‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث بعدی ما در حلقه اُولی «انحلال علم اجمالی» است. علم اجمالی را توضیح دادیم و فهمیدیم که منجزیّت دارد و تکالیف میآورد. حالا میخواهیم در مورد این بحث کنیم که چطور منحل میشود. انحلال علم اجمالی، وقتی که دو ظرف آب را میبینی، گاهی هر دو با هم نجس هستند (تفصیل)، گاهیاوقات یکی از این دو، نجس است؛ ولی میدانی به هر حال که دوتایی با همدیگر طاهر نیستند. پس این (علم اجمالی) در نفس شما نشئت میگیرد. پس در نفس شما علم اجمالی به نجاست یکی از دو ظرف، نه به سبیل تعیین، نشئت میگیرد. که میشود چی؟ پس وقتی برای شما، بعد از آنکه نجاست در یکی از دو ظرف کشف شود و بدانی که این ظرف معیّن نجس است، اینجا علم اجمالی شما زائل میشود به سبب این علم تفصیلی. پس علم تفصیلی میآید علم اجمالی را زائل میکند و از بین میبَرَد.
رنگش فرق میکند؛ این (ظرف) رنگ خون توش (دارد)، مزهاش فرق میکند، مزهاش را که شما چشیدی، میگوید مزه خون میدهد، این (ظرف) نجس است. تو (حالا) بهخاطر اینکه الان، بعد از اینکه شما نجاست را کشف کردی در آن ظرف معیّن، دیگر علم اجمالی نداری به نجاست یکی از دو ظرف بر سبیل تعیین، بلکه علم داری به نجاست این ظرف معین. چه نوع علمی هم داری؟ علم تفصیلی. و شک داری در نجاست دیگری. حالا دیگر چه شد؟ یک علم تفصیلی شد با یک شک بدوی. پس علم اجمالی وقتی منحل میشود، تبدیل میشود به یک علم تفصیلی و یک شک بدوی. درست شد؟ **دو تا ظرف داشتیم، علم اجمالی داشتیم. حالا من علم تفصیل پیدا کردم که این ظرف نجس است. حالا نسبت به آنیکی (شک) میشود شک بدوی. علم تفصیلی شد، باید ترکش بکنم، نخورم، نفروشم، چه کنم؟ وضو نگیرم. اینیکی (با) شک بدوی، میتوانم بخورم، میتوانم باهاش وضو بگیرم. کنار علم تفصیلی که شد، علم اجمالی منحل میشود. علم اجمالی که منحل میشود، میشود یک علم تفصیلی، یک شک بدوی. آن طرف که ظرفی که یقین دارم، میشود علم تفصیلی، میگذارم کنار. اینیکی هم که شک دارم، میشود شک بدوی، ازش استفاده (میکنیم).** **تغییرات فوق برای پاراگراف بندی در قسمت توضیحات ذکر شده است تغییرات ایجاد شده در متن اصلی حذف و توضیحات آن در قسمت توضیحات ذکر شده است.**
بهخاطر همین، نمیتوانی استعمال کنی (آن) صیغه لغویهای که تعبیر میکرد از علم اجمالی «اَما و اَما»؛ آن صیغهای که **امام** امام ما میگفتیم، دیگر نداریم اینجا. «اما این نجس است و اما او نجس است»، نه. «این نجس است» و «این را شک داریم». «اما هذا نجسٌ أو ذا»، بلکه (میگوییم) «این نجس است» و «آن را نمیدانی که نجس است یا نه». یا به تعبیر، میشود از آن در عرف اصولی، به انحلال علم اجمالی، به علم تفصیلی به یکی از دو طرفین و شک بدوی در دیگری. علم اجمالی وقتی منحل میشود، میشود یک علم تفصیلی با یک شک بدوی، بهخاطر اینکه نجاست آن ظرف معیّن معلوم است به تفصیل شد و نجاست دیگری مشکوک به نحو شک ابتدایی. بعد از اینکه علم اجمالی زائل شد، پس اخذ میکند علم تفصیلی مفعولش را، اثرش را از حجیت و جاری میشود نسبت به شک ابتدایی «اصالت برائت». نسبت به آنچیزی که علم تفصیل داریم، چهکار میکنیم؟ حکم نجاست بر آن بار میکنیم. نسبت به آنچیزی که شک بدوی داریم، چهکار میکنیم؟ همان قاعده عملیه ثانویه بود که در همه موارد شک ابتدایی جاری میشود.
آقا! پشت سر هم مباحث: من اگر علم تفصیلی پیدا کردم که نماز ظهر واجب است، اینجا علم اجمالیام چهشد؟ منحل شد. یک علم تفصیلی شد با یک شک که باید نماز جمعه را قطعاً بخوانم، نسبت به نماز ظهر برائت جاری است؟! خیلی! بله، بله.
خب! اگر **تفصی لی** تفصیلی شود، ولی اگر تفصیل نشود، چی؟ علم تفصیلی نسبت به شک بدوی. موارد تردد را شناختیم که شک بدوی، شک وقتی بدوی باشد، حکم میشود درش قاعده عملیه ثانویه که قائل است به اصالت برائت، و وقتی مقرون به علم اجمالی باشد، حکم میشود درش به قاعده عملیه اولیه که قاعده عملیه اولیه چهبود؟ احتیاط.
و گاهی احیاناً نوع شک، دانسته نمیشود که آیا از شک ابتدایی است یا از شک مقرون به علم اجمالی. یا اینکه نتیجه گرفته از آن، یعنی از علم اجمالی به تعبیر دیگر. پس یکوقت نمیدانیم که این شک ما، شک بدوی است یا شک در علم اجمالی. و از این قبیل از مسئله «دوران امر بین اقل و اکثر»، همانگونه که اصولیون این را نام «دورام امر بین اقل و اکثر» گذاشتند. آن چیست؟ این است که تعلق بگیرد وجوب شرعی به یک عملیات مرکب از اجزا، مثل نماز. نماز چند تا جزء دارد. ما علم داریم به اینکه این عملیات مشتمل بر نُه **جزءء** جزء است. اینجا مثالشان نُه جزء میزنند. میگوید: "ما یقین داریم نُه جزء دارد نماز. شک داریم روی آن دهمی." درست. (مثلاً:) "ما یک نماز داریم که نُه تا جزء دارد. شک میکنیم جزء دهم مال نماز هست یا نه." نمازی که واجب است، نماز دهجزئی یا نهجزئی؟ روی نُه جزء چه داریم؟ یقین داریم. روی نُه جزء یقین داریم. نسبت به جزء دهم شک داریم. میشود دوران امر بین اقل و اکثر. اصطلاحاً میگویند ارتباطی استقلالی. یعنی چی؟ شک در علم اجمالی، و حکمش چیست؟
اینجا وقتی من شکی نسبت به دهم دارم، باید عمل بکنم، احتیاط کنم یا نمیخواهد؟ عمل بهحساب یک طرف. علم تفصیلی به این نحو نداشتیم. دوران امر بین اقل و اکثر. این مثال جدید الان ما. پس ما یک نماز داریم که نُه جزءش برایمان معین است. شک داریم در اینکه این جزء دهم را هم در بر میگیرد یا نه. دلیلی هم نداریم که جزء دهم را ثابت بکنی یا نفی بکنی. ما یک نماز داریم، نُه جزءش را یقین داریم. نسبت به جزء دهم نه دلیلی داریم که رد بکند، نه دلیلی داریم که اثبات (کنند). حالا چهکار بکنیم؟ در این حالت فقیه بررسی **میکنه** میکند تا تعیین کند موقِف عملی را. معین بکند موقِف عملی را. پس سؤال **میکنه** میکنند آیا احتیاط واجب است بر مکلف که بخواهد نُه تا را بیاورد و جزء دهم بهش اضافه بکند؟ جزء دهمی که احتمال **میداد** میداد **دخولش** ورودش را در **نطاق** قلمرو واجب. تا اینکه آن واجبی که بر عهدهاش **بوده** بوده را انجام داده باشد. یا باید اینجا احتیاط بکنی یا برائت؟ احتیاط بکنی یعنی جزء دهم هم انجام بده که تکلیف صورت گرفته، یا اینکه همان نُه جزئی که علم به وجوبش دارد، کفایتش **میکنه** میکند؟ دیگر جزء دهم ازش نمیخواهند.
