‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
«بسم الله الرحمن الرحیم»
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال: «ان السفاهة خلق اللعیم، یستطیل علی من دونه لمن فوقه.»
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «سفاهت، خصلت انسان لئیم است. آدم فرومایه حقیر پست نسبت به آن کسی که شأن اجتماعیش پایینتر است، اینطور چنگاندازی میکند و نسبت به کسی که بالاتر از اوست از جهت شأن اجتماعی، خضوع میکند.» این را مصداق سفاهت دانستند و سفیه را این شکلی معرفی کردند در این روایت.
اگر با کسی مواجه شود که موقعیت و اعتباری دارد، با عزت و احترام و اینها صحبت میکند؛ اگر موقعیت و اعتباری ندارد، با تحقیر و بیمحلی و بیتوجهی و اینها با او برخورد میکند. مثلاً فرض کنید توی ساختمانی وارد میشود، اگر اول فکر میکند جزء رؤساست، احترام میگذارد، خیلی کلمات شق و رق «ارادتمندم، مخلصم»، دست رو سینه میگذارد و اینها… بعد میفهمد نه، اینها مثلاً جزء کارمندهای اینجا هستند، رئیس نیستند، اصلاً لحناش عوض میشود، نوع برخوردش عوض میشود.
فکر میکند مثلاً فلانی اینجا دکترا دارد، احترام میگذارد؛ نه، این دکترا ندارد، مثلاً لیسانس دارد. یا مثلاً من فرض کنید با شاگردم تحقیرآمیز صحبت میکنم، با استادم نه، از باب احترام دستش را میبوسم، و با او خیلی مثلاً با خضوع و احترام و اینها برخورد میکند. این نمونهها همش حاکی از سفاهت است و این انسان، انسان لئیم است.
عرض کردیم سفاهت این است که انسان در رفتارش قاعده و ضابطه ندارد؛ قاعده و ضابطه الهی، ربانی، عقلانی ندارد. ضابطهاش به همین است که از کی به ما میرسد؟ کی قدرت دارد؟ تسلیم اونیه که زور دارد؛ تسلیم اونیه که بالاتر است؛ تسلیم اونیه که ازش چیزی به من میرسد.
پیغمبر اکرم به بچههای کوچک سلام میکرد. حالا البته این معنایش این نیست که ما تو خیابان به هر که رسیدیم سلام کنیم. به هر حال فضای زندگی پیغمبر در مدینه اینها متفاوت بوده، پیغمبری را میشناختند، علاقهمند بودند. یک رابطهای بین همه برقرار بوده، یک شناختی بوده. حالا ما وارد مترو بشویم و به همه سلام کنیم خیلی وجهی امروز توی زمان ما ندارد که به این نحو بخواهد برخورد کنیم ولی حالا تو تاکسی آدم مینشیند، سلام میکند به راننده، خصوصاً تو اسنپ آدم به راننده لااقل سلام میکند. همینجور مینشینیم، پیاده میشویم، انگار کلفتش است راننده!
پیغمبر به بچههای کوچک سلام میکردند، و فرمودند: «انقدر این کار را انجام میدهم تا بعد از من سنت بشه، رویه بشه، بقیه همین کار را انجام بدهند.» بعد خدای متعال در مورد او پیامبر فرمود: «انک لعلی خلق عظیم.» آن خلق عظیم در برابر این خلق لئیم. آن خلق عظیم برای همه احترام قائل است؛ نظرش به این است که «ارحم ترحم». اتفاقاً برای اون کسی که ضعیفتر است، رتبه اجتماعیش پایینتر است، بیشتر محبت و احترام دارد از باب رحمت. رحمت به این است که میخواهد چاله چولهها را پر کند، برای ضعیف دلش میسوزد، به حمایت ضعیف برمیخیزد. اینها جلوههای رحمت است. اتفاقاً اونی که قوی است که حمایت نمیخواهد، اون زورش میرسد، اون خودش میتواند.
