امام صادق (علیهالسلام): چقدر زشت است که مومن خواستهای را مطرح کند که او را کوچک میکند [00:58]
تعارف نکردن، از ویژگیهای بارز در سیره اساتید و بزرگان [3:29]
مومن نسبت به هرچیزی از خودش حق تصرف داشته باشد، نسبت به عزت و آبروی خود حق تصرف ندارد [11:57]
هزینه از جایگاه و اعتبار خود برای حل مشکلات دیگران؛ یکی از ویژگیهای مؤمن [13:36]
چه چیزهایی موجب دفع بلا و گشایش در زندگی میشود؟ [14:52]
توقع نابهجا؛ ریشه اکثر مشکلات در روابط اجتماعی ما [19:16]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. باب شصت و هفتم: کراهت طمع ورزیدن. در این باب هم چند روایت داریم، حدوداً ۸ روایت که — انشاءالله — این چند تا روایت را میخوانیم.
اول، «عن ابی عبدالله علیه السلام قال ما اقبحه بالمومن ان تکون له رغبه». امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «چقدر برای مؤمن زشت است که میلی داشته باشد که او را کوچک بکند»؛ خواستهای که انسان را کوچک بکند. و ممکن است آدم جدی این را مطرح نکند، با شوخی مطرح کند، با لفافه مطرح کند.
یک چیزی که زمینهاش نیست. یک وقت است که خوب آدم احتمال میدهد مقدماتی فراهم باشد، شرایطی فراهم باشد و حالا خواستهاش، خواسته معقولی است، مطرح میکند، حالا یا میشود یا نمیشود. آدم درخواست وام میدهد، یا میدهند یا نمیدهند. مخصوصاً وقتی درخواستیست که آدم از سر عزت هم دارد درخواست وام که دارد میگیرد، پولش را پرداخت میکند؛ گدایی نیست. یا همان جایی هم که اگر خیلی عزتمندانه نیست، لااقل طوری که میداند اجابت میشود و کوچک نمیشود. ولی بعضی وقتها هستش که خواستهای باشد که آدم کوچک میشود. به یک کسی میگوید: «آقا ماشینت را میدهی من مثلاً بروم فلان جا؟» خوب، ماشین گرفتنش یک امر معمولی نیست توی این زندگی امروز ما، با رفتوآمدها، با این افراد، بالاخره مشغله. یک وقت کسی دو تا ماشین دارد، سه تا ماشین دارد، ماشینی که زیر پایش است، آن هم برای اینکه من تنبلیام میآید یا آن هم برای اینکه من گدا بازیام میآید پول خرج بکنم. میتوانم ۵۰ تومان بدهم بروم، دارم هم.
یک وقت ضروری است، چارهای نیست. نصف شب ماشین گیر نمیآید. یک کسی نیاز مبرم دارد، بعد بیمارستان ببرندش، آن دیگر حالا آنجا موارد حاد است. ولی نه، حالا من میخواهم شمال بروم، ویلای تو را میدهی؟ یک وقت است خیلی با همدیگر رفیقیم، آن خودش اصرار دارد. آن هم میآید و اصرار هم دارد که شما هم بیایین و هی میپرسد: «آقا کی میآیی؟ من منتظرم، آمادهام.» آنجا اشکال ندارد، فضای رفاقت است و تو را نمیاندازی تو یعنی درخواست میکنی و آدم هم کوچک نمیشود. مثلاً حالا توی این رفتوآمدهای ما چون تعارف هم زیاد میکنیم با همدیگر. این خیلی بد است.
ما چیزی که الحمدلله در اساتید دیدیم، البته حالا اهل یاد گرفتن، همین ویژگیهای خیلی خوب و مفید و همین عدم تعارف. هیچ وقت ما یادم نمیآید که مثلاً اساتید، برخی اساتید، خصوصاً برخی اساتید بزرگوارتر و بزرگتر، از نظر حضرت علمی و حضرت سنی و اینها، هیچ وقت نشد مثلاً الکی به ما بگویند: «آقا خانه ما هم بیا، یک روز ناهار بیاییم.» الکی برای اینکه شرایطش نبود. برای اینکه ایشان اگر بخواهد دعوت بکند، همسرش باید آمادگی داشته باشد، همسرش به زحمت میافتد. اگر هر کسی مثل بنده که به خانهاش دعوت کرده، ایشان هم دعوت بکند، صبح تا شب باید مهمانی بدهد و وقتهایی که مثلاً خانواده ایشان نبودند، یک بار یادم هست که ایشان تنها بود، جلو در منزل رفتیم، فرمودند که شب هم بود، فرمودند که: «بریم بیا تو، بریم خونه تشریف بیاورید.» گفتم که: «نه.» فرمودند: «کسی نیست.» یک بار دیگر باز جلو منزلشان عصری بود، گفتم که: «ممنون.» گفتن که: «تنها بیا.» و چایی ریختند و پذیرایی خیلی مفصل و جانانهای، پسته آوردند، گز آوردند. خیلی صمیمانه و با محبت.
