‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. احکام توضیحاتی داشت؛ که جلسات مطرح شد. بحثی که در این جلسه، انشاءالله، خواهیم داشت، درباره امارات و اصول احکام ظاهری است. احکام ظاهری، بهحساب عادت، تقسیم به دو صنف میشود: یک حکم ظاهری است که مرتبط با کشف دلیل ظنی معین است، بهنحویکه کشفِ آن دلیل ملاک تام برای جعلش باشد؛ و یکی هم اینکه درش به دیده اعتبار، نوعاً، در واقع، حکم واقعه مشکوک این را اخذ کرده باشد. به دیده اعتبار میخواهد کشف معینی داشته باشد در مقام جعلش یا نداشته باشد.
یک وقتی هستش که حکم ظاهری ما – پس ما حکم ظاهری و حکم واقعی داشتیم؛ حکم واقعی این بود که واقعاً میدانستیم تکلیف چیست و تکلیف ما روشن میشود – حکم ظاهری اینطور بود که در موضوع شک بود و با موضوع شک و برای برطرفکردن شک میآمد. حالا یک وقتی هستش که این حکمی که میآید، حکم ظاهری، بهنحوی است که کشف میکند یک دلیل ظنی را؛ دارد کشف میکند، بهنحویکه آن دلیل ملاک تامش برای جعل است. یعنی اصلاً ما چرا این را جعل کردیم؟ به خاطر اینکه آن دلیل کشف بشود، مثل حکم ظاهری به وجوب تصدیق خبر ثقه. عمل بر طبق خبر ثقه میخواهد آن دلیل ظنی مفیدِ ظن فعلی هم باشد دائماً یا غالباً، و در حالتهای بسیار اینطور باشد. یعنی ما این دلیل ظنیمان که به ما گفت خبر ثقه حجت است، میخواهد ظن فعلی هم بیاورد؛ همیشه بیاورد، دائماً بیاورد، زیاد بیاورد. یعنی در مقام فعل هم موجب ظن بشود.
ببینید، یک وقتی هستش که وقتی شما خبر ثقه را جعل کردی و یک کسی هم ظن پیدا نکرد، این خیلی بدبین است. شما هر چقدر هم قسم بخوری یا بیایی روایت بیاوری، این برایش دلش قرص نمیشود نسبت به خبر ثقه. یک نفر گفته "من قبول ندارم." یک نفر، دو نفر چیزی نیست. خب، برای نوع مردم ظن میآورد در مقام فعل. یعنی از یک نفر که میشنوند حساب کار عوض میشود. در کوچه میخواهد وارد بشود، یکی سر کوچه بگوید: "آقا، ته کوچه بنبست است، نرو." برمیگردند. نوع مردم برمیگردند؛ غیر از این است؟ یک بچه هم حتی اگر بگوید، برمیگردد. یک بچه کوچک آنجا ایستاده باشد، بگوید: "این کوچه بنبست است؛ کوچه را کندهاند؛ نرو." چرا؟ چون "خبر بودن طرف، مشکوک است." خبر ظن میآورد، نوعاً. حالا اگر ثقه باشد که خب، این درصد ظنی هم که میآورد بهتر است، بالاتر است. آدم ترتیب اثر میدهد. شارع هم آمده به این ظن حجیت داده؛ و این دلیل ظنی معینی که کشف میکند، همین است. یعنی اصلاً این ظنی که بود، خود همین ملاک بود برای جعل این حکم. میگوید: "تو یک ظنی داری؛ من دارم همان را تصدیق میکنم. من میگویم همان ظن را بگیر." یک وقتی هستش که اصلاً چیزی نداریم؛ میخواهد یک چیزی به ما بدهد: "اصول عملیه." یک وقتی هست ما یک چیزی داریم؛ میخواهد همان را برای ما سفت کند، این میشود "امارات."
پس حکم ظاهری؛ یک شکی قبلاً بود. من نسبت به عمل به این خبر واحد، خبر ثقه، شک داشتم. دلیل ظنی که اماره است میآید به من میگوید: "تو شک نداشته باش، کارهایت را بکن." یک وقت هم هستش که ظن ندارم؛ از بیخ شک دارم. میآید میگوید: "اینور را بگیر." میشود "اصول عملیه." یعنی یک وقت هست یک طرف میچربد، این میآید همان طرفی که میچربد را میگیرد، این میشود "اماره." یک وقتی هستش که دو طرف یکی است؛ میآید میگوید: "یک طرف را بچربان." مثل برائت که عرض خواهم کرد. علی ای حال، در خبر ثقه، این دلیل ظنی، با آن ظن فعلی که من دارم، او را تأیید میکند. حالا میخواهد آن ظن فعلی برای نوع مردم شکل گرفته باشد، نگرفته باشد، غالب باشد، دائم باشد؛ علی ای حال، یک ظنی هست. بله، ممکن است یک کسی هم این وسط ظنی نداشت، میگوید: "اصلاً من برایم شک بود از اول که خبر ثقه..." بله، دیگر. یک ظن فعلی داریم که من در مقام عمل دارم و یک ظن در مقام جعل که شارع میگوید که "شما این را بگذار روی حساب این و آن بیست، سی درصدی هم که برایت مشکوک است، جدی نگیر. بیست درصدی که احتمال..." "من یک ظنی دارم؛ یعنی نوعاً برای آدمها ظن حاصل میشود با خبر ثقه." شارع میآید میگوید: "شما این ظن را به آن ترتیب اثر بده." "خدایا، من بیست، سی درصد هنوز برایم صاف نیست." "اشکال ندارد؛ بیست، سی درصد جدی..." این هم ظن است؛ ظن ولی دارد ملحقش میکند به قطع. ظن معتبر، اصطلاحاً به آن میگویند. یعنی دارد میگوید که "من این ظن را برای خودم ملحق به قطع میدانم. این ظن برای من همان قطع است." در حالی که واقعاً قطع نیست، چون هنوز احتمال غیر میدهیم. یک ظن فعلی بود، حالا آمد شارع این ظن را برایش... خود همین ملاک تام بود. خود همین ظن ملاک تام بود که من جعل خدا را... جعل کرد. یعنی چرا دارد جعل میکند؟ تأیید میکند این ظن را. در مقام جعل، قطعی نیستش؟ این حکم شارع را، به این توجه بکنید. این حکم... نه، نه، موضوعش چیست؟ خود جعل، قطعی است. موضوع این جعل. موضوع جعل ظن. یعنی ظن را دارد تأیید میکند. خب، ظن یعنی چی؟ یعنی شصت، هفتاد درصدی. شما داری به من میگویی که به ظن عمل کن. خالص است. من یک ظنی خودم دارم در مقام فعل. یعنی من در کوچهام که وارد میشوم، کسی بگوید: "آقا، این کوچه بنبست است." نمیروم. ظن فعلی. شارع میآید میگوید: "به این ظن ترتیب اثر بده." به دیگری نباید کار داشت. آن حکمش قطعی است. اینجا ظن را دارد ملحق به قطع میکند. خود ظن این موضوع... میگوید: "این ظن در نظر من قطع است. بخواهی شما ترتیب اثر ندهی، لطفاً این از بحثهایی بود که دیشب در آن جلسه مطرح شد."
