‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم.
مطلب بعدی که در «حلقه ثانیه» باید به آن بپردازیم، بحث اجتماع حکم واقعی و حکم ظاهری است. خوب ملاحظه فرمودید که حکم واقعی و حکم ظاهری در دو سطح و در طول هم هستند، نه در عرض هم. وقتی دو چیز در طول همباشند، خب اینها میتوانند با همدیگر جمع شوند و اشکالی ندارد. اینکه قبلاً میگفتیم دو حکم یکجا جمع نمیشوند، مربوط به احکامی است که در عرض همباشند، یعنی دو حکم واقعی یکجا جمع نمیشود، دو حکم ظاهری هم همینطور. نمیشود یکچیز هم حرام باشد و هم واجب؛ حرام و واجب حکم واقعی است. نمیشود چیزی هم مورد استصحاب واقع شود و هم مورد برائت؛ دو حکم ظاهری است. اما چیزی میتواند مورد استصحاب واقع شود و حرام هم باشد؛ یکی حکم ظاهری و دیگری حکم واقعی است؛ حتی اگر ضد هم باشد.
یعنی ممکن است من استصحاب کردم و گفتم فعلاً تکلیفی بر من نیست. تا بیست سال پیش تکلیف نبوده، تا دیروز تکلیف نبوده، الان هم شک کردم تکلیفی نیست؛ ولی در واقع تکلیفی بوده. این واقعی که عرض میکنیم، بارها گفتهایم این از آن بحثهای پدردرآر است که ما در خارج (درس خارج) سروکلهمان شکستیم. در درسم خیلی با استاد بحث میکردم که گاهی دیگر اصلاً کار به زد و خورد کشیده میشد! در مورد این مباحث، بحثهای سختی است؛ خارج پدر آدم را درمیآورد. اینکه اینجا عرض میکنم، چکیده تمام مباحثاتی است که در خارج داشتیم. الان این شده یک جمله؛ این را انشاءالله داشته باشیم، خیلی کاربردی است.
ببینید، وقتی میگوییم «واقع»، ما دو نوع واقع میتوانیم بگوییم. یکی اینکه واقعی که پیش خداست و یکی واقعی که روی دوش ماست. این دوتاست. ما با واقعی که پیش خداست اصلاً و ابداً در علم اصول کاری نداریم. اصطلاحاً به آن «لوح محفوظ» میگویند. ما با لوح محفوظ کاری نداریم، به ما هیچ ربطی ندارد. ما با واقعی که روی دوشمان است کار داریم. «واقع» یعنی آنچه که واقعاً روی دوش ماست، یعنی تکلیف روشن شود. یک کلمه «واقع» که میگوییم، یعنی تکلیف روشن شود.
حالا اینجا حکم واقعی و حکم ظاهری. یک وقت است که حکم واقعی حرمت یا وجوب است؛ شعبه برائت جاری میکنی. مثال: آقا جان، ممکن است واقعاً تکلیف من این باشد که قلیان کشیدن بر من حرام است. «واقعاً» یعنی چه؟ لوح محفوظ؟ نه، ما که اصلاً در علم اصول با این کاری نداریم. «واقعاً» یعنی آنی که واقعاً روی دوش من است. این دوتاست. ثمرهاش کجا ظاهر میشود؟ در بحث بعدی، در بحث «قطع» ظاهر میشود. قطع واقع را روشن میکند. یعنی چه واقع را روشن میکند؟ یعنی همان که روی دوش من است، نه واقعی که پیش خداست. احسنت! اصلاً لازم نیست که این واقع با آن واقع موافق باشد. اصلاً ما مخطّئهایم؛ یعنی میگوییم اگر هم این با آن اشتباه درآمد، جبران میکند، جای خطا میگذاریم. فرمان شیعه قائل به تخطئه است، اهل سنت قائل به تصویب؛ یعنی میگویند شما هر چه بزنی درست است، واقع آن واقعه پیش لوح محفوظ عوض میشود، خدا عوضش میکند. ما میگوییم: «نخیر، آن عوض نمیشود و این هم اگر به او نخورد، خدا جبران میکند. کتک ندارد. اگر رسید به آن واقعه، دو اجر داری. اگر نرسید، یک اجر داری.»
