همه خیر در توقع نداشتن از مردم جمع شده است [0:28]
کدام نوع توقع داشتن از خداوند خوب نیست؟ [0:54]
طمع و توقع از دیگران؛ سرچشمه بسیاری از گناهان [2:12]
چگونه کار از توقعداشتن به غیبتکردن میرسد؟ [5:02]
بیان راهکاری اساسی برای دوری از حسادت [8:24]
اگر مسئله مورد حسادت خیر بوده، چرا از خداوند نمیخواهی که به تو بدهد؟ [10:05]
اگر مسئله مورد حسادت خیر نبوده، همان بهتر که به تو نرسیده [10:51]
قطع طمع و توقع؛ عامل ایجاد آرامش روانی و گشایش در زندگی [15:47]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. فرمود امام سجاد (ع): «رَأَى الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ؛ همهی خیر در توقع نداشتن از مردم است، در بریدن طمع از آن چیزی که در دست مردم است.»
چشم نداشته باشی به چیزی که در دست آنهاست. چشمت به چیزی باشد که در دست خداست. همهی خیر در همین حالت است که آدم چشم به دست خدا داشته باشد. توقع داشتن از خدا به این معنا خوب است. یک وقت معنای توقع این است که بابت کاری که کردم، کاری بکن. این جور توقع داشتن از خدا بد است. توقعی هم هست که معنایش این است که من چشم یاری به تو دارم. درست است من کاری برای تو نکردم؛ ولی تو کریمی، تو رحیمی، تو خوبی، تو میدانی، تو داری. این جور توقع داشتن نسبت به خدا خوب است. آن جور توقع داشتن از خدا بد است.
عرض کردم؛ همانقدر که توقع داشتن از مردم، انسان را پیش مردم کوچک میکند، توقع داشتن از خدا، انسان را پیش خدا عزیز و بزرگ میکند. «نمک سفره» را هم فرمود: «از من بخواه.» پس اینجا معنایش این نیست که ما معامله و تعامل با مردم نداشته باشیم. طمع نداشته باشیم به آن چیزی که در دست مردم است که مثالهای زیادی را این چند جلسه عرض کردم. مثلاً مال فلانی است، من هم توقع دارم به من هم بده. خب این توقع اگر از بین برود، ببینید چه میشود.
فرض کنید پدری بین پسرش و دامادش فرق میگذارد. خب این خیلی رایج است. بین دخترش و عروسش فرق میگذارد. بین دخترش و پسرش فرق میگذارد. این هم باز خیلی رایج است. بین دو تا دختر با همدیگر فرق میگذارد. بین دو تا پسر با همدیگر فرق میگذارد. این فرق گذاشتن فقط در ابراز محبت و الفاظ و کلمات و اینها نیست که به هر حال تا حدی طبیعی است. حضرت یعقوب (ع) هم بین بچههایش فرق میگذاشت. اینیکی محبوبتر است، صلاحیتهایی که دارد خوب است، بد است، کجا خوب است، چطور خوب است. ولی یک وقت است که به حدی است که کاملاً مشخص است؛ یعنی برای یکی خانه میخرد، برای دیگری پول پیش خانه هم حتی کمکی به او نمیکند. برای یکی ماشین میخرد، برای آنیکی حتی ماشینش را هم در اختیارش قرار نمیدهد. خب اینجا خیلی آدم مورمور میشود، میسوزاند آدم را دیگر. این جور رفتارها میچزاند آدم را. خوب، آیا میچزیم و چه میشویم یا نه؟ اینجا جای چزانده شدن هست.
کار آن هم کار خوبی نیست، رفتار درستی نیست؛ ولی این هم که ما داریم، اثر بیماری، اثر طمع و اثر توقع است. او میگوید: «مال خودش است، دوست ندارد به من بدهد. هیچ زور و اجباری هم نیست. آخر من هم پسرش هستم! آخر من هم دامادش هستم! من دخترش هستم! چطور وقتهای کلفتی مرا میخواهند، وقتهای محبت که میشود؟!»
