‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
به عنایت الهی و به حمد الهی حلقه ثانیه را انشاءالله آغاز میکنیم و مباحث بسیار خوب، بسیار کاربردی، قلم رسا، خیلی شفاف، خیلی زیبا در عین حال عمیق و دقیق این مباحث را انشاءالله پی خواهیم گرفت و انشاءالله که این مباحث مرور شود، مطالعه شود و مباحثه شود تا خوب جای خودش را پیدا کند.
در حلقات اولی متن را نمیخواندیم، البته نکتهای از متن جا نمیماند. متن عربی را نیز نمیخواندیم، ولی اینجا انشاءالله متن عربی را هم خواهیم خواند.
بحث اولی که مرحوم شهید صدر رضواناللهعلیه مطرح میفرمایند، درباره تعریف علم اصول، علم اصول اصلاً چیست؟ بحث بعدی، موضوع علم اصول و بحث آخر هم فایده علم اصول است. این سه تا بحث را در حلقه اولی هم داشتیم. اینجا یک خورده به مطلب پروبال میدهند تا روشن شود که آنی که اختیار کرده بودند، از چه بابی بود. عرض کردم حلقه اولی خیلی کمک میکند به مباحث. حتماً انشاءالله اگر عزیزان لطف بکنند، حالا حلقه اولی را که حتماً مباحثه فرمودهاند، حتماً انشاءالله، حالا آن مباحث که به کنار، انشاءالله قبل از هر بحثی، بحث مربوط به اینی که میخواهیم داشته باشیم، یک پیشمطالعهای از حلقه اولی به شکل که ذهن باز باشد، آماده باشد برای اینکه مطلب سریع گرفته شود انشاءالله.
علم اصول چیست؟ سه تا تعریف را مرحوم شهید صدر مطرح میفرمایند. اولی را میفرمایند که عادتاً اینطور تعریف میشود. بله، یک سری مباحثی که نگفته، آنجا مطرح میکند. یک سری مباحث هم آراء مختلفش مطرح میشود. روشن میشود که آنی که در حلقه اولی گفتند، مبتنی بر این بود که چه اقوال دیگری هست و آنجا علم اصول را اول طبق بیان عادی که عادتاً تعریف میشود، تعریف میکند و توضیح میدهد. "وَ قَدْ یُلاحَظُ" که میآید ایراد وارد میکند به این تعریف. بعد تعریف دوم را مطرح میکند و "وَ لِهَذَا قَدْ تُحْذَفُ" تعریف دوم، همین تعریف اول را یک خورده دستکاری کردن و یک تعریف دومی درست کردن. مرحوم شهید صدر به آن تعریف دوم هم ایراد وارد میکنند. آخر میفرمایند که "کَانَ الْاَوْلَا تَعْرِیفُ عِلْمِ الْاُصُولِ". تعریف علم اصول بهترین حالتش این است که اینطوری باشد که همان میشود که در حلقه اولی فرموده بودند و از آن دفاع میکند. در حلقه بعدی باز دوباره این بحث مبسوطتر، دقیقتر مطرح میشود که آن دیگر سطحش، سطح کفایه است. دیگر در حد کفایه مبحث مطرح میشود. باز هم نه به حد خارج کشیده نمیشود، دقیقتر و عمیقتر اقوال را مطرح میکند. ایرادها، مثلاً اینجا یک خورده سادهتر است، آنجا خیلی عمیقتر و فنیتر است. یک سری از مباحث علم اصول، مثلاً چون الان کامل شکل نگرفته در ذهن تو، در ایراد که بخواهند مطرح بکنند، بخواهند به آنها اشاره بکنند، خب میماند وقتی که این قشنگ اینها شکل گرفت، آنجا در ایراد یک سری نکتهها را میگویند که تفاوت دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم. "تَعْرِیفُ الْعِلْمِ الْاُصُولِ". "یُعَرَّفُ عِلْمُ الْاُصُولِ عَادَةً بِاَنَّهُ الْعِلْمُ بِالْقَوَاعِدِ الْمُمَهَّدَةِ لِاِسْتِنْبَاطِ الْحُکْمِ الشَّرْعِیِّ". باید "مُمَهَّدَة" خوانده شود. توضیحش: "وَ تَوضِیحُ ذَلِکَ اَنَّ الْفَقِیهَ فِی اِسْتِنْبَاطِهِ مَثَلًا – همین خبره هم مقوله قول – اِسْتِنْبَاطِهِ مَثَلًا لِلْحُکْمِ بِوُجُوبِ رَدِّ التَّحِیَّةِ مِنْ قَوْلِهِ تَعَالَی: «وَ اِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْهَا اَوْ رُدُّوهَا» یَسْتَعِینُ بِظُهُورِ صِیغَةِ الْاَمْرِ فِی الْوُجُوبِ وَ حُجِّیَّةِ الظُّهُورِ. فَهَاتَانِ قَاعِدَتَانِ مُمَهِّدَتَانِ لِاِسْتِنْبَاطِ الْحُکْمِ الشَّرْعِیِّ. فَهَاتَانِ قَاعِدَتَانِ مُمَهِّدَتَانِ لِاِسْتِنْبَاطِ الْحُکْمِ الشَّرْعِیِّ بِوُجُوبِ رَدِّ التَّحِیَّةِ." و "قَدْ یُلاحَظُ."
