوه ذلک فهو من سعاده. و ما کان فیه سعاده جسمه و روحه معاً کلماله و البنین اذا لم تکن شاغله عن ذکر الله و موجب الاخلاد الی الأرض فهو ایضاً من سعاده و نعم سعاده».
عباراتی از علامه طباطبایی اینجا هست که محشر به معنای واقعی کلمه است؛ یک جورایی میشود گفت عصاره عمر این مرد و عصاره معارف اوست. این واقعاً بخشی از همین چند خط است. بسیار گرهگشا، بسیار دقیق و بسیار کاربردی است.
میفرماید که —خب جلسات قبل بحث شد— انسانی که خودش را با شاخصهای حیوانی تعریف میکند، سعادت و شقاوت و اینها را تو همین حد میبیند. خوشبختیاش را خوشبختی بُعد حیوانیاش میداند و بدبختیاش را بدبختی بُعد حیوانیاش میداند که دیشب به آن نکته اشاره شد. «لا تلقوا بأیدیکم الی التهلکه». قرآن دقیقاً برعکس دارد میگوید؛ میگوید: «انفقوا فی سبیل الله ولا تلقوا بأیدیکم الی التهلکه». در راه خدا انفاق کنید و خودتان را به هلاکت نیدازید. و این انسان حیوانی دقیقاً نگاهش این است که در راه خدا انفاق نکنید و خودتان را به هلاکت نیندازید. هلاکت را دقیقاً همین میداند که این پول از دست برود، این امکان، این فرصت بپرد، این موقعیت خوب، این ریاست، این -مثلاً- همسر زیباروی پولدار فلان، این از دست برود؛ ولی قرآن برعکسش را میگوید.
علامه طباطبایی میفرمایند که قرآن نگاهش این است، تعریفش این است. خب، جلسه پایانی محرممان است دیگر؛ امشب شب آخر محرم است، بنا بر آن چیزی که در تقویم. البته میفرماید: قرآن انسان را یک امر تألیف شدهای میداند از یک روح جاودانه و یک بدن مادی تحولپذیر و تغییرپذیر. تعریف قرآن از انسان، انسان دوُبُعدی ترکیبی است؛ ترکیبی از روحِ جاودان و یک بدن دائماً در تغییر و تحول. «و او بر این حال است تا به سمت ربّ خودش بازگردد، رجوع کند» که وقتی رجوع الی الله کرد، آنجا دیگر خلوصش تام و تمام میشود؛ دیگر زوالی نخواهد داشت؛ نقص و در واقع فوتی نیست؛ از دست رفتنی نیست.
خب حالا ببینید، از اینجا شروع میشود، خیلی کلیدی و دقیق. میفرماید: «آن چیزی که درش سعادتِ روح باشد» فقط یک حالت نمودار دارد، چند تا حالت را الان میفهمیم:
یک: بعضی چیزها هستش که فقط در آن سعادت روح است، مثل علم و مانند علم. خب، این سعادت، این سعادت انسان، آن چیزی که سعادت روح است، قطعاً سعادت انسان است.
بعضی چیزها هست سعادت روح و جسم با هم است، مثل مال و فرزند. جسمت از مال بهرهمند میشود، هم روحت و هم جسمت از فرزند بهرهمند میشود؛ هم روح. قید میزند: پس اگر سعادت روحی بود، قطعاً سعادت انسان. سعادت جسمی ـ روحی بود، یک قیدی دارد تا سعادت انسان باشد. خیلی قشنگ و خیلی دقیق.
«اذا لمتکن شاغلت عن ذکر الله». به دو شرط سعادت انسان میشود: تو را از ذکر خدا مشغول نکند که گفتیم ذکر خدایی که اینجا مطرح میشود، کمترین حد ذکر خدا برای سعادت چی بود؟ حلال و حرام. «ذکر الله عنده حلاله و حرامه». این کمترین حد ذکر خداست که با اینقدرش آدم به سعادت میرسد؛ نجات پیدا میکند. کیچی حلاله؟ چه حرامه؟ همان عمل به تکلیف. وظیفهگرایی که قبلاً عرض کردیم نقطه تمایز انسان از حیوان چیست؟ حیوان بر اساس غریزه عمل میکند، انسان بر اساس وظیفه عمل میکند. کسی که وظیفهمدار شد، از حد حیوانی عبور کرد. البته امام سجاد (ع) در دعای اول صحیفه، نقطه تمایز انسان از حیوان را شکر میدانند.
در دعایی که صحیفه امام سجاد (ع) میفرمایند که: «و الحمدلله الذی لو حبس عن عباده…». نقدهایی که بعضی دوستان میکنند و وارد هم هست، این است که «صحیفه» و «نهج البلاغه»تان کم است. حالا یک مقدار از قدیم به دوستان گفتیم خوردهخورده منتشر کنند، یک چند تاییش را منتشر کردهاند، هنوز چندتاییش مانده. «صحیفه» ولی کمتر داریم. حالا دعای اول صحیفه را خیلی سریع میخوانم: «دعای حمد، الحمدلله الاول بلا اول کان قبله».
خب، بعضی جاهایش هم خیلی فلسفی و مفصل. «حمد از آن خدایی است که اولیه که اول دیگری نیست قبل او و آخریه که آخر دیگری نیست بعد او. الذی قصرت عن رویت ابصار ناظر. کسی که چشم نگاهکنندگان قاصر است از اینکه بخواهد او را ببیند. و عجزت عن نعته اوهام الواصفین. وهم وصفکنندگان عاجز است از اینکه بخواهد او را وصل بکند. ابتدع به قدرته الخلق ابتداعاً. همه مخلوقات را با قدرت خودش خلق بدیعی کرده بیمانند. و اخترعهم. همه را اختراع کرده بر مشیت خودش، اختراع کامل. ثم سلک بهم طریق ارادته. بعد که اینها را خلق کرد، بر اساس آن چیزی که ارادهاش بود، اینها را تو آن مسیر قرار داد، تو مسیر اراده خودش. و بعثهم فی سبیل محبته. در راه محبت خودش همه را مبعوث کرد. لا یملکون تاخیراً اما قدمهم الیه و لا یستطیعون تقدماً الی ما اخره. نه میتوانند از آنچه که خدا مقدم کرده، عقب بیندازند خودشان را، نمیتوانند از آن چیزی که خدا عقب انداخته، جلو. و جعل لکل روح منهم قوتاً معلوم. پس معلوم میشود که همه موجودات روح دارند. کل روح منهم. برای تمام روح هر کدام از این مخلوقاتش، برای روح هر کدامشان قوت معلومی قرار داد. مقسوم من رزقه. که از رزق خودش تقسیم کرد. لا ینقص من زاده ناقص و لا یزید من نقص منهم زائد. آنی که خدا سهمش را زیاد کرده، کسی نمیتواند کمش بکند. آنی که خدا سهمش را کم کرده کسی…».
«ثم ضرب له فی الحیات عجلاً موقوتا». بعدش خدا برای این موجودات در زندگیشان یک اجلی تعیین کرد با یک زمان محدود؛ همهمان تاریخ انقضا داریم. میگوید همه موجودات. «و نسب له عمداً محدوداً». برایش یک دوره معینی را تعیین کرد. «یتخطع الیه با ایام عمره». با روزهای عمرش گامبهگام میرود اینها را میرود به سمت آن اجل. «و یرحقه بعوام دهره». با سالهای زندگیاش اینها را به پایان میرساند. «حتی اذا بلغ اقسا اثر». آن آخرین نقطه، آخرین گامی که باید بردارد، آخرین جایی که باید برسد، وقتی میرسد خدا قبضش میکند؛ قبض روحش میکند به سمت آن چیزی که بهش دعوت کرده بود. «من موفور ثوابه او محذور عقابه» که اینجا دیگر دو تاست: یا میرود در آن ثواب وافر خدا، یا میرود در آن عقوبتی که خدا بر حذر کرده بود او را از این عقوبت. «لیجزی الذین اساؤا بما عملوا و یجزی الذین احسنوا بالحسنا». تا آنهایی که بدی کردند جزای بدیشان را ببینند، آنهایی هم که خوبی کردند جزای خوبیشان را. «عدلاً منهم». این هم عدلیه از جانب خدا. عدالتش. «تققدس اسماء». اسماء او مقدسه. «و تظاهرت آلاء». نعمتهای او، آلای او همه پیاپی. «لا یسئل اما یفعل و هم یسعلون». خدا بابت کاری بازخواست نمیشود، بلکه خلایقند که بازخواست میشوند.
«و الحمدلله الذی…». آن بخشی که مد نظر بود، بله. اینی که آقای حسنزاده (رضوان الله علیه) که ایام سالگردشان هم نزدیک است، میفرمود: «صحیفه سجادیه» کتاب درسی معارف فوق آن چیزی است که در فلسفه میگویند، در عرفان میگویند، در روانشناسی میگویند. این شما، این چهار خطی که الان میخواهیم بخوانیم از «صحیفه سجادیه»؛ ببین کجا پیدا میشود. دعای امام.
«الحمدلله الذی لو حبس عن عباده معرفت حمده و اسبق علیهم من نعمه المتظاهره لتصرفوا فی مننه فلم یحمدوا». حمد از آن اوست؛ آن کسی است که اگر از بندههایش دریغ میکرد اینکه حمد او را بشناسند، اگر دریغ میکرد شناخت حمد او را، حمد بابت آن نعمتها و منتهایی که پیاپی بهشان ارزانی کرده و نعمتهایی که پشت سر هم فرستاده و سرازیر کرده، حمد مخصوص آن خدایی است که اگر معرفت حمدش را نمیگذاشت که این بهش برسند، اینها در منتهای خدا تو نعمتهای خدا تصرف میکردند و حمد نمیکردند. «و توسعوا فی رزق فلم یشکرو». میرفتند تو این رزق وسیع خدا غوطهور میخوردند ولی شکر نمیکردند.
خب چه مشکلی پیش میآمد؟ حمد از آن آن کسی است که حمدش را به ما آموخت، معرفت حمدش را به ما داد که اگر معرفت حمد را نداشتیم، غرق نعمتها میشدیم، حمد نمیکردیم. خب چی میشد اگر حمد نمیکردیم؟ این میشد: «و لو کانوا کذالک لخرجوا من حدود الانسانیه الی الحیوانة البهیمیه». سبحان الله! سبحانالله که اگر اینطور میشد، دیگر کسی به انسانیت نمیرسید، همه در حیوانیت میماندند. آن چیزی که انسان را از حیوان جدا میکند، شکر است. فهم نعمت، فهم وظیفهای در برابر نعمت است. میفهمد اینی که داده شده، وظیفهای میطلبد. تا کسی این را نفهمید، حیوان است. حیوان احساس وظیفه نمیکند؛ بهش میاندازند، میخورد. فرقی نمیکند این بدهد، آن بدهد. حالا تهش سگ یک کمی وفا دارد، تشخیص میدهد که اینی که داده، این را از آن یکی تمایز میدهد. برای این یک دُمَک تکان میدهد، آن یکی هم پایش را میگیرد. سگ خوب، بین اینها متمایز است، ولی باز هم شکر نمیکند. شکر یعنی بروز شکر. اصلاً میگویند: «دابة شاکره». قبلاً عرض کردم به یک گوسفندی وقتی علف میدهند، آثار غذایی که خورده وقتی ظاهر میشود، چاق و چله میشود، میگویند: «دابة شاکره». این جنبنده حیوانی است که شاکره است. شاکره یعنی آنی که بهش دادیم، خورد، معلومات و اثرش ظاهر شد. شکر یعنی این؛ یعنی وقتی به کسی چیزی دادند، اثر آن نعمت ظاهر بشود. اثر نعمت ظاهر بشود یعنی چی؟ یعنی من این را مثل اینکه به شما یک لباسی دادم. لباس برای شما برای چی دادم؟ من الان به یک خانمی لباس عروس هدیه میکنم. برای چی هدیه میکنم؟ برای اینکه کجا بپوشد؟ تو عروسیاش. شکر این چیست؟ ظهور اثرش چیست؟ فهم اینکه این برای کجاست؟ کجا ظاهر میشود؟ آن وقتی که تو عروسیاش میپوشد. برای آنجا دادم؛ آنجایی که عرصه ظهور این است، آنجا باید ببینم. این را برای یک جایی دادم، برای یک کاری دادم. بچه بهت دادم برای یک کاری. چه کاری؟ تربیتش کنی، عبدش کنی. شکر نعمت فرزند چیست؟ عبد کردن فرزند. مال دادن برای یک کاری. برای چه کاری؟ «فی اموالهم حق معلوم لسائل و المحروم». سهمی از عبادالله را بدهی، حقوق الهی را ادا کنی. «من مال الله الذی آتاک» از آن مالی که خدا بهت داده. یا یک آیه دیگر دارد: «جعلکم مستخلفین» از آن اموالی که من شما را خلیفه کردم، خلیفه منی، دادم دستت، خرج کن آنجایی که من گفتم؛ نه آنجا که خوشت میآید، نه آنجا که دوست داری. همهاش هم عرض کردم ذکر و ذکرم، کمترین مرتبهاش، شناخت وظیفه است. شکر هم همان جلوه ذکر است. اینی که من میفهمم مال من نیست، کس دیگری داده و وظیفهای دارم در قبالش… البته شکر لسانی هم یک مرتبه از شکر است، چون بالاخره توجه به اینکه او به من داده و از من نیست، این هم یک مرتبه از شکر است، ولی اصل شکر عملی است.
شکر عملی هم چیست؟ کجا دادم؟ یک سری وسایل فرض کنید به این مؤسسه هدیه میکند؛ میز میدهند، صندلی میدهند، کامپیوتر میدهند. کامپیوتر دادم برای اینکه شما مثلاً باهاش تدوین بکنی. وقتی من از این استفاده نمیکنم، معنایش چیست؟ به دردم نمیخورد، کاربرد برای من ندارد. تو نمیفهمیدی که چی به مصلحت این مؤسسه هدیه دادی، چیز به درد بخوری ندادی. اینها همهاش میشود مصداق کفران، بیاعتنایی. کفران کفر است دیگر. بیاعتنایی، بیمحلی، انباری. به دردم نمیخورد، به کار من نمیآید. تو یک چیزی گفتی، برای خودت گفتی. من هر چی نگاه میکنم، نمیتوانم این کار را انجام بدهم؛ یعنی تو عاقل نبودی که این را دادی. خب البته در مورد بشر صدق میکند؛ سیستمی داده، به دردش نمیخورده، یا تشخیصش غلط بوده. ما مثلاً گرافیک بالا میخواستیم، حالا با گرافیک پایین داده. بله، این طبیعی است، ممکن است توی این عطاهای بشری ممکن است. ولی در مورد خدا که معنا ندارد که خدایا عطایی کرده، نمیدانسته من چی بدهم؟ این چه زنی بود به من دادی؟ این چه بچهای بود به من دادی؟ آن بچه که من میخواستم نیست.
