‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
احکام تکلیفی و مبادی آن را گفتیم. مبادی حکم تکلیفی چه بود؟ ملاک، اراده و اعتبار را چه میدانستیم؟ خودِ حکم مساوی با حکم است. لذا اعتبار جزء مبادی نبود، جزء مراحل بود، جزء مبادی هم نبود. مبادی با مراحل فرق میکند. مرحله سوم بود، ولی مبدأ نبود.
حالا میخواهیم در مورد تضاد بین احکام صحبت بکنیم. این احکام، تضادشان از چه ناحیه است؟ از چه جهت است؟ چطور با هم تضاد دارند؟ در حلقه اول مطرح شد احکام با همدیگر تضاد دارند. خاطرتان هست؟ گفتیم اینها ضد هم هستند و قابل جمع هم نیستند؛ یعنی وجوب و استحباب، وجوب و حرمت، وجوب و کراهت. اینها هیچ کدام با هم جمع نمیشوند. هم واجب باشد، هم ح... هم واجب باشد، هم مکروه، هم واجب باشد، هم مستحب؟ خیر. نه.
خب، ضدیتش با هم کجا شکل میگیرد؟ کجا با هم ضد میشوند؟ ضدیت اینها با همدیگر توی مبادیشان است، مصلحتش با هم تضاد دارد. وگرنه در اعتبار که… اعتبار که یک امر اعتباری است، اعتبار که تصور است، اعتبار که قرارداد است. در اعتبارش با هم مشکل ندارند. ما میتوانیم اعتبار بکنیم یک چیزی هم واجب باشد، هم مستحب. اعتبار یک قرارداد است، مشکلی ندارد. اینها مشکلش با هم در اعتبارش نیست. مشکلش با هم بله، اعتبار امر فرضی است دیگر، فرض میکنیم باشد. نه، شارع هم در مقام اعتبار اگر نمیآید، به خاطر این است که ملاکش، مبادیاش… خودِ اعتبار خالی باشد، میشود یک چیزی را اعتبار کرد هم واجب، هم… اگر ملاکِش هنوز قرارداد… وقتی اعتباری است، اعتبار بدون ملاک اصلاً کاری به ملاک نداریم. دو چیز را من قرار میگذارم که آقا این هم پیاز باشد، هم چسب. آقایان، ضد هم باشد. اعتبار دارم میکنم. دو تا اسم ضد همش به مبنایِ پشتوانهاش، رو مبنای وجود خارجی، رو مبنای مصلحتش. آنهاست که ضدیت درست میکند. قرارداد که کاری ندارد. اعتبار میکنم هزار تا عنوان روی آن. اعتبار، در عین حال که چسب. مثلاً ضد چسب چیست؟ نچسب هم باشد مثلاً. در اعتبار که مُؤونه… اعتبار در اعتبار که مُؤونه ندارد. چطور؟ شما هر چه دلت میخواهد اعتبار. مشکل کجا پیش میآید؟
مشکل وقتی است که این یک ملاکی دارد، یک پشتوانهای دارد در عالم. ببینید، همیشه تضاد مال عالم واقع است. قرارداد و اعتبار و اینها فرضیاتی است که با همدیگر سرشاخ نمیشود. سرشاخ شدن در عالم واقعی است. مصلحت مال واقع است. ملاک مال عالم واقع است. لذا در ملاک است که درگیریها شکل میگیرد.
**التضاد بین الاحکام التکلیفیه:**
«و حین ملاحظه انواع الحکمِ التکلیفی التی مرت بنا، نجد ان بینها تنافیاً و تضاداً یؤدی الی استحاله اجتماع عینین منها فی فعلٍ واحد.»
وقتی ملاحظه میکنیم انواع حکم تکلیفی که برای ما گذشت را، مییابیم که بین این احکام، بین حکم تکلیفی، بین اینها، انواعش، تنافی و تضاد بین هر نوع با نوع دیگر تنافی و تضاد است. که این تنافی و تضاد به استحاله اجتماع دو نوع از این انواع در فعل واحد کشیده میشود. نمیشود یک فعل واحد دو تا عنوان داشته باشد. از چی؟ از این احکام. یک فعل هم واجب باشد و هم حرام. یک جا با همدیگر جمع نمیشود. قبلاً هم بحث شد دیگر که نمیشود. بحث اجتماع امر و نهی. یک فعلی هم واجب باشد، هم حرام. خاطرتان هست دیگر انشاءلله. دیگر من خسته شدم از این که گفتم. بله، ظاهر میشود مباحثه نشدن، آثارش بیشتر ظاهر میشود. اینجا محال است که یک چیزی هم واجب باشد، هم واجب و حرام با هم یک جا جمع بشوند روی فعل. با هم جمع. این محال است. چرا؟ چون جمع ضدّین میشود. جمع ضدّین.
