‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم.**
بخش بعدی از مباحث اصول در کتاب شریف حلقات، مباحث اصول عملیه است. از اول اشاره شد که ما یا ادله مُحرزه داریم و یا دلیل برای ما حکم را احراز میکند، حکم شرعی را. ادله مُحرزه چیست؟ "ادله المحرِضه للحُکمِ الشَّرعی". مُحرِض چه بود؟ مُحرِض حکم شرعی. ما حکم شرعی را احراز میکردیم؛ خیلی روشن. این نجس است، پاک است. این حلال است، این حرام است. این احراز.
آنچه که احراز میکرد، میشد دلیل. اگر نمیتوانستیم دلیل بیاوریم و نمیتوانستیم احراز بکنیم، نوبت میرسد به اصول عملیه. اصول عملیه هم خودش حکم شرعی است. اینگونه نیست که حکم شرعی را برای ما احراز بکند. الان نمیگوید که من وضو دارم یا ندارم، میگوید تو بنا را بگذار بر وضو داشتن. نمیگوید که این سیگار کشیدنش حلال است یا حرام، میگوید تو بنا را بگذار بر حلال بودن؛ چرا؟ چون حکم شرعی برایت احراز نشده است. حکم شرعی حرمت و حلیت این هم حکم شرعی است، ولی حکم شرعی نیست که احراز شود؛ احراز مُحرز باشد. حکم شرعی است که برای رفع حیرت است.
اصول عملیه خوب استعراض کردیم، یعنی عرض کردیم در نوع اول، عناصر اصولی موشکی در استنباطی که تمسک دارد در ادله، آنجا بحث کردیم. در مورد ادله مُحرزه، بحث اقسام دلالت را گفتیم، خصائصش را گفتیم، تمییز دادیم بین حجت از آن ادله و غیر آن حجت از ادله. الان میخواهیم درس بدهیم یا درس بگیریم؟ "اَنَدَرِّسُ اَو اَنَندَرِّس". درس بگیریم عناصر مشترک را در حالت دیگری از استنباط. همه بحثهای اصولی هم که سر چه بود؟ سر عناصر مشترک. عناصر مشترک یا ادله مُحرزه بود و آن حالت عدم حصول فقیه است بر دلیلی که دلالت بکند بر حکم شرعی.
کی نوبت اصول عملیه میشود برایمان؟ وقتی که دسترسی به حکم شرعی نداشته باشیم. کی ما نداشته باشیم یا فقیه نداشته باشد؟ فقیه نداشته باشد. فقیه رفت تتبع استنباط کرد، هرچه روایت نداریم، آیه قرآنی نداریم، دستمان خالی است. خب، و بقای حکم مجهولاً لدیه. یعنی حکم نزد او مجهول میماند. بحث متوجه میشود در این حالت به بررسی "تهدید موقف عملی" در برابر آن حکم مجهول، به جای اکتشاف نفسِ حکم. یعنی من دیگر سراغ این نمیروم که ببینم حکم چیست؛ چون دسترسی به حکم ندارم، موضوع عملیام را روشن بکنم. حالا من چه کار بکنم؟
یک وقت شما میگویی اینجا این حکم یا حکم خوردن این آب چیست؟ میگویم دلیل داریم، روایت داریم، آیه قرآن داریم. چه کار کنم؟ این را شما بخور! نه، یعنی حکمش خوردن است. آها، یعنی شما فعلاً از حیرت در بیا تا حکم روشن میشود. یک روایت کوچک هم که میآید، همه میگویند تمام شد، بروید کنار، دیگر کسی حق ندارد کوچکترین متن. وقتی پیدا شود دیگر کسی حق ندارد به این دست بزند. این خوردنش حرام است. بخشنامه آمده. چه صادر شده؟ روی سیستم اداری خودمان هم همین است دیگر. یا ما الان این را چه کارش بکنیم؟ میگوید فعلاً باشد. فلان مجموعه را مثلاً از فلان معاونت حذفش بکنیم یا فعلاً بخشنامه نیامده، بودجهاش را بچهها تنظیم بودجه برای این هم بنویسیم. هنوز حذفش این معاونت باید حذف شود، حذف میشود.
تا وقتی که ما دلیل نداریم و ادله مُحرزه نیست، خودمان عمل میکنیم به چه؟ اصول عملیه. اصول عملیه استصحاب جاری است، برائت جاری است. اینها همه مسائل. "اقلیدس جدید". آها، تایید کرده. البته خب، غیر از تخییر که کمی با فضای عرفی ما شاید یک جاهایی تناسب نداشته باشد، آن سه تای دیگر، یعنی برائت، استصحاب و احتیاط، هر سه تایش عرفی است. تخییر هم در مجموع جاهای عرفی است. استصحاب، برائت، احتیاط، تخییر. توی حلقه اولی فقط با برائت حساب کار داریم.
مثالش چیست؟ حالت فقیه در برابر تدخین. تدخین چیست؟ سیگار. تدخین. احتمال دارد حرمتش را. احتمال میدهیم حرمتش را شرعاً از ابتدا. و متوجه میشویم اولاً به بررسی حصول بر دلیلی که تعیین میکند حکم شرعی را. شد. پس وقتی که نمییابیم چیزی، نمیتوانیم بیابیم، سوال میکنیم که موقف عملی که تحتم دارد بر ما چیست؟ ما باید چه کار بکنیم که آن را بخواهیم سلوک بکنیم؟ آن موقع عملی را پی بگیریم؟ برویم در برابر آن حکم مجهول. آقا من چه کار بکنم؟ حکم را نمیدانم. چه کار بکنم؟ آیا بر ما تحتم دارد که احتیاط بکنیم یا نه؟ اینجا احتیاط بکنم احتیاطاً نکشم یا نه، برائت جاری کنم بکشم؟
تو وقتی دلیل...
