تعریف دقیق علت و دلیل و تفاوتهای آنها
مغالطه خلط علت و دلیل در مباحث فلسفی و اجتماعی
توضیح مقام ثبوت و اثبات با مثالهای کاربردی (کتاب، قرآن، معصوم)
نسبت دادن شرور به خدا و تبیین صحیح آن
جبرگرایی ناشی از خلط علت و دلیل
مثالهای شعری (خیام) و نقد آنها در چارچوب فلسفی
ورود به مغالطه بعدی: رد دلیل به جای رد مدعا
خطر خلط میان پرورش ادعا و آوردن دلیل
مسئله «تفسیر قرآن» و ادعای جانبداری مفسران مرد
پاسخهای فقهی و منطقی به شبهه جانبداری در احکام اسلامی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
مغالطه بعدی... بله، در شیب پایانی مغالطاتمان هستیم که جلسه بعدی، انشاءالله، جلسه آخرمان است.
یکی از مغالطات بسیار مهم که کمی فضای علمی دارد، ولی در محاوره و عرف هم خیلی رایج است و از آن استفاده میکنند. در فضای علمیمان بیشتر رایج است، یعنی فضای آکادمیک خیلی مبتلا به این مغالطه است: مغالطه خلط علت و دلیل. مغالطه هفتم، درست است؟ پارت ۳.
ما یک علت داریم، آقا جان، یک دلیل. این دو با هم فرق میکند. علت و دلیل با هم فرق دارند. علت در برابر معلول میآید. علت یک امر واقعی، عینی، بیرونی است؛ دلیل یک امر ذهنی انتزاعی است. درست شد؟ علت در برابر معلول به کار میرود؛ مثلاً میگوییم آتش علت، [و] حرارت معلول است. اینها هر دوتا چیست؟ عینی، واقعی، بیرونی است. یا نیروی جاذبه، علت سقوط اجسام، [و سقوط اجسام] معلول. اما کلمه «دلیل» درباره مفاهیم ذهنی انسان [به کار میرود]. برای اثبات فلان مدعا باید دلیل اقامه کرد. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که اینجا هوا گرم است. علتش این است که پکیج مثلاً روشن است، نمیدانم بخاری روشن است. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که اینجا را یکجوری ساختهاند [که گرم بماند]. علت میشود امر واقعی. [آیا] میشود دلیلش این باشد که آفتاب علت [است، و نه] دلیل برای امر ذهنی [ما]؟ مثالش را بخوانیم. خلط علت و دلیل هنگامی رخ میدهد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته شود.
منظور این نیست که چیزی را که علت است، دلیل بنامیم یا برعکس؛ بلکه منظور این است که اگر در جایی در مقام بحث از پدیدههای خارجی هستیم و در واقع باید به تبیین رابطه علی و معلولیاش بپردازیم، در عوض به جنبه ذهنی و بحث چگونگی حصول عقیده خاص مشغول شویم. درست شد؟ یعنی به جای اینکه بیاییم رابطه علی و معلولی را کشف کنیم، جنبه ذهنیاش را بحث کنیم. در مقام بحث از دلیل و استدلال برای مدعایمان، میخواهیم تبیین کنیم که اعتقاد به گزاره خاص چگونه و با چه مقدماتی برای ما حاصل شده. در اینجا پرداختن به جنبه خارجی و بیان روابط علی و معلولی، مغالطه است.
بعد شما بگویید که «با چه چیزی به این پندار رسیدهاید؟» [پاسخ میدهد:] «من که فلانی زد تو گوش فلانی، من به این باور رسیدم.» علت، دلیل نیست. از وقتی دیدم که فلانی با شعار سادهزیستی آمد و گند زد به مملکت، فهمیدم که این شعار ناکارآمد است. خب، این علت نسبت علیت هم ندارد. معلول یک چیز دیگر است. در نظام علی، فضای دیگری است. این هیچ ربطی به آنچه شما داری ادعا میکنی، ندارد. درست شد؟
«اگر ما مرگ بر آمریکا نمیگفتیم، تحریم نمیشدیم.» اینجوری نمیشود. البته این علت جعلی هم هست و [این جمله خود مصداق] خلط علت و دلیل هم هست. حالا مثالش را بخوانم برایتان.
مثال اول: اینکه ما انسانها چرا میل به خودنمایی و تظاهر و تفاخر داریم، واضح است؛ چون اولاً همه ما این امر را به عنوان گرایش ذاتی در درون خود میبینیم، ثانیاً تحلیل بیشتر رفتارهای انسانی هم جز با این فرض ممکن نیست. [ما] خودنمایی داریم. خیلی خب. حالا چرا خودنمایی داریم؟ میگوید: «همه انسانها میل به خودنمایی دارند؛ چون هر کسی که به خودش مراجعه میکند، میل خودنمایی دارد.» این [خود] خلط بین علت و دلیل است.
