‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دربارۀ بحث دلیل عقلی صحبت میکردیم و به اینجا رسیدیم که علاقههایی که بین احکام جاری، به چه نحوی است. خب، عرض شد که بین وجوب و حرمت، علاقۀ تضاد و بحث اجتماع امر و نهی اشاره تا حالا دو تا حکم تکلیفی را با هم سنجیدیم؛ بین احکام یک حکم تکلیفی با یک حکم تکلیفی دیگر، وجوب با حرمت. حالا میخواهیم بین یک حکم تکلیفی با یک حکم وضعی بسنجیم: حرمت و بطلان. حرمت، حکم تکلیفی است و بطلان، حکم وضعی است. میخواهیم ببینیم که ملازم هم هستند یا نه؟ هر وقت حرام باشد، باطل هم هست؟ هر وقت باطل باشد، حرام هم هست؟ تلازم بین اینها به چه نحوی است؟
اولاً، اصلاً معنای صحت و بطلان چیست؟ یعنی چه صحت و بطلان؟ صحت و فساد؟ صحت و فساد دو تا حکم وضعی هستند که با هم تضاد دارند. خود صحت و فساد رابطهاش با همدیگر تضاد است. وقتی هم تضاد شد، یک جا با هم جمع نمیشود. چون که دو تا حکم متضاد در یک عقد واحد بار بشود، همانطور که وجوب و حرمت نمیتوانستند یک جا باهم جمع بشوند. معنای صحت عقد؟ صحت عقد، عقدی که گفته میشود: عقد نکاح، عقد بیع. الان صحت عقد نکاح یعنی چه؟ الان میگوید: «آقا بنده عقد نکاح جاری کردم بین این دختر و پسر.» میگویم: «صحیح یا غلط؟ صحیح یا فاسد؟» میگویم: «صحیح.» یعنی چه؟ صحیح یعنی چه؟ عقد نکاحی که صحیح بوده، یعنی چه؟ یعنی اثری که ازش توقع داریم، بر او مترتب شود. اثر نکاح چیست؟ زوجیت. پس عقد صحیح یعنی زوجیت برش مترتب میشود. عقد بیع صحیح یعنی ملکیت برش مترتب میشود. همینجور میشود هر آنچه که اثری که هست و باید مترتب شود، اگر مترتب شود، میشود صحت عقد. آن اثری که دو طرف عقد آن را میخواهند، رو آن دارند عقد را انجام میدهند. دو طرف نکاح دارند عقد نکاح انجام میدهند برای چی؟ برای چه غرضی؟ برای زوجیت. پس صحت عقد یعنی آن زوجیت حاصل شود. فسادش یعنی چه؟ بطلانش یعنی چه؟ یعنی آن حاصل نشود. پس مثلاً وقتی که از روی متن با ترجمه بخوانیم: «همانا صحت عقد، معنای آن صحت این است که مترتب شود بر عقد، اثر عقد.» آن اثری که دو طرف عقد بر آن اتفاق دارند (متعاقدان، دو طرف عقد). پس در عقد بیع، بیع صحیح و نافذ شمرده میشود وقتی مترتب شود بر آن نقل ملکیت کالا از بایع (فروشنده) به مشتری. «السلعه کالا»، یعنی عقد بیع کی صحیح است؟ وقتی که کالا از بایع به مشتری منتقل بشود؛ از فروشنده به خریدار. و نقل ملکیت ثمن (پول) از مشتری به بایع.
من دارم خیار میدهم به شما، گوجه میگیرم. ۱۰۰ کیلو خیار در ازای ۱۰۰ کیلو گوجه. الان این عقد من کی صحیح است؟ وقتی که شما مالک خیار بشوید، من مالک گوجه بشوم. اثرش مترتب بشود بر آن. و فاسد و باطل شمرده میشود وقتی که این اثر بر آن مترتب نشود. به هر دلیلی که شما مالک خیارها نشوید، من مالک گوجهها نشوم، این عقد ما دیگر صحیح نیست، فاسد است، باطل است. و بدیهی است که عقد ممکن نیست صحیح و باطل باشد در یک وقت. چرا که همانا صحت و بطلان دو تا متضادند، مثل تضاد بین وجوب و حرمت. متضاد است. نمیشود بگوییم این عقد هم صحیح است هم باطل، هم فاسد.