دیشب عرض کردم شیطان هم اصلیترین کارش همین است: «لا تجدوا اکثرهم شاکرین». یک فیلتری میگذارد، ملتفت نشوی به اینکه کی این را بهت داد، برای چی بهت داد و چکار باید بکنی در قبال این. که اگر شکر بکنی، محبوب میشوی. که اگر محبوب بشوی، علامت این است که لایق بودی که من به تو سجده کنم. و من این فرایند را به هم میریزم. یک کاری میکنم معلوم بشود تو لایق سجده نبودی. که آخر حرف من، شیطان یک کاری میکند که گمانی که داشته تصدیق بشود. حرفش –به قول ترجمه ساده- حرفش به کرسی بنشیند. مگر ندیدی اینها ارزش نداشتند؟ ندیدی اینها شاکر نبودند؟ ندیدی اینها قدر نعمت تو را نمیدانستند؟ اینها لایق این محبت تو نبودند؟ این میشود کفران. نقطه تمایز انسان از حیوان به تعبیر امام سجاد (ع) در دعای اول صحیفه چیست؟ شکر.
اگر ما معرفت حمد پیدا نمیکردیم، نمیفهمیدیم باید حمد بکنیم، شکر نمیکردیم. شکر نمیکردیم چی میشد؟ خب نعمتمان اضافه نمیشد. باز به نعمت کار داریم دیگر. شکر نکنی، علف اینقَدری بهت نمیدهند، علف کمتر بهت میدهند. مسئله این نیست که علفت کم بشود یا زیاد بشوی. ما اگر شکر هم میکنیم به خاطر این است که علفمان بیشتر بشود. ما فایده شکر را در این میبینیم که علفمان بیشتر بشود، ضرر ناشکری در این است که علفمان کم نشود. میگوید: «ناشکری کردی، گرفتند ازم». اگر ناشکری کنی، بزرگترین خطرش چیست؟ این است که سطح به اندازهای میرسد که جز علف نمیفهمی، از حد بهیمیت خارج نمیشوی. آن یک بحث دیگری است که علفت کم بشود یا زیاد بشود.
خیلیها شکر و کفران را این شکلی تفسیر میکنند: «لئن شکرتم لازیدنکم». شکر کنی، افزایش پیدا میکند. چی افزایش پیدا میکند؟ بله، نعمت افزایش پیدا میکند. ولی این آیه مقصود اولش ازدیاد نعمت نیست. «لازیدنکم». نعمتهایم را زیاد میکنم، خودت را زیاد میکنم. زیادت میکنم یعنی چی؟ یعنی از حد بهیمیت وارد حد انسانیتت میکنم، روحی به تو اضافه خواهم کرد به نام «روح الایمان». باز هم شکر این را بکنی، روح دیگری اضافه خواهم کرد به تو. «و زدناهم هدنا». به هدایتت اضافه خواهم کرد. «لازیدنکم». این است. نیاز اصلی تو آن است. حقیقت تو آن است. امتداد وجودی تو و سعه وجودی تو با هدایت است. روح جدیدی بهت میدهم به نام «روح الایمان». شکر بکنی، روح بالاتری بهت میدهم به نام «روح القدس» که عصمت است، که علم مطلق است، عصمت مطلقه است. البته به فراخور وجود عالیتری که پیدا کردی، نعمت بالاتر هم بهت میدهم. بله، آن بحث دیگری است. آن هم اینجوری نیست که با همین شاخصهای حیوانی و دنیایی که مقایسه میکردی، با همینها اضافه کنم.
یک رفیقی داشتیم، خدا رحمتش کند، خیلی باصفا بود. خیلی سال از دنیا رفته، الان ۱۶ سال است که از دنیا رفته. در رادیو سلام نجف دفن است. میگفتش که –خیلی شوخ بود، اهل مشهد هم بود- «حاج آقای شهرکی» نامش بود. میگفتش که: یک پدرخانم داشت، روحانی بود. خانمم میرسد، هی میگویم که: «خدایا شکرت! چه خانمی دارم! چقدر این خانم من خوب است! چقدر فلان است! چقدر اینطوری است! چقدر آنطوری!» پدرخانم هم خب این هم خیلی شوخ بود و زبل بود، آدم باهوش تیزی بود. میگفت: «چی میخواهی بگویی؟ تو یک داستانی داری! هی خدایا شکرت! خدایا…» تا به من میرسید، «خدایا شکرت! خدایا شکرت!» دو تا بشود، سه تا بشود.
«ازدیاد نعمت» که به این نیست که مثلاً شکر این همسر خوبی که به جا آوردی، خدا دو تا بچه خوب و به جا آوردی، این را خدا میکند پنج تا، شش تا، ده تا. ازت بگیرد تازه. خیلی شاکر بودی، همان را هم ازت میگیرم. «نعمتهایم را بهت میدهم». میگوید: «خب این را به من بده». تو روایت دارد امام جواد (ع) فرمود: «خدا میگردد برای مؤمن تو بین اموالش و اولادش، بهترینشان را پیدا میکند، سوا میکند که بهترین چیزی که دارد را بهش عطا کند». هدایت، ولایت، اُنس، حضور، ذکر، توجه، انقطاع، تضرع؛ اینهاست. آن را بهت میدهد. و نعمت اصلی هم آن است. «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی». امروز نعمتم را تمام کردم. خب یعنی چی؟ یعنی مثلاً به هر کی پنجاه کیلو برنج دادند؟ در غدیر خیلی نعمت تمام شد! نفر یک دونه سیکا مثلاً دادند؟ -به قول شمالی- اردک سیکا دادند مثلاً. غاز دادم، بره دادم. امیرالمؤمنین چه نعمتی است؟ امیرالمؤمنین باشد یا نباشد، چه فرقی میکند؟ امام زمان باشد یا نباشد، قیمت دلار فرقی میکند که امام زمان باشند یا نباشند؟ قیمت مسکن کم میشود؟ ما از ظهور امام زمان هم اینها را میخواهیم دیگر. حضرت میآیند، همه را هدایت میکند. هدایتِ یاران دلار چقدر میشود؟ گوشت اینها را بگو! هدایت نه! به کمرشان بزند! مردم دنیا نماز بخوانند، حجاب رعایت کنند. مسئله شخصی او آن حد بهیمیت اینهاست. تو روایتی هم دارد که «خدا بدش میآید از بندهای که نعمت را جز در اَکل و شُرب از جانب خدا نمیبیند».
استادی داشتیم ایشان خیلی بهش ارادت دارم. رفته بودیم مسجد جمکران. خب خیلی میرفتیم، استاد خیلی دوشنبهای بود. مسجد جمکران بودیم، ظهر بود، خلوت بود. قضیه مال همان شانزده سال پیش، شانزده هفده سال پیش. دو تا جوان هم از مشهد آمده بودند مسجد جمکران. یک آخوند و یک شبه آخوند. یکی که نشسته بودند به ما گفتش که: «حاج آقا، ببخشید! ما ناهار میخواهیم بریم بخوریم کجا بریم؟ جمکران غذای خوب بدهند.» این استاد ما بهشان گفتش که: «آقا، یک آبگوشتی این پشت میدهند.» خدا رحمت کند مرحوم «فرجیدانا» (رحمت الله علیه) آبگوشت اینجا میدادند. دوشنبهها به سفارش امام زمان بود و داستانی دارد. آره، فلان جاست. اگر میخواهی که ما هم داریم میرویم دوشنبهها آبگوشت. کمکم بعضی وقتها میرفتیم. راه افتادند، رفتیم. و آبگوشت هم خوشمزه بود، مزه خاصی داشت. قضایایی هم داشت؛ یعنی عنایتهایی دیده بودند از این آبگوشت.
تمام شد و میخواستیم بریم قم. میخواستم برسانم منزلشان. آن موقع راهآهن بود، تو رابه خدا. این استاد ما به این دو نفر گفتند که: «امشب یک درس اخلاقی فلان جای حرم هست. استاد اخلاقی اینطور، آنطور، آنطور است.» درس اخلاقی که حالا به دلایلی الان نمیگویم کی و کجا و چی و اینها. استاد ما به آنها معرفی کرد. پیگیر نشدند. ایشان هم نصفه گفت که پیگیر ساعتش میشوند مثلاً. از خودشان هوسی، حرکتی، عطشی نشان بدهند. پیاده میخواستم بشوم، گفتند که: «آقا، ناهار خیلی چسبید!» حاج آقا: «خدا خیرتان بدهد! ما را بردید، ناهار امروز خیلی حال داد!» پیاده که شدم برگشت گفت: «بهش میگویم درس اخلاق برو، به من میگوید ناهار خیلی چسبید! من چی به این میگویم؟ این چی میفهمد؟ من چی به این میدهم؟ این چی میخواهد؟ آسمان دارم بهش معرفی میکنم. کاوشجو میخواهد. میگویم برو درس اخلاق، میبرمت تو آسمان! میگوید ممنون، آبگوشت چسبید!»
کجایند اینها؟ حد بهیمیت ماها. مثلاً حرم امام رضا (ع) بیاییم، کلی نعمت، هدایت، عنایت معنوی، وقتی بشود آنقدی ما را نمیگیرد. دو تا غذای حضرتی بهمان بدهند اشکی میریزیم پشت ضریح که آقا چه توجهی شما به ما داشتی! فدایت بشوم، چقدر شما مهربانی! این همه سفره رحمت، هدایت، هدایت متنوع. شما یک روایت تو این صحن هست که ماشاءالله پر از این کاشیکاریهاست، یکیاش را آدم بخواند، بفهمد زیر و زبر زندگی آدم بالا و پایین میشود. غذای حضرت، قرمهسبزیشان _چقدر هم پر گوشت است_! چرا اینها بیتوجهی به نعمت است؟ نفهمیدن نعمت. نفهمیدن نعمت حقیقی است. و تا وقتی کسی نعمت را نشناخت، شاکر نخواهد شد. و تا وقتی شاکر نشود، انسان نخواهد شد. تا وقتی نعمت را نشناسد، اولین نقطه برای اینکه انسان شاکر بشود، این است که بفهمد اصلاً این را به چشم نعمت نمیبینی، تا وقتی نعمت را نشناسد، شکر نخواهد کرد و تا وقتی شکر نکند، انسان نمیشود. این همه علمایی که بین ما بودند، ما مگر شاکر نعمتها هستیم؟
اشکال ندارد. سفارش شده. فرمود که –حدیث غلامرضایی پیدا میکند- فرمود که: «کسی که روزی هفت بار –فکر میکنم- این ذکر را بگوید: الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة». شکر بابت هر نعمتهایی که هست و هر نعمتهایی که میآید، خدا او را آن روز جزو شاکرین مینویسد. قشنگتر برایت بخوانم کیف کنی! روایت دارد: «هر کسی بد اخلاقیهای همسرش را تحمل کند، خدا به او مقام شاکرین را میدهد.» خود این شکر، نعمت است. خود این شکر نعمت. شکر نعمت همسر، ولو بد!
«من قال فی کل یوم سبع مرات الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة». هفت بار عددا. اصلاً اهل بیت یک چیزهایی را راحت کردهاند، آدم دیوانه میشود. خود همین شکر میخواهد. «شکر ما مضاعف و شکر ما بقی». کسی که هر روز، روزی هفت بار این ذکر را بگوید، شکر هر آنچه بوده و هر آنچه مانده را به جا آورده، خدا از شکر همه نعمتها را میپذیرد. امرزو بگویم هفت بار:
«الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة. الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة. الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة. الحمدلله علی کل نعمة کانت او هی کائنة». اصلاً همین است. این نعمت هدایت است، این است. این نعمت عظماست. «کاه و جو اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر!» من «موسی» بهت دادم، بعد تو از من سیر و پیاز میخواهی! «اِهْبطوا مصراً فان لکم ما سألتم». ریختن برایتان. تو این دهاتها سیر و پیاز هست که ریختم. پس بروید غذا بخوریم.
اصلاً اصلش همان است. تو قدمهای اول، سختیها برای آدم شیرین بشود. این علامت شکر است؛ علامت عقل است. یعنی چون حد حیوانی به این راحتطلبیها و به خوشخوشان دیگر. راحتترین نفس حیوانی خوشخوشان میخواهد. هر چیزی که باهاش تعارض داشته باشد، بدش میآید، فرار. حیوان راحتی میخواهد، جای گرم میخواهد، جای نرم میخواهد، علف ترد میخواهد، آب آماده میخواهد. قدم اول تن دادن به این سختیهاست. برای همین «الخمول اشهد الحیات» را ما خواندیم که شب جمعه گمنامی را بیشتر بهش میل دارد تا شهرت. فرمود: عاقلین. امام رضا (ع) فرمود: اولش این است، بلا را بیشتر بهش میل دارد تا راحتی. بیماری را بیشتر میل دارد تا سلامتی. از این جهت چوان میخواهد آماده بشود ولی تو مناطق عالی دیگر فرقی نمیکند. به امام صادق (ع) گفتند: «آقا ابوذر میگفته که من غربت را بیشتر دوست دارم، بیماری را بیشتر دوست دارم.» «رحمت الله اباذر رحمت» کند ولی ما اینطور نیستیم. فرقی نمیکند صحت و بیماری ما راضی به اینکه او بخواهد پسندم آنچه را جانان پسندد. این مراتب عالیترش برای «ماها» اولی نیست. ما تو «همه» من هنوز وقتی خوشم نمیآید از گرفتاری، چطور بگویم؟ «این را برایم فرقی نمیکند.» معلوم است که فرق میکند، باید نفسم عادت بکند به این سختیها. بعد تو مرتبه عالیتر بگویم اصلاً «سختی میخواهم چکار؟ من او را میخواهم تو این حالت یا آن حالت.» تو یک مراتبیاش آدم باید از شهرت فرار بکند، نفسش را انس بدهد به گمنامی، بعد که خوب این جا انداخت تو وجودش، حالا دیگر شهرت هم برایش فرقی نمیکند. نه اینکه همان قدم اول بگویم ببین امام خمینی هم شهرت _مشهور بود_. امام خمینی شصت سال فرار کردند از شهرت. بله احتمال مرجعیتش مثل رساله نمیداد، اسم روی رساله نمینوشت. حضرت آقا، همه آن بزرگان، آقای بهجت، دیگران سالها چکش را زده به شهرت. حالا به جایی میرسد که احساس میکند خدا از او شهرت میخواهد. میگوید: «من نوکر توام، من نبستم روی فرار از شهرت برای اینکه خودمان فرار از شهرت ممکن است بُت بشود برایش.» تو آن مرحله. نه تو این مرحله. همان اول نه. ما برای این قواعد وقتی آدم دستش نباشد، مثل بنده که دستم نیست، قواعد یک چیزهایی میگوییم که بله آقا، بزرگان ما ببین امام مثلاً به شهرت فلان بود، مثلاً ثروت مثلاً. بعد ما پولدار بشویم و فلان. آقا اینها طمع نفس است. اینها بازیهای نفس است. اتفاقِ قدم اولش به این است که تو باید فقر را به جانت بپذیرانی، بقبولانی.