«و مردُّ هذا التنافی الی التنافر بین مبادئ تلک الاحکام.»
به کجا برمیگردد؟ مَرَدَّش کجاست؟ این تنافی به کجا برمیگردد؟ به تنافر بین مبادی برمیگردد. چرا اینها با هم؟ چون در مبادی با هم تنافر دارند. یعنی وقتی یک چیزی واجب است، مصلحت شدیده الزامیه دارد. وقتی یک چیزی حرام است، مفسده شدیده زَجریّه دارد. خب، معلوم است که این دو تا چیز کاملاً ضد هم هستند. یک چیزی مصلحت شدیده الزامیه دارد، یک چیزی مصلحت ضعیفه ترخیصیّه دارد. چطور جمع بشوند؟ یک چیزی هم واجب باشد، هم مستحب. چون یکی واجب و مصلحت شدیده الزامی، یکی مصلحت ضعیفه ترخیصی. درست. اینها چون تنافر در مبادی دارند، لذا با همدیگر جمع نمیشوند به خاطر این که ملاکشان جور نیست.
«و اما علی مستوی الاعتبار، فقط فلا یوجد تنافر.»
فقط شما اگر بخواهید مرحله اعتبار را در نظر بگیرید، اینجا که تنافری نیست. اعتبار، فرضیاتِ هزار… مؤونهای ندارد. هزار تا چیز را میتوانیم با همدیگر کنار هم بگذاریم. مشکل کجا پیش میآید؟ توضیحی که از بیرون دادم، در مبادی. مبادی هم اصلش کجاست؟ ملاک. احسنت.
«اذ لا تنافی بین الاعتبارات اذا جُرِّدَت عن الملاک و الاراده.»
وقتی که اعتبارات خالی از ملاک و اراده باشد، تنافی با هم ندارند. هزار تا چیز را ما با همدیگر فرض میکنیم.
«و کذالک ایضاً لا یمکن ان یجمع فی فعلٍ واحد فرداً من نوعٍ واحد.»
حالا چطور دوتایی نمیتوانست یک جا بیاید، یک فعل هم نمیتوانست دو تا عنوان داشته باشد. یک فعل باشد، هم عنوان باشد برای واجب، هم عنوان باشد برای حرام. این هم نمیشود. بحث اشتباه…
خب، «ثُمَّ المستحیل ان یَتَّصِفَ شیءٌ واحدٌ بوجوبَین.»
نه فقط وجوب و حرمت، یک فعل نمیتواند مصداق دو تا واجب باشد. دو بار بهش وجوب تعلق بگیرد، دو تا واجب جدا. نه ها. دو تا واجب از یک سنخ میشود تحصیل حاصل. تحصیل حاصل یعنی چی؟ به قول استاد، آن مثالی که میزد، میگفت: «سیگار... سیگار روشن، دوباره روشن کردن.» این محال است. حاصل دیگر. روشن است، دوباره روشن. یک چیزی که روشن است را شما چطور میخواهیم بهش دوباره روشنی بدهید؟ «من این لامپ روشن را دوباره روشنش میکنم.» دوباره روشنش میکند، بعد از خاموش کردن، یا روشنِ روشن کردن. روشنِ روشن کردن که تحصیل حاصل است. آن دو تا قفل جداست. شما همین قفل را دوباره میخواهید بهش قفل بدهید؟ به همین محل را عوض میکند. پویا قفل بسته، نه این که روی یک چیست. لامپ روشن و روشن. سیگار روشن و روشن کن. میشود تحصیل حاصل. حالا یک چیز واجب را دوباره واجبش کنیم. به یک چیزی که وجوب دارد. نه از حیثیتهای دیگر ها. یک چیزی از یک حیث واجب، از یک حیث دیگر هم واجب میشود. یک چیزی از یک حیث حرام است. کذب مثلاً از حیث مفسدهای که دارد حرام است، از حیث ایذایش برای مردم هم حرام است، از حیث… حرام است، از حیث تمسخر دین هم حرام است. از چهار تا وجه جداست. آن بحثی نیست.
