‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عَن أبی عبدالله علیه السلام قَالَ: «لا تَصْفَحُوا؛ فَإِنَّ أَئِمَّتَکُمْ لَیْسُوا بِسُفَهَاءَ.»
امام صادق علیه السلام فرمودند: «صفیح نباشید؛ چرا که امامان شما صفیح نبودند و صفیح نیستند.» یعنی از امامتان یاد بگیرید، ببینید امامان شما چقدر خردمندند، چقدر پختهاند، چقدر حکیماند، چقدر عاقلاند، چقدر روی حساب کار میکنند. شما هم اینشکلی باشید، آنجوری نباشید که بیحسابوکتاب و بیگدار به آب بزنید. صفیح اینشکلی است: آدم یکهویی خوشش میآید، یکهویی بدش میآید، یکهویی دوست میشود، یکهویی دشمن میشود، یکهویی ازدواج میکند، یکهویی طلاق میگیرد، یکهویی خوب میشود، یکهویی بد میشود. بعضی آدم ها را میبینی، این دوره چاکرم، مخلصمهای شدید که آدم نمیفهمد برای چه این حجم از ارادت و محبت این آدم به تو دارد، بعد یکهو یا بیمحلیهای شدید، یا ابراز تنفر شدید. مواردی دیدهایم که حالا نمیتوانیم مثالش را بگوییم به دلایلی، چون افراد میشناسند که آدم میماند، نه آن روزی که محبت میکرد حسابوکتاب داشت، عقلانیت داشت، تدبیر پشتش بود، درک پشتش بود، نه امروزی که نفرت نشان میدهد. درس سیاسی هم که خیلی اینجور است؛ بعضیها یکطوری ذوب در رهبری و ولایت بودند که برای عشق رهبری حاضر بودند به بقیه مراجع هم فحش بدهند، بعد یکطوری ضد رهبری شدند که رکیکترین و بدترین کلمات را در مورد رهبری بهکار میبردند. و همینطور موارد گوناگون در جنبههای مختلف. خود ما در زندگیمان پر است از این سفاهتها، از این بیتدبیریها، بیخردیها، ندانمکاریها، از این ناپختگیها. خیلی تعبیر قشنگی است: «فَإِنَّ أَئِمَّتَکُمْ لَیْسُوا بِسُفَهَاءَ»، امامتان اینمدلی نیست، اینجوری نباشید، شبیه باشید به امامتان. همین رهبر حکیم و عزیز را ببینید چقدر این مرد باصلابت است، چقدر این مرد داناست، چقدر این مرد تمام رفتارهایش حسابشده است، روی حساب حرفی که میزند، روی حساب حرفی که نمیزند، روی حساب. دشمن او هم اقرار به این دارد که او اگر یک چیزی را نمیگوید حساب دارد، تا جایی که مینشینند با دقت گوش میدهند در این نماز میّتی که میخواند چه کلماتی میگوید، چه کلماتی نمیگوید. حساب دارد این. این حکیم است دیگر، به هر حال. حالا انشاءالله مملکت را از نابخردان و صفیهان محفوظ بدارد.
وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: «مَنْ کَافَأَ الصَّفِیهَ بِالصَّفِیهِ فَقَدْ رَضِیَ بِمِثْلِ مَا أَعْطَی إِلَیْهِ.»