سؤال این است: آیا ممکن است که عقد صحیح و حرام باشد؟ تفاوت صحیح و حرام؟ احسنتم! اگر صحیح و فاسد گفته بود، این میشد جمع متضادین. اگر حلال و حرام گفته بود، دوباره جمع متضادین. اگر واجب و حرام گفته بود، دوباره جمع متضادین. بین حلال و حرام و واجب و حرام چه تفاوتی است؟ حاج بهرام، یکی تکلیفی است، حلال و حرام چی؟ آفرین! احسنت! احسنت! ماشاءالله. ولی صحیح و حرام، چون هر کدام مال یک نوع حکم است، اینجا تضاد بینش نیست. میشود حالا اینها با هم جمع بشوند؟ هم صحیح باشد، هم حرام؟ جواب ما چیست؟ نگذیب علی ذالک بل ای جوابمان چیست؟ بله، یعنی چون تضادی بین صحت و حرمت نیست. میشود چیزی صحیح باشد و حرام. شما یک معاملهای انجام بدهید، حرام است، ولی صحیح هم هست. مثل بیع موقع نماز جمعه. گفتند که: «بیعُ حینَ النِّداء، حرام است، ولی صحیح.» مصلی. اذان روز جمعه، چه فرمود: «وَ ذَرَ البَیْع و رَهَنَ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاحِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَه.» وقتی که اذان بلند شد، دیگر کتاب بفروش. خب، بسیاری از فقها گفتند که اینجا معامله حرام است، ولی صحیح. معامله باطل نیست. شما مالک نشریه نشدی، آن آقا مالک پول نشد؟ پول دادی، نشریه گرفتی. شما مالک نشریه نشدی، او هم مالک پول نشد؟ نخیر، هر دو مالک شدند، ولی حرام. و تلازمی نیست بین حرمت و فساد. هر وقت حرام باشد، باید فاسد هم باشد؟ نه. تضادی بین صحت و حرمت نیست، نه تلازمی بین حرمت و فساد وجود ندارد. به خاطر اینکه معنای تحریم، عقلاً این است که مکلف از ایجاد بیع منع شود. از ایجاد منع شود، یعنی من را مکلف را، امام به من گفتند که این بیع را ایجاد نکن. نگفتند اثرش مترتب نمیشود که. صحت به چه معنا بود؟ به معنای این بود که اثرش مترتب بشود. بطلان این بود که اثرش مترتب نشود. حرمت یعنی چه؟ یعنی این بیع را ایجاد نکن. خب، گفته ایجاد نکن، نه یعنی اگر ایجاد کردی، اثرش مترتب نمیشود. مثالی که اینجا ایشان میزند جلوتر میگوید: مثل اینکه شما یک مهمانی را دوست نداری بیاید منزلت، ولی وقتی هم آمد، ازش پذیرایی میکنی. این بیع را خدا دوست ندارد ایجاد کنی، ولی اگر ایجاد کردی، اثرش بر آن مترتب میشود. پس حرام است، ولی در عین حال صحیح هم است. به معنای صحتش این است که مکلف وقتی با این منع مخالفت کند، با این منع و تحریم و بیع را انجام بدهد، اثر بر بیعش مترتب میشود؛ ملکیت از بایع به مشتری منتقل میشود. و منافاتی نیست بین اینکه ایجاد مکلف برای بیع، مبغوض شارع و ممنوع از او باشد و مترتب شود بر او اثر در حالت صدورش از مکلف. یعنی یک وقتی هستش که شارع دوست ندارد این کار انجام بشود، ولی اگر انجام شد، اثر بر آن مترتب میشود. مثل ظهار. ظهار حرام است، فعل حرامی است. کسی برگردد به زنش بگوید که: «تو دیگر بر من مثل مادرمی. ظَهْرُکَ ظَهْرُ اُمّی (پشتت مثل پشت مادرم)، من دیگر با تو رابطه، با مادرم رابطه ندارم، با تو رابطه ندارم.» گفتند که این کار، گفتن این حرف حرام است، ولی وقتی گفت، اثر بر آن مترتب میشود. یا الان حالا بحث، هست، نیست اینها، اصل قاعدهاش همین است، بله. پس ظهار شرعاً ممنوع است، ولی اگر واقع بشود، اثرش بر آن مترتب میشود. حرام است، ولی در عین حال صحیح.