خیلی محل آراء و درگیریهای پیش عقلی و عقلایی است. درگیری خیلی جالب. یکی گفتش که کتاب نوشته بود، آن یکی به او میگفتش که "من فهمیدم که شما ذرهای سواد ندارید. این را که خواندم دیدم که اصلاً بویی از این مطلب نبردی..." و دیگر دعوایی. یک عده آمدند حمایت. خیلی فضای جالب. خلاصه، بر همدیگر بغل کردن و بوسیدن؛ معرکهای بود آنجا. عرض کنم که... آره، دیگر. نصف شب. عرض کنم خدمت شما بنای عقلا، ببینید که ترتیب اثر میدهند به این ظن. یک نفر که یک چیزی میگوید، ثقه هم که باشد دیگر کفایت میکند. تلگرام، همه با هم اینها دارد پیش میرود دیگر. دکتر سمیعی این را گفته، دکتر سمیعی آن را گفته. "این ساعت بخواب، آن ساعت بیدار شو، این را بخورید، آن را نخورید." آخر هم که اصلاً نگفته. بعد هم یعنی طرف همین قدر که یک اسمی میآید، او بلافاصله عمل میکند. ببین چقدر دایرهاش گسترده است. یعنی از خود آقا نشنیده، ازش خبر نقل شده. از خودش که بشنود قطعاً عمل میکند دیگر؛ هیچ بحثی درش... میخواهم عرض کنم که مردم ترتیب اثر میدهند به این ظن. شارع هم میگوید: "من میخواهم همین ترتیب اثر دادن را تأیید کنم. ظن را دارد تأیید میکند." یا ترتیب اثر دادن را... با ظن دارد تأیید میکند. موضوع، ظن است. ولی حکم رو چیست؟ خب، اینجا در واقع اصلاً بحثمان به قطع برنمیگردد. قطع بحث دیگری است. بله. "حکمی که دارد میکند، قطعاً میدانیم که شارع حکم کرده است." آن یک بحث دیگر است. بحث این است که موضوع این حکم چیست؟ اینجا متن را خواندیم، سواء... بله، دیگر. دائماً یا غالباً.
و الاحکام الظاهریه تسنف عادتاً الی قسمین، احدهما الحکم الظاهری المرتبط به کشف دلیل ظنی معین. یک حکم ظاهری است که مرتبط به کشف دلیل ظنی معین. دلیل ظنی نمایان چیست؟ همان خبر ثقه، قصد. یک دلیل ظنی معین. حکم ظاهری چیست؟ آن روایتی است، آن آیه قرآنی است که دارد این را تأیید میکند. الا نحون یکون کشف ذالک الدلیل هو الملاک التام لجعله. بهنحویکه کشف آن دلیل همان ملاک تام باشد برای جعلش. یعنی این دلیل، دلیل این حکم ظاهری، آن دلیل ظنی را دارد تأیید میکند. اصلاً برای همین هم آمده. برای تأیید آن دلیل ظنی آمده. آمده به او حجیت بدهد. کالحکم الظاهری بوجوب تصدیق خبر الثقه والعمل علی طبقه.
حکم ظاهری میآید. خوب، حکم ظاهری، حکم ظاهری. چون موضوع شک است؛ شک و ظن. دیگر جفتش. وقتی که موضوعش قطع نباشد، میشود حکم ظاهری. وقتی حکم واقعی نباشد، میشود حکم ظاهری. الان این موضوع برای من قطعی است؟ قطع جزء این موضوع است؟ خیر. ظن جزء این موضوع است. شک جزء این موضوع است. عمل به خبر ثقه همراه قطع است یا همراه ظن است؟ همراه ظن. پس حکمی که به او تعلق میگیرد، میشود حکم ظاهری. خیلی شستهورفته. هر وقت که موضوع، قطع باشد، حکمی که به او تعلق میگیرد، حکم واقعی. حالا الان من عمل به این خبر ثقه برایم مشکوک است، مظنون است. هفتاد درصد باید عمل بکنم، سی درصد هم احتمال میدهم که خوب، شاید هم نگفته باشند، شاید هم اینطور نباشد، شاید هم جاده بنبست نباشد، شاید این کوچه بنبست نباشد، شاید نکنده باشند، شاید صد تا شاید دیگر.