این قاعده اولیه در اصول عملیه هم بحث مهمی است که اینجا میخواهیم بهش بپردازیم. اصل اصول عملیه چیست؟ اخباریها میگویند اصل در اصول عملیه احتیاط است. اصولیها میگویند اصل در اصول عملیه برائت است. مرحوم صدر نظریه جدیدی مطرح میکند: احتیاط هست، ولی برائت شرعی. احتیاط عقلی، برائت شرعی. اصول، میگویند برائت عقلی. اخبار، میگویند احتیاط شرعی. خیلی کلاف سردرگم شدهاند ها! حالا توضیحاتش میآید. همه جدیدی وارد کردند. البته ثمرش فرقی نمیکند؛ چون حرفش تهش ثمرش میشود همان حرف اصولیون بر آخر اثبات میشود. ولی نه، برائت عقلی، برائت شرعی. ثمراتش بعداً تو مباحث دیگر فقهی و اینها ظاهر...
خلاصه اصل قاعده چیست در اصول عملیه؟ اصولیون میگویند اصل، برائت عقلی است. اخباریها میگویند احتیاط شرعی است. مرحوم صدر میفرماید که احتیاط عقلی، برائت شرعی. کدام برائت شرعی؟ حاکم تقدیم بله. پس اینجا مثال تدخین را زدیم. خب، این مثال را ببینید آقا. جانم! اصل پویایی فقه اینکه فقه شیعه زنده مانده را، وای، به خاطر اصول عملیه تا اینجا خودش را کشانده است. اگر اصول عملیه نبود، حالا ادله خیلی کمک میکند، البته، مخصوصاً ادله عنادیه. آنهایی که مُناط دست ما میدهد، میگوید آقا مثلاً صورت انسان کشیدن حرام. توی دوره صورت است، توی دوره بت است، توی دوره مجسمه است، توی دوره چیست؟ همینجوری هی میآید جلو. هرچه هم جلو برویم این را داریم.
ولی وقتی دست ما از حکم خالی است. آیا وقتی از حکم مشخص، قمار، چیزی که مصداق قمار باشد، حرام است. در هر دورهای یک وقتی هستش که دست... آقا همین سیگار، خانه مثلاً چه طور ساختن بسیاری از عقود، بسیاری از معاملات، خیلی از مسائل. آقا ما سوار اتوبوس شدن چه حکمی داریم؟ بلیط اتوبوس خریدنش، فروختن، میتوانیم اصلاً این کار را بکنیم؟ قوانین راهنمایی رانندگی. من میتوانم بیایم چراغ قرمز طراحی بکنم؟ بعد شما اگر ازت پول بگیرم، پول اگر پرداخت نکردی، ماشینت را بخوابانم؟ یک جایی از حقوق شما محرومت بکنم بابت این؟ میشود یا نمیشود؟ خب، بسیاریاش با قواعد عقلی، احکام عقلی. برخیاش هم با اصول عملی. اصل بر این است که این حلال است، دلیل حرمتش را نداشته باشیم. حرام است مگر اینکه یک جایی روایتی پیدا کردیم که مثلاً اینجور برخورد کردن، قضایی، جزایی، با آنجور کاری، زندان بابتِ فلان کار این حرام است. مگر نه، عرف این را تشخیص میدهد و دلیلی هم بر حرمتش نداریم، میشود اصول عملی.
در کتب فقهی وقتی بررسی میفرمایید، اینکه بسیاری از مسائل با اصول عملی پیش میرود. مرحوم شیخ، که دیگر غوغا میکند تو مکاسب با استصحاب. این اولی است یا ثانی الاست؟ شیخ تو استصحاب غوغایی کرده است. خودش تو رسائل که متحول میکند ۱۱ قسم میکند. بعد همه ۱۱ قسم را توضیح میدهد، بعد یک قسم را قبول میکند. آن یک قسمی که ایشان قبول میکند، توضیحاتی که میدهد، بعداً مرحوم آخوند تو کفایه این را پرورش میدهد. غوغایی است. یکی از بحثهای سخت است. از الان باید کمربند را سفت بست که بحث استصحاب رسائل و استصحاب کفایه از بحثهایی است که پدر آدم را درمیآورد. به شدت هم کاربردی است. خیلی مباحث با همین زمینه را فعلاً داریم اینجا.
سوال اساسی که داریم این، همان سوال اساسی است که فقیه معالجه میکند آن را در این حالت و جواب میدهد بر آن در پرتو اصول عملیه با این وزن که: "انّ العناصر فی عملیات الاستنباط... و هذه الاصول هی موقع درسنا الان". قاعده عملیه اثاثیه. اصل اصول عملیه چیست؟ همین سه تایی که آقای "دکتر زحمتکش" در "پایتخت" نوشتند. در مورد اینها میخواهیم بحث بکنیم. یک قاعده اولیه داریم، یک قاعده ثانویه و بحث سوم هم که قاعده منجزیت علم اجمالی است که علم اجمالی هم بحث فوقالعاده مهم و یک خودمان اینجا به نسبت این کتاب طولانی است و بحث بعدیمان هم میرود سراغ استصحاب و اصول عملی. توی این چهار تا بحث تمام.
