‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث دلالت را تمام کردیم و به بحث حجیت میرسیم. کتاب نکتهای پیرامون این بود که ما در سه حوزه میخواهیم بحث بکنیم؛ در صفحه هفتاد و چهار: یکی دلالت دلیل شرعی، یکی حجیت آن دلالت، و دیگری صدور دلیل از شارع. دلالت دلیل شرعی را حالا میخواهیم در مورد حجیت این دلالت بحث بکنیم و اینکه باید به آن تکیه داشت یا نه.
دلیل یا دلیل شرعی است یا دلیل عقلی. دلیل شرعی خودش اقسامی دارد و یکی از آنها دلیل شرعی لفظی است و یکی دلیل شرعی غیر لفظی. در خود دلیل شرعی لفظی هم ما دو تا بحث داریم: یکی حجیت و یکی اثبات. پس مباحث الان برای ما مشخص است: دلیل شرعی لفظی. اگر خودمان خدمت معصوم برسیم، بله. اگر نقل شود از رفتار معصوم، نقلش برای ما لفظی است؛ برای آن ناقل غیر لفظی است. بله، با لفظ به ما رسیده. البته اختلافنظر نیست که بگویند آقا! این اگر اثبات شد، شما هم غیرلفظی. ما در بحث «عدم الردع»، که بحثی است در حلقات بعدی به آن میرسیم، سیره متشرعه و ارتكازات را دلیل شرعی غیر لفظی گرفتهاند که آنجا دلیل هست، ولی لفظی نیست. برای ما لفظی حساب میشود؛ با لفظ به ما رسیده دیگر، ما که مستقیم ارتباط نداریم، مگر کسی خدمت معصوم باشد. آن هم برای خودش حجت میشود، یعنی بداند که محضر ولیعصر (عج) است. و حضرت الان مثلاً حضرت مرعشی میفرمایند که: «ما از این فضولات به دوریم، قلیان نمیخواهیم.» آقای مرعشی چه میفهمند؟ نسبت امساکیه میفهمند؟ از این آلیاژ در درجه شدیده یا غیر شدیده؟ برای ما چیست؟ قلیان، موبایل به دلیل اصل برائت. برای آیتالله مرعشی نجفی چطور است؟ اقلش کراهت است برای ایشان، به چه دلیل؟ ولی مثلاً حضرت خیار در غیر فصل درآوردن، دارند میل میفرمایند. او کشف میکند که میوه در غیر فصل خوردنش اشکالی ندارد. یا مثلاً در مورد خیار، شاید یک مزیتی باشد: خیار با پنیر. نه، حضرت شب دارند پنیر میخورند، خیار هم با آن میخورند. خب این غیر لفظی است دیگر برای شخص او. اینها همه موید است. برای ما چطور؟ لفظی است. برای ما حجت هم نیست. تشرفات اگر از سنخ قطعیات باشد، برای آن کسی که قطع دارد که حضرت را دیده و حضرت این کار را کرده، از باب قطع است، برای ما حجت نیست. دلیلی دارد، بعداً به آن میرسیم.
الان بابا! اگر ضرر متنابه باشد که عقلاء به ما هم عقلاً در او ضرری ببینند و موجب مفسده باشد، از باب قاعده «لا ضرر» حرام است. من خودم که میبینم، من عاقل نیستم ولی از عقلا. فارسی است. دلیل شرعی. حالا جالب است که در اینهایی که گاهی واسه آدم بدیهی است، گاهی یک عده مناقشه میکنند. یکی از اساتید، ایشان در درس قاعده "لا ضرر" بودیم اگر اشتباه نکنم، "رسائل" میخواندیم، گفت: کی گفته که سیگار به خاطر ضرر حرام است و این حرفها و فلان و اینها؟ ضرر داریم تا ضرر. این مقدار ضرر برایشان مثال است، چون آن درسی که میرفتیم، سه طبقه میرفتیم بالا. همین اینجا نشستنتان هم ضرر دارد. زمین نشستن ضرر دارد. در گرما درس خواندن ضرر دارد. آفتاب بهتان میخورد ضرر دارد. سیگار که باقالی دشت است، از چه جنس مغالطهای است؟ یا مغالطه هست یا نیست؟ مغالطه که هست، علتی فکر کنم هست. علت جعلی چیست؟ لفظی هست، بله. ضرری را تمثیل بگیریم ازش برای این دلیل شرعی.
پس ما چند تا بحث داریم: دلیل شرعی لفظی در حجیت، ظهور دلیل شرعی لفظی در اثبات صدور، دلیل شرعی غیر لفظی، دلیل عقلی. این بحثها در مباحث ادله محرزه که تمام میشود، بعد میرویم وارد بحث اصول عملیه میشویم. پس از ادله محرزه چند تا بحث را، وقتی مواجه میشویم با دلیل شرعی، مهم نیست که ما او را تفسیر کنیم به نسبت مدلول تصوری لغویاش فقط، بلکه تفسیرش میکنیم و بلکه باید تفسیرش بکنیم. مهم این است که تفسیرش بکنیم به نسبت به مدلول تصدیقیاش، برای اینکه بفهمیم شارع به وسیله آن، چه چیزی را اراده کرده است. و خیلی وقتها ملاحظه میکنیم که لفظ صلاحیت دارد برای دلالات لغوی و عرفی متعدد. پس چگونه میتوانیم مراد متکلم را از آن تعیین کنیم؟
ما با دلیل شرعی که مواجه میشویم، این دلیل شرعی، این دلیل ما باز میکنیم، میفرمایند که: «المومن ینام علی یمینه مستقبل القبله.» مؤمن بر سمت راستش میخوابد، به سمت قبله. چرا همین آخرش میگوید؟ و در این هم، دلایل روایات متعددی است که دیگر مجاز نیست. عرض کنم که: «والمومن ینام علی یمینه مستقبل القبله.» مؤمن به سمت راستش میخوابد به طرف قبله. الان این عبارت دلیل شرعی است. دلیل شرعی لفظی هم هست. ازش چی فهمیده میشود؟ نسبت ارسالیهای برای خوابیدن سمت راست و به سمت قبله. یعنی صورت به سمت قبله باشد، بدن به سمت راست. منطوق ارسالیهای دارد. نسبت ارسالیهاش در همین تعبیر «مؤمن» است. در سیاقش بحث سیاق امروز. مؤمن این کار را میکند. یعنی آن وصف مؤمنیتش است که باعث میشود این کار را بکند. یعنی مطلوبیت دارد، از لوازم ایمان. کسی میخواهد مؤمن باشد، باید این کار را بکند، اهل این کار باشد. نسبت ارسالیهای دیگر. یعنی میگوید: «مؤمنی! این کار را بکن.» مؤمن، بعد از جمله خبری هم میتواند دلالت بر امر یا استحباب باشد. سیاق ملاک است، در حلقات بعدی به آن میرسیم. اینجا ما مدلول تصوری داریم و یک مدلول تصدیقی. اتفاقاً مثالش خیلی خوب است برای همین بحث تصدیقی ما. مدلول تصوری چیست؟ مؤمن اینجوری، مؤمن اینگونه میخوابد. ولی ما در دلیل شرعی فقط نمیخواهیم کشف بکنیم تصوری را. به درد ما نمیخورد. از این الفاظ، معانی به ذهن میآید. ما میخواهیم اراده متکلم را کشف بکنیم. برای چه متکلم دارد این حرف را میزند؟ برای چه شارع دارد این را میفرماید؟ غرض او چیست؟ چه میخواهد بگوید با این عبارت؟ همین که عرض کردیم، میشود استحبابش، مطلوبیتش. مطلوبیت در عبارت نیامده است. ما با چی میفهمیم؟ با دلالت تصدیقی. یعنی حال متکلم به ما میفهماند. غرض، این سیاق، این نحوه حرف زدن. نحوه حرف زدن برای ایجاد شوق. میخواهد ایجاد شوق بکند. میخواهد بحث ایجاد کند، نسبت ارسالیهای داشته باشد نسبت به این کار.