نه اینکه ما میرویم پشت قوی (چون زور دارد)، این است مسئله ما. این نمیشود سفاهت، نمیشود خلق لئیم. سفیه این است: قرآن کریم فرمود کسی که از خط ابراهیم خودش را جدا کند: «ملة ابراهیم الا من سفه نفسه.» نکته جالب این است که در این آیه «مَن سَفِهَ نفسَه» مصرف شده. «مَن سَفِهَ نفسه» یعنی کسی که خودش را سفیه کرده. معلوم میشود که این سفاهت اختیاری است، دست خودمان است. هرکی تو مسیر ابراهیم نبود، خودش را سفیه کرده، تو مسیر سفاهت قدم برمیدارد.
باید دید سیره حضرت ابراهیم علیهالسلام به چه نحو است. از اونور روبروی بتها وایمیستاد، روبروی بتپرستها وایمیستاد، عین اوج اقتدار. از اینور تا جاییکه میشد برای قوم لوط وساطت میکرد که اینها عذابشان تأخیر بیفتد. «یجادلنا فی قوم لوط». بعد خدا تعریف میکند از حضرت ابراهیم که این از سر این نبود که میخواست رو حرف من خدا حرف بزند. از باب حِلمی بود که داشت، محبتی بود که داشت، روح رحمانی بود، دلسوز بود بر آنها. میخواست توبه کنند، برای آنها میخواست زمان بخرد، برای آنها میخواست سعادت تأمین کند، عاقبتبخیر بشوند، فرصت بگیرد. نه اینکه روی ما کَـلْکَـلْ کند که بگوید حالا یک کاری کردند، خب حالا که چی مثلاً؟ این ابراهم اینجوری نبود.
کلام حضرت شفقتی است؛ چه رحمتی است! دلش میسوزد اینها عقوبت بشوند، جهنم بروند. تا جایی که بشود درد و زخم و غصه را تحمل میکند. تو داستان حضرت اسماعیل، فراق این خانواده را تحمل میکند. و همینطور غذاهای مختلفی که از حضرت ابراهیم علیهالسلام در قرآن حکایت شده. این شفقت، این محبت، این دلسوزی، اینکه برای مهمان بدون اینکه مهمان ملتفت بشود و متوجه بشود، پا میشود میرود غذا درست میکند. سؤال نمیکند، بر میدارد میآورد. نیمه شب خودش درست میکند، ذبح میکند اون حالا گوساله رو، کبابش میکند. چه محبتیه، چه توجهی، چه رحمتیه، چه دلسوزی! او نگاه نمیکند؛ خب ما باشیم بررسی میکنیم این مهمان کیه؟ تو چه حدی واسش هزینه کنیم. اصلاً نمیشناسد اینها رو، ندیده اینها رو تا حالا. غریب است. برای اولین بار آمده خونهاش. سرزده آمده، آخر شبم آمده. چقدر نکته است! ما مهمان سرزده، ناشناس، آخر شب را چه جور جواب میدهیم؟ پرخاش داریم بهش. اونی که خودمان دعوت کردیم، بعد تازه ما هر کسی هم که دعوت نمیکنیم. یک کسی باید باشد که آمد تو خانه زندگیمان، بعداً کلی پُزشو بدیم.
حالا طرف مثلاً شوخی با ادبیات «مدرسه تعالی»اش این میشود که تعالیپژوه را خانهمان دعوت نمیکنیم. «تعالی» را دعوت میکنیم، پایینمایهای را که... بعد تازه تعالیپژوهم اگر دعوت کنیم فقط کسی را دعوت میکنیم که همسطح خودمان باشد. اگر هستم...
خیلی اینها به هر حال چیزهایی است که اهل بیت به ما یاد دادند. انشاءالله که بتوانیم شاگرد خوبی باشیم برای مکتب و اینها را یاد بگیریم. این اخلاق سفیهانه است؛ نگاه میکند به موقعیت طرف. «خب، اتفاقاً باید به موقعیت طرف نگاه کرد برای اینکه ترحم کند»! نه! اگر ضعیف باشد میبیند نمیصرفد، از این به من چی میرسد؟ چه خاصیتی برایم دارد؟ اون کسی که ازش چیزی به ما میرسد، به صرفه است. طرف اعتباری دارد، گُنده است، اسمورسمی دارد، پولی دارد، موقعیتی دارد، امضای طلایی دارد، هوای اینو باید داشته باشم، با این و گیر و دار بشوم، سفرهام برای این باید پهن باشد، با این باید بیرون بروم. بدبخت گشنهای که چشمش به این است که ما کی سفره پهن بکنیم، سال به سال گوشت نمیخورد، مگر خانه ما چیز دندانگیری دارد برای من؟ گدا این، گشنه آن.
