‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
و هذا الانسان لا یری لنفسه فی الدنیا الا السعادة بین ما کان فیه سعادة روحه و جسمه و ما کان فیه سعادة روحه محضم، و اما ما دون ذلک فانه یراه عذاباً و نکالاً.
الان میفهمیم که انسانی که قرآن تربیت میکند، دل به غیر خدا نمیبندد. خدا را مالک میداند که مالک همهچیز است. هر چیزی استقلالش به خداست و هر آن چیزی که قصد میشود، به خاطر خدا قصد میشود. او خداست که به آن اثر داده، خدا آن را سبب کرده. این تربیتی است که قرآن دارد؛ این آن حیاتی است که قرآن میخواهد ما را به آن برساند که فراتر از این، انسان این چیزهایی که در دنیا میبیند را سعادت نمیبیند، مگر آن چیزی که در آن سعادت روح و جسمش باشد یا سعادت روحش باشد.
هر چیزی که کمتر از این باشد، که سعادت روحی توش نباشد، برای انسانی که قرآن تربیت کرده، از حیوانیت به حیات جهش پیدا کرده، تکامل پیدا کرده، رشد پیدا کرده، این انسان ذیهجری که قرآن تربیت میکند، هر چیزی که کمتر از سعادت روحی باشد و هر چیزی که در آن سعادت روحی نباشد را عذاب میبیند، نکال میبیند. "یراه عذاباً".
قرآن اینجور تربیت میکند. چون فیالواقع و در باطن امر، عذاب نوعی خواری و مزیت است که امکانات تو هدر میرود و ما به ازای ابدی در ازای او پیدا نمیکنی. استعدادی هدر میرود، وقتی هدر میرود، توانی هدر میرود، انرژی هدر میرود، قوهای هدر میرود. هر چیزی که داری میدهی و در قبالش یک تنعم ابدی نمیگیری، یک فرصت ابدی نمیگیری، این عذاب است. در ازاش از جانب خدا یک اجری نمیگیری. خود این حالتی که بیاجر میمانی، فایدهای نصیبت نمیشود؛ فایده اخروی، فایده ابدی، فایده حقیقی، فایده ملکوتی. همین بیفایده ماندن حسرت و وزر و وبال، گرفتاری، بدبختی، نداری. چه رسد به اینکه هم نداشته باشی، هم تحقیرت بکنند، تو سرت هم بزنند، مؤاخذهات هم بکنند، حساب و کتاب هم ازت بابت اینکه کجا خراب کردی، انجام دهند. دیگر بدتر میشود.
همین که پولت را گم کردی، همین بس است برای بدبختی. حالا هی بیایند تو سرت بزنند: «بیعرضه! با این پول چه کردی؟ تأمینش کن! پول بده! برگردان!» آن یکی میآید میگوید که: «این پولی که گم کردی، این حقوق من بود، بده! طلب من! بدهی بود که به من داشتی، بده ببینم!» آقا! من همانجور که ندارم، بس است برای بدبختیام. نه، این هم طلبش را میخواهد، آن هم تحقیر میکند، آن هم مسخره میکند، آن هم پسکلهای بهت میزند. اینها همهاش مجموعهای از اینها میشود عذاب. صوت عذاب، شلاق هم دارد. عذاب مهین هم دارد، عذاب علیم هم دارد، سخنم هم دارد. "فسُق لِأصحاب السعیر"؛ پودر هم میکنند، میکوبند، خرد میکنند. "حاطمه" هم دارد، "کَشَفَه" هم دارد، دست انداختن هم دارد. "نَسْتَحْزِئ بهِم ... و الله یَسْتَحْزِئ بهم و یمدهم فی طغیانهم". و همینطور غذایم تشنهام میشود بهش آب میدهند. آره، همان بس بود که آب ندهم وقتی تشنه میشود، آب ندهم. ولی "سُقوا من ماءٍ حمیم". تمام این مجرایی که این پایین میرود از آن چاه ویل، آنجا گرفتار میشود که در تفسیر سوره مبارکه مطففین ۱۰ یا ۱۲ جلسه شاید مفصل در مورد "ویل" بحث کردم که "ویل" چیست. خیلی وحشتناک است. آن تحقیر معنوی هم هست، آن عذاب الهی هم هست. در عین حال تمثل و این صورت هم هست. غذایم بهش میدهند، درخت هم دارد، خانه هم دارد، همنشین هم دارد، شلاق هم دارد، سنگ هم دارد، سنگ هم بهش میزنند و آنجا معلوم میشود که اساساً آدم از دایره نفسش هیچ چیزی خارج نبوده.
این مطلب، مطلب در گوشی بود، توضیحم نمیدهم. بزرگان خیلی روی این مطلب تأکید دارند. آخرش هر آنچه که هست در حیطه نفس خودمان است. بهشتم آخر همینه، جهنم هم همینه. در بهشت هم همه مهمان خودشان هستند، یعنی هر آن چیزی که باهاش مواجهی، از دایره جان خودت خارج نیست، همهاش خودت هستی. در جهنم هم همهاش خودتی. "فیومئذ لا یعذب عذابه احد". عرض کردم چند تا معنا برایش گفتند. یکیاش این است که آن کسی که شکنجه ماست، شکنجهگر. آقا! پس این ملک چیه؟ آن ملک مخلوق عمل خودت است. با آن فحشی که دادی، این ملک خلق شد که ملک جلالی است. و این شیطان هم خلق شد که "فبعث قرین"؛ خودتی! مگر از چنگ خودت میتوانی بیرون بیایی؟ "لوموا انفسکم"؛ خودت را ملامت کن. "سواء علینا اجزعنا ام صبرنا".
این باطن قضیه است. این خیلی لطیف است. آن آیه "سواء علیهم"؛ هرچی هست در قرآن. در دنیا که با پیامبرها مواجه میشدند میگفتند: "سواء علینا" برای ما مساوی است که موعظه کنی یا اصلاً جزء موعظهکنندگان نباشی، نه موعظه نکنی. لطفاً! فرقی نمیکند برامان. میخواهی موعظه نکنی، نمیگوید: "فرقی نمیکند میخواهی موعظه کنی، میخواهی موعظه نکنی." میگوید: "فرقی نمیکند میخواهی موعظه کنی یا اصلاً جزء موعظین نباشی." اهمیتی برای ما ندارد، تفاوتی برامان ندارد که میخواهی بگویی یا نگویی، به ما بگویی یا به یکی دیگر بگویی. اصلاً به حساب ما نمیآید. اصلاً ربطی به ما نداری. تو آدم نسبت به یه چیزی که هیچ به خودش مربوط نمیشود، هیچ واکنشی نشان نمیدهد، هیچ اهمیتی نمیدهد، ضریب هم ندارد و اهمیت هم ندارد. هیچ درگیری فکری هم پیدا نمیکند. یه کسی که سر و ته زندگیش را جمع کنی، یک دلار هم پیدا نمیکنی، اهمیتی ندارد که دلار. مگر اینکه ربط داشته باشد. من از قیمت دلار که بالا پایین میشود هیچ ربطی به من داشته باشد. وگرنه الان شد، آمار میگوید در آمریکا مثلاً امروز ۲۰۰ نفر به واسطه کرونا از شما واکنش چی؟ شما میگویی که مساوی است برای من که روزی یک میلیون نفر در آمریکا به واسطه کرونا از دنیا بروند یا اصلاً کرونایی نباشد. چه فرقی به حال کرونا باشد یا نباشد.
