برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دربارهٔ نظام اعمال و ملکوت اعمال، جلساتی را با هم گفتگو کردیم. انشاءالله جلساتی را هم در ادامه با هم گفتگو خواهیم کرد.
یک نکتهٔ بسیار مهمی که هست، این است که گاهی انسان حجم انبوهی از اعمال را در کارنامهٔ خودش میبیند، ولی نقاط خَلع و خللی وجود دارد که باعث میشود نتواند از این اعمال استفاده بکند. یک باگهایی هست در این ساختار مجموعهٔ اعمال، که بهرهٔ آدم را از این عمل کم میکند. گاهی آدم زیارت میرود؛ میبیند از آن زیارت اثری را که میخواسته، نمیبیند. زیارت عاشورا میخواند، اثری را که میخواسته، نمیبیند. توسل میکند، اثری را که میخواسته، نمیبیند. نماز میخواند، نماز اول وقت میخواند، نماز جماعت میخواند، هیئت میرود؛ به حجم اعمال که نگاه میکند، میبیند حجم اعمال انبوه است، ولی اثر مورد توقع نیست؛ آن اثری که باید حاصل شود، حاصل نشده است.
در روایات ما از این، تعبیر کردهاند به «حبط اعمال». بعضی چیزها اعمال را حبط میکند؛ یعنی آدم یک سری کارها انجام داده است، به خاطر یک سری ویژگیها، به خاطر یک سری آثار، اعمالش، آثار آن اعمال خوبی که انجام داده، از دست میرود؛ آن فایدهای که قرار بود مترتب شود، مترتب نمیشود.
من یک مورد و مثال را مطرح بکنم، کمی گفتگو بکنیم و خیلی اذیتتان نکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه یک مورد مثال میزنند از کسی که شش هزار سال عبادت انجام داده است. تعبیر حضرت این است: «عَمَلَهُ الطَّویل»؛ یک حجم انبوهی از عمل را در مدت طولانی انجام داد. فقط یک سجدهٔ او دو هزار سال طول کشیده است. بعد میفرمایند که نمیدانیم این شش هزار سال – «و کانَ قد اَبَدی الله ستّ تعالَی فِی السَّنَةِ لا یُدرَی مِن سِنِی الدُّنیا اَم دونَهُ» – دانسته نمیشود این شش هزار سال، سالهای دنیوی بوده یا سالهای اُخروی. اگر سالهای اُخروی باشد، هر یک روزش میشود پنجاه هزار سال دنیا. هر یک روزش! دیگر حالا با ماشینحساب بنشینیم حساب بکنیم.
«جَهَدَ الجَهید»؛ جهد به خرج داده، زحمت کشیده، عرق ریخته. «عَمَلُهُ الطَّویل» حَبط عملش بابت یک لحظه، بابت یک صفت، بابت یک کار. فرمود: «عن کِبرِ ساعَةٍ واحِدَة». «ساعت» در تعبیر عربی به معنای ساعت شصت دقیقه نیست؛ «ساعت» یعنی لحظه. از سگ میگیرد ایشان. «ساعت» یعنی یک لحظه. یک لحظه تکبر، شش هزار سال عبادت را همه محو و لخت کرد. شیطان، مُرد! مثل درختی که – حالا اینکه میگویند برگهایش ریخت، اینجا دیگر واقعاً برگهایش ریخت – درختی که برگهایش میریزد، «مُرد» به درختی میگویند که برگهایش میریزد؛ یعنی هر آنچه از فضائل و کمال و ثمر و میوه و اینها داشت، یکهو ریخت. یک درخت لخت، یک بادی وزید، هر چه داشت کَند و بُرد. به خاطر چه؟ بابت یک لحظه تکبر. کِبر! کِبر اینجوری است. با کِبر هیچ عملی به نتیجه نمیرسد، هیچ زحمتی به نتیجه نمیرسد. تکبر خاصیتش این است: اعمال را خراب میکند، محو میکند.
چیست آن چیزی که مولوی میگوید: «اوّل، جان دفع شرِّ موش کن / وانگه اندر جمع گندم کوش»؟ اینکه مولوی میگوید، میگوید: چهل سال تو انبار گندم جمع میکنی؛ یک سوراخهایی هست، یک روزنههایی هست، موش میآید هر چه کاشتی، ورمیدارد میبرد. این روزنهها و سوراخهایی که در اعمال هست، یکیاش همین تکبر است: عنانویت، توجه به نفس؛ نفس مادّی، نفس دنیوی. همان که در روایت و آیات قرآن ازش تعبیر میشود به «هوای نفس».