توضیح بدهیم. "عِلْمُ الْاُصُولِ عَادَةً اینطور تعریف میشود." تعریف اولممان. علم به قواعد آماده شده، فراهم شده برای استنباط حکم شرعی. یعنی چه؟ یاد بگیریم میخواهیم یک قواعدی یاد بگیریم که این قواعد برای ما ساختند، جدا کردند. قواعد آماده شده الان هست، یک سری قواعد هست که موجود است. چه کار میکند این قواعد آماده شده؟ برای استنباط حکم شرعی آماده. نقداً ما داریم که با آن حکم شرعی را استنباط کنیم. این قواعد را شما بدانید، علم اصول. آنی که این قواعد را به شما یاد میدهد میشود علم اصول.
توضیحش چیست؟ فقیه در استنباطش، مثلاً برای حکم وجوب رد تحیت. رد تحیت یعنی چی؟ جواب. یک آیه داریم در قرآن، سوره نساء. میفرماید "وَ اِذَا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ…" "حُیِّیتُمْ"، فعل چیست؟ مجهول. آها. چه صیغهای؟ چه بابی؟ باب تفعیل. معنای قالبی چی بود؟ تکثیر، مبالغه در حیات. "حیواً" نه "یوحیی". "حیواً" "یحیی" "یحیو". "تحیه" باز مضارع قاطی شده. "یوحیی" "یحیان" "یحیون" "توحیان" "توحیین". امرش چی میشود؟ همیشه از مضارع چطور امر ساختیم؟
تاریخ نبود حمله میشود "حیه" "حیواً" آها "احس". حالا ترجمه آیه را بفرمایید. زمانی که، هنگامی که خود چیز نامفهوم. "تحیه" به چه معناست؟ نه، مادهاش چی بود؟ "حیّ". "زنده". تو باب تفعیل رفته. باب تفعیل معنای قالبی چی بود؟ تکثیر، مبالغه در حیات. نامفهوم. زنده باد گفتن مثلاً "تحیه" زنده باد. معنی "تحیه". "حوییتم" یعنی به شما زنده باد گفتند. زنده باد گفتن اعم از سلام. هر نوع کاری که کسی دارد ابراز این میکند که من حیات شما را میخواهم. ارادتی، به قول ما میکند. ولو یک دستی تکان میدهد، بوقی میزند. اینها همه تحیت. خوب کلاه برمیدارند غربیها. کسی کلاه برداشت برای شما، میگوید خب چه کار کن شما؟ "فحیوا" شما هم تحیت بگو. "بِاَحْسَنَ مِنْهَا" به بهتر از آن تحیت او. "اَوْ رُدُّوهَا" یا لااقل برگردان. اصل بر این است که بهترش را برگردان. اگر سلام گفت: "سلام علیکم و رحمة الله رحمت الله و برکاته". اینجا شما هر جور تحیتی که برایت آمد، بهترش را برگردان. اگر مثلاً به شما حلوا دادند، مثلاً شما ظرف حلوا را با مثلاً چی چی، مثلاً دهین عراقی، مثلاً همان را برگردان. خالی برنگردان. یعنی تحیت در ازایش تحیتی عملی. بله دیگر، شما ابراز علاقه است دیگر، ابراز محبت. آش کسی برای همسایه میبرد، اینها همه تحیت محسوب میشود. و جالب این است که علما روی این آیه برخی وسواس به حجم دادند، همین. همین بحثی که عرض کردم. وقتی که از اساتید، چه ظرفی ما پیششان داشتیم، از اساتید بزرگ حوزه برنمیگردیم تا مدتها. شاید یادشان رفت. مسافرتی رفته بود و اینها مشهد و بعد از آنجا مثلاً سوغاتی کردند توش پر کردند. بعد تازه برگرداندند. وایساده بودند، نگه داشته بودند که بروند پرش بکنند. بعد خلاصه این ملاحظات دیگر. ظاهر آیه را تمسک میکنند. در هر صورت این امر "فحیوا بِاَحْسَنَ مِنْهَا" این "حیوا" فعل چی بود؟ "اومدوهان" فعل امر.
