*تبیین وظایف فردی و جمعی مؤمنین در دوران آخرالزمان.
*تحلیل روایی نقش ویژهی خراسانیها، طالقانیها و مکتب فقهی قم در حمایت از امام زمان ارواحنافداه و مقابله با فتنهی سفیانی.
*بررسی و تجمیع روایات از منابعی چون بحارالانوار، فتوحات مکیه و کافی، درباره جایگاه استراتژیک ایرانیان در آخرالزمان.
*بازخوانی جایگاه آخرالزمانی مردم دیلم، طالقان و خراسان در تاریخ انبیاء و ادعیه پیامبران، در منابع معتبر شیعه.
*رمزگشایی روایت امیرالمؤمنین علیهالسلام از دو قیام متفاوت از خراسان، یکی در خدمت بنیعباس و دیگری در خدمت بنیهاشم.
*تطبیق و تحلیل دقیق سندی و جغرافیایی روایات مربوط به تعداد و قومیت یاران امام زمان ارواحنافداه، توسط علمای تراز اول.
*بررسی زنجیرهی حوادث و خروجها پیش از ظهور، بر اساس روایات معتبر شیعه.
*شرح تفصیلی وقایع آخرالزمان به روایت ابن حماد، و نقش امام زمان ارواحنافداه و یارانش در مقابله با این بحرانها.
*روایت امام باقر علیه السلام درباره علائم ظهور و نشانههای فرج و وضعیت سخت مردم در آخرالزمان.
*روضه: شکنجهها، تحقیرها و مصائب روحی و جسمی اسرای اهل بیت علیهم السلام توسط دشمنان در شام...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
جمعبندی مباحثی که طی این جلسات به آن اشاره شد، این است که ما یک وظیفه در آخرالزمان داریم که این وظیفه روشن است، در برابر علما که جانشینان انبیا هستند و خلأ اهل بیت را برای ما پر میکنند. در آخرالزمان باید آن علمایی را پیدا کنیم که مشیشان درست است، فکرشان درست است، تا به آنها مراجعه کنیم. از یک طرف باید سعی کنیم جبهه حق را به قدرت برسانیم، توانمند بکنیم و از ولایت طاغوت خارج بکنیم، به استقلال برسانیم در برابر طاغوت و کفار. که این هم بدون تشکیل حکومت میسر نیست. آن وظیفهی همگانی و فراگیر ما در آخرالزمان این است که اگر کسی پرسید، «آقا مثلاً من بنا هستم، من نجارم، من خیاط هستم، من چه کار بکنم برای امام زمان؟» آنچه که به عهدهی همهی ماست، این است که در فرآیند تشکیل حکومت و حفظ حکومت، همه دست به دست هم بدهیم. حکومتی را برپا کنیم، این حکومت را حفظ بکنیم، این حکومت را تقویت بکنیم، روز به روز قدرت این حکومت اسلامی را بیشتر بکنیم. با تشخیصهای درست، با عمل به وظیفه، با انتخابهای درست، این وظیفه عمومی همهی ماست که انشاءالله این حکومت به اوج قدرتش برسد و بت و بتواند محافظ جان امام زمان (ارواحنا فداه) باشد و البته قبلش هم بتواند صیانت بکند از اعتقادات، افکار و مبانی اسلامی خودش. خب، این یک طرف بحث.
یک طرف بحث هم پیشگوییهایی بود که اهل بیت نسبت به آخرالزمان داشتند. این پیشگوییها هم یک بخشش بشارتها است و یک بخشش هم تعیین تکلیف. یک بخشی از این تعیین تکلیف همان تکلیفهایی است که ما خودمان هم به آن رسیده بودیم با مباحث عقلی و مباحث قرآنی، مثل همین بحث تشکیل حکومت، تبعیت از علما و اینها. یک بخشش تو همین مضمون است؛ یک بخشش هم نه، به صورت خاص دارد، به قول این جوانها، به قول این مافیا بازها، دارد «تارگت» میکند، یک نقطه خاصی را دارد مشخص میکند که حواستان به این نقطه باشد. این نقطه خیلی مهمی است، این نقطه، نقطهی تاریخی است. اینجا باید وظیفهتان را درست انجام بدهید.
مدل کاری که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میکردند نسبت به امام حسین (علیه السلام) و داستان کربلا. دائم تذکر میدادند: «حواستان باشد این پسر من، کمکش بکنید، کشته نشود. بدانید در کربلا او را میکشند، بدانید هیچ شخصی به نام یزید او را میکشد، بدانید که در سالهای ابتدای دهه شصت هجری او را میکشند.» با جزئیات پیامبر تذکر میدادند داستان کربلا را که مردم حواسشان جمع باشد، از قبل بدانند و پیامبر میخواستند فرهنگسازی بکنند نسبت به این قضیه، حواسها را جمع بکنند. آن روز حادثه حجت تمام شده. از قبل بارها و بارها گفتم: «یه وقت رودست نخورید، رکب نخورید، نگویید گولمان زدند، نتوانستیم تشخیص بدهیم. آخه اینطور گفتند، آخه آنطور کردند.» من با جزئیات به شما گفتم. در کربلا میکشند، اینطور میکشند، یزید میکشد، بنیامیه میکشد، سال فلان میکشند، با همچین وضعیتی میکشند. چقدر من این را به شما گفتم که پایتان را از این فتنه بکشید بیرون و طرف امام حسین (علیه السلام) باشید.
شبیه به این را هم در آخرالزمان داریم که فتنهی سفیانی باشد. با جزئیات، مختصاتش را به ما گفتند: «حواستان باشد. از شام میآید، طرف کوفه میرود. ویژگیاش این شکلی است، اینطور آدم میکشد، اینطور جنایت میکند. رکب نخورید، بازی نخورید، طرفش نباشید.» اتفاقاً یک جریانی است که روبهروی سفیانی میایستد. شما طرف آنها باشید، پشت آنها باشید، آنها را کمک کنید. آن جریانی که روبهروی سفیانی میایستد، جریان خراسانی است. اهل خراسان ایرانیها هستند. اینها میآیند روبروی سفیانی، شما خودتان را به آنها برسانید. پرچم آنها، پرچم حق است. نصرت آنها، نصرت امام زمان است. نصرت پیامبر است. دولت اهل بیت زیر این پرچم نهفته است. فقط این نیستش که حالا یک چیزهایی گفتند میشود قبول کرد، میشود قبول نکرد. نه، حجمش هم آنقدر زیاد است این روایات که اگر در یک مورد، دو مورد در سندش بشود مناقشه کرد، در کلیتش بحث نمیماند. در حد تواتر قضایا است. سفیانی، اخباری که در مورد سفیانی داریم، در حد تواتر است. اخباری که در مورد ایرانیها داریم، در حد تواتر است. آن جریان حق پای کار اهل بیت، اصلش ایرانیان هستند؛ البته یمنیها هم به طور خاص از آنها تعریف شده که بحث جدایی دارد. این جلسات اصلاً به آن نپرداختیم؛ شاید بعدها به مناسبت به آنها هم بپردازیم. آن جریان قدرتمندی که پای اهل بیت میایستد و دفاع میکند، ایرانیها هستند. گاهی از آنها تعبیر به «قمیها» شده، گاهی تعبیر به «اهل خراسان» شده، گاهی تعبیر به «اهل طالقان» و «گنجهای طالقان» شده که صدای اینها باز در یک نقطهی مشترک میشود که اینها ایرانیها هستند. یک قدرتی اینها دارند، یک خلوصی اینها دارند که اینها را میآورد در میدان علیه سفیانی و اتفاقاً این قدرتی که اینها نشان میدهند و دفع فتنهای که میکنند، زمینهساز ظهور امام زمان میشود و بعداً هم بیعت میکنند با امام زمان.»
خب، حجم زیادی از روایات دلالت بر این داشت که ایرانیها خوش میدرخشند در آخرالزمان. حجم زیادی از روایات دلالت بر این داشت که اصحاب امام زمان ایرانیاند. بعضی روایات کلاً اینها را "عجم" دانست. تمام ۳۱۳ نفر را "عجم" دانستند. وزیر خود امام را هم اکثر اینها "عجم" دانستند. "عجم" هم که اینجا گفته میشود، منظور ایرانی است. آن منطقه وسیعی که در آن زمان "عجم"هایی بودند که از آنها یاد میشد، منطقه ایران بزرگ قدیم بود که حالا همین ایران خودمان و افغانستان و قزاقستان و ازبکستان و قرقیزستان و مجموعهی این کشورها، همهاش میشد ایران بزرگ که چهار تا فلات داشت. یکیاش فلات خراسان بود که باز خود خراسان هم یک حوزهی خیلی وسیع است. این منطقهی خراسان هم که گفته میشود، ناظر به تمام این منطقه است. منطقهی طالقان که گفته میشود، یک منطقهی وسیعی است حوالی آن رشته کوههای البرز، از سمت خود طالقان تا استان البرز، تا استان تهران، همهی اینها را دربر میگیرد. تمام آن محدوده میشود طالقان.