نفس، حالا در مورد نفس بحث مفصلی هست. نفس دو رویکرد دارد، دو بُعد دارد. یک بُعدش به سمت ملکوت است؛ این نفس را باید اتفاقاً به آن رسید. «علیکم انفسکم». یک نفس دیگر هم داریم که رو به عالم مادّه دارد، نفس حیوانی است. این را رها بکنی، سر آدم را میکند در آخور، به باد میدهد. «اَهَمَّتْهُم اَنفُسَهُم»؛ قرآن میفرماید که بعضیها همه همّتشان نفسشان است؛ یعنی نفسی که در عالم مادّه است. این را اگر انسان بهش توجه کرد، تعلق پیدا کرد، این را خاص [میکند و] هیچ عملی در ملکوت او فعال نمیشود؛ هیچ عملی اثر ملکوتیاش را نخواهد داشت.
عمل، عمل را از سر بگیر. اولین چیزی که آدم باید از سر بگیرد، اول خاصیت، اول خاصیت زیارتم این است که آدم را از تکبر خارج میکند. برایتان میخوانم، جالب است. حضرت فرمودند که همهٔ اثر زیارت، خصوصاً در مورد زیارت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، چون در بین زیارات ما زیارتی با فضیلتتر از زیارت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نداریم. فرمودند زیارت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اثرش مال کسی است که «غیرمستکبر» باشد؛ کسی که تکبر نداشته باشد. این اگر رفت زیارت، آثارش را میبیند. معلوم میشود که زیارت با تکبر، [بیاثر است]؛ یعنی تکبر حتی اثر زیارت را هم از بین میبرد. این آثاری که گفتم برای زیارت، مال زیارتی است که در آن تکبر نیست. هر چه زیارت تکبر را بیشتر بشکند، بیشتر آدم را خُرد بکند، بیشتر نفس مادی را زمینگیر بکند، اثرش بیشتر، ملکوتش نورانیتر، بهشتش بالاتر است؛ چون بهشت هم مراتب دارد، طبقات دارد.
یک جنت به تعبیر حضرت امام در «شرح حدیث جنود عقل و جهل» و جاهای دیگر، چنین تعبیری از امام هست. بعضیها در جنت افعال خدا هستند، عموم بهشتیها همین [هستند]. بعضیها در جنت صفات خدا [هستند]. یک تعداد تکمحدود و اوحدی – به تعبیر بزرگ – اوحدی از خوبان هم داریم؛ اینها در جنت ذاتاند. «وَ ادخُلی جنتی»؛ «جنّتی» نه «جنّتی»؛ «جنّتی» یعنی جنت من؛ جنتی که خودمم. که این خطاب به امام حسین (علیهالسلام) یا ایهاالنفس المطمئنه [است]. اگر کسی نفس مطمئنه [داشته باشد]، از این مناطق پایین [نفس] [فاصله میگیرد].
نفس هم چند نوع نداریم، این را هم بدانید. بعضیها فکر میکنند مثلاً یک نفس اماره داریم، یک نفس لوامه داریم، یک نفس مطمئنه [داریم]. نه، مراتب نفس است. اونی که در همه هست، مرتبهٔ اول نفس اماره است. اگر انسان کمی کار کرد، میشود نفس لوامه. کمی کار کرد، میشود نفس مطمئنه. چهارده، پانزده مرتبه، شاید بلکه بیشتر. اینکه در زیارت امینالله میخوانید: «اللهم اجعل نفسی مطمئنةً بقدرک، راضیةً بقضائک، صابرةً علی نزول بلائک». نفس صابره داریم، نفس راضیه داریم، نفس مرضیه داریم، نفس محتسبه داریم، نفس شاکره داریم؛ اینها همه مراتب نفس مطمئنهاند. اولین تعبیری که در این دعا به کار میرود، «اللهم اجعل نفسی مطمئنة» مرتبهٔ اطمینان نفس [است].
اونی که آدم را رها میکند، تسلیم و تبعیت و عبودیت [است]. اونی که آدم را گرفتار میکند، تکبر است، استکبار. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود. بعد در ادامه فرمود. فرمود که: اگر خدا کسی را از بهشت به خاطر یک لحظه تکبر بیرون کرده، هیچکس دیگر را به خاطر آن [تکبر] برنمیدارد [و] از بهشت بیرون میکند. آن که در [بهشت] بود، انداختش بیرون؛ تو که بیرونی، دیگر نمیآورد تو [بهشت]. این ویژگی، ویژگیای که فرمود حرام است؛ کسی این ویژگی را داشته باشد، بهشت برایش حرام است.