هی مثال، چقدر تعابیر قشنگ! شاید این روایات زیباست. امام صادق فرمودند که: وقتی کسی میخواهد یک نابخردی را با نابخردی مکافات بکند، جوابش را بدهد، یک دامادی دارم جوانِ خام، یک عروسی دارم ناپخته است. یک حرفی به من زد. من مادرزنم، من مادرشوهرم، من پدر همسرم، من اُستاَم، من استادم. معلمم اما شاگرد نمیفهمد، نوجوان است، کمسنوسال است، کمتجربه است، ناپخته است، حالیش نیست، نمیفهمد. اگر قرار بود شما هم همینمدلی جوابش را بدهید، برخورد میکند، حواسش نبود، نمیداند، حالیش نیست، کمتجربه است. اینجوری برخورد میکند، اینجوری حرف میزند، این کلمه را استفاده میکند اینجور... مثلاً من مثالهای دقیقتر نمیخواهم بزنم دیگر، چون به هر حال دستوپابسته است از بعضی مسائل، فلان لحن را دارد، فلان مدل کار. مثلاً مهمان میآید جدیت ندارد که حالا مثلاً خانهاش را مرتب بکند، مثلاً شما حمل بر بیاحترامی به خودتان میکنید که برایش مهم نیست. من بهش گفتم که مثلاً ظهر میآیم، ولی جمع نکرده مثلاً خانهاش را، رختخوابها وَلُو است، مثلاً بشقابها کثیف است تو فلان است، لباس پهن کرده است، مثلاً اینها را حمل بر بیادبی میکنی. خب حالا منم حالیت میکنم. حالا بگذار سری بعد بیا خانهمان. یک نیم ساعت میروم تو اتاق تلفن صحبت میکنم تنها، چایی بهت نمیدهم. من مثلاً آمدم برایش به خانهشان، مثلاً چایی که از صبح دم کرده است را برای من ریخته. حالیت میکنم. من هم بشقابهای درجهیکش را برای مامان خودش میگذارد، آن بشقاب درجهدوها را برای من میگذارد. من که بودم، وقتی اینها را سرویس، میدانم چی به چی است، آن بشقاب خوبه را نمیآورد. خوب حالیش نیست، نَفهمیِ. شاید اصلاً بابا خیلی وقتها اصلاً یک حسابوکتاب دیگری است، یک ملاحظه دیگری است، اتفاقاً اثر محبت، خیلی وقتها اثر احترام، اثر یک حسابوکتاب دیگری است که ما غافلیم ازش. نهایتش این است که او نابخردی کرد، شما نابخردی نکن. اگر قرار باشد شما نابخردی را با نابخردی مکافات بکنی، «فَقَدْ رَضِیَ بِمِثْلِ مَا أَعْطَی إِلَیْهِ.» پس معلوم میشود که به نابخردی رضایت داری، پس نابخردی را خوب میدانی، پس خودت هم نابخردی. «یَقلُ صَفیه» پس یعنی سفاهت چیز خوبی است؟ خب اگر بد است، نکن. تو نکن. در مجازاتش هم نکن. الیماشاءالله در رفتارهای اجتماعی این قضیه هست. مخصوصاً هر چه انسان آگاهتر و لطیفتر میشود، از آداب بیشتر سر در میآورد، از حقوق بیشتر سر در میآورد، میفهمد رفتارهای نامؤدبانه چیست، بیشتر میفهمد و بیشتر هم اذیت میشود. آدم لطیف بیشتر اذیت میشود. گفتم این را، قبلاً این مثال را زدم. یک وقتی ما درس المیزان یکی از اساتید معظم که خیلی بهشان علاقه داریم، مشرف میشدیم درس ایشان. یک کتابخانهای هم بودیم؛ این کتابخانه مجمع حکمت. این کتابخانه از ما گواهی درس میخواست. گواهیه برگهای، فقط بنویسید که درس فلان استاد میروید، ما قبول میکنیم کتابخانه شما را عضو کنیم. آمدیم خدمت استاد عزیز دامتبرکاته. بهشان عرض کردم: حاجآقا، یک برگه مینویسید برایمان که حالا این قضیه مال چند سال پیش است، مثلاً مال چیزی حولوحوش سیزده سال پیش، دوازده سال پیش است. خیلی سال پیش. همین الانش بچهایم، آن موقع بچهتر از حالا بودیم. حالا چون بعضیها هم دوست دارند که ما اقرار کنیم بچهایم، لذت میبرند. یک برگهای آوردم، یک طرفش سفید. گذاشتم روی المیزان. دادم خدمت ایشان. گفتم: اگر مرحمت بفرمایید که یادداشت بکنید، من درس شما میآیم، امضایی بزنید بهشان بدهم. حاجآقا اول نگاهی کردند فرمودند: زیر دستی المیزان؟ نه، خوب نیست. بعد نگاه کردند این کاغذ پشتش پرینت شده است. کاغذ یکرو سفید، فاکتور مثلاً باطله. کثیف نبود ها! فاکتور کتاب مثلاً چاپ شده، این ولی سفید است. حاجآقا نگاهی کردند فرمودند که: این که اهانت به اینهاست! من پشت همچین کاغذی که یک طرفش ... لطافت و ادب را، چقدر درس، چقدر توی نکات لطافت میریزد. عالم این است، عالم ربانی این است. نفرمودند: «این چه وضعش است؟» مثلاً من را تحقیر نکردند. میخواست من را ادب بکند، ولی خب میدانم از جهالتم است، حالیم نیست، بچهام، نمیفهمم. این هم که المیزان زیرش گذاشتم نفهمیام است. داد نزن سر من که مثلاً: آخه این زیرش المیزان است! با محبت مثلاً فرمودند: من خودم یک کاغذ دورو سفید برمیدارم برایت مینویسم. که حالا من هم چون کارم فوری بود عرض کردم خدمتشان که: من یک کاغذ دوروسفید پیدا میکنم، ولی دیگر به شما زحمت نمیدهم. به فلان استاد دیگری، درس دیگری که میروم به ایشان میگویم، مثلاً. چون دیگر وقتمان کم بود و استاد را نمیدیدم، یعنی درس که تمام میشد میگفتند: باشد، اشکال ندارد. چون مگر نمیآوردیم. ما به خودمان نگاه میکنیم، خب برایمان مهم نیست. بابا اینها لطیفاند، برایشان مهم است. خیلی مثالهای فراوانی دارد که اگر بخواهد آدم بگوید. اینها حساساند. یک وقت ایشان به من فرمود: من چشمم به این در است ببینم تو کی وارد کلاس میشوی! میخواست بفرماید که: من حواسم به تأخیر تو هست، مثلاً حواست باشد تأخیر نکنی! مثلاً که مثلاً اگر میخواهی بیایی زودتر بیا. یا مثلاً گاهی مثلاً تعابیری دیگر. حالا بعضیها حاکی از محبت و توجه و اینهاست. یک پهلوانی به یکی از عزیزان فرموده بود که: داشتم اینجا را جارو میکردم، خانه را. اینجا که رسیدم، جایی که تو همیشه مینشینی، یاد تو افتادم، به یادت بودم. حالا مثلاً برایت دعا کردم. اینها اینجورند، لطیفاند. ما به خودمان نگاه میکنیم، فکر میکنیم مثلاً اساتیدمان برایمان پشیزی ارزش ندارند. شاگرد که دیگر هیچی! سال به سال برای اساتیدمان دعا نمیکنیم، فحششان هم میدهیم، غیبتشان میکنیم، انتقاد هم از همهشان داریم. یک چیزی باب شده، و همه اینها انتقاد! انتقاد دارم به اینها. خیلی لطافت، خیلی ادب. هر چه که آدم رشد عقلی، عاطفی، معنوی میکند، این لطافت بیشتر میشود و بیشتر اذیت میشود از سفاهت دیگران. بیشتر میفهمد چقدر بقیه... و اینجاست که عالم باید حلیم باشد. علم با حلم مقرون است، قرینه است. چون میفهمد، میفهمد خیلی رفتار زشتی است، ولی نباید این را حمل بر رفتار زشت بکنم. بگویم نمیفهمد، حالیش نیست، نمیداند. نمیدانم دیگر، مثال الیماشاءالله دارد. یک وقت همین استاد عزیز و بزرگوار فرمودند: ما خدمت حضرت آقا بودیم، یک جمع در مشهد. فرمودند که یک گروهی بودیم، تعدادمان کم بود. تکیه داده بودیم همه به دیوار. دو نفر آمدند، ایشان نفهمیدم کی بودند، من هم نپرسیدم اصلاً نیازی به چیزش نبود. ولی توصیفاتی کردند، با آن توصیفات معلوم نبود که اینها کیاند، ولی ظاهراً جزء مسئولین بودند، چند تای دیگر، همان ویژگیهایی که باز میتواند کمک بکند، نمیگویم. فرمودند که: اینها که وارد شدند، خب ما همه تکیه داده بودیم، کیپ به کیپ نشسته بودیم. این آقایان آمدند یک جوری خودشان را این وسط برای تکیه به دیوار جا کردند، یک جوری که بعد چند دقیقه دو نفر