پس یک وقت بود آقا، من در واقع تکلیفم چه بود؟ قلیان بر من حرام است. «در واقعِ کدام واقعه؟» برای بار پنجم تکرار کردم. این انشاءالله میآییم در «خارج کفایه»، خود کفایه، آن وقت میبینی چه پدری از آدم درمیآورد. «در واقع» تکلیف من این بود که بر من قلیان کشیدن حرام است، بله، طبق ادلهای که بوده. حالا ممکن است من به آن دسترسی پیدا نکردهام. «دسترسی پیدا نکردم» یعنی آنی که واقعاً روی دوش من بوده، آنی که تکلیفم بود. خوب نزدیک میشود؛ اینجا هم یکذره فرق زیادی ندارد. در بحث قطع که تفاوتش خیلی روشن میشود، میگوییم قطع واقع را روشن میکند. کدام واقع؟ «واقعِ پیش خدا یا واقعی که روی دوش من است؟» واقعی که روی دوش من است. احسنت! اصلاً اصل ماجرا مال همین تیکه است؛ گیر درس خارجیش اینجاست که «جهل مرکب» را در بر میگیرد یا نمیگیرد. شما همین را میخواهی بگویی؟ این همان مشکل است دیگر. در درسم آخر استاد «کرد» و رفت، سکوت. اینجا بخواهیم واردش بشویم بحث.
پس چه شد؟ یک واقعهای داریم که پیش خداست، یک واقعهای هست که پیش ماست، روی دوش ماست، «نه پیش ما هست». حالا یک وقتی ما کشفش میکنیم. وقتی کشفش میکنی، اینجا واقعی که روی دوش من هست یا ظاهری که روی دوش من هست_بعد از دلیل آوردن من رخ میدهد_یعنی نیست. من میآورم به یک معنا. اینکه میفرمایید درست است؛ بحث آوردن و اینها نیست، بحث کشفش است، فرق میکند. نه اینکه نیست، من آوردم؛ نیست یعنی نبود یا در واقع بهتر بگوییم بود، من کشفش کردم. لذا قطع کارش کشف است، کشف به همین معنا. قطع تکلیف را روشن میکند. به قول مرحوم صدر: «القطع هو الانکشاف». توی بوس به نظرم، چون جور تعبیر: «القطع هو الانکشاف». قطع همان انکشاف واقع است. انکشاف واقع کدام واقعه؟ همین این واقع. آقا، من به محض اینکه قطع پیدا کردم، واقع برایم روشن شد نه، یعنی فهمیدم تکلیفم چیست. این دوتا خیلی فنیها! بعد خیلی هم محل مغالطه و خلط است. الان که فعلاً توی بحثهای فقهی خیلی محل کتک کاری میشود.
حکم واقعی و حکم ظاهری میتواند با هم یکجا جمع بشود. به چه معنا؟ من واقعاً تکلیفم این بوده که قلیان بر من حرام است. دلیلی نداشتم به این تکلیف برسم. آیه قرآن نبود، روایتی نبود. کتاب، سنت، عقل، اجماع، ادله محضه؛ چیزی نداشتم. خلاصه چون نداشتم چه کار کردم؟ برائت جاری کردم. برائت به من گفت: «قلیان کشیدن اشکال ندارد.» دو حکم متضاد با هم یکجا جمع شد. متضاد؟ جمع شد. یکیش را دسترسی داشتم و میدانستم، یکیش را دسترسی نداشتم، فعلیّت پیدا نکرد. نمیشود که جفتش فعلیت پیدا کند. اگر فعلیت پیدا کند، دوباره دو متضاد با هم جمع نمیشود که. دسترسی نداشتم. واقعاً بود بر من؟ واقعاً تکلیفی، نه لوح محمودی. همین که این تکلیفی یعنی ادله محرضهی قطعی من دارم به قطع میرسم که تکلیف من چیست. تکلیف من همانی است که در لوح محفوظ نوشته شده. من گاهی به قطع میرسم تکلیفم چیست ولی همان در لوح محفوظ نوشته نشده. ببینید، یک مسیری دارم، یک اسلوبی دارم برای اینکه تکلیفم را روشن کنم. یک لنگش دارد، یا رو به بالایش مشکل دارد، یا رو به پایین. لنگش زیاد دارد. حالا لنگشش بدهند از آن بحثهایی که باید خیلی تویش کار بشود. بزرگان باید در اصول بیایند اینجا را کار بکنند. چطور با هم میتوانند جمع شوند؟ یعنی شما یا آن راه را داری برای انکشاف، یا این راه را داری. دوتا راه را نداری که.
