‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. تعریف علم و موضوع علم اصول مطرح شد. عرض کردیم از رؤوس ثمانیهای که معمولاً سهتاش گفته میشه: تعریف و موضوع و فایده، یکیش میمونه اونم فایده است که اینجا باید عرض بکنیم:
«ساوَتِ علِم الاُصولِ إِذُ هُم بِها سَوَقَهُ، أنَّ عَلم الاصولُ فائِدَةٌ کَبیرَةٌ لِلْاِستدلالِ الفقهی و ذلکَ اَنَّ الفَقیهَ فی کُلِ مَسألَةٍ فقهیّةٍ یعْتَمَدُ عَلَی نَمَطَینِ مِنَ الْمُقَدّماتِ فی استِدلالِهِ الْفِقهِیِّ.»
از آنچه که گذشت، از مطالب سابق روشن شد که علم اصول فایده کبیری دارد در استدلال فقهی (تو حلقه اولی بحثش گذشت). فقیه اگر میخواهد کار فقهی بکند، استدلال فقهی داشته باشد -همینجا هم از این بحث قبلی روشن میشود- نیاز دارد به اینکه علم اصول را بشناسد تا قواعد را بهش بدهد. تا بتواند استدلال کند و آن این است که فقیه در هر مسئله فقهیهای بر دو قسم از مقدمات در استدلال فقهیش اعتماد میکند. «نَمَط» یعنی شیوه، روش. دو روش از مقدمات را دارد در استدلال فقهی.
«اَِحَدُهُما عناصرُ خاصّه بِتِلکَ المَسئَلَةُ مِنْ قبیلِ الرِّوایه التّی وَرَدَتْ فی حُکمِها و ظُهورِها فی اِثباتِ الْحُکمَ و عدمِ وجودِ مُعارِضٍ لهَا بِنَحْوِ ذلک.»
خب، روش اول چیست؟ در استدلال فقهی ما یکسری عناصر خاصه داریم، مخصوص این مسئله هم هست. یکجا به درد میخورد، جاهای دیگر به درد نمیخورد. مثل روایتی که آمده، یک روایت آمده درباره حکم این مسئله. مثلاً روایتی داریم که میفرماید: «لا یرتمس صائم فی الماء.» (کسی که روزه دارد، تو آب نرود و شیرجه نزند.) خب، این به درد کتاب خمس میخورد، به درد زکات میخورد؟ ظهور این روایت، دلالت این روایت، سند این روایت، عرض کنم که اینکه معارض دارد یا ندارد، اینها همه میشود عناصر خاصه مربوط به همین مسئله. ولی یکوقتی هست که ما یکسری عناصر مشترکه داریم. تو علم اصول با کدامشان کار داریم؟ مشترکه.
«وَ الآخَرُ عناصرٌ مشترَکَةٌ تَدخلُ فی الاستدلالِ عَلَى حُکمِ تِلکَ المَسئَلَةِ و فی الاستدلالِ عَلَى حُکمِ مسائلٍ اُخرَى کثیرٍ فی مُختَلِفِ اَبوابِ الفقهِ مِنْ قبیلِ أنَّ خَبَرَ الواحدِ حُجّةٌ و اِنَّ ظهورَ الکلامِ حُجّةٌ.»
عناصر مشترک در استدلال بر حکم آن مسئله داخل میشود و در استدلال بر حکم مسائل دیگر هم داخل میشود. در مسائل دیگری که تو ابواب دیگر هم زیاد است. فقط به درد این مسئله نمیخورد؛ درباره همه مسائل میشود جاری شود، تو همه ابواب میتواند جاری شود. اصل در امر این است که ظهور در چی داشته باشد؟ اصل در نهی این است که ظهور در چی داشته باشد؟ اطلاق، عموم، مفهومگیری شما. اطلاق را میتوانی بگویی این فقط در کتاب خمس به درد میخورد؟ عموم را میتوانی بگویی در کتاب زکات فقط به درد میخورد؟ خیر. هرجای لفظ عامی باشد، این به درد میخورد. مستقلات عقلیه، عرض کنم که تناسب حکم و موضوع، عرض کنم خدمت شما که اصول عملیه. آقا برائت فقط توی نماز جاری شود، بر فرض؟ استصحاب فقط توی طهارت جاری شود؟ استصحاب همهجا جاری میشود، امارات همهجا جاری میشود، اصول عملیه همهجا جاری میشود. اینها مال یک باب مخصوص نیست. همهجا عناصر مشترک کجا باید ازش بحث بشود؟ علم اصول. بله.
«وَ النمطُ الأوّلُ مِنَ المقدماتِ یستوعبُهُ الفقیهُ بحثاً فی نفسِ تِلکَ المسئلةِ لأنَّ ذلکَ النمطَ مِنَ المقدماتِ مرتبطٌ بها خاصّةً.»