از ما جلو نشستند. یعنی به مرور دیدن جا تنگ شد، دو نفر، یعنی دو نفر به جای اینکه یک جایی بنشینند که جای تکیه ندارد، اینها که مسئول بودند و فلان و اینها یک جوری خودشان را جا کردند که دو نفر دیگرِ بندگان خدا ... بفهمند که ما از قبل هم ارادتی نداشتیم به اینها. فهمیدیم چرا ارادتی نداشتیم. اینجا معلوم میشود طرف چهکاره است. اینها قُلدری است دیگر، تکبر است دیگر. اینها آن آدم لطیف میفهمد، سفاهت این را کشف میکند. میگوید: من میدانستم این صفیهها، حالا فهمیدم چرا من همیشه حس مافیایی نسبت به این داشتم، حس سفاهت داشتم. آدم لطیف اینشکلی است توی برخوردش. حالا بعضیها باب شده، طرف با عمامه مینشیند رو به دوربین تو اینستاگرام، کلمات، نمیدانم رکیک و چه میدانم طنز و ... . حالا به اسم این بزرگان، این اساتید، این خوبان. اینقدر لطافت، اینقدر تو کلامشان، تو بیانشان، نحوه پاسخدهیشان، تو برخوردشان با توهین. گفتم قضیه را. ایشان، استاد عزیز و بزرگوار که حالا من خجالت میکشم از تو بخواهم خاطره از اینها نقل بکنم. کسی فکر کند مثلاً ما چیزی از اینها یاد گرفتیم، ربطی به اینها دارد. هیچ ربطی بین ما و این خوبان نیست. فقط وقت، اگر ارتباطی هم بر فرض بود، فقط وقت این عزیزان را تلف کردیم. یکی از دوستان گفتند: «استاد، حاجآقا منبر رفته بودند، چیزی گفتند در انتقاد مثلاً به دولت و اینها. بعد جلسه آقایی آمد سر سفره به زور هم جا وا کرد و شروع کرد با اهانت، به ایشان که: تو چی میفهمی؟! تند.» حاجآقا سکوت کردند و اینکه پا شد رفت، برگشتند به اینها که: «اطراف شما پای منبر بودین، احساس کردین من چیز بدی گفتم؟ حرفهایی که زدم توهین بود؟» ببین آدم لطیف همیشه به خودش سوءظن دارد، متهم میداند. بعد حالا تو این، من میدانم اینجا میدانی کجاست؟ این دمودستگاه میدانی چیست؟ اینهاست. همچین کسی با این روحیهای. حالا یَکی چقدر ناپخته و صفیح، چهمدلی دارد انتقاد میکند. جلوی جمع با چه تعابیری. ملاحظه سنوسال را نمیکند که ایشان از خودش بزرگتر است. ملاحظه علم را نمیکند. ملاحظه جایگاه. ملاحظه اینکه وقتی شما با کریم یک قومی مواجه میشوی باید جلوی آن قومش احترامش را بگذاری. وقتی به کسی است که با یک جماعتی است، با یک جماعتی که آن جماعت بر او احترام میگذارند، شما احترام زائد باید برایش بگذاری. یک کسی که اینجا ریاستی دارد، شاگرد دارد، جلوی شاگردانش داری تحقیر میکنی. بله آن موقع کیف میکنیم، نه. سفاهت، او مثل تو برخورد نمیکند، وگرنه صفیح میشود. اون هم که میشود مثل تو. او رشد کرد، حلیم، کریم، عاقل، فقیه. تعابیر مختلفی دارد. او صفیح است، تو صفیح نباش. آن گامی که او برمیدارد، جایی که دارد میرود، «وَ ائِمَّتَکُمْ لَیْسُوا بِسُفَهَاءَ.» یعنی تو امامت را برو که صفیح نیست. چرا پشت صفیح میروی تو؟ چرا ادای این را در میآوری؟ چرا مدل، چرا مدل این برخورد میکنی؟ وقتی مدل این برخورد کردی، امامت میشود این. تو شبیه او نباش. تو امام، صفیح نیست. سعی کن تو هم صفیح نباشی. خوب این هم تعابیری بود که در این روایت داشتیم. خیلی کلمات فوقالعادهای. یک جمله اینها فرمود. یک حدیث از ما یاد بگیری، از دنیا و هر آنچه درش هست باارزشتر است، چون حقیقت است دیگر از عوالم بالاست. خب این حدیث بعدی هم که مرتبط با همین مطالبی بود که عرض کردیم.
امیرالمؤمنین فرمودند: «لا یَکُونُ السَّفَاهَهُ وَ الْقِرّهُ فِی قَلْبِ الْعَالِمِ.»
