بخشش حقالناس
حقالناس سن و سال ندارد
داستانهایی جالب از شیخ حسین انصاریان پیرامون امانت و حقالناس
انواع امانتداری
اجازه در سه مورد لازم نیست
بشارت به افراد حریص در امانتداری
دو ویژگی که مقام امیر المومنین ع را نزد پیامبر اکرم ص را بالا برد
پیامدهای خطرناک خیانت در امانت در دنیا و آخرت
قابل توجه مستاجران و صاحبخانهها
فضیلت جبران حقالناس
هاویه در قرآن
دچار حقالناس تاوان نشویم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بنا بود این جلسه بیشتر نکاتی در مورد بخشیدن حق الناس عرض بکنیم؛ جایگاهی که دارد در ملکوت. ولی حیفم آمد؛ چون کم کم دیگر از بحث حق الناس و اینها رد میشویم و شاید آخرین مبحثی باشد که در مورد حق الناس داریم. حیفم آمد مطالبی را باز در مورد حق الناس نگویم و یک تأکید مجددی نسبت به این بحث نکنم؛ چون بحث حق الناس واقعاً بحث مهمی است و معمولاً هم در این تجربههای مرگ احساس میشود. این نشان میدهد که گرفتاری بابت حق الناس، خیلی شدید است؛ همین که کسی در دالان ورود به عالم برزخ قرار گرفت و همین که از بدن جدا شد، این بار وزر و وبال سنگین را به خودش احساس میکند. حکایت از این دارد که ماجرای حق الناس، ماجرای بسیار سنگینی است.
در مورد حق الناس حالا یک بخشی همین بحث خمس، مطالب دیگری هم در مورد حق الناس هست که دوست دارم عرض بکنم. کتابهایی که از جناب حاج آقای انصاریان «شیخ حسین انصاریان» هست، خیلی کتابهای خوب و قابل استفادهای است. داستانهای خیلی قشنگی دارد؛ خصوصاً جنبه داستانی این کتابها به نظرم میآید که قابل استفاده است. حالا آن بخش منظومه فکری و معرفتی و اینها که نظری هم به کسی بین علما، مثل حضرت امام و مرحوم علامه طباطبایی برای چشمگیر نیست -آن منظومه فکری و معرفتی-، داستانها و خاطراتی که جناب حاج آقای انصاریان نقل میکند در آثارشان، خیلی اثرگذار و خیلی کمک میکند که انسان حواسش را جمع کند.
حالا بنده یک بیست سی تا داستان از آثار ایشان را جدا کردهام تا اشارهای به آنها بکنم. بخشی مربوط به حق الناس، بخشی مربوط به امانت است که همین بخش از کتاب الان بخش امانت و بخش خمس است که باز همینجا الان بحث خمس را داریم. و حالات علما و بزرگان و مسائل مربوط به برزخ و اینها هم که در آثار ایشان به نحو خیلی خاص و جالبی به آنها اشاره شده است. بخشهایی جدا کردهام. حالا مقداری از بحث امروز را میخواهیم به این بحث بگذرانیم. این را تمام بکنم، انشاءالله برمیگردیم به بحث امانت. در مورد امانت همیشه نکاتی بگویم، بعدش وارد بحث گذشت بشویم. چون بحث گذشت از حق الناس و اینها که مطرح میشود، پس یکم باز ممکن است ما خود حق الناس را ساده بگیریم. یکم باز حق الناس را جدی بگیریم، بعد بگوییم که خب حالا گذشتن از حق الناس در مورد دیگران وقتی ظلمی به ما کردند اینکه چقدر این عفو و این گذشت آثار و برکات دارد.
بنده بخشهایی را که جدا کردهام از آثار جناب حاج آقای انصاریان، یکیش اینجاست که حالا عرض میکنم. در کتاب «عبرتهای روزگار»، صفحه ۸۳ و ۸۴ ایشان این ماجرا را آورده است. میفرماید که رفیقی داشتم که از دنیا رفت، مرد. «او چند عیب داشت. من پیوسته یادآور میشدم که دست از عیوبش بردارد، اما گوش شنوا». ما بسیار میگوییم؛ اما بسیاری نمیشنوند. بد میشود. ایشان میگوید که «رفیق من در زندگی خود نقطه روشنم داشت؛ آن هم اینکه حریم مقام و مرتبت وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را بزرگ، گرامی و حرمت میداشت. خدا را گواه میگیرم، درست چند روزی بعد از مرگ او، یکی از دوستانم که اهل توجه و حال بود، پیش من آمد و زار زار میگریست. گفت: "دیشب فلانی را به خواب دیدم، سلام کردم، پرسیدم کجایی؟" گفت: "برزخ و جامهای تیره، چرکین و سراپا از گریس آلوده به خاک بر تن داشت." پرسیدم: "تو را کفن نکردند؟ خب چرا لباس گریسی و این شکلی؟ اینقدر لباست آلوده و تیره؟" خب عرض کردیم قبلا که لباس جهنمیها لباس سیاه است. این را هم با کفن سفید دفنش کرده بودم ولی برای آنورش لباس سیاه پوشاندند. کمتر افرادی لباس سفید دارند. یعنی کمتر افرادی از بهشتیان دیگر که لباسشان لباس سفید است از جنس همین کفن و اینها. معمولاً همین لباسهای تیره و این شکلی تنشان است. "کفنت نکردند؟" گفت: "به محض ورود از تنم درآوردند و این لباس را به تنم پوشاندند." گفتند: "این لباس تو در این عالم است." از عیبهای رفیق من یکی این بود که میلیونها تومان خمس بدهکار بود، اما گوشش بدهکار نبود. بله! وقتی میزان خمس بالا گرفت، انسان به آسانی و آسودگی از آن بریده و دلکنده و جدا نمیشود. وقتی رقم خمس پایین باشد، انسان با خود میگوید: "چیزی نیست، اندک است، میپردازم." اما اگر یک روحانی در کنار گوش شما بگوید: " خمس شما ۱۰ میلیون تومان است" قبول و پذیرش آن سخت و دشوار است. اما یادتان باشد که تمام اینها را از حلقوم ما بیرون میکشند.» ایشان میگفت: «در خواب بهش گفتم: "چرا دستبهدامان حضرت زهرا علیها السلام نمیشوی؟" گفت: "از وقتی به اینجا آمدهام تاکنون، بارها و بارها به فرشتهها گفتم: «تنها یک دقیقه آن هم از دور اجازه دهید ایشان را ببینم و از درد طاقتفرسا و رنج جانکاه خود با ایشان بگویم.» نپذیرفتند و میگویند: "تا قیامت لیاقت و شایستگی ورود به آن حریم را ندارم."» که باز ایشان آنجا موعظه میکند: «عزیزان! دستبهکار شوید، کاستیها، زشتیها، نارساییها و عیوب خودتان را یکی بعد از دیگری از دامان خودتان دور کنید. حقوق حقداران را هم به آنها برسانید که بعد از مرگ، کسی دل...»
یک نکته از ایشان اینجا چه نکته قشنگی بود. یک نکته دیگر که باز از ایشان دارم، از کتاب «حلال و حرام مالی» ایشان است. این کتاب قشنگی است، توصیه میکنم عزیزان اگر میتوانند کتاب را تهیه کنند، بخوانند. صفحه ۱۱۵ و ۱۱۶ این کتاب. میگویند که شخصی واسطه خرید و فروش ملکی بود. یک خاطره قشنگی را دارند نقل میکنند در مورد حساسیت شخصی نسبت به پرداخت خمس. خیلی این ماجرا، ماجرای جالبی است، توجه به آن داشته باشید.
«شخصی واسطه خرید و فروش ملکی بود، بعضی از خانهها را به من نشان داد و میگفت: "من سه بار در خرید و فروش این خانهها واسطه بودهام. مثلا ۳۰ سال قبل صاحب این خانه مرده، بعد ورثهاش به واسطهگری من به دیگری فروختند. آن هم به دیگری فروخته." روزی من به دنبالش رفتم و گفتم: "کسی آمده خانه ما را بخرد، ما میخواهیم جا و خانه خودمان را عوض کنیم، شما بیا صحبت کن." گفت: "چشم!" آمد، خانه را کاملاً دید و گفت: "این خانه را من شش بار فروختهام." به خریدار گفت: "متراژ این خانه اینقدر است. این خانه را من شش بار فروختهام. اینقدر پشت آجرهاش خشت است. اتاقهای بالا خیلی خوب گچ شده، اما زیرش تیر چوبی است." من هم بهش گفتم: "هرچه از این خانه خبر داری بگو، من نمیخواهم دروغ و دغل بگویی که خانه ما را گرانتر بفروشی." خریدار گفت: "من میخرم." گفت: "خدا برکت بده." بعد خریدار گفت: "من به شما چقدر حق دلالی بدهم؟" آن زمان گفت: "هشتاد تومان." سیصد تومان هم من بهش دادم. خریدار خداحافظی کرد و رفت. ایشان هم یک گوشهای رفت و زیر عبایش پول را میشمرد -دلال ملک بود اما عبا داشت.- آمد پولی به من داد. گفتم: "من حق دلالی به شما دادم، واقعاً از شیر مادر حلالتر است." گفت: "آن را تو جیبم گذاشتم." گفتم: "پس این پول چیست که پس میدهی؟" گفت: "من روزها اتفاق میافتد که هیچ معاملهای نمیکنم. گاهی در روز چند معامله انجام میدهم، مثل امروز که دو تا خانه فروختم. این خمس من است؛ چون من نمیدانم که تا شب زنده میمانم یا نه."»
همان معاملهای که کرده بود، همانجا خمسش را داده بود که نکند من تا شب زنده نباشم؛ چون اگر کسی در بین سال بمیرد، ورثهاش باید تا آن شش ماه اول را حساب کنند و خمس بدهند. خیلیها این مسئله را نمیدانند. میگویند: «پدرم مرده و در دفترش نوشته که من چقدر خمس بدهکارم»، پس ما هم تکلیفی نداریم. ایشان میگوید: «این هم نوعی حرامخواری است. حرام که فقط مال قصد دزدی و مشروبفروشی نیست.»
این هم باز یک نکته خیلی جالب که اگر کسی دو هفته هم از سر سال خمسش گذشته، وقتی از دنیا میرود، از همان دو هفتهای که گذشته، باز خمسش را حساب بکنند برای میت و بعد دفنش بپردازند. خب این هم یک نکته. اینها در واقع بحث خمس است. باز یک نکته دیگری که اینجا داریم در این کتاب، بحث امانت بود. این آقای به ظاهر روحانی، پولهایی که گرفته بود، باید به عنوان امانت میرساند به دفتر مرجع تقلید. و این خمس امانتی بود و این آقا خیانت در امانت میکرد که نه رسید میداد و نه مهری (امضا) میگرفت. در واقع این امانتی که باید میرساند را نمیرساند. بحث امانت هم بحث بسیار مهمی است و بحث دین.
خاطراتی را بنده باز اینجا و داستانهایی را دارم میخواهم نقل بکنم که باز اینها هم از آثار مختلف جناب شیخ حسین انصاریان «حاج آقای انصاریان». اینها خب معمولاً کتابهایی است که به قلم ایشان نیست. «نظام خانواده» و اینها است. کتاب قشنگ و خواندنی. و حالا خصوصاً نسل ما دهه شصتیها و اینها خیلی به مخزن دانایی ایشان وابسته ایم و بچههای تهران خیلی احساس دین داریم نسبت به حاج آقای انصاریان و بیشتر از ما برای بچههای جبهه، بچههای دهه ۴۰ و ۵۰ و اینها که اینها بیشتر احساس دین و علاقه دارند. انصاریان، خدا بهشان طول عمر بدهد انشاءالله. و این نفس ایشان و آن روضهخوانی و آن حال و هوای ایشان خیلی واقعاً تأثیرگذار است. انصافاً جلسات اثرگذاری ایشان همیشه داشتند. چاپ شده، بیشتر مِنبرهای ایشان. بیا ببینیم سبک خاصی دارد حاج آقای انصاریان در منبر که ممکن است خیلیها خوششان نیاید از این سبک و ممکن است بعضیها هم خوششان بیاید. مدلی که ایشان یک مطلبی را میگوید، بعد لابهلایش سه چهار تا پرانتز باز میکند. باز لای هر پرانتز یک پرانتز باز میکند. و اینها همه را تمام میکند، میبندد، برمیگردد بعد ۲۰ دقیقه ادامه مطلب قبلیشان.