اون روش اول، شیوه اول که چی بود؟ عناصر خاصه. اون رو فقیه تو بحث خودش میآورد به عنوان بحث ازش استفاده میکند در همان مسئله، در خود آن مسئله. جای دیگر به دردش نمیخورد، فقط تو همین مسئله کارایی دارد. آن به خاطر این است که آن شیوه از مقدمات، مرتبطه فقط به آن مسئله است.
«وَ أمّا النَّمطُ الثانی فهو لِحُکمِ عدمِ اختصاصِهِ بمسئلةٍ دونَ اُخرَى، أنّی بَحَثَ خاریجَ نطاقِ البحثِ الفقهیِّ فی هذهِ المسئلةِ و هو هذا البحثُ الآخرُ و هو الّذی یُعَبَّرَ عَنهُ بعلمِ الاصولِ.»
شیوه دوم چی بود؟ حکم به اینکه اختصاص ندارد به مسئلهای دونِ دیگری. یعنی مال مخصوص، مال این مسئله و نه آن مسئله نیست. این مسئله فقط نمونه عنصر مشترک. اینجا یک بحث دیگری شکل گرفته خارج از بحث فقهی. اینها چون عناصر مشترک بوده، آمدند گفتند: خب، یک علمی برایش بگذاریم. فقه بحث بکنیم، یک علم جداگانهای باشد. این قواعد عامه را بیاید به ما بگوید. یک بحثی خارج شده و این همانی است که ازش تعبیر میشود به علم اصول. علم اصول در واقع تو دل علم فقه شکل گرفته. اَناتَهُ شده، منوط شده. ما اول فقه داشتیم، همه اینها در جاری بوده. بهمرور دیدند که یکسری مباحث هست که اینها مشترک است در همه ابواب فقهی. اینها را آرامآرام جدا، اسمش را گذاشتند چی؟ اصول فقه، همان عناصر مشترک است.
«وَ هُوَ قَدرٌ مُتَّصِلٌ الاِلتفاتُ تَدرِجاً مِنْ خلالِ البحثِ الفقهیِّ الَى العَناصِرِ الْمُشتَرَکَةِ اتَّسَعَ الْعلمُ الاصُولِ و اِزدادَ اَهَمِیَّتُهُ.»
و به میزانی که التفات وسعت گرفته تدریجاً از خلال بحث فقهی، هرچقدر بحث فقهی بیشتر، دامنش گستردهتر شده، توجه بیشتری شده به این قواعد مشترک. بین عناصر مشترکه، علم اصول هی وسیعتر شده، دایرهاش گستردهتر شده و اهمیتش هم بیشتر شده که عرض کردم در دامن فقه شکل گرفته توی مقدمه حلقه اولی بود.
«و بِذلکَ سَاغَ القولُ بِأَنَّ دورَ علمِ الاصولِ بالنسّبَةِ الَى الاستدلالِ الفقهیِّ یُشاَبهُ دورَ علمِ المنطقِ بِالنسبَةِ الَى الاستدلالِ بِوَجهٍ عامٍّ.»
بر همین، درست این است که اینجوری گفته باشیم -اگه این را بگیم حرف درستی است- که دور یعنی جایگاه. جایگاه علم اصول به نسبت به استدلال فقهی شباهت دارد به جایگاه علم منطق به نسبت به استدلال به وجه عام. چطور هر نوع استدلالی -استدلال به وجه عام، استدلال خاص نه- هر نوع استدلالی یک مبنایی دارد که ما بهش میگوییم منطق. حالا استدلال خاص که همان چیست؟ فقهی. استدلال فقهی هم یک مبنایی دارد که ما بهش میگوییم اصول. جایگاه منطق با استدلال عام، همان جایگاه اصول با فقه.
«حَیْثُ اِنَّ علمَ المنطِقِ یُزَوِّدُ الاستدلالَ بِوَجهٍ عامٍ بِالْعناصِرِ الْمُشترکَةِ مِنْ ابوابِ التفکیرِ دُونَ بَابٍ.»
از این جهت که علم منطق توشه میدهد استدلال را به وجه عام، استدلال به وجه عام را به عناصر مشترکهای که اختصاصی ندارد به بابی از ابواب تفکر، جدای از... چطور علم منطق هرجا شما استدلال بخواهی پیاده بکنی کمکت میکند؟ نمیگوید من فقط تو یکی، خاصت خوراک میدهم. میگوید: هرجا میخواهی استدلال بکنی، من ضوابط بهت میدهم؛ صغرا، کبری، نتیجه، حد وسط، اصغر، اکبر، لَامِ اَن، برهان باشه، چی باشه، همه را برای شما روشن میکند. همه را چیده. خب، این نسبت منطق، نسبت اصولم با فقه هم همین است. میگوید: شما هرجا استنباط بکنیم، من ضابطهاش را بهت میدهم. تو استدلال فقهی، مسئله را کامل؛ الفاظ، اصول لفظیه، اصول عقلیه، اصول عملیه، همه را تو این سه حوزه برای شما اصول را مرتب کرده، تراشیده، قشنگ. هرجا بخواهی پیاده بکنی، همه را.