اصولیون اینجا دو تا جواب مختلف دادند بر این سؤال که هرکدام از این دو تا جواب، یک مسیری را باز میکند در تفسیر موقِف. یکی از دو **تا** روش، تکرار کلمه: **دو تا از این دوتا** یکی از دو روشی که دادند، دو تا مسیری که برای جواب رفتند، میگوید که آقا احتیاط واجب است بهخاطر تطبیق با قاعده عملیه اولیه. قاعده عملیه اولیه چی میگوید؟ احتیاط. میگوید: "از باب احتیاط شما چهکار کن؟" نُه تا؟ چهکار کن؟ ده. بهخاطر اینکه شک در دهمی مقرون به علم اجمالی است. پس روش اول میگوید که آقا این اصلاً علم اجمالی است. جزء دهم، شما علم اجمالی داری به اینکه «یا نُه جزء یا ده جزء». اما و اما، شما یا نماز نهجزئی بهت واجب است یا نماز دهجزئی بهت واجب است. علم اجمالی که داری، پس علم اجمالی وقتی آمد، چی میخواست؟ احتیاط. پس باید احتیاط بکنی، ده جزء را انجام بده. بین علم اجمالی، همان علم مکلف، بین **کی** که واجب کرده مرکب (**الماء**) یعنی نماز را. یک چیز مرکبی را واجب کرده. من نمیدانم آن مرکب نُهجزئی است یا دهجزئی است. اما و اما بین نُه و ده. امام (یعنی: چه اگر) مرکب از ده جزء است یا از آن نُه، یا مرکب از نُه است یا مرکب از ده، یعنی نُه بهعلاوهی یک.
این روش اول پس چی گفت؟ علم اجمالی، احتیاط کن، ده تا بخوان.
روش دوم: تطبیق میکند بر شک در وجوب دهمی که قاعده عملیه ثانویهاش به این است که شک ابتدایی. شما نسبت به نُه تا علم داری. نسبت به دهمی چی داری؟ شک بدوی داری. اینجا اصل برای چیه؟ برائت. نسبت به دهمی نمیخواهد اجرا (کنی). علم اجمالی هم که توش نیست. چون علم اجمالی که اصحاب روش اول گمانش را میبرند، منحل شده با علم تفصیلی. اینهایی که تو مسیر روش دوم میگویند نه، اینجا علم اجمالی ما منحل شده. چرا؟ شما یک علم تفصیلی داریم، یک شک بدوی داریم. این منحل شده است. من یقین دارم نُه جزءم واجب است. نسبت به دهمی شک بدوی دارم. میگویم علم اجمالی، علم اجمالی؟ بعد «اما و اما» من **امام** یعنی ما ندارم. نمیگویم: "یا نُه تا یا ده تا." میگویم: "نُه تا واجب است، شک دارم دهمی هم واجب است یا نه." پس دو تا روش شد: یک روش، روش احتیاطیون بود؛ یک روش، روش برائتیون بود. احتیاطیون چرا گفتند احتیاط؟ گفتند که مهم علم اجمالی است. اینهایی که گفتند برائت، چرا گفتم برائت؟ احسنتم! گفتند ما علم اجمالی نداریم **که** بلکه یک علم تفصیلی داریم. خدا خیر بده، خدا رحمت کنه پدرتان را. خیلی!
و آن علم مکلف به اینکه نُه تا جزء بر او واجب است، بهخاطر اینکه این نُه تا واجب است، چه میخواهد باهاش جزء دهمی باشد یا نباشد. پس این علم تفصیلی میرساند به انحلال علم اجمالی. اینجا علم تفصیلی ما علم اجمالی را **منجایی کرد** منحل کرد. **مکانیکه** جایی که علم تفصیل باشد، علم اجمالی منحل میشود مثل ظرف نجس. تفصیلی که میآمد که این ظرف نجس است، دیگر اجمالی ما منحل **شد** است. الان من یقین دارم که نُه جزء بر من واجب است. این دیگر تفصیلی شد. علم اجمالی را منحل کرد. میشود یک علم تفصیل با یک شک بدوی. شک بدوی میآید آن جزء دهم را. برای همین ممکن نیست که ما استعمال بکنیم صیغه لغویهای که ازش تعبیر میشد به علم اجمالی «اَما و اَما». پس ممکن نیست قول به اینکه ما علم داشته باشیم به وجوب نُه یا به وجوب ده، بلکه ما علم داریم به وجوب نُه علیایحال و شک داریم در وجوب (دهم). و این چنین شک در وجوب دهمی، شک ابتدایی میشود بعد از اینکه علم اجمالی منحل شد. پس اینجا چی جاری میشود؟ و صحیح همان قول به برائت است از غیر اجزای معلومه از اشیایی که شک در **دخولش** ورودش هست ضمن **نطاق** قلمرو واجب، همانگونه که ذکر (شد).
یعنی در نظر مرحوم صدر، کدام قول را اینجا ترجیح داد؟ قول دوم را. چرا؟ چون ما یک نُه داریم که علم تفصیلی داریم؛ یک دهمی داریم که نسبت بهش شک بدوی داریم. نُه را عمل میکنیم، نسبت به دهمی هم برائت. شک داریم در **دخوله** ورودش، شک ما هم شک بدوی است.
این هم از این بحث. میرویم سراغ مبحث بعدی که بحث شیرین استصحاب و فوقالعاده کاربردی است.
خوب! در پرتو آنچه گذشت، میشناسیم که اصل برائت جاری است در موارد شبهه بدوی، نه شبهاتی که مقرون است به علم اجمالی. یعنی ما برائت را کجا جاری میکنیم؟ قر (یعنی: در مورد) شکی که در شبهه در علم اجمالی باشد، چهکار میکنیم؟
و یافت میشود در شریعت اصل دیگری نظیر اصل برائت که اطلاق اصلاح کردند اصولیون برایش اسم استصحاب. یرحمکمالله
خوب! پس ما اینجا دو تا اصل عملی را تا حالا رویش کار کردیم. یکی برائت بود، است (یعنی: و دیگری) احتیاط و تخییر را تو حلقات بعد معنای استصحاب این است که شارع حکم میکند بر مکلف به اینکه بعد از (آنکه) التزام عملی داشته باشد، به هر چیزی که قبلاً داشته، بعداً شک کرده در بقایش.