چرا دیگه دوتا راه است؟ یا شما میروید یا ادله دارید میرسید. نه، نیست. یعنی کشف نشد. بحث کشف. خدا خیرتان بدهد. ممکن است اینی که شما کشف کردی، با آنی که کشف نکردی، با هم ضد هم بودهاند. شما یکی را کشف کردی، یکی را کشف نکردی. در مرتبه بعدی بود دیگر. اول چون دلیل، چون ادله محرضه نداشتید، اماره نداشتید، این کشف نشد، تکلیف شما، حکم واقعی. حالا امان هم که باز میگفتیم باز به نحو حکم ظاهری. بالاخره حکم واقعی کشف نشد، چون حکم واقعی کشف نشد، شما آمدی سراغ حکم ظاهری. حکم ظاهری تکلیف را روشن کرد، درست. میخواهیم بگوییم که اینکه کشف نشد، چه بسا با اینکه کشف شد، ضد هم بودند. اینجا ضد میشود، اشکالی ندارد که اینها با هم ضد بودهباشند. وقتی دوتا کشف بشود و با هم ضد باشند، این نمیشود. یعنی دوتا حکم جفتش کشف بشود؟ بله، عملاً جمع نیست. میخواهیم بگوییم که نه، نمیخواهیم بگوییم حتماً جمع میشود. میخواهیم بگوییم که ممکن است جمع بشود، درست باشد. یعنی نتیجه یکی باشد. این جمع منظورتان این است. به تکلیفی رسیدم که بعداً که ادله را هم بهم برسد، انجام بدهم باز به همین. یعنی من الان اصل عملی پیاده کردم، برائت جاری کردم چون گشتم دلیلی پیدا نکردم.
تو ماجرا دارد که علامه حلی توی مسئلهای ظاهراً اصل عملی پیاده میکرد. تشرف خدمت امام زمان عج الله تعالی فرجه پیدا میکنند (شاید در آن ماجرای چیز بوده، شاید در ماجرای جنین بوده به نظرم اینطور میآید). یکی از ماجراهای عجیب در تاریخ شیعه این است: مادر را، بله، خبر هم نداشته ظاهراً که حالا نمیدانم یا اصلاً خبر نداشته یا خبر داشته، مادر مرده. اصل عملی پیاده کرده. یعنی اصل عملی بر این است که من تکلیفی نسبت به زنده نگه داشتن این بچه ندارم فرضی مثلاً. برائت جاری میکنی نسبت به اینکه بخواهی بچه را دربیاوریم یا هر چیز. بعداً ظاهراً در همین مورد است که تشرف پیدا میکند. حضرت میفرماید: «یک روایتی در کتاب تهذیب هست، فلان، برو نگاه کن.» میخواهم عرض بکنم که این الان این دوتا با هم جمع شد. اصل عملی پیاده میکرد تا الان تکلیف بود. جمع شد به چه معنا؟ به معنای اینکه این الان من چون دسترسی به آن دلیل نداشتم، پیداش... این دلیل سر جای خودش بود با حکم خودش. کشف نشده بود. دلیلی بود بر وجوب درآوردن بچه. من دسترسی به این نداشتم. آمدم در مرتبه چی؟ حکم ظاهری، اصل عملی پیاده کردم که درآوردن بچه جایز نیست. یک سطح هم پایینتر است. این دلیل، اینی که من پیاده کردم اینجا، با آنی که تکلیف بود –واقعاً، نه واقعاً لوح محفوظی، واقعاً با دلیل، واقعاً تکلیفی – این دوتا با همدیگر تضاد داشت. تضادشان به چه نحو بود؟ چون یکی نبود. آن یکی آمده بود. یعنی شما وقتی نگاه میکردی، یعنی این اینور یک حجابی داشتی. اگر واقعاً نگاه میکردی میگفت: «آقا، دوتا حکم، اینها با همدیگر ضد اند.» این حجاب برطرف شد، دیدی یکی آمد، یکی آمد. آن یکی اصلاً رفت. اصطلاحاً میگویند: «ورود.» اصطلاح «ورود» هم فکر کنم گفتیم؛ ورود داشت. یکی وارد بود، یکی ضد رفت، شوهر دوم؟ خدا خیرتان بدهد.