مثال آن در زندگی اعتیادی ما (زندگی اعتیادی نه یعنی روزمره، نه یعنی ماجرای معتادیم)، این است که گاهی شما نمیخواهی فلانی شما را زیارت کند و از آن بغض داری، اشد بغض. خیلی بدت میآید از اینکه بخواهد بیاید طرف دیدنت، ولی وقتی که اتفاق افتاد و زیارت کرد شما را، شما بر خودت لازم میبینی که اثر بر زیارت او مترتب شود و قائم شوی به ضیافت او. ازش پذیرایی کنی. گفتی: «اصلاً فلانی خانه من نیادا!» حالا که آمده، دیگر پذیرایی کن. و از آمدنش نفرت داشتی، برای حالا که آمد، ترتیب اثر بدهی. پس خدا از این بیع، از بیع حینالنداء بدش میآید، ولی اگر انجام دادی، اثرش بر آن مترتب میشود. حرام است، ولی صحیح. و اینچنین میفهمیم که نهی از معامله (یعنی عقد بیع و مانند آن) مستلزم فسادش نیست. حالا دربارۀ عبادات، یک بحث دیگری است، ولی در مورد معاملات، اگر معامله حرام بود، هر معامله حرامی فاسد است؟ نخیر. حرام فاسد نیست. بلکه اتفاق دارد با حکم به صحت عقد در همان وقت. یعنی حرام است، ولی حکم میکنیم که عقدم همونجا صحیح است. مثلاً میگویند: «دختر، حالا این بعضی مثالها ممکن است که منشأ شرم بشود. مثلاً میگویند: «عقد دختر باکره بدون اذن پدرش حرام است.» حرام است، یعنی باطل است؟ کسی بدون اجازه پدر دختری، دختر باکرهای را عقد کرد، عقد صحیح است، ولی کار حرامی انجام داده است. پشت این آقا، نماز نمیشود خواند، ولی زنشه. چرا حرمت با صحت با هم جمع شده؟
آفرین! تضاد میشد و جمع متضادین نباشد. اح، تقریباً بله. مشهور خلاف عدد من الاصولیین. یک عدهای از اصولیون این را قبول ندارند. نهی از معامله، اقتضای بطلانش را دارد. یعنی وقتی معاملهای حرام بود، باطل هم هست. مشهور میگویند: نخیر، حرمت چیزی است، بطلان چیزی است. چقدر این بحث و تضاد داشته باشند، هر جا تضاد باشد، با هم جمع نمیشوند. تضاد نباشد، با هم جمع میشوند. و همانگونه که تعلق میگیرد حرمت به عقد و معامله، همچنین گاهی تعلق میگیرد به عبادت. گاهی از یک عبادت، چطور گاهی از یک معامله نهی میکردند؟ مثل تحریم روزه یومالعید یا صلاه حائض. مثلاً گفته: «خانم حائض نماز نخواند. در روز عید روزه نگیرد.» خب، الان حرام است، حرام کرد یک عبادت را. حالا اینجا که حرام کرد، باطل هم هست یا نیست؟ خانم اگر روز، روزهای حیض بود، پا شد نماز خواند، نمازش که حرام است. حرام، ولی باطل هم هست؟ نماز استیجاری خواندم، پول گرفته بودم نماز بخوانم. من تو ایام پریودی (به قول خانمها)، ایام حیض برداشتم، همه را خواندم. نمازم که درست است؟ میگویند: نخیر، در عبادت فرق میکند با معاملات. در عبادت هم حرام است، هم باطل است. تو معاملات جمع میشود. و این تحریم، اقتضا دارد بطلان عبادت را، به خلاف تحریم در معامله. چرا؟ چون شما باید وجه قربی داشته باشی. باید نیت تقرب بکنی. عبادت محقق نمیشود، مگر وقتی که شما نیت تقرب بکنی. الان وقتی خدا گفته: «من از این کار بدم میآید.» شما چطور میخواهی بچه قربی داشته باشی؟ شما چطور میخواهی قصد قربت کنی؟ «خدایا، دو رکعت نماز میخوانم که میدانم خیلی بدت میآید و میخواهم با این نماز به تو نزدیک شوم، الله اکبر.» نمیشود. تو معاملات فرق میکرد. تو معاملات قصد قربت شرط نبود. خدایا، من میخواهم با این نکاح، زوجیت حاصل بشود، درست شد. قصد قربت، در معاملات قصد قربت شرط نیست. شما اصلاً به نیت ریا معامله را انجام بدهی، درست است. ولی تو عبادت چیست؟ قصد قربت شرط است. و چون قصد قربت شرط است، شما وقتی میدانی شارع از این بدش میآید، خدا از این بدش میآید، چه جوری میخواهی قصد قربت کنی؟ «خدایا، میخواهم با این عملی (میدانم تو خیلی ازش بیزاری) به تو نزدیک شوم، از من بپذیر. این را میدانم حالت به هم میخورد.» ماجرای مهمان بود. «خدایا، میخواهم این مهمان را که میدانم خیلی از آمدنش به منزلت بدت میآید، بیاورم به منزلت که خوشحالت کنم.» پس این با معامله فرق داشت. در تمام عبادات، در عبادت وقتی نهی کردند، هم حرام است هم باطل است. روزه روز عید فطر هم حرام است، هم باطل است. نماز استیجاری بخواهد یک خانمی بخواند در ایام عادت، هم حرام است، هم باطل است. نماز نخواند.