روایاتی در این زمینه داشتیم. ما مدل کارمان اینطوری بود که بر اساس تجمیع قرائن میآمدیم جلو. یک روش منطقی، علمی، اثباتشده است. همانطور که کارآگاه وقتی میخواهد سرنخهایی نسبت به یک جرمی، نسبت به یک جنایتی پیدا کند، مجموعهی قرائن را کنار هم میگذارد، اینها را هی با همدیگر جفت و جور میکند، هر دو تا، سه تایی که کنار هم میگذارد، یک دادهی جدیدی پیدا میکند. دوباره پنج تا قرینهی دیگر میآورد، به یک دادهی جدیدتر میرسد. همهی اینها را جمع میکند به یک نکتهای میرسد. ما هم این کار را کردیم. یک لایهبندی کردیم. هی تو هر مرحله یک سری مسائل عقلی و علمی و متقن گرفتیم، رفتیم جلو. اصل اینکه ایرانیها خوش میدرخشند در آخرالزمان، ایرانیها قوم موعود هستند. بشارت دادند که اینها میآیند، استبداد صورت میگیرد و تعابیر این شکلی که مفصل بود، روایات فراوان، قم، ایل سلمان و از این قبیل تعابیر. توصیف ایمان اینها، همت اینها، اگر ایمان در ثریا باشد، اینها به آن میرسند. اگر علم در ثریا باشد، توصیف نسبت به قمیها، مانند اینها. همه را کنار هم گذاشتیم، دیدیم که آقا، آنقدرش مسلم است که ایرانیهایی که آخرالزمانیاند، اینها منحصر به فردند و در آخرالزمان، آن قوم برجستهی مؤمن، ایرانیان هستند.
بعد آمدیم گفتیم: «خب، این که خوب ثابت شد. حالا بگردیم ببینیم از بین اینها چه کسانی مدنظرند؟» به طور خاص دیدیم یکی طایفهی قم بود، مکتب قم بود که مکتب قم، مکتب فقها بودند. حوزه قم شکل میگیرد، از نجف به قم منتقل میشود و مردی از اهل قم خروج میکند، قیام میکند که موسی بن جعفر (علیه السلام) تأیید کردند قیام ایشان را. این شد یک داستان. یک طرف داستان هم اهل خراسان و طالقان که حالا یک اشارهای کردم. روایتش را میخوانم. خردهخرده به این رسیدیم که پس این جریان در برابر سفیانی قرار میگیرد و دو تا رهبر بزرگ دارد که یکیشان را به عنوان «خراسانی» از او یاد کردهاند، یکی را به عنوان «شعیب بن صالح». روایات در مورد خراسانی هم زیاد بود، در مورد شعیب بن صالح هم زیاد بود. تقریباً این دو تا را میشد به صورت مسلم پذیرفت. البته در اوصاف اینها نکاتی بود که خب، یککمی مبهم میکرد قضیه را که حالا یککمی به آن هم خواهیم پرداخت.
دوباره این سیری که رفتیم. جهات دیگری، باز یک سری روایات برایش بخوانیم. در جلد چهل و هشت بحارالانوار، طبع بیروت. طبع بیروت با طبع ایران تفاوت دارد. جلد ۴۸، صفحه ۳۰۵. چهار، پنج خط مطلب دارد علامه مجلسی. خیلی این چهار، پنج خط مهم است و جالب این است که علامه مجلسی، محدث و اخباری، نقل قول میکند از ابن عربی، عارف و فیلسوف. این خیلی جالب است. ایشان نقل قول میکند، بعد تأیید میکند. پشتش جملهی ابن عربی: «فتوحات المکیه، فی الباب سادس و ستین و ثلاثمئه.» در کتاب فتوحات مکیهی ابن عربی، باب ۳۶۶، این مطلب را ابن عربی گفته است. چه گفته؟ گفته: «ان وزراء المهدی علیه السلام من الاعاجم. ما فیهم عربیون.» همه وزرای امام زمان عجمیاند، هیچ عربی در وزرای امام زمان نیست. «لاکن لایتکلمون الا بالعربیه.» خیلی جالب است. همه این وزرای امام زمان غیر عربند، عجمند که حالا بر اساس آن تعبیری که گفتیم میشوند ایرانی، ایرانی به معنای وسیع ایران کبیر، ایران بزرگ. همهشان وزرای امام زمان، آن افراد اصلی، همهشان عجمیاند، هیچ عربی در آنها نیست، ولی این عجمیها به غیر عربی صحبت نمیکنند، تکلمشان عربی است. «لهم حفاظ لیس من جنسهم.» محافظانی هم دارند که از جنس خودشان نیستند. حالا یا منظور این است که ملائکه و جن و اینها یا منظور این است که یعنی عربها میشوند محافظ اینها. این داستانهای این قضایای اخیر داعش و اینها قشنگ همین جنس است دیگر. فرماندههایی که آمدند عراق و سوریه را آزاد کنند، همهشان ایرانیاند و فقط عربی صحبت میکنند و محافظانشان جالب است. علامه مجلسی خیلی جالب است؛ یعنی اینجایی که علامه مجلسی و ابن عربی با هم دست میدهند، خیلی دیدنی است، چون اینها اصلاً در یک تیم نباید باشند قاعدتاً. این جملهی ابن عربی را که تعریف میکند، نقل میکند، میگوید: «بله، این درست است. بگذار من بهت بگویم چرا درست است.» البته روی این خیلی مطلب است که این وزرای امام زمان منظور چه کسی است؟ خب، مسلماً آن طایفهی وسیع صد هزار نفر و ده هزار نفر و اینها نیست دیگر، چون چند لایه از سپاه، یک لایهی هزار نفره دارد، لایهی ده هزار نفره دارد، لایهی صد هزار نفره دارد. اینها نه، آن لایهی اولش که ۳۱۳ نفره که دیشب روایت خواندم امام باقر (علیه السلام) که این ۳۱۳ تا چطور به امام زمان ملحق میشوند؟ احتمالاً این وزرا منظور آن ۳۱۳ نفرند، تازه شاید باز خود ۳۱۳ نفر هم نباشند، باز یک حلقهی خاصتری از ۳۱۳ نفر باشد، چون بعید است که در ۳۱۳ نفر هیچی عرب نباشد. این یک نکته.
علامه مجلسی این روایت را یادآوری میکند، میگوید: «بله المصطفاد من خطبة فیما یتلق به اقبالی عن القائم (علیه السلام) حیث یقول فیها.» ایشان میگوید: «بله، یک جملهای هم از امیرالمؤمنین داریم که آوردم برایتان بخوانم. در جلد ۸ کافی میگوید خطبهای از امیرالمؤمنین داریم که این هم ازش همین فهمیده میشود که سپاه امام زمان توش فارسی صحبت میکنند.» همه میگویند این پیشگویی امیرالمؤمنین است. حالا این خودش نقل علامه مجلسی است، یک نقل دیگر از ابن عربی دارد، یک روایت هم از کافی میآورد تنگش. یعنی شما حتی اگر نه مجلسی را قبول داشته باشید، نه ابن عربی را، این روایت اصول کافی، روایت کافی، اینکه باید دیگر برای شما منبع باشد دیگر. جزء معتبرترین کتب ماست دیگر کافی. خصوصاً این برداشتی که علامه مجلسی از این روایت کرده. عبارت: «کانی اسمع صهیل خیلهم و تمطمط رجالهم.» ولی این تیکهاش مد نظر علامه مجلسی است: «کانی اسمع صهیل خیلهم.» دارم صدای مرکبهای اینها را، صدای شیهه اسب اینها را میشنوم و «تمطمط رجالهم.» «تمطمط دسته دار، تمطمط» یعنی آن صدای پچپچ فارسی. وقتی صدای پچپچ میآید، عربها برای هر چیزی یک اصطلاحی دارند دیگر. وقتی یک صدایی میآید، صدای پچپچ، صدای صحبت کردن. وقتی از جنس زبان فارسی و عجمی، حالا گفتند عجمی به طور خاص فارسی. وقتی صدای همهمه و زمزمهی فارسی میآید، به این میگویند «تمطمط». همهمه را اینجا میگویند. امیرالمؤمنین فرمود: «انگار دارم صدای تمطمط مردهای اینها را میشنوم که دارند هی صدای پچپچ فارسیشان دارد میآید.» که اینجا علامه مجلسی این تعبیر را دارد: «انهم یتکلمون بالفارسیه.» اینها فارسی حرف میزنند. سپاه امام زمان، توش فارسی حرف میزند. استناد میکند به اینکه در لغت هم «تمطمط» را همینطور گفتهاند.
