دو عامل بیبهره شدن انسان در دنیا و آخرت: تنبلی و بیحوصلگی [2:33]
بدون صبر و حوصله نیازهای عادی ما نیز رفع نمیشود [3:54]
لزوم صبر و حوصله در امور معنوی [6:07]
ریشه تنبلی در چیست؟ [7:10]
شوخی زیاد هیبت انسان را کم میکند. [11:56]
ادبِ شوخی کردن؛ سیره برخی اساتید [12:30]
دروغ گفتن، از بین برنده نورباطنی [15:00]
ایستادگی در راه حق، اذیت و آزار دارد. [17:28]
کسی که دلزدگی بر او قالب شود، راحتی را نیز از دست میدهد. [19:47]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. باب ۶۶: باب کراهت تنبلی و بیقراری، دلزدگی و کسل.
در این باب هم چهار روایت داریم. روایت اوّل این باب «عن ابوالحسن موسی بن جعفر علیهالسلام»؛ وجود نازنین آقامون موسی بن جعفر علیهالسلام فرمودند، «فی وصیته»؛ در توصیهای که میکردند به بعضی فرزندانشان، اینطور فرمودند: «و ایاک والکسل والوجر». از تنبلی و بیحوصلگی و ملولشدن، اینکه حوصله و قرار خود را از دست بدهی، پرهیز کن؛ «فانما یمنعانک حظک من الدنیا و الاخره». این دو تا مانع از این میشوند که تو سهم خودت را از دنیا و آخرت ببری.
یک انسان حوصله نداشته باشد و «وَجَر» به معنای در واقع حالت گرفتگی روحی و آدم، همانطور که عرض کردم، حوصلهاش سر میآید، از تو گرفته میشود، بسته میشود از داخل. میبیند که انگار انگیزهای ندارد و شوقی، رغبتی، تلاشی، حرکتی، چیزی در او شکل نمیگیرد. این را میگویند «وجر» با زَبر. حالا دلتنگشدن، نه به معنای دلتنگی از سر محبت و دوری از کسی؛ یعنی خودِ آدم حوصلهاش سر میآید.
پس، یکی تنبلی، یکی این بیحوصلگی. اینها نه میگذارد آدم در دنیا چیزی بشود و نه میگذارد در آخرت چیزی بشود. خوب، خیلی کارها تحمل میخواهد، حوصله میخواهد. بله، معمولاً تنبلی بهخاطر این است که ماها میبینیم آن مقداری که داریم انرژی مصرف میکنیم، نتیجه نمیآید. در واقع، توقع داریم با کمترین انرژی بیشترین نتیجه حاصل شود. و یا از قبلش حسمان نمیکشد که انرژی بگذاریم، انرژی بیشتری بگذاریم. کِی میشود تنبلی؟ یا وقتی واردش میشویم و میبینیم باید ادامه بدهیم، حوصلهمان نمیکشد ادامه بدهیم، میشود بیحوصلگی. دو واژه این شکلی باید ترجمه شود.
در حالی که عالم، عالم تلاش، عالم کار و نتایج هم به این زودیها حاصل نمیشود. خیلی باید کار کرد، خیلی باید دوید؛ حتی برای این اموری که موافق با نفس ماست، موافق با شهوات ماست. شما ببینید یک غذا را خانم میخواهد درست بکند برای ناهار. دهدقیقهای هم خورده میشود این آشپزی؛ تازه اگر مقدمات بعیدش را در نظر نگیریم. آن برنجی که میخواهد کشت شود، آن گوشتی که میخواهد بریده شود؛ چقدر آن فرایند آنها طولانی است. هوش! چقدر طول میکشد تا به فَرادگی برسد و به دست ما برسد. یعنی اصلاً از نقطه اوّلی که شما میخواهید یک گوسفندی را پرورش بدهید، چقدر این چوپان باید ببرد، بیاورد؟ هر روز چقدر رسیدگی میخواهد تا مثلاً بشود ۲۰ کیلو ۳۰ کیلو گوشت؟ آنور برنج چقدر زحمت میخواهد تا بشود ۵ کیلو ۱۰ کیلو برنج، یک کیسه برنج به دست ما برسد؟ پیازش همینطور، سیبزمینیش همینطور، حبوباتش همینطور.
