تعریف و نمونههای مغالطه انگیزه و انگیخته
تفاوت جریانشناسی با نقد استدلال
مغالطه منشأ؛ از ژاپنیها تا هیتلر
نقش حب و بغض در شکلگیری افکار عمومی
مد سیاسی و رسانهای بهعنوان ابزار جهتدهی
اهمیت بدیهیات در برهان و استدلال منطقی
استفاده از مغالطات در جدل و مناظره
ترفند پهلوان پنبه برای تضعیف رقیب
رسانه بهعنوان میدان مظلومنمایی و ظالمسازی
ضرورت تفکیک نقد محتوا از نقد گوینده
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام [یوم الدین].
سال نو را خدمت عزیزان تبریک عرض میکنم؛ انشاءالله سالی سرشار از موفقیت و رحمت باشد برای همهی ما.
مغالطهی سی و دوم را، به نظرم، نخواندیم: مغالطهی انگیزه و انگیخته. اگر هم خواندهایم، حالا مرور مجددی داشته باشیم. اساس مغالطه این است که کسی برای نقد یک عقیده و رأی، بهجای نقد محتوا، به خاستگاه آن عقیده و رأی و انگیزههایی که پشت آن است، میپردازد. بهجای اینکه توجه کند آن شخص چه میگوید و ارزش و ادلهی سخنش چیست، به سراغ این مسئله میرود که تعلقات و انگیزههای گویندهی آن سخن چیست؟ متعلق به کدام طبقه، حزب و گروه است؟ اهداف او و همفکرانش کداماند؟
«این حرفها مال ستاد رقیب است»، یا مثلاً «اینها مال آدمهای بیسواد است». «شما که باسوادید، در گوشی دارند به شما میگویند آدمهای بیسوادند.» «عدهای معدود از جایی معدود تغذیه شوندهاند» و از این حرفها. خلاصه، آنچه همه مغالطات دارد، تو در یک جا داری. این مغالطه از انواع جنجالی و بسیار شایع و متداول مغالطات است؛ عدهای به علت استعمال گسترده، [آن را] مغالطه ندانند و چنین برخوردی را به آرای دیگران جایز بدانند. آرای اندیشهها را باید مستقل از هر عامل بیگانهای بررسی کرد.
البته، یک وقت بحث اندیشه و استدلال است، یک وقت بحث جریانشناسی. این را قبلاً هم گفتیم. توضیح اینکه: یک وقت هست که میخواهیم ببینیم حرف طرف چقدر مایه دارد. خب، اینجا نباید کار داشته باشیم که طرف کیست، چه جریانی است. [اما] شما میخواهید آدمی را تحلیل کنید، آنالیز کنید؛ مال کدام جریان است؟ کدام جناح؟ متعلق به کدام دسته است؟ گرایشش کدام سمت است؟ پس نباید با هم خلط کرد.
به خود یک نفر، به خود یک فرد میخواهیم وزن دهیم، ارزش دهیم، تعلقاتش را نگاه کنیم. «المرءُ علی دین خلیله». فرمودند که: «آدم بر اساس دین رفقایش است.» یک وقتی میخواهیم حرفش را، حالا استدلالی دارد، مطلبی دارد، نکتهای دارد. اینجا دیگر نباید بیاییم تعلقات او را بررسی کنیم. به این نکته توجه داشته [باشید]: صحت و بطلان یک عقیده را محتوای آن و ادلهی اقامه شده در تأیید آن بیان میکند و نه هیچ چیز دیگر.
منشأ مغالطه، تصور خطایی است که عدهای گمان میکنند امکان ندارد عقیدهای صحیح و مستدل از سوی شخصی ارائه شود که دارای موقعیت مناسب علمی و اجتماعی نیست. [مثلاً میگویند:] «مداحهاست، اینها حرفهای روضهخوانهاست، دین دست روضهخوانها افتاده!» مثلاً «این آقا نمرهی فلان چیزش فلان بوده»؛ مثلاً «نمیدانم الان درس را تکماده پاس کرده، افتاده و مشروط شده در فلان دانشگاه» – برای اینکه حرف یک نفر رد شود – یا «این آقا در فلان دانشگاه درس خوانده، دکتر فلانی بوده»؛ این هم دلیل نمیشود برای اینکه حرفش اثبات شود، و یا انگیزههای غیرمقبولی دارد.
درآمیختن انگیزه و انگیخته به همین معناست؛ یعنی انگیزهی (هدف) گویندهی سخن هرچه باشد، باید به نقد سخن یا عملش پرداخت. مسلماً درآمیختن این دو، مغالطه و خطاست. به هیچ وجه پیشنهاد آنها را نخواهم پذیرفت. متأثر از جناح تندرو، ارتکاب مغالطه [رخ میدهد]. ارتکاب مغالطه خیلی متداول است. سپس [باید گفت] آنچه که آفت عمومی برای مسائل علمی و عقلی در نقد آرای دیگران دانسته شده [و] افراد بسیاری به آن دچارند، این است که این عده هنگام برخورد با هر عقیده یا رأی جدیدی، پیشاپیش موضع خود را مشخص کردهاند.