من آقا جان! یکچیزی را یقین داشتم، حالا شک کردم. یقین داشتم این ظرف توش آب بوده، حالا شک میکنم که اینی که توش است آب است یا بنزین است مثلاً. شک میکنم اینی که توش آب است یا عرق نعنا. حالا اینها که حرمتی توش نیست، بر فرض آب است یا شراب. من اینجا چون یقین داشتم، بنا را میگذارم بر همان یقین سابقم. این میشود اسمش چی؟ استصحاب.
من آقا! یک لحظه چشام سنگین شد. شک کردم وضویم باطل است یا نه. روی وضوئی که قبلاً داشتم، استصحاب میکنم وضو.
نمونهاش چیست؟ مثالش چیست؟ مال بر (یعنی: ما) یقین داریم از اینکه آب به طبیعت خودش طاهر است. پس وقتی بهش یک شیء متنجس رسید، شک در بقای طهارتش (داریم) چون نمیدانیم که بهوسیله اصابت متنجس، نجس شد یا نشد. استصحاب حکم میکند بر مکلف به اینکه التزام عملی داشته باشد به همان حالت سابقهای که یقین داشت که اینجا تو مثال ما چیست؟ طهارت. شما قبلاً یقین به طهارت داشتی، شک کردی در طهارت آب پاک است. الان شک کردی که این آب پاک است یا (نه). یقین داشتم این فرش پاک است. بچه خودش را خیس کرد. شک کردم که به این فرش ادرار رسیده یا نه. شک دارم رسیده یا نه. اینجا چهکار میکنم؟ استصحاب جاری.
یعنی روی همان یقین سابقم به معنای التزام عملی به حالت سابقه این است که ترتیب آثار حالت سابقه داده بشود از ناحیه عملی. حالت سابقه چه آثاری داشت؟ شما حالت سابقش چهبود؟ یقینی که داشتین، یقین به چی داشتی؟ یقین طهارت. یقین به طهارت چه آثاری داشت؟ نوشیدنش حلال بود، نماز خواندن توش جایز بود، آب خوردن توش جایز بود و و و. درست؟ الان که من شک کردم، دوباره چهکار میکنم؟ همان آثار قبلی را ترتیب میدهم. هنوزم نوشیدنش جایز است، خوردنش جایز است و و ... این حالت سابقه همان طهارت آب است در مثال گذشته.
معنای التزام عملی به حالت سابقه، ترتیب آثار حالت سابق است از ناحیه عملی. پس وقتی که حالت سابقه همان طهارت (است)، ما فعلاً تصرف میکنیم، همانگونه که طهارت انگار باقی است. وقتی که حالت سابقه وجوب (است)، تصرف میکنیم فعلاً همانگونه که انگار وجوب با او (است). و همچنین است.
و دلیل بر استصحاب چیست؟ کلام امام صادق علیهالسلام که در صحیحه زراره به زراره فرمودند: «ولا یونغزالیقین لا تُنقِضِ الیقینَ ب شکٍّ (یعنی: ولا ینقض الیقینَ بِالشکّ). یقین با شک نقض نمیشود. یعنی وقتی یقین داری با شک مغز (؟) جدی (؟) و خلاصه میکنیم از آن اینکه هر حالتی از شک بدوی که در آن قطع به چیزی اولاً وجود داشته باشد، یافت بشود و شک در بقایش باشد ثانیاً، استصحابش جاری میشود.
ما یک شک بدوی داریم. این شک بدوی حالت سابقه دارد. یعنی شک بدوی نیست که همین الان شک داریم و قبلش هیچی نبوده. نه. شک بدوی است که قبلش یقین بوده. اگر شک بدوی باشد که قبلش هیچی نبوده، چی جاری میشود؟ برائت. اگر شک بدوی باشد که قبلش یقین بوده، خدا! جا افتاد مطالب ؟. الح (یعنی: الحمدلله). سلامت (باشید). خیلی! بله. شک بدوی که قبلش یقین بوده یا شک بدوی که قبلش یقین نبوده. اگر شکی بدوی که قبلش یقین بوده، حالا آن حالت سابقهای که یقین داشتیم چیه؟ آن چهطوری است؟ چه مدلی است؟ خیلی مباحث قیمتی. خیلی قیمتی. خیلی اینها کاربرد. یعنی بعداً همین کلمات ساده که الان داره شکل میگیرد تو ذهن (شما)، همه بحث را روشن میکند. بحثهای سخت علم اصول.
دانستیم وجود حالت سابقه متیقنه شرط اساسی برای اینکه استصحاب جاری بشود. یعنی چی؟ حالت سابقه یقینی داشته باشی. حالت سابقه گاهی حکم عام است که ما علم داریم به اینکه شارع این را جعل کرده و ثابت است در عالم تشریع و نمیدانیم حدود آن حکمی که این حکمی که برایش واجب شده در جعلش. یعنی شک ما در مسائل حکمی است، تو موضوعات نیست. تو حکم (است). پس یکوقت این حالت سابقه ما حکم نیست، یعنی یقین در حکم. یکوقت یقین در موضوع است. میخواهیم بگوییم استصحاب (مثل) برائت هم تو حکم (جاری میشود) هم تو (موضوع). الان مثال: الان ما شک داریم یکچیزی واجب بود. شک دارم هنوزم واجب است یا نه. آقا قصاص صدر اسلام واجب بود، حجاب صدر اسلام. من شک دارم هنوزم تو قرن بیست و یکم حجاب واجب است. چهکار میکنم؟ حکمش را میگویم هنوزم هست. درست. پس اینجا یعنی در واقع ما شبهه حکمیه داریم، استصحاب جاری میشود. در خود حکم. مثل استصحاب بقای طهارت آب، بعد از اینکه متنجس بهش رسیده باشد. بهش میگویند استصحاب حکمی.
یکوقت هم حالت سابقه ما یک شیئی از اشیای عالم تکوینی است. با علم وجودش داریم. میگوییم قبلاً بوده، حالا نمیدانم که مستمر هست یا نه. اینجا دیگر میآید رو موضوع. پس یکوقت استصحاب رو حکم میشود، استصحاب حکمی. یکوقت رو موضوع، رو شیء خارجی، استصحاب موضوعی. پس یک موضوعی، یکچیزی، یک شیئی قبلاً بوده. من شک میکنم هنوزم هست یا نیست. **هنوزم من نذر کردم که تا وقتی که پسرم زنده است ثبت نام برای صدقه بدم** اگر هنوز پسرم زنده باشد، نذر کردهام که برای صدقه ثبت نام کنم. رفته مدافعان حرم. صد تومان روز صدقه. هنوز من شاید امروز شک کردم، عملیات شده و چی شده، شک کردم که هنوز زنده است یا نه. باید چهکار کنم؟ صدقه باید بدهم. تو یقین پیدا کنم، باید حساب بکنم دیگر. حساب در چیست؟ در حکم یا در موضوع؟ در یک شبهه موضوعی است. و استصحاب جاری میشود در موضوع حکم. مثالش هم استصحاب عدالت امامی است که شک میشود در اینکه فاسق است. تا وقتی که من شک دارم، میگویم شک دارم که نکند فاسق است. بهحساب نجاست لباسی که شک دارم در اینکه مطهر برایش آمد یا نه. نجس بود، شک کردم شستنش یا نه. و بنا بگذارم رو چی؟ تو (بر اساس) نجس بودن. بهش میگویند استصحاب موضوعی. بهخاطر اینکه استصحاب، موضوع است برای حکم شرعی. و آن یعنی حکم شرعی، جواز اعتماد است. یعنی شما (در) امام در نماز اقتدا کنی، امامت بشود در مثال اول. و عدم جواز صلات در مثال دوم. تو اولی بهت میگوید که شک داشتی، شک داری که این عادل است یا نه، بنا را بگذار روی اینکه هنوز عادل است، نمازت را بخوان. آنجا میگوید یقین داشتی که نجس است، شک کردی که شستنش یا نه، بنا بر اینکه هنوز نجس باش. نماز (نخوان).