فقر. به امیرالمؤمنین (ع) گفت: «آقا، من به تو علاقه…!» فقر را آماده کن. اومدی بچه حزباللهی و پولدار باشه؟ خب کجا میخوای بری؟ بانک تأسیس کنی؟ مگه چند نفر تو مسیر علی (ع) بیان پولدار میشن؟! اون بچه حزباللهی که میخواد پولدار بشه، کی پولدار میشه؟! روایت عجیب غریبی داریم. من پارسال توی جلسات بعضیهاش را خوندم. به لطف خدا، همون جلسه که ضبط نشد، تو بالا شهر هم بود. یک پارسال یکی از جلسات بالا بود کلاً گرفتم روی مال. دیگه دعوت خوبی جلسات ما اینه که دیگه دعوت نمیکنم. جلسات پارسال دیگه دعوت نکردم. غیر از اون دهه اولش که سیصد بار دعوت تهران، جلسات مشهد دیگه هیچکدام دعوت نکردم. الحمدالله صرفه نداره، خیلی خریدار مشتری نداره.
عرض کنم خدمتتان که آنجا یک بحثی که بود همین بود که حضرت حد معین کرد. از این مقدار بیشتر بشود، ولو به حلال. فرمود: «این کنز است، ممنوعه.» حلالش هم سقف دارد. نمیشود خوند. رابطه عجیب غریبی نیست. بحث کنز که پارسال بهش اشاره کردیم، همان جلسه فکر میکنم بود که ضبط نشد. خیلی مطالب مهمی دارد، علامه. بحثهای بسیار مهمی دارد اساساً. آیه دو تا چیز مطرح کرد دیگر. آیه کنز میفرماید که سوره توبه آیه 34.
«یا ایها الذین آمنوا، ان کثیرا من احبار و الرهبان لیأکلون اموال الناس بالباطل». بسیاری از این آخوندهای مسیحی پول مردم را به باطل میخورند. «و یصدون عن سبیل الله». راه خدا را میبینند. «و الذین یکنذون الذهب…». همان «واو» ی بود که معاویه خیلی زور زد برش دارد. ابوذر فرمود: «یا واو یا مرگ!» واو اگر برمیداشتی، «الذین یکنزون» میشد عطف بیان از همان آخوندهای مسیحی، ویژگی همانها میشد. ولی اگر واو باشد، این را عطف به آنها میکند، ملحق میکند. مال آنهاست. ابوذر هم به همینها گیر داده بود که شما بنیامیه مصداق همین آیه کنزید.
«و الذین یکنزون». آن آخوندهای مسیحی را دیدی که بهت باطل میخورند؟ یک گروه هم هستند که کنز دارند، گنج پر میکنند، انباشت میکند، انباشت ثروت. «یکنزون الذهب و الفضة». طلا و نقره انباشت میکند. «و لا ینفقونها فی سبیل الله». انفاق در راه خدا نمیکنند. «فبشرهم بعذاب الیم». اینها را بشارت بده به عذاب الیم. «یوم یحمی علیها فی نار جهنم» که از آیات عجیب قرآن و دلالت بر تجسم اعمال هم در یکی از آیاتی که مربوط به تجسم اعمال است همین آیه است. روزی که این اندوختههای اینها را به همان شکل سکه باهاش داغ میکنند اینها را. «فتکوی بها جباههم». یکی از کلماتی که «توکوا» از «اتو» میآید. الان توی زبان عربی «مکو» آخرش هم این «کویا مکوا». آنی که این را روی آن پرس میکند. «توکوا بها جباههم». پیشانیشان را پرس میکنی مثل اتو! سبحان الله! نقرهها را سکهسکه طلا و نقره را مثل اتو روی پیشانیشان پرس میکنیم. «و جنوبهم و ظهورهم». به پهلوشان و پشتشان.
جای شاهآبادی میفرمود که یعنی از این جهت شاید این سه تا گفته شده که اول که میبیند کسی گرفتار و محتاج است، روی خود را برمیگرداند، چهرهاش را، ابرو در هم میکشد، برمیگرداند. بعد پهلویش را هم برمیگرداند، پشت میکند. برای همین هم به وسط میزنند، هم پهلو میزنند، هم پشتش میزنند. یک عجیبش این است: «هذا ما کنزتم لأنفسکم». این همان کنز توست. این باطن است. سکه امامیه! آره، تو جیبت است. همان پول خودت. این پول خود… «هذا ما کنزتم لأنفسکم». اصلاً عقوبت اینجوری نیست که یک پولی بود، تمام شد و رفت. بعد حالا من میزنم، قضیه «پانکوبیدیها» را میفرستم سرویس توالت بشوری تو پادگان که میگفتیم. آن یک کار است، این یک کار است. نه، این کار خودت است. نسبتش نسبت ظاهر و باطن است. علیتش، کینونیتش از حیث تکوینی رابطه علی معلولی از سنخ ظاهر و باطن است که مطرح کردهاند علما. که حالا من بعضی عبارات آورده بودم بخوانم، حالا کی فرصت بشود؟ عقوبتش، عقوبت این است که یک کاری کردی، یک کار میکنم نیست. یک کاری کردی ظاهری دارد، باطنش را میبینی.
«سیُنبِّئُکم بما کنتم تعملون، ستردّون الی عالم الغیب و الشهادة و ینبئکم بما کنتم تعملون». تفسیر کرده سوره مبارکه جمعه: میمیری. وقتی مردی، برمیگردی به عالم غیب و شهادت، به کسی که ظاهر و باطن را میداند. آنی که ظاهر و باطن را میداند، بهت خبر میدهد که باطن کارت چی بود؟ بهت میگوید چکار کردی؟ خیلی عجیب است. اصلاً قرآن یک چیز دیگر دارد میگوید. کلاً ما میگوییم یک کاری کردی، چکش را میخوری. «چکش را میخوری» ندارد. بد بود. خدا به خاطر این میزند، به خاطر این میزند نداریم. این کاری که کردی خودش چکش خدا بود. ظاهری دارد و باطنی. ظاهرش را نفهمیدی، تو مستی. چون تو مستی نفهمیدی. اگر مست نبودی میفهمیدی.
«وَ لَعَمْرُکَ اِنّهم لَفی سَکرَتهم یَعمَهون». به جان تو قسم عجیب غریب است. کلهها به این قسم کار دارد. به جان تو قسم قوم لوط مست بودند و تو مستیشان کور شده بودند. بین هر قسم با مقسوم بهی رابطه است و مقسوم علیه. به جان تو قسم اینها کور بودند، یعنی تو شاخص انسانیت استی. تو بینایی! به بینای تو قسم اینها کورند. به هوشیاری تو قسم اینها مستند. چون مست است، نمیفهمد. مست نباشد، میفهمد. همین جا میفهمد که کاری که کرد چی بود. همین جا میچشد. چون مست است، نمیچشد. باید این پردهها برود کنار، این خمر برود کنار. آها! اثرش از بین برود. بعد میبیند. بعد میبیند چه کرده. کار خودش است. میفرماید: «این کنز خود توست. هذا ما کنزتم لأنفسکم». «فذوقوا ما کنتم تکنزون». کنزت را بچش، گنجت را. مزه گنجت، مزه کارت. این گنج جمع کردن، این انباشت کردن خودش است. همان است. عسلش هم که گفته میشود؛ یعنی اثر باطنیاش. من اثری که ازش جدا باشد، خودش است. خود گنجت.
الان این سخنرانی اینجا بهش میگویند سخنرانی. در باطن عالم، عناوینی دارد در باطن عالم. به این میگویند ریا، مراء، مغالطه، خودنمایی، اظهار فضل، اقراء به جهل، قول به غیر علم، افترا علی الله، سم کردن آیه، روایت تفسیر به رأی. یا نشر معارف، احیای دین، احیای امر، توصیه به حق. یا این است یا آن است. ظاهرش این است. و ظاهرش همه شبیه همه. صدام سخنرانی میکرد، حرفهای اخلاقی میزد. زمان خودش بنر کرده بود، بیلبورد کرده بودند: «نفسک التی بین جانبیک». «قال سید الرئیس صدام حسین حفظه الله عدوک نفسک التی بین جانبیک». صدام سخنرانی میکرد، «دشمنترین دشمنت نفس است». حرفها را که خمینی هم میگوید، صدام هم. دیگر چه فرقی میکند؟ ظاهرسازی است دیگر.
برگردیم به بحث قبلی. اینها کنز است. همان حلالش هم حد برایش تعیین کردهاند. گفتند: «از اینکه اگر گذشت، ملحق میکند طنز ذهب و فده را.» ملحق میکند به آن اموال آخوندهای نصرانی که مال مردم را احبار، رهبان، احبار آخوندهای یهودند، رهبان آخوندهای نصرانی. به آن علمای یهود و نصارا که مال مردم را به ناحق میخوردند. این کنز را هم به همان ملحق میکند. و میفرماید که: «این خود کنزت است». عذابی که میگویند میگوید «خود کنزت است». این خود گنج توست.
خب بعد اینور تو روایت ما فرمودند: «مال از اینقدر که بگذرد، تو جمع بکنی، این هم گنج است، این هم کنز است.» دیگر من میخواهم واردش بشوم باید آن سخنرانی را تکرار بکنم. چون درگیر شبهاتش میشود. وارد شوم، وارد شدیم. بحث خطرناکی هم بود. آن وقت کلاً من روایت را فقط پیدا کنم، چون پرسیدند. یک بحثی علامه دارد در مورد کنز ذیل همین آیه که یادم هست تو آن جلسه که این را خواندم حالا اگر همان صوت باشد که ضبط نشده که خیلی قابل استفاده است. اصلاً بحث میکند در مورد پول و بعد یک نگاههایی دارد علامه اساساً در مورد مال. اینکه «بیت المال» گفته میشود، تفسیر دارد علامه ازش. یک چیز فوقالعادهای است که مالکیت عمومی که اساساً اصل بر مالکیت عمومی است و شما از مالکیت عمومی به میزانی که نیاز داری سهم داری. مازاد نیاز سهم بقیه است. خیلی عجیب است. «آب، هر چقدر میخواهم میریزم، ماشینم را میشورم، پولش را میدهم.» اصلاً این نیستش. آنقدریش که نیاز داری مال تو است. مازادش ولو پولش را بدهی، مازادش مال مردم است.
میفرماید که حالا تو بعضی روایات دارد که «ایما لن عدیت زكاته فلا حیسه به کنز». هر مالی که زکاتش را دادی، این دیگر کنز نیست. خمسش را دادی، زکاتش را دادی، مالیاتش را دادی. تو بعضی روایات یک حدی معین کردهاند که حالا من دارم دنبال همان میگردم. عجیبی است. در کافی. معاذ بن کثیر میگوید که امام صادق (ع) فرمودند که شیعیان ما فعلاً آزادند، فرمود: «هرچی از چهار هزار درهم بیشتر باشد، کنز است.» چهار هزار درهم؛ یعنی چهارصد دینار. اینها گفتند که مخارج سال بوده. چهار هزار درهم، چهار هزار درهم. مثلاً فرض کنید مخارج سال الان ما از باب نمونه مثلاً الان یادم تو سطح ما زندگی ما مثلاً خرج سالش چقدر میشود؟ مثلاً ماهی اگر چهل میلیون بر فرض خرج ما باشد، حالا هر کسی به شأن خودش، سالش میکند نهصد میلیون میشود، یک میلیارد. بیش از یک میلیارد که داری، دیگر کنز است. مثلاً تطبیق بدهیم.
من میخواهم بگویم اصلاً اصل حرفم آن نکتهاش بود که یادآوری کنم کجای بحث بودیم. اینکه قدم اول فقر را آماده کنی. ما میگوییم آقا بریم به سمت ثروت. خب این ثروتش هم حد دارد. بچهحزباللهیها باید بروند پول در بیاورند. بروند فلان بشوند، پولدار باشند. چرا فقط یهودیها پولدار بشوند؟ بله اشکال ندارد. ولی اینهایش را هم باید بگویی: «پول درآوردنی که این پول مولد باشد، زاینده باشد. تأمین نیاز بکند جامعه اسلامی، تولید ثروت بکند برای جامعه اسلامی.» من و بچهحزباللهی مگر چی کم دارم؟ من هم دو تا ویلا میخواهم. من هم سه تا ماشین. من هم چهار تا فلان. این «واو» است. «واو» دوتایی به آنها ملحق میشود. عرض کردم که یک حدی گذاشتهاند. این همین چهار هزار درهم بود که برای ارتقای امت اسلام، نه شخص. بله، بله. وگرنه کنز میشود. کنز هم که وعده عذاب دادهاند. امام صادق (ع) فرمودند: «البته زمان غیبت هرچی جمع کردید مال خود شماست، نوش جانتان. فقط خمس و زکات بدهید.» که ما مهدی قیام بکند دیگر نمیگذارد پول خیلی دست و بالتان باشد. آره. فرمود: «اندوختههایتان را، ثروتهای اندوختهتان را تحریم میکند، تا همه را تحویل او بدهید. او تصمیم بگیرد که چکار کند.»
