گذشتن از حقالناس
انتقام گرفتن بهتر است یا عفو کردن؟
بهترین سرمایه ما در برزخ
معنای عفو
اقسام عفو و گذشت
ملکوت عفو
اسم عفو خدا در قرآن
وضعیت برزخی کسی که عفو و گذشت دارد
رابطه عفو کردن و عزیز شدن
تفاوت عفو و صفح
کجاها نمیشود عفو کرد؟
عفو کردن در سیره اهلبیت سلاماللهعلیهم
مظهر اسم عفو خدا، یخ در بهشت
ماجرای آقا سید ابوالحسن اصفهانی با قاتل فرزندش
وقتی مفاهیم اخلاقی در دست شیطان میافتد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
یکی از بحثهایی که وعده کرده بودیم اینجا در موردش صحبت بکنیم، بحث گذشت است. کتابم گفت: «اگر کسی در زمینه حقالناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشی، ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت میشود؛ اما اگر به برزخ کشیده شود، همان مقدار خواهد بود». یعنی سود بیشتر اگر آدم میخواهد چیزی کاسب شود، به بخشیدن اوست تا وصولش. البته ببینید، حقالناس فرق میکند. یک وقت هست که جنبه عمومی دارد و جنبه الهی دارد. مثلاً امام حسین را کشتند، شهید حاج قاسم سلیمانی را ترور کردند؛ خیانتی است، یک ظلمی است که به خاطر خداست؛ دشمنیای است به خاطر خداست. اینجا ما حق بخشیدن نداریم.
نلسون ماندلا یک جمله معروفی دارد، میگوید: «من ممکن است ببخشم، ولی فراموش نمیکنم.» عدهای این حرف را داشتند استفاده ابزاری ازش میکردند برای ارتباط با آمریکا و اینها که خب ما بیاییم بگذریم از آمریکا. عفو و مفاهیم اخلاقی گاهی دست شیطان هم میافتد دیگر. شیطان هم خوب بلد است مانور بدهد روی این مسائل. اصلاً حمله از سمت راست شیطان همین است دیگر. با همین عناوین خوب: صبر، عفو، گذشت، محبت، رحمت، مغفرت، بردباری، انتقام نگرفتن، قضاوت نکردن. از همه این چیزها استفاده میکند، یک شیطانی هم دارد. این حمله از سمت راست شیطان عفو و گذشت و اینها نیست. وقتی که این همه جنایت و این همه ماجرا، ما حق چه کسی را میخواهیم ببخشیم؟ من که از حق یک نفر دیگر نمیتوانم بگذرم.
پس امام این را مکرر میفرمودند. وقتی به امام میگفتند شما بیا شاه را ببخش، امام فرمودند: «مگر من مسئله شخصی با شاه دارم که بخواهم شاه را ببخشم؟ باید بزنم توی دهن این چند هزار خانواده شهید، باید پا بگذارم روی حق چند هزار شهید.» این در صحیفه امام خیلی زیاد است، خصوصاً توی آن روزهای آخر منتهی به انقلاب که فشار به شاه چون زیاد بود، هی پیام میفرستاد که آقای خمینی بیاید با هم مذاکره کنیم، گفتگو کنیم؛ «بگذرد، فلان شود، حالا هرچی بوده، حالا ما ایشان را تبعید کردیم، چرا به دل میگیرد، فلان میگیرد.» از این حرفها آن موقع هم بوده، و امام به شدت با خون، بصیرت امام، فهم امام تشخیص میداد که اینها بازی است. ما از این چیزها گذشت نداریم، بخششی نیست. اینها اصلاً قابل بخشش نیست و اینجا انتقامش اتفاقاً مطلوب خدای متعال است و خود خدا هم منتقم است.
انتقام ما از خون اباعبدالله کوتاه نمیآییم. از خون شهدایمان کوتاه نمیآییم. ما بابت حاج قاسم سلیمانی انتقام میگیریم. لذتی که در عفو هست، اینجا یک هزار مرتبهاش در انتقام است؛ نه اینکه در انتقام نیست، اصلاً اینجا فقط باید انتقام گرفت. خدا اینجا از ما انتقام را میپذیرد. یک شخصی در دعای امام سجاد هم دارد: «حاشا من اعفو فیک»؛ من میبخشم از کسانی که به من ظلم کردند، ولی «حاشا» غیر از اینها، مبادا اینها جزو آن دستهها باشند که من میخواهم ببخشمشان. چه کسانی؟ آنهایی که من به خاطر تو با آنها دشمنی کردم. اینها محل بخشش و گذشت نیست. در غیر اینها، مسائلی که شخصی است.
حالا یک وقت هم هست من یک نفر را میبخشم. این جریتر میشود در ظلمش، مغرورتر میشود. آن هم یک بحث است. یک وقت است یک نفر از دستش در میرود و از من عذرخواهی میکند. اینجا که حتماً باید ببخشم. خب، این هم خیلی دیده میشود که تا میروند میگویند عذر؛ نه، من نمیبخشم، نمیکنم. اصلاً طرف داغ میکند. اینکه قطعاً باید بخشیده شود. این که مسلم است. بالاتر از این، وقتی که طرف یک کاری کرده، ولی فهم ندارد که بفهمد ظلم کرده. اینجا هم محل بخشش است، محل عفو.
یکی از رذایل اخلاقی کینه است: حقد به دل گرفتن و توی دل داشتن. حالا یک وقتی هست من یک برخوردی متناسب با همان با او میکنم. یعنی یک کینهای دارم و هی سر یک جاهایی هم یک برخورد. در اوج رذیله است. یک وقتی هم حالی ازش نمیگیرم، ولی آن حال قلبی من هست. خب این هم خوب نیست و این قفل و این کینه و این «لا تجعل فی قلوبنا غلّاً» که در دعای مؤمنین در قرآن آمده: «در سینه ما کینه و دلچرکین نسبت به مؤمنین قرار نده.» دل آدم بالاخره یک ظلمی میبیند. همسایه آدم یک کاری میکند، همسر آدم، فامیل آدم، خصوصاً پدر و مادر آدم، بچه آدم، از دستشان در میرود. همینطور افرادی که دانسته و ندانسته کاری کردهاند و این تبعات دارد، توی زندگی میسوزاند. دودمان اینها را به باد میدهد. ما ببخشیم که اینها اینجور گرفتار نشوند.
خب، بخشش سخت است، خصوصاً با این بحث حقالناس که مطرح میشود. اگر ما آنجا اینقدر گرفتاریم، آنجا میخواهیم پدر ما را در بیاورند. خب، اینها را برای خودمان میخواهم عرض بکنم که بهترین سرمایه انسان آن طرف، عفو است، نه انتقام. و توی انتقام خیلی چیزی نیست. ده برابر، حالا توی این کتاب گفته بود ده برابر، بلکه بیشتر؛ آن چیزی که شما میخواهی وصول شود برایت در اثر بخشیدن. این برایت وصول میشود و رحمتی که هست.
حالا روایاتش زیاد است و باید بخوانم روایاتش را در مورد گذشت و عفو و بخشیدن. یکی از این روایات قشنگ این است از امام صادق علیه السلام و در کتاب «تحف العقول» قیمتش نقل شده. فرمود: «اعفُ مَن ظلمک»؛ نسبت به کسی که بهت ظلم کرده، عفو کن، ببخش. «کما أنّک تحبّ أن یُعفی عنک»؛ همانجور که دوست داری بخشیده بشوی. «فاعتبر بعفو الله»؛ عفو خدا را ببین که خدا چه شکلی عفویت میکند. اگر عفو خدا را میخواهی، عفو کن. حالا عرض میکنم: «مظهر اسم عفو بشوی انسان چون خدا عفو و غفور است.»
نکته خیلی قشنگی که اینجا هست، خب ما قبلاً در مورد جهاد اقتصادی، مجاهده با مال توی جلسات بیست و سی و چهل و اینها، الان که دیگر ماشاالله جلسه شصتم را رد کردیم در «سه دقیقه در قیامت»، آن جلسات مفصل در مورد اینها صحبت میکردیم در مورد صدقه و انفاق و اینها. توی جلسات اخیر در مورد شهادت صحبت کردیم، جلسات جهاد با جان. یکی از اقسام انفاق که خیلی هم اثر دارد، انفاق عفو است، از این بگذرد. یکی از اقسام گذشت: یک وقت انسان از جانش میگذرد، یک وقت از مالش میگذرد، یک وقت از انتقام میگذرد. این گذشتن از انتقام اگر از آن دو تا بیشتر نباشد، کمتر نیست.
آیهای هم در قرآن دارد که میفرماید: «از تو سؤال میکنند که ما چه چیزی را انفاق کنیم؟» به اینها بگو: «عفو را انفاق کن.» «یسألونک ماذا ینفقون قل العفو» در سوره مبارکه بقره، آیه ۲۱۹. از تو سؤال میکنند که «چی انفاق کنم؟» بهشان بگو که «عفو را انفاق کن.» آیتالله مکارم شیرازی در «تفسیر نمونه» عفو را اینجا معنای گذشت نمیگیرند، میگویند معنای بخشش، یعنی همان زیادیهای زندگی و اینها. چیزهایی که مثلاً دورریز و اینها. دورریز، حالا عفو به معنای دورریز دیگر، بریز دور، محل نگذار، امتحان کنیم. بگو: «عفو». ولی یک کتابی دارند: «زندگی در پرتو اخلاق». آنجا میگویند که نه، این عفو به معنای همین گذشت است. خیلی جالب است که مطلب ایشان آنجا با این مطلب اینجا تفاوت دارد.
حالا ایشان هم حق استادی به گردن ما دارد. ما حالا آنقدری درس آیتالله مکارم را نرفتیم، فقط چند جلسهای بیشتر نرفتیم درس ایشان را، ولی به هر حال حق استادی به گردن ما دارد. میفهمم که مشهور مفسرین عفو را در آیه فوق، این آیه، به معنی مازاد از قوت خود و فرزندان و مازاد از قوت سال و اینها میگیرند، ولی هیچ بعید نیست که عفو به همان معنای معروف و مشهورش باشد. بعد که توضیحاتی میدهند که قرآن گاهی اینجوری جواب ندارد. «انفاق تنها مربوط به اموال نیست، بلکه مهمتر از انفاق مالی و گذشت از اموال، گذشت بودن از حقوقی است که انسان بر دیگران پیدا میکند». گذشت از حق، این خیلی مهم است.
