!! توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث جدیدی که در حلقه ثانیه مطرح است، این است که احکام برای قضایای حقیقی است یا قضایای خارجیه. خب، مسئله مهمی است و مسئله روز است. مسئله روز نکته مهمی است. با این بحث میشود برخی شبهات را جواب داد؛ برخی حرفهای بیهودهای که آدم میشنود، پاسخش همینجاست.
این «قرآن برای کی نازل شده؟ برای اونایی که کنار پیغمبر بودن، خب تموم شد دیگه. دورهشون تموم شد». تو گویششان دارد خطاب میکند، دارد توصیف میکند از همانهایی که اینها میبینند. اصطلاحاً میگویند هیستوریسم تاریخگرایی، زمانبندی، زمانمندی قرآن. قرآن زمانمَند است؛ احکام زمانمَند است؛ دوره داشته، دورهاش هم تمام شده. قصاص مال یک دوره بود. از این حرفهای کودکانه! «من اون موقع مردم سر و صورتشون رو نمیشستن، وضو رو آورد کنار، کلهشونو بشورن، صورتشونو بشورن». نخیر! عربهای بربری جاهل، این مردم متمدنترین بودند، از برخی جهات، مخصوصاً از حیث ادبیات که اشرف اقوام بودند، از نظر زندگی مادی، بله.
حضرت زهرا سلامالله علیها، توی خطبه فدکی هم اشارات دقیقی دارند: «شما پوست میخوردید، وقتی که پدر من مبعوث شد، آبی که توش سگ لیس زده بود، اون آب رو میخوردید، پوست میخوردید، سنگ میخوردید. شما یک همچین زندگیای داشتید». قوم جماعتی بودید؛ بله، از برخی جهات واقعاً ضعیف بودند و جاهلیت به معنای واقعی کلمه جاهلیت بود. از جهت فرهنگ و معاشرت و اینها، خب، سطحشون واقعاً پایین بود؛ ولی از جهت استعداد و لطافتهای باطنی و فکری و فهم و اینها، خب، قدرتها و قوتهایی بود در عین حال.
بعد پیغمبر بیاد بگه آقا وضو بگیریم که صورتمونو بشوریم. حموم نمیرفتن، اومده غسل رو گذاشته کنار، جمعه جمعه حمومی برن، لااقل الان دیگه. آقا، مردم، ادبیات چیزی است که خمیرمایه فرهنگ هر قوم را نشان میدهد. بنازم از ادبیات قونیه! فرهنگی را کلاً به تصویر میکشد. بله، اینکه از لابلای زیاد دادن بگویم؛ ولی خب، چیزی هم که هست، اینه که ادبیاتشان در خدمت شهوت بوده. ایران؟ قدرت شهوت! یعنی، بله، خلاصه، اون، یعنی شاعرانگیهای خیلی قوی داشتند؛ ولی خب، به خاطر جهالتهایی که داشتند، تو مسیر غلطی بوده. پیغمبر، خب، این لطافتهای روحی را جهت داد. آدم سنگدل از یک جهاتی بوده باز، یعنی بحث دفن بچهها و دخترها و اینها، ولی ظرفیتهای خاص و خالصی هم تو این مردم بوده. بالاخره این کار دقیقی میخواهد. به نظرم باید یک روانشناسی خیلی دقیق و کار مفصلی را کسی انجام بده که دقیقاً قومی که پیغمبر برایشان مبعوث شدند را بشناسد، بفهمد که چه ویژگیهایی داشتند.
قرآن هم البته خیلیهایش اشاره دارد. یکیاش مثلاً فرهنگ برهنگی اینها را قرآن، خیلی جالب است که بین این همه چیز، قرآن روی دو سه تا چیز دست میگذارد، حساسیت نشان میدهد. یکیاش برهنگی اینهاست: وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَىٰ. تبرج عصر جاهلیت. خیلی جالب؛ این را کسی نمیآید از آن بنالد، نمیآید بگوید اون موقع همه ول بودند، پیغمبر چادر آورد که اینها را از ول بودن در بیاورد. کرسیو ؟ بودند، پیغمبر آمد آب به سر و صورت اینها پاشید، تمیز بشوند. نه، آن مشکل نبود، اینش مشکل بوده.
