‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسماللهالرحمنالرحیم
عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: قال النبی(صلیاللهعلیهوآلهوسلم): «أبى الله لصاحب الخلق السیئه توبه». قیل: و کیف ذاک یا رسول الله؟ قال: «إذا تاب من ذنب، وعاوز أن یزید فی ذنب أعظم منه».
در ابتدا جا دارد یاد بکنیم از این مصیبت جانگدازی که رقم خورد؛ شهادت فرمانده رشید اسلام و جبهه مقاومت، جناب حجتالاسلام والمسلمین سید حسن نصرالله، رضواناللهعلیه. شهادت ایشان و شهادت همراهان بزرگوارشان را تسلیت عرض میکنیم محضر امام زمان(ارواحنافداه) و ثواب این جلسه و درس امروز را هدیه میکنیم به روح مطهر این بزرگوار؛ بر سر سفره امام حسن و امام حسین، در این روز دوشنبه مهمان باشند و انشالله که خدای متعال عاقبت ما را هم عاقبت این بزرگواران قرار دهد.
روایت از امام صادق(علیهالسلام) است که فرمودند: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند خدای تبارک و تعالی ابا دارد برای صاحب اخلاق بد، اخلاق زشت، ابا دارد از توبه؛ یعنی خدای متعال توبهای نمیپذیرد از انسان بداخلاق. خب، این معنایش چیست؟ مگر میشود خدای متعال قبول نکند؟ خودش وعده داده است: "یَقْبَلُ التَّوْبَةَ". پس چطور میشود که خدای متعال توبه کسی را نپذیرد.
مسئله این است که این عدم پذیرش از جانب خدای متعال نیست. ببینید، گاهی عبارتی لطیف است و به خدا نسبت داده میشود، در حالی که مشکل از اینور، از قابلیت است. میگوید خدا نمیکند؛ یعنی تو قابلیت آن را نداری، مشکلی داری. پس فاعلیت خدای متعال همیشه یک رکنش قابلیت است و خیلی وقتها وقتی گفته میشود خدا این کار را نمیکند، به خاطر عدم قابلیت است. مثلاً گفته میشود: خدا اینها را هدایت نمیکند، "لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ". خدای متعال فاسقان را هدایت نمیکند. نه یعنی خدای متعال بنا ندارد به هدایت فاسقان، تفاوت میگذارد در هدایت بین فاسقان و غیرفاسقان؛ یعنی خدای متعال کم گذاشته برای فاسقین. نه، تبعیضی نیست که بعد بگوییم خدایا خودشان را فاسق کرد، بعدش هم گفتش که من هدایتش نمیکنم. مسئله این نیست. مسئله این است که فاسق به خاطر فسقش - که اینجا به قول علما، وصف مشعر به علیت است - به خاطر فسقش، مانع دارد؛ مانع هدایت دارد. اینجا هم کسی که اخلاق سوء دارد، به خاطر اخلاق سوءاش، مانع هدایت دارد، مانع توبه دارد. خدا ابا دارد که از او توبه بپذیرد.
ابا دارد؛ به خدا نسبت داده میشود خدا این کار را نمیکند، ولی فاعلیت او همیشه متوجه قابلیت است؛ چون قابلیتش نیست، این کار را نمیکند. خب، چرا حالا انسان بداخلاق قابلیت توبه ندارد؟ مسئله این است. پرسیدند که چطور میشود یا رسولالله که خدا توبه این بداخلاق را قبول نمیکند؟ فرمود: «چون همین که از یک گناهی که انجام داده توبه میکند، میافتد توی گناه بزرگتر.» چون این ملکه است. آن را باید درستش بکند، خُلق آن خُلق تا وقتی هست، اینها جلوه میکند. ملکه بد اصلاح بشود. البته راه اصلاح ملکه هم دوباره خود فعل است، مهار فعل. این هم نکته مهمی است که وقتی که این فعل بروز پیدا نکرد یا این فعل بروز پیدا کرد در درازمدت، این ملکه مهار میشود، میشکند و باز در درازمدت، ملکه مقابل شکل میگیرد.
