بخش هفتم؛ شهید و شهادت
آیا میشود کسی عاشق خدا باشد ولی عاشق شهادت نه؟
چه کنیم تا خدا ما را دوست داشته باشد؟
اگر خدا متکبر است، چگونه دیگران را دوست دارد؟
معنای غیرت و عزت خدا
شهید کیست؟
محبوبیت شهید برای خدا
رسیدن شهید به مقام شهود
معنای عبارت " شهید زنده است "
معنای روایی و فقهی شهید
شهید حکمی، شهید حقیقی
عفیف را کمتر از شهید ندانیم
شهید خوف و حزن ندارد
شهادت نصیب چه کسی میشود؟
چرا خدا به دست گرفتن سلاح شهید افتخار میکند؟
نکاتی پیرامون حورالعین
فضیلت مجاهدین در راه خدا
شهدا در مورد چه کسانی سوال میپرسند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین و لعنهالله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
خدا را شکر میکنیم با بحث دیگری از جلسات عزیزان هستیم. امروز که این بحث دارد ضبط میشود، روز دهم خرداد است. گرامی میداریم یاد همه شهدای خرداد، این دهها هزار شهید انقلاب، این صدها شهید اسلام در طول تاریخ، و روح بلند حضرت امام، رضوانالله علیه، این مرد بزرگ و دستنیافتنی که افقی رو به سمت ملکوت برای مردم ما گشود.
بحث ما در "سه دقیقه در قیامت" رسیده بود به مبحث شهادت. اصلاً از جلسه اول صادق قیامت عرض کردیم، این کتاب و شهادت و آن چیزی که "سه دقیقه در قیامت" را منحصر به فرد کرده، بحث شهادت است. طعم شهادت در کتاب محسوس و ملموس است، هوس شهادت در وجود ما.
بحث شهادت، بحث مفصل و مبسوطی است و جا دارد مفصل در مورد آن صحبت کنیم، خصوصاً به تناسب کتاب. حالا فعلاً در حد این جلسه و این یک ساعت و نیم میخواهیم در مورد شهادت صحبت بکنیم. شاید لازم باشد بیشتر صحبت کنیم. اگر لازم شد، یک جلسه دیگر هم در مورد شهادت صحبت میکنیم. به مقام شهدا و جایگاهشان نکاتی را که در مورد شهدا هست، عرض میکنم.
اولین بخشی که در مورد شهدا میخواهم عرض کنم، از حضرت استاد آیتالله جوادی است. خب، خیلی هم تناسب دارد با امروز. بنده به ذهنم آمد. میخواستیم دیروز ضبط کنیم، ۱۴ خرداد، آن هم روز رحلت امام بود و بیتناسب نبود؛ ولی به ذهنم آمد امروز شاید بهتر باشد؛ به یاد روح این هزار شهید ۱۵ خرداد که سالگردشان است.
بسیاری از آنها در دریاچه و جاهای دیگر دفن شدند، قبری و نشانی از آنها نیست با عنوان شهید و اینها دفن نشدند. بین اینها بهسختی میتوان رفت و پیدا کرد که کدام شهید، گلزار خاص و جدایی ندارند مثل گلزار شهدا و در قبرستانها بینامند. در واقع اینها اسم دارند روی قبر ولی در واقع اینها هم شهید گمنامند و شهدای عزیز و مظلوم غریبانهای شهید شدند، خصوصاً که در ماه محرم و به عشق اباعبدالله، دوازدهم محرم سال ۴۲ بود و با داغ حسینی بود که این شهیدان به میدان آمدند و به شهادت رسیدند.
از وجود نازنین اباعبدالله الحسین، ارواحنا فداه، میخواهیم که نهایت عنایت و کرمش را شامل این شهیدان عزیز بکند و از دریچه این شهیدان به ما هم نظری بکند و عنایت و تفضلی بفرماید. امروز را و این جلسه را اگر ثوابی داشته باشد، به حضرت امام، رضوانالله علیه، و همه شهدا، خصوصاً شهدای خرداد، از آنها میخواهیم که به این بحث توجه بکنند. عزیزانی که این بحث را میشنوند و به این گوینده حقیر و ناقص و نادان توجهی بکنند که انشاءالله این بحث مورد رضایت خدای متعال باشد.
کتاب آیتالله جوادی آملی، کتاب "معاد در قرآن" که جلد چهارم تفسیر موضوعی است، بخش هفتم کتاب عنوانش «شهید و شهادت» است. یک بحثی را مفصل و مبسوط مطرح کرده است. شاید کمتر به ذهنم نیست، من که در کتابهای مربوط به معاد، یک فصل جداگانه در مورد شهدا کار شده باشد در ذهنم الان نیست. شاید آیتالله جوادی آملی در این جهت منحصر به فرد باشند که شهادت و شهدا را از بقیه جدا کردهاند در کتابشان، و حق هم همین است.
شهید چه آبرویی داشت؟ حقالناسی که به عهده خدای متعال است چه شکلی است؟ در این کتابها و نه در آنسوی مرگ و بقیه تجربیات، هیچکدام این مدل نبود که شهید اصلاً لازم نبود بیاید. اینکه حق را داشت، گفتند که: "انقدر بردار که راضی بشوی، هر چقدر راضی میشوی بردار و گناهانتو و صفحه اعمالتو پاک کن." این مقام خاص شهید، محبوبیت خاص شهید است.
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص» (صف: ۴) خدا دوست میدارد، محبوب خدایند اینهایی که در راه خدا مقاتله میکنند، جانشان را کف دستشان میگیرند و به میدان میآیند. خب، این فضای عرفان و عشق و عاشقی است دیگر، این آیه قرآن است. در زمان محبت، حرف چطور میشود؟ یک کسی در مورد عشق و عاشقی حرف بزند و حرف از شهادت نگوید؟ عشق با خدا، جایی حرف از عشق خدا بشود، این همه آدم در این جلسات میبینی که اکثر اینها در مورد عشق خدا، محبت خدا حرف میزنند. خب، آدم عاقل میشود در مورد عشق خدا حرف بزند، آدم دانا و عالم کسی که قرآن میخواند و میفهمد میشود در مورد عشق خدا حرف بزند و حرف از شهادت نزند؟ میشود کسی عاشق خدا باشد عاشق شهادت نباشد؟ میشود کسی عاشق شهادت باشد و محبوب خدا نباشد؟ برای خدا، خدا عاشقش نشود؟
«ان الله یحب الذین یقاتلون...» (صف: ۴) صفوف در هم آمیختهای که مثل سرب محکماند «کانهم بنیان مرصوص» (صف: ۴). اینها را خدا دوست میدارد، محبوبخدایند. محبت خدا رو ما چه میفهمیم؟ یعنی چه؟ خیلی عظیم. تازه محبت ما زمینه است برای اینکه محبوب خدا بشویم، وگرنه محبت ما به خدا که فایده و خاصیتی ندارد. همه عالم معلوم است که آن کمال مطلق جاذبه دارد و همه عالم به سمت او کشیده میشوند. اگر کسی محبت خدا را نداشت، احمق است، مریض است، دیوانه است. اینکه طبیعی است، همه باید محبت خدا را داشته باشند. آنی که خدا محبت به او داشته باشد، حرف است. یعنی خدا خودش را در او دیده است، چون خدا فقط خودش را دوست دارد و هرجایی که خودش را میبیند، دوست دارد. اصلاً عالم را آفریده چون خواسته یک آینه بگذارد جلو. آینه گذاشته خودش را ببیند. هرجایی که خودش را میبیند، دوست دارد. او دوست دارد خودش را ببیند، ماجرایش این است.
خدا غرق در خودش است. خدا شیفته خودش است. خدا مست خودش است. چه بگوییم؟ چه تعبیری کشش دارد که ما از این حکایت بکنیم. خدا عاشق خودش است. خدا واله در خودش است. الله! هم خدا خودش غرق در شیدایی نسبت به خود، غرق در شیفتگی نسبت به خودش است. خدا عاشق خودش است. خدا عاشق خودش است. «متکبر» است. متکبر که کس دیگری را دوست ندارد. خب، پس چطور؟ «ان الله یحب الصابرین»، «ان الله یحب المتقین»، «ان الله یحب التوابین»، محبوب خدایند و زیاد هم هستند در قرآن. خدا خودش را در اینها دیده که اینها را دوست دارد. اینها چیزی جدا نیستند که خدا بگوید: "عه! یک چیزی دارد که من ندارم، واسه همین دوستش دارم." خدا کمال را دوست دارد و هرجا کمال را ببیند، آنی که صاحب کمال هست را هم دوست دارد، چون در این آینه عکس رخ او افتاده است.
عکس رخ دوست دارد یک متکبر. وقتی ببیند یک جایی در سخنرانی دارند از کتاب او حرف میزنند، درباره کتاب حرفهای او را تکرار میکنند، درباره شخصیت و سخنرانی، علاقهمند میشود به آن کتاب، علاقهمند به آن سمینار، علاقهمند به آن گوینده میشود، چون خودش را در آنجا میبیند. علاقهاش به آن گوینده از باب علاقهاش به خود گوینده نیست، از باب علاقهاش به خودش است.
خدا «المتکبر الجبار» است. یکی از اسماء الهی «المتکبر». امام! هی داد میزنیم «الله اکبر»، کبریا! خدا خدا متکبر است. متکبر! خودش را شیفته خود. خدای متعال شیفته خودش است. هر جا کمالی ببیند خوشش میآید. خب، اینها که در راه خدا مقاتله میکنند، چه چیزی از خدا دارند؟ غیرت از خدا. خدا غیور است. «ان الله غیور». خدا غیور است. اینها هم غیرت دارند. دارند در برابر عنصر خارجی از خودشان مقاومت نشان میدهند. عنصر خارجی را پس میزنند. غیر را راه نمیدهند. مجاهده یعنی این، پس زدن مزاحم، پس زدن اَد (دشمن). اینها از غیرت نشأت میگیرد. خدای متعال غیور است. خودش را دوست دارد و کمالات خودش و هر آنچه غیر از کمالات خودش است که میشود نقص، پس میزند. بدش میآید. خدا از نقص بدش میآید. بغض دارد نسبت به نقص. دوست ندارد.
«ان الله لا یحب الکافرین» (بقره: ۱۶۱). حالا باز از عشق خدا میگویند بدون اینکه اطراف قضیه را روشن کنند. خدا کافرین را دوست ندارد، این آیه قرآن است. بالاتر: «ان الله عدو للکافرین» (بقره: ۹۸). خدا نه تنها کافرین را با همان تعریفی که خودش در قرآن از کافرین دارد که برید بخوانید، مثلاً کسی که با حضرت جبرئیل و میکائیل و عز و ملائکه خدا سر ستیز دارد، دشمنی دارد، بدش میآید، بدگویی میکند نسبت به این. «ان الله عدو للکافرین» آخر همان آیه: «من کان عدواً لجب…» (بقره: ۹۷). کسی که دشمن جبرئیل باشد، منم دشمن آنم؛ این کافر است.
خب، کم نداریم کسانی که بدگویی میکنند نسبت به جبرئیل، خصوصاً در فضای غرب و هالیوود که فیلمهای متعدد در اهانت ملائکه، انبیا، حتی. کفر! خدا اول اینها را دوست ندارد، ثانیاً با اینها دشمن است. خب، خدا دشمن است. خدا دشمن کافرین است. وقتی میبیند کسی دشمن کافرین است، خودش را در آن میبیند. دارد این کمال خود را در آن. خدا عاشق اوست همیشه. حضرت امام دشمن کافرین بود. روحالله بود، آینه خدا بود، وجهالله بود. خدا عاشق روحالله بود. خدا روحالله خمینی را دوست داشت، چون خدا در او تابیده بود و خدا را نشان میداد. دشمن کافرین بود. کافرین را دوست نداشت. فرمود: "تا شرک و کفر هست مبارزه هست." در وصیتنامه امام است. "و تا مبارزه هست، ما هستیم." اهل مبارزه بود، اهل مجاهده بود، اهل مقاتله بود. جان در کف دست داشت برای خدا.
