‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
«و یوجد عنصر مشترک یدخل فی جمیع عملیات استنباط الحکم الشرعی، سوائون مستند فیه الفقیه الا دلیل من القسم الاول، اولا دلیل من القسم الثانی و هذا العنصر هو حجیت القتل».
چون توضیحاتش از بیرون داده شده است، فقط متن را عرض میکنم: عنصری مشترک داخل است در تمام عملیات حکم شرعی، میخواهد استناد بکند به آن فقیه، استناد کند در آن حکم شرعی به دلیلی از قسم اول – که میشود کدام قسم؟ ادله محرز – یا دلیلی از قسم دوم – که میشود اصول عملی. «و هذا الانصر هو حجیت القتل»، این عنصر را به آن میگوییم حجیت.
«و نرید بالقت انکشاف قضیة بدرجت لایشوبها شک». ما منظورمان از قطع این است که قضیه آنقدری منکشف بشود که دیگر شکی با او مخلوط نباشد. مرحوم صدر، قطع را به معنای انکشاف میداند و خود همین باعث میشود که ایشان یک مبنا و مسیری را دارد و پیمیگیرد که خب، این با مسیر مشهور فرق میکند. بعداً استفادهای هم که ایشان میکند متفاوت میشود. لذا چون ملاک را انکشاف میگیرد، هر میزان که انکشاف باشد، حجیت به همان میزان است؛ چون قطع یعنی انکشاف. حجیت مال قطع است، یعنی مال انکشاف. خوب، پس اگر چیزی صد درصد انکشاف داشت، صد درصد حجت است. حالا جلوتر میفهمیم: اگر چیزی هشتاد درصد انکشاف داشت، هشتاد درصد حجت است؛ خلاف نظر مشهور. اگر چیزی پنجاه درصد انکشاف داشت، پنجاه درصد حجت است. این نظر کیست؟ شهید صدر. دیگر تا پنجاه اگر انکشاف صورت گرفت، حالا انکشافی باشد که دیگر شک با آن قاطی نشود، این میشود چی؟ میشود قطع. قطع، آن انکشافی است که «لایشوبها شک». دیگر با آن شکی قاطی نیست. قضیه به درجهای روشن بشود که دیگر با شک آمیخته نشود.
«و معنا حجیت کونه منجزا ای مصححا للعقاب اذ خالف العبد مولا فی تکلیف مقطوع به لدی و کونه معذرا ای نافیا لاستحقاق العقاب عن العبد اذ خالف مولا نتیجه عملی به قط».
خوب، معنای حجیت قطع چیست؟ گفتیم آقا قطع حجیت دارد. معنای حجیتش این است که منجّز باشد – یرحمکم الله – یعنی مصحح عقاب باشد، منجّز باشد. تکلیف را تنجیز بکند، یعنی: من دیگر الان حجت دارم برای اینکه عبد را عقوبت بکنم. درست شد؟ در چه صورت عقوبت بکنم؟ در صورتی که عبد با مولا مخالفت بکند. در کجا؟ در تکلیفی که قطع پیدا کرده، که روشن است. مثالهایش را فراوان زدیم، دیگر در جلسات قبل عرض کنم خدمت شما: یک کارگری مثلاً بدون حساب، کارش را از او چه میخواهد؟ یقین هم دارد: صاحبکارم میداند که او یقین داشته و در عین حالی که یقین داشته، عمل نکرده. اینجا عقوبت میتواند بکند یا نمیتواند بکند؟ میتواند یقهاش را بگیرد، بگوید: تو که یقین داری. حالا یقین هم گاهی یقین عرفی است، گاهی یقین شخصی است، یعنی یک وقت هستش که همه مردم یقین دارند. دیگر وقتی به یکی میگویی: «همه»، وقتی میگویم: «آب بیار»، همه یقین دارند که باید بروند سر شیر آب که آب بیاورند. میگوید: «نه، من فهمیدم شما گفتی آب بیار، نمیدانستم منظورت این است که از شیر هم آب بیاورم یا نه». این را اصلاً شما اراده نکردهاید. یعنی خب، این هر آدم عاقلی وقتی میشنود – مثال معروف گفتند: «اشتر له گوش بخر» – گوش بخر یعنی چه؟ یعنی اول «اذهب سووق»؛ اول برو بازار، بازار لوازم خانگی نه، بازار گوشت قصابی. برو آنجا، پول بده. تازه پول هم باید داشته باشی. بخر، بیاور. اینها همه از لوازمش است. اینها قطع عرفی است، یعنی عرف با شنیدن این، قطع دارد. هر کسی که میشنود، میفهمد، یقین پیدا میکند به اینکه وقتی او این را خواسته، لازمش، لازمِ خواست است. خب، حالا بگوید: «من عمل نکردم، به گوشت نخریدی. چرا؟ چون بازار نرفتم گوشت بخرم، نگفته بودی بازار». میگویم: «تو یعنی حالیت نمیشود که وقتی میگویند گوشت بخر، یعنی برو بازار؟»
در مورد تکلیف مقطوعٌبه، یعنی: این هم لازمهاش است و نسبت به این هم، اگر نسبت به آن قطع داشتی، نسبت به این هم قطع داری. یقین، یقین شخصی است. شما یقین داشتی که اینجا را نباید دست بزنی. من هم میدانستم که یقین داری، برای چه دست زدی؟ خب، حالا البته بحث است که او یک وقتی کاری بکند، مخالفت هم در واقع هم داشته باشد و یک وقتی نه، در واقع مخالفتی نداشته، یعنی در نفسالعمل واقعاً هم این کاری که کرده خوب است یا واقعاً کاری که کرده بد است. حالا بحثش بعداً خواهد رسید. بهش میگویند: یعنی من یقین دارم که این شراب است، در عین حال میخورم. وقتی خوردم، چی در میآید؟ آب. اینجا میگویند که حکم این چیست؟ فلان یقین داشته که شراب است، در عین یقینش خورده. خب، حالا چه حکمی پیدا میشود؟ ولی آب است، در نفسِ خارج آب خورده، ولی تکلیف مقطوعش چی بوده؟ تکلیف مقطوعش چی بوده است؟ حرمت بوده است. خب، اینجا چی میشود؟ وقتی که یک بحثی دارد، بحث تجری. یک عده گفتهاند که عقوبت میشود چون با تکلیفش مخالفت کرده است. یک عده هم گفتهاند که به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی، «حسن فعلی و قبح فاعلی»، یعنی دیگر اینجا فقه عهدهدارش نیست. کلام عهدهدارش است. فقه میگوید که حلال است، کلام میگوید که او معذب است.
