
جلسه پانزدهم : آرزواندیشی و عوامفریبی؛ دو مغالطه خطرناک
این جلسات کارگاهی «تحلیل مغالطات» با رویکردی کاملاً رسانهای برگزار شده است؛ جایی که استاد با زبانی ساده، طنزآمیز و مثالهای واقعی از سیاست، تاریخ و زندگی روزمره، پیچیدهترین خطاهای منطقی را باز میکند. هر جلسه پر است از نمونههای عینی؛ از مناظرههای مشهور و سخنان سیاسیون گرفته تا برداشتهای غلط از قرآن و تاریخ اسلام. شیوه تدریس تعاملی و کارگاهی است؛ استاد مدام پرسش میپرسد، مثال میآورد و مخاطب را وارد ماجرا میکند تا خود او مغالطه را کشف کند. نتیجه این دوره، یاد گرفتن مهارتی جذاب است: دیدن پشت پرده سخنان و رسانهها و ایستادن در برابر فریبهای زبانی و فکری
تعریف مغالطه آرزواندیشی: جایگزین کردن امید و آرزو به جای استدلال.
نمونههای سیاسی و اجتماعی از آرزواندیشی (برجام، انتخابات، طول عمر، بیماری).
تفکیک رجاء (امید عقلانی) از اَمل (امید توهمی) در متون دینی.
نقد قانون جذب و کتاب/مستند «راز» بر اساس منطق و فلسفه اسلامی.
نقش آرزواندیشی در تاریخ سیاسی از سقیفه تا فتنههای معاصر.
تعریف و مصادیق مغالطه عوامفریبی در رسانه، تبلیغات و سیاست.
تمایز عوامفهمی (مثال: روش آقای قرائتی) از عوامفریبی.
برندسازی در رسانه و ضعف جمهوری اسلامی در این حوزه.
استفاده رسانهای از سلبریتیها و مرز فقهی و اخلاقی آن.
تکنیکهای رسانهای در تحریک احساسات (نوستالژی، تفاخر، اشک، موسیقی، پرچم).
نمونههای تاریخی و معاصر از عوامفریبی در سیاست ایران و جهان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
مغالطهی بعدی، مغالطه آرزواندیشی است؛ جایگزین کردن امید و آرزو به جای استدلال. «من دوست دارم این چنین باشد، پس انشاءالله هست.»
«برجام همهی تحریمها را برمیدارد.» چرا باید بردارد؟ چرا؟ «ما میخواهیم، دوست داریم که بردارد. وقتی دوست داریم، پس برمیدارد!» آرزو... «امام نامه به آن آقای منتظری ننوشتند. برای چی نوشتند؟ ایکاش ننوشته بودم.» آخر چرا کاش؟ چون دوست داشته قبول نمیکرده و برای همین هم استدلال میآورده. استدلالش این است که من دوست ندارم اینطور باشد یا دوست دارم اینطور باشد. «آرزو داریم که مثلاً پاره نکند برجام را، دوست نداریم این همه زحمت کشیدیم.» خب، زحمت کشیدی و دوست داری و اینها... دلایل از اینها زیاد است.
اینکه یک چیزی خوب است چون من دوست دارم خوب باشد، چون دلم میخواهد خوب باشد، خوبش میدانم. اگر دلم نخواست یک چیز خوب باشد، دلم خواست یک چیزی بد باشد، منافق میدانیم و هیچ دلیلی هم برای منافق بودنش نداریم. فقط این است که میگوییم آقا تو بشین حالا نگاه کن، آخر یک روزی یک کاری میکند. این استدلال پیشینی ما بود که از اول منتظر بودیم بابا یک روزی بند را آب میدهد. آنقدر توی همه سعی کردیم که آب بدهد، آخرم آب بند آب بدهد. اینها میشود مغالطه آرزو.
«سر کار رفتن توی همچین هوای نامناسبی هیچ خیری به کسی نمیرساند.» من که امروز توی خانه استراحت میکنم. من دوست ندارم این... دوست دارم تو نباشی. «پس این استاد امروز برای دیشب من ساعت ۱۲ دیدم داشت خرید میکرد. احتمالاً خسته است، الان گرفته خوابیده. من میگیرم میخوابم.» دوست دارم که استاد نیاید. استدلال برای اینکه استاد نمیآید. پشت بندش هم یک استدلالی که باز بعدش ۱۰ تا استدلال... بعدش یک چیزی در... «برندهی قطعی انتخابات هستم با آرای بسیار بالا.» بعد دیگر هزار تا مسئله درمیآید به همان استدلال اولیه هم. «بنده که من برنده بودم. حالا هیچ استدلالی هم ندارم.» خب، دوست داشتم برنده باشم.
گفته بود که یک مغالطه به نظرم ابن تیمیه است. علیه... میگوید که توی ماجرای حاتم بخشی امیرالمؤمنین گفته که این فضیلت اختصاصی برای امیرالمؤمنین به حساب نمیآید، مال همهی صحابه. گفتند: «چطور؟» گفته: «خب، ببین یک نفر صد انگشترش را داد، آیه برایش نازل شد. بقیه هم دوست داشتند بدهند. علاقه را داشتیم.» برای همهشان خیلی خوب است. الان باید مدال طلای المپیک را به همه بدهند. همه اینها دوست دارند طلا بیاورند. استدلال: «چون دوست دارم، پس من قهرمانم.»
عالم ملکوت، خدا جزا میدهد بابت دوست داشتن و نیت و اینها، آن یک چیز دیگر است. کلاً مسابقه یک دانه جایزه داریم. همه تقسیم کنیم؟ بالاخره یکی زحمت کشید، بقیه هم دوست داشتند دیگر. حالا زحمتم نکشیدند، عرضه هم نداشتند، دوست داشتند اینطور بشود. «مسئولین ما در مثلاً فلان اتفاقی که رفتند مثلاً یک کارهایی کردند بعد یک همچین نتایجی آمد، اینها همه زحمتشان را کشیدند.» خب، همه زحمت کشیدند برای چه کاری؟ برای اینکه طرف ببرد؟ فیلمهایی که خودمان ببریم؟ یعنی دوست داشتند که اتفاقی بیفتد که دلیل نمیشود برای اینکه زحمت کشیدند یک اتفاق بیفتد. دوست داشتم مفت و مجانی بدون زحمت این اتفاق بیفتد. این زحمت اسمش را نمیگذاریم ارتکاب مغالطه.
وقتی کسی مطلبی را بپذیرد و او را صحیح بداند، نه به این دلیل که استدلال منطقی او را تأیید میکند، بلکه به این دلیل که دوست دارد آن مطلب درست بشود. همینطور کسی که مطلبی را نادرست بداند به این دلیل که آرزو میکنم مطلب نادرست باشد، مرتکب مغالطه میشود. یک وقتی هم عرض کردم، اکثر مباحث، عرض کنم، استدلالی و منطقی تحت تأثیر عواطف و... خاطرتان هست همیشه. یعنی آدم وقتی به یکی علاقه دارد، دیگر همهی چیزش را... از یکی هم بدش بیاید، کلاً صفر تا صدش مشکل دارد. کدام روزی رسانهها... یعنی میگردی از توی کتاب یک جمله بالاخره پیدا میکنی که بتوانی تأییدش کنی. از یک کلمه، از نقل تاریخی، یک جایی توی خیابان یک کسی بالاخره یک چیزی میگوید، از پیشبینی، یک حمایتی درآورد. توی این فضاهای سیاسی هم اِلی ماشاءالله اینطوری است.
حب و بغضها میداندار آمال و آرزوهای ما به ندرت مثلاً ما یکی از مغالطات آرزواندیشی اینکه از دنیا نمیمیریم. الان چند نفر قبول دارند که از دنیا میروند؟ خودشان، شخص خودشان. همه یقین دارند که مرگ هست، انگار برای بقیه است، مال ما نیست. «آقا جوانها میمیرند.» شما جوانی. «نه، من که نه، چون نمیخواهم بمیرم فکر میکنم دیگر نمیمیرم.» میخواستند بمیرند بدبختها؟ همه از دَم میخواستند که بمیرند؟ هرکی سوار ماشین شده تصادف کرده، اصلاً رفته که بمیرد؟ «بزرگوار به همه هم گفته بود، گفته: من سر پیچ چالوس، پیچ سوم چپ میکنم. حواستان باشد. به این نیت دارم میروم چپ کردن.»
بخش رایجش توی همین مسائل خودمان است که خیلی هم جدی و مبنایی است. یعنی بنیان مباحث اخلاقی همین جاست دیگر که آدم نمیپذیرد که من قرار است از دنیا بروم، آن هم به خاطر آرزو. چون نمیخواهم بروم. چرا، به چه دلیل شما میگویی نمیروی؟ یک بنده خدایی از دنیا رفت، از مسئولین بلندپایه و اینها. سن بالایی هم داشت. بعد این خانوادهشان اینها قبول نمیکردند که ایشان از دنیا رفته و یعنی به مرگ طبیعی از دنیا رفته. قبلش این بود که این بزرگوار فرمودند که «قلب من مثل یک جوان ۲۰ ساله میزند. حالا حالاها زندهام.» اینها استناد میکردند به آن مصاحبه که «پدر ما فرمود من حالا حالاها زندهام، پس کشتند.» آرزواندیشی قبل از این سوءتفاهم بود. یعنی بزرگوار چون دوست داشته حالا صد سال دیگر زندگی کند، کشتینش.