یک چیزی که از یک حیث وجوب دارد، دوباره از همان حیث بهش وجوب بدهیم. بین وجوب و حرمت هم که روشن است. ببین، کلاً نمیشود دو تا عنوان، دو تا حکم یک جا نمیشود با هم جمع بشود. حتی اگر دو تا وجوب باشد، دو تا حرمت باشد. دو تا حرمت از یک سنخ. موقعی که برای وجود میرود، دو تا چیز جداست. بله، یک نماز واجب داریم، یک نماز دیگر مستحب داریم. نمیشود یک نماز هم مصداق واجب باشد، هم مصداق مستحب باشد. دو تا عنوان هم واجب، هم… چرا؟ بله، «فعل واحد ملیه صلات» فعل واحد. این صلات فعل واحد یعنی چی؟ اقامه فعل. نه اقامهای که الان دارد انجام میدهد یا اقامهای که در تصور. منظور از فعل همین است. منظور از فعل همین که دارد انجام میدهد. اقامه تنها را در نظر بگیریم، هزاران مصداق دارد. مثلاً فعل دیگر بهش گفته نمیشود. یک عنوانی است آمده روی اقامه. دیگر اقامه مجرد از فعل. من الان این کاری که دارم… دو تا حکم داشته باشد؟ فعل یعنی این کاری که میکنم. میشود دو تا حکم داشته باشد؟ نه کاری که میکنم، وجوب باشد، دوباره یک وجوب دیگر آمد بهش. که تحصیل حاصل است. من وجوب داشتم بحث که ایجاد شده، دوباره بحث میکنی. ایجاد بس کردی. من رفتم سمت کار دارم، کار انجام میدهم، دوباره میخواهد ایجاد بحث کند. خب، تحصیل حاصل است. چراغ روشن کرده، دوباره میخواهد روشن کند. او که دیگر بدتر. ایجاد بحث کرده با مصلحت شدید. حالا میخواهد دوباره ایجاد بحث بکند روی همان، با مصلحت ضعیف. با مصلحت ضعیفهای که ترخیص داده. در عین حال میخواهد بگوید ترخیص هم ندارد. تناقض.
بحث سر این است که ببین، یک وقت هست در استمرارش فرق میکند. میگوید آقا تا الان مستحب بود، اعتکاف دو روز اول مستحب، روز سوم واجب. یک چیز دیگر است. یعنی در استمرارش هی دانه دانه فعل. میگوید آقا تا این پنج تا فعل اول عنوانش مستحب بود، از اینجا دیگر واجب است. ولی خود این یک تک فعل، دو تا عنوان روی آن با هم بیاید. یعنی الان وقوفی که من اینجا دارم، جزئی. باید نگاه کرد. کلی نه، جزئی. جزئی این کاری که الان من اینجا دارم، وقوفی که دارم، هم عنوان برای وجوب است، هم عنوان برای مستحب. نمیشود. دو تا وجوب هم نمیشود. چرا؟ تحصیل حاصل. من اینجا نشستهام وجوباً. دوباره وجوب دارد میآید روی آن. چراغ را روشن کردم. دوباره چراغ میخواهد روشن بشود. میگوید: «روشن کن.» بحث شکل گرفته. میخواهد دوباره ایجاد بحث بکند. دو تا مثال. مثال دو تا وجوب را زدیم. بقیهاش هم که خب روشن است. بقیه را مثال نزنیم. چون در حلقه اول مثال وجوب و حرمت و اینها را زدیم. الان اینجا دو تا وجوب را داریم مثال میزنیم. چرا نمیشود دو تا وجوب بیاید؟ چون یعنی دو تا اراده میخواهد روی یک مراد بیاید. نمیشود. که یک معلول دو تا علت داشته باشد. «الواحد لا یَصْدُر الا عن واحد.» واحد فقط از واحد صادر میشود. یک از یک، یکی از دو که نمیشود که علت تامه باشد. یکی از علت تامه وجوب است. دوباره یکی دیگر علت تامه وجود که حاصل شده که یک علت تامه بود، حاصل شد، تمام شد. دومی که تحصیل حاصل، تحصیل حاصل چگونه است؟ باحال میشود اجتماع مثلین. مثل این که دو بار دیوار سفید باشد. نه این که دو بار سفیدش کنیم، دوباره رنگش کنیم. نه. دیوار الان در عین حال که سفید است، دوباره سفیدی بیاید. خب، سفیدی را که دارد که… مثالش یک خورده دورتر از همان که داریم میگوییم. مثال بهترش همان سیگار روشن است. سیگاری که روشن است، دوباره روشنی بیاید. چراغی که روشن است، دوباره روشنی بیاید. تشدید. چرا؟ ادامه توضیح در مورد تقویت و تشدیدش.
«لان الاراده لا تَتَکَرَّرُ علی شیءٍ واحد، و انما تَقْوی و تَشْتَدُّ.»