نکته: حالا بحث تجری خواهیم رسید، انشاءالله چند جلسه... شیخ نه، دیگر اعمال کار. بله، آنی که به ذات کار دارد، به نفس کار دارد، به شاکله کار دارد، آن میشود دیگر کار کلام و اخلاق و این اصل ماجرا که اخلاق است. آنی که حکم میدهد به اینکه «سوء سریره» مثلاً چه حسابی خواهد داشت در قیامت؟ یعنی کسی سریره بد دارد. گاهی سیره کسی بد است، گاهی سریره کسی بد است. سیره همین اعمال ظاهری است، سریره آن باطن است، بحث شاکله است. آنی که حکم میکند به اینکه او چه اوضاعی خواهد داشت، آنی که حکم به اعمال میکند که این عمل چه وضعی خواهد داشت، فقه است. سریره چه وضعی خواهد داشت؟ علم کلام. علم کلام میگوید که یک همچین باطنی اگر کسی با کفر، با عناد، با شرک، با طغیان، با اینها از دنیا برود یا طغیان بکند، معذب عذاب عندالله است. کار علم کلام است. و آنی هم که اصلاح متولی اصلاحش است، متولی اصلاح سریره است، اخلاق و عرفان. پس حجیت قطع یعنی هم منجّز است – منجّز نه، منجَز – هم منجّز است، هم معذّر است. منجّز است از جانب مولا، و معذّر است از جانب مولا. معذّر یعنی چه؟ یعنی استحقاق عقاب را از عبد برمیدارد وقتی که مخالفت کرده باشد با مولا، به خاطر نتیجه عملش به قطعش. میگوید: «من قطع داشتم اینطور عمل کردم». مولا دیگر برو عقاب... توی چیز عقاب میکنهها! «چرا حضرت موسی با نقاب اولِی باب اسفنجی»! آن به خاطر مخالفت با قطعش بود. این که مؤید حرف ماست، چون که وقتی او از قطعش حرف زد، از موسی قانع شد. ایشان گفتش که: «تو دستور داشتی، طبق آن باید عمل میکردی، من قطع داشتم اگر آن دستور را پی میگرفتم، اتفاقاً کاملاً همین نظریه تأیید است. پی میگرفتم، امت به هم میریخت، تفرقه». ساکت شد حضرت موسی. قبول کرد. قشنگ معذّر بود کار حضرت. خب، نه، موهایش را کشید، روی حساب آن دستور سابق. معذّر نه، یعنی اول باید بپرسد که تو قطع داشتی یا نه. روی حساب این بود که خواست شدت قبح آن ماجرا و شدت تعصّب حضرت موسی، اینها همه را برساند. بعد معلوم بشود که حجت چی بود. وامیایستاد حضرت موسی. آمد سر بحث تفرقه، اول سؤال کرد. اصلاً خود مواجهه حضرت موسی خیلی تویش نکته است. همه، یادم نمیرود این را سر درس، یک وقتی ایشان خیلی خیلی جالب بود، خیلی عبرتانگیز بود. چندین جلسه توی همین بحث بحث شد؛ بحث موسی و هارون. عصبانی شد. یعنی: «یک نفر آدم حسابی بین شما پیدا نمیشود یک سؤال درست حسابی از ما بکند؟ این همه سال من دارم تفسیر میگویم، این همه ما اینجا بحث کردیم، یک نفر پا نشد بگوید که بابا، «أَلْقَى الأَلْوَاحَ» چرا اتفاق افتاد؟ همه آمدند به موسی و هارون گیر دادید؟ بالاتر از کشیدن موی هارون برایتان بگویم. این را کسی نمیآید سؤال بکند. اولش چهکار کرد حضرت موسی؟ اصلاً وقتی که گوساله سامری را دید، همانجا «أَلْقَى الأَلْوَاحَ»؛ تورات را زد زمین! بابا تو چهل روز رفتی بالا، تورات! تورات، کتاب مقدس. که آنجا دارد در روایت که: «برق رفت توی دل سنگ». امام باقر فرمودند که: «آن سنگی که آنجا چه شد، آن سنگ پیش ماست و بخشی از تورات که آنجا محو شد، دست ما اهلبیت است». به آن شخص یمنی همان توی راه که میآمدی – روایت مفصلی است – عرض کنم که حضرت موسی تورات را زد زمین، همان اولی که ما اصلاً قبل اینکه بیاید سراغ هارون و بخواهد که «یَجُرُّ رَأْسَ أَخیه» و اینها بخواهد بشود، محاسنش را بکشد، مو بکشد، از همان اول تورات را زد زمین. شدت ماجرا را میرساند. بحث چیز نیستش که آمده: خب، بگو ببینم چی شده؟ آقا بیا بنشین مذاکره. نتوانست تحمل بکند. شرک بر اینها قابل تحمل نیست. او اول مواجهه خودش را با شرک نشان داد. بعد آمد به عنوان کسی که این وسط دخالت: «جناب هارون و نقشی داشته، بازخواست گرفت که خب حالا مثلاً شما چهکار کردی؟» و اتفاقاً حضرت موسی ساکت پذیرفت حرف حجتی که آورد. یا توی آن روایت میگوید: «حجت آدم با موسی یک کلمه از دادم گفت که این چند سال قبل توی کتاب تورات نوشته بوده». او دیگر ساکت. یعنی وقتی حرف از عمل به قطع بوده و فلان و اینها، من قطع داشتم به اینکه نوشته شده که اینطور اتفاق میافتد. حالا بحثهای مفصلی دارد. در هر صورت ما وضعیت کلامی نمیخواهیم اینجا بارگذاری بکنیم. وضعیت فقهی، وضعیت حقوقی داریم در واقع بررسی میکنیم.
خدمت شما عرض کنم که یک نکتهای میخواستم عرض کنم. بله، یادم به آن خوب و واضح آمد. «ان حجیت القتل به هذا المعنا لا تستغنی عنها جمیع عملیات الاستنباط». خب، با این معنا که ما گفتیم، همه... آها، این را میخواستم بگویم که: توی راهنمایی رانندگی شما قطع هم داشته باشی برای طرف فرقی نمیکند. یا من قطع داشتم که اینجا چراغ نیست. من قطع داشتم که اینجا دوطرفه است، امروز تازه یک طرفهاش کردهاند. قبول که نمیکنند. اگر لباس روحانیت هم تنتان باشد که چهار تا چیز حوالهتان میکنند. بله، میخواستیم برویم، تا قبلش باز بود. یک مدتی نرفته بودیم. آمدیم برویم، مأمورها وایستاده بودند. یک چیز درشتی بار ما کرد. من نمیدانستم ورود ممنوع است. خلاصه خیلی کاری به قطع شما ندارد. اصل عمل را ملاحظه میکنند که این مطابقت دارد یا ندارد با قانون. خب، حالا ما چی میخواهیم بگوییم؟ نکته مهم این است که حالا بحث خود قطع یک بحث است، بحث اینکه پشتوانه تمام این مباحثی که میخواهد توی فقه و اصول جاری بشود، قطعِ تهِ همهاش باید برگردد قطع. نکته اصلی بحث اینجاست، یعنی یک پشتوانه سفت و سخت به اسم قطع دارد. همه مباحث باید آخر قطعی بشود. چطور توی بحثهای منطقی میگفتیم: «سلسله نظر ختم به بدیهیات بشود»، یعنی یا باید خودش بدیهی باشد یا باید مستظهر بدیهی باشد، پشتش به بدیهی گرم باشد. حالا اینجا یک چیزی باید خودش مقطوع باشد یا اگر مقطوع نیست، باید پشتش به قطع بند باشد. مثلاً حجیت خبر واحد خودش قطعی نیست، به کجا بند است؟ به سیره عقلا و سیره متشرعه. سیره متشرعه و سیره عقلا یقینی است، قطعی است. وقتی که این قطعی شد، پشتوانه حجیت خبر واحد درست است. درست است، حالا قطع را هم که میگوییم. قرآن از جهت سند قطعی است، از جهت دلالت چه؟ قطعی است یا نیست؟ دلالت قطعی نیست. ما نصّ در قرآن کم داریم، بیشترش ظهور است. ظهور هم که قطعی نیست. نصّ قطع، پس قرآن «سنداً قطعی»؛ «قطعی السند و ظنی الدلاله». قطعی السند و ظنی الدلاله. پس همه اینها باید پشتش به چی بند باشد؟ به قطع. آنی که ولایت فقیه در واقع اینجا توی بحثهای اصولی و فقهی ولایت دارد به همهی بحث، رهبریاش با اوست. همه اینها زیر مجموعه او هستند. رأس هرم اوست. آن هم قطع است. این اگر نباشد، این نظام همه از هم میپاشد. او دارد مدیریت میکند، او دارد حجیت میبخشد به همه این مسائل ریز قطع که قطع هم حجیتش چیست؟ ذاتی است. او هم حجیتش را از جای دیگر نمیگیرد وگرنه دور پیش میآید که حالا اینجا توضیحاتش خواهد بود.