پس آن به خاطر این است که عبادت واقع نمیشود صحیحاً، مگر وقتی که مکلف آن را به جا بیاورد بر قرب، و بعد از اینکه محرم شود، ممکن نیست قصد تقرب به آن. وقتی چیزی حرام است، قصد قربت مشکل است. درست شد؟ روشن است، آقا جان؟ «الحمدُ لله.» و آن به خاطر اینکه تقرب مبغوض و به معصیت ممکن نیست. من میخواهم با یک کاری که میدانم شما خیلی بدت میآید، به شما نزدیک بشوم! با معصیت میخواهم به شما نزدیک بشوم! میخواهم نافرمانی تو را کنم، ولی فقط به عشق اینکه بهت نزدیک بشوم. میشود؟ پس این باطل است. خب سؤال: حرمت و بطلان با هم جمع میشود در عبادت؟ نه در معاملات. عالی! احسنتم!
میرویم سراغ بحث بعدیمان. بحث بعدی درباره علاقههایی است که بین حکم و موضوع حکم. بین حکم و موضوع. تناسب حکم و موضوع را هم میگویند. از همینجا. ما یک مقام جعل داریم، آقا جان من. یک مقام فعلیت. اینجا الان این واژهها همه ساده است. الان اگر روشن بشود، آدم برده تو فضای طلبگی و درس و بحث. این «حلقهی اُولی» را اگر کسی خوب بفهمد، مشتش پر است. سرمایهاش، دیگر سرمایه کاسبی. خیلی ساده و شسته و رفته. ما گاهی تو درس خارج، مطلب گیر که میافتد، ذهن سریع برمیگردانیم به حلقات و روشن میشود. دیروز مثلاً تو درس خارج، استاد یک سری بحثها را مطرح کرد در مورد فعلیت. خیلی گیر که پیدا کرد، ذهن برگشت. خود ایشان هم ارجاع داد به حلقات. «در حلقات اینطور گفته بود.» و اینها. سریع مسئله حل شد. خیلی کتاب. دیگر بس که ازش تعریف کردیم، لزومی نمیبینیم که هی بخواهیم تعریف بکنیم. بعداً معلوم میشود، آقا، سه چهار سال دیگر معلوم میشود که این کتاب چقدر خوب بود، چقدر مایه بر آمده. خب، آقا جان، ما یک مقام جعل داریم، یک مقام فعلیت. این دو تا یعنی چی؟ متن را ببینید.