خدا که خودش جانش را کف دستش نمیگذارد. این قسمت که شبیه خدا نیست. خدا که جانبازی نمیکند، به میدان نمیآید. این قسمت که شبیه خدا نیست. خدا غیرت دارد. آن جنبه کمالش این است. خدا غیرت دارد. خدا دشمن و مزاحم را پس میزند. خدا اجازه نمیدهد. خدا عزت دارد. اینها «اعزة علی الکافرین اشدّاء» (مائده: ۵۴). «اذلّةٍ علی المومنین» (مائده: ۵۴). خدا اینها را دوست دارد. اینهایی که در برابر کفار عزیزند، در برابر مؤمنین رامند، تسلیم، کرنشگرند، در برابر کافرین ستیزهگر. مبانی قرآنی! آدم تعجب میکند. سرشان را به ظاهر ادعای اجتهادشان میشود. واضحات قرآنی است: «اعزة علی الکافرین» (مائده: ۵۴). عزیز در برابر کافر. اینها را هم خدا اینها را دوست دارد: «یحبّهم و یحبّونه» (مائده: ۵۴). اینها هم خدا را دوست دارند. این محبت است.
در برابر کافر عزیز است. شهید کسی است که در مسیر مقابله و مقاتله با دشمن، جانش را در دست گرفته و جانش را از دست میدهد، به ظاهر. خب، این اصلاً نه آن آخرش که جانش را از دست میدهد، همان اولش که جانش را در دست گرفت، این محبوب خدا شد. خدا را دوست داشت، عزیز شد. وقتی هم محبوب خدا بشود، آن مقام شفاعت برای همین است. خدا هر کاری میکند برای اینکه او را راضی کند. «راضيةً مَرْضِيَّةً» (فجر: ۲۸) میشود. رضا دارد و شفاعت هم دارد. این میشود مقام شهید.
یک بخشی از مقام شهید این است. پس این محبوبیت شهید برای خدای متعال است، چون خدا در او تابیده است. کمالات دیگری هم البته میتوان گفت که چرا. یکی دیگرش این است که شهید به مقام شهود میرسد، شهادت میرسد که حالا توضیح میدهم. به شهادت میرسد، شاهد میشود. شهید شاهد میشود، شاهد بر اعمال میشود، شاهد بر احوال میشود، شاهد بر مسیر پیشبرد جریان حق میشود. اموات شاهد نیستند. برای همین مردهها را خدا زنده نمیداند. نه زنده نیستند، حیات را همه دارند. نه مؤمنین، کافرین هم حیات دارند. الان ابوسفیان هم در برزخ زنده است، صدام هم در برزخ زنده است، ترامپ هم انشاءالله به درک واصل بشود و همین زودیها او هم برود در برزخ، او هم زنده است.
همه اینها زندهاند. پس چرا میگویی فقط به شهدا نگویید که اینها مردند، اینها زندهاند؟ همه زندهاند. ابوسفیان هم زنده است. چرا شما میگویید که به شهدا نگویید اونا زندهاند؟ ولی آن حیات، حیاتی نیست که به این حیات مادی شما نظر داشته باشد و در این زندگی مادی شما اثر داشته باشد. شهدا در این زندگی مادی شما اثر دارند، کنش دارند. برای یک هدفی جانشان را دادهاند، رفتهاند، هدف را پیگیری میکنند، رصد میکنند، هدایت میکنند، دلها را، بدنها را، جریانها را برای اینکه به آن هدفی که اینها میخواستند برسند.
یک شهیدی مثل شهید تهرانی مقدم، رضوانالله علیه، هدفش این بود که اسرائیل را از بین ببرد. خب، کار او تمام شد و رفت. میگویی: "نگو مرد." "مرد" یعنی این. یک کسی هدفش این بود که فلان پاساژ در فلان بازار دست او باشد. زحمتهایش را هم کشید، مرد. این مرد. مرد یعنی دیگر اینجا اثری ندارد. دیگر این پاساژ مال او نیست. دیگر پاساژ به او نمیرسد. دیگر اینی که او میخواست محقق نمیشود. زنده است و در عالم برزخ است ولی حیات او در عالم برزخ نقشی در این حیات شما اینجا ندارد. ولی یک کسی مثل تهرانی مقدم، وقتی که به شهادت میرسد، میرود. هدفش این بود که اسرائیل را از بین ببرد. هدفش هم از اینکه اسرائیل را از بین ببرد، این بود که ریشه ظلم را بکند، ریشه طاغوت و کفر را بکند. به خاطر همان بود که مظهر «ان الله عدو للکافرین» (بقره: ۹۸) شده بود. از اینجا نشأت گرفته بود.
اینکه رفت، کار تمام نشد. «یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» (آل عمران: ۱۷۰). ادامه آیات: دائم هی رصد میکنند، چک میکنند، چی شد؟ ما رفتیم، بعدیها چکار کردند؟ به هدف چقدر نزدیک شدند؟ هی از خدا میپرسند: "خدایا، اینها، بعدیهای ما به هدف ما چقدر نزدیک شدند؟" و خدا هی به اینها بشارت میدهد که "من دارم اینها را میآورم به سمت هدف تو. دارم نزدیکشان میکنم. هدفی که تو میخواستی دارد محقق میشود." او که رفت اسرائیل را میخواست از بین ببرد، این اسرائیل از بین خواهد رفت، چون هدف این شهید بود. این شهید، شاهد است، ناظر است، نظارت میکند تا هدف او. چقدر دیگر مانده؟ کی میرسند؟ چطور دارند میروند؟ خوب دارند میروند؟ بد دارند میروند؟ و کمک میکند. خدای متعال این اجازه را داده است که در حد مقام آن شهید تصرف تکوینی بکند. دلها را هدایت میکند، بیدار میکند. نفوذ در دلها دارد.
شهدا زندهاند. دارند کار میکنند. همین الان یکی را میآورند، یکی را میبرند، فلان کتاب را به فلانی معرفی میکند، به فلانی میگویند فلان کتاب را بنویس. همین نشر شهید ابراهیم هادی، رضوانالله علیه، که همین کتاب خوب را نوشته و همینجور کتابهای بعدی که دارند مینویسند و کتاب بازگشت نوشته شده، جلد بعدیاش نوشته میشود، آثار دیگری در دست کار. در همین موضوع، اصل این کار، روح شهید ابراهیم هادی، رضوانالله علیه، قدس اللّه نفسه الزکیّه، این شهید بالا سر این کار بود، نظارت کرد، شاهد بود. خودش این مجموعه را راه انداخت، خودش هم تا الان پیش برده، همه کارها را خودش کرده است. یک شهید است، شاهد است. او میخواست کار فرهنگی کند، او میخواست دلها را سمت خدا بیاورد. یک مقدارش را زور خود را در این دنیا زد، جوانها را به خدا پیوند بدهد. هدفش هم مقدس بود. جان مبارکشان را در این مسیر گذاشتند. تمام شد و رفت.
نفوذ داشته باشد، تأثیر. تأثیر نفوذ روی جوانها هزار برابر شد. شهید حاج قاسم سلیمانی، رضوانالله علیه، دست و پای آمریکا را قفل بکند، او نتواند دست از پا خطا بکند، نتواند هیچ ظلمی را به بشریت وارد بکند. آنها مستقیم آمدند زدند. امروز صبح بنده یکی از رفقا تلفنی با هم صحبت میکردیم، اینترنتی. رفقای خوبمان در واشنگتن آمریکا. حالا البته الان عزیزان این پیام، این صحبتهای بنده را با دو سه هفته تأخیر گوش میدهند. شاید تا آن موقع وضعیت جور دیگری شده باشد. الان وضعیت آمریکا خیلی وضعیت بههمریختهای است. این رفقای ما تعجب کرده بودند و میگفتند که این شهید حاج قاسم سلیمانی دارد چکار میکند در آمریکا؟ از وقتی که حاج قاسم را زدند، ما داریم میبینیم اوضاع آمریکا دارد نابود میشود. عین تعبیری که رفقای ما گفتند، هم ایشان ذوب میشود، دارد نفس میزند، نفسهای آخرش است.
شهید! شما فکر کردید حاج قاسم را زدین، تمام شد و رفت؟ شهید زنده است، دارد کار میکند در یک وسعت بینهایت. حالا دارد کار میکند با یک دست پرزوری که به ابدیت بند است، دارد کار میکند. تا اینجا با یک توان محدودی داشت پیش میرفت. این تا حالا محدود بود. نگو تمام شد، این الان به نامحدود پیوست. آنی که دنبال دنیا بود، تمام شد. او دنبال یک محدودی بود، محدودش تمام شد. هرچی زور داشت زد. پاساژ و بازار و خوشگلی و زن و ماشین و باغ و استخر و تمام شد و رفت. این هم میرسد دست یکی دیگر، حسابوکتابش را پس بدهد. آنها مردند. «مرده» یعنی او و هرکی که این شکلی است.
مرگ شهادت است. هرکی در یک هدف مقدس در حرکت میکند، اینها حتی اگر در بستر هم بمیرند، شهیدند. یک معلم هم باشد، در مسیر تعلیم، میخواهد افرادی را هدایت بکند، تصادف هم بکند، این هم شهید است. شهید یعنی چه؟ یعنی اثرگذار است. این دانشآموزانش را نظارت دارد، احوالپرسیشان است، شاهد بر احوال اینهاست، شاهد بر اعمال اینهاست، مدیریت دارد، کنترل دارد، مراقبت دارد، میآورد، میبرد، دفع میکند، رفع میکند، جذب میکند. کارهای مختلفی که اینها قدرتهایی است که شهید دارد. شاهد و مظهر اسم شهید الهی است. خدای متعال هم شهید است. خدا شهید یعنی چه؟ یعنی کشته است؟ نه، یعنی شاهد است. یعنی همهچیز با نظارت و شهود اوست. همهچیز در تیررس اشراف و احاطه کامل اوست. هیچی از نظر او دور نمیماند. هیچی. «لا یعزب عنه مثقال» (سبأ: ۳). هیچی. یک مثقال ذره ندید گرفته نمیشود، از دستش در نمیرود. در احاطه مطلق اوست. شهید هم نسبت به این عالم این شکلی است. احاطه مطلق دارد. البته به مرتبه شهید، به آن گستره وجودی شهید. شهید داریم تا شهید. یک شهید سیدالشهداست، یک شهید امیرالمؤمنین است، یک شهید حمزه سیدالشهداست. بعضی شهدا بالاتر، بعضی شهدا پایینتر. درجات شهدا فرق میکند. همه شهدا در یک سطح نیستند ولی همهشان شاهدند، در حد خودشان. در حد خودشان این نظارت را دارند و قدرت دارند اثر بگذارند، تأثیرگذارند.
در اصطلاح فقهی یک شهید، البته در قرآن واژه شهید را نداریم در مورد کسی که در راه خدا کشته شود. واژه شهید در قرآن به کار نرفته، در روایت به کار رفته. در قرآن واژه مقتول را داریم: «قُتَلَ فِی سَبیلِ اللَّه» (بقره: ۱۵۴). آن یک بحث دیگر است، در راه خدا کشته. آن در قرآن «کشته در راه خدا» است. شهید را در اصطلاح فقهی و رواییمان کسی است که در یک جنگی بوده، در یک میدان جنگی بوده، آن جنگ هم شرعی بوده، از طرف خدا اذن داشته، اجازه داشته. چند تا وجه دارد که به این شهید میگویند. یکیاش این است که فرشتهها برایش حاضر میشوند، میآیند شاهدند برای او. شهید اینجا به معنای مشهود میشود. چون یک شهید «شهید» (فَعیل)، حالا نمیخواهم بحثهای طلبگی بکنم، «فَعیل» هم معنای فاعل میدهد هم معنای مفعول میدهد، مثل «قتیل»، «قتیل» معنای «مقتول» میدهد. «نصیر» معنای «ناصر» میدهد. یک طرف «نصیر» ندارد، یعنی «ناصر». میگویند یکی «قتیل کربلا» است، یعنی «مقتول کربلا» است. «فَعیل» یک وقتهایی معنای فاعل میدهد، یک وقتهایی معنای مفعول میدهد.