اراده تکرر ندارد. تقویت و تشدید دارد. تکرر ندارد. دوباره نمیآید. اراده قوی میشود، ضعیف میشود. به یک فعل تعلق گرفته. میگوید آقا من زجر دارم نسبت به افطار روزه ماه رمضان. حق نداری افطار کنی. زجر شدید است با عقاب. تو روز ماه رمضان باید روزه باشی. حق نداری افطار کنی. افطار مال بعد از غروب. این اراده تعلق گرفته. دوباره که به همین تعلق نمیگیرد که. ولی شدیدتر میشود. چطور؟ میگوید من نسبت به این، تازه آن هم یک فعل دومی میآید. میگوید من نسبت به این زجر شدید دارم. اگر بخواهد این افطار با حرام باشد که دیگر خیلی زجر شدید دارد. کفاره جمع. این کفاره دارد، آن دیگر کفاره جمع دارد. تازه آن هم دوباره رفت روی فعل دیگر. روی همین نیامد. خود این مصداق دو تا چیز نیست.
**مثال پزشک در صحرای عرفات:**
«من پزشکم. در صحرای عرفات حضور دارم. بیماری آنجا افتاده. من میروم صحرای عرفات.» الان حضور من دو تا وجوب دارد. یکی از جهت نجات شما. الان روی دو تا مصداق، دو تا وجوب دارید؟ نه، روی مصداق توجه. حضور من. داریم صحبت میکنیم. حضور شما دو تا مصداق دارد، دو تا حیثیت دارد. هر حکمی روی حیثیتش رفته. یکی حیثیت از حیث صحرای عرفه است، یک حیثیت از حیث بیمار. دو تا چیز جداست. دو تا کار باشد. نه، درست است. یک جاست، یک چیز است عملاً. ولی دو تا فعل است. قشنگ دو تا فعل قابل تفکیک از هم. حضور این حضور. اگر آن مریض نباشد، باز هم حضور. یا پیش مریض باشیم، ولی در عرفه نباشیم. پیش مریض. پس دو تا کار است. فرمودید این جوری نیست که یک چیز، این دو تا با همدیگر بشود یکی. دو تا دو تا با هم میشود یک کار دو تا حکم دارد. میگوییم نمیشود. دو تا کار با دو تا حکم. قبول. ولو این دو تا کار یک جا دارد اتفاق میافتد. ببینید الان شما یک وقوف دارید به حیثیت عرفه، یک رسیدگی دارید به حیثیت مریض. این دو تا کار است واقعاً. درست است یک جا دارد اتفاق میافتد. ببینید، مثالی که توی حلقه اول میزدیم، میگفتیم: «کسی با یک دستش زکات بدهد، با یک دست دو تا کار انجام…» برادر، یک جا اتفاق میافتد. میگفتیم اینجا میشود حرمت… چرا؟ چون دو تا فعل بود. دو تا فعل بود. دو تا حکمش تعلق میگرفت. درست است. یک جا دارد انجام میدهد. ما با آن یک جا کار نداریم. با آن که واقعاً دو تا فعل است، کار داریم. ولی وقتی میخواستیم فعلسازی بکنیم، عنوانسازی بکنیم. خاطرتان هست دیگر. گفتیم نه، عنوانی که میآید ما اولاً چه کاری است که الکی بسازیم. الان شما واقعاً داری دو تا کار میکنی. وقوفتان در عرفه چیزی است، رسیدگی چیز دیگر. به نامحرم نگاه میکنم، نماز میخوانم. دو تا کار است. هم آدامس میخورد، هم وضو میگیرد. دو تا کار است. هم دروغ میگوید، هم وضو میگیرد. دو تا کار است. دو تا کار یک جا دارد انجام میدهد. ظرفش یکی است. اشکال ندارد. ولی دو تا کار است. بابت وضویش نور دارد کسب میکند، بابت غیبت هم دارد کتک میخورد. دو تایش هم با هم یک جا. همان که میگفتی ملکه راست دارد مینویسد، ملکه چپ هم دارد مینویسد، همزمان با همدیگر دفتر آورده مشغول کارند. حالا بابت این کار شما ملکه راست هم دارد در این صفحه مینویسد، هم دارد در آن صفحه مینویسد. ولی این که یک فعل و ملک مونده که من این را الان در این بنویسم یا در آن بنویسم، این یک چیز است، این محل بحث ماست. میگوید من الان این را در وجوب بنویسم یا در حرمت. در وجوب قبلیه بنویسم، یک وجوب بدیهی. دو تا وجوب نمیشود تعلق بگیرد. اصلاً تعلق نمیگیرد که بخواهد به مرحله اتصال برسد. اینها بحث از این است که اصلاً جعل نمیشود ها. دقت بفرمایید. این هم که مثال از ملکه میزنیم شوخی است و اینها. اصلاً جعل نمیشود که ملکه بماند که بخواهد کجا بنویسد. اصلاً جعل نشده. یک همچین چیزی جعلپذیر نیست. محال