یک وقت گذشت از مال است، یک وقت گذشت از حق. من از حق خودم گذشتم به نفع یک نفر دیگر. یک وقت از مال خودم میگذرم به نفع یک نفر دیگر. چقدر ارزش دارد! یک وقت از جان خودم میگذرم به نفع افراد دیگر، ایثار میکنم خودم را، فدا میکنم. از حق خودم میگذرم. این هم از همان جنس جهاد است و به شدت نظر رحمت خدای متعال را جلب میکند که آدم از حقی که دارد میگذرد. این عفو است، بخشش، گذشت. «انفاق کنیم، بگو عفو.» عفو را انفاق کنید. انفاق است دیگر. این هم یکی از اقسام انفاق. همان آثار و برکاتی که برای انفاق گفتند، اینجا هم هست.
از حقم گذشت. همانجوری که گفتند اگر کسی مثلاً خانمی از مهریهاش بگذرد، روایات فراوانی داریم در مورد اینکه چقدر این کار فضیلت دارد و در کلمات بزرگان هست. با حضرت زهرا سلام الله علیها محشور میشود، بهشت بر او واجب میشود و عبادات او چقدر زیاد میشود. البته اگر آقایی حق این خانم را ندهد، آن هم دارد. هر یک روزی که عقب بیفتد، مهریه را ندهد. این هم حقالناس است دیگر. یکی از اقسام حقالناس که جدی گرفته نمیشود، پرداخت مهریه است که اگر آقایی میتواند مهریه را پرداخت بکند و پرداخت نمیکند، این هم دارد در حکم غصب است، انگار یک چیزی را غصب کرده. بالاخره هر دو طرفش هست.
بنده میبینم گاهی توی پیامها میفرستند که برخی خانمها میگویند ما مهریهمان را بخشیدیم به شوهرم. خب این اثری دارد؟ بله. چرا؟ زندگی که با پول و داد و فلان و اینها که نباید اداره شود. که بعضی فکر کردهاند یک اهرمی است که مسلماً تا حرفی، تقی به توقی خورد، این را بگذاریم اجرا و فلان. زندگی را محبت است که اداره میکند. اگر آن مرد، مرد باشد، انسان باشد، عاقل باشد، بویی از اخلاق و صفا و معنویت و وفا و اینها برده باشد، با این خانم سر میکند. از ترس مهریه و اینها زندگی نمیکند، از ترس خدا زندگی میکند، از تقوا و ترس وادی حقالناس. اگر مردی این شکلی است، به نظرم که واقعاً این آدم مخصوصاً الان با این مخارج و این هزینهها و این زندگیها و اینها این حقالناس از گردنش باز بکنیم. آزاد کردن مهریه و گذشتن از این حق و اینها، خب انصافاً شاید این مرد صلاحیتش را داشته باشد و روا باشد اینجا انفاق، ولی این را در راه تو گذشت.
حالا نمیخواهیم همه را توصیه بکنیم به این کار، لزوماً به عنوان یک نمونه دارم عرض میکنم. گذشتن از حق موارد فراوانی دارد. خیلی جاها آدم توی شرایطی قرار میگیرد که میتواند از یک حقی بگذرد. عرض میکنم مگر اینکه آدم از حقی بگذرد و زمینه برای ظلمهای بعدی فراهم بشود. یعنی این کمک میشود در واقع برای ظلم بیشتر و میدانم، نه اینکه صرف احتمال و اینها نه، میدانم من اگر این را بگذرم، این طرف جریتر میشود، محکمتر ظلم میکند. همان یک ذره ترسی هم که داشت، میریزد. اینجا نه، اینجا مجوزی نداریم برای اینکه بخواهیم از حقمان بگذریم. حقمان را هم اینجا به خاطر خدا میگیریم اتفاقاً. بین خودم،نه حق کس دیگر، توی صف نانوایی، کسی هم پشت من نیست که من بخواهم از حق دیگران بگذرم. چون گاهی بعضیها میگذرند، ولی از حق یکی دیگر هم دارند مایه میگذارند.
صف نانوایی، یک نفر را میفرستد جلو. خب، ده نفر پشت سر من هستند. از تو جلو همه اینها یک نفر را فرستاد که یازده تا حقالناس گرفتاری آمد گردنش. یازده نفر این پشت بودند. یک نفر را فرستاد جلو. یک وقت کسی دیگر نیست، خودم هستم. من هم طولانی وایسادم که این خمیر را بزند و تنور جدید بگیرد و فلان و اینها. یک نفر آمده، بچه کوچکی هم هست مثلاً که اینجا دیگر اخلاص بیشتر است. این بچه میدانم که مثلاً خسته است، از سر ظهر است یا مثلاً منتظرش هستند، دیر شده، همین الان هم خانه برود ممکن است دعوایش بکنند. نوبتم را میدهم به این. این هم انفاق حق است، این هم عفو است، این هم گذشت. گذشت فقط نسبت به حقالناس نیست که مثلاً یک ظلمی به من کرده باشند بعد بگذرم. نه، یک حقی که دارم، ازش میگذرم. یک جایی حق انتقام، یک جایی حق قصاص است.
یکی از موارد خیلی خوب که نظر رحمت خدا را جلب میکند، حق قصاص است. در آیات قرآن هم بهش اشاره شده که «اگر این را بخشیدید، این برادر شماست.» تعبیر قشنگی است که در قرآن آمده. که این قاتل بچه توست. درست است، قتل کرده. یک وقت است که قاتل زنجیرهای است یا قاتل فلان. مثلاً جزو داعشیهاست، جزو سازمان مجاهدین است. محل بخشش نیست مثلاً. دست ما نیست، باید به کیفر کارش برسد. یک وقت از دعوایشان شد و عصبانی بود و یک چیزی زده و این هم افتاده و مثلاً از دنیا رفته و اینها. اینجا من حق قصاص دارم، ولی قشنگترش بخشیدنش است. بچه من که زنده نمیشود. من که میبخشم، میفرماید که تو انگار یک برادر جدید پیدا کردی. این را آوردی به دامن خودت و این تا آخر عمر در اختیار توست. یک فرزند دادی، این یکی دیگر. اضافه نکن، یکی را دادی، یکی جاش به جایت بگیر. احیا کن یک نفر را که احیا میکنی، انگار همه را احیا کردی. البته یک نفر را هم اگر کشته شود، همه کشته شدهاند.
به هر حال این حقی است که من دارم، حق قصاص. ازش میگذرم و همینطور اگر در مورد من بدگویی کردند، من حق دارم که بخواهم از خودم واکنشی نشان بدهم، کاری بکنم. از این میگذرم. چقدر بزرگان ما مقید به این مسائل بودند. چقدر توی این مسائل کریمانه برخورد میکرده و اهل عفو بودند و اینها. توی سیره بزرگان. حالا اهل بیت که خب در اوج. همین بزرگان، شخصیتهایی هم که بودند، علما، شهدا، حتی چقدر اینها اهل عفو و گذشت؛ از همین شهید حاج قاسم سلیمانی عزیزمان، رضوان الله علیه گرفته تا شهدای دیگر. شهید بهشتی، رضوان الله علیه، چقدر در معرض تهمت و توهین قرار گرفت و بعداً برخی از این شهدا که حالا ایام هفت تیر را هم وقتی که عزیزان جلسه را میشنوند، عبور کردهاند (ما هنوز خیلی مانده تا به هفت تیر برسیم، این ایام را در پیش داریم) توی آن حزب جمهوری کنار دست شهید بهشتی کسانی همراهشان شهید شدند که تا یک هفته قبل داشتند به ایشان تهمت میزدند. بهشان گذشت کرده بود.
از شهدای خیلی معروفی هم هستند. آن یک هفته قبل از آن داشتم مقاله مینوشتم علیه شهید بهشتی و بعداً میفهمند اشتباه کردهاند. یک هفته قبلش، یک هفته قبلش ماجرای عزل بنی صدر بود و آنجا فهمیده بودند که آقا ماجرا این است. اینها همش دست بنی صدر بود. خب شهید بهشتی گذشت کرده بود و همینطور همینطور همینطور موارد فراوان که حالا بنده نمونههایی را دارم از تاریخ بزرگان، سیره علما و اینها. سرمایه معنوی ماست، نورانیت صفات، صفات.
ببینید، من اگر میتوانم وصول کنم این حقم را، ولی حقم را بگیرم. دوتا آلبالو از من بردند، دوتا آلبالو بر میگردانند. دو تا زردآلو بردند، دو تا زردآلو بر میگردانند. ولی اگر از خودم عفو نشان دادم، صفت نشان دادم، آنجا خرده چیزی از دنیا به من بدهند. اینجا یک صفت نورانی و ملکوتی به من میدهند و من را به خاطر همین وارد بهشت صفات میکنند. یک تجلیات دیگری نصیب من میشود. اصلاً یک فضای دیگری است و خدا این را از ما خواسته. میگوید تو اگر میخواهی این صفات من در وجودت بروز پیدا کند و مواجه بشوی با اینها، خودت یک جلوهای از این نشان بده. خواندیم سوره مبارکه نور، آیه ۲۲: «وَلیَعفُوا وَلیَصفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَن یَغفِرَ اللَّهُ لَکُم»؛ عفو کنید، ندید بگیرید، برایتان پیش آمده. مگر دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟ تو مگر نمیخواهی مغفرت من شامل حال تو بشود؟ شامل حال چند نفر شده؟ عفو من را ببینی. تو عفوت شامل چند نفر شد؟ تو چقدر بخشیدی که من ببخشم؟
آن بحث مناجات که عرض کردم، یکی از جاهای خوبش همین جاست. وقتی مردم بدی میکنند، برگردیم بگوییم خدایا، من هم این همه به تو بدی کردم. تو چقدر ندید گرفتی؟ چقدر با من راه آمدهای. من هم کوتاه میآیم. رامین، چقدر مناجات میچسبد به آدم آنجا وقتی میخواهد که خدا میبینی چطور میگویند در مورد من ناعادلانه قضاوت میکنند؟ چقدر بیرحمانه حرف میزنند؟ چقدر عجولانه تصمیم میگیرند؟ چقدر خوبیها را ندید میگیرند؟ هزار تا خوبی را نمیبینند، یک دانه بدی را اینجور برجسته میکنند، میزنند توی سر من. من تازه فهمیدم من کی بودم در برابر تو. این همه خوبی کردی، نمیدید. یک چیزی که بدی هم نبود، از طرف تو هم نبود، از طرف خودم بود. چقدر عجولانه، چقدر ظالمانه، چقدر فلان. همینها را آدم توی خودش با خدا مرور کند، ببین ورق بر میگردد. خدا عفوش را به او نشان میدهد، رحمتش را نشان میدهد.