شهید را هم به معنای «شاهد» میتوانیم بگیریم، هم معنای «مشهود» میتوانیم بگیریم. «مشهود» اگر باشد، یعنی در معرض شهود ملائکه است. جلو چشم ملائکه است، جلو چشم خداست. کارهایی که دارد انجام میدهد. این یک معنای شهید است. درست هم هست. یک معنای بالاترش این است که خودش شاهد میشود. شاهد بر احوال دوستان و رفقا و هممسلکان و همپیمانان و همرزمان و شاهد بر احوال اینهاست. اینها کجا دارند میروند؟ چکار دارند میکنند؟ آن هدفی که ما برایش گام برداشتیم، این جمعیت دارند بهش نزدیک میشوند، دور میشوند؟ چه خطراتی سر راهشان است؟ دفع میکند، رفع میکند. روح شهدا اینجوری است، شاهد است.
یک بخشاش این است که فرشتهها حاضر میشوند. یک وجه این است که خدا و فرشتهها او را برای بهشت شاهدند، شهادت میدهند که این اهل بهشت است. از کسانی است که روز قیامت بر امتهای گذشته شاهد است یا او شاهد است، چون کشته میشود، شهید میشود، میآید پیش خدا، چون حاضر است و ملکوت و ملک خدا را مشاهده میکند. حالا چیزهای دیگر هم میتوان گفت. خود خدا را مشاهده میکند، نظر میکند به وجهالله. این جمله از امام خمینی و عین تعبیر روایت هم «ینظر الی وجه الله»، چون نظر میکند، نگاه به وجهالله از جنس شهود است، شهود حق تعالی است. از این جهت هم میشود به او گفت شهید.
خب، ما یک شهید حقیقی داریم، مسلمان عاقل و بالغی که در یک جنگ شرعی، یعنی ما اذن داشتیم که برویم آنجا بجنگیم، این به ظلم آنجا کشته شده است، میشود شهید حقیقی. شهید حکمی داریم. شهید حقیقی را احکامش فرق میکند. مثلاً این را با لباس خودش دفنش میکنند. اگر شهید معرکه باشد، غسل نمیخواهد و احکامی از این قبیل: بدون غسل و بدون اینکه کفن بکنند، با همان لباس رزمش دفنش میکنند که روز قیامت با همین لباس بیاید. این شاهد شهید حقیقی است.
ولی شهید حکمی دیگر حکمش اینجوری نیست. مثلاً خانمی که از اول بارداری تا آخر شیردهی، هر وقت که در این دوران از دنیا برود، این شهید به حساب میآید. شهید حقیقی نیست، شهید حکمی است. این دیگر غسل و کفن دارد و احکام شهادت را به آن نحو ندارد ولی مرتبهاش مرتبه شهادت است. چرا؟ چون در حالی بوده که محبوب خدا بوده، در حال جهاد خودش. این هم جهاد است. از جنس جهاد خودش. جهاد زن، اداره خانواده. چون رکن خانواده، خانواده بر محور زن شکل میگیرد. چون این محور خانواده، اداره این خانواده، پس زدن موانع، آسیبها از خانواده این مجاهدت. این دارد این تیرها را دور میکند، باهاش مقابله میکند. این شیاطین را دارد از فضای خانه دور میکند. دارد با شیاطین میجنگد در ارتباطش با همسرش، در ارتباطش با فرزندش. آن آداب و قواعد و قوانین و پروتکلها را رعایت میکند. زنی که این شکلی است، این تمام حیاتش میشود مجاهدت، مماتش هم میشود جهاد.
مرد البته خب جنسش متفاوت است. البته ما یک سری جهادها مشترک داریم دیگر، زنانه مردانه ندارد: جهاد فرهنگی، جهاد سیاسی، جهاد تبیینی، جهاد اقتصادی. آنجا دیگر حیثیت جنسیت خیلی توش مطرح نیست ولی در جهاد نظامی چرا جنسیت مطرح است. خدا جهاد نظامی را از زنها برداشته است. حدودی دارد، احکامی دارد. در مباحث فقهی، فقها و علما، بحث جهاد نظامی زن متفاوت است. البته پشت میدان میتواند کمک بکند و پرستار باشد و کمک برساند و اینها. بحثش جداست ولی این جهاد فرهنگی، جهاد اجتماعی، اینها همه از زن برمیآید. و کسی که در حین مجاهده از دنیا میرود و خصوصاً بالاتر از همه جهادها که اینها همه جهاد اصغر است، جهاد اکبر که از همه اینها بالاتر است، مبارزه با این اعدی العدا، این بزرگترین دشمن، بزرگترین مزاحم مسیر بندگی خدای متعال که خدا ازش بدش میآید، نفس. بدش میآید از هوای نفس. بد است. آن نفسی که تعلق به عالم ماده دارد بدش میآید، نه آن نفسی که تعلق به ملکوت و عوالم بالا دارد. این نفس خدا بدش میآید. از اینی که بدش میآید، تو هم بدت بیاید. تو هم باهاش مقابله کنی، این میشود جهاد. در این مسیر آن وقت دیگر در روایت دارد که این روزی هفتاد بار شهید میشود. در حدیث معراج است، آن شهید معرکه یک بار در روزی هفتاد بار. او خودش پا میزند، نگاه حرام را رد میکند. لقمه حرام رد میکند. کلام حرام شنیدن حرام را رد میکند. نفس دوست دارد همه اینها را خصوصاً اینجا، این موسیقی حرام را بشنود، نفس دوست دارد. آن فیلم حرام را ببیند. مبارزه میکند با خودش. آن شهید یک تیر از شیاطین میخورَد و به شهادت میرسد. این روزی هفتاد بار از شیاطین دارد آسیب میبیند و درد میکشد. مقامش خیلی بالاتر! رضا دارد که: «فَلَا تَعُدُّوا الشَّهیدَ مِنْ أَهْلِ الْعِرْفَانِ وَ الْعِفَّةِ بِأَدْنى مِنْ خَمْسِینَ شَهیداً» (کافی، ج۵، ص ۷۹). عفیف کسی است که قدرت بر گناه دارد ولی عفت به خرج میدهد. دامن خودش را آلوده به گناه نمیکند. دامنش را جمع میکند در مشتش آلوده نشود. این هم جهاد است. این مراقبت، این کنترل، مبارزه و این درگیر شدن، همهاش جهاد است. اینها میشود مجاهده و این هم شهید است، این اگر در بستر هم بمیرد تا وقتی که این حس و حال را دارد، شهید به حساب میآید.
پس ممکن است کسی در بستر از دنیا برود، در عین حال از برخی از افرادی که در میدان معرکه با گلوله و شمشیر و اینها از دنیا رفتند، مقامش بالاتر باشد به خاطر مجاهده قویتر. مرحوم آقای قاضی را شاید بشود گفت بسیاری از شهدای طول تاریخ ما بالاتر. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت، خود حضرت امام رضوانالله علیه. پس امام در بستر از دنیا رفت ولی او سرچشمه جهاد بود، سرچشمه مجاهدت بود. او در عالیترین درجات جهاد.
دیدیم جلسه قبل هم عرض کردم که علما از شهدا بالاترند، چون جهاد اینها جهاد فرهنگی میکنند، شهدا جهاد نظامی میکنند. مگر اینکه شهیدی باشد که عالم باشد، متفکر (شهید مطهری، شهید دستغیب). شهدای عزیز و عظیمالشأن ما که آن دیگر جمع کرده بین مقام عالم و مقام شهید که خیلی دیگر آن دیگر واقعاً هوسبرانگیز است.
خلاصه اینها جایگاهشان این شکلی است پیش خدا. آیه قرآن هم که در سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۹ تا ۱۷۱ است، این است: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أمواتاً بَل أحياءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يرزَقُونَ * فَرِحِينَ بمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ».
«یه وقت تو محاسباتتون نیاد که این که در راه خدا کشته شدن، اینا مردن. اینا زندهاند، پیش ربشون رزق میگیرند.»
«ربشون»، «ربشون»، پیش رب خودشان میروند، رزق میگیرند.
«فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ». به آن چیزهایی که خدا از فضل خودش به اینها میدهد. معلوم میشود که خدا با فضلش برخورد میکند، این هم که فرصت نیست در مورد اینها بیشتر صحبت کنیم. چندین جلسه بحث تفسیر این آیه است، یعنی چه. این بحث اینها شادند. یکی از خصوصیات شهید شاد بودن است، شادی حقیقی. خب، چرا انسان شاد میشود؟ این هم باز یک بحث دیگر است، مهم. فقط داریم ارجاع میدهیم. میخواهم یک گوشهای بزنیم برای ذهن عزیزان و شاید یک وقتی فرصت شد در مورد گفتگو کنیم. اصلاً شادی چه حالی است؟ انسان وقتی که یک چیزی را میخواهد و بهش میرسد، شاد میشود. یک چیزی را میخواهد و بهش نمیرسد، میشود غم. خیلیها زنده عالم برزخند ولی شاد نیستند، چون به آنی که میخواستند نرسیدند. شهدا به آنی که میخواستند رسیدند، آن هم وصال حق تعالی بود، قرب حق تعالی بود، مشاهده حق تعالی، مشاهده اهل بیت بود. اولیا و وسائط فیض به این رسیدند، شادند. شهید هیچ غمی ندارد. هر چیزی هم که بخواهد او را غمناک و غمگین بکند از او دور میشود. مثل همین ماجرای سه دقیقه در قیامت که شهید غمناک نشد، حقالناس داشت ولی غمگین شد. کسی حقالناس داشته باشد ولی غمگین میشود. کسی حقالناس نداشته باشد و غمگین باشد، این هم داریم، این هم نکته است. میشود کسی حقالناس نداشته باشد و غمگین باشد؟ به خاطر تعلقات. بدهی به کسی نداشته ولی همین خانهای که داشته با همه دل و قلب و وجودش بهش تعلق و پیوند داشته. این حالا حالاها طول میکشد از این خانه بکند برود. بحث دالان برزخ، فشار قبر، جلسه قبل توضیح دادم. طول میکشد. حالا حالا از این جدا بشود، در بیاید. این غمگین است در فشار است. در شهدا این شکلی نیست.
شهدا هم شادند. شادیشان به خاطر این است که: «بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (آل عمران: ۱۷۰). به خاطر چیزی است که خدا از فضل خودش به اینها میدهد. پس خدا با عدلش برخورد نکرده، با شهدا. دیگران را خدای متعال با عدل برخورد میکند، مثلاً اموات عمده این شکلی. عدل خدا را میبینند ولی یک تعدادی هستند از مؤمنین، از خوبان. اینها فضل خدای متعال. عدل خیلی کار سختی است. با عدل خدا کمتر کسی نجات پیدا میکند ولی با فضل خدا همه نجات پیدا میکنند. فضل خدا خیلی. فضل خداست که شادیآور است. «ذَلِكَ لِكُلِّ مَن کَانَ فَرَحًا بِهِ» (یونس: ۵۸) (اشاره به آیه «قُل بِفَضلِ اللَّهِ وَبِرَحمَتِهِ فَبِذٰلِکَ فَلیَفرَحوا» در قرآن که به فضل خدا فرح داشته باشد). فضل خداست که شادی است. این وقتی میرسد، آنی که دنبالش بودی حاصل میشود.
«وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ» (آل عمران: ۱۷۰). اینها هی استبشار میکنند، طلب بشارت میکنند به کسانی که هنوز به اینها ملحق نشدند، یعنی از خدا طلب بشارت میکنند در مورد اینهایی که به اینها ملحق نشدند. اینها که دنبال اینها هستند. خب، کسی که ملحق نشده یعنی چه؟ ماشین توی پارکینگ باشد، شما راه افتادی داری میروی شمال. قرار است با باجناقت بروی. باجناقت هنوز توی پارکینگ است. شما نزدیک شمالید، نزدیک چالوسید. هنوز نرسیدهای. میگوید: "هنوز راه نیفتادم." "هنوز نرسیدهام" را کسی میگوید که راه افتاده است. ماشینی که توی پارکینگ است، هنوز راه نیفتاده است. بله، کراه افتاد، از تهران خارج شد، آمد توی جاده چالوس. "کجایی؟" میگوید: "هنوز نرسیدهام به چالوس، هنوز نرسیدهام." کسی که در حرکت است، «هنوز ملحق نشدم». شهدا در مورد کیا سؤال میکنند؟ در مورد کسانی که هنوز به آنها ملحق نشدند، در حرکتند، نه کسانی که اصلاً در حرکت نیستند. آنها کاری ندارند. شهدا از کسانی میپرسند که در حرکتند. در حرکت به کدام سمت؟ به سمتی که ما آمریکا را از بین ببریم، زمینگیر کنیم، ظلم را از بین ببریم، داعش را از بین ببریم، مفسد اقتصادی بجنگیم، با اختلاسگر مبارزه کنیم. عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی را برقرار کنیم. استعدادها را شکوفا کنیم. فکر و فرهنگ جامعه را ارتقا بدهیم. اینها اهداف شهیدند. او هی سؤال میکند. شهید مطهری هی سؤال میکند: "خدایا، در حوزهها چه خبر است؟ در حوزههای علمیه کیا دارند راه من را ادامه میدهند؟" شهید دستغیب سؤال میکند: "خدایا، در بین ائمه جمعه کیا دارند راه من را ادامه میدهند؟" تهرانی مقدم سؤال میکند: "خدایا، چقدر دیگر مانده تا اسرائیل از بین برود؟" شهید میداند، هی میخواهد که یعنی حالش هی حال توجه به هدفش است و حال تفضل خداست. هی خدا به او بشارت میدهد. هی آرامش میدهد. هی شادش میکند. هی خبرهای خوشحالکننده به او میدهد برای اینکه این مسیر ادامه دارد.
البته ما تاریخ را وقتی نگاه میکنیم، میبینیم مسیر فرازونشیب زیاد دارد. امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، ۱۴ قرن الان گذشته، تقریباً ۲۰ سال دیگر میشود ۱۴ قرن گذشته. و الان وضعیت هنوز این است. یزیدیها هستند و سفیانیها. بله، ولی خب شما این طول حرکت تاریخ را ببینید، میبینید الان کجا؟! آن وقتی که بدن مطهر اباعبدالله کسی نبود که دفن بکند و این بدن نازنین سه روز روی زمین با آن دفن شد، آن وقت کجا؟ و اینی که الان این حرم و این اربعین، این زیارت، این نام مبارک، این مجالس اباعبدالله، این جلسات، این تربت او که در همه مساجد است. این هم نگاه کنید، اینها آثار شهید است. اینها هی آرام آرام، تدریجاً در این عالم رخ میدهد. خودش. پس شهدا هی از خدا طلب بشارت میکنند. «لم یلحقوا من خلفهم أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (آل عمران: ۱۷۰). اینها پشتشان است. خدای متعال به اینها چه میگوید؟ میگوید: "خوف نداشته باشید، حزن هم نداشته باشید، نترسید." این جماعتی که دنبال شما بودند، میرسند به هدف. ناراحت هم نباشید. گاهی چیزهایی میبینی در این مسیر، عقبگردیها میبینی، زمین خوردن میبینی. چیزی از دست نمیرود. اگر همه اینها هم قتل عام هم بشوند، این مسیر ادامه دارد. این ادامه دارد. یک جایی را از دست میدهند، زمین را از دست میدهند، یک «عدم فتحی» میشود، یک شکست ظاهری میشود. بابت اینها غصه نخورید. شهید هیچ غصهای ندارد.
حالا اینها توضیحات بسیار مفصلی دارد که خب، اگر شهید غصه ندارد، چرا مثلاً امیرالمؤمنین علیه السلام در ماجرای شهادت اباعبدالله، مثلاً وقتی در عالم مکاشفه ایشان را دیدند، حضرت گریان بودند، پیغمبر اکرم گریان بودند. چطور میشود که اینها در عالم برزخند، ناراحتی ندارند؟ حضرت زهرا سلامالله علیها شهیدند. هر شب جمعه، مثل امشب که شب جمعه است، میروند کربلا و ناله میکنند، زاری میکنند، گریه میکنند. اگر حزن ندارند، این چه شکلی میشود؟ در روایت ما فراوان است از این گریه و حزن حضرت زهرا سلامالله علیها. امام موسی علیه السلام که بخشش در برزخ است، بخش عمدهاش در عالم قیامت است، ماتمسرا میکند حضرت زهرا قیامت را در مرثیه اباعبدالله. آنجا حزن نیست. آنجا ظهور غربت و مظلومیت اولیای حق فرق میکند. اینها یک وقت غربت و مظلومیت را نشان میدهند ولی بدون حزن، بدون حزن.
ما البته اینجا حزن داریم بابت از دست دادن اباعبدالله در کره خاکی و عالم مادی. ما عالم ما ناراحت است. این غم و غصهای که پیدا میکنیم عبادت است ولی وقتی رفتیم در عالم برزخ، مظلومیت حق را میبینیم، مظلومیت اولیای خدا را میبینیم. آن مظلومیت برایمان جلوه دارد. از خدا هم میخواهیم که انتقام بگیریم از ظالمین. آن کینه را نسبت به ظالمین داریم. آن غمی که اینجا سنگینی میکند در دل ما، آنجا نیست. آن غم از دست دادن نیست. چون چیزی از دست دادنی ما نداریم در عالم برزخ. بعد اینجا از دست دادیم. ما اینجا امام حسین را از دست دادیم. امام حسین عالم ناسوت را از دست دادیم. اگر دههزار میلیارد سال در سرمان بزنیم، گریه کنیم، ناله کنیم، جا دارد، چون ما واقعاً از دست دادیم. زمین تاریک شده از این خورشید و تابنده! رحلت امام هم همین. امام را از دست دادیم در این کره خاکی. ما حاج قاسم سلیمانی را از دست دادیم. ما در ماجرای حاج قاسم هم شاد بودیم هم ناراحت. ما حاج قاسم را هم از دست دادیم، هم به دست آوردیم. ما سردار سلیمانی، فرمانده سپاه قدسمان را، آن مرد رزمنده دلاور بینظیر را از دست دادیم، شهید سلیمانی را به دست آوردیم که حالا میخواهد تاریخ را کلاً کنفیکون کند. از یک منظر دیگر، از یک زاویه دیگر، از عالم بالا. ما هم ناراحت بودیم هم خوشحال. قشنگ چشممان اشک بود، اشک ناله بود. یک بخشی از اشک شوق بود از این حماسه. ما خوشحال بودیم. میلیونها نفر اینجور دارند ابراز علاقه میکنند به یک سردار رشید اسلام، یک مرد خالص، یک مرد مؤمن. خوشحال بودیم این عظمت را وقتی میدیدیم. منتشر پیکر میلیونی حاج قاسم وقتی خوشحال شدیم از عمق دل و در عین حال ناراحت بودیم که این را از دست دادیم حاج قاسم. ولی تشییع میلیونی به دست میلیونها جوان به دست آوردیم که اینها زنده شدند با یاد حاج قاسم. در دانشگاه میدیدم به وضوح چه تحولی، چه رستاخیزی به پا کرد حاج قاسم و در اقوام و دوستان و آشنایان و چه تحولات عجیب و چه زمینههایی را مساعد کرد. چه شخمی زد دلها را. اینها را به دست آوردیم.
در عالم برزخ ناله ندارد، شهید غصه ندارد. حضرت زهرا سلامالله علیها گریهاش آنجا اثر حزن، مثل این عالم دنیا نیست. گریه از دست دادن نیست. گریهای است که میخواهد نظر رحمت خدا را جلب بکند. گریهای است که میخواهد صفت انتقام الهی را جلب بکند. گریهای است که میخواهد ریشه ظالمین را بکند. اینجور اشک و گریه را ما در عالم برزخ، ممکن است داشته باشیم ولی حزن نیست. در عالم قیامت که داریم قشنگ در روایت دارد که آنجا گریه میکنند حضرت زهرا سلامالله و تعابیر دیگری هم در مورد عالم قیامت دارد که اثر دیدن اباعبدالله حزبی است که پا میشود، گریهای که اثر، مثل عالم دنیا. جهنمیها گریه میکنند. بهشتیها چه بسا گریه میکنند، اشک شوق میریزند ولی هیچی حزن نیست. شهدا هیچ حزنی ندارند در عالم. مطلقاً. این را اگر رویش کار بکنیم و بفهمیم، خیلی مسائل حل میشود. حزن بابت حقالناس ندارند. حزن بابت از دست دادن ندارند. عزیزی را وقتی از دست میدهند ناراحت نمیشوند. دلسوزی دارند. از خودشان حس نشان میدهند، کنجکاوی نشان میدهند، واکنش نشان میدهند، عاطفه نشان میدهند ولی حزن نیست. از جنس حزن نیست.
پیغمبر اکرم روز عاشورا آن حالت اشکآلودی که ازشان دیده میشد در عالم ملکوت، آن به معنای حزن پیغمبر در عالم ملکوت نبود. جلوه این بود که حضرت بابت اینکه اولاً آن حس پدرانه پیغمبر نسبت به امتش بود که همدردی پیغمبر با این امت بود که این امت محروم شد از اباعبدالله. اینها را داشته باشیم، خیلی مهم است و خیلی خیلی مرز باریکی است. اگر خطش گم بشود کلاً عوض میشود. از این جهت ناراحت. امام حسین علیه السلام موقع شهادت فرمود که: "الان جدم رسول الله آمده، آغوش گشوده." حضرت علی اکبر گفتند که: "جدم رسول الله آمده با جامی از شراب بهشتی." خب، چطور بوده که امسلمه میدیده پیامبر اکرم را همان عصر که پیغمبر چشمانشان کاسه از اشکی است که ریختند برای اباعبدالله. امام حسین موقع شهادت فرمودند که: "آغوش گشوده و چقدر خوشحالند از اینکه من دارم به جمعشان میپیوندم." امیرالمؤمنین فرمودند که: "پیغمبر آغوش گشودند، خوشحالند از اینکه من دارم به پیغمبر میپیوندم." بابت حضور امیرالمؤمنین در عالم برزخ خوشحالند. ملحق شده. امیرالمؤمنین! نور او برزخ را روشن کرده. حضور او در عالم برزخ بابت اینکه عالم ماده دارد خالی از او میشود. بشریت دارد آسیب میبیند و پدر امت است، دلسوز بشریت. ما که از اینجا نگاه میکنیم پیغمبر را. آن همدردی پیغمبر با خودمان احساس همدردی پیغمبر، آن ابراز عاطفه فرق میکند با حزن واقعی. او واقعاً در قلبش هیچ احساس از دست دادنی ندارد. حزن به این معنا نیست. دقت بکنید مسئله را.