اون کسی که نگاهش این است و این شکلی نگاه میکند و این شکلی تحلیل میکند، این سفیه است.
گاهی بعضیها که وضع خوبی دارند، خصوصاً در امر ازدواج تحلیلهایشان این شکلی است: «ما با کسی ازدواج کنیم که از ما بالاتر باشد یا لااقل مساوی باشد.» مثلاً خب اگر از جهت فکری، فرهنگی، اعتقادی، تدین خوب هستند، برجسته هستند، صالحاً با تقوا، اتفاقاً چه اشکالی دارد؟ شما همینو یک زمینهای میکنی برای اینکه یک حمایتم از اونا بکنی. تو که وضعت خوبه، حالا خانواده دختر هم که مؤمنند، همچین دختری پرورش دادند تو همچین جامعهای، تو همچین دنیایی. اتفاقاً تو وظیفه داری رسیدگی بکنی، حمایت بکنی. چرا تحقیرم میکنی؟ دختره همه چیزش تمام، فقط به خاطر اینکه وضع اقتصادی اونم تازه پدرش خیلی چندان خوب نیست، پایین شهر مینشیند. حالا مثلاً ما تو مشهد با ادبیات مشهد گاهی شوخی میکنیم، میگوییم مثلاً «قلعه ساختمون» مینشیند. حالا مثلاً قم هم محلههایی داریم که خیلی محلههای محرومی هستند؛ مثلاً «دروازه ری» مینشیند بر فرض، «شاه سیدعلی» مینشیند، «ته شاه ابراهیم» مینشیند. محلههای محروم قم. من سالاریه مینشینم، من بیام بروم با این اینجا ازدواج کنم؟ تهش باید دیگه همینجا تو همین اطراف زنبیلآباد و اینها عروسی کنم. اینها اون پارامترهای معیوب است.
سفیه کسی است که پارامترهایش معیوب است. توی روابط خانوادگی یک جور خودش را نشان میدهد، توی فضاهای رفاقتی یک جور، توی فضاهای سیاسی یک جور. مثلاً هیچ طرف برایش کشورهای آفریقایی تحقیر میکند، مسخره میکند؛ اروپا خوب است، انگلیس، آلمان، فرانسه. غش میکند وقتی کنار اینها میرود. حسش تو آسمانهاست، این الان دارد با جبرئیل از نزدیک ملاقات میکند. این جور حالی دارد. حالا مثلاً بشار اسد! این کیّه بابا! «ما دَر خرج اینهاییم.» در حالی که اون وفاداری این ملت، اون روزی که اون آلمان سلاح میداد به عراق تا شیمیایی کنه مردم ما را این سوریه بود، همین خانواده اسد بودن، پدرش بود، حافظ اسد بود. بشار هم ادامه راه اوست بلکه به مراتب تو این جهت از پدر قویتر. این حامی تو بوده، این کمک تو بوده، این دلسوز تو بوده، این در راه این حمایت حتی هزینه داده، آسیب دیده.
فکر نمیکند مروت که ندارد، معرفت که ندارد، مردانگی که ندارد. پارامتر الهی که ندارد که بخواهد اینجوری دستهبندی بکند که این آقا ضد طاغوت است، این دشمن دشمن من، دوست و دشمنش را با همین منافع حیوانیاش تصور میکند. گاهی منافع حیوانی هم نیست، صرف اینکه طرف قدرت دارد، حالا چیزی هم به من نمیدهد، بعد بالاخره هوایش را داشته باشیم، چهکارش کنیم دیگه؟ این البته گاهی به همان مطلب کشیده میشود که عنوان بابم هست که بعضیها از باب شَرّشان احترام بهشان گذاشته میشود. اون کسی که این گونه است، اونم سفیه است. یعنی کسی است که به خاطر اینکه شَرّش به ما نرسه باید احترامش بگذاریم. این کسی که اینجوریه، این خود این سفیه است. ولی خود این فضای اینکه حالا هر جایی هر کسی به هر نحوی باید ما احترامش را نگه داریم که شَرّش نرسه، آیا این مطلق است؟ همیشگی است؟ همه جایی است؟ یک بحثی است. نه، اتفاقاً یک جاهایی باید سفت ایستاد و برخورد کرد، محکم رفتار کرد. اگر شما اتفاقاً اونجا برخورد محکم نداشته باشید، بیشتر بهتون شَر میرسد. نمونهاش قذافی و برخوردش با اروپاییها و آمریکاییها که وقتی که انعطاف نشان داد، بیشتر خوارش کردند، بیشتر ذلیلش کردند و آخرم در اوج حقارت، ذلت و فلاکت کشتنش. این همان است که امام حسین فرمود: «هیهات من الذله.» ولی خب اینم جا دارد تا جایی. یعنی باید انسان روش محاسبه داشته باشد که جایش کجاست.
به هر حال نکتهای که هست اینه که این محاسبات درست اگر نباشد انسان سفیه است. یا به تعبیر دیگر، مغرور، فریب خورده است. حساب و کتابهایش مشکل دارد. فکر میکند حالا مثلاً چهار تا کلمه بلد است، باسواد شده، عالم شده، صاحب فضیلت شده، شایسته احترام شده. اینم حساب و کتابهای غلط است دیگه. برای اینکه روز قیامت الفاظ تو ذهن ما را وزنکشی نمیکنیم. ۴۰۰ تا لفظ تو ذهنشه، وزنش زیاد شد. اون ۵۰ تا دارد، وزنش کم. خیلی از ماها این شکلیم. ارتباط با دیگران وقتی میبینیم طرف مثلاً دایره لغاتش پایین است، مثلاً سطح سوادش پایین است، مطالعهاش کم است، کتاب «طرح شهید» خونده باشه، چهار تا رمان خونده، از فلسفه سر درمیآورد، نسخه خصوص تفسیر میفهمد چیه؟ تو چشممون حقیر میشود و تو واکنشهامونم این نمود پیدا میکند. یعنی باهاش جوری برخورد میکنیم که کاملاً منعکس میشود که من تو را حقیر میدانم. این غرور است و این سفاهت.
کسی که اینگونه حساب و کتاب دارد سفیه. فکر کرده حالا مثلاً چون سطح ۴ مثلاً فلان دارد. سطح چهارم مهدویت دارد. فلان مثلاً امام زمان حرف بزند، ما باید تأیید بکنیم. همه بیسوادند! هرکی سطح ۴ ندارد! با هوای نگاهی بهش نگاه میکنم که «چی میگویی تو؟ کجا تو سطح ۴ گرفتی؟» انقدر پیش میآید کسی در حوزه تخصص دارد، فرد دیگری توی یک جزئی تو اون موضوع کار کرده، مطالعه کرده، تحقیق کرده، یا آرای متخصصین اون حوزه را بررسی کرده، یاد گرفته، آشناست. خیلی پیش میآید اشراف دارد به اون ابعاد. یا اصلاً تخصصی به این معنای شما کار نکرده ولی رفته یاد گرفته، بلد است.
انصاریان گفت: «خدایا ما نعمات را پخش کردهایم بین افراد.» چیزهایی است که ما شاخصهایی که داریم: «مدرک طرف برایم مهم است. دانشجو کدام دانشگاه بوده؟» و فرق قائلیم بین حاج قاسم سلیمانی، دانشجوی دانشگاه آزاد تهران مرکز بوده، درباره دانشجوی شریف. مثلاً کجا به حساب میآید؟ مثلاً اوّلم که سپاه به خاطر موهای فرفری و آستین کوتاه و اینهایش بیرونش کرد. اینها چیزهایی است که به هر حال ماها تو محاسباتمون ناگزیریم، چارهای نیست. به هر حال نمیشود توقع داشت کامل اشراف باطن داشته باشیم. ولی مسئله این است که گاهی اصلاً بعضی چیزها دلالتی ندارد و ما اینطور انقدر رویش مایه میگذاریم. حسابکشی ارزشی قیامت به این الفاظ و به مدرک و به دکترا و به سطح ۴ و به اینها نیست. ممکن است در حوزه مهدویت افرادی بدون این تحصیلات اصلاً ابعادی از قضایا از جای دیگری برایشان باز شده، حقیقت برایشان منکشف شده.