ظن پیش نمیآید؛ اصلاً شک پیش میآید. بعضیها که آنقدر بدبیناند که اصلاً یک نفر که میگوید، میگوید: "این میخواهد راه من را ببندد." اصلاً من باید بروم تلویزیون تبلیغ بکند. هرچی که بگوید، میفهمم. دقیقاً این را ندارد. "چربی را میسوزاند." میفهمم که چربی میآورد. میگوید: "نمیدانم فلان." دقیقاً هرچی بگویی، من میفهمم ضدش است. نوع مردم که اینطور نیستند که. نوع مردم با یک خبر ثقه تلویزیون تأیید کرده. مهر وزارت بهداشت. بله. تاکسی نشسته، میگفتش که یک جوانی را نصیحت میکرد، راننده تاکسی پیرمرد: "ببین، من مکه هم رفتم، فهمیدم خدایی وجود ندارد. راحت باش. آخوندها درآوردند که من و تو را سر کیسه کنند." یعنی طرف تا این حد به قطع رسیده بود. رفته بود مکه، رفته بود مکه، "خدا نیست." خلاصه... بله. مرحوم شیخ جعفر شوشتری وقتی بالای منبر فرموده بود که "اگر یک بچه بیاید به شما بگوید که در خیابان سیم لخت است، دست بهش نزنید، یا مثلاً از کنار..." هیچ کس از این حسینیه جز شما نمیرود. همه مینشینند تا بیرون. "خطری که هست، رفع شود." "چه مرگتان است؟" صدوبیستوچهار هزار تا پیغمبر آمدند گفتند: "جهنم هست، قیامت هست." تکان نمیخوردیم. چه حالی است که یک بچه، آدم ... قول یک بچه برای ثقه در.. از صدوبیستوچهارهزار تا پیغمبر. به هر حال، من برایم ظن ایجاد میشود وقتی که یک نفر میگوید. طبیعتش هم همین است.
الان مثلاً دیروز یک نفر گفتش که "قاضی عسگر گفتهاند که حضرت آقا به ایشان فرمودند که عکس من را در پیادهروی اربعین استفاده نکنید." خوب، الان این خبر واحد. خبر واحد ثقه. کلاته باز خودش یک واسطه خورده. ما خودمان مستقیم که این باز درجه چیز را درجا جابهجا میکند. غیر ثقهای آمده از یک ثقهای میخواهد نقل بکند. بلاواسطه هم نقل بکند. اینها همه ضوابط ها! بعداً باهاش کار داریم. چون هر کس که دارد اخبار میکند باید ثقه باشد، نه اینکه حدس بزند. باید مستقیم بگویی. "مشافتاً خودم شنیدم، خودم دیدم." بله. "خودم از زراره شنیدم، زراره خودش از امام صادق نقل کرد." این میشود خبر واحد. "من یک چیزهایی شنیدم که زراره اینطور میگفت." "یک چیزهایی یکی میگفت." خبر نیست. خوب، الان اینی که از حضرت آقا ما شنیدیم، برای ما ایجاد ظن کرد که نکند واقعاً مطلوبیت نداشته باشد، بلکه بدتر باشد بردن عکس ایشان. الان ما چکار میکنیم؟ قاعدتاً اگر مستقیم از خود آقای قاضی عسگر بشنویم، واسطهها... قاعدتاً وقتی قاضی عسگر بشنوی، نمیبریم عکس آدم ثقهایام. کارش هم همین است. مسئولیت دارد در این حوزه. امتحان پس داده است. غرضی ندارد برای دروغ بستن. همه اینها کنار همدیگر، شاهد بر اینکه این مطلب خودش از آقا شنیده. دلیلی داشتند که خودشان مطرح نکردند. به ایشان عمل بکنید تا کار به "پشت بلندگو" نکشد. "تیکه جدید" امروز شده دیگر. بله، شما به این خبر عمل میکنید یا نمیکنید؟ حالا حضرت آقا بیایند یک جایی بگویند که "هر وقت کسی از اطرافیان من..." بر فرض میگویم ها! حالا که برعکسش را داریم. ایشان فرمودند که "من اگر بخواهم حرفی بزنم، خودم مستقیم اعلام میکنم. هر وقت کسی از من، آدم ثقهای بود، خبری نقل کرد، ترتیب اثر بدهید." حکم ظاهری. این خودش حکم ظاهری است. درست است؟ قطع میآورد. با او کاری نداریم. حکم ظاهری هم قطع میآورد. "حساب عمل کنم، قطع میکنم. باید برائت جاری کنم." قطعی که در موضوع حکم اخذ شده باشد. ما در موضوع حکم، قطع داریم؟ خیر. ظن داریم. چون در موضوع حکم، ظن داریم، حکمی که به آن تعلق گرفته، میشود حکم ظاهری. این حکم ظاهری به اعتبار این ظنی که در موضوعش است. یک وقت اصلاً خود این ظن ملاک تام بود. برای اصلاً من آمدم بگویم: "همین ظن را عمل کن." یک وقت این ظن ملاک تام نیست که حالا عرض میکنم، میشود "اصول عملیه."
انشاءالله، دوباره تکرار کنم. ما یک حکم داریم، یک موضوع حکم. این موضوع این حکم. در این موضوع ما گاهی لحاظ شده، گاهی ظن یا شک، جفتش. اگر موضوع ما قطع باشد، حکممان میشود واقعی. اگر ظن یا شک باشد، حکم میشود ظاهری. حالا این حکم ظاهری، خود این حکم ملاک... این حکم ملاک... یادتان هست؟ مصلحت. یک وقت ملاک حکم خود این ظن است. یعنی این آنقدر ترجیح داشته که آمده برایش حکم... آمده. درست؟ ببینید، عرض کردم این حکم دارد قطع میآورد. من با این کار ندارم. اشتباه نشود که بگوییم قطعی شد. قطعِ بعدش میآید کار نداریم. من با موضوع کار دارم. قطع اینجا را کار نداریم. قطع اینجا را کار داریم. در موضوع، قطع داریم یا ظن داریم؟ روی حساب میشود حکم واقعی و ظاهری. وقتی قطع نداریم، حکم ظاهری است. حالا اگر این ظن خودش ملاک تام باشد، یعنی چی؟ یعنی میگوید: "آقا، چون نوع مردم به این عمل میکنند، من هم مصلحت را در همین دیدم که همه عمل بکنند. چون اگر بخواهم بگویم به این عمل نکنید، همه چیز از هم میپاشد. برخلاف قاعده بگویم، سنگ روی سنگ بند نمیشود." هیچ شما حرف از هر کس میشنوید. در خیابان یکی دارد میگوید: "سر کوچه بسته است." جزءیترین کارها. آن وقت شما بازار میخواهی بروی. میگوید: "آقا، این ذبحش چطور است؟" میگوید: "خودم سر بریدم." قاعده سوق مسلمین چی میگوید؟ "بازار، بازار مسلمین است، اسلامی است." پرسش ندارد که بگویی این ثقه است یا نیست. آقا صورتش را میتراشد. این یک خورده این فاسق است؟ الان من دلم قرص میشود. این دارد میگوید: "ذبحش فلان است." هیچی دیگر. هیچ کس گوشت نمیخرد. این گوشتهایمان خراب. اصلاً نظام اقتصادی ما روی حساب ظواهر داریم با هم زندگی میکنیم. کار بالاتر از این است که بخواهد طرف قول داشته باشد. همین قدر که میروی در بازار مسلمین، شما حمله بر صحت میکنید. همین که یک مسلمان آورده دارد میفروشد، شرعی بوده که دارد میفروشد. اگر هم تأیید کرد خودش که... تمام است. شارع میگوید: "شما اعتنا کن به این حرف ثقه. اعتنا کنید."