پس، «استخر فرح در انتظار همهی شماست.» اینها همه آرزواندیشی است. اِلی ماشاءالله از اینها داریم ها! «آقا اوضاع خوب میشود چون دوست داریم خوب بشود. ارزان میشود چون دوست داریم ارزان بشود. اگر فلانی بود، گران میشد چون دوست داشتیم اگر بود گران بشود. چرا؟ چون ما دوست داشتیم بشود ۵۰ تومان.» آمال و آرزوی ما، اگر رأی بیاوریم که سر ما به ندرت مبتنی بر عقل و منطق است. یعنی چیزی را آرزو داریم که به درست یا نادرست بودنش بیتوجهیم.
حالا اگر کسی آرزوهای خود را به نفع یک عقیده و یا بر ضدش در یک... به کار برد و فرض کند که عالم واقع چنان است که او دوست دارد، مرتکب [مغالطه] میشود. مستند راز هم همه مبنایش به همین آرزواندیشی برمیگردد. حالا در نقد این مستند حرف زیاد است. البته مستند از کتاب بوده. کتابی بوده که تبدیل به مستندش کردند، کتاب «سکرت». آنجا میگوید که آرزو داشته باش و جذب کن. حالا جذب، اصل قانون جذب که قانون فیزیکی است، درست است، ربطی به اینجا... میگوید تو با تصوراتت، با تلقینات، حسی را در خود ایجاد کن که من پولدار میشوم و خوشبخت میشوم، موفق میشوم، خوب میشوم، از مریضی درمیآیم، قطعاً خوب میشوی. البته تلقین اثر دارد، جذب انرژی اثر دارد ولی تلقین تقدیر نمیسازد. «تلقینات است که میشود تقدیرات.» آرزو بکنم، این تقدیر انگار وابسته به آرزوی تو است. آرزوی تصور تو وابسته به تصور ما نیست. تقدیر سر جای خودش است و آرزواندیشی تو، توهمات. بعدش هم که اتفاقی نمیافتد. میگوید که «پنیرت را جابهجا کن.» تو غصه را نخور. نشد، جابهجا... سیستم فکری را جابهجا کن، جابهجا کن. درست قشنگ به هم میبافند. بافتنها خیلی خوب است.
«مسلماً گفتگوها و مذاکرات مربوط به خلع سلاح اتمی به نتایج موفقیتآمیزی خواهد انجامید. چرا که در غیر این صورت، این بشر به سوی نیستی و نابودی میرود.» این مذاکرات به خوبی میرسد وگرنه به سمت جنگ میرود. آرزواندیشی است. مذاکرات موفق باشد. نه اینکه مسلم است. امیدواریم موفق باشد. بیشتر در مواردی اتفاق میافتد که نتیجه یک مسئله از اختیار ما خارج است و ما نمیتوانیم در آن دخل و تصرف و تأثیر داشته باشیم. «تو انتخابات فلانی رأی بیاورد ایران میشود ونزوئلا.» مثبت نیست، منفی هم... «حرف من را گوش ندهی یک بلایی سرت میآید.» ننه بابا هم تهدید است هم آرزواندیشی. یعنی دوست دارم بلایی سرت... «انشاءالله بمیری بفهمی که حرف من درست است.»
اُولُواالعمل با الاَمل. یک رجا داریم، یک اَمل. در طولِ اَمل همین فرمود که نکتهی مهمی بود اشاره کردند. امید داریم، اینها باید توجه... یکی تعبیر اَمل با همزه آمال، یکی هم تعبیر رجاء. تعبیر رجاء آن امید عقلانی است. اَمل امید توهمی است. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «برای بعد از خودم از دو تا چیز خیلی میترسم که امتم و این دو تا نابود میکند: اتباع الهوی و طول الامل.» یکی اینکه دنبال هوای نفس بیفتند، یکی اینکه آرزواندیش. با توهم دقیقاً توی انتخاباتها این دو تاست که تحریک میشود، مدیریت میشود. یعنی از سقیفه تا امروز هر جا هر فتنه شده، ضربه خوردیم. دو تا مهندسی شده، رفتار عمومی، انگیزش عمومی این دو تاست. یکی هوای نفس، غرایز. «دیوار میکشند، دختر، پسر، فیلتر فلان.» اینها هوای نفس است. یک بخشش هم طول امل. «گران میشود، ارزان میشود، بدبخت میشویم، تحریم میشویم، اینجوری میشود، آنجوری میشود. یک میلیون شغل ایجاد میشود.» گفتم: «اگر آن جور بشود این جور میشود.» من گفتم: «اگر آنقدر گردشگر بیاید یک میلیون شغل ایجاد میشود.» «۱۰۰ روزه و فلان و اینها.» این مغالطه بیشتر پس اینجاها بود.
مواردی اتفاق میافتد که نتیجه یک مسئله از اختیار ما خارج است و نمیتوانیم درش دخل و تصرفی کنیم. [یا] تأثیری داشته باشیم. در چنین مواردی وقتی شخص درباره نتیجه و مسئله اظهار نظر میکند که مثلاً فلان میشود، به این معناست که من دوست دارم این نتیجه حاصل بشود. بلوکی پیام داده بودم: «انتخابات، حاج آقا شما میخواستید کشور را به عقب برگردانید، ما نگذاشتیم.» اول که یکی رأی آورده بود من دنبال آن بزرگوار میگردم، چند وقت است دنبالش میگردم. «کی برگشتی؟» مثلاً الان عصر دایناسورهاست؟ تا چه حد عقبیم دقیقاً منظورت بود؟ از جمله این موارد و واقعاً هم هیچ کاری نمیشود کرد. وقتی طرف توهم این را دارد و واقعاً آرزوی این را دارد که این اتفاق بیفتد و همانم استدلال است. یعنی مذاکره مسائل را حل میکند چون دوست داریم حل کنیم.
اِلی ماشاءالله الان هم پالرمو، FATF، چی چی چی... همه بگویید که: «اگر اینها نباشد میشود ۲۰ درصد گرانی، اگر باشد میشود ۲۰ درصد ارزانی.» هیچ استدلالی پشتش نیست، آرزواندیشی است. دوست داریم وقتی هست بیترس، ارزانی هم باشد. «امسال بارندگی خوبی خواهیم داشت و خشکسالی سال گذشته جبران خواهد شد.» یعنی ممکن است. بزرگوار فرموده بودند. جوابش هم این است که «برو کنار، باید بیاید.»
نکتهی سوم: یکی دیگر از موارد ارتکاب این مغالطه طول عمر و مرگ است که گفتم. ترس انسانها از مرگ و آرزوی طول عمر بیشتر برای خود و نزدیکان از یک سو به حقیقت پیش مرگ [میانجامد]، از سوی دیگر زمینه را ایجاد کرده که مغالطه بسیار زیاد در [این زمینه] رخ میدهد. «دوست ما به زودی سلامت خودش را باز خواهد یافت.» یا «غیرممکن است این بیماری برای [او] خطرآفرین باشد.» «زندگی بدون او برای ما ممکن نیست.» یعنی امیدواریم بیماری خطرآفرین نباشد، اما خطر غیرممکن نیست. استدلالی نداریم، توجیه عقلانی ندارد. امید فقط آرزو... بله، امیدیم. تدبیر و امید و اینها، همین امید از طریق قیاس زمانی دیگر با در... بله، بله قیاس. یعنی من خودم را با یک کسی که توی شرایطی مثلاً بوده، مثلاً یک کسی همین بیماری را داشته، یک هفته خوب شده، من خودم به خودم تلقین میکنم منم مثل فلانی. اینم یک بخش از آرزو است. مگر اینکه دو ملاک و مبنایی که پشت ماجرا بوده دسترسی داشته باشم. بگویم: «فلانی همین بیماری را داشت. یک هفتگی عرض کنم، ورزش، پرهیز، فلان دارو خوب شد. منم انشاءالله خوب میشوم.» این فرق میکند ها! افتادن توی همان، تشبیه کن، اقتدا کن. تو هم همین برکات و خیرات برایت نازل [میشود]. ولی آن ور قیاسی که صورت میگیرد که شیطانی است. «اول من قاس ابلیس.» اولین کسی که قیاس کرد. توهمات آرزواندیشی.
مغالطه بعدی، عوامفریبی. این هم البته مغالطهای است در موردش زیاد صحبت کردیم و خیلی رایج است توی فضای مجازی. البته اینها هر کدام حیطه ای دارد دیگر. ما باید حواسمان باشد چه شکلی به مردم امید بدهیم که آرزواندیشی نشود. که رهبری فرمودند که کار اصلی توی بیانیه گام دوم، فرمودند که «کار اصلی و تمرکز اصلی را بگذارید روی امید دادن به مردم.» خب، امیدی که آرزواندیشی باشد، امید واقعی و عقلی [نیست]. چه کار کنیم؟ گفتم همین نیروهایی که الان هستند، برای بچههایی که دارند کار میکنند، زحمت [میکشند]. این همه نخبه توی فضای تحریم، توی همین دانشگاه فردوسی ما بچههایی داریم که چند تا طرح کشوری بلکه در خاورمیانه بینظیر را به ثمر رساندند توی تحریم و علیرغم همه مشکلات. با دست... «امید بالاخره باید درست بشود دیگر. نمیشود که اینجوری بماند. شاه برمیگردد. پسرش میآید. درست میشود.» بله، حالا خوبیش این است که الحمدلله جمهوری اسلامی آلترناتیو ندارد، جایگزین برایش سراغ ندارند.
خودم کانال ضد انقلاب نظرسنجی گذاشتم. خود این تبدیل به مضحکه و جوک شد. نوشته بودند که «فردای سقوط جمهوری اسلامی چه کسی رئیسجمهور باشد؟ ۱. مریم رجوی، ۲. ابوالحسن بنیصدر، ۳. روحالله زم، ۴. سید محمد حسینی.» این رأی اول شد. مجریهای که در [نامفهوم] برنامه اجرا میکند. کنار... و تنها راهحلش این است که ایران را چند تکه بکنند، یک جا بدهند که خیالشان راحت بشود. بعداً از این مملکت چیزی درنمیآید. یک بخشش آذربایجان، یک بخش کردستان، پاکستان. هفت هشت تا کشور بشود. خلاص بشویم. بدون اینکه [نامفهوم] چیزی درنمیآید. ایران مرکزی هم تهران. الحمدلله رئیسجمهور زیاد دارد. اگر از جایی بفرستیم، عرض کنم که میگویم از اون گزینههای ۴ تلویزیون پزشک [نامفهوم].