هنگامی که شریعت حکم میکند به وجوب حج بر مستطیع و این آیه شریفه میآید: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا.» اینجا حج میشود یکی از واجبات در اسلام. یعنی به شما بگویند: «آقا، واجبات در اسلام چیست؟ فروع دین چیست؟» شما یکی از چیزهایی که اسم میبری، چیست؟ حج. وجوبش میشود یک حکم ثابت در شریعت. میگویید: «جز شریعت حج.» ولی وقتی فرض کنیم که مسلمین در این وقت هیچ کدام از آنها مستطیع نباشند، اصلاً مستطیعی نداریم. «آقا، امسال حج کلاً تعطیل بود، هیچکس حج نرفته.» آل سعود خبیث، ملعون، شجره خبیثه ملعونه، اینها مثلاً راه را بستند، نگذاشتند هیچکس برود. الان باز هم حج جز واجبات هست یا نیست؟ در مقام جعل جز واجبات است. در مقام فعلیت جز واجبات نیست، یعنی فعلیت پیدا نکرده بر کسی. تکلیف نشده به فعلیت. تو مقام جعل آن وقتی که واجبات را بر ما مینوشتند، جنبهاش ثابت است. جز واجبات دین است. آن موقع نوشتند و هست، ولی اینکه بخواهم برای تک تک افراد بنویسم، به هیچکس بار نشد، فعلیت پیدا نکرد.
پس مقام جعل و مقام فعلیت روشن شد تفاوتش چیست؟ مقام جعل، آن مقام کلی است، قانونگذاری کلی است. مقام فعلیت، وقتی است که میخواهد بر یک نفر بار بشود؛ تکلیف بر شما بار شد، این میشود مقام فعلیت. الان اصل اینکه هر مستطیع باید حج برود، در مقام جعل، واجب داریم. ولی در مقام فعلیت، اگر هیچ مستطیعی نداشته باشیم، فعلیت پیدا نکرده. روشن است دیگر، خب. پس اگر ما اینجا شخص مستطیعی نداشته باشیم که خصایص استطاعت شرعاً در او یافت بشود (ویژگیهای استطاعت داشته باشد، هزینه رفت و برگشت را داشته باشد، امنیت در مسیر داشته باشد و همینطور مثل ایرانیها امسال هیچ کدام از ایرانیها مستطیع نبودند، حالا بگوییم آقا ایرانیها حج ازشان برداشته شد؟) نه. در مقام جعل، حج بر همه ایرانیان نوشته شده است. در مقام فعلیت، حج بر هیچ کدام از ایرانیان فعلیت پیدا نکرد، چون امنیت نداشتند، خطر جانشان در امنیت بود، آبروشان در امنیت بود، مالشان در امنیت نبود، در ناامنی بود. همه اینها باعث شد که فعلیت بر اینها پیدا نکند. شرایط استطاعت جمع نشد. پس وجوب حج متوجه به فردی از افراد مسلمین نمیشود. چرا؟ چون اینها مستطیع نیستند. حج فقط واجب بر مستطیع است. یعنی وجوب حج ثابت نیست در این حالت برای هیچ فردی؛ به رغم اینکه حکم ثابتی است در شریعت. در شریعت ثابت است، ولی برای افراد ثابت نشد. در مقام جعل ثابت است، ولی فعلیت پیدا نکرد. پس وقتی که یکی از افراد مستطیع شد، وجوب متوجهش میشود. همین که مستطیع شد، برایش فعلیت پیدا کرد و ثابت شد به نسبت او. «پیدا کردن» یعنی به نسبت مکلف ثابت بشود. در مقام جعل به نسبت همه نوشتند. آنجا تو لوح محفوظ نوشتند که هر کسی، هر انسانی باید این را وقتی استطاعت دارد، حج به جا بیاورد. آفرین! این در مقام جعل. حالا وقتی که این شرایط پیش آمد برای او، فعلیت پیدا میکند. آفرین! دقیقاً نکته همین است. دقیقاً نکته همین است. متن کتاب را دیدید که این را گفتید؟ جلوتر خواندید؟ کجا؟ و برای در پرتو این مطلب، ملاحظه میکنیم که حکم دو تا ثبوت دارد. یکی ثبوت حکم در شریعت است، یکی ثبوتش به نسبت به این فرد یا آن فرد. اولی کلی است، دومی جزئی است. اولی که کلی است میشود "جعل"، دومی اینکه جزئی است میشود "فعلیت". پس وقتی که اسلام حکم کرد به وجوب حج بر مستطیع در آیه کریمه، این حکم در شریعت ثابت میشود، هرچند مستطیعی در این وقت اصلاً اطلاقاً پیدا نشود. یعنی اصلاً شخصی که یعنی به معنای اینکه اگر شخصی در این وقت بپرسد: «احکام شریعت چیست؟» ما یکی از احکامی که اسم میآوریم برایش، این است که حج بر مستطیع واجب است. میخواهد در مسلمین مستطیع باشد یا نباشد. و بعد از اینکه این فرد یا آن فرد مستطیع شد، وجوب بر این هم ثابت است، همان مقام جعل. و میفهمیم بر این اساس که حکم به وجوب حج بر مستطیع، ثبوتش متوقف نیست در شریعت به اینکه حکم به این وصفش که حکم شرعی باشد، مگر بر تشریعش و جعلش از جانب خدای متعال. میخواهد استطاعت بین مسلمین یافت بشود فعلاً یا یافت نشود. اصل وجوب حج در مقام جعل ثابت است. میخواهد ما مستطیع داشته باشیم یا نه. جز دین است. بالا بروی، پایین بیایی، اصلاً اگر کسی شرایطش را پیدا کرد، به نوعی علیت هم پیدا میکند.