به علت اینکه عقیده متعلق به یک دورهی خاص تاریخی یا فلان حزب و گروه و سازمان خاص است؛ یا اینکه گویندهی آن عقیده فلان انگیزه را دارد؛ پیرو فلان آیین، مکتب، فلسفه، یا از فلان خط فکری متأثر است و غیره. و به علل این چنینی، که همهی آنها را میتوان «نقد سخنگو به جای نقد سخن» نامید، با آن رأی و عقیده به مخالفت برمیخیزند. حتی حاضر به شنیدن، توجه کردن به محتوا و بررسی ادلهی آن نیستند.
«بحث شورای رهبری بحثی مردود است. کسانی که آن را مطرح میکنند، به دنبال ایناند که در صورت تحقق، خودشان را در آن جا دهند.» «صاحب [مثلاً کتاب] «قبض و بسط شریعت» در پی ارائهی یک نظر علمی نیست، بلکه دین جوانان را هدف قرار داده است.» اینها مثالهایی است که آنوریها [مثلاً منتقدان ما] دارند میگویند؛ یعنی در حمایت از لیبرالهاست. این مثالها (و) دو تا مثالی که زدم، یعنی مغالطاتی که ما انجام میدهیم.
«ترجمهی آثار فلسفی یونان به عربی برای مبارزه با آموزههای تشیع بود.» «ترویج دین توسط روحانیون و کشیشان به خاطر چپاول اموال مردم بوده است.» «حکام زور برای مشروعیتبخشی به خود، اندیشهی جبرگرایی را ترویج میکردند.» «فلسفهی هگل جز پارهای مهملات بیمعنا چیزی نیست. هگل در یک طبقهی مرفه زندگی میکرد، دائماً در عیش و خوشی و در اوهام خودش سیر میکرده، هرگز با متن زندگی و کار ارتباط نداشت.»
[مثلاً میگوید:] «من از سعدی خوشم نمیآید، سعدی آخوند بوده.» یکی دو روز بعدش میگوید که: «از شجریان هم خوشم نمیآید، زیارت عاشورا خوانده!» اصلاً یعنی اینها واقعاً بینظیرند. «هرگز با متن زندگی و کار ارتباط نداشته. نتیجه این شده که در دفتر کارش نشسته و فلسفه بنویسد؛ این خیالات موهوم و مهمل است.»
انگیزه و انگیخته. منشأ انگیزه و انگیخته [در اینجا]، انتقاداتی است که به دولت میشود؛ به خاطر عقدههایی که یکی از دولت دارد. ببینید، من این را کی نوشتم که این هنوز هم زنده است! یعنی حرفها مال دو سال پیش است. کی بوده که من تازه این را پاورپوینت کردم؟ خود مثالش مال ۱۰ سال پیش است.
«به تازگی کتابی دربارهی عوارض سوءاستفاده از داروهای شیمیایی نوشته شده است. در آن، استفاده از انواع قرص و کپسول مضر تشخیص داده شده است. البته نباید این کتاب را خیلی مهم تلقی کرد؛ چون نویسندهی آن یک عطار است که به طب گیاهی علاقه دارد و طبعاً این کتاب را با اهداف مالی و برای تبلیغ کار خودش نوشته است.» چقدر قشنگ است!
مغالطهی بعدی، مغالطهی منشأ یا ژنتیک. خلط کردن انگیزه با انگیخته است، با این تفاوت که در مغالطهی منشأ، اینکه چه کسی یا چه گروهی فلان چیز را ابداع کردهاند یا در ابتدا فلان نظر را دادهاند، دستاویزی برای پسندیده شمردن یا ناپسند شمردن آن ابداع یا آن نظر قلمداد شود. مغالطه بودن این استدلال از آن رو است که اینکه چه کسی یا چه کسانی چیزی را ابداع کردهاند یا فلان نظر را دادهاند، دلیل خوب یا بد بودن نظر نیست؛ بلکه باید خود نظریه [را بررسی کرد].
الان در مملکت ما، تا بگویی «ژاپنیها این کار را کردهاند»، دیگر دهن همه بسته میشود. بعد، مثلاً بگویی که: «[این از] جبههی پایداری [است]»، «[از] فلان حوزههای علمیه نشئت گرفته»، مثلاً «مبتکر این [کار] یک بسیجی بوده»؛ [اینها مثالهایی از مغالطه] منشأ [است]. البته بعضی از آنها را هم ما میتوانیم در مقام مقایسه، یعنی دقت بکنیم.
یکی از استفادههای مغالطات در جدل است. در جدل میشود از مغالطات استفاده کرد. یعنی چه؟ کی مغالطه، مغالطه است؟ وقتی که مغالطه بخواهد کار برهان را انجام دهد. درست است؟ یعنی من میخواهم استدلال بیاورم؛ یک وقتی میخواهم چیزی را برایت اثبات یا رد کنم. مغالطه برای اثبات کردن مطلقاً ممنوع است. برای رد کردن هم نوعاً استفاده از آن ممنوع است؛ ولی یک جاهایی میشود برای رد کردن استفاده کرد. آن هم در مقام چه چیزی؟ جدل که شما یک عقیدهای دارید.
[این مثالها را] بزنم که مثلاً: «حجاب را، اصلاً حجاب اجباری را در مملکت چه کسی باب کرد؟ مثلاً فلانی.» مثلاً «سانسور در فیلمهای صدا و سیما از طرف چه کسی باب شد؟» [یا] «ناصر ملکمطیعی را مثلاً چه کسی ممنوعالتصویر کرد؟» اینها استدلال نیستند، در مقام جدل [است] که مثلاً «مخملباف و فلان و فلان، اینها منشأ سانسور در صدا و سیما بودند.» اینجا هیچ برهانی هم روی حرفها ندارم؛ فقط برای این است که خصم را ساکت کنم.