است. بحث از محال بودنش. نمیشود یک حکم تکلیفی، دو تا حکم تکلیفی متضاد که همین پنج تا با هم متضاد بیایند روی فع… اصلاً در جعلش تعلق نگرفته. در جعل فقط هر فعل یک عنوان دارد. بله، میشود دو تا فعل با همدیگر یک جا جمع بشود. آن توش گیری نیست. با آن کاری نداریم. در مقام امتصال، نه. دو تا، ده تا همزمان دارد ده تا کار انجام میدهد. معروف است دیگر. میگویند حضرت امام، حاج احمد آقا گفته بود که آقا ما این مدلی دیگر ندیده بودیم. کسی پنج تا کار را با هم انجام بدهد. امام دراز کشیده بودند، پایشان را تکان میدادند به عنوان ورزش. تسبیح دستشان، ذکر میگفتند. با یک دست دیگرشان با نوه علی بازی میکردند. اخبار هم گوش میدادند. یک کار دیگر هم این وسط داشتند انجام میدادند. بعد حاج احمد آقا میگفت: «آقا این مدلی دیگر ندیده بودم کسی پنج تا کار را با هم انجام بدهد.» پنج تا مستحب یا بلکه برخیاش هم واجب جمع میکند. آن دیگر هنر مکلف است. پنج تا عنوان آمد روی هم. در مقام جعل، پنج تا عنوان وقتی جعل کردند، وقوف در عرفه را برای یک چیزی جعل کردند. رسیدگی به مریض را برای یک چیز دیگر جعل کردند. وقوف بر سر بالین بیمار هم برای یک چیز جعل کردند. اینها در مصداق میآید یک وقتهایی با هم جمع میشود. هیچ مشکلی هم ندارد. بحث جعلش است. در جعلش میشد یک فعل را بیاورند، بگویند هم من این عنوان روی آن گذاشتم، هم یعنی این هیئت جزئی این را، این ریخت و… چرا؟ ولی موقع جعلش این جوری نبوده که این فعل شما را هم برای… هم آن را روی آن جعل. مال مقام جعل نیست. مال مقام امتصال است. شما در مقام امتصال دو تا را با هم یک جا جمع کردهاید. اشکال ندارد. در مقام جعل نمیشود دو تا یک جا بیاید. جلسه قبل گفتم مقام جعل و امتصال از هم باید تفکیک کرد. خیلی مهم است اینها. الان بحثهای اطلاعات درس خارج، بحث درگیریها هست که مال مقام جعل است یا مال مقام امتصال است. اصلاً تزاحم اینها همین است دیگر. تزاحم مال مقام جعل نبوده. در مقام امتصال است که تزاحم پیدا میشود. ولی تعارض در مقام جعل است. برای محال است. نمیشود دو تا نص تعارض داشته باشد. ولی میشود دو تا حکم با هم تضاد و تزاحم داشته باشد. چرا؟ چون تزاحم مال مرحله چیست؟ امتصال است. وقتی جعل شده، اصلاً لحاظ نکرده این را با آن عمل بکنم، گیر کردم، یکی انتخاب کنم. آقا خدا یعنی به فکرش نرسیده که اینجا من گیر میکنم؟ عزیز دل برادر، آن در جعل بوده. جعل برای یک چیزی، این برای یک چیز، آن برای یک چیز. در امتصال گیر کرده. در امتصال گیر کردی، چه کار بکنی؟ برنامهریزی کرده. حالا مثال شما اصلاً ممکنه کار به تزاحم هم بکشد. حالا این مریضه مونده. دارند میروند حاجی، از عرفات. اینجا شما مثال در وقوف زدید. من میخواهم بیاورم بالاتر. حالا باید چه کار بکنیم؟ حالا شما درگیرید بین دو تا وقوف. تا قبلش دو تا یک جا جمع شد. حالا که یکی را باید اختیار بکند، چه کار میکنیم؟ وقوف بر بالین یا برم مشهد؟ بریم دیگر مشعر. در جعلش اینها همدیگر را نفی میکنند. پس وقتی در جعل همدیگر را نفی میکنند، اثبات هم نمیکنند. مثال برای این که دقیقاً این دو تا شد، اینجا قشنگ فهمیده شد دو تاست. یکی بود دیگر. آن نبوده، این هم نیست. نه، آن نیست. الان این هم هست. این مریضی هنوز هست. من الان کدامش را باید انجام بدهم؟ مریض بمانم، حفظ جان واجبتر است یا حج؟ قشنگ معلوم شد که دو تا بودی، یک جا با هم جمع شده، ظرفش یکی. حل شد. امتثال کار من است، جعل کار خداست. امتثال کار عبد است، جعل کار خداست. کار شارع. شارع وقتی لحاظ میکرده… این برای شارع تضاد دارد بخواهد یک فعل را دو تا حکم متضاد روی آن بار بکند. در مقام امتثال میشود من دو تا فعل و دو تا فعل… نه یک فعل، دو تا فعل را با هم یک جا جمع بکنم.
