خداوند متعال از کدام خانه متنفر است؟
چاق بودن نفس متکبر
جلوههای سنگینی نفس
سبکبالی در رهایی از تکبر
امیرالمؤمنین اسطوره تواضع و خشوع
علامت امام، حقیقت بندگی و نیستی محض در برابر خداست.
ولایت؛ حالت خودباختگی در برابر خدا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بعد از وقفهی چندماهه در روایات جهاد با نفس، بنا داریم انشاءالله از امروز دوباره روایات را ۱۰ دقیقهی اول جلسه داشته باشیم انشاءالله، و یک مروری باشد، تذکری باشد، تلنگری باشد، و انشاءالله متخلق باشیم به معارف این روایات.
عن جعفر بن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم، صلوات الله علیهم اجمعین) قال: «إن الله تبارک و تعالی یُبغض البیتَ اللحمَ و اللَّحمَ الثَّمینَ». اصحابنا گفتند: «یا ابن رسول الله، و ما تخلو بیوتنا مِن اللحم فکیف ذلک؟» امام فرمود: «لیس هو إنما البیت اللحم الذی یُؤکل الحبّ الناس فیه، و أمّا اللحم الثَّمین فهو المتجبّرُ المتکبّرُ المختالُ فی مشیهِ.»
تبریک عرض میکنیم روز میلاد آقا و مولایمان امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلام علیه) را، اول محضر قطب عالم امکان، حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه)، و سپس به محضر تمام شیعیان و محبین امیرالمؤمنین در اقصی نقاط عالم. انشاءالله که در این روز، عنایات و توجهات خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) شامل حال همهی ما بشود.
خب، ما روایات جهاد با نفسمان رسیده بود به باب تکبر. روایتی که به آن رسیدیم، از قضا، ربط به بحث غیبت هم دارد. روایت از امام صادق (صلوات الله علیه) است که میفرماید: «خدای تبارک و تعالی بدش میآید از خانهی گوشتی و گوشت چاق – یا گوشت سمین به معنی چاق – یعنی آن چیزی که گوشتین است و چاق است.» برخی از اصحاب گفتند: «یا ابن رسول الله، ما گوشت دوست داریم و خانهی ما از گوشت خالی نیست. این چطور میشود که خدا از خانهی گوشتی بدش میآید؟ نکند نباید در خانه گوشت داشته باشیم؟» فرمودند: «نه، منظور آن چیزی که فکر میکنید نیست، منظور فقط آن از آن بیت گوشتین، آن بیتی است که در آن گوشت مردم خورده میشود، با غیبت.»
خیلی تعبیر عجیبی است؛ آن خانهی گوشتین، خانهای است که تویش گوشت میبرند، گوشت برادر مرده. این محیطی که محیط غیبت است، خانهای است که بستر غیبت است، ظرف غیبت است، آن فضایی که در آن غیبت صورت میگیرد، خانهی گوشتین است و گوشت چاق هم آن کسی است که متجبر و متکبر است، و در راه رفتنش مختال و خیالباف است. اینجور حالتی که یک کسی که سنگین است، از این گوشت چاق که خدا بدش میآید، این «ساقلته الی الارض»، این سنگین بودن، این چاق بودن، چاق بودن نفس مد نظر است، کسی که نفس چاق و چلهای دارد، نه چاق بودن تن. که حالا ممکن است هر کسی به دلیلی، یکی استخوانبندی درشتی دارد یا کسی حالا بیماریای دارد.