خلاصه، مسئله این است که اینها مخاطب بودند و لاغیر. یک نفر که میآید از پیغمبر سؤال میکند، فقط او مخاطب است و لاغیر. پیغمبر که جایی سخنرانی میکند، فقط این افرادی که اینجا نشستهاند، مخاطباند و لاغیر. اگر اینطور باشد، پیغمبر به اینها خطاب میکند که اسم او مثلاً «اتقوا» پرهیزکاری کنید؛ امیرالمؤمنین بالای منبر دارد خطاب میکند، ۲۰۰ نفر پای منبر نشستهاند. پس اونایی که الان تو کوچه کوفه دارند راه میروند، اینها دیگر مخاطب نیستند، تقوا برایشان تکلیف نیست. خلاصه، قضایای حقیقی است یا قضایای خارجی است؟
قضایای خارجی اگر باشد، یعنی همینها. «اکرم العلما» دانشمندان را اکرام کنید. این «العلما» قضیه حقیقی است یا خارجی است؟ اگر قضیه خارجی باشد، یعنی همین علمایی که الان هستند. اگر صد تا، دو قرن بعد، این صد تا، هیچی ازشون نماند، دیگر اون «اکرم العلما» نیست؛ اما اگر قضیه حقیقی است، الی الابد تا وقتی عالم هست، «اکرم العلما» است.
مسئله جدی و مهمی است. یادم هم خیلی نمیآید که جای دیگر اصولیون خیلی متعرض این بحث شده باشند. اینها دیگر کار شهید صدر است، دیگر. شهید صدر واقعاً اصول فقه را تراشید، آورد تو قالبی که کار بکند. متن را بخوانیم ببینیم که ایشان چی میفرماید: «القضیة الحقیقیة و القضیة الخارجیة». «الأحکام و الحکم الشرعی طارتاً کلمهای عربی به معنای "گاهی"». یعنی چی؟ یک وقت، یک وقت، یک بار، یک جور «طارتاً یُجعَل علی نحو القضیة الحقیقیة و اخری». «اخری» در برابر چیست؟ «و اخری یُجعَل علی نَحو القضیة الحقیقیة». حکم شرعی را یک وقت میشود به نحو قضیه حقیقیه یا قضیه خارجیه قرار داد. یک وقت هم میشود به نحو قضیه حقیقی قرار داد. و «توضیحُ و ذلک توضیحُه ان المولی المُشرِّعِ طارتاً یُشیر الی الافراد الموجودین فعلاً مِنَ العلما مثلاً فیقول اکرمهم و اخری یفترض وجودَ العالم و یَحکمَ به وجوبِ اکرامِه ولو لم یکن هناک عالمٌ موجود فعلاً». مولایی که تشریع میکند، یک وقت میآید اشاره میکند به افرادی که فعلاً موجودند، از علما مثلاً. بعد میفرماید که «اکرمهم»، یعنی کدام علما را؟ همین علمایی که الان هستند.
بله، مثلاً حضرت امام میفرمایند که روحانیون در مراسم بالا مثلاً نباشند در انقلاب. خب، این قضیه حقیقی است یا قضیه خارجی است؟ یک بحثی است. قضیه خارجی بوده. البته امام بعداً، خودشان بعد یک مدت، خودشان حرفشان را روشن کردند و تقریباً هم عدول کردند. اول انقلاب فرمودند که امام چند مسئلهای بود که عدول فرمود، یعنی کم نبوده. جالب است، به برکت انقلاب یعنی انقلاب توسعهای در افکار داد، حتی در فکر خود حضرت امام. دانشجویی پریشب برنامهای ؟، مطلبی فرستاده بود، میگوید شهید صدر که ایشان مثلاً گفته بود من با انقلاب نظرم نسبت به یک سری مباحث فقهی عوض شد. خیلی برای من عجیب است؛ من الان از وقتی مطلب از شهید صدر خواندم، متحول شدم. گفتم بابا، این که چیزی نیست، امام خودش... . ۱۲، ۳ سال، باید استراتژیک باشد. اول باید یک خودشان را نشان بدهند، مردم به نتیجه حرکت انقلابی اولش خیلی کارها را میتواند سریع هضم کند. بعداً چهار پنج نفر الان میبینیم نمیتواند هضم بکند، سیستم. به خاطر این است که سنگین شده دیگر، تو اون موقع مزاحمت بود. یواش یواش راه میرود، باید بیایند بالا، خودشان را نشان بدهند، سریع مردم تمایلشان به سمت بالاخره کمتر ضربه میخورد.