گاهی مشکلات بزرگی از زندگی آدمها، مشکلات بزرگ گاهی باعث میشوند زندگیهایی که به خاکستر نشسته همینجوری بر میگردد، گلستان میشود. توی همین شرایطی که آدم اینجوری یک نجوای صادقانهای توی قلبش با خدای متعال میکند، یک عفوی میکند. مثل آن ماجرای کتاب «آن سوی مرگ» که داستان سومش اصلاً عفو آن آقای دکتر بود دیگر. که آن طرف نداشت بدهد آن بدهی و اینها را. این بخشید به او و نیت کرد که به مادرش داده شود. این بخشیدن او باعث شد که در وادی حقالناس بخشیده شود. خدای متعال خودش وارد شود، نجات بدهد. البته بحث شفاعت هم بود که بالاخره مادرش کمکش کرد و خیلی جنبههای مختلف. یعنی هم شفاعت بود، هم رحمت و هم عفو. خیلی چیزها. تجلی اسماء مختلفی برایش صورت گرفت.
خلاصه، ما نیاز داریم به اینها. ما به این عفو و بخشش بیشتر نیاز داریم تا آن طلب حقمان و وصول کردن حقمان و وصول کردن حقمان. آن بیشتر کار آدمهایی است که روح کوچک دارند و از کوچکی و کودکی. آدم خوب، آدمهای بزرگ، روح بزرگ دارند و اتفاقاً مرحوم، خدا رحمت کند، مرحوم صفای حائری که من زیارتهایی که میآمدند مشهد، چون ایشان یک جوری برنامهریزی میکرد که از هر ماهی یک روزش مشهد باشد. دو ماه یک بار میآمدند، روز آخر این ماه و روز اول ماه بعدی. تمام ماههای سال نور زیارت امام رضا را داشته. ثواب اینها را هم گذاشته بودند برای کسانی که من را توهین میکنند و تهمت میزنند و اذیتم میکنند. و خدا دست اینها را بگیرد. یک وقت به خاطر این تهمت و توهین و اینها دچار مشکلی نشوند. نمونههای دیگری هم از علما و بزرگان هست.
خب، این میشود آنی که نظر رحمت خدا را جلب میکند. چقدر خدا خوشش میآید. به نظر شما خدای متعال آدم گرفتار بشود، اسم عفوش و اسم غفورش تجلی میکند در دفاع از این آدم و عبور دادنش از عرصههای سخت برزخ. «تو عفو نشان دادی، من در برابر عفوی که تو نشان دادی عفو نشان ندهم؟ مگر میشود من از تو کم بیاورم؟» «تو نرد عشق بیندازی، من و تو کم بیاورم؟» «تقرّب إلیّ شبرا»؛ یک وجب به من نزدیک بشود، من ده قدم، ده وجب به او نزدیک میشوم. ده برابر تا میکند. تو یک دانه ببخشید، من چرا نه؟ تو ندید بگیری، من ندید نگیرم؟ من از تو دفاع نکنم؟ من وایستم ببینم بنده من را دارند میاندازند توی آتیش و توی گرفتاری جهنم، وادی حقالناس؟ من ندید بگیرم؟ وقتهایی که تو میتوانستی توی وادی حقالناس خیلیها را بیندازی و نینداختی. وایستم نگاه کنم که حالا دارند تو را میاندازند توی حقالناس و من کاری نکنم؟ میدیدم میتوانی خیلیها را توی جهنم و توی گرفتاری و بدبختی و سیاهچاه و هاویه و حامیه و چه و چه بیندازی، نذاشتی که آنها به خاطر تو گرفتار بشوند. حالا من وایستم که تو گرفتار بشوی؟ من ده برابر به تو نشان میدهم. ببینی اسم تازه چیست؟ غفور چیست؟ اینها یک زندگی دیگری است.
ببخشید از عمق دل نسبت به کسانی که به ما ظلم کردند. برگردیم خدایا، من همین الان هر کس، حالا بنده هم سعی میکنم انشاءالله این را با نیت بگویم، توی خودم صادق باشد، خدایا، ما هر کسی به ما ظلمی کرده با همه آن شرایط و قیودی که گفتی. ما از آمریکاییها و منافقین و اینها، از اینها نمیگذریم. آنهایی که جاهلانه، حالا حتی از بین مسئولین، بعضیهایشان که خب خائناند، در آن شکی نیست. عیادین وابستهاند، مزدور بودند و هستند و خواهند بود. یک عدهای هستند که از دستشان در رفته. اینها آدمهای خوبی بودند یا خیلی آدمهای بدی نبودند. واقعاً نمیخواستند اینطور ظلمی به مردم بشود، آنجور فشاری و اذیتی و اینها. از دستشان در رفته. هرکس کوچک و بزرگ و هر مدل و هر طرفی، هرجایی به ما ظلمی کرده، الان در دنیاست یا به دنیا رفته و به هر حال این یک عقوبتی برایش درست میکند. ما از عمق جان به گل روی تو بخشیدیم. من را عفو کردند، تهمتی زدند، قضاوتی کردند، تمسخری، بدگویی. البته کسی این را نباید حالا در مورد شخص ما همینطور، در مورد بقیه هم همینطور که این ابزاری نشود که باز بعداً بروند انجام بدهند، میگویند خب فلانی که میبخشد، فلانی راضی است. نه، فلانی غلط میکنی که نسبت به معصیت خدا راضی باشی. مگر میشود کسی نسبت به معصیت خدا راضی باشد؟ کسی راضی باشد که هرکی خواست غیبت بکند، غیبت من. نه، غیبت اصل غیبت. اینکه خیلی بد است که راضی به غیبت نیستیم. حالا غیبت ما را کرده. خب ما بخشیدیم، دیگر تکرار نشود. ولی اصل کارش کار خیلی بدی است. این عفو از طرف ما، تو هم عفو شامل حالش کن.
خب، روایات در مورد عفو و بخشش زیاد است و انصافاً هم روایت خیلی زیبایی است. حالا یک بخشش همین روایاتی است که مربوط به اسم عفو، که بنده حالا میخوانم برخی از این روایات را. توی روایت دارد که فردی از پیغمبر پرسیده بود که در شب قدر من چه دعایی بکنم؟ پیغمبر هم یک خط او را گفته. چقدر مغز دارد این یک خط دعا برای شب قدر: «اللّٰهُمَّ إنَّکَ عَفُوٌّ تُحِبُّ العَفْوَ، فَاعْفُ عَنِّی»؛ تو عفوی و عفو دوست داری. آن تکه آخرش درخواست است که خب پس از من بگذر. تا اینجایش را اگر بخواهیم بگیریم، قاعدهاش توی زندگی ما چی میشود؟ «عفّو تحبّ العفو». همین را بگیریم، نه برای شب قدر، برای روزهای دیگرمان. باهاش زندگی کنیم. به هرکی میرسیم، تو هر ماجرایی، تو ادارهمان، تو خانهمان، تو هر جای دیگری، به این ماجرا میخوریم: «خدایا، تو عفوی و عفو دوست داری.» نمیگویم «فاعف عنی»، میگویم به من این قدرت را بده که من ببخشم. با بخشیدنم مظهر عفو تو بشوم، نه فقط مشمول عفو تو بشوم. مظهر عفو تو. آنجوری که کسی نمیتواند مظهر قدرت غیر از اهل بیت باشد، در آن رتبه نمیتواند مظهر عفو خدای متعال بشود، ولی به هر حال یک چیزی از ما بالاخره جلوهای بکند دیگر. یک سر سوزنی از این نور، نور این صفات در ما پرتو بیندازد و از ما جلوه بکند.
باز روایت دیگری که در مورد اسم عفو است. یک سری روایت در مورد عفو خداست که خیلی جالب است، خود اصل دعوت به بخشیدن و اینهاست که خیلی جالب است که حالا من هم آوردم بخوانم. و اسم عفو خدای متعال، این «العفوی» هم که خوب است سحرها آدم داشته باشد و حالا ۳۰۰ تا کمتر و بیشتر، خیلی عددش مدخلیتی ندارد. هر چقدر باشد یک بار هم آدم از سر صدق بگوید، این هم کفایت میکند.
توی آیات قرآن دارد که دستور مارک از آل عمران، آیه ۱۳۴: «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ»؛ انفاق، این بخش مربوط به گذشت و اینها را، اینها همه را خدای متعال عنوان «محسنین» و «والله یحب المحسنین» میکند. محسن دوست دارد، محبوب خداست و هیچ کسی اگر سر سوزنی محبوب خدا بشود، عذاب را لمس نخواهد کرد در بعد از مرگ. سر سوزنی. ما کاری که فقط باید بکنیم این است که کاری بکنیم محبوب خدا بشویم. خدا از ما خوشش بیاید. خدا ما را دوست داشته باشد. خدا هم چطور ما را دوست دارد؟ یک جلوهای از خودش را در ما ببیند دیگر. این میشود که خودش میفرماید «کدام محسن؟ یا محسن قد اتاکَ المُصیب» که در قبل از نماز آمده. «محسن» امام موسی کاظم. حالا یک بار هم ما کار را خوب انجام بدهیم. این کار خوب توی قرآن، یکی از مواردی که آورده این است: «انفاق در گشایش و تنگی». چون وقتی آدم وضع خوبی دارد، چون وقتی که وضع خوبی هم این قشنگ است. قشنگیش به این است. آن وقتی که فقط داری که قشنگ نیست که. آنجا که، آنجا که محسن نمیشوی. آن وقتی که نداری و میدهی. هم داشتی و دادی، هم نداری و میدهی. این خوشگل است. این میشود محسن. حالا داری کار خوشگل میکنی.