نمیشود دلالت تصدیقی ما. پس در دلیل شرعی مدلول تصدیقی کار دارد. میخواهیم ببینیم مراد متکلم چیست. اینجا با دو تا چیز، از دو تا چیز کمک میگیریم. از دو تا ظهور استعانت به دو تا ظهور میکند. یکیش ظهور لفظ در مرحله دلالت تصوری در معنای معین. یعنی اول شما میآیید ببینید که این لفظ در مرحله دلالت تصوریاش چه ظهوری دارد، چه معنایی دارد. «ینام» یعنی چی؟ «مُستَقبَل» ظاهر شدن؟ نه، لفظ ظاهر بشود! نه، ظهور یعنی این لفظ ظهور در این دارد، یعنی ازش این برمیآید. خودش دارد. ظهور یعنی اونی که ابتدای امر از این به ذهن میآید، از خواندن معنا در معنا تبادر. حالا یک چیزی شبیه تبادر میشود. ما یک ظهور داریم، یک نص داریم. نص، ظهور است، اجمال است. نص وقتی است که شما چیزی را میخوانید، برداشتی ازش میکنید و هیچ احتمال دیگری نمیرود؛ صددرصدی. ظهور وقتی است که چیزی را میخوانید، برداشتی میشود، احتمال دیگری هم میرود، ولی اعتنا بهش میشود. اجمال وقتی است که چیزی را میخوانید، چند تا برداشت همزمان با هم میآید؛ هیچکدام متعین نیست. همه برداشت میکنند. بله، هر کسی با متن مواجه بشود. از این، یک امامزاده رفته بودیم، تهران، همین جایی که سلحشور را دفن کردند، دقیقاً جایی که رفته بودم، بغل جایی بود که بدنشان آنجا دفن شد. پله میخورد میرود پایین، یک نهر آب بود. دارد میرود. بالای نهر آب نوشته بود که: «آشامیدنی است.» بعد ما بچههای دانشجو بودیم. گفتیم: «این حتماً یک وجهی دارد، امامزاده است مثلاً، تبرک، یک چیزی است.» زده: «آب آشامیدنی است.» ظهور در این دارد که از این آب بخورید دیگر. نص نیست در خوردن و مزیت دارد خوردن. ظهور در این دارد که این آب مثلاً یک چیز خوبی است. رفتیم و خوردیم و دیدیم مزه نفت و بنزین و گازوئیل و همه چیز. بعد دیدیم که یک «غیر» داشته که یک نامسلمونی «غیر» کنده بوده. آب، «غیراشامیدنی» است. «غیرش» را کنده بوده. از دور اصلاً خوانده نمیشد این «غیر». یک برچسبی بوده. آب آشامیدنی است. حالا آن آب «غیراشامیدنی»، ظهور دقیقاً برعکسش است دیگر. ظهور در این دارد که این یک خطری دارد، یک مفسدهای دارد، نباید ازش خورد. دقیقاً یک کلمه کار برعکس میکند. نه، به فاصله کمی. خیلی درشت بود. کلمه جمله خیلی درشت بود. فاصله اندک تویش به چشم نمیآمد. وقتی خوردیم، تعجب کردیم که برای چی زده: «آشامیدنی»؟ ظهور این لفظ، ظهور در این دارد در مرحله دلالت تصوری. اول «آشامیدنی»، ازش این برداشت میشود که یعنی آب شرب، یعنی آبی که برای بدن ضرر ندارد.
این در مرحله دلالت تصوری است. در مرحله دلالت تصدیقی شما میگویید که این متکلم غرضی دارد از اینکه اینجا زده این آب آشامیدنی است. در محل دلالت تصدیقی، غرضش این است که حتماً دوست دارد که همه بخورند از این آب. علت تصدیقیاش برعکسش این است که این آب «غیراشامیدنی» است. علت تصوری چیست؟ این آب با ساختار بدن تناسب ندارد، و اینها همیشه پای چی است؟ وسط متکلم. اراده متکلم. متکلم ارادهای داشته از اینکه این را دارد میگوید. ارادهاش این است که میخواهد کسی سمت این آب نیاید، از این آب مصرف نکند.