«وَ عَلِمُ الاصولِ یُزَوِّدُ الاستدلالَ الفقهیَّ خاصَّتاً بِالْعناصِرِ الْمُشترَکَةِ التّی لَا مِنْ ابوابِ الفقهِ دُونَ بَابٍ.»
علم اصول هم توشه میدهد استدلال فقهی را خاصتاً با چی توشه میدهد؟ به عناصر مشترکی که اختصاص به بابی از ابواب فقه ندارد. بگوییم فقط مال این باب. علم اصول بگوید: آقا من فقط به کتاب طهارت، عنصر میدهم، عنصر مشترک میدهم. من زیرساخت میچینم برای استدلال، برای کجا؟ فقط کتاب طهارت، برای کتاب صلات؟ اینطور میگوید؟ میگوید: من زیرساخت هر نوع استدلال فقهی را برای شما میچینم. هرجا میخواهی استدلال بکنی این قواعد را احتیاج داریم، مال همهجاست. کشف نشده، ابواب کشف نشده داریم. توی صد سال بعد یک باب میخواهد به فقه اضافه شود، علم اصول برای آن هم حرف دارد. جایگاه چطور؟ علم منطق برای یکسری استدلالهایی که یکسری علومی که اصلاً الان نیستند، علوم استدلالی که اصلاً نیست الان، الان ما فقط فلسفه را داریم مثلاً، کلام را داریم. بعداً بخواهد ده تا علم اضافه شود که اینها علم استدلالی باشد، چطور منطق برای آن هم جوابگو است؟ بعداً بخواهد صد تا باب به فقه اضافه شود، همه را علم اصول برایش جوابگو است. البته خود علم اصول هم بهمرور، هرچقدر آن بحثها رشد بکند، علم اصول هم رشد می کند. اینطور نیست که علم اصول همهاش همین است که الان ما داریم، به همه عناصر مشترک دسترسی پیدا کردیم. این را که دارم عرض میکنم خیلی نکته مهمی است. اینطور نیست ما به همه عناصر مشترک دسترسی پیدا کرده باشیم. همین الان من میتوانم اسم بیاورم برای شما، برخی ابوابی که باید به اصول اضافه شود و نیست در علم اصول. همین الان یکسری ابواب را کم داریم تو این موضوع و دارند برخی کار میکنند برای اینکه اضافه شود. این علم اصول خلاصه عناصر مشترک است. خودش هم ظرفیت دارد که ما ۱۰۰ تا عنصر مشترک دیگر کشف بکنیم و بهش اضافه بکنیم. آنها که کشف بکنیم جدیدی، خاصی، جدا از عناصر مشترکه نیستند، همان عناصر مشترک است که کشف نشده تا حالا. خیلی خوب، بریم سراغ حکم شرعی. حلقه اولی یک بحثی شد، نکتهای مطرح شد آنجا عرض کردیم که «حلقه اولا» نیست اینجا.
حکم شرعی را تعریفی که داشت اول کتاب اضافه نکردم. بعدش چیزی «مُبَرِّرٌ لِلْحُکمِ و کاشِفُ عَنِ الِم...» چی فرمودند آنجا شهید صدر؟ فرمودند که حکم شرعی آن چیزی است که تنظیم میکند. یعنی یک تشریعی از جانب خدا، تنظیم میکند حیات ( را) بعد ایشان فرمودند که خطابات شرعیه حکم را نشان میدهد، ابراز میکند، خطاب شرعی خودش حکم نیست. خب، این را مرحوم علامه حلی اینطور تعریف کردند، فرمودند که: «الْخِطاباتُ الشرعیه، الخطابُ الشرعی یُعَدُّ الحُکمَ الشرعی، الْخطابُ الشرعی الْمُتعلِّقُ بِاَفعالِ الْمُکَلَّفینَ.» این تعریفی که علامه حلی کردند. علامه حلی فرمودند، الحکم الشرعی، الخطاب الشرعی متعلق به افعال المکلفین. فرمانده حکم شرعی چیست؟ حکم شرعی همان خطاب شرعی است. خطاب شرعی مثل چیست؟ «اَقیمُوا الصلاةَ، آتُوا الزکاةَ.» مثل «فَحِیّوا بأحْسَنِ فَهیَ اَحْسَنُ مِنهَا.» احسنت. اینها همه خطاب شرعی است. علامه حلی میفرماید که و تعلُّقَم گرفته بشود به افعال مکلفین. این میشود حکم شرعی. مرحوم شهید صدر از دو جهت با این تعریف مشکل دارد. یکی اینکه تو حلقه اول میفرمودند که ما خطاب شرعی را حکم شرعی نمیدانیم. خطاب شرعی چیست؟ کاشف از حکم است، نه خود حکم. «اَقیمُوا الصلاةَ» که خود حکم نیست که. حکم چیست؟ وجوب صلاة. این حکم است. خب، «اَقیمُوا الصلاةَ» پس چکاره است؟ کشف میکند. مبرّر عن چی بود؟ تعبیر مکاشفه. این مبرّض حکم است، کاشف از حکم است. خودش که حکم شرعی نیست. پس این یک ایراد به تعریف. اینجا مطرح نکردند، هیچ اسمی از علامه حلی و بله، حلقه ثانیه.
