‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث بعدی، بعد از اینکه قاعده اساسی را در نظر مرحوم صدر در اصول عملیه بررسی کردیم، قاعدهی عملیه ثانویه را باید بررسی بکنیم. در مرتبه بعدی کدام قاعده جاری میشود؟ خب، اصل ایشان چه گرفت؟ کدام قاعده در اصول عملی، کدام قاعده را اصل گرفتهاند؟ اخبار با احتیاط شرعی عقلی؛ در ضمن احتیاط را اصل در اصول عملیه. حالا میفرمایند که گاهی، این بهحکم شارع، این قاعده اولی عوض میشود. شارع میآید عوض میکند، همان برائت شرعی میشود. بههمان انقلاب پیدا میکند بهحکم شارع، آن قاعدهی عملیه اساسیه به قاعدهی عملیه ثانویه. دو قاعده اولیه ثانویه چیست؟ اصالت برائتی که قائل است به عدم وجوب احتیاط. پس یک وقتی ما بهحکم شارع دست از احتیاط برمیداریم. حکم شارع، نه حکم عقل. عقل میگوید احتیاط کن. شارع میگوید: «دیگر احتیاط اینجا میشود برائت.» و سبب در این انقلاب این است که ما از طریق بیان شرعی میدانیم که شارع اهتمام ندارد به تکالیف محتمله، بهدرجهای که تحتم پیدا کند احتیاط بر مکلف، بلکه راضی است به ترک احتیاط. عقل به ما میگفتش که احتمال میدهی مولا یک چیزی را میخواهد، عمل کن. ولی ما میدانیم شارع این را از ما نمیخواهد. شارع نمیگوید که اگر احتمال میدهی عمل کن. شارع میگوید هر وقت یقین پیدا کردی، عمل کن. روایات مثل: «رفع عن امتی...» اینجا مثال میزند: «رفع عن امتی ما لا یعلمون.» از امت من چیزهایی که نمیدانند برداشته شده است. تا یقین نداری، تکلیف نیست. حدیث رفع. پس شارع به ترک احتیاط راضی است. این میشود برائت شرعی. اصل اولیه، اصل اولیه احتیاط بود، ولی شارع میآید میگوید برائت شرعی.
و دلیل بر آن… دلیل بر چه؟ احسنت، دلیل بر اینکه شارع راضی نیست، راضی به اینکه شما احتیاط را ترک کنید، نصوص شرعیهی متعدد هست. ما فراوان روایت داریم. یکی از مشهورترین آن نصوص، نص نبوی است که میفرماید: «رفع عن امتی ما لا یعلمون.» بلکه استدلال شده به بعضی آیات بر آن، بر کدام؟ بر همین رفع. آها، بر رفع، برای اینکه تکلیف نیست. به کدام آیات؟ «و ما کنا معذّبین و ما کنا معذّبین حتی نبعث رسولا.» پیغمبر نفرستیم، عذاب نمیکنیم. پیغمبر نفرستیم یعنی چه؟ یعنی تا بیان نباشد، عقاب قبیح است. عقاب بلابیان یعنی عقلاً، بلکه چه؟ پس رسول افهام میکند، مانند مثال بر بیان و دلیل. یعنی اینجا تعبیر رسولی که بهکار برده، انگار دارد میگوید که: «ما کنا معذّبین حتی نبین، ما کنا معذّبین حتی ندل.» ما تا دلیل نداشته باشید، دلیل نفرستیم، تا بیان نکنیم، عذاب نمیکنیم. عقاب بلابیان. رسول نمادی از بیان است. پس آیه دلالت میکند بر اینکه عقابی بدون دلیلی نداریم در نظر. و همچنین و این چنین، قاعدهی عملیه شده همان عدم وجوب احتیاط بهجای وجوبش. کی اینطوری میشود؟ با این آیات و روایات. نه، اصل اولی، اصل اول عقل میفهمید که باید تکالیف محتمله را عمل کنی. ولی شارع میآید میگوید که: «رفع عن امتی ما لا یعلمون.» شارع میآید میگوید: «ما کنا معذّبین حتی نبعث رسولا.» اینها را که گفت، ما میفهمیم که خب ما تکالیف محتمله را دیگر تکلیف نیست و اصالت برائت شرعاً بدل میشود از اصالت اشتغال عقلاً. احتیاط عقلی. بهجای احتیاط عقلی چه میآید؟ برائت شرعی. پس برائت شرعی آنکه گفتیم در ضمن برائت شرعی این در زمینه مرتبهی بعدش است؛ یعنی اول بر احتیاط عقلی است، ولی شارع میآید میگوید که بهجای احتیاط عقلی، برائت شرعی؛ تا یقین نداری، تکلیف نیست.