یعنی غرض این است که اگر من باشم و زحمت فقط برای من باشد، من که دریغ ندارم، درب رو تو همیشه باز است، ولی وقتی که باید به خانم بگویم: «اینجا را جمع کن، خودت را آماده کن، چادر سرت کن، آن گوشه بنشین.» اینجا دیگر برای او زحمت است. خاطره از خاطراتی است که انشاءالله مفید است، هر چند که حالا بعضی وقتها اینها هم برای ما دردسر میشود. خیلی وقتها چیزهایی که گفتیم به عنوان خاطره، دردسر شده. خیلی وقت است آن پشت دستمان را داغ کردهایم که این چیزها را نگوییم. ولی حالا نکاتی است، به نظرم که مفید است، اینها به هر حال دانستنش خیلی خوب است.
عرض کنم که یک بار دیگر ایشان جایی بودیم، ظهری بود، فرمودند که: «بریم ناهار منزل.» حالا فاصله امن داشت از منزلشان. بعد من اصلاً چیزی نگفتم، گفتم: «نه ممنون.» ولی چون خودشان سریع گفتند، گفتند که: «البته ما آنجا تهران بودیم، فرمودند که: «ما قم بودیم، همه باهم صبح آمدیم، ناهار آماده نداریم، بیا دیگر حالا هرچی با همدیگر چیز درست میکنیم.» اینجا خانوادهشان هم بودند، فرمودند که یعنی خواستند بگویند که: «قبلاً چند بار گفته بودم، گفته بودم من وقتی دعوت میکنم یعنی واقعاً شرایطش هست که دعوت میکنم وگرنه نمیگویم، تعارف ندارم. اگر نباشد، شرایط نباشد نمیگویم. وقتی میگویم تشریف بیاورید یعنی شرایطش را دارم.» و اینجا فرمودند که: «ناهار بریم.» و بعد خودشان یک فکری کردند که ناهار ... یک بار دیگر فرمودند: «ناهار آبگوشت است، بیا یکم آبش را اضافه میکنیم.» هیچ وقت دعوت نمیکردند اگر شرایط هم فرق میکرد.
حالا وقتی ما تنها بودیم، یک وقت خانوادگی بودیم. بیشتر این دعوتهایی هم که میکردند، حالا معمولاً وقتی بوده که تنها بودیم که حالا کمتر زحمت برای خانوادهشان باشد و گاهی هم موردهایی بوده که با خانواده بودیم، گاهی همه را دعوت کردهاند. یعنی هم ما را هم خانواده. کسی فکر کنه که: «خب، عجب، اینها پس اینجورین، اصلاً کلاً کسی را راه نمیدهند.» نه، بستگی به شرایط طرف دارد.
یک وقت هست بیحال، بیمار. یک وقت است چند تا بچه دارد، جمع و جور کردن خانه سخت است، دشوار. من اینکه اصلاً میخواهم توقع داشته باشم که خودم بخواهم بیایم خانه شما وقتی میدانم شما چند تا بچه داری، خانهات به هم ریخته است، شرایط سخت است، شاغلی. اصلاً این توقع، توقع بدی است. این همان رغبتی است که آدم را ذلیل میکند. اصلاً مطرح کردن این، به رو آوردن این، آدم را کوچک میکند. این توقعی که من از شما داشته باشم که مثلاً حتی توقع کتاب، گاهی مثلاً بعضیها مراجعه میکنند: «این کتاب میشود به من بدهی؟» کتابفروشی میخرم. آنجا طرف یا دلش میسوزد یا میگوید: «خودت را کوچک نکن.» میگوید: «اینو لطفاً به من بدهید.» چقدر قشنگه: «باشه، برای من.» بعضیها راه میافتند انگشتر میخواهند از آدم. حالا انگشتر هم یک زمانی فکر میکردم اینها ارزان است، ولی انگشترهایی که دست ماست، قیمت چهار پنج میلیون هم هست. که این عزیزان بعضاً درخواست هم میکنند و اینها، این هم واقعاً داستان عجیبی است. اینها همه آدم را کوچک میکند و این توقعاتی که ما مخصوصاً در معاشرتها، مخصوصاً وقتی که با کسی زیادی قاطی میشویم، این هم نکته تربیتی دیگر که وقتی با کسی زیادی قاطی میشویم، کم کم حق میدهیم به خودمان که از او توقع داشته باشیم.
مخصوصاً وقتی زیاد محبت میکنیم به کسی، با جان و دل برای کسی کاری میکنیم. مثلاً ۲۰ تا کتاب برایش خریدم، ۲۰ جلد کتاب تا حالا برایش هدیه بردم، حالا یک دانه کتاب میخواهم قرض بگیرم. ببین اینها نکاتش است که عجیب است. نه، شما ۲۰ جلد هم کتاب بردی، محبت کردی، شاید واقعاً شرایط همان هدیه دادن یکیشم نداشته باشد، بخل نیست. نگذار این را. ما اینها را چون خودم تجربه کردهام، احوالات را دارم عرض میکنم که گاهی با جون و دل برای برخی کار میکردیم، بعد از او از اینکه یک کتاب، یک ساعت بدهد ما بخوانیم، دریغ داشت. بعد آدم سریع، خوب شیطان است دیگر، نفس است دیگر، سریع: «آقا، اینها چقدر بخیلند، چقدر اینطوریاند. اینها فقط توقع دارند ما برایشان کار کنیم. فلان و خودشان را میگیرند.» شاید کتاب خودش نیست. شاید این خودش امانت است، مال یکی دیگر است، مال خانمش است. همه چیز را که نمیتواند توضیح بدهد، توضیح بخرد. آخه چرا فکر میکنی همه چیز را ببرد تو توضیح بدهد؟ یکم هم حسن ظن لازم است، یکم درک طرف و شرایط طرف لازم است. اینکه حالا مؤمنه، بخیل نیست. او عالم، استاد، چه میدانم، محب اهل بیت است، دریغ ندارد. اگر نمیشود، اگر نمیدهد، لابد نمیشود، شرایطش نیست. اصلاً نباید تو مخیلهات بیاید، اصلاً نباید درخواست کنی.
ببین، از ریشه دارد روایت قضیه را منتفی میکند. ما را تربیت میکند، میگوید: «اصلاً تو رغبتش را نداشته باش.» این همان کندن دندان طمع. خوب، آخه خانه دارد. آخه این یک دانه اکو کنار افتاده دارد. آخه این یک دانه پرده که استفاده نکند دارد. آخه این یک دانه تلویزیونی که استفاده نشود دارد. آخه دارد. آخه دارد. آخه دارد. شاید مال یکی دیگر است. آخه دارد. شاید گذاشته جهیزیه بچهاش. آخه دارد. شاید میخواهد بفروشد. آخه دارد. شاید تا دیروز داشته. اصلاً مطرح نکن، درخواست نداشته باش. مگر اینکه آدم کلیت را مطرح میکند ببیند حالا بقیه چه میگویند. شرایطش هست، نیست.
خانه خوبی میگردم، اگر کسی قیمت مناسب اطراف سراغ دارد. خانه خودش دارد، مستقیم با خودش آدم تازه اینجا هم نگه، بهتر است به اطرافیانش بگوید که بعد مثلاً ممکنه یکی بگوید: «خانه فلانی هم هست، مسافت کمتر هم است.» به خاطر شما تو کسی رو زدن، زشت است، بد است. آدم را ذلیل میکند، کوچک میکند. عزت مؤمن موهبت خدای متعال به اوست و امانت خدای متعال است و مؤمن نسبت به هر چیزی از خودش که حق تصرف داشته باشد – روایت دیگر عرض میکنم – نسبت به عزت و آبروش حق تصرف شما ندارد. پول هرچی دوست داری بده برود. از انرژی بدنت هرچی دوست داری بگذار. خونت را میخواهی ببخشی، بده برود. ارثت را میخواهی نادید بگیری، نادید بگی، بده. ولی از عزتت نمیتوانی بدهی برود. این مال تو نیست و حق نداری حق تصرف داشته باشی. عزّت از خداست. «لله جمیع» است، همش مال خداست و این هم که داده امانت خداست، از آن اوست و به امر او باید تصرف بشود. آنجایی که او دستور داده، بله، اشکال جز عزت و آبرویم آدم میگذرد. امام حسین (علیه السلام) فرمود که: «من این ذلت را و آزار را به جان میگیرم ولی دخول نار نمیکنم، به جهنم نمیروم.» اینجا آنجایی است که انسان از عزت ظاهریش هم میگذرد که تعبیر امام رضا علیه السلام فرمود: «اذّل العزیزنا» یعنی به عرض کرب و بلا در کربلا عزیز ما را ذلیل کردند. در این اهل بیت اینجا تن دادن به ذلت، ذلتی که امر خداست، محبوب خداست برای اقامه دین خداست، یک چیز دیگری است. ولی اینها نه، اینها برای هوای نفس ماست، برای طمع ماست. خودمان را کوچک میکنیم. باکی ندارم از اینکه رو بزنم. آخه خیلی بد است، رو زدن ویژگی خوبی نیست.
بله، یک وقتهایی برای دیگران رو میزنی، این خیلی مهم است. بله، برای خودت رو نزن، برای دیگران رو بزن. اگر خودم دنبال خانه باشم، من خودم دنبال خانه میگردم، برای خودم رو نزدهام که بیایم برای تو رو بزنم. نکتهاش همین است دیگر. برای خودت نباید رو بزنی، برای دیگران باید رو بزنیم. میدانی که فلانی نیاز به خانه دارد، فلانی هم خانه خالی دارد، بدون استفاده فلان شهر. اینجا رو بزن. برای همین فرموده: «وَ لا يَحَاضّونَ عَلی طَعَامِ المِسْكين» یعنی تشویق نمیکنند. این واسطهگری خیلی مهم است. وساطت نمیکنند، واسطهها کارشان را درست انجام نمیدهند. در مورد ازدواج، واسطهها کارشان را درست انجام نمیدهند. پس از آبروت بزن، معرفی کن، چه اشکالی دارد؟ چهار تا مورد به بنبست میخورد، به نتیجه نمیرسد، تو خراب میشوی، تو بد میشوی. اشکال ندارد، خدا عزت میدهد، عزّت بیشتر بهت میدهد. ۶۰ تای دیگرش هم درست میشود. همش خراب بشود، ۶۰ تا زندگی هم به واسطه کار تو آباد میشود به نفعش. به خودتون میرسد و به قول امروزیها انرژی مثبت زندگی او به زندگی تو منتقل میشود و زندگی تو آباد میشود. یکی از چیزهایی که دفع بلا میکند از زندگی ماها، گشایش ایجاد میکند در تربیت فرزندمان، در ارتباطمان با همسرمان انرژی مثبتی است که تو زندگیهای دیگر ایجاد شده. زندگیهای دیگر را آباد میکنیم. بچههای دیگران را راهنمایی میکنیم. نقش ایفا میکنیم برای هدایتشان، برای رشدشان. این برمیگردد توی زندگی خودمان به بچه خودمان. خدا هم انگار کسی را مأمور میکند برای بچه ما. و کدام اسبابی را فراهم میکند برای رونق ارتباط من با همسرم. اینها کلیدهایی است که کمتر بهش توجه میشود.
غرضم این است که خیلی وقتها واسطهگریها منتفی میشود. طرف میگوید: «من برای خودم رو میزنم.» نه دیگر، این ذلت است. آن درخواست عزت است. این درخواست علت. وقتی برای یکی دیگر رو زدی، یکی دیگر پول میخواهد، زنگ زدی که بگویی: «آقا فلانی هوای فلانی را داشته باشد.» خودش هم آدم هیچ وقت. نه، ما اهل بیت بعضاً قرض میگرفتند از افرادی که شخص مسلمان هم گاهی نبوده. میرفتند درخواست قرض داشتند دیگر. قرض که میگیرم، یعنی میخواهم برگردانم. وقتی هم برمیگردانم بهتر هم برمیگردانم، با یک چیز اضافهای برمیگردانم. البته از آن اول نباید شرط بکند چون ربا است. مستحب است خود آدم یک چیز اضافهتری برگرداند. قرض که به هر حال اشکالی ندارد. ولی خب، اینکه آدم برای نیاز ضروریاش است یا نه، این قرض را دارد میگیرد. هی از سر آن طمع هی میخواهد که یک چیزی بهتر و بهتر و بهتر و بهتر. خوب، اکتفا کن. من همین حدی که پشتی داری. نه حالا یک جنس دیدم از این بهتر. بهترین جنس پشتی، ولی ۱۰ میلیون کم دارم. قرض بگیرم، میشود ده تومان بدهی؟ اینجا کوچک میشوی. طمع آدم را کوچک میکند. رغبت آدم را ذلیل میکند. چقدر قبیح است برای مؤمن رغبتی داشته باشد که او را ذلیل بکند، رو بزند به دیگران. شما که مثلاً فلان جا میروی، ما را هم رایگان ببر. مثلاً ماشینتان جا دارد، ما را هم ببر. آدم کوچک میشود. وقتی کوچک میشود، روی بقیه هم باز میشود بهت بعد به خودشان حق میدهند هر طوری باهات برخورد کنند. وقتی اینطور سربار کردی خودت را، یک جور دیگر هم باید برخورد کنند. از سر عزت و احترام برخورد نمیکنند. اینها دیگر نوش جانت. وقتی پیش آمد، «کشک خالص» است. وقتی خودت را کوچک کردی، باید فکر اینجاها هم میکردی. وقتی که موعدش میشود بیاید قرضش را پس بگیرد، میبیند که همچین دارد سفت و سخت باهات صحبت میکند، همچین یک کمی با تندی و درشتی صحبت میکند. اینها همان است که تو خودت را کوچک کردی، کد تحمیل کردی. meselaً بنده را شام جایی دعوت کردند، خودم را میاندازم شبم همانجا بخوابم. مثلاً یک روز دعوت کردند، خودم را میاندازم بشود دو روز. و میاندازم. «من را دعوت کردند، بچهها من را میآورم.» کوچک میشوم، ذلیل میشوم. اینجا ممکن است همیشه درخواست، یک درخواست مسرّحی نباشد، خیلی واضح و شفاف نیست. گداها همیشه شفاف و واضح نیستند. بعضی وقتها خیلی اتو کشیده است، مثل همینجا که: «من را دعوت کردند، بچههایم را میآورم.» یعنی چی؟ یعنی: «تو را خدا بگذار بچههایم اینجا سر این سفره بنشینند.» ولی اتو کشیده است، گدایی واضحی نیست. البته بعضی وقتها گدایی هم نیست، دیکتاتوری است، زور است. زورکی باید بچههای من آنجا بنشینند. خیلی بد است. یعنی نه تنها موجب ذلت میشود، موجب نفرت هم میشود. از بیمنطقی این آدم، آدم متنفر میشود. اینها دستوراتی است که اهل بیت به ما یاد دادهاند. هم اخلاقمون درست میشود با اینها، هم زندگیهامون آباد میشود.
واقعاً آدم وقتی بررسی میکند، این جای نوشتن پایان نامهها را دارد و صدها ساعت سخنرانی میشود در موردش کرد. اگر موارد گوناگونش بخواهد بررسی بشود، آدم میبیند که واقعاً ریشه اگر نگوییم همه مشکلات اجتماعی ما، ریشه اکثر مشکلات اجتماعی ما، توقع نابجا که همان توقع نابجا عنوان دیگریست از طمع است. تو روابط مختلف، من از شما، شما از من، از همسایهمان، از رئیسمان، از مرئوسمان، آخوند مسجد، از مداح فلان جا، توقع نابجا. خودت را نگاه نکن. ریشه طمع همین است که آدم فقط خودش را میبیند، فقط خودش را صاحب حق میداند. بقیه هم هستند، همین. همین درخواست. آنها هم همه دارند، هیچ فرقی هم با تو ندارد. یکم میآید توش تکبری هم نهفته است. نه، «من با بقیه فرق دارم، اولاً و احقم نسبت به همه. من را با بقیه یکی نکن.» ریشه تکبر همین است که دیگر خود را با بقیه یکی نمیکنی، چه فرقی داری با بقیه؟ یک چیزی که اگر میشد در دسترس قرار میگرفت، وقتی نمیشود آن ریشهها که بعضاً عرض کردم از سر این توقع، بعد میافتیم به همچنین دهن به تهمت و توهین. خونه چوب دارد، کتک دارد.