باطن این عمل چیست؟ باطن همین است. باطنش این است که به نبی رو نیاورد، به طاغوت رو آورد. بیولایت که نمیشود که در ولایت طاغوت بود. وقتی آنجا جلوه میکند در باطن هستی: "فبصرک الیوم حدید" میشود. و "هم عن الآخرة هم غافلون"، که باطن دنیا بود، میرود به آنها، به بزرگانشون میگوید که: "نا و نانکم تبعه، ما دنبال شما بودیم در دنیا." آنها میگویند که ما کارهای نیستیم. و "سواء علینا اجزعنا ام صبرنا"، فرقی هم نمیکند با حالمون. میخواهیم جیغ و داد کنیم، میخواهیم صبر کنیم، حالمون عوض نمیشود. این باطن همان است که فرقی نمیکند میخواهی موعظه کنی، میخواهی موعظه نکنی. باطن این، همان بیتفاوتی است. و آنجا تازه میفهمد که هرچه بیتفاوت بوده، نسبت به خودش بیتفاوت بوده. اگر تبعیت از طاغوت هم کرده، طاغوت آنجا جلوه میکند در اینکه خودت بودی، طاغوت هم خودت بود، تبعیتت هم خودت بودی. هیچ کسی بیرون از دایره وجود تو نه میتوانست تو را بالا ببرد و نه میتوانست پایین بیاورد. خودت بودی و خودت. همهکاره این سعادت و شقاوت تویی. صفر تا صدش به پای تو نوشته شد. تمام.
این خیلی نکته است. چیزهایی که بعد مرگ بر آدم جلوه میکند و عجیب دردناک است، عجیب. اصلاً قابل فهم نیست، قابل گفتن نیست. اینکه میبینی هرچه بوده خودت بودی، گردن هیچکس را نمیتوانی بگیری. گردن هیچکس را نمیتوانی بیندازی که این لباس اینو نگاه کن، آن لخته، این قیافه، این زبان آن را نگاه. میبینند ولی یک وضعی دارند که "شاء یغنیم". یک وضعی دارد که مشغول کرده بود، اصلاً به دیگران نمیرسد. تصادفهای زنجیرهای که میشود، ۵۰ تا ماشین به هم زدهاند. همه از عقب و جلو خوردند. مثلاً مگان بود، عقب و جلوش خورده. این هم تیبا بود، عقب و جلوش خورده. این هم رانا بود، عقب و جلوش خورده. آن هم وانت بود، همیشه پارک بود، مشکلی پیدا نکرد. یک نگاه میاندازم، مشکل بقیه سر در میآورم. ولی آنقدر درگیر این است که من این مگان را چهکارش بکنم که حال اصلاً دیگر رانا هم به درک، اصلاً به من چه رانا؟ بله میدانم رانای داغون شده. میدانم آن هم آن لامپش چقدر پول! سپرش چقدر است! کاپوتش چقدر پولش است! میدانم، سر در میآورم. ولی من یک وضعی دارم که اصلاً وقت نمیکنم بخواهم به مشکلات بقیه فکر کنم. این احوالات کسی است که در همین دنیا هم قیامتی میشود. "من بالمن شغله عیبه عن عیوب الناس".
آدمهایی که "خالتهم امور عظیم" میشوند، امثال بنده که زبانمان انقدر باز است، هی از این و آن نقد میکنیم «این چرا این طور کرد؟» دلیلش این است. قیامتی نیست. غافلیم از قیامت. آدمی که مشغول قیامت است، مشغول خودش است. حواسش به خودش است. وقت نمیکند به غیر خودش برسد. اگر دیگران را هم دید، متوجه عیب خودش میشود. از عیب خودش فارغ نمیشود. من راننده مگان را، رانا را ببینم. فلانی! مگان خودت را کن، آن هم مثل مگان من است. خب حالا چهکار کنیم؟ برویم بنشینیم مسخره کنیم راننده رانا را؟ برویم بنشینیم در مورد راننده رانا، ماشین رانا تحلیل کنیم که این اگر از اینجا خورد به خاطر ماشین خیلی لاکچری زده باشد؟
همه پیاده میشوند نگاه میکنند. چیز دیگر. تعبیر چیز دارد. بله. یک کلمه خاصی دارد. "الی رؤوس الناس". دارد، چی؟ جلو چشم مردم دارد. که خدا روز قیامت تحقیرش میکند جلو چشم همه. جلو همه، چشم همه خلایق. همه میشناسنش. آنهایی که سردمدار بودند و اموراتشان. نه حالا یک تعبیر خاصی دارد در روایت هست. الان یادم نمیآید. حالا باید ببینم کلمهاش را. الان یادم رفته. جلو چشم خلایق. اینهایی که کارهایی میکردند که مرتبط با همه بوده. این عذابش جلو چشم همه است. نه گناه اجتماعی. یک وقت هستش که من یک کاری میکردم که بقیه میدیدند. نه، گناهی میکردم که روی زندگی همه تأثیر داشته. کس رئیس بانک، رئیس جمهور بودم، رئیس بانک بودم، رئیس فلان بودم، فرمانده نظامی بودم، خیانت کردم. گناهی کردم که اثر گناهم روی همه مردم بلکه روی نسلها مانده. خیلی سخت است. یک روایتی دارد. آقای عاملی میفرمودند: «اینو برای مرحوم آیتالله پهلوانی میخواندم، شمایان گریه کردید.» آهان! آفرین! "علی رؤوس".
بخوان تعبیرش را. کسی که مؤمنی پیش چشمش ذلیل بشود، میتواند کمک کند، نمیکند. خدا این را جلوی چشم خلایق خوار و ذلیل و رسوایش میکند. قشنگ است. "لا تسل علیه صلات بترا". همین حضرات بخاری میگوید که پیامبر صلیالله علیه و سلم فرمودند که: «به من صلوات بترا نفرستید.» "ابتر بترا"، دم بریده. پرسیدند که: «یا رسول الله! صلوات بترا چیه؟» فرمود: «صلوات به من بفرستید، به آل من نفرستید.» میگوید پیامبر صلیالله علیه و سلم فرمودند: «نکند به من صلوات بفرستید به آل من نفرستید، صلوات ابتره.»