یک نفر به شما میگوید: "آقا، قبله اینوری است." یک نفر به شما میگوید: "این آب کُر است." یک نفر به شما میگوید: "این آب قلیل است." یک نفر به شما میگوید: "اینجا نجس است." اگر بخواهد هیچ کس اعتنا نکند که زندگی نمیچرخد. حالا "آقا، این ظن است؛ من باید به قطع برسم." "این گفته آب کُر است. من از مهماندار قطار پرسیدم که مثلاً اینجا آبش قلیل است یا کر است؟ به ما گفتش که آبش کر است." بر فرض با تواتر است دیگر؟ باید بروم از همه مهماندارها بپرسم، از رئیس قطار، بروند بخورند به کیک و همینجوری نماز نمیخوانند؟! هر چیز جزئی طرف بخواهد قطع پیدا بکند و... چهار ساعت پیش. مصلحت اینجا چیست؟ برای اینکه آمده حکم ظاهری کرد. مصلحت خود آن ظن است. میگوید: "تو که هفتاد درصد راه را رفتی، بگیر. همان را بگیر. هفتاد درصد روشن است." "خدایا، یک سی درصدی ممکن است خلاف این باشد. من جبران میکنم." "اشکال ندارد. اصلاً حکم ظاهری من جبران میکنم اگر چیزی فوت شد، جبران میکنم." بله، ممکن است شما عمل به خبر ثقه بکنی. خبر واحد، یک جاهایی هم یک مضراتی داشته باشد. ولی من وقتی نگاه میکنم، میبینم مصالحش به مفاسدش میچربد. ملاک تام این حکم همان کشف ظن نیست؟ همین است که هفتاد درصد مسئله روشن است. این میشود ملاک حکم. چرا این را جعل کردیم؟ به خاطر خود این ظن. روشن شد، انشاءالله. آن ظن هم که... ظنی هم که آنجا گفتیم یا غالبی است یا دائمی است. میخواهد برای همه ظن باشد یا برای نوع مردم. یکی باشد، اصلاً برایش ظن شکل نگیرد. ما به آن یک نفر کار نداریم. رامن رامین مطلقاً هیچ وقت از خبر ثقه ظن پیدا نمیکند. یک نفر بگوید: "ظن پیدا نمیکند، من همیشه شک میکنم." بلکه برعکس، "یک نفر میگوید، برعکس میشوم، سوءظن دارم." ما با این یک نفر کار نداریم. نوع مردم وقتی یک نفر بهشان یک چیزی میگوید، ترتیب اثر میدهند. گفتم یک وقتی در حلقه اولا بود، گفتم رفتیم باغ فیض، "آب آشامیدنی است." تعریف کردم، خاطرتان هست؟
ما یک وقتی چند سال پیش با رفقا رفتیم امامزاده باغ فیض تهران. از وسط امامزاده یک نهری رد میشود. این نهر وسط قبر اموات و اینها بود. ما همینجوری خودمان یک احتمالی دادیم که آبش آب خوردن نباشد. اصلاً جا، جای بدی. بالا نوشته که "این آب آشامیدنی است." یک وجهی باید داشته باشد. "این آب آشامیدنی را بخورید؛ خاصیت دارد. اینجا کوه اطراف نزدیک، از کوه میآید." یک چیزی هست. رفتیم با بچهها یک مقدار آب برداشتیم، خوردیم. مزه گازوئیل و مرده و همه چیز با هم قاطی، افتضاح. بعد یکی آمد گفتش که: "بچهها، نامردی کن!" "این را کنده؛ 'آب آشامیدنی است'." هیچی دیگر. خلاصه، عمل به خبر ثقهای که یک قالتاقی آمده خبر... رفته. یعنی قشنگ ما کارمان. عقلا هیچ کس ملامت نمیکند ما را. ما آنی که خواندیم را عمل کردیم. خب، بله. یک وقتی هست شما میخوانی، عمل میکنی، یک مفسدهای هم اینطوری کنارش هست. ولی غالبش چون مصلحت است، هم غالب را تأیید میکند. یعنی باز ملاک همین است که اینجور چیزی را شما ترتیب اثر بدهی. وقتی جای جملهای زده. من بگویم: "آقا، چون یک مورد پیش آمد در هر پارک، در هر باغی، کنار هر آبی..." هر جملهای در مورد آن آب زده بود. "ببین اینجوری شد." پس دیگر "آقا، من برایم شک شکل گرفت و هیچ وقت دیگر اعتنا نمیکنم." خیر. باز هم مصلحت همین است که شما هر وقت دیدی برایت ولو ظن میآید – یکی ممکن است کنده باشد، یک چیزی اضافه کرده باشد – باز هم ترتیب اثر بدهی. این میشود حکم ظاهری. این حکمی که من میگویم شما ترتیب اثر بدهید، میشود حکم ظاهری. موضوع چیست؟ ظن. ملاک این حکمم چیست؟ خود آن. خدا خیرتان بدهد.