مخالفت امام با یکی از مراجع. کسی گفته که چون اینجا استناد کردند به حدیث، بعضی از روایات میگویند: خوب است. چون این روایت آنقدر نیست. نمیتوانیم از این روایت، ما اصول... اگر این اینجا مبنای شهید صدر هم همین میشود که وقتی میگویند اینجا گفتم که وقتی که من میخواستیم اصولی را هم اثبات کنیم، باید منجر به مبنای همه هم همین است: پشتوانهاش به قطع است. خبر واحد را با روایت باز روایات و پشتوانه اش بله، همین را مطرح کردهاند. بله، این که توی بحث خبر واحد مطرح است. مرحوم شیخ انصاری هم در رسائل مطرح کرده. خبر واحد باید به حد تواتر برسد تا بتوانیم اثبات بکنیم. اجمالی توی همین حلقه ثانیه هم بحث میشود، انشاءالله بهش اجمالی داریم. اینجا عرض کنم خدمت شما که مسئله این است که هرچی که هست، باید حالا ولوم... یک چیزی، یک جایی دارد با یک دلیل، با یک امارهای دارد اثبات میشود. باز آن اماره باید پشتش به قطع گرم باشد، یعنی ولو با دو سه تا واسطه ما به قطع برسیم، آخرِ بحث به قطع برسیم. آنجوری نیست که حتماً همان اول بخواهد صاف به قطع برسد. آخرش ولو ده تا واسطه بخورد، آخر باید به یک امر قطعی ما برسیم توی مسیر خودش، یعنی امر قطعی باشد که سلسلهوار باشد، نه اینکه ما یک چیزی بخواهیم، یعنی تهافت نداشته باشد، مصادره مطلوب نباشد. یک چیزی بینش فاصله باشد، بین این اماره با دلیل قطعی فاصله باشد، ما این را به آن بچسبانیم، نه، خودش باید جوشیده از یک امر قطعی باشد، مثل سیره عقلا و خبر واحد. با حجت مستقیماً حجیت خبر واحد برمیگردد به سیره عقلا. همه عقلا اینطور عمل میکنند. پس واضح است که حجیت قطع به معنای این است که همه عملیات استنباط از او مستغنی نیست. هر کاری انجام میدهیم، وابسته به چیست؟ حجیت قطع. به خاطر اینکه آن حجیت چیزی را میکشاند به قطع به حکم شرعی یا به موقف عملی در برابر حکم شرعی واقعی مجهول. و برای اینکه این نتیجه اثر داشته باشد، ناچار باید قبلاً اعتراف به چی بکنیم؟ به حجیت قطع.
«لعله انما تعدیل القدر بالحکم الشرعی او بالموقف العملی تجاه ولیکه تکون هاده ال نتیجه ذات اثر لابد من الاعتراف مثبقا به حجیت الق». بله.
«ان حجیت القت من ما یحتاج الاصولی فی الاستدلال علی القوا اصولیت نفس»ه. بله. بلکه همان حجیت قطع از چیزهایی است که اصولی به آن احتیاج دارد در استدلال بر قواعد، بر خود قواعد اصولیه. یعنی توی خود قواعد اصولی شما باید پشت قواعدت به چی گرم باشد؟ به قطع. نه واسطه بخورد، فرقی نمیکند. بله، بله، فرقی نمیکند. الان شما برائت را مثلاً برائت شرعی، چنانچه اگر قالب برائت عقلی نبودید، مثل شهید صدر. شهید قالب برائت عقلی نیست، قالب برائت شرعی است. خوب، ایشان پشتوانه برائت را چی میداند؟ شرع. الان داری اصل عملی پیاده میکنی. خودش که اصلاً ربطی به قطع ندارد، چون اصلاً موضوع اصل عملی چیست؟ پس حجیتش باید برگردد به قطع. درست؟ شما نمیتوانی بگویی: «من قطع دارم اینجا و برائت جاری کنم»، «قصد دارم که اصلاً نوبت به برائت نمیرسد». آن مال وقتی است که شک داریم. شک دارم که برائت جاری میکنم. عرض بنده را دقت میکنی؟ نکات مهمی است، خوب. پس خودش که از قطع نجوشیده، باید حجیتش برگردد. حجیت برائت شرعی چطور به قطع برمیگردد؟ برائت شرعی را چی امضا میکند؟ روایات. آیات و روایات. آیات و روایات خودش قطعی است. حالا برخی آیات، خوب، سنداً که قطعی است – آیات که سند قطعی است. برخی آیات، دلالتش هم قطعی است. باید ببینیم که این آیهای که مثلاً برائت شرعی را دارد میرساند، دلالتش قطعی است که نیست! آیه «ما کنا معذبین» دلالت قطعی نسبت به برائت شرعی ندارد، بلکه ظهور دارد. درست شد؟ یا حدیث رفع. خوب، حالا حدیث رفع خودش قطعی است یا ظنّی است؟ خبر واحد است یا متواتر است؟ خبر واحد است. دوباره چند مرحله شد؟ سه مرحله. یکی برائت شرعی برمیگردد به آیات و روایات، و روایاتش، حدیث رفع برمیگردد به چی؟ خبر واحد که ظنّی است. خبر واحد برمیگردد به چی؟ سیره عقلا و سیره متشرعه. با سه مرحله ما رسیدیم به قطع. اصل عملی هم قطعی است. به چه معنا؟ پشتوانهاش قطعی است. حجیتش را از حجیت قطع میگیرد. حالا قطع به کجا برگردد؟ خودش دیگر حجیتش ذاتی است. اصل بحث قطعی که اینجا مطرح میشود به خاطر این است: توی علم اصول اگر حرف از قطع زده میشود به این معناست که فتوا صادر بکنم، فتوا در... هی بگویم آقا من نسبت به این قطع پیدا کردم، نسبت به آن قطع پیدا کردم. آن خیلی مد نظر فقها و اصولیون نبوده است. اصل بحث این بوده که آقا، شما سلسلهای که داری میچینی برای حجیت، این باید ختم بشود به حجیت. نکته خیلی مهمی بودا، اینها نکته کنکوری است!