تعریف کرد، پس چی شد؟ یکی خطاب شرعی، یکی اینکه تعلق گرفته بشود به افعال مکلفین. این هم بخش دومی است که ما باهاش مشکل داریم. ما حکم شرعی را فقط مربوط به افعال مکلفین نمیدانیم. افعال مکلفین اگه باشد میشود حکم شرعی با آنی که در حلقه اول داشتیم، بفرمایید تکلیفی. فقط تکلیفی بود که به افعال تعلق میگرفت. پس حکم وضعی چی میشود؟ حکم وضعی که به افعال مکلفین تعلق نمیگیرد. زوجیت به افعال مکلفین تعلق میگیرد؟ طهارت به افعال مکلفین تعلق میگیرد؟ نجاست و افعال مکلفین تعلق میگیرد؟ خارجی دارد تعلق میگیرد. خب، پس ما دو تکه، دو نوع، دو تا اشکال اساسی به این تعریف علامه حلی داریم. یکی این که خطاب شرعی نیست، یکی اینکه فقط به افعال مکلفین تعلق نمیگیرد. آقای صدر شما که شدید با خاک یکسان کردید کلام قدمای اصولیین. «تنظیم حیات الانسان». ۶۰۰. برای همین تعبیر. خب، حالا شما خودتان چی میگویید؟ شما چه تعریفی داری؟ میفرمایند که:
«الحکمُ الشَّرعیُّ هُوَ التَّشریعُ الصّادرُ مِنَ اللهِ تَعالَى لِتَنظیمِ حیاةِ الانسانِ و تَوجیهِها.»
کلمه به کلمهاش قید است. خب، حکم شرعی چیست؟ اولاً خطاب شرعی نیست، بلکه تشریع است. خود تشریع. آنی که دارد شریعت ایجاد میکند، قانونگذاری. حکم شرعی آن قانونگذاری است که خب، از طرف کیست؟ کی میخواهد انجام بدهد؟ صادر از طرف خداست. چون: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ.» مشرّع فقط کیست؟ پیغمبر هم اگه دارد میگوید، حکم خدا را دارد میگوید. چون خدا فرموده که: «ما آتیکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ و ما نَهاکُمْ عَنهُ فَاَنتَهُوا.» یعنی صغروی. تمام کلمات پیامبر تحت یک کبری است که آن هم دستور خداست. لذا تمام دستورات پیامبر میشود ذیل قرآن. «وضعیت نوک» مغالطه میکنند. مغالطات سنگین. فقط تو قرآن آمده باشد، قبول میکنم. یکیشان بود بحث شراب و اینها را قرآن نگفته نخورید. گفتم که آن آیه میگوید که این رجس است و فلان و اینها، نخورید. بعد میگوید یک قطرهاش هم نخورید، اگه مست هم نشدیم نخوریم، هیچی نگفتیم. گفتم: خیلی خب، «فَذَاکُمْ عَنهُ فَانتَهُوا.» هرچی پیغمبر گفت عمل کن. پیغمبر آوردم و گفتم که با تو نمیشه بحث کرد. تو آدم آشپز میکنی. چند روز پیش پیام داد که من شراب را ترک کردم و بقیه مشکلاتی که داشتم، خلاصه مسئله حل شد. همه اینها میشود ذیل آیه قرآن. من فقط تو قرآن باشد قبول میکنم. که باشد، تو قرآن. هرچی پیغمبر گفت این تو قرآن هست یا نه؟ پیغمبر چی گفت؟ بحث صغروی است. تمام روایات به نظرم ابن عباس، تمام روایات صغرویاند، ذیل قرآنند. «ماتاکُمْ الرَّسولُ فَخُذُوهُ.» پیغمبر هم گفته که «ماتاکُمْ علیٌّ فَخُذُوا.» علی هم گفته: «ماتاکُمْ الْحَسَنُ فَ...» میرود تا آخر. همه ذیل قرآن. خلاصه جایش مشخص میشود.