خب، بریم جلو. چی اهمیت ندارد؟ چرا موضوع داریم؟ تا موضوع. یعنی ظن به چی تعلق گرفته باشد؟ ما فعلاً خالی از همه اینها، کار داریم با این ظن. خالی. سواء کان ذالک الدلیل، دلیل ظنی مفید. يسمی ذالک الدلیل بالامارة. اینجا آن دلیل را، دلیل را، دلیل را میگوییم "اماره." ظن را و دلیل را... دلیل حکم. ببینید، باز با خود حکم هم کار نداریم. دلیل حکم. این حکم الان یک دلیلی دارد. حکم ظاهری چی بود؟ "به خبر ثقه عمل کن." موضوع حکم چی بود؟ خبر ثقه. خبر ثقه چی بود؟ مظنون بود. پس چی شد؟ یک سندی داشتیم. خبر ثقه. حکم. دلیل. خبر ثقه مظنون بود. چون مظنون بود، حکمش چی بود؟ "حکم ظاهری." چون حکم ظاهری است، دلیلش میشود "اماره." اماره تازه به چه حکم ظاهری؟ حکم ظاهری که ملاک تام خود ظن. انشاءالله که حل است. اینجا چون عبارات، عبارات خیلی مهم و کلیدی بود، ما یک خورده کندتر بحث را پیش بردیم. چون دیگر سرمایه علمی ما همین است. بله، این هم بگویم. این، جالب است. دیشب به وجد آمدیم ما. بله، بفرمایید. حکم ظاهری، از اصل عملیات فرق میکند. بله. و یسمی الحکم الظاهری بالحجیة. این حکم ظاهری را پس، دلیل را میگویند "اماره." حکم ظاهری را میگویند "حجیت دارد." "حجیت میدهد." میگوید: "خبر را خبر کن." یعنی چی؟ یعنی خبر حجت "حجت دادم." چه حکمی داد؟ حکم ظاهری. که در چه حکمی بود؟ "حجیت." "من حجیت دادم." به چی حجیت دادم؟ موضوع. به چی حجیت دادم؟ خبر ثقه. حکم ظاهری چی بود؟ آن دلیلی که آمد به ما حجیت را داد. به آن دلیل میگوییم چی؟ دوباره. خیلی مهم است. تا آخر عمر با این عبارت کار داریم. الان موضوع ما یک امر مقطوع بود یا مظنون؟ مظنون. وقتی مظنون، ظاهری. حکم ظاهریمان چی میگفت؟ حکم ظاهریمان چی بود؟ "حجیت." دلیلی که حکم ظاهری را به ما داد، چیست؟ حکم دلیل. اینها روشن است دیگر. دلیل حکم ظاهری را داد. تواتر بود. برای عقلا بود. سیره عقلا بود. آیه قرآن بود. روایت بود. اینها همه دلیل. چه دلیل؟ بله دیگر. سیرش از این و از دلیل به حکم میرسیم. حکم، موضوعش خبر ثقه است. فیقال ان الشارع جعل الحجیة للامارة. اینجا میگویند که شارع حجیت را جعل کرد برای چی؟ برای اعمال. نه به وسیله اماره، برای اماره. حکم اماره چیست؟ حکم ظاهری. اماره، حجت.
قسم دوم. این وسط یک پرانتز باز بکنم. چیز جالبی. دیشب در این جلسه که شرکت کرده بودیم، یکی از دوستان بزرگشده اتریش بود، در بهترین دانشگاههای اروپا درس خوانده بود، دکترا گرفته بود. آمده بود اینور و لهجه انگلیسی، فارسی و سخت صحبت میکرد. سخت صحبت میکرد. بعد یکی از مثلاً دستاندرکارهای کارهای مهم حضرت آقا، امور بینالملل، اینجا درس خوانده بود، تا درس خارج و اینها. خیلی هم خوب خوانده بود و خیلی مسلط بود به بحثها، فقه و اصول، عرفان و همه. آدم خیلی جذاب و دوستداشتنی و به وجد آمدیم. خیلی برای من جالب بود به کسی که حالا مثلاً غرب را دیده، بعد نیازها را میشناسد، استاد دانشگاه بهترین دانشگاه تهران درس میدهد و اینها. یک ذهن خیلی باز و خلاصه، یک فضای خیلی خاصی داشت. "طالبزاده. طلبهها اینجوری بشوند." "الگوسازی بکنید ازش." "هزار تا طلبه اینجوری درست کنیم، من دنیا را دست بگیرم." بله. بعد این بنده خدا، ایشان میگفتش که: "کتاب حلقات عالم شهید صدر، یک کتاب الگو در حوزه است. کتاب خوب ازش درآمده. علم اصول، این کتاب لنگه ندارد. این بحثها زائد ندارد. این بحثها به درد همه دنیا میخورد. اینها باید ترجمه بشود به دست..." این دیگر کیست؟ یکی تندتر از ما پیدا شده. میگفتش که "آقا، این کتاب آخرین ورژن علم اصول است. آخرین ورژن. نمیدانم این مباحث..." "کسی بیاید، هیچ چیز زائد ندارد، همهاش ثمره دارد، همهاش فلان است." الله بله. چقدر تعریف کرد. با خودم حال کردم. یعنی یک انگیزه جدیدی در ما شکل گرفت. بعد خودش هم مال این طیف بود. "گفت هاوایی و فلان و اینها هستیم." چیزهای خیلی عجیبغریبی. خلاصه، مطالب خیلی خوبی در مورد شهید صدر. یک چیز خیلی جالبی هم که گفتش که خیلی جملات قشنگ. جلسه خیلی خوبی بود. میگفتش که "امام وقتی رفت نجف، ششصد..." فرموده بود که "تفاوت امام با برخی حضرات دیگر در نجف این بود؛ برخی حضرات میآمدند میگفتند که 'آیا دارد میگوید که دست دزد را ببر؟'" "امام آمد گفت: 'دزد کیست؟ دزد آمریکا است. دست آمریکا را باید برید.'" فرق امام با بقیه حضرات این بود. "دست کی؟ دزد اصلی کیست؟ کی دارد..." موضوع. "تفاوت امام با بقیه این بود که بحث حکم، موضوع. بحث مفصلی بود، دیشب بهش پرداخته شد و اینها." خلاصه، "آمریکا دارد نفت ما را میدزدد، ما این را ساکت باشیم یک گوشه. یک کسی چهار تا تخممرغ..." امام این بود. تفاوت. به هر حال، رضوان خدا بر همهشان. خصوصاً شهید صدر که برای من یک فرق فوقالعادهگیهای خیلی خاصی دارد.