یک جایی ما باید تربیت بشویم، یکی باید ما را بیدار کند. یک روزی همیشه بنده معمولاً نسبت به نامهربانیها و درشتیها و اینها سالهاست مبنایم سکوت است. یکی از دوستان گفتش که: «تو داری با این سکوتت خیانت میکنی به خود آن شخص.» طرف فکر میکند حق میگوید، دارد این شکلی تربیت میشود. یعنی اینجوری نیستش که طرف در موضعی باشد، جالب است که در به در دنبال اینکه از ما سؤال بپرسند، ما را استاد میداند. بعد یک همچنین تذکر یک کلمهای را برنمیتابد. خیلی خنده دار است! یک کلمه صلاحیت برایش قائل نیستی که بتوانی تذکری بدهی که کاملاً هم وارد است.
یک جایی ما باید تربیت بشویم، این نکته اصلی است. یک وقتی یک کسی نیاز داریم به چک، به کتک. یک آقایی که کار تربیت نوجوان و ... بود رفته بود شب به ملاقات حضرت آقای بهجت. یکی از اساتید میفرمود، قضیه اینجوری بود، که آقای بهجت میفرمود: «آقای بهجت بهش نگاهی کرد، طرف فهمید استاد گفت: من پیر شدم اگر جوان بودم چوب برمیداشتم فلکت میکردم و یکی هم میآمد من را فلک میکرد.» خورده بود کامل. یعنی: «تو خودت نیاز به تربیت داری، پیش قدم شدی برای تربیت دیگران، غافل شدی از تربیت خودت.» یک کسی ای کاش باشد با چوب بالا سرمان، حالیمان بکند که اینها اشتباه است. بعضی وقتها در ارتباط با اساتید اینها را برای ما زیاد پیش میآمد. یک چیزی میگفتیم، مثلاً ما خیلی سال پیش منزل یک روضه خصوصی داشتیم و اصرار داشتیم. یکی از اساتید بلندپروازیم هستی، کنار آقای فلانی حتماً باید بیاید. آیت الله فلانی حتماً. حالا برای ۲۰ نفر روضه تو خونم درخواست، توقع. توقع حالا درخواست اشکال ندارد، آدم دعوت میکند برای جلسه، دعوت نکنیم. ولی آن توقع، آن ذهنیت اینکه الان من درخواست کردم و رد شد و ناراحت شدم که برمیگردد به اینکه توقع داشتم. این ریشهاش این است که تو برای خودت یک حق ویژه قائلی، تو فکر کردی یک کس خاصی هستی بین این ۴۰۰۰ تا که اگر روضه خونه یکی بخواهد بیاید، آدم میخواهد اصلاً این باز ریشههای کثیفتر و پلیدتری دارد که وعدههای خودش میخواهد باز بشود. مثل یک عامل تکبری که بین همه شما، «خانه ما فقط فلانی میآید.» «فلانی خانه ما میآید.» «فلانی با ما رفتوآمد دارد، ما خانهاش میرویم، او خانه ما میآید.» یک فخری میشود در ارتباط با دیگران.
تو اون روایت دارد که امام رضا (علیه السلام) عیادت کسی رفته بود. ایام میلاد حضرت هم هست. طرف تو دلش یکهو آمد که: «بله ما مثل که حالا خواستیم که امام رضا (علیه السلام) عیادت ما آمد.» یک تایم تو ذهنش آمد. جدم امیرالمومنین منزل فلانی که رفته بود، آن هم یک لحظه تو ذهنش آمد که من مثل که ویژگی خاصی دارم پیش امیرالمؤمنین (علیه السلام) که حضرت عیادت من آمد؟ اصبغ بن نباته. تا این تو ذهنش آمد، امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند که: «این را مایه فخر فروشی خودت قرار نده. این از کرامت ماست که آمدیم، از خوبی و تواضع ماست که آمدیم. تو فکر نکنی که تو کسی هستی، چیزی هستی که حالا این را بخواهی مایه فخر فروش قرار دهی.» این شیطان است دیگر، سریع این را به جای اینکه ببرد تو فضایی که «این آقا چقدر متواضع»، میبرد تو فضایی که «من چقدر خوبم، من چقدر ویژهام که ایشان فقط پیش ما آمد.» خدا انشاءالله که امثال بنده را بیدار کند از این خواب سنگین. نسبت به این عیوبمان بیدار بشویم و توفیق بدهد تا از این دیرتر نشده، تصمیم بگیریم برای اصلاح خودمان و قدمی برداریم. انشاءالله با این وضع از دنیا نرویم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...