طرف [میگوید]: «چهل سال دهن ما را بستید و نمیدانم نگذاشتیم کسی حرف بزند و قلمها را شکستید و فلان و اینها.» [پاسخ میدهیم:] «این شکستن قلمها از چه کسی شروع شد؟ توسط چه کسی شروع شد؟» البته، این حرف، حرف غلطی است اگر بخواهیم ما کلاً [درگیر] این زمینه [شویم]؛ ولی «از چه کسی شروع شد؟» برای بستن دهن طرف مقابلت است.
[اما] استفاده از آن [در جدل] برهان مغالطه نیست و استدلال [است]. در استدلال و برهان هم باید از بدیهیات استفاده کرد: بدیهیات اولیه، فطریات، مشاهدات، مجربات، متواترات. بدیهیات ششگانه ارسطوییها. ما در مباحث معرفتشناسی زیرِ آب این بدیهیات را هم زدیم! به لطف خدا در این [مباحث]، شش بدیهی را به یک بدیهی رساندیم.
علامتها [یا اقسام] بدیهیات ششگانه: اولیات، مشاهدات، وجدانیات [که اینجا] نگفتم، فطریات، مجربات، متواترات. [هر کدام از اینها] توضیحاتی دارد، جای خوبی است، استفاده دارد.
متواترات همینهایند که به تواتر [به ما] رسیده است. مثلاً شما، به قول مرحوم علامه طباطبایی، میگوید که: «چند نفرتان شیکاگو رفتهاید؟» الان کسی از بین ما هست که شیکاگو رفته باشد؟ کسی هم هست که منکر این باشد که شهری به اسم شیکاگو داریم؟ خب، از کجا درآمده است؟ شما قبول دارید با چشمتان هم ندیدهاید. اگر با چشمتان دیده بودید و رفته بودید، میشد مشاهدات. مشاهدات یک بار اتفاق میافتد.
مجربات، مشاهداتی است که به کرات اتفاق میافتد و تبدیل به یک قاعده میشود؛ مثلاً هر وقت آب را به کاغذ برسانی، یک بار آب به کاغذ رسید، دستمال کاغذی رسید، جمع شد؛ دو بار، سه بار، پنج بار. به این نتیجه میرسی که اصلاً آب دستمال را جمع میکند. آنی که اول دیدی، جز مشاهدات بود؛ آنی که بعداً به تجربه رسید، میشود جز مجربات. اینجا وجدانیات گفته، [اما] حدسیات را نیاورده است؛ به جای وجدانیات باید [بگوید] حدسیات.
بعد، متواترات. وقتی که به تواتر چیزی آنقدر از کانالهای مختلف رسیده که دیگر نمیشود انکارش کرد. [مثل] شهر شیکاگو؛ مثل اینکه شخصی به اسم فردوسی بوده، شاعری به اسم فردوسی داریم. فردوسی هم کتابی به اسم شاهنامه دارد. هیچکس منکر این نیست، در حالی که نه ما فردوسی را دیدیم، نه با او زندگی کردیم، نه بچهمحل بودیم، نه با خانوادهاش رفتوآمد داشتیم، نه کتابش و دستخطش را دیدیم؛ ولی ذرهای شک نداریم که فردوسی بوده و شاهنامهای داشته. این میشود جز متواترات.
اولیات هم که قضایایی [هستند] که توجه به آنها تصدیق میآورد؛ مثل اینکه «کل از جزء بزرگتر است»، «اجتماع نقیضین محال است»؛ قضایایی که قیاساتش با خودش است. و وجدانیات و حدسیات هم که [برای] انتقال این دو تا [مبحث]، توضیحات مفصل دارد. دیگر حالا واردش نمیشوم. فایلهای منطق را [گوش کنید]. و شما اگر خواستید برهان بیاورید، در مقدماتتان باید از اینها استفاده کنید که برهانی بشود.
ولی جدل نه. جدل آنی که طرف قبول دارد را میآوری: مسلمات و مقبولات، چیزهایی که طرف پذیرفته [و] باور دارد. همین برهان خواهر-مادر از همینهاست دیگر: «کار مادر خودت، اگر کسی این کار را بکند، راضی هستی؟» برهان خواهر-مادر اسمش است، برهان نیست؛ در واقع، جدل خواهر-مادر است. خلاصه، برهان از اینها باید داشته باشد. اگر اینها نباشد، میشود مغالطه.
همین مغالطاتی که خواندید، اشکالش این است که اینها در آن نیست و چیزهایی هست که شبیه اینهاست، چیزهایی هست که شبیه این [بدیهیات] فکر میکنی بدیهی است، [ولی] بدیهینماست. به جای بدیهیات، بدیهینما گذاشتن در مقدمات، و بهجای اینکه عقل را قانع کند، احساسات را درگیر میکند. مغالطه، عقل را سیراب نمیکند، [بلکه] احساسات [را درگیر میکند]. شما [وقتی] از یکی بدت میآید، از آن بغضی که به او داری، استفاده میکند برای اینکه هر چیزی را به خوردت بدهد. از یکی خوشت میآید، از چیزی خاطرهی خوبی داری، نوستالژیای که برایت [وجود دارد]؛ از همان چیز نوستالژیک استفاده میکند تا یک سری حرفها را به خوردت بدهد. از چیزی خاطرهی بدی داری، از همان استفاده میکند. «مردم شریف ایران، یادتان میآید فلان شد...» این جوری ما میآییم، انشاءالله...