خب حالا ببینم باز کی محکم میگوید: «اللهم عجل لولیک الفرج». بله. خب غرضم این بود، برگردم به آن نکته که: برگردم باز به المیزان. تو قدمهای اولش اینجوری است. باید خودش را آماده کند برای درد، برای رنج. لذا حضرت، «ولی الفقر جلباباً». برود یک لباسی بپوشد برای فقر. کسی که آمده اینجا تو این حریم ما، خودش را آماده کند برای فقر و نداری و درد و بیماری و چون نفس اینها را پس میزند، بدش میآید. این قدم اولش این است که برای اینها آماده بشود. خوب که خودش را «نَزلت انفسهم فی البلاء التی نزلت فرخَ». بعد که خوب دیگر برایش فرقی نکرد، خطبه متقین دیگر فرمود: «اینها احوالاتشان در بلا فرقی با احوالاتشان در رخاء ندارد.» وقتی که شام شیشلیک خورده، نان سماق مکیده، فرقی نمیکند. سماق هم گران است ها! نان خشک، نانی که تو جیگر میگذارند بعضیهاش را خوشمزه میزنند تو جیگر درست میکنند، از آن ها خورده، روغن روغنَش را بگیرد. آره، نان خشک خورده باشد، شیشلیک، احوالاتش یکی است، حال فرقی نمیکند. قدم بالاترش نه، برایش اصلا تفاوتی بین اینها نیست.
یعنی اولش تحمیل میکند به خودش. اولش تحمیلی، سختش است. بعد دیگر از یک جایی به بعد، بین خوردن و نخوردنش فرقی نیست. عجیب است ها! با مطالب عجیبی. قدم اولش سمت و جو و سحر و عزلت و ذکر به دوام است. از یک جایی به بعد که خوب تثبیت شد این احوالات در او، دیگر نه اینجور جویی دارد، نه اینجور سمتی دارد، نه اینجور سحری دارد، نه اینجور عزلتی دارد. همه جا برایش چی؟ آره، کوههها را میریزد کباب میخورد. بله، باید تثبیت بشود.
پس آقا، شاخص انسانیت در کلام امام سجاد (ع) چی شد؟ شکر. خروج از حدود حیوانیت به حدود انسانیت. «و لو کانوا کذالک... لخرجوا من حدود الإنسانیه إلی حد البهیمية». اگر اینطور بودند، از حدود انسانیت خارج میشدند به حد بهیمیت. «فکانوا کما وصف فی محکم کتابه: انهم الا کل انعام بلم اضل سبیلا». آن وقت میشدند همینهایی که قرآن در موردشان گفته که اینها مثل حیوان هستند. فرق انسان و حیوان در عدم معرفت نعمت است. که عرض کردم نعمت اصلی همان نعمت هدایت است. اصلاً این را نعمت نمیدانند. آخوندها مگر برای ما نعمتند؟ مفتخورند آقا. اینها مایع بدبختی ما، گرفتاری ماست. هرچی میکشیم از اینهاست. خب، میگیرم برایت تا حالی بشود. این شد تهران ما که خالی شد از این علما و بزرگان. آهای خوشبخت! حاج آقا مجتبی تهرانی، آقای مجتهدی، آقای حق شناس، بزرگان، با این احوالاتشان یکی یکی خوبان، آقای فاطمینیا، همه اینها دانه دانه رفتند، جاشان هم ملموس پر نشود. این مشهد یک زمانی محل زندگی مراجع بود. بزرگانی بودند، دانه دانه رفتند. درسهای محرومیت دیگر نمیفهمیم. آقای بهجت خیلی روی نکات تأکید داشت. روی نعمت بزرگان، وقتی ذکر میکرد میفرمود که چی شد اینها رفتند؟ چی شد استاد «مباری»؟ بهجت نقل میکردند که خود این نکتهای بود. خودِ نقل ایشان نکتهای فرمودند که: «ما میرفتیم گاهی صبح جمعهها خدمت آیت الله العظمی بهجت (رحمة الله علیه). چهار پنج نفر بودیم. یکیشان همین آقای رخشاد بودند، خدا بهشان طول عمر بدهد.» و همان گفتگوهای قبل مجلس روضه آقای بهجت که جمعه صبح تو منزلشان بود، بیشتر همان گفتگوها شد. این کتاب «در محضر بهجت» که سه جلد چاپ شد در توضیح همین است. مطالبی میگفتند آقای بهجت، یادداشت نمیکردم. یکی از نکات این بود که خود این نکته داشت. این خودش خیلی نکته دارد؛ یعنی نقل ایشان نکته دارد.
بهجت میفرمودند که ما اولی که رفتیم نجف مدرسهای که بودیم درسمان را میخواندیم، طلبه شده بودیم، چند تا از شاگردان آخوند ملا حسین قلی همدانی بودند. تهماندههای شاگردان ملا حسین قلی بودند. ما میگفتیم که باشد، یکم درسمان برود جلو، از اینها استفاده میکنیم، هنوز زود است. استاد بزرگوار میفهمند. فرمودند که آقای بهجت بعدش اینجوری کردن، دانه دانه اینها رفتند و دست ما تهی، خالی. استفاده نکردیم. از دست ما تهی، خالی. مرد بزرگی که متحیرند بزرگان در عظمت او، فرمود که «اینها هم رفتند و دست ما تهی، خالی.» بهاءالدینی استفاده نکرد. غرض این است که ما به چشم نعمت نمیبینیم دیگر. اینی که انسان بخواهد شاکر باشد، اولِ خودش را نعمت ببینیم، این را نعمت نمیبینیم چون هست. شما این رهبر عزیز، این رهبر فرزانه، این نعمت بزرگ الهی. چه تعابیری داشتند مرحوم علامه حسنزاده، مرحوم آیت الله مصباح، بقیه بزرگان در مورد ایشان. چه نعمتی! این شخصیت چقدر میداند، کی شاکر است؟ خود ماها چقدر شاکر این نعمتیم؟ چند بار در شبانهروز شکر این نعمت را به جا میآوریم؟ چقدر دعا میکنیم از عمق جان با چشم گریان؟ چند بار تا حالا از خدا طول عمر این مرد را خواستیم؟ بقای این مرد را خواستیم؟ معلوم نیست خدا اگر نعمت را بگیرد، جایگزین معلوم نیست که به حسب ظاهر که مشخص است که جایگزین ندارد. میگوید مشخص است، معلوم نیست که مثل دوران امام، خدا از خزانه غیبش اینطور عطا بکند یک شخصیتی را بیاورد که جای او را پر بکند. ممکن است دیگر واقعاً نعمت پر نشود.
این شخصیتی که اینطور همه دارند میبینند آقا رئیس جمهور را که میزان رأیش، میزان مقبولیتش چطور این رهبر عزیز پشت او را گرفته. با اینکه تو ایام انتخابات چقدر بد اخلاقی کردند ستادشان و چقدر خود این آقا حرفهایی زد که بعضاً حرفهای خوبی نبود و بعضی جاها هم به خود رهبری متلک میانداختند. بعد این آقا را مدتها کف خیابان «مرگ بر دیکتاتور»؛ زشتترین توهینات سال 1401 آماج توهینهای شدید ایشان بود. تو دانشگاه شریف رکیکترین فحشها را به ایشان میدادند و خیلیها حاضر نشدند یک کلمه دفاع کنند از این رهبر. یک کلمه.
خیلیها _خیلیهایی که میگویم خیلیها توسعه بدهید_ یک نفر را من تو فضای رسانهای دیدم که امام جمعه اردبیل بود، آقای عاملی گریه میکرد که: «به رهبری توهین شده!» و خیلی برایم فرقی نمیکند حالا فحش دادند، بعضی که اصلاً یک جوری خوشحالم، بعضی به حق هم میدانند. بله دیگر، ثمره کارتتان است دیگر. این نعمت را خدا اگر بگیرد. خیلی حالا حرف زیاد است. ولی قدم اولش همین است. خدا یک همچنین عنایتی کرده، اصلاً آدم نمیفهمد که این نعمت چی هست. بلکه اینقدر نفهمد که اصلاً این را به چشم تهدید میبیند، به چشم یک عقوبت میبیند، به چشم یک بلا میبیند. الی ماشالله از این آدمهای نادون تو مملکت ما پرند. بد و بیراه به ایشان میگویند. دعا میکنند که ایشان بلکه زودتر هم –معاذ الله- اتفاقی سرش بیاید. به کسی بود میگفت: «من هر روز دعا میکنم ایشان فلان بشود.» بله، از این موجودات درازگوش به حسب ظاهر شیعه و متدین ما زیاد داریم. هیچ درکی ندارد از اینکه او، من برای شما پیامهایی که نسبت به شنوندگان واکنشهایی که داده بودند که طرف میگفت: «تا آن کلمهای که از خامنهای تعریف نکرده بودی گوش دادم. از آنجا دیگر فقط فحش دادم به همه. گفتند: دیگر گوش ندهید، سر تا سر دروغ.» همین دیگر. یکی از نکاتش هم همین است که با چه شاخصی تا به حالش را نفهمید؟ دروغ و راست را میدانست؟ خب اینجا را چون دارد تو ذهنش یک کوپه نجاست دارد، تا آن قبلیهاش را نداشت. به این جایش که میرسد میگوید با اینهایی که دارم، تا حالا چیزی تو ذهنم نبود بخواهم باهاش تشخیص بدهم ولی اینهایی که الان دارم با اینها جور در نمیآید. آن پیامهایی برای ما که بخواهم بهتان بخوانم. صغرا، کبری چیدنهای دو صفحه نوشته بود علیه رهبری. چندین پیام، توهینهایی به ما، به راوی، شنونده، به خود رهبری، به سر تا پای نظام.
وقتی کسی نمیفهمد چی نعمت است، چی لطف خداست، انقلاب را نمیفهمد، رهبری را نمیفهمد، امام را نمیفهمد. دنیای اسلام را نگاه کنیم. یک تسلیت برای اسماعیل هنیه حاضر نشد سعودی بدهد. مصر حاضر نشد تسلیت برای هنیه که هممرام و هممسلک خودشان است، یک کلمه. اردن گفته که دوباره اگر بخواهد بزند، من دوباره محکمتر دفاع میکنم. مصر هم گفت «لا»ن، یک جا حرف میزند در دفاع از یهود. خب اگر امام نبود، ما هم که بدتر از اینها بود. مگر پسر شاه -بله- مگر پسر شاه پا نشد رفت آنجا؟ نتانیاهو با چه وضعی؟ حالا هیچی، او را حساب نیاورد. خب این میشود پس شاخص انسانیت.
برگردیم به متن المیزان. فرمود که: یا سعادت روح، اگر سعادت روح بود، سعادت انسان. یا سعادت جسم و روح با هم. با یک شرط سعادت انسان است. کدام شرط؟ «به شرط اینکه تو را از ذکر خدا مشغول نکن» که عرض کردیم ذکر خدا به همین مناسبت این همه صحبت کردیم که این ذکر خدا یعنی از وظیفه تو را غافل نکن و بفهمی نعمت بودنش را. بفهمی و وظیفه در قبال نعمت را بفهمیم.
هر چی هی میخواهم به ذهنم میآید مطالبی که بس بدهم این بحث را ولی خب حالا عبور میکند. چون خیلی مثالهای فراوانی دارد، خیلی حیطه وسیعی دارد از این چیزهایی که ما اصلاً نعمت نمیپنداریم که بخواهیم شکر کنیم که حالا یک نمونه بحثهای سیاسی بود. نعمت نمیدانیم اینها را. خیلی عجیب است ها! ملتفت نیستیم که بعد انقلاب چی شده. قبل انقلاب چی بودیم.
اون آقا میاد، پارسال هم بحث را اشاره کردم، میگوید که «امام حسین (ع) جمهوری اسلامی به ما نداده. جمهوری اسلامی باشه یا نباشه، امام حسین بوده و هست.» بله. مجرم خودش مداح است مثلاً. حاج مهدی آقای سلحشور تعریف میکرد: «قبل انقلاب روضه میخواستیم بگیریم، حاج فرج، برادرش کلانتری محل چیزی پر میکردیم بعد اقرار میکردیم. نمیدانم چی چی میگفتیم، تعهد میدادیم این تعداد جمعیت میآید، این ساعت شروع میشود. اینها را میگوییم، آن ها را نمیگوییم. تا اجازه میدهند یک روضه تو خانهمان مثلاً همسایه.» فضایی که الان شکل گرفته، تنها حکومتی که امام حسین احساس رقابت ندارد، از شلوغ شدن دور امام حسین نمیترسد. کجا پهلوی این شکلی بود؟ اصلاً رسماً بخش تعهداتی که از این منبری معروف قبل انقلاب میگرفتند، اسناد ثابت، بروید بخوانید. همهاش در مورد یزید گفتی؟ اینهایی که گفتی «یزید» اسم مستعار بود! تیکه به اعلی حضرت انداختی!
«اذالمتکُن شاغلت عن ذکر الله و موجب للإخلاد الی الأرض». به دو شرط: یک، مشغولت نکند از ذکر خدا. دو، به زمین نچسباندت. زمین دنیا، طبیعت، ماده. سعادت جسمی و روحی که چی بود؟ مثل پول، مثل بچه. اگر این پول و بچه مشغولت نکند، مانع انجام وظایف نشود. یک وظیفهای داری. محبت به پول نمیگذارد. محبت بچهها… بچههای آدم، این واقعاً فتنهها. یکم بچهها آدم که بزرگ میشوند، آدم میفهمد. توضیحاتی دارد، الان فعلاً نمیگویم بهتان. خودش احساس میکند که یکم بچهها بزرگ میشوند، جنس فتنهها چه مدلی است. حالا یک شبی اگر یادم بود، برایتان میگویم. عجیب غریب که آدم میفهمد آن کلامی که فرمود: «زبیر از ما بود، تا عبدالله بزرگ شد، از ما گرفتَش، جداش کرد.» چه صنفی است این ابتلا به فرزند که بزرگ میشود، بچه باباش را میبرد و جداش میکند. تو سوره منافقون هم رو همین دست: «لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله». الی ماشاءالله الان داریم، خیلی داریم. الی ماشاءالله داریم چیزهای عجیب. و مخصوصاً با این امکاناتی که الان آمده و رسانه و فلان و اینها، خیلیها را داریم.