ما قبلاً در حلقه اولی چی میگفتیم؟ میگفتیم: "الْاَمْرُ ظَاهِرٌ فِی الْوُجُوبِ". امر ظهور در چی دارد؟ وجوب. اصل اولیه در امر وجوب است و برای چیزهای دیگر قرینه میخواهد. نصب هم که گفتیم نیست. امر نصب ندارد. ظهور، ظهورش را میاندازد. ظهور وجوبیاش میدهد. ظهور استحبابی بهش میدهد. ظهور اباحی بهش میدهد. اینجا الان ما چیزی نداریم که بخواهد این را بیندازد. اصل بر چی میگیریم؟ بر وجوب. این الان "حیو" فعل امر. ما اینجا استعانت میکنیم یا فقیه استعانت میکند به ظهور صیغه امر در وجوب. یک مقدمه این است که اینجا یک صغرا کبری در واقع داریم. صغرایمان این است که این ظهور در وجوب دارد. این فعل امر ظهور در وجوب دارد که هر ظهوری حجت است. این را هم بحث کردیم دیگر. ظهور حجت، حجت است. به چه معناست؟ یعنی منجزیت و معذریت. هر کلامی وقتی ظهور در چیزی دارد، از طرف متکلم بر آن سامع منجزیت دارد. از طرف سامع بر متکلم معذریت دارد. درست شد؟ از عبد به مولا معذریت، از مولا به عبد منجزیت. یعنی من این را که شنیدم، باید به ظهورش عمل بکنم وگرنه یقه من را میگیرد. ظهور دارد در اینکه باید یا بهترش را برگردان نامفهوم. حالا اگر عمل نکنم چی؟ من حجتی ندارم روز قیامت. خدا یقه من را میگیرد. پس من اینجا میگویم ظهور حجیت دارد. اولاً صغرا، این ظهور در وجوب دارد. ثانیاً ظهورم حجیت دارد. صغرا و کبری. نتیجه: اینجا الان "حیوا بِاَحْسَنَ مِنْهَا" واجب است. الان اینجا ما دو تا قاعده داشتیم. یکی ظهور وجوب در امر، ظهور امر در وجوب. امر ظهور در وجوب. یکی همین که ظهور حجیت دارد. این دو تا قاعده را کی به ما داد؟ علم اصول داد. این دو تا قاعده خاصیتش چی بود؟ اینها دو تا قاعدهای بود که فراهم شده بود، ممحده بود برای استنباط حکم شرعی. با این دو تا قاعده میشد حکم شرعی استنباط کرد. چه حکم شرعی اینجا ما داشتیم؟ حکم شرعیمان چی بود؟ چه نوع حکم شرعی بود؟ حکم شرعی چند قسم بود؟ حکم شرعی تکلیفی و تکلیفی چند تا بود؟ تکلیفی پنج تا. وضعی چند تا بود؟ الی ماشاءالله. تکلیفی چیها بود؟ واجب و حرام، وجوب، استحباب، مکروه، کراهت. نه، استحباب، کراهت مکروه. نه کراهت، حکمش کراهت. کراهت، اباحه، مباح. اشتباه نشود. واجب نه، وجوب. واجب حکم شرعی نیست. وجوب حکم شرعی است. وجوب، حرمت، استحباب، کراهت، اباحه. این پنج تا حکم شرعی چی بود؟ تکلیفی. حکم شرعی وضعی مثل چیها؟ ازدواج، زوجیت، دیگر طهارت، نجاست، ملکیت، رِقّیت (بردگی). اینها همه حکم شرعی وضعی. حالا الان "فَحَیِّوا بِاَحْسَنَ مِنْهَا" حکم شرعیاش چیست؟ وضع.
قاعده چی؟ فهمیدیم چی استنباط کردیم؟ یکی ظهور امر در وجوب. یکم حجیت ظهور. با این دو تا چی فهمیدیم؟ وجوب. آها، وجوب تحیت. تحیت در ازای تحیت. خب این وجوب تحیت میشود چه حکمی؟ نه دیگر، نسبت به کار من. ببین حکم شرعی تکلیفی به کار تعلق میگیرد. حکم شرعی وضعی به فراتر از کار. الان من حکم طلاق گرفته به کارم. باید یک کاری انجام بدهم یا یک چیزی برای کار من است. نجاست کار نیست. یک چیزی در قبال نفقه. چی بود؟ حکم وضعی داریم از این حکم وضعی حکم تکلیفی دارد درمیآید. وجوب نفقه میشد حکم تکلیفی که در ازای زوجیت میآمد. زوج از حکم وضعیاش بود. نه، نه، یعنی ما الان اینجا حکم وضعی نداریم. وضعی داشتیم؟ یعنی خود زوجیت میآمد یک حکم وضعی بود. حالا زوجیت که میآمد، یک سری چیزها واجب بود. یک سری چیزها حرام. برای من تحیت نیاورد. نه، تحیت، تحیت آورده. بله بله. حکم وضعی نیست. بله. یک کسی یک کاری کرده بر شما. یک کاری واجب شده. "الْاَوَّلُ حکم بر من صادر" حکم تکلیفی از سنخ کار، فعل. حکم وضعی از سنخ فعل نیست. یا به ذات من تعلق میگیرد یا به یک چیزی مربوط به ذات من تعلق میگیرد. زوجیت کار نیست. نجاست کار نیست. ملکیت کار نیست. سلام دادن، وجوب سلام دادن، وجوب تحیت، اینها کار. باید سلام بدهم. باید تحیت کنم. اینها کاری.