حالا میگوییم آقا، همین مثال شوهر. ممکن است میخواهیم بگوییم ممکن است کسی دو تا شوهر همزمان داشته باشد. چرا؟ به محض اینکه کشف شود آن یکی زنده است، آن یکی منتفی است. یعنی من در فرض خودم فرض میگیرم ممکن است این همین الان؟ رو ضوابط نه، یکیست. روی آن اصولی که دارم پیاده میکنم یکیست. اگر من فردا را دوتا بگیرم که نمیشود. چیزی سنگ بند نمیشود. ولی ما باشیم و بیننا و بین الله، ما احتمال میدهیم که دو نفر باشند. مثالش را نمیدانم گفتم برایتان یا نه: مازندران که بودیم، ایام ماه مبارک، خیلی جالب بود این ماجرا. یک روستایی رفتیم، یک روستای چند باری تردد داشتیم. بعد یکی از رفقا گفتش که این روستا مثلاً خیلی هم فضای «علیه السلام» اینها نیست و گفتش که ما یک دانه شهید کلاً اینجا دادیم. آن هم ماجرا دارد. ماجرا چیست؟ گفتش که طرف شهید شد و جنازه را آوردند. شناسایی، پدرش و همسرش شناسایی کردند و بردند دفن کردند اینجا توی قبرستان. بعد مدتی گذشت، عده تمام شد. برادر این آقا آمد، خانمش را گرفت و از او باردار هم شد. و این باردار بود. جنگ تمام شد، آقا از اسارت برگشته. آن را اشتباه گرفته بودند. تنها شهیدمان این شد. یک بچه روی دست اینها گذاشت که ... که بچه را دادند رفت. و بعد کلی ماجرا. به محض اینکه این زنگ زد، قبلی باطل شد، تمام شد دیگر الان شوهر نیست. خود خانم مینشیند تا مثلاً دو ماه قبل از اینکه این آقا بیاید، وقتی فکر میکند البته روی حساب ظاهر که خب قشنگ معلوم بود آن را بردیم دفنش کردیم. ولی ازش بپرسی بیننا و بین الله، شما احتمال این را نمیدی که شوهرت زنده باشه؟ بیننا و بین الله وقتی دفنش کرده؟ ببینید، روی حساب ظاهر دفن کرده، مطمئن که نبوده، قطع مگر داشته؟ بله، آنور درصد احتمال، اینور ۱۰ درصد. روی هم جمع بشود ۶۰، ۷۰ میشود. بله، قطع هم تازه باشد فقط نسبت به تکلیف، محفوظ کار ندارد. برای همین است احتمال خطا دارد. یعنی من فقط تکلیفم برایم روشن شد، من تکلیفم عمل شد ولی در لوح محفوظ معلوم نیست واقعاً چی باشد. اصلاً زنده است. یعنی اصلاً دوتا مرد اینجا با هم جمع شدند که قطعاً حرام است، قطعاً این بچه مشکل دارد، قطعاً فلان است. ولی روی حساب ظاهر نه حرام است، مشکل دارد. این باباش او است، مادرش هم این است. در عین حال هیچ عقدی بین آن مرد و این زن نیست. خیلی عجیب است ها؟ یکذره شما رویش فکر کنید. این آقا با این خانم هیچ نسبتی نداشته است تا حالا، و از این به بعد نخواهد داشت. حرام ابدی است. درست. در عین حال، یک بچه ازش دارد که حلال زاده است. هم از این ارث میبرد، هم از آن. بله، نه دیگر. چون این اصلاً زنی بوده که شوهر داشته و زنی شوهردار بوده. حرام ابدی میشود ولو که بعداً کشف شده شوهردار بودنش. اصلاً فقه، پیچیدگیهای فقه شیعه همین جاهاست. خیلی عجیب است. در عین حال، یک بچه اینها دارند، این حلالزاده است. این پدرش است، از این ارث میبرد. از این هم ارث میبرد. این مادرش است، تکلیف دارد نسبت به هر دوتا. بین این آقا و خانم هیچ نسبتی از اول نبوده است. این آقا با این خانم هیچ نسبتی ندارد. این هم بچه، این هم بچه، جفتشان همین است.
یک حکم واقعی است، دسترسی نداری. دقیقاً ضد هم دربیاید. شما بهت میگوید که ازدواج با او جایز است، به حکم ظاهری. حکم واقعی میگوید: «حق نداری بری سمتش.» خب من دسترسی به حکم واقعی نداشتم، ظاهری. نمیشد، جمع نمیشود با هم. اصلاً جمع نمیشود. الان چطور با هم جمع شده؟ اول حکم واقعی را دسترسی نداشتیم. آفرین. یعنی یک اتفاقی افتاده. بله، یک اتفاقی افتاده که به حمل مصداق برای این است. در چیزی به حمل شایع مصداق برای آن است، در ضد این یکی. بله، بله. به این، پس حکم واقعی و حکم ظاهری میتواند اجتماع کند. بله، بله. یعنی یک چیزی اتفاق افتاد. در چیزی در حکم واقعی جایگاهی داشت. در حکم ظاهری جایگاه دیگری داشت. دقیقاً ضد او. اصلاً مسئله این است که وقتی حکم واقعی نباشد، نوبت به حکم ظاهری میرسد.