به هر حال، یک بحثی است که مثلاً برخی فرمایشات حضرت امام، این ناظر به قضیه حقیقی است یا قضیه خارجی است؟ «نسبت به این افراد موجود نظامیها در مسائل سیاسی دخالت نکنند». حضرت آقا فرمودند که این قضیه حقیقی است، این مال همیشهاست. این حرف اثر داشت، یعنی کم کم داشت فضا عوض میشد. «مال همیشه است و هیچ وقت نباید نظامیها وارد امور سیاست شوند». خلاصه، یا بعضی چیزها هم نه، اون وقت بوده که اینطوری بوده، اونجور بوده و اونجا گفتند که این کار را بکنید، گفتند که فلان کسها اینطور. خلاصه، تشخیص این هم یک خرده همچین ساده نیست. البته قاعده کلی و اسلوب کلی این است که قضیه، قضیه، قاعده کلی این است. وقتی که کسی در مقام تشریع و قانونگذاری است، قانونگذاری، قانونگذاری که دارد قانون میگذارد، ناظر به این چهار نفر، پنج نفر، ده نفر، معلولین آقا، معلولین مثلاً، از مالیات، بر فرض. کی این قانون را نوشته؟ سال ۱۳۷۳. معلولین اون موقع کیا بودند؟ پیدا. ۲۰ سال ازشون خبری نیست و این قانون هم لغو شده. حقیقی است و افراد البته دخالت دارند، افراد خارجی؛ ولی اینها مخصوص اینها نیست. قضیه، قضیه حقیقی است.
خب، پس یک وقت میآید افراد موجود در خارج را نگاه میکند، یک وقت میآید وجود عالم را فرض میکند و حکم میکند به وجوب اکرامش؛ هرچند اصلاً الان عالمی ما نداریم، اصلاً عالمی نداریم. بله، بله. یعنی اینجا ما موضوعمان اصلاً در بیرون وجود ندارد. «اکرم العلما»، موضوع ما اصلاً محقق نیست. یک همچین موضوعی نداریم. هر وقت این موضوع محقق شد، باید اینطور برخورد شود.
مثل اینکه الان ما داخل کشور جنگ نداریم. این مقدار ما بودجه گذاشتیم برای کسانی که مثلاً تو جنگ جانباز شدند، هزینه درمانی برای خانوادههای شهید، شهید نداریم ما که الان جنگ نداریم، ما که الان جانباز نداریم، ما که الان سیل نداریم. جای دیگر خرج کن. این را گذاشتیم به عنوان قضیه حقیقیه. هر وقت که سیل شد، سیل به ما و سیل نه، سیلی که جاریست، نه، سیلی که الان تو خیابان است. برای هر سیلی که اتفاق افتاد، دنبال قضیه حقیقی باشید. یک مقدار، بله. زلزله، اینجا میگوید: «اذا وُجِدَ عالِمٌ فَاکرمَهُ». هر وقت عالمی پیدا شد، اکرامش کن. «و الحُکم فی الحالة الاولی مجعولاً علی نَحو القضیة الخارجیة و الحالة الثانی مجعولاً علی نَحوِ القضیة الحقیقیة». تو حالت اول به نحو قضیه خارجی است، تو حالت دوم به نحو قضیه حقیقی است. «و ما هو المفترَض فیها نُطلِقَ علیه اسمَ الموضوع للقضیة الحقیقیة». حکم شرعی که تو قضیه حقیقی بیاید، اطلاق میکنیم اسم موضوع برای قضیه حقیقیه. یعنی موضوعش قضیه حقیقی است. «علما» میشود قضیه، موضوع برای قضیه حقیقی.