چند بار این خاطره را عرض کردم. یکی از اساتید عزیز و بزرگوارمان، خیلی فرزندشان آن موقع کوچک بود. این بچه خیلی تو ماشین اذیت میکرد. یک جایی داشتیم میرفتیم، سهچهار سال شاید، خیلی این بچه اذیت کرد، خیلی اذیت کرد. دیگر من کنار جاده زدم کنار، به حالت تهدید به این بچه کوچک گفتم: «پیادهات میکنم.» بعد حالا من به خاطر این استاد بنده داشتم در واقع چیز میکردم که استاد اذیت نشود. در حمایت ما، تهدید بچه و اینها. رفیقشان حمایت از بچه کرد، گفتش که: «آقا بچه گناه دارد. تهدیدش نکنید.»
بعد آنجا به ایشان عرض کردم که: «شما از اولش این طور انقدر نرم، خوب بودید؟»
ایشان گفت: «نه، من اولش خیلی عصبی بودم، خیلی عصبیمزاج بودم.»
چون مزاجشان هم گرم بود. گفتند: «من خیلی عصبیمزاج بودم و از کوره در میرفتم.»
حالا ایشان تواضع کرد، نگفتند روی خودم کار کردم، گفتند که: «دیگر حالا درست شد.»
بعد گفتند: «الان یک جوری است که میخواهم بچه را دعوا کنم، همین ژست دعوا که میگیرم، هم خودم خندهام میگیرد هم بچه میفهمد انقدر تصنعی دعوا میکنم که جفتمان خندهمان میگیرد.»
خب، خیلی واقعاً روزی بزرگی است اگر کسی همچین چیزی نصیبش بشود که انقدر غضبش در اختیار خودش باشد که فیگور میگیرد که کسی را دعوا کند. خیلی مهارت میخواهد. فیگور میگیریم که دعوا نکنیم. مادر جلو جمع هی لبخند میزند، گوشه چشم به بچهای که: «برسیم خونه، دارم برات.»
این جملهای است که ما دههشصتیها خوب درک میکنیم یعنی چه. «برسیم خونه، بگذار برسیم خونه.» با گوشه چشم و گوشه لب و اینها به بچه اشاره میکنیم که: «الان تو جمع مهار کردم خودم را. برسون خونه، بریم تو ماشین، بیا بریم بیرون، تو اتاق بریم، تمومه. اینها برن، مهمانها برن، تمومه.»
خب ما چطور برای اینورش میتوانیم فیگور بگیریم؟ فرمود: "إن لم تکن حلیماً فتحلّم"؛ اگر حلم نداری، اداشو دربیار. آنهایی که خودشان را ساختهاند، غضب میخواهند بکنند، اداشو درمیآورند مگر اینکه غضب برای حق باشد. آنجا برای خدا، وقتی حقی باطل بشود، باطلی نمایان بشود، گناهی بخواهد انجام بشود، آنجا دیگر آن غیرت، آن غضب، غضب واقعی است. ما از همین اساتید بزرگواری که انقدر نرمخویی دیدیم، سر جایش هم، به وقتش هم، حالا تو مسائل سیاسی و اینها، غضبهایی دیدیم که اتفاقاً آنجا ما میگفتیم که: «آقا، همچین خیلی حالا این مسئله مهم نیست.» دقیقاً برعکس بود. یعنی آنجا ما غضب، آن جاهای بیخود استفاده میشود با تعجب میکنیم که این مثلاً برای چی برای همچین مسئلهای ناراحت است؟ مثلاً حالا طرف گفته که مثلاً بریم به آمریکا مذاکره کنیم، عصبانیت ندارد که. حالا نظر، یا مثلاً به هر حال مردم همین را میخواهند از این چرت و پرتهایی که ماها بلغور میکنیم؟ نه آقا، دارد حقی را لگدمال میکند. دارد یک امر "لا ترکنوا علی الذین ظلموا" را دارد لگدمال میکند. اینی که فرمود: «یهود و نصارا را اولیا نگیرید»، نهایت قرآن است. اینها دستور خداست. اینها امر، امر خدا دارد زیر پا میگذارد. اینها قابل تحمل نیست.
خدا حفظ بکند حضرت استاد آیتالله جوادی آملی را. میفرمودند که این عین تعبیر ایشان است که نقل میکند. فرمودند: «ما در شورای قضایی بودیم، اوایل انقلاب. یک وقتی امام ما را خواستند. یک منکری در حالا ظاهراً بانک اتفاق افتاده بود. امام ناراحت شده بود.»