در برابر مغالطهی «رد به منشأ» (دادن حکم مبتنی بر این استدلال که ریشهی فرد، تفکر، سازمان یا نظریه، ویژگی طبیعت یا ارزش [خاصی دارد]) متأسفانه بین ما ایرانیها رایج است و گاه حتی صورت نژادپرستانه نیز [به خود میگیرد].
مثال: «مظنون افغانی است» (همان قاتل). یک وقتی از شهریار میآمدم سمت ملاردِ تهران. سرِ پیچ یک میدان اصلی داشت. در ساعت پیک هم بود، شش بعد از ظهر. یک پرایدی هم داشتم آن موقع. یک ماشین محکم از پشت به من زد. یازده، دوازده سال پیش پیاده شدم و [آن راننده] ۱۰ دقیقه بخواهد... آره، به افسر این را بکشد. قشنگ جماعت پیاده میشوند، یک ماجرایی درست میکنند. فضای خاصی است، خیلی لبریز از احساسات است. مردم در منطقهی باغ و اینها آنجا زیادند و دیگر عزیزان میروند برای آبآلبالو اینها میخورند بیرون.
[مثلاً میگویند:] «این جنس عالی است چون ساخت اروپاست.» [دکاندار] شلوار میزند، بعد با برند [و به اسم] جنس ترکیهای میفروشد. ایرانیها [مثل] مرغ همسایه [هستند]؛ یعنی جنس ایرانی را به اسم ایرانی اگر بگوید، کسی نمیخرد. میگوید: «مال ترکیه است.» [مثلاً میگویند:] «فولکسواگن ماشین منحوسی است، [چون] مهندسان نازی آن را طراحی کردهاند.»
«تأخیر قطارها نباید موجب آزردگی شما شود، چون موسولینی اولین کسی بود که سروقت حرکت [میکرد].» زیبا نیست! هشتگ «زیبا نیست». یعنی از نفرت موسولینی استفاده میکند اینجا [تا به شما] التیام بدهد [که] نظم موسولینیگرایانه است. با شنیدن این مسئله، تمام صفات مذموم موسولینی، که شخص دیکتاتور و خونریزی بود، در ذهن شنونده تداعی میشود و انتظار میرود که این [نظم] باطل دانسته شود.
«یهودیستیزی کار چه کسی بود؟ هیتلر.» «هر کس علیه یهود حرف بزند، [میگویند] هیتلر [است].» از مغالطهی خیلی تمیزی که صهیونیستها از آن استفاده میکنند، خیلی هم نان خوردهاند. از آقای احمدینژاد، اوّلی که رأی آورده بود، اولین موضعی که ضد صهیونیستها گرفت، یک عکس مشتی از او درآوردند با آن سبیل هیتلری و در دنیا خیلی بازتاب داشت.
علت این مغالطه این است که شخص مغالطهکننده گمان یا وانمود میکند که سرمنشأ یک عقیده و رأی در صحت و سقم مؤثر است؛ در حالی که از یک طرف ممکن است انسانهای عادی و بیسواد، عقاید عالی و دقیقی [داشته باشند]؛ از طرف دیگر، دانشمندترین افراد هم از انواع خطاهای کوچک و بزرگ مصون نیستند. بنابراین هر عقیده و رأی تنها بر دلیل و برهان خودش استوار است. ضعف و قوت منشأ آن هیچ تأثیری در مقبولیتش ندارد.
در عرصههای [مختلف] مشاهده میشود که مد روز و خوشسلیقگی، صحت یک عقیده را مشخص میکند. کجا بود؟ در مورد مد سیاسی صحبت کردیم؟ اینجا بود، آها! در بحث [موضوع] افکار عمومی بود. چند جلسه بحث افکار عمومی داشتیم؛ اگر فرصت کردید، گوش بدهید. یکی، یک جلسهی مهندسی افکار عمومی بود؛ یکی هم «فاطمه سلامالله علیها و افکار عمومی». حالا در یکی از این دو جلسه بود. یک بحث در مورد مد سیاسی داشتیم. به نظرم در آن بحث «فاطمه و افکار عمومی» [گفته شد که] خیلی پدیدهی مهمی است. در بحث رسانه و فرهنگ، مد سیاسی خیلی مهم است.