یافت میشود در علم اصول اتجاهی (یعنی: روشی)، مسیری ابتدایی برای جهت که انکار میکند جریان استصحاب را در شبهه حکمیه. و میگوید که فقط در شبهه موضوعی جاری است. برخی از اصولیون میگویند آقا! استصحاب در شبهات حکمیه جاری نیست، فقط تو شبهات موضوعی. اختلافی است. در کفایه مفصل رویش بحث است. استصحاب در شبهه موضوعیه یقینی از دلیلش. یعنی آن روایت زراره قطعاً شبهه موضوعیه را میرساند. بحث سر این است که شبهه حکمیه اینطور هست یا نه. پس اختلاف سر چیست؟ در مورد حکمی. ما اختلاف (در) موضعی اختلافی نیست. بهخاطر اینکه صحیحه زرارّهای که درش وارد شد که حضرت اعطا کردند برای استصحاب، یعنی اجازه دادند که استصحاب جاری بشود، آن ضامن (یعنی: دربردارنده) شبهه موضوعی است. شک در این است که چون سؤال در مورد خواب بوده. آن کسی که سؤال کرده در مورد خواب، میگوید: "آقا! کسی شک کردی که چرتش گرفته، بنا را بگذار رو همان یقین ثابت." خب این تو موضوع شک دارد دیگر. شک دارد که الان خواب محقق شد یا نه. درست. تو حکم بحثی ندارد. تو موضوع بحث دارد. لذا قطعاً از این روایت استصحاب در شبهات موضوعیه (ثابت است). اختلاف روی شبهات حکمیه و استصحاب حکمی است. پس این دلیل استصحاب که ما میگوییم، دلیل آن موضوع بوده. حضرت جوابی که دارند، برای موضوع بوده. شما برای چی بردی رو (شبهه) حکمیه؟ اختلاف از اینجاست.
آدرس اینجا چیزی نمیفهمد. بین حکمی و موضوع. ظاهراً تو هر دو تا جاری میشود. و آن شک است در اینکه خوابی که ناقض است، شکل گرفته یا نه. ناقض چی؟ خوابی که ناقض چی است؟ ناقض وضو. ولکن این (مسئله: این ورود صحیحه در مورد شبهه موضوعیه) منع نمیکند. خود مرحوم شهید هم اینجا میفرمایند که نه، هم در حکمیه جاری میشود هم در (موضوعیه). نگفته که نظر من این است. تأیید نکرده. گفته مانعی ندارد از اینکه بخواهد اطلاق ما جاری بکنیم. کلام اطلاق دارد. مانعی ندارد که بخواهد ما مانع بشویم از اینکه اطلاق داشته باشد. (یعنی:) نه. اطلاقگیری میکنیم هم در حکمیه هم در (موضوعیه). برای اثبات عموم قاعده برای (استصحاب). پس بر مدعی اختصاص واجب است که قرینهای بیاورد برای اینکه این اطلاق را قید بزند. از کلام ایشان برمیآید که ایشان هم موافق (جریان در شبهه) حکمی (هستند). ولی دلیل نمیآورد. یعنی فقط میگوید یعنی بحث اطلاق. حلقه اُولی بنایی بر بحث و اینها ندارد. بله. اینجا نظر خودش را نمیفهماند. فقط میفهماند که چرا ما باید دست از اطلاق برداریم. شما اگر دلیل داری، بگو. همین.
خوب! شک در بقا. پس ما دو تا شرط اساسی داریم در استصحاب: یکی اینکه باید حالتهای سابقه داشته باشد. قبلاً یقین داشته باشیم. یکی هم این (که) ما شک داشته باشیم. یعنی یقین سابق، شک لاحق. یقین سابق، شک لاحق. بعدشم باید شک بیاید. شک در بقا باید داشته باشیم. شک در بقا هم شرط اساسی دیگر است برای جریان استصحاب.
اصولیون شک در بقا را تقسیم کردند به دو قسم بهخاطر تبعیت (از) طبیعت حالت سابقهای که شک در بقایش داریم. یعنی همانطور که استصحاب دو قسم بود: استصحاب با شک در رافع و استصحاب در شک با شک در مقتضی که حالا بحثش مفصل است. اینجا هم ببخشید. به اعتبار آنکه آن طرف دو تا شک داشتیم. میبرم (آن را به) دو تا شک. میشود شک در رافع و شک در مقتضی. یکوقت استصحاب داریم، شکی در رافع داریم و شکی در مقتضی. پس این شک رو (در) چیست؟ یکوقت شک در رافع است، یکوقت شک در مقتضی. توضیحاتش بعداً میدهم در حلقات بعد. فعلاً اینجا اصل بحث روشن بشود. یک اشارههایی بهش میشود. این رافع، مقتضی، شما داشته باش گوشه ذهن (ت)، تو حلقه بعدی بهش میرسیم.
پس همانطور که در یقین، حالت متیقنه دو تا حالت داشتیم، یکی یقین رو حکم، یکی یقین رو موضوع؛ اینجا تشخیص (هم) دو تا حالت. بهخاطر اینکه حالت سابقه گاهی قابلیت دارد به طبیعت خودش برای امتداد زمانی و ما فقط شک میکنیم در بقایش بهخاطر اینکه احتمال میدهیم عاملی خارجی آمده باشد، این را رفع کرده باشد. یکوقت هم قادر نیست (که امتداد زمانی داشته باشد). ببینید دو تا حالت: یا این شیئی که ما الان میخواهیم استصحاب بکنیم، یکوقت از جهت زمانی قابلیت دارد که کش پیدا کند یا قابلیت ندارد. یکوقت قابلیت دارد مثل وضو. وضو حالا حالاها میتواند باشد. مدت کمی دارد. این شمع مثلاً یکساعته تمام میشود. دیار من (؟) بعد از دو هفته هنوز استصحاب بکنم که شمع روشن است. تهش یک ساعت میتواند روشن باشد. استصحاب دیگر اینجا معنا (ندارد). قادر است که از جهت زمانی امتداد داشته باشد، قابل استفاده بکنیم. زمانی خودش تمام میشود، یک ساعت بعد تمام میشود. ولی وضو که زمان ندارد که وضو شما یک هفته هم نخوابی، رافِعی پیش نیاید، خبثی (؟) حدثی چیزی نباشد، یک هفته وضوت را داشته باشی، مشکل ندارد. از جهت زمانی میتواند کش بیاید. پس یک وضعیت هست این حالت سابقه ما از جهت زمانی قابلیت دارد که امتداد داشته باشد یا قابلیت ندارد که امتداد داشته باشد.