بعد ایشان گفتند که: «وقتی ما رفتیم خدمت امام، امام بابت این گناه و منکر میخواستند توبیخ بکنند ما را که چرا برخورد نکردیم؟»
این جمله تعبیر از آقای جوادی آملی است. فرمودند: « یک جوری برافروخته و غضبناک بود حضرت امام که ما احساس کردیم که به ناموس او تجاوز شده است.»
تعبیر از آیتالله جوادی آملی است. من میگویم و واقعاً هم همین است؛ به ناموس او تجاوز شده است. و چه ناموسی بالاتر از دستور خدا؟ به ناموس حقیقی فطرت بشر تجاوز شده است، که امر خداست، که نهی خداست. این غیرت، این غضب.
حالا یک چیزی شده. حالا مگر چیست؟ حالا سههزار میلیارد که نخوردن که. برو جلو آنها را بگیر. از این حرفهای مفت که همهاش محصول بیعقلی و نفهمی و لایَشْعُرون است. آن انسانی که به حقیقت هستی رسیده، بله، بابت توهینی که به خودش بشود غضب نمیکند.
یکی از دوستان نقل میکرد، یکی از اساتید اخلاق که چیزی گفته بودند در نقد یکی از مسئولین سر سفره. بعد از جلسه، بعد از منبر ایشان سفره پهن کردند. آقای میانسالی آمد، خودش را جا کرد و شروع کرد بدوبیراه گفتن به این استاد بزرگوار که: «به چه حقی این را گفتی؟ و فلان و اینها.»
این دوست ما که در جلسه حاضر بود، میگفت که آن استاد بزرگوار سکوت کرد و بعد که آقا رفت، از ما پرسید: «من حرف بدی زدم؟ اینکه گفتم بد بود؟»
توی جلسهای که همه مریدهای ما هستند، بعضیها حاضرند سر دستمال ما بشکنند. همه جا طرفدار ما هستند. منبر ماست و حالا آن عزیزم آنجا مسئولیتی دارد تو آن جایی که سخنرانی کردند. اصلاً مدرسه، مدرسههای معروف و تولیت و فلان و اینها. خلاصه اختیار تام و تو حاکمیت و به هر حال حکم رهبری و فلان و این حرفها. پدر طرف میشود درآورد. یک کلمه جواب نداده. بلکه به خودش برمیگردد میگوید: «واقعاً نکند اشتباه کردم؟»
ببینید، آدمی که خودش را ساخته این است. انسان ملکسیرت این است. انسان این است. من هر چقدر این جوری نیستم، انسان نیستم. آدم این است. آدم شیم، یعنی این. بسازیم اینکه باید بریم آدم بشیم. آدم شدن مشکل این است. آدم این است. وقتی کسی اینجور نهیب میزند، نفس لوامه وقتی فعال است، برمیگردد یقه خودش را میگیرد: «باز خطا کردی؟ باز اشتباه کردی؟ چی کار کردی؟ چی میگه؟»
او را به عنوان دوست خودش میداند بر علیه نفس اماره؛ چون این دارد کمک میکند به نفس لوامه من. ما چی؟ ما نه. ما چون خودمان این نفس امارهمان دشمن نفس لوامه است. هر کی که میآید میرود توی آن طرف نفس لوامه قرار میگیرد، نفس اماره تیکهپارهاش میکند. یک کلمه کسی به اعتراض به حق، انتقاد به حق، پدر اینها را در میآورد. همهاش عبارتها، عبارتهای تهاجمی به آن کسی که به منتقد است. با کسی که با آن زاویه فکری دارد. حتی بعضاً با دلسوزی و محبت هم بعضی افراد نقد میکنند، ولی خب پذیرش نیست. چرا؟ چون نساختیم خودمان را. واقعاً آنقدر ماها، امثال ماهایی که حرف میزنیم، حرفمان حالا چند نفری میشنوند، خیلی در معرض خطریم. باورمان میشود. چهار تا تعریف، چهار تا حمایت، چهار تا فلان، چاکرم، مخلصم را باورمان میشود و اینها هی میرود خزانه نفس اماره را پر میکند و هی توهّم حقانیت برایمان میآورد که این هم فهمید من حقّم. نه مثل خودمانم دیگر. کم کم باورمان میشود که علیآباد هم مثل که این دکورم شهری شد. خدا باورمان میشود که واقعاً خبری است. این همه آدم این جوری میشود. اینها میشود مبدأ غضب، مبدأ سوءخلق. و تا وقتی این ملکه، این مبدأ هست...