مدل مو مد میشود، اینجاها را خالی میکند، هیچ علتی [ندارد]، ولی کاملاً بدیهی است. شما با هزار علت نمیتوانی با آن مخالفت کنی، درست است؟ شما هزار تا استدلال هم داشته باشی، نمیتوانی با آن مخالفت کنی. [میگویند:] «متحجر! که تو خوشت نیامده!» خیلی عذر میخواهم، طرف انگار حرفش این است: «شما خیلی بیجا میکنید که استدلال دارید برای رد این [مد]. استدلال داری؟» «استدلال داری وقتی همه خوششان میآید قشنگ است؟» مد اصلاً به قشنگی هم کار ندارد ها! شلوارش را تکهتکه میکند. «آقا قشنگ است؟» «نه، خب پس چرا مد است؟»
روانشناسی مد یک بحث مفصلی است. حالا بحث مغالطات را تمام بکنیم. حالا اگر زنده بودیم و بعد اگر ادامه داشت بحث و اینها، و رفقا [و] عزیزان اگر متمایل بودند، یک بحث خوبی را میشود مطرح کرد: «مبانی فلسفی رسانه» که بحث نوینی هم هست. خیلی هم در ایران هنوز باب نشده. در غرب چرا، در غرب خیلی این بحث مشتری دارد. اینجا نه، اینجا اصلاً اسم فلسفه [بد است]! الان در دانشکدهی مهندسی پشت ما نماز نمیخوانند، [میگویند] «من پراگماتیسم میخوانم». میروند [اما] آدم مؤمنی هم هستند؛ به خاطر اینکه اسم ملاصدرا را میآورد [این کار را میکنند]. قبول دارم. «ملاصدرا [و] مبانی فلسفی رسانه» بحث بکنیم. خلاصه، آقا عرض کنم که آنجا در بحث مبانی فلسفی رسانه، یک بحث مهم همین روانشناسی مد است: چرا یک چیزی مد میشود و میگیرد؟
در فضای سیاسی هم یک کار فوقالعادهای که سیاسیون انجام میدهند، مد کردن پدیدههاست. مد شدن برنامهی ۹۰. خیلی کسی کار ندارد که بودجهای که این برنامه از صدا و سیما میگیرد چقدر است و با آن چند تا برنامه میشود [ساخت]. با بودجهی برنامهی ۹۰، چند تا برنامه در طول یک سال میشود ساخت؟ بودجهی یک ماهش [چقدر است؟] خیلی کسی به این کار ندارد. چقدر پول مملکت، چند امکانات بیتالمال، چقدر فضای روانی آسیب میبیند؟ کسی به اینها کار ندارد. دفاع از عادل فردوسیپور مد [بود]. فحش دادن به فلان مجری هم مد [بود]. کلکل کردن با رئیس شبکهی سه هم مد [بود]. کسی کار ندارد مثلاً فروغی کیست. مثلاً تحصیلات [و نظرات] کارشناس فلان برنامهی استعدادیابی. آن سه تای دیگر، تعریف از آنها مد است؛ آن یکی فحش دادن بهش مد است. اگر میخواهی باکلاس باشی، آن بغلدستیش را باید لایک کنی، این را دیسلایک کنی. چرا؟ چرا؟
در همین برنامهی عصر جدید خیلی جالب است. مفصل با هم صحبت بکنیم. میبینی یکی میآید، مغزشان خطخطی میشود. بعد آن کارشناس رأی مثبت میدهد؛ [اگر این را] ابتدایی میگذاشتی، برای مردم به کرات همین پیش میآید که مثلاً دو به دو که میشود، مردم رأی میدهند. یعنی نظر این کار [شناس] با نظر مردم کاملاً متفاوت است. ولی اینجا کسی نمیگوید که: «این [طور که] دیدی مردم زدند توی دهنت، آقای کارشناس!» برای اینکه حمایت از این کارشناس مد است. مردم دستی که میزنند، فردا در فضای مجازی [میگویند]: «تودهنی ملت به آن آخوند کارشناس! دیدی همه کف زدند، گفتند که ما این را قبول داریم، تو قبول نداری!»
اتفاقاً [این] یک پدیده است. جنس پدیده هم فرق نمیکند. این هم کارشناس بود، کارشناس. یک کار روانی روی مردم است که در ضمیر ناخودآگاه از چیزی علاقه دارند، به چیزی نفرت دارند. از جای دیگر هم طرف هم نمیداند چرا از این بدش میآید. یکی از عوامل برنامهی عصر جدید آمده بود پیش کارشناس حزباللهی این برنامه، نشسته بود. گفته بود که – حالا نمیگویم کدامشان و چه کسی بوده و چه بوده و اینها – بغلش نشسته بود و گفته بود: «خیلی حال میکنی بغل من نشستی؟» آره، به این کارشناس که دکتر هم هست، گفته: «خیلی حال میکنی بغل من نشستی؟ من تا مثلاً پریروز هر جا تو بودی، صندلیام را برمیداشتم و ته [مجلس] [مینشستم]. حالم به هم میخورد از دیدن شما آدمهای ریشو، حزباللهی، نمازخوان و فلان. خیلی تحویلت گرفتم بغلت نشستهام!» حالا حرف زیاد است در این ماجرا که در صدا و سیما چه خبر است. خدا میداند چه خبر است.
غرض این است که مد میشود [که مثلاً میگویند]: «فلان آخوند سوادش [کافی] است.» کار گوش دادن سخنرانی فلان آخوند مد است. فحش دادن به فلان آخوند هم مد است. دو تا سیدند: یکی مثلاً امام جمعهی یک شهری است، چرا [اینقدر] بزرگ [جلوه داده شده]؟ یکی [فردی] مثلاً در حد لمه هم نخوانده؛ یعنی در حد اینکه روایت عربی بخواهد درست بخواند، بلد نیست. یکی از مجتهدین خبرگان [است]. فحش دادن به این مد [است]. حمایت از آن هم مد است. درشت هم هستند، سیدهاند. بعد میخواهد وزیر بشود، توسل به مادرش حضرت زهرا بکند. بس است! آن یکی اسم امام زمان را توی سخنرانی بیارد، اول سخنرانی میشود: «عوامفریبی، پوپولیستی» و فلان و این حرفها. «نان خوردن از اسم امام زمان و به باد دادن آرمان مهدویت و خرافات! ترویج فرقهگرایی!» و قشنگ هم افکار عمومی میپذیردها، هیچ مشکلی هم ندارد با این.