«و الفارق النظری بین القضیتین» فرق بین این دو تا قضیه چیست؟ فرق نظری، فرق تئوری بین قضیه حقیقی و قضیه خارجی: «اننا بموجب القضیة الحقیقیة نستطیع ان نقول لو زادَ عددُ العلما لَوَجَبَ اکرامُهُم جمیع». اگر قضیه حقیقی باشد، هرچی که اضافه بشوند، کم بشوند، باز هم فرقی برای ما نمیکند. یک نسلی تمام شد، اصلاً رفت. یک نسل دیگری آمد. قضیه حقیقی فرق ندارد. عالم به ما هو عالم ملاک است. ولی تو قضیه خارجیه، این ده نفری که جمعالعهد ذکر کلمه مورد نظر "جَمع الذکر" است. بله، یک کسی میگوید که من از یکی پرسیده بودند که آقا، مرحوم آیتالله کشمیری. این قضایای چیز، خیلی این جوری است. این را بگویم، این جالب است. مثلاً اینهایی که در مورد مدح بلاد، روایاتی که در مورد مدح بلاد داریم، اینها اینطوری است، معمولاً اینها قضیه خارجی است. میفرماید که حالا جالب است، مثلاً در مورد قزوین ما دو تا روایت داریم: «بابی از ابواب بهشت» و «خیلی تند ؟ که اینجا نمیدانم خدا به این زمین نگاه نمیکند». چیزی مانند همچین دو تا روایت کاملاً بابی ؟. جلد ۷۵ بحار، به نظرم. در مورد زمینهای مختلف، روایات مختلف.
خدمت شما عرض کنم که حالا در مورد قم شاید تنها جایی باشد که فقط روایت خوب است، یعنی هیچی بد نگفته. در مورد تهران مثلاً ری، مثلاً در مورد خراسان، در مورد طالقان، طالقان خیلی ازش تعریف شده. حالا مثلاً طالقان البته این طالقان چون نسبت به آینده است، قضیه حقیقی است. اینها بحثهای مهمی است. قاعده اولیه را باید بگذاریم همان قضیه حقیقی بودن، یعنی قضیه خارجی بودن شاید قرینه لازم داشته باشد. بله، بله. حالا اینجا آخرالزمان، «از دو تا شهر شما بیرون نباشید: یک قم، یک نجف یا کوفه باشین. در مابقی را همه را شر و اینها میگیرد». و چقدر مثلاً بررسی بشود. در عین حال هم باید دید که قضیه خارجی یک وقت نباشد. در مورد برخی شهرها مثلاً در مورد اصفهان قضیه خارجی. در مورد اصفهان چند تا روایت خیلی تند داریم. طرف آمد پیش حضرت، فرمود: «از کجایی؟» گفت: «اصفهان». که «روی این کره زمین ما شدیدتر از مردم اصفهان نداریم. انقدر که اینها با ما دشمناند». خب، همینها میشوند قوم صفوی، حکومت صفویه میآید همین جا. خب، این واقعاً چیست؟ اصفهانش فرق میکند یا نه؟ اصلاً این فضایش، فضای قضیه خارجی است. الان را دارد نگاه میکند. افرادی که الان هستند.
خیلی بحث مهمی است که معمولاً طلبهها و حتی علما و اینها سمت این جور روایت خیلی تعارض هم داشته باشد. چهار تا قرینه لبی هم ضدش بیاید، دیگر هیچی دیگر. همین ماجرای اصفهان، شما چی میخواهید بگویید؟ هیچ جا! خیلی عجیبتر هم هست. حضرت میفرمایند که: «روی کره زمین هیچ جا به اندازه کوفه ما را دوست ندارد». آقا! پدر شما را که کوفیها کشتند. عموتان، امام مجتبی را هم که کوفیها دستش را بستند. پدرتان سیدالشهدا را که کوفیها کشتند. کجا؟ دیگر کی میماند که روی کره زمین شما را به اندازه کوفیها دوست داشته باشد؟ کنار احادیثی که ابوبکر دستور بدهد که هر حدیث. حالا ما روایت جعلی در مورد امام صادق علیهالسلام که خب خیلی پایینتر است. شاگردانشان بیشتر. فرهنگی که دست ما بوده. فضای جعل فضایی است که شما بایکوت کنی. وقتی کسی بایکوت نباشد که نمیشود جعل کرد برایش. در عین حال، بله. یک وقتی هم هستش که یک کسی بس که ازش حدیث زیاد است، وسط لابلای جعل، زیاد میشود. آن هم بستگی به این دارد که منظومهای باشد یا نباشد. الان مثلاً حرف کسی بخواهد به امام جعل بکند، راحت میتواند به امام خمینی و حضرت آقا راحت میتواند جعل بکند. یعنی آن فضای فکری را آقا به ما داده، مشخص است که ما میفهمیم، یک حرفی که میآید، میبینیم این میخورد به آقا یا نه؟ عطای بهجت. من دیدم که اینجا سرت. آذر. اصلاً دیروز داشتم شاخ در میآوردم. دیدم عکسهای بهجت را کشیده ؟. آیتالله بهجت: ایشان فرمودند دو نقطه، «با تمام وجود گناه کردیم، با تمام، چی به ما نعمت داد». «اگر نمیدانم عبادتش را میکردی». بابا! این جمله مال آقای بهجت نیست اصلاً. این نمیخورد اصلاً. جملات واتساپ و تلگرامی: «انقلاب ما انفجار نور بود». این مال کیست؟ یاسر عرفات. این جمله مال یاسر عرفات شیاد دودوزه بازِ ملعون است. برگرد ؟.