دیگر چه؟ «والکاظمین الغیظ»؛ این خشم است، دارد میجوشد، قُلقُل میکند. نمیگذارد چیزی بیرون بریزد. کاظمین غیظ را کظم میکنند. این خوشگل است. کثافتها را از توی وجودش نمیریزد بیرون. وقتی کثافت را بیرون نریختی، خوشگل است، میشود محسن. دیگر چه؟ «وَالعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»؛ از مردم میگذرند. اگر ازش درخواست میکنند ببخشد که اینجا که دیگر معلوم است که اصلاً حق پیدا میکند طرف. اگر غیبتی کرده. الان دارد از من عذرخواهی میکند. میگوید اصلاً حق دارد الان به گردن من، الان حق سؤال دارد، سؤال درخواست دارد میکند و من باید این را ببخشم. این حق دارد الان. حق سائلین در واقع اینجا. آن وقتی که درخواست نمیکند، آن مهم است. آن خوشگل است. «والعافین عن الناس» (عفوکنندگان از مردم). آن میشود آدم محسن. آن محبوب خدا میشود.
باز جای دیگر دارد که در سوره مبارکه نساء، آیه ۱۴۹: «ان تُبْدُوا خَیْراً اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْفُوا عَنْ سَبِیئَةٍ»؛ اگر از یک زشتی عفو کنید بگذرید، «فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوّاً قَدِیراً»؛ که همان بحثی که عرض کردیم. اگر تو عفو کردی، خدا هم عفوه، قدیر است. کدام قدرت دارد؟ تو قدرت داشتی، چون اگر آدم قدرت نداشته باشد که عفو معنا ندارد که. آدمی که زورش نمیرسد که اینجا بخشش منو ندارد که. بخشش وقتی است که من زورم میرسد، یک کاری بکنم، یک جوری تلافی کنم، یک جوری زهری بپاشم، یک جوری ولو اینکه نگه دارم روز قیامت. قدرت است دیگر. آنجا که من قدرتش را دارم. قیامتی، برزخی، جایی، من در اینکه قدرت دارم میگذرم. این میشود عفو قدیر. خدا عفو قدیر است. تو الان مظهر عفو قدیر شدی. خدا هم عفو قدیر را برایت جلوه میدهد. هم عفوش را، هم قدرت. خدا هم عفو دارد، هم قدرت. در عین قدرتش میبخشد و قدرت دارد که صاحبان حق را از تو راضی کند.
نکته بعدی: قدرت دارد که راضی کند. توی ماجرای شهید دیدیم دیگر. توی همین کتاب «سه دقیقه در قیامت»، به این برادر جانباز ما گفتند که اینقدر از اعمالت هر چقدر میخواهی بگو، ببخش تا شهید فلان تهمت زده و به تو ظلم کرده. و این هم چند سال از اعمالش را همینجور پاک کرد. این قدرت خداست. این دفاع خداست. این حمایت خداست که شامل آن شهید شده بود. شهید بالاخره رتبهاش رتبه خاصی است. ما هم اگر اهل عفو و قدرت و اینها بشویم، این شامل ما هم میشود و آن صاحبان حق. خدای متعال. خلاصه کسی ضرر نمیکند در اثر معامله با خدا. فکر نکنیم الان مثلاً یک چیزی توی جیبمان مثلاً ۵۰ تا غیبت توی این جیب داریم و ۱۰۰ تا کسب و کار کنیم. آن همانقدر بهت میدهند. ۵۰ تومنی داشتم باشد که بیسکویت میدهند و یک بستنی. همان. اگر انفاق کنم صدقه بدهم، صد برابر، ۷۰۰ برابر برمیگردد. همین قواعد آنجا هم هست. همین انفاق آنجا هم هست. همین گذشت.
چطور آدم اگر از آبرویش میگذرد، خدای متعال چند ده برابر به او آبرو برمیگرداند. هیچکس تا حالا اینجا ضرر نکرده. کسی که با خدا آبرو معامله کرده، ما ندیدیم، لااقل خودمان ندیدیم که کسی با خدا آبرو معامله کرده باشد و ضرر کرده باشد. توی مالیاش همینطور. توی دعاییاش همینطور که اگر به خدا واگذار کردم. خدایا من همسری میخواهم، فرزند میخواهم، خانهای میخواهم، شغلی میخواهم، با تو معامله میکنم. آن چهار تا حرام بود، این یک دانه را که یکدهم آن هم حساب نمیآید، چون حلال است و چون میدانم تو میخواهی، قبول میکنم. ببینم تو چیکار میکنی. ندیدیم کسی ضرر کند. ما ندیدیم. این همان خداست. همان رحمت و کرم. با این اگر معامله کند آدم برده. کسی ضرر کرده.
خوب، و جای دیگر دارد که این خیلی قشنگ است در سوره مبارکه شورا، آیه ۴۰: «جزا سیّئات مثله.»؛ اگر کسی بدی کرده، من این اجازه را میدهم که همانقدر که بدی کرده، بدی کنیمش در دنیا یا در برزخ. اگر به مال تو ضربهای زده، همانقدر مثلاً اجازه میدهم که تلافی کنی و اینها. «فَمنْ عَفَا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللّهِ»؛ اگر کسی عفو کند، اجرش به عهده خداست. این را کجا داشتیم؟ اجر علی الله. در مورد شهید داشتیم: «وَمَن یَّخْرُجْ مِن بَیْتهِ مُهَاجِرَاً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»؛ شهید و اینها، گفتیم که آنجا اجرش. میگوید: «اجرش افتاد به گردن من، با من است. خودم دیگر میدانم چیکار کنم.» یک جای دیگر همین را به کار برده در مورد عفو. اگر گذشت کردی، بخشیدی، «أجرُهُ عَلَى اللّهِ». آنجا با من است. من کم نمیگذارم. اگر کسی به خاطر من گذشت.
انشاءالله حالا بعد از شنیدن این مطالب و این حرفها، گوشیها اکثراً میشنوند، همان پیامها دیگر بیاید دیگر. نسبت به کسانی که کینه و کدورت چیزی داشتیم. نه اینکه حالا بیاییم به رو بیاوریم که آقا من بخشیدم، تو گذشتم. همان پیام محبتآمیز و یک حال و احوال و این همانقدرش میتواند جبران کند. البته خدا وکیلی پا گذاشتن روی نفس اینجاها سخت است. من الان خودم به خودم نگاه میکنم، این هم که بعضی از اینها که ظلمی کردهاند، بخواهم مثلاً پیامی بهشان بدهم و حالی بپرسم و نمیدانم، خیلی بهم فشار میآید. همین که آدم دیگر فحشش نداده، به نظر بس است دیگر. کاریش نکردم. حالا میخواهم یک پیامی بدهم و محبتی، آدم کوچک میشود و ذلیل میشود و اینها. آن بحث دیگری است، آنجا لازم نیست.
ولی حالا مثلاً به یک مناسبتی، اگر عید غدیری است، اگر چه میدانم، حالا عید غدیر هم خیلی فاصلهای نداریم باهاش. ایام میلاد امام رضا، این ایامی که حالا نزدیک است. به مناسبتی خلاصه یک پیام تبریکی چیزی، که «از جان ما این بخشیده است، این کانال باز است، این محبت جاری است.» این خیلی فیض را از جانب خدای متعال جاری میکند و واقعاً پا گذاشتن روی نفس یعنی این. بعضی از این مسائل اینها دیگر سکوی پرش سلوکی به حساب میآید. سکوی پرش سلوکی. به مرحوم آقای، به نظرم مرحوم آقای قروی بوده استادش بهشان فرموده بود که شاید هم جواد آقا بودم که شما اگر میخواهی یک گشایش معنوی و سلوکی خوبی برایت رقم بخورد، از فلان قبیلهای که در شهرتان با هم کینه و کدورت و اینها داشتید، شما کفش اینها را جلو پایشان جفت کن. خیلی سخت است برایش. بعد این کار را کرده بود. خیلی برکات برایش جاری شد. پا گذاشتن روی نفس واقعاً. و این کینهها و کدورتها و اینها که معمولاً هم به مسائل دنیایی و موهوم و اینها است. «احترام من را حفظ نکردند و اینجوری صحبت کردند». خدا نجات بدهد ما را. اینها یکی از جاهایی است که خلاصه خیلی میتواند کمک کند.
خدا این قدرت و شجاعت را هم بدهد که ما بتوانیم پا بگذاریم. «أشجع الناس من غلبَ هواه»؛ شجاعترین آدمها کسانی هستند که روی هوایشان پا میگذارند. خب چرا تعبیر شجاعت به کار برده؟ برایتان عجیب نیست؟ شجاعت. بگو قدرتمندترین آدمها. شجاعترین آدمها. شجاعت که ترسی باشد. کسی که روی خودش پا میگذارد، این آدم قدرتمند است، چرا میگوید شجاع است؟ شجاعتش به خاطر این است که ما خودمان را معمولاً در مورد خودمان دچار سوء تفاهم میشویم. خودم را همینهایی میدانم که این دنیاست و بهش میگویند دکتر و مهندس و میگویند چقدر خوشگل شدی و چقدر بهت میآید و اینکه بهش میگویند بهت میآید، آن برای من نیستم. آن جسدی است که باید بزنم توی خاک. «چقدر خوشگل شدی»، آن هم جسدی است که خوراک موشها میشود. آن هم که بهش میگویند دکترم، باز همین است. آن هم که میگویند مهندسم، همین. میگویند بچه تهران، بچه بالاشهر، میگویند بچه آقای دکتر فلانی، من نیستم. اینها توهمات میآید برای آدم بچهها. خودم را با اینها اشتباه میگیرم. اینکه بخواهم روی این پا بگذارم، بزنمش زمین، گیرش کنم. این خیلی شجاعت میخواهد. تیر سمت خودم پرتاب کنم.