البته این را هم بگویم برای اینکه خیلی نترسیم؛ چون بالاخره معمولاً هر کدام از مراتبی از تکبر را در خودمان میبینیم. اونی که خدا خیلی بهش حساس است، تکبر در برابر حق است؛ تکبر در برابر حق. تکبر میکنم نسبت به رفیقم؛ دماغش را نمیتواند بکشد بالا، تنبانش را نمیتواند جمع کند، کاسبی زده، نمایندگی چیچی زده، آنقدر درآمد دارد. تکبر اینها هم چوب دارد، اینها محرومیت دارد، ولی اصل آن تکبر، تکبر در برابر ولی خداست؛ تکبر در برابر ولایت؛ تکبر در برابر حق است. این قطعاً جنت و بهشت برایش حرام است. بعد تازه هم تکبر دارد هم میخواهد ولی خدا را به زانو بکشد؛ آن که دیگر هیچ!
مبنای استکبارستیزی در قرآن، یک همچین مبانی عرفانی [است]. خیلی سختش نکنیم. همهٔ مباحث سیاسی ما ریشه در عرفان دارد. فکر نکنند که اگر آدم سیاسی شد، دیگر این حرفها را حالیاش نمیشود، معنویت و اینها را دیگر بگذار کنار. الان در راهپیمایی صبح میرفتم. قبل راهپیمایی ما آمدیم، گفتم: یک ساعت دیگر راهپیمایی شروع [میشود]. غلیظ مشهدی [بود]. یک چیز جالبی بود. بعد میگفت: خدا لعنت کند همهتان را، بروید زیارت، بروید زیارت امام رضا. مسخرهبازیها! آمریکا به چه دردتان؟ مرگ بر آمریکا به چه دردتان میخورد؟ زیارت! زیارت امام رضا! من با خودم گفتم: این بندهٔ خدا الان چقدر خوب است که از دیدار امام رضا (علیهالسلام) محروم است؛ چون الان امام رضا (علیهالسلام) را میدید، [به راهپیمایی نمیرفت.] راهپیمایی پیغمبر، این همه در مرحلهٔ قبل میمانند دیگر. اونی که از دست رفته، در عالم مادّه نیست راهپیمایی. حالا خود پیغمبر هم ببیند، راهپیمایی در ذهن ماست. امام رئوف است، کاری دیگر با اینها ندارد. سر از قرآن درمیآورد؟ نه، سر از معارف درمیآورد؟ خطبهٔ قاصعه نخوانده، این حرفهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نشنیده.
برایتان بخوانم. تعابیر خیلی عجیبی است. بلندترین خطبهٔ نهجالبلاغه است: خطبهٔ ۱۹۲ نهجالبلاغه. یک بخشش را فقط بخوانم. حضرت میفرمایند که: «فَلْیَحْذَرِ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَ کُبَرَائِکُمْ»؛ یا حرف آدم متکبر را گوش ندهی. «الّذینَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ»؛ زیر بار حرف متکبر نباید [رفت]. معنویت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زیر بار حرف مستکبر نباید رفت. «عَلی رَبِّهِمْ وَ جاهَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بِهِمْ». بعد تعبیر ببینید: «فَاِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْکانِ الْفِتْنَةِ»؛ اینها ریشههای فتنه. بعد میفرماید که: «هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ»؛ ریشهٔ بیدینی، بیاخلاقی، کفر. مستکبرین فاصله دارد. معلول را میزند، علت کار ندارد. ریشهٔ استکبار را بزن. اینها عرفان ما این است.
وقتی کسی در درون خودش با هوای نفس مبارزه کرد، با این «اَنَا» مبارزه کرد، بیرون نمیتواند [آن را تحمل کند]. این «اَنَا» تحمل دارد. داد میزند، تا آخر حرفش هم عوض نمیشود. هر چه هم به آخر عمر نزدیکتر میشود، حرفهایش محکمتر میشود، دوز و غلظتش بالاتر میرود. این آدمی است که در جوانی آن حالات را داشته. آن ماجرای هندوانه خوردن امام را شنیدید دیگر؟ از امام دارند هندوانه میخورند. بعد دیدیم که یک بخش برای خودشان جدا کردند، یک بخش دیگر از آن، غیر از اونی که جدا کرده بودند برای ما تعارف [کردند]. امام، امام از این هندوانههای لاکچریها مثلاً دارند میخورند، از این آشغالهایش را دارند به ما میدهند. معارف انقلاب – حالا اسم نمیآورم – میگوید: من جَری شدم برای اینکه بروم اونی که امام دارد میخورد را بخورم. گفتم: آقا من از همین میخواهم. «قانون تحمل نمیکنی»؟ ریختم بیرون. گفتم: چرا اینجوری بود؟ با نمک میخوردم. بعد فهمیدم که امام برای اینکه مزه بهش نچسبد، خاصیتش را بخورد، با نمک میخورد. البته بعداً دیدم که در طب میگویند که اصلاً هندوانه را خوب است آدم با نمک [بخورد]. آبش جذب نمیشود، مگر اینکه با نمک [خورده شود]. این آدمی که اینجوری است، اینجور بازی میدهد خودش را، اینجور بازی میدهد نفسش را. حالات امام، جوانی امام، نوجوانی امام را بروید بخوانید؛ عجیب و غریبی گرفته در مشتش، میدان نمیدهد به این «اَنَا». بیرون هم میدان همیشه [به] نوکران استکبار [میدهد]. آدمهایی که متکبرند، این را داشته باش. یک قانون: رضا قُلدرها نوکر استکبار میشوند.