ملاک مهمش این است: حکم شرعی تکلیفی کاری است. یک کاری انجام بدهم. باید این کار را انجام بدهم. باید آن کار را ترک بکنم. بهتر است این کار را انجام بدهم. بهتر است آن کار را ترک بکنم. فرقی نمیکند این کار را انجام بدهم یا آن کار را انجام بدهم. این پنج تا حکم. ولی تو وضعی یک وقت ممکن است یک وضعی باشد، ازش تکلیفی دربیاید. با آن کاری نداریم. وضع آنجوری هم ندارد ها. نه، آن هم ندارد که بخواهد یک وضعی باشد که ازش چیزی دربیاید. ولی در عین حال وضعی میآید یک سری چیزها برایش بار میشود. شما سلام نکنید بر من واجب نیست. یعنی یک شما سلام بکنید، وضعیت با وضعیت فرق میکند و نه وضع یک چیزی ثابت میشود. یک چیزی دارد میآید "تحیت". یک چیزی دارد شکل میگیرد. یعنی یک القاء. نه، نه، ببینید بیشتر توضیح بدهم. دقت بفرمایید. نگاه کنید. یک وقت هست یک عقدی مثلاً انجام میشود یا یک حالتی پیدا میشود بر چیزی. یک عنوانی بار میشود. یک عنوانی بر چیزی بار میشود. این عنوانی که بار میشود، میشود همان حکم وضعی. من الان عنوان زوجیت برام بار شد. به خاطر چی؟ به خاطر یک نامفهوم. این لباس به خاطر تماس با نجاست عنوانی بر آن بار شد. عنوان متنجّس، درست. آن الان عنوان ملکیت بر آن بار شد. عنوان…
نه نه انتزاعاً میشود او را گرفت ولی در شرع چیزی باشد حکم تکلیفی است. فرقی نمیکند یک کسی حکم تکلیفی. یک وقتی در ازای کار کسی کسی نیست. فرق نمیکند. حالا کسی کاری انجام داده، یک کاری به من واجب شد. یا ممکن است کسی کاری انجام نداده، یک کاری به من واجب. احکام تکلیفی سه قسم است. یعنی کسی کاری انجام بدهد، من کاری به گردن ندارم برای من یک کاری بیاید و اینجا صرفاً تکلیفی باشد. مثال دیگرش: کسی کاری انجام بدهد و من تکلیفی… در ذهن من این نشست که صرفاً اشاره دارد به من یک حکمی را میگوید الان نفسی، صرف وجود خود من بدون حواشی. بله، مثلاً کسی به شما ظلم کرده، "فَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ". حکم تکلیفیاش چیست؟ اباحه. اباحه اینکه من او را بخواهم بزنم. او من را زده. من همان قدری که او من را زده، میتوانم بزنمش. حکمی که الان برای من آمده، حکم شرعی تکلیفیاش چیست؟ اباحه است. اگر او نکرده بود، برای من حرام بود بخواهم بزنمش. الان یک حکمی آمد در ازای کار او. حکم شرعی تکلیفی است. اصلاً وضعی نیست. اباحه اینکه من میتوانم بروم بزنم. یک چیزی که ثابت میشود، مینشیند. همانجور که ثابت میشود، یک چیزی هم باید بیاید رفعش بکند. یک چیزی باید بیاید زوجیت وقتی آمد باز یک چیزی به اسم طلاق باید بیاید ورش دارد. خودش برود یک مدت باشد، برود. نه، آخه چیزی نیامده ازش. یک چیزی ثابت. یک چیزی به قول شما یک قلمبهای نیامده وسط بنشیند. البته یک حقی هست. به اعتبار آن حق، میشود به حکم وضعی در نظر گرفت ها! او حق سلام به گردن من پیدا کرد. آن حق را میشود وضعی گرفت. از آن جهت درست است. فکر کنم این در ذهن شما قلقلک میداد اعتبار هر چیزی بخواهیم نگاه بکنیم تو این روابط، یک حقی میشود. الان شما ببینید همهچی رساله حقوق امام سجاد. همه اینها را به حق برمیگردد. یعنی انگار یک حکم وضعی است اولاً. اینها همه احکام تکلیفی از آن حکم وضعی درمیآید. الان رابطه پدر فرزندی حکم چرا؟ بنوّت و ابهوت، مثلاً به یک اعتبارهایی یک چیزی هست. بله خیلی زیاد. فقط صرفاً به به یک جا که میرسد، آنجا دیگر وضعیت تو فضای فقه خیلی به اینجاها. حکم وضع اینها الان اینجا وضعاً مثلاً تحیت بر من واجب میشود. نه تکلیفا. من تحیت برام. ولی به یک اعتبار همان که عرض کردم از باب حق و حقوقی که میآید. چشم شما به گردن شما حق دارد. حقش هم این است که نباید به حرام. یک حکم وضعی حق هر خطبه وضعی است دیگر. حقوق از حکم وضعی تو اصطلاح فقها نمیگویند که اینجا الان هم حرمت تکلیفی، هم حرمت وضعی نسبت به چشمش مدیون شود. او را تو کلام... چرا تو علم کلام، تو مباحث آخرتشناسی، تجسم اعمال، آثار اعمال، حق و حقوق، نسبتها، ارتباطات، آنجا مطرح میشود ولی به کجا که میرسد دیگر بله، خودش نشان میدهد که وضع است. بله خیلی خوب.