گزینه عوامفریبی. این خیلی مغالطه ناب رسانهای است. خیلی هم مرز باریکی دارد. یعنی خود ماها به شدت بهش مبتلاییم. خیلی باید حواست جمع باشد. «شخص به جای استدلال، اقامهی برهان و سبب عقلی برای اثبات عقیده، سعی میکند از طریق تحریک احساسات و جوّ جمعی و توسل به عواطف و جو حاکم، نوعی تستهای جمعی نسبت به نتیجه مطلوب خودش را به دست بیاورد.» یک وقت هست من یک حرف استدلالی دارم. از یک فرمولهای عوامفهم هم استفاده میکنم. این یک چیز دیگر است. مثل تمثیل. مثل اینکه مثلاً من بیایم برای مثلاً طیفی از مردم کشورمان که یک لهجه خاصی دارند. کردن، آذری، بلوچ، عرض کنم که لهجههای مختلف صحبت کنم. «جان مشهدی به شما میگویم. شما برادر آذری ما هستید.» مثلاً، مثلاً میگویم حالا آذری [خود] آذری کار ندارم. بحث لهجهها. مثلاً لره، لرستانیه، کرده. صمیمیت میکند، قبول میکند. هیچی [نامفهوم]. خیلی جواب میدهد مغالطه عوامفریبی.
بله، یک وقت یک حرفی دارم، منطقی هم هست و شما نمیفهمید، [آن را] استفاده میکنم. یک بخش این است. یک بخش این است که من آن بخشی که دارم مثلاً از لهجه و اینها استفاده میکنم برای انس عاطفی است. نمیخواهم جای استدلال را بگیرد. میخواهم فضا تلطیف بشود. استدلالم سر جای خودش است که با لهجه خودش صحبت کردم. توی این کتاب پیامبر پیغمبر من یک مورد را نقل کردم که از خراسان آمده بودند. در کتاب من همراه طرف میگوید که خدمت امام صادق (ع) گفتیم که آقا یک پولی را توی راه پیدا کردیم. بعد آمدیم نزدیکیها گمش کردیم. پول درشتی هم بود. حضرت برگشتند. آنها مترجم داشتند، مترجم به عربی داشت. برای حضرت میگفت. فارسی این را میگویند. خراسانی هم فرمودند که «باد آورده را باد برد.» غریبه. این عبارت فارسی بهار است. متن روایت فارسی عربی هم برای این توضیح. باد آورده را باد برد. قدیمی است. بعد البته آنجا یکی دو تا کلمه دارد، من پاورقی زدم. گفتم که این به گویش خراسان، به لهجه خراسانی هم جواب دادند. مبارک. این خیلی اثر دارد روی تلطیف فضا.
توی خود مشهد، حالا اینکه شوخی کردم، ولی توی خود مشهد منبریها که با لهجه غلیظ مشهدی صحبت میکنند، جذاب است برای خود مشهدیها. ولی برای خود مشهدیاش هم جذاب است، خوشش میآید. یا مثلاً آنی که آذری... منبری که آذری برای آذریها آذری حرف میزند، جذاب [است]. گویشی، احساس عنصر و رفاقت و صمیمیت میآورد. اینها خیلی لب مرز است. باید حساس بود. در عین حال نمیشود رسانهای بگوید من رسالت ندارم نسبت به اینکه به عوام بفهمانم. «هذا بیان للناس.» باید مردمی بود و مردمفهم گفت. «لقد یسرنا القرآن لِلذ [نامفهوم]» ما قرآن را ساده کردیم و ساده گفتیم. همه فهم. باید آن نقاطی که عموم مردم میفهمند و باهاش ارتباط برقرار میکنند را کشف کرد. مثلاً خود احساسات یک بحث بسیار مهم [است]. رسانه کارکردش این است که بتواند عوام را قانع بکند. عوام را تحت تأثیر قرار میدهد و یک حرف بیمنطق و بیبنیاد را دارد به خورد اینها میدهد.
یک وقت مبانی فکری و فلسفی و اتقان علمیش حل است، دارد سادهسازی میکند، همان را رقیقش میکند. این دو تا چیز است. مثلاً قرائتی یک نماد رسانهای واقعاً. یعنی یک پروژه مطالعه و واقعاً عوامفهم و عوام... یعنی حرف آیتالله جوادی آملی میآید توی کانال آقای قرائتی. کلاس بود. گفتم یکی از دوستان الان گفتند که درس ایشان خیلی سنگین است. درس ایشان میرفتیم. بعد عرض کنم که یک بار یادم است یک پیرمردی آمد بغل ما نشست، از این پیرمردهای محترم عزیز روستایی. نگاه کردی به جمعیت. نگاه میکرد. بعد یکی از این پیرمردهای محترم قمی توی نماز جمعه قم برگشته بود، این اواخر بیست سی سال خطبه خوانده بودند. آیتالله جوادی برگشته بود. این پیرمرد به واسطه... شنیدم حالا نمیدانم خود این رفیقمون کسی نقل میکرد. گفت که این پیرمرد برگشت به من گفت: «کیه؟ ما مثلاً ۲۰ سال خطبههای آیتالله جوادی را آمدیم ولی یک چیزی یاد [نگرفتیم].» گفت: «چی بود؟» گفت: «فهمیدیم ذات اقدس الهی همون خدای خودمونه.» عصاره درس طول هفته را آیتالله جوادی چکیده میکند توی نماز جمعه. خیلی سنگین بود.
خلاصه، حالا خوبی مطلب ساده این است که حرف از آیتالله جوادی میگیرد. قرائتی میگفتند که من کنار شهید مطهری میرفتم سفر تبلیغ اینها. من از دستش میگذاشت سخنرانی سنگین که میکرد. قرائتی [در مورد] آیتالله جوادی گفت بحث خلود بود. گفت که یک آدم مشخص بود که مثلاً آن هم توی فضای حالا علمی آنچنانی نبود بنده خدا که سؤال میکرد بحث خلود. آقای قرائتی خوب جواب داده. جوادی فرمودند که: «چطور؟» چی؟ او گفته که: «شما یک دقیقه چشم یکی را خالی میکنی، این ۱۰۰ سال کور است. آدم ۵۰ سال گناه کرده، تا ابد [در جهنم] یک دقیقه کور میکنی بعد تا آخر عمر که درد که ندارد که کور است.» خیلی خندیدند از نوع استدلال. بامزه بود برایشان درس. خیلی خندیدند. یادم آمد بحث چیز بود. سوره مبارکه یوسف بود. گفتند که من [با] علامه طباطبایی، استاد مرحوم علامه طباطبایی خیلی رقیقالقلب بودند، لطیف بودند. اینها فرمود... آقا فرموده بودند که: «ما این مرغهایی که توی خانه داریم سر نمیبریم. آنقدر زنده میمانند تا از دنیا بروند.» یک شیخ بزرگواری از وسط جلسه پاشد گفت: «آقا اسراف است که اینجوری.» خیلی خندیدیم. چند دقیقه درس منقطع شد. «مرغها بمیرند.»
فریبی این [نامفهوم] عوام فهمی. عوامفهمی با عوامفریبی فرق میکند. اینکه ما یک چیزی بگوییم که عوام بفهمند، بایستی بگوییم. عوام را گول بزنیم. تفاوت عوامفهمی خیلی خوب است اتفاقاً. هرچی رسانهای موفقتر است که عوامفهم باشد. شما هرچی حرف علمیتر و متقنتر [باشد] بتوانی این را به خورد مخاطب بدهی و مخاطب سریع ارتباط برقرار کند، سریع بفهمد، این میشود رسانه. بتواند عینی کند، جزئی کند. کاری که آقا میکند که خود ماها همین هنر را [نداریم]. کاری ماها گاهی میبینیم خود ماها دیالوگمان یک جوری است که خود بچهحزباللهی حرف نمیفهمد، مردم [هم همینطور]. بعد رهبری جزئی، با جزئیات. «آقا فلان اسباببازی، این باید آن جور بشود.» یک وقتی شروع کردند توی آن دیدار اولی که دولت آقای روحانی با شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند، سال ۹۲، با جزئیات مطرح کردند. خیلی جالب بود. گفتند که مثلاً این دارا و سارا که عروسکشان فروش نرفت، با اینکه عروسک خوبی هم بود، ایرانی بود. یعنی گفتند به خاطر این بود که پشتوانه رسانهای ضعیف بود. نه کارتونی ازش ساخته بودند، نه فیلم سینمایی ساخته بودند. بچه وقتی میرود توی بازار، عروسکهایی میخرد که کارتونش را دیده. پیوست میخواهد. پیوست رسانه. حتی تا اینجاها جزئی وارد شدند که کار کنیم سر فلان اسباببازی چقدر حرص خوردم، چقدر جوش زدم. الحمدلله هیچ اتفاقی به حمد الهی نیفتاد. بله، بدتر هم شد مثل همیشه. الحمدلله.