پس دلالت، دوباره برای بار بیستم: دلالت تصوری در حیطه وضع؛ دلالت تصدیقی در حیطه حال متکلم. چندین بار گفتیم. بله که آن هم اصل با جدی بودن است. اگر که آب آشام یعنی یک امری است، تو اما اگر آب غیر آشامیدنی باشد، این یک وزن است. ولی نسبت ارسالیه تویش هست، امر تویش نیست ولی نسبت ارسالی است. این آب آشامیدنی است. دارید ایجاد شوق میکنید به سمت آشامیدن این آب، ولو الزام تویش نباشد. نه، اگر جایی باشد که آب نیست، مردم دربدر دنبال آب میگردند، زده این آب آشامیدنی است. معنای ظهور در این مرحله که این معنا، اسْرع و انْسِباقاً به تصور انسان است. ظهور، فنون ظهور چیست؟ این است. یعنی انسباقش سریعتر است. انسباق، سبقت گرفتن، یک جوری شبیه تبادر است. زودتر از همه این معنا به ذهن میآید. این میشود ظهور. موقعی که آدم این لفظ را از دیگری میشنود، این لفظ را میشنود، معنایی از سایر معانی زودتر به ذهن بیاید، این میشود ظهور. شما لفظ آب را که میشنوید، به خیلی چیزها آب گفته میشود، ولی یک معنا برای شما زودتر در ذهن میآید. حالا بحث انصراف و اینها را بعداً در حلقات بعدی به آن میرسیم که آن هم دخالت دارد. ولی عرف وقتی یک کلمهای را میشنود، اول یک معنایی میآید، بعد معانی دیگری هم مثلاً کنارش. آنها به ذهن نمیآید. آنها مثلاً ده درصدی، بیست درصدی، هشتاد درصدیش مثلاً یک معناست. این میشود ظهور. مثلاً الان بنده با آقای دکتر بگویم که: «آقای دکتر! شب با خانواده منزل ما تشریف بیاورید، در خدمت باشیم.» ظهور در چی دارد؟ نه، در شام و میهمانی. حالا وقتی تشریف آوردید، خیلی عذر میخواهم، نفری یک دونه تشت با یک دستمال بدهیم خدمتتان. در خدمتیم. این بعد شما بگویید که: «آقا! یعنی چی؟ شما ما را دعوت کردید.» میگویم: «من چی گفته بودم خدمت شما؟ عرض من چی بود؟ گفتم: شب با خانواده تشریف بیاورید، در خدمت باشیم. درخدمتیم دیگر. اینجوری هم در خدمتیم.» خب اینجا شما متکلم را یقه میکنید. یعنی با ظهور مؤاخذهاش میکنید. میگویید: «مرد حسابی! این کلام ظهور در این دارد که تو میخواهی از ما پذیرایی کنی، نه بیگاری بکشی. دعوتش میکنی. اگر میخواهی کار بکشی، باید استخدام کنی، باید پول بدهی، قرارداد ببندی.» «تشریف بیاورید در خدمت باشیم.» سیاق. لحن گفتن هم باشد. سیاق، شما را دعوت کرده است. اینطوری سیاق اینجا در نظر، ظهور. میگویند: «آقا! این جمله ظهور در چی دارد؟» ظهور در پذیرایی، میهمانی، دعوت برای میهمانی. کسی بخواهد دعوت بکند کسی را برای مشاوره، اینجور دعوت نمیکند. دعوت بکنیم برای دعوا، اینجور دعوت نمیکند. دو سه نفر از بچهها شما. احسنت! اصلاً دیگر بحث سیاق را قشنگ جا انداختی، چون ما بحث سیاق اینجا داریم. ظهور یعنی در مرحله دلالت تصوری یک معنا. الان شما در محل دلالت تصوری اصلاً به نفس به حال متکلم کاری ندارید. در دلالت تصوری که این الفاظ چه معنایی دارد، اونی که اول از همه در ذهن شما آمد، میشود ظهور. اینها یعنی چی؟ کسی یکی بگوید مثلاً اینجوری، اینجوری بشو، اینجوری بشود، اینجوری باش، اینجوری کن. این یعنی چی؟ بچهها سؤال میکنند. میگوید: «بابا! مثلاً اگر کسی به فیلم چی بود؟» بچه میگوید که: «بابا! یکی به یکی بگوید چقدر گلی، یعنی چی؟» گفت: «خب بابا، خیلی چیز خوبیه.» ولی فقط همین را گفت. گفت: «آره بابا، خیلی.» گفت که: «تو چقدر گلی. حرف خوبی بهت زده.» گفت: «آخ جون! چه حرف خوبی.» بعد داشت میرفت، گفت: «بابا، گل و منگل یکی است دیگر، درسته؟» غلط: منگ. تصوریش این بود. چقدر طرف رفیقش را دیده بوده. اصول را درس میدادیم. لطیفهای را تعریف میکرد. یکی به یکی یک چیزی گفت. یکی یکی را بعد تا دیدیم در گوشش، در گوشم گفت: «پارسال تو به من گفتی میمون.» گفت: «من تا دیروز میمون ندیده بودم. دیروز رفتم باغ وحش. تازه فهمیدم تو به من چی گفتی.» تصوری هیچی. تازه حالا تصوری پیدا کرد. هم دلالت تصدیقی است که تازه فهمیده که قصدش توهین بوده. اینجا هم همینطور است. یک مرحله است.
اقرب المعانی به آن لفظ میشود علت تصوری و ظهور در دلالت تصوری دومی. ظهور حال متکلم در اینکه آنی که اراده کرده، مطابق با ظهور لفظ در محل دلالت تصوری است. یعنی اول دلالت تصوری است. ظهور اولین معنایی که به ذهن میآید. بعد حال او هم نشان میدهد که او همین را میخواهد. همین این اولین معنایی که به ذهن میآید را اراده کرده. درست شد؟ یعنی اول یک معنایی میآید. گاهی کسی به شما یک چیزی میگوید، مثلاً گاهی آدم به یکی برداشت اشتباهی میکند. پریروز که رفتیم یک چیزی بگیریم، بعد کارت کشیده بودیم. من درست کارت کشیدم. بعد گفت: «بله حاج آقا، بیشتر نکشیدید؟» گفتم: «نه بابا، من میخواهم ببینم کمتر نکشیده باشم.» من حالا غرضم این بود که کمتر نکشیده باشم. اینجوری است. یعنی من یک لفظی را دارم میگویم و این لفظ من در دلالت تصوریاش معنایش مشخص است. آن در دلالت تصدیقی اش, این برداشت این کرده که من دنبال این هستم که بیشتر نکشیده باشم. من خودم دلالت تصدیقیام چی بوده؟ بین این دو تا میشود. حالا به شرط اینکه این مشترک نباشد. الان این حالت مشترک است. یعنی اینی که طرف میپرسد، مشترک بین اینکه میخواهد کمتر نکشیده باشد یا بیشتر نکشیده باشد. اینجا که بحثش فرق میکند. اینجا قرینه میخواهد. ولی یک وقت است که ظهور دارد، چون ظهور ندارد، مجمل است. وقتی بین دو تا باشد، مجمل است، هم این پنجاه درصد، هم آن پنجاه درصد. ولی اگر هشتاد، بیست باشد، یعنی من میگویم که آقا خوب چک کنید، یک وقت ما مدیونتان نشده باشیم. این را که میگویم، یعنی ظهور در چی دارد؟ ظهور در اینکه من کمتر نکشیده باشم. ولی یک بیست درصدی هم احتمال میدهد که نکند من میخواهم که دنبال این هستم که چی؟ بیشتر نکشیده باشد.