توضیحات مفصلتر و دقیقتر: برای درک دقیقتر این مغالطه، گزاره زیر را در نظر میگیریم: «آهن در اثر حرارت منبسط میشود.» درباره این گزاره دو نوع برخورد و سوال وجود دارد. گاهی ممکن است از کسی بپرسیم که «تو از کجا میدانی که آهن در اثر حرارت منبسط میشود؟» دلیل تو برای مدعا چیست؟ آیا شخص در پاسخ میتواند بگوید که «من شخصاً آزمایش کردم و دیدم که آهن در اثر حرارت منبسط میشود»؟ همچنین ممکن است به عنوان دلیل [برای] مدعای فوق بگوید: «من از فیزیکدانها شنیدم که همه فلزات در اثر حرارت منبسط میشوند، و چون میدانم که آهن هم یک فلز است، نتیجه میگیرم که آهن در حرارت منبسط میشود.»
اما برخورد دیگر با گزاره فوق این است که بپرسیم: «آهن چرا و به چه علتی در اثر حرارت منبسط میشود؟» علتش چیست؟ یعنی چه فعل و انفعالاتی ایجاد میشود که طی آن حرارت دادن آهن به انبساط منجر میگردد؟ در پاسخ به این سوال که پرسش درباره جهان خارج است، مثلاً میشود گفت که حرارت موجب افزایش حرکت مولکولهای آهن میشود و این افزایش حرکت، فضای بیشتری میطلبد که در نهایت به افزایش حجم، یعنی انبساط آهن، منجر میشود.
چنانکه ذکر شد، مغالطه خلط علت و دلیل وقتی اتفاق میافتد که هر کدام از این دو به جای دیگری به کار گرفته شود.
در اثبات اینکه عراق در جنگ تحمیلی علیه ایران از انواع کمکهای نظامی، صنعتی و اطلاعاتی کشورهای مختلف استفاده میکرد، توجه به چند نکته کفایت میکند: اول اینکه جمهوری اسلامی بعد از انقلاب در آغاز رشد و بالندگی خود بود و استکبار جهانی برای نابودی آن دست به هر کاری زد. دوم، مسئله نقش ایران و عراق در تولید نفت خام بود. و نکته سوم اینکه فلان... [این توضیحات] الان خودش یک مغالطه است، [یعنی] خلط علت و دلیل. در مباحث فلسفی، معمولاً به نام خلط مقام ثبوت و اثبات شناخته میشود.
یک مقام ثبوت داریم، [یک مقام اثبات]. مقام ثبوت، مقام ذهن است؛ مقام اثبات، مقام واقعه بیرونی [یا] خارج است. درست شد؟ الان من به شما میگویم که «ما مسلمانان قرآن داریم.» «ما مسلمانان قرآن داریم.» شما مسلمانها قرآن دارید؟ دارید؟ نحوه سوال [مهم است]. الان شما میگویی «ما داریم»، منظورت چیست؟ کجا دارید؟ کجا داری؟ «در کتابخانه دارید؟» «کتابخانه دارید؟» آفرین. دو نوع داشتن داریم: یک «داشتن در مقام ثبوت» و یک «داشتن در مقام اثبات». «داریم» یعنی همچین کتابی هست؟ «داریم» یعنی الان در جیبم است؟ بله، ما مسلمانها قرآن داریم، ولی الان نداریم. روشن است؟
یکی از مغالطات بزرگ هم که اتفاق میافتد، همین جاهاست که اسلام میگوید: «ما پیشرفت میآوریم»، ولی پیشرفت نیاورد. پس چی شد؟ انقلاب گفت: «ما رفاه میآوریم.» مثلاً میگویم ها! تو راهرو که میآمدی، این «صعود چهل ساله» اینها را نخواندید؟ مثلاً داریم یا نداریم؟ داریم. در کجا داریم؟ در ذهن داریم، در مقام ثبوت کامل داریم. در مقام اثبات [است که اینها محقق نشده]؛ چون مقام اثبات تدریج برمیدارد، مانع برمیدارد. مقام ثبوت مانع برنمیدارد. درست است؟
الان [اگر] قرآن شما را میتوانند آتش بزنند، کدام قرآن را؟ قرآنی که در مقام ثبوت دارید یا در مقام اثبات دارید؟ مقام ثبوت، [یا] اثبات؟ ببینم میتوانید بگویید! بگویید دیگر! ناهار خوردی؟ [اگر نگویی، این] شیادی، شارلاتانبازی [است]. مقام ثبوت. مثالش هم کتاب بود دیگر؛ کتابی است که در مقام ثبوت است یا در مقام اثبات؟ وقتی چاپ میشود، بیرون میآید. الان ما کتاب «اینستاگرام» را نوشتیم، در مقام اثبات هم هست، رفته برای ارزیابی. نه، دیشب پیام [آمد]، چند تا اصلاحیه خواسته بودند. اصلاحش را انجام بدهیم، دیگر انشاءالله چاپش میکند. نه، گفتند که انسجامش کمی مشکل دارد. حالا درستش [میکنیم]. از اینها زیاد پیدا میشود؛ مغالطه مقام ثبوت و مقام اثبات.