به من بگویند: «نترس، خودت نیستی، بزن.» «بزن، به بچهات نمیخورد.» چقدر آدم شجاعت میخواهد که بزند و مطمئن هم باشد که بچهاش نمیخورد. مثلاً حالا اگر بگویند: «بزن، نترس، به خودت نمیخورد.» به اینی که فکر میکردی تویی، میخورد. آنی که توهم داری، میخورد. شجاعت پس فقط بحث قدرت نیست، شجاعت است. شجاعت میخواهد بخشیدنها، چون ما فکر میکنیم حقمان است، در حالی که روی حقی که فکر میکنی داری پا میگذاری، یک چیز خیلی بزرگتر دارد خدا بهت میدهد. این شجاعت است. «گرِ نستانی نقد، به از آن دهنت نسیه». اگر این را نگیری، یک چیز کوچولو را، چیز بیارزشهای را که سر و تهش خیلی هم برایت فایده ندارد، آن ور خیلی خدا برایت آماده میکند. با خدا حساب کنی و قمار کنی با خدا. این خیلی شجاعت میخواهد.
خلاصه، خدا این قدرت را به ما بدهد که بتوانیم. این روایت هم انشاءالله کمک کند به ما یک ۴۰، ۵۰ تا روایتی است در مورد عفو و گذشت و اینها که میخواهم بخوانم این جلسه. انشاءالله اینها کمک بکند ما یک کمی روحیه بخشیدن در ما شکل بگیرد. خب، ما این بحثهایمان در مورد ملکوت خیلی چیزها صحبت کردیم. یکیش ملکوت بخشش و عفو. وضعیت برزخی کسی که عفو و گذشت دارد.
پیامبر اکرم فرمود که «أَلا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلایِقِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ»؛ بهتان خبرتان ندهم بهترین این ویژگیهای دنیا و آخرت چیست؟ آن خصلتها و خلق خوب: «الْعِفوُ مِمَّن ظَلَمَکَ»؛ عفو نسبت به کسی که به تو ظلم کرده. و «تُصِلُ مَنْ قَطَعَکَ»؛ کسی که از تو بریده، تو بهش وصل بشوی. و «الإحسانُ إلی مَن أساءَ إلیکَ»؛ کسی که نسبت به تو بدی کرده، زشت باهات برخورد کرده، تو باهاش خوشگل برخورد کنی. و «الاعطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ»؛ کسی که تو را محروم کرده، تو بهش عطا کنی، بهش ببخشی.
روایت دیگر دارد از پیغمبر اکرم میفرماید که «وقتی که بندهها را میآورند و نگه میدارند (این را باید خیلی با دقت شنید، روایت زیبایی است، خیلی ناراحتکننده). تو محشر وقتی اینها را نگه میدارند، منادی صدا میزند: «لِیَقُمْ مَنْ أجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (اجر و پاداش کسی که به عهده خداست، بلند شود.) آنهایی که اجرشان به عهده خداست، پاشند و بروند توی بهشت. همان که عرض کردم، اجرشان به عهده خداست. میپرسند که «مَنْ الَّذِی أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»؛ چه کسانی هستند که اجرشان به عهده خداست؟ عبارت، عبارت عجیبی است. اجرش به عهده خداست. یعنی مثلاً نمیدانم با چه تعبیر دنیایی میشود این را معادلگذاری کرد که بگوییم خدا، آن را بخواهد آنجا نشان دهد. مثلاً بانک مرکزی بیاید بگوید: «آقا تو مثلاً آنهایی که من بانک مرکزی اصلاً نمیدانم.» آخه واژهای نیست. مثلاً «آنهایی که دولت نسبت به اینها وظیفه دارد.» آخه این هم باز نیست. خیلی از این بالاتر. مسئله اجرش به عهده خداست. خدا متولی ادای اجر اوست. میگویند: «کین اینها»؛ اینها کیان؟ میگوید: «الْعافُونَ عَنِ النَّاسِ»؛ کسانی که از مردم میگذرند.
یک تصادفی شده و حالا ببین چقدر ما مطلب خشخاش داریم. چه پدری که در نمیآوریم از ملت. همین ملت چه پدری از ملت که نمیکشند. با تجربههای عجیبی واقعاً در زندگی داشتیم خودم. وقتی یاد برخی از این خاطرات میکنم، برای کدورتم میشود. مخصوصاً توی این تصادفها و اینها. یک ماشینی به ماشین ما زد و ماشین را پرت کرد، خورد به چیزی. یعنی ظالمانه بود. مفصل است. خورد به شیشه یک خانه. ماشینم را گذاشت در رفت و اینها. آمدند پول شیشه خانه و در و همه چی. دیدند ما وسط، مظلوم واقع شده، ماشینمان هم خراب شد.
خدا میگوید: «تو اینقدر توانستی تیغت برید که این بنده من را تیغیدی؟ خوب تیغیدی؟» چی میبینی تیغیدن؟ میبینی چی درو میکنی؟ تیغیدن. گندم از گندم بروید، جو از جو. تیغیدی، تیغیده میشوی. تیغیدن نشان دادی. تیغیلند را هر چقدر توانستی کندی. هر چقدر بتوانند میکنند از تو و حمایت خداوند برداشته میشود. اینجا حمایتها، اینجا برداشته میشود. یک وقت هم ندید گرفتی. حالا تصادفی است، هزینه ندارد، این چیزی نشده. صلوات بفرست، برو. من بخواهم کارت بیمه تو را هدر بدهم به خاطر این یا مثلاً بخواهم چقدر بعضی جاها ماشینها خودش سپر است، قبلاً ده جایش خورده، این فقط منتظر است یکی بیاید به یک گوشهاش بمالد که کل سپر را عوض کند. حقالناس عجیب است و سنگین. گرفتاریهایی را در برزخ برای آدم درست میکند. ده جای آن سپرت را خورده، حالا این هم چقدر. ده تایی که به در و دیوار این همه جا مالیدی، این هم فکر کن. خودت فکر کن، بچه خودت. بگذر، بگذر. عفو کن، عفو ببین. عفو ببین. سخت است. خیلی گذشتن از اینها. وضعیت اقتصادی و ماجراها و مشکلات. رحم خوب نیست دیگر. وقتی رحم نکنیم هم رحم نمیشویم. «ارحم ترحم»؛ رحم کن، رحم میبینی. میبینی از یک جاهایی دارد یک گشایشهایی درست میشود. هی هم دنبال اینکه یکی بیاید به ما بگوید ما از کجا داریم چوب میخوریم و چیز ویژهای توی زندگی به ما نشان بدهد. همان ویژههایی که روزی هزار بار خدا دارد به ما نشان میدهد. هی یک فرصت ویژهای برایمان خلق میکند. یک کار ویژهای بکنیم. یک رزق ویژهای به ما بدهد. راهی میگردیم، یک نگاه اینجوری کجکی به ما بکند، طلای سوراخ به ما بگوید: «برو فلان کار را بکن که مثلاً رستگار شوی». شاید که رستگار شوی به جای «سپرم گلگیری که این الان این همسایه اینجوری گرفت و زد و فلان و اینها خوب که عمد نداشت، از دستش در رفت. پیش آمد. شاید برای تو پیش بیاید.» هزار نفر. همه در معرض همینیم یا طبیعی. آقا ندید بگیر. این کوچیکهاش، بزرگ.
بزرگ من این داستان را بگویم. سردم، که این داستان را نگم. میخواستم جای خفنتر ها اصطلاحاً بگویم. الان میخواهم بگویم این داستان. ماجرای مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی. حالا اشعاری هم از مولوی آوردم بخوانم. آن هم اشعار خیلی قشنگی است. برنامه. این ماجرا، ماجرای عجیبی است. مرحوم ابوالحسن اصفهانی کسی بود که امام زمان به ایشان نامه نوشته بودند، فرموده بودند که «بنشین، فتوا بده. ما کمکت میکنیم. انا ننصرک. غصه نخور.» مراجع درجه یک نجف بود. این «تحریر الوسیله» امام هم در واقع شرح کتاب «الوسیله» مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی است و اثر ایشان را در واقع اثر ماندگاری شد، یعنی تحریر آن وسیله است. ابوالحسن اصفهانی جایگاه ویژهای داشت. یکی از مواردش این است. میگویند که حالا دو جور این ماجرا نقل شده. من با هر دو روایتش میگویم خدمتتان. میگویند که مرحوم سید حسن، پسر سید ابوالحسن. ایشان واسطه بود که نامههایی که میرسید و درخواست کمک مالی و اینها داشت را برساند به پدرش. معمولاً هم ایشان صف آخر نماز جماعت وایمیستاد برای مراجعات مردمی، مزاحمتی نداشته باشد. هرکی میخواهد بیاید. گفتند شب ۱۶ صفر ۱۳۴۹ قمری، چیزی حدود صد سال پیش، نود و خردهای سال پیش، یک کسی به خاطر شدت فقر و تصور اشتباهی که نسبت به ایشان داشت، فکر میکرد که سید حسن کوتاهی میکند که اینها را برساند و اینها. بین نماز مغرب و عشا با چاقو میزند این سید حسن را و به شدت زخمی میشود. نماز جماعت و فلان. مرحوم ابوالحسن، سید صدر. خیلی بالا و حلم و عفو. همه همه چی ایشان. نماز عشا را توی همان صحن حرم امیرالمؤمنین با همان حال میخواند. بعد از نماز میپرسند که حال بچه چطور است؟ میگویند آقا، بچهات از دنیا رفت و شهید شد. و بعد یک مدتی قاتل میرود خودش را به پلیس معرفی میکند. سید حسن فرموده بودند که من قاتل پسرم را بخشیدم. بعد یک مدتی هم پلیس میبخشد، عفو میکند، آزاد میشود آن بابا.