اما ثبوت وجوب حج بر این مکلف یا آن مکلف، اضافه بر اینکه متوقف بر تشریع خدای متعال است (خدا باید جعل بکند، خدا باید حکم بکند)، اول این را لازم دارد. حکم الهی، تشریع الهی را لازم دارد. اضافه بر این، باید ویژگیهای استطاعت هم یافت بشود در مکلف. ثبوت اول برای حکم، یعنی ثبوتش در شریعت و بهش میگویند «جعل» یا «جعل حکم» بهش میگویند. و ثبوت دوم برای حکم، یعنی ثبوتش بر این مکلف یا آن مکلف، بهش میگویند «فعلیت» یا «فعلیت حکم» یا «مجعول». پس «جعل حکم» معنایش این است که از جانب خدای متعال تشریع بشود، جز شریعت بیاید. خدا جز شریعت گذاشت، این میشود «جعل». «فعلیت حکم» معنایش این است که بر این فرد، بر این مکلف یا آن مکلف بار بشود، ثبوت پیدا بکند، ثبوت فعلی پیدا بکند. او الان دیگر باید انجام بدهد. این میشود مقام فعلیت. جعل و فعلیت. موضوع حکم بخوانیم که این بحث پیشرفته باشد. موضوع حکم چیست؟ اینها ساده است دیگر. لذت میبرید، آقا، از اصول؟ خیلی شیرین. موضوع حکم اصطلاحی اصولی است که ما اراده میکنیم به وسیله آن، مجموع اشیایی که فعلیت حکم، به همان معنایی که شرحش را دادیم، متوقف بر این است. وقتی حکم میخواهد فعلیت پیدا بکند، متوقف بر چیست؟ الان حج بخواهد فعلیت پیدا بکند بر من مکلف، متوقف بر چیست؟ استطاعت. پس استطاعت میشود موضوع حکم وجوب حج. تو مثال وجوب حج، وجود مکلف مستطیع، یعنی وجوب حج بر چه کسی بار شده؟ موضوعش کیست؟ فرد مستطیع، مکلف مستطیع، موضوع وجوب حج، مکلف مستطیع. به خاطر اینکه فعلیت این وجوب متوقف است بر وجود مکلف مستطیع.