ده تا تقریباً مثال زدم. مثال آخری که زدم، چی بود؟ آقای دکتر. برای اماره. گفتم برای عقلا. سیره عقلا میآید به ما میگوید که یا روایت میآید میگوید، یک آیه قرآن میآید میگوید که "شما به یک حکم ظاهری من حجیت قرار دادم برای خبر ثقه." گفتم یا نگفتم؟ خودش مثال است. آیه "آیه ۹۰." "آیه 'إن جاکم فاسق بنبأ فتبینوا'." این آیه میشود دلیل، میشود اماره. آیه میشود اماره. اماره برای چی؟ اماره برای حجیت. حجیت چی؟ حجیت خبر ثقه. نمایش مثال و آیه میشود اماره برای حجیت. حجیت چی؟ "حکم ظاهری." نه دیگر. مفهومگیری. مفهوم آن آیه میگوید وقتی خبر فاسق را تبین کن، یعنی خبر عادل تبین. حالا اگر آیه دلیل باشد که شیخ انصاری قبول... سیره عقلا "سیره عقلا." سیره عقلا میشود دلیل. دلیل یعنی چی؟ یعنی اماره. سیره عقلا اماره است اینجا برای چی؟ "بانک خودش قطعی است." ما با او کار نداریم. موضوعش چیست؟ خیلی مهم است اینی که دارم عرض میکنم. به خاطر موضوعی که بهش میگوییم "اماره." موضوع این حکم ظن است. برای همین بهش میگوییم "اماره." اینجا سیره عقلا میشود اماره. اماره است برای حجیت. حجیت چی؟ "حکم ظاهری." حجیت چی؟ "خبر ثقه." ده تا تقریباً مثال زدیم. همینها را ده بار شاید گفتیم.
قسم دیگر. والقسم الآخر الحکم الظاهری الذی اخذ فیه و عین الاعتبار نوع الحکم المشکوک. سواء لم یؤخذ ای کشف معین عین الاعتبار فی مقام جعله او یؤخذ ولا ناهی به نحو أن یکون هو الملاک التام بل منظم الی نوع الحکم مشکوک.
مثال دوم. قسم دوم: حکم ظاهری است که اخذ شود در آن به دیده اعتبار. مثلاً ما سیگار کشیدن را نمیدانیم حرام است یا حلال؟ الان ما مردد بین چی هستیم؟ مردد بین حرمت و حلیت. شارع آمده حلیت را اعتبار کرده است. نه به حسب اینکه این اعتباری که دارد میکند، کاشف از واقع باشد. یعنی نمیخواهد بگویی که واقعاً حلال است، واقعاً حرام نیست. انار شما میگذاری بر حلال بودنش تا دلیل بیاید. برأت جاری میکنید دیگر. یا اصالت الحل جاری میکنیم. این اصالت الحلی که جاری میکنید، میشود "اصل عملی." این اصل عملی، لسانش لسان واقع نیست. آنجا در اماره دارد میگوید که یک جورهایی بویی از واقع هم دارد، کانه یک جورهایی. یعنی میفرماید که بالاخره هفتاد درصد که هست دیگر. یک مصلحتی دارد دیگر. نوعاً میرساند به نتیجه دیگر. معمولاً همین است دیگر. دارد این را میگوید. معمولاً اینطور است دیگر. با خبر، معمولاً همین است. شما میرسی به آن واقعیت. حالا یک وقتهایی هم اینور آنور، یک تئولرانسی دارد. ولی اینجا اصلاً کاملاً مشکوک است. میگوید: "شما برنامه بگذار روی این طرف." اصلاً هم لسانش لسان کشف از واقع مطلقاً نیست. اینجا نوع این حکم مشکوک را اعتبار میکند. یعنی حکم واقعی مشکوک. با حکم واقعی دسترسی نداریم. برایم مشکوک است. میآید برایمان جعل میکند. میگوید که "آقا، نوعاً شما وقتی بین این و آن قرار گرفتی، این را انتخاب کن." "بین حرمت و حلیت قرار گرفتی، حلیت را انتخاب کن." "بین طهارت و نجاست قرار گرفتی، طهارت را انتخاب کن." این اصلی که به ما میدهد، میشود حکم ظاهری. روی چه مبنایی؟ روی مبنای اصل عملی. میخواهد اخذ نشود هیچگونه کشف معینی به دیده اعتبار در مقام جعلش یا اخذ شود ولی نه بهنحویکه بخواهد آن کشف ملاک تام باشد. یعنی یا اصلاً کشفی درش نیست. در اماره یک کشفی بود دیگر. نوعاً کاشف، نوعاً کاشف است. اینجا یا اصلاً کشفی نیست، پنجاهپنجاه است، یا بیش از پنجاه است. شصتچهل. یک کشفی درش هست، ولی آن کشف ملاک نیست. یعنی حکم نیامده به خاطر این کشف. در نظر نگرفته. پس در اصول عملیه اصلاً کانهو ما کشفی نداریم. فقط بنا میگذاریم روی طرف، ولو حتی ممکن است یک کشفی هم واقعاً باشد ها! یک کشف شصت، هفتاد درصدی باشد، آن کشف را اعتنا نمیکند. روشن؟ آقا جان، سخت بود؟ دوباره بگویم؟ "بله." نه، یک وقت است اصل عملی است. اصل عملی ممکن است که یک ظنی درش باشد، ولی آن ظن را ملاک نکرده. ملاک اینی که من دارم حکم میکنم، ملاک حکم من آن ظن. من به خاطر آن ظن نمیگویم. من خودم دارم واست بین این دوراهی، این دو تا را تعیین میکنم. فرقش با اماره این بود که میگوید: "به خاطر آن دارم میگویم چون تو هفتاد درصد ظن پیدا کردی، میگویم عمل کن به آن." "دلیلش دلیل شرعی فرق نمیکند." عرض کنم که، البته دلیل شرعی، به یک اعتبار، هست. چون جعل شارع را میخواهد. یعنی صرف عقل نیست که اینجا دارد حکم میکند. شارع هم دارد حکم میکند. حالا بحثش میآید، انشاءالله. غرض اینکه، آقا جان، یا این ظن کاشفه یا کشف یا ظن کاشفه و ملاکه. دو تا چیز با هم. هم کشف، هم ملاک. ببینید، اگر ظنی داشتیم. این ظن هم کاشف، هم ملاک. این میشود چی؟ حکممان؟ "حکم ظاهری." و دلیل؟ "اماره." حالا اگر یکی از این دو تا را نداشتیم. یا کاشف نبود یا ملاک نبود. "کاشف نباشد یا ملاک نباشد." این میشود چی؟ "اصل عملیه." خدا خیرتان بدهد. جفتش هم که ظن و شک بود دیگر. کبوتر تو اولی خیلی با شک ما کاری نداریم. با ظن کار داریم. در اماره ما چون واقعاً ظن ظن داریم. شک در این بخش است. ظن و شک. این ظن هم کاشف باشد، یعنی یک مقدار از کشف داشته باشد، هم ملاک باشد. خود این باعث بشود که حکم بیاید. ملاک حکم خود این ظن باشد، چرا دارد حجیت میدهد؟ به خاطر خود این ظن. چون ای هفتاد درصد کاشف است، حجیت میدهد. ولی یک وقت است حکمی به ما حجیت میدهد، میگوید: "من به کاشفیتش کار ندارم. دارد حجیت میدهد." خدا میخواهد حجیت. به خاطر اینکه مصلحت دیگری درش است. چرا دارد به اصالت الحل حجیت میدهد؟ "چون معمولاً هفتاد درصد حلال است." هفتاد درصد حلال است. ولی این هفتاد درصد حلال بودن را خدا کار ندارد. حلال بودن، حلال و حرام. خوب، واقعاً در عالم که نگاه میکنی، خیلی میچربد. هشتادتبیست است. حالا من ظن دارم که غالباً چیزهایی که باهاش مواجهم حلال است. شارع به من میگوید: "بنا را بگذار روی چی؟ روی حلال بودن." دارد حکم میکند برای من. "حجیت است." "اصل را بر حلال گذاشتن حجیت دارد." "حجت است." "حجت است." دلیلش چیست؟ "اماره است یا اصل عملی؟" "دلیل حجت بودن اصل عملیه." "اماره نیست." چرا اماره نیست؟ چون با اینکه من اینجا ظن دارم، ظنم هم کاشفه، ولی این کاشف بودن این ظن ملاک جعل حکم نبود. به خاطر این به من نمیگوید. به خاطر این نمیگوید که این هشتادبیست است. "از کجا بفهمیم؟" خوب روشن است دیگر. لسانش روشن است. لسان دلیل. یعنی یک وقت است لسان دلیل بنای عقلاست. مشخص است که تأیید بنای... این میشود اماره. ولی یک وقتی هم هستش که نه، میگوید: "من با همه کار ندارم. من میگویم بین این دو تا، بنا را بگذار روی..." بیشتر میشود. شدیدتر است دیگر. چاقتر است دیگر. "اصل عملی چاقتر است." "روایاتی که داریم بیشتر از چه جهت؟" نه، نه، اماره بیشتر است. نه، هشتادتبیست کارهایی را ندارم. من عمل میخواهم. از اینجا میگوید: "ببین، اصلاً معلوم است که واقع همین است، برو عمل کن." اماره را میگوید: "ببین، آخه آدم عاقل ول میکند؟ مشخص است دیگر. کار باید چکار کرد؟ کوچه بسته است. معلوم است که تهش بسته است." ممکن است بسته نباشد. یک وقت هم میگوید: "ببین، اصلاً من با حرف این آقا کار ندارم." "اینجا که گیر کردی، بنا را بگذار روی این. میخواهد درست باشد یا غلط باشد، هر وقت بین این دو تا گیر کردی، این را انتخاب کن." یعنی این را کاشف بدان. با این انگار داری به واقع میرسی. اینجا میگوید: "من اصلاً با کاشف و واقع و اینها هیچی کار ندارم. این دو تا که بینش گیر کردی، حرام است بر حلال، طهارت و نجاست، اصل بر طهارت." اصلاً کار ندارم در واقع چه خبر است، تو گیر نکن اینجا. این بحث خیلی مهمی است. بعداً هم خیلی باهاش کار داریم. یکی از آن پیچهای سفت و سخت، پیچ تاریخی بحث اصول. الان هم اگر حل نشود، دیگر این لنگیدن هست تا آخر. معمولاً هم در حلقه ثانیه اینجاها گیر بحث است. بعضی رفقا اینجا میآیند، سخت است. اول بحث یک خورده همچین دلشان کنده میشود. هرچی حلقه اولی مثل گلابی میانداختیم بالا، میخوردیم. اینجا یک خورده اولش سخت است، بعد آسان میشود. بعد خیلی هم لذتبخش میشود. کار عملی میشود و اینها. این تیکههای اول دیگر تعریف و توضیح و اینهاست تا برسیم به حجیت قطع. بعد که بحث قطع را رد کردیم، دیگر به بحث ظن و اینها که برسیم، شیرینیهایش میآید. انشاءالله اینها را پس عزیزان خوب دقت بفرمایند، خوب حفظ بکنند. قشنگ در ذهن. مثال هم که خیلی زدیم دیگر. قشنگ با این مثالها تطبیق بدهند. ما یا حکم واقعی داریم یا حکم ظاهری داریم. حکم ظاهری موضوع شک و ظن است. بعد حالا یا چیست یا چیست؟ اماره چیست؟ "خود آن کاشفه است." چیست؟ در اماره ملاک؟ "احسنت!" یا کاشف نیست یا اگر کاشف هم باشد، ملاک نیست. خدا خیرتان بدهد. انشاءالله. حکمی هم که کردیم حکم ظاهری چی بود؟ پس آنور ظن، اینور شک است. آنور یک خورده یک بویی از واقع دارد، بویی از کاشفیت دارد. همان کاشفیت میشود ملاک برای اینکه حکم میآید. اینور یا اصلاً بویی از کاشفیت ندارد یا اگر هم داشته باشد، اعتنا بهش نمیکنیم. ملاک جعل حکم، کاشفیت نیست، یک مصلحت دیگری است که شارع در نظر گرفته است.