پس اینجا ما یک صغرا و کبری داشتیم. دو تا قاعدهای بود که در علم اصول فراهم شد و برای استنباط حکم شرعی. دو تا قاعدهمان چیها بود؟ یکی حکم شرعی، آن یکی اینکه امر ظهور در وجوب دارد. یکم اینکه ظهور حجیت دارد. این دو تا قاعده بود. اینها را تو علم اصول به ما گفتند. جفتش هم تو حلقه اولی مطرح شد.
"وَ قَدْ یُلاحَظُ عَلَی التَّعْرِیفِ اَنَّ تَقَیُّدَ الْقَاعِدَةِ بِوَصْفِ التَّمْهِیدِ – یعنی اَنَّهَا تَکْتَسَبُ اُصُولِیَّتَهَا مِنْ تَمْهِیدِهَا وَ تَدْوِینِهَا لِغَرَضِ الْاِسْتِنْبَاطِ – مَعَ اَنَّنَا نَطْلُبُ مِنَ التَّعْرِیفِ اِبْدَاءَ ضَابِطٍ مَوْضُوعِیٍّ الَّذِی بِالْمُوجِبَةِ یُدَوِّنُ عُلَمَاءُ الْاُصُولِ فِی عِلْمِهِمْ هَذِهِ الْمَسْاَلَةَ دُونَ تِلْکَ."
ایرادی که به این تعریف گرفته میشود، چیست؟ یک ملاحظهای دارند. تعبیر علمیاش همین است. خیلی تعبیر نرمی است. علما خیلی با ادب نسبت به هم صحبت میکنند. یک کلامی میخواهد رد بکند. این غیرتام غلطه! هازا غلطه! حتی به جان هم میافتند. اصاغر طلاب هم نمیگویند. چه برسد به افاضل! "مِنْ لَا تُحْصِی" و "قَالَ بَعْضُ مَنْ لَا تُحْصِیلٌ لَهُ". مرحوم شیخ مکاسب از این حملهها زیاد دارد. "بعضی از این بیسوادان هم شنیدم اینطور میگوید." حالا کیست؟ مثلاً دارد به فلان مثلاً دارد صاحب جواهر را مثلاً میزند. مرجع خود شیخ بوده قبل ایشان. زمان زعامت ایشان در صورت البته باز نسبت به جواهر هم خیلی مودبانه صحبت کرد. یک وقتهایی خلاصه یک حمله سوزناک و نادر است، تک و توک. آن هم یک منظور دیگری بعضاً دارد. در هر صورت بیشتر اینطوری است. "قَد یُلاحَظُ عَلَیْهِ". خیر الطامة. این ملاحظه میشود برایش. خب این چون این تعریف علمای بزرگی نسبت به علم اصول داشتند، لذا ایشان خیلی نرم ایراد وارد میکند. ایرادمان چیست؟ این است که شما آمدید قاعده را یک وصفی برایش گفتی. قاعده باید چه قاعدهای باشد؟ "ممهده" باشد. این قیدی که شما میزنی، قید "ممهده" یعنی اینکه یک بحثی اگر بخواهد اصولی باشد، اصالیّت خودش را از کجا کسب میکند؟ از اینکه "ممهده" است. از اینکه تمهید دارد برای غرض استنباط. یعنی اگر چیزی در غرض استنباط دخالت نداشت، فراهم شده بود برای استنباط، برای غرض است یا فراهم نشده بود؟ اگر برای غرض استنباط فراهم نشده بود، نباید اصولی باشد. حال اینکه ما میبینیم که "نَطْلَبُ الْتَعْرِیفَ". ما از تعریف چی میخواهیم؟ انتظار ما از تعریف چیست؟ ملاک واقعی به ما بدهد. ما با فراهم شده کاری نداریم. من میخواهم ببینم الان من چه بحثی میتوانم تو علم اصول ازش بحث بکنم. من میخواهم ببینم چرا علما یک چیزی را تو علم اصول آوردند، یک چیزی تو علم اصول نیاوردند. شما هرچی تو علم اصول آمده، این موضوع علم اصول است. استنباط میآید، یک چیزی نمیآید. میبندد. شما دارید یک مرحله جلوتر بحث میکنید. مرحله بعد از تشکیل موضوع. یعنی یک چیزی موضوع بود. روی اساس اینکه موضوع بود، ما یک سری چیزها را آوردیم تو اصول، یک سری چیزها نیاوردیم. حالا که یک سری چیزها را آوردیم شد "مُمَهَّدَة". تعریف؟ آره. یعنی یک مرحله ما رفتیم عقب. خوب روشن است دیگر.