مثلاً «هیچکس در مملکت معصوم نیست.» بله، در مقام ثبوت هیچکس غیر از چهارده معصوم، معصوم نیست. یعنی ما هیچ کسی را معصوم بالذات نمیدانیم. ولی در مقام اثبات، عدهای هستند که اینقدر روی خودشان کار میکنند تا به عصمت نزدیک میشوند. اینکه طرف معصوم نیست، دلیل نمیشود برای اینکه هر نقد بیاساسی را که خواستی، به او بچسبانی. [مثلاً میگویند:] «فحش میدهد؟ معصوم نیست!» خب، چه ربطی دارد؟ تو هم معصوم نیستی، میتوانم در موردت بگویم! چه ربطی دارد؟ نسبت اینها با هم چیست؟ «چون معصوم نیست دیگر، هر چیزی در موردش میشود گفت.»
بعد آنجا [در بحث] علت و دلیل، طرف عالی است! میگوید که «هیچکس، من معصومی نمیشناسم غیر از چهارده معصوم»، و حتی معصومش را هم انتقاد میکردند! پیغمبر چیزی فرمودند. طرف پا شد، گفت که: «یا رسولالله، این از تو است یا از خدا؟» بچهها، اینجا این طرف توانسته نقد کند. نقد در مقام ثبوت منظورت است؟ نقد تکوینی منظورت است؟ نقد تشریعی منظورت است؟ بله، نقد! این الان نقد کرده. خب، این الان نقدش هم درست بوده؛ یعنی پیغمبر تشویق کردند که همچین کاری [انجام شود]. این کار جایز است. حالا شرعیاش، عقلیاش، عرفیاش، از جهات مختلفش کار درستی انجام داده. از کجایش داری الگوبرداری میکنی؟ پیغمبر افتاده است. پیغمبر هم افتاد. پیغمبر راضی بوده یا نبود؟ پیغمبر خواستند اتفاق بیفتد؟ افتاد! الان هر کس هم آدم میکشد، یکی از مغالطات باز پررنگترش اینجاست.
نسبت خدا با قتل و غارت و جنایت و ظلم چیست؟ میشود به خدا نسبت داد یا نه؟ در کجا؟ آفرین! باریکالله! در مقام ثبوت میشود نسبت داد، ولی در مقام اثبات [نه]. خیلی مسائل را حل میکند. بسیاری از شبهات علمی اینجا حل میشود. در مقام ثبوت، هرچه که در عالم ایجاد میشود، به خدا نسبت میدهیم؛ ولی در مقام اثبات، چی میگوید؟ [خدا میگوید:] «برو بکش!» [آیا خدا] ازت درخواست کرد؟
در مقام ثبوت، چون [خدا] شما را مختار آفریده، میدانسته شما یک همچین [شخصی هستید]. یکی آمد پیش من، گفت که همین تازگی، هفته پیش، یکی از دوستان گفتم: «مثالت را بده، ولی جوابش را میگیری.» [گفت:] «خدا میدانست شمر بد است یا نه؟» گفتم: «میدانست.» چرا؟ آخر شمر مخلوق خدا هست یا نه؟ [خدا] او را به جهنم میبرد یا نه؟ میدانست جهنم میرود یا نه؟ خلق کرده برای جهنم؟ آقا بگذار! آقا، رطوبت زیاد! ذات خدا چی بود؟
دوچرخهسوار دارد با دوچرخهاش میرود. [انگار که] دوچرخهسوار را راه انداخته باشی، حرکتت را به او داده باشی. حرکت میدهد. «خوردن من حق ز ازل میدانست/گر می نخورم علم خدا جهل بود.» [شعر خیام]. کوثر، ساده [دل] بنده خدا! داشته باشید. مناقشه کرد، ولی تا حدی بحث را میرسانم.
شما فرض کنید که مثال به شدت زشت است، ولی به شدت گیرا. جوانی که میرود ازدواج میکند، یکی از اهدافش در ازدواج این است که به بچه برسد. بله. بعد این اگر بچه بخواهد، باید با همسرش مباشرت کند. خود این [مباشرت] حامل کلی رنج و مصیبت و بدبختی و اینهاست. بعد تازه، خانم باردار [میشود]. بعد این باردار که میشود، سنگین میشود، بچه نمیدانم وزنش میرود بالا، شب میخواهد بخوابد، از این ور به آن ور [غلط میزند و] پدرش درمیآید. بعد مراقبتهای ویژه ممکن است برایش پیدا شود. دیگر زایمان که دیگر نگو! به او بگو: «چقدر تو پسر نامردی! رفتی ازدواج کردی که این دختر را بدبخت کنی، دلت خنک شود؟ این شب میخواهد بخوابد، از این ور به آن ور [غلط میزند]! تو رفتی ازدواج کردی که این موقع زایمان اینجوری [بشود]! میدانستی تو وقتی بچه میخواهی این اتفاق میافتد یا نه؟ بدبخت کردید این دختر را! این چه مصیبتی بود سرش آمد؟» یعنی چه؟ باید اتفاق بیفتد؟ [آیا] راضی [هستی]؟ آقا بیا من یک کار کنم، برم زایمان!
به خدا، ذات عالم این است که یک چیزی وقتی میخواهد به غرض برسد، تبعاتی را در سیر رسیدنش، در اصطکاکاتی دارد. آن اصطکاکات باعث هدر رفتن بعضی چیزها میشود.