آدم این جمله را از این به امام بچسباند. امام سکوت کرده. این گفتش که: «اینها میگویند که انقلاب شما انفجار نور». که آخر کارش به کجا رسید؟ دولا شد، دست زن اسحاق رابین را گرفت. خلاصه، آخر هم همین را ترورش کردند. خیلی جالب بود. رفت نوکری کرد و اینها را آورد، دستبوسی کرد و حمالی کرد. آخر هم ترورش کردند. به هر حال، ببینید یک فضایی است برای جع ؟. بلاد یک خرده زمینهها هست. این با اون ور خوب است، یا من اهل این شهرم، گُل میکند. این با اون شهر بد است، جعل میکند ضد آنها را. پیاز ما را پیغمبر فرموده، هرکی بخورد میرود بهشت! چیزهایی دارد؛ ولی خب، یک فضاهایی هم نه، اصلاً فضای جعل نیست. یک جاهایی ولو زمینهاش هم باشد.
چند تا مثال برای قضیه حقیقی و قضیه خارجی که داشته باشیم، بعداً به درد میخورد. «لانَّ موضوعَ هذهِ القضیة العالمَ مُفتَرَض». عالمی که فرض شده، این میشود موضوع. «کُلمّا وُجِدَ عالمٌ یُحَقِّقُ الافتراز المذکور». هر عالم جدیدی هم که آمد، دوباره همان فرض است. علمای بالقوه، علمای نسل بعد، علمایی که هنوز به دنیا نیامدهاند. شما خیلی جالب است، بگویند آقا، این بعداً قرار است یک کسی بشود، شما از الان دستش را میبوسید یا نمیبوسید؟ بهجت بعدی ما، بچه نوزاد. یعنی اکرام میکنیم به حسب، یعنی بالقوه را به حسب بالفعل شدن اکرام میکنیم. پس اینها به نحو قضیه حقیقی است. تا اینقدر توسعه هم حتی دارد.
«و لَا نَستَطیعُ اناّ نُؤَکِّدُ القولَ نفسَه بِِلحاظِ القضیةِ الخارجیة». ما نمیتوانیم که تأکید بکنیم قول، همین قول را به لحاظ قضیه خارجی. «لانَّ المولی فی هذه القضیة احصی عدداً معیناً و اَمَرَ بِاکرامه». مولا ده نفر را شمرده، ده نفری که علمای تبریز بودند. «اکرم العلما». علمای تبریز، همین ده تا که الان هستند. بعداً دیگر رفتند. نسل بعدی آمدند، دیگر اکرام نمیخواهد. آن مال قدیمی هاست. سادات، فقط آنها که بودند. قاریهای قرآن، حفاظ قرآن، مجاهدین. «فَضّلَ اللهُ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما». کار پیغمبر بودند. بقیه دیگر نه. برای اینکه قرینه داشته باشد. گاهی قرینه میآید. مگر آن مجاهدین، آنهایی بودند که آنجا بودند. شماها که مجاهد نیستید. قرینه میخواهد قضیه.