بعد از اینکه آزاد میشود، ابوالحسن، یعنی در واقع یک نامهای میزند به ایشان، اجازه میخواهد، درخواست که «من برگردم نجف، اجازه میدهید برگردم نجف، بیایم درسم را بخوانم؟» ایشان میفرمایند که «از نظر من مانعی ندارد، ولی تو اگر بخواهی بیایی اینجا، امنیت برایت نیست. اینها، این طلبهها و اینها این پسر مرجعشان را زدی کشتی و قاتل هستی. به نظر من تو برو ایران یک جای گمنام زندگی کن. این پول هم بگیر، برو، مخارجت تامین بشود. خودت و خانوادهات. برو جایی که در امان باشی.» که گفتند این ماجرا که پیش آمد تعداد زیادی از اهل سنت نجف شیعه شدند. عفو غدیر. آن وقت خدا اینجوری جلوه میکند.
خب، الان ما نسبت به این عمل. یعنی من را اگر بخواهند حسابرسی کنند، نه با امیرالمؤمنین و اهل بیت مقایسه کنند. ابوالحسن اصفهانی، عمامه سرش بود، ایشان هم عمامه سرش بود. آخه تو کجایی، ایشان کجاست؟ بچهات را بگیرند بکشند اینجور به ناحق بین نماز مغرب و عشا. که سر همین هم کسی یک وقتی خوابی دیده بود که خیلی خدای متعال در عالم برزخ به خاطر همین خیلی اکرام خاصی و آزاده که شهید. این عفو. این گذشت.
حالا یک نقل دیگری هم که عرض کردم هست این است که آیتالله مکارم فرمودند که اصلاً این پسر اینقدر فاضل بود که بعد از سید ابوالحسن، ایشان مرجع میشد. آیتالله حسن گفته بودند که ایشان فقط گفتش که وقتی به مرحوم سید ابوالحسن گفتند، ایشان فرمود: «لا حول و لا قوه إلا بالله.» همین. همانجا گفت. گفت قاتل بچهام را بخشیدم. بعد دستگیری و فلان و پای چوبه دار و فلان. همانجا تا گفتند شهید شد، گفت: «لا حول ولا قوه الا بالله، بخشیدم قاتلش را. کار به خاطرش نداشته باش.» باز آیتالله مکارم اینجا نکتهای که اشاره میکنند، البته نقلی که ایشان میکنند از کتاب «سیمای فرزانگان» (که کتاب خوبی هم هست)، این مطلب هم در کتاب «اخلاق اسلامی در نهجالبلاغه» است. اگر کسی مراجعه بکند از آیتالله مکارم، گفتند که آیتالله اصفهانی، سید ابوالحسن هر ماه یک دستمال نامه فحش که برایش نوشته بودند را بر میداشت. سمت دجله میرفت توی آب میریخت. فحشهایی که برایش فضای مجازی میآید و اینها و توی چی بریزیم؟ اصلاً اینها که شوخی است. اصلاً اینها اینقدر با عظمت بود که ابداً لب بر نمیآورد و آن عاملین را هم میبخشید. بروجردی هم همین ماجرا را نقل شرح میدهم. علامه طباطبایی مثل اینکه خود ایشان نامهها را میخواندند، نمیگذاشتند این اطرافیان نخوانند، اذیت بشوند در اثر توهینهایی که بهشان میشود و ایشان هم میبخشد. این عفو. این بزرگان.
نه، خب این را میگذارم کنار. من با این کار میتوانم در برزخ بابت این موضوع بگذار سودی ببرم. من اینقدر چیزمیز بگیرم. سطح آدم پایین است. اینها را میبیند. این همین که اینقدر میبیند، معلوم میشود که سطحش پایین است. خب باز من روایت در مورد عفو بخوانم. روایت جالبی است.
پیامبر اکرم میفرمایند که «إذا انتَ لَکُمْ غَضَبَه»؛ وقتی غضب برایتان پیش آمد، «فَاِدْرَکُوْهَا بِالعَفْوِ»؛ سریع آن را با عفو برطرف کنید. «إنّه ینادی مُنادٍ یومَ القیامةِ»؛ اگه این کار را بکنی، روز قیامت یک منادی ندا میدهد که «مَن کَانَ لَهُ عَلَی اللَّهِ شیءٌ»؛ هر کس به گردن خدا حقی دارد، «فَلا یَقُومُ الّا العافُونَ»؛ جز آنهایی که اهل عفو و گذشت و اینها بودند، کسی پا نمیشود. «اَلَمْ تَسْمَعُوا قَوْلَهُ تَعَالَى»؛ آیا نشنیدید این آیه را: «فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»؛ که آیهاش را خواندیم و توضیح دادیم.
و باز میفرماید که از همدیگر بگذرید، این کینههایی که بین شما هست از بین برود. آن روایت دیگر که عرض کردم که میخواهم بخوانم این است: «إنَّ اللّٰهَ عَفُوٌّ یُحِبُّ الْعَفْوَ»؛ خدا عفو است، عفو خیلی قشنگ است. این را پیغمبر اکرم فرمودند که شبی که من را بردند آسمان، معراج (که عرض کردم اصل ماجراهای ملکوت و برزخ و اینها را اگر کسی میخواهد بفهمد، از حقایق برزخی که چه خبر است، اصل روایت معراج، اینهایی که پیغمبر دیدهاند و توصیف کردهاند، اصل ماجرا حکایت برزخ ماست). این صورتها، آن یک اصل تجربه نزدیک به مرگ است. بقیه اداش را در میآورند. اصل تجربه نزدیک به مرگ آن است. اصلاً تجربههای نزدیک به مرگ قبل و بعد از آن کلاً سوء تفاهم است. آنی که پیغمبر رفتند معراج، همه حقایق را دیدند، تازه معراج رفتن. هر آنچه تا عوالم بالا. بعد آمدند در قالب بیان و تمثیل و از عالم مثال و اینها گفتند. صورتها. پیغمبر آنچه که دیدند فوق صورت بود. او در قالب صورت بیان کرد.
«شبی که من را بردند، قصورا مستریه، مُشرفَهَ عَلی الجنهِ»؛ کاخهایی دیدم خیلی بلند بود، مشرف بر بهشت بود. گفتم: «یا جبریل، لمَن هذا؟»؛ اینها مال کیست؟ جبرئیل گفت: «للْکَاظِمِينَ الْغَیظَ، وَالْغَافِينَ عَنِ النَّاسِ، وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمَحْسِنِینَ»؛ کسانی که کظم غیظ دارند، عفو میکنند، اینها همانهایی هستند که محسنین هستند که خدا دوستشان دارد. قصرهایی بود که مشرف بر بهشت بود. توی بهشت نبود، مشرف بر بهشت بود. این هم نکته. معلوم میشود که این همان مال بهشت صفات است. در بهشت اعمال نبود، بالاتر بود. این بهشت صفات.
کیفیت شیائومیها اینجا خیلی بهش اشاره نشده. فرمود که «اگر کسی از یک مسلمانی لغزشش را ندید بگیرد، بگذرد (من أقَرَّ مُسْلِمًا بِعَفْوَهُ)»؛ خدا روز قیامت این لغزشهای این را ندید میگیرد، صاف میکند برایش. «علیکم بالعفو»؛ این روایت خیلی قشنگ است و مهم است. فرمود: «عفو داشته باشید. فإن العفو لایُزیدُ عبدًا إلا عِزًّا»؛ وقتی عفو کردی، هیچی بهت اضافه نمیشود مگر عزت. «فَتِعْفُوا یُعْزِزْکُمُ اللهُ»؛ عفو کنید، خدا بهتان عزت میدهد. عزیز میشوید، چون میتوانی انتقام بگیری و نمیکنی. عزت به خرج میدهی. آبروی او را نمیبری، شخصیتش را لکهدار نمیکنی. با عزیزان برخورد میکنی. خدا هم با تو عزیزان برخورد میکند. شخصیتش را لکهدار نمیکند، آبرویت را نمیبرد، بهت آبرو میدهد. اینجوری میشود.
بعد فرمود که این هم باز خیلی قشنگ است: «مَنْ عَفَا عَن مظْلمَةٍ»؛ اگر یک کسی بابت یک حقالناس، یک مظلمهای عفو بکند، «ابْدَلَهُ اللَّهُ بِهَا عِزّاً فِی الدُّنْیَا وَالاخِرَةِ»؛ خدا جایگزین این عفو بهشت هم توی دنیا هم توی آخرت عزت میدهد. یک جایی یک مظلمهای داری، ندید میگیری، خدا عزت دنیا و آخرت بهت میدهد. «مَنْ كَثُرَ عَفْوُهُ مُدَّ فِي عُمْرِهِ»؛ زیاد اگر عفو کنی، عمرت هم طولانی میشود. عمر طولانی هم خدا عنایت میکند.
بعد میفرماید که «تجاوزوا عن الذنوب ما لم یکن»؛ حتی اگر یک چیزی مستوجب حد است. اجرا کردن حد و اینها. بعد فرمود که «تجاوزوا عن الذنوب الناس»؛ گناهان مردم را بگذر. «یدفع اللَّه عنکم بزلجِ عذاب اللَّه»؛ خدا به همین وسیله عذاب آتیش را از تو برمیدارد. «تجاوزوا عن عثرات الخاطئین»؛ لغزش آدمهایی که اشتباه کردهاند را بگذر. «یُوقّیكُمُ اللَّهُ بِذَلِكَ سُوءَ الْأَقْدَارِ»؛ خدا از مقدرات بد تو را نگه میدارد.
باز در روایت دیگری دارد که دو تا چیزی که ثوابش وزن نمیشود: «العفو والعدل». عفو بیوزن است ثوابش. باز روایت خیلی قشنگ: «قِلَّةُ العَفْوِ عَقِبَةٌ لِلْعُيُوبِ»؛ بدترین عیبها کم عفو کردن است. این خودش عیب است. بدترین عیب. اگر من حال خودم گرفتار است در برابر اینکه نمیتوانم بگذرم و اینها. انتقام. اگر کسی تا بهش یک کاری میکنند، خیلی برای انتقام سرعت دارد، این «أعظمُ الذنوب» است. این بالاترین گناهان است. حسی که میخواهد سریع انتقام بگیرد، درگیر خودش را میبیند. منش بزرگترین گناهان، همین است دیگر. این من گنده. و کسی که اینجوری است و همش میخواهد زود انتقام بگیرد، خیلی نفس و من گندهای دارد. ولی من گنده است که گرفت فرد را. «شرُّ الناسِ مَنْ لا یَعفُو عَنِ الزلَّةِ»؛ بدترین مردم کیست؟ کسی که از لغزشها نمیگذرد. «وَلا یَسْتُرُ العَوْرَةَ»؛ بدیها و اینها را هم نمیپوشاند.