یک داستانی ایشان در کتابی نقل کرده است. همین مدلی است. یعنی اول داستان را گفته است در کتاب نفس ایشان، اول داستان صفحه ۳۲۷، بعد ادامه داستان رفته یک شش هفت صفحه جلوتر. یک شش هفت صفحه فاصله افتاده که این وسط خاطراتی گفتهاند و ماجراهایی گفتهاند. ماجرای جالبی است در مورد امانت. حالا امانت، قرض، خیلی شعبههای مختلفی که در زندگی ما میآید و به یک نحو بدهی به حساب میآید و حق الناس و برگرداندن اینها، خیلی مهم است. حالا بنده اینجا مطالبی را عرض میکنم. یک خاطره از مرحوم شیخ عباس قمی که آن را هم باید نقل بکنم. آن هم باز مربوط به برزخ ایشان است.
حالا رفقای ما هم که دارند اینها را جدا میکنند به دردشان میخورد؛ چون حالا هم از بین دوستان خودمان دارند، از مباحثی که مطرح شده جدا میکنند در قالب کتاب. هم عزیزانمان در نشر شهید ابراهیم هادی مطالب مقداری از اینها که گفته شد در قالب کتاب «بازگشت» آوردهاند. مقداری هم باز قرار است که در قالب کتابهای دیگری بیاورند. این داستان به دردشان میخورد. اینها مربوط به بحث حق الناس و برزخ و اینها است. انشاءالله کمک کند.
این داستان را جناب آقای انصاریان از امام راحل نقل کرده است. «استادی داشت که شاید حدود ۴۵ یا ۵۰ سال پیش از دنیا رفته باشد. این استاد بزرگ فرمودند: "در نجف درس میخواندم، به مقاماتی از علم هم رسیده بودم." چهار الی پنج طلبه آمدند گفتند: "آقا برای ما درس بگو." گفتم: "چی بگویم؟" گفتند: "شرح لمعه." گفتم: "خودتان جایی دارید که برایتان آنجا درس بگویم؟" گفتند: "بله، یک مقدار راهش دور است. در یکی از محلههای قدیمی نجف داخل کوچه، یک مسجد کوچک خالی است. اگر حاضر باشید به آنجا تشریف بیاورید، ما از محضرتان استفاده میکنیم."»
قبول کردم. «وضع اقتصادی من هم خوب نبود. یک اتاق اجاره کرده بودم و با همسرم آنجا زندگی میکردیم. پردهای هم وسط اتاق زده بودیم که اگر مهمان برسد، مشکلی پیش نیاید. اتاق کوچک بود، نمیتوانست مهمان شب بماند، آنجا بخوابد. همسرم مریض و معلول شد و در رختخواب ۸ الی ۱۰ سال هم زنده بود. همه کارهایش را خودم میکردم تا اینکه از دنیا رفت.» مثل اینکه بیخودی انسان به مقامی نمیرسد. «تا حالا نشنیدهاید یکدفعه خدا دست یک نفر را بگیرد از پله اول روی پله صدم بگذارد؟ هر که به هر جا رسید، از طریق مبارزه با نفس به جایی رسیده است.»
که اینجا باز نکاتی را جناب آقای انصاریان این وسط، کلی دیگر باز داستان و نکته میگویند. برمیگردند ادامه داستان. میگویند: «گفت: "برای درس دادن میآیم." روز اولی بود که در آن مسجد خرابه در آن محل فقیر نجف میرفتم. چهار طلبه روبروی من نشستند. هنوز بسم الله درس را نگفته بودم که حجرهای که روبروی مسجد بود، بسیار قدیمی هم بود. پینهدوزی در حال دوختن پارگی کفش. چشمش داخل مسجد افتاد و دید کلاس درس تشکیل شده.» این را هم بگویم: ما اشاره به پرانتز. این داستان را بنده از حاج آقای یعقوبی رحمت الله علیه شنیده بودم. حالا حاج آقای انصاریان هم اینجا داستان را میگویند.
بعد میگویند: «"دید کلاس درس تشکیل شده." پرده مغازه را کشید و به جلسه درس استاد امام آمد. میفرماید: "من ناراحت شدم، با خودم گفتم: 'پینهدوز! تو را چرا به فقه؟ آن هم کتاب شرح لمعه، کتاب مشکل! شما برو سوزنت را بزن، پارگی کفشت را بدوز. اینجا آمدی چکار؟'" اما از اول تا آخر درس را گوش داد. درس تمام شد. پس فردا آمد، ۱۰ روز آمد. عمو یک روز نیامد، دو روز نیامد. بعد پنج روز دوباره آمد. "درس که تمام شد، طلبهها که رفتند، گفتم: 'آقا حالتان چطور است؟'" گفت: "'حالم که خوب است، ولی از شما خوشم نمیآید.'" گفتم: "'چرا؟'" گفت: "'برای اینکه شما عامل به دین پیغمبر نیستید.'" گفتم: "'من چکار کردم؟'" گفت: "'پیغمبر فرمود: «همان روز اولی که دوستتان را ندیدید، سراغش بروید، حالش را بپرسید، مبادا مریض باشد، گرفتار باشد، مقروض باشد.» من پنج روزه نیامدهام، چرا سراغی از من نگرفتی؟" گفتم: "'ببخشید.'" گفت: "'بخشیدمت، ولی از این به بعد مثل آدم زندگی کنید.'"»
حسابرسی بکنند. بعد از مرگ از ما چه کسی دیگر نجات پیدا پس ما تا حالا این همه درس خواندیم عبا عمامه داریم آدم نیستیم. حالا ادامهاش اینکه: «از استاد بهش گفتم: "یک ناهار خانه ما بیا." گفت: "باشه، به یک شرط." گفتم: "شرطت چیست؟" گفت: "همان غذایی که خودت و خانوادهات میخورید برای من بیاورید؛ یعنی عنوان مهمان نداشته باشم که کمترین زحمتی برای خانوادهات ایجاد نشود." گفتم: "چشم!" من هم یادم رفت به همسرم بگویم فردا ظهر مهمان داریم. وقتی سر درس نشستم یادم آمد. با خودم گفتم: "عیبی ندارد." درس که تمام شد، با هم نماز جماعت ظهر را خواندیم و به منزل رفتیم. خانمم گفت که: "مهمان آوردی؟" گفتم: "بله." گفت: "غیر از یک مقدار نان خشک و ماست، هیچی دیگر نداریم." گفتم: "خانم! من هم پول ندارم که الان چیزی بگیرم." یک دستمال روی طاقچه بود. حالا بدون اینکه این آقا بفهمد و ببیند. این دستمالی که روی طاقچه بود، شش تومان و پنج ریال داشت که کسی امانت پیش من گذاشته که بعد از اینکه از مکه برمیگردد بهش پس بدهم. سفر حج تازه شروع شده بود. یک مقداری از داخل آن دستمال پول برداشتم، سریع یک مقداری گوشت و تخممرغ خریدم و به خانمم دادم تا بپزد.» یعنی قشنگ مشخص است که این آقا در یک جای دیگر بوده، این هم اینور بوده. یکجوری که آن نفهمد و داشته بیرون بوده، نیامده. به هر حال جلوی چشم او نبوده. «به خانمم دادم تا بپزد و سر سفره بیاورد. لقمه اول این آقا که نشست غذا بخورد، ما لقمه دوم و سوم که خواستیم بخوریم گفتم: "آقا تخممرغ و گوشت یخ میکند." گفت: "نه، آن مال پول امانت است، به درد شکم خودت میخورد."» یعنی من هم همین را فهمیده بودم که این لقمه این شکلی، این آقا پس میشود امانت.
بنده باز نکات دیگر عرض بکنم. بعد بیایم این داستان شیخ عباس قمی که داستان خیلی مهمی است را عرض بکنم. یک کتاب خوبی دارند حاج آقای انصاریان، کتاب «عرفان اسلامی؛ تفسیر مصباح الشریعه». این را خدمت شما عرض کنم که ۱۵ جلد کتابشان شرح کرده است این کتاب را. کتاب «خواندن» واژه «عرفان اسلامی» جزء مراتب ابتدایی و اینها مثلاً شاید میانی عرفان اسلامی باشد. خیلی آن بحثهای عمیق عرفان اسلامی اینها شاید به حساب نیاید ولی به هر حال اخلاق اسلامی و اینها که به حساب میآید. جلد ۱۳ این کتاب، صفحه ۲۷۶ به بعد. حالا کلاً عرض میکنم. اگر کسی توانست که ۱۵ جلد را تهیه کند، بخواند. اگر نشد همین جلد ۱۳ را بخواند. خیلی داستانهای بیشتر از داستان. این داستانها خیلی قشنگ است و از در واقع مجموع کتابشان از جلد ۶ و ۷ و جاهای مختلف این داستان پشت سر هم ردیف کردهام. بیشترین بخشها مربوط به بحث حق الناس است. حالا بنده ۱۰-۱۲ تا داستانی را معروف نقل میکنم.
یک روایتی ایشان نقل میکند. میگویند که «مردی از انصار فوت کرد. دو دینار بدهکار بود. پیغمبر اکرم نماز نخواندند تا بعضی از اقوامش ضامن ادای دینش شدند. اول بعضی اقوام به عهده گرفتند دین این را بدهند، دو دینار. بعد حضرت نماز میتشان را به این بابا خواندند، دفن کردند.» که حالا الان که اختلاس کلان میشود و این وضعیتی که ما میبینیم و برای دو دینار بود.
ابوسمامه، یکی از شیعیان امام جواد علیه السلام، میگوید: «به حضرت عرض کردم: "آقا! میخواهم معتکف مکه و مدینه بشم." ولی حضرت فرمودند: "برگرد منطقه خودت، بدهیات را بده. سعی کن خدا را در حالی ملاقات نکنی که قرض برعهده داری."» چمومه خیانت. حالا البته داشتن قرض لزوماً چیز بدی نیست، بدهی داشتن. ولی انسان باید وصیت بکند دیگر. اگر بدهی دارد. امیرالمومنین وقتی از دنیا رفتند، بدهی داشتند و وصیت هم کرده بودند. اعلام کردند و بدهیشان را هم امام حسن مجتبی داد. صرف داشتن بدهی و اینها که زندگی همه ما هست دیگر؛ وامیه، قرضی.
ولی انسان سریع مکتوبش بکند و بسپارد به دیگران. ما خودمان مثلاً این کاغذهای کوچکی که روی در میزنند و اینها، بدهی که داریم روی اینها مینویسیم، میزنیم روی در کمد. مثلاً کار به شب نرسید روی در کمد باشد، جلو چشم باشد. نخواهند بعداً به گردنش بیفتد. یک کاغذ یک جایی آدم مینویسد و خود آدم نمیتواند پیدا کند چه برسد زن و بچه آدم درست حسابی که قشنگ تو چشم باشد روی آینهای، یک جای مشخص زیر تلویزیون، یک جایی بزند آدم. هم خودش هی یادش باشد از این بدهی و قرض که شبها خوابش نبرد و هم بقیه یادشان باشد که به محض اینکه این بابا از دنیا رفت، آن بدهیها را بپردازند. چون قرض و بدهی را قبل از اینکه طرف را دفن کنند، باید پرداخت. اول باید دیون را خارج بکنند از اموالش. الان که خب خیلی این مسائل اصلا حالا من عرض میکنم چه گرفتاری در عالم برزخ درست میکند و عمدتاً گرفتاریها همینجاها است.
میگوید که باز داستان دیگر. «اینها البته خب همشون در کتاب عرفان اسلامی ایشان جاهای مختلف جلد ۷ که عرض کردم. باز این داستان بعدی در جلد ۷ صفحه ۲۲ آمده است. ایشان میگویند که عارف بزرگوار مرحوم حاج شیخ محمود یاسری که بارها برای استفاده معنوی به محضرش مشرف شدم. در محل ما مردی زندگی میکرد که به حسنات اخلاقی آراسته بود.» یک زندگی سالم و بانشاط هم داشت. «تنها چیزی که رنجش میداد این بود که اولاد» سالها نمیتوانست بچهای داشته باشد. به پیشگاه مقدس از حق ناله کرد تا خدای مهربان پسری بهش عنایت کرد. از این نعمت خیلی خوشحال بود. هفت سال از این عمر این طفل گذشت. هفت سال گذشت. فرستاد مدرسه؛ یک چهار سال هم دبستان بود و این پسر برای خانوادهاش هم چراغ روشنی بود که پدر و مادرش خیلی خوشحال بودند کنارش.