«ما یفترَضُ تعمیمَ الحُکمِ لو زادَ العددُ فی القضیةِ، لیسَ». آنچه که فرض کن تعمیم حکم را، هر چقدر هم که عدد تو، در قضیه خارجی اینطور است، میگوید «اکرم العلما»، همین ده تا عالمی که هستند، شدند ۱۱ تا، یازدهمی را نمیخواهد اکرام بکنی. و الان یکی میگوید که این مال اصلاً همان دوره بوده. قضیه خارجی بوده و حجاب مال اون موقع بوده، وضو مال اون موقع بوده، نمیدانم نماز مال اون موقع بوده، حالیشان نمیشد و، آره.
بحث بعدیمان، «تنویع البحث». که خب، در واقع، بله، نوع دادن، نوعبخشی، در واقع مقدمهای است برای بحث قطع و ظن. و از این زاویه وارد مباحث جدیدی از علم اصول میشود. «تنویع البحث». خب، بخشش را اشاره کردیم جلسات قبل. برخی مطالبش آمده. تو حلقه اولی هم که خب اشاره شده. حالا اینجا بحث یک خرده بسط پیدا میکند. «انما یستنبط الفقیه ؟ قاعدتاً ؟ مضاء تنوع البحث ؟ انما یستنبط الفقیه حکمٌ شرعی و یَستدِلّ علیه طارتاً». «طارتاً» از اون کلمات پر استعمال آیتالله وحید است. ایشان تو درس «طارتاً» اینطور، «طارتاً» آنطور، خیلی ایشان امشب توی درس شاید ۴۰ بار به کار ببریم. «طارتاً یَحصُلُ علی دلیلٍ واقیعٍ مجهول حکمها و هذا ما یکون فی الاصول العملیة التی هی ادلة، ادلة علی الوظیفه علی الواقع». وقتی که فقیه استنباط میکند حکم شرعی را، چی را دارد استنباط میکند؟ حکم شرعی را. یعنی دنبال چیست؟ حکم شرعی. حکم شرعی چی بود؟ وقتی دنبال این است که حکم تکلیفی را پیدا کند یا حکم وضعی را پیدا بکند. دارد استدلال میآورد، دارد استنباط میکند. یک وقت دسترسی پیدا میکند به یک دلیلی که کشف میکند از ثبوت حکم شرعی. اینجا تکیه میکند بر همان کشفش؛ روشن شده است، این دلیل دارد. میگوید دلیل دارد. میگوید که خمر حرام است، خوردنش حرام است، نجس است. خب، معلوم شد تکلیف. حالا چیکار کنیم؟ دلستر را چیکار کنیم؟ میرویم دنبالش، دنبال دلیل. خب، پیدا کردیم. حالا یک وقت پیدا کردیم، خمر بود، فلان بود، پیدا کردیم. به هم رسیدیم. حالا یک وقت رفتیم دلیلی پیدا نکردیم. اینجا چیکار میکنی؟ دسترسی پیدا میکند به دلیلی که موقف عملی را روشن میکند، وظیفه عملیه را روشن میکند. دلیل چی؟ دلیل اصول عملیه. اینجا دسترسی به اون دلیل دارد، دیگر. دلیل اصول عملیه بهش میگوید چیکار کن. میگوید برائت جاری کن، احتیاط کن، مخیّر یا استصحاب جاری کن. اینها هم هر کدام دلیل است دیگر. که چی را روشن میکند؟ موقف عملی را روشن میکند، وظیفه عملیه را در برابر چیزی که حکمش مجهول است، روشن میکند. «هذا» یعنی این تهدید ؟ موقف عملی. اینکه موقف عملی را نشان میدهد، چیزی که در اصول عملیه است که یعنی این تو کجا اتفاق میافتد؟ تو اصول عملیه که ادله است بر وظیفه عملیه. ادله بر واقع نیست. اصول عملیه دلیل است بر وظیفه عملیه هنگام شک، نه بر واقع.