حالا آن خطبهی امیرالمؤمنین چیست؟ خطبه را کاملش را ببینید چون خیلی جالب میشود. جلد ۸ کافی، صفحه ۶۳. خطبه در مورد امام زمان، یک خطبهی طولانی است، نسبتاً طولانی که حضرت پیشگویی میکنند نسبت به امام زمان. من دیگر کاملش را نمیخوانم چون وقت گرفته میشود. یکیاش این تیکهاش است که خواندم برایتان که حضرت میفرماید: «انگار دارم صدای شیههی اسب اینها را میشنوم.» «فبلدی فلق الحب وبرء النسما.» به آن کسی که هسته را شکافته قسم، «لیکونن هذا» قطعاً این خواهد شد و «کانی اسمعُ» انگار دارم میشنوم که یک بار گفتم این «کانی فلان» اصلاً دارد حکایت میکند از آن داستان. «انگار من دارم صدای شیههی اسب اینها و صدای فارسی حرف زدن اینها را میشنوم.»
بعد حالا آخر خطبه یک جملهای دارند. این خیلی مهم است. این را دیگر علامه مجلسی هم آنجا اشاره نکرده، ابن عربی هم دیگر مطلبش به این ربطی ندارد. این دیگر مال خود امیرالمؤمنین است. جمله را ببینید: «والأمری أن لو قضابه ما فی أیدیهم لدن التمحيص للجزاء.» به جان خودم قسم، مطالبی میفهمند. چون وقت نیست دیگر نمیخوانم، ترجمه نمیکنم. تا به اینجا میرسد: «وَ بَدَا لَکُمُ النَّجْمُ ذُو ذَنَبٍ» برای شما یک ستارهی دنبالهدار ظاهر میشود. حالا این چیست؟ یا ستارهی آسمان است یا یک چیز دیگر است، معلوم نیست. ولی از کجا ظاهر میشود؟ «مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِق» از سمت شرق ظاهر میشود. «وَ لَاحَ لَکُمُ الْقَمَرُ الْمُنِیرُ» یک ماه منیر برای شما آشکار میشود. «فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَرَاجِعُوا التَّوْبَةَ» وقتی خود را نشان داد، زود توبه کنید. «وَ عَلِمُوا» و بدانید «اَنَّکُمْ اِنْ اِتَّبَعْتُمْ طالِعِ الْمَشْرِقِ» بدانید اگر این ستارهی مشرقی را تبعیت کنید، «سَلَکَ بِکُمْ مَناهِجَ الرَّسُولِ» شما را دوباره برمیگرداند به همان شیوهی پیامبر. معلوم میشود این ستاره منظور یک ستارهی آسمانی نیست، چون ستارهی آسمانی که ما را برنمیگرداند به پیامبر، سنت پیامبر. یک استعاره است. حالا یا آرم یک پرچمی است یا یک اتفاق شکوهمندی است، انفجار نوری، یک چیزی است دیگر. به هر حال یک قضیهای است که ازش تعبیر میشود که ستارهای از مشرق بیرون زد.
فرمود: «این وقتی خودشو نشون داد، دنبالش راه بیفتید. شما رو برمیگردونه تو منهج پیامبر، سیرهی پیامبر، روش پیامبر.» ما چه کار میکردیم؟ روایتها را کنار هم میذاشتیم دیگه. به قول علمای دانش حدیث، میگویند خانوادهی حدیثی. ما کاری که فراتر از خانواده حدیثی کردیم، ما «آل» و «قبیلهی حدیثی» و همه را کنار هم چیدیم دیگه. فراتر از خانواده. شما خانوادهی حدیثی که درست میکنید، آخرالزمان از مشرق، یک جماعتیاند که بقیه را سر به راه میکنند، میآورند پای مکتب پیامبر. یاد کدام احادیث میافتید؟ قمیها. درست شد؟ اینها بودند که در آخرالزمان معارف اهل بیت را به همه جا میرساندند. «قائمین مقام الحجة.» اینها جانشینان امام زمان بودند. پس انگار یک جرقهای از این ور میزند. حالا یک اتفاقی است، چیست، خدا میداند. ما که اینجا نفهمیدیم از این، ولی امیرالمؤمنین دارد اشاره میکند: «حواستان باشد. این اتفاق شرق که رخ داد، اگر میخواهید در آخرالزمان هدایت بشوید، دنبال اینها راه بیفتید. اگر دنبال اینها راه بیفتید، «سلک بکم مناهج الرسول» شما را میآورند تو جادهی پیامبر، تو راه پیامبر. دیگه چی؟»
عبارت را ببینید چقدر جالب است: «فتداویتم من العمی و الصمم و البکم.» شما را از کوری و کری و لالی درمیآورند، مداواتان میکنند. کور و کر و لال. دیگر قحطی غذا دارد، همه از گشنگی میمیرند. هم کورند، هم کرند، هم لال. چه کسی صدایش در آمد؟ چه کسی دید؟ چه کسی شنید؟ همین مشرقیها. چه کسی سنت پیامبر را عمل کرد؟ همین مشرقیها، همین قمیها، همین خراسانیها. چه کسی کمک کرد این بچههای غزه را؟ همینها آقا. دیگر چند تا نشانه باید بیاید که دیگر نمیگویم دلمان گرم بشود، باورمان بشود که ما را گفتند. این روایت، ماها را گفتند. دیگر چه کار باید بکنند اهل بیت؟ دیگر چطور باید بشود؟
«و کفی و نبشیم الثقل الفادح عن الأعناق.» این بار سنگین از روی دوشتان برمیدارید. «و لا یبعد الله الا من أبا و ظلم.» هر که هم که ابا کند، زیر بار هم نرود، خدا دورش میکند. بعد آخر: «یعلم الذین ظلموا ای منقلب.» این در مورد ایرانیها، باز به طور خاص در مورد طالقان که این ایام هی اسمش را آوردیم و اشاره نکردیم بهش، چند تا روایت داریم. حالا یکیاش را... روایت معروفی است. امروز صبح در جلسه چون خواندم دیگر نمیخوانم، آن صوتش را اگر پاک نشده باشد، بعداً به این سرک، اگر این هم پاک نشود، ضمیمه میکنند انشاءالله دوستان.
**روایت کاملش این چند تا روایت هم مرتبط با اون روایت:**
در روایات داریم که در دلایل الامامه طبری، صفحه ۴۵۰ میگوید که پیامبر (ص) فرمود. حالا این مال دیلم است. ببینید دیلم میشود، خدمت شما عرض کنم که دو تا دیلم داریم. یک دیلم این سمت بالای ایران میشود، یک دیلم سمت بوشهر میشود. حالا این دیلم قاعدتاً میشود همان سمت طالقان و آن طرفها.
میگوید که پیامبر: «ان نبیاً من انبیاء الله عزوجل طرده قومه.» یک پیامبری بود از پیامبران خدا، قومش طردش کردند. «فآوى إلى الدّیلم.» به دیلم پناه آورد. خب، خیلی انبیا آمدند، همانطور که امامزاده زیاد داریم، هم انبیام از قبل میآمدند. «فآووه و نصروه.» ایرانیها از قدیم این شکلی بودند، هر که پناه میآورده، پناه میدادند. گزارشهایی که از ما هست، این است. در حالی که در قرآن دارد موسی و خضر، یک لقمه نان خواستند. حالا از یک طایفهای که قرآن اسمش را نگفته، ولی تاریخ گفته که اینها چه کسانی بودند، اینها یک لقمه نان به این دو تا پیامبر خدا ندادند. برعکس آمدند سمت ایرانیها. ایرانیها پذیرایی کردند، جا دادند، راه دادند، حمایت کردند. امامزادههایی که ایرانیها حمایت کردند، در دفاع از اینها جنگیدند، مخصوصاً منطقه طبرستان مازندران و آن طرفها. اینها پناه دادند، کمکش کردند. «و سألوه أن یدعوا الله لهم.» این مردم دیلم از پیامبر خواستند که از خدا بخواهد. او هم دعا کرد برای مردم دیلم.
یکی اینکه: «أن یکثر الله عددهم.» یکی اینکه خدا تعداد آنها را زیاد کند. «و یعلی ایدیهم علی عدوهم.» دست آنها را دست برتر قرار بدهد نسبت به دشمن. «و یمنع أرضهم و بلدهم.» از زمین اینها و کشور اینها خدا محافظت کند. «و یجعل فیهم و منهم.» خدا در بین مردم دیلم و از بین این مردم، «أنصاراً للقائمِ المهدیّ من آل محمد.» از آل محمد. آن پیامبر که اسمش را نفرمودند، دعا کرد که خدا از نسل اینها یاران امام زمان را قرار بدهد. چه دعای عجیبی! که اتفاق عجیبی به پیامبر پناه دادند، پیامبر دعا کرد که شما انشاءالله نسلتان و طایفهتان و کشورتان و اینها بشوند یاران امام زمان. جالب نبود؟ دعای این پیامبر هم مستجاب شد. چه شد؟ شد این.