حرف میزند. چند بار گفتیم دیگر. مثلاً میگوید: «آقا جوان نسبت به کالای ایرانی تعصب داشته باشد، بحث تولید ملی حل میشود.» گفتند: «همان تعصبی که به تیم آبی دارد، به تیم قرمز دارد.» یا بعضیها طرفدار رئالاند. زیر خنده و اینها. خود رئالش بولد شد. سوژه درست کردند. گفتند که «رئیسجمهور هم از فردا میآید میگوید حالا چون رهبری رئالی است، منم بارسایی هستم.» عکس آقا و روحانی زده بودم. بعد اینها دارند به هم لبخند میزنند. بعضی طرفدار کدومی؟ گفته بود: «رئال.» گفته بود. سوراخ خوانش خیلی مهم است دیگر. وقتی یک پیامی اثرگذاری [دارد]، شما سریع تولید خوانش کنی برایش و تبدیل به حجمش کنیم. که اوستای این کار، پیام قدرتمندانه، تبدیل [به] پیام مزخرفانه و مایهی فضاحت [است]. عرض کنم که فضای رسانهی ما بولد میشد. آن تعصب. ببین چه کار میتوانیم بکنیم؟ چرا مثلاً یک جوان نسبت به بارسا و رئال تعصب دارد؟ آن تمایل و عرقی که نسبت به پرسپولیس و استقلال دارد از کجاست؟ این روانشناسی، باید روانکاوی کنی، بدلسازی کنی روی کالای ایرانی. خلأش کجاست؟ احساس حقارت میکند؟ احساس جا ماندن میکند؟ احساس شرم میکند؟ «من که این را دارم. کی الان رویش میشود بگوید من گوشی جیالایکس دارم؟» ضایع. احساس میکنی از جامعه عقب افتادی. منم داشتم، سوخت، سوخت. بله متأسفانه. حالا آن هم مشکلات جدی دارد خود آن کارخانه. شرطیسازی.
بعد شما میبینی خیلی از این کالاهای ایرانی که برندند، مردم نمیدانند که ایرانی است. اسمش یک جوری میخورد مثلاً اسم پرطمطراق و خارجی. و بعد خود لوگوش هم انگلیسی. بفهمند که این ایرانی است. مثلاً پارسخزر معلوم است ایرانی است ولی مثلاً آن چیست؟ آن دوو ایرانی است. کابل ایرانی. دوو استوا میزند. برند. خود برندسازی حرفه بسیار مهمی در رسانه است که ما درش فوقالعاده ضعیف، فوقالعاده افتضاحیم. که یک شخصیت چه شکلی برند کنیم؟ از این مخالفین مدنی زندانیهایشان، شخصیتهای گریگوریشان چه شکلی برندسازی میکنند. از اتفاقات مسخرهشان. طرف مشکل روانی دارد. بیمار روانی بوده. خودشان میگویند بیمار روانی بوده. روسریش را سرش که دستش گرفته روی پست برق. چه برندی میسازند از این. رفته زیر تانک. از ۸۰ تکه له شده. آنقدر قشنگ برند را میسوزانند. شهید فهمیده. یک دانه مصاحبه از این دختره نگرفتند. اختلال روانی داشته. چه جور سرمایه را ازش تولید کردند، برندسازی کردند. بعد پرتش کردند کنار. حسادتهای ماها غوغا میکند. حسادتها، تکبرها.
«شیوه مستقیم، تشخیص گروه بسیاری را در یک سخنرانی مخاطب قرار بده.» کیا؟ از چه واژههایی؟ مثلاً توی فضای علمی دو تا واژه انگلیسی و تخصصی بلغور کنی. [نامفهوم] گفتم یک دانشگاه تهران ما را دعوت کرده بودند جلسه پرسش و پاسخ، سال ۹۰، توی کوران ماجرای احمدینژاد و خانهنشینی و فشار روی بچههای حزباللهی و اینها و اتفاقات پیاپی که فتنه و خیلی مسائل پشت سر هم. ما دعوت شدیم روز جمعه، ظهر جمعه بود توی دانشگاه تهران. توی یکی از [سالنها]، جمعیت سالن نمایش پر شد. عرض کنم که دو سه ساعت پرسش و پاسخ. جلسه خیلی خوبی هم بود الحمدلله. لپتاپ کوچکی داشتیم و تمام جلسه همین. خاموش هم بود. جلسه خوبی بود ولی من نشستم فقط به خاطر آن لپتاپ بود که وا [نکردید]. فقط به خاطر همان نشستم. گفتم تکنولوژی هم هست. یک سری چیزها هست. میشود ازش استفاده کرد. ارتباط برقرار کنم. ضعیفیم متأسفانه. اینم یک هنرمندی میخواهد البته باز نه جای استدلال و عرض کنم که عوامفریبی. ولی اینکه بفهمند عموم که منم در متن ماجرا هستم، منم سر در میآورم. مثلاً تبدیل لایک و... چند بار به کار بردم توی جلسات مختلف. جوانها به فکر لایک و فالو. متن ماجرایم خبر دارم، سر در [میآورم]. خود اینها خیلی کمک میکند.
گاه سلاح تخصصی یا گاهی مثلاً یک واژهای را آدم بدل معادل انگلیسیش را مثلاً به کار میبرد. این خوب است ولی برای خیلیها هم عوامفریبی [است]. واژه بلد است بلغور [میکند]. هیچی نمیتوانی بگویی. سر کلاس استاد میآید جناب دین را دارد میزند. بعد دو سه تا رفرنس بوده، هیچ ربطی هم ندارد. امروز یک پیامی دوستان توی گروه فرستادند. حاج آقایی آمده یک جای سخنرانی کرده. بعد استناد کرده به دکتر فلانی. در توی سخنرانی گفته که حالا من دارم متنش را. گفته که «من یک ذکر حالا بگویم اشکال ندارد. گفته من یک ذکر خیلی هم از جناب آقای دکتر سروش بکنم که ایشان گفته که مولوی الان...» مغالطه عوامفریبی. عوامفریبی و خواصفریبی بودی. یعنی خواص هم فریب داده بود. خیلی ویژه سطحش بالا. میگوید که نوشتند که یک دفاعی میخواهم در پایان از دکتر سروش بکنم. یک جمله ازش هست که بیدفاع مانده. «دکتر سروش میگوید در تجربهی انسانهای معنویت به معنا مولوی موفقتر است از قرآن، بودا موفقتر است از قرآن.» حالا ایشان چه برداشتی کرده؟ حالا تفسیر نادرست هم هست، تفسیر به رأی و اینها مغالطات دیگر هم هست.
مغالطه عوامفریبی. منظور دکتر سروش همین است که عرض کردیم: مولوی چیزی بیشتر از قرآن نیاورده، بودا هم همینطور. حرف دکتر سروش به معنا نیست که مجموعهی حقایقی که مولوی و بودا آوردند خیلی بهتر است برای انسانها از حقایقی که قرآن [آورده است]. توی همین دانشگاه گفته. ایشان این صحبتها را توی همین دانشگاه مطرح [کرده است]. به مناسبت شهادت حضرت زهرا. یک روحانی. منظورش این بوده که «روش مولوی در رساندن انسانها به معنا، به آن حکمت، به این آفرینش، حیات و مرگ موفقتر است از تجربهی سایرینی که سر سفره قرآن نشستهاند.» «تجربهی بودا در رساندن افراد به معنا موفقتر است از کسی که به چند آیه قرآن اکتفا کند بگوید دین همینه، قرآن صامت است.» مولوی او را تبیین کرده. «نوشتههای مولوی به ۵۲ زبان زنده دنیا ترجمه شده.» این یکی از مغالطات خیلی شیک و مجلسی توی عوامفریبی است. «قرآن به چند زبان ترجمه شده؟ مولوی به چند زبان؟ حرف کدام جذابتر؟ مولوی یا قرآن؟ ۵۲ زبان زنده دنیا این را ترجمه کردند.» چرا ترجمه شده؟ چون دارد در ارتباط با حیات انسانها حرف میزند. تفسیر قرآن است. دارد در ارتباط با حیاتی که قرآن میگوید حرف میزند. در ارتباط با آفرینش، مرگ، لذت و رنج حرف میزند. من شما را دعوت میکنم به نگاه کردن به قرآن از آن زاویهای که مولوی بهش نگاه کرده.
بنده هم دو خط فقط جواب دادم. گفتم: «ذهنیت آقای سروش نسبت به قرآن این است که اینها یافتهها (داخل پرانتز بافتهها) پیامبر است.» این توجیهات خارقالعاده از صحبتهای سروش در نسبت قرآن و مولوی را خود سروش اگر بخواند میخندد. خودش میتواند جذاب باشد که موجه نشان بدهی آدمی که ضد قرآن است. علمی نیست. بافته پیغمبر است. هزار تا اشکال علمی بهش وارد است. تناقض دارد. هیستوریک، تاریخش تمام شده. این همه اشکال دارد به قرآن. گفته مولوی... منظور که مولوی ۸۷ قرآن دارد. اعتبار داد توی فضای علمی، فضای آخوندی، فضایی که مردم نشستهاند میخواهند از روحانی یک روحانی حرف بشنوند. فضا هم فضای ایدئولوژیک، معنوی و مذهبی. چقدر قشنگ میشود ذهن اینها را شستشو داد نسبت به یک آدمی که در تضاد کامل با این جریان است. «۵۲ زبان.» بنده میدانی چند جلد کتاب نوشتم؟ «آقا ایشان کم کسی نیست.» «این مقدار کتاب مناظره کرده بودند.» گفته بودند: «فقط با کسی مناظره میکنم که اندازه خودم کتاب نوشته باشد.» عوامفریبی است دیگر. «ایشان مثلاً شاگرد کی بوده؟ استاد کی بوده؟ کیا پای درسش میآیند؟» توی فلان روستا که میرود چقدر حالا مثلاً طرف یک دوره مسئولیت داشته. پا میشود میرود روستاهای ایران، چگونه مخصوصاً یک استانهایی که هنوز طرفدار دارد و آن بُرد طرفداریش بالاست. میرود آنجاها یک مانور جمعیت میدهد. بعد یک موضعگیریای میگیرد آنجا که «رفتم بنده عرض کردم فلان.» بعد یک نامه به رهبری میدهد: «بنده در سخنرانی در فلان جا گفتم. مردم به شدت استقبال کردند. چون دیگر به نظرم حرف مردم را بشنوید.» قشنگ با سخنان مهیج، اشتیاق مردم را برمیانگیزد و تحت تأثیر عواطف به وجود آمده، آنها را نسبت به نتیجه مطلوب خودش متقاعد میکند. چقدر از این [موارد] این روش «توسل به هیجان» مینامند.