«بل المحذور هنا ایضاً بِحَسب المبادی لا بِحَسَب الاعتبار نفسه.»
دوباره محذور ما اینجا چیست؟ مشکل آقا جان سر چیست؟ سر مبادی. وگرنه خود اعتبار که اعتبار است. فرض کرد. فرض میکنیم واجب باشد. فرض میکنیم عنوان چیزی نیست که عنوان پشتش به یک چیزی. عنوان وجوب پشتش به چی بند است؟ به آن مصلحت شدید. عنوان حرمت پشتش به چی بند است؟ به آن مفسده شدید. آن ملاک است که نمیگذارد اینها با هم یک جا جمع بشوند. بله، خندهدار. ظریف و جان کری با هم مینشینند. الان جفتشان هم یک جایزه جهانی بردند. انگلیسیها به جفتشان جایزه دادند. جایزه چیست؟ دلبری نابم کردن. خیلی با هم خوب بودند و اینها. دو تایی با همدیگر جایزه شریکی بردند. این اعتبار است. هم ایرانیها میدانند، هم آنها میدانند که این ملاکات پشت این دو تا نمیگذارد این دو تا به هم برسند. این که بازی است. این مقام اعتباری، شوخی است. فرض ملاک این ور چیست؟ ملاک آن ور چیست؟ این دو تا ملاک هیچ وقت با هم جمع نمیشود. فلان کس که آمریکایی است گفته که تا وقتی که جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی با ما هیچ ارتباطی ندارد. همان که آخوند فهم. جمهوری اسلامی. آره! جمهوری اسلامی ذاتش ربطی به آمریکا ندارد. ملاک و ارادهای که پشت این است، دو تا مترسکاند. خلاصه آن که اینها که بازی است. اینها که ویترین است. فرض است. فرض کنیم با هم خوبیم. یکی فرض میکند سال بعد… بیفتد دست کسی. رفته دنبال گلابی و سیب و… خلاصه عرض کنم که آنی که دو تا با هم، این دو تا روبروی هم قرار میدهد چیهایشان است؟ اعتبارش است؟ مبادی؟ لبخند و اینها که دست دادن، همش اعتبار است. دست دادن اعتبار، لبخند اعتبار. همش فرض است. فرض را بر این میگیریم که با هم خوبیم. فرض را بر این میگیریم که با من مشکل. مبادی که میآید، این ذاتش درندگی، دستاندازی، استکبار. آن ذاتش عدالت، حقانیت، عبودیت. ذات اینها اصلاً با همدیگر هیچ ربطی ندارد. ذاتش استکبار، عبودیت. مبادی میزان اینها با همدیگر جمع بشود.