آنور هم دارد که آن یکی. اینها در صفهای طولانی انقدر خسته میشوند میگوید: «آقا! تکلیفمان معلوم شده، بفرستید جهنم!» آنقدر که این بلاتکلیفی اذیت میکند. خیلی عجیب است. یعنی درک نسبت به قیامت امثال بنده نداریم. قیامت هم بیشتر یک اهرم است برای اینکه بکوبیم تو سر بقیه، مثل بعضی گوش میدهند که از ما نقطه ضعف بگیرند. هرچی از ما بکند، به اسم اینکه این کار شیطونه و این قیامت و این فلانه. حرف سیاسی میزنی، برو بنشین شونت را گش کن، بفهمی که نباید به کسی تهمت بزنی. این شیطون بود! خب باشه آقا! من اصلاً من خود ابلیس. شاید برای تو هم یک پیامی داشتی. یک بار دیگر گوش بده. احساس نمیکنی به درد تو هم میخورد؟ گوش میدهی که بقیه را باهاش محک بزنی. عمدتاً اینه دیگه.
کتاب برای همسران نوشته بود، دو بخش بود کتابش. یک بخش کارهایی که زنها باید در برابر مردان انجام دهند، کاری که مردها باید در برابر زنان انجام دهند. گفته بود: «راضی نیستم آقایون بخش خانمها را بخوانند. خانمها بخش آقایون را بخوانند.» گفته بود: «چون هرکس که میگیرد، اول میرود آن یک بخش آن وری را میخواند که بزند تو سر همسرش.» ببین چی نوشته. خودت بخوان. بندهخدا چی داره میگوید. وظیفه تو چیست؟ شیطون نمیگذارد دیگه. ما اگر چیزی هم گوش میدهیم، قیامت چیز خوبی است که برای این است که حق و حقوقمان را ازشون بگیریم. برویم بهشون یادآوری کنیم. "علیکم انفسکم"، خودت را بچسب. کسی که از راه به در بشود، تو اگر هدایت بشوی به تو ضرر نمیزند. "بفرستید جهنم".
و من الانسان المتعلق بهواه نفسه و مادته الدنیا. آدمی که تعلق هوای نفس مند این زندگی مادی دارد. و "ان کان ربما یری مقتنیه من زینت الدنیا سعادة لنفسه". این خیلی وقتها آدمی که به هوای نفس وابسته است، این چیزهایی که از دنیا دارد را سعادت خودش میداند. اینها را خوشبختی میداند. دستت درد نکنه. آره، حدیث. حدیث مرسل. "روی ان اول رایة ترفعه یوم القیامة الکفر رایة الیهود". اولین پرچمی که روز قیامت و پرچمهای کفر بلند میشود، پرچم یهود. چون "اشد عداوة لنا". "فیفضحهم الله علی رؤوس الاشهاد". خدا اینها را جلوی چشم مردم خار میکند و "الی النار".
جسد رزمنده حماس را گرفته، وایستا رویش، دارد ادرار میکند. فیلم گرفته، منتشر میکند. بچه بریده شده را برمیدارد باهاش بازی میکند. عجیب و غریبی که این همه شرارت و شیطنت. الان هم که دستور داده آن خبیث که: «آقا! بریزید قتل عام بکنید، بسوزانید همشون.» دیدید که یکی از موشه چی چی بود؟ کثیفی هم، ولو بچههاشون را قتل عام بکنیم. «بسوزانید! هیچکدامشان رحم نکنید.» البته، انشاءالله به عنایت الهی پایان دولت اسرائیل نزدیک است. به عنایت الهی انشاءالله، چهبسا امسال سال آخر دولت اسرائیل باشد و در شرف تحول بزرگ جهانی و یک انقلاب جهانی باشیم. از این ماه صفر و بعد ماه صفر.
پس آقا! اینی که دنبال هوای نفس و دنبال زندگی مادی است، خوشبختی را در چی میداند؟ میگوید: «زندگی با فلانی خیلی خوب است و خوشبخت شدیم.» چرا؟ «مرغ، کجا زندگی میکردیم بعد ازدواج، کجا آمدیم؟ ماشینمان چی بود، چی شد؟ یک دانه انگشتر طلا داشتیم الان چقدر طلا داریم؟ چقدر دلار داریم؟ چقدر زمین داریم؟ چقدر باغ داریم؟» اینها که سعادت تو نیست بندهخدا. "خذوا زینتکم عند کل مسجد". آره خب، این قشنگ. این از امام صادق. اینها که میدانید توی نرمافزار جامع احادیث که میآری، این بغل که بزنی میبری روی منابع اولیه، میآورد. الان از توی کافی و بحار. این نرمتر از کافی نیست. در کافی باب "من آذ المسلمین"، کسی که مؤمنان را اذیت کند و تحقیرشان کند. امام صادق فرمودند. من روایت از سندشم. علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر. سندی که رویش کامل میشود فتوا. "من استخفّ بمؤمن و استحقره لقلّة ذات یده". خیلی قشنگ است. مرتبط با بحثمان هم هست. کسی که مؤمنی را ذلیل بداند، تحقیر بداند به خاطر اینکه دست و بالش خالی است. ماشینش را، لباسش را، تیپش را، پولش را «نداری. بدبخت! توی کارتش نگاه میکند سر و تهش به دو میلیون نمیرسد. ما مثلاً توی کارتمان دیگر زیر دو میلیارد هیچ وقت نمیشود. این بدبخت تهش دو میلیون. خندهام میگیرد.» مثلاً بعد اینور و آنور بزند که مثلاً با اتوبوس بخواهد برود بیاید. یک تیکه میاندازیم دیگه بعضیها اینجوری. کسی که به خاطر فقرش، به خاطر اینکه دست و بال خالی است، تحقیرش بکند، ذلیلش بکند، چیزی بهش بگوید: "شهره الله یوم القیامة". سبحان الله! "عَلَى رُؤُوسِ الْخَلَائِقِ". خدا روز قیامت او را جلوی چشم همه خلایق مشهور خواهد کرد. یک طوری عذاب میکند که همه حواس جمع بشود به عذاب این. خدا روی تحقیر خیلی حساس است.