پس این تشریع از طرف خداست. همه اینها هم که اهلبیت میفرمایند، همه صغرویاند، میشود حکم خدا. اینها مبین و مبلغ حکماللهاند. خودشان که تشریع نمیکنند. لذا مبتلا نشویم به کیکخوارج کردن. «لا حکم إلا لله.» یا علی و لا لق. وقتی که داشت ملعون شمشیر را به فرق مبارک امیرالمومنین وارد میکرد، این جمله را «حکم مال خداست نه مال تو». بله. به هر حال بله، آنجا نمی گه حکم مال خداست. وقتی او دارد از عجایب نفس همچین کسی را که در علمش احدی، احدی در طول تاریخ «إن قلت» وارد نکرده. در علم امیرالمومنین احدی از شدیدترین دشمنانش از همین خوارج پای منبر نشستند، گفتند: «قاتله الله ما أفقه». مشخص است اقرارش. به هر حال این را بگوییم حکم مال او نیست. کسی که میفرماید که: من برای مسیحیها به انجیلشان، برای یهودیها به توراتشان قضاوت میکنم. اگر استاد علی و صادرچی تعبیرشان برای من است، اگر کرسی قضاوت بگذارند، بله حکم مال خداست. پس همه اینها تشریع از جانب خداست. آن هم که امیرالمومنین میفرماید تشریع از جانب خداست. که پیغمبر میفرماید تشریع مشرّع کیست؟ خداست. تشریع حکم مال کیست؟ خداست. «إن الحکم الا لله.» اینکه میگوید: لا لک. مبلغ حکم خداست، مبین حکم خداست. این چه مبالغهای است؟ چه مغالطهای است؟ حکم خدا قرآن است. پس تشریع است از جانب خدا. با چه جهت؟ فقط به افعال مکلفین؟ خیر.
«تنظیمَ حیاتِ الإنسان و توجیهَها.» برای جهت دادن به حیات انسان. حیات انسان یعنی چه فعلش باشد، چه ذاتش باشد، چه امور خارج از او باشد. همه حوزهها را این تعریف در بر میگیرد. فرمودی روشن است دیگر. یک خط بعداً حالا تو حلقه ثالثه برای تنظیم حیات انسان و برای توجیه او، جهتدادن به انسان، جهتدادن به حیات انسان، تنظیم و جهتدادن. بله. بیاید انسان.
«و هو علی قسمین.» این حکم شرعی که گفتیم دو قسم اساسی است. بله، دیگر همه تو این تعریف اصلاً علم اصول، علم فقه. اینها باز خودش تو دامن علم کلام به دنیا آمده. نحوه محصول علم کلام است در واقع. همه اینها به کلام برمیگردد. لذا ضروریترین علمی که الان خبری هم ازش نیست، علم کلام است. اصلاً حوزه شیعی، حوزه فقهی نبوده، حوزه کلامی. یعنی وقتی که شیخ طوسی حوزه را راه انداخت در بغداد، مباحث فقهی فرو. فرو تو حاشیه بود. اصل حوزه شیعی درگیریش بحثهای کلامی، متون کلامی، درسها کلامی، استادها متکلم بودند، نه فقیه. کلام درس میدادند. خود شیخ طوسی وجه اصلیش کلام بود. شاگردان، شاگردان بارز سید رضی و سید مرتضی کلام، مبین کلشرع، مبین تشریع. بله، شاگردان بارز شیخ مفید ببخشید. کسایی دوراز این و سید مرتضی بودند که خود شیخ طوسی شاگرد سید مرتضی بود. آنها هم وجهشان کلامی بود. کلام یعنی عقاید. اصول، اصل جهت انسان تو این عالم اصل عقایدش است دیگر. بعد اینها میآید بله. و لذا خود شیخ مفید هم در دوره، وجهه اصلیش وجه کلامی است. هرچند در فقه ابرقدر. امثال سید رضی که تو همان دوران هیچ بروزی تو فقه ندارد، همه ورود تو کلام. بعد دیگر آرامآرام میآید فضا عوض میشود. دیگر وقتی نجف میآید حوزه از بغداد منتقل میشود نجف، فضا کمکم عوض میشود، ولی باز هم اصل وجه و جلوه کلامی است. تا دیگر میرسد به روزگار ما که کلام و تفسیر که اصلاً هیچی تقریباً باش فدا شده. کلام هم که تقریباً در حالت احتضار است. بله، بله. تفسیر کسانی نیست تو حوزه. دیشب به یکی از اساتید ۱۲۳ ساعتی خدمتشان عرض میکردم که از بعضی جاهای المیزان گزارش میدادم، فلان مطلب فلان جای المیزان آمده، هیچجایی بهش پرداخته نشد. بعد یک خورده توضیح دادم که مثلاً این بحث چطور است و اینها. بعد گفتم که خب، اینها که تو حوزه جا ندارد. بعد ایشان گفتند که: طلّابها چی میخوانند که بخوان تفسیر بخونند. بحثهای تفسیری آن هم کتابی مثل المیزان که واقعاً محشر است. بگذریم. درد دل ما دوباره شروع بشود، از همهچی میافتیم. بریم سراغ حاشیه خودمان، فرو بریم.
پس این روشن شد. جایگاه اصلی مال کلام. اینها همهاش از تو دل علم کلام در میآید. اصلاً بحث حق و طاعت و اینها همه زیرساختش کلامی است.
«اَِحَدُهُما الاحکامُ التکلیفیّةُ التی تتعلّقُ بِأفعالِ الانسانِ و لها توجیهُ عملیٌّ مباشرٌ وَ الآخَرُ الاحکامُ الوَضعیّةُ التی لَیسَ لها توجیهٌ عملیٌّ مباشرٌ و کثیراً ما تَقَعُ موضوعاً لحکمٍ تکلیفیٍّ.»