حالت اول که قابلیت امتداد دارد. مثالش در حالت آب است: طهارت آب. میلیارد سال میتواند این آب طهارت داشته باشد. طهارت آب مستمر است به طبیعت خودش. امتداد دارد وقتی که عامل عامل خارجی برش (یعنی: بر آن) داخل نشود. ما شک میکنیم در بقایش بهخاطر اینکه عامل خارجی داخل شده در موقفی ؟ و آن عامل خارجی اصابت متنجس است برای (آن). حالا که یکچیزی آمده، شک کردیم. حالا که یک عامل خارجی آمده، شک کردیم. خود آن حالت سابقه میتواند هزاران سال ادامه داشته باشد تا وقتی عامل خارجی نیامده. الان عامل خارجی آمده، یک متنجسی باهاش ارتباط برقرار کرده تماس پیدا کرده، حالا شک داریم. شکی در چه حالتی؟ در حالتی که آن حالت سابقه ما میتواند ماندگار (باشد). خوب. و همچنین نجاست پیراهن. نجاست پیراهن هم میتواند میلیاردها سال (بماند). یک پیراهنی نجس. پس همانا پیراهن وقتی که نجس شد، نجاستش باقی میماند و ممتد است تا وقتی که عامل خارجی یافت نشود که آن عامل خارجی چیست؟ غَسل (شستن). به آن نامیده میشود شک در بقای حالت سابقه. اینجا البته اشاره شده به اسمش شک در شک مقتضی. اسمش آمده. توضیحات مفصلش در حلقات بعد. این شک در رافعی که عرض کردم اینجاست. شک در بقای حالت سابقهای که از این قبیل است را بهش میگویند چی؟ شک در رافع. از این قبیل است یعنی از چه قبیلهای است؟ بله. یعنی شک داریم در اینکه رافع آمد یا نه. خودش به خودی خود میتواند ماندگار بشود. شک دارم چیزی آمد از بیرون رفع بکند. آها! چیزی از بیرون (آن را) نجسش بکند. چیزی از بیرون آمد پاکش بکند. خودش به خودی خود ماندگار است. من شک تو رافع دارم، شک در مقتضی دارم. شک دارم در اینکه آن میتوانست کش پیدا بکند، مقتضیاش هست یا نه. یکوقتی میگویم آقا! مقتضی هست. از بیرون اگر کسی این را **سيخش** تحریکش/نفوذ نکند، بیرون کسی مانعش نشود، از بیرون کسی اذیتش نکند، این خودش میماند. طهارت و نجاست چیزهایی است که میماند. هزاران سال میماند.
شک دارم توی رافع. رافع طهارت آمد یا نه. رافع نجاست آمد یا نه. ولی یکوقتی از آن طرف شکی رو مقتضی دارم. این میتواند بماند حالا حالاها. مثال اصولی. پس گاهی حالت سابقه قادر نیست بر اینکه از جهت زمانی امتداد داشته باشد. بلکه به طبیعت خودش در یک وقت معینی تمام میشود و شک میکنیم در بقایش بهخاطر احتمال انتهایش به طبیعت خودش. یعنی به طبیعت خودش تمام میشود. واسه همین من احتمال میدهم که این تمام شده باشد. این مگر چقدر میتواند ادامه داشته باشد؟ یعنی عامل خارجی هم نیاید این خودش به طبیعت خودش تمام میشود. مثال مثل روز ماه رمضان که درش روزه واجب است وقتی که صائم (بود). من آقا تو زندانم مثلاً. دسترسی نه به ساعت دارم، نه به نور دارم. تو انفرادیم. نه نور میآید نه نور میرود. هیچی نیست. ماه رمضان شد، میخواهم روزه بگیرم. از الان تصمیم گرفتم که الان تصمیم گرفتم روزه. با خودم حساب میکنم تا یک ساعت، یک مقدار بهحساب خودم مثلاً ببینم که چیزی حولوحوش بیست ساعت شد. ساعتم که ندارم چک بکنم. گرفتهام، خوابیدم، پاشدم. بعد خب! وقتی که آزاد بودم، میدانستم مثلاً دیگر تا این حد گرسنه که میشوم دیگر افطار. الان آن حد گرسنگی را رسیدم. هنوزم وقت افطار نشده بهحساب خودم. من نمیدانم که کی افطار است. با خودم میگویم بابا! دیگر روز ماه رمضان مگر چقدر میتواند کش داشته باشد؟ الان شک دارم. میگویم: "نکند هنوزم روز ماه رمضان است." ولی شکم رو چیه؟ رو مقتضی. رافع نیست. چون میدانم که این خودش دیگر اینقدر دیگر نمیتواند کش بیاید، تمام میشود. شک دارم هنوز آن روزه استمرار دارد یا نه. چون بالاخره یکجا تمام میشود. درحالیکه طهارت و نجاست تمامشدنی نبود. نمیتوانم بگویم که من بالاخره میدانم که طهارت یکوقتی تمام میشود. نه. طهارت از بیرون یکچیزی باید بیاید تمامش بکند. ولی این روز ماه رمضان از خودش تمام میشود. از بیرون چیزی نمیخواهد. خودش به خودی خود یک زمانی دارد، تمام میشود. شب میشود دیگر. من الان شک تو مقتضی دارم. حسابشم با همدیگر فرق میکند. دینا (یعنی: هرکدام) هرکدام حکمیه دارد، موضوعیه دارد و بحث مفصلی که باید تو حلقات بعد **بکند** بحث شود.
و شک میکنیم در بقایش بهخاطر اینکه احتمال میدهیم که شاید به طبیعت خودش تمام شده. مثل روزه ماه رمضان. شک میشود، روزهداران شک میکنند که روز هنوز باقی است یا نه. روز به طبیعت خودش تمام میشود و ممکن نیست که امتداد زمانی داشته باشد. پس شک در بقایش نتیجه نمیگیرد از احتمال وجود عامل خارجی و آن فقط نتیجه برای احتمال اینکه خود خود نهار (روز) انتهای نهار (روز) به طبیعت خودش نهار تمام شده. و اینکه نهار دیگر مفاد دارد، تمام میشود، پایان دارد و نمیتواند دیگر بیشتر از این کش پیدا کند، قدرت بر بقا دیگر بیشتر از این ندارد. این شکی که در حالت سابقهای است که از این قسم باشد، بهش میگویند شک در چی؟ مقتضی. بهخاطر اینکه شک در مقدار اقتضای نهار است. یعنی من میگویم این دیگر اقتضای بیشتر از این ندارد. روی خود اقتضا. این است که بیشتر از این میشود کش بیاید یا نه. یکوقتی میدانم یکچیزی کش میآید. شک دارم از بیرون آمد، ببردش. یادم رفته. یکوقتی این شک (دارم) این بیشتر از این دیگر کش میآید و استعدادش برای بقا.
و یافت میشود در علم اصول یک مسیری که انکار میکند جریان استصحاب را. طایفهای (یک) جریانی انکار میکنند جریان استصحاب را وقتی که شک در بقا حالت سابقه باشد از نوع شک در مقتضی. میگویند فقط کجا جاری است؟ شک در رافع. جایی که ما شک در مقتضی داشته باشیم، استصحاب جاری (نیست). ایشان هم اینجا میفهمانند که نه. همان دوباره دلیلی ما نداریم که بخواهیم اختصاص بدهیم. رافع اطلاق داشت. کلام حضرت اطلاق داشت. همانجور که در حکم «و موضوع» با هم جاری میشد، توی چیز هم «رافع و مقتضی» با هم میتواند جاری بشود. فقط در شک در رافع است که استصحاب جاری میشود. صحیح این است که اختصاصی ندارد به شک در رافع. چرا؟ «اطلاق» را **تمسک** چرا که به اطلاق میکنیم به اطلاق دلیل استصحاب. دلیل استصحاب چی بود؟ صحیحه زراره بود. حضرت «یقین با شک» (فرمودند). اطلاق حضرت فرمودند: «فقط یقین به شک در رافع (نیست)» «یقین با شک رفع نمیشود». «یقین با شک رفع نمیشود» یعنی چه شک در رافع، چه شک در مقتضی، شک در حکم، شک در موضوع، همه را در بر میگیرد.