«من این بچه تو همان سن و سال ۱۰، ۱۱ سالگی مریض شد. دکتر عاجز شده از اینکه علاجش کنند و بین سن ۱۱ و ۱۲ از دنیا رفت. این را بردند در ابن بابویه نزدیک مرقد شیخ صدوق دفنش کردند. پدر خیلی علاقه داشت به این بچه و یکی از قاریهای قرآن را اجیر کرد که بیایند برای این بچه، طفل ۱۱، ۱۲ ساله، پسر بچه ۱۱، ۱۲ ساله که هنوز بالغ نشده است این قرآن را بخوانند. پدر هر روز میآمد کنار قبر این بچه، یک ساعتی را کنار قبر این بچه مینشست.» یک روز وقتی آمد سر قبر بچه نشست، قاری قرآن بهش گفت: «"شب گذشته، یعنی دیشب بچهات را خواب دیدم." گفت: "به پدرم بگو در مدرسه یک خودنویس از یکی از بچهها گرفتم، نه بهش دادم، نه خودش را دادم، نه پولش را. الان به خاطر آن خودنویس، من اینجا گرفتارم. من را نجات بده."»
بچه ۱۱ ساله. حق الناس سن و سال ندارد. «بعد از شنیدن این خواب، پدر فوقالعاده ناراحت شد. به سرعت آمد تهران.» خب چون آن موقع وصل نبود به همدیگر. این ابن بابویه میشود شهر ری، شهر تهران که الان جدا از تهران نیست. الان یکی خیلی سریع خودش را رساند تهران و رفت مدرسه بچه. از مدیر مدرسه تقاضا کرد آن بچهای که رفیق بچهاش بوده را که خودنویس مال او بوده است را معرفی کند. او معرفی کرد. پدر صاحب قلم را خواست و این را خلاصه پولش را به این داد و یکجوری این را راضی کرد تا این بچه آنجا گرفتار نباشد.
خلاصه میبینید این مسئله بحثی است که سن و سال هم در آن تفاوتی ندارد. یک خودنویس در بچگی گرفته. عرض کردم حالا ماجرای این کتاب (که خمسی بوده که باید پرداخت میشده) اینجور امانتها که گاهی یک مسئولیت، یک مسئولیتی هم هست که جنبه الهی و سر دیانت و به خاطر لباس بنده و به خاطر ظاهر مذهبی و اینها است. مگر به من سپرده شده که این خیلی سنگین. حالا در مورد امانت انشاءالله باز نکات را عرض میکنم. باز بحثهای حق الناس را ببینیم. اینها خاطرات حاج آقای انصاریان است که انصافاً هم خاطرات قشنگ و بکری است.
«دوستی داشتم دارای کمالات ایمانی و فوقالعاده عاشق حضرت سیدالشهداء علیه السلام. نزدیک عید غدیر از دنیا رفت. خودم متکفل کفن و دفن و غسلش با وصیت جالبی که داشت، تصور میکردم در عالم برزخ از هر جهت آزاده باشد. ولی چند روز بعد از مرگش، به خواب یکی از عاشقان حق که وصی او هم بود، آمد. بهش گفت: "گوشه یکی از دفاتر مغازهام ۱۷ ریال مربوط به حساب فلان شخصی، از قلم افتاده است، این را بپردازید." دفاتر را بررسی کردند، همانطور بود که گفته بود. ۱۷ ریال را به صاحبش برگرداندند و راحتش کردند.»
از این ماجرا ایشان باز میگوید که این خاطرات ایشان خیلی هم بکر است؛ یعنی خود این جا دارد یک کتاب بشود از ایشان. شهید آصفی، بعضی از خاطرات داستانهایشان جدا شده است که کتاب بشود. انشاءالله ایشان هم جا دارد و از حاج آقای انصاریان هم ماجرای اینشکلی که دارند، یک کتاب نوشته بشود. این هم یکی از خاطرات.
«میگفت در اکثر سخنرانیهای مذهبی خودم، پیرمرد سالخوردهای را میدیدم که چهره شکستهاش نشان دهنده مسائل بسیار مهم بود. یک روز کنارش نشستم، ازش خواهش کردم قسمتی از حقایقی که در مدت حیات خودش آموخته را برایم بگوید. پاسخ داد: "نزدیک به صد سال عمر دارم. شصت سال قبل، وجه مختصری فراهم کردم و به زیارت عتبات مشرف شدم. سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم. پولم تمام شده بود. با خودم وسایل پینهدوزی همراه داشتم. به مغازهداری در بازار نجف گفتم: «اجازه بده کنار جرز مغازه مدتی مشغول کسب شوم.» او هم با خوشرویی قبول کرد. چند روز گذشت، بین من و صاحب مغازه دوستی گرمی ایجاد شد. روزی ازش پرسیدم: "نکته مهمی که در مدت عمرت به یاد داری را برایم بگو." گفتش که: "دوستی داشتم، کامل و جامع. با همدیگر بنا گذاشتیم هر کدام زودتر از دنیا بیاید، خواب مستقیم او از اوضاع برزخ خبر دهد. او زودتر از دنیا رفت. شبی خوابش را دیدم در حالی که از چهره او رنج و ناراحتی پیدا بود. سببش را پرسیدم." گفت: "یک بار به قصابی محل رفتم، چند لاشه گوشت را با دستم ارزیابی کردم، هیچ قسمتی را نپسندیدم. بدون اینکه به مغازهدار بگویم، از چربی گوشت مغازهاش به دستم رسید و از مغازه بیرون آمدم. الان در برزخ ناراحت آن مقداری چربی هستم که به دستم چسبید.»" از تو میخواهم دوستی خودت را با رضایت گرفتن از قصاب در حق من کامل کنی. برو به این قصاب بگو یک مقدار از چربی گوشت تو به دستش رسیده بوده، حلالم کند.
این حق الناس اینشکلی. وقتی این مورد این است، دیگر آن کلانرشوه هایی که گرفته، اموالی که از بیت المال خورده که باز ماجراهای دیگر هم دارد. هنوز صبر کنید، حکایت همچنان باقی است. کمرشکن!
هنوز ایشان باز در ماجرای بعدی میگوید که «یکی از عباد شهر کربلا بعد از انتقال به عالم برزخ، به خواب دوستش آمد.» عباد بهش گفت: «یک روزی از مهمانی برمیگشتم. ذرهای از غذا لابلای دندانم مرا رنج میداد. از حصیر خرمارفروشی که روی در صحن امام حسین علیه السلام جا داشت.» حالا آن حصیری که این زیر میاندازند. چقدر بی خود و اینها! «از آن حصیر یک تکه برداشتم به اندازه یک خلال و کندم که خلال کنم. در دندانم را پاک کردم، بعد خلال را زمین انداختم.» میگوید: «آنجا که رفتم صاحب حصیر حاضر نیست که ازش حلالیت بطلبم. همان جا صاحب حصیر حاضر نبود که ازش حلالیت بخواهم. از مسئله غافل ماندم تا از دنیا رفتم. الان ناراحت آن خلال هم. از طرف من به آن خرمارفروش برو بگو و رضایتش را هرجور شده بگیر که من اینجا از این رنج نجات پیدا کنم.»
خدا! باز خاطرات دیگری را ایشان نقل میکنند. از آثار دیگری میگویند در کتاب «الواعظ» نوشته عالم با فضیلت حاج شیخ محمد علی ربانی اصفهانی که در چند جلد تدوین شده و محصولی از آیات و روایات است. «دو نفر تصمیم قطعی گرفتند خودشان را برای دیدن ولی زمان، امام دوازدهم آماده به تزکیه نفس مشغول کنند. چون در خود لیاقت زیارت آن جناب را یافتند، به مکه شتافتند.» دیگر احساس کردند که دیگر اوضاع آماده شده.
«و رفتند. یکی از آنها موقع طواف خدمت حضرت عرض کرد: "اگر اجازه بدهید دوستم هم خدمت شما برسد." حضرت فرمودند: "او لایق دیدار من نیست؛ چون در راه سفر به مکه به یک زمین گندمزاری رسیدید. او یک دانه گندم از خوشه چید برای اینکه ببیند گندم رسیده یا هنوز خام است. بعد از بررسی کردن آن یک دانه گندم، به همان زمین انداخت. کسی که بدون اذن صاحب مال به مال دستدرازی کند، لایق دیدار حجت خدا نیست."»
یک دانه گندم! یک دانهاش، نه یک خوشه. یک دانه گندم. چقدر زمین؟ یکی دیگر برای چی؟ ناراحتی ندارد دیگر. اینها خوشحالی هم دارد. طرف ۲۰ کیلو گیلاس ور دارد. رفتیم ۲۰ کیلو گیلاس که بالاخره باید تحویل بدهد. ۲۰ کیلو گیلاس دنیا هم خیلی ارزانتر است. حالا الان گیلاس کیلویی ۱۰۰ تومان و اینها هست ولی ۲۰ کیلو گیلاس دنیا به نسبت ۲۰ کیلو گیلاس برزخ خیلی ارزانتر است. این هم لطف خداست دیگر. بالاخره یک دزد احمقی را میزند توی سرش که تو بیای ۲۰ کیلو را ببری که من میخواهم به این بندهام ۲۰ کیلو گیلاس برزخی بدهم. حالا تو بحث حلال کردن و بخشیدن و اینها یک بحثی است که در موردش صحبت میکنیم ولی آنها خیلی نباید الان ما را خوشحال بکند، فعلاً باید یکم از حق الناس بترسیم.
«بعد باز دارد که دو نفر از عباد حضرت حق، عابدان. با آن پیمان بستند هر کدام از دنیا رفت، خبری از عالم برزخ را در عالم خواب به دوست خودش بدهد. یکی از آنها از دنیا رفت. بعد از مدتی به خواب دوستش آمد. بهش گفت: "در برزخ گرفتارم. علت گرفتاریام هم این است که یک روزی رفتم به مغازه عطاری محل. ساعتی کنار عطار نشستم. کنار من یک ظرف گندم بود. ناخودآگاه یک عدد گندم برداشتم، با دندان جلوی خودم آن را نصف کردم. بعدش هر دو تا نصفه را به ظرف برگرداندم. این مسئله را با صاحب گندم در میان نگذاشتم. اکنون در برزخ ناراحت آن مسئلهام. برای خدا پیش صاحب مغازه برو، برای رهایی من ازش رضایت بگیر. دو تکه."»
و باز ماجراهای دیگری که اینجا نقل میکنند. بعضیها را شما شنیدهاید چون در برخی جلسات گفتیم دیگر نمیخوانم اینها را. یکیش را باز این چون نگفتیم، علامه مجلسی از شهید اول نقل میکنند. ایشان از احمد بن ابوالجوزی نقل میکند که میگوید: «آرزو داشتم در عالم خواب ابوسلیم دارانی که جزء عباد و زهاد بود را ببینم. بعد از یک سال که گذشت از مرگش، این را دیدم. گفتم: "خدا با تو چطور معامله کرد؟" گفت: "احمد! وقتی در دنیا بودم، از باب صغیر که میومدم، بار شتری را دیدم. یک چوب کوچک به اندازه خلال ازش برداشتم. نمیدانم باهاش خلال کردم یا دور انداختم. الان یک ساله که مبتلا به سختی و حساب هستم."»
که اینجا روایت را نقل میکند انصاریان که امیرالمومنین به محمد بن ابی عبادالله: «إنَّ اللهَ عَزَّوجَلَّ سَائِلَكُم عَنْ الصَّغِيرِ مِنْ أُولَئِكَ وَ الْكَبِيرِ مِنْ أُولَئِكَ»، خدا از عمل کوچک و عمل بزرگتان از شما سوال میکند. باز ماجرای دیگری که نقل میکنند این است. میگویند که «شهید آصفی از سید حسن اصفهانی نقل میکند که ایشان فرمود: "وقتی پدرم از دنیا رفت، در نجف مشغول تحصیل بودم. کارهای پدرم به دست بعضی از برادران برگزار شده بود و من هم هیچ اطلاعی از گزارش آنها نداشتم". هفت ماه از فوت پدرم گذشت. "مادرم در اصفهان درگذشت. جنازهاش را به نجف اشرف حمل کردند. در آن اوقات شبی پدرم را در خواب دیدم و گفتم: "شما در اصفهان فوت کردید، الان نجفی؟" فرمود: "بله، بعد از فوت مرا اینجا آوردند." پرسیدم: "مادرم پیش شما؟" فرمود: "در نجف است، اما جای دیگری است."» فهمیدم که همدرجه پدرم نیست. نجفی یعنی «وادی السلام». گفتم: «"پدر! حال شما چطور است؟" فرمود: "در شدت و سختی بودم، الان بحمدالله راحتم." تعجب کردم. گفتم: "شما هم مثل بقیه گرفتار بودید؟ کسی مثل شما بخواهد گرفتار بشود؟" فرمود: "آره! حاج رضا پسر آقای نعلبند از من طلبی مطالبه میکرد. به خاطر آن، حالم بد بود." از ترس بیدار شدم، به برادرم که وصی پدر بود، صورت خواب را گفتم. سفارش کردم تحقیق کند چنین شخصی از پدرم طلب داشته یا نه. در جواب نوشت: "دفترها را تفتیش کردم، اسم حاج رضا جزء طلبکاران نبود." دوباره نوشتم: "آن شخص را پیدا کن، از خودش سوال کن آیا از پدرم طلبی داشته؟" در جواب نوشت: "او را یافتم، ازش پرسیدم. گفت: "آره! مبلغ ۱۸ تومان از پدر شما طلب داشتم. جزء خدا کسی بر آن مطلع نبود. بعد از فوت آن مرحوم از شما سوال کردم. نام من جزء طلب کاران بود. شما گفتید: 'نه!'" من هم سندی برای اثبات نداشتم. از اینکه چرا نام من را در دفتر ننوشته، دلتنگ شدم. خواستم ۱۸ تومان را بهش بدهم، قبول نکرد. گفت: "پدر شما را از بدهی که به من داشت، حلال کردم."»