خدا به داد ما برسد که واقعاً همه اینها را من خودم گرفتاریش را میبینم. خدا خیرت بده. پس آقا! چی شد؟ "خذوا زینتکم عند کل مسجد". "خذوا زینتکم" حالا بعضیها دیگر ترجمه کردند که یعنی مسجد که میروی زینتهات را با خودت ببر. گفته که آیه فرموده که زینتت را بگیر. از هر مسجدی یک سهم زینتی بگیر. زینت تو چیست؟ "المال و البنون زینت الحیاة الدنیا". زینت تو پول و فرزند است که زینت حیات دنیاست. زینت تو نیست. زینت تو چیست؟ "ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم". ایمان زینت توست. خوشگلی آدم به ایمانش است. "عرش ایمان". بالاتر، زیباتر. "احسن عملاً". دیگر زیباتر اونی که باهاش اصلاً زینت چیست؟ زینت آن چیزی است که مایه توجه واقع میشود، مایه اعتبار واقع میشود. شما به پشتوانه این، محل توجه واقع میشوید. در هر جمعی آن چیزی که زینت دانسته میشود، ابزاری میشود که آن جمع به واسطه این زینت توجهشان به کسی جلب بشود. حالا در جمع اولیا خدا و جمع بینی و بین اولیا، آخر زیارت امین الله، در جمع آنها، آن چیزی که مایه توجه باعث میشود که به تو توجه بشود چیست؟ آن میشود زینت. آن زینت واقعی آن ایمان، آن تقوا، آن "صبغت الله"، رنگ خدا. هر که خالصتر، بیشتر مورد توجه. اینجا چیست؟ اینجا پو، اینجا فرزند، آل فلان. خاندان فلان ۵۰ نفر ۵۰ تا بچه دارد. برادران فلان کارخانه دارند. مافیای فلان هم خانواده فلانی مافیای فلانند. یک شبکه به هم متصل. آدمهایی که یک رشته اتصالی دارند به همدیگه، یک نژادی، از یک شهری، یک چیزی اینها را به همدیگه متصل کرد. بنین میشوند دیگه. بنی اسرائیل مثلاً زینت است دیگه. قشنگ نما دارد. "المال و البنون زینت الحیاة الدنیا". ولی آنی که زینت من است چیست؟ بله. در دنیا مورد توجه واقع میشوم. آنی که زینت من است ایمان من است. آنی که تعلق به هوای نفس، ماده دنیا دارد، زینت دنیا را سعادت خودش میداند. به اینها خودش را خوشبخت میداند. به بودنشان شاد، به نبودنشان ناراحت. چقدر داریم از این خانوادههایی که مانع طلبگی فرزندشانند. میگویند که: «برو پول در بیاور! آن چیزی که مایه خوشبختی است پول است.» کدام بچهات را بیشتر دوست داری؟ فلانی را. چرا؟ «بیشتر از همه به من میرسد. بیشتر از همه پول در میآورد. بیشتر از همه به ما میرسد.» تو پولدارتر! بچههای پولدار برسند به ننه بابا. اینها البته توفیقی محبوباً. بچهها اینجوری خیلی محبوبند.
در حالی که آن زینت واقعی چیست؟ علم، ایمان. این بچهای که دارد مسیر تقوا میرود، این سرمایه ابدیات است. بنده اینجا به این بچه پولدار مینازی، آنجا به آن عالمه مینازی که اینجا همه فحشاش میدادند، عمامهاش را روی کلهاش میپراندند. افتخار میکنی به اینکه پدر این هستی، ولو یک "بسم الله" یاد گرفته. دارد دیگه. در آن حدیث حضرت عیسی که بچه "بسم الله" یاد گرفت، حضرت عیسی گفتند: «برو.» تا قبلش گفته بودند: «نرو.» کنار قبرش دارد عذاب میشود. گفتند: «برو، این عذاب ازش برداشته شده.» بچه این رفته مکتب "بسم الله" یاد گرفته، عذاب از پدرش برداشته. پدر علامه طباطبایی فرموده بود که: «گله دارم از سید محمدحسین. خیلی سرمایه دارد. بر من نفرست.» گفته بودند: «شما ظاهراً در ثواب المیزان شریک نکردید.» پدر توقع داشت. ایشان فرمود: «من اصلاً فکر نمیکردم ثواب داشته باشد که بخواهم.» خیلی عجیب. حال و هواشون چیست؟ کجا سیو میکنند؟ بعد میگوید: «باشه، ثوابش هدیه ایشون.» دوباره که میبیند، آن آقا فرموده بود که: «از هیچکس به اندازه سید محمدحسین راضی نیستم.» از این بچه. «به ما افتخار.» خوب اینجا. «من بابای فلانیم. بابای فلان بازیگرما. بچه من فلان کارخانه دارد. فلان ثروتمند! بچه من را افتخار میکند.» اینجا انتخاب خودش بوده دیگه. به هر حال خودش دوست داشته مسیر را برود. خیلی به امام علاقه داشت. این سعادت و نیاز را در حد شکم فهمید. سعادت را هم در رفع نیاز میبیند. آن چیزی که رفع نیاز میکند، داشتنش سعادت است.
خیلی بحثهای عمیقی اینها. تا اولینها تأمین نشود، بعدیها اصلاً درکی ندارند. همه درگیر همین پول و نون و شکم و سفری بریم و تفریح بریم و آخرین صبح که سر کاریم تا عصر و شب میآییم تفریح سرگرمی فیلمی ببینیم. یکم بخندیم. آخر هفتهها هم یک مسافرتی برویم، همین دیگه. زندگی همینهاست دیگه. زندگی گاو هم همینهاست.
بله. تازه آن انقدر درگیر ذهنی هم ندارد که ما همش در تفریح هستیم. خودش بندهخدا آرامش خاصی برای حاکمه بزرگوار. «ناراحتم چرا مثل همیشه علف نمیخوری؟ بیمیلی نسبت به علف بازی بازی میکنی با علفها. علفت را بخور حاجی!» «درگیرم! من چک دارم.» اصلاً ریختن به هم. کنار جنگل تکیه داده به یک درختی. با دمش هی علفها را میکند میریزد. بعد بگی که مثلاً «چی شده؟» میگوید: «خانومم جواب نمیده! سین میکنه جواب نمیده!» این مشکلات را ندارد. گاو نیاز به اپلیکیشن و نگرانی فیلتر و دولت جدید. الان گاوها نگران باشند دولت جدید که میآید فیلتر را برمیدارد یا نه! ندارد این دغدغهها را. از یک حدی از آزادی شما هر چقدر در حیات حیوانی زور بزنید، به آن سطح کیف و حالی که گاوها دارند، در این دنیا گوسفندها دارند، ماهیها دارند، هیچکس نمیرسد. و اگر قرار باشد زندگی همین باشد، انسان اشرف خلایق که نیست. اخبس خلایق است! از همه هم بدبختتر و بیچاره. "ان الانسان لفی خسر". هیچ موجودی در خسران نیست. "ان الگاو لفی خسر" نداریم. "ان شتر لفی خسر" نداریم. فقط "ان الانسان" شتر که خسرانی ندارند. بدبخت همیناند. شتر به دنیا میآیند، شتر هم میمیرند. همه وظایف شترشان را انجام. گاو هم همه گاو. گاوتر هم نداریم. همه گاو. گوسفند هم همه گوسفند.