شما میگویید او انقدر بین این افراد ساده و معمولی و کارگر و اینها، افراد تشرفات دارند، خدمت اهل بیت طرف حقایقی از خود امام زمان بهش منتقل شده. اما شما چشم حقارت بهش نگاه میکنید: «بیسواد را نگاه، نشسته پیش ما در مورد امام زمان صحبت میکند.» گاهی اینجوریه، دیگه حرف زیاده و خیلی حرفها را... بله، پس این شاخصها، این ارزیابیهای این شکلی، خصوصاً با این ظواهر حساب و کتاب کردن. آنقدر هست افرادی که زیردست هستند. حاج قاسم میفرمود: «من سربازم. حسین پسر غلامحسین سرباز حاج قاسم.» حاج قاسم روی حرف او حساب میکرد چون میدانست که این آدم به جای دیگری بنده است. ما باشیم میگوییم: «برو بابا! فرمانده چی میگوید؟» این غُرّه شده و همینی که هستید حالا مثلاً چهار تا نخ روی شانهاش اضافه شده و گُرده پمبه روی سرش گذاشته به اسم عمامه. نمیخواهم بگویم که حالا مطلقاً آخه بعضیها هم از اونور بوم میافتند، علما را تحقیر میکنند. نه، اونم عین اونم سفاهت است. عالم فضیلت دارد ولی خودش نباید گول بخورد. خودش نباید گول بخورد که من چون درس حوزه خواندهام و آیتالله همان مجتهدم، خبرگان، دکترای فلانجا در روان شاگرد آیتالله فلانی بودم و اینها. تو همه حوزهها من نظر بدهم. اون اصل داستان منم. نه، الا ما شاء الله! این تو این اساتید بزرگ درجه یک، بعضی افراد میآمدند، خوابی برای شان تعریف میکردند که «ما چیزی یاد گرفتیم، اصلاً این هشدار پیام برای من، اصلاً چیزهایی برایم معلوم شد. حالا با این خواب، با این تجربه نزدیک به مرگ، با این فلان.»
تَره خورد کنی اون چیزی که شاخص این است که ما سفیهیم یا نه، حقطلبیم؟ باید ببینیم حق کجاست؟ حتی اگر بچه ۵ ساله هم حق را گفت، تسلیمش باش! ۹۰ سالمونم که بود دیدیم این بچه ۵ ساله یک چیزی دارد میگوید درسته. حق انتقادش حق است؛ تذکرش حق است؛ اعتقادش حق، مشیاش حق است. سفیه آن کسی است که مشی و مرام خودش را بر پایه حق قرار نداده، بر پایه امور اعتباری وهمی قرار داده. پولش بیشتر است، قدرتش بیشتر است، این مدرکش بالاتر است و با همینها ارزیابی میکند بهتر و بدترش تو این شاخصهاست. «یک شغلی بروم اعتبار اجتماعی داشته باشد. مدرکی بگیرم اعتبارش...»
«علوم قرآنی کجای مملکت به درد میخورد؟ مثلاً تاریخ کجا میخورد؟ مهندسی ارزش دارد، پزشکی ارزش دارد.» ارزشگذاری میکند. «چیزی باید یاد بگیری که نیاز توست. چیزی باید یاد بگیری که به دردت بخورد. چیزی باید یاد بگیری که عم بهش وابسته است. چیزی باید یاد بگیری که انسانت کند، ربانیت کند.» سر اون یکی رشتهها بزنیم، پزشکی و مهندسی و اینها. ولی اینها را با اینها باید بسنجی. اگه اونها هم به این معیار نزدیکه، اونم ارزش پیدا میکند. یا به هر درصدی که نزدیکتر است، به همان درصد ارزش پیدا میکند. خب، این حدیث امام صادق علیهالسلام. انشاءالله حدیث بعدی را هم جلسه بعد خواهیم خواند.
«الحمدلله رب العالمین»
در حال بارگذاری نظرات...