پس شهید هیچ حزنی ندارد «يستبشرون بنعمة من الله» (آل عمران: ۱۷۱). دیگر چه میخواهید؟ استبشار میکنند، طلب بشارت میکنند به نعمتی از جانب خدا و فضل. خب، این را دیگر نکره گذاشته است به یک نعمتی، به یک فضلی. شاید از این باب است که این میخواهد اهمیت را برساند و این «نکره تعظیم» (بیان عظمت) است. یک فضل بسیار، یک فضل، یک فضلی بود! یک وضعی بود! یعنی گفتنی نیست. یک چیز نکره، نشناختنی است. یک فضلی، یک نعمتی. خب، نعمت در عالیترین درجهاش ولایت است. شهدا استبشار، طلب بشارت میکنند در مورد نعمت خدا که اصلش میشود شهدا، چون شهید راه ولایت هستند. در مصرف ولایت به شهادت رسیدند. هدفشان تثبیت ولایت بود. شما میبینی در وصیتنامه شهدای ما، پر استعمالترین واژهای که در وصیتنامه شهدای دفاع مقدس است، «ولایت فقیه» است. یعنی اصل آن چیزی که این شهدا دنبالش بودند، ولایت بود. تحکیم ولایت، تثبیت ولایت، تقویت ولایت. این چون ولایت در اوج نعمتهای الهی است. «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» (مائده: ۳). اتمام نعمت میشود ولایت که روز غدیر است. نعمت شهدا طلب بشارت میکنند و میخواهند حال و روز ولایت را خبر بشارت دهد که ولایت دارد با خون شما آبیاری میشود، تقویت میشود «وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ» (آل عمران: ۱۷۱). کدام اجر مؤمنین را ضایع نمیکند؟ آنی که میخواستید من محقق و رخ میدهد.
خب، آیهای از قرآن در مورد شهادت. مرحوم علامه طباطبایی ذیل این آیات نکاتی رو دارند. در جلد ۴ تفسیر شریف المیزان بنده خیلی سریع برخی از این نکات را می گویم. میفرمایند که اولاً آیا این در سند پاداش مؤمنان است؟ ثانیاً این پاداش، نزد پروردگار سبحان، رزق آنها به شمار میآید. ثالثاً، این رزق، نعمت و فضل خداوندی است. رابعاً، تعیین کننده نعمت به فضل آن است که خوف و ترسی بر اینها نیست. یعنی عدم خوف و عدم ترس، علامت بهرهوری آنها از فضل و نعمت حق است. از کجا معلوم که اینها دارند نعمت میبرند و فضل میبرند؟ از اینکه خوف ندارند و حزن ندارند. بعد میفهمیم که هر چقدر ما در «لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» تدبر کنیم، گستره معنایش آشکارتر شده و در عین حال از لطافت و روانی ویژه برخوردار است. همان که عرض کردم، شما ببینید هیچ خوفی در شهید نیست. هیچ حزنی نیست. دیگران ترس دارند. آقا من حقالناس دارم، الان فلانی بیاید میخواهد حسابش را به من صاف کند. آن پیرمرد یادتان است، خوف داشت. زمینه مخفیاش آخر بروز کرد. این ترس داشت. الان که رفته میترسد که آن فلانی بیاید بخواهد این را صاف کند. آن تهمتشو با ما صاف کند. میخواهد چی بگیرد از من؟ طاق بزند. نکنه آن وقفیه را بردارد و ببرد. نکنه فلان را بگیرد. نکنه پایین بروم. اینها همهاش خوف است. شهید این را ندارد.
از این جهت که شهید حسابوکتاب ندارد، شهید چون خوف ندارد حسابوکتاب ندارد و چون حسابوکتاب ندارد خوف ندارد. شهید چون خوف ندارد حسابوکتاب ندارد. چرا خوف ندارد؟ قشنگ مشخص است من جایگاه ابدیم چیست. وقتی جایگاه ابدی مشخص است، دیگر حسابوکتاب نمیخواهد. حسابوکتاب میکنند که جایگاه نهایی طرف معلوم و وقتی هم حسابوکتاب ندارد باز خوف ندارد از چی بترسد؟ وقتی من حسابوکتابی ندارم از چی میخواهم بترسم؟ وقتی امتحانی از من نمیگیرد از چی بترسم؟ چرا شهید حسابوکتاب ندارد؟ برای اینکه دیگران باید بیایند در عالم برزخ از آن نهاد باطنشان، از آن نهان باطنشان، از آن اعماق سرشتشان بیرون کشیده بشود متعلقاتشان. شهید اینها را داد زده است. شهید خودش جزو شعائر الهی است. میگوید: "تو میخواهی از من بپرسی «من ربک؟»" من دیشب نماز شبی که خواندم و وداع کردم با رفقایم. من آنکه آخرین نمازی که خواندم، من وقتی به خط زدم، استغاثهای که کردم آنجا نشنیدی؟ داشتم صدا میزدم: «الهی و ربی من لی غیرک»؟ من ربم را که آنجا گفتم، جانم را کف دست گرفتم آوردم تقدیمش کردم. اعلام کردم. میخواهی بپرسی «ما کتابک»؟ ندیدی قرآن توی جیبم بود وقتی به شهادت رسیدم؟ ندیدی داشتم قرآن میخواندم؟ زدم به خط. قرآن بر لبم بود و «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أیْدِیهِمْ سَدّاً» (یس: ۹) میخواندم، آیهالکرسی میخواندم. چی میخواندم؟ واقعه میخواندم، یاسین میخواندم. میخواهی بپرسی «من امامک»؟ من به دستور کی آمدم در میدان؟ برو بجنگ. من «نبیک»؟ کی به من گفت؟ من دنبال کی راه افتادم آمدم در میدان جنگ؟ به دستور کی آمدم؟ تازه نه پیغمبر و امام. من به دستور ولی فقیه آمدم. گفت: "برید پاوه را آزاد کنید. برید مهران را آزاد کنید. برید خرمشهر را آزاد کنید." من کار و زندگی و درس و مدرسه همه را تعطیل کردم. راه افتادم. "امامت کیست؟" من به نایب امام اینجوری اطاعت کردم. "امامت کیست؟" سؤالی نمیماند.
شهید قبل از شهادتش همه سؤالها را پاسخ داده، ظهور داده. شهادتش پاسخ به همه سؤالها، جلوه داده همه. لذا شهید حسابوکتاب ندارد مگر بحث حقالناسش. مثلاً شاید در یک انتخاباتی رأی داده که شاید آسیبی برای مردم داشته. البته از سؤال شاید به این نحو نشود. بالاخره آثاری در جامعه داشته. اگر حجتی داشته که خب حقالناس به حساب نمیآید. حجت داشته یعنی احساسش بر این نبوده که این ظلم است. احساسش بر این نبوده که اگر فلانی رأی بدهم تبعات منفی برای مردم دارد. بر اساس شهوت و هوای نفس و فریب و جهل رأی نداده است. از کارشناس مشورت گرفته، بررسی کرده، تحقیق کرده، تفحص کرده است. کار طبیعی است که آدم باید ... آدم دخترش را بدون تحقیق به یک خواستگار نمیدهد، ظلم است. میدهد به دخترش. بعد رأیش را بدون تحقیق به کاندیدا بدهد. اثرگذار است در زندگی دختر من و داماد من. اثرگذار زندگی ۸۰ میلیون آدم. معلوم است دختر شوهر دادن مهمتر است یا مثلاً رأی ندادن هم بدتر. که من بگویم دخترم کلاً مثلاً شوهر نمیدهد. خیلی بدتر است. باید هم شوهرش بدهی، هم در شوهر دادن تحقیق کنی. باید هم رأی بدهی، هم در رأی دادن تحقیق کنی. رأی ندهم. یکی از جانبی شیطنت دارد، مبتلاست.
خلاصه شهید ممکن است رأی اشتباهی داده باشد، شهید ممکن است جایی حرف خطایی زده باشد، ممکن است حتی حقالناس به گردنش آمده باشد. خوف و حزن ندارد. حقالناس سر جای خودش صاف صاف میکند. راضی میکنند. آنی که خوف این را ندارد که طرف چقدر بگیرد، هرچی بگیرد. شما نترس. خدا از فضلش یک بخشی از فضلی که خدا به شهید میدهد هم این است که «يستبشرون بنعمة من الله و فضل» (آل عمران: ۱۷۱). از فضل میگیرد. آنقدر بهش میدهند. اینها فضل است دیگر، عدل نیست. ببینید الان اینجا شهید با اینکه از او حق داشت عادلانه برخورد نکرد، با فضل برخورد کرد. گفتند: "هر چقدر میخواهی بردار، راضی شو. رفیق عزیزم، برادر جانباز." گفتند: "دو سال، سه سال اعمالت را هر چقدر میخواهی پاک کن، راضی شو." این چیست؟ این مصداق فضل خداست. فضل خدا برای کی؟ برای شهید. خدا عادلانه برخورد نکرد در مورد آن پیرمرد مسجدی، عادلانه برخورد کرد. آنجا عدل، ولی در مورد این شهید با فضل برخورد کرد. این است که آدم و هوای شهادت، علما از شهدا بالاترند. خدا کند که جفت اینها نصیب ما بشود. بعضی از اینها رو علما داشته باشند چون آن باز رتبه بالاتری است.
لزوماً آنی که پایینتر است، بچههای ابتدایی رو ما بهشون میانوعده شیر میدهیم مثلاً چه میدانم کیک میدهیم، ناهار میدهیم. درست است که رتبه دبیرستانی و دبستانیها بالاترند ولی لزوماً به این معنا نیست که اگر میانوعدهها را به ابتداییها میدهیم باید به دبیرستانیها هم اینها را بدهیم. لزوماً به این معنا نیست. شاید باشد، شاید هم نباشد. نمیدانیم. از این برداشت نمیشود که اگر شهدا این را دارند علما هم لزوماً باید داشته باشند ولی به هر حال مقام علما از مقام شهدا بالاتر است. علمایی که عاملند، اهل راهاند، اهل عمل، شهید تربیت میکنند، اهل جهاد، مثل امام خمینیها. این علما را ما میگوییم، نه هر کسی که یک عمامه حسین. طلبه بیعار.
خلاصه پس نکته این است که شهید هیچ خوفی ندارد و با فضلش آنقدر میدهند. آنقدر زیادی بهش میدهند، به دریای فضل خدا. و این هم به این برمیگردد که شهید فوق داراییاش را داده در مسیر خدا. یعنی آن نقطه نهایی را داده. نهایت کاری که میشد کرد برای اینکه ابراز وفاداری کند به خدا، وفای خودش را ابراز، عشقش را ابراز بکند، نهایت کار را کرد. خدای متعال هم نهایت کار را در برابر… بله، اگر من فقط در حد خمس و وجوهات و واجباتم اینها را دادم، عادلانه برخورد کردم. در حدی که به عهدم بود، در حدی که باید میدادم. کدام در همین حد با من برخورد میکند؟ عادلانه. اگر من عاشقانه برخورد کردم، این صدقه دیگر واجب نبود، این را هم دادم. این نماز شب دیگر واجب نبود، این را هم خواندم. من نماز صبح واجب بود، خواندم. خب، خدا آنجا با عدلش برخورد. ولی نماز شب دیگر لازم نبود. به توفیق خود او اهلش شدم. از خود او خواستم که من را موفق کند و خواندم. این با فضلش برخورد. به آن اوج، تو اوج توانست را گذاشتی برای ابراز بندگی، آن هم اوجش را نشان میدهد. هیچکس نمیداند خدا برای اینها چه از نور چشم. خدا اوج کار را میخواهد، اوج پاداش را میخواهد، اوج کار و هنر و به کار گرفتن. کدام اوج اجر و به اینها. شهید چون اوج است، یعنی بیش از آنچه که در توان داشت و همه آنچه که داشت گذاشت. کدام همه آنچه؟ فضل خدا عادلانه برخورد نمیکند با شهید. اگر عادلانه باشد باید بگوید که: "برو از اعمال شهید هر چقدر میخواهی بردار تا صاف شود." از مقام شهدا برود قاطی اموات. نه، شهید خوف و حزن ندارد. شهید هیچ وقت حزن این را ندارد که از شهدای دیگر جدا بشود. خوف این را ندارد که از شهدای دیگر جدا بشود. نمیترسد. جداش نمیکنند که ناراحت بشود. ناراحتی، حزن ندارد. بخواهد بیاید قاطی بقیه. رتبهاش پایین نمیآید. شهید بالا میرود ولی پایین نمیآید. مثلاً اموات! ممکن است در حسابرسیها جوری بشود که وضعیت او بدتر بشود. نفر بعدی که آمد حساب بکند، وضع من بدتر. این خوف دارد. شهید این را ندارد.