علامه طباطبایی، ببین! این است که فرق میکند. علامه طباطبایی که با بقیه فرق میکند، [ایشان] میگوید: «شما وقتی یک میز میخواهی بسازی، کلی چوب هدر میرود، دورریز میشود که یک میز دریافت شود.» و کسی نمیگوید که اینها که ازش بریدی، مرتب کردی، صاف کردی، اینها که دور ریختی، هدر رفت؟ [نه، بلکه] لازمه طبیعی رسیدن به [هدف] است. [این مثال] بهتر از [این است که بگویی در] عالم ماده، در دنیا که شما تزاحم میخواهی لحاظ کنی، این است. بحث مهم، بحث شبههشناسی، جزو مباحثمان بوده، داریم جواب میدهیم. بحث حیاتی هم هست، یعنی اگر حل نشود، خیلی مسائل میلنگد.
بله، جوان میداند که اگر بچه بخواهد، پدر زن درمیآید. چارهای از این نیست. [ما] دوست نداریم، باید این درد را تحمل کنیم. ولی ما دوست نداریم [این اتفاق بیفتد]. خدا میگوید عدهای باید بروند جهنم، شمری باید درست شود، ولی من دوست ندارم، راضی نیستم کسی شمر شود. سر سوزنی علاقه ندارم. ولی اگر حسین بن علی میخواهد درست شود، قطعاً یک شمری لازم است. [آیا] سخت بود؟ [با مثال] دوچرخه حلش کنی؟ [بگذارید از] تماس تلفنی استفاده کنیم؟ توانایی رشدی نیست. مثل اینکه بگویی آقا شما یک کار کن که همه درختها میز شوند، بعد مشکلی نیست. همه درختها میز شوند، ولی بحث این است که شما میخواهی همه درختها با اختیار خودش میز شوند، اینجا مشکل است.
در مقام ثبوتش خدا لحاظ کرده بود که عالم، یزید میخواهد. در مقام ثبوت گفته: «من شیطان میخواهم، شیطان را من خلق کردم.» در مقام ثبوت داشته باش، عزیزم! مهم است، مقام ثبوت. من میخواهم همه به بهشت بروند، باید یک شمری باشد. درست است؟ آفرین! همه بروند بهشت. ببین، خدا میگوید: «من یک عالم آفریدم [که] مستلزمات [خاص] خود را دارد.» [مانند] نفتی [که آتش دارد]. آفرین! حالا این توضیح باز کاملتر است. مثال خوبی نیست دیگر. این مثال که واقعاً مثال بدی است.
ما توی این خانه سرویس بهداشتی هم میخواهیم. حالا مثلاً فرض بر این بگیریم، فعلاً فقط ذهنیها [را در نظر میگیریم]، اصلاً در واقع، واقعاً اینطور نیست. فرض بر این بگیریم که مثلاً کسی که زباله را جمع میکند، واقعاً از جهت وجودی و اینها سطحش پایین باشد. درست است؟ شهردار! داری شهری را طراحی میکنی، در مقام طراحی میگویی: «این شهر زباله دارد، پس پاکبان میخواهد.» این در مقام ثبوت. شما پاکبان را لحاظ کردی، ولی در مقام اثبات نگفتی «کی بیاید پاکبان بشود.» [فرض کنیم] واقعاً از جهت وجودی سطحش پایین باشد، بیارزش باشد، هر که پاکبان شد اصلاً از حیثیت بیفتد (که اینجوری نیست، ابداً ابداً اینطور نیست، ولی ما فرض میکنیم، فرض است دیگر. اشکال ندارد که فرض محال که محال نیست). حالا این پاکبان در بیرون باید محقق شود دیگر. آنکه محقق میشود، [مسئولیتش با من نیست.] دیگر من نگفتم، ولی میخواهیم پاکبان هم میخواهیم. حرکت لازمه حرکت است.
گوش بده، گوش بده عزیزم! سید، یک جلسه آمدی، دیگر نریز! لازمه رشد، حرکت است. لازمه حرکت، اصطکاک است. اگر شما بگویی لازمه اصطکاک، زائدات است. «عرفان، دینامیک، درست نوشتم یا نه؟» آیا این برای شما کافی نیست؟ خدایا! خدایا! در ولایت شما، مکانیکی باید بگویی. یک وقت هست شما دفعتاً چیزی را ایجاد میکنی. اگر دفعتاً ایجاد کردی، ببین، من به شما میگویم که آقا، یک چیزی بیافرینیم یکهو. بعدش هم اینها که مثلاً تخته شد، ماژیک شد، اینها دفعتاً [درست نشدند]. یک ماژیکی آفریدیم که سیری را طی نکرد، زائدات ماژیک را آفریدیم که سیری/رشدی طی نکردند، ضایعات نداشت. اینها دیگر نسبت به هم ندارد. چیزهایی که هیچ [همبستگیای با هم ندارند]. الان اگر ما ماژیک داشته باشیم که نسبت با تخته ندارد. تخته خاصیتش چیست؟ با ماژیک بنویسم. بنویسیم، تمام میشود.
شما اگر بخواهی لحاظ بکنی که رشدی اتفاق بیفتد، باید اینها با همدیگر نسبت داشته باشند، و نسبت باید قوه و فعل در آن لحاظ شود. هر چیزی از قوه به سمت فعلیت برود، هدر رفت پیدا میکند، اصطکاک پیدا میکند، زائد پیدا میکند. آیا میشود عالم را جور دیگر در نظر گرفت که هیچی به هیچی ربط نداشته باشد؟ خاصیتی ندارد. بله، جا افتاد یا نه؟
کارکرد وقتی قرار است داشته باشد، استفاده، استفاده! وقتی قرار باشد چیزی بشود، استفاده، لازمش این است که اصطکاک پیش بیاید. یک ماژیکی بسازیم که تمام نشود، نسبت ندارد با چیزی، کارکرد ندارد، استفاده نمیشود. یک ماژیکی تبدیل انرژی چی میآورد؟ در مقام [ما انسانها]، ماها داریم میگوییم ما مخلوق خداییم، غرض ما مهم است. خدا که غرض ندارد از خلق! برای ما غرض لحاظ کرده. الان غرض چوبی بوده که میز بشود، انرژی هدر نرود. الان ماژیک را برای چه آفریدند؟ من ماژیک خلق کردم، اختراع کردم برای آموزش، به کار گرفته شود، آموزش، رشد. این غایت [ماژیک] است یا غایت من است؟ منی که آفریدم، غایت من این بوده که این غایت را داشته باشد، ولی چیزی گیر من نمیآید.
چیزی که خود این میآید بنویسد، من با تمام نشدنش مشکل ندارم ها! تبدیل انرژی صورت بگیرد، تبدیل انرژی اصطکاک میخواهد. منبعی به منبعی وصل است که تمام نمیشود. خیلی اشکال ندارد. منبع خودش که اصطکاک دارد؛ [مثلاً] خشک [شدن ماژیک] زائدات دارد. پاککنم، پاک میکنم، آشغال درست میشود. کلی [گرد و غبار] جمع میکند آن تخته پاککن. این چی شد، آقا؟ اینها که در این تخته پاککن است، چی شد؟ هدر رفت! خاصیت [دارد یا] ندارد؟ آنکه ماژیک را درست کرده بود، میدانست که آخر ماژیکها میرود تو این تخته پاککن. پاککن! این [مثال] شمر بهتر از دوچرخه میچرخد. این مثال قبلی خیلی دقیقتر است، اگر خوب فهمیده شود.
پس داریم: خدا در مقام ثبوت، شیطان آفریده، یزید آفریده، گناه آفریده. در مقام [اثبات]، این است که شر را نمیشود به خدا نسبت داد. در عین حال، میشود هم نسبت داد. نسبت میدهیم در مقام ثبوت، نسبت نمیدهیم در مقام [اثبات]. الان اگر من گناه کردم، دروغ گفتم، میتوانم بگویم خدا این دروغ را بر زبان من جاری کرد؟ به چه معنا؟ [فقط] معنای اثباتیاش [است که این را نمیتوان گفت]. حل است؟ بسیار مهمی است، بسیار مهم است. بسیاری از معضلات علمی حل میشود. در فضای سیاسی و رسانه و اینها، اگر ما این را بتوانیم برای مردم جا بیندازیم، غوغا میشود. خیلی نکته مهم [است]. فکر کنیم چه شکلی میشود این حرفها را به خورد مردم داد تا قشنگ بفهمند و اصلاً دو حوزه را تفکیک کنند.
فرزندان من، دقت کنید! مغالطه خلط علت و دلیل در مباحث فلسفه، به نام خلط مقام ثبوت و اثبات شناخته میشود. مقام ثبوت، همان جنبه وجود پدیدهها در عالم خارج است. [و در مقام ثبوت، ما] رابطه علی و معلولی پدیدهها [را میبینیم] و مقام اثبات [هم] جنبه ذهنی [را نشان میدهد]. یادم نبود که اینجا توی منطق برعکسش را میگویند. این تو فلسفه، مقام ثبوت و اثبات اینجوری است. در فلسفه و اصول فقه توی منطق برعکس این است. مانند روابط [و] رابطه مقدمات نتیجه یک استدلال فلسفی. از ذکر مثال در این باب خودداری میکنیم.
اما نکتهای را درباره تحلیل رفتار انسانی یادآوری [میکنم]: اگر رفتار انسان بر پایه دلیلگرایی باشد، ملازم با نظریه اختیار و آزادی است؛ [و] اگر بر پایه علتگرایی باشد، خب این میگوید: «خدا علت دروغ گفتن من بود. اگر خدا نمیخواست، من دروغ نمیگفتم.» خلط علت و دلیل دیدی؟ [میگوید:] «خدا با برادرت چه کرد؟» آری، خدا رئیسش کرد! معاویه میگفت: «من، خدا مرا رئیس کرد.» کی مرا خلیفه کرد؟ خدا! آره، آره! خلط بین علت. خدا علت رئیس شدن تو هست، ولی دلیل رئیس شدن تو نیست. حل؟
در مقام ثبوت خدا ریاست را به تو داده، ولی در مقام اثبات [تو هنوز رئیس نیستی]. لذت بردین از این بحث یا نه؟ خیلی بحث مهمی استها! خیلی گرهها را باز میکند. اگر تو طغیانگری، اگر علیه او خروج کنی، ولی اگر پیروز شدی، حاکم شدی، تا نیم ساعت پیش که هنوز رئیس نشده بودی، طغیانگر بودی، اعدامت واجب بود. الان که همه ازت تبعیت [میکنند]! خیلی جالب است واقعاً!
اگر بر پایه علتگرایی باشد، ملازم با نظریه جبر است. برای نمونه در اینجا میشود [شعری] منسوب به خیام را شاهد آورد که: «من میخورم و هرچه که چون من، چه جوری؟ عقل بود. میخوردن من به نزد او سهل بود. میخوردن من حق ز ازل میدانست، نخورم علم خدا جهل بود.» [این شعر] مصداقی برای مغالطه خلط علت و دلیل دانست؛ چون به نظر میرسد که شاعر در صدد توجیه میخوردن خود و استدلال برای صحت و درستی آن است. اما در بیت دوم، به جای استدلال [و] دلیل برای مورد نظر، به بیان علت میخوردن میپردازد. مغالطه یا غلط دیگری که در اینجا نهفته است، این است که در بیان علت هم، علت موهوم و نادرستی ذکر شده، با این فرض که علم [خداوند] پیشینه [دارد].
حالا آنجا که شما میگویی در بحث علت، آن نکته خوب است که مگر هر جای هر علمی دلیل برای یک کار دیگری است؟ هرچه من بدانم، علم من میشود عامل برای اینکه تو داری کار را انجام میدهی؟ بدون اینکه علم هر کسی علت برای هر کاری [باشد]، مگر میشود؟ هر کسی میداند بعداً چه اتفاقی میافتد، علم او میشود علت برای اینکه بعد اتفاق بیفتد؟ علت تامه نیست. بله، هر کسی میخواهد کاری را انجام دهد، علم به آن باید داشته باشد، ولی فقط علم خالی نیست، چیزهای دیگر هم میخواهد. خداوند در افعال ما موجب جبر و سلب اختیار از ما میشود، در حالی که در هر دو مورد خطا کرده [است]. و لذا گفته که: «علم ازلی علت عصیان کردن، نزد عقلا ز غایت جهل بود.»
در پایان تذکر نکتهای لازم است که مغالطه خلط علت و دلیل منحصر به مقام نقد نیست. ارتباط نقدش را ما آوردیم. مغالطات در مقام نقد، در مقام استدلال هم میشود ازش استفاده کرد.
مغالطه بعدی، هفته بعد. یکی دو تا مغالطه دیگر و تمام میشود این بحثمان بعد از دو سال. دو سال شد؟ چقدر شد؟ دو سال! [مغالطه جدید:] «رد دلیل به جای رد مدعا.» به جای اینکه مدعایش را رد کنی، [و بگویی این] دلیل بهتر [است]. بحث خود را با بررسی مثالی که در مقایسه خلط علت و دلیل بیان کردیم، آغاز کنیم. آنجا چی گفتیم؟ «در اثبات اینکه عراق در جنگ تحمیلی علیه ایران از انواع کمکهای نظامی، صنعتی و اطلاعاتی کشورهای مختلف استفاده میکرد، توجه به چند نکته کفایت میکند. اول اینکه جمهوری اسلامی پس از انقلاب در آغاز رشد و بالندگی خودش بود و استکبار جهانی برای نابودی آن دست به هر کاری میزند. دوم، مسئله نقش ایران و عراق در تولید نفت خام بود و نکته سوم فلان...»
با توضیحاتی که قبلاً داده شد، روشن است که استدلال فوق مقبول نیست؛ چون گوینده برای اثبات مدعای خودش در واقع دلیل را ذکر [نکرده است]. این را هم بدانید که این بخشها توی آن جزوهای که دست شما هست، نیستها! اینها آنجا نیست. بعداً بگیرید، به روز شده است. [ادامه:] «...برای اثبات مدعای خود، در واقع دلیل ذکر نکرده، بلکه صرفاً به تبیین بیشتر مدعای خودش، همان ادعا را بیشتر توضیح داد.» [مانند اینکه بگویی:] «کمک میکردند.» پرورش میدهی! دلیل نشد. باید بشود. مخاطب به «بایدها» و جنبه علی و معلولی به عنوان یک پدیده و حادثه خارجی پرداخته است.