طرف دوره قبلی شرکت کرده، چادری بوده، رأی انقلابی داده. این دوره اصلا رأی نداد. بچههایش مغز این را پختهاند که خیلی داریم. ایامی که روستاها رفته بودیم قبل انتخابات میگفتند آقا مثلاً تو این منطقه بچههایشان شهرند و جاهای دیگرند. تحصیلات و اینها روز جمعه میآیند به والدین تو روستا سر بزنند. همه اینها را ملزم کردهاند به اینکه به فلانی رأی بدهیم، اینها شهریاند، بالاشهریاند، درس خواندهاند، تحصیل کردهاند. بچهات مانع ذکر خدا میشود؟ پولت مانع ذکر خدا میشود؟ مانع عمل به وظیفه میشود؟ این یکی. یکی دیگرش هم پس مانع ذکر خدا نشود، موجب اخلاد الی الارض نشود. دلبستگی به این عالم ماده و طبیعت و این مسائل ظاهری دنیایی. اگر اینطور نشد، «فهو ایضا من سعادته». این هم سعادتت میشود.
از جنس همان. یکیش خودش را توی مانعیت ذکر خدا نشان میدهد. یکیش از جنس توجه نکردن، غفلت از خداست. توجه کردن به دنیاست. جفتش یکی محسوب میشود در واقع.
پس چی شد؟ دوباره میگویم. بعضی چیزها سعادت روح، سعادت روح اگر باشد، قطعاً سعادت انسان هست، مثل علم. بعضی چیزها سعادت جسم و روح با هم است مثل مال و فرزند. اینها اگر مانع ذکر خدا نشد و موجب دلبستگی به دنیا نشد، سعادت انسان است. «و نعمت السعاده». سعادت خوبی هم هست.
«و کذا ما کان فیه الشقاء الجسم و نقصن لما یتلق بالبدن و سعاده روح الخالد کلقتل و سعاده الروح الخالد». بعضی چیزها هستش که نسبت به جسم شقاوت است، نسبت به روح سعادت است. مورد سوم. سعادت روح. دو، سعادت روح و جسم با هم. سه، شقاوت جسم، سعادت روح. مثل چی؟ مثل کشته شدن در راه خدا. بیماری. حالا کشته شدن در راه خدا را ایشان «کالقتل فی سبیل الله و ذهاب المال». از بین بردن پول، همین صدقه و خمس و اینهایی که میدهی. جسمت محروم میشود از یک امکانی و یک فرصتی، ولی روحت بهرهمند میشود. شقاوت جسم به سعادت روح. «و لسار لله تعالی و الذهاب المال و یسار» یعنی راحتیها گرفته میشود، «لله» برای خدا. «فهو ایضا من سعادته». این هم سعادت انسان است. «به منزلت تحمل لمور دوا ساعتا لهیاضت صحت دهرا». و مثل تحمل تلخی دارو میماند که یک ساعت درد دارد، اذیت میشوی، مزهاش اذیتت میکند، ولی خب یک مدت طولانی سالمیم. به جسم فشار میآید، اذیت میشود، ولی روح اوج پیدا میکند.
«و اما ما فیه سعادت الجسم و شقاء الروح». چهارمیش کدام است؟ سعادت جسم، شقاوت روح است. برعکس سومین. جسمت متنعم میشود، به کیف و حال میرسد، روحت که محروم میشود. «فهو شغال الانسان و عذاب له». این شقاوت انسان است و عذاب انسان است. مفهوم عذاب را از اینجا پاشنه علامه میکشد وسط. عذاب، عذابی که میگویند این است. شقاوت روح مطرح است. روحت بینصیب میشود. که این روح هم در قبال جسم وقتی گفته میشود معادل کدام واژههاست که تا به حال بحث میکردیم، باطن و ظاهر. منظور از روح اینجا باطن است. منظور از جسم اینجا ظاهر است. به حسب ظاهر تنعم است، ولی از جهت باطنی محرومیت، گرفتاری.
«و القرآن یسمی سعادت الجسم فقط متاعا قلیلا». درسهای مدرسه ما بود. چقدر قشنگ! قرآن میفرماید که: «آن چیزی که فقط سعادت جسم است، این یک متاع قلیل است.» قرآن، متاع قلیل. یک کالای کم است. خب چی؟ چی حالا؟ تهش چی؟ به چقدر میماند برایت؟ به کجا برایت فایده دارد؟ کجای زندگیات را پر میکند؟ کجای این ابدیتی که تو داری؟ نعمت چهارروزه، پنجروزه، یکساله، دوساله پر میشود. نعمتی که دیشب عرض کردم، هر کدامش که میآید، هزار تا درد و مصیبت و بدبختی با خودش میآورد. هیچ نعمت خالصی ما تو این دنیا نداریم، لذت خالصی نداریم. هر لذتش قبلش هزار تا درد، بعدش هزار تا درد، باهاش هم هزار تا درد. همه دنیا این است دیگر.
هر کدامش شما میخواهی بچهدار بشوی، بارداریاش زحمتش، هرچی هم که بچه بزرگتر میشود، زحمت مادر بیشتر میشود. به دنیا آوردنش «حملات ام کرها». با کراهت بارداری را سر میکند، با کراهت هم زایمان میکند. بعد هم که به «حمده و فصاله ثلاثون شهراً». سی سال هم که طول میکشد. از اولی که نطفه بسته میشود تا این بچه از مادر یکم جدا بشود، سی ماه درگیر شیر دادنش، خواب و زندگی ندارد. تازه جدا هم که میشود، هزار و یک مصیبت. از پوشک باید بگیری و چه میدانم، غذاخور میشود و بعد هزار و یک بدبختی. هر چقدر هم بزرگتر میشود با خودش مصیبتهایش هم بزرگ میشود. این نعمت جذابی است که همه دوستش دارند. بچه، تازه خوبش است. خوبش این است. آره. تازه اگر بچه خوبی. فسق و فجور و معصیت و حرام آهنگ حرام است، شیعه تورا، شرابخوریاش تورا، لذتهای حرامش است دیگر. تازه این لذت حلالش است. شرابش که کبدت را داغان میکند، مغزت را داغان میکند. موسیقیاش که سمپاتیک و بار سمپاتیک تو را به هم میزند. همهاش گرفتاری، بدبختی است دیگر.
آره، یک فیلمی میدادم، تازگی دکتر پوستی به این خانمها میگفت، میگفتش که: «این مسلمانها که سرشان را میپوشانند، یک خوبی که برایشان دارد این است که آفتاب گردنشان را نمیسوزاند.» بعد میگفتش که: «خانمها که سرشان لخت است، آفتاب گردنشان را میسوزاند و این سوختگی گردن هم هیچ رقمه درمان نمیشود، درست نمیشود و این زشتیاش میماند برایت. گردنهای این بیحجابها زشت است.» گفتش که: «داشت اون میگفت، میگفتش که: «این مسلمانهای ایرانیها، اینها گردنهاشان، خانمهاشان معمولاً خوب است، قشنگ.»» خیلی ابعاد این شکلی دارد که سریع کار بکند. هزار و یک مصیبت توش. ای که خدا گفته همهاش توش یک فایده. حالا اینها را فقط سعادت میبیند. این هم که قرآن بهش گفته متاع قلیل. «لا ینبغی ان یبع به». اصلاً نمیشود بهش اعتنا کرد. برای همین قرآن فرمود سوره آل عمران 196 و 197.
«لا یغرنک تقلب الکفر و فی البلاد». اینکه این کفار هی از این ور به آن ور میروند، گولت نزند. بله این صهیونیستها، دولتها پشتشانند و کنگره این همه برایش کف زدند. و آن شیمون پرز ملعون ماهیانه چند تا سفر میرفت. خیلی پرکار بود، خدا عذابش را بیشتر کند. همهاش تو سفر، همهاش با این رئیس جمهور، با پادشاه. گولت نزند هی اینها از این خیلی این ور و آن ور میروند. دست و بالشان باز است، امکاناتشان زیاد است. «متاع قلیل». ابزار دو روزه. دو روز کیف و حال.
خب شهید هنیه (رضوان الله علیه) این همه سختی کشید، ولی الان یک خوشی ابدی، آرامش ابدی. در راه خدا صبر کرده، تحمل کرده. خدا وعده داده به صابرین. «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون». بهش خبر بچههایش را میدهند چه جور تحمل میکند. یک ضربه پریشان نمیشود. همسرش هم همینطور. عظمتیه واقعاً. چیزهایی که از این دیده شد تو این ایام، خیلی عظمت میخواهد. آدم بچهاش را چند تا بچهاش را یهو بهش خبر میدهند که اینها همه، تعجب کشته شدند. صبر برای خدا. خب خدا به همچنین چیزی بهش میدهد دیگر. تو بقیه مردم دارند کشته میشوند تو میگویی بچههای من و بقیه چه فرقی میکند. خدا اینجور نصیبت میکند. این ولی خدا برایت نماز میخواند. «لا نعلم منه الا خیرا». میگوید آن آقا میگوید به ما خبر دادند میخواهد زلزله بیاید. یک چینی پیش بینی کرده، گذاشتیم رفتیم جت اسکی. سال 70. بعد میگوید به بدنم نمیسازد این ورزشها. جت اسکی اذیتم کرد. سرانجامش معلوم است دیگر. آن سرانجامش معلوم است. این هم سرانجامش معلوم است. تحمل کرده این چهار روزه سختی دنیا را. چه عزت ابدی! خدا آبرویی به این مرد، اصلاً خیر شد برای شهادتش.
تو ایران حالا ما از این جهت ناراحتیم که همچین قضیهای شد، ولی خیلی خیر شد از جهات مختلف. خیر شد. یکی اینکه این شهید ایرانیان یک تعلق دیگری بهش پیدا کردند. قطعاً اگر جای دیگر شهید میشد همچین شکوهی تو مراسمهای داخل کشور ما نمیدید؛ چند میلیون آدم، چند صد هزار نفر بیایند برای تشییع جنازهاش و این بدرقه باشکوه، این تشییع جنازه شلوغ، این اتحاد شیعه و سنی. یک دلگرمی برای مردم فلسطین بود و یک زمینه قدرتنمایی جمهوری اسلامی برای دفاع از این مردم بود. انشاالله که منجر بشود به یک ضربات جدی و سهمگین به رژیم صهیونیستی و توش خون باشد، مثل سری اول نباشد، بالاتر باشد انشاالله. خونهایی ریخته بشود انشاالله، تلافی خون شهید هنیه.
خب لطف خدا بود؛ یعنی اتفاق خیلی بزرگی بود. خواه ناخواه ما بدون اینکه از ما کسی ایرانی کشته شده باشد تو این قضیه، پایمان وسط معرکه کشیده شد دیگر. بهانهای شد و بدون اینکه از مرز درگیر بشویم، دلیل قانع کننده داریم برای اینکه بخواهیم حرکتی انجام بدهیم نسبت به صهیونیستها. موقع خوبی هم این اتفاق افتاد. نمیخواهم زیاد توضیح بدهم، یعنی شرایط یک طوری است که دولت جدید هم مستقر نشده که زبانش دراز باشد. قشنگ تو مراسم تحلیف، همان شب تحلیف این اتفاق رخ داده. آنها هم الان بندگان خدا خودشان ماندهاند که حالا ما چکار باید بکنیم. الان وزیر خارجه اصلاً نداریم. آقای ظریف نیستش که استعفا بدهد. بشار اسد آمده استعفا داد! یعنی قشنگ به گند کشید اتفاق بزرگی که بشار اسد رقم زد. نمیدانم واقعاً اینها خیلی سخت است آدم قبول نکند که خط از جای دیگر نمیگیرند. پذیرشش خیلی باورش خیلی سخت است یک نفر خودش اتومات این کارها را میکند. خودجوش! خیلی باورش سخت است. قشنگ یک موجی آمد از این اتفاقی که رقم خورد. بشار اسد آمد ایران، فردایش کلاً همه را زد، منهدم کرد. استعفا داد که «چرا به من…» الحمدالله وزیر خارجه نداریم! خدا انشاالله روح شهید امیرعبداللهیان را هم شاد بکند که اگر بود چه اتفاقاتی رقم میخورد ولی فعلاً یک فرصت خوبی است. حالا تا کی هم بخواهد طول بکشد نمیدانیم. به هر حال تهدیدی هست که حالا دولت دارد به زودی کابینه بسته میشود و آدم میترسد که اینها از همان اول بهانهگیریشان شروع بشود و امور را به من پیوند بزنند و از این آب گل آلود هم ماهی بگیرند به اسم اینکه فضا، فضای امنیتی شده، بعضی چیزها را به هر حال دیگر حالا حرفهایی هست، نمیخواهم شما نگران بشوید. تحلیلهایی هست، احتمالاتی هست که آدم را به شدت نگران میکند. این دولت دنبال بهانه است. این دولت دنبال بهانه است و افرادی هم که هی دارند معرفی میکنند افراد خطرناکیاند.
آره، اینهایی که دارند معرفی میشوند، آدم احساس خطر میکند از اینها. هر کدامشان یک مشکلات امنیتی و سوء سابقه دارند. آره دیگر، خیلی عجیب است. اینها هنوز خوبهایش است. اینها ویترینش است. آن پشت، آن گاندوهایشان که اینها نیستند که! آنها جاهای دیگرند. اینها آنها را تازه میخواهند بیاورند. آن قبلیهایشان که این سوء سابقهها را نداشتند، آن گاندوها را آوردند، سابقهها را دارند. کیا را میخواهند بیاورند؟ خدا میداند! خیلی وحشتناک است واقعاً. با این ضعف مدیریتی رئیس جمهور محترم ما چندین دولت و چندین رئیس جمهور خواهیم داشت و خب خیلی مشکل است. «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا». گرفتاریهایی خواهیم داشت و طراحیهای امنیتی که جای دیگری نوشته میشود و جای دیگری اجرا میشود. اینها خیلی آدم را میترساند. دلخوشی اسرائیل هم به همینهاست که مثلاً اینها آنجا کسانی داریم که بورس را به هم بریزند، بازار دلار را به هم بریزند، جاهای مختلف را خرابکاری بکنند و به اسم اینکه اینها حاصل آن جوی است که شما تو جامعه تان انداختید، مردم از ترس جنگ مثلاً دارند این کار را میکنند. چی میگویم؟ یعنی اتفاق بسیار وحشتناکی در حال رقم خوردن است که فعلاً هنوز خیلی متوجه داغیم. هنوز خیلی متوجه چند وقت دیگر درمان بعد ماه صفر، آرام آرام میفهمیم چی شده. تازه میفهمی چی شد. اصلاً اینکه رأی آورد چی شد. الان خیلی ملتفت نیستیم. هیئت رفته و دستمال اشک داده و کنار. از اسماعیل هنیه هم که گریه کرد و بهترین رئیس جمهور. حالا کم کم کار که به دست بیاید معلوم میشود اوضاع چطور میشود.