حالا اینهایش را کار ندارم. بازار رفتنش هم کار نداریم. رفتن خریدن گوشت و مرغ و اینها، آوردنش تا منزل؛ آنهایش هم کار نداریم. همین که خانم میخواهد این مرغ را بپزد، میخواهد فرض بفرمایید قیمه درست کند، فسنجان درست کند؛ همین گردوهایی که باید بشکند و همین موادی که باید بگذارد و سر چراغ گذاشتن و سه چهار ساعت هی باید بیاید سر بزند، هی هم بزند؛ یک نصف روزی در واقع درگیرش میکند یک بعد غذا. این دیگر مادیترین و سادهترین نیاز انسان، دمدستیترین نیاز و سادهترین رفع نیاز. یعنی در بین نیازهای انسان، آنی که راحتتر از همه برآورده میشود همین نیازهای فیزیولوژیکی است، با کمترین زحمت برآورده میشود، تأمین میشود.
ابعاد معنوی: کسی میخواهد عالم بشود، حالا باز نمیگویم معنویت، اخلاص، قرب به حق تعالی. میخواهد عالم بشود، هر روز باید سر درس بیاید، با انگیزه، با شوق مباحثه کند، مطالعه کند، یادداشت کند تا یک کتاب تمام شود؛ که این یک کتاب تازه یک درس از مثلاً ۲۰ تا کتابی است که در این علم باید بخواند. این یک کتاب خودش گاهی یک سال، دو سال طول میکشد. خیلی حوصله میخواهد. هنوز حالا حالا چیزی گیرش نیامده، ادبیات عرب دارد میخواند. یک سال است دارد میخواند، هنوز آنقدری تسلط ندارد که بتواند متن عربی بخواند. کِی حالا میخواهد این نتیجهها حاصل شود؟ کی حوصله دارد؟ ولش کن آقا، ولش کن آقا. این است تنبلی.
تنبلی خودش باز ریشهاش البته حب دنیاست؛ یعنی به حب راحت برمیگردد که حب راحت یکی مشتقات حب دنیاست. نمیخواهد به دردسر و زحمت و تلاش بیفتد. همین، همین که هست. همانقدری که بدون زحمت معمولاً میرسد.
یک صوت حالا گوش میدهیم. ما زیاد میشنیدیم این حرف را که آقا مثلاً ما در این دورههای علمی و اینها شرکت نمیکنیم، حوصلهمان نمیکشد. خوب آن چهار تا صوت ممکن است جذابیتی داشته باشد؛ ولی آن دقیقاً مطابق با نیاز شما که نیستش که. حالا مثلاً یک دورههایی که طراحی شده برای افرادی که حالا میخواهند فرابگیرند، یاد بگیرند. چقدر یاد بگیرند؟ حوصله میخواهد. همه بیانها یکی نیست. همه بیانها قشنگ نیست.
همه ممکن است موافق با آن چیزی که شما دوست دارید نباشد. یکی، نمیدانم، صدایش تو دماغی است، یکی پیر است، یکی کُند است، یکی تند است. و همینطور میخواهد کمترین اصطکاک را داشته باشد. برایش خیلی دیگر همه چیز جور باشد و فراهم باشد و مُفت و مجانی و راحت و ارزان و مُفت. مخصوصاً رایگان، شیرینتر از عسل چیست؟ جواب داد گفت: سرکه مُفت. قرص سرکه شیرین نیست؛ ولی وقتی مُفت است از عسل هم شیرینتر است. خودِ مُفت بودن، هزینه نداشته باشد، زحمت نداشته باشد، در خانه نشستهام زیر پتو همه چیز میآید. نه آقا جان! زحمت دارد، دویدن دارد، تلاش دارد.