برای همین و "وَ لِهَذَا قَدْ تُحْذَفُ کَلِمَةُ تَمْهِیدٍ". تعریف دوم. تو تعریف دوم کلمه تم یعنی تمهید را حذف کردن و "یُقَالُ اَنَّهُ الْعِلْمُ بِالْقَوَاعِدِ الَّتِی تَقْوَی فِی طَرِیقِ الْاِسْتِنْبَاطِ". اینجا میان میگویند که آقا خیلی خوب. "سَلِّمْنَا" ما قبول نداریم که باشد. میاندازیم. به خاطر شما. به خاطر روی گل شما. ما این "مُمَهَّدَة" را میاندازیم. چی میگوییم حالا؟ میگوییم تعریف موصول بودیم دیگر. هنوز با موضوع علم اصول کاری نداریم. شما تو تعریف داری یک "مُمَهَّدَة"ای میآوری که آن خودش موضوع است. یعنی دارد دور پیش میآید. من هنوز نمیدانم موضوعش چیست. بعد شما داری با آن موضوع من میخواهم اول تعریف بکنم. بعد با آن تعریف بروم سراغ شما. تعریف وابسته به موضوع. موضوع وابسته به تعریف. اجلا باشد از بیرون باید روشن باشد که شما میآورید کار را خراب میکند. حالا چی میگوید؟ میگوید علم اصول، علم به قواعدی است که در طریق استنباط واقع میشود. هر قاعدهای که تو طریق استنباط میآید، ما علم به آن قاعده داشته باشیم، این میشود علم اصول. حالا اشکال این چیست؟
"وَ لَکِنْ یَبْقَی هُنَاکَ اِعْتِرَاضٌ اَهَمُّ و هُوَ اَنَّهُ لَا یُحَقِّقُ ضَابِطَ الَْمطْلُوبِ". باز دوباره یک اشکال مهمتر اینجا پیش میآید. آن چیست؟ این تعریف ما دوباره اعمال ضابطه کلی ندارد. ما ضابطه میخواهیم. ضابطه اینکه چرا یک بحث اصولی میشود، یک بحث اصولی نمیشود. هرچی تو طریق استنباط بیاید، اصولی است؟ یعنی فقیه برای اینکه یک حکم استنباط بکند، هر کاری دارد این وسط میکند، باید اصولی باشد؟ حتی اگر کتاب لغت مراجعه میکند؟ اگر من فقیه به کتاب لغت مراجعه میکنم، میشود اصولی؟ مراجعه به لغت به اصولی؟ معنای این لغت چیست؟ میشود اصولی؟ واژه "صَعِید" با صاد، این به چه معناست؟ فقیه برای اینکه حکم در بیاورد، من میخواهم حکم بدهم در مورد تیمم. تیمم بر من فقیه که میخواهم حکم شرعی بدهم، برای این استنباط دارم یک فعالیتهایی انجام میدهم. یکی از فعالیتهایم چیست؟ می روم به لغتنامه مراجعه میکنم، ببینم "صَعِید" چیست. اینی که معنای "صَعِید" در لغتنامه چیست، در طریق استنباط واقع شد یا نشد؟ بله. این هم قاعده است. نه، قاعده مراجعه به کتب لغت قاعده. قاعدهاش چیست؟ اصولی است؟ جزو قواعد استنباط باشد. نه، جزو قواعد استنباط نیستها. نه. قواعدی است که تو طریق استنباط، تو تاریخ قواعد استن نامفهوم. قواعدی که تو مسیر استنباط به کار میرود. قاعدم به معنای یک ضابطه کلی نیستها. قاعده یعنی هر نوع فعالیتی. ضابطه مطلوب نیست. ضابطه مطلوب به ما نداد. این تعریف که ضابطه نشد برامون. نه، میگوید ضابطه مطلوب را به دست ما نداد. ما دنبال ضابطه مطلوب میگردیم. با این تعریف هم پیدا نکرد. کما اینکه تو تعریف قبلی هم نداشتیم. اینجا که بدتر شد. آورده بودی. ما گفتیم ضابطش چیست دیگر. بدتر داشتی. الان دیگر هیچی معلوم نیست. ضابطت چیست؟ همه ضو نامفهوم. هرچی که تو طریق استنباط میآید، شما داری تو علم اصول بهش اصولی میگویی.