حالا اینجا دیگر خدا شهادت نصیب کی میکند و چکار باید کرد؟ به هر حال دعا دارد دیگر. نگاه حرام، شش ماه عقب شهادت. این فضل خداست. کسی میخواهد خیلی باید مراقبت بکند. خیلی خیلی دویدن، خیلی تضرع. هیچکدام از این شهدای ما مفتکی به این شهادت نرسیدند. اینها که شهید شهید بالا رسید. از احمد، از قاسم، از مهدی حکیم، صدر، مطهری، دستغیب و شهدای صدر بخوانید این کتابی که علامه امینی... شهدای کتابهای دیگر که نوشته شده، این همه شهید ما در طول تاریخ دادیم از بین علما. شهید اول، شهید ثانی، شهید ثالث. شهید سال... بین علما ۵ تا شهید که شهید اول و ثانی و ثالث و رابع و خامسند. این شهدای بزرگوار ما زحمت کشیدند. خدا... شهادت مفتکی به کسی نمیدهند. شهادت در اجل کسی دخالت ندارد. اینجوری نیست که اگر من شهید شدم یعنی زودتر میمیرم. نه، اجل ثابت است. کیفیت مرگ تفاوت دارد. البته عرض کردم برخیها مردند ولی از شهادت بالاترند. آنها اگر من با مجاهدت زندگی کردم، اجر مجاهد در توان داشتم گذاشتم دیگر. حالا آخرش یا با گلوله میمیرم یا با سرطان میمیرم یا با چه میدانم تنگی نفس میمیرم یا با کرونا میمیرم. آخر آن "مردن" خیلی مهم نیست. آن مجاهدت اگر باشد، محصولش میشود شهادت. شهید آنور است. من او را شهید.
یه وقتی هم به ظاهر گلوله خورده ولی مجاهدتی نبوده. مجاهدتی به ظاهر شهید میگویند آنور که میرود قاطی اموات. معیار مجاهدت و تلاش پیاپی و مداوم است. کتاب دیدیم دیگر، خواندیم: "فلانی را جزو شهدا پذیرفتند، فلان جزو شهدا." خب، پس این نکته خیلی مهم است که شهید هیچ ترسی ندارد. از هر زاویهای میخواهید وارد بشوید، تحلیل بکنید. هر مسئله. این قاعده کلی، این کُبرا (قاعده کلی) اصطلاحاً: شهید خوف و حزن ندارد.
وضعیت برزخی شهدا. شهید مثلاً اگر فلانی را از دست داد، مثلاً در دنیا بچهاش از دنیا رفت، مثلاً شهید آمد، ناراحت است؟ نه، شهید ناراحتی ندارد. کتابهای شهید مثلاً گرفتهاند سوزاندهاند. کتابش دیگر چاپ نمیشود. هیچی اینها نیست. شهید ناراحتی ندارد. هیچ از دست رفتنی ندارد. خدا برای او انواع مختلف جبران میکند به چند برابر و اضعاف مضاعف.
نکته بعدی این است که عرض کردیم نعمت، هر وقت در قرآن به صورت مطلق میآید، ولایت الهی است که این گفتیم شهدا. اینی که پیش خدا دارند، او ما عندالله. آن «ما عندالله» چیست که «عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آل عمران: ۱۶۹)؟ آن نعمت آنچه نزد خداست نعمتی است جاودان که به هیچ گونه درد آمیخته نیست. در معرض فنا و نابودی نیز نیست. و نفی ترس و اندوه عین اثبات نعمت، فضل و بخشش در یک جایگاهی است که هیچ از دست رفتنی، این خودش یک مرتبه از ولایت است و این همون «عِندَ رَبِّهِمْ»ی است که «ما عندالله» (آنچه نزد خداست). با هرچی پیش خداست باقی است. به عالم بقا، به بقای مطلق میروند. شهدا میروند به بقای مطلق. هیچی از آنها کم نمیشود. هیچی از آنها از دست نمیرود. هیچ نوسانی ندارد. شهید توی همچین رتبهای است. کم شدن، از دست رفتن، محو شدن، تبدیل شدن، هیچی نیست. تبدیل شدنی که بخواهند بهتره بگیرند، پایینتر بهش بدهند. هیچی نیست. عین بقا. این میشود «عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».
این رزق «عند» و «نعمت» گفتیم که به صورت مطلق یعنی ولایت. این خود ولایت آن ریشه آن میشود مجرای فیض. چون ولایت مجرای فیض است، کانال فیض، واسطه فیض است. از آنجا فیض جاری میشود. از رتبه شهداست که میریزد پایین. به ماها چیزی میرسد. شهدا واسطهاند. حالا امنیتش را میبینیم. رفاهش را میبینیم. مدرسهای که بچه من میرود، محصول امنیت است. میبینیم. درسی که من میگویم. درسی که میروم. مطالعهای که میکنم. تاکسی که سوار میشوم. خیابانی که ۲ شب میروم با دوچرخه. چه میدانم، میروم خرید میکنم، میآیم. اینها همه جلوههای امنیت است. از امنیت است که دارد میریزد در زندگی من، در تعلیم و تربیت من، در فروشگاه رفتن و خرید کردن من که میتوانم خرید کنم که غذا بخورم. سیری من محصول آن است که از فروشگاه چیزی خریدم. از فروشگاه چیزی خریدم چون امنیت بود. امنیت را کی آورد؟ آن مجاهد آورد که دشمن را پس زد. این مجرای فیض بود. ببینید از کانال امنیت همه چیز وابسته به امنیت است. امنیت را کیا میآورند؟ این مجاهدین. مجاهد! امنیت. همهچیز از کانال شهدا. همینجا کانال شهدا. همهچیز داریم هم در عالم بالا و هم در عالم پایین.
یه روایتی مرحوم طبرسی که عرض کردم طبرسی نباید اسم ایشون رو بگیم، صاحب مجمعالبیان. مجمعالبیان دو جلد با هم چاپ شده و هر دو جلدیش عددش از اول تا آخر رفته هزار و خردهای صفحه شده. دو جلد در مجمعالبیان جلد ۱ و ۲ با هم، صفحه ۸۸۴ این روایت رو نقل میکنه ایشون. و میفرماید که احادیثی که در مورد پاداش شهداست از شماره بیرون است. یکی از بهترین حدیثی که امام رضا علیهالسلام که جان ما به فدای ایشون که محضرمون هستیم از سیدالشهدا و آن حضرت از پدر بزرگوار خودشون امیرالمؤمنین. زمانی که امیرالمؤمنین در حال خطبه مردم رو به جهاد تشویق و ترغیب میکرد. یه جوانی پا شد گفت: "ای امیرالمؤمنین فضیلت جنگجویان مجاهدای راه خدا چیه؟" حضرت فرمودند: "من پشت سر رسول خدا روی شتر سوار بودم. از غزوه ذاتالسلاسل برمیگشتیم." جنگی بود «ذاتالسلاسل». همین پرسش رو از پیغمبر کردم که فضیلت مجاهدین در راه خدا چیه؟ حالا این سؤال کردن امیرالمؤمنین از پیغمبر. وجهش چیست؟ بنده توی یکی از این جلسات شنوناش توضیح دادم. جلسه بیست و نهم یا سیام میشه که بحثهای مهمی اونجا مطرح شد. اونو توضیح دادم که یعنی چی امیرالمؤمنین وقتی از پیغمبر سؤال میکنند که این فضیلت مجاهدین چیه. پیغمبر فرمودند که وقتی که اینها که عزم بر جنگ دارند، تصمیم میگیرند که توی میدان شرکت بکنند و بیایند، خدا آزادی از آتش رو برای اینها مینویسه. آتش چیه؟ آتش تعلقات، آتش جلوه تعلقات مادی است که میسوزوند. چو آتش کار سوختن است، میسوزد و چیزی عائدت نمیشود. آتش وقتی به چیزی میافتد فقط استعداد و زمینه و ظرفیت رو از بین میبرد. به چیزی بیفتد.
یه وقت از آتش استفاده میکنی. خیلی اینها تو آتش. چیه ملکوت آتش چیه؟ آتش را اگر با حجاب ازش استفاده کنی. یک ظرفی داشته مدیریت کنی آتشت رو و دقت کنی اندازهها کم و زیاد نشود. تو از این آتش نهایت استفاده رو میتوانی بکنی. «مَتَاعًا لِلْمُقْوِینَ» (واقعه: ۷۳). قرآن که واقعه. آتش یک ابزار برای زندگی است، برای کار، برای تقویت ما. با این آتش غذا درست میکنیم، آبگرم میکنیم، شیر گرم میکنیم، استحمام میکنیم. آب را روی آتش نمیریزیم، چون اگر آب را روی آتش بریزیم آتش خاموش میشود. آتش را توی آب بیندازیم کارایی ندارد. باید یک ظرف و حجاب داشته باشد. آب رو ظرف بگذاریم، اگر هم خیلی زیاد بکنیم همه آب تبخیر میشود، میرود. خشک میشود. این گوشت و این غذا میسوزد، جغاله (برشته) میشود. باید مدیریتش کنیم. از افراط و تفریط مدیریت کنیم، کنترل بکنیم، دقت و مراقبت داشته باشیم از آتش نهایت استفاده را میتوانیم. این زندگی مادی ما آتش است. باطنش ملکوتش آتش است. یعنی میسوزوند. همهاش در حال هدر رفتنیم دیگر. زندگی دنیا این است. همهچیز دارد میسوزد. الان الان بنده که دارم صحبت میکنم ساعت ۱۹:۴۰ دقیقه است. ۱۹:۳۹ دقیقه سوخت. تمام. الان این دارد میآید عقربه روی ۱۲. ثانیهشمار الان ۱۹:۴۰ دقیقه هم سوخت. تمام. آتش. هی دارد میسوزد. ساعت از دیشب که شروع کرد، ساعت ۱۲ همینجور سوخت، سوخت، سوخت، سوخت، سوخت. این تصور میسوزد. یک آتش. این عمر سی و چند ساله، چهل و چند ساله، ۵۵ ساله، چند ساله، اینها همه هی سوخت، سوخت، سوخت. ثانیه به ثانیه به اینها اگر تعلق داشته باشی به آتش، تعلق. سوختن، از دست رفتن.