منظور این است که انسان خرابکاری بکند، در نژاد اینها دست ببرد، مشکل ژنتیکی ایجاد بکند. در تربیت اینها کارهایی میکنند. گاهی شیر با آن یال و کوپال و عظمت باید بیایند از تو آتش بپرند. بابا! این بهش میگفتند سلطان جنگل. این در جنگل بود ابهتی داشت، ازش حساب میبردند. آدمیزاد چهکارها نمیکند! تحقیر! یعنی من واقعاً جای شیرها بودم یک روز از سال را میگذاشتم برای راهپیمایی و تظاهرات. اینها بیایند تو خیابان علیه «نه به تحقیر شیر، نه به استفاده از شیر در سیرک» اعتراض. آخه چه وضعی است؟ ما سلطان جنگلیم بابا، کوپالی داریم برای خودمان.
اگر این موجود بدبخت هم از راه به در میشود، انسان او را به در میکند. و گمراهترین موجود این عالم انسان است. "بل هم اضل سبیلا". گمراهترین موجود عالم گمراهی ندارد. گاو راهش همین است، راهش را خوب بلد است، راهش را دارد میرود. انسانی که راهش را نمیفهمد و لذتی هم نمیبرد. واقعاً من زیاد دیدهام. افرادی که آرزویشان است که در زندگی مثل حیوانات باشند. واقعاً یک حیوانیام کاش میبودم. «مشاور! یک گربهای داشت رد میشد. چی میشد! خدا من را این گربه خلق میکرد؟ ببین اصلاً دغدغه ندارد. راحت.»
«من را با این همه افسردگی. هی قرص بخورم و این طور بشوم. آن طور بشوم.» گربه که از همه راحتتر است که! بعد تازه به این نمیرسی که خدا ناعادلانه رفتار کرد که من را گربه خلق نکرد. آقای شجریان هم که گفته بودند که دوست داشتم ای کاش من از اول گنجشکی چیزی خلق میشدم. خانم سوسن هم که آخر عمرش ازش پرسیده بودند: «شما یک عمر رقاصی و فلان و اینها. برگردید همین راه را میروید؟» گفتش که مثلاً: «ای کاش من انسان خلق نمیشدم. ای کاش اصلاً به این دنیا نمیآمدم.» فیلمهای شجریان موجود است. «از اول گنجشکی چیزی بود.» آن سوسن هم که میگوید که من اینها به حسب ظاهر زندگیشان خیلی شاد بود. همش تو کاباره و عرقخوری و بگو و بخند و رقص و آهنگ و آواز و شهرت و پول و اسمش را یک سوسن میگفتند. هفت تا تریلی باید این را میبرد. در همین دنیا قبل اینکه بمیرد، همه وجودش حسرت و غم است. دیگر بعد مرگ که هیچ. اینجا همه وجودش غم است، درد است، حسرت است. باخته، خسارت است. «من از همه گاوهای عالم باختم. من از همه گربههای دنیا عقبترم. من هزار سال بدوم نمیتوانم یک روز کیف و حال گربه را داشته باشم. یک ذره از لذت گنجشک را. ببین گنجشک یک ذره دغدغه اجاره خانه ندارد. ذرت گران شد، ارزان شد. کا بخورم، جو بخورم، ارزن بخورم. بچه دار نمیشویم دکتر برویم. برویم یزد کجا دکتر خوب معرفی کرده.» اینها مال زندگی آدمیزاد است. اگر با این شاخصها بخواهی زندگی کنی، مشکل از شاخصهایت است. مشکل از عدالت خدا نیست. مشکل این است که تو قبول نمیکنی که انسان آفریده شدی. تو خودت را مادون انسان میبینی. بعد از همه موجودات عقبتر میبینی. بعد طلبکار میشوی: «برای چی من گربه نشدم؟» میتوانی طلبکار باشی ولی آنجایی که خدا وایساده نگاه میکند، میگوید که: «من از تو طلبکارم که چرا آدم نمیشوی؟ که خلیفه من باشی؟ که همه "خلق لکم ما فی السماوات وما فی الارض جمیعاً"، همه را برای تو خلق کردم. همه تحت فرمان توست.»
که یک شب این جمله را گفتیم و رفتیم در جلد ۲۷ بحار که همه عالم در اختیار امیرالمؤمنین است. و این داستان، امروز با این رفقا رفته بودیم یک جایی طلا آب میکردند و اینها. خیلی برای من جالب بود. طلا روی آتش ۳۰۰ درجه بود. چقدر گرفته بود روی ظرفی یک تکه طلا بود، کامل این آب، آب ذوب شد. بعدم ریخت توی قالبی. یکم که تو قالب جمع شد، سریع باید اهرم این را گرفت زد تو آب. آن دمای حرارت ۳۰۰ درجه، یکهو یخ شد، خودش را جمع کرد. زد تو یک آب دیگر. بعدم آمد اینور برد زیر پتک، یک چند تا رویش زد، چند تا عدد هم رویش زد. بعدش هم بغلش هم قیچی کرد. گفتم: «بیچاره این طلای بدبخت! آقا ما چه غلطی کردیم تو این عالم؟ طلا! هرکس به ما رسید یکی زد! اینور آتش، آنور چکش، قیچی، آجرا.» هیچکس کار ندارد. ما که طلا شدیم، هی "تق و توق" میزنند. "طلا که میشوی زیر پتکی، زیر چک و لگدی". "علیٌ ذهبٌ و الناس کلهم سفال". طلا. علی. برای همین چون مقصود از خلقت اوست، آماج همه پتکها و شلاقها و آتشهاست. "هل کُتِبَ البلاءُ الا علی المؤمن؟" مگر بلا را برای غیر مؤمن هم مینویسم؟ مگر خدا اصلاً با غیر مؤمن کار دارد؟ «بابا بخوابد، راحت.»