حکم واقعی روشن بود. اصلاً روشن باشد که بخواهد. نه اختلاف داشته باشد، تضاد داشته باشد. تضادش به خاطر این بود که او معلوم نبود. حالا معلوم شد. آقا، اینقدر با همدیگر تصادفی! بله، در این حد. سطح شما ببینید چقدر است. تا یک بچه هم به دنیا آمده. شما بخواهی همش هی بنشینی حکم واقعی روشن بشود که سنگ روی سنگ بند نمیشود. نه، این الان بازم احتمال دارد. نه، بازم دلم صاف نمیشود. بازم ممکن است اونی که دفن کردیم، اصغر نبوده باشد، یکی دیگر بوده باشد. بازم با زمان زندگی نمیشود کرد. یکی بدبخت باید معطل رو هوا نگه دارند و هزار و یک فساد و هزار و یک مسئله و هیچی به هیچی. نه ارثی به این برسد. ارثش هم دادند و طرف در چه حد است؟ ارثش را پخش کردهاند. روی همین حساب ظاهر آمده و راهش هم همین اماره است. هرچی که توانستند تلاششان را کردهاند دیگر. بالاخره یک نشانهها میخورد به پسر ما دیگر. خوب عملیات بوده، توی فلان جا بوده، رفیقاش هم که اینها بودند. دیگر اماره چقدر دیگر باید بیاید؟ ۱۰ تا اماره دارد حالا تا حالا؟ بله، حالا زد و دو تا بودند دقیقاً شکل هم. دقیقاً با یک انگشتر. اصلاً انگشترش را داده به رفیقش. لحظه آخر که کرده؟ لباس توسط این عراقی، قاتل باباشون سر قبر. خلاصه پیچیدگیهایی دارد دیگر. باید روی همین حساب هم پیش رفت. چارهای ما نداریم.
به نظر مسئله حل شد. مقداری بخوانیم: «اجتماع الحکم الواقعی و الظاهری و بناءً علی ما تقدم.» «ما تقدم» از چی چی؟ یعنی اول حکم واقعی است، اگر در حکم واقعی دسترسی نبود، شک داشتیم. بعد از شک در حکم واقعی، نوبت به چی میشود؟ حکم ظاهری. بنابراین چه که گذشت: «یُمکِن، یُمکِن آقای دکتر، أن یُجمَع فی واقِعَةٍ واحِدَةٍ حُکمان.» ممکن است در یک واقعه دوتا حکم با هم جمع بشود. دوتا حکم، «اَحَدُهُما واقعیٌّ و الآخَرُ ظاهِریٌّ.» یک حکم واقعی و یک حکم ظاهری با همدیگر یکجا جمع بشود در واقعه واحد. به قول شما در رخداد، در واقعه. نه در موضوع. نه در موضوع. خیلی مهم است. یک موضوع مصداق باشد برای دوتا حکم نه، یک واقعه مصداق باشد برای دوتا حکم. بله، یک واقعه پیش آمده. دوتا حکم، البته دوتا حکم چون یکیاش هم دسترسی نداشتیم. یکیش فعلیت پیدا نکرد. بعداً که دسترسی پیدا کردیم، فعلیت پیدا کرد. روی حساب یکی این باید سنگسار بشود. روی حساب یکی باید بهش اصلاً چیز بدهند، غرامت بدهند بر فرض، مخصوصاً در حدود و اینها. مثلاً حساب ظاهر ما بردیم این را اعدام. چقدر از اینها داریم! بله. الان تازگی بود، پری، سه روز پیش کسی را حکم اعدامش را بریده بودند. مراحل اجرا بوده. یک روز مانده بوده ظاهراً تا حکم اجرا بشود. دقیقاً فهمیده بودند که این خودش مظلوم است، قاتل یکی دیگر است. اسناد تازه روش. خدا میداند چقدر! یک وقتی یکی از بزرگان میگفت: «برو قبرستان، قبر اعدامیها را برو. اینها خیلیهایشان مظلوماند.» حساب ظاهر، هرچی نگاه کردند دیدند که این قاتل است. همه ظواهر را نشان میداد. قاضیان در حد باید به ظاهر حکم بکند. چارهای ندارد. حکم واقعی نیست. روی حساب امارات ظاهری، روی حساب قسامه، ۵۰ نفر آمدند قسم خوردند. ۵۰ نفر با هم قسم خوردند که این آقا کشته. نمیشود ۵۰ نفر با هم دروغ گفته باشند؟
در موقع جنگ، بله، جوانی است که بله، بله، بحث «هوا کیک، سگها پارس میکنند» و اینها. مراقب باش که آنجا جهنم. شاید جهنم عایشه، وقتی رسید میخواست برگردد. اینها آمدند ۵۰ نفر بودند که اینجا نیست. ۵۰ نفر قسامه. خلاصه این حساب ظاهر شد. شهادت میدهند به چشم خودم. الان این را اعدامش کردند در ملأعام. طیباً و طاهراً به ملاقات خدا پیوست. شهید عندالله. قاضی امیر خود پیش خدا، قاضی ملا. ملائکه براش حسنه نوشتند. دستور خدا را پیاده کرد. عمل به قوانین کرد. هرچی میتوانست تحقیق کرد. امارات همین را میگفت. قاتل، مقتول با همدیگر بهشت! چطور میشود؟ اینطوری کار پیچیدگی دارد. اینجاست که پیچیدگی کار را درمیآورد. گیر میکند چند وقت خارجی تمام شد. با این رفیقمون گفتیم خب حل شد. خیلی ریخت به همها! خیلی چیزها توی ذهن. الان دیگر تصمیم گرفتید بروید قبرستان و کنار قبر اعدامیها و اینجوری زیاد داریم. یک مثال، من دو تا مثال زدم فقط. یکیش روی بحث نکاح بود. یکی تو بحث قصاص. بیشتر از اینها پیدا میشود.