روایات تو یک روایت دارد که آقا، همه اینها که دارم میگویم از کتابهای درجه یک گفتمها، این را حواستان هست دیگر؟ همه را از کتابهای درجه یک. بعداً اگر کسی حرف مفتی زد، دیگر شماها باید دفاع کنید دیگر. ما وقت نداریم کتاب برداریم بخوانیم. باید حرف بزنیم. در روایت دارد در کتاب کمال الدین مرحوم شیخ صدوق، جلد یک، صفحه ۲۶۸ که میفرماید که خدا از صلب امام حسن عسکری. روایت مفصلی است از پیامبر که امام حسین وارد شدند، ابوهریره، ابی کعب، ابن ابی کعب به نظرم بود. نشسته بود، امام حسین، حضرت را دیدند و گفتند زینت آسمانها و زمین آمدند و گفتند آقا شما باشید، یک یک زینت آسمانها و زمین باشد. حضرت امام حسین را معرفی کردند و بعد فرمودند از ذریهی او چه کسانی میآیند؟ تک تک ائمهای که از ذریهی ایشان میآیند، معرفی کردند تا رسید به امام زمان. حالا جالب است در این روایت طولانی، چهار، پنج خط، سه، چهار خط در مورد امام زمان. ببینید در آن توصیف امام زمان، حضرت چه فرموده؟ چقدر جالب است این کتابش هم که دیگر درجه یک است دیگر، کمال الدین شیخ صدوق.
فرمود: «خدا در صُلْب حسن، امام حسن عسکری، نطفهای قرار داده که مبارک است، پاکیزه است، طیبه است، طاهره است، مطهره است. هر مؤمنی بهشت راضی و مفصل توصیفاتی.» تا کجا؟ بعد فرمود: «او قیامی دارد. برای قیام او دلایل و علاماتی است. علامتهایی دارد.» بعدش چی فرمود؟ «و له بِطالقان کُنوزان.» این همه توصیف در مورد امام زمان هست، پیامبر این را میفرماید. از نسل حسین، آن امام آخری که میآید، یک گنجهایی دارد در طالقان. «لا ذهب و لا فضه.» این گنجها نه طلااند، نه نقره. «الا خَیولٌ مُطَهَّمٌ و رِجالٌ مُصَوَّمَه.» اینها مرکبهای درجه یک دارند با مردهای درجه یک. سپاه امام زمان آنجاست.
دیگر حالا باید بروید تحقیق بکنید. رفتی تحقیق هم نکنید بهتر است. طالقان کلاً همین الآن هم جای خاصی است. اجمالاً بدانید: «یجمع الله عزوجل له من اغاص البلاد.» خدا از جایهای مختلف زمین برایش آدمهایی را جمع میکند به تعداد اهل بدر که ۳۱۳ تن. حضرت توضیحات در مورد اینها میدهند که چون وقت نیست، اشاره میکنم.
یک روایت دیگر دارد در کتاب قراعات، جلد ۲، صفحه ۶۸ میفرماید: «و ان لآل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آل محمد بطالقان لکنز.» اهل بیت در طالقان یک گنجی دارند. «سیظهره الله اذا شاء.» هر وقت خدا بخواهد این را ظاهر میکند. «یدعو الى حقٍّ یقوم بإذن الله فیدعو إلى دین الله.» میآید، دعوت به دین خدا میکند؛ یعنی امام زمان و انگار این جماعتاند که اجابت میکنند. و جالب است، در روایت دیگری هم یکی از آن لشکرهای درگیر سپاه سفیانی را همین طالقانیها دانسته.
بخوانم برایتان در کتاب الفتن ابن حماد. اینها نکات حالا فنی است که چند بار اشاره شده است، باز هم اشاره میکنیم که باز هم دوستان توجه به آن داشته باشند. کتاب ابن حماد، الفتن. خیلی از علما میگویند این کتاب سندیت ندارد، موجه نیست. مرحوم سید بن طاووس میگوید: «نه، این کتاب موجه و مستند است.» و خودش هم که کتابی مینویسد در مورد پیشگوییهای آخرالزمان، از سه تا کتاب استفاده میکند، یکیاش این کتاب الفتن ابن حماد. مرحوم آقای ری شهری (رضوان الله علیه) و تیمشان که خب یک تیم قوی بودند و واقعاً یک مجموعهی برجستهای بودند، اینها کتابی دارند: دانشنامهی امام مهدی. مجموعهی روایات را جمع کردهاند، کار علمی کردهاند. آن چیزهایی که مسند و متقن بوده را آوردهاند. آقای ری شهری به روایت ابن حماد که میرسد، میگوید: «چون سید بن طاووس قبول کرده، من قبول میکنم.» ولی سید بن طاووس هرچه را که ابن حماد گفته بوده، آورده. من نگاه میکنم که باید این سلسله سندش هم درست باشد، لااقل به معصوم برسد. اگر به معصوم نرسد، نقل نمیکنم. سید بن طاووس آنهایی را که به معصوم نرسیدهاند هم نقل کرده. آقای ری شهری میگوید: «که نه. آنهایی را که به معصوم برسد را من نقل میکنم.» این روایتی است که ابن حماد نقل کرده، سید بن طاووس نقل نکرده، سندش به معصوم هم میرسد. پیچیده شد؟ خب، ما نقل میکنیم. خدمت شما عرض کنم که بله، البته این در مورد خراسانیها است. این را بگویم، بعد باز بیایم به آن روایت طالقانیان.
در مورد خراسانیها است. میگوید که ابن عباس به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتش که: «متی دولتنا یا ابالحسن؟» کی دولت ما میشود؟ امیرالمؤمنین حضرت فرمود: «اذا رأیت فتحیان اهل خراسان، عصیتم انتم اسمها و عصینا نحن برها.» عبارت عجیبی است. جوانهای خراسان! هر وقت دیدی، یعنی میخواهم بگویم که نشانهی دولت ما، مردان خراسان. بدیهایش مال شماها، خوبیهایش مال ما. یعنی چی؟ چه کسی میتواند بگوید؟ یک تیکهای انگار دارد امیرالمؤمنین میاندازد به ابن عباس. ابن عباس، پسر همان عباس عموی پیامبر. این عباس، سلسلهی بنی عباس، خون کردهاند به دل اهل بیت، دیگر میدانند. بعد هم آمدند خراسان و آن داستان ابومسلم و اینها. انگار حضرت با یک تیکه، دو نشانه دارند میزنند که بله، این دو تا قیام از خراسان داریم. یک بد دارد، مال شما، عباسیان. یک خوب دارد، مال ما، بنی هاشم. گرفتید روایت را؟ تیکهی مشتی امیرالمؤمنین به ابن عباس که دولت ما... بله، یک وقت این منظورت اگر از دولت ما، دولت بنی عباس است، آن بد میآید، مال شما. آن هم خراسان. اگر منظورت بنی هاشم است، یک دانه خوب از خراسان میآید، مال ما. خب، باز برگردیم به آن گنج طالقان.
در کتاب کشف الغمه از مرحوم اربلی، جلد ۲، صفحه ۴۷۸ میفرماید که امیرالمؤمنین (علیه السلام): «و ایها الطالقان، به به! چه جایی است طالقان! فان لله عزوجل بها کنوزاً.» در قبلی فرمود یکی گفت برای امام زمان گنجی است آنجا. در یکیاش گفت برای اهل بیت گنجی است آنجا. اینجا میفرماید برای خدا گنجی است آنجا. قدم به قدم آمد بالا. برای خدا آنجا گنجهایی است که: «لیست من ذهب ولا فضه.» نه طلا نه نقره. «ولکنها رجال.» مردانیاند آنجا. «مؤمنون، مردای مؤمنین، عرفوا الله حق معرفته.» خوب خدا را شناختند. «و هم ایضاً انصار المهدی فی آخر الزمان.» اینها یاران مهدیاند در آخرالزمان. این هم شد روایتهای طالقانی.
باز بیایم خدمت خراسانیها یککمی، چون خراسانیها دلشان نگیرد. پس از تنهایی نکنید. برای خراسانیها چه گفتند؟ در روایتی که باز این هم از همین ابن حماد که مرحوم سید بن طاووس نقل میکند، یک روایتی اسم یاران امام زمان را گفتهاند با کد و منطقهی جغرافیاییشان هم گفتهاند که من تک به تک گفتهام. فلان روستا مثلاً دو تا یار، فلان جا دو تا یار. حالا جالب است قومی که آنقدر قم قم کردهاند، میگویند ده تا یار دارد. دیگر نهایتاً ۱۵ تا یار مال خود قم. آن مکتب قم که مهم است، شهر قم خودش ۱۰، ۱۵ تا یار امام زمان بیشتر درش نیست. ولی آن ده، ۱۵ تا گفتند تمامشان اسامیشان اسم اهل بیت. باز مثلاً از یک جای دیگر گفتند اینها تمامشان اسم اصحاب کهف است. در ایران اسم اصحاب کهف چه کار میکند؟ اینجوری روایاتی داریم.