برای اینکه بشناسیم قاعده عملیه اثاثیهای که جواب میدهیم در پرتواش بر این سوال که آیا احتیاط واجب است در برابر حکم مجهول؟ باید، یعنی ناچاریم مراجعه بکنیم به مصدری که بر ما فرض کرده اطاعت شارع را. آقا جانم! ما میخواهیم ببینیم که اولین کار تو اصول عملیه چیست؟ من الان وقتی گفتند این آب، این آب، این ظرف دلستر است دیگر. این دلستر خوردنش حلال است یا حرام؟ بیعش صحیح است یا فاسد؟ "یجوز او لا یجوز"؟ دو تا مثال زدم. یکی از حلال و حرام، یکی از صحیح و فاسد. یا مثلاً خوردنش مستحب است یا مکروه. این هم حکم شرعی. تکلیف آن دو تا زیر خوردن یک مستحب یا مکروه. بیعش حلال است یا حرام، در مورد دلستر مثلاً، دلیل ادلهای که در مورد "مُسکر" و فلان "اسکال" نداریم. این سوال اصلی بود که من چه کار بکنم؟ حالا که حکم معلوم نیست، من چه کار میکنم؟
ببین! من چه کار بکنم؟ یک عده میگویند اولین کاری که باید بکنی احتیاط است. اولین کاری که باید بکنی که "جایز" است برایت تا دلیل بیاید، نمیشود برائت. برائت عقلی میگوید "قبح عقاب بلا بیان". قبح عقاب بلا بیان. تا وقتی بیان نیامده، عقاب قبیح است. شما کسی که حرف به گوشش نرسیده، مواخذه بکنی بابت عمل نکردن آن کار، قبیح است. همه ملامتت میکنند! یک بچه غایب بوده، بهش گفتند آقا فردا فلان کاردستی را بیاورید. به گوشش هم نرسیده. فردا بیاید تو کلاس، نیاورده باشد، معلم بزنتش، این باباش بیاید پدر معلم را در میآورد یا نمیآورد؟ "قبح عقاب بلا بیان".
مسئولیتی داشتیم. بعد مدیر آمد جلسه شبانه بود، خیلی تحت فشار رفقای صمیمی خیلی خوبمان. تو جلسه چهار پنج نفر نشسته بود، مسئولین و اینها. حاج آقای فلانی، چرا فلان کار را انجام ندادی؟ گفتم که "قابله بیان" قبول دارید؟ بله. خلاصه بیان خیلی کمک میکند آدم را.
برائت عقلی. پس گفتند که اصل اصول عملیه چیست؟ برائت. یک عده گفتند اصل اصول عملیه احتیاط است. تطبیقش روی مثال ما چی میشود؟ آقا تدخین حکمش چیست؟ معلوم نیست. من چه کار بکنم؟ اخباریها میگویند احتیاط کن، نکش! اصولیها میگویند راحت باش، بکش! بکشد. واجب است بکشید. "الهی یمبی فعل الله". پس این شد دو تا تفاوت، دو تا مسلک. خیلی هم "ثمر" باز کردیم توی وسایل که این دیگر زمینه است برای بحث بسیار مفصل شیخ. مفصل ۱۰۰ صفحه در مورد این را. وهابی اخباری، گوشی تلفن همراه از باب احتیاط و اینها نیست از باب دکمه تحجر تلقی بکنیم. آخه خیلی آخه، آنها روی حساب اصول عملیه نیست، روی حساب استصحاب جدایی است.
من دسترسی به دلیل دارم یا ندارم؟ اگر نداشتم، از خود منابع شرع باید یک کلیاتی را بگیرم. آن کلیات بیاید برای من محل این مواضع ثانویه، موضع من را روشن کند. خود شرع امضا کرده است: تا وقتی چیزی حلال... تا حرام بودنش معلوم نیست، حلال است. این را از منابع توسعه دادند: منابع کتاب، سنت، عقل، اجماع. آن میگوید خلفا، اصحاب، فقها، چی چی، اینها همه جزو منابع. من مجتهد رای حاضرم. ای رای من است. منبع چیست؟ همین اصول عملیه. اصلاً نمیآید تو این بحث که بخواهد به احتیاط و اینها کشیده شود. خودم جزو منابعم. من در عرض کتاب و سنت عرض ثانویه. البته یا کتاب و سنت باید بگوید. اگر نداشت، من میگویم. کتاب و سنت یا مرحله اول حکم را روشن میکند یا مرحله دوم اصول اولیه را روشن میکند. بله، برای خودش بالاتر از ارتکاز قائل است. شن، شأن خلافت رسول الله. خلیفه دوم کمتر نیستم. او رای داشت و نظر داشت و گفتش که عبادت و مقامات و سابقه و اینها بالاتر. سواد ما از خلیفه دوم بیشتر است. قطعاً بیشتر است. شک. رسماً اعلام میکند: او حرام کرد متعتینی بود که حرام کرد. من هم مثلاً منابع دیگری. لذا فضای بحث فضای دیگری.