بعد باز روایت دیگری دارد از امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید که هم به مالک میفرماید که نسبت به مردم بخشش داشته باش و عفو کن. اینها را توی بحثهای وصیت امیرالمؤمنین توضیح دادیم که قبل از شهادتشان فرمودند که «اگر خودم ماندم، به شهادت نرسیدم، و إن أعفو فالأفلی قربه.»؛ بمانم، عفوش میکنم و این عفو باعث باعث قربت به حق تعالی است، نزدیک شدن به حق تعالی است. امیرالمؤمنین اگر زنده ماندند از ابن ملجم آن شکلی و به فرق سر و آنجور با دشمنی و کینه و عناد، خیلی فاصله است.
بعد فرمود: «إن تُعفوا، أَيُحبُّ اللّهُ أن يَغفِرَلَكُم؟»؛ خدا گفته میخواهید مورد مغفرت قرار بگیرید، ببخشید. چیزهای کوچکی چه در زندگی و چه برادرها با هم قهرند، خواهرها، فامیلها، باجناقها سر چه مسائل و چه حرفها و چه اینها. همش یک برزخ طولانی، فشار قبر. اینها محصول فشار قبر است. طول میکشد تا آدم از اینها بخواهد از این حجابها رد بشود، وارد برزخ بشود، نجات پیدا کند. خدا نجاتمان بدهد. به دادمان برسد.
فرمود که، این هم روایت خیلی قشنگ از امام باقر میفرماید که: «ببین تو میگویی من ممکن است پشیمون بشوم اگر الان بگذرم.» «الندامةُ عَلَی العفوِ أَفضَلُ وَ أيسَرُ مِنْ النَدامَةِ عَلَی العقوبةِ»؛ تو اگر عقوبت کنی پشیمون بشوی، یا برگردی، پشیمون بشوی، این است که بگذری، پشیمون بشوی، این راحتتر است تا عقوبت کنی، پشیمون بشوی. قصاص میتوانم بکنم، میزنم، بچه طرف را میکشم، بعد پنج سال هم پشیمون میشوم. خب حالا اگر من بخشیدم، بعد پنج سال پشیمون شدم که چرا بخشیدمش؟ این راحتتر است. عذاب وجدان آن که انتقام بگیرم و بزنم بکشم، بعد پنج سال پشیمون بشوم، خیلی سختتر است. قاعده روانی ساده و بامزه. خب که راحتتر است که این فشار تحملش خیلی راحتتر است تا اینکه آن هر سری بچه کوچیک. چه حالی پیدا میکنی، باباش را ببینی، چه حالی پیدا میکنی. آنجا هم پشیمونی دارد. این پشیمونیش قابل تحمل است.
و فرمود که «ما اهل بیتی هستیم که» امام صادق فرمودند: «إنّا أهلُ بیتٍ مروّتنا العفوُ»؛ مروت ما این است که کسی به ما ظلم کند، میبخشیم. باز فرمود که دو تا گروه با هم درگیر نمیشوند مگر اینکه آنی پیروز میشود و بهش نصرت میرسد که عفوش بیشتر است. چون قدرتش بیشتر است، قدرت روحی و روانیش بیشتر است. که بیشتر تحمل کرده، این آخرش پیروز میشود. دشمنش ازش قلم افتاده.
باز روایت دیگری دارد که در مورد بخشیدن و اینها میفرماید که اگر کسی را بعداً سرزنش کردی، الان گفتی بخشیدم، ولی بعد باز به مناسبتی به یادش آوردی، توی سرش زدی، سرزنش کردی. این معلوم میشود که نبخشیدهای. «ما أفاءَ الظلمُ مَنْ قَتَلَ بِهِ» (تیکه میاندازی و به رو میآوری و متلک را میگویی و نیش میزنی و اینها.). این معلوم میشود که میگویی بخشیدم، ولی این عفو نیست. «التَّقْرِیعُ أَحَدُ العقوبتین»؛ سرزنش کردن یکی از دو نوع عقوبت است. میخواستی عقوبت کنی، میخواستی بگیری، بزنی، بکشیش. حالا نکشتی، حالا هی به هوش میآید. هی یک جوری. اگر عفو است، یعنی دیگر اصلاً حرفی ازش نزن.
توسلی نقل شده. امروز میخواندم. اهل معنا بود. خدا رحمتش کند. شیخ توسلی که توی بیت امام بود. روحانی دیگری بود. اهل معنا بود. در قم، چند سالی است از دنیا رفته. ایشان آمده بود مشهد. زیاد میآمد. این هتل معین آمده بودند و یک خانوادهای آمده بودند، سرهنگ بودند اینها. همیشه اتاقی داشتند رو به گنبد. طبقه یعنی این اتاق مثل طبقه چهارم شده. گفته بودند که این را این سری شیخ پیری گرفته، طبقه اول. این خانم برمیگردد به آقاهه. خب دیگر، برخی زبانها این است دیگر: «برو به این پیرمرد خرفت بگو، بگو که تو این همه روز بود، یک دو روز هم بگذار ما توی این اتاق باشیم. هر سال میآمدیم اینجا رو به گنبد.» مردم دنبال این بودند که فضای چیزی فراهم بشود برود با این حاج آقا صحبت کند. در بسته بود. میرود از آن نگهبانی میپرسد. میگویند که «اگر لای در باز بودشان یعنی هست و اجازه میدهد که بهش صحبت کند.»
در آمدند. ایشان گفت که «همان میز و بیزحمت بیا بزنیم بغل. بیا بنشین.» میز آوردم. شیخ توسلی قبل اینکه چیزی بگویم، برگشت به من گفتش که «به خانمت بگو یک چهار روزی این پیر خرفت را تحمل کند. من میروم بچهها بیایند.» بلند گفته که از طبقه یک خبر به طبقه چهار. یعنی صدایش رسیده. «بله؟» گفت: «بله.» میگویم: «این پیر خرفت را تحمل کند.» تأکید کرد روی پیر خرفت. «پیر خرفت را تحمل کند، من میروم دو روز دیگر.» پیرمرد کیست؟ گفتم: «بابا، این اهل کرامت است. اهل معناست.» گفت که «من دارم میترکم از این حرفی که در مورد این پیرمرد زدم. اگر من را نبری پیش من عذرخواهی نکنم.» حرف بیشتر است. چوبهایم همینهاست دیگر توی زندگی.
خلاصه میگوید که «ما آمدیم و در زدیم و آمد توی اینجا.» شما میخواستی بگویی عذرخواهی. یک جوری صحنه را برگزار کرد با پذیرایی و بگو بخند و اینها. این چند دقیقه اصلاً یادش نیامد از عذرخواهی. پا شد رفت. نگذاشت فضا به آن سمت برود که عذرخواهی بشود، اصلاً مطرح بشود. گفت و خندید و شوخی کرد. این روحیه اولیای خدا و بزرگان اینها بوده. گاهی روح اینقدر کوچک است اگر یک کلمه به او یک چیزی گفتند، ۵۰ سال این را نگه داشته، یادش نمیرود، وایستادی یک وقتی یک روزی یک جایی چوبش را بکوب خورده بزند. بعد اینکه یک دانه خوردن. ۵۰ ساله. ۵۰ برابرش را زدند، بازم آروم نمیشوند. آن که دیگر، آن چه درد و مرضی است خدا میداند.
به هر حال فرمود که «كُنْ جَمِيلَ الْعَفْوِ إِذَا قَدَرْتَ»؛ وقتی قدرت داری، جمیل العفو باش. عفو خوشگل داشته باش. بگذر. «مَن لَم یُحسِنِ العَفْوَ، عَصْفَ البَلائِ الانتقام»؛ هرکی خوبی نکند عفو خوشگل نداشته باشد، یک انتقام زشت میگیرد. عفو خوشگل نداشته باشی، انتقام زشت است. این آیه قرآن: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»؛ صبر جمیل داشته باش. «صفح» که میگویند صفح. ما یک عفو داریم یعنی رد شدن، ندید گرفتن. یک «صفح» داریم. صفح، صفح را برگرداندن، اینجوری نبوده. ورق برگرداندن. یک وقت هست من حالا توی راه خیلی آنجور دلگرم نیستم، ولی به رو نمیآورم. صفح دستور قرآن است. اینکه صفح جمیل داشته باشد در سوره حج، آیه ۸.
امام سجاد فرمودند که این هم خیلی روایت جالب و نکته عجیبی است که میفرماید که حق کسی که به تو بدی کرده. «حَقُّ مَنْ عَصَى»؛ حق کسی که به تو بدی کرد این است که «أَن تَعْفُوَ وَ أَن تَسْتَغْفِرَ لَهُ»؛ عفو کنی، بگذری. و «وَ إنْ عَلِمْتَ أَنَّ الْعَفْوَ عَنْهُ یَضُرُّ أَنْتَ»؛ اگر بدانی که گذشت از این، از این بابا ضرر دارد، اینجا دیگر چی؟ نه، انتقام جای انتقام است و مسئلهای هم ندارد و خدا خودش اجازه داده این انتقام را. خب، اینها شد در مورد عفو.
یک نکته دیگر در مورد عفو بگویم. چه نکته خیلی مهم و خوبی است توی روایت امام صادق علیه السلام که این روایت از حضرت داوود علیه السلام است. حضرت داوود سؤال کردند از پسرشان حضرت سلیمان که «پسرم میخواستم که او بداند اینها که در باطن دارد، بیرون بریزد.» «یا بُنَيّ أخبِرني أيُّ شیءٍ أَبْرَدُ بِه؟»؛ به من بگو خنکترین چیز چیست؟ خیلی روایت. روایت کاربردی و مهمی. گذاشته بودم آخر. که اخلاقی و اینها نیست توی این کتاب، که در مورد عفو و اینها منحصر به فرد است. «پسرم، خنکترین چیز چیست؟» گفت: «عَفْوُ اللَّهِ عَنِ النَّاسِ»؛ اینکه خدا از مردم میگذرد. برده «عفوک» یعنی خنکترین چیز. خدایا، من را به خنکای عفوت برسان.