بعد یک دستهبندی کردند. روایاتی که هر تیکه از خراسان را گفتند. گفتند: «رجلٌ من خراسان اسمه.» یک مردی از خراسان میآید، اسمش دریده. «خمسةٌ من الدَّنَن.» پنج تا مال «دَنَن». من اینها را بلد نیستم، نوشتهاند اینجا، ولی باز هم سر در نیاوردم کجا میشود. آبی. نزدیک نجران. «خمسةٌ من الدَّنَن و أسماؤهم على أسماء أهل الکهف.» اسمشان اسم اصحاب کهف است. «رجلٌ من آمُل، رجلٌ من جرجان، رجلٌ من هرات، رجلٌ من بلخ.» یکی از هرات، یکی از بلخ، یکی از آمل، یکی از آمل، یکی از گرگان. «رجلٌ من قُرَاء، رجلٌ من آن، رجلٌ من دامغان، رجلٌ من هرحص.» نمیدانم کجا میشود. «ثلاثةٌ من سقسار.» «رجلٌ من ساوه، رجلٌ من سمرقند. و أربعة و عشرون من الطالقان.» ۲۴ تا از طالقان. قم ۱۰، ۱۵ تا بودند، طالقان ۲۴ تا از ۳۱۳ تا.
بعد میفرماید: «اینجاشو ببینید! خیلی جالب است.» این ۲۴ تا طالقانی را که میگویند، حضرت میفرماید: «و هم الذین ذکرهم رسول الله فی خراسان، کنوزٌ لا ذهب و لا فضه.» البته به نظر میرسد شاید اینجا اشتباهی رخ داده باشد؛ ولی اگر عیناً همین منظور است که اصلاً یک در جدیدی به بحثمان باز میشود. فرمود: «این ۲۴ تا طالقان، همان کلام پیامبرند که فرمود در خراسان یک گنج طلا و نقره نیستند.» تا به حال بحث این بود که در طالقان یک گنجهاییاند که از طلا و نقره نیستند. میگوید: «آن ۲۴ تای طالقان، جزو آن گنج خراسانند.» یا اشتباهی شده، خراسان را اشتباه نوشتهاند، طالقان منظور بوده. یا اگر واقعاً درست نوشتهاند، پس خود طالقانیهایی هم که گفتند، همه منظور چه کسانی بودند؟ خراسانیها بودند؟ روشن شد؟ یک چیزهایی داریم میگوییم، ولی اینها حرفهای مهمی است، به خدا حرفهای مهم.
«ولکنها رجالٌ، یجمعهم الله و رسوله.» مردانیاند که خدا و پیامبر اینها را جمع کردهاند. در یک روایت دیگر دارد: «یک قومیاند که اینها بر اساس روح الله دور هم جمع میشوند.» نمیدانم آن روایت به این ربط دارد یا ندارد. آن «روح الله» را یاد گفتند منظور روح خداست، یعنی ایمان. یک عده هم گفتند نه، این «روح الله» اسم یک شخص است. بر محور روح الله دور هم جمع میشوند. اتفاقاً بیشتر منابعشان منابع اهل سنت است. شیعه هم نقل کرده. آنی که اهل سنت گفته، بیشتر به همان روح خدا میخورد. نسایی و دیگران نقل کردهاند؛ ولی آنی که شیعه گفتهاند، گفتهاند: «اینها شیعیان خاصی از امیرالمؤمنیناند که چهرههای نورانی دارند.» توصیف عجیبی از آنها شده. بعد فرمود: «اینها جماعتیاند که بر اساس روح الله دور هم جمع میشوند.» پس این شد گنج طالقان. گنج طالقان هم بر اساس ظاهر این عبارت، متصل شد به گنج خراسان.
خب، برویم سر وقت خراسانی. در کتاب ابن حماد که توضیح دادم، "الفتن" ابن حماد، یک روایتی دارد از امام باقر (علیه السلام). پس جزو آن روایتی است که به معصوم میخورد. اینجا در مورد خراسانی توصیفی دارد که به نظرم مهم است. حالا ولو نتوانیم تطبیق بدهیم، ولی به هر حال مهم است. امام باقر (علیه السلام) میفرماید، روایت از جابر، اصلاً نکتهی جالب این است که ایشان با اینکه اهل سنت بوده، ابن حماد روایت شیعه را نقل کرده. معمولاً هم روایتی که جابر از امام باقر نقل کرده، جابر دیشب توضیح دادم، جابر را قبول داشته. روایتی که جابر گفته را آورده، متصل میشده به امام باقر (علیه السلام). یکیاش این است: «یخرج...» تعبیر خروج دارد. این خروج، همان خروج در برابر سفیانی است. درست شد؟
«یخرج شابٌ من بنی هاشم.» یک مردی است از بنی هاشم. پس معلوم میشود خراسانی سید است. تعبیر «شابٌ» را دارد. «شاب» معمولاً به جوان گفته میشود؛ ولی بنده وقتی بررسی کردم، لغتنامه را دیدم به مسن هم گفته میشود. یعنی هم به جوان میگویند «شاب»، هم به پیر هم به آدم خوشروحیهی سرحال با نشاط میگویند «شاب». به هر حال یک آدمی است که سرحال است، قبراق است، از بنی هاشم. خراسانی ایشان است. «بکفه الیومنا خالٌ.» در دست راست او نشانهای است. «بکفه الیومنا.» در بعضی روایات دیگر «کفه الیسرا» دارد، در دست چپ او. ولی این نقل، بعد یکی، دو تا روایت دیگر دست راست دارد. «خال» هم که گفته میشود، منظور این خالی که روی صورت میآید نیست، یعنی یک نشانه، یک چیزی که جلب توجه میکند. پس سیدی از بنی هاشم، قبراق و سرحال و شاداب، در دست راستش نشانهای دارد. «من خراسان.» اهل خراسان. «برایات سود.» با پرچمهای مشکی. «بین یدیه شعیب بن صالح.» آن کسی که فرمانده او است و میفرستد به میدان، شعیب بن صالح که باز بر اساس روایتهای ابن صالح مال ری و تهران است. «یقاتل اصحاب السفیانی فینهزمهم.» با اصحاب سفیانی میجنگند و شکستشان میدهند. اینجا این سید خراسانی این شکلی توصیف شده است.
در مورد سید خراسانی چند تا روایت دیگر بخوانم. یک روایت طولانی هم داریم که دیگر روایت آخرمان میشود. بحثمان را تمام بکنیم در مورد سفیانی که حالا بعدها بیشتر انشاءالله در مورد سفیانی باید صحبت بکنیم. یکیاش مال غیبت شیخ طوسی است. میگوید که: «حزلم بن بشیر میگوید به امام سجاد (علیه السلام) گفتم که آقا خروج امام زمان را برای من توصیف کنید و بگویید علامتش چیست؟ مقدماتش؟» فرمود که: «قبل از خروج امام زمان یک مردی خروج میکند که بهش میگویند عوف سلمی. در زمین جزیره، سمت شام. معوای او تکریت.» حالا یک عده آمدند گفتند: «این همان صدام و اینها» که بعید میدانم این باشد، چون باید متصل به ظهور باشد. «و قتله بمسجد دمشق.» در تکریت ساکن، ولی در مسجد دمشق میکشندش. این اصلاً به صدام نمیخورد. حالا درست است صدام تکریتی است، ولی اینش اصلاً بهش نمیخورد.
«ثم یكون خروج شعیب بن صالح.» بعد از اینکه عوف سلمی، «عوف» با عین است، عوف سلمی را کشتند، بعدش خروج شعیب بن صالح. «ثم یخرج السفیانی.» اینجا گفته که روایت امام سجاد این است که خروج شعیب بن صالح زودتر از خروج سفیانی است. به هر حال درگیریها جوری است که اول «سلمی» میآید در منطقه و بعد سفیانی خروج میکند که از وادی یابس میآید و از فرزندان عتبة بن ابوسفیان است که بحث مفصلی دارد سفیانی. سفیانی که ظهور میکند، انگار ظهور امام زمان هم شروع میشود، ولی ظهور امام زمان به ظهورشان نیست، به خفایشان است؛ یعنی حضرت در خفا ظهور میکند، مخفیانه. روایت دیشب هم همین را میرساند دیگر که دشمن میفهمد که حضرت مدینه را دارند حرکت میکنند به سمت مکه. «اذا ظهر السفیانی اختفی المهدی.» امام زمان مخفی میشوند. «ثم یخرج بعد ذلک.» بعدش امام زمان خروج میکند.
یک روایتی دارد باز از ابن حماد. این روایتش هم از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. روایت خیلی مهمی است. «السفیانی علی الشام.» سفیانی در شام ظهور میکند. «ثم یکون بینهم وقعة بقرقیصیا.» بعد آن واقعهی قرقیصیا پیش میآید که دیشب توضیح دادم. جوری میشود که پرندههای آسمان و درندههای زمین جنازههای اینها را میخورند. صد هزار تا جنازه میماند روی زمین. بعد چه میشود؟ بعد اینها از پشت یک حملهای بهشان میشود.
«فَتُقْبِلُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یدخلون ارض خراسان.» یک تعدادی از اینها میآیند، وارد زمین خراسان میشوند. «و تُقْبِلُ خَیلُ السفیانی فی طلب اهل خراسان.» سفیانی راه میافتد برای اینکه اهل خراسان را بکشد. «فیقتتلون شیعة آل محمد بالکوفة.» اللهم صل... این عبارت مهمی استها! حواستان باشد. بعداً به این مسائل. سفیانی میخواهد بیاید زمین خراسان را بگیرد، با خراسانیها بجنگد. کجا میرود که بعدش به خراسانیها برسد؟ اول میگیرد، نجف را میآید میگیرد. میخواهد به خراسان برسد، اول از شام راه میافتد، میآید سمت کوفه، بعد میآید سمت ایران. مسیری که تعیین کرده، قرار نیست کوفه کارش تمام بشود. میخواهد که به ایران برسد، میخواهد با خراسانیها بجنگد. میآید کوفه، بعد با اهل خراسان درگیر میشود. اول در کوفه، شیعیان اهل بیت را در کوفه میکشد. در کوفه که شیعیان اهل بیت را میکشد، «ثم یخرج اهل خراسان.» اینجا عبارت خیلی محشر است، خیلی زیباست. میگوید: «سفیانی راه میافتد در طلب اهل خراسان.» میگویم دقت کنید. سفیانی راه میافتد در طلب اهل خراسان. اول میرود کوفه، در کوفه شیعیان را میکشد. میخواهد کجا برود؟ خراسان را بگیرد. خراسانیان راه میافتند. بعد قاعدتاً در طلب چه کسی راه بیفتند؟ سفیانی! ولی چه میفرماید؟ در طلب چه کسی راه میافتند؟ «ثم یخرج اهل خراسان فی طلب المهدی علیه السلام.» خراسانیها راه میافتند. نه دیگر برای اینکه بروند سفیانی را بگیرند، برای اینکه بروند امام زمان را بیاورند. کیف کردی؟ صلوات بفرستید دیگر. اللهم صل علی محمد و آل محمد. چون گفت حضرت مخفی شدهاند دیگر. وقتی سفیانی ظهور کرد، امام زمان مخفی شدهاند. اینها میخواهند بروند حضرت را پیدا کنند. اینها با سفیانی کار ندارند. «فی طلب المهدی.» سفیانی البته پدرش را درمیآوردند؛ ولی هدف سفیانی نیست، هدف امام زمان است. اینها راه میافتند برای اینکه برویم سفیانی را بزنیم، راه نمیافتند. میگویند: «برویم آقا را، برویم آقا را پیدا کنیم، برویم آقا را نصرت کنیم.» خیلی این روایت، روایت زیبایی است. واقعاً دلگرم میکند آدم.
خب، یکی دیگر برایتان بگویم از این داستان سفیانی و خراسانی و بعد دیگر، آن روایت طولانی آخر را بخوانیم و عرضم تمام. این هم روایت جالبی است. این را هم ابن حماد در "الفتن" نقل کرده؛ ولی خب، این را که نقل کرده به معصوم نمیرسد. روایت سید بن طاووس هم نقل کرده است. یک کتابی هم هست "معجم احادیث الامام المهدی" که آقای کورانی و تعدادی آقایان جمع شدهاند، ۸ نوشتن. در آن کتاب هم جلد ۲ این روایت را آوردهاند. روایت ترسناکی است.
ما با قرائن هی آمدیم جلو دیگر، آن پایههای داستان چون هی چیدیم، حالا میشود به این روایت هم یک کم اعتنا کرد چون چیزهایی دارد میگوید که همهاش با آن چیزهایی که قبلاً خواندیم و گفتیم ربط دارد. انشاءالله که اینطور نمیشود. انشاءالله «یدخل السفیانی الکوفه.» سفیانی وارد کوفه میشود. «فیسبیها ثلاث ایام.» سه روز فقط اسیر میکند. «و یقتل من اهلها ستین الفا.» از اهل کوفه ۶۰ هزار نفر را میکشد. «ثم یمکث فیها ثمانیة عشر لیله.» ۱۸ شب در کوفه میماند. «و یقسَم اموالها.» اموال کوفه را تقسیم میکند. «و دخوله مکّه.» بعد ما بخوانم برایتان چون مهم است. در کوفه یک اتفاقی میافتد. در این ایام که پراکنده نوشتهام، میترسم یادم برود. بعد میرود مکه. بعد از اینکه ترک و روم در قرقیصیا با هم جنگیدند، آن جنگ قرقیصیای ترک و روم که تمام میشود، این هم میرود مکه علیه آن میرسد؛ یعنی همان داستانی که برای مکه که شب قبل «و سر علیهم خلفهم فتعق» از پشت یک حملهای بهشان میشود. «فیرجع طائفه منهم الی خراسان.» یک طایفهای از اینها برمیگردد سمت خراسان؛ یعنی اینجا وارد یک جبههی جدیدی میشوند با خراسانیها. «و تقبل خیل سفیانی و تهدم الحصون.» سپاه سفیانی راه میافتد، دیوارهای شهرها را میشکند. «حتی تدخل الکوفه.» وارد کوفه میشود؛ یعنی کوفه را کامل میگیرد. «و تطلب اهل خراسان.» دنبال اهل خراسان میگردد. «منوش اهل خراسان» پاشان به کوفه وا شده. اینها میخواهند اینها را دستگیر کنند. «و یظهروا به خراسان قوم.» در خراسان یک قومی ظهور میکنند. فضایی شکل میگیرد در خراسان. قومی که «یدعون الی المهدی.» حالا این چیست؟ نمیدانم. حکم جهادی داده میشود، یک خیزش عمومی شکل میگیرد. از خراسان هم یک جماعتی راه میافتند. اینها در طلب امام زمان راه میافتند که بر اساس همان روایت قبلی بود، دعوت به مهدی میکنند. میگویند آقا، هر کس میخواهد به امام زمان برسد و بیعت کند، راه بیفتد.
«یتوّجه السفیانی الی المدینه.» سفیانی یک لشکر میفرستد سمت مدینه. «قوم من آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم).» محمد و آل محمد، یک جماعتی از اهل بیت را دستگیر میکند. «حتی یرد بهم الکوفه.» تا برگردند به کوفه. «ثم یخرج المهدی و المنصور من الکوفه حاربین.» تعابیر عجیبی است. فهمش هم سخت است. از کوفه، مهدی و منصور در حالی که اضطراب دارند. حالا این منظور امام زمان است یا یک شخص دیگر به نام مهدی؟ نمیدانم. اینها حرکت میکنند. سفیانی میفرستد دنبال این دو تا، مهدی و منصور. وقتی به مکه میرسند که اینجا بیشتر میخورد منظور امام زمان باشد، ولی چرا از کوفه راه میافتند؟ یعنی از کوفه که حضرت حرکت میکند، اینها تشخیص میدهند، پیدا میکنند، میفهمند مهدی و منصور. منصوره هم کیست نمیدانم. مهدی و منصور میرسند به مکه. سپاه سفیانی میرسند به بیداء. زمین آنها را میبلعد که دیشب عرض کردم. «ثم یخرج المهدی حتی یمر بالمدینه.» مهدی میآید از کنار مدینه عبور بکند. «فیستنقل من کان فیها من بنی هاشم.» هر که از بنی هاشم که در مدینه است، نجات میدهد. «و تقبل رایات السود.» از آن ور پرچمهای سیاه میآید.
«حتی تنزل علی الماء.» میرسد به کنار دریا که حالا منظور احتمالاً فرات است. «فیبلغ من بالکوفه من اصحاب سفیانی نزولهم.» هر کسی از اصحاب سفیانی که در کوفه هستند، باخبر میشوند که آقا این پرچمهای سیاه... ببین، اهل خراسان در کوفه بودند، اینها دنبالشان میگشتند. یک پرچمهای سیاه بود، راه افتاد. اینها دو تا شد. اینها دنبال اهل خراسان. معلوم شد یک چندتایی بودند از اهل خراسان، میخواستند بیایند. اینها را پیدا کنند، یهو پرچمهای سیاه راه میافتد، میرسد کنار دریا، کنار آب که احتمالاً فرات است. سپاه سفیانی باخبر میشود اینها رسیدند، فرار میکنند، میترسند. «ثم ینزل الکوفه حتی یستقرض من فیها من بنی هاشم.» این پرچمهای سیاه و این خراسانیها میآیند در کوفه، بنی هاشم را نجات میدهند. «و یخرج قوم من سواد الکوفه فیقال لهم العسب.» یک جماعتی از آن مردم کوفه که اسمشان "العسبه" است. حالا "اسبه" چیست؟ هر چه هست، نمیدانم. یک سپاهیانی لشکریانی است. هر چه، اینها خروج میکنند. یک جماعتی راه میافتند. «لیس معهم سلاح الا القلیل.» اینها سلاح هم ندارند، سلاحشان هم خیلی کم است. «و فیهم نفر من اهل البصره.» یک تعدادی هم درشان از اهل بصره هستند. «فیدرکون اصحاب السفیانی.» سر وقت اصحاب سفیانی. «فیستنقذون ما فی ایدیهم من صیر الکوفه.» میآیند، این اسیرانی که از زنهای کوفهای که اینها اسیر کردهاند، از چنگ اینها درمیآورند. این جایش قشنگ است: «و تبعث رایات السود.» پرچمهای سیاه چه میشود؟ «بالبیعة الی المهدی.» اینها میروند با امام زمان بیعت میکنند.