سوال خوبی بود. احسنت. پس اینجا ما اصل را بگیریم بر برائت یا بر احتیاط؟ احتیاط کن، نکش! برای اینکه برگردیم به حالا اینجا چه فرمود؟ فرمود که باید برگردیم به آن مصدری که اطاعت شارع را بر ما واجب کرده است. اینکه بخواهیم ببینیم اصل با احتیاط یا برائت، ببینیم که مصدر اطاعت شارع از کجاست؟ شما عقلاً رفتی سراغ اطاعت شارع یا شرعاً رفتی سراغ احتیاط. دارم. اگر عقلاً خودت رفتی، ایشان مسلک "حق الطاعه". اینجا گفتیم احتیاط عقلی در ضمن برائت شرعی، همان مسلک "حق الطاعه بلا بیان". یکی مسلک "حق...". مسلک حق ایشان خیلی تایید میکند حرف اخباریون را. یعنی کندند حرف اخباریون هم همین "حق الطاعه" است. ولی آخر مقر است. یکجوری میآید طراحی میکند که حرف اخباریها میرود کنار، حرف اصولیون را هم کامل تایید میکند. یک شیء جدیدی. ثمره عملیاش حرف اصولیون آخر که بکش سیگار، میخواهی بکشی، بکش. ولی این بکش نه اینکه خودت از اول فهمیدی باید بکشی. شارع دارد بهت میگوید بکش. برائت شرعی، نه برائت عقلی. "بلا بیان" جاری نیست. جایش نیست. "بلا بیان"، برائت عقلی است. برائت عقلی داریم، یک برائت شرعی.
برای تقلیدی که من خودم میفهمم که تکلیف ندارم، همه میفهمند. بچه و دانشآموز مثال عرفی بود دیگر. هر کسی میفهمد بچهای که خبر نداشته را نباید تنبیه کرد. بچه تکلیف نداشته، عقاب ندارد. "عقاب بلا بیان" مسائل عرفیه. درباره شارع این حرفها را ما نداریم. درباره شارع شما احتمال هم که بدهی تکلیف... شارع حق "مولویت" دارد. یعنی آن بچه اگر در برابر خدا بود، ۲۰ درصد احتمال نمیداد که من ازش این کاردستی را بخواهم، ۱۰ درصد احتمال نمیدهم، ۳۰ درصد احتمال. بابت همان ۳۰% باید یک کاری میکرد. اگر درباره خدا باشد ها، چون حق داشته فردا. آره، چون مثال عرفی است، آخرش باز آدم خوب جذب پیدا نمیکنند ها. سیگار حسن دارد یا سود دارد یا زیان دارد؟ یعنی یک چیزی باید کنارش بیاید. همین دیگر. بله. یک عملی باشد باید داشته باشد. دارد دیگر. به نظرم میآید که این شارع راضی نباشد. هیچ هم سند نیست. هیچ هم دلیلی ندارد. ولی یک احتمالی آورد. این احتمال که چون درباره خداست، حق مولوی سنگینی به عهده ما دارد. عبودیت اقتضا میکند که عبد در خدا باید این طور باشد دیگر. ۲۰ درصد. مگر اینکه خود شارع بیاید بگوید برایت حلال است. "تا قَدرَحتٰی تَعلَمَ اَنَّهُ..." تا یقین پیدا کنی، تا قطع پیدا کنی. اینجا دیگر من برائت را خودم از سر خودم نرفتم سمتش. من رفتم سمت احتیاط. ولی شارع به من گفت شما اشکال ندارد برائت کنید. برائت شرعی، "مُعیده" بر برائت عقلی. حکم ارشادی. چیز جدیدی نیست.
رسول شما اطاعت بکنی، خودت میفهمیدی باید اطاعت بکنی. قرآن هم گفته، نوکرش هم هستیم. آن هم دارد تایید میکند. آنی که من خودم فهمیدم. اصولیون میگویند که اینجا حکم ارشادی است. برائت شرعی حکم. حکم ارشادی است برای برائت عقلی. خودت میفهمیدی که تکلیف نداری. روایت گفت: تکلیف من میفهمیدم که تکلیف دارم روی حساب "حق الطاعه". تفاوت روشن شد. "ثوابِ نَدرَ" بستگی دارد. همسر میرزای قمی که اخباری بود از نظر اخباری. مجلسی اخباری و اخباریها ستاره شب "بحرانی" اخباری عرض کنم خدمت شما که "حدائق، طلح داغ النظره" و امام اصولی بود. آقای بهجت اصولی بوده. شیخ اعظم اصولی. رضا فتوا خیلی جاها با همدیگر درگیر مبانی. البته الان اخباری به آن شکل نداریم. ولی خب نظر مرحوم صدر نظر قابل اعتنایی است.
قال: خوب، حَل. این الان "شوخ مطلب" ساده تلقی. و ملاحظه میکنیم که این مصدر آیا بر ما واجب کرده احتیاط را در حالت شک و عدم وجود دلیل بر حرمت یا نه؟ و برای اینکه برگردیم به مصدری که بر ما واجب کرده اطاعت مولا را، ناچاریم که آن را تحدید بکنیم. آن مصدری که بر ما واجب کرده اطاعت شارع را چیست؟ و واجب است که استفتا بکنیم از او در این موقفمان.