یک مثال دیگر میزند مرحوم صدر (رضوان الله علیه) میفرماید که: «شریعت حکم میکند به وجوب روزه بر کی؟» بر هر مکلفی که مسافر نیست، مریض نیست، هلال ماه رمضان هم برای او حلول کرده است. تو ماه رمضان سه تا شرط: مریض نباشد، مسافر نباشد، ماه رمضان هم باشد. و این حکم متوقف است. ثبوت اولش بر اینکه جعل بشود شرعاً. خب، این جعل شده یا نه؟ الان ماه رمضان، جعل شده یا در مقام جعل هست، ولی فعلیت هنوز پیدا نکرده؟ چی باعث میشود فعلیت پیدا کند؟ الان کدامش را ما نداریم؟ روزه ماه رمضان الان برای ما فعلیت پیدا کرده است. نا مفهوم ثبوت دومش، یعنی فعلیتش متوقف است بر وجود موضوعش. چرا فعلیت پیدا نکرده؟ چون موضوعش الان نیست. موضوعش چیست؟ یک کسی باشد مسافر نباشد، مریض نباشد، تو ماه رمضان باشد. ما الان آن شرط سوم را نداریم، و به همین خاطر موضوع برای ما محقق نشده است. وقتی موضوع محقق نشده است، حکم فعلیت پیدا نکرده. فرد مکلف غیرمسافر، غیرمریضی که در ماه رمضان است. مکلف مستطیع، شخص مستطیع، موضوع. شخصی که مسافر نیست، مریض نیست، ماه رمضان است. ما الان سومیش را نداریم، بر ما فعلیت پیدا نکرده. در مقام روزه، چرا گفتی روزه؟ در مقام جعل هست. در مقام فعلیت، موضوعش وقتی بیاید، محقق اجرایی نشده. قانون تو مجلس شورای اسلامی است، هم دست دولت نیامد. یعنی وجود مکلف غیرمسافر که مریض نباشد، ماه رمضان هم بر او حلول بکند. پس مکلف و عدم سفر و عدم مرض و هلال ماه رمضان، اینها عناصری است که با همدیگر موضوع کامل را برای حکم وجوب صوم شکل میدهد. یعنی وجوب صیام به چی تعلق میگیرد؟ به یک مکلفی که مسافر نباشد، مریض نباشد، تو ماه رمضان باشد. اگر مکلف نباشد، درست نیست. پس خود مکلف هم دوباره شرط است. این هم نکته. این نکته را از بیرون گفتم. میگویند جز شروط عامه تکلیف. یعنی عاقل باشد، بالغ باشد، مختار باشد، مکلف باشد. یعنی اینها. هر کدام از اینها خطش را ببینید، موضوع حکم منتفی میشود. یعنی اگر بچه باشد، چی آقا؟ الان هم ماه رمضان است، هم مسافر نیست، هم مریض نیست، ولی بچه است. موضوع دارد، حکم نه. پیدا نکرده. وقتی دانستی معنای موضوع حکم را، میتوانیم درک کنیم که علاقه بین حکم و موضوع، علاقه بین حکم و موضوع چه نوع علاقهای است؟ بین حکم و موضوع، علاقه سبب و مسبب است. موضوع که میآید، سبب برای اینکه حکم هم بیاید. موضوع، سبب حکم، مسبب حکم. یعنی چی؟ حکم، یعنی فعلیت حکم، آقا جان. الان مسبب اینجا چیست؟ سبب چیست؟ آها، چیست؟ حکم، فعلیت حکم روزه. کی فعلیت پیدا میکند؟ موضوع باشه. پس بودن موضوع، سبب است برای فعلیت پیدا کردن. فعلیت پیدا کردن روزه، پیدا کردن روزه مسبب، موضوع سبب است. مثل حرارت و آتش. حرارت مسبب، آتش سبب میشود. اینجا حکم مسبب، موضوع سبب است. داداش فرمود: حکم، حکم مسبب، موضوع سبب است. پس همانگونه که مسبب متوقف است بر سببش، همچنین حکم متوقف است بر موضوعش، به خاطر اینکه فعلیتش را از وجود موضوع استمداد میکند. یعنی اگر موضوع نباشد، این هم نیست. اگر سبب نباشد، مسبب هم نیست. و این معنای عبارت است: «علت و معلول». این همانی است که در علم اصول میگویند: «فعلیت حکم متوقف است بر فعلیت موضوعش.» یعنی چی؟ این جمله در اینکه نا مفهوم آفرین! مصوب چیست؟ فعلیت. یعنی وجود حکم از جهت فعلیت متوقف است بر وجود موضوعش از جهت فعلیت. یعنی اول باید موضوع فعلیت پیدا کند تا حکم فعلیت پیدا کند. و به حکم این علاقه بین حکم و موضوع (حالا آنجا میگفتیم سبب و مسبب، کدام مقدم است؟ کدام مؤخر؟ نا مفهوم مؤخر)، حالا اینجا بین حکم و موضوع، کدام مقدم است؟ کدام مؤخر؟ آها! فَوَ بِهَذَا: «بدیهی میباشد، حکم متأخر رتبتاً از موضوع.» یعنی اول موضوع میآید، موضوع مقدم، حکم مؤخر. همانگونه که هر مسببی از سببش در رتبه متأخر است. همانطور که اول سبب بود، بعد مسبب، اول موضوع، بعد فعلیت. روشن است، آقا جان من. و یافت میشود در علم اصول، قضایایی که استنتاج میشود از این علاقه و صلاحیت دارد برای اشتراک در عملیات استنباط. این جز عناصر مشترک است در تمام ابواب فقهی. کار صاحب مسبب تو کجا بین موضوع و حکم؟ حکم از اینجاست. یک نکته بسیار مهم، مرحوم صدر اینجا میفرمایند. خیلی ساده است، ولی بعداً کلی گیر داریم! این است که از اینجاست که ممکن نیست موضوع حکم، امر مسبِب باشد از خود حکم. آقا، میشود حکم سبب باشد، موضوع مسبب باشد؟ میشود؟ نه، چرا؟ چرا؟ چون رابطهاش رابطه سبب و مسبب. چطور آنجا میگفتیم اگر بگوییم آقا سبب هم مقدم است، هم مؤخر؟ این میشود چی؟ میشود جمع نقیضین. اینجا بگوییم موضوع هم مقدم است، هم مؤخر، پس موضوع بعد حکم نیست. موضوع قبل حکم است. اول موضوع، بعد حکم.