«شیوه غیرمستقیم ارتباطی به بیان شفاهی ندارد، با گفتار یا نوشتار خودش مردم را مخاطب قرار میدهد. مخاطبش تک تک مردم [است] نه توده مردم.» مس [نامفهوم] «سخنان محرک در یک سخنرانی.» «آگهی تبلیغاتی: مارادونا کوکاکولا مینوشد.» میگفت که توی پیج کریس رونالدو یکی آمده کامنت گذاشته که «کریس هنوزم Clear میزنی؟» نسبت برقرار میشود. شما بتوانی. ببین نکته رسانهایش را داشته باشی. اگر توانستید جمع بزنید. محبوبیت یک [شخص] و گرایش به یک نفر با هرچی که میخواهید لبریز میشود، سرایت میکند. محبوبیت یکی. مارادونا محبوب است. کوکاکولا توی دست مارادونا فروشش را میبرد. رونالدو معروف است. Clear توی دستش محبوبیت بهش میدهد. فلان بازیکن معروف است. دوغ توی دستش. بعد «دوغت را بنوش.» «روغن ترمز.»
من با خودم امروز داشتم میآمدم گفتم که چقدر خوب است عکس سلبریتیها را برای کمک به مراکز توانبخشی، جوانهایی که اختلال دارند معمولاً آنجاها میزند. چه اشکال دارد؟ آقا «چه کم سهراب گل شبدر، چه کم است لالهی قرمز دارد.» حالا مرکز توانبخشی چه کم از روغن موتور دارد؟ شیوه مستقیم و شیوه غیرمستقیم. شیوه مستقیم، شیوهای که میشود آن را توسل به هیجان نامید. همواره به وسیله مبلغان و افراد عوامفریب مورد استفاده [قرار میگیرد]. «سخنان حماسی مثل آدولف هیتلر از اساتید این فناند.» (غلط املایی زیاد دارد). «و در شیوه مستقیم برای افزایش تأثیر بر روی تک تک افراد از هر وسیله ممکن استفاده میشود. مثل اهتزاز پرچمها، نواختن موسیقی خاصی که به نوعی با موضوع مورد نظر ارتباط دارد.» حالا بعضی مستندهای انتخاباتی مثلاً خیلی خوب بود اگر... اگر دوست داشته باشی معلوم [میتوانم] بیاورم چون تکنیکهایی به کار رفته در جهت عوامفریبیاش را اگر دوست داشته باشید، میتوانیم همه موافق باشند. من میگذارم. «احسنت.» چقدر شور و هیجان هست اینجا. «علاقه وافری به دولت دیده میشود در این جلسه.» همان احساس و هیجان جمعی است که به یک گروه دست میدهد و افراد آن گروه تحت تأثیر مغالطه در خود، نوع یگانگی با گروه، یگانگی به آنها احساس امنیت و قدرت میدهد. رضا... به شخص اینطور تلقین میشود که اگر از عقیده این گروه پیروی نکند، از این امنیت و قدرت محروم میشود. یک حس خوبی توی آن جلسه پیدا میکنی. احساس میکنی فلانی که بیاید با خودش این را میآورد. «شادی میآورد.» «ببین توی جلسهمان چقدر شاد بودیم. زدیم و رقصیدیم و خندیدیم و دختر و پسر با هم قاطی و چه اتفاقاتی افتاده بود که بعضیهاشان توییت کردند که برق رفته بود. چه اتفاقاتی افتاده بود که همه حس میکنم بیاید همینه کلاً همینه. الان توی استادیوم اتفاق افتاد. بعد ضربدر ۸۰ میلیون میشود.» عقب.
بله، انتخابات ۸۸. دختر آن آقا آمده بود دم صداوسیما گفته بود که «به فلانی کیا رأی دادند؟ هرچی کشاورز بوده، روستایی بوده، فلان. تعدادشان کم. ۶ میلیون بیشتر نمیشوند.» «اساتید دانشگاه به کی رأی دادند؟ نمایندگان... مسئولین سابق. تقلب شده است.» استدلال قشنگ آدمها را تبدیل به شهروند درجه دو و سه میکنند. بعد سر وقتش میآیند مردم را پیش میفرستند. این خیلی آدم را میسوزاند. این خیلی عجیب است. یعنی سر وقتش قشنگ تبدیل به چند گروه میشوند فرعی. «این مقدار جمعیت به اعتدال رأی دادند. در آن مقدار جمعیت به افراط و خشونت.» قشنگ میکند. بعد سر وقتش میآید میگوید «این ملت حرف مردم را شنید.» «اگر کسی حرف مردم را نشنود، همان ماجرای بهمن ۵۷ میشود. بهمن فرو میریزد وقتی صدای مردم شنیده نشود.» شارلاتانیزم توی ژنشان است.
«این شیوه منحصر به بیانات شفاهی نیست و در آن شخص مغالطه کننده میتواند با گفتار یا نوشتارش مردم را مخاطب قرار دهد. مخاطبانش تک تک افرادند نه توده مردم.» از اینها زیاد است دیگر. مثلاً بنده کتابم را بدهم دست یک مرجع تقلید، ایشان میخواهد تورق کند. سریع عکس بیندازم و بگذارم توی کانال. «کتاب من در دست آیتالله فلانی.» نوشتی. بهرهبرداری رسانهایم را کردم. توی شیوه مستقیمش. «مستند هیجان.» بله بله. عرضه پیرمرد روستایی ایستاده دارد گریه میکند. عکس فلانی هم دستش است. بعد که رأی میآورند: «تا این طبقات هم طرفدار داریم. اینها ما را میخواهند. فقط پولدارها و شکمسیرها و اینها نیستند. حتی اینها آمریکا ایستاده، آمریکا زده، آمریکا را فلج کرده.» [نامفهوم]. بله. خدا انشاءالله همه را کمک کند. مستضعفین را هم نجات بدهد.
«در شیوه غیرمستقیم از شرکتهای مختلفی برای برانگیختن روحیه جمعی افراد استفاده میشود. مطلب مورد نظر به گونهای به مخاطب القا میشود که احساس میکند همه کسانی که در مسیر رشد و تکامل پیش رفتند مطلب را پذیرفتند.» یک کلیپ دارد. من الان اگر بخواهم بگردم هفت هشت ده تا کلیپ ناجور نصیبم بشود که طرف میآید خیلی قشنگ است. حالا توی تلگرام دارم، باید بگردم. الان یهو یادم افتاد. ماهی میگیرند. اصل کار رسانه همین است. خیلی قشنگ این کار ایجاد ربط. چوب چی؟ ربط بدهی فقر مردم به سوریه، ربط بدهی این را مثلاً به شوهرمرگ، به آمریکا، ربط بدهی آن را نمیدانم به چی. ایجاد ربط. یک موردی هم همیشه پیدا میشود برای اینکه ربط برایت ایجاد کند. همیشه یک جایی بوده که مثلاً یک پولی فرستادند مثلاً برای سوریه برای محرومین منطقه و رفته سوریه. بعد مثلاً یک گونی برنج فرستادند. بعد چی چی ساخت. کاری ندارد. میشود ساخت. کنار هم. بعد دارند ماهی میگیرند. دو سه ساعت گیرش نیامده، میرقصد. ایجاد ربط. استادیوم نمیروند ایجاد ربط. نکته جالبش این است که آن طلبه ایستاده دارد نظارت میکند. «گوشت آشغال به مردم ندهند. مردار ندهند. گردن مرغ.» تصویرسازی، ایجاد ربط، تداعی، ایجاد ذهنیت. چه کارکرد اصلی رسانه ایجاد ذهن. بله بله. که حالا از اینها زیاد است. «مهمان ناخوانده.» روزنامه قانون زده دیروز عکس آقا با بشار اسد. زیرش نوشته «مهمان ناخوانده.» خیلی هنرمندانه طراحی کرده. «دیدار پیشبینی نشده بشار اسد با رهبری.» وزیرش. «مهمان ناخوانده.» چقدر هنرمندانه است. یعنی ناخوانده منظورت چیست؟ خواننده کی؟ رهبری یا مردم؟ بعد مهمان ناخوانده بار معناییاش چیست؟ چون در رسانه بار معنایی کلمات خیلی مهم است. «آدم مفتخور، زورگویی که یهویی میآید خراب میشود سرت. آره. پناه آورده میکند. شیرت را میکند. میمکد. سهم زن و بچهات را میخورد، میرود.» چقدر قشنگ است طراحی رسانه. البته الحمدلله فعلاً بستندش اگر باز... بازش نکنیم.