من نمیخواهم خدایی نکرده کسی را تخطئه بکنم. خودم وزنم از همه خرابتر است اینکه حالا گاهی در مورد افرادی هم چیزی گفته میشود انشالله باعث نشود که از خودمان غافل بشویم. من خودم از همه اینها بدترم و بیشتر از همه گرفتار و بیشتر از همه مستحق سرزنش و ملامت و تذکر و موعظه. و خدا انشالله ما را بیدار بکند. مسئله این است که تا این ملکه درست نشود، یک جایی هم یک توهینی کردیم، عذرخواهی میکنیم، عذرخواهی نمیشود، این توبه نمیشود. خدا به پای توبه برای ما نمینویسد مگر اینکه صادق باشیم و پایش بمانیم. البته لغزش هم انسان دارد، ولی تا وقتی انسان به فکر اصلاح ملکه نیست این است که حالا استغفرالله یا عذرخواهی که لازمه دیهاش را میدهد. آمدم چه میدانم حالا بعضیها که حتی همینها را هم حاضر نیستند. طرف تو حرم حضرت معصومه گفتم یک وقتی من بنده را دید، گفتش که: «پدر خانم من، موش تو زندگی من و خانم.» مال یک شهری بود، گفت: «کسی را اجیر کردم که برود بکشتش. رفته زدتش، هنوز نمرده.»
چند سال پیش قلبم داشت میایستاد از شدت تعجب. گفتم: «آخه این چه کاری است؟»
گفت: «نه اون که حقش است.»
بعدش هم یک چیز دیگر سؤال میکرد که حالا مثلاً اگر پولش هم، پولهای پدرخانمم همین حدی که زدم و بکشمش، کفایت بکند، که این مثلاً بین من و خانم این طور گفته. به خانم او هم. تازه آن هم، تازه جمله بدی هم نگفته بودند. چیزی که تعریف میکرد. با این اخلاقی که این دارد، درست گفته: «تو طلاقت را بگیر. از این آدم به دردبخوری نیست.»
انقدر ماها حق به جانب و اینطور جنایت میکنیم. در حالی که خودمان را شایسته این، آقا، از آن خلقیات و از آن ملکات بکنیم. نمیشود اصلاح بکنیم. و تا وقتی آن را به دنبال اصلاحش نباشیم، کار نکنیم برای آن، مهار آن خلقیات اینها هم خیلی دردی را دوا نمیکند. از این در میآییم تو آن یکی میافتیم. اینجا توهین میکنیم، آنجا غیبت میکنیم، آنجا حسادت میکنیم. چقدر بین ماها رایج است. راحت است. توهین کردن، تحقیر کردن، یک کسی اگر یک کلمه یک چیزی بگوید آن را بیجواب نمیگذاریم. فکر هم میکنیم که مثلاً قدرت تمام، مهارت، توانمندی اینکه پدر طرف را درآوردم. اینکه نتوانم جواب بدهم، نشانه عجز است. مثلاً آن تصور میکند که من مثلاً فلانم. نه، باید اتفاقاً جواب داد که بفهمد که نه آقا. آنهایی که امیر بیان بودند، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در این عالم، اگر لسان، چون پیغمبر به او فرمود که: «"أنا میزان الحکمة و أنت لسانها" ترازوی حکمت منم، من میزان الحکمه توأم، لسان الحکمه تو زبان حکمتی.»
در این عالم، خدا لسان را بهش یک تعین بشری داده شده. امیرالمؤمنین، لسان است. زبان این است. بیان این است. حقیقت بیان، حقیقت لسان، لسان خداست، زبان خداست. بخواهد با کسی خطبه میخواند توش نقطه نمیگوید. خطبه میخواند توش الف نمیآورد. بخواهد با کسی طرف بشود، بعد به او توهین میکنند، سکوت میکند. شاید یک علی دیگر را گفته. علی، زیاد. چقدر قدرتی میخواهد آدم. میتوانم جواب بدم. چه تحقیرهایی، چه توهینهایی. یک کلمه را، آن جایی که بحث خودش است، نه. ولی آنجا که از پیغمبر است، اسلام است، قرآن است. کما اینکه فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)، یک کلمه تو این خطبه فدکیه شما دفاع از شخص خودش نمیبینید. به من این تهمت را زدن، به من این طور گفتن، من این طورم. اگر هم منِ منی میگوید، منیست که دارد خرج علی میشود، نه منی که میخواهد حالا موهایم را... نه، چه کار میکند؟ ما برعکس. انتخابات شلوغ صندوق فالوور میدن. نه اینکه وقتای دیگه هر چی جمع کردیم اینجا خرج کنیم تبلیغ. الان وسط دعواست. میچسبه. تنور داغ. شاید داری یاد میگیری. بله. اینکه آدم اینجا وظیفه را بشناسه. خودم را فدا کنم. بزن. فحشش را من بخورم. بگذار خطرش مال من باشد. بگذار آسیب. چرا انقدر شما خودت را خرج میکنی برای انتخابات که این آبرو را میخواهم تو قبر ببرم؟ باید یک جا خرجش کنم. آبرو چی کارش کنم؟ کی داده؟ اونی که داده و برای همان خرج کرده. اینها میشود تفاوت ما.