یک رفیق سیدی داشتیم. یک شب حرم حضرت عبدالعظیم دیدیمش. دستش را گرفتم. حالا خودش سید بود، تبش هم گرم بود، دستش یخ یخ بود. گفتم: «تو چرا اینقدر سردی؟» او هم حاضر جواب بود. گفت: «من به این فکر رسیدم که همان خنکای عفو خدا.» فرمود: «عفو خدا نسبت به مردم، خنکترین چیز است.» و «عفوُ الناسِ بَعضِهِم عَن بَعضٍ»؛ اینکه مردم همدیگر را عفو بکنند. «لا شیءَ أبردُ مِنها»؛ هیچی از این خنکتر نیست.
حالا این خنکا چیست؟ آن آتشی که توی وجود ما غلیان میکند برای انتقام که آتش نفس است. قبلاً در مورد آتش به نظرم همینجا بحث کردیم دیگر. که تعلقات مادی آتش است. این آتش، آتش نفس، آتش هوا. این آتش وقتی غلبه کرده، جهنم بروز همین آتش است. «تَتَّفاحُ عَلَی الْاَبْدَانِ». همین آتش بروز پیدا میکند و استعدادهایمان را میسوزاند. دیگر فرصتها را سوزاند. همه چی هست. اینها سوخته است. این نفسانیات ... وقتی یک آتش برای آدم، همه چی را برای خودش، برای همین نفس پایینی مادی، پیچ و پیچش میخواهد و همینجور امکانات و فرصت و این زندگی دنیا و نعمتها را همه را میسوزاند توی این آتیش خودش. بروز برزخیش میشود همان جهنم. عمرش را سوزاند، مالش را سوزاند، بچهاش را سوزاند، تحصیلاتش را، همه برای خود این نفس کثیف دنیایی پایینش.
حالا من اگر انتقام گرفتم، انتقام شخصی و نفسانی چیست؟ همین است دیگر. این آتش است. بالا میگیرد. انتقام بگیر. اینجا اگر من انتقام نگرفتم، چیکار کردم؟ این آتش را خاموش کردم. با آب رحمت ریختم روی آتش. حالا ما توی بهشت هم خنکی داریم دیگر. آب یخ داریم، فالوده داریم، خنکی. آن خنکی آنجا با خنکی اینجا فرق میکند دیگر. آنجا خنکی حقیقیه و تجلی اسماء و صفات. خنکای بهشت مظهر اسم عفو خداست. اسم عفو به خدا میشود خنکی بهشت.
حالا خود عفو، ذیل رحمت خداست. اسم عفو ذیل اسم رحیم. اسم رحیم یکی از جلوههایش میشود عفو. خدا خب آنجا مثلاً آدم یک آب خنک تگری میخورد، این جگرش خنک میشود. آن خنکی جلوه چیست؟ خنکی جلوه اسم عفو خداست. عفو خدا را کجا جلوه دادی؟ وقتی که عفو کردی اینجا. آتش را خاموشش میکنی. جلوه برزخیش چی میشود؟ خنکی میشود. یک فالوده تگری. یک نوشابه تگری. هرچی میخواهی اسمش را بگذاری. توی برزخ یک چیزی، یک شراب خنکی که همه وجودت را خنک بکند. آن اولی هم که کسی وارد عالم برزخ میشود، هم تشنه است، هم خسته است. یک خنکی میخواهد که آروم بشود. آن عفوی که کردی، گذشتی که کردی. خیلی جاها بود میتونستی انتقام بگیری، کاری بکنی، برخوردی بکنی، نکردی، ندید گرفتی، گذشت. اینها همش میشود «یخ یخ در بهشت». یخ در بهشت که میگویند این است. اسم عفو.
فرمود: «خنکترین چیز چیست؟» این حکمت مثلاً امام صادق فرمودند که «أرادَ أَنْ یَعْلَمَ ما بَلَغَ مِنَ الْحِکْمَةِ»؛ میخواست ببیند این بچه به چه جایی از حکمت رسیده و میریزد بیرون. این حکمت. حکمت همین است دیگر. حکمت جمع بین ظاهر و باطن. حکمت آدم هم ظاهر را ببیند هم باطن را ببیند. حکیم کسی است که باطن در ظاهر میبیند، ظاهر را در باطن. این را میگویند حکیم. این است. اگر ظاهر را میبیند پشتش باطنش هم. این خنکی عفو خداست. حالا البته عفو خدا اینجا شامل همه شده. اینجا هم عفو است دیگر. مظهر اسم افراد بردن و سلام. که آنجا هم اسم عفو جلوه کرد، از آتش نجات داد. حضرت ابراهیم را بردن، «وَسَلَامًا» شد، خنک شد. این خنکی مظهر اسم عفو است. برای مؤمن و کافر و اینها همه توی دنیا بوده. توی برزخ که دیگر جایگاه حقیقی است. بر اساس صلاحیت همه جلوهها برای کسی که مظهر عفو شده. هر چقدر مظهر عفو شد و عفو از خودش نشان داده، لیاقت نشان داده نسبت به از این بهره دارد. این خنکی آنجا نصیبش میشود.
هرچی عفو بیشتر، خب آنجا آقا، خنکی اینقدر نیست که یخ کنی دیگر. زیاد از حد خنک بشود نه. آنجا دیگر مثل این دنیا نیست که چون دنیا عالم محدودیت است. اینجا در واقع ما هیچ یخ زیادی نداریم. اینجا وضعیت ما جوری است که آن دیگر شده برای ما زیادی، یعنی از محدودیت ماست. الان شما در قطب که باشید، آنجا همیشه یخ. خب این یخی که در قطب است، سرد است. برای من آن یخی که در قطب و آب سرد، اگر مثلاً درجه منفی چند درجه و اینها آسیب میبیند، حتی ممکن است آدم جان بدهد و اینها. آن یخ و آن فضا، آن حوضچه یخی را شما بردار بیار الان توی این دمای ۵۰ و خردهای درجه اهواز، ۵۵ درجه. مردم میریزند توی آن یخ و چه کیف و حالی هم که نمیکنند. مشکل از یخ بود یا مشکل از محدودیت من بود؟ مشکلات محدودیت من بود. من همان آدم اگر توی اهواز باشم، همان یخ قطب برای من گواراترین چیز است، ولی وقتی که توی قطبم، همان یخ برایم اذیت و آزار و همینطور دماست.
پس ما خود سرما، خود گرما، خودش که بدی و خوبی نیست. خودش فینفسه چیزی نیست. من هستم که وضعیتم مهم است. حالا بنده چند روزی مریض بودم توی این هوایی که همه کولر مثلاً استفاده میکنند، برایشان خیلی مطبوع و خوب است. یک ذره باد کولر به ما میخورد ما اصلاً همش بدنمان توی هم میرفت. اصلاً یک پدری از مادر درآورد. باد کولر هم نمیخواهم. همینجور باد معمولی میآمد. چقدر ما به خودمان یک چند روزی تاب آوردیم؟ توی خودمان بودیم. پدری از ما در آمد. کفاره گناهانمان به ما داد توی این دنیا. خب این باد که نعمت بود، کولر هم که نعمت است، آن هم که خنک است، مشکل از این نبود. مشکل از من بود. حالا اگر ما آنور هرچی سردتر بشود، نه، چون آنجا سرمایش اولاً عین رحمت است. اینجا ممکن است یک سرمایی باشد که دیگر عذاب باشد، مثل میوه یخ میزند مثلاً سر درختیها یخ. آنجا هرچی که هست رحمت. هر چقدر انسان بیشتر مستحق رحمت باشد، بیشتر آنجا سرمای بیشتری میبیند در آن جایی که آن سرمای رحمت و لطف است. در جایی که سرما رحمت و لطف است. یک جایی هم گرما رحمت و لطف است. آنجا گرمایی بیشتر. مثلاً توی رابطهها، توی رابطه سرما خوب نیست، گرما خوب است. توی رابطهها گرماشو میبینیم. توی آن چیزی که دارد میخورد. توی آن شربت بهشتی. آنجا سرمایش خوب است چون چایی اگر باشد، فالوده خنکتر بهتر.
خلاصه، اینها آن خنکاهای بهشت میشوند مظهر اسم عفو. که هر چقدر از خودمان نشان بدهیم، آن طرف بهره از اسم عفو داریم. انشاءالله. یک روایتی از پیامبر اکرم بخوانم. فرمود که سه تا چیزی که اگر من قسم میخورم به کسی که جانم در دست اوست، اگر اهل قسم بودم برایش قسم میخوردم برای این سه تا چیز. آن هم یکیش این است که «هیچ مالی از صدقه کم نمیشود.» صدقه موجب کاستی نیست. اگر میشد قسم میخورد که هیچی کم نمیشود. «وَلا عَفَا رَجُلٌ مظلمةٌ»؛ هیچ آدمی از یک مظلمهای که به او شده، ظلمی که شده عفو نمیکند. غرضش، قصدش هم بخواهد خدا باشد. «یَبْتَغِی بِهَا وَجْهَ اللَّهِ»؛ به خاطر خدا بگذرد. «اِلّا زَادَهُ اللَّهُ بِهَا عِزّاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ»؛ اگر گذشتی، خدا بهت در قیامت عزت میدهد. اگر میشد، قسم میخورد. و سومیش هم این است که «هیچ کسی باب سؤال را برای خودش باز نمیکند.» درخواست از این، رو زدن به این، حالا هم چه گدایی باشد، چه بین آنها رو انداختن، آقا اینجا واسطه شد و این وام را بگیرم، آنجا فلان، اینجا ضامن شد. «اِلا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ بَابَ فَقْرٍ»؛ اگر این کار را بکند، خدا در فقر را به رویش باز میکند. در سؤال از این نوع، درخواست از این نوع اگر باز کنی، در فقر. اگر میشد برای این سه تا من قسم میخوردم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه پنجاه و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه پنجاه و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...