اکنون که ضعف و مغالطه بودن استدلال [فوق ثابت شد]، آیا میشود نتیجه گرفت که به دلیل نارسایی بیانات فوق، مدعای مذکور – یعنی استفاده عراق از کمکهای کشورهای مختلف – نادرست است؟ ادعایت [چیست]؟ اگر من دلیل تو را رد کردم، شما یک ادعا داری، [برای آن] یک دلیل [هم آوردهای]. گاهی طرف دلیلی که برای ادعا آورده، همان پرورش ادعای خودش است. ادعایش را پرورش داده. درست شد؟
حالا مثلاً من به شما بگویم که ادعا کنم مثلاً من در این علم فلان، بهترین استاد هستم. خب، دلیلش چیست؟ [پاسخ میدهد:] «به خاطر اینکه از جاهای مختلفی به من پیام دادند، از من تشکر کردند، گفتند که آقا این بحث شما خیلی خوب بود.» خب، یعنی دلیل نشد. اضافهتر شد، روشنتر از آن نیست. این خودش احتیاج به دلیل دارد. مدعای طرف پرورش پیدا کرد. حالا اگر من توانستم اینی که به عنوان دلیل آوردی (دقت شما، به عنوان دلیل مدعا آوردی)، حالا اگر من توانستم این ادعای جدیدت را بزنم، یک نوع ادعا کلیت هم میرود. [میگویند:] «پیام ندادند که تشکر کنم.» این دلیل نشد. اگر یک دلیل من را (و آن هم دلیل [ضعیفی باشد]) [بزنی، چه میشود؟] خب، بله. یک وقت دلیل، دلیل تامه [است]. دلیل تام که میشود علت تامه. اگر دلیلی را به عنوان علت تامه آوردی و من توانستم آن را بزنم، دیگر [کل ادعا] از بین رفته است. درست شد؟
خیلی وقتها توی سخنرانی این شکلی است. سخنرانی فضای خطاب است دیگر. طرف ادعایی میکند، بعد خب مخاطب خیلی استدلالی و برهانی و اینها نیست. فضای ذوقی و خطابی و اینهاست [تا] انرژی بگیرد، برود. در مقام بیان باشد، در مقام توجیه، توضیح، استدلال، آموزش، تعلیم؛ آنجا فرق میکند.
[مثلاً] انگیزهای: «آقا برو ازدواج کن، خوشبخت شو.» یا [برعکس:] «ازدواج نکن، ازدواج بدبخت شو!» خود این باز ادعای اضافی است. اطلاعات جدیدی افتاده. درست است؟ حضرت ابراهیم بچهدار شد، [آیا] بدبخت شدی؟ چون خدا گفت: «بیا سرش را ببر.» بچهدار شد، بعد بچه را گذاشت تو بیابان. بعد چند سال رفت و بعدش هم بدبخت میشود. پس برای ادعایش دارد ادعای دیگر میآورد. خب، حالا اگر من گفتم: «فلانی اصلاً بدبخت نیست»، حالا حرفت [ضربه] خورد؟ چرا؟ حرفی هنوز نخورده. مگر اینکه طرف واقعاً در مقام علت تامه میگوید: «آقا من فقط یک دلیل دارم. من که ازدواج نمیکنم [چون] فلانی را دیدم، دیدم ازدواج کرده، بدبخت شده. به همین دلیل ازدواج نمیکنم.» [اگر این دلیل] بخورد، کلاً حرفش روی هوا است، ادعایش کامل رد شده. حل است؟
بریم جلوتر. مدعای مذکور نادرست است؟ البته پاسخ منفی است. نمیشود چنین نتیجه گرفت. چیزی که میشود نتیجه گرفت این است که گوینده در اثبات مدعای خودش ناموفق بوده است، اما اینکه اصل مدعا و درستی آن نادرست است، به دلایل مستقل نیاز دارد. سرانجام معلوم شد که کسی که به نام «جنگیر» پیشش میرفتی (این مثالها)، شیادی بیش نبوده است. هیچ کدام از حرفهایش پایه اساسی نداشته است. با این اتفاق، تو باید از اعتماد خود نسبت به وجود جن دست برداری؟ [نه، چون] جنی نیست. [این نشان میدهد] نکتهای که تشخیص مغالطه «رد دلیل به جای رد مدعا» را در برخی موارد دشوارتر میکند، این است که گاهی دلیل یک مدعا، علاوه بر اینکه از اثبات مدعای مورد نظر ناتوان است، خود آن دلیل هم فی نفسه سخن نادرستی [است].
برخلاف مثال فوق، در چنین مواردی باید سه نکته را از همدیگر تفکیک کرد: ۱. باید مقدمات استدلال خطا باشد. ۲. مقدمات ناتوان باشد از اینکه مدعا را اثبات کند. ۳. اصل مدعا خطا باشد. که معمولاً از دو نکته اول، نکته سوم فهمیده میشود. اصل مغالطه «رد دلیل به جای رد مدعا» در همین امر نهفته است.
مثال: «من میخواهم سندی ارائه کنم که برای حضار محترم در دادگاه ثابت شود که مجرم واقعی همین من [هستم].» [مثال دیگر:] «اسناد قطعی بنده [نشان میدهد که] با اختلاف آرای بسیار زیاد، برنده قطعی این انتخابات اینجانب هستم.» [مثال دیگر:] «من اسناد قطعی در اختیار دارم که نشان میدهد افرادی که برای بیگناهی این فرد شهادت دادند، هیچ کدام در محل وقوع جرم حضور نداشتند.» «اینها که دارند شهادت میدهند، هیچ کدام نبودند آنجا.» خب، خیلی خب، از نزدیک ندیدند.