از اینها میتوانی استفاده کنی. از این آتش با مدیریت میتوانی ازدواج کنی، زندگی تشکیل بدهی. پولی که داری مدیریتش کن. نیازهایت را برطرف کن. دست جلو کسی دراز نباشد. نیاز بقیه را برطرف کن. این میشود مدیریت این آتش. آن وقت از این آتش این پول تعلق بهش. آتش بود. «هذا ما کنزتم لأنفسکم» (توبه: ۳۵). خود این پول شد آتش، چون تعلق مادی بود. ماده بود. از عالم ماده بود. همه عالم ماده باطنش ملکوتش آتش است. حالا این ملکوتی که آتش است، اگر ازش استفاده بهینه کنی، ازش کالا در میآوری. ازش ابدیت درست میکنی. ازش سرمایه در میآوری. خورشت درست میکنی. آب برای استحمام درست میکنی. شیر داغ درست میکنی. چقدر ما کار با آتش میکنیم. بخاری، حرارت میگیریم. مدیریتش میکنیم. آتش اگر روشن کنیم، لوله بخاری نداشته باشد، اینها خفهمان میکند یا میسوزاند اینجا را یا خفهمان میکند. ضرر فقط. بعد مدیریتش کنی، آتش مدیریت، کنترل میخواهد، مواظبت میخواهد. افراط و تفریطش را باید بررسی کنیم. این پول را افراط و تفریطش را باید بررسی کنیم. مدیریتش کنیم، کنترلش کنیم، مراقبه داشته باشیم. ازش استفاده بهینه بکند. حالا مجاهد در راه خدا. اولی که میرود میدان جنگ از آتش رها میشود. چرا؟ تعلقات. آتشی دیگر به وجود او نیست. دیگر از دست رفتنی نیست. به خاطر همین که از دست رفتنی نیست، خوف و حزن ندارد. چون اصلاً شهید از آتش کنده شد. وقتی آمد توی میدان، کیا خوف و حزن دارند؟ آنهایی که هنوز کامل خاموش نکردند. یک آتشهایی زیر خاکستر دارند. یک حقالناس است، یک وابستگیها، تعلقات، یک مشکلاتی است. این یک بادی بهش میخورد، دوباره شعلهور میشود توی عالم برزخ. خیلیها این، این توی دالان برزخ که گفتی این مدل است. یک بادی میخورد، یک شعلهای میکشد. یک بخش میسوزاند. آن پیرمرد این شکلی بود. یک بادی، یک زمینه مخفی سوخت. برای خودش سوخت. برای یکی دیگر تبدیل شد. شما از آتش استفاده کرده بودید. این جانباز از آتش استفاده کرد. آن غیبت آتش بود. آن تهمت آتش بود. آن آتش افتاد، زد. سوزاند سرمایه را. برای این چی؟ برای این دیگر آتش برای این ابزار بهرهوری بود. این از غیبت او استفاده کرد، ارتقا پیدا کرد. از تهمت او استفاده. بدگویی میکنند. همهاش برای ما فرصت رشد است. کلامشان سوختن، آتش. ما میتوانیم طلا آب کنیم. با زرگری کنیم با این آتش. شهید هم که آمد از این تعلقات کنده شد، معلوم شد که این پولش را هم به خاطر خدا میخواهد. سلامتیاش را هم به خاطر خدا میخواست. به خاطر خدا میخواست. از همه اینها استفاده بهینه کرد. اگر اینجور نبود، توی آتش. اگر وقتی بهش میگفتند بیا توی میدان، میگفت: "من زن دارم، بچه دارم، کاسبی دارم، درس دارم، فلان." همهاش تعلقات بود، همهاش توی آتش سوختن بود. زن و بچه را برای چی میخواستی؟ برای اینکه با اینها بروی بالا. تو پول را برای چی میخواستی؟ تو مدرک را برای چی میخواستی؟ برای اینکه با اینها به ابدیت، ابدیت تولید کنی. خب، خیلی خب، الان میدان جنگ و جهاد است. الان عرصه ملاقات خداست. بپذیر. دامن خدا از این پولت بگیر. بپر بینداز توی دامن خدا. برو بالا. برو ملاقات خدا. نمیرود که. توی آتش است.
اولی که مجاهد میرود در میدان جنگ. اولی که وارد میشود از آتش رها میشود. نقطه اول. وقتی سلاح میگیرد، تجهیز میشود. خدا به وجود، به فرشتهها افتخار میکند. سلاح رو که دست میگیرد افتخار میکند. چرا؟ روایتی که یک کمی روش تأمل بکنیم، خدا روزی بکند، روایت رو خیلی لذت. اولی که آمد توی میدان از آتش رها. حالا که سلاح دست گرفته خدا افتخار میکند. چرا افتخار؟ الان که دیگر آتش ندارد. افتخار هم. خدای متعال فضیلتی که برای آدمیزاد در نظر گرفته نسبت به ملائکه چی بود؟ ملائکه حد و حدودشان مشخص است. هیچکدام اختیاراً نمیتوانند یک موقعیت بالاتر و برتری رو در خودشان ایجاد کنند. اختیاری. خدا میخواست آدم بیافریند. روز اولم به ملائکه گفتش که شماها هستید، عبادت میکنید. من عبادت اینجوری. من عبادت با اراده میخواهم. مظهر اسم مرید نیستید. اراده ندارید. مظهر اسم محیی هستید. بعضیهاتون حیات میدهید. بعضیهاتون از بین میبرید. بعضیها روزی میدهید. رازقید، کریمید، محیط، ممیتید، مرید نیستید. اراده! من میخواهم یک آدمیزادی بیاورم که همه اینها رو داشته باشد با اراده خودش. ملائکه دفاع میکنند، غیرت دارند، دور میکنند، شمشیر میزنند. ملائکه داریم. اینها رو «فَثَّبَتَ الَّذِینَ آمَنُوا» (بقره: ۲۵۷) کی؟ آن آیه در سوره مبارکه انفال. ملائکه رو میفرستیم و اینها رو میآیند گردن دشمن رو میزنند و دشمن رو پس میزنند و اینها رو داریم. بله. ولی اینها با اراده خود این ملائکه نیست. لذا آنجور فضیلتی هم پیش خدای متعال ندارد.
آیهی ۱۲ سوره مبارکهی انفال: «إِذْ یُوحِی رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّی مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ». رب تو به ملائکه: «انّی معکم» من با شما هستم «فثبّتوا الذین آمنوا» پس مؤمنان را استوار بدارید «والقی فی قلوب الذین کفروا» و در دلهای کافران ترس میافکنم «فاضربوا فوق الاعناق» پس بالاتر از گردنهایشان (به کَفَههای سر و صورت آنان) بزنید «واضربوا منهم کل بنان» و همهی سر انگشتانشان را قطع کنید. دست و بال این دشمنا رو قطع کنند. از نفوذ اینها جلوگیری کنند. خب، پس ملائکه هم مجاهدت دارند. ولی افتخار برانگیز نیست. بعضی ملائکه شمشیر دارند. بعضی ملائکه میزنند. بعضی ملائکه مجاهدند. جنگ بدر ۴۰۰۰ تا از اینها نازل شدند یا نصرت میرسانند. ولی آن آدمی که خودش شمشیر تو میدان میگیرد، این با اراده است. چون این را کسب کرده. این فضیلت دارد و این بیشتر محبوب خداست. خواستم اینجور خلق کنم که اینجور بشود. این اتفاق بیفتد. پس میخواست از خانه بیاید بیرون، تصمیم گرفت بیاید بیرون که راه بیفتد. بیاید بیرون از آتش در آمد. شمشیرش را برداشت که راه بیفتد. خدا بهش افتخار میکند پیش ملائکه.
حالا از خانه میخواهد دربیاید. وقتی با اهل و عیالش وداع میکند، در و دیوار خانه برایش گریه میکند. دیوار خانه تعلق دارد به این شخص. گریه میکنند یعنی طلب رحمت، گریه. گریه حزن لزوماً نیست. طلب رحمت قبلاً توضیح دادیم. گریه طلب، یعنی حالا تو آنقدر غرق در رحمت خدا شدی. تو باید واسطه فیض بشوی برای ما. به ما رحمت برسد. این در و دیوار و این کاه و گل و اینها. این گریه برای این است. یعنی از او درخواست میکنند که واسطه فیض بشود. از او درخواست میکنند رحمت را جلب کند. این شخص هم از گناه خارج میشود، پاک میشود. بر هر کدام از اینها خدا چهل تا فرشته میگذارد. مجاهدین که از هر سمتی حفظ. چهلم عددی کثرت است و دورتادور او را برای محافظت میگیرند. در اسم حفیظ خدای متعال وارد میشود. ملائکه اسم حفیظ میآیند دورتادور میگیرند. هیچ عملی انجام نمیدهد این رزمنده و این مبارز. الان این بچه. برای بچههای مدافع حرم مصداق بارز این. برای بچههای مرزدارمان و جاهای مختلفی که هر کسی به یک نحو دارد رشادت نشان میدهد برای خدای متعال. هیچ عملی انجام نمیدهد جز اینکه چند برابر پاداش برایش در نظر گرفته میشود. در برابر هر روزی که اینها هستند، ثواب عبادت هزار مردی که هزار سال خدا را عبادت کردند مینویسند. این روایت را هم ببینید. یعنی چی؟ این هم معناش روشن است.
ببین مثلاً میگویند که الان در پزشکی و اینها یک واحدی داریم به اسم کالری. البته این را قبلاً یک اشاره بهش کردم. یک واحدی داریم به اسم کالری. مثلاً میگویند آقا یک حبه قند آن عدد کالری دارد. ده واحد بگویید، ۱۰۰ واحد. بعد میگویند که مثلاً یه دانه، یک لیوان نوشابه این آن عدد قند به حساب میآید. حالا باز عدد فرضی. مثلاً میگویند که آقا یک لیوان نوشابه میشود ۱۰۰۰ تا قند. خب، اینها را چه فرضیه؟ همه قندها که یکسان نیستند. همه لیوانها که یکسان نیستند. همه نوشابهها یک مدل نیستند. یک استانداردی از هر کدام از اینها گرفتند. یک دانه قند، یک مکعب مثلاً ۲ سانتیمتر در ۲ سانتیمتر لحاظ کردند. بعد گفتند که آقا این دانه قند را ما فرض میکنیم قند استاندارد. میگوییم این ۱۰۰ کالری توشه. یک مثلاً لیوان ۴۰ سیسی از نوشابه تصور میکنیم، میگوییم این لیوان ۴۰ سیسی معادل با ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ تا قند. حالا اگر ما قندمان ۴ در ۴ بود، ۱۰ در ۱۰ بود، آن دیگر توی این دایره پیمایش و آمایش ما نیست. آن یک بحث بیرونیه. ما استانداردش را لحاظ میکنیم. اینی که میفرماید که هزار مرد جا دارد که عمل ۷۰ پیغمبر یا عمل هزار شهید این همون نظام کالری است که ما توی تغذیه داریم، توی بحثهای طبی داریم. یعنی یک عدد استاندارد، بنای شهید هم ممکن است خودش از همه بالاتر باشد. آن را نمیخواهد بگوید. یک پیغمبری باز ممکن است بالاتر باشد. یک مؤمنی. اینجا میگوید آقا یک جنگجوی مبارز، یک رزمنده وقتی میآید توی میدان هر کاری که انجام بدهد: غذا میخورَد، پا میشود، مینشیند، میرود، میآید، هر کاری انجام بدهد برایش چند برابر مینویسند. هر روزی هم که توی میدان جنگ است، هر یک روزش معادل با عبادت هزار نفر که هر کدامشان هزار سال خدا را عبادت کردند. هر سالی هم ۳۶۰ روز باشد. هر روزش هم معادل با عمر کل دنیا. این همون کالریبندی است. یعنی یک آدم نرمال و استاندارد تصور کن. این هزار سال عمر کند. آنقدر عبادت کند. یک عدد استاندارد. اینها را پس توجه داشته باشید. فضیلت اعمال که میگوید. بعد هم نمیخواهد چیز دیگری را کلاً پایین بیاورد. نمیخواهد اثر نماز را مثلاً کم بکند. مثلاً بگوید انفاق چیست؟ مثلاً انبیا عملشان پایین است. نه، میخواهد استانداردبندی را بگوید. هیچ ربطی ندارد. مثل اینکه مثلاً وقتی میگویند که آقا در یک هلو مثلاً این مقدار آب هست، مواد معدنی مثلاً هست. نمیخواهد بگوید اگر تشنه شدی فقط هلو بخور. هلو بخوری این آب دارد ولی نفخ هم میآورد. شما آب خالی میخواهی وقتی تشنه میشوی. ولی بدون که این در معادلگذاری، در رتبهبندی، در استانداردش این مثلاً این مقدارش آب است. مثلاً ۵۰ درصدش آب است. آبش هم از این جنس آب است. مثلاً در مقام نفی هیچکدام نیست. مقام یک رزمنده و شهید و بختیاری دارد میگوید. منظور این است. این شکلی دارد لحاظ میشود.
حالا وقتی آمد توی میدان جنگ چی؟ روبهروی دشمن قرار گرفت. وقتی روبهروی دشمن قرار میگیرد نیزهها و تیرها رد و بدل میشوند، مردان در برابر هم قرار میگیرند. اینجا فرشتهها با بال و پر خودشان اطراف اینها را میگیرند. از خدا میخواهند که خدا به اینها ثبات قدم و نصرت بدهد. ثبات قدم اینجا یک منادی ندا میدهد: «الجنة تحت ظلال السیوف». میگوید: "بهشت زیر سایه شمشیرهاست." همانجور که داریم زیر قدم مادران است این هم داریم که زیر سایه شمشیرهاست. اینجا اثر سرنیزهها و ضربات دشمن بر پیکر شهید سادهتر از خوردن یک آب خنک در روز تابستان میشود. دیگر درد را احساس نمیکند. آنقدر غرق در رحمت و عنایات حق تعالی میشود. دیگر اصلاً از فضای فیزیکی و مادی. «من ضربات شمشیر وارد میشود ولی دردی از فضیلت کار او هیچی کم نمیشود.» چون شهید مقامش به خاطر دردهایی که میکشد نیست. به خاطر آن قطع تعلقاتی است که تا آن صحنه رفت. درد شهید لحظات آخر دردی احساس نمیکند.