ولی در نظر مشهور، مشهور چه میگویند؟ مشهور اصولی برائت عقلی با احتیاط عقلی نداریم. از همان اول برائت عقلی داریم. برائت عقلی. روایت هم تأییدش. مرحوم احتیاط عقلی در ضمن آخرش به ما عمل میکنیم به چه عمل میکنیم؟ به برائت عمل میکنیم. ولی برائتمان شرعی است و در مرحله دوم. و این قاعدهی عملیهی ثانویه در بر میگیرد موارد شک در وجوب را. جاهایی که شک در وجوب داریم، این قاعده را پیاده میکنیم و موارد شک در حرمت هم. جایی که شک داریم یک چیزی واجب است یا نه، برائت جاری میکنیم. همان جایی که شک داریم یک چیزی حرام است یا نه، برائت جاری میکنیم. من نمیدانم خوردن این ظرف، خوردن از این آب حرام است یا جایز است. شکی در حرمتش دارم. چه کار میکنم؟ برائت. یعنی چه؟ حرام نیست. شک میکنم که دعا خواندن شب اول ماه، غسل روز جمعه، غسل بعد از اینکه مثلاً یک اعدامی را دیدم، پول انداختن مردم. جنازه بغل خیابان افتاده، پول پرداخت میکنند. من شک میکنم این واجب است یا واجب نیست؟ اصل اینجا چه است؟ اصل برائت. برائت چه؟ شرعی. پس در وجوب اصل من وقتی شک دارم کاری واجب است یا اینکه واجب نیست. شک دارم کاری حرام است یا نه که حرام نیست. پس هم در حرمت، هم در وجوب، برائت جاری. چون که نص نبوی مطلق است: «رفع عن امتی ما لا یعلمون.» در بر میگیرد هم چه «ما لا یعلمون وجوباً»، چه «ما لا یعلمون حرمتاً». تا وقتی نمیداند، تکلیف ندارد. چه نداند واجب است یا نه، چه نداند حرام است یا نه. فرقی نمیکند. و شک در وجوب را بهش میگویند شبههی وجوبیه. شک در حرمت را میگویند شبههی تحریمیه. جایی که من شک دارم واجب است یا نه، یعنی شبههی وجوبیه دارم، درش برائت جاری میکنم؛ برائت در شبههی وجوبیه. جایی که شک دارم حرام است یا نه، برائت جاری میکنم در شبههی تحریمیه. حکم پایین موضوعی است. حکمیهای بعدی. مثل همانگونه که قاعده شامل میشود همچنین شک را هرجا که سببش باشد، نه فقط توی احکام تکلیفی. احکام وضعی هم همینطور. من شک دارم باطل است یا باطل نیست؟ اصل بر چه است؟ باطل نیست. درست است. میشود فقط تو شبههی وجوبی و تحریمیه که از اقسام تکلیفی است، نیست. توی وضعی هم همینطور. هرجا شک باشد، خلاصه برائت را جاری برای همین تمسک میکنیم به برائت وقتی که شک داشته باشیم در تکلیف هرجا شک تو تکلیف داریم. میخواهد شک ما نشئت بگیرد در آن از عدم وضوح اصل جعل شارع برای تکلیف یا از عدم علم به تحقق موضوعش. گاهی شک ما در شبههی حکمیه است، گاهی در شبههی موضوعی. چهار تا شبهه شد پس. شبههی وجوبیه، شبههی تحریمیه، شبههی حکمیه، شبههی موضوعیه. این چهار تا واژه، واژههای کلیدی علم اصول تا آخر عمر با این چهار تا ما کار داریم. شبههی تحریمیه، شبههی وجوبیه. شبههی وجوبیه چه بود؟ احسنت. تحریمیه. شب در شبههی حکمیه شک دارم در اینکه حکمش چه است. موضوعی. حکم نمیدانم. شک دارم این موضوعش هست یا نه. یعنی یک وقت هست من حکم خوردن این آب را نمیدانم. میدانم خوردن آب حلال است، نمیدانم این آب است یا آب نیست. درست شد؟ پس اگر نمیدانم حکم خوردن این چه است، میشود شبههی حکمی. شک در وجوبش شک در حرمت حکمیه. نمیدانم شارع چه حکمی برش قرار داده. نمیدانم موضوع حکم نمیدانم. نمیدانم این موضوع حکم هست یا نه. حکم میدانم. اوه میدانم. میدانم آب خوردنش حلال است. نمیدانم این آب است یا آب نیست. مثال اول: شک ما در وجوب صلاة عید یا در حرمت تدخین. تو شبههی حکمیه هم وجوبیه داریم، هم تحریمیه. یک وقت شک میکنم حکمش چه است. یعنی حکمش واجب است یا نه یا حرمت است یا نه. من شک دارم نماز عید واجب است یا نه، میشود شبههی حکمیهی وجوبیه. حکمش یعنی وجوبش. یک وقتی شک دارم سیگار کشیدن حرام است یا نه، شبههی حکمیهی تحریمیه. موضوعیه هیچ وقت با حکمی با هم نمیآید. حکمیهی وجوبیه، حکمیهی شبههی حکمیهی وجوبیه، شبههی حکمیهی تحریمیه. تو این دو تا مثال پس گفتیم شبههی حکمی است. مثال دوم، مثال دوم برای چه؟ شبههی موضوعی. شک ماست در وجوب حج برای عدم علم به توفر استطاعت. با اینکه میدانیم شارع وجوب حج را بر مستطیع قرار داده. میدانم مستطیع برش حج واجب است. نمیدانم مستطیع هستم یا نه. حکم، موضوع. یادتان است؟ دیگر حکم داشتیم، موضوع داشتیم. حکم وجوب حج بود. مستطیعِ موضوع، مستطیع بود. علت برای حالا آن اینجا ما شبههمان رو حکم نیست، رو موضوع. میدانم مستطیع باید حج برود. نمیدانم مستطیع هستم یا نه. موضوع. اگر خواستی، اینطور بگو: مکلف در شبههی حکمی شک میکند در جعل. یعنی اصلاً نمیداند که شارع چه حکمی قرار داده اینجا. تو شبههی حکمیه تو جعل شک دارد، تو شبههی موضوعی در مجعول شک دارد. دوباره در شبههی حکمیه در جعل شک دارد، تو شبههی موضوعی در مجعول. نکته مهم در جعل اصلاً نمیدانم برای چه قرار داده. خدا شاهد است چه قرار داده؟ وجوبی که قرار داده دقیقاً رو چه میرود؟ منی که خانه دارم همین قدر مستطیعم و درآمد داشته باشم باید بچهام مثلاً درآمد خوب داشته باشد. چه؟ مستطیع چه است؟ استطاعت چه است؟ شک روی موضوع توی مجعول است. وگرنه ولی توی هر کدام از اینها ما چه داریم میکنیم؟ چه حکمی، چه شبههای، حکمیهی وجوبی، چه شبههی حکمیهی تحریمی. تو هم برائت جاری.