چرا من برای اینکه "صَعِیداً طَیِّباً" را استنباط بکنم؟ برای اینکه استنباط بکنم، تیمم بر چی جایز است؟ العلم بالفعالیت نامفهوم. الان ظهور. بله، شما کلمه "صَعِید" را به این معنا بگویید. این قاعده است یا نیست؟ استفاده میشود از آن. شما میپرسم که آیا لغوی. من میخواهم "فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً" را حکم بدهم. حکم اینکه تیمم بر چیست؟ حکم شرعی وجوب تیمم بر "صَعِید". شما یک لغوی به من بگو که "صَعِید" چیست. این قاعده را داشته باش. هر وقت "صَعِید" شنیدی، یعنی زمین خالی، زمین فلان. چی؟ قاعده لغوی. نه نه، قاعده است. یک قاعده لغوی توی پنج مراجعه. معلومات بلند میشدیم از شهر خودمان. یکی بپرسیم که او را کنار شواهد قبلی که داشتیم که به یک علم جدیدی ما این فعالیت را نمیگفتیم. این جزو مسیر کنار این استنباط ذهنی که ما میخواهیم انجام بدهیم روی این امری که داریم میشنویم، یک سری چیزهای حاشیهای هم دارد. یعنی ایشان یک نکتهای را میآورد. مثلاً یک قاعده استنباطی چون ما میخواهیم برسیم به آن قواعد کلی دیگر. یک قاعدهای که مثلاً پنج جا مصرف میشد، ولی پانصد جا مصرف نمیشد. باشد حالا اشکال ندارد. شما همان را الان مطرح بکنید. البته در مثال که مناقشه نیست. اشکال ایشان وارد است. قاعده "لَا تُغیِیرَ" قاعده است یا نیست؟ در مسیر استنباط حکم شرعی هم به کار میرود یا نمیرود؟ قاعده اصولی است. کدام یک از اصولیین در علم اصول قاعده "لَا تُغیِیرَ" را مطرح کردند؟ گفتند فقط به درد نماز میخورد. این را بهش میگویند مسئله. اینجا هم باز آنی که به عنوان قاعده میفهمند که قاعده این است که کلمه "صَعِید" به آن معنا باشد. حالا باشد. مناقشه میخواهیم بکنیم. اشکال ندارد. ولی میخواهم بگویم ایشان مثالش بیربط نیست با مطلبی که دارد میگوید. به خاطر اینکه مسائل "لا تُغیِیرَ" مسائل "اللغ" که ظهور کلمه "صَعِید" فی طریق الاستنباط. اگر قرار بر این باشد که هرچی تو طریق استنباط آمد ملاک اصولیت باشد، خب این ظهور کلمه "صَعِید" هم دارد میآید. به عنوان قاعده هم بگیریم. خب کی گفته که این ظهور کلمه "صَعِید" یک بحث اصول است؟ کدام یک از اصولیین این را جزو مسائل اصول آوردند؟ یک نفر. شما تو ده قرنی که مثلاً بحثهای اصولی بوده، بگردید پیدا بکنید که یک نفر بحث کلمه "صَعِید" را توی بحث اصول آورده که "صَعِید" به چه معناست؟ با اینکه همه فقها بلا استثنا با این کلمه "صَعِید" کار دارند تو مسیر استنباط حکم شرعی. کدام فقیری که در مورد تیمم فتوا نداده باشد؟ کدام فقیری که در مورد تیمم مراجعه نکند به این آیه؟ کدام فقیری که مواجه نباشد با کلمه "صَعِید"؟ درگیرند. کدام اصولی فتوا داده کلمه "صَعِید" ظهورش یک بحث اصولی است؟ کلمه ظهور به کار برده، قاعده است. به عنوان قاعده میخواهد بگیرد.
و لهذا پس میماند آخرین تعریف ما از علم اصول: "وَ لِهَذَا کَانَ الْاَوْلَی تَعْرِیفُ عِلْمِ الْاُصُولِ بِاَنَّهُ الْعِلْمُ بِالْعَنَاصِرِ الْمُشْتَرِکَةِ فِی عَمَلِیَّةِ الْاِسْتِنْبَاطِ." این کجا بود؟ این تعریف تو حلقه اولی. حالا فهمیدیم که چرا ایشان آنجا این را گفته بود؟ در قیاس با این... یک وقتی عرض کردم یکی از راههای تدبر، آنچه که نمیگوید. این خیلی مهم است. بحث روانشناسی، بحثهای جامعهشناسی. تو بحثهای رسانهای میگویند رسانه اعتبارش به این نیست که چیزهایی که میگوید چیست؟ اعتبارش به آن چیزهایی که در رسانه... آنهایی که نمیگوید مهمتر از آنی است که میگوید. یعنی سانسورهایش، حذفش نشان میدهد که این جهتش کدام طرفی است. شما از هر ظلمی بخواهی حرف بزنی که اینکه نشان نمیدهد که موضع چیست. هر ظلمی منعکس میشود. تو این بحثها هم همین است. مرحوم صدر تو حلقه اولی تعریفی را آورد و تعاریف دیگری را نیاورد. چرا؟ چون تعاریف دیگر انگلت دارد. اولاً این است. بعداً ممکن است که همین هم اثبات نشود. اینجا بفرمایید که علم به عناصر مشترک در عملیات استنباط.