اول شما مصدر اصلی که اطاعت شارع را طراحی کرده، کی به من گفته من باید از شارع اطاعت بکنم؟ عقل یا شرع؟ اطاعت بکنم چقدر؟ تا کجا؟ احتمالاتم را هم در بر میگیرد ۲۰ درصد هم در بر میگیرد یا نه؟ باید حتما صد درصدی باشد که بروم عمل بکنم. بعد جواب این است که این مصدر عقل است. پس مصدر شرع نیست، مصدر عقل است. یقینی هم هست دیگر. من که با شرع که نیامدهام اطاعت خدا را بکنم که. شرع مرحله بعد از اینکه شما با شریعت که مطیع نمیشوی که. اول مطیع خدا میشوی. بعد میگوید خدایا حالا تو که یک شرعی داری، من چطور اطاعت بکنم؟ شرعت چیست؟ من میخواهم اطاعت بکنم. اطاعتم چه مدلی است؟ این احکامی که خب حالا به خاطر احکام فهمیدم که باید اطاعت بکنم. بعد میآید سراغ احکام شرع. پیش تردیدی نیست دیگر. پس مصدر اطاعت چیست؟ از کجا اطاعت ما میفهمیم؟ به خاطر اینکه انسان درک میکند با عقل خودش که برای خدا حق طاعتی است بر عبیدش، ابی جمع عبد، بر بندگانش. خدا به بندهها حُقوقی دارد. باید ازش اطاعت کرد. و بر اساس "حق الطاعه" و بر اساس این "حق الطاعه" عقل حکم میکند بر انسان به وجوب اطاعت شارع تا برساند به او حقش را. "یُؤدّی" رساندن، تا حقش را بهش برساند.
پس ما بنابراین اطاعت میکنیم خدا را و امتثال میکنیم احکام شریعه را به خاطر اینکه عقل بر ما واجب کرده آن را، نه به خاطر اینکه شارع امر کرده ما را به اطاعت. چرا ما "انتهایت"? کی واجب کرده؟ خدا. خدا گفته. اصلاً خود خدا گفته که خب، خود خود او گفته. یعنی تو درک نکردی؟ خودش گفت: با عقلت نرسیدی اول فهمیدی که... یعنی پیش از آنکه با عقل برسی، خدا گفت: خب، این باز احتیاج دارد که یک چیز دیگری این را تایید بکند. بعد آخر بیاید سلسله ختم به عقل بشود دیگر. وگرنه آن خودش که نمیتواند مثبت خودش باشد که. چیزی باید تایید بکند. وابسته به چیز دیگری است که آن هم باز وابسته به همان اولی. عقل بر ما این را واجب کرده. وگرنه ما سوال را دوباره تکرار میکردیم. گفتیم برای چی باید امتثال بکنیم امر شارع بر ما را به اطاعت عواملش. و آن مصدری که بر ما امتثال را واجب کرده چیست و این چنین هی سوال میکردیم تا برسیم به حکم عقل. به حکم عقل به وجوب اطاعتی که قائم است بر اساس آنچه که عقل آن را درک میکند از حق و "تا ابدی انسان" عقل که درک میکند "حق الطاعه" را.
وقتی که عقل آن چیزی بود که بر واجب میکرد اطاعت شارع را بر اساس ادراکش برای "حق الطاعه"، دوباره میآییم سراغ پس کی به ما گفت باید اطاعت کرد؟ شما که گفتی اطاعت کن، محدودهاش هم برای ما روشن کن تا کجا؟ چقدر؟ من تا کجا باید اطاعت بکنم؟ چه چیزها را باید اطاعت بکنم؟ واجب است رجوع به عقل در تحدید جواب بر سوالی که طرح شده و بر ما حتمی است اینجا که درس بگیریم: حق و طاعتی که عقل او را درک میکند و حدودش را هم، حق و هم حدود. عقل فهمید حدودش هم عقل تعیین بکند. پس آیا حق برای خدا در نطاق تکالیف معلوم است؟ فقط حق قطعیه. همانجا ما رسیدیم به اینکه باید از شارع تبعیت. شارع مرحله بعدیش. شارع همان محدوده دلیل است دیگر. چون تو اصول عملیه مصدر این اصول عملی کجاست؟ چیست؟ چی دارد اصلاً امر به... امر به اطاعت چه دارد میکند؟ مبنای اصولی تابلوی کلامی. اصلاً بالاتر از علم اصول. من از کجا میفهمم که بر مطیع اوامر خدا باشم؟ این عقل که گفت: هرچی خدا میگوید گوش بده. آن هرچی خدا میگوید گوش بدهاش چیست؟ هرچه چیست؟ یعنی عقل یک جمله تک گزارهای نمیگوید. دو گزاره میگوید: میگوید اطاعت کن هر آنچه خدا میخواهد. درست است؟ حالا من ازش میپرسم که: این هر آنچه خدا میخواهد یعنی هر آنچه که من یقین دارم خدا میخواهد یا هر آنچه که احتمال هم...؟
از عقل وقتی شما میپرسی، میگوید: نه، باشد، اشکال ندارد، اول ما همان "مسته" را بگیریم، بعداً میآیم. ایشان بعد میگوید: خب، شارع آمد به ما گفتش که درست شد اینکه برائت شرعی. ولی اصلش را میخواهیم پیدا بکنیم. من اصلاً از کجا فهمیدم باید اطاعت؟ بنیان اطاعت من روی کجاست؟ از عقل. محدوده را روشن کرد یا نکرد؟ روشن کرد. گفت: هرچی که خدا میخواهد اطاعت. این هرچی که خدا میخواهد اطاعت کن یعنی هرچی که یقین داری خدا میخواهد یا هرچی که احتمال هم میدهی خدا میخواهد؟ برای خدا جایگاه و جایگاهی که شما احتمال میدهی یک چیزی ازت میخواهد. خدا. عقل نسبت به پدر و مادر یک آدم بیدین، فضای دینی تربیت نشده، شما هرچی پدرت بگوید گوش میدهی؟ میگوید: بله. میگوید: چرا؟ از کجا فهمیدی؟ میگوید: عقلم. این دختر را دیدی که نامزد ازدواج و اینها، حق و طاعتش مال مادرش است دیگر. هرچی مادرم مشاوران مادرت... عقل ندارد. بعد میگویم که خب، شما آنی که قطع داری که مادرت ازت میخواهد را فقط عمل میکنی یا احتمال هم بدهی؟ مادرت هم از احتمال عقلا. نه احتمال شاخه گلی پنج درصدی. چیزی تو ذهن من است. نه با چیزی که میشناسم. با آنهایی که ملاکاتی که دستم است. با روحیاتی که دستم است. احتمال میدهم که این کار را بکنم، ناراحت نمیکنم. این احتمال میدهم این را اینجوری درست بکنم. بعداً میآید گیر همان محدودهای که عقل تعیین میکند برای "حق و طاعه".