مثالی که اینجا زدیم، مثالی که میخواهیم بزنیم که خیلی مهم است چیست؟ علم به حکم که مسبب از حکم است. علم به حکم سبب برای حکم است یا مسبب از حکم؟ اول حکم میآید بعد علم به حکم میآید یا اول علم به حکم میآید بعد حکم میآید؟ اول روزه واجب میشود، بعد من میدانم وجوب روزه را. خود بحث علم، رابطه علم من با آن. ببینید، الان اول باید روزه باشد، واجب باشد، بعد من بدانم واجب است یا اول باید من بدانم واجب است، واجب بشود؟ آفرین! اول باید واجب باشد، بعد من بدانم. پس علم من متأخر بر وجوب است. اول حکم هست، بعد علم به حکم. اول حکم، بعد علم به حکم. علم به حکم مسبب از حکم است، به خاطر اینکه علم به چیزی، فرع بر شیء معلوم است. اول یک چیز معلومی باید باشد، بعد علم بهش باشد. پس اول حکم هست، بعد علم به حکم. و برای همین ممنوع است که علم به حکم خودش موضوع باشد برای خودش. به اینکه شارع بگوید: «حکم میکنم به این حکم بر کسی که ثبوتش را بداند.» بر کسی واجب است که بداند روزه واجب است. میشود؟ به همین خاطر میگوییم احکام بین عالم و جاهل مشترک است. شما بدانی، ندانی، فرقی نمیکند. آقا، یک دستم توی کارها زندگی میکنند. روزه بر اینها واجب است؟ بله. چون علم شرط وجوب روزه نیست. اگر بخواهد علم شرط وجوب روزه باشد، یعنی علم که متأخر باشد، مقدم باشد. متأخر باشد مقدم بشود. اول باید واجب باشد، بعد بداند. نه اینکه بگوییم تا نداند، واجب نمیشود. احکام بین عالم و جاهل مشترک است. شما اصلاً بربریت هم زندگی بکنی، تو بیابانها هم اصلاً عصر دقیانوس، عصر دایناسور بستی، جلو داری زندگی میکنی. اون هم که باشی، باز روزه بهت واجب است، حج، اگر مستطیع باشی، واجب است. نماز بهت واجب است. همه اینها واجب است، چون علم شرط وجوب اینها نیست. قبول ندارم. بله. نا مفهوم این هم از این نکته. به خاطر این که این دور باهاش پیش میآید. اگر خدا بگوید: «من واجب کردم بر کسی که بداند واجب است.» یعنی تا علم نداری، واجب نیست. تا وقتی واجب نباشد، علم نداری بر کجاست؟ هر دو متوقف بر هماند. هم علمت متوقف بر وجوب، هم وجوبش متوقف بر علم است. دور پیش میآید. روشن است دیگر؟ پس اول حکم باید بیاید، بعد علم بهش بیاید. نمیشود شما بگویی تا علم نباشد، حکم نیست. علم فرع علم مسبب. اول حکم، بعد علم. این هم این بحث موضوع حکم.
روشن. حالا بحث بعدی که میماند، علاقه بین حکم و متعلق حکم است که حالا انشاءالله در بحث بعدی توضیح خواهیم داد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...