خوب مثلاً حالا مثال ایشون مثال سیاسی و اینها نمیزده که مئونه نداشته باشیم. مثال عبادی میزنه راحت. «واجباً چیچی آقای کریمی؟ واجباً واقعاً.» این واقعاً یعنی چی؟ آها، اینکه روی دوش ماست. یعنی واقعاً تکلیفی، نه واقعاً لوح محفوظی. روشن؟ «دیگر هیچ با قرن تکلیفی روی چه حساب میگوییم؟» رسمی که بعداً کشف میشود. یعنی الان واقعاً تکلیفی ما چه بوده؟ اینکه این بدبخت را بریم آزادش کنیم از زندان. شما بابت. بعد میخواستم بگم حالا شما اعدام کردی، بعداً رو شد که این آقا قاتل نبوده، باید چه کار بکنی؟ دیهاش را هم باید پرداخت بکنی. غرامت مدتی که در زندان بود. و پرداخت بکنید. در عین حال تمام شد. یعنی دیگر حق قصاص هم برداشته شد. این هم خیلی جالب است. یعنی حالا دیگر اصلاً لزومی... حالا بحث البته نمیخواهم بحث فقهی بکنیم. قاتل اصلی را پیدا بکنیم یا نمیخواهد. حق قصاص یک بار بوده. هرچی بوده با اماره کفایت میکند یا باید واقعاً باشد قصاص؟ الان یعنی دیگر این پدر مقتول حق قصاص دارد یا ندارد؟ این هم باز یک بحث. قاتل پیاده کردی، تمام شد. واقعاً بوده. من نسبت به قاتل واقعی حق قصاص دارم، نه، یک حق قصاص داشتم، یک حق قصاص نسبت به قاتل واقعی. پس ۱۰ نفر هم اگر بکشید با احکام ظاهری و بعداً معلوم بشود که قاتل نبوده باز هم حق. اینها پیچیدگیهایی است که اصلاً شیرینی فقه شیعه به خاطر همین است. بیت المال تاراج پیدا میشود، آدم شاخ درمیآورد.
خوب واجباً واقعاً. پس آقا، دعای هنگام رؤیت هلال واقعاً واجب بود. شما وقتی که هلال را میبینید در تکلیف واقعیش واجب بوده که دعا. دسترسی به این تکلیف واقعی نداشتی. رفتی چی پیاده کردی؟ اصل عملی. اصل عملی به شما چی میگفت؟ برائت؟ احتیاط؟ تأخیر؟ کدامش؟ برائت. برائت به شما گفت تکلیف نداری. بعداً روشن شد تکلیف تو. در یک واقعه دوتا حکم با همدیگر، دوتا حکم ضد با هم جمع شد. چطوری؟ اینطوری. یکی نبود، دسترسی نداشتیم. آن یکی را پیاده کردیم. بعداً دسترسی پیدا کردیم. دیدیم دوتا دقیقاً ضد. ولی اینکه بخواهد جفتش فعلیت داشته باشد، نمیشود. توی واقعی دوتا ضد هم باشد، نمیشود. توی ظاهری دوتا ضد هم باشد، نمیشود. فقط بهترین حالت که یکی باید واقعی، واقعیتی در دسترس نباشد، ظاهری. بعداً واقعی روشن بشود. «و قامت الاماره علی اباحته». اماره آمد گفتش که ما اصلاً تازه اینجا اماره هم گفتیم چون ممکن است که حتی اماره هم مطابق با واقع نباشد. یک خبر واحد به شما یک چیزی گفت. ممکن است که در واقع تکلیف شما این نبوده باشد. صد تا دیگر ضد آن هم روایت بوده باشد. توی مورد خاصی فرمودند. مال یک جای خاصی. شما دسترسی نداشتی. به هم یک خبر واحد عمل کردی. درست. بعداً روشن شد که تکلیف واقعی شما چیز دیگری بوده. اینجا مشکل هست یا نیست؟ نیست.