سفاهت و غرور در دل عالم نیست. همین مثالی که عرض شد مثال واضحی است از این روایت. عالم ربانی اینشکلی است، نه سفاهت دارد، نه غرور دارد. آن داستان دیگر هم همان سفاهت و غرور بود. آن آقایی که میآید اینشکلی خودش را جا میکند تو اینجا. این هم سفاهت دارد، هم غرور. رفتار رفتار حکیمانهای نیست. رفتار روی حساب نیست، با دقت نیست، با سنجش نیست. و از یک طرف هم حاکی از غرور است. من که مسئول هستم، بروم آنجا مثلاً بنشینم. گاهی به هر حال آدم چیزهایی میبیند دیگر. همین صف نماز جمعه مثلاً عالِم مسن مثلاً صف سوم وایساده، حالا یک جوانی مثلاً بهخاطر مسئولیتی که دارد صف اول وایساده. حالا به رهبری نزدیکتری مثلاً علاقه داری، ولی آن حرمت، آن ادب، اینها مطالبی است که خدا توفیق بدهد بفهمیم، عمل بکنیم، التزام داشته باشیم. فرمود: در دل عالم سفاهت و غرور نیست. یک علامت علم است. علم واقعی اینشکلی است. علم واقعی پخته میکند انسان را. عالم منور، نورانی. علم انسان را اهل فکر میکند. علم انسان را اهل سنجش میکند. آدم را پخته میکند. بله، الفاظ یاد گرفتن. طرف استاد دانشگاه است، هنوز بلد نیست با شاگردش چهشکلی صحبت کند، با مراجعینش چهشکلی صحبت کند. یک ذره ادب، یک ذره تواضع دیده نمیشود. اصلاً «کَاَنَّهُ» کلاس کار به همین است؛ معلمِ متواضع زود برو، واینستا اینها را جواب نده، و از این جور حرفها. خب اینها که سفاهت و غرور است که بهصورت افراطی. معلم شش ساعت وایساده سؤال جواب بدهد، نه. ولی به هر حال یک حرمتهایی دارند، حفظ بکند. حضرت استاد آیتالله جوادی آملی، ما خب سنمان کم بود، وقتی درسشان میرفتیم خیلی برایمان شخصیت ایشان جاذبه داشت. مخصوصاً ادب ایشان خیلی نمایان است. این ادب در ایشان خیلی نمایان است. اگر کسی یکم به ایشان نزدیک بشود میفهمد ادب اصلاً یعنی چی. اگر آدم این حجم از ادب را باید رعایت بکند، ماها کلاً قاقیم دیگر. سؤالات خیلی پیشپاافتادهای، همهاش را کاغذ میدادند یا به خودشان یا به محافظانشان. ایشان هم لای قرآن میگذاشتند، فردا که میآمدند این سؤالها را دانه دانه جواب میدادند. بعضی وقتها سؤالات خیلی پیشپاافتاده بود و خیلی بیربط به بحث بود. یک جمله خیلی ماندگار بود. البته این سالهای بعد دیگر ایشان خیلی این کار را نمیکرد چون بحث کهولتشان بود، دیگر وقت کلاس میرفت، ایشان میخواست تمام بکند تفسیر را. الحمدلله کلاس تمام شد، انشاءالله برسد توی مکتوبش هم تمام بشود تفسیر ایشان. ایشان میفرمود که: دوستان سؤالی که میپرسند، مثلاً این سؤال خیلی پیشپاافتاده است یا این سؤال مثلاً نامرتبط با بحث. ولی ادب حکم میکند وقتی پرسیدی جواب بدهم. اگر امکان دارد نپرسید، مجبورم جواب بدهم، شما درخواست کردی. حتی وقتی هم که آدم نمیداند یا نمیتواند، هم همان انشاءالله اگر بشود، چشم، ببینیم، فلان. یک جوری حالا نه طرف را دستبهسر بکند، سر کار بگذارد ها! میرساند که در توانم نیست. این نه محکم این علامت غرور است، نه محکم علامت تکبر است. «برو آقا»، «نه بابا چی میگی؟»، «برو بابا». چوبهای لحن تندی. عالم ربانی اینمدلی نیست. عالم ربانی آن اثر علم خشوع است، افتادگی، انکسار، نورانیت، صفا، لطافت، تدبیر، درک، سنجش. علم واقعی اینجوری میکند. پختگی میآورد، دید آدم را وسیع میکند. آدم چهار قدم جلوتر را میبیند، مرحله بعدش را میفهمد که بعد این چی میشود، اینی که گفتم اثرش چیست. خدا کند ما هم اهل علم بشویم و از سفاهت و غرور نجات پیدا کنیم. انشاءالله خدای متعال حکیمان حقیقی این عالم پیامبر و اهل بیتشان هستند. ما را هم اهل حکمت، اهل تدبیر، اهل فهم بکند و از این رفتارها و خلقیات بد و نسنجیده ما را نجات بدهد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...