غرض این است که اینها آدم را میترساند، ولی شما گول اینها را نخورید. چون اینها نتیجهاش این است که «توبیر المنافق». فرمود: «این فتنهها باعث میشود که منافقین نابود میشوند، خودشان را برملا میکنند، افشا میکنند.» بله، هزینهاش زیاد است. هزینهاش زیاد است. خونهایی ریخته میشود، ناامنیهایی میشود، گرفتاریهایی میشود، مشکلات اقتصادی میشود. خیلی گرفتاریها دارد، ولی به هر حال ثمرش این است که علفهای هرزی کنده میشود.
مادر شهید، حالا یادم رفته کدام شهید بود. آقای عمادی توی این کتابهایشان این قضیه را نقل کردند. محرم سال 88، شهیدش را خواب دیده بود و ظاهراً امام خمینی را هم خواب دیده بود. امام فرمودند که: «غصه نخورید. این قضایا تمام میشود. یک تعدادی را لازم بود از آنها بالا و پایین بکِشیم.» تعبیر: «یک تعداد را از آن بالا باید پایین میکشیدیم، یک تکانی میدادیم. اینها آنجا ننشینند.» بالاخره درد داشت، اذیت شدید اینها. اینها نابود میشوند. اوضاع برمیگردد. دوباره طبیعی. چند روز بعدش 9 دی کلاً ورق برگشت. نخست وزیر، نخست وزیر امام میگفتند و آن آقا هم که رئیس مجلس و این هم که نمیدانم فلان و یک تکانی خورد دیگر. یعنی تو قضیه 88 یک تعدادی از این اراذل واقعاً از گردونهها رفتند خارج. حاشیه هم دارند هنوز غلط کاری خودشان را میکنند ولی خب از متن واقعاً منفک شدند. یک اتفاق خوبی بود. به هر حال این فتنهها اثرش این است؛ یعنی یک تعدادی که به ناحق جایی نشستهاند کنده میشوند.
فرمود که: «اینها فریبتان ندهد. متاع قلیل. ثم مأواهم جهنم و بئس المهاد.» یک مدتی کار در دستشان است. یک ابزاری دستشان است. ابزار کمی و کالای کمی است و بعدش هم جهنم و گرفتاری شدید. «و کذا ما فیه شقاء الجسم و الروح معا». بعضی چیزها هم هست که هم شقاوت جسم و هم شقاوت روح با هم است. مورد پنجم.
تا حالا چیها شد؟ یک سعادت روح خالی. دو سعادت روح و جسم با هم. سه سعادت روح، شقاوت جسم. چهار شقاوت روح، سعادت جسم. پنجمی شقاوت روح و جسم با همدیگر.
«یعده القرآن عذاباً کما یعدونه عذاباً.» اینها هم بهش میگویند عذاب، قرآن هم بهش میگوید عذاب. ولی یک تفاوتی دارد. «لاکِن وجههالنظر مختلف». وجه نظر تفاوت دارد، از زاویه دید تفاوت دارد. «عذاب عنده لما فیه من شقاوة الروح و عذابٌ عند عَمی لما فیه من شقاء الجسم». خدا که میگوید عذاب به خاطر این است که عذاب روحشان است. اینها که میگویند عذاب به خاطر این است که عذاب جسمشان است. مثل چی؟ مثل همین عذابهایی که به امتها نازل شد و از بین رفتند، ریشهکن شدند یا همین که در راه تو این جنگها کشته میشود. این سربازهای اسرائیلی که کشته میشوند یا قطع عضو میشوند، این هم شقاوت جسم است هم شقاوت روح دیگر. آنها هم به این میگویند عذاب، ولی نه از باب عذاب روحش، از باب عذاب جسمش. خدا میگوید عذاب نه از باب عذاب جسمش، از باب عذاب روحش. این بلایی که میآید اینها را ریشهکن میکند از بین میبرد.
بعد علامه اشاره میکند به همین آیات سوره فجر، خیلی جالب است. میفرماید که: «مثل انواع عذابی که بر امتهای قبلی آمد. الم تر کیف فعل ربک بهاث ارم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد و ثمود الذین جابوا الوا و فرعون ذی الاوتاد الذین طغوا فی البلاد فاکثروا فیها الفساد فصب علیهم ربک سوط عذاب.» شلاق عذاب زدم به اینها. خدا بهش میگوید عذاب به خاطر آن عذاب روحیش است که میگوید عذاب. اینها هم بهش میگویند عذاب به خاطر جنبه جسمیش است که بهش میگویند. البته همان عذاب هم عرض کردم که یک عذاب ادنی دارد، یک عذاب اکبر دارد، که قبلاً بهش اشاره شد.
یک نکته بگویم بریم تو روضه. «و سعاده و شقاوه لذات الشعور تتقاون به شعور و الادراک». میفرماید که: «از همین جا معلوم میشود که روشی که قرآن دارد در مورد مسئله سعادت و شقاوت به نسبت آن افرادی که شعور دارند، این آقا این اصلاً درک سعادت و شقاوت و بسته به شعور و ادراک است.» و ما امری را لذیذ نمیشمریم. «فانا لا نعود الأمر لذیذاً الذی یتألم لا نحس به سعادة لأنفسنا کمالامر الامر المعلم غیر المشعور به شقاء.» میفرماید که: «این سعادت و شقاوت در هر موجودی بستگی به آن درکش، شعورش است. ما ممکن است یک چیزی را لذیذ بدانیم که در نگاه دیگران لذیذ نباشد یا دیگران لذیذ بدانند، ما لذیذ ندانیم چون لذتش را حس نکردهایم.» ما تو چیزی را لذتش را حس نکنیم، لذیذ نمیدانیم. ممکن است یک چیزی هم برای دیگران دردناک باشد که ما چون دردش را احساس نکردهایم، ازش احساس درد نمیکنیم. تا خودمان این را درک نکنیم، ملتفت به این نمیشویم که این لذیذ یا دردناک است. و تا آن لذت را درک نکنیم، این را مرتبط با سعادت نمیدانیم. تا آن درد را درک نکنیم، این را مرتبط با شقاوت نمیدانیم. عذاب نمیفهمیم.
واقعاً دو خط مطالعه عذاب است. گفتم این خاطره را: اساسکشی داشتیم از قم به کرج. من پایه دوم حوزه بودم. با این اتوبوسی که بار میبرد، من باید با اینها میآمدم. پدر و مادرم هم جدا. بعد من بین این دو تا نشسته بودم. یک کتابی دستم بود، مطالعه میکردم تو ماشین. این کارگر اساسکشی بغل ما نشسته بود، گفت: «تو چه حالی داری؟ همهاش کتاب مطالعه!» من ده تا اساسکشی حاضرم بکنم، دو خط مطالعه نکنم. خیلی سختش بیشتر است. من ده تا یخچال پشتم میگذارم، بالا میبرم. درد ندارد. کتاب بخوان مغزم خیلی اذیت میشود. تو چه جور مینشینی «همه» میخوانی؟ یعنی واقعاً در نگاه او این درد است. این همه بار را بلند میکند، گاز میبرد، ماشین لباسشویی میبرد. در نگاه تو لذیذ است. در نگاه او درد است. در نگاه او لذیذ است. چون ازش پول در میآورد که برای تو درد است. لذت و درد وابسته به شعور و ادراک است. و این شعور و ادراکی که لذت و درد معنا میدهد، سعادت و شقاوت را معنا میدهد. عذاب را همین معلوم میکند. عذاب به این بستگی دارد. لذا برای کسی عذاب به این است که برای یکی دیگر هم عذاب به این است که مثلاً نگذارند کتاب بخواند. نگذارند مثلاً دعا نتواند بخواند. مثلاً آیت الله جوادی (حفظه الله) میفرمودند که: «رفته بودیم ایتالیا اولای انقلاب؛ برای درمان رفته بودم.» یک ایتالیایی به ما رسید. آیت الله جوادی آم (حفظه الله) یک ایتالیایی به من رسید، گفت: «مال کدام کشوری؟» گفتم: «ایران.» «هماون که جنگ است؟ خیلی جنگ سخت است؟ ما هم جنگ جهانی را دیدیم، خیلی سخت بود.» خاطره نوزده سال پیش ازشان شنیدم. اینجوری یادم است که پرسیدند که میگفتند که: «من ازش پرسیدم که سختترین چیزی که تو جنگ جهانی دیدی چی بود؟» جنگ خیلی سخت بود. ایتالیایی به من گفت که: «عرقفروشی سر کوچهمان را با موشک زدند. یک هفته فقط آب میخوردم!» گفته بود که: «مگر آدم آب میخورد؟ آدم عرق میخورد. آب مال قورباغه است!» آمریکای جنوبی بوده. یعنی آن ته عقوبت و عذابی که احساس کرده تو آن دوران این بوده: کاباره را زدند، حالا چکار کنیم؟ عرق را از ما گرفتند. تو این جنبش زلزله و قبلش طرف توییت زده بود که: «اگر شماها پیروز بشوید، من بهتان قول میدهم میآیم میدان انقلاب تهران که بعداً اسمش را عوض میکنیم. بهتان عرق کشمش اصیل میدهم. خودم بار گذاشتهام، ملس، بامزه، خوب میدهم. میدان انقلاب بزنید بالا.»
آی «نقویان» هم که فرموده بودند که: «شراب بخوری روشن میشوی.» اینها مطالب گوهرباری فرموده بودند. روایت جعل کرده بود که، تحریف کرده بود که: «مجلسی که دور هم بنشینند عرق بخورند بهتر از جایی است که جدا جدا نماز میخوانند.» شب یلدا گفته بود. بعد میگفت که: «شراب هم میگویند بخور، روشن میشوی.» از «الهی قمشه» نقل قولی کرده بود که آن بنده به تهمتی زده بود و اینها. بله. به هر حال «فقهاء و ذالک الزمان شر الفقهاء». عرض کنم خدمتتان که دیگر اینهاست دیگر. تفسیر از عذاب و سعادت و خوشی و «دور هم بنشین، عرق بخورین بهتره تا اینکه جدا جدا نماز بخوانیم.» اینهاست. هر کسی بر اساس آن شعور و ادراکشی است که برایش عذاب معنا پیدا میکند.
لذا امیرالمومنین (ع) در دعای کمیل تعابیر عجیبی دارد: «فکیف اصبر علی فراقک.» آقا اصلاً گیرم که من تا قبلش هم که آنجا میفهمم. عرض میکنم که من همین بلاهای یسیر، مدت یسیر ان بقاء و اینهایی که مال دنیاست و کم است و کوتاه و اینها، نمیتوانم تحمل کنم. چطور میخواهم که تو آن آتش و عذاب آنچنانی تو را تحمل کنم. گیرم آن را هم تحمل کردم، عذاب تو را تحمل کنم؟ فراقت را چکار کنم؟ این چه منطقی است؟ سختترین عقوبت و عذاب برای او فراق است. اینها آن مراتب حیات است. مراتب حیات. مراتب ادراک. کسی که در قله حیات است، ادراکش به این است که بالاترین عذاب تو این مرحله، بیمحلی خداوند متعال است. بیتوجهی. شلاقش آنقدر درد ندارد. اصل جهنم آن بیمحلی است، نه این آتشش و آن گرزش و آن لباس سراب. «لهم من قطران». لباس از قیر. اشتعال از تو و اشتعال از بیرون و آن آب جوش و فقط هم که وقتی میخورند، تمام این مجرایی که آب جوش میرود تیکهتیکه میشود. این پوست کامل ملتهب میشود، کنده میشود، میسوزد، دوباره میروید، دوباره میسوزد. بله، بله. «لا یَموتُ فیها و لا یحییٰ». ولی بالاتر از همه اینها چیست؟ بالاتر از همه اینها آن بیمحلی است. برای همین حاتم طایی هم در جهنم است. پیغمبر به دختر رؤیا، نوه فرمودند که پدربزرگ عذاب آتش ازش برداشته شده به خاطر سخاوتی که داشت. در جهنم است ولی این عذاب آتش ازش برداشته شده چون کافر است. کفرانش، کفران به خدا، باطنش کفران خدا به اوست. ندارد این را. چون توجه به او نکرده، توجه بهش نمیشود. آنی که بهشت و بهشت کرده هم همین است. آنی هم که جهنم و جهنم کرده هم همین است. آن توجه است که بهشت و بهشت میکند و نبود آن توجه است که جهنم و جهنم میکند. توجه نباشد، حالا چوب و گرز و اینها هم باشد، دیگر عذاب روی عذاب، گرفتاری روی گرفتاری. ولی اینها هم نباشد، فقط اینها را روز قیامت بهشان نگاه نمیکنند، باهاشان حرف نمیزنند، پاکشان هم نمیکنند. مگر از این بالاتر داریم از عذاب؟ این شدیدترین عذاب برای آن کسی است که عالیترین مرتبه حیات را درک کرده. برای آنی که تو مرتبه حیوانی میگوید: «آقا علفمان را بدهی، شلاق هم بزنی، به درک!»
وقتی میبیند که بالاترین لذت، توجه خداوند تعالی است، آنجا میشود برایش بله. البته حالا آنجا هم که میفهمد، حالا به چه نحوی میفهمانند، حالا بحث است.