انتخابات بعدی چه خواهد شد؟ تحلیلها را که میخوانم، خندهام میگیرد. «دولت مثلاً توی باتلاقی افتاده، دارد نابود میشود.» میگویند: «خب خوب است دیگر، دورهی بعدی با دورهی حزباللهیهاست.» نمیدانی اینها ظاهراً توی باتلاق افتادهاند، ولی در نفرتپراکنی یک کاری کردهاند تا پانصد سال رأی نخواهند آورد. در انتخابات بعدی، همین اسفند ماه، ملت دو طایفه میشوند: یک طایفه رأی نمیدهند، یک طایفه [دیگر رأی میدهند]. شما میبینید این را توی فضا. اینکه طرف میآید میگوید که: «آقا، الحمدلله هم چرخ سانتریفیوژ دارد میچرخد، هم زندگی مردم واقعی.» گفته: «خون به کجا بند است؟» به این افکار عمومی. برای اینکه میدانند جاساز کردهاند حب و بغضهایی را. مثل دلشان گرم است، میآیند محکم حرف میزنند. یک چیزهایی را یک جایی جاساز کردهاند، دلشان گرم است. جاساز کردهاند به خود این فضای مجازی و تلگرام. دارد با یک شتاب بسیار بالایی توی این حب و بغضها کار میکند.
حالا حالاها نمیشود. تحلیلی دارم. بگذریم که چه اتفاقی بیفتد که مطلب خوب نیست، خیلی ناراحتکننده است که در آن صورت کمی افکار عمومی متحول میشود وگرنه اگر به همینها باشد، کار پیش میرود. نفرتهایی [مثل اینکه]: «طلبه میرود آنجا کار میکند، خودرویش هم آمده پخش میشود. تربت امام حسین ریخته توی آب.» یکی دو روز [بعد میگویند:] خب حالا این بنده خدا غرضش خیر است. کار بدی هم نکرده. تربت ریختن و فیلم گرفتن و اینها خوب بوده، بد بوده؟ من هم کار [زیاد دارم]. زحمت میکشند. هیچ مسئولیتی هم ندارند. با همین فیلم چقدر میتوانند ضریب نفرت ایجاد بکنند نسبت به این جماعت؟ خیلی چیز عجیبی است.
بگذریم. بحث حب و بغض خیلی باید جدی گرفت. اصل کار فرهنگی توی جامعه را ببینید: با استدلال و منطق و [با مدیریت] حب و بغضهاست. اینکه امام خمینی فرمود: «۱۴۰۰ سال است که اسلام را محرم و صفر نگه داشتهایم»، برای این است که محرم و صفر عرصهی بروز حب و بغض [مردم] است. مردم دوست دارند، مردم از یزید بدشان میآید. خیلی [از افراد] هم اطلاعات هم ندارم، نمیدانم اصلاً چه به چیست [و] چه فکری بکنیم. یعنی بحث مهمتر از اینکه ما استدلال داشته باشیم، [این است که] چه شکلی حرف بزنیم، چه شکلی جمله را [درست] بکنیم. مهمتر از اینها این است که چه شکلی قلب طرف را یک تکانی بدهیم. اینها از این جهت، خطابه از برهان مهمتر است.
ارتکاب این مغالطه به ویژه در عرصههای [اجتماعی] مشاهده میشود که مد روز و خوشسلیقگی، صحت یک عقیده را مشخص میکند؛ [مثلاً] رأی و اظهار نظر از سوی یک منشأ خوشنام، مقبول و معتبر دانسته میشود، اما اگر همان رأی از سوی یک منشأ غیرمعتبر اظهار شود، ممکن است مورد اعتراض و مخالفت قرار بگیرد.
[مثال:] «متن (خبری) خواندم در مورد حمله به سفارت عربستان.» «دکتر علی مطهری [مثلاً گفت].» مثال دوم: «مخالفت با تبلیغات تجاری بر روی اتوبوسها تنها از سوی عدهای در جنوب شهر و مناطق فقیرنشین انجام شده است (و باید نادیده گرفته شود).» [مثلاً میگویند:] «رأی فلانی از [طریق] روستاها فقط بوده.» «هیئت علمی دانشگاه به ما رأی داده [است].»
«مسائل پزشکی مربوط به ژنتیک، مثل پیوند ژنها و غیره، فعالیت ناپسند و مذمومی است، گرچه نام یک علم به [آن] گرفته [شده]؛ چون اولین بار هیتلر سعی کرد در این زمینه کارهایی انجام دهد.» به به!