نکته مهم و پایانی در بحث استصحاب این است که باید آقا جان! موضوع یکی باشد تو استصحاب. موضوع وحدت داشته باشد. روی یکچیزی. یعنی من نسبت به همانچیزی که یقین داشتم، نسبت به همان شک کنم. نه اینکه یقینم روی یکچیزی بوده، شکم روی یکچیز دیگر (باشد). نمیتونه (چنین) معنا (یابی). نسبت به این آب طهارت، این آب یقین داشتم. حالا نسبت به طهارت این آب شک دارم. موضوع باید یکی باشد. اصولیون اتفاق دارند برای اینکه از شروط (استصحاب) این است که موضوع باید وحدت داشته باشد که میشود رکن سوم. و منظورشان چیست؟ یعنی اینکه شک باید منصب باشد، مستقر باشد بر خود آن حالتی که یقین داشتیم برش. یعنی شک بیاید بخورد به آنچیزی که یقین رویش داشتیم. نه اینکه روی یکچیزی یقین داشتم، شک بیاید برود بخورد یکچیز دیگر. باریکلا! احسن! پس جاری نمیشود استصحاب وقتی که مشکوک و متیقن دو تا چیز باشد. متغیر. مثلاً ما یقین داشتیم به نجاست آب. حالا بخار شد. شک کردیم در نجاست این بخار. اینجا استصحاب جاری (نیست). چرا؟ چون شما روی یقین روی چی داشتید؟ طهارت آب. حالا شک دارید طهارت بخار. دو تا چیز است. موضوع دیگر یکی (نیست). چون ما یقین داشتیم به نجاست آن آب که آب بود. حالا شک داریم در نجاستش که بخار است. بخار هم غیر از آب است. (در) عرف. پس مصب یقین و شک باید یکسان باشد که اینجا نیست. موضوع ما یکی نیست. (برای) یکی یقین رو آب داشتم، شک رو بخار. دو تا موضوع شد.
برویم سراغ بحث تعارض ادله. بحث پایانی ما در مصب. **منصبش** مصبش. اولش منصب نوشته. آخرین **مصب** منصب، محل استقرار. مصب باید باشد. جفتش محل صب یعنی ریختن. آنجایی که بریزد توش آبشخو (است). تعارض ادله. ببین چقدر از اینها میتوانیم بخوانیم تو این یکربع. بحث تعارض ادله چیست؟ قبلاً بحث کردیم که آقا جان! ما یا دلیل داریم یا اصل. درست. ادله را دو نوع گرفتیم. یا ادله **محرضه** محرزه یا اصول عملی. حالا اینجا میخواهیم بحث بکنیم. گاهی اینها با همدیگر تعارض پیدا میکنند. من میتوانم برای اینکه به یک حکم برسم، از هر دو طریق پیش بروم. کدامش اولویت دارد؟
خوب! حالا بین **محضه** محرزه و عملیه از یک جهت، بین ادله محرز و اصول عملی از این جهت، بین خود اینها من میتوانم هم برائت جاری کنم هم استصحاب. کدامش مقدم؟ دلیل عقلی، دلیل شرعی، دلیل شرعی لفظی، دلیل شرعی غیرلفظی. چندین نوع دلیل داریم. کدامش اولویت پیدا میکند؟ من چند تا چیز دارم. اینها با همدیگر تعارض دارد. تعارض دارد. زیر آب همدیگر را میزنند. حالا بحث اولویت به کنار. این زیر آب این (دلیل) را استصحاب زیر آب روایت را میزند. روایت (میگوید). من میخواهم طبق استصحاب عمل بکنم، باید این کار را بکنم. طبق روایت من این کار را نکنم. تعارض دارم. کدامش را عمل بکنم؟ تعارض را شناختیم در آنچه گذشت. اینکه ادله بر دو قسم است: آن دو تا (یعنی) ادله محرزه و اصول عملیه بود. و از اینجا واقع میشود بحث. یکوقت در تعارض بین دو تا دلیل از ادله محرزه. و یکوقت تعارض در تعارض بین دو تا اصل عملی. و دفعه سوم در تعارض بین دلیل محرز و اصل عملی. پس کلام شد تو سه تا. دو تا دلیل محرز با هم تعارض کند. دو تا اصل عملی. یا یک اصل عملی با یک دلیل محرز. سه تا حالت. پس کلام در سه نقطه است که ما ذکرش میکنیم در آنچه که میآید انشاءالله تعالی.
اولیش تعارض بین ادله محرزه است. بتوانیم یکدانه را انشاءالله بگوییم که بعید هم میدانم حالا برسیم انشاءالله خدا (؟). هرچه سر (یعنی: هرچه در مورد) تعارض بین اصول (باشد). اگر بگوییم خیلی (خوب است).
تعارض بین ادله محرزه. تعارض بین دو تا دلیل محرز، معنایش این است که بین مدلول این دو تا تنافی (است). مدلولش با هم تنافی دارد. و این تعارض بر اقسامی است. یکیش این است که حاصل بشود در **نطاق** قلمرو دلیل شرعی لفظی، بین دو تا کلامی که از معصوم صادر میشود. این یک حالت است. یعنی دو تا روایتی که از معصوم است با هم تعارض دارد. یکی میگوید این نجس است، یکی میگوید آن پاک است. درست. یک حالت دیگر این است که بین دلیل شرعی لفظی و دلیل عقلی حاصل بشود. روایت میگوید اینجور است، دلیل عقلی میگوید آنجورت. بین دو تا دلیل عقلی باشد. پس سه تا حالت شد در بین ادله محرزه: یا بین دو تا دلیل لفظی. یا بین یک دلیل لفظی (و) یک دلیل عقلی. (یا) بین دو تا دلیل عقلی.
آن حالت سوم، بین دو تا دلیل عقلی همینجا الان پنبهاش را بزنیم. وقتی که بخواهد بین دو تا دلیل عقلی باشد، همینجا میگوییم که دو تا دلیل عقلی هیچوقت با همدیگر تعارض ندارد. محال است.