و مثال الحاله الولی اصالت الحل. فإن الملحوظ فیها کن کون الحکم المشکوک والمجهول مرددا بین الحرمة والاباحه. مثال اولی. اولی چیست؟ اصلاً هیچ کشف معینی درش اخذ نشده. مثل اصالت الحل. آنی که لحاظ شده در اصالت الحل این است که حکم مشکوک و مجهول مردد باشد بین حرمت و اباحه. فیها وجود و کشف معین عن الحلی. اصلاً نخواسته کشف از حلیت بکند. معمولاً حلال است در واقع. معمولاً اصلاً کاری با این نداریم. میگوید: "تو اینجا گیر کردی، بنا را بگذار روی حلال بودن." حالت ثانیه. حالت ثانیه چی بود؟ "اخذ شده ولی ملاک تام نیست." یعنی ملاک هست ها! ملاک ناقص است. اصلش به خاطر این نیست که حکم. شارع وضع. یعنی یک خورده انگار کاشفیت دارد. یک خورده هم انگار شارع این کاشفیت را مد نظر داشته. یک خورده به خاطر این کاشفیت، جعل حکم نکرده. به خاطر مصلحت دیگر بوده. یک خورده هم حالا بی نگاه نبوده نسبت به این. قاعده الفراغ. مثل قاعده فراغ. قاعده فراغ چی میگوید؟ شما وقتی فارغ شدی از یک عمل در نماز، شک میکنی. "از رکوع رفتی در سجده، شک میکنی نسبت به رکوعت." درست بودن. فبالتعبد فی هذه القاعده بصحة العمل المفروقه. إن یرتبط به کاشف معین عن الصحة. معمولاً یک صحتی درش هست دیگر. هفتاد درصد، هشتاد درصد یک صحتی است. ولی آن صحت ملاک، ملاک تام نبوده. بله، ادامه عبارت چیست؟ "غلبه الانتباه و عدم النسیان." انسان، آن هم چیست؟ آن هم که غالباً انسان حواسش هست. غالباً انسان فراموش نمیکند. این یک قالب است دیگر. قالب هم کاشف است دیگر. ولی این ملاک تام نیست. به خاطر این نمیگوید: "اگر قاعده فراغ گفته، به خاطر این نگفته که انسان معمولاً به خاطر اینکه معمولاً درست است." معمولاً وقتی از یک کاری درمیآید، میرود در کار بعدی شک میکند. کار قبل را درست انجام داده. با این معمولاً کاری ندارد برای جعل حکم. ولکن هناد ذلک الکاشف لیس هو کل الملاک. این کاشف، ملاک کامل نیست. بل هناک دخل لکون المشکوک مرتبطه بـ عمل الفراغ. اینجا دخالتی دارد برای اینکه آن مشکوک مرتبط است با عملی که فراغ ازش حاصل شده. شارع بعد من نسیان فی جمیع الحال برای همین. شارع ما را متعبد نمیکند به اینکه نسیان نداشته باشیم در همه حالات. به هر حال، ملاک تام اینجا، اینجا چیست؟ اینجا ملاک تام نیست. و یتوسم الاحکام الظاهریة فی هذ القسم الاصول العملیة. اسم است اسم الاصول العملیة غیر المحرزة. آها! این تیکهاش خیلی مهم است. دو تا حالت ما در مجموع، یا اماره داریم یا اصل عملی هم دو جور است: محرزه، غیر محرزه. اصل عملی محرزه چیست؟ آن حالت اولی را بهش میگویند "محرزه." مثل اصالت الحل. اولی چیست؟ اصلاً درش کاشفیت اخذ نشده. دومی کاشفیت اخذ شده، ولی ملاک تام. اگر کاشفیت اخذ نشده، یعنی هیچ کشفی درش، در مقام جعلش لحاظ نشده، این میشود "غیر محرزه." وقتی که اصلاً کاشفیت درش لحاظ نشده، میشود "غیر محرزه." دوباره درستش کردم. اصلاً کاشفیت درش لحاظ نشده، میشود "غیر محرزه." کاشفیت لحاظ شده، ولی ملاک تام نیست، محرزه. روشن شد دیگر؟ محرزه، ولی ملاک تام است. آن یکی اصلاً محرز نیست: "اصل اصالت الحل غیر محرز است." "اصالت قاعده فراغ محرز است." دو تا مثال. بله. ملاک تام نیست. و علیها فی ال حالت الثانیه. اسم الاصول العملیة المحرزه و یعبر عنها بالاصول العملیة التنزیلیه. به این اصول محرزه، اصول عملیه تنزیلیه هم میگویند. یک نازلمنزله. اماره است. انگار رتبهبندی دارد: اول واقع است، بعد اماره است، بعد اصل عملی تنزیلیه، بعد اصل عملی غیر محرزه. نسبتش با واقع اینطوری است. لذا میگویند اماره حرزاً محرزه. احراز میکند. یک مقدار واقع را دارد احراز میکند. ولی باز اصل عملی است. چنین حکم ظاهری است که لسانش لسان کاشفیت از واقع نیست. اماره یک جورهایی هم دارد هم رفع غبار میکند، هم دارد یک جوری از واقع خبر میدهد. واقعاً هم همین است. در غیر محرزه اصلاً کاشفیت درش اخذ نشده. در محرزه کاشفیت اخذ شده، ولی ملاک تام برای جعل حکم نیست. در غیر محرزه اصلاً اخذ نشده کاشفیت درش. مکاشفه کاری نداریم. مثل اصالت الحل. اصلاً با کاشفیت کاری نداریم. در قاعده فراغ، کاشف هست که نوعاً همین است. "کار بعدی؛ کار قبلی حواست بوده دیگر. وقتی که ول کردی، رفتی سراغ کار بعدی، حواست بود. اگر مشکلی داشت، همان جا میگفتی. حالا آمدی کار بعدی، بعد تازه داری کار قبلی را میگویی مشکل داشت." نوعاً این جور وقتها آدم کار درست انجام داده که رفته سراغ کار بعدی. ولی این کاشفیت ملاک تام برای جعل حکم اینی که من میگویم قاعده فراغ به خاطر آن نیست. به خاطر آن کاشفیت نیست. خودم اینجا میخواهم بنا را روی این بگذارم. خیلی خوب.
انشاءالله که بحث حل شده باشد و این مباحث، خلاصه، روشن شده باشد. البته احتیاج به مباحثه هم قطعاً دارد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...