مغالطهی بعدی، که [در واقع] اصل مغالطات [است] و یکی از مغالطات بسیار مهم و رایج [است]، مغالطهی پهلوان پنبه یا مغالطهی «حمله به مرد پوشالی» است. [این] از مغالطات مقام نقد [است] که شخص وقتی با مدعایی مخالف است و آن را نادرست میداند، برای نشان دادن نادرستی آن، از راه غیرمنطقیِ مغالطه استفاده میکند. در مغالطهی پهلوان پنبه، ناقد مدعی را که قدرت نقدش را ندارد، کنار میگذارد [و] یک مدعای سست و ضعیف را که توانایی نقدش را دارد، به طرف مقابل نسبت میدهد. بهجای رد کردن مدعای اصلی، به رد کردن این مدعای ضعیف میپردازد.
[مثلاً] اینها میگویند: «با همهی دنیا قهر باشید!» [و ادامه میدهند:] «مگر میشود مردم قهر باشند تا وارد مذاکرات شوید؟» [اما در اصل] یک سری [افراد] حیرت میکنند از اینکه یک نفر چقدر میتواند [خود را] بروز دهد. «همهی مغالطات را همزمان با هم در یک سخنرانی رکورد بینالمللی را شکستهام! دست خودم است، میخواهم جلوی دوربین در پنج دقیقه هشتصد تا دروغ بگویم.» خب، پس من [اگر] شما یک استدلال قوی داری، استدلال قویات را نمیتوانم جواب بدهم، ضعیفش میکنم استدلالت را، بعد ضعیفه را میزنم. یا در اصطلاح [مثلاً میگویم]: «دقت کنید، شما صد تا استدلال داری برای حرفت. هشتاد تای اول به شدت قوی است، بیست تای دیگر را هم خودت گفتی که ببین این بیست تا استدلال من نیستها، ولی میشود مطرح کرد.» خیلی فاجعه است! گفتی اینها هم خندهدار است، ولی حالا میگویم: «همان دو تایشان را میآورند، [به عنوان] نمونهای از صد برهان [طرف].» «این دو تا را ببین! استدلالش چیست؟ گفته فلان، گفته فلان، گفته فلان.» درست شد؟
مغالطهی پهلوان پنبه. مغالطهی پهلوان پنبه، ترفندی است که از این راه شخص میتواند میزان تأثیرگذاری و [مقبولیت] شخص مدعی را کاهش دهد. باز دوباره چیست؟ عملیات کاهش محبوبیت. گفتم: «همهی رسانه را اگر خلاصه کنی، این است: نشان دادن ظالم و مظلوم.» همهی رسانه، همین پانصد هزار جلد کتاب در مورد رسانه، خلاصه میشود [در این عبارت]: «ظالم و مظلوم». (یعنی) «ظالم کیست؟ خودت را مظلوم نشان بدهی. مظلومیتهایت را نشان بدهی. ظلمهایت را بپوشانی. ظلمهای طرف را نشان بدهی. طرف را ظالم نشان بدهی. ظلم او را بیشتر نشان بدهی. مظلومیت خودت را بیشتر نشان بدهی.» (و اینکه) «ظالم مخالفت میکند و ما مظلوم (هستیم).»
(مثلاً) آمدند به من گفتند که: «اگر این تحریمها برداشته نشود، ما بتن مجلس (را خواهیم ریخت).» ببین، ببین! حالا خودمان به شوخی و خنده، (یا) با گریه [میگوییم]: «مرا تهدید به مرگ کردهاند! استخر فرح در انتظار مجلس (است).» همهی رسانه همین است؛ همهاش همین شاموتیبازیها و شارلاتانبازیها و مظلومنمایی و عملیات فریب و همهاش همین است. ده هزار ظلم فاحش من، با همین یک جملهای که مخالف من گفته، شسته میشود و میرود. آخه بگردم الهی، بچهام را تهدید به مرگ کردهاند!
هرچند مدعای نخستین پاسخ داده نمیشود. این مغالطه به نوع خودش پرکاربرد است. در نقد مکاتب و نظریههای دینی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به کار میرود. برخی افراد غیرمتخصص هم در جریان نقد جامعه مرتکب چنین مغالطهای میشوند. علت نامگذاری پهلوان پنبه این است که ناقد بهجای مبارزه با پهلوان اصلی، پهلوان پنبهای ساخته [است].
شیوهی استدلالی مغالطه این است: شخص «الف» مدعای «سین» را [مطرح میکند]. شخص «ب» «سین» را نادیده میگیرد، «شین» را جای «سین» میگذارد. تفسیر نادرستی از ادعای «الف» ارائه میشود. بعد همان تفسیر نادرست نقد میشود، چنانکه به نظر میرسد که ادعای اصلی «الف» نقد شده [است].
[مثلاً گفته میشود:] آیتالله مصباح یزدی: «اطاعت از رئیسجمهور، اطاعت از خداست.» «گوشت گوسفند در شرایطی میتواند حرام هم باشد.» بابا! اینها بینظیرند. «خدا فوقالعاده [است].» «هنر مثل حلال و حرام میماند. بعضی چیزها، مثلاً یک گوشت گوسفند در شرایطی حلال است، در شرایطی حرام است. اگر ضد اسلامی بشود، حلال است؛ غیرشرعی بشود، حرام است.» هنر همینطوری است؛ اگر استفاده درست بشود، خوب است؛ استفاده بد بشود، بد است. «گوشت گوسفند... در مردم صف گوشت وایستادن. قیمت گوشت هم دارد میرود بالا. عامل جنایت هم همینها [هستند]. رسانه، رسانه مال خود همینهاست.» بعد، یک بدبخت مظلومی که اصلاً هیچ کاری به کسی نداشته و هیچ دخالت و هیچ دخلی در این ماجرا ندارد، برای من که پیامش روی [سیستم] چیز آمد، روی لپتاپ آمد، از خبرنامههای اینترنتی بود، خیلی جالب بود برایم. یعنی [وقتی] تولید [محتوا] میکنیم، پیامش میآید. دیگر اصلاً در شبکهها هم نباشی، گفته: «اشکنه بخورم؟ ملت اشکنه بخورند.»
بخشی از گفتار شخص «الف» که به موضوع ادعای «سین» ارتباطی ندارد، ارائه میشود، چنانکه گویی بیانگر اعتقادات واقعی «الف» است و سپس همان گفتار نقد میشود. گفتارهای شخصی را که مدعی پیروی از «سین» ارائه کرده، چنانکه نمایندهی دیدگاه «سین» در نظر گرفته شود؛ سپس استدلالش نقد میشود، چنانکه به نظر میرسد دیدگاه تمام کسانی که موافق «سین» بودند، نقد شده و خود دیدگاه هم نفی شده است. روشن است دیگر! اینها خیلی حرفهایها [هستند].
اگر مدعای «الف» مدعای معتدل و بدون اشکال باشد، حالت افراط یا تفریط به آن نسبت داده [میشود] تا حد بسیاری سادهاش کند. سپس به رد آن افراط یا تفریط یا نسخهی ساده شدهی سخن «الف» پرداخته [میشود]. مغالطهی پهلوان پنبه را، الان که وقتمان تمام شد، برای جلسهی بعد، انشاءالله یک فیلمی را با هم میآوریم.
[مثل] گرفتن سستترین [نکته و] دلیل بر ادعای «سین» برای مقابله و نقدش، به طوری که ابطال نظریه به نظر [آید]. طراحی کردن یک شخص موهوم و ساختگی به عنوان مدافع نظریه، همان دشمن فرضی است دیگر، همان نظریهی دشمن فرضی. شما سعی میکنی برای اینکه حرفت را اثبات کنی، برایش یک دشمن فرضی بسازی، بعد دشمن فرضی را بزنی. اینها گفتند که: «چرا قدم زدید و چرا عینکتان کج بود و چرا کُتتان اینطور بود؟» اینها که نشد حرف! «خدا عقل دهد! سیاست که ما امروز یک کار بسیار بزرگ [کردیم]. ما در امر سیاست، دیپلماتهای بسیار مجربی [داریم] و امروز مذاکرات ما در برابر کشور قدرتمندی است. [فلان کارشناس] حرف میزند. افتخار برای کشور ما. عینکش چهجوری حذف نشد؟» عزیزان من! پهلوان پنبه [این است]. ما به دیپلماتهای شجاعمان [افتخار میکنیم]. من واقعاً الان تیم مذاکراتی چند روز پیش آمده بود، میخواست برگردد، روزش خوابیده. خیلی [مو...] [یا] قرآن! خود پیغمبر با آن عظمتش.
مغالطهی تفسیر نادرست آیه. [میگویند:] «آیه آیه برایت نازل کردیم، یک دفعه قرآن را به [تو] نازل نکردیم که در برابر همهی فشارها باقی بماند.» اشرف مخلوقات. از او برتر نداریم، از آن بالاتر نداریم. او نیازمند عادی و معمولی [بود] که طبیعی است. شما بدانید هر آنهایی که در میدان [هستند]، یک تهران [هم] میخواهد راه بیفتد. میتوانیم بحث کنیم. «مربی زینگی باشد». «آن کی باشد؟» «چه کسی را [در] تهرانی انتخاب کنیم؟» تهرانی وقتی رفت در همهی دنیا، دوربینها رویش زوم کرده بودند، تمام دنیا دارد نگاه میکند. آنوریها دارند برای جمع خودشان کف میزنند. «مرد حساب! یک انتقام چیز خوبی است!» ای خدا! عقل سالم بده به بدن. ایامی است که رهبری در بیمارستان بودند. خدا عقل سالم دهد به بدن. انتقاد معنیش گم کردن نیست. انتقاد که معنیش تهمت نیست. باز دوباره [مغالطهی] پهلوان پنبه به یک نحو دیگری [است]. انتقاد معنایش تخریب نیست.
به نام حزب و جناح... باحالترین منشأ انگیزه و انگیخته [این است که] «ملی تعریف میشود»، نه همتراز منافع ملی، نه بالا سر منافع ملی. همهی اینها علوم انسانی [است]. همهی اینها مال علوم انسانی است که آدم از چه کسی گرفته باشد؟ برخی، یک عده کودک، بعضیها، عدهای... اینها همش کلماتی است که خورندهی مغالطهی پهلوان پنبه است. در مرحلهی نهایی، «ب» به دیدگاه «شین» حمله کرده [و] نتیجه میگیرد که دیدگاه «سین» نادرست و غلط است. این استدلال مغالطه است؛ چون نادرست بودن شیوهی تحریف شدهی یک دیدگاه لزوماً به معنی نادرست بودن خود آن دیدگاه [نیست]. نکاتش پس بماند تا اینجا. این اسلاید چند است دیگر؟ زدم: «اسلاید ۲۱۳». این را داشته باشید. جلسهی بعد اسلاید ۲۱۳ را با هم میخوانیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آل.
در حال بارگذاری نظرات...