پس فقط عقل نمیگوید که در تکالیف معلوم است. هرجا که قطع داری یا نه، احتمال هم میدهی. به معنای اینکه خدای سبحان برایش "حق الطاعه" بر انسان نیست مگر در تکالیفی که علم بهش دارد. اما تکالیفی که شک دارد و علم ندارد، اینجا دیگر "حق الطاعه" نمیآید. همانجور که عقل درکش میکند در نطاق تکالیف معلوم است، همچنین درکش میکند در نطاق تکالیف محتمله. عقل هم در تکالیف معلومه میگوید "حق الطاعه"، هم در تکالیف محتمله میگوید. به معنای اینکه از حق خدا بر انسان این است که خدا را اطاعت بکند در تکالیف معموله و محتمله. پس وقتی علم داشته باشد به تکلیفی، از حق خدا بر او این است که امتثال بکند. و اگر احتمال بدهد تکلیفی را، باز از حق خدا این است که احتیاط بکند. احتمال حرمتش را میدهد یا انجام بدهد آن چیزی که احتمال وجود اعتبار، یعنی این احتیاط. یعنی اگر احتمال حرمت میدهم، ولش کنم. احتمال وجوب میدهم، انجام بدهم.
"حق الطاعه" برای شما احتیاط میآورد. در تکالیف قطعی، که خب همان عمل میکنی. در تکالیف احتمالی، احتیاط. آن طرفی را بگیر که وزنش بیشتر است و صحیح در رای ما همان است که اصل در هر تکلیف محتملی همان احتیاط است. چرا؟ به خاطر نتیجه برای شمول "حق الطاعهت" برای تکالیف محتمل. چون حق و تا تکالیف محتمل را هم در بر میگیرد.
پس عقل درک میکند که برای مولا بر انسان "حق الطاعه" است. نه در تکالیف معلومه فقط، بلکه در تکالیف محتمله هم همچنین. تا وقتی که دلیلی نیامده که بگوید مولا تکلیف محتمل ندارد. اگر دلیل آمد گفت آقا مولا از شما نمیخواهد، آنجا دیگر حساب کار فرق میکند، میشود برائت شرعی. وگرنه اصل بر احتیاط عقلی است. احتیاط عقلی. عقل "حق الطاعه". عقل "حق الطاعه" را میفهمد. محدوده حق، تا احتیاط. احتیاطات میگوید: تکالیف محتمله احتیاط کن. مگر جایی که خود شارع آمد گفتش که اینجا نمیخواهم ازت. به درجهای که دعوت بکند به الزام مکلف به احتیاط. اگر دلیلی نیامد، شما باید احتیاط بکنید. دلیل آمد، دیگر احتیاط را دستِ ... و این یعنی که اصل به صورت "مُبتعیت" این است که هر وقت احتمال دادیم حرمتی را یا وجوبی را، ترک میکنی آنی که احتمال داریم حرمتش را. انجام میدهیم آن که احتمال داریم وجوبش را. و از این اصل خارج نمیشویم مگر وقتی که با دلیل ثابت بشود که شارع اهتمام تکلیف محتمل نداشته به درجهای که احتیاط را فرض کند. یعنی ما میفهمیم شارع از ما احتیاط اینجا نخواسته. تا یقین نداری، ولش کن. خدایا من اینجا احتمال میدهم که قبلاً یک بچهای ادرار کرده باشد. اینها خانهشان بچه دارد. احتمال میدهم فرششان نجس است. احتمال هم میدهم. دیگر حق و تا به من چه میگوید؟ احتمال میدهی؟ احتیاط کن! خب، الان اصل اولیه بر چیست؟ ولی شارع آمد چه گفت؟ گفت آقا همه چیز برایت پاک است تا یقین کنی نجس است. یقین هم کنی به همان محدوده، باز نه. یقین دارم که یکی از این ده تا فرش نجس است. شبهه محصول در باید احتمال. اگر هم چیز شد، تو شبهه محصوره باشد که بحث علم اجمالی میشود که بحث بعدیمان است. خب، اگر اینها نیست، باید چه کار کنم؟ من یقین ندارم. علم اجمالی هم ندارم. نه علم تفصیلی دارم. میدانم که اینجا نجس است. اجمالاً خانهشان نجس است. احتیاط بخوان. با پای خیس برو. وسواسیها خیلی روحیه تعبدشان بالاست. این "حق الطاعه" خیلی... بعد شارع هم که میگوید محرز نمیشود برایش یا اصلاً خودت این حرف شارع احراز نمیشود، مشکل ندارد. نه آقا، باید احتیاط کرد. فلا استصحاب چه میشود؟ و راضی است به ترک احتیاط. پس مکلف اینجا غیر مسئول میشود از تکلیف معتبر. پس تا وقتی احتمال هست، تکلیف است. مگر اینکه شارع آمد گفت آقا، من ازت نمیخواهم تکلیف محتمل را ازت برداشتم احتیاطش را.