«من با آن فوتبالیسته کارم. شما یک بچه معتاد داری، یکی هم کنکوری داری. کدامش را صبح به صبح بیدار میکنی؟ «پاشو دیر شد! بنگت دیر شد! پاشو باش! ۱۰۰ تا تست بزن! ۱۰ دقیقه اضافه خوابیدی تو! تو باید رتبه یک کنکور بشوی.» اونی که رتبه یک کنکور میخواهد بشود، ننه باباش پدرش را در نمیآورند. سفر برود، نمیزنند. گوشی داشته باشد، فلان. همین قدر که فقط در جوب نیفتد بمیرد کفایت است. محترمانه بمیرد. آشنایی معتاد ما داشتیم. مامانش بهش گفته بود: «فقط آرزو میکنم که تو تصادف بمیری که عزتمندانه بتوانم به بقیه بگویم که چطور مردی. فقط دعایم از خدا این است که تو تصادفی چیزی بمیری که با افتخار بگویم بچهام با تصادف مرد. نگویم آنقدر کراک کشید.»
که کسی کارش ندارد که اصلاً کسی مگر موعظه میکند این را؟ موعظه کنم؟ از خدا میخواهم که تصادف بمیرد. اونی که موعظه میکنم، گوشش را میتابانند. هرچی بهتر، گوشش را بیشتر میتابانند. ما دوستی داریم حالا کار نداریم در جلسه هم حضور دارند یا نه. من رتبه چند هزارم شدم در کنکور، خیلی خوشحال بودم. خواهرم رتبه سه رقمی شده بود، زار زار گریه میکرد. کسی که مشغول هواهاست. «آقا! چرا خدا از ما نمیکشد بیرون؟ چرا ما را ول نمیکند؟ آقا ما چه غلطی کردیم؟ چرا هرچی بدبختی است مال ماست؟ چرا وقتی نماز شروع کردم اوضاعم بدتر شد؟ حاج آقا مشکلات روحی هم پیدا کردیم.»
«من خالههام هیچکدام نماز نمیخوانند، حجاب ندارند. همه کیف حال مامانم. فقط حجاب دارد، نماز میخواند. از همه بدبختتر است در فامیل. روزی ۸۰ تا قرص باید بخورد، انقدر که مشکلات اعصاب و خانوادگی و فلان و اینها دارد. بقیه همه راحت. عروس خوب، دامادها خوب. هرچی داماد بد بود نصیب ننه من شد. عروس بد بود.»
حاج آقا! مشکل از کجاست؟ نکند حرف آنها حق است! واقعاً درگیر این مسئله میشود چون سعادت را این میداند و میگوید: «آقا چرا من دچار شقاوت هستم و دچار او به سعادت رسید، من شقیام. شقاوتم. چرا من بدبختم؟» مسئله این است که سعادت و شقاوت را غلط فهمیدی. نیاز را غلط فهمیدی. رفع نیاز را غلط فهمیدی. زندگی را غلط فهمیدی. خودت را غلط فهمیدی. "خودت را در زمین دیگری خانه مکن." کار خود کن. "کار بیگانه مکن." کیست بیگانه؟ "تن خاکی تو کز برای اوست غمناکی تو." مولوی هم یک چیزیش میشود آخرش با این ابیات.
"در زمین دیگری خانه مکن." ما داریم. خیلی عجیب است واقعاً. اگر بفهمیم، باید حرف بزنیم. یکی دیگر خونش را واسهاش میسازیم. "کار خود کن. کار بیگانه مکن." بیگانه کیست؟ "کیست بیگانه تن خاکی تو کز برای اوست غم." همه غم و غصه برای کیست؟ برای این بدن. «به همه نوشابه دادم به من ندادند. ته دیوار اتک زدند. صبح خوردند هندوانه. من دیدی چقدر به من رسید؟ انقدر رسید تازه سفیداش رسید.» دقت میکنی؟ غصههای ما اینهاست دیگه. «باباش بهش پول میدهد، گوشیش را فلان کرده، ماشینش را فلان کرده، برایش خانه خریده. بابای برای چی داری غم میخوری؟ غم چی را داری میخوری؟ کی را داری میخوری؟ خانه همسایه را داری میخوری! زمین همسایه آباد نشده. این ۵ کیلو برنج نرفت تو شکم. یک لذت حسی به ما نرسید. لذت و همی، لذت حیوانی برای بدنی که باید برود زیر خاک.» خیلی خیلی این مطلب خیلی عمیق است. اگر انسان واقعاً کسی که متوجه این باشد، پرواز میکند. خدا کند که من خودم بفهمم. توجه نه تصور. ما تصور همه میکنیم. توجه باور! اگر بشود این مطلب، اصلاً آدم از همه هم و غم دنیا خلاص میشود. همه هم و غم. «دونی بابای این واسهاش مازراتی خرید.» به درک. «بابای تو برایت دوچرخه هم نمیخرد.» به درک. حسادت چی هست؟ اصلاً به چی علامت حسادت؟ خدا به او داد با امتحاناتش. به من نداد با امتحاناتش. امتحان او در داشتن و مازراتی که هزار و یک گرفتاری بعدش است. امتحان من در نداشتن است. اتفاقاً خیلی برکات هم برایم دارد. چون دل شکسته میآید تو این اطلاعات، آدم دل شکسته دارد. خیلی نعمت. باد نمیافتد تو وجود آدم. کله آدم باد نمیکند. غرور نمیافتد تو وجود آدم. ایالت شکسته دلی انصاری، یک تواضعی، خوشرویی تو وجود آدم.
الان میفرماید که اونی که تعلق به هوای نفس دارد، اینهایی که مال زینت دنیاست را سعادت میداند برای خودش و خیر و لذت میداند. "فانه سوف یلقی خطه فی مشی" و "ویل" (ولیکن) بعداً میفهمد چقدر کج رفته، چقدر کج فهمیده. "من غلبت سعادته المظنونه بعینها شقا علیه". سبحان! همین که سعادت میدانست، وقتی وارد باطن عالم شد، همین سعادت را میبیند شقاوت. تا حالا خوشحال بود. فکر میکرد که چی دارد گیرش میآید. چی نصیبش شده. بعضی چیزهای دنیای خودمان این مدلی هست دیگه که بعضیها را فریب میدهند. مثلاً طرف فکر میکند دارد یک چیزی جمع میکند. مثلاً یک چیزی را نصیبش میشود. بعد معلوم میشود که یا از آنور یک چیزی از آدم گرفته میشود. ناراحت میشود قضیه موسی و خضر علیهم السلام. بقیه همه خوشحال که مثلاً کشتیهای ما سالم است. این دیوانهها خودشان دارند کشتی خودشان را سوراخ میکنند. بعد میروند جلو. همه کشتیهای سالم غصب میشود. کشتی سوراخی که یکم خودش با دست خودش. این داستان خلقت ما، داستان هستی ما، داستان همیشه ماست. مثل من. مثل کاری بود که خضر کرد با این کشتی. این دولت آمد، این دولت. «آقا! سوراخ کشتی.» کدام؟ تا حالا با همین سوراخ کشتیهای انقلاب، کشتی انقلاب با همین سوراخها تا حالا پیش برده.