تصورش که حل است. در دلالت تصدیقیاش میخواهد بگوید که میخواهد کشف بکند که این مطابقت دارد حالش با همین که دارد میگوید یا مطابقت ندارد. دارد میگوید، تعارف میکند. تعارف خیلی وقتها این شکلی است دیگر. از کلام او چیزی فهمیده میشود، ولی در دلالت تصدیقی، غرض او و حال متکلم این را نمیرساند. «بیارم براتون؟» «بفرمایید.» «بفرمایید، تو.» خب این الان دلالت تصوری دارد یا ندارد؟ مطابقت دارد. علت تصوری، علت تصورش ظهور در پذیرایی و میهمانی دارد. علت تصدیقی اصلاً این را نمیرساند. ولی اصل در، اصل بر چیست؟ اصل بر مطابقت. یعنی وقتی متکلم کلامی را گفت و دلالت تصوری داشت، اصل بر این است که تصدیقیاش هم مطابقت دارد، مگر اینکه قرینهای و سیاقی به نحوی برود که نشان دهد مطابقت نمیکند. میگوید: «آقا، ما ولایت فقیه را نمیدانم چی چی میدانیم و مایه افتخار ماست و ستون خیمه این نظام و فلان و اینها.» دلالت تصوری دارد. تصدیقی هم اصل بر مطابقت. بعد خورد خورد که میرود، میبیند که نه، این اصلاً الفاظ گفته میشود و هیچ ربطی با آن حال ندارد. و این کشف نفاق میشود، کشف اینکه چیزی میگوید و چیز دیگری اراده میکند.
پس ظهور حال متکلم در اینکه آنی که اراده کرده، مطابق با ظهور لفظ در مرحله دلالت تصوری است. یعنی اراده کرده اقرب المعانی به لفظ را. او هم همین را اراده کرده است. همان زودترین معانی که به ذهن میآید را اراده کرده است. این همان چیزی است که به آن میگویند ظهور تطابق بین مقام اثبات و مقام ثبوت، ثبوت. و در علم اصول تقریر شده که ظهور حال متکلم در اراده اقرب معانی به لفظ حجت است. یعنی شما میتوانید او را مؤاخذه بکنید. بله، احتجاج با آن میشود. حجت است. یعنی هم منجزیت دارد، هم معذریت دارد. از جانب مولا به عبد، منجزیت و معذریت. یعنی اگر مولا چیزی را گفت و ظهور در معنایی داشت و در دلالت تصدیقی هم همین ظهور را داشت، شما اگر عمل نکردید، او میتواند شما را مؤاخذه کند. شما عمل کردید، ولی او غرضش چیز دیگری بود. از این چی میفهمند مردم؟
یکی از رفقا رفته بود گلاب بخرد. زنگ زد، کلی، یک ربع توضیحات داد که یک همچین گلابی و همچین عرقیاتی، و ما رفتیم پیدا کردیم در کاشان و فلان و اینها. «سه کیلو از این گلاب برای ما بخر. از آن عرقیات هم هر کدام یک کیلو.» گفت: «اگر باز هم کسی دیگر خواست، به ما خبر بده.» بعد طرف پیام دادم که: «بیزحمت گلاب، عرق بیدمشک هم بگیرید، از هر کدام یک کیلو.» بعد ایشان آمده بود، همه آن قبلیها را، همه را یک کیلو آورده بود. «خودت پیام دادی بعدش گفتی که از همه یک کیلو.» بخش دومش بود. گفت: «نه، این ظهور در این داشت که تو اینهایی که قبلیها را با آن، آره، نظرت عوض شده، همه را یک کاسه کردی، گفتی یک کیلو.» ظهور دارد. این دیگر معذریت دارد از طرف ما. مولا نیستیم، ولی معذرت از طرف ما. اگر حالا این قید دوم را نزده بودیم، آن سه کیلو را گفته بودیم، از طرف ما این منجز بود. یعنی این لفظ ظهوری دارد در دلالت تصوری. آها، بله. و من منجزیت داشتم. بله. و حال متکلم همین است که همین معنا را اراده کرده. حال متکلم میرساند که همان اقرب المعانی را اراده کرده.
حجت، «منم حجت.» معنای حجیت ظهور این است که آن را میشود اساسی قرار داد برای تفسیر دلیل لفظی بر پرتو آن. پس ما فرض میگیریم دائماً که متکلم اراده کرده معنای اقرب به لفظ را در نظام لغوی به عنوان اخذ به ظهور حالش. ما با چی آن را اخذ میکنیم؟ به ظهور حالش. حال میفهمد دارد چی میگوید. به همان اولین معنایی هم که به ذهنش میآید اراده کرده صحبت بکنی که الفاظ معانی دیگری، مثل همان واژه «یارو» برای شهرستانی. خب شما در فلان شهرستان که میگویی «یارو»، اینها همه ناراحت میشوند از دست شما. چرا؟ چون اینها از «یارو»، زن بدکاره میفهمند. و برداشتشان چیست؟ میگویند: اولاً او میداند معنا را که دارد میگوید و میدانی که از این لفظ، اولین معنایی که به ذهن میآید این است. لذا ناراحت میشوند از دست شما. یعنی اصل را بر چی میگذارند؟ همه هم میداند که این لفظ در تصورش برای چه معنایی است و هم اراده کرده همان معنایی که زودتر از همه به ذهن میآید. برای همین اطلاق میشود بر حجیت ظهور اسم «اصالت ظهور»، چون این اصالت ظهور، ظهور را به عنوان اصل قرار میدهد برای تفسیر دلیل لفظی. در پرتو این ما میتوانیم بفهمیم برای چی اهتمام کردیم. اهتمام داشتیم در بحث سابق به تحدید لغوی که اقرب برای کلمه است و معنای ظاهر برای آن به موجب نظام لغوی عام و اینکه مهم هنگام تفسیر دلیل لفظی، اکتشاف آنی است که متکلم به لفظ از معنا اراده کرده است، یعنی مهم این است که او چی اراده کرده است. ولی ما در بحثهای قبلی خود دلالت را هم با آن کار داشتیم. هر لفظ وضعی دارد برای معنایی و در دلالت تصوری این معنا زودتر از همه به ذهن میآید. ما با آنها هم کار داریم. ولی الان میگوییم هم آن، هم مهمتر از آن چیست؟ دلالت تصدیقی. آنی که اصل دلالت تصدیقی نه آن معنا که اقرب به آن است در لغت. پس ما درک میکنیم در پرتو اصالت ظهور، اینکه این ارتباط، ارتباط محکم و جدی است بین اکتشاف مراد متکلم و تحدید مدلول لغوی اقرب به کلمه.