برویم سراغ دلیل لفظی. آقا! دو تا دلیل لفظی داریم. اینها با هم تعارض دارند. یک روایت میگوید که فروش پشم شتر جایز است. یک روایت میگوید که نجاست (حیوانات)، فروشش جایز است. حیوانات فروشش جایز (نیست). دو تا روایت با هم تعارض دارند. دو تا دلیل در حالت تعارض بین دو تا دلیل لفظی. قواعد یافت میشود که تعدادی از اینها را ذکر میکنیم:
۱. محال است که دو تا کلام از معصوم باشد که قطعیالصدور باشد. کشف کند هرکدام از این دو تا بهصورت قطعی از نوعی از حکم و مختلف باشد از آن حکمی که کلام دیگری کشف میکند. یعنی دو تا روایت قطعیالصدور تعارض ندارند. محال است. چون تعارض بین دو تا کلام صریح از این قبیل یعنی معصوم تناقض گفته. تناقض فرمودند که این هم محال است. دو تا روایت قطعیالصدور نمیتوانند با هم تعارض بکنند. یعنی چرا؟ چون میشود تناقض در کلام معصوم. البته در حلقات این را توضیح داده میشود میشود میشود. معصوم میشود جای دو تا کلام مختلف است. یا تقیه کند، یا من خودم اختلاف میاندازم که شیعیانم را حفظ کنم. نماز بخوانند. شیعه من شناخته میشوند. همه را میگیرند، ترور میکنند. به اینها میگویم آنجوری وایسا بخوان. به آنها میگویند (آنجوری). نمیخواهم تناقض هم نیست. دو تا حالت مختلف. با اینکه حضرت به یکی میگویند قنوت واجب است مثلاً قانون. تعارض. نه بهحسب احوال افراد. تناقض در تعارض و تناقض بشود (یعنی: نمیشود) در تناقض هشت وحدت شه. بحثهای تناقض منطقه (؟). انشاءالله دوباره مراجعه میشود برای اینکه چیزی تعارض داشته باشد با چیز دیگر باید آن هشت تا (شرط) تناقض را داشته باشد. آن خیلی بحث مهم. مراجعه مینماییم. دیگر مشخص میشود ثمره بحثهای قبلی ما. یا همینها بعداً کجا خاصیت دارد. سلامت (باشید).
۲. دومش میشود وقتی که یکی از دو تا کلام صادر شده از معصوم **نص صریح و قطعی باشه** نص صریح و قطعی است و دیگری دلالت بکند به ظهورش بر آنچه که منافات دارد با معنای صریح برای آن کلام. یعنی یکی ظهورش قطعی است. نص. یک نص داشتیم یا ظهور. یادتان هست؟ نه. ظهور اجمال. یکی نص است، یکی ظهور. این یک حالت دیگر است. یکی نص در فرمایش امام، یکی ظهور دارد. این ظهور مخالفت دارد با آن نص. دو تا نص با همدیگر قطعی و صدور هم باشد، این محال است. چرا؟ چون میشود تناقض. ولی اگر یک نص داریم و یک ظهور و آن ظهوره با آن نص جور درنمیآید. مثالش چیست؟ شارع در حدیثی بفرماید: «یجوز لسائمٍ أن یرتمس فیالماء حالَ صومه.» یعنی برای صائم جایز است که التماس در آب بکند وقتی که روزه است. یعنی: بپر تو (آب). «لا ترتمس فیالماء و انت صائم». وقتی که روزه داری التماس در آب نکن. اینجا کلام اول دلالت دارد به صراحت بر اینکه التماس برای صائم چیست آقا جان؟ جایز است. کلام دوم مجتمع وثیقه (؟). نهی صیغه نهی ظهور در حرمت داشت. خاطرتان هست؟ ظهور اولین (کلام) نص. دومی ظهور. ظهور با آن نص جور درنمیآید. و این دلالت میکند به ظهورش بر حرمت. چون حرمت اقرب معانی است به صیغه. هرچند ممکن است استعمال شده باشد در کراهت مجازاً. پس اینجا تعارض نشأت میگیرد بین صراحت نص اول در در اباحه و ظهور نص دوم در حرمت. چون اباحه (و) حرمت با هم جمع (نمیشوند).
در این حالت واجب است اخذ به کلام صریح قطعی. اینجا کدامش را میگیریم؟ نهی که ظهور بود. آنی که نص است را میگیریم. بین نص و ظهور وقتی (رو بهرو) شد، کدام را میگیریم؟ نص. چونکه میرساند به علم به حکم شرعی. گفتیم هر وقت علم میگوییم یعنی چی (؟). چرا ما نص را میگیریم؟ چون قطعآور است. پس کلام دیگر را تفسیر میکنیم در پرتو او و حمل میکنیم صیغه نهی را در آن (مثلاً بر کراهت).
آقا! اینها خیلی کاربرد (دارد). طلبه میخواهد منبر برود. طلبه میخواهد حدیث بخواند. همینجوری کتاب دستش بگیرد برود حدیث بخواند نمیشود. من بارها عرض کردم بعد این حداقل حلقه را بلد باشد. دو تا روایت مال یک باب است. بالا منبر بخوانی، سریع مردم **خفتتو** گریبانت را میگیرند. شروع کن به بافتن. **بافتنی** بافتن. میشود نص این ظهور. ما بین نص و ظهور کدام را میگیریم؟ این روایت ظهور دارد در اینکه این کار اشکال ندارد، آنیکی اشکال دارد. پس آن را (میگیریم). پس کلام دیگر را در پرتو او تفسیر میکنیم و صیغه نهی اینجا حمل میکنیم بر کراهت. صیغه نهی ظهور در حرمت داشت. اینجا اگر ما بخواهیم ظهور این را بگیریم، این ظهور با آن نص تعارض دارد. پس دست از این ظهورش برمیداریم **در کراهت** به نفع کراهت تا منسجم بشود با آن نص صریح قطعی که دلالت دارد بر (اباحه).
بر این اساس فقیه تبعیت میکند در استنباطش (از) قاعده عامهای را که آن چیست؟ اخذ به دلیل اباحه. وقتی که تعارض داشته باشد با دلیل دیگری که دلالت بکند بر حرمت یا وجوب به صیغه نهی یا امر. بهخاطر اینکه صیغه صریح نیست و دلیل اباحه و رخصت سریع است. غالباً معمولاً تعارض پیدا میکند یک دلیل اباحه داریم. مثلاً یکچیزی مباح (است). یک روایتی مباح (بودنش را) میگیرد، یک روایتی حرام میداند. اینجا فقیه چهکار میکند؟ آن حرام را برمیگرداند به م (یعنی: مباح). برمیگرداند یعنی چهکارش میکند؟ میگوید مکروه است. خیلی پیش میآید. یک روایت میگوید یکچیزی مباح است. یک روایت میگوید چیزی واجب است. آفرین! اینجا حمل میکنیم. چون اصل، اصل اولی با چیست؟ اصل اولی با اباحه است. اصل تو کارها این است که همهچیز مباح است. وجوب دلیل میخواهد، حرمت هم دلیل میخواهد. آن روایتی که یک کاری را مباح دانسته، آن مطابق با اصل است. روایتی که واجب دانسته یا حرام دانسته، باید به این برگشت بکند. وقتی میخواهد به این برگشت بکند، حرام میشود کراهت. واجب میشود مستحب.
دو تا حالت را تا حالا (گفتیم). حالت سوم را هم بگوییم. ظاهراً دیگر بیشتر از این وقت نمیشود که بخواهیم بخوانیم.