«فحَکَمَ الشارِعُ بِحُجّیَةِ الأَمَارَة و بِأنَّ الفِعلَ المَذکورَ مُباحٌ فی حَقِّ مَن یَشُکُّ فی وُجوبِهِ»، شارع حکم به چه کرد؟ به اینکه اماره حجت است و اینکه این فعل مذکور مباح است در حق کسی که شک در وجوبش دارد. در شک در کدام وجوبش؟ واقع. «فَقَدِ اجتَمَعَ حُکمانِ تَکلیفیَّانِ عَلی واقعةٍ واحدهٍ.» اینجا دوتا حکم تکلیفی، البته دوتا حکم تکلیفی در طول هم یا در عرض هم؟ در طول هفته هم که نمیشود. دو تا حکم تکلیفی در طول هم با هم جمع. «أحَدُهُما واقعیٌّ و هو الوجوب و الآخَرُ ظاهِریٌّ و هو الإباحَةُ.» یکی حکم واقعی بود که چی بود؟ یکی هم حکم ظاهری بود که چی بود؟ اباحه بود. «و مادام اَحَدُهما مِن سُنخِ الاحکامِ الوَاقِعیّةِ وَ الآخَرُ مِن سُنخِ الأحکامِ الظّاهِریّةِ فَلا مَحذُورَ فی اجتماعِهما.» ما خداوکیلی اگه این توضیحها را از بیرون نمیدادم، متن آنجا روشن میشد دیگر. متن دارد میرود به سمت سربالایی. حلقه ثالث که دیگر جون بکنیم با همدیگر، همه با هم تا یک خط معلوم باشد. البته آنجوری هم نیست، متن شهید یعنی گیره توی متن ندارد. گیر محتوایی دارد. گیر محتواییش هم اینجوری نیستش که گیر انداخته الکی. مطلب سنگین است، فوقالعاده. صلوات. متن ساده، سلیس، محتوا محتوای روشن.
«و إنّما المُستَحیلُ لَم یُجمَع فی واقِعَةٍ واحِدَةٍ وُجوبٌ واقِعیٌّ...» پس وقتی که یکیش حکم واقعی باشد، یکیش حکم ظاهری باشد، محذوری نداریم که این دوتا با همدیگر جمع بشوند، اشکال. سلام علیکم. اونی که محال است چیست؟ این است که توی یک واقعه حکم واقعی هم وجوب باشد و هم اباحه واقعی. آفرین. در طول همان. از باب ترتب اول حکم واقعی نبود، حکم ظاهری.
مرحله بحث بعدی ما وقت تمام شد. موضوع برای اینکه اونی که بر موضوع میآید یعنی دوتا حکم با هم یک موضوع گرفته به یک حساب روی موضوع است. روی حساب عرض کنم که همین در طول هم. اونی که عرض میکنم تواردی که دوتا رو هم بیاید، مال وقتی است که در عرض هم، آن موقع را میگویند دوتا حکم با هم روی موضوع بیاید که نمیشود. قبلاً هم بحث کردیم به نظرم. به این معنا میشود، به این معنا. یکی بود، یک موضوعی با یک حکمی بود. بعداً منتفی شد. موضوعش هم در واقع منتفی شد چون یک قیدی داشت، برداشته شد. موضوعش هم قید چی بود؟ شک در حکم قبلی بود. چی بود تعریف حکم ظاهری؟ «اُخِذَ فیه بین الاعتبار نوعُ الحکمِ المَشکوکَ.» تعریف حکم ظاهری چی بود؟ «کُلُّ حُکمٍ افتُرِضُ فی موضوعِهِ...» در موضوعش اصلاً توی خودش قید شک بود. حکم واقعی در موضوعش شک نیست. خیلی یک موضوع دیگری شد. دوتا موضوع. بله. اصلاً موضوع منتفی شد، موضوع جدیدی شد. ولی به حساب ظاهر ما فکر میکنیم همان موضوع است. به حساب ظاهر میبینیم که انگار یک موضوع با دوتا حکم متضاد هم در واقع. جوابی که باید اینجا داد به شهید صدر رضوان الله علیه این است که آقا اصلاً اینجا هم تضادی نبوده. چون یک موضوع نبوده، دوتا موضوع بوده. یکی موضوع با شک بوده، یکی موضوع بدون شک بوده. جمع نشده. یک حکم آمده روی موضوع با شک، بی شک تضاد حرمت روی بی شک، اباحه روی با شک. لذا اینجا هم اشتباه بود. بله دیگه.