ما حالمون مشخص میکند که این الان این عبارت هم میتواند توهین باشد، هم میتواند ابراز لطف باشد. یعنی شما میهمانی آمده برایتان. بعد مثلاً پرواز دارد یک ساعت دیگر، باید برود فرودگاه. شما ساعت را نگاه میکنید، میگویید: «یک وقت دیرتان نشود!» خب این «دیرتان نشود» هم ظهور در «زودتر برو خلاص شویم» دارد، هم ظهور در این دارد که «جا نمانی، من دارم محبت میکنم». واقعاً آدم مهربانی است و با همه جان و دل مایه گذاشته در این پذیرایی. از رفتن شما هم ناراحت میشود، مینشیند گریه میکند. اینجا دیگر حال متکلم نمیگذارد آن یکی معنا اصلاً به ذهن شما بیاید. یعنی آنجا اینجا آنی که ملاک است چیست؟ همان مراد متکلم، حال متکلم است. در دلالت تصدیقی، لفظ خودش دو تا معنا دارد در دلالت تصوری، ولی آنی که نمیگذارد، یعنی اونی که کنترل میکند دلالت تصوری را چیست؟ حال متکلم. این است که به شما میگوید کدام معنا به ذهنت بیاید و کدام معنا به ذهنت نیاید. فقط تصدیقی دیگر. حالا شما یک لطفی بکنید، «عجب آدم ...» بعد یک جوری اذیتت میکنم، باز شما برمیگردی میگویی: «عجب!» اینجا فقط حال شما، بله، دیگر به کار من هم قبل از حال شما تأثیر ندارد. نه، الان از لفظ من شما برداشتی که دارید میکنید، بحث سر این است. از این لفظ من برداشتی میکنی از این «عجب آدمی هستید»، یکیش توهین فهمیده میشود، یک دیگر استعجاب است. توهین است. از کجایش فهمیده میشود؟ از حال من. حال من در ازای کار شما یک حالتی به شما در قبال این کار، بله. بوی توبیخ و ناراحتی اینها دارد، به خاطر اینکه از حالت ظهور حکم میکند به اینکه مراد متکلم از لفظ، همان خود مدلول لغوی اقرب یعنی معنای ظاهر از لفظ که در لغت ظاهر است. پس برای اینکه بفهمیم مراد متکلم چیست، باید بفهمیم معنایی که به لفظ، اقرب لغتاً چیست. تا حکم کنیم که معنای مراد متکلم وقتی یک لفظی آورده است. شما اول میبینید که این لفظ چه معنایی دارد. «رهبر انقلاب چند تا دولت فِرتی...» شما برای اینکه مراد متکلم را بفهمید، الان نیاز به چی دارید؟ درست است که آنی که حکم میکند آخر مراد متکلم است، ولی اصلاً برای اینکه اول مراد متکلم را بفهمید، باید بروید ببینید که لغت برای چی وضع شده است. مسخره کرده ایشان. چون مسخره کردن با چی کشف کردید؟ با معنای لغت. یعنی این لغت، اولین معنایی که ازش به ذهن میآید این است. حال متکلم هم ظهور در این دارد که او همان اولین معنا را قصد کرده. بعد میگوییم که: «پس منظورش این بوده، قصدش این بوده.» فرمودین، خیلی مباحث، مباحث مهمی است. سخت نیست ولی مهم است. مهم، خیلی مهم است.
دلیل بر حجیت ظهور از دو مقدمه تشکیل شده است: یکی اینکه صحابه و اصحاب ائمه سیرهشان قائم بوده بر عمل به ظواهر کتاب و سنت. خب ظهور حجت است. بله. چرا؟ چون خود اصحاب ائمه ظواهر قرآن را هرچه میگرفتند، عمل میکردند. ظواهر روایات را هرچه میگرفتند، عمل میکردند. کلام معصوم را با آن مواجه میشدند. کلام در آنچه که ظهور داشته، همان عمل میکردند. همان را میگرفتند، اخذ میکردند. آن ظهور را اساسی قرار میدادند برای فهم کتاب و سنت. همانگونه که از جهت تاریخی واضح است از عمل و دیونشان، یعنی سیرهشان. دوم اینکه این سیره بر مرعا و مسمع معصومین بوده است. معصومین میدیدند اینها ظهور را میگیرند و به آن عمل میکنند. خب اینجا تقریر معصوم است. معصوم اگر مخالف این کار بوده، باید چیکار میکرده؟ ابراز میکرده. وقتی ابراز نکردی، یعنی موافق بوده. پس از موافقت معصوم در برابر این سیره، کشف میکنیم که معصوم این سیره را حجت میداند. پس ظهور حجت است. روشن و اعتراض نکردند بر آن به چیزی. و این دلالت میکند بر صحت شرعی آن. وگرنه رد میکردند. حضرت یک کلام میفرماید. یا طرف آیه قرآن خوانده بوده، یک چیزی فهمیده بوده از ظاهرش. «ظهور کردی. تو چرا از این ظهور، ظهورش را گرفتی؟» رد نمیکردند. نهی نمیکردند. همان کلامی که داشتند، طرف همان که میشنیده، رفت و عمل میکرده. تا میشنیده، همان کلمات اقرب المعانی که به ذهن داشته را میگرفته. «تو چرا اقرب المعانی را گرفتی؟» هیچ وقت نهی نمیکردند. قبول داشتند. پس میشود دلیل حجیت. بله. ناسخ میآید، ظهور قبلی را برمیدارد. ناسخ اشکال ندارد. او حجت است برایش همان اعتبار سابق، چون نمیداند، خبر از ناسخ ندارد. حجت بر او همان تا وقتی که ناسخ به گوشش میخورد. بسیار کم است دیگر. مناسبات خیلی کم. و به این وسیله اثبات میشود امضای شارع برای سیرهای که قائم است بر عمل به ظهور. یعنی سیره صحابه، سیره متشرعه بر این بوده که عمل به ظواهر میکردند. معصومین هم نهی از این سیره نکردند. و این دلیل میشود بر حجیت اخذ به ظهور.
شما ظهور را میگیرید، میگوید: «آقا! من ماشین خودم را وصیت میکنم بعد از مرگ من برسد به فرزند بزرگم.» «ماشین من»، «فرزند بزرگم». این ظهور در چی دارد؟ ماشین لباسشویی؟ ماشین ریشتراش؟ ماشین اسباب بازی که از بچگیام داشتم؟ یا ماشین وسیله نقلیه؟ ظهور در چی دارد؟ اگر پسر بزرگم وصیت بکند ماشین ریشتراشش برسد به فرزند بزرگ. سیاق، ظهور اقرب معانی که از این به ذهن میآید: «ماشینم را میدهم، وصیت میکنم ماشینم برسد.» اقرب معانی چیست؟ خب این ظهور دارد در آن. اخذ به ظهورم چیست؟ میشود کرد یا نمیشود کرد؟ ظهور حجت است. به همین ظهور میکنیم. آن بچه دیگر نمیتواند صدایش دربیاید، بگوید: «آقا! گفته ماشین بچه. ماشین چیز را میدهید، آن ماشین برود جزو ماترک، برود جزو ارث. تقسیم بکنیم ماشین لباسشویی را بدهیم به این و شارلاتانبازیها» که بعضی بلدند. مخزن بین طایفه وکلا و اینها زیاد پیدا میشود. از این کارها میکنند که خلاصه حکم را برمیگرداند. خب این معنای حجیت ظهور است شرعاً. حالا میخواهیم چند تا مثال و حالاتی بیاوریم برای تطبیق قاعده حجیت ظهور.