بعد کار را دست بگیریم بریم توی میدان. آقا استفاده میکنند. بعضیها را نه. میخواهم بگویم که آره، میخواهم بگویم که لزوماً خطاب ملت و ملت احساس عظمت و اینها مغالطه نیست. یک بخش است. چون که تعریف دارد. مثلاً خود آقا میبینی که از ملت ایران و ملتی که دارد ازشان تعریف میکند، تعریف دارد، مدحشان را میکند. «جوانهایی که دارم میگویم، این جوانهایی که دارند زحمت میکشند اینها...» وگرنه یک وقتی تعبیر خیلی تندی به کار بردند که خود سایت ایشان سانسورش کرد. فرمودند که «من این لمپنهایی که چه کار میکنند و اینها را کار ندارم.» آره، با ماشین میآیند توی خیابانها میچرخند. اینها منظورم آن ها نیست. میدانم اینها هم هستند. منظور از جوانان این طیف [است]. سخنرانی دو سه تای آخر رهبری، چهار پنج تا ویرایش کردند. «چون قلب نجس دشمنان ما فلان است.» و آنهایی که ورزش را کار میکنند، همه اینها را سانسور کردند. خود سایت لحاظ کرده که بگوید وزیر خارجه. گفتم «برود مذاکره اشتباه است.» سانسورش میکنند. نگفته بودیم. این را خراب کرد. چه کاری است؟
حالا میخواهم بگویم که یک وقتی اینجوری است. خودش تعریف دارد. یک وقتی نه. «ملت شریف.» یعنی با شما که الان دشمن خونی هستی و بعد انتخابات سرت را میبُرد، میگذارد روی سینه ات. الان بغلت میایستد، عکس میگیرد، بوست میکند. همان ایام بزرگوار رفته بود کوههای تهران با دخترهای تقریباً بیحجاب عکس گرفته بود. یادم نمیرود. من همان روز بود که عکس این بنده خدا منتشر شده بود. جمعه بود یادم است. صبح جمعه بود. بعد ظهرش اینجوری یادم است. اگر دروغ نباشد. حالا اگر نگویم همان روزم، لااقل یک روز بعدش آمدم قم توی خیابان کار داشتم. جایی میخواستم بروم فلکه جهاد بود به نظرم. آنجا دیدم یک بنر زدند از این بزرگوار دارد نماز میخواند حرم حضرت معصومه. با دخترهای بیحجاب. «این مردمش.» ببین دقیقاً مردمش کیست؟ کدام مردم؟ با کدام مردم؟ دقیقاً کار [نمیکنند].
«اگر کسی باهاش مخالفت کند از قافله فرهنگ و تمدن عقب مانده.» در شکل نوشتاری مغالطه نویسنده دست به عبارتپردازی میزند و ادعای خودش را مطابق با دین، حقوق بشر، حقوق کارگران، خلاصه مطابق با اعتقاد مقبول همه جلوه میدهد. آمده بود توی مترو یک جلسه. همان اوایلش آمده بود، همان اوایل که الان بین مردم که اصلاً [نامفهوم]. بعد رفته بود توی مترو. از شمال شهر، تجریش اینها، دو سه تا ایستگاه. گفت: «مردم خیلی الحمدلله با نشاط [بودند]. من همه گفتند فقط مذاکره. شما فقط مذاکره حرف مردم را کرد.» اینجوری. بله.
خب، نویسنده به این ترتیب چی بگویم؟ همانطور میتواند همانطور احساسات درونی مخاطبان را برانگیزد که وسیلهی خطابه و سخنرانی میتواند این کار را انجام بدهد. بالاخره کسی که یک حرف فقط بزنم ببخشید یکم تند است. «وقتی مملکتی کسی رئیسجمهورش بشود که طی ۱۰ سال قبل از ریاستجمهوریاش تنها حضورش در صحنه سخنرانی در مجالس ختم مسئولین بوده، مملکت بهتر از [این] نمیشود.» ۱۰ سالی که توی کار نبوده. سخنان مجالس ختم. منبر. کار رسانهای کنید. خیلی وجه میدهد به آدم. «بابا سخنران مجالس ختم بود.» کاری که خودش میکرده این بوده که منبر میرفته. مدرسه ای سال ۸۶، ۸۷، ۸۸، ۸۹، ۹۰، ۹۱، ۹۲. مطالعه کنید که از دورهی کی جلیلی میآید. چی بوده توی رسانهها به چه عنوانی؟ «سخنران مجلس. ممبری مجلس.» «طلبهای هم که منبر میروم دیگر. منبری مجلس ختم.» بهتر از این نمیشود که یک کاری، هنر این است فاتحه میگیرد از مردم. وقتی یکی ممبری مجلس ختم بشود، نوش جانتان. هرکی هرچقدر هم فحش خورده، مال خودتان. وقتی مملکت دست کسی بیفتد که هنرش سخنرانی در مجلس ختم بوده، تنها کاری که ازش برمیآید یکی از مردم فاتحه بگیرد. مملکتی خطیب بود، منبری بود، بلد است بیاید چه شکلی به شور بیاورد، بگرداند دیگر. «پدر خوبی را آقا مهرداد دم در ایستادی. پدر خوبی را از دست [دادهایم]. جای خالی بابا احساس میشود.» بله، آن مرحوم اولین کسی بود که این کارها را کرد و آن کارها را کرد و اینها.
توسل به تفاخر. یکی از شیوههای عوامفریبی این است. حربه دیگر توی این مغالطه این احساس درونی که هر کی دوست دارد مورد تحسین و تقدیر دیگران قرار بگیرد. انسانها جهتگیریهای مختلف خودشان را به سمت [این] سوق میدهند که هرچی بیشتر ورزش و احترام و شهرتشان بیفزاید. «بدون سلفی میگیرد. جان کری. بانک قدم میزند. راه میروند.» فضای عمومی مردم چیست؟ «هواپیما. آمریکاییها باکلاسیم.» خوششان میآید واقعاً. لذت میبرند از اینکه ما شیخ بزرگوار ما با حضرت او [اوباما] تلفنی صحبت کردند. یعنی واقعاً اگر با امام زمان دیدار داشت آنقدر جذابیت نداشت. «این بزرگوار تشرف داشته محضر حضرت اوباما.» یک بار از دور صدای حضرت را شنیدند. ایشان در سرداب بودند و لنگها را هم انداخته بودند. بله.
«در این راه گاهی مردم سعی میکنند خودشان را به افراد مشهور یا ثروتمند [نامفهوم] مشغول بودجه و اینها خیلی آخر سال. خودشان را به افراد مشهور یا ثروتمند شبیه کنند.» این روحیه زمینهساز این مغالطه است. در این نوع مغالطه که میشود آن را توسل به تفاخر نامید، ادعا میشود که یک عقیده یا یک عملیات، استفاده از یک کالای خاص از ویژگیهای فلان فرد مشهور و محبوب [است]. یعنی اصلاً «چرا موهای رونالدو آنقدر خوشگل است؟» چون Clear میزند. «چرا مارادونا قشنگ لایی میزند؟ کوکا میخورد.» بله. «رمز موفقیتش این است. ایجاد ربط. مسابقه ۲. موفقیت کفش فلان. شما چی میخواست بزنی؟ هستی برنامههای تلویزیون.» یعنی «من دوست دارم شیشه تمیز مرتب مثل آمریکاییها و انگلیسیها [باشد].» بچه میرود لج ننه را دربیآورد توی یک سطلی از گل شیرجه میرود و برمیگردد. بعد میآید مامانه لبخند میزند. «من پودر دارم عزیزم.» مامان من با شلاق قطره گل میپاشید. کدام مادر عاقلی پیدا میشود؟ این بچه حاج عاقل فرض کن مخاطبهای مادر است، میفهمد سیاسی میشود.
«از شهرت یا محبوبیت مشابه برخوردار میشوند.» کاری که با سلبریتیها میشود همین است دیگر. اولاً محبوبیت سلبریتی به آن نقشی است که بازی کرده و یک معصومیتی در چهره، در چهرهی او مردم میبینند. مثلاً آیا داریوش ارجمند هنوز که هنوز است برای مردم مالک اشتر است؟ من دیدم تهران روز میلاد امیرالمؤمنین مراسم سخنرانی نوشته: «با سخنرانی استاد داریوش ارجمند.» ولی گفته پاکستان. گفتم پاکستانیها خیلی به ذوالجناح علاقه دارند. یک جا گفتم که این اسب امام حسین ذوالجناح خواباندند توی گوش ذوالجناح: «یار امام حسین بوده تا شورت بکشد.» دیگر به یاد امام حسین توهین نکنی. عوض میشود. مراسم باشکوهی دارند. هرکی حاجت نمیگیرد میآید زیر آن اسبی که اسم ذوالجناح است رد میشود. خود محمدعلی جناح محصول همین ماجرا بوده. بعد عرض کنم که هیچ حرفی در مورد حضرت ذوالجناح نمیشود زد. حضرت ذوالجناح. شهریه. گفتند که «آقا ائمه را اسم بیاور و اینها.» بعد گفته که «حسن و حسین و ابوالفضل و سجاد و اینها.» از ابوالفضل مقامشان بالا [تر است] ولی امام نیستند. او خیلی عصبانی شد. رگش زد بیرون. گفت: «من حالیام نمیشود تقی نقی را بردار ابوالفضل.» این شکلی است. یعنی یک کسی آنقدر دیگر بدیهی میشود گفت بلکه به بقیه اعتبار میدهد.
مصدق. فیلم کلیپ ساختند. مردم میپرسند که «آن کسی که گفته بود من قتل عام میکنم مردم فارس را کی بوده؟» دیدید این کلیپ توی فضای مجازی؟ ببینید تک تک مردم مشورت، مصاحبه میگیرد و هرکی یک چیزی میگوید و بعد توی گزینهها مثلاً اسامی بوده، هیچکی مصدق را نمیگوید. بعد آخر یک متن از کتاب بهشان میدهد که مثلاً نقل تاریخیاش کجا بود و بعد طرف میخواند. یک خانم غیر چادری آنجا خودش را میزند: «نه من چقدر عکسها این را لایک کردم. مصدق اینجور گفته. باورم نمیشود.» مذاکرات تیتر دو سه تا روزنامه عکس آقای ظریف و مصدق که مثلاً ما همان مسیرمان همان است و ظریف مصدق دوم مملکت است و اعتبار میدهد. یعنی خودش آنقدر بدیهی شده که اعتبار هم میدهد. اینجوری میشود گفت که به طرف گفتند که «خیلی بسیج انقلابیتری بود و اینها.» گفتند که «خدا را معرفی کن.» گفت: «نماینده ولی فقیه.»