یک عزیزی را در قم میشناختم که ۲۷۰ کیلو فکر میکنم وزنش بود. خیلی هم آدم مؤمنی بود، خیلی هم انسان بسیار باصفایی بود. شغلش را اشاره نمیکنم که یک وقتی قضیه لو نرود. خیلی انسان مؤمن، مذهبی، حزباللهی، انقلابی بود و به طلبهها و روحانیون اینها خیلی محبت داشت. کاری که بابت شغلش با مثلاً مراجعینش داشت، به ما میگفت از قبل تماس بگیر تا من قبل اینکه بیایی کار را برایت انجام دهم که شما معطل نشوید مثلاً در محل کار من. خب، این بنده خدا رفت و عمل جراحی کرد، معدهاش هم از بدنش درآورد؛ کلاً با قرص زنده است. با این وزن، وزنش شده ۱۳۰ کیلو. یعنی برای اینکه از شدت درشتی و اینکه نمیتوانست حرکت بکند و اینها، اینقدر حالا وزنش کم شده. چاقی ایشان را ندیده بودم ولی میگویند که مثلاً ایشان را نمیشناسم؛ یعنی اینقدر عوض شده. با این حال، الان وزنش ۱۳۰ کیلوئه، معده هم ندارد بنده خدا، غذا هم نمیخورد، نمیتواند چیزی بخورد، با قرص زنده است. خب، اینها بالاخره اقتضائاتی است در خلقت خدای متعال. یکی را خدا درشت آفریده، یکی هم هرچی میخورد چاق نمیشود- هزار ماشاالله خوب پرخورند ولی چاق نمیشوند-، یکی هم هست که میگوید «هیچی نمیخورم» ولی چاق است. بعضیهایش به تحرک برمیگردد، بعضی هم مشکلاتی دارند که نمیتوانند تحرک بکنند، بیماریهایی دارند، نمیتوانند ورزش بکنند، ورزش برایشان ضرر دارد.
خلاصه اینکه، این چاقی را نفرموده که خدا بدش میآید. آن چاقی که خدا بدش میآید، چاقی نفس است. نفس چاق، همانی است که قلدر و متکبر است، متکبر، همانی که در راه رفتنش خودش را کسی میداند، چیزی میداند. خیلی هم جلوهها دارد سنگینی این شکلی در انسان. موقع عبادت سنگین است؛ این نفس چاق و چله کندن برایش سخت است بخواهند اول وقت برای نماز خواندن بلند شوند. گاهی آنقدر سنگین است که اصلاً کلاً نماز نمیخوانَد. اینها سنگینی است دیگر. اینها آدم سنگین شد. بیداری سحر، نفس او را میبیند، نمیتواند خود را از تو رختخواب بکند، سنگین است، نمیتواند بلند شود. برای احترام به دیگری نمیتواند خود را بکند. یک کاری را به او میگویند، تکلیف را روی دوشش میگذارند، میبیند نمیتواند بکند، نمیتواند بلند شود. اینها همهاش همین چاقی نفسانی است که چیز بدی است.
در برابر آن، سبکبالی و پرواز است. آن پرواز نصیب کسی میشود که سبکبال باشد. آن سبکبالی هم عمدتاً تو همین رهایی از همین تکبر و خودبینی و اینهاست. خدا انشاءالله به حق ابوتراب، مولود امروز، اسطورهی تواضع و خشوع، اهل تواضع، کسی که قسیم الجنة و النار است؛ بهشت و جهنم را او تقسیم میکند. کسی که سرمنشاء هدایت است و «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» در شأن او نازل شده. با این حال، وقتی پیغمبر اکرم به او میفرمایند که: «علی جان، در ماه رمضان محاسن تو را با خون سرت رنگ کرده و خضاب میکنند.» عرض میکند: «أ فی سلامةٍ من دینی؟» آن موقع دینم سالم است؟
واسه این سؤال! چقدر سؤال عجیبی است: آیا موقع جان دادنم دین دارم؟ عاقبتبهخیر میشوم؟ یا رسول الله، متدین از دنیا میروم؟ بنا به فرض اینکه به یک نفر بگویند شهید میشوی، اگر به بنده بگویند تو شهید میشوی- انسانی که حالا معلوم هم نیست چقدر واقع را خبر داشته باشد و باطن را خبر داشته باشد- ما دیگر با دُممان گردو میشکنیم دیگر، سؤال هم نمیکنیم با چه وضعیتی شهید میشویم. پیغمبر میفرماید: «شهید میشوی علی جان.» بعد او میپرسد که آیا من دینم سالم است در آن وقت؟ اینها نشان میدهد که این حضرات حقیقت تواضع و عبودیت بودند، حقیقت بندگی بودند، حقیقت کوچکی در برابر خدا بودند، حقیقت نیستی بودند، هیچ بودن در برابر خدا. و این حالاتشان در مثلاً دعای کمیل و اینها، اینها واقعیت قضیه است. توهمات افراد نیست که میگویند اینها را برای ما گفته و حالا خاص این ذوات مقدسه است. تازه آنقدر که میشده تعلیم دادند. اتفاقاً برعکس است، مطلب فوق اینهاست. آن حال خودش را خیلیهایش را نگفته، اصلاً در حد فهم ما نیست گفتن.