«لعله محستدل علی ظهور صیغه افعل فی الوجوب مثلاً فلن یحسن علی احسن تقدیر الا علی القدر به ظهور حافظ و حالا لایفید الا معتراز حجیت الق». به خاطر اینکه اصولی هر وقت که استدلال میکند بر ظهور صیغه «افعل» بر وجوب، میخواهد بگوید که «افعل» ظاهر در وجوب است، ظهور در وجوب دارد، مثلاً این را میخواهد بگوید. این حاصل نمیشود بر بهترین تقدیر مگر بر قطع به ظهور آن را، به ظهور صیغه «افعل» بر وجوب و این مفید نیست مگر اینکه شما فرض بگیری حجت را. شما میگویی آقا «افعل» ظهور در چی دارد؟ ظهور در وجوب دارد. خب، این ظهور است. باید تهش به چی برگردد؟ به قطع برگردد. به حجیت قطع برگردد. باید بگویی این امر قطعی است. یا اگر هم قطعی نیست، برگردد به یک چیز خاص.
«کما انه بعد افتراز تهدید الادله العامه والعناصر مشترک فی عملیات الاستنباط قد یواجه الفقیه حالات تعارض بینها سوا ان کان تعارض بین دلیل من القسم الاول و دلیل که تعارض بین الامارت والاصل او بین دلیل من قسم واحد صبا ان کان من نوع واحد که خبر بین خبر».
همانگونه که بعد از اینکه فرض بگیریم تهدید ادله عامه و عناصر مشترک، بعد از فرض گرفتن اینها در عملیات استنباط، گاهی فقیه مواجه میشود با حالات تعارض بین این دو. اصلاً اینها همه حجیت دارد، اصلاً ما روشن کردیم ادله عامه و عناصر مشترکه در آمد توی بحث مفاهیم، الفاظ، مستقلات عقلیه، غیر مستقلات عقلیه، اصول عملیه، حجج، امارات. توی همه اینها بحثهای ما در آمد، تنقیح شد. ما ادله مشترکه را پیدا کردیم. تعارض دارد، اینجا چهکار بکنیم؟ خبر واحد یک چیزی میگوید، آیه قرآن یک چیز دیگر میگوید. بین کتاب و خبر، بین اینها. دو تا خبر ثقه با همدیگر تعارض دارد. دو تا خبر ثقه. میخواهد این تعارض بین دلیل از قسم اول و دلیل قسم دوم باشد، مثل تعارض بین اماره و اصل، یعنی یکی از این، یکی از آن؛ یا جفتش از یک قسم باشد، مثلاً دو تا اماره یا دو تا اصل با همدیگر تعارض داشته باشد. دو تا اماره مثل چی؟ دو تا خبر ثقه. تعارض بین خبر ثقه و ظهور آیه. ظهور آیه هم جزء چیهاست؟ امارات. یادتان که رفت! یا بین اصاله الحلّ و استصحاب. اصاله الحلّ و استصحاب چی بود؟ دو تا اصل عملی. اینها هم تعارض دارند. پس اینجا هم باز باید بحث به قطع برگردد. حجیت همه اینها به جهت اینکه من اینجا برای تعارض اثبات کنیم و یک سلسله یا بله، کدام خود همان مرجّح بودن چیزی باید قطعی باشد، برگرد عقب.
«و من اجل ذالک سندع فی ما یلی به حجیت ثانی و نختم به احکام تعارض ادله، ادله انشاالله تعالی و منه نستمد التوفیق».
به خاطر همین ما اول شروع میکنیم در بحث حجیت، چون همه بحثها مادر همه بحثهای اصولی چیست؟ حجیت قطع است. نه فقط بحث اصول. اگر قطع نباشد، سنگ روی سنگ بند نمیشود. ما یک سری به قول شهید صدر احکام متناسبه خواهیم داشت، یک سری چیزهایی که به هم... همه چی بغل هم، روی هم. مِلاتی که اینها را روی هم سوار میکند، یک بنای عظیم میتوانیم داشته باشیم، همان قطع و حجیت قطع. ما هی باید برویم، برویم تا به قطع برسیم. سفت بشویم همانجا، مصالح را بگذاریم. وگرنه همینجور میشود مثل یک حرفهای بیسر و ته. این سرش با به قول بچههای تهران، سرش به تهش میگوید: «ذکر اینورش با آنورش جور در نمیآید. سر و ته با هم نمیخواند، با هم تناسب ندارد.» بعضیها را میبیند آدم، حرفهایی که میزنند، حالا توی فضای فقه ولی توی فضاهای دیگر بیشتر است. فقه چون ضوابطش محکمتر است، کمتر کسی جرئت میکند حرفهای شاز بزند. میآید توی مسائل سیاسی، ته حرفهایش به هیچ جا بند نیست. باد از اینور بیاید، این آقا بنای همه حرفهایش اینوری. باد از آنور بیاید، اینور. بنا روی قطع و حجیت قطع و اینها نیست. بنا روی باد است. باد از کدامور دارد میزند؟ همه جانها رعا. به تعبیر امیرالمؤمنین: «عالم و متعلم و همه جان رعا». مردم سه دسته اند: یا عالم متناسب با قطع عمل میکند، یا متعلم متناسب با قطع عالم عمل میکند، مقلد. بیا، از این دو تا نیست، متناسب با باد عمل میکند. و ختم کنیم به احکام تعارض و ادله انشاءالله و از او استمداد توفیق میکنیم. توضیح داده بود: یکی دو جلسه ما مفصل تیغ کشیدیم. تیپ، با تیغ ؟. قطع خلاصه، کلهها را تراشیدیم. بحث حجیت قطع، بحثهای خیلی خوب است.