قذافی را یادتان است؟ قذافی کفش پاشنهبلند میپوشید برای اینکه هر کس با او دیدار میکند، قدش از او بلندتر باشد. بعد توی تشکیلاتش و در آن دیدارها و اینها، سازمان ملل که میرفت، هتل نمیرفت؛ یک چادری میزد وسط صحنهٔ عمومی سازمان ملل؛ خیمه. هر کس میخواست باهاش دیدار بکند، از این در خیمه وارد میشد. در خیمه را میداد پایین؛ هر کس میخواهد وارد بشود، زانو زده وارد بشود. روبروی در خیمه هم عکس خودش را میزد؛ هر کس میخواهد وارد بشود، یک زانو بزند، روبروی عکس من وارد بشود. رهبر معظم انقلاب سال شصت دیدار داشتند با قذافی. میگوید: کجا؟ میگوید: بیا همان خیمه. حالا ذکاوت و بصیرت ایشان هم جالب است. رهبر معظم انقلاب با قهقرا وارد شده، نشستند به پشت، پشتشان به سمت عکس قذافی. وارد شده [بودند]. یک آدم مغرور، متکبر.
بعد در ماجرای هستهای، ایتالیا بهش میگوید که هر چه ساختی، میفرستی بیاید. صبح که بهش میگویند، تا ظهر همه را جمع میکند، سوار کشتی میکند، از همانجا میفرستد برای [ایتالیا]. آدم [باید] متکبر نباشد. این اصلاً میدانی که اصل تکبر هم این است. فرمود: «اَلَا یَجِدُهَا فِی نَفسِهِ». آدم متکبر به خاطر ذلّتی که در خودش میبیند، متکبر میشود. این باشد طلبتان: روانشناسی رذائل؛ که هر رذیلهای، آن مایهٔ اصلیاش چیست؟ تکبر، مایهٔ اصلیاش ذلت است، حقارت. آدم حقیر، متکبر؛ آدم ندار، متکبر. طفلک! چقدر بدبخت! بالا یک شرحی داده از اینکه من اینم، آنم، آنم. دلم میسوزد برای بندهٔ خدا. میگویم: کمی به این توجه کنید. گناه دارد. به هیچکس توجه نکرده، هی میخواهد بگوید آقا من سطح پنجم، سطح دهم، سطح فلانم. اینها ذلّتی است که آدم در خودش دارد. یک آدم ذلیل، مادون خودش که میرسد، زور میگوید؛ به مافوق خودش که میرسد، زور میشنود. این از ذلت [است].
قاعدهٔ الهی هم بر این است: هر کس استکبار داشته باشد، ذلیلش میکند، خوارش میکند، ذلتش را واقعی میکند؛ ذلّتی که در درون داشت را نمود میدهد. این را بگویم، تمام. این هم شعار سیزده آبان. آن را هم بدهیم و برویم.
در قرآن هر کس که میگوید: «من یک عملیاتی میخواهم انجام بدهم، طرف مقابلم را ذلیل بکنم»، خدا ذلتش را نشان میدهد. یکیاش داستان [استکبار ستیزی است]. از این زاویه نگاه نکردیم: لاو ترکاندن در این داستان. خیلی این جنبش دیده نشده؛ ماجرای زلیخا و یوسف. قرآن اصلاً داستانش مانند فیلمی پرفروش است؛ یک رمان عشقی است. سورهٔ یوسف! بیا اینجا! خیلی قشنگ. یا یک تم آهنگ، موسیقی زمینه خوشگل هم بگذار تنگش. مغرور، متکبر [میشوم]. «دَارُو بَندَةُ مَن». ازش حرف نمیشنوید؟ نمیشنوید. درست است یک جوری است؛ نمیدانم چه جوری است؛ نمیشن. این هم یک جوری است؛ نمیشنید؛ حرف شنوی نداشت؟ پدرت را درمیآورم. «لِیَکُونُ مِنَ الصَّاغِرِین»؛ تعبیر این است: «خوار و ذلیل و کوچکت میکنم. من ارباب توام، من مسلطم، من سوارم».