واقعاً اینها اگر دهه ۸۰ دولت اصلاحات نبود، آمریکا بلعیده بود جمهوری اسلامی را. بعد عراق و افغانستان. چون گمان احمقانهاش به این بود که اینها از تو متلاشی میکنند بدون اینکه ما دست بزنیم. نتوانستند. از همین پوسته و پوشش ما استفاده کردیم. موشکی شدیم، هستهای شدیم، فضایی شدیم. در دولت اصلاحات خدا رکب میزند. خیلی مهم است. ما نمیفهمیم. بعد میریزیم به هم. «آقا چه وضعی است؟ چرا رهبری از اینها حمایت میکند؟» بندهخدا! هرچی گفت، گوش نکردیم. بعدش هم دیگه حالا باید با هم بسازیم. بله! اعصاب خردکن! آدم لجش میگیرد ولی خدا با همینها دارد حفظ میکند. خیلی تو اینها آرامش. اگر آدم این چیزها توجه داشته باشد. همینهایی که سعادت میدانی، بدبختی. همین. همین ریاست که برای خودت. همین شهرت! مشهورند وقتی از دنیا میروند، لحظه اول ورودشان به عالم برزخ یکهو از اعماق جانشان آه میکشند، میگویند: «ای کاش هیچکس در دنیا من را نمیشناخت.» چقدر گرفتاری دارد شهرت! چقدر وزر و وبال دارد شهرت! «خوش به حال فلانی یک کلیپ ساخت سه میلیون ویو خورد. تازه یوتیوب هم یک پولی بهش میدهد. خوش به حال! ندارد.» این بدبخت وقتی میمیرد میگوید: «ای کاش این کلیپهای من دو تا دونه هم ویو نمیخورد. ای کاش یک قران هم نمیدادند.» همهاش حساب و کتاب است. همهاش بدبختی است. همش ما اینجا مسخره میکنیم. «تو با ۳۷ تا ممبر آمدی به منی که ۳ میلیون فالوور دارم داری متلک! من چند تا فالوور؟»
این بابا، آقای عسل جایی بودیم. آره اربعین. آقای عسلفروش. رفقا دعوت کردند. جای اربعین سه سال پیش. من لباس شخصی بودم. رفتیم سر سفره و عراقیهای ایران بودند. بچههای دولت آباد بودند. «امروز مهمان ویژه داریم. فلانی را دعوت کردیم. آقا آقا عسل آمد.» ما لباس شخصی خودمان بودیم. ایشان لباس شخصیش کردند دیگه. یک جای وی آی پی بهش دادند و نشاندنش و سرویس و خدمات و مشورت ازشون میگرفتند در مورد روشهای اداره رسانهای طور موکب. آخر هم جمعیتی ریختند باهاش سلفی گرفتن. بعد یکی برگشت یک چیزی گفت که مثلاً فلانی باید بیاید با من سلفی بگیرد. آن یکی بهش گفت که «آن اعتماد به نفس تو را اگر باقالی داشت، زعفران میداد. این با این ۴ میلیون مثلاً فالوور بیاید با تو عکس بیندازی؟ تو باید بروی با این عکس سلفی بگیری. اینجا همه در به در میخواهند با این سلفی بگیرند.» آنجا سلفیهایشان که برملا میشود، هیچکس گردن نمیگیرد.
"حافظتان رافع". برعکس آن بابا بود. فحشش میدادین هیچکس گردن نمیگرفت. آیتالله مصباح بود که هیچکس حاضر نمیشد اسمش را به زبان بیاورد. اینجا پادشاهی میکند. هرکس با این آقا خط و ربطی دارد. آره. حالا ما لطف خدا بود که از الطاف خفیه الهی بود. یک بار دست آیتالله مصباح را گرفتم، رضوان الله تعالی علیه. خیلی واقعاً مصیبت سختی بود در مورد رحلت ایشون. وقت گذشته نمیخواهم واردش بشوم. به ایشان گفتم: «من از شما هدیه میخواهم.» ایشان فرمودند: «هدیه مادی میخواهی یا معنوی؟ اگر مادی میخواهی آدرس بده بفرستم. اگر معنوی است که تو باید به من هدیه بدهی.» گفتم که حالا اینجوری یادم است. گفتم: «نه. هدیه من فقط این است که اجازه بدهید یک بار دستتان را ببوسم.» چون ایشان اصلاً نمیگذاشت. دیگه ایشان شل کرده.
در ذهنم هست که ازشون خواستم که شفاعت کنند. حالا اینجور چیزی در ذهنم. برای تشییع جنازه ایشان که آورده بودند، رضوان الله علیه. در کرونا بود دیگه. تشییع ایشان در دوران سفت و سخت کرونا. تابوت ایشان را که گذاشتند، از جلو بسته بودند کامل. خب، بنده به ایشان خیلی علاقه داشتم. اصلاً به عشاق مصباح طلبه شدم. به عشاق مصباح قم رفتم. عشق آیتالله مصباح بود که ما را طلبه کرد. خیلی بهشون علاقه داشتیم. واقعاً اصلاً بعد رحلتشان رویاهایی ازشون دیدیم که خب خیلی شیرین بود.
عرض کنم خدمتتون که در دلم بهشون گفتم که من اینجور قانع نمیشوم. تا اینجا که آمدم باید تابوت شما را ببوسم. کارم به هیچی ندارم. شما مقرب رسولید. پیش پیغمبر اعتبار دارید. تصرف کنید. «آقا! من میخواهم تابوت شما را ببوسم!» حالا در آن جمعیت، آن شلوغی، آن کرونا. «من نمیتوانم.» (باید برسم) «من تا اینجا آمدم، نمیتوانم تابوت شما را نبوسم برگردم.» توی صحن جامعه بود. لباس شخصی هم بودم. ماسکم زده بودم. رفتم لبه نردههای جلو. گفتند: «اینجا کسی جلوتر نمیتواند.»
پسر دبیر دیدم. خدا بهشون طول عمر بده. خب ایشان صمیمیت داشتند. همسایه بودیم. مراسم عقدمان هم اینجا مشهد. ایشان شرکت کردند. فلانی هم به اینها بگوییم بزن، من بیایم جلو. حالا تازه تو که میرفتم میرسم به آن حلقه اول که نمیگذاشتند قیام کسی سمت تابوت برود. رفتم جلو، دویدم، تابوت را بوسیدم. خادمها دور تابوت را گرفتند، نگذاشتند احدی دیگر نزدیک بشود. تابوت را بوسیدم. قشنگ فارغالبال. بعد تازه دیگه قل و غل کردند دیگه. هیچکس نتوانست نزدیک بشود. بله، خلاصه یکی اینجوری است. در دنیا بدنام. بقیه فراری از اینکه انتصابی بهش داده بشود. آنور سلطنتی.