بریم سراغ علم اجمالی. بحث شیرین علم اجمالی. مباحث به شدت کاربردی است، به شدت. حلقهی ثانیه را که شروع میکنیم از اینجاها شروع میشود ها. اول حلقهی ثانیه مباحثهی بحث علم اجمالی و اینها باید خوب دقت بشود که باز اول حلقهی ثانیه جدیتر با این مباحث ما روبهرو هستیم. بحث سوم. گفتیم بحث سوم در مورد علم اجمالی. بحث چهارم، بحث منجزیت علم اجمالی. مقدمه. یک تمهیدی ایشان آورده. مقدمهای آورده. چه مقدمه؟ خودش چند صفحهای است. باید. گاهی میدانی که برادر بزرگترت مثال خیلی قشنگی میزند. گاهی میدانی که برادر بزرگترت سفر کرده به مکه و گاهی شک داری در سفرش. ولی علم داری به اینکه علیایحال یکی از دو برادرت سفر کرده به مکه. یک وقت است من دقیقاً میدانم برادرم دقیقاً رفته مکه. درست. کدام برادرم؟ برادر بزرگتر. علم تفصیلی. یک وقت میدانم یکی از دوتا داداشم رفته مکه. این میشود علم اجمالی. خیلی ساده. و گاهی شک داری در سفرشان با همدیگر. نمیدانی یکی از این دوتا سفر کرده. اصلاً یکیشان سفر کرده به مکه یا نه؟ اصلاً شک توی این است که کسی از این دوتا اصلاً مکه رفته یا نه. به این میگویند شک بدوی. سه تا حالت: علم تفصیلی، علم اجمالی، شک بدوی. خیلی. حالا با این سه تا ما کار داریم. مثال خیلی ساده. یک وقت میدانم داداش بزرگم رفته مکه. یک وقت میدانم یکی از دوتا داداشم رفته مکه. یک وقت اصلاً نمیدانم یکی از این دوتا رفته یا نه. بر حالت اولی اطلاق میشود اسم علم تفصیلی. بهخاطر اینکه در این حالت، در حالت اولی میدانی که برادر بزرگترت سفر کرده به مکه و در حقیقت نزد شما هیچ ترددی یا غرضی نیست. هیچ شکی. دقیقاً میدانی کدامش است. علم هیچ ابهامی ندارد. دقیقاً این برادرم دقیقاً رفته مکه. کاملاً روشن. برای همین علم تفصیلی است.
اطلاق میشود بر حالت ثانیه اسم علم اجمالی. میگویند علم اجمالی. چرا؟ چون شما در این حالت مییابی در خودت دو تا عنصر مزدوج را. دو تا چیز با هم داریم. هم وضوح داری هم خفا. هم برایت واضح است که رفته مکه، هم برایت مخفی است که کدام. هم واضح است که یکی از داداشهایت رفته، ولی اینکه کدام یک از این دوتا. واضح است یکی از این دوتا بوده. آنکه مشخصاً کدامشان بوده، مجهول است. پس هم وضوح هم خفا. دو تا با هم عنصر وضوح تمثل دارد در علمت به اینکه یکی از دو برادرت سفر رفته. تو شک نداری در این حقیقت. یقین داری که برادرت رفته. یکی از دو تا داداشهایت رفته مکه. یعنی وقتی مردم به شما برسند، بگویند آقا برادرتان، جایش خالی نباشد. شما میگویی ممنونم. شک نداری که برادر. ولی کدامشان بوده که رفته؟ یک وضوحی دارد که رفته، ولی اجمالی هم دارد که چی، چی، کدامش؟ و عنصر خفا و غموض تمثل دارد در شک تو و تردد تو در تعیین این برادر. هم علم داری، هم شک. علم و شک وقتی با هم بیاید، چه میشود؟ علم اجمالی. برای همین این حالت را بهش میگویند علم اجمالی. پس این حالت علم است به اینکه شک نداری در سفر یکی از دو برادرت و در عین حال اجمال است و شک است بهخاطر اینکه نمیدانی کدامیک از دو برادرت سفر رفته. نامیده میشود هر کدام از سفر برادر اکبر و سفر برادر اصغر، دو طرف علم اجمالی. الآن این علم اجمالی شما دو طرف دارد. دو طرفش چه است؟ سفر برادر بزرگتر، سفر برادر کوچکتر. دو طرف علم اجمالی. بهش میگویند دو، با این واژه دو طرف علم اجمالی ما کار داریم. طرفین علم اجمالی. بهخاطر اینکه شما میدانی که یکی از این دو تا، نه به سبیل تعیین، سفر رفته. یعنی میدانی یکیشان رفته، ولی خب برایت معین نیست کدامش. و افضل، و بهترین صیغهی لغوی که میتواند علم اجمالی را، هیکل علم اجمالی را نشان بدهد و محتوای ذاتیاش را نشان بدهد به هر دو عنصرش، واژهی «اما و اما» است. «اما و اما» خیلی علم اجمالی را خوب نشان میدهد. انسان از این دو حالت خارج نیست. اجمالاً من میدانم این یا شاکر است یا کافر. هر انسانی نگاه بکنم، این میگویم یا شاکر است یا از این حالت خارج نیست. اجمالاً تمام بشر روی کرهی زمین یا شاکرند یا کافر. علم اجمالی دارم به اینکه یا شاکرند یا کافر. معیناً نمیدانم. نمیتوانم بگویم الآن زید شاکر است یا کافر؟ عمرو شاکر است؟ معینش را نمیدانم. اگر معین بدانم، میشود علم تفصیلی. میدانم یزید کفور است. میدانم حسین علیهالسلام شکور است. ولی در مورد سایر بشر چه؟ علم اجمالی. «اما و اما» خیلی خوب علم اجمالی را میرساند. خوب. «اما اخ اکبر و اما اخ اصغر.» در مثال متقدم شما میگویی: «سافر اما اخ الاکبر و اما اخ الاصغر.» یا برادر بزرگم سفر رفته یا برادر کوچکتر. پس جانب اثبات در این صیغه تمثل دارد عنصر وضوح و علم را و جانب ترددی که کلمهی «اما» به شکل میدهد و تصورش را میرساند، توسل دارد عنصر خفا و شک را. پس ما هم وضوح داریم در علم اجمالی، هم وضوح داریم هم خفا. علم و شک با همدیگر مخلوط. و هر وقت امکان داشته باشد استخدام صیغهای از این قبیل دلالت دارد آن استخدام بر وجود علم اجمالی در نفوس. هر وقت شما «اما و اما» بتوانی بگویی، یعنی چه؟
بریم سراغ حالت سوم. اطلاق میشود بر حالت سوم اسم شک ابتدایی یا بدوی یا ساذج. ساذج همان ساده فارسی خودمان. و آن شک محض است. هیچ رنگی از علم توش ممتزج نشده. هیچ بهرهای از علم. پس یک وقت علم مطلق بود، میشد علم تفصیلی. یک وقت علم و شک با هم بود. یک وقت شک خالی بود. و نامیده میشود به شک ابتدایی یا بدوی، بهخاطر اینکه از شک در طرف علم اجمالی تمییز داده بشود. ما تو علم اجمالی هم یک شکی داشتیم. بدوی نمیگفتیم چون شکی بود که توش یک خورده علم بود. شک داشتم برادر بزرگترم نسبت به اینکه برادر بزرگترم سفر رفته، شک داشتم. ولی شکی بود که با علم بود. علمی کنارش بود. علم چه بود؟ میدانستم که بالاخره یا این رفته سفر یا آن. یک سفری را داشتم حمل میکردم. یک علمی به سفر داشتم. اینجا هیچی. نمیدانم. شک خالص است. پس میشود شک. بهخاطر اینکه شک در طرف علم اجمالی ایجاد میکند نتیجهای برای علم بر نفس برای خود علم. ایجاد میشود در نتیجه خود علم، یوجد در نتیجه خود علم ایجاد میشود. یعنی شک که در ورای علم بعد از علم است. ولی تو شک بدوی ما هیچ علمی. شک خالص مطلقاً. اصلاً نمیدانی مطلقاً سفر رفتهاند، نرفتهاند، کدامشان رفتند. این سه تا حالت در برابر حکم شرعی هم برای ما پیدا میشود. وجوب نماز صبح معلوم تفصیلی است. علم تفصیلی داریم که نماز صبح واجب است. وجوب نماز ظهر در روز جمعه مشکوک به چه نحو شکی؟ شکی که نتیجه گرفته از علم اجمالی. یعنی علیایحال ما میدانیم ظهر جمعه یا باید نماز ظهر بخوانیم یا اما و اما. این اما زیر چه است؟ یک علم است. یک یقینی داریم که بالاخره یکی از این دو تا واجب است. ولی شک داریم کدامش. میشود علم اجمالی به وجوب ظهر یا جمعه در آن روز. و وجوب نماز عید مشکوک ابتدایی است. هیچ علم اجمالی ندارد. اصلاً من کلاً از بیخ شک دارم که نماز عید واجب است یا نه. بدوی است. و این مثالها همش از شبههی چه بود؟ حکمی. و خود این مثالها ممکن است تحصیلش از شبههی موضوعی باشد. حالا ما مثال از شبههی موضوعیه میزنیم. یک وقتی شما علم داری تفصیلاً به اینکه یک قطره خون افتاده تو این ظرف. این ظرف آب. یک قطره خون توش است. علم موضوع. آب متنجس. علم تفصیلی داری به آب متنجس در این. در این ظرف آب متنجس است. یک وقت دیگر شما علم اجمالی داری به اینکه تو یکی از این دو تا ظرف خون افتاده. یعنی به آب متنجس تو یکی از این دو تا ظرف. علم اجمالی در شبههی موضوعی است. حالت سوم شک در اصل وقوعش است. اصلاً شک دارم تو یکی از این دو تا ظرف خون ریخته شده یا نه. اصلاً تو این ظرف خون ریخته شده یا نه. تو آن ظرف کلاً شک دارم. هیچ علمی نیست. یک جا علم دارم که یک قطره خونی ریخته شده. نمیدانم تو این است یا تو. شک دارم که قطرهی خونی ریخته شده یا نه. شک در شبههی موضوعی است. پس اینها همه شکوک هم در شبههی حکمیه بود، هم در شبههی موضوعیه. یا تحریمی وجوبی. احسنت.