امام! علامت امام شدنش به این است که در خودش حالی احساس میکند که میبیند در همه عالم احساس میکند ذلیلتر از او در برابر خدای متعال نیست. احساس نیستی محضی که او پیدا میکند، این همان ولایت است. ولایت حالت پاکباختگی و خودباختگی در برابر خداست. هرچه داشته، داده، پاک باخته، همهچیز خود را داده و هیچ ندارد. این به میزانی که برای ما حاصل بشود، اهل ولایت میشویم. در برابر امیرالمؤمنین، اگر این حس را داشته باشیم، پاکباز باشیم، پاکباخته باشیم، دلباخته باشیم، این میشود ولایت. در برابر هر کسی که انسان خودش را میبازد، رها میکند، به او میسپارد، این میشود ولایت و مراتب اوجش ولایتی است که معصومین دارند از جانب خدای متعال که آن دیگر نیستی محض است. هیچ است، هیچِ هیچ. حتی از همین توجه هیچ هم عاری است. یعنی حتی از اینکه فانی است هم به فنای خودش هم فانی است. به همین فنایش هم توجه ندارد. یعنی حتی از این هم عبور کرده که احساس بکند من فانیام. این دیگر اوج ولایتی است که این ذوات مقدسه دارند. آن اتصال، آن پرواز و آن تعالی.
امثال بندهای که اینجا در گِل ماندیم و سنگینیم، این آسمان سنگین است. نه حالی برای عبادت دارد، نه حالی برای دعا دارد، نه حالی برای نماز، نه پروازی، نه تکانی، هیچ حرکتی، هیچ تحرکی، تحرک روحی ندارد. این حالت هم از همی است که به همین که هستیم راضیایم، خوشحالیم، خودمان را کسی میدانیم، خودمان را صاحب کمال میدانیم، خودمان را صاحب فضیلت، تازه نسبت به دیگران هم خودمان را بهتر میدانیم. خب، اینها دیگر نمیگذارد انسان حرکتی بکند، آدم را سنگین میکند و چاق میکند. پس این گوشت، آن گوشت حقیقی انسان. حالا در مورد خودمان، این چاق شدنمان به این است که نفس انسان چاق باشد. در مورد دیگری هم، از آن حیثیت و اعتبار و جایگاه او وقتی کندیم، سراغ خوردن گوشت او رفتیم. و خدای متعال بدش میآید هم از این کار بدش میآید، هم از آن محیط بدش میآید؛ محیطی که محیط غیبت است. تو ماشین مینشیند غیبت میکند، تو خونه مینشینند غیبت میکنند. جلساتشان، دورهمیهایشان، گروهشان، گروه خانوادگی دارند، گروه کانال دارد، پیج دارد. اصلاً این پیج برای همین غیبت است، همین افشا کردن و رسوا کردن. اینها چیزهایی است که خدای متعال بدش میآید. خدا انشاءالله ما را از رذائل نجات بدهد و اهل بکند نسبت به کمالات و فضائل. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...