شهید حاج قاسم سلیمانی، هم به عزیزی گفته بودند که: "لحظات آخر سمت راست را برگشتم، نگاه کردم امیرالمؤمنین را دیدم. بعد جدا شدم و بعد هم که بدنم منفجر شد و تکهتکه." دردی احساس امام باقر علیه السلام در مورد شهدای کربلا فرمودند: "اینها دردی احساس نکردند به اندازه اینکه شما با این دستت بگیری، یک کمی پوست آن یکی دستت را یکم فشار بدهی." هیچ درد. در تجربه نزدیک به مرگ هم بعضی از اینها میگویند که ما مثلاً وقتی تصادف کردیم، قبل اینکه تصادف کنیم جدا بودیم. هیچ دردی احساس نکردیم. تصادفیها خصوصاً. خیلی ماجرا. درد آنجا احساس نکردند. اول جدا شده است، بعد دیده پرت شده است، مثلاً لت و پار. شهید این. شهید جدا شده است از این تعلقات. حالا چرا در مورد تصادفی چرا اینجوری؟ یک بحث دیگری میطلبد. شهید به خاطر اینکه وارد در رحمت فضل خدای متعال شده، وقتی که شهید بر اثر سرنیزه و ضربه از مرکب میافتد زمین، هنوز به زمین نرسیده خدای متعال حورالعین میفرستد که بیایند پیش او. سر او را اصلاً حورالعین در دامن. سر جنازهاش را بشارتش میدهند به کرامتها و فضل رحمت پروردگار.
حالا الان وقتش نیست در موردش صحبت بکنیم که اصلاً حورالعین چیست، خاصیتش. شاید یک نوبتی در این بحث ۳ دقیقه در قیامت نه. بعداً اگر بحث در مورد برزخ و معاد و اینها داشتیم، انشاءالله خداوند متعال توفیق داد، یک جلسه در مورد حورالعین صحبت میکنیم. با این تصورات سکسوآلیته و اروتیکی که ماها داریم. با این فضاهای ذهنی جنسیزده و فضاهای جنسیگرایانه خیلی متفاوت است بحثهای حورالعین. آنجا اصلاً فضا، فضای عالم جنسی این شکلی نیست. عالم غرایز نیست. عالم شهوت به این معنا نیست که بعد بخواهد مثلاً حورالعین بعد زنها هم هیچ حس بدی نسبت به حورالعین ندارند، بلکه اصلاً جلوهای زن مؤمن، حورالعین. حورالعین در قرآن اگر در وصفش گفته، آخه یک احمق نادانی میآید برمیگردد میگوید که: "خدا همهاش سکسوآلیته نگاه کرده در قرآن و همهاش را با نگاه مردانه نگاه کرده. فقط به مردها بشارت داده." نه عزیز من. آن در عظمت و ستایش زن است. میخواهد بگوید که از پنجه این زن، از پرتو این زن مؤمن بهشتی، من حورالعین ایجاد میکنم برای انس. ما این «مرد بحرالعین» یکی از این ازواج، یکی از این همسران. خود زن مؤمن از همه حورالعینها بالاتر است. همه حورالعینها کنیز و خادم او و ضمن اینکه حورالعین هم زن لزوماً نیست. مرد هم. خود واژه حورالعین هم هیچ دلالتی به زن ندارد. فقط در مورد یک وصف است. در مورد همسران بهشتی. یعنی چشم بیآلایش. حورالعین ترجمه فارسیاش این است: "چشم بیحور." به معنای پاک. به حواریون میگویند حواریون. آدم بیآلایش یکدست و یکپارچهای که در خدمت انبیا بودند. به اینها میگویند حواریون. لباسهای تمیزی داشتند و ذرهای آلودگی در اینها نبود. حور به این معناست. بیآلایشی یک ذره کدورت، تیرگی، عدم تناسب و عدم سنخیت در او و همهاش چشم است. «عَینُ الحورالعین». همهاش چشم است. یعنی چه؟ این مظهر چشم. چشم اصلاً چیست؟ چشم در چشم دریافت چشم لذت است. چشم مشاهده است. چشم آن. چشم همینجور برید در مورد چشم هرچی که هست. چشم طلعیه (چشم زخم) میگویند: "چشم طرف بهش افتاده، چشم خورده." این چشم خورده یعنی چه؟ نظام تأثیرگذاری و تأثیرپذیری ما عمدتاً با چشم است. اگر میخواهیم به کسی غذایمان را نشان بدهیم. نگاه تند. اگر میخواهیم از کسی محبت بگیریم، بهش نگاه توجه کنیم. بهش نگاه. اوج توجه ما در نگاه. اوج اثرپذیری ما در نگاه. ما این میشود چشم. حورالعین یعنی یک چشم بیآلایش. در اوج توجه و در اوج تأثیرپذیری، در اوج تأثیرگذاری است. از با چشم محبت میرساند. با چشم محبت و توجه میگیرد. و یک وجودی است که غرق در توجه شماست. حور، چه مرد باشد چه زن. حور. حالا دیگر میخواستیم جلسه مفصل توضیح بدهیم، این عصاره شد.
روایت خیلی فوقالعادهای دارد بحث حورالشهید. این شکلی است شهید. کارکرد جنسی دارد. تا میخواهد شهید بشود. این غرق در توجهات حق تعالی بود. شهدای کربلا با آن وضعی که اباعبدالله بهشت اینها را بهشان نشان دادند. اینها گفتند ما بهشت نمیخواهیم. بعد شب عاشورا به هم شوخی میکردند. میگفتند: "مثل جناب بر بن نودی و خوردهای سالش بود. میگفتند: "آقا تو این همه سال عمر کردی ما نمیدیدیم شوخی کنی. شب عاشورا شوخی گرفتهای؟" گفت: "من فردا با حورالعینم. «نحن قوم لا نعانق الحور العین حتی نقاتل» (ما کسی نیستیم که حورالعین را در آغوش بگیریم، مگر آنکه بجنگیم)." فردا معانقه میکنیم با حورالعین. چرا من خوشحال نباشم؟ تصورشان تصورات سکسوآلیته بود. جنسی بود که مثلاً من فردا میخواهم حوری بغل کنم. اینها غرق در مناجات بودند. شب و وقت گرفتند برای اینکه مناجات کنند. تا صبح اشک و ناله و انس با حق تعالی و آن توجهات توحیدی که اینها داشتند. بعد میخواستند فردا فقط بروند نیم ساعتی توی بهشت یک دوری بزنند و یک صفای اینجوری بکنند، برگردند. حورالعین. حورالعین مظهر توجه خاص حق تعالی است. چشم. یک چشم پاک است. و خدای متعال در هر جایی که میخواهد به یک کسی اعلام بکند که من به تو توجه کامل دارم، میگوید: "در این کار من حورالعین گذاشتم." یعنی توجه جلب میکند. این کار خیلی درش توجه است. خیلی چشم به این کار است. این کار را انجام بدهی حورالعین میدهند. اشک بر اباعبدالله علیه السلام حورالعین. نماز شب هم حورالعین است. قرآن هم حورالعین است. کارهای مختلفی است. اجر شورال. حورالعین یعنی این. یعنی این توجه. این انس. من یک بحث جنسی. البته آنجا این توجه در اوج توجه و اوج مقاربت میشود که آنجور لذتی هم توش هست. در نماز پیغمبر فرمود که: "من زنها را دوست دارم. عطر را دوست دارم و نماز را دوست دارم." آن دو تا لذتی که در زن و در عطر است، در نماز هم هست. آن لذت معانس (انس گرفتن) و توجه و اوج قرابت و نزدیکی دو نفر با هم در ارتباط زناشویی و فیزیکی. همچین چیزی را ما توقع داریم. آن اوج آن لذت همانی است که در نماز حورالعین هم همچین لذتی هست.
شهید وقتی به زمین میافتد حورالعین او را در آغوش میگیرد موقع جان دادن. یعنی در نهایت توجه حق تعالی. از آنجا بهش اعلام میشود که این توجه برای تو خاص است و محض. وقتی که روی زمین میافتد شهید، زمین میگوید که: "آفرین." زمین باهاش حرف میزند: "آفرین به روح پاکیزهای که از بدن پاکیزه بیرون آمد. بشارت به تو، برای تو نعمتهایی است که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده، بر قلب هیچ انسان خطور نکرده است. «مَا لاَ عَیْنٌ رَأَتْ وَلاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بِشَرٍ» (حدیث قدسی)."
خدای متعال میفرماید که: "من الان جانشین توام." ممکن است یک نگرانی کوچکی موقع جان دادن فقط شهید نسبت به خانوادهاش که همین برادر جانباز ما هم لحظات آخر همین بحث را داشته. "بچههایم دو تا یتیم." که حالا بهش میرسیم توی داستان. انشاءالله خدای متعال بهش بشارت میدهد. میگوید که: "من جانشین تو در بین خانوادهاتم. بابت زن و بچهات غصه نخور. بچهات از این به بعد بچه من است." حالا بچه من است نه یعنی خدا بچه دارد. کاری که تو میخواستی بکنی، تربیتش بکنی، بدون حضور تو من چند ده برابرش را انجام میدهم برای این بچه. شهید لازم نیست بچهاش آنجوری باشد که بخواهد تربیتش فلان باشد و اینها. به هر حال آن خلأ تو احساس نمیشود در این خانه، در این تربیت. من این کار را انجام میدهم. کسی که شهدا را خشنود کند، من را خشنود کرده است. اینجاش دیگر عالی است. کسی که ناراحتشان کند، من را به خشم. یک کسی برود عکسی از شهید پاره کند و به او توهین بکند، این خود را در برابر خدا قرار داده است. یک کسی هم به شهید توجهی میکند، خود را در معرض توجه حق تعالی قرار داده است و خدا راضی میشود از او.
روح همه شهدای اسلام شاد باشد انشاءالله. خصوص شهدای ۱۵ خرداد، خصوصاً شهدای عزیز اخیر ما، سردار عزیز و دلبند ما، سردار حاج قاسم سلیمانی، همه شهدای ما. به اینها ابراز محبت میکنیم و به محضر خدای متعال اعلام میکنیم ما عاشق این شهدا و دوست داریم به اینها ملحق شویم و دوست داریم مرگ ما با شهادت باشد. به حق این دقایقی که دقایق شب جمعه است، اذان مغرب شب. از خدای متعال میخواهیم که عاقبت ما را ختم به شهادت کند با رویی سفید. انشاءالله لحظات آخر با این مرگ شیرین، با این جان دادن دلبرانه، با شهادت انشاءالله از دنیا برویم. در مورد شهادت نکاتیمان یک جلسه دیگر، لااقل لازم داریم. شاید هم دو جلسه دیگر در مورد شهادت صحبت بکنیم. حالا حالا در مورد شهادت بحثمان تمام نشده است. من هنوز از کتاب آیتالله جوادی چند صفحه بیشتر نخواندهام. ادامه پیدا کند. این کتاب بخشهایی از حضرت امام را در مورد شهادت میخواهم بخوانم که آنها هم خیلی جالب است. روایاتی در مورد شهادت داریم که بخوانیم. بحث شهادت به نظرم گل مباحث سه دقیقه در قیامت است و هنوز هم خیلی عجله نداریم برای رد شدن. با یک طمأنینهای چند جلسه بحث شهادت را داشته باشیم تا ببینیم خدا چه میکند. خدا انشاءالله دست همه ما را بگیرد. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...