خب این هم یک داستان دیگر. آن بخش بعدی را وعده داده بودم عرض بکنم و بعد دیگر بروم نکاتی در مورد امانت به همین مناسبت عرض کنم. یک بخشی از ماجراهای جالبی که حاج آقای انصاریان نقل میکند، خاطراتی است که آقازاده شیخ عباس قمی از ایشان تعریف کردهاند. خوابهایی که آقازاده ایشان دیده بوده؛ چون همسایه بودند حاج آقای انصاریان با آقازاده شیخ عباس قمی. یک سری خاطرات بکری نقل کردهاند در مورد وضعیت برزخی شیخ عباس قمی و اشراف و احاطه ایشان. خیلی شیخ عباس آزادی خاصی در عالم برزخ داشت. انگار یک رشتهای از یکی از کتب ایشان را میخواسته چاپ مجدد بکند. یک اصطلاحی را دیده بوده که این مثلاً خیلی به ادبیات شیخ عباس نمیخورد و شاید اشتباه شده، شاید ایشان اشتباه این کلمه را گفته باشد. میگوید: «من درسته به شیخ عباس ارادت دارم ولی این کلمه را باید جابجا کنم، اصلاح میکنم.» این کلمه را اصلاح میکند. صبحش میبیند که در میزند پسر شیخ عباس قمی. میگوید: «دیشب پدرم را خواب دیدم، گفت: "برو از فلانی تشکر کن، چون یک کلمه را جابجا کردی، کار خوبی کردی، من اشتباه نوشته بودم."» اشراف ایشان را میرساند و آزادی ایشان در عالم برزخ را. داستانهای جالبی هم اینجا هست. گفتند: «شبی که از دنیا رفت، سه بار امام حسین علیه السلام به فریاد ایشان رسید.»
حالا یک خاطرهای را حاج آقای انصاریان اینجا نقل میکنند. این را بگویم. بعد باز نکات دیگر در مورد شیخ عباس بگویم و بعد آن ماجرای امانت را در مورد ایشان که ماجرای مهمی است از کتاب «حلال و حرام مالی» بگویم.
«میگویند من استادی داشتم که در بین استادهایی که خدا نصیبم کرد، تک بود. خیلی منظم، اهل نماز شب و گریه و سینه زدن برای اباعبدالله. با اینکه فقیه و مجتهد بود -این آقا شیخ عباس قمی نیستا، یک کسی دیگر است- اما روز عاشورا عبا و عمامه را کنار میگذاشت، به خودش گل میمالید، پیراهن یک تکه میپوشید، در میان سینهزنان میآمد و از همه بیشتر سینه میزد. چند نفر از امام جماعتهای مهم تهران آن زمان شاگرد درسش بودند. از دنیا رفت و مرگش خیلی روی من اثر گذاشت. تا به حال هنوز با او ارتباط روحی من قطع نشده. به قدری رابطه من باهاش قوی است که شاید چهار بار خواب دیدم که به دنیا برگشته است. ازش پرسیدم: "مگر شما از دنیا نرفتید؟" گفت: "چرا؟" گفتم: "پس چرا دوباره آمدید؟" اجازه گرفتم که برگردم تا دوباره مردم را به دین خدا هدایت و کمک کنم و بعد از دنیا بروم. خیلی غصه دین مردم و جوانها را میخورد. استاد هنرمندی در توبه دادن گناهکاران و متدین بالا بردن جوانها بود.» البته جوانهای زمان ایشان اکنون پیرمردند؛ چون وقتی که من نزدش بودم ۱۲ ساله بودم. «شبی در عالم رویا او را دیدم. این مطلبی که من در خواب بهش گفتم، خیلی جالب است.» گفتم: «فرزند مرحوم شیخ عباس قمی که همسایه ما بود. من از مرحوم حاج میرزا علی آقا پسر حاج شیخ عباس جریان شنیده بودم. بعد از شنیدنم، نزد آخرین فرزندش که الان زنده است رفتم. گفتم: "برادر! شما همچین داستانی از پدرتان نقل کرده اید." گفت: "درسته. من اینها را در خواب داشتم."» به استادم که از دنیا رفته بود، میگفتم: «کسی که اینجا منظم با خدا، با قرآن زندگی کند، بعد که او را به آن طرف میبرند، چه سفرهای برایش میگیرند؟»
بعضی خوابها واقعاً عجیب است. خواهر ایشان حالا دیگر هی پرانتز باز میکنند. آقای انصاریان این مدلی صحبت میکند. من هم دارم متن کتاب را میخوانم. «خواهر شهید به من تلفن زد، گفت: "برادرم به من گفته که به شما زنگ بزنم. از قول او به شما بگویم: «آن کاری که بین من و شما بود، چرا من که شهید شدم و نیستم که دنبال آن را بگیرم؟ به ایشان بگو آن کار را دنبال کند تا تمام بشود.»" بهش گفتم: "خانم! برادر شما شماره تلفن منزل قبلی ما را داشت. ما پنج ساله که از آن منزل به جای دیگری رفتهایم. شما شماره تلفن مرا از کجا آوردید؟" گفت: "دیشب برادرم در خواب به من داد."» شهید شماره جدید ایشان را هم داده بود که به این شماره زنگ بزن بگو ادامه کار چی شد؟ این که میگوییم شهید زنده است، این خیلی عجیب است.
خب حالا برگردیم به داستان. گفتم: «"استاد! ایشان که همسایه ماست." گفت: "وقتی ما پدر خودمان، شیخ عباس قمی را در نجف دفن کردیم، شب بعد از دفنش خیلی گریه کردم. در عالم رویا پدرم را دیدم. در حالی که میدانستم او مرده است. دیدم چهره شاد، بهترین لباس و گویا جوان شده است. به پدرم گفتم: "شما مگر از دنیا نرفتید؟" گفت: "چرا؟ من خودم شاهد بودم که بدن مرا غسل دادید، کفن کردید در کنار حرم امیرالمومنین دفن کردید." گفتم: "شما دوباره به دنیا برگشتید؟" گفتم: "پس چی شده؟" گفت: "آمدهام تا به شما بگویم از زمانی که من وارد عالم برزخ شدم تا الان که تقریباً هشت ساعت میشود، در این مدت سه بار آمدهاند و مرا به خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بردند."»
بالاخره همه آثار ایشان یک طرف، کتاب «نفس المهموم» ایشان که مقتل اباعبدالله و جزء بهترین مقاتل موجود هم هست. و «منتهی الآمال». این دو تا اثر ایشان. حالا شیخ عباس را همه به کتاب «مفاتیح» میشناسند. مفاتیح ایشان چهار ماهه نوشته شده ولی «سفینة البحار» را که دو جلد بزرگ است و هشت جلد الان چاپ شده، آن را ۲۰ سال نوشته. ولی به مفاتیح میشناسند. «منتهی الآمال» ایشان عالی است. عرض کردم، «نفس المهموم» ایشان عالی است. آثار ایشان کلاً همه یکی از یکی بهتر. خصوصاً معلوم میشود که به خاطر این «نفس المهموم» و آثاری که در مورد اهل بیت و مقتل اباعبدالله نوشته است مورد توجه بوده است.
بعد میگویند که «این را من در خواب برای استادم گفتم. گفتم: "استاد! با شما چکار کردند؟"» ایشان فرمود: «"حرف شیخ عباس درسته، شیخ عباس را همان روز که مرد سه بار بردند اما مرا تا الان صد بار بردند."» روضهخوان بوده، شاید به خاطر آن. اگر کسی اینطور زندگی کند و بمیرد، چقدر شیرین است! تا اینکه وقتی به برزخ میرود، کسی به او بگوید: «پروندهات را باز کن، ببین اینها چیست که در پرونده تو ثبت شده؟» آن وقت نتواند پاسخ دهد. خب این هم یک داستان از ایشان.
یک داستان دیگری که در کتاب «تواضع و آثار آن» باز از خاطراتی که از پسر شیخ عباس نقل میکند، صفحه ۲۴۲. آقای انصاری میگویند که «پسر شیخ عباس برای من تعریف کرد، گفت: "کنار حرم امام رضا علیه السلام به عنوان پسر عباس منبر رفتم. شب سوم از یکی از کتابهای پدرم روایتی را نقل کردم.» ببینید چقدر حساس است این مسائل. چقدر ما باید به مردم بگویم. «گفتم: "برداشت پدرم از علامه مجلسی بهتر است. آن برداشته پدرم بهتر از علامه." حرف بدی نیستا، شاید مثلاً یکمی سبک شده. مثلاً برداشت پدرم از مجلسی بهتر از علامه است. منبر تمام شد، به خانهای که صاحبخانه مرا برای منبر دعوت کرده بود آمدم. شب در عالم رویا محضر مبارک پدرم رسیدم. فرمود: "فرزندم! بسیار از دستت نگرانم. مجلسی را آزار دادی. امشب بر منبر به مجلسی توهین و بیاحترامی کردی. برو رضایت مجلسی را به دست آور. مجلسی از بندگان ویژه خداست."» ایشان میگوید: «بیدار شدم، صبح شد. به صاحبخانه گفتم: "با عرض معذرت نمیتوانم در این محل بمانم. یک نفر دیگر را دعوت کنید." به اصفهان سه شب تا شب جمعه کنار قبر علامه مجلسی گریه کردم. ازش عذرخواهی کردم. شب جمعه پدرم را خواب دیدم، گفت: "خدا تو را آمرزید."»
خواب شیخ عباس را راحت میدیده پسر ایشان. و این ماجرا که عرض بکنم، ماجرای جالب مربوط به امانت. این را بگویم و انشاءالله بعد روایات در مورد امانت را در این بحث مقداریاش را میخوانم که آنها هم روایت جالب و در کتاب «عبرتهای روزگار» صفحه ۸۱. «فرزند مرحوم شیخ عباس قمی رحمت الله علیه پدر بزرگوار خودش را بعد از مرگ از عالم برزخ به خواب میبیند.» راستی آنها که مرگ و فنا و نیستی و خاموشی پیوسته و دائمی میانگارند، برای این گونه مسائل چه پاسخی؟
بعد حالا مسائلی را علامه انصاریان روشون میگویند و ایشان میفرمود: «"پدرم بعد از مرگ به خواب من آمد، گفت: «یک جلد کتاب بحار الانوار را -حالا اینها را گفتم بدانید کدام شیخ عباس قمی است- چاپ کمپانی بود از فلان عالم برای مطالعه به گرو و امانت گذاشته بودم. در زمان حیات فراموش کردم که این را به ایشان برگردانم. اکنون دلواپس و نگران و ناراحتم. آن کتاب را به صاحبش برگردان.»"» از خود ما چقدر الحمدلله کتاب گرفتند که برنگرداندند! حالا من هم شاید باشه لابهلای کتابم از این امانتها. اگر ما از دنیا رفتیم، حتماً آن عزیزانی که کتاب دست مال هست را چون من خودم یادم نمیآید. معمولاً چیز نگه نمیدارم. اگر کسی به اصرار یک چیزی بدهد، امانتم میدهند. دیگر این که بگوید: «بگیر بخوان». اگر اینجوری بود حتماً بیایند بگیرند از خانواده ما. دیگر! من همین الان دارم اعلام میکنم به عنوان وصیت، چیزی لابهلا نمانده باشد.