اگر اسناد شما معتبر باشد، حداکثر ثابت میکند که نمیشود به سخن شهود توجه کرد، اما برای مجرم بودن متهم هم سندی دارید؟
در پایان لازم است نکتهای تذکر داده شود و آن اینکه در یک مورد خاص، رد دلیل نه تنها موجب ارتکاب مغالطهای نمیشود، بلکه کاملاً (توضیح دادم دیگر) بلکه کاملاً نقش منطقی رد مدعا را ایفا میکند. آن مورد کجاست؟ مورد مسئله استقراء است. از آنجا که در استقراء، [استدلال از] احکام جزئی به عنوان مقدمات و در واقع دلیل اثبات حکم کلی در نظر گرفته میشود (جزئی بتواند حکم کلی را اثبات کند)، لذا خدشه در مقدمه و رد دلیل، [باعث] ساقط شدن کلیت [حکم] میشود که توضیح این باز در مغالطه بعدی بیشتر داده میشود.
مغالطه بعدی، مغالطه «مناقشه در مثال» که وقت نمیشود بخوانیم، ها! آقا، یک سوالی را در گروه [داشتیم]. پنج دقیقهای! جان، سوال بگو، سوال بگو! گفته بود که: «چرا مردها قرآن را همیشه تفسیر میکنند؟» [یکی دیگر] گفته که: «علت اینکه احکام قرآن به نفع مردم میشود، چون همیشه مفسران مرد [هستند].» «چون مفسران مردند، همه احکام اسلام به نفع مرد است.» الان خود این چی بود؟ چی بود؟ ادعا بود دیگر! در مقام دلیل، یک ادعای دیگر آورد! ثابت کن که همه مفسران احکام به نفع مردهاست. بعد از آن ور باید اثبات کنی که همه مفسران [مردند].
بعد گفته که: «چرا فقط آخوندها باید قرآن تفسیر کنند؟ کسی که حق ندارد قرآن تفسیر کند!» خودتان تفسیر میکنید؟ پلاک هستند دیگر. علامه طباطبایی، مکارم، مردند دیگر. همین که گفته: «زن را میتوانی بزنی»، و «طلاق با تو است»، و «ارث نصف»، «حق شیر و میراث و فلان اینها». «ارث زنها نصف دیگر [است].» پس چی شد؟
اولاً که اینجا کاملاً به نفع زن است. چون ارث طرف وقتی دو برابر میشود، یعنی مرد وقتی میمیرد، به زن ده میلیون میدهند (بر فرض). زن میمیرد، به مرد پنج میلیون میدهند. ارزش پول طرف را که نمیدهند که نمیگویند این بزرگوار معادل پنج میلیون بود. معتاد هم که شما زیر بگیری باید ده میلیون بدهی. مرجع تقلید هم زیر بگیری باید ده میلیون بدهی. پس ارزش واقعی طرف نیست. معادلگذاری نکردیم. ارزانتر؟ آن گرانتر؟ زن پنج میلیون میارزد، مرد ده میلیون؟ اگر اینجوری بود، پس اگر مرد تر و تمیزتر بود، پاورلیفتینگ اینها کار کرده بود، باید بشود دوازده تومان!
اصل موضوع این بود که آقا: «چون اینها را نوشتند، تفسیر به رای است.» آفرین! ما که باب تخصص شما [است]. متخصص باش! ولی اگر آخوند نیستی، نمیتوانی تفسیر کنی. آخوند هم نیستی؟ برو مقدمات فهم قرآن را کشف کن. زبان عربی را بفهم. ترجمه آخوند نوشته. عربی بلد باشی، زبان عربی بفهمی. تو هم برو اینها را بخوان. تو هم اینها را بخوانی، به تو هم میگوییم آخوند. بعد چه نسبتی بین اینکه هر کسی تو هر حوزهای میخواهد با هر متنی مواجه شود، به نفع خودش [باشد]؟ این چه علیتی بین این [ادعا] است؟ [این] نفعی ندارد وقتی قرآن بیانش واضح است.
یک نفر، دو نفر، شما غیر آخوند، برو عربی یاد بگیر. عرب داریم (غیر آخوند)، غیر آخوند با قرآن [با] منطق دیگر (یعنی با آن ساختار زبانشناسی، با آن قواعد فهم) برای همه اثبات کن که آخوندها به نفع جیبشان به قرآن چسباندند. «تو قرآن خمس نداریم، زکات نداریم، پول نیامده، جهاد با مال نیامده، انفاق نیامده.» [این را با قرآن] اثبات کن. نه، مواردش بیشتر است. زکات به موارد کمتر، یعنی افرادی که تحت پوشش زکات قرار میگیرند به عنوان زکاتدهنده، نسبتشان کمتر از کسانی است که الان من و شما به ما زکات تعلق نمیگیرد، مگر زکات فطره. ولی خمس به ما تعلق میگیرد. گوسفند داریم؟ نه! شتر داریم؟ نه!
تأکیدش نسبت به خمس کمتر بوده؟ نه! تأکیدش کمتر نبوده. ببین، زکات، انفاق و جهاد با مال که گفته میشود، همه ابعاد [را شامل میشود]. تصریحش به خود خمس کمتر بود؟ انفاق [با جان] و اموالتان. «ولی فقیه باشد؟» [این در] قرآن نیامده؟ ولی زکات فطره همه میدهند. چرا؟ چون جهاد مالی، واجب مالی. همه آیاتی که در مورد جهاد مالی گفته [شده است].
در حال بارگذاری نظرات...