پیدایش بکنم، بخوانم برایتان که دیگر روایت آخر و عرضمان تمام. ببینم پیدا میشود. میخواهم شما بیکار نباشید، یک صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
این را هم ابن حماد نقل میکند، باز هم روایتی است که از جابر از امام باقر (علیه السلام) میفرماید که: «در مصر ابقع ظهور میکند.» که دیشب ابقه و اصحاب را گفتم. «مردم را میکشد تا میرسد به ارم. ارم همین منطقه شام است. ارم ذات الامان. بعد میآید انقلابی میشود و یک جنگ مفصلی میشود.» بعد از این سفیانی ظهور میکند. یعنی مصر هم شلوغ بشود تا سفیانی بیاید. خیلی منتظر سفیانی با جولانی مولانی اینها. سفیانی باید مصر و اینها، همه منطقه باید درگیر بشود. ابقب بیاید، از حق بیاید. خیلی داستانها دارد. پرچمهای زرد و این حرف میآید. همه اینهایی که در این منطقه درگیرند، غلبه میکند سفیانی. در چنگ میگیرد شام را، دمشق. «اثنا عشر رایف الکوفه.» قبلش ۱۲ تا پرچم در کوفه بلند شده. حالا این ۱۲ تا چه کسانیاند؟ چه هستند؟ نمیدانم.
«و یُقبِلُ بالکوفة.» رو میکند به سمت کوفه. رو میکند معلوم میشود در کوفه نیست، از بیرون کوفه است. «رجلٌ من ولد الحسین (علیه السلام).» یک مردی است از نسل امام حسین (علیه السلام) که این میخورد به خراسانی. «یدعو الى ابیه.» دعوت میکند به پدرش. دعوت میکند به امام حسین. حالا شاید منظور این است که میگوید که: «بروید حرم امام حسین را نجات بدهید. دشمن دارد میرسد به کربلا، به نجف.» حالا به پدرش، به امام حسین، به امیرالمؤمنین دعوت میکند. یعنی برایش آنی که اصل است، حفظ این حرمها است. «ثم یبعث السفیانی جیوشه.» بعد از این، یعنی انگار سفیانی دارد میآید سمت خراسان، میرود سمت کوفه. شاید به این دلیل است که از خراسان هم میآیند سمت کوفه برای حفظ این منطقه از دست سفیانی. او هم میآید اینجا، با همدیگر درگیر میشوند. این هم یک روایت که در این مضمون بود و به درد ما. این هم از این.
یکی دیگر هم دارد که: «یقبل علی اهل المشرق.» سفیانی میآید بر آل مروان غلبه میکند، میکشدشان. بعد از این حرکت میکند به سمت مشرق. برویم سر وقت ایرانیها و هم سر وقت ایرانیها هم بنی عباس که بنی عباس عرض کردم ظاهراً شیعهاند ولی باطناً متمایل به دشمنند که انگار حکومت عراق دست اینهاست. میخواهد حساب جفت اینها را با هم برسد. میاد سراغ کوفه که البته آنجا بعدش شکست میخورد از این روایات. روایات دیگر. روایت آخر را هم بخوانم و دیگر رفع زحمت کنیم. روایت آخر سه. چه کار کنیم؟ صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
حالا سعی میکنم تندتند بخوانم خسته نشوید و مطلب به هر حال تمام بشود انشاءالله. در "غیبت نعمانی" صفحه ۲۵۳ روایت از امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هر وقت دیدید از سمت مشرق یک آتشی بلند شد، شبه الحرد العظیم.» یک آتشی است که زرد و سرخ است. «تتلق الصلاست ایام.» سه روز این آتش ادامه دارد. افرادی بحث کردند، نمیخواهم وارد این بحث بشوم چون بحث مفصلی است. گفتند این آتش معمولی نیست، این بهش یک پالایشگاه میخورد، یک پالایشگاهی چیزی باید باشد که نورش هم همین مدلی است. سه روز آتش شعلهور. بعد تازه سه روز گفتند و هفت روز از بین سه تا هفت روز این آتش شعلهور است. مشرق هم هست. حالا کدام ور میشود دیگر. مشهد همین جاهاست دیگر. حالا خلیج فارس و این طرف و اینها. هر جا دیدید دیگر. حالا به هر حال حواستان باشد. این را که دیدید، «فتوقعو فرج آل محمد.» هر وقت این را دیدید، منتظر فرج اهل بیت باشید انشاءالله. انشاءالله.
حضرت بعدش گفته: «بعد فرمود که صیحه نیست مگر در ماه رمضان. چون ماه رمضان ماه خداست. صیحهی درعون هم صیحه جبرئیل برای این مخلوقات.» این خیلی مهم است. این جزء آن علائم حتمی است که اهل بیت اصرار دارند حواستان به این باشد. یک منادی از آسمان صدا میزند به اسم امام زمان. هر که در مشرق و مغرب میشنود، اگر خواب است بیدار میشود، اگر ایستاده است مینشیند، اگر نشسته است بلند میشود. «فزعوا من ذالک الصوت.» از شدت ترس از این صدا که این چه بود؟ این چه صدایی بود؟ از کجا آمد؟ چه شکلی بود؟ این تا حالا اینجوری نشنیدیم. صدای جبرئیل است. عجیب. آقا شوخی نیست. صدای جبرئیل. «ف رحم الله من اعتبر بذالک الصوت.» خدا رحمت کند هر که که پشت بند این صوت بگیرد و اعتنا کند به این صوت و اجابت کند این صوت. آنی که میآید، صوت جبرئیل روح الامین است در ماه رمضان در شب جمعه است، شب بیست و سوم. وقتی این را دیدید، شک نکنید. گوش بدهید. اطاعت کنید. ولی آخر روز این شب بیست و سوم بود، فرداش آخر روز یک صدا دیگر بلند میشود. این صدای چیست؟ «صوت الملعون ابلیس.» صدای ابلیس ملعون بلند میشود که صدا میزند: «فلانی مظلوم بود.» و که این فلانی ظاهراً منظور عثمان خلیفه سوم است که: «این مظلوم بود و آخی بگردم و مردم این عثمانیها و بنیامیه و اینها را یادتان نرود و به اینها کمک...» داستان بنیامیه است که جدی از فردا شب انشاءالله وارد بحث بنیامیه میشویم. جای دیگر البته فرمود که: «این را میگوید که مردم را دچار شک بکند، فتنه بیندازد. شماها حیرت نکنید، جا نزنید، گول نخورید. صدای جبرئیل از آسمان، صدای ابلیس از زمین است.» این را حواستان باشد. آن صدای جبرئیل را پشت بندش حرکت کنید.
بعد فرمود که: «امام زمان وقتی میآیند که خوف شدید همه جا را گرفته، زلزله، فتنه، بلاهایی که مردم میرسد، طاعون، بیماریهای ویروسی و میکروبی، شمشیر قاطع بین عرب، اختلاف شدید در مردم، تشدد در دینشان، تغیر در حالشان تا جایی که همه آرزوی مرگ میکنند، صباحاً و مساء.» صبح و شب میگویند: «خدایا فقط مرگ ما را برسان.» از شدت بلاهایی که سرشان میآید و «اکل بعضهم بعضا.» همدیگر را میخورند. حالا میخورند یعنی چی؟ میدرند.واقعاً میخورند. در روایت دیگر دارد: «طرف دختر زیبایش را میبرد، میدهد، میگوید هموزن این به من نان بدهید.» قحطی شدیدی میشود، ناامنی شدید میشود. وقتی همه دیگر کامل ناامید شدند، امام زمان میآید: «والقُنُوطُ مَنْ اَنْ یَرَوا فَرَجا.» دیگر همه ناامیدند از اینکه فرجی حاصل بشود.
خوش به حال کسی که امام زمان را درک کند و «و کان من انصاره.» آنجا کمکش کند. و بدبخت و بیچاره کسی است که دشمنش باشد، مخالفتش کند، حرفش را گوش ندهد. بعد توضیحاتی دادهاند، فرمودند وقتی که میآید با امر جدیدی میآید، کتاب جدیدی میآید، سنت جدیدی میآید، قضاوت جدید جدید؛ یعنی اینکه اینها آنقدر که دور شدهاند، این را جدید میدانند. که به عرب فشار میآید: «لیس شانه الا القتل.» تعارف هم ندارد دیگر. حضرت که میآید دیگر فقط کار شمشیر است دیگر. با شمشیر و ملامت کسی هم رویش اثر نمیکند.