ولی دست بقیه که خیلی کتاب دادند. خیلیها را بردند و برنگرداندند. بعضی از آنها هم نایاب، پیدا نمیشود. به هر حال «در زمان حیات فراموش کردم که این را به ایشان برگردانم. اکنون دلواپس و نگران و ناراحتم. آن کتاب را به صاحبش برگردان. با مردن و مرگ ربط و رابطه انسان به هیچ روی با هیچ کدام از آثار و اعمال و اندیشههای خودش بریده، جدا و قطع نخواهد شد.» ایشان میفرمود: «از خواب بلند شدم، لابهلای کتابها گشتی زدم و جستوجویی کردم. درست به همان کتابی برخورد کردم که پدرم نام و نشانیاش را داده بود. کتاب خودم را برداشتم، راه افتادم تا به دست صاحبش برسانم. بین راه به زمین افتادم، کتابم هم از دستم رها و به زمین افتاد. برخاستم، کتاب را برداشتم، خاک و غباری که روی جلدش نشسته بود را با عبای خودم پاک کردم و راه افتادم، به دست صاحبش سپردم. همان شب پدرم را دوباره خواب دیدم، به من گفت: "کتابی که من به امانت گرفته بودم جلدش خراش و زخم نبود. امروز که روی زمین افتادی، روی جلدش خراش نشست. از بابت این هم برو حلالیت بطلب."» ماجرای برادران و خواهرانم! تا نمردید و از دنیا نرفتید، حساب و کتابهایتان را پاک، صاف، روشن و تصفیه کنید.
«شیخ عباس قمی فرزندی داشت که حاضر و آماده جهت انجام کار پدر بود. شما همچین فرزندی دارید؟ از این گذشت، آیا به شما اذن و اجازه و رخصت این را میدهند که پدرتان به خواب بچه شما بیاید، ازش انجام تصفیه کارهایتان را بخواهید؟ مگر هر کسی در جهان بعد از مرگ شرف، اعتبار، احترام و آبرو و قدر و منزلت حاج شیخ عباس قمی را دارد که از خدا بخواهد به وسیله فرزند، مشکلات و گرههایش را باز کند؟ و کدام خدا همچین اجازه و جوازی را بهش بدهد؟ بسیار قدر و منزلت و آبرو میخواهد که به انسان رخصت دهند با عالم دنیا تماس داشته باشد. این گونه از کار فروبسته خودش گره بگشاید. حال بر فرض اینکه اجازه دهند، آیا فرزندان سخن شما را قبول، باور و تصدیق میکنند، میپذیرند؟ سفرههای پهن و گسترده خودتان را کمی جمعتر کنید. حقوق حقداران را با دست خودتان به اینها برسانید.» که همینجور دیگر ایشان اینجا موعظهای دارد. خب این هم از این.
حالا انشاءالله نکاتی در مورد امانتداری بگویم. روایاتی هست که بحث امانتداری بحث بسیار مهمی است. برگرداندن امانت، مراقبت نسبت به امانت که انشاءالله بعداً عرض میکنم. یکی از این روایتهای جالب در مورد امانت روایتی است که عبدالله بن مسعود از پیغمبر اکرم نقل میکند. به آن بحث شهادتی هم که قبلا داشتیم خیلی مربوط است. پیغمبر میفرمایند که: «القَتْلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ یَغْفِرُ ذُنُوبَ كُلَّهُ إِلا الْأَمَانَةَ»، کشته شدن در راه خدا کفاره همه گناهان است غیر از امانت. «يُؤْتَى بِصَاحِبِ الْأَمَانَةِ فِي الْبَرْزَخِ، فِي الْقِيَامَةِ»، صاحب امانت را کسی که امانتی دستش بوده، حالا ما همان تعبیر خودمان، تعبیر حق الناس میشود. صاحب امانت را میآورند. بهش میگویند که: «أَدِّ أَمَانَتَكَ»، امانتت را ادا کن. خیلی شبیه آن ماجرایی که: «رنگ این ماشین را بهش برگردان!» در آن فضا به شخص میگویند که: «امانت را ادا کن.» او هم میگوید که: «أَي رَبِّ، قَدْ ذَهَبَتِ الدُّنْيَا»، خدایا اینجا که دنیا نیست که من بخواهم ادا کنم. مگر میتوانم کاری بکنم؟ من توان انجام کاری را ندارم، اینجا که دنیا نیست، دنیا تمام شده. سه بار بهش میگویند: «امانت را ادا کن.» «اذْهَبُوا بِهِ إِلَى الْهَاوِيَةِ»، این را ببرید به حاویه که حاویه یکی از منازل جهنم و یکی از گرفتاریهاست.
فیذهب به الیها. قرآن هم میگوید که: «أُمُّهُ هَاوِيَةٌ وَ ما أَدْراکَ ما هِيَهْ»، چه میدانی که حاویه کجاست؟ «نارٌ حامِيَةٌ». دستورش العمارکی، قاره است که حاویه همچین میبرندش آنجا و «فَيَهْوی فِيهَا حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى قَاعِهَا». حاویه از هوا میآید به هوا؛ پایین رفتن پرتگاهی است که همینجور میرود پایین، پرت میشود. هی تنزل پیدا میکند در این حاویه. به آخرش که میرسد، میبیند که آن امانت آنجا هست. خیلی این تعبیر خیلی جالب است در مورد بحث حق الناس. «فَيَجِدُهَا هُنَاكَ كَاهَيْئَةِ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ» که هیئت مثلاً کتابی که من باید میدادم و ندادم. در قعر آن حاویه کتاب کتاب میبیند. «فَيَحْمِلُهَا»، اینجا این کتاب را برمیداری، امانت را برمیداری. این را میآور ی. بهش میدهند و الی عاتقه خودش برمیدارد میاندازد روی گردن. «فَیَصْعَدُ بِهَا إِلَى شَفِيرِ», این میآید بالا، میآید به لب جهنم و همین که باز میبیند بیرون آمده. «حَتَّى إِذَا ظَنَّ أَنَّهُ قَدْ خَرَجَ زَلَّتْ فَهَوَی فِي أَثَرِهَا», تا ابد این ماجرا است. میآید بالا همین که میبیند که بیرون آمده، دوباره آن امانت میغلتد و میافتد، میآید پایین. این هم باز باهاش میآید پایین. و این همینجور تا ابد تکرار میشود. حکایت میکنند دیگر. حقیقت ماجرا این است که دائماً گرفتاری این است که این یک حرکتی که میخواهد بکند به هر سمتی یک جابجایی. این وزر و وبال این حق الناس و این امانت، او را پرت میکند به جایگاه اول.
که حالا البته اینجا این امانت را هم در تفسیر طبری توضیح میدهد، میگوید که این امانت «الْأَمَانَةُ فِي الصَّلَاةِ، عَنِ الْأَمَانَةِ فِي الصَّوْمِ.» امانت در نماز، هم امانت در روزه است. «الْأَمَانَةُ فِي الْحَدِيثِ» این هم امانت است دیگر. «وَ أَشَدُّ ذَلِكَ الْوَدَائِعُ»، المجالس بالامانه. من و شما هم که با هم یک گفتگوی خصوصی بکنیم، این چتهای خصوصی، این هم امانت است. کسی بردارد اسکرینشات کند، این را فوروارد بکند، این هم خیانت در امانت است، این هم حق الناس است، این ضایع کردن امانت است. من یک حرفی وقتی به شما میگویم در خلوتی میگویم، مطلب خصوصی میگویم، این امانت است. «الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ». اگر منزل من آمدی یک گفتگویی شدیم، امانت بین من و شما بردی و منتشر کردی که ما اینها را در کتاب «اینستاگرام» روایاتش را آوردیم در مورد بد اخلاقیهایی که در فضای مجازی میشود. افشای سر این روایت را عرض کردیم آنجا که این اسکرینشات گرفتن و فوروارد کردن و اینها همش حق الناس و امانت و خیانت در امانت است. و در رأس امانتها همین است که ما امانت کتابی امانت میدهند، لباس امانت میدهند، پنکه امانت در قابلمه امانت میدهند. اینها را درش گاهی قابلمه را امانت میدهی برمیگردد میبینی لت و پار و درب و داغون کردهاند و انگار. خب اینها بیتقوایی است و خیلی این همان رنگی که از آن قابلمه رفته قیامت میگویند این رنگش را بهش برگردان. و همینطور اینها بحث امانت است و در امانت خیلی باید آدم حواسش را جمع بکند.
خب من چند تا روایت دیگر در مورد امانت بخوانم. یکی از ویژگیهای مومنین امانتداری است که سوره مبارکه مومنون بهش اشاره کرد در آیه ۸: «وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ». پیامبر اکرم فرمودند که: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى كَثْرَةِ صَلَاةٍ أَوْ صِيَامٍ أَوْ حَجٍّ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ طَنِينِ اللَّيْلِ». نگاه نکنید به زیادی نماز و روزه ایشان. اینها زیاد حج رفتنشان، زیاد خوب انجام دادنشان و نالههای شب اینها هم حتی نگاه نکنید. «انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ». آنی که خیلی مهم است میشود باهاش تشخیص داد کسی انسان است، آدم درست، سالم است، این است: یکی در گفتارش چقدر راست میگوید، یکی در امانتش چقدر مراعات میکند. نه اینکه آنها مهم نیست، بلکه برای اینکه بفهمیم طرف چکار است و چقدر صادق است، به این دو تا اول باید آدم نگاه کند.
یک روایت خیلی زیبایی از پیغمبر اکرم داریم که قطعاً این روایت را یا نشنیدهایم همهمان یا تک و توکی از ما شنیدهایم. روایت هم خیلی روایت جالبی است که به آن ماجرا که از شیخ عباس قمی عرض کردم خیلی ربط دارد. روایت این است که فرمود: «مَا مِنْ عَبْدٍ یُعْلَمُ حِرصَهُ عَلَى أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلّا اللَّهُ تَعَالَى أُمُّنَا أَمَانَتُهُ»، هیچ بندهای نیست که ازش دیده بشود که این حریص است نسبت به اینکه امانت را ادا بکند مگر اینکه اگر این ملکه شده باشد درش، این حرص برای ادای امانت، خدای متعال امانت او را ادا میکند. «فَإِنْ مَاتَ وَ لَمْ یُؤَدِّهَا، وَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُ الْحِرْصَ عَلَى أَدَائِهَا، قَيَّضَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ مَنْ یُؤَدِّيَهَا عَنْهُ». اگر از دنیا رفت و امانت را ادا نکرده، و خدام این را میدید در بنده که این حریص بود برای اینکه امانت را ادا کند، خدا بعد از مرگ او کسی را میگذارد که امانت او را ادا کند. خیلی بشارت تو این روایت است و خیلی امیدبخش است این. اگر این در ما دیده بشود واقعاً ملکه شده باشد، خب از دست در میرود. گاهی یک قرضی بوده، یک ماجرایی بوده از دست در رفته است. این را خدای متعال به یک نحوی جبران میکند، تأمینش میکند، حلش میکند. این هم یک روایت خیلی جالب.
باز در روایت دیگر دارد که سه تا چیز امام باقر میفرماید. سه تا چیزی که خدا درش اجازهای نگذاشته، رخصت نگذاشته؛ یعنی فرقی ندارد، تفاوتی بین کسی نیست. یکی بحث امانت است. اگر کسی بهت امانت میدهد، چه خوب چه بد. چه آدم خوب چه آدم. «أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ»، چه نیکوکار باشد چه بدکار. آدم درست حسابی، یک آدم کثیف. این امانت را باید بهش برگردانی. «وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ». اگر با کسی تعهدی داری، چه خوب است چه بد، وفا کن به آن. «وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرِّينَ كَانَا أَوْ فَاجِرِينَ». به پدر و مادرت هم محبت کن، وظایفت را نسبت بهشان انجام بده. میخواهد اینها مسلمان و خوب و اینها باشند یا کافر و بد و اینها باشند، فرقی نمیکند، اینها را خدا رخصت نداده است نسبت به هر کسی که. حالا در مورد امانت عرض میکنم. حتی اگر قاتل امام حسین باشد، باید آدم امانت را نسبت به او مراعات بکند.
روایت دیگر از امام صادق علیه السلام دارد که جالب و عجیب است: «انْظُرُوا مَا بَلَغَ بِهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ». نگاه کن یک علی به خاطر چی پیش پیغمبر جایگاه و منزلت پیدا کرد. تو هم همان را داشته باش! خوب! به خاطر چی این همه جایگاه؟ جایگاه امیرالمومنین پیش پیغمبر به خاطر چی بود؟ «فَإِنَّ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلَامُ إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ». آنی که امیرالمومنین را پیش پیغمبر امیرالمومنین کرد و به اینجا رساند این دو تا بود: یکی در گفتارش صادق بود و یکی در امانت، ادای امانت. امانتداری میتواند آدم را به این جایگاه برساند که امیرالمومنین به نسبت پیام برسد. لذا ما در زیارت اهل بیت، زیارت امینالله میگوییم: «السلام علیک یا امین الله». امین خدا، امانتدار خدا. امانتدار اینقدر مهم است. مقام معصومین مقام امانت است. پیغمبر اکرم را به اسم امین میشناختند. «محمد امین صلی الله علیه و آله و سلم». امانت خیلی مهم است. اینکه ما میسپاریم، از عهدهاش بربیاییم. اینها همان بحثهای حق الناس است.