«مغالطه آگهیهای تبلیغاتی که شخص مشهور مثل یک قهرمان جهانی، بازیگر سینما را در حال استفاده از یک کالای خاص نشان میدهد.» «فلانی دندانهایش آنقدر خوشگل است به خاطر اینکه از فلان مسواک میزند.» آن یکی تبلیغ مسواک دارد میکند، دندانهایش کرم دارد. بعد دارد دوغ تبلیغ میکند. دندانهایش میدرخشد. مارادونا کوکاکولا میخورد. نمیشود نتیجه گرفت که کوکاکولا محصول رضایتبخش چیست. البته قطعاً مردم منطقی و عقلی اینجوری زندگی، فکر نمیکنند. مردم میگویند که یک آدم موفق وقتی توی سبک زندگیاش کوکاک [بوده]، بین اینها یک نسبتی هست و حتماً یک ربطی بین کوکاکولا و موفقیت هست. آفرین، باریکلا. و اصلاً منی که ندارم، اکثر مردم نمیدانند آقا ربط بین سبک زندگی غرب و مثلاً صنعتیاش چی بوده. زندگی میکنند، میتوانند فضا بروند و نمیدانم ماهواره چی چی داشته باشند و اتم بشکافند و این کارها بکنند چون سگ دارند توی خانه؟ زن و شوهر و این چیزها اعتقادی ندارند؟ پیشرفت میکنند. رسماً میگویند. آدم گاهی باسواد میآید میگوید: «غربیا مسائل را حل کردند، رفتند اتم میشکافند. ما هنوز اینجا محرم نامحرم سیگار...» بله. بالاخره بزرگان سیگار میکشند.
«حالت دیگر مغالطه توسل به افاده، استفاده از تمایل توده مردم در تشبه به افراد ثروتمند و متمول. یک شکل مغالطه بیش از همه به وسیلهی تهیهکنندگان تبلیغات و آگهیهای تجاری صورت میگیرد.» «در این مغالطه همچنین ارتباط بین کالای مورد تبلیغ و اموری که به شدت مورد علاقه مخاطبان است، برقرار بشود.» مثلاً در برنامههای رادیو تلویزیون همراه با ذکر نام آن کالا. «مردم دوست دارند سر سفره افطار شجریان ربنا.» همه شجریان دوست دارند. «ربنا ماه رمضون.» حس نوستالژیک. اصلاً فعال کردن حس نوستالژیک در رسانه دیوانه میکند آدم. غوغا. آنقدر میشود روی اینها مانور [داد] که طرف از بچگی خاطراتی دارد. همین اتفاقی که چند وقت قبل افتاد آقای حکایتی را دیدید؟ کیا دیدن؟ حکایتی را آوردند روی سن و همه دست زدند و بعد برایش سرود ساختند و اینها. یک سرودی بود که یک برنامهای بود که اول انقلاب دهه ۶۰. آره، بچه بودیم. عاشق چپ و راست و انقلابی و ضد انقلاب و مسلمان و کافر و لیبرال. هیچ فرقی هم نمیکند. همه دوست دارند عمو پورنگ را. همه دهه هفتادیها، دهه هشتادیها دوست دارند. دهه هشتادیها دو سه نسل بعد. نمیشود بینشان مرد سیاسی گذاشت. با عمو پورنگ همه یک دستند. بعد اگر سیاسی بشود، پیش یک قشری نابود میشود. به شدت اثرگذار و جذاب. یعنی خیلیها رهبری را دوست دارند به خاطر اینکه عمو پورنگ با رهبری عکس دارد. یعنی رهبری کسب اعتبار کرده از عمو پورنگ. دارد اعتبار میگیرد. «مال ماست.» را نشان میداد. «بزن این رهبر ماست. کلیپش مال ماست.» جذاب است، اثرگذار است. یعنی بالاخره یک طیفی از مردم ارتباط برقرار میکنند.
جانم. بله. عرض کردم اگر جنبه رسانهای داشته باشد ولی جنبه فریب نداشته باشد. نمیخواهیم با اینها کسی را فریب بدهیم. جان. روشنگری مثبت است. ارتباط سلبریتی نکته خیلی مهمی است. حالا چون فرمودید بهش اشاره بکنم. یک وقت است سلبریتی خودش را به آن شخصیت نزدیک میکند. شخصیت خودش را به سلبریتی نزدیک میکند. دو تاست. یک وقت رهبری آنقدر خودش را میآورد پایین که از عمو پورنگ کسب آبرو و وجه و شهرت و مقبولیت و محبوبیت کند که این قطعاً هم نیست. کارها هم میکنند، به شدت بد است. ابراز علاقه کند، ابراز شوق کند. بازیگرهای طنز لبنان برگشت گفت: «من از آرزوهای زندگیام این است که رهبر انقلاب را ببینم.» بازیگر فان است و آن هم تازه توی لبنان که وضعیت محرم و نامحرم و حجاب و حجاب و اینها آنقدر داغون است. پوتین میآید پیش آقا. آقا کرنشی ندارد پیش پوتین. البته حمایت هم ازش میکند به خاطر آن منافع راهبردی. ولی آقا از پوتین نمیخواهد کسب آبرو کند. جلسه مذاکره. عکس بگیرد. عکس گرفته. عکس گرفتن به سمت کی میرود؟ انعطاف از کی به کی است؟ نگاه. البته بالاخره ما موظفیم اینکه حسن ظن داشته باشیم نسبت به همه. حُسن ظن [داشته باشیم]. یعنی قرائن خارجی. مثلاً سلفی با موگرینی را دیگر چی بگوییم واقعاً. ارتباطات نزدیک با قاره سبز ارتباط برقرار کنیم. خلاصه نکته همین است که بعد دید که کی دارد خودش را به کی نزدیک میکند.
یک وقتی این سلبریتیها میآیند توی دستگاه امام حسین (ع). مداح. «میخواهم از فلان سلبریتی کسب آبرو کنم. بگویم این هم میآید پای دستگاه.» چی دارد به کی نزدیک میشود؟ خیلی وقتها میشود کشف کرد. یعنی نمیشود گفت لزوماً هر وقت هرکی رفت این کار بدی است و محکوم. یا اصلاً کسی نَرَوَد یا از این استفاده نکنیم. شخصیت عکس، استفاده. خودت را خرج نکن. بله. به آقای بروجردی گفته بودند که «آقا کتاب شما زیاد تقریض میزنی.» یک مجله اوایل چاپ میشد مجله پاسدار اسلام. به ایشان گفته بودند «آقای مجله هم یک تقریر بزن.» ایشان گفته بود: «کتاب سر و تهش معلوم است، مجله معلوم نیست.» این حساب کتاب و ملاحظات را باید داشت. در معرض سوءظن قرار [میگیرد]. حمایت میکنند که واقعاً آدم تعجب میکند. مثلاً حالا من اسم بیاورم آدم تعجب میکند. البته تعجب به آن معنا نه، تعجب کردم. واقعاً تجربه بد نه. تعجب است که مثلاً سؤال بود. قابل پیشبینی هم [بود]. آفرین. قابل پیشبینی از باب ایدئولوژیک و اینها.
مشکل نوذری را مرحوم منوچهر نوذری دهه ۷۰. آقا توی جلسه رسمی که با بچههای تلویزیون و رادیو دارند که قبلاً اینجا به شما گفتم فکر کنم ها! چند بار گفتم سخنرانیهای دهه ۷۰ رهبری را مخصوصاً اوایل و مخصوصاً آنهایی رسانهایاش را حتماً مطالعه [کنید]. خیلی نکته، خیلی قسمت، چند جلد کتاب بشود اینها. سه سال هفتاد. یک گفتگوی مفصلی با بچههای تلویزیون و رادیو دارند. آقا میفهمند که «یکی از نعمتهای بزرگ (شک دارم بزرگ را گفتند یا نه)، یکی از نعمتهای خدا بر مردم ایران جناب آقای منوچهر نوذری است.» عجیبی. همینی که ایشان آنقدر هنرمند است، صبح جمعه برنامه را اجرا میکند. پنج شش تا تیپ را آنقدر هنرمندانه. واقعاً لذت. تیپ بخیل که بازی میکند، اسمش چی بود؟ یادتان است؟ صبح جمعه یک تیپی داشت. بله. چی چی تیپ؟ [نامفهوم] صداش یک جوری بود. چه شکلی میشود من... بعد یک رفیق بخیل داشتم، صداش این شکلی بود. دیدم قشنگ همان تیپ را بازی کرده. آدمی که خسیس است اینجوری حرف میزند.
خلاصه میخواهم بگویم که اینجور تمایلی آقا نمیخواهد از قبل چیزی بخورد. آقا دارد یک سبک، یک ایده، یک مدل معرفی میکند. این را باید دقت کرد. مثلاً ما از یکی حمایت میکنیم. یک سلبریتی مصاحبه گرفتم گفتم «تو چرا مثلاً از فلانی حمایت [کردی]؟» مثلاً تتلو برای چی حمایت کرده بودی؟ «پشیمان نیستی؟» گفتم: «هزار بار دیگر پیش بیاید همان کار را میکنم.» «قطعاً افتخار به دست من نائل خواهد آمد که جدا کنم.» ولی اگر توی همان حوزه پارسال قرار بگیرد بازم حمایت میکنم به خاطر اینکه بحثمان بحث این نبود که از قبل این پنج میلیونی که مثلاً فالوور دارد بخوریم. نمیدانم شاید بعضیها یک همچین نگاه [دارند]. نمیشناخته تتلو را. چند صد میلیون. بماند. کار، کار غلطی بود. اصل ارتباط، ارتباط توی آن موقع. نه حمایت از این جوان چند وجه داشتیم ماجرا. یکی اینکه داشت بابت دفاعش از انقلاب و نظام و اینها خوش میخورد. «کائن من کان.» هرکی هست باید پشتش را [گرفت]. استفادههای انتخاباتی و جناحی میکردند. یکی دیگر اینکه یک مایهی تخریب و دستمالی هم شد برای حیثیت بردن از آقای...