«حجیت القدر للقطعه کاشفیت به ذاته عن الخ و لهو ایضا نتیجه الکاشفیه محرکیت نحو مایوافق الغرض شخصی للقاطع اذان کشف له بالقت فلعتشان به وجود ما خلفه تحرک نحو تلک الجهه طلب للماء».
قطع کاشفیت دارد به ذاته از خارج. کاشفیت از کجا دارد؟ از کاشفیتش را از کجا میگیرد؟ بذاته یا من غیره؟ به ذاته. در عین حال یعنی به عنوان نتیجه برای کاشفیت، محرکیت هم هست. اول کاشفیت، بعد محرکیت به سمت آنچه که موافق غرض شخصی است. ببینید، محرکیت محصول قطع است، محصول انکشاف. قطع محرکیت دارد. اول روشن میکند، روشن که کرد، میفرستد. البته اینی که میفرستد باید موافق باشد، یعنی یک جوری باشد که به غرض شخصی بخورد. من یک نیازی داشته باشم، یک ربطی به من داشته باشد. وگرنه من نسبت به هر چیزی که قطع پیدا بکنم، نسبت به او حتماً حرکت نخواهم کرد. بله، انسان تشنه قطع پیدا کنم که آن پشت آب است. بله، یک تعبیری توی نهجالبلاغه هست اگر پیدا بکنم: «من وثق بماء لم یظمأ». خیلی تعبیر عجیبی است. کسی که یقین به آب داشته باشد، تشنه نمیشود. «من وثق بماء...» یک دفعهای یادم افتاد، بگردیم پیدا بکنیم. حالا اشکال اگر پیدا شد، خطبه چهارم: «من وثق بماء لم یظمأ...» آخر خطبه است. خیلی تعبیر عجیب است. اولین بار برای یکی از رفقا فرستادم، رفقای خیلی مطلع به زبانهای مختلف و از مبلغین و اینها بود. آخر ایشان گفتش که آقا من یک روزه توی این کلام مولا گیر کردم: «عجب حرفی بود!» «من وثق بماء لم یظمأ». کسی وثاقت، یعنی یقین. یکی از تعابیر قطع و یقین همین است. خیلی هم خوب کمک میکند ها، این را داشته باشید، تعابیر را. کسی یقین به آب داشته باشد، تشنه نمیشود. یعنی چی؟ یعنی دائماً دارد حرکت میکند به امید رسیدن، چون قطع چی دارد؟ محرکیت. ناامید نمیشود. ناامید که نشد، انگار تشنه نمیشود. یعنی نفس، انگار بدن خودش را تطبیق میدهد با وضعیت، با قطع و آمال و اینها. نفس، عجیب است. یعنی بدن روی قطع و اینها غوغا میکند! یک کسی یک متنی دیروز فرستاده بود گوی ورزشکار، یک ورزش مثلاً یک وزنه دویست کیلویی همیشه میزده. یک روز مربیاش بهش میگوید که میخواهم پنج کیلو این را اضافه کنم. میگوید که من توانش را ندارم. میگوید: «حالا تو بزن»! این بلند میکند. همیشه میزدی پنج کیلو کمترش، برمیدارد. خیلی راحت میبرد بالا، میآورد پایین. میگوید: «مرد حسابی، اولی که زدی پنج کیلو کمتر، ۱۹۵ تا بود. دومی که زدی ۲۰۵ تا بود». چون قطع داشته به اینکه این پنج کیلو کمتر است، راحت بلند کرد. قطع داشته به اینکه آن پنج کیلو بیشتر است. خیلی عجیب است ها! نفس آدم، یعنی با طمأنینه میآورد برای آدم و بدن را میکشد.