یک نکته فقط بگویم تا یادم نرفته؛ چون این را شاید بهش اشاره نکردیم. نکته مهمی هم خیلی میگوییم در مورد امانت و یک نکتهای که بهش توجه نمیشود. اینکه گاهی حق الناس دیگری از آنور بهش میگفتیم، این هم کم نیست، حواسمان هم نیست. بحث تقاص گرفتن و تاوان. اگر ما چیزی را به کسی امانت دادیم، آن آدم آدم مطمئنی بود، صالح بود. ما بهش امانت دادیم و قبول کرد و گرفت از ما. و کوتاهی هم نکرد. لباسی بهش دادیم، چه میدانم اینها که مثلاً خیلی رایج است. یک لپتاپی مثلاً به کسی، گوشی موبایل میدهند، ماشین را امانت میدهند. در بین این جوانها مثلاً این دستگاههای بازی ایکسباکس و چه میدانم پلیاستیشن و اینها را به هم امانت میدهند. یک سیدی به هم امانت میدهند. فلش امانت میدهند. کتاب امانت میدهند. و و و قابلمه اینها که مثال زدم دیگر کفگیر، ملاقه، .... قابلمه، بشقاب. خب حالا مثالی که عرض کردم، گفتم اگر قابلمه را بردیم و خراب کردیم و اینها بعد برگردانیم. این به نسبت تکلیف ما است. ما اگر قابلمه گرفتیم از همسایه، ضربهای خورده، باید یک تاوانی حساب بکنیم از جهت خودمان که چیزی به گردنمان نیاید. ولی حالا بنده به همسایه چیزی دادم. این نکته را خوب دقت بکنید، خیلی مهم است. بنده به همسایه چیز زدم -یک پیاله دادم- و او بدون اینکه کوتاهی بکند، مثلاً این را گذاشته بود روی عرض کنم کابینت و کوتاهی نکرد کابینت ظرف کابینت بود، بچه کوچکی آمد این را از بالا پرت کرد پایین. هیچ تقصیری هم در مورد این در واقع همسایه نسبت به این بشقاب، نسبت به این کاسه و اینها ندارد. هیچ کوتاهی نکرد. افراط تفریط اصطلاحاً نکرد؛ چون اگر افراط تفریط بکند ضامن است.
اگر کسی امین بود، امانتدار به اصطلاح باز فقهی و اصطلاحی که علما دارند، میگویند: «امانی». ما بهش امانت دادیم و او هم موقعیتش موقعیت امانتداری بود، کوتاهی هم نکرد. نه افراط کرد نه تفریط. نه افراط کرد نه تفریط. آنقدر که باید مراعات میکرد، مثل ظرفهای خودش مراعات کرد و همانجور که ممکن بود ظرف او را مثلاً بچهاش بیاید بیندازد و بشکند. ظرف من یا دو تا ظرف انداخته، یکی ظرف خودش، یکی ظرف من. هیچ اینجا که این ظرف من را شکسته، من حق دارم بهش بگویم یک ظرف جای این بخر به من بده؟ اگر بنده به این گفتم یک ظرف بخر به من بده، آن ظرفی که میخرد به من میدهد، مال حرام است. تاوان گرفتن از کسی که امانتدار بوده و کوتاهی نکرده نسبت به امانتش، تاوانش حق الناس است، تاوانش ظلم است. حق گرفتن تاوان ندارم من. چه بچه من باشد، چه هرکی باشد. اگر خود من به مال کسی آسیب خوابم زده باشم، باید تاوان بدهم. من وظیفهام تاوان دادن است. ولی اگر به کسی یک چیزی امانت داده بودم. ببین فرق میکند. یک وقت من خواب بودم، یک جای امانت که به من ندادند که من جای خواب بودم، پایم خورده یک ظرفی، گلدانی چیزی افتاده شکسته. وظیفه من این است که تاوان بدهم. از من هم اگر بخواهند تاوان بگیرند، اشکال ندارد؛ چون من امانتدار نبودم. به من بگویند پول این را بده، هیچ اشکالی ندارد، بدهم.
ولی وقتی چیزی به من سپرد. یک سیدی به من دادند، این هم مثل بقیه سیدیهای من. یک دزد آمد همه سیدیها را برداشت با هم برد. من هم گذاشته بودم کنار بقیه سیدیهایم. گذاشته بودم کنار بقیه فلشها. این هم لپتاپ. از کسی قرض گرفته بودم، دزد آمده گوشی موبایل من را برده، لپتاپ فلانی را هم برده. این هم امانت بوده، من هم هیچ کوتاهی نکردم. بله. اگر حالا بحث کوتاهیاش بحث مهم. کتاب ودیعه را ببینید. حالا ما کتاب ودیعه را از دو سه تا کتاب درس دادهایم. فایلهای صوتیاش هم هست. حالا انشاءالله باز هم اگر فرصتی باشد از کتاب «تحریرالوسیله» بحثهای فقهی اگر خدا توفیق بدهد بنا داریم داشته باشیم. همین بحثها را از «تحریر» انشاءالله درس بدهیم. آنجا حضرت امام مفصل توضیح دادهاند این را در مورد امانت و کوتاهی کردن و اینها. بله، من این را رفتم سرویس بهداشتی، لپتاپ را که قرض گرفتم، بعد گذاشتم جلوی در و بعد یکی آمده دزدیده برده. باید هم پرداخت بکنم. لپتاپ تو خانه بوده، من هم هیچ کوتاهی نکردم، دزد آمده لپتاپی که ما رفیقم بودیم را دزد برده. الان اگر رفیق من به من بگوید این لپتاپ پولش را به من بده، این تاوان، این خودش شرق النا است. این تاوان دزدی است. نکته بسیار مهم که خیلیها از حق الناسهای عجیب غریبی که گرفتار آن هستند این است.
پس اگر کسی امانتدار، حالا مثلاً مستأجر هم. حالا مهمان. مهمان این شکلی است. مهمان را گفتند امانت. مثلاً اگر مهمان آمد، کولر ما را -چقدر تجربه هست دیگر- میآید مثلاً چه میدانم قفل در را خراب میکند. کولر گازی را میسوزاند، کولر آبی را میسوزاند، یخچال. کنترل تلویزیون خراب. و و و. در هیچ کدام هم کوتاهی افراط تفریط نکرد. من حق ندارم بهش بگویم پول قفل در را بده یا برو یک قفل در بخر بیا بینداز. یک تعمیرکار بیا کولر آبی را درست کند. تعمیرکار بیاید کولر گازی را درست کند. اینها همشون اگر مهمان باشند امانتدار به حساب میآیند. امین به حساب میآیند. یدش ید امین است.
در مورد مستأجر هم باز بحث است که خیلیها قائلاند که مستأجر هم یدش ید امانی به حساب میآید. این هم باز یکی از حق الناسهای رایج است که ما این را تجربه کردهایم. مثلاً ما یک وقتی یک منزلی بودیم. یک صاحبخانهای داشتیم. یک شهر، یک جایی. حالا نمیخواهم بگویم. این بزرگوار کولری که به ما داده بود، این کولر خودش خراب بود، آب میداد. وقتی بعد چند ماه نگاه کردیم، دیدیم یک گوشه از سقف خراب شده به خاطر اینکه آن شناور کولر خراب بوده. ممکن است چک بکنیم. جمع شده بوده، زده. این درست کرده بود و اینها. خیلی هم خانه حساس و خلاصه خسارت گرفت از ما بابت اینکه کولر خراب بود و آب داده و این سقف اینجور خراب شده. حالا ما دادیم ولی آن بزرگوار مال حرام گرفت. آن حرام. حق خسارت گرفتن نداشت؛ چون من کوتاهی نسبت به این موضوع انجام نداده بودم. بله، اگر من به عنوان مستأجر در اسبابکشی، تازه آن هم باز مفصل ماجرایش را داریم. این دیگر کلی ماجرا دارد. این را همه بروند بررسی کنند. این بحث، بحث اسبابکشی که میکردند مراعاتشان را کردم مثل خانه خودم.
حالا یک گوشهای هم خورده به دیوار. برق دارم پول این دیوار این تیکهاش را بگیرم یا نه؟ مستأجر و برخی مراجع یا شاید همشون -باید بررسی کنند- گفتهاند که ید امانی دارد مستأجر. این امانتدار به حساب میآید. وقتی اجاره دادی دست کسی، امانتدار به حساب میآید. اجاره، رهن و مانند آن. و اگر کوتاهی نکرده، حق تقاص گرفتن تاوان گرفتن از او نداریم. مگر اینکه کوتاهی کرده، سر به هوایی کرده. در مورد کولر مثلاً همینطور. در مورد اسبابکشی همینطور و از این قبیل ماجرا. نسبت به آسانسور همینطور. نسبت به چه میدانم انباری و در و دیوار، رنگ ساختمان و میخ مثلاً. خب اینقدر میخ نباید میزده. ۴ تا ۵ تا ۲۰ تا میخ زده، زده خراب کرده. اینجا من وظیفه این است که تقاص بدهم. اگر امانت دست من بوده، من خیانت در این امانت کردم، من کوتاهی کردم و کم گذاشتم. اگر کم نگذاشته باشم، بالاخره یک میخی بوده زده شده و بعداً که کندیم دیدی مثلاً یک تیکه از پوسته رنگم از کنارش کنده شد. اینجا حق دارد از من این را بگیرد، قیمت چیزی کوتاهی نکردم. اگر بگیرد، حق الناس این نکته خیلی مهم است. اگر او بگوید که بابت این باید این را بدهی، این گفتنش حق الناس است. حق ندارد این قصب است. این مال حرام است. به چه حقی داری میگویی؟ این وظیفهای ندارد که به شما پولی بابت این بدهد. این نکته بسیار مهمی بود چون خودم به نظرم تا حالا اشاره نکردم در این بحث حق الناس و خیلی هم رایج بحث تقاص گرفتن و اینها عرض میکنم در مورد مسئله امانیها اگر یک کسی با توپ شوتید و شیشه ما را شکاند، آن فرق میکند. خودش باید بدهد پول شیشه را. اگر ندادم، من میتوانم بگیرم. ولی اگر امانتدار بود چی؟ اگر مهمان من بود آمد در حیاط بازی کردم با توپ زدن شیشه یک اتاقی هم یک جاییم شکاندند، من میتوانم بهش بگویم برو یک کسی بیاور اینجا شیشه را بیندازد یا مثلاً پولش را بده یا فلان. حق گفتن این را ندارم و این حکم حرام است.
به هر حال این هم در بحث امانت بحث مهمی بود و امیرالمومنین فرمودند که: «من قسم میخورم از پیغمبر شنیدم چند لحظه قبل از وفاتش چندین بار فرمود: "مراراً ثلاثة سه بار به من فرمود." یا اباالحسن! چقدر این بحث مهم است! لحظات آخر پیغمبر اکرم به امیرالمومنین سه بار فرمود: "اباالحسن! علی جان! امانت را ادا کن."» «الَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ»، چه امانت به آدم خوب است چه به آدم بد. «فِي مَا قَلَّ وَجَلَّ أَوْ كَثُرَ وَقَصَّرَ»، کم است یا زیاد است. یک دانه برنج، یک تریلی، فرقی نمیکند. حتی «فِي الْخَيْتِ وَالْمِخْيَطِ»، نخ و سوزن. اگر قرض گرفتی، امانت گرفتی، برگردان. نخ و سوزن. سوزنش هم نبود، نخ خالی هم بود، برگردان. نخ قرض گرفتی. خیلی عجیب است! آقا کبریت میدهیم ما روشن کنیم. بسته کبریت را گرفتی. کلاً سه تا کبریت داشت. دو تایش را مصرف کردی. یکیش ماند. یکیش ماند یکیش را برگردان. امانت! شاید لازم داشته باشد. نخ داده بهت، میگوید: «ببین تهش مانده.» ته این توپ پیچ نخ چی چیه؟ میخواهم بیندازم دور. رفتی کمش ماند، همان را برگردان. اگر ما اینها را عمل بکنیم که دنیا گلستان میشود. عمل هم نمیکنیم، آخرتمان جهنم میشود. وضعیتی که ما داریم.