بعد میفرماید که: «و من هنا…» بخوانم این پاراگراف را. «و من هنا یظهر ان هذا التعلیم القرآنی الذی یسلک فی سعادت و الشقاوه غیر مسلک الماده». از اینجا معلوم میشود که این مسلک، این تعلیم قرآنی که سلوک کرده خدا در قرآن، سلوکی که قرآن دارد در معرفی سعادت و شقاوت، غیر از آن سلوک مادی. «و الانسان المملو بالمده لابد من ان یستطبعه نوع تربیت یرا به الانسان السعادت الحقیعیت التی یشخص قرآن و سعاده و شقاوت الحقیقیه شقاوت و هو کذالک.» انسانی که غرق در ماده و دنیا و طبیعت و حجابهای دنیایی است، این ناچار است از این است که اگر میخواهد به آن زندگی گوارا برسد، به آن حیات واقعی برسد، بعد از یک مکتبی پیروی بکند که آن سعادت حقیقی را سعادت بداند، شقاوت حقیقی را شقاوت بداند. «و هو کذالک فانه یلقن علی اهل قرآن» واقعاً اینجوری است. واقعاً آنچه سعادت است، سعادت میداند، آنچه شقاوت است، شقاوت میداند. و میآید همین را هم تلقین میکند به اهل خودش که چی؟ «الا یتعلق قلوبهم به غیر الله». کاری میکند قرآن که دل به غیر خدا نبندی. ریشه مشکلات را از اینجا درمان میکند، حل میکند. خیلی مطلب عمیق و فوقالعاده است. مادر تمام بیماریها، گرفتاریها، بدبختیهای ما، تعلق به غیر خداست. دل بستن به غیر خدا، به حساب آوردن غیر خداست. «و یرو انا ربهم هو المال کلذی یملک کل شی». خدا کاری باهات میکند که میفهمی ربّت آن کسی است که مالک همه چیز است. «فلا یستقل شی الا به». هیچ چیزی مستقل نیست مگر به واسطه خدا. «ولا یقصد شی الا له». چیزی قصد نمیشود مگر برای خدا. قرآن تربیتش این مدلی است. موحد بار میآورد. علامه به این نکته خیلی تأکید دارد، میفرماید که: «قرآن کتاب توحید است و کار قرآن تربیت موحد.» بله. ادامهاش است دیگر که فردا شب انشاالله بهش برسیم. بله. بله. حالا آن هم باز یک نکتهای است که میفهمد ولی در حجاب میفهمد. برای همین جهنمیان از خدا درخواست نمیکنند، به مالک جهنم میگویند: «یا مالک لیقض علینا ربک.» تو برو به ربّت بگو که یک حکم نهایی برای ما بکند ای مالک! تو برو بگو. خب خدا که مالک نمیخواهد که. خدا از مالک به شما نزدیکتر است. خدا تو جهنم هم هست. به قول آن برادر عزیزمان که سخنرانی رفته بود کرده بود، گفته بود: «خدا کجاست؟» در بین نوجوانان این مسئله را مطرح کرده بود که «خدا همه جا هست.» و خودش هم این را ترک کرده که و آن نوجوانها تازه درگیر شبهات اعتقادی شدهاند که تا قبلش نداشتند و پاسخ هم داده نشد. بله، خدا در جهنم. حالا چه جور هست؟ یکی بیاید جواب که خدا در جهنم هست یعنی چی؟ خدا که هست. خدا که چیزی جدا از اسمای الله نیستش که. اسمای ذهنی نیست. حقیقت اسمای او هست. آن هم که هست در جهنم، اسمای جلالی خدای متعال است. اسم عزیز، ذوالانتقام، جلال خداست، جبروت خداست. در بهشت اسمای رحیمیه خدای متعال است. «الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان». و همه اینهایی که میگوید: «فبای آلاء ربکما تکذبان». همهاش مال الرحمان. آخرش هم میگوید: «تبارک اسم ربک ذی الجلال والاکرام». چقدر مبارک است اسم رب تو که هم جلال دارد هم اکرام. تازه از جلالش حرف زد، از اکرامش هم حرف زد. ولی ذیل الرحمان از همه اینها حرف زد! آخه یک روایتی هم دارد من آورده بودم برایتان بخوانم که حالا شده شبهای بد فرمودی از رحمت خدا که حرف از جهنم به شما میزند. چون این شلاقی است که «یسوقه الی الجنه.» خدا با شلاق جهنم شما را میفرستد بهشت. ذکر جهنم رحمت. بودن جهنم هم رحمت است. رفتن تو جهنم رحمت نیست. برای همین سوره الرحمن بخشی از آیاتش مربوط به جهنم است. «وخلق الجان من مارج من نار». خب هیچی. پایینتر: «یرسل علیکما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران.» یک وقتی هست که شعلههای آتش بیدود میافتد به جانتان. حالا هم بیدود هم با دود. نمیتوانیم به همدیگر کمک کنیم. خب یک اوضاعی پیش میآید، بیچاره! به هیچکس نمیتواند کمک کند. «فبای آلاء ربکما تکذبان!» چرا این همه نعمتهای خدا را تکذیب میکنیم؟ خوشحال باشم بابت اینکه الان این نعمتش چیست؟ که یک وقتی میآید که هیچکس نمیتواند به هیچکس کمک کند. بعد میگوید چرا نعمت؟ این برای آن کسی که تو آن حالت است، نعمت نیست. ذکر این حالت برای تو نعمت است. «فبای آلاء ربکما تکذبان». خلق جهنم نعمت است. انذار از جهنم نعمت است. یاد جهنم نعمت است. اینی که من جهنم را برایت معرفی کردم، زیر و زبرش را بهت یاد دادم و نشان دادم، نعمت است. رحمت است. وارد بهشت بشویم، در و دیوار جهنم را میبوسیم. حالا دیگر، حالا در و دیوار جهنم را میبوسیم. میگوییم همین دیگر. از جهت اینکه اولاً که عدالت. یاد این عدل خدا هم مثل شلاق دیگر. مثل موشک دیگر. موشک برای نجنگیدن است. موشک باعث میشود که کسی بهت حمله نکند، طمع نکند. باعث ترس، باعث پرهیز است. بودن جهنم باعث پرهیز است.
این همه روایت در مورد نماز شب داریم. این همه فضیلت. شما برو تو مسجدها ببین چند نفر نماز شب میخوانند. چند نفر نماز صبح میخوانند؟ شما تو حرم برو موقع نماز شب ببین چند نفرند. موقع نماز صبح ببین چند نفر. تو همین رفیقهای عادی خودمان. چند نفر نماز شب پا میشوند؟ چند نفر نماز صبح پا میشوند؟ این فرق بهشت رفتن و جهنم نرفتن. گفت: «نماز شب اگر بخوانی بهشت میروی.» ولی «نماز صبح میخوانی که جهنم نروی.» فرقش زیاد است. خدا خیرت دهد تو اگر نبودی، مگر من نماز میخواندم؟ بله نگاه تاجرانه. حالا نکتهاش این است که جهنم را هم جزو «آلاء ربکم» میداند خدا. و این هم رحمت و خدا تو جهنم هم هست. بودن خدا در جهنم با اسمای جلالیاش است. بودن خدا در بهشت با اسمای جمالیاش. یاد جهنم هم جزو اسمای جمالی خداست. اینکه در الرحمان یاد جهنم کرده و گفته «فبای آلاء ربک» چون یاد جهنم رحمت است. رفتن به جهنم است که رحمت نیست. و رفتن به جهنم کار تو است. کار خدا نیست. خدا کسی را جهنم نمیبرد. هر کی جهنم میرود، «وَ یُلَقَّون فیها عذاب» میشود. هر کی بهشت میرود، «أُدْخِلُوا الجنَّة». حیفم میآید دیگر بعضی نکات را هی حیفم میآید که نخوانم.
یک آیه دارد: «کل نفس ذائقة الموت». آل عمران 185. «و انما توفون اجورکم یوم القیامَة». روز قیامت بی کم و کاست اجرتان بهتان داده میشود. «فمن زحزح عن النار». چقدر قشنگ است این قرآن! «فمن زحزح عن النار» فعل مجهول. نمیگوید: «هر کی از جهنم دور شود.» میگوید: «هر کسی که از جهنم دور داشته میشود.» یعنی خودش دور نشده، یکی این را دور کرده. «و أُدخِل الجنَّة». نمیگوید: «هر کی وارد بهشت بشود.» میگوید: «هر کی داخل بهشت وارد بهشت بکننش.» «أُدخِلَ الجنَّة فقد فاز». «و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور». هر کی که از جهنم بشود، فقط فاز. کسی خودش وارد بهشت نمیشود. وارد بهشت میکنند. «أُدخِلَ الجنَّة». هیچکس بهشت نمیرود، بهشت را میبرند. ولی جهنم را هیچکس را نمیبرند، خودش میرود جهنم. این تفاوت جهنم رفتن و بهشت رفتن است. جهنم را میروی، بهشت را میبرندت. این نکته، این نگاه اگر باشد، باعث انتخاب درست میشود. ما در معرض انتخابات بین این دو تا. وقتی نگاه نیست، این میشود موجود ضعیف، نادان، بیعقل با این انتخابهای احمقانه.
چون پارسال هم وعده داده بودم این بحث را عرض بکنم. امسال هم وعده داده بودم. خب حالا امشب چون به حسب ظاهر شب آخر محرم است و از فردا شب وارد روضههای ماه صفر میشویم، یک چند تا نکته در مورد عاقبت چند تا از جنایتکاران کربلا که کمتر گفتهام. پارسال عبیدالله را گفتم، عمر سعد را گفتم، حرمله را گفتم، شمر را هم گفتم. این چهار تا را یادم است که پارسال گفتم. چند تا دیگرشان را نگفتم که خب این هم روضه، هم عبرت. خب ما باید بیشتر روضهاش را میخواندیم.
چند تا از این جنایتکاران هستند، جنایتهایی کردهاند و عقوبتشان هم عجیب است. حالا هم جنایتشان دقیقتر گفته بشود هم عقوبتش. یکیشان «عمر بن حجاج زبیدی» (لعنت الله علیه). این از بزرگان کوفه بود و شوهر خواهر «هانی بن عروه» بود. هانی بن عروه شهید بزرگ کربلاست. شوهر خواهرش «عمر بن حجاج». از کسانی بود که نامه نوشته بود به امام حسین (ع)، دعوت کرده بود حضرت را به کوفه. بعد یک مدت کوتاهی تغییر پیدا کرد. «اصبه من انصار ابن زیاد». جزو یاران عبیدالله شد. به نحوی که فرمانده سمت راست میدان عمر سعد شد. تو یک مدت کوتاه یک دو ماه. خیلی عجیب است ها! دو ماه پیش نامه دادی به امام حسین (ع) پاشو بیا. دو ماه بعد وایسادی با سربازهایت که حسین به این آب نرسد! یک قطره از اینجا.
به امام حسین (ع) و کسی هم بود که با حضرت عباس (ع) درگیر شد سر همین قضیه آب. سربازهایش را هم تشویق کرد به اینکه به امام حسین حمله کنند و دید که نمیتوانند با اصحاب امام حسین (ع) درگیر بشوند، دستور داد که سنگ پرتاب کنند به سمت اصحاب امام حسین (ع) و همه با هم یکجا حمله بکنند که عمر سعد این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد که اینطور رفتار بشود و خودش هم با سپاهیانش به سمت چپ سپاه امام حسین (ع) حمله کردند که فرمانده سمت چپ سپاه امام حسین (ع) «مسلم بن عوسجه» (رضوان الله علیه) و تو این حمله هم مسلم بن عوسجه به زمین افتاد و به شهادت رسید و خود این عمر بن حجاج ملعون هم وقتی که امام حسین (ع) روز عاشورا این را به عنوان مارقی معرفی کردند. مارق در دین. مارقین که یک گروهی بودند از دشمنان امیرالمومنین (ع) که از دین خارج شدند. امام حسین (ع) ظهر عاشورا این عمر بن حجاج را به عنوان مارقین معرفی کرد و این حرف باعث شد که به امام حسین (ع) هم حمله کرد و یکی از آن افرادی است که بنا بر نقل سید بن طاووس در «لهوف» جزو آن کسانی است که سر مبارک را تا کوفه حمل کردند بر نیزه.
وقتی که مختار قیام کرد، عمر بن حجاج فرار کرد و عجیب این است که امام حسین (ع) هم نفرینش کردند ظهر عاشورا و این باعث شد که گفتند که از شدت عطش در صحرا جان داد عمر بن حجاج ملعون. و بعضی هم گفتند که یکهو ناپدید شد، به نحوی که هیچکس نفهمید این تو زمین رفت یا تو آسمان رفت. یکهو غیب شد. هیچکس هم دیگر هیچ نشانهای از او ندید. حالا من آوردهام عبارات را برایتان. «البدایة و النهایة» ابن کثیر میگوید که: «جزو اتفاقات سال 66 هجری، پنج سال بعد عاشورا.» میگوید: «عمر بن حجاج فرار کرد. کان من من شهد قتل الحسین» (ع). جزو کسانی بود که شاهد قتل حسین (ع) بود. «فلا یدرا عین ذهب من الأرض». هیچکس نمیداند این کجا رفت، چی شد. ناپدید شد. یک تعبیر دیگر که بعضیها دارند این است، طبری میگوید: «فلم یره حتی ساعه.» طبری قرن چندم است؟ میگوید: «تا امروز که دارم با شما صحبت میکنم، هیچکس او را… و لا یدرا ارض بخصت ام سبع خصته.» کسی زمین این را بلعید یا آسمان این را برد؟ هیچکس ازش خبر نداشت. یکهو ناپدید شد! عطش شدیدی پیدا کرد و گفتند که: «فدعا علیهم بالعطش.» دیگر حالا من روضهها را قاطی اینها میخوانم چون روضههایی است که کمتر گفته شده.
هی مطلب رفت و برگشت دارد. شما دیگر میخواهی _پژوهش گریه کنید_. میگوید: «امام حسین (ع) جعل اصحاب عمر بن سعد یمنعون اصحاب الحسین (ع) من الماء. سربازهای عمر سعد مانع از این بودند که سپاه امام حسین به آب برسند. و علی سری منهم عمر بن الحجاج. نشسته بودند که یکیش عمر بن حجاج بود. فدعا علیهم بالعطش.» امام حسین (ع) او را نفرین کرد: «الهی دچار عطش بشوید! الهی تشنه بشوید!» «فامات هذا الرجل من شدة العطش». گفتند که عمر بن حجاج ملعون هم از شدت عطش به درک واصل شد و مرد. این یکی از شخصیتهای کربلا است.
یکی دیگر، «اَحْبَش بن مَرَثَد». اسامی ملعونین را بشنویم، آنهایی که لعنشان میکنید هر روز تو زیارت عاشورا. افراد. تو بعضی از نسخهها اسمش را «اَخْنَس» گفتهاند، تو بعضیها «اَحْبَش» گفتهاند. جزو اسبسواران سپاه عمر سعد. چراغ خاموش کنیم من بعضی عبارتها را راحتتر بگویم.
«و کان من بین العشرت الذین تبرّو بعد طلب عمر بن سعد لیدوسوا بدن الامام الحسین (ع) به هوا فرسوله». یکی از آن ده تایی است که با اسب به بدن مبارک تاختند و بدن امام حسین را زیر سم اسب قرار داد. و روایت دیگر هم دارد: «هو الذی سلب عمامه الامام». این کسی است که عمامهی امام حسین (ع) را به غارت برد. بیا حالا من تعابیر را نمیدانم بعضی تعابیر را نمیدانم بخوانم یا نخوانم. «اِنَّ عُمرَ بنُ سعدٍ نادیٰ فی اصحابه». عمر بن سعد بین اصحابش صدا زد: «من تُنتَطِمَ لِلحُسین و یوطعه فرسه». کیا هست که با اسب به بدن حسین بتازد؟ «عشره». ده نفر داوطلب شدند. یکی از اینها «احبش بن مرثد بن القمه بن سلامه». «فداسوا الحسین بخیولهم». حسین را با اسبهایشان لگدمال کردند. «حتی رضوا ظهره». به نحوی که استخوانهای جلو و پشت سینه حضرت شکسته شد.
بعد «حمید بن مسلم» میگوید که طبری نقل کرده در تاریخ: «بعد به زمان عطاه و سهم غرب». بعد یک مدتی یکهو از یک جایی که کسی خبر نداشت، یک تیری آمد خورد به «اَحْبَش بن مَرَثَد»، خدا عذابش را بیشتر کند. «و هو واقف فی قتال وسط یک فلق قلبه فمات». قلب این را شکافت و به درک واصل شد.
و سید بن طاووس هم در لهوف اینطور میگوید: «و اخذ امامته اخنس بن مرثد لعنه الله». عمامهی او را «اخنس بن مرثد» برد. «فأعظم بها فصار معتوها». خب معمولاً این بخشهای بعدیاش خوانده نمیشود که چه شد؟ بعدش چه شد؟ عمامه را برد و بعداً عمامه را… و دیدند در اثر استفاده از این عمامه دیوانه شد، خل شد، قاطی کرد. در حالی که اگر در سپاه حسین، حسین از این عمامهها به او میبخشید. این فرزند کسی است که در رکوع نماز بود، سائل از او درخواست کرد. اینها انتخابهای غلط ماست. گرفتار میشوی. تو عمامهی حسین را میخواهی، حسین مگر دریغ دارد؟ آقای عالَم است. سید الکرماست. سید شباب اهل جنت. مگر ما از حسین سخاوتمندتر داریم؟ بخشندهتر داریم؟ آخه تو این وضعیت رفتی عمامه از سر او کندی، چی شد تهش؟ نتیجهاش چی شد؟ چی گیرت آمد؟ انسان بیچاره که فقط به این منافع ظاهری زودگذر، به این متاع قلیل نگاه میکنی. خیال کردی از کربلا برگشتی یک عمامه نصیبت شده، چی شد؟ نتیجهاش چی بود؟ به سر گذاشتی؟ چی گیرت آمد؟ در حالی که همین حر را وقتی که امام حسین دفن کرد. شاه صفوی، شاه اسماعیل ظاهراً بود. وقتی میرود مزار حر، میگوید: «من باورم نمیشود که همچین شخصی با دو کلمه برگشته و رفته کشته شده و شهید به حساب بیاید.» دستور میدهد که: «قبر…» میگوید: «من باید ببینم، ببینم این وضعش تو قبر چطور است تا باورم بشود که این را پذیرفته امام حسین.» قبر را باز میکنند، میبینند جسد کاملاً سالم است. دستمالی به سر حر بسته شده و خیلی لطیف و عجیب است این قضیه. خیلی لطیف است. خیلی نکته دارد اینها. خیلی نکته دارد. این شاه صفوی که ظاهراً شاه اسماعیل. آنجوری که یادم است از باب تبرک این پارچه را سر حر را باز میکند. تا باز میکند، خون شروع میکند جریان پیدا کردن. دستمال دیگر میآورند، میبندند، میبینند خون بند نمیآید. دستمال دیگر میآورند، خون بند نمیآید. دستمال دیگر. خون بند نمیآید. دستمال اولی که برداشته را میبندد. میفهمد این دستمالی بوده که امام حسین بهر سرش بسته. و این موهبت امام حسین (ع) به حر نمیگذارد این را کسی ببرد. تویی که عمامه میخواستی، میآمدی خود حسین عطا میکرد، با دست خودش میبست. پسر! مگر دریغ دارد؟ پسر فاطمه است. پسر آن خانمی است که شب عروسی، لباس عروسیاش را عطا کرد. با لباس من تو مجلس شرکت کن. به آن دختر غریبه لباس عروسیاش را داد. اینها همچین خانوادهای هستند. ولی، ولی وقتی اینطوری میبری، اینطور میشود. عمامهی حسین را به غارت که میبری، اینطور میشود. اثر عکس میگذارد.
یکی دیگر از کسانی که جزو این ملعونین است، «اسحاق بن حویة»، خدا عذابش را بیشتر کند. این هم جزو آن ده نفری است که بر بدن اباعبدالله تاختند و «هو الذی سل الامام علیه السلام ثوبه». این آن کسی است که پیراهن امام حسین را به غارت برد. وقتی هم که این پیراهن را پوشید، «ابتلیا بالبرص و سقط شعره». دچار پیسی شد، همه موهای تنش هم ریخت در اثر استفاده از پیراهن امام حسین (ع). که حالا اینجا نقلهای مختلفی است. در طبری، تاریخ طبری میگوید که: «یکی از آن ده نفر منهم اسحاق بن حویة الحضرمی». اسحاق بن حویة. «و هو الذی سلب قمیص الحسین (ع)». این همانی است که پیراهن حسین را به غارت برد. «فبرص بعده». دچار پیسی شد این یکی. و خب مختار هم خیلی سخت با اینها برخورد کرد. حالا تو سریال نشان نمیدادند، نمیدانم به چه دلیل. حالا میخواستند چه بدی از او به ذهنها نیاید یا هرچی، ولی نقلهای معتبر تاریخی حکایت دارد از اینکه عقوبتهای سنگینی داشت مختار نسبت به تمام اینها. همهشان را با عقوبتهای سنگینی به درک واصل کرد.
سید (ره) در «لهوف» میفرماید که: «ابوعمر زاهد میگوید: این ده نفری که بر بدن تاختند، فنظرنا الی هؤلاء العشره». یک نگاهی کردیم به این ده نفر.» «فوجدناهم جمیعاً اولاد زنا». دیدیم تمام این ده تا زنازادهاند. معروفند به زنازادگی. «فأولاء اخذهم المختار». همه اینها را مختار دستگیر کرد. «فشد ایدیهم و ارجلهم بسکک الحدید». دست و پای اینها را با آهن سفت بست. «و اوطئ الخیل ظهورهم». دستور داد با اسب به پشت اینها بتازند که اینها بر بدن عزیز فاطمه تاخته بودند. «حتی تفروا جمیعاً». تا تو همهشان مردند. چقدر بیچارگی. یک وقت آدم کنار اباعبدالله بدنش زیر سم اسب برود. یک وقت به انتقام اباعبدالله. بعد هم خب این دنیایش است تازه. تازه وارد میشود در آن صحرا در محضر رسول الله (ص). لیوانش را پیغمبر میگیرد. «چه کردی با فرزند من؟ چه کردی با فرزند…!» چقدر بیچارگی!
خیلی عجیب است اینها. عبرتهایی است که جلو چشم ماست. اگر امثال بنده که چشم بستهایم و نابیناییم، چشم باز بکنیم، همینها بس است برای اینکه آدم بیدار بشود. اینهایی که میتازند و میروند، فتح میکنند به قول خودشان این موقعیتهای دنیایی را، این منصبها را، پول و قدرت و هم تو این دنیا ذلیل میشوند، نابود میشوند، خوار میشوند، هم یک ابدیت کثیف ویرانی و بیچارگی است. آدم اینجا تو مسیر حق چهار تا زخم برمیدارد. التیام این زخم میشود آن دستمالی که اباعبدالله به سر تو میبندد. چه عزتی شد برای حر! آخر هم جان داد. آنجا کشته نمیشد، به دست مختار کشته میشد یا ظهر عاشورا به دست عباس کشته میشد، به دست علی اکبر کشته میشود با چه ذلتی کشته میشود. شما الان همه اینهایی که از عقوبت سنگین این قاتلهای کربلا میشنوید، یک ذره ترحم نسبت به اینها پیدا نمیکنید تو دلتان. شکر میکنید، خوشحال میشویم. ولی یک خار اگر به پای شهید کربلا رفته باشد، قلبتان را آتش میزند. چه محبتی خدا از اینها تو دلها قرار داده. چه عزتی خدا به اینها داده. چه بردی کردند! «یا لیتنا کنا معک فنفوز فوزاً عظیماً». شماها بردید! کاش ما با شما بودیم میبردیم. کاش ما هم بودیم یک دستی از ما قطع میشد، پایی قطع میشد، تیری به قلب، اسبی به بدنمان میتاخت. یکم ما کنار حسین تشنگی تحمل میکردیم، حسین به ما تسلی میداد. خیلی شیرین است. خیلی شیرین است. خدا بلایی نصیب تو بکند که نصیب عالیترین ولی خودش کرده. تو هم سر بالا میگیری، میگویی: «اگر حسین تشنه است، من هم تشنه.» اگر او زخم دارد، من هم زخم دارم. یا به تعبیر: «خون من هم قاطی خون اینها میشود.» خون من هم قاطی خون اینها میشود. خیلی قشنگ.
چه کرد؟ پیراهن اباعبدالله را از تن او ربود. این همه امام حسین تدبیر کرد که اینها پیراهن را، پیراهن ارزانی به تن کرد. مندرسش هم کرد دیگر. کسی به این رغبت نکند. همان را هم کندند. همان را هم بردند. ولی چه شد عاقبتش؟ «فصار ابرص و سقط شعره». هم پیسی گرفت. به تعبیر ابن شهر آشوب: «فتغیر وجهه». از وقتی که قیافهاش عوض شد، یک قیافه بیریختی پیدا کرد و «حس شعره». و همه بدنش، موهای تنش ریخت و بر سر بدن و پوستش هم لک لک شد. پیسی پیدا کرد. همین، همین ظاهرش هم این لباس به قامت تو نمیآید. خدا نمیگذارد با این لباس شیکپوش بشوی. این لباس، لباس حسین است. نمیگذارد تو این لباس متنعم باشی. نمیگذارد از این لباس کیفی بهت برسد. تازه این دنیایش است. عاقبتش، آخرتش چیست؟ این هم یکی دیگر.
یکی دیگر از قاتلان کربلا، «بحر بن کعب». این همان کسی است که وقتی «عبدالله بن حسن» دستش را دراز کرد از عمو دفاع کند، با شمشیر دست بچه را جدا کرد و یکی از کسانی است که –من عذر میخواهم- یکی از کسانی است که امام حسین را عریان کرده. تعبیر این است. من ترجمه نمیکنم. تاریخ طبری از «مخنف» میگوید: «فقط میخوانم. میگوید فلما قتله. وقتی حسین به شهادت رسید، اقبل بحر بن کعب. بحر بن کعب نزدیک شد. فسَلبَ ایّاه فترکه مجرداً.» و گفتند این شقی بدبختی که این لباس را کند و به تن کرد و اینها «کان فی الشتاء عنزان الما». تو زمستان دستهایش اینطور شد که دائم تاول میزد و ازش عفونت بیرون میریخت. تو تابستانها هم دستهایش مثل چوب خشک میشد تا وقتی که مرد. دستی که اینجور انداخته به بدن ولیّ خدا و دیگرانی که حالا شاید شبهای بعد فرصتی باشد بعضیهای دیگرشان را اسم بیاورم که زیادند. چهل نفرشان تقریباً ازشان اسمی هست و عاقبتی ازشان نقل شده. اینها که خود شخص، حالا خانوادههاشان باز بحثشان جداست. خود این افرادی که در این جنایت شریک بودند و جنایتی کردهاند، نتیجه کارشان.
یکی دیگرشان را هم بگویم. دیگر این دیگر پایان روضهی امشبمان باشد. این ملعون آخر، «بجدل بن سلیم»، خدا عذابش را بیشتر کند. لا اله الا الله. این کسی بود که حالا اول بگویم مختار چکار کرد، بعد بگویم چه کار کرده. وقتی مختار او را گرفت، دو تا دستش را قطع کرد، دو تا پایش را قطع کرد و رهایش کرد تو خون خودش. اینقدر غلتید تا به درک واصل شد. چرا اینطور شد؟ این مگر کی بود؟ سید (ره) در «لهوف» میفرماید: «اخذ خاتمه مجدل بن سلیم الکلبی لعنه الله». این انگشتر را برد. سلیم. من تا چند سال پیش نمیدانستم. یکی از تو کربلا بهم گفت: «گفت دیدی تو قتلگاه…؟» خب نمیروم سمت ضریح قتلگاه. گفت: «تو این ضریح قتلگاه اگر نگاه کنی، میبینی پر از انگشتر است.» خب میدانی چرا این کار را میکنند؟ عراقیها میآیند میگویند: «یا اباعبدالله شرمندهایم، انگشترت را بردند. ما برایت انگشتر آوردیم.» ولی این نامرد انگشتر را یک طور خاصی برد. «فقط علیه السلام مع الخاتم». این شقی کثیف خبیث پلید انگشتر را در نیاورد ببرد. انگشت را با انگشتر برید و انگشتر را در آورد و برد. کسی نگفته بعدش با این انگشت… نمیدانم این انگشت ملحق شد به بدن دفن یا روی زمین کربلا بهشت و به اعصابش نشان داد. اینجور روی زمین رها.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل، قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرت قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علم، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ذوی الارحام، ملتمسین دعا را از سفره با برکت اباعبدالله متنعم بفرما. شب اول قبر اباعبدالله را به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. خدایا اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رزمندگان اسلام را در گرفتن انتقام این شهدای عزیز فلسطین خصوصاً شهید اسماعیل هنیه در این انتقام پیش رو با بهترین موفقیتها و کمترین خسارتها را برایشان رقم بزن. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. مسئولین خدمتگزار را مؤید و منصور بدار. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتی و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن به نبی و آله. رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه بیست و چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی ام
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و چهارم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...