و ما در سخنمان از قاعدهی عملیهی ثانویهای که قلب شد به قاعدهی عملیهی اساسیه، سخن میگفتیم از حالت سوم، یعنی حالت شک بدوی که مختلط بالمجمل نباش. کجا برائت جاری میکنیم؟ آه. خدا خیرتان بدهد. برائت شرعی مال شک بدوی است. چه شک بدوی در شبههی حکمیه، چه شبههی موضوعیه. خیلی نکته مهمی است. جایی که علم اجمالی داشته باشیم، حق نداریم برائت جاری بکنیم؛ چون علم داریم دیگر. شک نیست، علم است. پس برائت در در شبههی حکمیه بله. یعنی مطالب سنگین رسالة را تو سادهترین عبارات شهید صدر رضوان الله علیه مطرح کرده. ذهن آدم کامل میسازد. دست و پا نمیلرزد. فونداسیون قشنگ دارد میریزد. تفصیلی که قطعاً تکلیف است. تکلیف میآید. و الان در حالا میخواهیم ببینیم که خب تو علم اجمالی چه کار بکنیم؟ پس تو شک بدوی که روشن شد. علم تفصیلی هم که روشن است. علم تفصیلیمان که واجب است، شک بدوی دارم که واجب است. و شکی بدوی دارم که حرام است. ولش کن. ولش کن یعنی واجب نیست. ولش کن یعنی حرام نیست. خب. نون. علم اجمالی. علم اجمالی دارم چه کار کنم؟ میدانم یکی از این دو تا ظرف نجس است. چه کار کنم؟ اینجا یک حکمی میآید. آن حکم چه است؟ الان درس میگیریم. حالت شکی که نتیجه باشد از علم اجمالی. یعنی شک در حالت دوم از سه تا حالت گذشته. و این یعنی درس میگیریم. شک به صورت یعنی درس گرفتیم شک به صورت ساذج را. و الان درس میگیریم بعد از اینکه اضافه میکنیم به آن عنصر جدیدی را که همان علم اجمالی. شک ساده را گفتیم چه کار باید بکنیم. چه کار بکنیم؟ حالا اگر شکمان یک علمی پشتش بود، چه کار کنیم؟ این میشود بحث. آیا در آن جاری میشود قاعدهی عملیهی ثانویه، همانگونه که جاری میشود در موارد شک بدوی یا نه؟ اینجا هم برائت جاری میشود یا نه؟ تو علم اجمالی بحث بسیار مهمی است. خیلی هم رایج است. خیلی شما همین الان بچه ادرار کرده روی فرش. بچه به شلوارش ادرار کرد. شما شک داری که به فرش رسیده یا نه. اینجا شکی چه است؟ شک بدوی. شک دارم به فرش رسیده یا نه. اینجا چه کار میکنم؟ برائت جاری. اصل بر این است که این فرش نجس نیست. بچه ادرار کرد. همین که ادرار کرد، دوید. یک قطره هم پاشید رو فرش. نمیدانم کجای فرش ریخته. دیگر روی این فرش نماز نمیتوانم بخوانم. آن محدودهای که علم اجمالی من است. میدانم که قطعاً توی این طرف نصفهی اینور فرش تو این طرف ریخته. شک دارم آنورش ریخته یا اینورش ریخته. باید دو طرف را بشویم. درست شد؟ نه. خیلی چیز خیلی دیده نمیشود. بستگی دارد. بعضی موارد سخت است. توضیحاتش را نمیشود به مردم داد. مردم آیه و روایت. داستان کسی علم اجمالی اینها خیلی. چرا. یک جمع دانشجویی باشد، فضای اینطوری باشد، اینها قشنگ جذاب. سؤال کرده با چه کسی؟ اصل مبحث چیزی نیست که کسی بخواهد جزء جزئیات علم اجمالی. منجزیت دارد. تنجز دارد. تکلیف میآورد. علم اجمالی تکلیف میآورد. علم تفصیلی که تکلیف میآورد، قطعاً. شک بدوی که تکلیف نمیآورد، قطعاً. علم اجمالی ملحق به علم تفصیلی میشود یا به شک بدوی؟ ملحق میشود به علم تفصیلی؛ چون علم توش است. یک بهرهای از قطع ما توش داریم. یک مقداری از یقین توش است. پس به همان میزان تکلیف میآید. هرجا قطع و یقین باشد، تکلیف پشتش است. درست است؟ خاطرتان هست دیگر؟
در پرتو آنچه گذشت این امکان را ما داریم که علم اجمالی را تحلیل کنیم به علم به یکی از دو امر و شک در این و شک در آن. یعنی ما سه تا چیز داریم: علم به اینکه یکی از این دو تا نجس است. شک نسبت به اینکه ظرف الف نجس است. شک نسبت به اینکه ظرف ب نجس است. سه تا چیز با هم داریم. خب. پس در روز جمعه میدانیم، علم داریم به وجوب یکی از دو امر: نماز ظهر یا نماز و شک داریم در وجوب ظهر، همانگونه که شک داریم در وجوب جمعه. ما علم داریم به اینکه ظهر جمعه باید یکی از دو تا نماز، قطعاً یا نماز یا نماز جمعه. حالا شک دارم نسبت به نماز ظهر. شک دارم نسبت به نماز جمعه، هم نسبت به هر کدامش شک دارم که این واجب است یا آن. علم اینکه یکی از این دو تا نماز واجب است، هر کدامش طرف شک ما طرف علم اجمالی است. علم به وجوب یکی از این دو امر به این وصف که علم است، شامل قاعدهی حجیت قطع میشود. قبلاً حجت قطع، علم حجیت دارد. حجیت علم هم ذاتاً چیست؟ قطع. حجیت علمی که گفته میشود، منظور قطع. تو فضای اصول، در علم اصول، هر وقت واژهی علم بهکار میرود، علم داشته باشی، علم داری، علم نداری، منظور قطع است. هر وقت اصول میگویند علم، منظور چه است؟ قطع. ما الان علم داریم. علم داریم یعنی چه داریم؟ قطع. پس تکلیف. پس عقل به ما اجازه نمیدهد، بهخاطر آن حجیت قطع، به اینکه یکی از دو امر را با هم، ببخشید، دو تا امر را با هم ترک بکنیم. عقل اجازه نمیدهد نه ظهرت را بخوری، نه جمعه. یا من نسبت به ظهر شک داشتم. برائت جاری کردم. مرد حسابی، بالاخره که جفتش را ترک کردی. من که این را دیگر شک ندارم که یکی از این دو تا را باید بخوانم؛ چون قطع دارم. تکلیف دارم. ولی نسبت به هر کدامش شک دارم. آنجا نمیتوانم برائت جاری بکنم دیگر. پس بهخاطر اینکه اگر ما جفتش را با هم ترک بکنیم، قطعاً مخالفت کردهایم با علممان. علم داشتیم که یکی از دو تا امر واجب است. میدانستم خدا بالاخره یا این را یا آن را از من میخواهد. یکی از این دو تا را از من میخواهد. جفتش را که ترک کردم، الان یقین دارم که مخالفت کردهام با خودم. علمم عقلاً حجت است در همهی احوال. میخواهد اجمالی باشد یا تفصیلی. علم وقتی اسمش را علم گذاشتیم، علم، علم، علم: وقتی بود، تکلیف. حجت. جای علم آمد. تکلیف میآورد. حجیت میآورد.
و رأی اصولی، آن نظری که در بین اصولیون مقبول سائد، با سین و حمزه، یعنی حاکم، مقبول. نوشته چه؟ رایج. آن رأی اصولی که رایج است در مورد علم اجمالی، نه به ثبوت حجیت برای علم به یکی از دو امر فقط، بلکه به عدم امکان انتزاع این حجیت از آن همچنین. یعنی نه تنها باید یکی از این دو تا امر را انجام بدهیم، بلکه اصلاً این انتزاع را نمیشود ازش. این حجیت را نمیشود ازش. نمیشود ازش گرفت. هیچ رقم راه ندارد. برای اینکه شما از این علم اجمالی کوتاه بیایی. حجیتش ازش گرفته نمیشود و محال است که شارع هم ترخیص کند به اینکه جفتش را با همدیگر ترک کنیم. چرا؟ چون مخالفت با قطع مخالفت بکنید. نه. قبلاً بحث کردیم دیگر. اینکه بنده هی تأکید میکنم این مباحث باید مباحثه بشود، باید مرور بشود، باید جزوه بشود برای همین است. یک جملهای که قبلاً گفتیم، بعداً صد تا از توش مطلب میخواهیم در بیاوریم. بحث حجت قطع اینطور. این مباحث اینطور است. خلاصه انشاءالله که دوستان مشغولالذمه نباشند. خودشان لااقل نباشند. درس پیش خدا تکلیفی که داشتیم نسبت به این دروس، ادا کردیم. این هم علم اجمالی است دیگر. علم اجمالی داریم که نسبت به این دروس و داریم میخوانیم. با همین علم اجمالی آمدیم. خلاصه بعد انسان اصطلاحاً اشتغال یقینی فراغت یقینی. تا فراغت یقینی حاصل نکرده، ذمه مشغول است. خیالم راحت بشود که ما این درس را خواندیم و درست خواندیم. وگرنه ذمه مشغول است. وگرنه هنوز تکلیف است. خب. همانگونه که ممکن نیست برای شارع هم حجیت را بگیرد از علم تفصیلی و ترخیص بدهد در مخالفت. آقا، شارع میتواند بگوید منی که قطع دارم به اینکه استفاده از این ماژیک حرام است، بانک قرض داری، ولی استفاده کن. حالا منی که شک دارم یکی از این دو تا ماژیک استفادهاش حرام است، میتواند بگوید جفتشان را با هم استفاده کن؟ نه. فرقی نمیکند. همانگونه که تو علم تفصیلی شارع نمیتواند به من بگوید با قطعت مخالفت کن، تو علم اجمالی هم نمیتواند بگوید با علم مخالفت کن. مگر اینکه قطع از قطعیت دربیاید. اصلاً دیگر قطع نباشد. وگرنه قطع وقتی باشد، حجت عین ذات است. بهخاطر موافقت با آنچه گذشت در بحث قطع از اینکه محال است شارع رد قطع بکند. رد یعنی چه؟ آفرین. نه. نهی از.