وجوب نفقه، مثلاً. قسم اول از احکام شرعی چیست؟ حکم شرعی احکام تکلیفی است. ما دو قسم داریم: حکم تکلیفی، حکم وضعی. حکم به چی تعلق میگیرد؟ به افعال انسان. تعریفی که علامه حلی کرده بود، تعریف از چیست؟ آن بخش دومش که متعلق به افعال مکلفین حکم شرعی تکلیفی و توجیه عملی مباشر است. توجیه عملی مباشر دارد. جهت میدهد به انسان. مباشر با انسان هم هست. دقیقاً به خود انسان تعلق میگیرد. بیرون از من نیست. کارهای من مستقیم به خود من این کار را بکن، آن کار را نکن. به بیرون از من چیزی اطلاق نمیگیرد. به لباس من تعلق نمیگیرد. به خانه من تعلق نمیگیرد. به ماشین من تعلق نمیگیرد. آنی که به خانه و لباس و ماشین تعلق میگیرد چیست؟ حکم وضعه. این لباس نجس است. بیاید این لباس باطل است. این خانه غصبی است. غصب حکم وضعی است. نجاست حکم وضعی است. ولی این کاری که تو داری میکنی حرام است. این کاری که میکنی واجب است. واجب است این کار را بکنی، مستحب است این کار را بکنیم، همهاش این کار را شما انجام بدهی. مکروه است که انجام بدهی. مستقیم به خودت تعلق میگیرد. مباشر است. ایجاد وزن دور هم تکلیف را نداریم. تو دل همان وضعی دوباره همان تکلیفیها میآید دیگر. موضوع انجام مصرف، موضوع تکلیفی است. خیلی وقتها البته موضوع، عرض کردیم که چیست؟ نسبتش نسبتش این است که سببیت دارد دیگر. موضوع برای حکم. اشکالی هم ندارد حکم وضعی سببیت داشته باشد برای اینکه حکم تکلیفی بیاید. ولی دو تا ساحتش کاملاً جداست از هم. این را میخواهم از هم تفکیک بکنیم. یکی مستقیم به افعال تعلق میگیرد، یکی مستقیم به افعال تعلق نمیگیرد. چطور؟ یک مقدار قشنگی نیست. باید یکطوری میماندم. میگذاشت مثلاً به ذات نفس، به ذات شخصی. اینجا میآمد از ذات شخص خارج میکرد. آنجا هم دوباره تکلیفی میشود بر خود شخص. به اعمال شخص بعد از اینکه وضع رخ داد، باز دوباره به افعال شخص وضعی. وجوب نفقه. نفقه که تکلیفی است. وجوب نفقه، تکلیفی. چه اشکالی دارد؟ بخواهیم یک تقسیمبندی قشنگتری بکنیم، باید یک شکلی ما بیاوریم این رو که آنجایی که خود شخص بهتنهایی فقط مد نظر خود قرار میگیرد، آنجایی که شخص در مواجهه با بیرون. الان من واجب است که این نجاست را از مسجد پاک کنم. در ارتباط قرارگیری شما با مسجد این حکم، این تکلیفی جلسه قبل. آن میشود ارتباط را تا کجایش را بگیریم که این به ذات خود شخص فقط تعلق میگیرد. کد در ارتباط با جای دیگر، ضابطه رابطه چیست؟ تا کجا این نوسانی که میخواهد مثلاً بگیریم اینطرف حکم که فقط خود شخص را نگاه میکند مواجهه با خود شخص دارد. اینطرفش که دقیقاً پیداست که این در مواجهه با یک چیز بیرونی از خود شخص، پیدایش بکنیم. شاید این یک تقسیم سناریو. حالا فعلاً همین است دیگر. بیشترش باید بزنیم تو حلقه ثالث درس خارج. مقداری که فعلاً اینجا داریم همین. تکلیفی میشود توجیه عملی مباشر و وضع چیزی است که توجیه عملی مباشر ندارد. گاهی به ذات مکلف تعلق میگیرد، گاهی به اشیا خارجیه تعلق میگیرد، گاهی به فعل مکلف، ولی نه فعل مباشر. پس سه تا مثال آوردیم برای وضعیت. ذات مکلف، اشیا خارجی، فعل مکلف ولی نه مباشر. ذات مکلف مثل زوجیت. اشیا خارجی مثل ملکیت. فعل مکلف ولی مباشر نیست، غیر مباشر. مثل صحت و بطلان. و بسیاری اوقات، احکام وضعی موضوع میشود برای حکم تکلیفی. یعنی حکمی میآید روی همین، یک حکم تکلیفی میآید تعلق میگیرد به حکم وضعی. موضوع میشود یعنی همین دیگر. موضوع خاطراتون هست دیگر. موضوع چی بود؟ تو حلقه اول. معنای موضوع چی بود؟ بله، هر علمی یک موضوعی دارد. آهنگ مال اینجا بود؟ نه. تو حلقه اول، بخشش در مورد موضوع و حکم توی بحث دلیل عقلی، اول دلیل عقلی. علاقات بین دو تا تعریف، موضوع نسبت موضوع و حکم چه نسبتی بود؟ حکم، حکم فرمودید تعریفش چیست؟ موضوع اصلاً یعنی چی؟ یعنی حکم متعلق به آن است و تا وقتی نباشد حکم نیست. درست شد؟ چیزی که بهمحض اینکه بیاید حکم برش و حکم وابستگی بهش دارد. اگه این نباشد، حکم معنا ندارد. حکم در کجا؟ در فعلیتاش. درست شد؟ حکم فعلیت پیدا نمیکند. دجال، چرا حکم جعل شده؟ حج واجب است. ولی تا وقتی مستطیع و استطاعت نباشد فعلیت. پس آنچه که سبب فعلیت است، شما فرمودید سبب مصوب. چه نوع سببی؟ سبب فعلیت. آنی که سبب فعلیت حکم است میشود موضوع. حالا خیلی وقتها احکام وضعی موضوع است برای احکام تکلیفی. یعنی حکم تکلیفی این معلق پا در هواست. وایساده که وضعیه بیاید تا این فعلیت پیدا کند. خوردن این آب حلال است، کی حرام میشود؟ بر من حرام است خوردن این آب وقتی که موضوع نجاست بیاید. موضوع غصب بیاید. غصب حکم وضعی، نجاست حکم وضعی. درست. آب غصبی خوردنش، خوردن دیگر چیست؟ فعل تکلیفی مباشر. نظام. چه حکم تکلیفی؟ خوردنش حرام است، خوردنش مکروه است، خوردنش مستحب است. اینها تعریف علامه. خطاب شرعیش را چکار میکنی؟ افعال مکلفین دو گروه مستقیم، یکی غیر مستقیم. پس از اصلش همه به افعال برمیگردد دیگر. خود آن دو تا را جدا بکند. پس از وضع این افعال، بدون وزن، حالا حکمی که میخواهد اگه مثلاً فعلی نداشت با نجاستی که اصلاً خیلی بد نخواهد بیاید کار داریم یا نداریم؟ نجاست همیشه باهاش کار داریم. یک فعلی برایش مترتب میشود یا نه؟ با خود نجاست هم کار داریم. هر وقت که لحاظ میشود، معمولاً یک فعلی هم باهاش هست دیگر. نجاست کار داریم. میخواهیم برای نماز، برای، برای همهچی دیگر. یک فعلی بعدش مد نظر است. تحمل دارد. بیشتر بر روی آن فکر بکنیم که میشود اصلاً جدا کرد بدون فعل مکلفین، در در هر صورت حکم وضعی موضوع است برای حکم تکلیفی. وقتی میآید حکم تکلیفی برایش فعلیت پیدا میکند. البته برعکسش هم داریم. تو حلقه ثالثه میخوانیم. فعلاً اینجا همین. حکم تکلیفی است که موضوع میشود برای حکم وضعی که بعداً ان شاء الله تو حلقه ثالثه وصل میشود. دیگر الان بگویم دیگر همان حلقه مثال جزئیات و شرطیت. بله، فعلاً اینجا همین. تو حلقه ثانیه همینقدر. حکم وضعی موضوع است برای حکم تکلیفی. موضوع یعنی چی؟ سبب فعلیت حکم. چرا جفتش را؟ بله، جفتش انجام. حالا بیاییم جلو ان شاء الله. سببیت دارد. ها؟ بحث این است که خیلی وقتها. «کثیراً» نمیگوید همیشه. اگه همیشه میگفت، خیلی وقتها این موضوع قرار میگیرد. مثل زوجیتی که موضوع قرار میگیرد برای وجوب نفقه. مثلاً. اول زوجیت میآید. زوجیت وضعی است یا تکلیفی است؟ حکم تکلیفی میآید. مباشرت با او حلال است، بلکه مستحب است، بلکه در طی چهار ماه واجب است. نگاه به او حلال است. یعنی مباح است. حلال که وضعی. مباح است، بلکه مستحب است، بلکه واجب است در برخی حالات. نه، آن دیگر همیشه. عرض کنم خدمت شما که نفقه به او واجب است. چه میدانم احترام به او واجب است. محبت به او واجب است. بله، عرض کنم که فرمود که به مؤمن، دخترت را به مؤمن بده. امام صادق فرمودند: اگه دخترت خوب باشد کسی که قدرش را میداند مؤمن. اگر دخترت بد باشد کسی که احترامش را نگه میدارد باز مؤمن، در نشانه مؤمن. ما اگه مؤمن باشیم، آن هم اگه بد باشد بالاخره درست میشود. بله. خب، الان این خانم که شما زوجیت برایت پیدا کرد، همزمان خواهر او را بخواهی بگیری حرام است. حرام است. مادر او را بخواهی بگیری دیگر تا ابد حرام است. خواهرزاده او را بخواهی بگیری حرام تکلیفی. واجب و حرام. حرام درباره واجب. خواهرزاده او را بخواهی بگیری بدون اذن او حرام است. حالا اینها حرام است. وضعیت بعدش دارد یا نه؟ گاهی یک وضعی ازش باز یک وضعی دیگر در میآید. هم حرام است، هم باطل است. خواهر او را اگه بگیری هم حرام است، هم باطل است. خالهاش اشکال ندارد. نه، دختر دختر خاله هم باطل است، هم عقد وضع باطل است، هم تکلیفاً حرام است. خیلی مهم است. وضع و تکلیف.