در یک سری عناصر مشترک داریم در تمام مباحث فقهی کاربرد دارد. عنصر مشترک بودن یعنی همین. یعنی نمیگوید مال بابی است، دونِ باب. این فقط مال صلاة است. مال طهارت نیست. مال طهارت است. مال دیات نیست. مال احتمال زکات نیست. مال زکات است. مال قصاص نیست. نه. عنصری که تو همه اینها کاربرد داشته باشد در طریق عملیات، در عملیات استنباط. تو خود عملیات استنباط. نه. تو من که میخواهم استنباط بکنم، یک سری عناصر مشترک دارم در تمام ابواب فقهی. با این عناصر مشترک: "اَلْاِشْتِرَاکُ صَلَاحِیَّةُ الْعُنْصُرِ لِدُخُولِ فِی اِسْتِنْبَاطِ حُکْمِ اَیِّ فَقِیهٍ لِاِسْتِنْبَاطِ حُکْمِهَا مِثْلَ ظُهُورِ صِیغَةِ الْاَمْرِ فِی الْوُجُوبِ. فَاِنَّهُ قَابِلٌ لِمَا یُسْتَنْبَطُ مِنْ وُجُوبِ الصَّلَاحِ اَوْ وُجُوبِ صَوْمٍ وَ هَکَذَا. وَ بِهَذَا تَخْرُجُ اَمْثَالُ مَسْاَلَةِ ظُهُورِ کَلِمَةِ صَعِیدٍ عَنْ عِلْمِ الْاُصُولِ. لِاَنَّهَا عُنْصُرٌ خَاصٌّ لَا یَصْلُحُ دُخُولُهَا فِی اِسْتِنْبَاطِ حُکْمٍ غَیْرِ مُتَعَلِّقٍ بِمَادَّةِ صَعِیدٍ."
منظور ما از اشتراک چیست؟ یعنی این عنصر صلاحیت دارد در استنباط حکم هر موردی از مواردی که فقیه میخواهد حکمش را استنباط بکند، وارد بشود. یعنی به فقیه نمیگوید آقای فقیه من قاعده "لا تغیير" را فقط به درد نماز میخورمها، من را نبری تو دیه. من هم فقیه، هرجا دوست داری برو من باهاتم. مثل چی؟ مثل همین ظهور صیغه امر. شما صیغه امر را تو زکات فعل امر داشته باشی، ازش استفاده کن. تو دیات، فعل امر. تو هر بابی: عبادات، معاملات، احکام. هرچی. هرجایی که بحثی، فعل امر باشد، این قاعده کمک میکند. میشود یک قاعده اصول. عنصر مشترکی است که در استنباط کارایی دارد. چون قابلیت دارد که ازش وجوب صلاة استنباط بشود، وجوب صوم استنباط بشود و مانند این. و به این وسیله، به کدام وسیله؟ "وَ بِهَذَا". به چی چی؟ به آن قید اشتراک. به وسیله آن قید اشتراک، امثال مسئله ظهور کلمه "صَعِید" از علم اصول خارج میشود. تعریف قبلی دیگر وارد نیست. چرا؟ چرا با کلمه "صَعِید" را دیگر ما بحث اصولی نمیدانیم؟ ظهور کلمه "صَعِید" را. چون یک عنصر مشترک، یک عنصر خاصی است در باب تیمم، طهارت. چون یک عنصر خاصی است که صلاحیت ندارد برای دخول در استنباط حکم غیر متعلق به ماده "صَعِید". من تو ابواب دیگری که بحث "صَعِید" نیست، توی عرض کنم که حالا مثلاً خمس شاید یک بحثی از "صَعِید" داشته باشیم، ولی توی دیات ما چه بحثی از "صَعِید" داریم؟ تو زکات مثلاً "صَعِید" داریم؟ هیچ. همه را میگذاریم کنار. پس این به درد عنصر مشترک نمیشود و چون عنصر مشترک نشد، دیگر بحث اصولی نیست. علم اصول علمی است که ما چیها را یاد بدهد؟ عناصر مشترک. تا اینجا. حالا باشد انشاءالله موضوعش را بحث بعدیمان مطرح بکنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...