اما هر یک از دو طرف علم اجمالی، یعنی وجوب ظهر بهتنهایی و وجوب جمعه بهتنهایی، این یک تکلیف مشکوک است و علم و معلوم نیست. قطعی نیست برای ما. معلوم یعنی قطعی. قطعی نیست شما قصد داری که الان نماز جمعه بهت واجب است که نماز ظهر واجب است. و نسبت به هر کدامش بهتنهایی من قطع ندارم. و گاهی ظاهر میشود در اولین وهلهای که ممکن است که در بر بگیرد. اولین وهله، نهصدوهله در وهله اول. آن مرحله، اولین رتبه. در اولین وهله چیزی که گفته میشود، گاهی ظاهر میشود این است که ممکن است که هر کدام از این دو طرف را در بر بگیرد قاعدهی عملیهی ثانویه، اصالت برائتی که میگوید دست از احتیاط بکش. یکی ممکن است بگوید آقا من در مورد تکتکش برائت جاری میکنم. چطور؟ اینطوری. من میگویم شما الان یقین داری که نماز جمعه بهت واجب است. شما شک داری نسبت به اینکه نماز شما یقین داری که نماز جمعه واجب است. وقتی شک داری، شکی در تکلیف است دیگر. شبههی حکمیه. اصل بر این است که تکلیف نیست. نسبت به نماز جمعه. دوباره میآیم بالا سر نماز ظهر. یقین داری ظهر جمعه بهت نماز وا. دو طرف را برائت جاری. این چه فرقی کرد؟ خب، جوابش چه است؟ میگوید خب اینجا دیگر احتیاط نمیخواهد. شما برائت شرعی را داری عمل میکنی. چون که هر کدام از دو طرف، تکلیف مشکوک. ولی آنی که رأی سائد در علم اصول اینطور میگوید که نمیشود. ممکن نیست که قاعدهی عملیهی ثانویه دو طرف علم اجمالی را در بر بگیرد. چرا؟ چون هر کدام از این دو طرف با هم به برائت ذمه میرساند از ظهر و جمعه. اگر بخواهد شامل، اگر بخواهد برائت شامل این دو تا بشود، یعنی شما میشود که جفتش را ترک بکنی. وقتی جفتش را ترک کردی، این دیگر تعارض با چه دارد؟ با آن قطعی که از اول داشتی که بالاخره یکی از این دو تا واجب است. برائتی که بخواهد بیاید، تهش مخالفت با قطع باشد، این برائت بهدرد نمیخورد. ولو رو تکتکش میشود برائت جاری کرد. نگاه کنم، بگویم من که نمیدانم باید چه خبر است؟ این چه است؟ من شک دارم برائت. آن چه است؟ من شک دارم برائت. و مرد حسابی، تهش را نگاه کن. جفتش را داری از دست میدهی. درک یقین در یکی از این دو تا بهت واجب است. با آن یقینت آخر دارد مخالفت میشود. اجرا میکنی که خاصیت بدش چه است؟ خاصیت این است که دارد با قطعت مخالفت میشود. این قطعاً توش مشکل است. همهی اصولیون میگویند مخالفت با قطع مشکل دارد. مشغول گردن. طرف فارسی میگویم به گردنش. فلانی است. بهخاطر اینکه حجیت این قطع بر ما واجب میکند که یکی از دو امر بر تقدیر بیاوریم. لااقل باید یکی از این دو تا را انجام بدهیم. پس اگر شارع حکم کرد به برائت در هر کدام از این دو طرف، معنایش این است که شارع ترخیص داده در مخالفت با علم، در مخالفت با قطع. اگر شارع بخواهد بگوید نسبت به نماز جمعه برائت، نسبت به نماز ظهر برائت، تهش یعنی چه؟ یعنی من را مخالفت. نمیتواند به چه معنا؟ نمیتواند تکوینی. دیگر یعنی خودش اینطور آفریده. ذاتش. خب. این ترخیص هم محال است؛ چون محال است، نمیتواند. محال عقلی است. قبلاً بحثهایش را کردیم، کما تقدم. به شمول قاعده برای یکی از دو طرف نون دیگری. یعنی بخواهی فقط یکی برائت از روش جاری بشود، مشکل پیش بیاید. منظورش چه بود؟ مشکلش چه بود؟ نماز ظهرم را میخوانم، دیگر احتیاط نکنم. جفتش را بخوانم. هرچند که به ترخیص در ترک دو امر با هم منجر نمیشود، ولی این شمول، این شمول هم، شمول چه؟ شمول بر. این هم ممکن نیست. چرا؟ چون وقتی ما از هر کدام از دو طرف سؤال میکنیم که قاعده برای شامل میشود یا نه و بخواهیم ترجیحش بدهیم بر دیگری، مییابیم که ما هیچ مبری نداریم. هیچ توجیه نداریم برای اینکه یکی از دو طرف بر دیگری ترجیح بدهیم؛ چون که صله، یعنی ربط به ربط قاعده به هر دو تا یکسان است. یعنی شما ترجیح بلامرجح داری میکنی. برای چه یکی را داری ترجیح میدهی؟ چرا نماز جمعه را ترجیح دادی برای برائت؟ جفتش با هم نمیشود. چرا یکیش نمیشود؟ چرا ترجیح بلامرجح؟ چه فرقی میکند؟ پنجاه پنجاه. ترجیحی ندارد. و این چنین نتیجه گرفته میشود از این استدلال، قول به اینکه قاعدهی عملیهی ثانویه، یعنی اصالت ساعت، برای هیچ کدام از دو طرف علم اجمالی جاری نمیشود. و این یعنی هر طرف از اطراف علم اجمالی مندرج است. دائماً مندرج میماند ضمن نطاق قاعدهی عملیهی اساسیه،ای که قائل است به قاعده ثانویه. رویش جاری نمیشود. این همچون قاعدهی اولیه میماند. احتیاط. که قاعدهی اولیه ما بود. بحث سر چه است؟ بحث سر این است که دایرهی برائت شرعی این را در بر نمیگیرد. درست شد؟ دایرهی برائت شرعی این مورد را در بر. برائت نداریم. عمل میکنی. خب. تا وقتی که قاعدهی ثانویه عاجز از شمولش است، وقتی نشود که برائت جاری کرد، همان احتیاط جاری. و بر این اساس درک میکنیم فرق بین شک بدوی و شکی که ناطج است از علم اجمالی. فرق بین شک بدوی و شکی که از علم اجمالی در میآید چه است؟ چه حکمی جاری میشد؟ تو علم اجمالی چه؟ در چه حکمی اجرا میشود؟ احتیاط. تفاوت شک بدوی و شک در علم اجمالی چه است؟ احتیاط تو اجباری. احتیاط توی برخی. پس اولی داخل است در نطاق قاعدهی ثانویه که همان اصالت برائت است. شک بدوی. دوم اینکه شک در علم اجمالی، علم اجمالی است. داخل است از نطاق قاعدهی اولیه. قاعدهی اولیه چه بود؟ اصالت احتیاط. در پرتو آن میفهمیم که واجب بر ما عقلاً در موارد علم اجمالی همان اتیان به هر دو. عقل به ما میگوید چه کار کن تو علم اجمالی؟ دو طرف را اتیان کن. اگر دو طرف را باید بهجا بیاوری، دو طرف را بهجا بیاور. اگر دو طرف را باید ترک کنی، دو طرف را ترک کن. این ظرف. شک داری که این ظرف توش آب نجس است یا آن ظرف. با جفتش وضو نگیر، جفتش را نخور. شک داری نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه. جفتش را. یعنی ظهر جمعه. در مثل اینکه هر کدام از این دو تا ناطق است، در داخل است در نطاق اصالت احتیاط. و اطلاق میشود در علم اصول بر اتیان به دو طرف با همدیگر، اسم موافقت قطعی. وقتی من دو طرف را انجام دادم، دو طرف علم اجمالی را انجام دادم، بهش میگویند چه کار کردی؟ چه کار کردی؟ مخالفت قطع. دو طرف را بهجا آوردن، میگویند چه کار کردی؟ موافقت قطعی. دو طرف را ترک کردم؟ مخالفت. بهخاطر اینکه مکلف وقتی که جفتش را با هم میآورد، قطع داریم به اینکه تکلیف مولا را موافقت کردهایم. موافقت قطعی است. من دیگر یقین دارم دیگر مولا از من میخواهد بیا نماز. قطعاً من تکلیفم را انجام دادهام. رها کردهام قطعاً با آنی که مولا میخواست، مخالفت کردهام. همانگونه که اطلاق میشود و ترک طرفین با هم اسم مخالفت قطعی است. اما اتیان به یکی و ترک دیگری اسم موافقت احتمالی است. یکی را انجام بدهم، یکی را ترک کنم. به این میگویند موافقت احتمالی است. و مخالفت احتمالی. بهخاطر اینکه مکلف در این حالت، احتمال دارد که موافقت کرده باشد با تکلیف مولا و احتمال دارد که مخالفت کرده باشد. گیرم به درد ما نمیخورد. میشود موافقت احتمالی و مخالفت احتمالی. خیلی خوب. این هم از بحث علم اجمالی. یک بحث دیگر آخرش داریم که علم اجمالی وقتی منحل میشود که آنجا تکلیفی پیش میآید که انشاءالله جلسهی بعد وارد بحثش. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...