قطار گیر میکند. سردخانهدار توی... در آن کانتینر را باز میکند، میبیند در دمای سی درجه داخل کانتینر با علائم سرمازدگی توی کانتینر سی درجه حرارت. بله، سردخانه است. امام علی علیهالسلام پرسیدند که: «چرا دشمن شما از شما... دشمن من به من میجنگی قبل از جنگیدن، این مطمئن است که این خیلی نکته مهمی است توی فضای روانی.» یعنی شما وقتی که ایجاد قطع بکنی، الان یک عده از خائنالحرمینهای داخلی، خائنالحرمات و همه چی، خائن به کل اسلام و مسلمین، اینها ایجاد یأس میکنند نسبت به اینکه اثر ندارد. دیروز برداشته رئیس جمهور محترم گفته که... گفته که فیوز – یا پریروز – ارتش عراق در موصل موفقیتی نخواهد داشت، نه، شکست خواهند خورد. سربازها هم آنجا میجنگند. عراق دارد میجنگد. مدافعان حرم دارند میجنگند. آقا میگوید: «نه، آنجا که بروند شکست میخورند». چون مردم این ایجاد یأس است. بعد اسمشان هم امید، دولت تدبیر و امید. ایجاد یأس و قطع نسبت به شکست، یعنی ما اگر با آمریکا مواجه بشویم توی هر زمینهای، اقتصادی، نظامی، سیاسی، قطعاً شکست خواهیم خورد. این ایجاد قطع. چون خودش که قطع دارد، خودش که قاطع نسبت به این ذهن شک ندارد که ما یک عده فقیر، مفلوک، بدبخت، خاکبر سر، بیچاره، مرده، ذلیل، مرده زیر چکمه آمریکایی. هر چی میگوید باید گوش دهیم. گوش میدهی، برو بمیر، مردنت را بکن. عرض کنم که و ملتم باید بمیرد و تحویل آنها بدهد همه چی را. اینکه شما میفرمایید هم همین است. یعنی امیرالمؤمنین وقتی ایجاد قطع، وقتی قطع پیدا میکند نسبت به اینکه شکست میخورد یا قطع پیدا میکند نسبت به: تجهیزاتت زیاد است مثلاً، خیلی هیچ اتفاقی نمیافتد. «یغلبکم» چی؟ «کفترک فی اعیانهم» ؟ یک همچین تعبیری. خدا شما را توی چشم آنها کم نشان داد. اینها ۳۱۳ نفر بودند توی جنگ بدر. توی چشم دشمن چند هزار نفر بودند. آمدند، شکست خوردند. شل شد سپاه قریش. در سپاه پیغمبر شل شد: «بابا اینها خیلی زیادند، مگر میشود با اینها؟» ۳۱۳ نفر بودند ! آنها را هم توی چشم اینها کم نشان داد. آنها چند هزار نفر بودند. گفتم: «بابا اینها که ده نفرند. وایستا»! اینها با یک انرژی، با قطع کامل که آنها هیچکس نیستند، اینها هم با یک قطع کامل که اینها خیلی زیادند. متلاشی کرد. برعکس سر غنائم. به هر حال تحلیل سیاسیِ این. این خیلی مهم است. یعنی کسی ایجاد قطع وقتی میکند، با ایجاد قطع است که محرکیت میآید. یک رهبر اینها که توی بحث خطابه، منطق بحث میکردیم، یکی از ارکان ایجاد تحرک، شما باید ایجاد قطع بکنی. قطع خود آن رهبر، اول از همه. او قاطع است، جازم است. سفت و سخت است، ذره شک ندارد. چقدر این تعبیر امیدبخش است. من این را چند بار از رهبر معظم انقلاب روحی له الفدا شنیدم، واقعاً آدم به وجد میآید. چند بار ایشان فرمودند: «من در تمام این سالهای انقلاب، حتی به اندازه یک لحظه نسبت به آینده اساساً تردید نکردم. یک لحظه! خیلی حرف است. بابا، یک جاهایی مملکت رفت تا لب پرتگاه، داشت سقوط میکرد. یک لحظه!» «من این امید کاملی که نسبت به آینده دارم و قطع دارم که پیروز خواهیم بود، همه قلهها را فتح خواهیم کرد. ملت ایران خواهد دید آن روزها را. شما جوانها خواهید دید آن روزها را. آنقدر نزدیک است». استوری زدند ۲۵ سال بعد نابود میشود. همه اینها با قطع، با جزم است. «یک لحظه تردید نکردم.» خب، این قطع میآید، سرریز میکند به مردم. در هر صورت، این مشهد، ثانیه شمار نابودی اسرائیل را راه میاندازد. چه اثری دارد؟ یعنی مردم این را باور کردهاند، چون رهبرشان باور کرده است. اینطور باور دارند: «مقدار روز دیگر، با این مقدار ساعت و فلان و اینها اسرائیل نابود خواهد شد». رهبر ما گفته: «۲۵ سال آینده را نخواهد دید». این قطع خیلی مهم است توی فضای جنگ. جنگ روانی، جنگ نظامی. آنی که پیش میبرد، میفرستد جلو، قطع. توی فضای فقه و اصول و حجیت و اعتبار و اینها هم حجیت میدهد و میفرستد جلو. قطع، محرکیت را چی ایجاد میکند؟ قطع. عرض کردیم هر چیزی، هر قطعی، محرکیت ندارد ها! «من قطع دارم که دو دو تا چهارتا است». قواعد ریاضی اینطوری است، قواعد اعتباری اینطوری است. شما قطعاً پیدا کنی، لزوماً محرکیتی تویش نیست. چیزی که ثمره عملی دارد، یعنی قطع نسبت به چیزی پیدا کنم که ثمره عملی داشته باشد. من قطع پیدا کنم که اینجا یک سگی است، حتماً نوع برخوردم فرق میکند. قطع مطلق انکشاف. حالا من سؤالم این است: شما اگر قطع داشته باشید که اینجا سگ است و سگ هار گرسنهای است، بله، یک شب یک روستایی همین تابستان توی مازندران، یک روستای خیلی از توی دل کوه. متن سخنرانی جلسات دانشجویی اینها بود، برده بودند توی دل کوه. برمیگشتم منزل که به ما داده بودند، ساعت دوازده یک شب بود. یک سگ هار خیلی مشتی گذاشته بودند آنجا که کارش فقط این بود که غریبهها را بگیرد. خب، ما اولش خیلی این را جدی نگرفته بودیم. نمیدانستیم که چهکار است. پنجره شیشه ماشینم باز بود. دیگر از شبهای بد بود و نبود ما کاری نداشتیم. اول شیشه را میکشیدیم بالا، سرعت را پرم، روی گاز میگذاشتیم با خلاصه... حالا سگ هم که باشد، واسه چی دارد ؟. آها، یعنی سزِ گه که باشد، یک مقدار کاشفیت دارد. به همان میزان محرکیت دارد. به همان میزان حجیت دارد. شک هم به یک میزان انکشاف دارد. به یک میزان کاشفیت دارد. به این میزان محرکیت دارد. به این میزان حجیت دارد. این مؤید نظر... دیگر الان شد. دیگر از قطع آمد پایین. نه دیگر ولش کن، بلکه نیست. باز هم احتمال و جدی است. باز هم ترتیب اثر. بله، سگ است. نیست. یک خبر پشتوانه قطعی هم ندارد. اعتبار هم ندارد. چون پشتوانه قطعی همان است که من دیدهام. یعنی الان یک اماره با یک قطع دارد تعارض میکند. قبولش داری شما؟ ولی این با در حد آن یقین قبلی که آمده، سرش آورده جلوی سلامی به شما عرض کرده است. اهمیت نکته مهم است.
خدمت شما عرض کنم که وقتی که این موافق با غرض شخصی قاطع باشد، با قطع برایش منکشف بشود، محرکیت دارد برایش. «فلعتشان...» خواندم این را. «اذ قطع به وجود الماء خلفه تحرک نحو تلک الجهه طلب للماء». آدم تشنه وقتی قطع داشته باشد به اینکه پشتش آب است، «من وثق بماء لم یظمأ». خیلی زیباست. جانها فدای امیرالمؤمنین. کسی قطع داشته باشد به وجود آب پشت خودش، حرکت میکند به سمت آن جهت به خاطر طلب آب. «کاشفیت و المحرکیه المذکورتین خصوصیت ثال تکلیف یونجز ذالک التکلیف ای یجعله موضوعا لکم العقل به وجوب امتصاله و صحت العقاب علی مخالفته».
برای قطع، اضافه به کاشفیت و محرکیتی که گفتیم، یک خصوصیت ثالث هم هست. آن چیست؟ چند بار تکرار کردم: کاشفیت، محرکیت، حجیت. به معنای اینکه قطع به تکلیف، آن تکلیف را منجز میکند. تنجیز میکند، به عهده شما میآورد. به عهده میآورد، ثابت میکند. یعنی قرار میدهد قطع، آن تکلیف را «یجعله» دو مفعولی است. قرار میدهد قطع، آن تکلیف را موضوعی برای حکم عقل به وجوب امتصالش. یعنی عقل حکم میکند که باید امتصال بکنی تکلیف را. قطع میآید: آنچه که مقطوع است میشود موضوع برای او. عقل میگوید که... شهید صدر این دو تا را خیلی رندانه با هم جمع کرد. بحث پای مولا را کشید وسط. معمولاً پای مولا را کسی وسط نمیکشد. اینجا میگوید: عقل تشخیص موضوع میدهد. قطع احراز موضوع میکند. قطع احراز حکم نمیکند. خیلی نکته مهم است. توی حلقه ثالثه و مفصل بحث شده. آنی که حکم ایجاد کرد چی بود؟ همان «حق الطاعه» بود. «حق الطاعه» به شما میگوید که شما باید حرف مولا را گوش بدهی. قطع چهکار میکند؟ موضوعتراشی میکند. میگوید: «آن را داشتی، این موضوعش است. این موضوع اینجا الان قطع پیدا کردی، این شد موضوع برای آنکه چی بود؟ «یجب امتصال»، «یجب امتصال امر مولا». برای چی؟ «لحق الطاعه». «لأنه له الحق الطاعه». چون حق الطاعه دارد، باید امتصال. پس حکم از کجا در آمد؟ موضوع برای حکم عقل. حکم عقلی بود. عقل حکم به چی میکرد؟ امتصال امر مولا. برای چی؟ چون مولا حق الطاعه دارد. قطع چهکار میکند؟ قطع برایش موضوع درست میکند. روی این حساب منجّز است و میگوید که اگر مخالفت بکنی، چی میشود؟ عقاب میشوی. «مصححه العقاب علی مخالفته». خصوصیت اول و دوم بدیهی است. بحث در خصوصیت سوم است که حالا باید در موردش، انشاءالله جلسه بعد حرف بزنیم، صحبت کنیم، انشاءالله با همدیگر.
**والحمدلله رب العالمین.**
در حال بارگذاری نظرات...