اولش اینکه برای لفظ در دلیل، یک معنا باشد در لغت و صلاحیت ندارد برای دلالت بر معنای دیگر در نظام لغوی و عرفی. لفظ یک معنا فقط داشته باشد. مثل «ماشین»، دیگر نباشد. ماشین لفظی بود که فقط یک معنا داشت. «یرحمکم» حالا اگر لفظی باشد که فقط یک معنا دارد. «قرآن ت...» که معنای آخر به نظام لغوی و عرفی عام. پس اگر لفظ یک معنا فقط داشت، خاتم دو معنا دارد: هم به معنای انگشتر، هم به معنای پایاندهنده. بهاییها میگویند: «چی؟ پیامبر اکرم خاتم الانبیا، یعنی چی؟ یعنی زینت انبیا، انگشتر، نگین انگشتری.» خاتم به معنای پایاندهنده نیست. یا مثلاً: «علی (ع) انا مدینه العلم و علی بابها.» «علی (ع) باب» یا «علی (ع) بِابَها.» برخی از برادران میفرمایند که: «علی (ع) بابها» یعنی «من شهر علمم و باب بزرگی دارد.» «علی (ع) بُابَها.» ما چی میگوییم؟ «علی (ع) بابهَا.» علی (ع) باشد. خب اینجاها از آن حالتهای دو وجهی است. ولی یک وقتهایی خیلی وقتها ماها کلماتی که میگوییم دو وجه ندارد، یک وجه دارد. میگوید: «آقا! من یک قرآن ...»، طرف دارد میگوید: «وصیت میکنم که قرآنم برسد به نوهام.» خب این یک معنا دارد دیگر. وقتی یک چیزی دارد، بله. اینجا قاعده عامه این است که این در این حالت اهتمام پیدا میکند که لفظ بر همان معنای تنها، آن یک معنایی که دارد، حمل شود. گفته میشود متکلم اراده کرده همان معنا را. همان یک معنا، چون متکلم با این وضع لفظ اراده کرده همیشه معنایی که برایش تعریف شده در نظام لغوی عام را. و دلیل معتبر است. در مثل این حالت دلیل صریح شمرده میشود در معنا و نصش صراحت دارد. خیلی روشن است منظور چیست.
دوم اینکه برای لفظ معانی متعدده متکافئه باشد. تکافؤ داشته باشند، در کف هم باشند، کنار هم باشند، در علاقهاش به لفظ به موجب نظام لغوی عام. مثل همین که مثال زدم. از قبیل مشترک. در این حالت ممکن نیست تعیین مراد از لفظ بر اساس آن قاعده، چون اینجا معنای اقرب به لفظ نیست، مگر اینکه سیاق به نحوی باشد. «انا مدینه العلم و علی بابها.» سیاقش باعث میشود که ظهور داشته باشد، حالت اشتراک نباشد. این ظهور در علی (ع) دارد. هرچند بیست درصد هم احتمال میدهیم آن باشد. ظهور حالت هشتاد، بیست. هشتاد درصد منظور امیرالمومنین است. احتمال اینکه منظور امیرالمومنین باشد، بیست درصد ده درصد احتمال میرود که «علی (ع) بابها» منظور چی باشد؟ درست است آن «علیون بابها» درست است ولی غیررایج. برای همین آن طرف وزنش میرود بالا و ظهور پیدا میکند. کامل مشترک، مثلاً خاتم الانبیا ظهور در این دارد که پایاندهنده انبیا است، نداریم که «انگشتر انبیا.» چون خود انگشتر هم که میگفتند خاتم، به خاطر این بوده که برجستهترین نامه را مهر میکردند. مهرشان همین انگشترشان بوده. میزده خاتم.
این پس میشود ظهور. ولی یک وقت لفظ مشترک. میگوید که: «زید عینها.» «عین زیبایی دارد.» «حسن عین خوب.» یعنی چی؟ عینش کدام است؟ طلای خوشگلی دارد؟ نقره خوشگلی دارد؟ چشم خوشگلی دارد؟ زانوی خوشگلی دارد؟ هفتاد معنا دارد دیگر. مشترک لفظی است. اینجا دیگر ما اقرب نداریم که بگوییم زودتر میآید، مگر اینکه سیاق ما را ببرد، قرینه ما را ببرد. خود لفظ مشترک در اینجا «بخشش لازم نیست اعدامش کنید.» اگر ویرگول نباشد، این مشترک است. شما نمیتوانی بگویی اقرب برای من این است. حالت اجمال. معنای اقرب پیدا نمیشود به لفظ از ناحیه لغوی، تا قاعده بر او مطابقت بکند و دلیل در این حالت مجمل میشود.
سومیش این است که لفظ معانی متعدده در لغت داشته باشد. یکیش اقرب به لفظ باشد لغویاً از سایر معانی. این میشود حالت ظهور. آن اولی چی بود؟ نص. دومی اجمال. سومی ظهور. مثالش کلمه «بحر»ی است که معنای حقیقی قریب دارد. میگوید: «البحر من...» شما بحر میشنوی، اول چی در ذهنتان میآید؟ دریا. دریا. کدام دریا؟ دریای از آب. درست. «بحر من الماء.» معنای مجازی بعید هم دارد: «البحر من العلم.» میگوید: «آقا! دریایی است ایشان.» وقتی آمر بگوید که: «اذهب الی البحر فی کل یوم.» «هر روز برو دریا.» و ما اراده میکنیم که بفهمیم متکلم چی گفته، منظورش چیست از کلمه «بحر»؟ از این دو تا معنا، هشتاد درصد منظور دریایی از آب، بیست درصدی هم میرود به سمت دریای از علم. بر ما واجب است که درس بگیریم سیاقی را که در آن کلمه بحر آمده. منظورم از سیاق چیست؟ تعریف سیاق، هرچه که اجتناف کند لفظ را در بر بگیرد. لفظی را که ما اراده کردیم فهمش را در کتابتان هست. از دوال دیگر، هر آنچه که در بر بگیرد لفظی را که ما میخواهیم بفهمیمش، از دوال دیگر. یعنی دوال دیگری که میآید این لفظ را در بر میگیرد. این یعنی سیاق. دوال یعنی دلالتکنندههای دیگری هم اطراف این لفظی که میخواهیم بفهمیمش هست. اینها میشود سیاق. ما میخواهد لفظی باشد مثل کلماتی که تشکیل میشود با لفظی که ما میخواهیم آن را بفهمیم. اینها همه یک کلام واحد را تشکیل میدهند. سیاق لفظی چیا است؟ سیاق لفظی کلماتی است که میآید با این کلمه دیگر یک کلام واحد تشکیل میدهد. یا حالی باشد. پس ما دو تا سیاق اینجا گفتیم: سیاق لفظی و سیاق حالی. سیاق حالی، ظروف و ملابسات است که احاطه به کلام دارد. نوع گفتنش، فضایی که دارد میگوید، در چه موقعیتی، در چه شرایطی، به چه مخاطبی؟ اینها همه حکایت دارد که منظورش چیست. احاطه به کلام دارد و اینجا دلالت است در موضوع. حضرت امام میگوید که: «شما داری وارد ایران میشوی، چه حسی داری؟» امام میفرماید: «هیچی.» این دلالت برای چی دارد؟ آقا سنگ بود؟! ولی شما وقتی میآیید سیاق حالی را بررسی میکنید، حال او مشخص است که منظورش این است که من بابت اینکه مردم دارند استقبالم میآیند، بابت اینکه من دارم به کشورم برمیگردم، بابت اینها خوشحالی ندارم. احتمال بزنم که هیچ حسی ندارم، ترسی ندارم از آن جور حسهایی که شما دنبالش هستی از من بپرسی. از آنها هیچکدامش را ندارم. منظور این است، نه یعنی هیچ حسی ندارم مطلقاً، با سیبزمینی العیاذ بالله یکسان است.