حالت سوم چیست؟ گاهی موضوع حکمی که یکی از این دو کلام بر آن دلالت میکند، از جهت **نطاق** قلمرو، دایرهاش ضیقتر است، خاصتر از موضوع حکمی است که کلام دیگر بر آن دلالت میکند. دو تا ما حکم داریم. یکی موضوعش تنگتر از آن دیگری است. مثل چی؟ مثل اینکه در یکجا بگوید «ربا حرام» تو یک نص دیگر بگوید «ربا بین الوالد و ولده **مباح** حرام نیست». ربا حرام است. ربا بین پدر و بچه. تعارض با هم دارد یا ندارد؟ دارد. حالا چهکارش کنیم؟ حرمتی که نص اول بر آن دلالت میکند، موضوعش عام است، مطلق است. حرمتی که این دومی بر آن دلالت میکند، آن اولی میگوید: "همهجا را در بر میگیرد، حتی اگر بین پدر و بچه." درست. با هر شخصی. تو دومی انگار دارد میآید تخصیص میزند. دارد تقیید میزند. انگار لسان دومی لسان تقیید است. اینجا قید دومی، قید اولی میشود. پس بین این دو تا دیگر تعارض در واقع نیست. این دو تا را با هم ببینید. این اینجاها کار تعارض اینجوری حل میشود. یک جاهایی تعارض حل نمیشود. تو اینجا هم خیلی وارد بحثش مرحوم صدر نمیشود. یک جاهایی تعارض هر کار میکنی، اصطلاحاً بهش میگویند تعارض مستقر. یکوقت تعارض، تعارض بدوی است. اولاً میبینی با هم جور درنمیآید. یکخرده که کنار هم میگذاری، با هم جمع میشوند. مستقر وقتی تعارض مستقر شد، آنجا را به مرجّحات میآوریم. از بیرون مرجّحات میگیریم. یکوقت نمیشود. جفتش را میگذاریم کنار. یا جفتش را با هم عمل میکنیم. یا جفتش را میگذاریم هم (یعنی: یا هر دو را کنار میگذاریم). یا تساقط یا تخییر. یا جفتش را میگذاریم کنار، یا جفتش را با هم عمل (میکنیم). الان فعلاً بحث ما تو تعارض مستقر نیست. اینها با هم با همدیگر جمع میشوند. یکوقت نص و ظهور با هم تعارض دارد. اولش که اصلاً حالت فرض نداشت، دو تا کلام نص قطعی. با نص و ظهور چهکار میکردیم؟ ظهور برمیگشت به نص. عام و خاص چهکار میکردیم؟ خاص. یعنی این خاصه تقیید میزند. میگوید ربا همهجا حرام است، غیر از این یک مورد، بین پدر و پسر. و اباحه در نص دوم، موضوعش خاص است. چون اجازه میدهد بین ربا بین ربای بین پدر و بچه را، خاصتاً اجازه میدهد. در این حالت مقدم میکنیم نص دوم را بر اولی. همیشه خاص بر عام مقدم است. خاص بر عام مقدم است. همیشه خاص بر عام مقدم است. اظهر بر ظاهر مقدم است. اظهر بر ظاهر مقدم است. هرچه که ظهورش بیشتر (است)، اظهر بر ظاهر مقدم است. و خاص بر عام مقدم است. مقید بر مطلق مقدم است. مقید بر مطلق مقدم است. اینجا الان ما بین این دو تا کدام را میگیریم؟ جغرافی (؟).
یعنی چی؟ میگوییم: "میگوییم که ربا بین پدر و بچه اشکال ندارد. تو بقیه، تو غیر این اشکال دارد." فقها هم فتوا (میدهند). برخی میگویند بین پدر و دختر هم اشکال ندارد. نه فقط پدر و پسر. آن هم یک روایت دیگر. خوب! پس نص دوم بر اولی مقدم میکنیم. چرا؟ چون معتبر میداند به این وصف که از موضوعش اخص از اولی است. این قرینه میشود بر آن اولی. به دلیل اینکه متکلم اگر کلام دومش را وصل بکند به کلام اولش، اینطور میشود. ربا در تعامل بین هر شخصی حرام است، ولی اشکالی (ندارد) بین ربای بین پدر و پسر. این دیگر آن مفهوم عام، مفهوم عام این خاصه میآید. آن مفهوم عام اولی را از کار میاندازد. یعنی آن **ای شخصنا** ایضا کار میافتد. در واقع انگار دارد قرینه (میآورد). قرینه میشود. قرینه منفصله. برای اینکه این منظورش اصلاً این نبوده. این ربا همهجا را گفته بود، غیر از پدر (و) پسر. و ظهور در عمومش را از بین میبَرَد. سابقاً دانستیم که قرینه تقدم دارد بر ذوالقرینه. میخواهد متصل باشد یا منفصل. همیشه قرینه، قرینه مقدمه. چه قرینه متصله، چه قرینه منفصله. تقدیم خاص بر عام را میگویند تخصیص. برای عام وقتی که عمومش ثابت باشد با ادواتی از ادوات عموم. و میگویند تقیید برای آن وقتی عموم ثابت باشد با اطلاق. اگر مطلق باشد خاص بشود، میشود تقیید. اگر عام باشد میشود خاص، میشود تخصیص. پس ما یا تخصیص میزنیم یا تقیید میزنیم. یک عامی که ادوات عموم داشت، کل، جمیع، عامه، کافه، اینها را داشت، یکچیزی آمد این را تخصیص زد. این میشود خاص. خاص (شد). و یکجا هم اطلاق داشتیم. اطلاق مطلق. یکچیزی آمد این مطلق ما را قید زد. این میشود چی؟ تقیید. همیشه مقید بر مطلق مقدم است. خاص بر عام مقدم است. خاص را در این حالت میگویند مخصص. تو حالت دوم بهش میگویند مقید. اینی که خاص میکند، اگر دارد عام را خاص میکند، میشود مخصص. دارد مطلق را قید میزند، میشود مقید.
بر این اساس فقیه تبعیت میکند در استنباط (خود) از قاعده عامهای که آن میگوید مخصص و مقید را بگیر و بر عام مطلق مقدمش کن. این هم یک قاعده کلیه. مگر اینکه عام و مطلق دائماً حجت باشد در غیر آن. البته در آنچه که تخصیص نخورده و قید نخورده، هنوز حجت است. ربا حرام است. هنوزم حرام است. فقط تو مورد پدر و پسر بود که قید خورد. وگرنه آن ربای حراممان دو تا روایت بود دیگر. یکی ربا حرام است. یکی ربا بین پدر و پسر اشکال ندارد. این ربا بین پدر و پسر اشکال ندارد، قید زد اولی را. ولی اولی هنوز رو برنامه خودش هست. بهخاطر اینکه جایز نیست ما دست برداریم از حجت مگر به مقدار آنچه که حجت اقوا بر خلاف قائم است. یعنی ما فقط از چی میتوانیم دست برداریم؟ از آن مقداری که حجت قویتر داریم. الان حجت قویترمان چیست؟ خاصمان است. من از این ربای حرام رو نمیتوانم دست بردارم مگر تو آن محدودهای که یک حجت قویتر دارم. حجت قویترم همین که ربا بین پدر و پسر حرام (نیست). فقط تو همان تکه دست برمیدارم. حالا فقط تو همان تکه دست برداشتم، تو بقیه خودم باشم هنوز حرام است. تو غیر این مورد همهجا (ربا) است. بیشتر از این دیگر حق ندارم که دست (بردارم). آن که دیگر وقتی آن یکی آمد، کلاً دیگر ربای حرام رفت رو هوا. فقط مورد پدر و پسر را قید زد. بقیهاش هنوز سر جای خودش هست. خیلی!
این هم از این مورد. چهارم و پنجم میماند انشاءالله برای بحثهای بعدی. انشاءالله. الحمدلله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و یکم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و چهارم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و پنجم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیست و هفتم
دروس فی علم الاصول
جلسه اول
دروس فی علم الاصول
جلسه دوم
دروس فی علم الاصول
جلسه سوم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهارم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...