روایت دیگری فرمودند که امام صادق فرمودند که: «عَلَیكُم بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ اِلَی مَن ائتَمَنَکُم»، امانت را برگردان به کسی که شما را امین میداند. «لَو قَاتِلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ اِئْتَمَنَنِي عَلَی أَمَانَةٍ لَأَدَیْتُهَا الیه» اگر قاتل امیرالمومنین به من امانت بدهد، من بهش برمیگردانم. ابن ملجم. نگو طرف این است و آن و فلان است. ابن ملجم. در روایت دیگر دارد که امام سجاد فرمودند: «اگر شمر، اگر قاتل پدرم شمشیری که باهاش پدرم را کشته به من امانت بدهد، وقتی بیاید تحویل بگیرد، بهش برمیگردانم.» شمشیری که با آن اباعبدالله را کشته. خیلی نکته عجیبی است! آقا امانت، حق الناس، این حرفها حالیش نمیشود. این شمر است و با این شمشیر سر امام حسین را بریدند و میرفتند. نمیدانم در فرانسه کجا تلفنها را دستکاری میکردند، شماره نمیافتاد. حضرت امام فرموده بودند خیلی عصبانی شده بودند. آقا اینجا حکومت ظلم و فلان باشد، حق آب و برق قاطی میکنند و نمیدانم بعد برق امام و نمیدانم گاز امام کنتور نمیاندازد و فلان. نمیشود. همش امانت است. این آبی که دولت دارد میدهد، این امانت عمومی است؛ هم امانتی که هر یک نفر مدیون ۸۰ میلیون آدم است. یک امانت عمومی؛ یعنی همهمان داریم به همهمان قرض میدهیم. همهمان سهم داریم و همه داریم از سهم خودمان به بقیه میدهیم. همه هم در سهم همدیگر شریکیم و حق داریم خیانت در امانت و و و و آن عزیز طلبهای که آنجا گرفتار بود، عزیز که حالا نمیشود گفت. آن بیچاره آن یک نمونه است مثل او. به داد خودمان برسیم.
فرمود: «إِنِّي وَاللَّهِ مَا ضَرَبَ عَلِی بَيَ السَّیْفِ وَلَوْ ائْتَمَنَنِی لَأَدَیْتُ الیه الامانة» من به خدا سوگند میخورم، آن که علی را با شمشیر زد، قاتل است. اگر به من اعتماد کند من امانت او را به او خواهم داد. اگر اونی که امیرالمومنین را با شمشیر زد و قاتل است، قاتل! «لَوْ اِئْتَمَنَنِی»، اگر من را امین بداند، «وَ اسْتَنْصَحَنِی»، از من نصیحت بخواهد، «وَ اسْتَشَارَنِی»، از من مشورت بخواهد. «ثُمَّ قَبَّلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ»، اگر قبول کنم بهش مشورت بدهم، «لَأَدَیْتُ إِلَيْهِ الْأَمَانَةَ»، امانتش را ازش قبول کنم، چون قبول کردن امانت که واجب نیست. قبول کردی، هر وقت که دیدی نمیتوانی باز میتوانی برگردانی. نمیتوانی هر وقت دوست نداشتی میتوانی برگردانی. واجب نیست که در اول قبول کنی ولی اگر پذیرفتی، باید پای آن بمانی. اگر مشورت داری میدهی و درست مشورت بدهی. قاتل امیرالمومنین اگر از من مشورت بخواهد، از من نصیحت بخواهد، امانت به من بسپارد، قبول کنم درست بهش تحویل میدهم. این چه دینی است؟ کی در عالم شکلی پیدا میشود؟ کی با دشمنش اینجور برخورد میکند؟ و تا کی میکند اهل بیت در چه موقعیتی واقعاً از چه چیزی میدانند از ملکوت که در اینجور عمل میکنند. فرمود: «تقوا داشته باشید.» «أَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى الْأَبْيَضِ وَ الْأَسْوَدِ»، امانت را به سیاه و سفید برگردانید. الان بحث نژادپرستی چند وقتی مطرح است در آمریکا و امروزی که ما داریم بحث را ضبط میکنیم اوایلی که این نهضت در آمریکا شکل گرفته. حالا وقتی که فایل منتشر میشود نمیدانم وضعیت چگونه است. چون یک ماه یک ماه و خردهای شاید بعد از ضبط این بحث دارد منتشر میشود. الان بحث این است که به سیاهها احترام نمیگذارند. شما ببینید این روایت ماست از امام صادق علیه السلام به سیاه. و آن هم سیاه آن موقع که معمولاً بردهها بودند. به سیاه اگر امانت گرفتی، برگردان. به سفید برگردان. و «وَ إِنْ كَانَ حَرُورِيّاً»، حتی اگر جزء خوارج باشد. «أَوْ شَامِيّاً»، یا شامی، جزء سپاه معاویه باشد. امانت گرفتی، بهش برگردان.
و روایاتی که دارد زمانی که کسی خیانت در امانت بکند، بخوانم، جالب است. پیغمبر اکرم فرمود: «مَنْ لَمْ يُقْتَلْ فِي الدُّنْيَا»، این ادامه روایت قبلی است: کسی که در دنیا خیانت در امانت بکند اگر کسی خیانت در امانت بکند در دنیا، امانت را به آن کسی که باید تحویل دهد، تحویل ندهد. «ثُمَّ أَدْرَكَهُ الْمَوْتُ بَعْدَهُ»، بعدش بمیرد. «مَاتَ عَلَى غَيْرِ مِلَّتِي»، این آدم بر ملت من نمرده، این مسلمان نیست. من جزء امت خودم به حساب نمیآورم. امانت را باید برمیگرداند. برنگرداند. «وَ لَقِيَ اللَّهَ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ». خدا در حال ملاقات میکند که خدا از او غضبناک و عصبانی است.
فرمود: «از ما نیست مَنْ یَحْقِرُ الْأَمَانَةَ». کسی که امانت کوچک را که بابا این که چیزی نیست، بابا اینه که دیگر، این که دیگر امانت از دست میرود. تا وقتی که باید به صاحبش برگرداند. و کسی که «لَا أَمَانَةَ لَهُ لَا إِيمَانَ لَهُ». کسی که امانتدار نیست، اصلا ایمان ندارد. و روایت دیگری که داریم در مورد امانتداری که دیگر من نمیخواهم آن روایات را بخوانم و روایات جالب که دیگر حالا من دیگر آن روایت را ازش میگذرم.
خوب یک نکتهای بگویم در مورد برگرداندن امانت. خب حالا اگر ما امانت را برگردانیم این ثواب هم دارد؟ بله. نه فقط جهنم نمیرویم. قصد قربت و قصد نیت امانت است دیگر. ببینید یکی از کارهای قشنگ که ما میتوانیم بکنیم، ناز کردن برای خداست. چون همه عالم، همه اینها که در اختیار ماست امانت است. پولی هم که داریم، جسمی هم که داریم، همسر، فرزند، همین امانت است. چه شکلی نیتمان را پاک کنیم؟ یکی از چیزهای قشنگ برای اصلاح نیت، نگاه درست در نیت این است. ما غذا میخوریم، نیتمان چی؟ خدایا تو این جسم من امانت داری. ببین چه شکلی دارم به امانت رسیدگی میکنم. حالا اگر بنده یک کتاب از شما پیشم امانت باشد یا ماشین شما پیشم امانت باشد، برای اینکه خودم را ناز کنم، شما را لوس کنم، هر چند روز یک بار ماشین شما را میبرم کارواش، مرتبش میکنم. عکس و فیلم و اینها میگیرم در فضای مجازی برای شما میفرستم. میگویم: «ببین با ماشینت دارم چکار میکنم؟ چقدر قشنگ! نگران ماشینت نباشیا! چقدر بهش رسیدم. اصلاً از آن وقتی که به من دادی هم قشنگتر!»
روایت دارد مرحوم فیض در «محجة البیضاء» نقل میکند که روز اولی که بچه به دنیا میآید، خدای متعال بهش خطاب میکند، میگوید: «چشم و گوش و دست و پا و اینها را بهت امانت دادم. همینای که بهت دادم بهم برگردان. سالم تحویلت دادم، سالم.» حالا نه یعنی همه دست و پا سالم است. یعنی این که دادم به این کاری که دادم، اینی که دادم و این کاری که ازت میخواهم، آن کار را انجام بده. این امانت است دست تو است. از این امانت مراقبت کن. امانت این ودیعه است. ودیعه، امانت. غذا میخوریم نیت کنیم: «جسمی که امانت دادی، دارم رسیدگی میکنم.» بچه را مراقبت میکنیم: «بچهام را دارم شیر میدهم، بهش غذا میدهم، پوشکش را عوض میکنم.» برگرد با خدا حرف بزن. مناجات فقط مال سجاده و حرم و دعای کمیل و اینها نیست. وقتی عوض کردن پوشک بچه میشود با خدا مناجات کرد: «خدایا این بچه را امانت دادی، دارم بهش رسیدگی میکنم. پوشکش را زود عوض میکنم. پایش نس نشود.» دارم میشورمش. بوی بد این پوشک به این قیمت که پول خون پدر جدم است دارم میدهم برای این بچه. البته این امانتی که تو به چهار تا سفیه دادی که مسئولیتهایی که تو این مملکت پخش کرد هر کدام میروند یک تلمباری از گند و کثافت ازشان منتشر میشود. وقتی که هستند که بوی آن بلند میشود، از رفتن به چهار تا سفیه هم امانت دادی- که اینها که این بوده. میروم فقط گند رشوه ها و کثافتکاریها و دور و بریهای فاسد و اینها است که در میآید. تک و توک. البته مسئول خوب اینها هم الحمدلله تک و توکی داریم از باب نمونه خدا گذاشته که حجت تمام بشود. این امانت. آنها که اینجور کردند. این امانت ما که اینور است. ببین به خاطر تو دارم این کار را میکنم.
نیمنگاه به امانت این شکلی توی برگرداندن امانت و اینها هم همین است. حالا من چند تا روایت براتون بخوانم. اینها را هم نشنیدهاید در مورد صاف کردن حق الناس چقدر فضیلت دارد. مرحوم شعیری کتابی دارد «جامع الاخبار». ایشان علمای قرن شش و معتبر بوده بین بزرگان. در کتاب «جامع الاخبار» ایشان صفحه ۱۵۶، فصل ۱۱۸، باب «فی رد المظلمه لصاحبه». مظلمه را رد کن برای صاحبش. رد مظالم. برگرداندن حق الناس. یک باب ایشان آورده، خیلی قشنگ است. جای دیگر هم بنده ندیدهام این باب را تو روایت. روایت خیلی هم زیباست، عجیب است. خیلی آدم را تشویق میکند. آنها خب میترساند شما را. مطالبی که گفتیم نسبت به حق الناس که گردنمان است، اینها خیلی هم تشویق میکند که ثواب دارد. فقط بحث فرار از جهنم نیست.
اول آیه قرآن ۵۸ سوره نساء: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلىٰ أَهْلِهَا». خدا به شما امر کرده که امانات را به اهلش برگردانید. خب این وظیفه خدا گفت که ما امر کردیم. قیمت اول از پیغمبر اکرم. «دِرْهَمٌ يَرُدُّ الْعَبْدُ إِلَى الْخَصْمِ»، وقتی کسی از شما طلبی دارد، حق الناسی به عهده شما دارد. یک درهم وقتی بهش برمیگردانی: «خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ سَنَةٍ»، از هزار سال عبادت بهتر است. یک درهم حق الناسی که برمیگردانده میشود معادل هزار سال عبادت. این معادلگذاری قبلا جلسات قبل توضیح دادیم دیگر. ماجرای مثال کالری و نوشابه و اینها که. و «خَیْرٌ لَهُ مِنْ عِتْقِ أَلفِ رَقَبَةٍ». یک درهم را که میدهد، بهتر از این است که هزار تا برده آزاد کند. و «خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَلْفِ حِجَّةٍ وَ عُمْرَةٍ». از هزار تا حج و عمره بالاتر است. یک درهم وقتی پرداخت شود.