علامه طباطبایی - رضوان الله علیه - فرمود: «استاد امام به من گفت برو ریاضیات یاد بگیری. رفتم به آن استادی که ریاضیات درس میداد، به ایشان گفتم یک ساعتی برای من بگذارید. ایشان قبول کرد. ساعت ۲ ظهر، نجف، گرمای نزدیک ۶۰ درجه. ۵۰ درجه، پنجاه و خردهای درجه. ایشان فرمودند که من وقتی میخواستم در دمای مثلاً ۵۰ درجه بروم کلاس ۲ ظهر، عرق از سرم میرفت در کفشم. همینطور بدنم خیس بود. همانجوری با لباس میرفتم در حوض مینشستم. از شدت گرما همینجوری از بیرون که میآمدم مستقیم رفتم در حوض. تمام بدنم را میکردم در آب. چو همه بدنم خیس شده بود.» آن چه همتی! حالا ریاضی جزء درسهای فرعی ایشان هم بوده. اینها برای خود بنده انشاءالله که تذکری باشد اینکه زود خسته میشویم، دلزده میشویم. «وَجَر» معنای دلزدگیش خیلی قشنگ است. دلزدگی.
تنبلی و دلزدگی؛ دلمان را میزند. اولهایش خوب انرژی و انگیزه داریم. بعد دلمان را میزند. با خودمان زیاد دیدهایم از این قبیل. یعنی آنقدری ماندگاری در یک جهت و یک مسیر ندارند. آدم بعد چندین سال یک جا که میرود، میبیند که مثلاً مخاطبینی که قبلاً داشته، گاهی سر و دست هم میشکستند برای آدم، بعد چند سال هیچکدامشان خبری ازشان نیست. بیا حالا! دلشان را میزند، خسته میشوند. حالا حسن ظنش این است که جای بهتری پیدا میکند؛ ولی خب بدبختانه که اینطور نیست. معمولاً به این دلیل نیست که جای بهتری (پیدا کنند). همین (که) حوصلهشان سر میآید، دلشان را میزند، خسته میشوند، شُل میشوند. برمیگردند به همان روال طبیعی عادی معمولی زندگی. اینکه کسی بماند، محکم، مستمر ادامه بدهد، خیلی کم پیش میآید.
خب این روایت اوّل بود. روایت دوم را هم سریع بخوانیم.
امام صادق از قولشان در توصیه پیغمبر به امیرالمومنین فرمود: «یا علی، لا تمزح فیذهب بهاک». علی! مزاح نکن که بهای تو میرود، هیبت تو، آن جایگاه ویژهای که بین مردم داری. آدم با یک سلامتی، با شوخی زیاد کم میشود. بقیه هم جرئت به او پیدا میکنند. وقتی یک نفر زیاد شوخی میکند، روی بقیه باز میشود. این بها که کم میشود یعنی همین بقیه رویشان باز میشود. البته اینها مراحل و مراتب دارد ها. ما میدانیم بعضی از اساتید با مثلاً اگر شاگردانشان سه طبقه، سه لایه میشدند: شاگردان عام، شاگردان نیمه خاص و شاگردان خاص. مثلاً با آن عام و نیمه عام خیلی شوخی نمیکردند؛ ولی با آن خاص خیلی شوخی میکردند. اثر اینکه یکی میشدند با هم و میدانستند که روی آن شاگرد خاص باز نمیشود. حریمش را گم نمیکرد. یکم اگه احساس میکردی که این دارد حریمش را گم میکند، رویش دارد باز میشود، ادبیاتش، لحن حرف زدنش دارد عوض میشود، دیگر سنگین برخورد میکرد. طرف میفهمد جایگاهش نسبت به استاد چیست.