**شمول حکم شرعی جمیعِ وقایع:**
حالا حکم شرعی آقا جان. پله پله آمدیم جلو. اولاً حکم شرعی را گفتیم که در برای… تعریف کردیم برای تنظیم حیات. بعد آمدیم گفتیم که تکلیفی دارد و وضعی دارد. بعد آمدیم گفتیم که مبادی دارد. مبادیاش را توضیح دادیم. بعد گفتیم تضاد اینها از چه ناحیهای با هم است؟ ناحیه مبادی با همدیگر. حالا میخواهیم بگوییم که همه وقایع زندگی، یک شرعی دارد. هیچ چیزی نیست که در زندگی باشد و شرع نسبت بهش ساکت باشد. ببینید، شرع نسبت بهش ساکت باشد فرق میکند با آن بحث اقتضا. اقتضایا آنجا هم شرع ساکت نیست. میگوید من حرف میزنم. حرفم این است که شرع یک جاهایی ساکت است. آن منطقه الفراغ هم به این معنا نیست که شرع یک جاهایی ساکت شده. نه، میگوید شرع یک جایی ما را به خودمان سپرده. دعوا در همین است که قبول داری که شرع ما را به خودمان سپرده یا قبول نداری. ولی نظر منطقه الفراغ میگوید چی؟ میگوید اینجا مصلحت تو این است که من خودم… به هر حال هیچ جایی نیست که شرع ازش ساکت باشد. برای تمام وقایع نظر دارد. بله. حالا ما اینجا درگیریهایی داریم. از یک طرف با برادران اهل سنت در مبانیمان، از یک طرف هم با برادران سکولارمان. اینها کلاً محدوده دین را فقط بردند توی عبادیات و ضوابطی در محدوده، توی فضای اینها. برادران اهل سنت هم بله، ماجرای تعبیر النخل. تعبیر با همزه. میگویند که توی صحیح مسلم است. میگویند که پیغمبر با اصحاب بودند و اینها. بعد رسیدند به نخلی. اصحاب گفتند که آقا این را باید ما تعبیر کنیم، پیوندش بدهیم. «نه، نمیخواهد پیوند. اینها پیوند ندادند.» و درختها خشک شد و محصول یک سال اصحاب همه به باد رفت. «عجب! این طوری شد؟ من خیلی در امور دنیا سر در نمیآورم. شما هر چه به ذهن خودتان میرسد نسبت به امور دنیا انجام بدهید. من همین بحث آخرتتان، نمازتان و اینها را بهتان میگویم.» این هم مبنای شرعی که آن ورش هست، آن ورِک مبادی سکولار. این هم سکولار است با مبنای روایی. خلاصه واقعاً میشود این طور.
«و لما کان الله تعالی عالماً بجمیع المصالح و المفاﺳد التی تَرْتَبِطُ بِحیاهِ الانسان فی مختلف مجالاته الحیاتیه.»
وقتی که خدا عالم است به جمیع مصالح و مفاسدی که ارتباط دارد به حیات انسان در مجالات مختلف زندگیاش، چه فردی، چه خانوادگی، چه سیاسی، اقتصادی، همه چی.
«فمن اللطف اللائق بِرحمته الالهیه ان تقتضی تشریع الافضل تلک المصالح و المفاﺳد.»
از لطف لایق… لایقِ لیاقت دارد این لطف لایقی هم قاعده لطف عقلی است. آن لاعبه رحمته. لطفی که شایسته رحمتش است انسان… آن تشریع الافضل… قاعده لطف اقتضا میکند که خدا یعنی با رحمت او اقتضا دارد که او بهترین تشریع را… آن مصالح و مفاسد. خب آقا شما که همه مصالح و مفاسد را میدانی، منم که در زندگیام به اینها نیاز دارم. شما بیا زندگی من را روی حساب مسائل و مفاسد بچین. من چه بکنم که مصلحت حاصل بشود؟ چه بکنم که مفسده ترک بشود؟ در آب خوردن من هر آنچه مصالح آب خوردن حاصل بشود، هر آنچه مفاسد آب خوردن ترک بشود. در خوابیدن من هر آنچه مصالح خوابیدن حاصل بشود، هر آنچه مفاسد خوابیدن ترک بشود. و برو بالا. در سیاست من حاصل بشود، در اقتصاد من حاصل بشود. این میشود تشریع افضل. از کجا در میآید؟ از قاعده لطف. رحمت او. اقتضای رحمتش است. او بلد باشد. «اگر بینی که نابینا و چاه است، بعد… چی بشه؟ خاموش بنشینی، اگر خاموش بنشینی گناه است.» خدا میداند من دارم در چاه میافتم، بعد به من نگه. تشریع نکند. جعل نکند. در مقام جعل ها. مقام جعل، جعل نکند. میداند این بنده نیاز دارد مصالح را کسب بکند، از مفاسد فاصله بگیرد. او هم مسائل و مفاسد را میشناسد. تحصیل این مصالح را خوب.
«فیشمل حتی جوانب الحیاه و مراحل مختلف جوانب مختلف زندگی.»
این دلیل عقلی است. حالا دلیل شرعی چی؟
«و قد أکد ذالک نصوص کثیره وردت عن ائمه اهل البیت.»