در واقع روی حساب ظاهر یک واقعه است. همین بحثی که شما نگاه میکنی ببینیم که این الان شوهرش مُرد و شهید شد و یکی ازدواج... یک واقعه است. یک از یک ازدواج با دوتا حکم متضاد. حکم واقعیش چیزی است، حکم ظاهری چیز دیگری. یک تفاوتی. احسنت. ولی ما که اصولی دقیق بحث میکنیم، میگوییم این یک واقع نیست، دو تا واقع است. میگوییم دانسته شوهر این زنده است یا نمیدانسته؟ حرمت دارد برای کسی که میداند شوهر دیگری زنده است. اباحه دارد برای کسی که شک دارد شوهر دیگری زنده است یا بلکه اماره دارد به اینکه او کشته شده. اجازه نمیدهند. اماره دارد به اینکه شوهر او مرده است. دفنش کردیم. ۷۰ درصد احتمال بردیم دفنش. اماره بود. واقعاً نمیدانستیم چیست. ولی اماره آمد بر اینکه او مرده است. خب حالا چه کار میکنیم؟ الان شک داریم، موضوع عوض شد. موضوع اینوری افتاد. مسابقه؟ موضوع دارد عوض میشود. ولی همین تعبیر «واقع واحد»، «واقع» تعبیر خوبی است. توی یک واقعه است. عرض کردم نگوییم توی یک موضوع، بگوییم توی یک واقع.
نکته بعدی که این هم خیلی مهم است. واقعش به حساب عقلی یکی نیست. به حساب عرفی یکی. حساب عقلی یکی، ملاک عرف است. چرا؟ در اصول ملاک عرف است. در اصول ملاک عرف است. این را هم بگوییم. بله. حکم بر اساس درک عرف است. یعنی موضوع را عرف درک میکند، نه عقل. لذا عرض کردم تمام بحث حلقه اولیٰ گفته برخی مراجع وقتی کار گیر میکرد: «فلانی! از توی بازار برداریم بیاریم ببینیم چی میفهمد.» بحثهای عقلیش. بله. شما میگویی آقا لباس نجس شده، شستمش. خون بود، شستم. رنگ خون هست یا نیست؟ بفرمایید رنگ خون هست یا نیست؟ میماند دیگر. الان شارع میگوید پاک است یا میگوید نجس؟ شما شستی پیراهنت را. ده بار هم شستی. رنگ خون هم بهش مانده. بله. الان شارع میگوید پاک یا نجس؟ عقل چی میگوید؟ چرا؟ «عرض تابع جوهر.» وقتی رنگش هست، یعنی خود خون هم هست. درست است؟ عرف چی میگوید؟ «خون نیست، بابا، رنگش است! رنگ شارع.» حرف کدام را قبول میکند؟ زندگی باید بچرخد. بله دیگر. ملاک عرف. موضوع عوض شده. موضوع وحدت. بله احسنت جان. در اصطلاح منطقهای اینجا بگیریم. موضوع دیگر واجب ظاهری. بله. بازم تناقض نیست. در تناقض هشت وحدت شرط است. بله، احسنت. این هم عرضی که کردیم همین بود. یعنی آن هشت تا وحدتی که شرط است در تناقض، اینجا نداریم ما که بخواهد اینها با هم تناقض داشته باشد، تضاد داشته باشد. بحث تضاد. بله، بله. در تضاد هم بر یک موضوع. با هم توارد ضدین بر موضوع واحد ملاک است. یک چیزی گرم است، بعداً سرد میشود اشکال ندارد. لیوان گرم است. واه. لیوان گرم است به حسب نیم ساعت پیش. از این درجه تسامحی بودا. اصلاً این اجتماع ضدین. چون این خصوصیات موضوع تغییر میکند. اینجا در یک زمان هست. ما قبول داریم. روی واقعی که عرف میفهمد چه میگوید. همان موقعی که این شوهرش بوده، شوهرش نبوده ها، برادر شوهرش بوده. نبوده؟ آره. این وقتی که شوهرش نیامده بوده، میدانستیم شوهرش بوده. یقین. بله. در زمان باشد. زمان مشکل عرض کنم که روی این میافتد که یعنی اصلاً جواب همین است که آقا این موضوعش فرق میکرده با آن. لذا این هم باز دوباره اجتماع ضددین. ایشون بحث اجتماع ضددین نیاوردهها. خوب دقت بفرمایید. مرحوم صدر یک کلمه بحث ضدین نیاورد توی این پاراگراف. گفت: «آنها با هم جمع نمیشوند.» «فَلا مَحذورَ فی اجتماعِهما.» این محصولی در اجتماع این دوتا با هم نیست. خب این اجتماع این دوتا یعنی چی؟ دیگر در واقع مرحوم صدر هم حرف ما را قبول دارد. خیلی رندانه دارد حرف ما را میزند. میگوید نه، این موضوع چون دوتا_ ولی بازم تعبیر اجتماع تسامحی_ اینجا دیگر اجتماعی که ایشون آورده، تسامحی است. یعنی واقعاً که اجتماع نیست. اونی که محال است این است که این دوتا با هم جمع بشود.
به نظر دیگر وقت به بحث بعدی میرسد یا نمیرسد؟ تمام شد. فردا الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...