پس احتیاط اینجا واجب است عقلاً در موارد شک. و این نامیده میشود وجوب اصالت احتیاط یا اصالت این وجوب را میگویند اصالت احتیاط یا اصالت اشتغال. احتیاط را میگویند اشتغال یا میگویند قاعده اشتغال یا میگویند قاعده احتیاط. این را زیاد میبینی. اشتغال یعنی چه؟ یعنی ذمه انسان مشغوله به تکلیف محتمل. شما وقتی احتمال... مشغوله، یقین پیدا کنی که دیگر از عهدهات برداشته شده است.
من مثلاً آمدم در زدم خانه همسایه را. بعد دیدم بوی گاز میآید. کفشم پشت در است. ما توی سفری برایمان پیش آمد. شمال بودیم. نمای مدرسهای را داده بودند. مدرسه "دَرند" - فیروزجا. روستای فیروزجا بود. وسط کوه. محل سخنرانی. یک روستا پایینتر. مدرسه بود. بعد مدرسه وسط جنگل و محیط درندشت، بلک حیات خیلی وِس... توی آن ساختمان مدرسه ته مدرسه بعد من خیلی خسته بودم، نخوابیده بودم. صبحش دیگر گرفتم خواب. صبحانه آوردند. ماشین تو حیاط. از بیرون هرچی داد زده بودند. ما کفش پشت در ماشین هست. هرچی داد زده بودند دو ساعت از ۸ صبح تا ۱۰. امانت بودیم دست اینها دیگر. مهمان بودیم. اینها نگران شده بودند. ترسیده بودند. خب، اینها چه شدند؟ خفه گاز نگرفته؟ اگر طرف زن و بچه بودند، زن و بچه... نمیشود رفت تو. بله. تا آمده بودند این پشت. از این پریده بودم. اینجا آدم اگر آمد دید که اینجور است، ذمه مشغوله دیگر. شما ول نمیکنی. آقا ما رفتیم صدا کردیم. جواب... قرائن دارد حکایت از این میکند که این ممکن است که از دنیا رفته باشد. مثلاً گاز گرفته باشد. در خطر است. کفش چسب... بوی گاز مثلاً میآید.
جونش را نجات بدهی. اگر رفتی در را باز کردی، رفتی تو خانه کسی، ملامتت نمیکند. عرض کنم که کفش هم که پشت در است. صدایش کردیم. دو ساعت در زدیم. سر و صدا. زنگ زدیم فلان اینها. تو خانهام. من زن من را دیدی. فلان. این قرائن همهاش برای من است. من اگر میرفتم جهنمی بودم. واقعاً همین است. انسان مشغوله. شارع مجوز نداده. بحث دما مطرح است. نفوس مطرح است. جان کسی مطرح. تا قطع پیدا کنی به اینکه این جان در امان است. این جان سالم است. ترخیصی ندادهام که حالا نخواستیم. برو آنجا. مثل نجاست نیستش که. جان طرف در خطر است. احتمال میدهی ۲۰ درصد نجات بدهی. خدای من، به من نگو چرا رفتی تو خانه طرف. "حق الناس" است. در را چرا وا کردی؟ در را چرا شکوندی؟ زنش را چرا دیدی؟ کجا ثمرات ظاهر میشود؟ شما اگر قائل به برائت عقلی بودی، تکلیف نداریم. آن وقت بر من واجب میشود نجات دادن کسی که یقین داشته باشم کسی دارد میمیرد. اساس این است که تکلیف داری. مجوز و مرخصی هم نیامده است. ترخیصی نداری. ثمرات روشن شد.
رضا اصولی اینجا فتوا میدهد به اینکه لازم نیست بروی نجات بدهی. اخباری هم که اصلاً کلاً همه چیز لازم است. هی باید همه را انجام بدهی. باید انجام بدهی. مگر اینکه شارع بگوییم که علی از چاله نداریم که گفته باشد اینجا برائت شرعی بشود. یکجورایی درستش کرد: "حتی تَعلَمَ اَنّهُ حَرام". و تا یقین کنی که، حالا باید بحثهای فقهی شروع... فقط خواستم صورتسازی بکنم تو ذهنتان که همچین حالتی. و اخراج میکنیم از این اصل وقتی که بشناسیم که شارع راضی است به ترک احتیاط. و این چنین میباشد اصالت احتیاط، همان قاعده عملیه اساسیه. و مخالف است در این بسیاری از اصولیون به خاطر ایمانشان به اینکه اصل در مکلف این است که مسئول نباشد از تکالیف مشکوکه. همان چیزی پمپ آب "بِلابیا" و اگر احتمال دهد اهمیتش را به هرچند احتمال در اهمیتش به درجه کبیرهای. و این اعلام میبینند که عقل همان چیزی است که حکم میکند به نفی مسئولیت. اینها اتفاقاً میگویند که به "حق الطاعه" و حق تا حتی در محتملات اینها میگویند: نه، عقل حکم میکند به رفع تکلیف حتی در محتمل. چون درک میکند "قبح عقاب" را از مولا بر مخالفت مکلف برای تکلیفی که بهش نرسیده. تکلیفی که به من نرسیده، من بخواهم بابت انجام ندادنش کتک بخورم که. این حکیم که این کار را نمیکند. عادل که این کار را... رحیم که این کار را نمیکند. به خاطر همین اسلام میکنند بر اصل از وجههی نظرشان. اسم قاعده: "قبح عقاب بلا بیان" یا برائت. برائت عقلیه.