بعد آن سومیش که قطعاً بد بود و تیم تشریفات ایشان مقصر بود و گند زدند این تیم و آقای رئیسی. حالا بهتان این را بگویم. با آن شخص برخورد کردند. بعد حالا من دیگر دست اول این را بین خودمان بماند. حکم خادمی هم چند روز دیگر از دست آقای رئیسی دارم میگیرم. این را هم بشنوید. آقای رئیسی خیلی بد است که میآیند خانه و اینها. فیلمهای قدیم تتلو را که میبینند اصلاً ایشان منفجر میشود. چی بوده ماجرا؟ [نامفهوم] یکیش منتشر شد، منتشر نشد. یکی اینکه گلستان رفته بودند دیدار خانواده شهید. میخواستند جور کنند. خانه بنده خدایی. رئیسی گفتگو میکند و اینها. «حاج خانم پسرت کی شهید شد؟» میگوید که: «من پسرم شهید نشده. این زندان. من از شما درخواست داشتم قوه قضاییه کار کنید آزادش کنم.» بعید نیست. ۱۷ هزار تا شهید دارد این استان. خانه تتلو زده بود و اینها. بله بله. سال ۸۸ که برای حسین خوانده بود. مشکل. بله بله بله. از ما این توقعات نمیرود. تعجب [کردند]. حالا چیزی که هست این است که یک بخششان بحث استفاده رسانهای اینها بود. یک بخش انتخاباتی بود. نسبت به انتخاباتیاش نظر ندارم، نظر ندارم. نمیدانم خوب بود یا بد بود. از جهت آقا به رئیسی گفته بود که «چه کار خوبی کردی که از این بنده [حمایت کردی].» برای تخریب کسی نمیدانم، ممکن است. ولی اصل اینکه از این آدم... پس ببین ما نوع مواجههمان فرق میکند. عوامفریبی به این معنا نبوده، حمایت بوده. بله بله. حالا آن هیجانات و احساسات هم هست که غلیان پیدا میکند. ولی نکته دیگری که هست این است که ماها چقدر استفاده داریم از این کارت؟ چقدر حق داریم از این کارت استفاده کنیم؟ از این کارت سلبریتیها. یک حرفی به نفع شما میزنند، همه را سوژه میکنی. مهران مدیری را گفته به مرزی برایش تعیین کرد که هر وقت حرف ما را میزنند لزوماً اینجوری میشود یا نه؟ کلاً با کارت سلبریتیها بازی نکردن خیلی بهتر است. اصلاً وارد حوزه اینها نشویم، خیلی خطرناک است. خوب باشد باید مرزش را بگردیم پیدا بکنیم. واقعاً یک مرز فقهی و رسانهای میخواهد. کار طلبههاست، کار علماست. بنشینند طراحی کنند آقا چقدرش حق است، چقدر باطل؟ چقدر از اینها استفاده میکردند اهل بیت؟ از بعضی شعرایی که قطعاً اینها وضع اعتقادیشان و شخصیتشان مشکل داشت. استفاده سید حمیری. من همان دوران مقالهای که نوشته بودم برای حمایت از تتلو همین بود. گفتم: «امام صادق (ع) از سید حمیری دفاع میکرد.» سید حمیری شاعری بود که عرقخور بود و فاسقی بود که همه میشناختنش به و حضرت به شدت حمایت میکردند. آقا اینجوری. حضرت فرمود که: «محب ما اهل بیت، یک فرهنگی را دارد بسط میدهد و تو اولویتبندی کن چیو دارد خراب میکند و چیو دارد آباد میکند.» حضرت یک شاخصی دارند. دارد به مردم محبت به اهل بیت میدهد. ولو چهار تا [جای] اشکال دارد. خب، خود اهل بیت گفتند اگر کسی هم فاسق بود محبت داشت، این قابل اغماض میشود. ندید گرفت برای اینکه محبت اولویت دارد. فرهنگ محبت داشت بسط میداد. ولو یک سری اشتباهات و خطاهایی هم داشت. ضریب بدهیم. یک شاخص است برای نه اینکه صرفاً موضع سیاسی موافق با ما گرفته. شخصیتهایی که موافق ما حرف میزنند. ته سبک زندگی که دارد ترویج میکند ضد انقلاب [است]. روشن شد؟ پس موضع [متناسب با شرایط].
«در برنامههای تلویزیون قطعات بسیار زیبای موسیقی پخش میشود. همچنین در تبلیغات، تصاویری از زیباترین مناظر طبیعی یا صحنههای هیجانآور ورزشی به عنوان زمینه و تصاویر جانبی استفاده میشود.» «افرادی که آن کالای خاص را مورد استفاده قرار میدهند، دارای لباس، خانه، اتومبیل و دیگر وسایل و شرایطی هستند که تحسین مصرفکنندگان را برانگیزد.» «این افراد با اشتیاق و شادی از آن کالای خاص مصرف میکنند.» خلاصه همه عوامل دست به دست هم میدهند تا به غلط این احساس را در مخاطب القا کنند که همه نعمتها و لذتها در اثر استفاده از آن کالای خاص به دست میآید. این هم از این مغالطه.
یک دو سه دقیقه آن فیلم را ببینیم. نظرتان چیست؟ فیلم انتخاباتی بزرگواری. حالا تیزرش را از رئیسجمهور انتقاد... «از نظر من انتقاد کنید. حالا ما میتوانیم بگوییم تمام شبکههای اجتماعی روزانه و ساعتی فیلتر میکنیم. حل میشود؟ واقعاً یک روزی اما میگفت ویدئو نباید، پرینتر با ممنوعیت ما میتوانیم زندگی کنیم. شدن مردم را مأیوس نکنید. بگذارید مردم یک ذره نشان [امید] داشته باشند. گریه کنیم حلال است؟» گفتند: «نه، ندارم.» همین یک جمله بس بود برای همه. عوامفریبی کردیم. کفایت میکند. حالا فیلم بازم هست دیگر، زیاد از بزرگوار. این زیاد. نکته، سؤالی چیزی اگر هست که در خدمت [هستم]. بفرمایید.
ایشان خب دوستان جواب... کل چی میخواهد بگوید؟ منظورش چیست؟ یعنی گول حرف را نخور. پشت حرف چی میخواهد عرضه کند؟ یک نکته این است. «ممنوعیت مگر میشود؟» خب یعنی چی ممنوعیت؟ ممنوعیت تکوینی، تشریعی داریم. یعنی من قدرت و اراده شما را ازت بگیرم ولی نمیشود. ولی ممنوعیت بله، ممنوعیت سرعت بیش از ۱۲۰ [کیلومتر بر ساعت] نمیشود. جریمه میکنی. لای [نامفهوم]. چاقو نکش روی کسی. همش ممنوعیت. برداشت مظلومنمایی. آنجا توسل به احساسات و اینها هم هست. بعد بعد آن آخری هم که گفتش که یک بار: «هرچی گریه کنیم، هرچی گریه کنیم واقعاً حرام است یا حلال؟ حلال است.» مشخص. بله. جالب این است که کسی... نکته جالب این است که کسی از مجلس ختم بیاید رئیسجمهور بشود بگوید «هرچی گریه کنیم حلال، یک بار دیگر بخندانیم حرام.» کسی از مجلس روضه و ختم سیاستمدارها بیاید رئیسجمهور بشود یک همچین حرفی بزند. خیلی رو میخواهد خداوکیلی. خیلی رو. رئیسجمهور قبلی. بله.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه یازده : مغالطات شرمندهسازی و مسموم کردن چاه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوازده : «طلب برهان از مخالفین»؛ بازی خطرناک در مناظرات
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سیزده : مغالطه تکرار و اثرگذاری پنهان بر ذهن جامعه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهاردهم : مغالطه تهدید و تطمیع
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه شانزدهم : مرجع کاذب؛ از سلبریتی تا سیاستمدار
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفدهم : از انگیزه تا منشأ؛ خطای رایج در نقد اندیشهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هجدهم : پهلوان پنبه؛ راز بزرگترین مغالطه رسانهای
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه نوزدهم : فرق علت و دلیل؛ از فلسفه تا زندگی روزمره
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه بیستم : سؤال مرکب؛ دام حرفهای رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه اول : چرا شناخت مغالطات از نان شب واجبتر است؟
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دوم : شناخت مغالطه ابهام ساختاری
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه سوم : ترکیب مفصل و تفصیل مرکب
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه چهارم : از واژههای مبهم تا سورهای کلینما
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه پنجم : مغالطه صور کلینما در جامعه و رسانه
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه ششم : علت جعلی؛ مادر مغالطات و سلاح رسانهها
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هفتم : بزرگنمایی و کوچکنمایی؛ ابزار پنهان رسانهها در جنگ نرم
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه هشتم : نقل قول ناقص؛ دروغی بدون دروغ
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه نهم : مغالطه تفسیر نادرست
کارگاه تحلیل مغالطه

جلسه دهم : وقتی بستن راه استدلال به ابزار سیاست بدل میشود
کارگاه تحلیل مغالطه
در حال بارگذاری نظرات...