این بدهی سراغ دارم کسانی که پول این و آن را برمیدارند، سرکیسه میکنند، دولا پهنا میخورند، بعد باهاش میروند کربلا. یعنی از خود برخی اقوام ما هم گرفتن و بردن و خوردن و برنگرداندند و باشند که بگویند من هر سال کربلا و اینور و آنور و زیارت. ما نفهمیدیم این کدام امام حسین را اینها قبول دارند؟ ما هم نفهمیدیم، پی نبردیم که امام حسینشان یکم ظاهراً فرق میکند. آن امام حسین که فرمود: «اینجا اگر میخواهی شهید بشوی، با حق الناس کشتنم شهادت پایان کار من هم به دردتان نمیخورد.» زیارتش. «مَرَدَّ دِرْهَمَا الی الخصما». هنوز این بدهی که دارد، وقت دارد یا صاحبش راضی است. آن فرق میکند. معنی پولی دستم آمده میخواهم زیارت بروم یا بدهی هم دارم. بدهیم مثلاً باید آبان ماه بدهم. الان مثلاً شهریور که احتمالاً میتوانم وقتی برگشتم تا آبان ماه درست بکنم، بدهیام را جور کنم. کربلا اشکال ندارد. فیلم دستم آمد و آدم همین را نیت میکند من این پول را برمیگردانم به طلبکارم به نیت کربلا. ببین اگر هزار تا کربلا از شما قبول نکردم. روایت است دیگر. «مَنْ رَدَّ دِرْهَمَا إِلَى الْخَصْمِ»، کسی یک درهم بدهی دارد، برگرداند. «أَعْتَقَ اللَّهُ رَقَبَتَهُ مِنَ النَّارِ»، خدا گردن این آدم را از جهنم آزاد میکند. همین که «رَقَبَتَهُ مِنَ النَّارِ» که تو ماه رمضون میگوییم، یکی از راهحلهایش که آدم آزاد بشود از جهنم حق الناس را برگرداندن است. و «أَعْطَاهُ بِكُلِّ دَانِقِ ثَوَابَ نَبِيٍّ». هر درهمی هشت بخش دارد که از آن تیکه یک هشتمش را بهش میگویند دانق. میفرماید که به آن دانقش وقتی میدهد یک درهم را که میدهد، بابت یک دانقش به هر دانقی ثواب یک پیغمبر بهش میدهند. و «بِكُلِّ دِرْهَمٍ مَدِينَةً مِنْ دُرٍّ حَمْرَاءَ». بابت هر درهمی، یک شهری از درّ سرخ بهش میدهند.
حق الناس وقتی برمیگردد، جهنم آزاد میشود. ثواب دارد. اثر ملکوتی دارد با نیت خالص. خصوصاً اگر که وظیفهام بوده، تکلیفم بوده. چقدر این روایت جالبی است! میگویم تا حالا فکر نمیکنم کسی جایی گفته باشد، در کتابی ندیدهام. «مَنْ رَدَّ أَدْنَى شَيْءٍ إِلَى الْحُسَنَا»، همهشان از پیغمبر روایت. تمام رواق این باب از پیغمبر آمده است. «مَنْ رَدَّ أَدْنَى شَيْءٍ إِلَى الْحُسَنَا»، کسی کمترین چیزی که بدهی دارد به طلبکاران و اینها که حق دارند، وقتی برمیگرداند، «جَعَلَ اللَّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ سَتْرًا»، خدا پوششی و ستاریت خدا برایش جلو میاندازد. «كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» که چه شکلی آسمان پوشیده است بر زمین، پوشیده است. و «وَ يَكُونُ فِي أَعْدَادِ الشُّهَدَاءِ»، این را میبرند در زمره شهدا. جهاد مالی کرد دیگر. آنها جهاد با جان میکردند، این جهاد با مال. همین که وظیفهاش بود انجام داد. من وظیفه ام این بود که بدهی ام را بدهم، بخورم، خرج خودم کنم، خرج شکم زن و بچه. بدهی طلب را نخوردم، دادم به طلبکار. من الان در زمره شهدا به حساب میآیم. چقدر این روایت روایت عجیبی است!
باز پیغمبر: «مَنْ أَرْضَى الْخَصْمَ مِنْ نَفْسِهِ»، هر کسی که طلبکارش را از خودش راضی کند. «وَجَبَ لَهُ الْجَنَّةُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»، بدون حساب بهش واجب است. حساب ازش نمیکشند. و «وَ يَكُونُ فِي الْجَنَّةِ رَفِيقَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ». در بهشت رفیق حضرت اسماعیل میشود فرزند ایشان. باز روایت «مَدَائِنَ مِنْ نُورٍ»، در بهشت شهرهایی از نور و «عَلَى الْمَدَائِنِ أَبْوَابٌ مِنْ ذَهَبٍ»، این شهرها درهای طلا دارد. «مُكَلَّلَةٌ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ»، و زیورآلاتی که برایش به کار رفته در سردر و اینها، درّ و یاقوت است. و «فِي جَوْفِ الْمَدَائِنِ قِبَابٌ مِنْ مِسْكٍ وَ زَعْفَرَانٍ»، در داخل این شهرها یک قبههایی از مشک و زعفران، مفصل دارد. شهر بهشتی یعنی چی؟ درش یعنی چی؟ قبهاش یعنی چی؟ یاقوت یعنی چی؟ درّه یعنی چی؟ مشک و زعفران چیه آنجا؟ هرکدام از اینها یک وادی مفصل. هرکدامش دو سه جلسه توضیح میخواهد. یک قبههایی از مشک و زعفران از جهت بو، نسیم و فضا. «مَنْ نَظَرَ إِلَى تِلْكَ الْمَدَائِنِ»، هرکی نگاه به این شهرها میکند، «يَتَمَنَّى أَنْ تَكُونَ لَهُ مَدِينَةٌ»، آرزو میکند ای کاش یک دانه از این چند تا شهر مال او بود. پرسیدند که: «یَا نَبِیَّ اللَّهِ لِمَنْ هَذِهِ الْمَدَائِنُ؟»، این شهرهایی که میگویی مال کیست؟ فرمود: «لِلتَّائِبِينَ الْمُومِنِينَ الْمُرْتَضِينَ الْخَصْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»، مال کسانی است که توبه کنند، کسانی که پشیمان بشوند، از مومنین. اینهایی که مومناند و پشیمان میشوند، توبه میکنند. «الْمُرْضِينَ الْخَصْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»، طلبکارانشان را از خودشان راضی میکنند. حق الناس وقتی به گردنشان است ادا کنند. «فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا رَدَّ دِرْهَمًا إِلَى الْخَصْمِ»، بنده خدا وقتی یک درهم بدهی دارد به طلبکاران برمیگرداند، «أَكْرَمَهُ اللَّهُ كَرَامَةَ سَبْعِينَ شَهِيدًا»، خدا او را کرامت ۷۰ تا شهید میکند. کرامت شهید صحبت میکردیم، شهید بود. ۷۰ تا شهید خدا چه شکلی کرامت میکند. کرامت ۷۰ تا شهید. حق الناس را برمیگرداند.
«فَإِنَّ دِرْهَمَا يَرُدُّ الْعَبْدُ إِلَى الْخَصْمِ»، یک درهمی که بنده خدا برمیگرداند به صاحبش، به طلبکارانش، «خَيْرٌ لَهُ مِنْ صِيَامِ النَّهَارِ وَ قِيَامِ اللَّيْلِ»، یک روز روزه و یک شب بیداری برایش بهتر است. و «مَنْ رَدَّهُ»، وقتی این را برمیگرداند، «نَادَى مَلَكٌ مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ»، یک ملکی از زیر عرش نگاش میکند، صدایش میزند: «یَا عَبْدَ اللَّهِ»، ای بنده خدا! «صَفَّحَتْ صَحِيفَتُكَ وَ غُفِرَ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»، پرونده صاف شد، صفر، پرونده تمیز. تمام گناهانت بخشیده شد.
باز روایت جهنم: «فَيَجْهَرُ فِي وَجْهِهِ» حالا اگر کسی بمیرد بدون اینکه توبه کرده باشد، جهنم در صورت او سه بار «ها» میکند. این «ها»یی که حرارتی که درونمان هست، دستهایمان را «ها» میکنیم. حالا من نمیدانم تعبیر فارسیاش چیست. «زفیر»، همان «ها» کردن. حالا فارسی چیزی تو ذهنم نیامد. وقتی انسان سردش میشود مثلاً میخواهد عینکش را مثلاً تمیز بکند، «ها» میکند، دستهایش را «ها» میکند. «زفیر» حرارتی که درونش است، میدهد بیرون. جهنم سه بار «زفیر» میکند با این آدم، کسی که توبه نکرده. اولیش این شکلی است، خیلی حالا آنها خیلی امیدبخش بود، این خیلی ترسناک است. اولین باری که «ها» میکند جهنم، آن آتش درونش را به صورت دم و بازدم میدهد بیرون به صورت این شخص. «لَا يَبْقَى دَمْعَةً إِلَّا جَرَتْ مِنْ عَيْنِهِ»، هیچ اشکی در این آدم نیست مگر اینکه با همان «ها»ی اولی که جهنم به او میکند، هرچی اشک دارد از چشمانش میآید. هرچه اشک دارد میآید بیرون. و «ظَفَرَتِ الثَّانِيَةَ»، دفعه دومی که «ها» میکند: «لَا يَبْقَى دَمٌ إِلَّا خَرَجَ مِنْ أُنْفِهِ»، هیچی خون ندارد مگر اینکه از دو تا سوراخ بینیاش میآید بیرون به «ها»ی دوم. «ها»ی سوم چی؟ «وَ ظَفَرَتِ الثَّالِثَةَ»، آن «ها»ی سوم، «زفیر» سوم: «لَا يَبْقَى قَيْحٌ إِلَّا خَرَجَ مِنْ فَمِهِ». هرچی چرک و عفونت دارد از دهنش میآید. اشک نماد چیست؟ خون نماد چیست؟ چرک و عفونت نماد چیست؟. اینها تمثیل است دیگر. دارد از یک حقیقتی در عالم خبر میدهد.
«فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ تَابَ»، خدا رحمت کند کسی که توبه کند. توبش اینجا به چیست؟ حق الناس. «ثُمَّ أَرْضَى الْخَصْمَ»، حق الناسش را ادا کند. خصم و طلبکار و کسی که حق به گردنش دارد را راضی کند. «فَمَنْ فَعَلَ تَبَّهُ». این جای روایت عالی است. اگر کسی این کار را بکند، «فَأَنَا كَفِيلُهُ بِالْجَنَّةِ»، من پیغمبر کفیلش میشوم در مورد بهشت. من کفالت میکنم که این برود به بهشت.
و روایت آخر این باب فرمود که: «رَدُّ دَانِقٍ مِنْ حَرَامٍ»، حالا اینجا بحث حرام را دارد که اگر انسان یک حرامی را باهاش مواجه میشود و رد بکند، ولو به اندازه یک دانق که دانق گفتم چیست، «یَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ سَبْعِينَ أَلْفَ حَجَّةٍ مَقْبُولَةٍ»، پیش خدا معادل با ۷۰ هزار حج مقبول است. یک دانق که گفتم یک هشتم یا یک ششم یک درهم است. وقتی برگردانده بشود، رد بشود، آدم قبول نکند این قدرش را. اگر رد بکند. حالا بعضیها میلیاردی رد میکنند، خدا به اینها خیر بدهد. در مواجه با یک میلیارد و چند میلیارد رشوه و اینها. در بین حالا ما از مسئولین گله کردیم. در بین قاضیها اینقدر آدم این شکلی داریم. در بین قضاتمان، در بین مسئولین آدمهای پاک، سالم میلیارد میلیارد. اینها ندید میگیرند و قبول نمیکنند. یک دانقش را وقتی این کار را میکند، معادل با ۷۰ هزار حج مقبول است. حالا چند میلیاردش چقدر است! روایت در مورد امانت میخواستم در مورد بخشیدن حق الناس و اینها نکاتی را عرض بکنم که دیگر وقت این جلسهمان تمام شده است. انشاءالله جلسه بعد که اینجا توی کتاب گفت که: «اگر تو دنیا ببخشی حق الناسی که تو طلبکاری، ۱۰ برابر بهت میدهند ولی اگر اینجا تو برزخ بخواهی، معادلش را به تو میدهند.» بهتر است این است که تو دنیا ببخشی آن حق الناسهایی را که دیگران دارند. این یک توضیحی دارد انشاءالله که بحث عفو و گذشت و ندید گرفتن و این ها را.
انشاءالله جلسه بعد عرض میکنم. آن بحث سیگار و اینها هم که ماند، جلسه بعد عرض میکنم. خصوصاً با این نکته که آقای بهاءالدینی چرا سیگار میکشند؟ آقای قاضی، علامه طباطبایی اینها را. کتاب میگوید که: «من دیدم سیگاری که کشیدم معذب شدم.» یک بار سیگار کشیدم گفتند: «حق النفس.» خب این بزرگان همه سیگار میکشیدند و هیچی هم نمیشد. آنها چی میشود؟ توضیحاتی دارد انشاءالله جلسه بعد مفصل. نکاتی آوردهام از آثار فراوان از علامه جعفری، از علامه تهرانی، از بزرگان دیگر که انشاءالله جلسه بعد نکاتی برای عزیزان انشاءالله خواهیم گفت.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...