تو برائت شرعیه ممنوع صدر با اینها نظرش مشترکهها. حالا بماند که آنها اخباریون تو برائت شرعیه همین مشکلاتی دارند. هرچند یک جاهایی قبول میکنند. ولی تو برائت عقلیه "ملهمه سعد" برائت عقلی را قبول نداری. به عنوان قاعده اساسی فوقالعاده اولی برای تقویت قبول ندارد. به عنوان قاعده ثانویه برائت را قبول دارم. چه برائتی؟ برائت شرعی. اصل را بر چه میدانم؟ احتیاط. احتیاط با چی خالی؟ احتیاط خالی مال حرف اخباری است. برائت خالی هم حرف اصولیون است. احتیاط ولی با برائت شرعی. تهش این است که نمیخواهد انجام بدهی. ولی کی گفته نمیخواهد انجام بدهی؟ شارع، نه عقل. عقل میگوید: باید انجام. اصولیها میگویند: عقل گفته نمیخواهد انجام. اخباریون میگویند: شارع گفته باید انجام بدهی. عقل گفته باید انجام بدهی. شارع گفته نمیخواهد انجام. سه تا نظریه متفاوت.
یعنی عقل حکم میکند به عقاب مولا برای مکلف بر مخالفت تکلیف مشکوک که این عقاب قبیح است. و تا وقتی که مکلف مامون از عقاب است، مسئول هم نیست. بر او واجب نیست احتیاط. قوی وقتی عقاب قوی است به تکلیف دارد یا عقاب قوی است ولی تو کارت را انجام بده. وقتی عقاب نداری چه کار انجام بدهم؟ عقاب نداری دیگر. چرا عقاب ندارد؟ چون بیان ندارد. بیان ندارد، عقاب ندارد. عقاب ندارد، تکلیف ندارد. سه مرحله: بیان، عقاب، تکلیف. بیان نگفته. بیانی نیامده. پس عقابی نیست. عقابی نیست. پس تکلیفی نیست. تکلیف نیست یعنی همه چیز برای من. اصل اولیه این است که برائت آزاده. برائت چی؟ عقلی. و استشهاد میشود برای آن به آنچه که سیره عقلا بر آن مستقر شده از عدم ادامه موالی برای مکلفین در حالات شک و عدم قیام دلیل. وقتی که مکلف دلیل ندارد، مولا او را مدیون نمیداند. مکلف وقتی که بهت نرسیده، دلیل بهت نرسیده، شک داری. من فلان چیز را غلط نوشته بودید. ببین، خودت یک پیام برای من نصفه آمده. چی میفهمی؟ "یاما" نان میخواهیم. نان لازم بخرم شک داشتم. بر من واجب است. منظورش را نفهمیدم که باید بیان مجمل بوده. وقتی بیان مجمل، تکلیف عقابی احتمال را که میدادی. حالا قصد نداشتی، مجمل بود. یک چیزهایی هم احتمال ندادی. احتمال انجام دادی. مگر اینکه من دوباره پیام میدادم که آقا، نمیخواهد نان بخری. آقا، نمیخواهد.
پس این دلالت میکند بر "قبح عقاب بلا بیان" در نظر عقلا. و برای اینکه درک کنیم، عقل آیا حکم میکند قبح مراقبه خدا برای مکلف بر مخالفت تکلیف مشکوک یا نه، واجب است تعریف کنیم حدود "حق الطاعه" ای که ثابت است برای خدا را. پس وقتی که این حق شامل تکالیف مشکوکه بشود، مکلف احتمال میدهد اهمیتش را به درجه کبیرهای. همانجور که شناختیم، پس عقاب خدا برای مکلف نیست وقتی که آن را مخالفت بکند: "اذا خالفه قبیحا فی حالیه قبیحا" است باهاش مخالفت. چون به مخالفت او تفریط میکند در حق مولایش. پس مستحق عقاب میشود. اما وقتی که استشهاد بشود به آن به از سیره عقلا، دلالتی برش نیست در مقام. به خاطر اینکه فقط ثابت میکند این را که "حق الطاعه" در موالی عرفیین اختصاص به تکالیف معلومه دارد. و این استلزام ندارد که "حق الطاعهت" برای خدا هم این چنین باشد. چون هر محذور در تفکیک بین دو تا و التزام. چون محصول پیش میآید تفکیک بدهی و التزام پیدا کنی به اینکه یکی از این دو تا یعنی این دو تا حق با همدیگر متفاوت است. "حق الطاعه" خدا (از) موالی عرفی تفاوت دارد. یکی دیگر. یکی وسیعتر از دیگری است. "حق الطاعه" خدا از حق موالی عرفی وسیعتر است. لذا باید تفکیک کرد بین این دو تا. تو موارد عرفی محتملات تکلیف نمیآورد. چرا؟ چون حقش مختصر تکلیف میآورد. محتملات تکلیف پس قاعده اولیه بنابراین میشود قاعده اصالت احتیاط. اصل در اصول عملی احتیاط. چه احتیاطی؟ این احتیاط را باید بغلش نوشت: احتیاط عقلی در ضمن. نه احتیاط اخباریها. این هم از قاعده ثانویه.
جلسه بعد انشاءالله مطرح خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...