علامه طباطبایی در «المیزان» به این آیات که میرسد، غوغا میکند. به قول یکی از اساتید، انگار آنجا زلیخا و یوسف و علامه طباطبایی یکجور دارد ماجرا را شرح میدهد. نتوانست [او را] بیرون کند. نگاه میکرد، مینوشت. توصیفی که میکند از آن شرایط خیلی عجیب است. همانجا بوده. خیلی جالب! اصلاً نه تنها بد نبود، اصلاً خیلی هم خوب بود. اگر این کار را انجام میداد، هیچکس صدا به هیچکس نمیرسید. اربابش که هست، خلوت هم که هست، عزت هم که پیدا میکنی، کسی هم باخبر نمیشود، امتیاز هم پیدا میکنی، ارتقاء درجه [میگیری]. حرف گوش ندهی، بدبختت میکنم. اثبات نمیتوانی بکنی. تازه دواندوان آمد جلوی در، رسید. آن شوهر زلیخا ماجرا را دید. یک بچهٔ کوچک شهادت داد. باز انداختنش زندان. یعنی بیگناهی اثبات شد. تازه کتک خورد.
استکبارستیزی این است: زندان میاندازند، محرومت میکنند، روزی چند تا شلاق میزنند. بعد حرف گوش بدهی، دریوزگی بلدی، بلد نیستی؟ باید صبر کنی. میخواهد بگوید: کتکها را خورد، حبسش را افتاد، تهمتها را شنید، در شهر بدنام شد، آبرویش را از دست داد، موقعیتش را از دست داد. از آن تاج و تخت آمد، رفت در سیاهچال، بغل یک آدم که مثلاً همنشینی با اینها کسر شأن بود. بعد از چندین سال، حالا خدا میخواهد راه را باز کند، چه شکلی؟ من و شما اگر آنجا بودیم، میخندیدیم دیگر. میگفتیم: یک روزی یوسف زلیخا را زیر پا خواهد گذاشت. بسیجیها آمدند. آدم جوگیر دنبال یوسف بیاعتباری پیدا کند. این کارها را کرد که [او را] ذلیل بکند، یوسف!
یوسف! پاکدامنی فقط این نیست که در بستر یک نامحرم باشی. پاکدامنی به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی آملی، ریاست سیاسی بدتر از ریاست ناموسی است. بعضیها نسبت به ناموسشان حساساند، نسبت به مملکت؟ بابا! این ناموس مملکت که مهمتر است! اینکه ارز هشتاد میلیون آدم را به باد دادند، آبروی هشتاد [میلیون را]. سواری دادن به هشتاد میلیون، یعنی یک بیگانهای را سوار کنی به هشتاد میلیون آدم، خیلی بدتر است. غیرت نمیخواهد، تعصب نمیخواهد؟ بله، چوب دارد، کتک دارد، فحش دارد، اذیت دارد، آزار دارد، ولی آخرش این است. قاعدهٔ خدا این است: میگوید اینی که استکبار داشت، زیر پا خوارش میکند. این را بگویم، تمام.
در روایت دارد: آدم مستکبر، چهرهٔ برزخیاش به شکل مورچه است. خیلی قشنگ به شکل مورچه محشور میشود. «تَطَؤُهُ أَهْلُ الْقِیَامَةِ»؛ در قیامت زیر پا لهش میکنند. یکی از بزرگان، مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی، فرموده بود: «من مرگ رضاخان را اینجور باخبر شدم. دیدم یک مورچهای را انداختند در عالم برزخ، همه آمدند لهش کردند. فهمیدم رضاشاه [اینگونه در] برزخ و ملکوت دیده [شده است].»
قاعدهٔ الهی [و] ملکوت خدا اراده کرده است مستکبرین له بشوند، زیر پای کسانی که تا قبلش داشتند له میکردند. «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»؛ امام بشوند، آقا بشوند. کمی البته صبر میخواهد.
خدایا به ما صبر، تحمل و پایداری عنایت بفرما. در فرج امام عصر (عجلاللهفرجه) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الط.
جلسات مرتبط

جلسه شانزده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هجده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نوزده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت