حقالناس، حقالله، حقالنفس
تصور غلط مردم نسبت به خدا
تفاوت حقالناس و حقالله
حقوقی که که نفس بر گردن ما دارد
نسبت به داشتههایمان نگاه امانتدارانه داشته باشیم
اهمیت حقالنفس
گرفتاری برزخی با ضرر زدن به بدن
توصیه اسلام؛ تنپروری یا پرورش بدن؟
حد ضرر در حقالنفس
ملاک حرمت شرعی در اسلام
جوانان حقالنفس را جدی بگیرند
سیگار کشیدن بزرگان، حقالنفس محسوب نمیشود؟
نکتهای در مورد سیگار کشیدن علامه طباطبایی ره
نکاتی جالب از کتاب نور مجرد آیتالله حسینی تهرانی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
ادامه داستان «حق الناس» و «حق النفس». میفرمایند که اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند، حق الله است. میگویند: «دست خداست و انشاءالله خداوند از تقصیرات ما میگذرد.» حق الناس هم که مشخص است؛ اما در مورد حق النفس، یعنی حق بدن، تقریباً حساسیتی بین مردم دیده نمیشود.
خب، این حق الله بحث مهمی است. معمولاً ما در مورد حق الله خیلی ساده میگیریم. "بحث خدا نیاز داره؟" یعنی احساسمان این است که خدا هم یکی مثل بقیه. ما به چیزی که خدا نیاز دارد را در واقع به خدا نمیدهیم. ولی خدا چون خیلی بزرگ است و اینها، نسبت به آنی که خودش نیاز دارد ندید میگیرد. ولی آدمها جور نیستند، آدمها چون کوچکاند نسبت به آنی که نیاز دارند ندید نمیگیرند، کوتاه نمیآیند. خب، خیلی واقعاً کمیک است نگاه کردن اینچنینی به خدا و اهل بیت، و تصور این شکلی نسبت به خدا و اهل بیت تصوری کاملاً غلط است. خدا این شکلی نیستش که بگوییم مثلاً نیاز دارد و یا مثلاً این یک چیزی در مورد او دارد. این کاری که میکنیم یک چیزی به او میرسد و الان اینجا دارد لطف میکند مثلاً ندید میگیرد. نه، هرچی که خدا برای ما در نظر گرفته، مصلحتش به خود ما برمیگردد و خیر خود ما را لحاظ کرده است. خمس، نتیجهاش برای خود ماست. در مورد حج فرمود که منافع مردم و سود مردم «للناس» و فایدهاش برای مردم و هرکسی که میآید مکه قواعد و فوائدی نصیبش میشود. روزه همینطور، سلامتی نصیب انسان میشود. صدقه همینطور، نماز همینطور. توجه قلبی و باطنی که انسان با مبدأ عالم دارد، تشویشها را از او دور میکند. آرامش خاطر و طمأنینهای که ایجاد میکند، اینها همهاش فایدهاش به خود ما میرسد.
بحث این است که در مورد حق الناس به هرحال طرف روشنی دارد که او از حق خودش کوتاه نمیآید. در مورد حق الله چون خدای متعال نیازی ندارد و به خاطر خود ما، این را به ما تکلیف کرده، ما را با خودمان در واقع مواجه میکند. خودمان طرفحساب خودمانیم. دیگر عذاب دو برابر نداریم. توی بحث حق الناس هم کسری است، هم این است که یک کسی دارد مطالبه حق میکند از ما. دو تا عذاب میشود. در مورد حق النفس و حق الله، در واقع آن کمبود را داریم بابت کمبود دغدغه داریم. نگرانیم، استرس داریم، عدم آرامش داریم؛ ولی دیگر کسی نیست که بخواهد مطالبه بکند که این بخواهد یک چیز مضاعفی بشود. این پس نکتهٔ تفاوت بین حق الله و حق الناس بود.
خب، یک بحث دیگر باز حق النفس است. نفس ما هم حقی دارد. نفس ما حقی دارد. امکاناتی که خدای متعال به ما داده، ظاهراً مال ماست، این دست و چشم و ریه و این کبد و این معده و... و مثلاً دارد که اگر کسی شام نخورد، این رگی در بدن او هست و آن رگ مربوط به عشا، این نفرینش و نفرین آن رگ اثر دارد در زندگی این آدم. چون یک موجودی است که کارش تغذیه میکند و خوراک لازم دارد و آن خوراک هم برایش حیاتی است. شام، البته نه به معنای شام مفصل، گفتم ولو یک کاسه آب، یک جرعه آب. یعنی گرسنگی مطلق نداشته باشد ساعتها. چقدر دخالت دارد در بدن ما که روز با شب از جهت ساختار فیزیولوژیکی تفاوت دارد. روز یک سوختوساز و فعالیتی را بدن دارد، قشنگ شب که میشود این فعالیت عوض میشود. بدن واکنش دیگری نشان میدهد، قشنگ این ساعتها. خب، ما همیناش هم برایمان عجیب است. یعنی ما بین ساعات مثلاً بین چهار بعد از ظهر و هشت شب تفاوتی نمیبینیم. احساس میکنیم جفتش یکی است دیگر. ولی بدن نسبت به این نور خورشید و این ساعات و اینها قشنگ تفاوت را دارد و طبیعی هم هست. وقتی این تفاوتها اینقدر هست، آن وقت نمازهایی که در روز خوانده میشود مثلاً آهسته خوانده شود، نمازهایی که در شب خوانده میشود بلند خوانده شود. روز و شب احکامش متفاوت است. روزه وقتی است که روز شروع میشود تا وقتی که روز تمام میشود. این ساعتها، ساختار فیزیولوژیکی ما نسبت به اینها کاملاً حساس است. ویژگیهایی دارد بر اینها، طبیعی و این حقوق است. آن رگ عشا حق دارد به عهده ما و ما خوراکش را وقتی بهش نرسانیم گریبان ما را میگیرد. چشم ما، گوش ما، دست ما.
حالا اینجا نکته قشنگی میگوید، میگوید که گویی حق بدن را هم خدا بخشیده. آن دیگر حق الله باز متفاوت است با حق بدن. این در واقع باز با یک موجودی ما طرفیم. با یک دستی، با یک پایی. و خود این دست شهادت میدهد. خود این دست ما را در فشار قرار میدهد. دست میگوید که من برای این کار نبودم. من را باید به نقطه کمالم میرساندی. من را باید به غرضم میرساندی. خدای متعال از من یک غرضی داشت و تو این غرض را حاصل نکردی. من را به آن نقطهای که باید برسانی نرساندی.
به نظرم مرحوم ارباب بوده، یکی دیگر از بزرگان، شاید جهانگیرخان قشقایی بوده، شاید مرحوم ارباب بوده، شاید مرحوم کاشی بوده. حالا به هرحال مال همان سلسله عرفای اصفهان. ایشان سبزی خریده بود، داشت میبرد منزل. دیدند یک دانه از این سبزیها تو راه افتاد. ایشان با یک وسواسی برگشت، یک دانه سبزی را برداشت. فکر کردند که از بخل و خسیس بودن و اینهاست. گفتند: «آقا حالا یک دانش افتاد، جای دوری نمیرود، چیزی نمیشود.» ایشان گفتند که: «نه، این یک دانه بعداً گریبان من را میگیرد که من آمدم به این دنیا که بیایم خوراک تو بشوم، کنار این سبزیها من را بخوری. اینها تبدیل بشود به نماز شب، عبادت، تفکر، نورانیت تو، سلسله قرب وجودی خودت، سلسله صعودی است و سیر صعودی است. من را ببری و تو من را جا انداختی.» ایشان گفته بود که: «این گردن من را میگیرد، بعداً گریبان من را میگیرد، دانه.»
خوب حالا ما هم که معصیت میکنیم، این نعمتهای خدا را که خرابش کردیم و همه را خرج معصیت کردیم. «بدلوا نعمة الله کفراً*» قرآن میفرماید که نعمتهای خدا را تبدیل به کفر کردند. یعنی نان خورد، نان تو سیر صعودی تبدیل به چی شد؟ تبدیل به کفر! تبدیل به تکذیب شد! تمسخر آیات الهی و بندههای خوب خدا شد! نان و آن انرژی تبدیل به اینها شد. اینها نعمتهای خدا را تبدیل به کفر و این نعمتهای خدا گریبان اینها را میگیرد که چرا من را با خودت نبردی و چرا تبدیل به همچین چیزی نکردی؟
خب، حالا اینجا چکار بکنیم؟ دیگر بحث سختتر شد. ما تا حالا غصه گناهانمان را فقط داشتیم، الان داریم غصه این را هم میخوریم که پس فردا از دنیا برویم، همه عالم گریبان ما را میگیرد. البته اگر توبه بشود، خدای متعال از فضل و رحمتش در واقع تأمین میکند این را. چون آن انرژیهای سابق همهاش انگار تبدیل شد دیگر. نانی که قبلاً خورده بودم و تبدیل شده بود به کفر و گناه و اینها، الان آن نانه را خدای متعال به این حساب نماز الانمان میزند. انگار راضی صاف میکند. آن را هم دخالت میدهد توی این نماز الانمان و همه را شریک یک بخشی از تبدیل سیئات به حسنات همین است. آن سیئات را تبدیل میکند به حسنات و همه را شریک میکند تو این حسنات الان و این نماز را به همه آنها سهم میدهد که آن نانی که ۲۰ سال پیش خوردیم و باهاش گناه کردیم هم تو این نماز الان من سهم داشته باشد و بعد گریبان من را نگیرد. این دیگر فضل خدای متعال و رحمت خداست.
به هرحال بحث «حق بدن» و «حق نفس» بحث مهمی است. در رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام) این مفصل آمده است. حق نفس بعد از حق الله است. حق الله خیلی محدود و کوتاه است. آنجا که تو این بحثی که مسابقه داشتیم، بحث رساله حقوق که هنوز تمام نشده، بحث حق الله را مطرح کردیم که بحث اخلاص و اینهاست. به حق نفس رسیدیم و حق نفسام گوش، چشم و زبان و اینها که حالا تا چشمش را فعلاً گفتیم و حالا ادامه دارد. اگر عمری داشته باشیم، خدای متعال حیاتی و توفیقی بدهد. و فهم که نداریم، عمل هم که نداریم، خود خدا دست ما را بگیرد و کمک بکند که بتوانیم این بحث را انشاءالله پیش ببریم. آنجا نکاتی را عرض کردیم. گوش ما حق دارد به گردنمان. چشم ما حق دارد. این چشم را دادند برای یک کاری، برای غرضی. آن غرض را باید حاصل کنیم. وگرنه از این چشم سوءاستفاده کنیم.
و همه اینها امانت است دیگر. دست ما، هرچه که داریم امانت است. یک وجود فقیر محتاجیم. هرچه هم به ما دادند، «دارم» نداریم اصلاً. «دارم» در قاموس یک عبد نمیگنجد. همهاش «ندارم». هیچی ندارم. اینهایی هم که به ظاهر دارم امانتهاست. این لپتاپی که الان جلوی بنده باز است، امانت است. حق، بله، به ظاهر امانت کسی نیست. پول دادم برایش. آن پول، آن هم امانت. پول چه شکلی درآمد؟ زحمت کشیدم. با چی زحمت کشیدم؟ مثلاً سخنرانی کردم. با چی سخنرانی کردم؟ مطالعه کردم. با چی مطالعه کردم؟ با چشم. چشم مال کی بود؟ امانت. مطالعه کردم فهمیدم. با چی فهمیدم؟ با مغز. مغز مال کی بود؟ امانت. اگر مغز مال توست، نگذار بگذارند زیر خاک. مگر نمیگویی مال من است؟ وقتی میخواهند دفنش کنند، مانع شو. بگو مال من است، نمیگذارم دفنش کنید. آن چشم و آن سلولهای خاکستری و مغز و اینها، کسی به شما کار ندارد. تو خاک شما آنجا فقط یک «ندارم» است. هیچی ندارم. اینها، اینها «دارم»ها همه میروند. مغز و چشم و گوش همهاش امانت حق تعالی بر انسان است و اینهایی که امانت بود و با این امانتها چه کردیم. در مورد امانت که یک جلسه اینجا صحبت کردیم مفصل. اینها را به ما دادند. این سلامتی، «دلم نمیخواهد مال خودم است.» این اولین حرفی است که آدم برایش پا میزند. متأسفانه مدارس ما اسلامی نیست. اسلامی نیست، نه یعنی چون احکام یاد میدهند، ولی ما قبل از حکم الهی حکمت الهی لازم داریم. حکم، قبل از حکم حکم حکمت. (نامفهوم) اینها بخش حکمت الهی است. به ما حکم، احکام الهی یاد میدهند. آقا این حلال است و آن حرام است. خوبم هست، الحمدلله. ولی اگر قبل آن حکما حکمت به ما یاد بدهند، اول بیایند، اولین چیزی که به ما یاد میدهند این است که آقا تو مالک هیچی نیستی. همه این عالم امانت دست همان است که امام صادق (علیه السلام) به ابن جندی یاد دادند. همان ابتدا که اینها امانت چشم و گوش و دست و پا و... بعد آن وقت نمیآید بگوید چشم خودم است، شکم خودم است، لب خودم است، نمیدانم موهای خودم است. موی خودم ندارد. موی من آنجوری که صاحبش از من خواسته است. او چه مدلی خواسته است؟ و جالب است تو روایات هم بنده دیدم که در مورد حتی نحوه زدن مو هم ما روایت داریم که اول کجای سر را بزنند؟ بعد مثلاً یا شانه کردنش، اول کجای سر را شانه کن؟ بعد کجای سر؟ در مورد شانه کردن و شانه نکردن سر و چرب کردن اینها همهاش بحث مو است. «مو بلند باشد، کوتاه باشد، موی خودم است، دوست دارم بریزم بیرون.» اولین جمله غلط است. اصلاً با حلال و حرامش هم کار نداریم. اصلاً بر فرض حلال، اصلاً به آن جنبه فقهیاش کار نداریم، این تصوری که تو داری فکر میکنی که این موی خودت است، این از همهچیز بدتر است. این اصل ماجراست. اصل دعوا و اصل اختلاف سر همین است و این است که نمیگذارد نفر بنده بشود. این است که نمیگذارد نفر معنوی بشود. نخیر، موی خودت نیست. و اتفاقاً این مو بدن، گریبانات را میگیرد.
ما خواندیم تو یکی از این جلسات کم خواندم این روایت. حالا اگر من الان روایت شاید بتوانم توی چند ثانیه پیدا کنم روایتش را بخوانم، چون روایت قشنگ است، حیفم آمد که الان چون یادم آمد متناش را بیاورم بخوانم. در کافی جلد سه، صفحه ۷۸، ترک از خواهر امام صادق (علیه السلام) روایت نقل شده. ام سلمه، خواهر امام که میگوید: «مرد تو فی شهر رمضان». مرد. توی ماه رمضان. میگوید: «من یک مریضی شدیدی پیدا کردم حتی فقلت واجتمعت بنی هاشم لیلاً للجن برای سنگین شدم و بنی هاشم شب آمدند دیگر برای اینکه جنازه ما را بردارند.» میت و اینها دیدند که من دیگر دارم از دنیا میروم. «امی علیه» دیدم مادرم خیلی جذاب (نامفهوم) ازم میکند سر من. امام صادق (علیه السلام) حالا این خواهر امام صادق شاید بوده یا شاید خواهر شیری امام صادق، تعبیر «خاله» را دارد. «خالتی اسعدی الی فوق ال بخالتی.» خاله جان، خاله من، برو بالای پشت بام. دختر خالهشان را تو روایت خواهر احتمالاً خواهر شیری. «برو آنجا فبرزی الی السماء.» با اینجا کار دارم. «موهاتو جلو آسمون. این موتو به آسمون نشون بده. فبرزی الی برو پشت بام. موتو به آسمون و صلی رکعتین.» دو رکعت هم نماز. «وقتی هم نماز خواندی بگو: اللهم انک وهبته ولم یکن شیء وهبته» باید قاعدتاً باشد. بگو: «خدایا، تو این بچه رو به من دادی و وقتی که به من دادی هیچی نبودم.» «اللهم و انی استوهبک و مبدع فعر مسعود» میخواهم که این را به من عاریه بدهی و برگردانی. این کار را کرد و میگوید: «منم پاشدم و سرحال وقعت.» سرحال شدم، نشستم و «دعوا به سحور له حریص» یک سحری هم آوردند، حلیم آورده. «فتسهروا بها و تسهرتم همینها.» سحری خوردند هم من سحری مرغ سحری حلیم و سحری میخورد. این هم نکته جالبی است و سحری را خوردند همه دور هم و من هم خوردم.
امام صادق فرمودند که: «فقط برو آسمون، یک تیکه مو را نشون بده.» این همچین چیزی به قول یکی از اساتید میفرمود که: «حالا آنی که این را میریزد بیرون، دارد آن را میسوزاند. این مو را دارد میسوزاند. این مویی که بریزی بیرون میتواند کن فیکون بکند. بچه مردهام را برگرداند. تو را تو خیابان ریختی بیرون، انرژیاش را داری هدر میدهی. سرمایه را میسوزانی.» مو وقتی بیاید بیرون همچین کاری میتواند بکند. به آسمان فقط یک لحظه نشان بده. «این گیس یک مادر است، این گیس یک زن است.» و خدای متعال برای این گیس، برای یک تار مو اینقدر ارزش قائل است. خب، این امانت است. این مو امانت است. این چشم امانت است. این قلب، این سلامتی امانت است. این کبد، این ریه... بگوییم کرونا بگیرم، گرفتم به درک! مال خودم است. اصلاً دوست دارم ریهام شکلی. اصلاً دوست دارم که معدهام. اصلاً دوست دارم برای قلب زرد برای این چربی میآید. این فلان. وقتی آدم فکر میکند مالک است. چرا هرچی خوشمزه است شما میگویید ضرر دارد؟ اصلاً. حالا بحث آنش جدا. بحث اصلی این است که این امانت است. اصلاً ما کاری نداریم به اینکه تو خوشت میآید، بدت میآید، ضرر دارد و فلان. ما به این کار داریم که این امانت است. این قلب امانت است. این امانت باید درست تحویل داده شود تا وقت مرگ. مگر اینکه خودش آسیب ببیند دیگر. یعنی کهولت سن و مسائل این شکلی. تو نباید این را خراب بکنی. به خدا نشان بده. خدایا، امانت را دادی دست من بود. وقتی آدم به سرووضعش میرسد، به امانت میرسد. استحمام میکنم. خدا خوشش میآید. امانت خدا را دارم سر و رو و این بدن و اینها وقتی شامپو میزنم، صابون میزنم، مرتبش میکنم، وقت نجوا با خداست. خدایا، این امانت خوب دارم تمیزش میکنم، این مال توئه ها. به موهایم میرسم. او دوست دارد این امانتی که داده را مرتب ببیند. محاسنم را شانه میکنم. موهایم را رسیدگی میکنم. خب، یک جاهایی هم خانم. خدایا، تو دوست داری که شوهرم وقتی من را میبیند خوشش بیاید. آرایش من، آراسته بودن من، این که دیگر دوبله میشود دیگر، هم امانت خداست، هم امانت را دارد آنجوری که خدا گفته برای یک بندهای از بندگان خدا آراسته میکند. نانش تو روغن است دیگر. کسی که مردم، البته مردم به سر و وضعشان برسند. برای خانمها مثلاً سرووضع آراسته داشته باشند در برابر آقایون. تو روایت ما آن طرفش هم دارد که مرد هم تزیین بکند خودش را. سرووضعش برسد. موهایش را مرتب کند. محاسن. حتی اگر فرم خاصی را مثلاً همسر آدم دوست دارد، در آن حدی که حرمت شرعی ندارد آدم آنجوری آراسته شود. لباس خاصی، رنگ خاصی. این لباسهای شبخواب مثلاً بعضی خانمها خوششان میآید آقاشان از... و تو خانه آدم از این تنش بکند. با همان غرض، با همان نیت، اینها سیر و سلوک مفتی است. که حالا انشاءالله بحث بعدی در مورد خانواده نکاتی عرض میکنم.
پس اینها امانتهای خداست دست ما و نسبت به اینها ما مسئولیت داریم. این میشود حق النفس. حالا ببینید این برادر جانبازمان چی میگوید. میگوید: «اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پروندهام دیدم که مربوط به حق النفس بود.» یعنی حق النفس تو عالم برزخ! نسبت به اینها حسابرسی میشود. «در روزگار جوانی با رفقا و بچههای محل برای تفریح به یکی از باغهای اطراف شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. سیگارها را یکییکی روشن کرده، دست رفقایم داد. منم در خانهای بزرگ شده بودم که پدرم سیگاری بود اما از سیگار نفرت داشتم. آن روز با وجود کراهت اما برای اینکه انگشتنما نشوم سیگار از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم.» قدرت نه گفتن. آخه وقتی ما تو دانشگاه صحبت میکردیم گفتیم که پیغمبر هیچ وقت نه نمیگفت. ویژگیهای پیامبر اکرم. گفتند که توی سنن نبی، علامت (نامفهوم) دوست نداشتم به کسی نه بگوید. آقا بخواب. آقا بنشینید. بنشینیم آنجا. بنشینیم زیر آن سایه. اصلاً زیر سایه ننشینیم. کسانی دیگر اسم پیغمبر گذاشتند، از آن جهت که تو آیه قرآن نازل شده. بحثهای حرام بحث جدا بود. اینها که حرام است و...
یکی از دانشجوها، تمام شد بعدش آمد گفت: «خیلی جدی، گفت که حاج آقا اینجوری که شما گفتی اگر پیغمبر اکرم الان بودند معتاد میشدند.» گفتم: «برای چی؟» «قدرت نه گفتن نداشتم.» همایشهایی میگیرند که این جوانها قدرت نه گفتن داشته باشند، معتاد نشوند. حالا خلاصه خاطر ما در مورد قدرت نه گفتن نه. پیغمبر آنجا قدرت نه گفتن داشتند. این جاهایی که بحث شرعی و اینها نبود و دل کسی را نمیخواستند بسوزانند و بشکنند. چون علائم یکی از ویژگیهای آدم متکبر این است که محکم «نه» میگوید. آدمهای متواضع نشان نمیدهند، دلشان نمیآید به کسی «نه» بگویند. آقا امشب بیا بریم آن جلسه، بریم اینجا. جلسه کنسل باشد. بعضیها سفت «نه» میگویند و اینها. خیلی طول روایت هم «فرازخ» (نامفهوم) (شاید اشاره به فرازهایی از روایات) شریک خون گفت که اینها اگر تو نماز واجب نشده که «لا اله الا الله» بگویم، تو نمازشان لااله الا الله بود. (نامفهوم) گفت که اینها اصلاً «نه» ندارند، کلاً تو کارشان «نه» نیست. اینها بحث جدایی است. اینها این جور جاها «نه» میخواهد. سیگار دارند دست آدم میدهند، اینجا آدم باید صفر (محکم) بایستد، بگوید نه. معصیت خداست. جای چیزی، اینها بحث خجالت و «نشد» و بالاخره فضا اینجوری است، اینها نداریم. خدای متعال دارد و تکلیفی اینجا از ما میخواهد و از این بترسیم که آن ور میخواهیم چی جواب بدهیم. این بحث سیگارم همین است.
حالا در مورد سیگار انشاءالله مفصلتر صحبت میکنم. خلاصه میگوید که: «این سیگار را دادند دست ما و شروع به کشیدن کردم. حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم. بعد از آن هیچ وقت دیگر سراغ قلیان و سیگار نرفتم. اما در آن وانفسا این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی. همین باعث گرفتار شدن من در آنجا شد. برخی افراد را دیدم که انسانهای مذهبی و خوبی بودند. بسیاری از احکام دین را رعایت کرده بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند. آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.»
نکته بسیار مهمی است در مورد حق النفس. اگر بنده در رانندگی خودم ولو به کسی هم نزنم، حق الناسم شکل نگیرد. زدم به دیوار و ستون و رفتاری کردم که باعث شده قطع نخاع شوم. این رنج این سالها قطع نخاعی با من است و هم جواب پس دادن نسبت به اینکه چرا با سلامتی خودت این کار را کردی؟ ما در مورد بحث سلامت باید پاسخگو باشیم. تعارفی ندارد که انسان فکر کند که اینها را مثلاً خودمانیم دیگر، رد میشویم. نه! عجلی که مثل بحث خودکشی کامل از نعمت حیات خود را مسلوب کرده و درآورده و باید جوابگو باشد. اینجا مقداری ریه را بالاخره آسیب زده، کبد آسیب زده، به چشم آسیب زده است. تکچرخهایی که میزنند با موتور و دوچرخه و اینها. بعد یک وقتی من یک قبرستانی شهرستان رفته بودم، دو تا قبر جوان خیلی به چشمم زد. دو تا نوجوان. بعداً آمدم و به این مناسبتی آنجا کسی گفتش که: «آره، فلانی بچهاش از دنیا رفته.» و گفتم: «این همان جوانی است که تو قبرستان؟» گفت: «آره.» گفتم: «برای چی اینجوری شده؟» گفت: «هیچی، دوتایی تکچرخ زده بودند. موتور زدند به یک جایی، دو تا درجا بچههای ۱۷، ۱۸ ساله، دو تا با هم مردند و این پدر و مادر را پیر کردند.» اینها خب، این هم حق الناس است، هم حق النفس. یعنی پیری این پدر و مادر و آن حالاتی که اینها تحمل کردند و سالها در رنج و گریه و مصیبت و فلان. این بچه باید پاسخگو باشد بابت این رقم است و خودش هم که از نعمت حیات محروم شده و به خاطر یک لذت مثلاً پنج دقیقهای که میآید بالا مثلاً باد میخورد، چهار نفر هم میبینند. یک دختری هم مثلاً آنجا ببیند. خوش. خاطر این مسائل اینجور ماجرا برای خودش درست بکند، اینها میشود هم حق الناس، هم حق النفس. بحث سلامت بحث خیلی مهمی است. ما یکی از وظایف و تکالیفمان رسیدگی به سلامتمان است. در مورد حضرت امام گفتند که ایشان وقتی فهمید که یک طلبهای رفته بود پیش دکتر و موقع (نامفهوم) ما مثلاً شاید ۳۰ سالشان بوده. او گفته بود که دکتر به من گفت: «شما طلبهها خیلی فعالیت ندارید. معمولاً بیماریهای قلب و عروق و فلان و اینها دارید و برای اینکه این مشکل پیدا نشود باید روزی یک ساعت قدم بزنیم.» هر روز به امام گفتش که: «آقا، میآیید با هم قدم بزنیم؟» امام گفتند: «بله.» توی باغ پشت آن منطقه که بودند اصحابش اجازه گرفته بودند آنجا روزی سه تا نیم ساعت قدم میزدند. این آقا که واسطه بود و گفته بود بعد یک مدت ول کرده. امام تا روز آخر عمرشان که راه میرفتند ترک نشد. یک بار به امام گفتند توی موشکباران و توی روز عزل بنی صدر و نمیدانم توی روز هفتم تیر و هر روزی هر شرایطی بود این سه تا نیم ساعت امام قدم میزدند. تکلیف است دیگر، این مثل نماز.
رهبر انقلاب فرمودند: «ورزش واجب است و همه برایشان واجب است ورزش بکنند.» کیفیتش دیگر آن هرکسی تشخیص میدهد. رسیدگی به سلامت، پیادهروی، ورزش، ترک این چیزهایی که آسیب دارد برای بدن که حالا بنده نکاتی عرض میکنم خصوصاً در مورد این سیگار و اینها. اینها همهاش لازم و ضروری است. ترک سیگار، ترک قلیان، ترک خوراکیهای مضر چرب، چیزهایی که آسیب دارد برای ما. اگر بنده مثلاً دیابت دارم، اگر بنده مثلاً هپاتیت دارم، دکتر به من گفته: «آقا این را قطعاً شبهه شرعی پیدا میکند خوردنش.» حالا میخواهیم فتوا بدهیم هرچند خیلی هم دور از فتوا هم نیست. یعنی خیلی سخت نمیشود گفت که حرام است، راحت میشود گفت حرام است. وقتی گفتند آقا شما قندت بالاست، شما شیرینی نخور. یا مثلاً شما مشکل کبد داری، هپاتیت داری مثلاً تهدیگ نخور. و خوردنش اینجا دیگر شبهه شرعی بلکه شاید حرمت شرعی پیدا بکند وقتی ضرر دارد برای انسان. این کبد چرب میکند. این نمیدانم آسیب میزند. طول عمر انسان را کاهش میدهد و این میتوانست بماند ۲۰ سال بعد به چه جاها و چه مراتبی برسد و الان با هزار تا بیماری دارد سر میکند و چه خیرات و برکاتی که از او باید به امت میرسید، به مردم میرسید و به خاطر این بیماریهایی که دارد همه را محروم کرده است. بحث بسیار مهمی است، بحث حق نفس و حق بدن.
حالا بنده نکاتی را از علما میخواهم بخوانم به این بحث سیگار و اینها هم ربط دارد. چون یکی از سؤالاتی که مطرح است این است که این عرفا و بزرگان چطور سیگار میکشیدند؟ از مرحوم آقای قاضی و مرحوم بهاءالدینی و مرحوم علامه و تا حاج آقا مصطفی خمینی و این بزرگان عکسهاشون به کرات دیده میشود و نقل در تاریخ، در کتابهایی که شرح حال اینهاست که اینها سیگار میکشیدند. این را چکارش کنیم حالا؟ بنده از کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» شهید مطهری، یکم از کتاب «آزادی معنوی» دو تا بخش آوردم. اینها بخشهای مهمی است. اول نظر اسلام تو این بحث سلامت و رسیدگی به جسم را بدانیم، ماجرای علما را چکارش باید بکنیم؟ البته توجیه نمیخواهیم بکنیم ولی ببینیم واقعاً چیست ماجرای علما و اینها. الان گرفتارند بابت سیگار، قلیون، چپق و اینها که مثلاً میکشیدند یا نه که حالا عرض میکنم.
مسئله اول این است که اسلام طرفدار پرورش جسم است یا طرفدار تضعیف جسم؟ آیا اسلام طرفدار تنپروری است یا مخالف تنپروری؟ پرورش جسم. تعبیر دیگرش تنپروری. اینجا دو مطلب، این تعبیرات گاهی موجب اشتباه میشود. اسلام طرفدار پرورش جسم است. با اینکه مخالف تنپروری به مفهوم اصلاح ادبیاش است. آیا روش انسان از نظر اسلام باید چنان باشد که جسمش سالم باشد؟ حداکثر رشد را داشته باشد؟ بیماریها، آفتها و آسیبها به آن وارد نشود؟ یا اسلام میگوید نه، جسم مثل خانهای است، هرچه انسان به ویرانیاش کمک کند یا به حال خودش بگذارد بهتر است. یک ساختمانی را یک وقت شما رعایت میکنید از باد و باران و برف حفظ میکنید و حداکثر کوشش را برای حفظش به عمل میآورید و یک وقت به حال خودش میگذارید، هرچه پیش آمد آمد، خراب هم شود اهمیتی ندارد. جای شک و تردید نیست که تعلیمات اسلام بر اساس حفظ و رشد و سلامت جسم است. علت حرمت بسیاری از امور مضر بودن آنها به حال بدن است. یکی از مسلمات فقه این است که بسیاری از امور به این دلیل تحریم شدهاند که برای جسم انسان ضرر دارد. یک اصل کلی برای فقها مطرح است که هر چیزی که محرز بشود که برای جسم انسان مضر است ولو هیچ دلیلی از قرآن و سنت نداشته باشد، هیچ روایتی برایش نداریم، چون آیه قرآنی هم نگفته ولی دکتر شما به شما میگوید، برای خودت واضح میشود این را که میخوری فلان حال برایت پیش میآید، ضرر دارد که این برای جسم ضرر دارد، قطعاً حرام است. البته این را هم میگویند که زیانها بعضی معتدبه هستند، بعضی غیر معتدبه. یعنی زیاد. آنقدر کم است. زیان آنقدر کم است که قابل اعتنا نیست. اسلام در تکالیف خودش حرج ایجاد نمیکند. بله، الان بنده اگر تو خیابان بیایم به هرحال ماشینها رد میشوند و دود تولید میشود، این یک مقداری به هرحال آلایندههایی است که تو روز معمولی، نه روز آلوده. روز آلوده فرق میکند وقتی اعلام میکنند که مثلاً کسی که بیماری قلبی دارد بیرون نیاید. مثلاً الان طبیعی، بالاخره من از خانه بیرون بیایم آلایندگیها، آلایندهها هست و آلودگی هست و خود حضور منم ایجاد آلاینده میکند. اینها آن ضرر آنچنانی نیست. یک چیز طبیعی. البته اگر انسان مسیری که میتواند به هرحال بدون ماشین برود با دوچرخه یا پیاده برود، خب شاید ترجیح پیدا کند. همین اندازهاش هم بالاخره انسان سعی بکند همین قدم دود تولید نکند یا اگر میتواند وسایل حمل و نقل عمومی استفاده بکند که با ماشین تکسرنشین نیاید که تو این وضعیتی که مثل جاهایی مثل تهران، شهرهایی مثل تهران و کرج و قم و همین مشهد و اینها که آخرین ماشین رفته و آمد میکنند و آلودگی ایجاد میشود، خب طبعاً هرچی آلودگی کمتر باشد بهتر است. نمیخواهیم البته بگوییم واجب است، حرام است، آن کار ما نیست و شاید خود فقها هم اینجا فتوا ندهند ولی وقتی من دارم خودم تشخیص میدهم. دیگر من کاری بکنم که دیگر یقین پیدا کنم چیزی گردنم نمیآید. وقتی با دوچرخه بروم دیگر حق الناسی هم قطعاً نمیآید دیگر. دودی که بخواهد ایجاد بشود، بچه برای خودم ضرری که دارد، چه برای دیگران ضرری که دارد. اتفاقاً سلامتی هم توش هست. حالا با (نامفهوم) دوچرخه هم که میآییم بالاخره دود هست در خیابان، دی اکسید کربن به هرحال هست در خدمت شما عرض کنم که اینجا اشکالی ندارد. این حضور ضرر غیر معتدبه خاص آنچنانی نیست ولی اگر دیگر واقعاً عقلا به حساب میآورند این مقدار ضرر، بله، خود پله هم که آدم بالا میرود، پله بالا پایین رفتن این هم برای زانو انسان فرسایش دارد و حتی خوابیدن روی زمین. خوابیدن روی زمین هم همینطور. کولر، پنکه بالاخره آثار و ممکن است گرفتگی اسپاسمی ایجاد بکند در عضلات. ولی هیچ فتوایی ما نداریم که استفاده از کولر حرام است. مگر کسی که وقتی استفاده کند یقین داشته باشد برای خودش یا برای یکی دیگر ضرر دارد. نه، ضرری که بهش توجه میشود، آن ضرری که ضرر درست حسابی و قابل اعتنا بشود، خب آن دیگر مشکل شرعی پیدا میکند. به حق النفس است بالاخره هر چیزی یک ضرری تو این چیزهایی که ما الان داریم به هرحال بیضرر نیست دیگر. هر چیزی یک ضرری دارد. غذایی هم که میخوریم و این مثلاً یکم آدم برنج میخورد، یکم چنان گوشت میخورد، به هرحال یک چربی دارد دیگر. ولو من غذای چرب نمیخورم، غذای معمولی سالمم بخورم، این یک میزان چربی به هرحال توش هست و شاید یک مقدار ضرری هم توش باشد. این را دیگر چیزی به حساب نمیآوریم.
بعد میفرماید که این مقدارها از نظر اسلام تحریم نمیکنند. به صورت مکروه ذکر میشود یا میگویند ترکش مستحب است. ولی اگر یک چیزی زیانش قطعی باشد، مسلم بشود که زیان دارد، از نظر اسلام قطعاً حرام است. و اگر فقها در بعضی مسائل فتوا نداده باشند، از این لحاظ است که به جنبه مطلب واقف نیستند. نکته خیلی مهم اینجا این است. اصل قاعده کلی، این کبرا به این شکل که هر چیزی که ضرر دارد، ضرر قابل توجه دارد برای انسان حرام است و حق النفس است. این را همه فقها قبول دارند. هیچ فقیهی، هیچ عالمی، هیچ عارفی ما پیدا نمیکنیم که این را قبول نکند. خب، چرا پس در عین حال ما در (نامفهوم) اینها سیگار اینها چی میشود؟ چون بعضی پزشکان به من پیام میدهند، میگویند: «اینها را نگو.» گاهی حالا با محبت میگویند، گاهی یکم با تشر میگویند. «جامعه پزشکان عزیز!» مخاطب خیلی داریم، الحمدلله. بهاءالدینی سیگار میکشیدند، فوت میکردند. شخص ایشان بحثش فرق میکند که توضیح میدهند. مسئله این است که این آقایان قائل به ضرر نبودند. نه اینکه میدانستند ضرر دارد و مصرف میکردند. حالا به مثال امروزی اگر بخواهم بزنم و میخوانم اتفاقاً از متن یکی از علما. همین نوشابههایی که ما مصرف میکنیم تو همه خانهها هست و پای همه سفرههاست.
حالا اگر بنده بگویم آقا نوشابه مصرف نکنید، الان پدر بنده را در نمیآورند؟ جوانها نمیریزند سر ما؟ دیگر شما شورش را درآوردید. خیلی دیگر افراطیاید و هی این را نخور، آن را نخور و... این ادکلنهایی که مصرف میکنند که اینها صنعتی است ضرر دارد. الی ماشاءالله ضررهای فراوانی هم دارد. بعدش هم واضح شده و احراز شده است. زهرا (نامفهوم) آدامسهایی که مصرف میکنند و ضرر دارد. شکلاتها و کاکائوهایی که مصرف میکنند و ضرر دارد. اینها را اگر بنده بگویم ضرر دارد و بگویم نخورید، الان کسی قبول میکند؟ نه! مثال واضحش همین نوشابه. مثال دیگرش تراریخته. این غذاها، چیزهای تراریختهای که ماشاءالله فتو و فراوان تو همه خانههاست. از روغنها گرفته و است (نامفهوم) انواع و اقسام چیزهایی که تو خانه داریم استفاده میکنیم و تراریخته است. خب، بنده قطع دارم ۵۰ سال دیگر، ۱۰۰ سال دیگر، ۵ سال، ۱۰ سال، یک روزی خواهد آمد که مردم آنجوری که از نجاست فرار میکنند از تراریخته هم فرار میکنند. برای بنده واضح است. یک روزی میآید که این نوشابهها مثل روز برای مردم روشن میشود که اینها را باید بریزند دور و هرجا ببیند میریزند دور. اینها برای بنده واضح است. ولی الان اگر بگویم چی؟ چه واکنشی میشود؟ خب، الان ما در بین علما کم میبینیم که تو خانههایشان مثلاً شاید ممکن است چیزهایی باشد که تراریخته یا حتی نوشابه باشد. ماءالشعیر باشد. از این چیزهای صنعتی. حتی ممکن است یک عالمی ادکلن صنعتی استفاده کند. کاکائو بخورد. این موضوع میوههای تراریخته که به ما میدهند. این همه میروی آدم خانه بزرگان میرود، شاید خانه عارفی هم برود، از اینها بردارد برای ما بیاورد. همین تخم مرغهای صنعتی چقدر ضرر دارد. ممکن است شما بروید خانههای بهجت. کما اینکه میرفتند بچههای حزب الله لبنانی شب مهمانهای بهجت، دو تا تخم مرغ قاعدتاً. خب، حالا چون آقای بهجت است دیگر نباید از این تخم مرغ استفاده بکند. ببینید، بنده اگر مثلاً متخصصم، طبیبم، میدانم که این ضرر دارد، حق ندارم مصرف کنم. ولی چون یک نفر عارف است، لزوماً باید پی ببرد که این ضرر دارد؟ نه، اینجوری نیست.
ببینید جوابش این است. ما یک کلی داریم، یک جزئی داریم. یک مسائل جزئی داریم، یک مسائل کلی. مسائل کلی مثل همین که عرض کردم، هر چیزی که ضرر دارد، حرام است. مسئله جزئی به این است که آقا مثلاً این چیزی که تو این لیوان است ضرر دارد؟ این کتاب مثلاً سمّی است؟ خب، ما این همه در بین شخصیتهای بزرگمان، اینها میدانستند که آقا تماس با سم حرام است، دست زدن به سم حرام است، خوردن سم حرام است. این همه شخصیتهای بزرگ ما را مسموم کردند. از عرفا گرفته، از علما گرفته. سم دادند. یعنی چی؟ یعنی این آقا با اینکه میدانسته خوردن سم حرام است، نمیدانسته که تو این لیوان سم است. از مقاماتش کم نمیکند اینکه نمیدانسته تو این لیوان سم است. چون یک بشری است مثل ما. آنی که یک شخصیت را ممتاز میکند، دانستن اوست نسبت به چیزهای کلی. عین عبارتی که مرحوم علامه جعفری مطرح کردند. بنده همین جا دارم مطلب ایشان را. نه در مورد عرفا و علما. ایشان میفرماید حتی در مورد معصومین هم، معصوم در علم غیبش لزوم ندارد که جزئیات را بداند. معصوم کلیات را میداند. یعنی آنی که حتی فقهای ما علمای ما بزرگان در مورد امام قائلند این است که امام علم غیبش در مورد کلی سم دادن و خورده و به شهادت رسیده، کار حرامی انجام نداده است. علم امام بحث مفصلی است. ما تو اون بحثهای کلاممان مفصل در مورد این صحبت کردیم و قبلش هم جلساتی با رفقای کانادا داشتیم. آنجا مفصل شاید هفت، هشت، ده جلسه صحبت کردیم که حالا این بحث فقط این نیست که امام نمیدانسته که تو این لیوان سم است. گاهی میدانسته. علم امام دخالت ندارد. یعنی میداند که بدانم و ندانم فرق نمیکند. خدا میخواهد به واسطه این سم من را از دنیا ببرد و هیچ هم من نیست. تکلیف امام. ولی به هرحال آنی که علما گفتند این است که اگر امام جزئیات را ندانسته باشد هم هیچ مشکلی پیش نمیآید. لازم نیست برای اینکه امام باشد لازم نیست جزئیات را بداند که تو این لیوان سم است. فلان چیز ضرر دارد و امام هم مریض میشود. امام مریض میشود یعنی چی؟ یعنی امام یک جایی مینشینند که نباید بنشینند. امام یک چیزی میخورند که نباید بخورند. حرمت شرعی هم ندارد. این که خوردن یک کمی فشارشان رفته بالا، فشارشان آمده پایین یا مثلاً این باد بهشان خورده، مثلاً سرما. این قدرش طبیعی است. علما بزرگان هم برایشان پیش میآمده. معده یک چیزی میخوردند مثلاً حالشان بد میشد و هیچ هم مطابق الان علما مثلاً کرونا نمیگیرند؟ عرفا کرونا نمیگیرند؟ میگیرند. ممکن است بگیرند. تو این همه علما تو این ماجرا، این چند وقت از دنیا رفتند. او میداند که اگر جایی دست بزند به چیزی که ویروس دارد حرام است. ولی حالا هرجا میخواهد دست بزند چشم برزخی باید بیاید مثلاً اسکن بکند، بوق بزند که مثلاً اینجا کرونا دارد؟ اینجا ویروس دارد؟ نه! اگر یقین دارد که اینجا دست میزند کرونا میگیرد، نباید دست بزند. این حرام است. اگر یقین دارد. خیلی رعایت کردند، ماسکم زدند، دستکش هم زدند. این حریمها را هم رعایت کردند. بنده در یکی از اساتید خیلی خوبمان که خیلی مراعات این مسائل میکند دیدمشون کرونا و خوب هم شدند به لطف خدا. از اساتید درجه یک. خب، این چون مثلاً عارف است، چون ولی خدا کرونا میگیرد، طبیعی است. پس اینها احساس ضرر نمیکردند. سیگار تو آن دوران. سیگار ۵۰ سال پیش، ۶۰ سال پیش مثل همین تراریختههای الان است. مثل چایی بود. این چاییهایی که الان ما مصرف میکنیم، اینها مگر خیلی چیزهای خوبی است؟ همین برنجهای هندی که ما مصرف میکنیم چه پدری در میآورد از معده و کبد و روده و همه فت و فرمون هم تو همه خانهها ریخته است. مگر میشود گفت حرام است؟ بگوییم کله آدم را میکند. میگویند: «آقا دیگر خیلی شور، خیلی تندروی میکنید و همهچیز را دارید از ما میگیرید و فلان میکنید.» یک روزی میآید همه اینها واضح میشود. البته انشاءالله که رونق اقتصادی ایجاد بشود و بتوانند همه برنج سالم و خوب درجه یک مازندران و گیلان را مصرف بکنند که نیاز به این برنج بیخود این ور آن ور هم نباشد. همین برنجها را هم بهش چیزهایی نزنند. این هم باز هزار تا ماجرا داریم. چیزهایی که به این برنجها و به این شالیزارها و اینها میزنند، چقدر سرطان زیاد است تو خود مازندران و اینها به خاطر همین هم. به هرحال اینها چیزهایی است که طبیعی است. آن موقع سیگار این شکلی بوده. یعنی اینها هیچ احساس ضرری در سیگار. صدایشان مثلاً این نفسشان میگیرد، میگفتند این قدش طبیعی است. بالاخره آدم چایی هم که عرق شیمیایی میشود، هیچکی نمیگوید که عرقم درآمد حرام است بدن من دارد عرق تولید ضرر باشد یا در اثر یک اختلالی در بدن باشد که دارد آدم عرق میکند با خوردن چایی، ولی هیچکی هیچ احتمالی به این نمیدهد که این یک چیز بدی باشد. آن قدر هم که سینهها مثلاً خسخس میکرد. تازه همانش هم مثل آقای بهاءالدینی رفته بودند حرم امام رضا (علیه السلام)، سیگار از من بردار اگر ضرر دارد. که داماد ایشان برای بنده تعریف میکرد، میگفتش که ایشان را بردیم در اواخر سنش بردند اسکن گرفتند از ریه ایشان. آن دکتر گفتش که: «مگر میشود آدم صبح تا شب سیگار بکشد؟» ایشان اذیت ریه. «ریه، ریه یک آدم ۱۸ ساله است، هیچ ۱۸ ساله ندارد. ذره دود من توی ریه نمیبینم.» مگر میشود کسی سیگار بکشد صبح تا شب ریهاش این شکلی باشد؟ که باز مرحوم آقای حجتی هم شیخ عباس حجتی، ایشان هم باز به بنده میگفت. ایشون گفت: «من از بهاءالدینی شنیدم، رفتم حرم.» «خدا رحمتش کند، رفتم حرم، گفتم که فقط ضرر سیگار از بهاءالدینی برمیداری، از منم بردار.» به امام رضا گفتم: «من هم هیچ مشکلی ندارم. الان ۸۰ و خردهای سالم است، روزی چند تا سیگار میکشم، هیچ مشکلی هم.» خب، حالا من جوانم مثلاً همین را بهانه کنم و بروم حرم بگویم: «فقط از بهاءالدینی و حجتی برمیداری. تازه من سیگار نه، میخواهم شیشه بکشم. شیشه را از ما بردار.» آن از آنها. اگر زهرا (نامفهوم) برداشتند، به خاطر این است که آنها هیچ احتمال حرام بودن، یعنی از جهت موضوع جزئی آنها واضح بود برایشان که اگر ضرر دارد نباید بکشند. ولی نسبت به این شک داشتم که نکند ضرر داشته باشد. شک داشتم، گفتم: «یا امام رضا، اگر ضرری هم دارد ما که یقین نداریم. اگر یقین داشته باشیم که نمیکشیم.» این ور آن ور میشنویم گاهی ما که ۸۰ ساله میکشیم هیچچیزمان نشده است. اگر این هم هست، برش دار. آن یک بحث دیگر است ضمن اینکه سیگار یک چیز خاصی هم دارد. آنهایی که اهل تفکرند خیلی خوب این سیگار جنبه سودایی و اینها چون دارد و دوده و تو سر و اینها میآید، اینها که چون دود و این چیزها با سودا خیلی تناسب دارد و اینها که خیلی اهل فکرند سیگار زیاد میکشند و یکیاش این است که خب بالاخره انس خاصی با سیگار دارند که حالا البته عرض میکنم علما وقتی باخبر میشدند سیگار ضرر دارد چه واکنشی نشان میدادند و همانجا ترک میکردند. بعضی داستانها عرض میکنم. همین جا از شهید موسوی هم آوردم و نکته بعدی هم این است که سیگار از چیزهایی است که عرفا هم یک وجه عرفانی رویش دارند. مثلاً میگویند که بعضی چیزها که خودش خوب نیست ولی خوابش خوب است. دیدنش تو خواب خوب است. سیگار و قلیون این شکلی است. اگر کسی خواب ببیند دارد سیگار میکشد یا قلیون میکشد، این چیز خوبی است. تعبیر میکردند به این و میگویند که سیگار تو عالم رویا و اینها حکایت از فنا دارد. میکشم، فانی میشود، تمام میشود، میرود. برای آقای حسنزاده گفته بود: «من دیدم که استاد آقای حسنزاده آملی از آقایون، از مدرسین قم سیگار دارد میکشد.» آقای جوادی آملی دیدم یک دانه سیگار دستش است. به یکی از این معبرین گفتم و گفتش که آن سه تا سیگار دست آقای حسنزاده فنای در افعال و صفات و ذات. فانی در این سه تا. این سه تا سیگار و خلاصه خدمت شما عرض کنم که این از چیزهایی است که این وجه عرفانی اینجوری هم سیگار دارد.
پس این بزرگان سیگار کشیدنشان از این باب بوده. قاضی هم مرحوم علامه طباطبایی. حالا امام کلاً اهل سیگار نبودند در تمام عمرشان. آقای بهجت هم نکشیده. «چه جور عارفی هستی شما؟ نجفی؟ آنها همه میکشیدند!» دیگر ما نشد دیگر. امکاناتش نبود. تو ماجرا هم دارد که آقای مرعشی تعارف کردند به امام زمان. «ما از این فضولات به دوریم.» نگفتند حرام است و نکش و شما خجالت نمیکشی نشستی حق النفس و فلان و اینها. یا امام زمان بودند یا یکی از اولیای مقرب حق بودند و دجال الغیب (نامفهوم) هرچی بودند. به هرحال آن آقا نگفته بود برای چی میکشی؟ به ایشان نگفته بود. کشیده بود، آن موقع اینها عرف بوده، باب بوده، هیچ چیزی هم نداشت. الان البته اگر کسی بخواهد بکشد، فتوای مراجع این است. هم آیت الله مکارم فرمودند هم رهبر انقلاب فرمودند الان قطعاً حرمت شرعی دارد کشیدن سیگار. کسی بخواهد شروع بکند. حتی دیدم اعضای مکارم پرسیده بودند که آقا ما قبلاً دیگر چهل سال پیش شروع کردیم. برای ما که دیگر مشکل ندارد؟ برای شما هم مشکل دارد. هر باری که لب یک ضرر را ضرر مطالب. بین مراجع اینش اختلافی است که کسی دفعه اول بکشد یا مثلاً چند سال است کشیده الان چه حکمی دارد. دفعه اولش که خب شکی نیست قطعاً ضرر دارد. سؤال کنند از مرجعشان. این حرفهای ما قطعاً دشمنی زیاد درست میکند دیگر. که سیگار بزنیم کنار و قلی. قرائتی در مورد سیگار یک صحبت کرده بود اول انقلاب، خیلی خندم گرفت. ایشان تو تلویزیون سال ۵۹ اینها در مورد ضرر سیگار دارد صحبت میکند. بعد میگوید که الان ملت پای تلویزیون نشستند، میگویند: «تریاک و هروئین و آن خلخالی آن قدر نامفهوم تا آمدی سیگار و قلیون را از ما بگیری.»
حالا دیگر بحث در مورد سیگار و اینها خیلی سال است که مطرح است در مورد اینکه این ضرر دارد و اینها. ولی به جایی نرسیده. ریه آنچنانی، عکسش را چاپ میکنند روی سیگار و باز هم ملت میخرند و میکشند و خوشگلش هم کردند. این ور عکس ریه چیز خراب و بعد مثلاً رنگ سبز فسفری مثلاً جلد سیگار را هم طراحی کردند. به هرحال این حالا شاید ضرر اقتصادی هم واقعاً باشد. سیگاری که کشیده میشود به آن من نمیتوانم نظر بدهم و کار داشته باشم ولی به هرحال ضررش مسلم است. سیگار، قلیان، این چیزهایی که الان خیلی خصوصاً بین جوانها باب شده، اینها مشخص است که ضرر دارد و حق النفس است. نسبت به سلامت انسان مشکل ایجاد میکند. حالا بعضیها هم سیگار میکشند باز از این دوستان صدا و سیما صدایشان مثلاً خوشگل میشود با سیگار. سینه را مثلاً پر میکند و برای اینهایی که میخواهند صداهای قشنگی مثلاً معمولاً بین مجریها و اینها اینها باب شده. سیگار و قلیون و اینها که مثلاً صدایش... اینها توجیه نمیشود دیگر. اینها همهاش توجیه است. اگر ضرر دارد که دارد، باید گذاشت کنار. اینکه عرفا میکشیدند و آقای فلانی و اینها، هیچ کدام از این عرفای الانی جدیدیها را ما ندیدیم. آن عرفای قدیم هم عرض کردم وجهش چی بود. الان بله، عرفای الان تراریخته استفاده میکنند. و ۱۰۰ سال بعد عرفای بعدی که نه چایی استفاده میکنند نه طلا استفاده میکنند. اینها هم میرود جلو و این معلوم میشود که اینها ضرر دارد و هیچ هم نباید توقع داشته باشیم چون عارف است باید بداند که این چایی ضرر دارد و بداند که آن مثلاً تراریخته است. باید بداند که فلان. نه، این هم هیچ دلیلی ندارد که چون یک نفر عارف است باید این جزئیات را بلد باشد، بداند. اینها هیچ توجیهی ندارد، این حرفها. برای همان آقا اگر بنشیند توضیح بدهد که آقا این تراریخته است، اینجوری است، اینجوری است، این کار را میکند، همان لحظه کنار میگذارد. اگر توجیه بشود کامل. من مثالهایی را عرض کردم. اینها به جنبه مطلب واقف نیستند. یعنی مطلب برایشان روشن نیست که آیا واقعاً ضرر دارد یا ندارد. مثلاً فتوا در مسئله کشیدن تریاک چنانکه مرحوم آقا سید ابوالحسن در رساله «وسیله النجات» ذکر کرده، چنین است. یک وقت میگوییم که یک پوک به تریاک زدن چطور است؟ به صورت عادت درآمدن، چون بر مقیاس ضرر و این آن مقدار معتدبه نیست، پس حرام نیست. پوک. ولی عادت کردن یعنی تریاک کشیدن به گونهای که منجر به عادت بشود و نیز هر مقدمهای که موجب این عادت بشود حرام است. پس اگر عادت بشود و حال آنکه ما نه در قرآن چیزی در مورد تریاک داریم نه در سنت. معتاد شدن به تریاک را فقط به این دلیل میگویند حرام است که ضرر دارد. یا مثلاً هروئین که مسئله جدیدی است، در قدیم نبود. چون محرز است که یک امری است که قطعاً ضرر دارد، در حرمت شب. در مورد سیگار و قلیون هم به همین ترتیب است. استدلال کلیاش این است که هر چیزی که ضرر دارد حرام است. یک فقیه خودش قلیون و سیگار هم بکشد ولی او فکر نمیکند که یک چیز پرضرری است، این همین. اما فقیه دیگری که به ضررهای این دو آگاهتر است و برایش محرز است که واقعاً کشیدن آنها صدمه زدن به بدن است، عمر را کوتاه میکند. بله، یک کسی روی موضوع کار نکرده است. مثلاً بنده خودم چون تخصص در مورد اینستاگرام کار کردم و تحقیق کردم، کتاب نوشتم. بنده برای خودم واضح شد اینستاگرام ضرر دارد. ضررش هم کم نیست، خیلی هم زیاد است. فقط هم به فرد من نیست، به خانواده من و هرچی دور و بر من هم هست. بنده به این رسیدم حرمت شرعی دارد. بنده هیچ فعالیتی در اینستاگرام ندارم. روی گوشیام ندارم. فقط هم گاهی بروم سر بزنم به همین صفحهای که رفقا زدند و اداره میکنند که مثلاً اگر چهار تا کامنتی چیزی باشد بخواهم نگاه بکنم و اینها. همین. و هیچ گردش و رفتن و فلان و اینها ندارد. به این رسیدم که آقا این مشکل شرعی دارد. فتوا هم نمیدهم به کسی اینستاگرام بیاید بیرون. هر کسی خودش باید به این نتیجه برسد. دیدم آقا به عنوان یک طلبه، به عنوان کسی که حالا یک کمی هم شاید بشناسد فضای رسانه و اینها را. اینستاگرام کار میکنند، فعالیت دارند. بنده برای شخص خودم دیدم این ضرر دارد. دیدم حضور من آنجا هیچ خاصیتی برای شخص من ندارد. حضور به این نحو که میخواهم بروم بچرخم. حالا یک پیجی زدند یا چیزی مطلب یک بحث دیگر است. شخص من میخواهد فعالیت بکند و برود و بچرخد و بیاید و فلان و اینها اسمش را هم میگذارم من در جریان باشم، باید بدانم فلان. نه! همان اطلاعات آدم ۱۰۰ جای دیگر میتواند در جریان باشد بدون اینکه مشکلات برایش پیش بیاید. اینجوری استفاده و اینجور فضای اینجور محیطی. دیدم برای شخص بنده مثل اینکه من بروم مثلاً لب ساحل بنشینم. بخش خانم خلاصه. من باید بدانم در جامعه چه خبر است. چه مارک لباسهایی مثلاً الان در بازار مثلاً لباس فلان دارد استفاده میشود. به من چه آخه؟ چه توجیهات مسخره و من درآوردی. آنجا ضرر دارد، حضورش آسیب دارد برای روح من و روان من و شخصیت من و زندگی من و خانواده من. این هم همین. اگر احراز بشود که ضرر دارد، آدم باید بگذارد کنار. هر کسی باید بررسی بکند دیگر. تشخیص ضرر کار راحتی نیست. در مورد هر (نامفهوم) ممکن برای کسی ضرر داشته باشد، برای کسی دیگر ضرر نداشته باشد. اینها بالاخره بحثهایی است که و بعضی چیزها ممکن است که برای نوع آدمها ضرر دارد. غالباً استفاده از اینجور چیزی برایشان ضرر دارد. آن خب، آن هم باز مشکل شرعی پیدا میکند. به هرحال مسئله، مسئله برایش محرز است که واقعاً کشیدن آنها صدمه زدن به بدن عمر را کوتاه میکند. به سلامت لطمه وارد میکند. خلاصه برایش محرز است که اعتیاد به سیگار ضرر دارد، فتوا میدهد که حرام است. خود همین آقایان هم که اعتیاد دارند وقتی مریض میشوند به طبیب مراجعه میکنند، طبیب به آنها میگوید: «سیگار ضرر دارد.» میگویند: «چون طبیب گفته من شبهه میکنم و دیگر حرام است و نمیکشم.»
اصل کلیه به خصوصیات مسائل کاری ندارم. این اصل کلی در اسلام است که هر چیزی که برای جسم انسان زیان داشته باشد حرام است. حالا نه فقط جسم. هر چیزی برای خانواده من ضرر داشته باشد. هر چیزی برای تربیت فرزندان من ضرر داشته باشد. هر چیزی برای فکر و فرهنگ و هوش و استعداد توان فکری و علمی من ضرر دارد. عنوان ضرر. «لا ضرر ولا ضرار فی الإسلام.» هرچی به عنوان ضرر پیدا کرد دیگر حرام است و مسئولیت هم انسان بابتش در برزخ دارد. بعداً میگویند که برعکس درست زیاد میبینیم که خوردن فلان میوه یا فلان سبزی مثلاً مستحب است. چون دندانها را محکم میکند. دیگری فلان بیماری را از بدن بیرون میبرد. این موارد در سنت زیاد است که ملاک یک حرام یا یک مستحب یا یک مکروه زیانخواندن یا مفید بودن یا مفید نبودن فلان چیز. چون برای معده خوب است. بنابراین پرورش جسم در حدود پرورش علمی، بهداشت، سلامت و تقویت که جسم نیرو بگیرد کمال است. میدانیم همه کسانی که از نظر بدن نیرومند بودند، این نیرومندی برایشان کمال شمرده شده است. مثلاً امیرالمؤمنین نیرومند بوده و نیروی بدنی داشته و این جزو کمالات آن حضرت است. امام مفصل در مورد این مواد مخدر صحبت میکردند که طرح دشمن برای این است که جوانهای ما یک مشت آدم بیحال، علاف، انگل بار بیان و وقتی که بخواهند دشمن را پس بزنند انرژی نداشته باشند، زور نداشته باشند. آدمهای سربار تو جامعه. آدمهای بیخاصیت. یک جوان با نشاط اثرگذار فعال مفید، این اگر میخواهد اینجوری باشد باید از همه اینها که برای بدن ضرر دارد و اینها. همینهایی که خیلی از این جوانهایی که قلیون میکشند نیم ساعت بهش بگوییم: «بدو!» پته پته میافتد. پرت میشود به زمین. سینه نفس ندارد. یک ساعت پیادهروی نمیتواند بکند. اگر حرام هم نبود، ضرر نداشت، همین که من میبینم آقا آن وقتی که قرار است مفید باشم، فایده داشته باشم، به درد امام زمان بخورم، به درد خدا بخورم، خاصیت ندارم. همین بسته برای اینکه آدم ولش بکند. چه برسد به اینکه بخواهد من هم در سلامت اعضای بدنم هم آسیب ایجاد بکند. خب، این یک نکته.
آن خاطره دیگرم از شهید مطهری میخواهم بگویم. یک چیز قشنگی است در کتاب «آزادی معنوی». انسان به یک چیزهایی عادت پیدا میکند. عرف جامعه بر او یک اصل میشود. یک عادت جسمی روحی برایش پیدا میکند. عادت جسمی مثل عادت به سیگار کشیدن. خیلی از افرادی که سیگار میکشند وقتی پزشک به آنها میگوید: «سیگار نکش.» جواب میدهند: «عادت کردم.» خب، این هم ببینید. بعضی قویاند، میتوانند با عادت مبارزه کنند. «نمیتوانم عادتم را ترک کنم.» «ترک عادت موجب مرض است.» که حرف مفت است. «الهَاجِر مِن حَجرِ سِیأت» (شاید منظور «المهاجر من حجر المعصیات» باشد). مرد آن است که بتواند از آنی که بهش چسبیده جدا بشود، هجرت کند. تو اگر از یک سیگار کشیدن نتوانی هجرت کنی انسان نیستی. مرحوم آیت الله حجت اعلي الله مقامه یک سیگاری بود که من واقعاً هنوز نظیر او را ندیدم. کلاً گاهی سیگار از سیگار قطع نمیشد. گاهی هم که قطع میشد، طولی نمیکشید. ایشان اکثر اوقات سیگار میکشیدند. وقتی مریض شدند برای معالجه به تهران آمدند و در تهران اطبا گفتند: «چون بیماری ریوی هم دارید باید سیگار را ترک کنید.» ایشان ابتدا به شوخی گفته بود: «من این سینه را برای سیگار میخواهم. اگر سیگار نباشد سینه را میخواهم چه کنم؟» گفتند: «به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً مضر است.» فرمود: «مضر است؟» گفتند: «بله.» گفت: «نمیکشم.» یک «نمیکشم» کار را تمام کرد. یک از و یک تصمیم این مرد را به صورت یک مهاجر از یک عادت قرار داد. اول «سیگار میخواهم.» فهمید که ضرر دارد. گفت: «ضرر دارد؟» گفتند: «بله.» گفت: «تمام.»
تاریخی در مورد این عزمی که این علما داشتند. یک خاطره دیگر از مرحوم علامه جعفری که تو کتاب «یاد یار» از ایشان نقل شده، صفحه ۱۲۲. «روزی صحبت از سیگار و ترک آن به میان آمد. استاد فرمود: علت ترک سیگار من این بود که روزی خانمی به من تلفن کرد و گفت: سیگار چه حکمی دارد؟ گفتم: مباح است.» علامه جعفری که اینقدر فیلسوف و پروفسور (نامفهوم) و غرب دیده و همین مال دوران معاصر خود ما بوده. یعنی خیلی مال صد سال پیش نبوده. ایشان سال ۷۷ از دنیا رفتند. خیلی هم به روز بوده. خیلی ایشان علامه جعفری خیلی به روز بوده به نسبت برخی از علمایی که اصلاً فضای غرب چون با اطبا و فلاسفه جدید راسل، برتراند راسل، ایشان مصاحبه کرده بود. خود راسل شخصیت شناختهشدهای در بالاخره همچین جایگاهی داشت. ایشان وقتی بهش گفتند: «مباح است.» میخواهم بگویم این فضای ذهنی است. مثل همان که عرض کردم نوشابه خوردن، شکر. نوشابه زرد مثلاً یا سیاه فرقی نمیکند. بلکه هم ضرر نوشابه واضح است، هم بین سیاه و زردش هم تفاوتش باز مشخص است کدامش بیشتر. گفته بود که: «مباح است.» خانم: «دو تا پسر من اخیراً سیگار میکشند. وقتی میگویم نکشید، میگویند: اگر سیگار چیز بدی بود، آقای جعفری نمیکشید.» «این حرف باعث شد تا من از خدا بخواهم که من را در ترک سیگار کمک کند و کرد.» علامه جعفری اینجا سیگار گذاشته بودند کنار. عنوان جدیدی پیدا کرده بود. بعد بهش گفتم: «یک جوان سیگار بکشد آن فرق میکند.» سیگار کشیدن یک، یک فرهنگ دیگری دارد. یک فضای دیگری دارد. اصلاً با آن حال و هوای ما که مثلاً ۷۰ سالمان است سیگار میکشیم و اثری که برای او دارد فرق میکند. سیگار کشیدن من دارد روی سیگار او اثر میگذارد. اینها گذاشته بودند کنار.
بین علما خیلی رایج بوده که وقتی میدیدند که آثار این شکلی دارد. شیخ عباس حجتیان به مردم فرمود که: «من جلو مردم نمیکشم که کسی عادی نشود برایش و کسی یاد نگیرد سیگار.» سیگار «پاین» (احتمالاً پایپ یا چوب سیگار) میکشید. چون گفتش که: «من سیگار پیر میکشم که ضررش به نسبت بقیه کمتر است.» در مورد سیگار از علامه طباطبایی یک نکته عرض بکنم در مورد سیگار کشیدن علامه طباطبایی و بعدش نکات دیگری که باز در مورد سیگار اینجا مجموعه تهرانی مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب «مهر تابان». حالا دو تا نکته از ایشان میخواهم بگویم. یعنی خود ایشان یکی از مخالفین جدی سیگار بوده رحمت الله علیه. و خودش تو کتابی که در مورد علامه طباطبایی نوشته، در کتاب «مهر تابان» قشنگ در مورد بحث سیگار ایشان صحبت کرده بودی. در صفحه ۶۸ تو پاورقی ایشان میگوید: «اما تفسیر المیزان که با قلم واحد بر روی کاغذ نوشته میشد و مسوده و چکنویس نداشت و حتی تصحیح مطبعه آن هم توسط خود حضرت استاد علامه علامه طباطبایی بود.» خود علامه این را تصحیح میکردند و همه کارهاش با خودشان بود. «رحمت الله علیه ملزمت ع» (نامفهوم). «در آن وقتی که ایشان مشغول نوشتن بود فقط گاه گاهی یک چای کمرنگ میخورده و یا یک نصفه سیگار میکشیدند.» و سیگار ایشان هم «اشنو» بود و یک پاکت آن هفت تومان یا هفت ریال ارزش داشت و چهبسا ایشان پول سیگار را هم نداشت. یعنی علامه المیزان با سیگار نوشته است. این محصول سیگار علامه است. کنارش یک چایی کمرنگ بود و یک نصف سیگار دائم. علامه سیگار میکشیدند مینوشتند. خب، ایشان اینجا در مورد سیگار علامه میگویند و تو کتاب «نور مجرد» که کتاب خیلی خوبی است از جناب آقای تهرانی چاپ شده. جلد اول «نور مجرد» صفحه ۶۸۹، سبک زندگی. این کتاب «نور مجرد» کتاب بسیار خواندنی و جالبی است. خیلی نکات هم دارد این کتاب. یک بخشیش حالا از صفحه ۶۸۳ بحث جو را مطرح میکند. گرسنگی. در مورد خوراک نکات خیلی جالبی دارند. در واقع سبک زندگی یک سالک را تو بحث خوراک چقدر بخورد؟ چیا بخورد؟ چیا نخورد؟ چه شکلی بخورد؟ یکی از چیزهایی که ایشان خیلی باهاش مخالف بودند استفاده از چنگال است. مرحوم آقای انصاری همدانی با چنگال مخالف بودند. ایشان هم گفته: «من حرام نمیکنم. نمیگویم مکروه ولی من از چنگال استفاده نمیکنم. چون این شکلش، هندسهاش یکجوری است. این مثلاً نعمت خدا را، آن کاهو را، آن نمیدانم آن چیز را باید بزنی فرو کنی تو این. این از رحمت خدا به دور است. اینجور برخورد کردن با این نعمتهای خدا از ادب بندگی به دور است.» هم چاقو را که مثلاً خب روایت هم داریم که مثلاً با چاقو روی نان نکشید. هم چنگال و از دست استفاده میکردند. گفتند که: «من دست چنگال از دست چنگال استفاده نمیکردم.» ولی در مورد اینکه اینها بالاخره این شکلهایی که دارند اثرگذار هستند. خود مرحوم علامه المیزانی که مینوشتند با قلم آهنی ننوشته بودند. چرا از قلم آهنی استفاده کردند؟ «آهن از جینس تند و تیز. «انزلنا الحدید فیه بعث شدید.» خیلی برای بریدن و این در واقع برای جدایی کار آهنی است که دو تا چیز از هم جدا کند، ببرد. و این معارف لطیفه با آهن جور در نمیآید. با قلم مدادی ایشان نوشته بودند. چوب و درخت و اینها باشد و جوهر و مرکب مثلاً اگر باشد. با آهن نباشد که مرکب از طریق آهن بخواهد بیاید روی کاغذ. هیچ واسطه آهنی نداشتند. بزرگان لطافتها را داشتند. این دقت توی بحث چنگال هم همین مراقبت گذاشتند. خود قیافه چنگال که این شکلی است و آن تیزی و آن تندی و آن برش و تاباندن و اینها مثلاً از ادب بندگی به دور است که با نعمت خدا کسی اینجوری تا بکند. قاشق نه. قاشق گودی دارد. یک فقری مثلاً دارد توش پر میشود و اینها قشنگ هم هست ولی چنگال نه.
و خود همان ادب نشستن، آن حضور، نحوه برخورد با آن سفره و اینها بالاخره چیزهای خیلی مهمی است. از اینها گرفته گفتند اینجا تا اینکه چی بخورد؟ مثلاً در مورد گوشت گفتند که اعتیاد به گوشت خوب نیست. حالا پرخوری که مفصل در موردش روایات داریم که بد است. در مورد گوشت هم روایت داریم که این مثل شراب اعتیادآور است و کاری نکن که معتاد گوشت بشوید. یک وعده در میان، دو وعده در میان. آقای تهرانی هم گوشت خیلی کم میخوردند با حبوبات جبران میکردند. حبوبات هم تو بالاخره بسیاری از این ویتامینها و پروتئینها و انرژیهایی که توی گوشت هست آنجا تأمین میشود. لوبیا و عدس، اینها چیزهای خیلی خوبی است. نکات در مورد خوردن که خب نکات خیلی خوبی است خوردن و نوشیدن و اینها. و یکیاش همین بحث این خوراکیهای این شکلی است. بحث سیگارم همین جا مطرح میکنند. در مورد کشیدن سیگار در مورد خوردنی میگویند که مصرف بیش از حد غذاهایی مثل تخم مرغ و روغن که انسان (نامفهوم) میفرمودند: «باید احتیاج بدن را به جای زیادهروی در مصرف گوشت و مانند آن، از حبوبات و دیگر غذاهای مقوی و مفید و سالم تأمین کند.» و اثری که لقمه روی بدن دارد که خب باز این هم مفصل اینجا در موردش صحبت میکنند و زمانی که از دست کیا لقمه بگیری، سفره کیا را بنشینی و کیا سر سفرهات بنشینند.
«در زمان کودکی روزی در خدمت ایشان به زیارت یکی از علمای اهل ورع و تقوا رفتیم. آقا زاده ایشان جناب میزبان که از ما با میوه و بستنی پذیرایی میکردند. حضرت علامه والد قدس سره (نامفهوم) تهرانی فرمودند: بخورید اینجا بخورید. چه اینکه غذای خوبان و عالمان ربانی مایه برکت و نور است.» میفرمودند: «چون غذا و میوه بازار در مورد میوه بازار که خوردنش خیلی بد است. میوه بازار غذایی است که جلو دیده میگویند که در دید مردم نفوس غنی و فقیر به آن نظر کرده یا بویش را استشمام کرده و در دل متمایل بودند که ازش بخورند. من نخوردم برکت و نور آن میرود و لذا از غذای بازار حتی الامکان باید اجتناب کرد.» تو بازار، خصوصاً جلو چشم بقیه. چون نشستی، شیشهاش مشخص است و میآیند رد میشوند. من پشت مشت آن را آدم یک وقت ببرد یا غذایی که بوش مثلاً نمیپیچد تو آشپزخانه. آن پشت درست کرده. یک وقت کباب آمده جلو مثلاً جیگر آمده بغل باد زده و بعد آورده برای شما. وضعیت مشکلات مردم و اینها، ده تا یتیم و گرسنه و اینها، این بوی همینجور خورده به مشام اینها. اثر وضعی دارد و ایشان نکته خیلی جالبی که اینجا میگویند: «چهبسا بعضی از بیماریهای صعبالعلاج به خاطر چشمی است که به آنها افتاده و انسان میخورد و مبتلا میشود و لذا میفرمودند برای خرید به بازار که میروید از میوههای داخل مغازه که مقابل دید مردم نیست بخرید. خرید خودتان را در کیسهای از چشم مردم پنهان کنید.» حتی اگر نانی بخرید و در راه کسی ببیند، حق نظر پیدا میکند. حق الناس، یکیاش حق نظر است و سزاوار است که به وی تعارف کنید. «چشش افتاده فقط مال حاملهها نیست که بچه چشماش سبز میشود. اینجا هم هست، نگاهش افتاده. حق نظر پیدا کرده. مستحب است بهش تعارف کنید.» تو روایت هم دارد که اگر شما باغی دارید که میوههاش مثلاً جوری است که مردم میبینند، مستحب است که میوهها را روز وقتی همه هستند و صدایشان بزنی بیایند آن موقع جمع کنید. بهنام یک سبدیه (نامفهوم) یک پیاله یک چیزی الان که بعضی میوه دارند درخت میوه فقط برای همسایهها کثیف کردن ماشینشان و خیابانشان و هرچی هم هست که خودشان بزرگواران میروند میکنند میخورند و کثافت و آشغالش همسایهها در همسایه. دیگر آن چی میشود؟ نمیدانم. آن اثرش چیست؟ خوب است این میوهها را اصلاً به همسایهها بگویند آقا خودتان یا خدا آدم میکنه (نامفهوم) به همسایهها میدهد. یک مقداری حالا بعضی جاها مثل مازندران خب اکثر خانهها هر کدام برای خودشان میوه دارند. آپارتمان فرق میکند با خانه ویلایی و اینها. آن هم باز خوب است. آپارتمان یا مثلاً من تو حیاطم یک میوهای دارم که آن یکی ندارد. به هرحال هم برکت میآورد، هم آن صمیمیتها و محبتها. چه گرهها را اینها باز میکند از زندگی و این هم که هی بخل و هی ماجرا این شکلی، این هم آثاری دارد.
حالا از به مناسبت این کتاب که میخواندم بحث قضا بود و اینها. ایشان میفرمایند که: «از غذاهای زیانآور و مواد بستهبندی و محصولاتی که به طرز سالم تهیه نشده نهی میکردند.» خود ایشان در این مسائل به شدت دقت میکردند. «خصوصاً از نوشابههای گازدار که جزو لاینفک غذای خانوادهها قرار گرفته، به شدت نهی میکرد و میفرمودند: نوشابههای موجود هم مضر است و هم مجتمع.» برخی تقریباً ۵۰ سال ۴۰ سال پیش است مطالب ایشان. آن موقع ایشان گفتند ضرر دارد. الان که دیگر یک چیز عجیب غریبی است. ایشان میگفتند که: «برخی از متخصصین مدعیاند که در انواعی از نوشابهها که تو پاورقی نوشتند: پپسی، کولا، در پپسی کولا مقداری از آنزیم لوزالمعده خوک است که طبیعتاً موجب نجاست تمام آن میشود و از این رو در این اواخر از نوشیدن کولاهای خارجی به شدت منع میکردند. در انواعی از نوشابهها به نسبت بسیار کمی الکل به کار رفته. این نسبت اگرچه یک به هزار باشد باز نجس است. نوشیدنش جایز نیست. بر فرض شک و اجرای اصل برائت تنها حکم تکلیفیاش برداشته شده اما آثار وضعی آن به قوت خودش باقی است و از طرفی آیا با وجود نوشیدنیهای حلال و طیب مثل شربت بیدمشک یا دوغ به سراغ این نوشابههای مشتبه رفتن برای استفاده خود یا مهمان صحیح است؟»
حالا باز در مورد نوشابههای این شکلی تو پاورقی توضیح میدهند. میگویند که در مورد ضرری که دارد در کتاب شریف «وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلامی» ضمن پیشنهاد هفدهم میفرمایند: «چه سرمایههای بیحساب صرف خریداری کولاها میشود در حالی که ماده از خارج میآورند و معلوم نیست از چی میگیرند. بعضی از محققین گفتند بعضی از مواد آن جز با الکل قابل حل شدن نیست و ماده منعش مثل نیکوتین به مقداری در آن موجود و ضرر آن برای معده و دستگاه گوارش مسلم است. مردم هم هجوم میآورند بر خریدن آنها بدون دقت و تحمل همینجور اینها را میخرند و این ضرر دارد.» ایشان آنجا میگویند که درخواست کردند از حکومت که حکومت اینها را ممنوع بکند. به هرحال عرض کردم الان ما اینها را میگوییم خندهدار است. وسط موزه صفر گرفته میشود. سیگار آن موقع هم شکلی این بزرگانی که سیگار میکشند آن موقع دقیقاً همین ماجرای همین نوشابه. مطالب خیلی مال عرض کنم که این هم مال قدیم است و خیلی هم جدید نیست و واضح است. الان خیلی وضعیت بدتر است در مورد ضرر این چیزهایی که تو بازار و نوشابهها و این انرژیزاها و اینها اصلاً بعضیهایش مواد دوپینگی توش است و بعضیهایش مواد مخدر توش است و آثارش هم که مشخص است روی عقیم شدن و چه و چه. و به نکته بعدی که نکته آخرمان بود نیست، سیگار و دخانیات برای شاگردان خودشان ممنوع و تحریم کرده. میفرمودند: «با توجه به مضراتی که برای آن ثابت شده برای تردید در حرمت آن نیست.» ولی خب در مورد آنی که دارو و اثر درمانی دارد و دکتر تجویز میکند خب مسئله فرق میکند که همینجا اشاره کردند بهش در مورد اسراف. چون بحث خوراک مطرح شد.
نکته قشنگی است دیگر. این را هم عرض میکنم. حضرت علامه والد قدس الله نفسه الزکیه که در پرتو سیره اهل بیت سلوک کرده و آیین بندگی را به جا میآوردند، زهد و تواضع در مأکل و مشرب (نامفهوم) از ایشان مشاهده و عیان (نامفهوم). خیلی مشخص بود که ایشان تواضع. اگر در سفره هم نان تازه و هم نان بیات داشتیم، ایشان همیشه نان بیات را میخورده. بارها خانم والدهشان (نامفهوم) مادران به ایشان میگفتند: «آقا اگر نان تازه را نخورید فردا این هم بیات میشود باز باید نان بیات میل کنید.» ایشان با این حال همان نان بیات را تناول میکرده. گاهی میوه تازه خدمت ایشان آورده میشد. میدانستیم که به تناول او میل زیادی داشتند ولی روی همین جهاد تناول، مبارزه با نفس میکردند اینها. بارها اتفاق میافتاد که از منزل دوستان و رفقا غذایی را که از سر محبت و اخلاص طبخ کرده و به رسم هدیه برای ایشان میآوردند با اینکه شبههای درش نبود اما معالذاک میل نمیکردند. میفرمودند: «این غذا برای فلان منزل یکی دیگر است و خوردن و آشامیدن و خوابیدن و برخاستن.» و بالجمله تمام رفتار و هیئت سالک باید از عبودیت او حکایت بکند که اینجا هم دیگر روایاتی را در این باب مطرح میکنند. بحث چنگال هم که عرض کردم نکاتی هم در مورد چنگال را اینجا مطرح میکنند. خدمت شما عرض کنم که ببینم دیگر نکتهای نمانده باشد اینجا. دیگر همین دیگر. مطلبی نمیبینم که مانده باشد بخواهم عرض بکنم که بحث خیلی قشنگی بود اینجا در مورد خوراک و بحث مربوط به ضرر اینها. این هم نکته قشنگ که غذایی که میخوردند سر سفره هیچ وقت با دستمال پاک نمیکردند. با دستشان اگر چرب میشد و اینها. گفته: «از ادب بندگی به دور است که با دستمال بخواهد پاک بکند. ادای بندگی به همان است که انگشت خودت را بلیسی و آن تواضع.» و گفتند: «آنزیمهایی هم دارد که خیلی خوب است.» یعنی سر انگشت وقتی میرود تو دهان و کثیف شده بحث دیگر، چرب شده سر انگشت من مثلاً از خوراک. دستمال میخواهم پاک بکنم. پرتقال خوردم، انگشتم مثلاً یکمی خیس شده از مایع پرتقال. که انگشتم را اگر تمیز است قبلش دستم را شستم و اینها. انگشتم را بخورم به جای اینکه بخواهم با دستمال چیز کنم. انگشت را میمکم. این با ادب بندگی بیشتر مطابقت دارد و همین نکات این شکلی که مطرح میکنند در مورد خویش. بحث ازدواج را که دیگر نمیرسیم. وقتم عملاً رو به اتمام است و بحث بعدیمان در مورد ازدواج. این هم بحث سیگار بود چون بحث مهمی بود و مدتی هم بود که میخواستی مطرح بکنیم. دیگر تو این جلسه نکاتش را عرض کردیم. انشاءالله که از هرچیزی که ضرر دارد برای ما دوری کنیم و حق نفسمان و حق بدنمان را هم بتوانیم ادا بکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...