بعضیا را یکمی شوخی میکنی، اگر تا قبلش بهت میگفتند حاج آقا، حاجی برای، مشخص است که یک دو پله قشنگ شکست نوع حرف زدنش. بعد کمکم ممکن است که با اسم هم صدایت بکند. در اوّل مثلاً حاج آقا، اوّل استاد، بعد حاج آقا میشود، بعد میشود حاجی، بعد کمکم مثلاً میشود حاج ممه (مملی) بعد کمکم میشود ممه آقا. یکم دیگر روها باز بشود، دیگر اصلاً میشود مملی. یعنی به آنجاها ممکن است بکشد. خیلی دیگر احساس صمیمیت ممکن است بکند. اینها را خوب یک مقدارش را خود ماها مقصریم، رو میدهیم.
و یکی از دلایلش خود همین شوخی کردن است. مزاح کردن. حالا دست انداختن یک بحث (دیگر) که خب خوب نیست کسی را دست بیندازد، تمسخر کند. یعنی یک عیبی را در کسی نشان بدهیم و متوجه کنیم افراد را به آن عیب؛ ولی سوژهای، کسی نیست. یک اتفاقی رخ داده، آن اتفاق را دستمایه میکنیم برای شوخی و خنده و اینها، بدون اینکه به کسی اهانتی، کسی تخریب بشود شخصیتش. همانجا هم باید ظرفیتها را لحاظ کرد، موقعیت را سنجید و نباید طوری باشد که آن جایگاه بشکند. اینها برای خود ماها واقعاً درس (است). انشاءالله که بتوانیم عمل کنیم.
«و لا تکذب فی نورک»؛ دروغ نگو، نورت از بین میرود. آدم تاریک میشود باطنش با دروغ. آنی که نورانیّت باطنی بر آدم میآورد صدقه، صفا، یهرنگی. کذب هم خیلی اقسام فراوانی دارد. کذب لسانی داریم، کذب عملی داریم. اینکه من نسبت به شما در دلم حسادت دارم؛ ولی وقتی میرسم دستم اینجوری روی سینهام، گردنم کج است به علامت تواضع، این هم دروغ است. احترام قلبی برایت قائل نیستم، دنبال سوژهام، میگردم یک سوتی بدهی پدرت را در بیاورم. اصلاً آمدهام که ازت سوژه پیدا کنم. ولی خب با آن زاویه نمیآیم جلو که من دنبال سوژه میگردم. اینجوری میآیم جلو که انگار من به شما علاقه دارم، تواضع دارم، من ادب دارم، من خودم را در برابر شما کوچک میدانم. این هم دروغ است. به همین رفتارهای منافقانه هم باعث تاریکی باطنی میشود.
«و ایاک و خصلتین»؛ فرمود از دو تا خصلت بگریز، بر حذر باش: «الْوَجَر وَ الکَسَل». از دلزدگی و تنبلی. «فانک ان وَجَرْتَ لم تَصبرْ علی حق»؛ اگر دلزده بشوی صبر بر حق نخواهی کرد. دلت را میزند، حق هم دلت را میزند. خسته میشوی، دیگر کم میآوری.
چهار تا متلک میاندازند، چهار تا تیکه میاندازند. بالاخره وقتی میافتد به هزینههایش و به سختیهایش. مثل ماشینهایی که وقتی نو است، خوب کیف میدهد، رکاب میدهد. یکمی بالاخره ماشین که میگذرد تعویض روغن دارد، پنچری دارد، لاستیکش میترکد. نمیشود که حالا وقتی لاستیک ترکید ماشین را بغل خیابان رها کنی! خب ماشینت است بالاخره اینها را هم دارد. این روزها را هم دارد مسیر حق.
بله، امام حسین خیلی شیرین است. محرم خیلی حال میدهد. سینهزنی خیلی میچسبد. سفره امام حسین پهن، اربعین چقدر حال میدهد؛ ولی بالاخره امام حسین، حسین حسین گفتن، فحش شنیدن، تمسخر، متلک، اذیت و آزار هم دارد. اگر کسی آنجا خودش را درست نکرده باشد که بماند بر یک مسیر درست، خسته نشود، اینجا هم در مسیر حق کم میآورد. آن فایده دنیاییاش آن وقتی است که درس نمیخواند، کار ادامه نمیدهد، این فایده معنویاش هم اینجا از دست میدهد که صبر بر حق نمیکند.
«و ان کَسِلتَ لم تَؤَدِّ حقا». اگر تنبلی کنی حقی را ادا نخواهی کرد. آدم تنبل حق چیزی را ادا نمیکند. حق استاد را نمیتواند ادا کند، حق درس را نمیتواند ادا کند. دو روز میرویم شش ماه نمیرویم، بیاحترامی به استاد دیگر. بعضی درسها را خود آدم راه میاندازد، خود آدم هماهنگ میکند؛ ولی تنبلیهایمان اجازه نمیدهد. حالا من الان خواب، خوابم میآید و الان نمیتوانم و حالا فردا، حالا پس فردا. از این قبیل مسائل زیاد داریم. یک کاری را به ما میسپارند. الان حوصلهاش را ندارم. فوتبال ببینم، هنوز سریال میخواهم ببینم، الان میخواهم فلان کنم. این باعث میشود که آدم کلی حقالناس میاید گردنش.
افرادی میروند نماز استیجاری میگیرند. از این قبیل ما خیلی دیدهایم. متأسفانه نماز استیجاری میگیرد. آدم مؤمنی هم هست، آدم خوبی هم هست، کلاش و شیاد هم نیست. بیست سال گذشته، ۱۰ سال گذشته، هنوز دنبال فرصتی میگردد که بخواند. یک سال نماز برای میت گرفته، آن خانواده بنده خدا امید و انگیزه، خیالشان هم جمع است که نمازهای بنده خدا دارد میرسد. پولش را هم دادهاند. این هم پول را گرفته. ۱۰ سال هنوز نخوانده (است)! نه یک سال را نخوانده، یک ماهش را هم نخوانده. گذاشته یک روزی انشاءالله وقت پیدا کند بخواند؛ تنبلی است.
آدم را میبرد جهنم. یعنی آدم حق و حقوق را ادا نمیکند. و آدم تنبل، به اینها نیاز به درمان دارد. یعنی ماها، امثال بندهای که مبتلا به این بیماری هستیم، باید درمان بشویم، که حالا البته انشاءالله در روایت بعد نکاتی در این زمینه باشد، باز عرض میکنیم.
فرمود که: «یا من استولا علیه وَجَر رحلت عنه الراحه». فرمود که علی جان، کسی که دلزدگی بر او غالب بشود، راحتی را هم از دست میدهد. هیچوقت حس راحت (بودن را نمیکند). چون همهاش از این شاخه به آن شاخه است دیگر. و قرار پیدا نمیکند در هیچ شاخهای. همهاش بیتاب است، بیقرار است. راحتی هم ندارد، آرامش هم ندارد. ولی اگر ماند، خب چون به ثمر هم نمیرسد دیگر. مثل اینکه شما میخواهی یک غذا درست کنی بخوری. بعد میبینی این باید وایسی ۲۰ دقیقه بپزد، آن تخممرغ باید وایسی آبجوش بیاید، ۲۰ دقیقه آبجوش بیاید. آن یکی هم که باید وایسم بپزد، آن هم که باید وایسم فلان بشود. خب این آدم همیشه گرسنه میماند دیگر. باید حوصله بکنی، یک مسیری بروی تا به بازده و ثمر برسد. اوّل آرامش و راحتی و بهرهمندی و اینهاست.
انشاءالله خدای متعال ما را به این معارف ناب که هر یک دانه از این کلمات دنیا و آخرت ما را میسازد، انشاءالله خدای متعال ما را عامل به اینها قرار بدهد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...