پس اگر ما در سایر کلماتی که وارد شده در سیاق، نیافتیم آنچه دلالت بکند برخلاف معنای ظاهر از کلمه بحر، بر ما واجب است که این کلمه را تفسیر بکنیم بر چه کدام معنایش؟ همان که اقرب است. اینجا چی است؟ اینجا درباره بحر چی است؟ درباره بحر، آب است. ما اگر قرینهای نداشتیم، سیاقی دیگری نداشتیم که کلمه بحر را از معنای آب دور بکند، بر اساس معنای لغوی که اقرب است، به خاطر تطبیق با قاعده عامهای که میگوید: «حجیت ظهور.» یعنی اصل بر همان است که در عشق ظهور دارد. و گاهی در سایر اجزای کلام چیزهایی پیدا میکنیم که این اتفاق ندارد با ظهور کلمه بحر. مثلاً میگوید: «اذهب الی البحر فی کل یوم و استمع الی حدیثه باهتمام.» «هر روز برو خدمت دریا و خوب به حرفهایش گوش بده.» اینجا «استماع حدیث» با معنای لغوی که اقرب کلمه بحر است، موافق نیست. یعنی میآید ما را از آن دور میکند، از معنای اقرب به بحر دور میکند. سیاق ما را هل میدهد به یک سمت دیگر. میگوید: «این بحر دیگر آن بحر نیست. این بحر همان بحر ده درصدی است، همان علم است.» اینجا باز دوباره، بله. صدای موجش را بشنو. صدای موج مناسب است با عالمی که شباهت دارد با عالمی که شباهت دارد به بحر از جهت گستره و وسعت علمش، فراوانی علمش. در این حالت ما خودمان را میبینیم که دوباره سؤال میکنیم که متکلم چی اراده کرده با کلمه بحر؟ آیا اراده کرده به این کلمه، بحر از علم را به استماع به حدیثش یا اراده کرده بحر از آب را و قصد نکرده به حدیث؟ اینجا معنای حقیقی را یعنی بحر حقیقی باشد، استماع حدیث مجازی باشد، یا بحر مجازی باشد، استماع حدیث حقیقی باشد؟ خب اگر اینجا استماع حدیث مجازی باشد، یعنی شما صدای موج دریا را گوش بده. اینجا دوباره ما مردد میشویم بین کلمه بحر و ظهور لغویاش از ناحیهای، و کلمه حدیث و ظهور لغویاش از ناحیه دیگر. و معنای اینکه ما مردد میشویم بین دو تا صورت، یکیش این است که صورت ذهاب از بحر از آبی که موج دارد و شنیدن به صوت موجش. و این صورتی است که اشاره میکند به آن کلمه بحر، وحی میکند، ایما میکند بهش کلمه به کلمه بحر این را واسه ما میآورد. یک صورت دیگر هم صورت رفتن به سمت عالمی است که علم زیاد دارد و شنیدن کلامش. این همان صورتی است که کلمه حدیث ما را به سمتش میآورد.
در این مجال واجب است که ما سیاق را، همه سیاق را ملاحظه بکنیم و ببینیم که کدام یک از این دو تا صورت نزدیکتر است به آن در نظام لغوی. یعنی این سیاق وقتی که القا بشود و ذهن شخصی که با این لغت زندگی میکند و با این نظام لغت اُنس دارد، به صورت صحیح وقتی برایش بیاید، آیا ذهنش میرود به سمت صورت اولی یا صورت دومی؟ اگر فهمیدیم که یکی از این دو صورت اقرب به سیاق به موجب نظام لغوی عام است و فرض میگیریم صورت دوم باشد، اینجا سیاق یک ظهوری دارد در صورت دوم و واجب است که ما کلام را تفسیر بکنیم بر اساس آن صورت ظاهره. اطلاق میشود بر کلمه حدیث در این مثال اسم قرینه. اینجا کلمه حدیث قرینه است برای ما، چون عود چیزی است که دلالت میکند بر صورت کامله. قرینه آن است که میآید سیاق را تکمیل میکند، سیاق را شکل میدهد، سیاق را به سمتی میبرد. قرینه این است. میگویم: «قمر بنی هاشم.» لفظی نیست وقتی حالیه. خوب و ابطال میکند مفعول کلمه بحر را و ظهورش را. اما وقتی که هر دو تا صورت با همدیگر میآیند در علاقهشان به سیاق، اینجا دیگر کلام مجمل میشود و اصلاً ظهوری ندارد، مجالی برای تطبیق قاعده عامه نمیماند. اگر هر دو تا پنجاه، پنجاه با همدیگر یک وزنی دارند، اینجا دیگر هیچکدام از این دو تا را برداشت نمیکنیم. «بخشش لازم نیست اعدامش کنید.» نه میبخشیم، نه اعدام میکنیم. همینجوری یک لنگه هوا وایمیایستد تا ببینیم کی. باید کلام مجمل شود که ما در روایت هم زیاد پیش میآید برایمان که یک کلامی مجمل میشود. عبارت به نحوی میشود، کلام مجمل میشود. یا سیاق قرینه به نحوی میشود که هم این ور را قشنگ برمیتابد، هم آن ور را قشنگ برمیتابد. اینجا کلام مجمل میشود. میگذاریم. یک مثال مفصل را بگوییم. این تمام شد.