بعد این سوءخلقها، قیافههای خوشبرورو و خندان، یکهو تو بزنگاه خودش را نشان میدهد که چه گرگهای درندهای. با همه بگو و بخند. نماد خوشاخلاقی و دیپلماسی خنده و اینها. اوه اوه، شخصیت، خلقیات کثیفی. چقدر اینها به یک انتقاد. طرف یک جمله گفت. حالا آدم معمولی. تو خیابان دارد رد میشود، داد و بیداد. هیهات من، این همه بالا و پایین. اسلام و مسلمین را زدن و بردن و خوردن و کشتن و اینها، خشم ندارد؟
خب، خدا انشالله همهمان را کمک بکند. خدا خلقیات ما را درست بکند و خدا کمک کند تا آدم نشدیم در معرض قرار نگیریم، در منصب قرار نگیریم. اخلاقی اصل یا نه به هر حال باید آدم همه همت و دغدغهاش به این آدم شدنه باشد. اگر منصبی دیگران به زور میاندازند رو دوشش، آن هم به همان قدری که احساس وظیفه میکنم، احساس ضرورت میکند، قبول میکند. سرو دست نمیشکند برای اینکه توهمات داریم دیگه. من باید برم تو تلویزیون فلان کنم. من باید برم فلان. ما نشیم. اینها میشن. خب، اینها یعنی کی؟ مشکل اینها چیست؟ مشکل اینها همین توهمات تو است و اینها بشوند سگ شرف دارد. و اینکه تو با این توهماتت بشی حالا.
حرف زیاد است. به هر حال خدای متعال کمکمون بکنه. خودمان را بسازیم. آدم بشیم و اگر هم توی موقعیتها قرار میگیریم، جوری باشد که دینمون آسیب نبیند. رحمتالله رئیسی، شهید رئیسی عزیز و بزرگوار، وقتی بنده خودش را به او خدا سپرده، میان دیگران هم تکلیف میکنند. میآید در معرض قرار میدهد. شکست میخورد در انتخابات. چهار سال تحقیر میشود. توهین میشنود ولی کار میکند. بعد حالا یک جوری هم رأی میآورد که به نفسش نمیچسبد. جز تلخی و اذیت و آزار و زحمت و درد چیزی برایش ندارد. آن وقتی که کار تازه دارد گل میکند، دارد جوانه میزند. من از اول سال به خودم گفتم: «دیگر آقای رئیسی دارد کم کم نمایان میشود.» یعنی دارد وضعیت مملکت عوض میشود. یعنی دارد کم کم به بار مینشیند زحماتش. دارد، دارد به چشم میآید. کم کم آقای رئیسی مسائلی هستند. ولی برای طیف مؤمن به هر حال داشت مسائل حل میشد که نه، آقای رئیسی واقعاً دارد کار میکند. واقعاً به درد میخورد. واقعاً فلان است. وقتی که دیگر دارد کم کم دیگر برای نفسش خطر دارد دیگر. «بیا بریم. تموم شد. بسه دیگه.» کسی که خودش را به خدا سپرده، رفت تا سازمان ملل هم رفت و تا همه تمام قلهها رفت ولی یک جوری خدا بردش که مزه بهش نداد. نچسبید بهش.
سید حسن نصرالله، امیر جهان عرب شد ولی یک جوری خدا بهش داد، نچسبید بهش. از این زیر به آن زیرزمین، ماه به ماه خانه عوض میکرد. هر چند وقت، هر چند روز یک بار خانه عوض میکرد و میشد ایام طولانی که حتی آفتاب به چشمش نمیخورد. انقدر زیر زمین، از تونلها رفت و آمد و زندگی کردن و اینها. از ابتداییترین حقوق، توی کشوری باشی که این ورت دریا، آن ورت ساحل، همه جا جنگل. تو زیر زمین، تو تونلها زندگی بکنی. تو تاریکی زندگی بکنی. تو ترس زندگی بکنی. تو استرس زندگی بکنی. هی هر روز خبر شهادت رفیقات بیاد. امیر جهان عرب شد؟ بله. شخصیت سال شد. شخصیت سال عرب شد. آن که خودش را به خدا سپرده، خدا یک کاری میکند نچسبد بهش. الان میچسبد بهش. الان که دیگر برایش خطر ندارد. الان دیگر خطری برایش ندارد. الان دارد آقایی میکند در زمین و آسمان. الان، روز سلطنت سید حسن نصرالله است.
خیلی فرق است. بله. بعضیها هم دیدین آقایی کردن با ظلم و خیانت و تقلب و تخلف و دروغ و تهمت. رئیس شدم! خیلی هم بیست و خردهای میلیون رأی آوردن! تو این انتخابات اخیر نزدیکترین رفیقاش گردن نمیگرفتن. خیلی عجیب بود. هیچکس حاضر نمیشد ذرهای ربط به این آدم، انتساب به این آدم پیدا بکند. مرگ حقیقی این است. دیگه این الان نمرده، ذلیل است. این دیگه بمیره چی میشه؟ این الان بوی تعفنش همه جا رو برداشته. هیچکس لاشه، اسم این آدم حاضر نیست گردن بگیره چه برسه به لاشه بدنش. انقدر بدنام است. انقدر کثیف است. انقدر چرک است. همه فرار. همه تبری میکنند. همه تبرّی میکنند. هنوزم دورشن ها. همه آنهایی که تبرّی میکردند هنوزم باهاش جلسه میگیرن. رفت و آمد دارم ولی تا بهش میگه: «شما آدمای فلانین.» یعنی چی؟ آقای رئیسی، جهانگیری هم بعد شهادتش ما با همکار بودیم. ما با هم مشارکت داشتیم. جلسات سرانه با همدیگه برگزار میکردیم.
این تفاوت عزت و ذلت این است. اونی که با خدا میآید جلو، با تکلیف میآید جلو، کتکاش را میخورد، دلشکستگیهاش را پیدا میکند. یک جوری خدا او را میبرد که نچسبه بهش. خطر برایش نداشته باشه. لذا خیلی از بزرگان ما این شکلی بودن. به مرجعیت که میرسیدند یک رویهای بود در نجف میرفتن حرم امیرالمؤمنین و درخواست میکردند: «اگر ذرهای خطر و ضرر برای ما دارد این مرجعیت ما را از دنیا ببر.» مرحوم میرزای قمی گفتن سه ماه بعدش از دنیا رفت. عراقی فکر کنم یک ماه بعدش از دنیا رفت. معمای غروی اصفهانی، مرجعیتهای خیلی کوتاه پیدا کرد. با اینکه از جهت علمی شخصیتهای بینظیری بودند. تاریخ به خودش همچین شخصیتهایی مثل آقا ضیا عراقی، مثل مرحوم غروی اصفهانی و علامه کمپانی را ندیده. از این شدت علمیت در بین علما، واقعاً ترازند ولی یک جوری زندگی کردن غروی اصفهانی که پدرش، اسم کمپانی، دیگر سرمایهدار معروفی بودن، آن شاگردش میگه: «آمدم در زدم نجف دیدم با تأخیر در رو وا کرد.»
«گفتم: آقا چقدر طول کشید؟»
فرمود: «یک دانه پیراهن بیشتر ندارم. رو تنم بود با زیرپوش بودم. بعد تنم میکردم.» میرفت.
اینجوری زندگی کردن تو آن حد است. بله. آن که تسبیح عقیق پاره شده بود، دولا نشده بود برداره. بعد میگفت که: «الان سیبزمینی از دستم ریخته. نشستم دارم جمع میکنم.» خوشحال بود. میگفت که: «دیدی من چی شدم؟ سیبزمینیها را دارم جمع میکنم.»