این مطلب را نصوص بسیاری که از اهل بیت وارد شده، روایات بسیاری تأکید میکند. و خلاصهاش این است که: «ان الواقعه لا تخلو من حکم.» خلاصهی همه اینها این است که آقا یک واقعه نمیشود خالی از حکم باشد. هر آنچه در عالم اتفاق میافتد یک حکمی دارد. مصلحتی دارد، مفسدهای دارد. و در مقام جعل حسابش را کردهاند. حالا این که به ما رسید یا نرسید هم یک بحث دیگر است. چقدر روایت ما را سوزاندند. چقدر کتابهای ما را… آیتالله جوادی آملی میفرمودند من شوروی که رفتم، کتابخانه رفتم. اینجا با یک کتاب را… گفتم دارید؟ گفتند: «آره.» بعد از یک طبقهای بالا، روی ریل گذاشتند. این از وسط ریل کتاب آمد پشت شیشه به من نشان دادند. برگشت رفت سر جایش. چقدر کتاب. این شوروی هست. چقدر انگلیسیها هستند. انگلیسی چقدر برد. در اسپانیا چقدر بود؟ چقدرش را چادر سوزاندند؟ این کتابخانه شیخ طوسی که در بغداد سوزاندند. چقدر یک کتاب پیدا شد. این کتاب «فقه الرضا» مثلاً دوره علامه مجلسی پیدا شد. یک کتاب پیدا شد، کلی فضای ما را عوض کرد. یک کتاب روایی، کلی فضای فقه را عوض کرد. کلی روایت، دست کلی ذهنها را باز کرد. این همه کتاب را سوزاندند. این همه اصول اربعه، چهارصد تا کتاب اساسی که شیعه داشت. خیلی سوزانده شد. مفقود شد. کاری به این نداریم که پیغمبر فرمود که: «هر چه که این خیلی مهم است. در روز غدیر پیغمبر فرمود که هر آنچه که شما را نزدیک به بهشت میکرد بهتان گفتم. هر آنچه که شما را از جهنم دور میکرد به شما…» خیلی حرف است. همه مصالح و مفاسد روشن شد به واسطه ذیلین. کبریات میشود دیگر جزئی جدیدی به نظر میآید که نباشد. لذا فرمودند که: «ما کارمان توضیح و تفریح فرمایشات رسول الله است.» اهل القای کلیات کرده. جوامع الکلم دست او بود. ما اینها را استخراج میکنیم. بازش میکنیم. توضیح میدهیم. منظور آن کلام پیغمبر.
**روایت جامعه:**
خب، در روایت هم دارد که حضرت فرمود که: «عندنا الجامعه.» جامعه از… آن روز طرف پرسید که: «وما الجامعه؟» جامعه چیست؟ حضرت فرمودند که: «صحیفه فیها کل حلال و حرام و کل شیءٍ یحتاج الیه الناس حتی الأرْشِ فی الخطأ.» یک دفتری درش هر حلال و حرامی نوشته شده و هر چیزی که مردم بهش احتیاج دارند، درش گفته شده. حتی «أرش خدش». یعنی یک «خدش» این جوری. کسی با ناخنش، حتی خراش هم نیفتد اینجا روی دست کسی بکشد، این چقدر دیه دارد؟ «أرش» با همزه به معنای چیزی است که باید کسی در ازای ضرر بدهد به دیگری. تا این قدرش را گفتند. در کتاب «الفصول المهم» مال شیخ حر عاملی روایت مفصل اینجا دارد توضیح میدهد. میگویند که این رو «پشم گاو و پشم شتر و اینها نیستش. پشم گوسفنده.» کتاب بزرگی هم نیست. خب، این هم هر چه که مردم احتیاج دارند. گفتی شما در کتاب مختصر و کوچک چطور بوده؟ بسه دیگر. چطور میشود؟ ممکن است یک حرفش ازش…هر که بخوانه بفهمد. یک حرف ازش هزار تا حکم دارد استخراج میشود. کتاب قانون اساسی باشد همه را نوشته باشند. تک تک باید هر که بخونه بفهمد. رمزی باشد. ولی خلاصه، نکته این است که همه آنچه که بندهها بهش احتیاج دارند، مردم احتیاج دارند، در این کتاب همه مصالح و مفاسد جعل شده. برایش حکم در نظر گرفته شده. حکمش هم ابلاغ شده. دست معصوم هم هست. حالا این که بین ما و معصوم فاصله افتاده، آن دیگر بحثش به کنار. در هر صورت اصل قاعده این بود که همه این… اینها بحثهای مهمی است. حالا بیشتر در کلام جدید باید اینها را بحث بکنیم. ما در زندگی همه جا پای شرع وسط است یا نه؟ شرع همه جا دخالت دارد. چون همه جا پای چی وسط است؟ مصالح و مفاسد. چون همه جا پای مصالح و مفاسد وسط است. این هم از این بحث که حالا انشاءالله حکم واقعی و ظاهری را جلسه بعد وارد بحثش خواهیم شد. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...