یکی امینالله اینجا خوشنام است. همه عکسش را، اسمش را، سلفیاش را گردن نمیگیرد. سعادت اینجا وقتی سعادت روحی نیست، خود این سعادت میشود شقاوت باطنی و شقاوت اخروی. بعد آیتش را میخوانی. علامه "فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون". تا آن روزی که بهشون وعده داده شده را ملاقات کنند. «بفهمم چهکار کردم؟» "لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید". آیه "من تولا عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم". "الا انهم لا یسوغ لهم عیشان الا و هو منقص بما یربو علیه من القیح و الدم". شب اول ماه صفر. شب سختی است برای اهل بیت دقیقاً. آقا! همین نکات در کربلا دیده میشود دیگه. آن کسی که الان سرمست است، یزید! «ما غلبه کردیم و بردیم و زدیم و رقیبمان را حذف کردیم و قلع و قمع کردیم و دیگه کسی جرئت ندارد نطق بکشد.» و ملعون دارد رجز میخواند که: "یا لیت اشیاخی به بدر شهدوا". «کاش بزرگترهام که در بدر بودند اینجا بودند میدیدند. من انتقام جنگ بدر را گرفتم. از پسر پیغمبر. انتقام ابوسفیان. انتقام معاویه. انتقام داییهام و عموهام و کسانی که کشته شدند را گرفتم.» انقدر سرمست است بدبخت. در حالی که چیست؟ چی شد؟ چی گیرش آمد؟ هرچه که او کرد، شد به نفع امام حسین. شد این روضههایی که ما میخوانیم. او با اینها خواست قدرتنمایی کند. اینها اشک مؤمنین شد و شد محبت مؤمنین به امام حسین و شد ترویج نام امام حسین. شد عظمت و شوکت امام حسین. و هی با هر که از این روضهها میشود، حسین بن علی است که در دلها بالا میرود و مؤمنیناند که بالا میروند و یزید که لحظه به لحظه پایین میرود. بدبخت میشود. اینها عذاب است! فکر کردی این سعادت ظاهری، سعادت واقعی برایش که غلبه کرده دشمنانش را دست بسته وارد کرد؟ دستور داده سه روز این شهر را آذین بستند، آماده کردند، جشن گرفته، جشن ملی گرفته. «دشمنانم را منکوب کردم، سرکوب کردم.» در بستان الواعظین عبارتی دارد. روضه سختی است. من دیگر حالا سریع بخوانم. چون فردا روز ورود این خانواده به دمشق. امشب شب سختی بود برای اهل بیت و فردا روز بسیار سختی بود. خورده خورده باید بعضی از این مصائب شام را نقل کرد.
"ان الحسین علیه السلام" من نمیدانم بخوانم عبارات را کاملش را. ترجمه بعضی جاهایش را نمیتوانم بکنم. "ان الحسین استسقا" ما در همین مکان، "قتلْ" خواستند او را بکشند. او طلب آب کرد. "فمُنِعَ من" بهش ندادند. و "قتله و هو عطشان" تشنه بود که او را و الله، "حَتّى سَقاهُ من شراب الجنة". با همان تشنگی رفت. خدا از شراب بهشت سیرابش کرد. و "ذبح ذَبْحاً". به این میگویند مفعول مطلق تأکیدی. مفعول مطلق تأکیدی را وقتی میآورند که میخواهند بگویند آقا! هرجوری که تصور کنی صادق است. "ذبح ذَبْحاً". یعنی یک نوعی ذبح کردن که هر مدل ذبحی که تصور شود شاملش میشود. و "سوبیَت حَرَمَه". بچهاش را اسیر کردند. بخوانم یا نه؟ "مکاشفات رؤوس علی الخصم بغير وطاء على مرکب زین". نداشت حتی دمشق. اینها را وارد دمشق کردند. و "راس الحسین حسین بینهن علی رمحن". سر حسین بر نیزهای بود جلوی اینها. "اذا بکت احدنا عند رؤیته". اگر یکی از این خانواده چشمش به این سر میافتاد گریه میکرد. "ضرابها حارث بصوتهی". سرباز شلاق میزد. هر کسی که گریه کند.
«بابا! برای حسین من چطور بقیهاش را بخوانم؟» مسیحیها و یهودیهای دمشق ایستادند. "لهن فی سوق دمشق". در بازار، هرکدام اینها توضیحات دارد. دارم رد میشوم که چرا بازار بردند؟ اصلاً داستان بازار چی بود؟ در دمشق یهودیها و مسیحیها. سختت است میبینی یهودی اسرائیلیها با مردم غزه این طور رفتار میکنند. اینها تکرار عاشورا است. تکرار کاری است که با زینب کردند. ایستادند تو بازار دمشق. این خانواده را آوردند. «یهودیها و مسیحیها چه کردند؟» "یبصقون فی وجوههن". در صورت اینها تف انداختند. حتی تازه بردند پشت در قصر یزید. بعد اینها "الحسین علیه السلام الباب". دستور داد سر را زدند روی در. همه زن و بچه. "الحرس" یک مأمور گذاشت پای سر. دستوری داد، "کدکتْ منه الباکیه فلم". «اگر دیدی کسی گریه میکند، سیلی میزنی.» فضالله و راس الحسین علیه السلام "بین مصلوب". اینها وایسادند سر حسین هم بالای دار. من النهار. ۹ ساعت اینها را زیر این سر نگه داشت. خواهر بزرگوارش سر بالا آورد. (دید) الحسین. چشمش افتاد به این سر گریه کرد. و گفت: "یا جداه! بازار بابا!" «یا رسول الله! این سر میوه دلت است. این سر عزیزت است بالای دار زده.» گریه کرد. "بعض الحرس". یک مأموری دست بلند کرد. یک سیلی زد به خواهر حسین. یک ضربهای بود. صورت این زن کبود شد. "مکان دسته ملعون هم لحظه فلج شد." چرا فلج شد؟ نمیدانم. شاید عباس. لالا.
لعنت الله علی القوم الظالمین. وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، ضمن حقوق الارحام ملتم، از سفره با برکت زینب کبری متنعم بفرما. اسرائیل و آمریکا را نیست و نابود بفرما. رزمندگان اسلام را در نبرد علیه اسرائیل تا روز نابودی رژیم صهیونیستی موفق و غالب بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ، نصرت عنایت. هرچه گفتی و صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بنبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
در حال بارگذاری نظرات...