قرینه را بگویم. میخواستم در درس باشد در مورد بحث روایاتی که نهی میکند از تشکیل حکومت در پیش از ظهور. قسمت اول قرینه را بگویم. بعد محسوس، کلمه حدیث را دیدهاید در این مثال قبلی؟ دیدید که این قرینه بود برای درون سیاق. قرینه متصله. قرینه وقتی متصل است به کلام، کلامی که دارد سوقش میدهد، قرینه متصل است. یا قرینه ما جای دیگر است. این میشود قرینه منفصله. روشن است. به شما میگویم که: «آقا! همسایه را احترام بگذار.» بعد خب این الان ظهورش در این است که هر نوع همسایه. اطلاق و عموم دارد. بعداً شما یک وقت دیگری خدمت شارح هستید، میفرماید که: «شما به بینماز لبخند نزن. بینماز را تحویل نگیر.» شما چی میفهمید؟ این میشود قرینه منفصلهای برای اینکه اگر همسایهات هم بینماز است. این میشود قرینه منفصله. اگر همانجا من قید زدم، اگر به خاطر سوق دادن به نماز آنجا اشکال ندارد، ولی مطلقِ اکرام یعنی روابط، روابط خوب، نزری دادن، نزری آوردن، میهمانی گرفتن، دعوت کردن، رفتوآمد، حالواحوال، چاق سلامتی. اینها مصداق اکرام است. «اکرم الجار.» «لا تکرم الف...» دست بدهم: «من بهایی هستم.» حالم که هستی. این برای از بهایی درآوردن، سمت اسلام کشاندنش. این از باب «مولفه قلوبهم»، تألیف قلوب. خب ما زکات را از باب تألیف قلوب میتوانیم بدهیم. اکرامش واجب نیست و بلکه وقتی حرام است. ولی زکات فقه. آقا! خیلی چیز پیچیدهای است. گفتی نگویند سخت، ولی چیزی نیست که به این سادگی کسی برود به عمقش برسد. خیلی ریزهکاری دارد. پنجاه سال خدا رحمت کند مرحوم تبریزی را. آقای میرباقری به من میفرمود: «خالهی ظرافت.» بله. استنباط سختتر است. یعنی هرچیزی که میروی جلو، دو تا وجه قضیه حل میشود، ده تا. بعد وقتی میبینی آن موقع دو تا فکر میکردی، الان ده تا هست. بعد میگویی این نود درصد ده تا دیگر هم دارد. آقای باقری میفرمود که هیئت فتوا مثل آقای تبریزی بودند، ایشان حاج آقای مددی. اخویهای مددی. یک به مناسبتی با هم صحبت میکردیم. با جناب میرباقری بودیم به مناسبتی. من چیزی عرض کردم. ایشان این را گفت. فرمودند که: «اخوی حاج آقای مددی، این اواخر خدمتهای تبریزی که بودند، آقای تبریزی این اواخر عمر، یک روز مددی فرموده بودند که کم کم احساس میکنم دارم مجتهد میشوم.» حالا کسی که پنجاه سال حداقل فقیه است. یک سی سالی هم هستش که مقلد دارد، این اواخر تازه میگوید: «احساس میکنم دارم...» خیلی حرف است. یعنی فقه اینجوری نیست که آدم تا رسید خیالش راحت بشود. به حد فتوا میرسد. ولی همانجایی هم که به فتو میرسد. بله. هنوز کار خودش میداند که باز در همین هم هرچی جلوتر برود، چیزهای جدیدتری کشف میکند.
قرینه متصل است، چون متصل به کلمه بحر است که مفعولش را باطل کرده و با او در یک سیاق و کلمهای و کلمهای که مفعولش باطل میشود به سبب قرینه، بهش میگویند «ذو القرینه.» از مثالهای قرینه متصل است. استثنا از عام. میگوید: «اکرم کل فقیر الا...» تخصیص متصل قرینه متصل. کلمه «کل» ظهور در همه دارد لغتاً. کلمه «فساق» منافی با اوست در عموم. وقتی که ما سیاق را درس میگیریم و میبینیم که همه را که با هم نگاه میکنیم، میبینیم این صورتی که اقتضا میکند این کلمه را، نزدیکتر است به از صورت عمومی که اقتضا دارد او را کلمه «کل». یعنی اینجا «الفُسّاق» نمیگذارد کلمه «کل» سر جایش بنشیند. تا میخواهد «کل» بیاید سر جایش، منظورم همه نیست. «فساق» را از اینها خارج کردم. درست شد؟ قرینه میشود. که منظور از «کل» نیست. ظهور «کل» را تخصیص میزند. مجالی برای موازنه بین آن دو تا نیست. به این وسیله ادات استثنا قرینه شمرده میشود در معنای عام برای سیاق. قرینه متصل هم همانی است که متصل است به کلمه دیگر. ظهورش را باطل میکند و معنای عام را بهش جهت میدهد به سیاقی که باهاش منسجم است. مثالش هم این است: «اکرم کل فقیر الا الفساق.» گاهی اتفاق دارد این قرینه به آن معنا، ولی متصل به کلام نیست، بلکه منفصل از آن. قرینه به این معنا نمیآید متصل. گاهی اتفاق میافتد قرینه به این معنا متصل به کلام نمیآید، بلکه منفصل از اوست. بله. عامل بگوید: «اکرم کل فقیر.» بعد در حدیث دیگری، بعد یک ساعت بگوید: «لا تکرم فساق الفقرا.» این چه قرینه منفصل است؟ اگر در پاراگرافی بگوید، پاراگراف بعد بگوید چی؟ متصل است یا منفصل است؟ جدا نکند. منفصل است. احسنت! این نه. اگر متصل باشد به کلام اول، قرینه متصل شمرده میشود، ولی اینجا منفصل از اوست. در این مثال، در این پرتو میفهمیم معنای قاعده اصولی را. میگوید: «ظهور قرینه مقدم است بر ظهور ذوالقرینه.» میخواهد قرینه متصله باشد یا منفصل. قرینه مقدم بر ذوالقرینه است. در این کلام: «اکرم کل فقیر الا الفساق.» قرینه کدام است؟ ذوالقرینه کدام است؟ «کل فقیر» کدام مقدم است؟ چون اصلاً فساق نمیگذارد ظهوری برای «کل فقیر» شکل بگیرد. برای این کار، بله. برای همین «کل فقیر» دیگر.
بسیار خوب. مثال هم که میخواستیم بزنیم دیگر وقت گذشته است. حال انشاءالله برای جلسات بعد روی آن بحث میکنیم. مثال خوبی است و الحمد لله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوازدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه سیزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهاردهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هجدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه نوزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیستم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و دوم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...