خلاصه این جوری رفتن و الان شاهن. بله. ولی شاه چی؟ شاهی که خب، وضعش معلوم است. آن کسی که آخوند بد را شاهی کرد، روح شاهی داشت. واقعاً خیلی خطر ناک است.
بعد میبینیم هنوز که هنوزه این آسیبهای این کسانی که کار بلد نیستند، توهم دارند، ادعا دارند. آسیبهای دنیایی و آخرتی به جان مردم، به مال مردم، به امنیت مردم، به فکر مردم، به اعتقاد مردم میزنند. میمیرند. پوسیدهاند. طرف هنوز پوسیده، تموم شده. هنوز که هنوزه آثار مخرب کارها و تصمیمات مردم آسیبهایش را میبیند. آن هم دارد جواب پس میدهد. گرفتار که تو آنجا اگر آن برخورد را میکردی، اگر آن کار را میکردی، اگر این کار را نمیکردی، اگر این را گوش نمیدادی، اگر آن را گوش میدادی، این نمیشد. این وضعیت نمیشد. این اتفاق نمیافتاد. او حالا حالا این آثار برقرار است. میخواستند در دولت دوم، کیک بودجه نظامی را صفر کنند. «دنیای آینده هم دنیای گفتمان موشک نیست. الان با گفتمان میکشن.» ۸۵ تن گفتمان زدن بر سر سید حسن نصرالله! ۸۵ تن گفتمان بود. اینها همش در گوشی که نیست. وایسا تو سخنرانی گفتن که در دولت دوم آقای روحانی بودجه نظامی صفر میشه. این امید هست در دولت دوم. عمرش کفاف نداد بدبخت ولی این امید را داشت. کارهایشان را کرده بودن. مقدماتش را چیده بودن که در دولت دوم. خب، اینها طمع میاندازد دیگه. اینها جسور میکند. اینها جرأت میدهد او. به پشتوانه اینکه در بین شماها همچین کسایی هستند. هم خودتان، هم شاگرداتون، هم دستپروردههاتون. به پشتوانه اینها جرأت میکند. آدم میکشد. جنایت میکند. الانم که میگه: «ما سلام.» انقدر دنیا، انقدر دنیا اینها فانتزی است. یک داور عادلی به اسم سازمان ملل اینجا وایساده. دوتایی با هم. فقط دوتایی با هم باشه. «من گذاشتم باشه. اونم گذاشت. آره. اونم گذاشت.»
دنیا دنیای فانتزی و گوگولی و بعد امنیتمان از این به بعد با بزرگ مهربون سازمان ملل امنیت ما را تأمین میکند. «فقط حواست باباجون به من باشه. نزننها. من دیگه سلاح ندارم. اونم میگه باشه.»
توهماتشان، ذهنیتشان، درکشان. یک جهان توهم. رقبای ایران. یک جهان توهم. اینها تخصص، متخصص، علمگرایی. اینها، دنیاشون این است. سازمان ملل. درکشون از دشمن، درکشون از دوست این است. گرگ گوسفند بهش میگه که: «من تو را نمیخورم. تو هم منو نخور. باشه.»
اونم میگه: «باش.»
تا آخرش میمونی دیگه. گوگولی. دور هم صمیمانه. «فقط ما ازش میخواهیم که ما را آدم حساب کنه. ما را آدم حساب کن.»
خدای متعال انشالله ما را آدم بکنه. آمریکا آدم حسابم نکنه. خدا ما را آدم حساب کنه. خدا ما را آدم کنه و تا آدم نشدیم. تا ساخته نشدیم. تا خلقیاتمون درست نشده. تا ذهنیاتمون، اعتقاداتمون درست نشده، سرمنشأ امری واقع نشیم که هم خودمونو بدبخت میکنیم، هم بقیه را بدبخت میکنیم.
خدای متعال ما را از این فتنهها نجات بده. از گرفتاریهای درونی و بیرونی و آسیبها، از شیطان درون، از شیطان بیرون و شیاطین بزرگ و کوچک، شیاطین انس و جن حفظ بکنه و بهترین روزگاری که روزگار پرفتنهایست، کثرت الفتن. بله. فتنههای فراوانی رو سوی ما آورده. خدا کمک کنه که ما در این فتنهها رو به سوی او بیاریم و اینها همه مایه قرب ما بشه. نردبان ترقی ما بشه. و صلی الله علی سیدنا محمد و آلهالطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...