پس چی شد آقا جان؟ ما احکام، خلاصه بحث حالا. فایده علم اصول که ازش آمدیم بیرون. حکم شرعی تعریف کردیم، دو قسم است. تکلیفی، وضعی. تکلیفی مستقیم به فعل مکلف تعلق میگیرد. وضعی مستقیم به فعل مکلفین تعلق نمیگیرد. یا به فعل است ولی غیر مستقیم، یا به ذات اوست، یا به موضوع حکم وضعی. خیلی وقتها موضوع برای حکم تکلیفی. ملکیت اشیا خارجی. شما مالک این ملکیت من روی چیزی بیرون از شما. پس از آن حالا حکم میآید. چه حکمی؟ یا تکلیفی یا وضع. تکلیف مستقیم به فعل انسان، وضعی غیر مستقیم فعل. به معنای به معنای یعنی هر آنچه که از فعل آنها خارج باشد یا به فعل من مستقیم تعلق میگیرد یا فعل من مستقیم تعلق نمیگیرد. یا اصلاً به فعل من تعلق نمیگیرد و یا به فعلم تعلق میگیرد ولی مستقیم نیست. همین زوجیت، مستأصل از فعل من خارج است. من زوجم، اصلاً تو فعل من است. او زوجه است، نه فعل اوست. موضوع شده دیگر. موضوع شده. خودش که مستقیماً فعل نیست که. حمل فعلی که برایش نمیشود که. از زوجیت، فعل و ملکیت، فعل. حکم خودش مصداق فعل نیست. تازه آن هم فعل مستقیم. یا وقتی فعل هست ولی مستقیم، مثل باطل، مثل صحیح. صحت فعل است ولی فعل غیر مستقیم. بطلان فعل ولی فعل غیر مستقیم. فعل نیست. ملکیت اصلاً فعل نیست. درست شد؟ ولی اکل، شرب. اینها همه فعل. نماز فعل، صیام فعل، نام فعل. بعد تازه آن هم با خود فعلش آنجا از جهت حالا آن هم یک بحثی است. باید تو حلقه ثالثه مطرح شود. این تیکه یک چکش خور ملسهای است که این خود فعل امیری یا آن بعث به فعل. حالا بماند برای حلقه ثالث بحث و زجر. مثال صیاد سگ میخواهد بفرستد. حلقه ثالثه حالا بحثش میآید که این خود این فعل است یا این بعث است، زجر است؟ کدامش حکم شرعی دارد؟ به فعل تعلق میگیرد یا بعث دارد ایجاد میکند یا دارد زجر میکند؟ بحث قبلی، خوب مباحثه حلقه اول بار چندم بود؟ من بار دهم بود اینها سرمایه است. آن راسالماله نباشد. خب، تو مشت بد حفظ. یعنی حلقه اول را باید از حفظ خواند. اگر اینطور باشد حلقه ثانیه ساده است، حلقه ثالث ساده است، درس خارج ساده است، فقاهت ساده است. نباشد حلقه ثانیه سخت، حلقه ثالثه محال، درس خارج خواب و خیال. بعد دیگر آدم زده میشود، ول میکند. بعد کمکم سرخورده میشود. این میشود که خیلی از ۹۰ درصد تنوع و وظی که الان داریم لذت نمیبرند. بعد ول میکنند. بعد دنبال یکی میگردند که کپسولی همه را بریزد تو حلقشان. میآیند میگویند که دو روزه من را بساز. چقدر مراجعه کرده؟ یک ماهه من را بساز. یک ماهه میخواهم بخورم این کتاب را. برو آقا، مقدمات ادبیاتت میلنگد، مقدمات اصولت میلنگد، منطقت میلنگد. بعد آمده میگوید: آقا کفایت یک ماهه بریز تو حلق. بازی که مسخرهبازی که نیستش که. مقدمات را خوب خوانده بشود. مقدمات خاصیتش چیست؟ الان دارد حلقه مشخص میشود. عین مباحثه چقدر کاربرد دارد اینجا؟ چقدر به درد میخورد؟ سر ثالث باز دوباره این ثانیه معلوم میشود. تو درس خارج آن مجازات که من خوب نخواندم اینجا چقدر به درد میخورند. بعد دیگر فرصتش نیست آدم. دیگر وقتش گذشته و هزار و یک مسئله بر آدم هست. این حاشیه مهمتر از متن بود که آخر بحث عرض کردیم. خدا ان شاء الله به ما…
در حال بارگذاری نظرات...