«به پسرش میگوید: "امیرجان" و "عشق" و "نمیدانم کامبیزجان"ش. ویلا دست آنهاست، ماشین دست آنهاست، پول همیشه به آنها. کلفتها مال ما! مریض که میشوند ما باید بیاییم. اینجا مهمان که دارند ما باید بیاییم کمک کنیم. عروس خانم که پایش را اینجا نمیگذارد؛ ولی شاسیبلند را میدهند عروس خانم مینشیند.» خب البته عرض میکنم، رفتارها، این رفتارها، رفتارهای خیلی بدی است و عقوبتهایی هم دارد برای خود افراد، یعنی برای آن پدر و مادری که این طور رفتار میکنند، عقوبت دارد؛ ولی ما که داریم اذیت میشویم، این اذیت شدن امر خوبی نیست. از سر بیماری ماست. اگر بیماری حل بشود، این درد هم درمان میشود.
چه شکلی درمان کنیم؟ با غیبت؟ خیلی آرامشبخش است! یکی بیاید بنشینیم درد دل کنیم. درد دل از این عروسه بگویم. خوب آدم پیش یکی هم که بشناسد میخواهد درد دل بکند. از چشم ناشناس که خب چه فایدهای دارد؟ عروس خانم را نمیشناسد. بد و بیراه هم نگوییم. از باب مشورت هم برویم. نه اینکه فقط برویم دو ساعت بدش را بگوییم و تخلیه بشویم و حسادت او ارضا بشود. نه، راهکار چیست؟ چه کار باید بکنیم؟
«در ذهن طرف، در چشم خیلی کیف کرد. از چشمش افتاد. اصلاً دیگر این هم بهش محل نمیگذارد. خیلی حال میدهد. اصلاً این هم دارد کمکم بدش را میگوید. وای! آخ جون!» اینها بیماری است. اینها سرطان است؛ ولی خب کمتر کسی آن را کشف میکند و کمتر کسی در پی درمانش میرود. کمتر کسی دخیل میبندد برای خوب شدن این سرطان. ریشهاش هم کجاست؟ ریشهاش طمع است. طمع به آنچه که در دست دیگری است. آن دیگری ممکن است گاهی پدرم باشد، مادرم باشد، دیگر میترسم سخت بشود، حتی همسرم باشد، شوهرم باشد، همسرم باشد. طمع دارم. حالا ریشهی خیلی از بداخلاقیهای خانوادگی همینهاست. همه چیز را برای خودمان میخواهیم.
شوهر دارد به مادرش کمک میکند. خانم باخبر میشود، پدرش را درمیآورد. خانم دارد به برادرش کمک میکند، آقا باخبر میشود. حالا از پول خودش هم دارد خانم کمک میکند. اگر از نفقه هم کمک کند، باز هم پول خودش است. دوست دارم که بهش دادهاند. پول خودش است. میتوانست چهار دست لباس بخرد، دو دست لباس خریده، دو تایش را ذخیره کرده، دارد یکی برای برادرش، یکی برای خواهرش میخرد. آقای داد و قال میکند: «با پول من میروی لباس میخری به این! به این باجناق فلانفلانشده!» هر چقدر که انسان رابطهی خودش را با خدا بفهمد و رابطهی دیگران را هم با خدا بفهمد و بفهمیم که اینها هم محتاجاند، فقیرند و اینها هم که دارند، امتحانشان است...
یک راهکار خیلی خوب این جور وقتها هست که حالا، خصوصاً برای حسدی که از طمع میجوشد، خیلی به انسان کمک میکند. ببینید، اینها راهکارهای اصلیاش راهکارهای فکری است. ذکر، گفتن چهار تا لفظ و اینکه ده بار بگویم خوب بشوم، اینها این طوری نیست. ذکر هم اگر قرینهی فکر بشود و فکر را مقاوم بکند و شکل بدهد، آن ذکر هم فایده دارد. وگرنه چهار تا لفظ که درمان نمیکند انسان را.
آن راهکار خوب برای رفع حسادت اینجاست که: این کسی که الان اینجا دارد این طور بر سر خر مراد نشسته و دارد میرود، آن عروس خانم، آن باجناق، آن طور، این برادر، این کسی که حالا یا به حق یا ناحق، یعنی یا خودش با دروغ و فریب و ریا و نفاق، این طور خوش و محبوب کرده و یا حتی با زور و شامورتیبازی و اینها خود را سوار کرده بر زندگی پدر من، یا نه، اصلاً واقعاً محبوب بوده برای این پدر. بابایش خودش دوست دارد. و همین طور گاهی واقعاً فضیلتی هم دارد. این از همه شان درسخوانتر است. بیمار، گاهی مسئلهی بیماری دارد. از همه خوشاخلاقتر و مهربانتر است. به دردبخورتر است. اینها هم هست.
البته مجموعه ی اینها چه میشود که یا این در مسیر طاعت یا مسیر معصیت است. اگر مسیر طاعت است، من هم اینجا از قلبم شریک میشوم با طاعت او. اگر غصهام این است که من از این طاعت محروم شدم! این را کربلا میبرند، مرا نمیبرند. به این پول میدهند برود کربلا، به من نمیدهند. مثلاً خوب، من طاعتم. دیگر شریک شدم! من هم در همهی کربلا شریکم، تازه بدون دردسر و بدون خرج و بدون ریا و بدون حتی اوجب.
اگر معصیت است که کسی که در چنگال انداخته به روی خداوند و با خدا دعوا شده، دارد معصیت میکند. ویلا را میگیرند و میروند بزن و بکوب راه میاندازند، زن و مرد با هم قاطی و اینها. معصیت که حسادت ندارد. معصیت شکر دارد. نبودن در معصیت خدا را شکر که ما را از شر این جمع، از این کارها خلاص کرد. چقدر خوب شد به من خانه را نمیدهند. چقدر خوب شد ماشین را به من نمیدهند.
حالا معصیتهای مختلف دیگر: چه دل شکستن و چه غوطهور شدن در دنیا و غفلت و این جور مسائل. یک راهکاری که آن حسادت را عقل اینجا مهار میکند که آقا این که معصیت است. به چه چیزیاش داری حسادت میکنی؟ خیلی ناراحتی که نیستی؟ گیر تو نیامده؟ معصیت که ناراحتی ندارد گیرت نیامده! و خوشحال هم باش. اگر هم طاعت است که غصه ندارد گیرت نیامده. آن طرف هم که خب کی داده به اینها و امتحان هم هست. از پس امتحانش برمیآید. خانه برایش خریدهاند، ما مستأجریم. اولاً که معلوم نیست کدامش خیر است. معلوم نیست من هم اگر خانهدار میشدم برایم خیر بود، شاید خیلی از خیرهای دیگر را خدا در این مستأجر شدن من قرار داد.
انسان گاهی هم خودش یک مروری میکند. میفهمد، دور و بر خودش یک چیزهایی دستش میآید که مثلاً اینجا این طور شد؛ ولی عوضش ده تا اتفاق خوب برای من افتاد. خیلی در زندگیهای ماها اینها نمایان است. اگر کسی یک کمی تحمل و فکر بکند، در حادثهها میفهمد که چه اتفاقاتی رقم خورده و اگر من آنجا فلان اتفاق برایم میافتاد چه طور میشد.
حالا بعضی چیزها، حالا برای خود ما خیلی پیش آمده. ما نوجوان که بودیم، خیلی عشق فوتبال بودیم، خیلی شدید؛ یعنی شبانهروز ما با فوتبال میگذشت و یا فوتبال دیدن یا فوتبال بازی کردن. همش باشگاه و همش دویدن و همش با توپ و بعد نمایشگاهی بود میرفتیم آنجا. انتخاب کردند ما را در تیم و بعد در شهر و استان و اینها هم زود داشتیم میرفتیم بالا. به چالشها و مشکلاتی خوردیم. ما را نیمکتنشین کردند در آن زمان. بعد، یادم هست در آن سن و سال مشهد رفته بودیم، کنار ضریح امام رضا (ع) از امام رضا (ع) خواستم آقا من در این تیم مثلاً انتخاب بشوم. فوتبالم مثلاً این طور فوتبالیستها درجه یکم. خوب بودند دور و برمان و اینها. توقع هم داشتیم که اینها مثلاً کاری برای ما بکنند و سفارشی بکنند. باشگاه بزرگ، مثلاً نوجوانان و نونهالان. اینها مثلاً خورد اصلاً کلاً به یک بنبست شدیدی. مهر فوتبال از دل ما کنده شد. بعد همان ایام اتفاقاتی افتاد. با برخی اساتید حوزه و اینها ارتباطاتی شکل گرفت. مهر حوزه افتاد تو دل ما؛ یعنی اصلاً کلاً از فوتبال و آن آدمهای فوتبالی و آن رفیقهای فوتبالی، از همه کنده شدم، زده شدم، بیزار، آنقدر که ما تحقیر شدیم و نیمکتنشین شدیم و بازی به ما نمیدادند و بعد یک روابطی هم بود، یعنی پارتیهایی هم بود و داستانهایی هم بود. خب حق ما بر حسب ظاهر خورده شد؛ ولی یک در دیگری باز شد که یک ثانیهاش را با هشتاد سال دیگر عوض نمیکنیم.
آمدیم دیگر تو همین فضای طلبگی و آشنایی با این طرف و کلاً فضا عوض شد. غرض این است که این طوری نیست که حالا آن ماشین اگر به من میداد، خیر بود. آن خانه را اگر به من میداد خیر بود. نه، ماشین را نداد، من صد جای دیگر نرفتم، صد کار دیگر نکردم. این هم توجه به اینکه آنچه که برای من رقم خورده، همین برای من خیر بوده. این را آخر کار خدا بدانم.
بله حالا درست است که این بابای ناجوانمردی کرده، فرق گذاشته؛ ولی آخرش کار خداست دیگر. خدا نخواسته تو این را داشته باشی. خدا خواسته او داشته باشد. امتحان او این است که داشته باشد و از باغ فضیلتش نسبت به امتحانش. امتحان تو هم همین است. تو همین امتحان خودت را جواب بده و بدان که همین هم برایت خیر است. این شد آن کلام که فرمود همهی خیر در این است که انسان قطع طمع کند از آن چیزی که در دست مردم است.
آرامش روانی در این هست. گشایش حتی اقتصادی در آن هست. گشایش معنوی هست. ارتباط خوب با خدا هست. وقتی انسان چشم نداشت به دست دیگری، از او توقعی نداشت، اگر کاری کردند، خوب کردند، لطف خداست؛ ولی من از او توقعی ندارم. هیچی توقع داشتم تو اسبابکشی کمک کنند. توقع داشتم که مثلاً یک زنگی بزنند. توقع داشتم که مثلاً عیادت بیاید. توقع داشتم یک سؤالی بکنی شما مثلاً این پول پیش خانهات کسری نداری؟ که اینقدر دارد! یک بار از ما نکرد. حالا گاهی تو دلمان یک تکانی میخورد، گاهی پا میشویم این ور و آن ور هم میگوییم که دیگر خیلی سرطان کشندهتری میکنیم که نمیدانیم اصلاً چی بوده. اصلاً این بندهی خدا نگاهش این بوده، اصلاً از این زاویه بوده که چیزی نگفته. اصلاً شاید یک جای دیگر کاری کرده، یک پولی را با یک واسطهی دیگر، تو فکر میکنی این کمک کرد، آن یکی کمک نکرده؛ در حالی که این پول را آن یکی آورده به تو داده. آنقدر هم ما جاهلیم و آنقدر هم پرادعا و سر و صدا.
خدا انشاءالله که ما را از شر نفسمان نجات بدهد. این حقایقی که اهل بیت به ما آموزش دادند را ما را اهل عمل به حقایق و معارف بفرماید. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...