بعد حضرت فرمود: «وقتی که فرزندان فلانی دچار اختلاف شدند، نمیدانم فلان کی. اینجا منتظر فرج باشید. فرج شما نیست مگر موقعی که بنی فلان اختلاف پیدا کند.» بعد فرمود که: «وقتی که اختلاف پیدا کردند، منتظر صیحه آسمانی در ماه رمضان باشید، صیحه. بعد از اختلاف یکی از خانوادههای حاکم در این منطقه است. حواستان باشد اینها که اختلاف خوردند، بعدش صیحه آسمانی و بعدش ظهور امام زمان. و حضرت خروج نمیکنند و آنی که دوست دارید و نمیبینید مگر اینکه فرزندان فلانی بین همدیگر اختلاف بکنند. که وقتی اینطور شد، مردم نسبت به اینها طمع پیدا میکنند، اختلاف کلمه پیش میآید. سفیانی اینجا خروج میکند. انگار تعادل دست طاغوت در این منطقه از بین میرود. این حکومت بنی فلان که دارد متلاشی میشود، سفیانی علمش میکنند که این تعادل را حفظ بکند. بعد چه میشود؟ اینها دیگر اختلاف و اینها دارند تا اینکه خراسانی خروج بکند. خراسانی از مشرق، سفیانی از مغرب. هر دو میزنند به سمت کوفه. مثل دو تا اسب سواری که دارند به سمت کوفه میتازند.»
بعد فرمود: «که خروج سفیانی و یمانی و خراسانی در یک سال، در یک ماه، در یک روز است.» مثل دانههای تسبیح پشت بندش آن یکی میافتد. اینکه میزند بیرون، آن هم راه میافتد. آن که راه میافتد، این هم راه میافتد. سهتایی با هم. خراسانی؛ یعنی اول سفیانی و خراسانی و یمانی. بعد چه میشود؟ همه هم دنبال همدیگر که اینجا خیلی جنگ شدید و فراگیر است، ولی هدایتبخشترین پرچم بین اینها، پرچم یمانی است. چون این فقط با خود امام زمان کار دارد؛ یعنی زیر بیعت هیچ کسی جز امام زمان نیست. این نکته قبل عرض کردم که بحث دیگری بود. یعنی اینها صاف؛ یعنی جماعتی که میگوید: «فقط با خود حضرت بیعت میکنند، با هیچکس دیگر هم کاری ندارند و هیچ اختلاف فلان و اینها انگار تویشان نیست.» از این جهت اینها از همه هدایتبخشترند که حضرت مفصل فرمود این پرچم یمانی باهاش مخالفت نمیکنید و این را سفت میچسبید و ازش جدا نمیشوید که چند تا تعبیر خاص برایش به کار بردهاند و توصیفاتی که در ادامه روایت مربوط به اینکه بعد چه میشود که دیگر چون به بحث ما مرتبط نیست.
عرض عزیزان را خسته کردیم. بحث طولانی بود. دیگه سعی کردیم به یک جایی برسد. این بحث نکاتی مطرح بشود. بخش زیادی از مطالبش البته هنوز مطرح نشده. یک پنج جلسهی این بحث انشاءالله در دهه محرم ادامه پیدا میکند، یک جای دیگری که آن نکاتی که مانده بود انشاءالله تکمیل بشود. خب، شب اول ماه صفر و ماه صفر ماه بلا و مصیبت اهل بیت. ماه شدیدی بود. اهل بیت از دست همین آل ابوسفیان، همین جماعتی که در آخرالزمان خراسانیها با اینها درگیر میشوند، سفیانیها. یک سر داستان اینجا بود، یک سر انتقام اینجا. یکی از فرزندان حسین با یکی از فرزندان ابوسفیان در آخرالزمان درگیر میشوند. دوباره از همان جنس است درگیری؛ ولی اینجا دیگر آن فرزند امام حسین (علیه السلام) غلبه میکند و انتقام میگیرد. این مظلومیت دیگر تمام میشود. پیامبر فرمود: «تا آن اتفاق ما همیشه مظلومیم. تا وقتی که اینها بیاید، روز خوش برای ما اهل بیت متصور نیست.» اوج این کینه و نفرت و حقد و خباثت این سفیانی مسلکها در این قضیه است و ورود این خانواده به... دیگر هر چه که پلیدی در وجود اینها بود، در این قضیه نشان داده شد. خیلی ظلم، خیلی خیلی تا جایی که از امام سجاد (علیه السلام) منقول است که حضرت فرمود: «هیچ جا برای ما اهل بیت مثل شام نبود.» سختترین جا. و نقل شده از امام سجاد (علیه السلام) که فرمود: «یا لیتنی لمت لدنی امّی.» کاش مادر من متولد نکرده بود. نمیدیدم این حجم از جنایت و خباثت را نسبت به اهل بیت. خیلی بد رفتار کردند با این خانواده.
بعضی از مقاتل اینطور نوشتهاند. میگوید: «یکطوری این خانواده را وارد شام کردند.» این عبارت مقتل است. «بحیث و تقشعر من ذکره الابدان.» مقتل دارد این را میگوید. تاریخنویس خیلی عجیب است که اینطور حرف بزند. میگوید: «یکطوری این خانواده را وارد شام کردند که بدن از شنیدنش به لرزه میافتد و ترعد منه مفاصل الانسان.» استخوانهای آدم میلرزد وقتی میفهمد این خانواده را این شکلی چه کردند با این زن و بچه. این بچههای کوچک! حالا آنهایی که بزرگتر بودند خب به هر حال تجربه دارند، میدانند، خبر دارند. این بچههای کوچک واقعاً واقعاً وحشت کردند از این صحنههایی که در شام دیدند. «فقلت بقلن الی عنوقه.» در مورد امام سجاد گفتند که دست و پایش را بستند، زنجیر را متصل کردند به گردن و «و جهز نسائه و صبیانه.» یا الله. «محفض بن صعلبه» را هم مسئول این کاروان کردند به همراه چه کسی؟ «و شمر بن ذیالجوشن.» به همراه شمر رئیس این کاروان شمر بود. این خانواده را از کوفه تا شام آورد. وقتی رسیدند جلوی در کاخ یزید، این محافظ ملعون صدایش را بلند کرد، گفت: «یا امیرالمؤمنین، هذا محمد بن صعلبه.» من محافظ بن صعلبه هستم. ببین چه برات آوردم! ببخشید دیگر من ترجمه میکنم عبارت را. «عطاق بالله العام و الفجره.» یک مشت لئیم فاجر برایت آوردهام. اینطور این خانواده را وارد کاخ یزید کردند. خیلی تعابیر عجیبی است. سید بن طاووس این شکلی تعریف میکند این قضیه را. میگوید: «فصار بهم محافظٌ الی الشام.» این محفض بن صعلبه این خانواده را چه شکلی وارد شام کرد؟ «کما یسار بسبای الکفار.» آنجوری که اسرای کفار را وارد میکنند. تعبیر عجیب سید طاووس میفرماید: «یتصفح وجوهن اهل.» همه زمین، همه منطقههایی که این خانواده آمدند، همه صورت این زن و بچه را دیدند. چه گذشت به این زن و بچهای که یک عمر در پردهی حیا زندگی کردند؟ با دست بسته، با رخت اسارت، با توهین و تحقیر شهر به شهر اینها را چرخاندند، با صورت باز ایستادند زل زدند به این زن و بچه. من سختم است این روضهها را بخوانم. خدا شاهد است این عبارت را هم بگویم برایتان از امام سجاد (علیه السلام). حضرت خودشان توصیف میکنند، میفرمایند: «حملنی علی بعیرٍ یتلو لبه غیر وتا.» من را سوار یک شتری کردند که رکاب نداشت. شتری که رکاب ندارد سوار شدن بهش خیلی سخت است. پیاده شدن ازش آدم هر وقت میخواهد پیاده شود، پرتاب میشود. این وضع امام سجاد است. در روایت دیگر دارد شتر لنگ هم بود. با هر حرکتی یک ضربهای هم به وجود نازنین امام سجاد. چطور آوردند این خانواده را؟ «و رأس الحسین (علیه السلام) علی علم.» سر حسین را هم نیزه زده بودند. «و تسوتنا خلفی.» زنها را هم پشت من قرار داده بودند. «الا به حال عفاف و الفارعه خلفنا.» «لا حولنا بارما.» سبحان الله! این لشکر هم دور تا دور ما و پشت ما نیزهها را در دست گرفته بودند. ما این شکلی ما را آوردند. «اندعمَتْ مِنْ اَحَدِنَا عینٌ.» اگر از چشم یکی از ما یک قطره اشک میآمد، «غرّاصه.» با نیزه میکوبیدند. اینجور ما را آوردند. تمام مسیر این شکلی بود تا رسیدیم به شام. خب، رسیدیم به شام چه شد؟ تازه شروع شد. وقتی رسیدیم به شام: «اذا دخلنا دمشق.» وقتی وارد دمشق شدیم: «صاح ساحَن.» یک کسی فریاد زد. جارچی آمد فریاد زد که همه را جمع بکنند. چه گفت؟ ببخشید دیگر من این عبارتها را خواندم. امشب ترجمه کردم. امام زمان ببخشید ما را. صدا زد: «یا اهل الشام.» آی مردم شام، «هالا صبایا.» اینها یک مشت اسیرند. «از اهلبیت الملعون.» روضه را تمام کنم. اذیت شدید. گفتند یک مسیحیهای شام جمع شدند: «یبصغون فی وجوهن.» در صورت این زن و بچهها به دهان انداختند.
در حال بارگذاری نظرات...