ما با اصول عملیه به واقع که نمیرسیم. واقع اون که روشن نمیکنیم. نه آقا، اصلاً دیگر روشن شد که تکلیف من این است: بخور آقا، بخور، حالش را ببر. تکلیف تو همین است که باید بخوری. من تکلیف روشن میکنم. میگوید حالا فعلاً بخور. حالا اگر خوردی، فعلاً کتک ندارد چون هنوز حکم معلوم نیست. حالا باید بنشینیم تا معصوم بیاید، از معصوم بپرسیم. یک وقتی بچه بودیم، بچهتر از حالا، خیلی می رفتیم به جاهای ثابتی که میرفتیم منزل آیتالله علوی گرگانی بود. جوانتر بودند و سرحالتر بودند. خیلی هم ایشان یک علاقهای داشته، یک انسی هم داشته. یک وقتی خدمت ایشان رفتم، پرسیدم که آقا، قرآن مگر نمیفرماید: «خَلَقَ لَکُم ما فِی الأرضِ جَمیعاً». گفتم که این ببر و پلنگ، الان ببر و پلنگ برای من خلق شده، خاصیتشان برای من چیست؟ یک خاصیتی دارد. خلاصه، یک چیزیش برای ماست. خلاصه، خیلی مسائل اینطوری است. حالا بحث تکوینیات معارف، یک سریاش هم تشریعات است. باید بگیم آقا، انشاءالله امام زمان میآید، میپرسم. فعلاً من و شما باید کارمان را بکنیم. فعلاً شما برائت جاری کن. فعلاً استصحاب جاری کن. فعلاً احتیاط کن تا حضرت بیایند، تکلیفمان روشن میشود، واقع روشن بشود.
حالا اونجا هم بحث است که در دوران معصوم ما به اصول عملیه نیاز داریم یا نداریم؟ بله، نیاز داریم. اصول عملیه وقتی نیست که حتماً ما دسترسی به حکم واقعی نداشته باشیم، یعنی دستمان از معصوم کوتاه باشد. خیر. خود معصوم هم که باشد. خب، الان استصحاب جایش چیست؟ من الان شک کردم که یک لحظه چرتم گرفت، خوابم برد یا نه؟ مثلاً باطل شده یا نه؟ این شکی که کردم، الان من باید پاشم راه بیفتم بروم در خانه پیغمبر در بزنم؟ شک عرض کنم که پاشم الان هر سری که یک این جوری شدم، بروم در خانه پیغمبر در بزنم؟ «یا رسولالله، دارم یا ندارم؟ حکم واقعی بر من روشن کن». میشود معقول؟ اصلاً دفتر مراجع دیگر باید فقیه هر پنج دقیقه یک بار زنگ بزند: «آقا، الان وضعیت من چیست؟ حاج آقا، من وضو دارم یا ندارم؟» یک کسی که از واقع خبر بدهد. یک نگاه بکنم، میگوید: «بله، یک نوری درت میبینم. در چهره نور وضو میبینم». «۵۰ سالگی غسل نکردی، ۵۰ سال غسل به گردنت». خلاصه، عرض کنم که اینجا ما دلیل داریم. دلیلمان هم میگوید به وظیفه عملیه هنگام شک.
بله، با این بحثهای علم اصول، تقسیم میکنیم به دو نوع: «اَحَدُهُما البحثُ فی الادلةِ من القسمِ الاولِ ای العناصرِ مشترکةٍ فی عملیه الاستنباطِ اعتباراً کشفها عن الحکمِ الشرعی و نُسمّیها بالادلةِ المؤدِّبة ؟». یکی بحث در ادله از قسم اول، یعنی عناصر مشترک در عملیات استنباطی که به عنوان دلیل اتخاذ میشود به اعتبار کشف آن ادله از حکم شرعی. یعنی هم دلیل است، هم حکم شرعی را چیکار میکند؟ کشف میکند. میشود ادله چی؟ محرزه. این یک قسمت از ادله است. «و الاخرُ البحثُ فی الاصولِ العملیةِ». اصول عملیه هم یک نوع دیگر از ادلهاند؛ ولی حکم شرعی را کشف نمیکنند. چیکار میکنند؟ وظیفه عملیه را نشان میدهد. «و هی الادلةُ من القسمِ الثانی ای العناصرِ مشترکةٍ فی عملیاتِ الاستنباطِ التی تَتَّخِذُ اَدّلهً علی تحدیدِ الوظیفةِ العملیةِ تجاهَ الحُکمِ الشرعیِّ مجهولٍ و نُسمّیها بالادلةِ العملیةِ ابَ ؟ الاصولِ العملیةِ». دومی عناصر مشترکی است که در عملیات استنباط است. اینها هر دو عناصر مشترک است، هم ادله محرزه هم اصول عملیه، هر دو عناصر مشترک است. هیئتش کجاست؟ ادله محرزه، حکم شرعی را کشف میکند. اصول عملیه، موقف عملی را کشف میکند. اتخاذ میشود به عنوان ادله برای روشن کردن، برای محدود کردن، برای نشان دادن وظیفه عملیه در برابر حکم شرعی مجهول. اسمش را میگذاریم ادله عملیه یا اصول عملیه. «و کلُّ ما یُسنَدُ الیه الفقیه فی استدلاله الفقهی و استنباطه للحکمِ الشرعی لا یخرجُ عن احدِ هذینِ القسمینِ من الادلة». هر چیزی که فقیه به آن استناد بکند در استدلال فقهیاش و استنباطش برای حکم شرعی، خارج نیست از یکی از این دو قسم از ادله. به حصر عقلی، به حصر اقلی. یا دلیل محرز است یا اصل عملی. چیزی غیر از این دو تا؟ امارات تو کدام میافتد؟ ادله محرزه.
علیالعموم میشود آقا اصلاً یک قاعده کلی گفت: «بأنَّ کلَّ واقعةٍ یُعَالِجُ الفقیهٌ حُکَمَها، یُوجَدُ فیها اساساً دلیلٌ قسمٌ ثانٍ ای اصلٌ عملی». خیلی مهم است آقا. ما همیشه کم کم اصل عملی را داریم. هیچ مسئلهای نیست که با آن مواجه بشویم، هیچ کاری نتوانیم بکنیم. ما لااقل کم کم اگر جایی گیر بیفتیم، فقیه حداقل، حداقل اصول عملیه را دارد. اگر دلیل محرز پیدا کرد، فَبِها. به همین عمل میکند. اگر پیدا نکرد، لااقل چیست؟ البته این هم باز یک چیزی شده برای بعضیها مایه تنبلی شده که دیگر سمت ادله محرزه نمیروند. با هر مسئلهای که مواجه میشوند، سریع اصل عملی پیاده میکند. الان تو فضای فقه حکومتی ما متأسفانه اینطوری است. کشف بکنیم که نظامسازی چطور است؟ یعنی فقه ما چطور است، نظام سیاسی، نظام اقتصادی. به اقتصاد که میرسیم، آقا شما برو بانکداری را طراحی کن. از منابع این، برائت، اون استصحاب، این احتیاط. آقا، همش با اصل عملی. اشکال ندارد. اون هم که فعلاً یقین نداریم. قبلاً یقین داشتیم، استصحاب میکنیم. لذا یک خرده فضای تنبلی شده و رفتیم زیادی چسبیدیم به اصول اولیه. بله، بیسوادی.
لذا بزرگان میفرمودند که فقیهی فقیه است که دستش از روایات پر باشد و از ادله پر باشد، نه اینکه هرچی ازش میپرسند، سریع اصل عملی پیاده کند. اینکه فقیه نمیشود. طلبههای نوپا، من لاتحصیل ؟ لهم به قول شیخ انصاری اول کار یا درس نخواندند، این همش با اصل عملی. انسان باید مشتش پر باشد از آیات قرآن، از روایات بلد باشد تا بعد ازش خلاصه صغریات پیدا بکند و مباحث پیش برود. در هر صورت ما حداقل کم کم همیشه چی را داریم؟ از خود آنها کشف بکند بر صغری تطبیق، ای اصول عملیات وظیفه عملیه. حداقل ما همیشه چی را داریم؟ اصل عملی را داریم.
«فإن توفّر للفقیه الحصولُ علی دلیلٍ مُحرِزٍ اخذَ و تَرَکَ الاصلَ العملی». اگر آقا یک دلیل محرز پیدا کرد، اصل عملی را ول میکند، همان دلیل را. «وفقاً لقاعده، قاعده تقدمِ الادلةِ المحرزةِ علی الاصولِ العملیةِ کما یاتی انشاءالله تعالی». به خاطر اینکه قاعده بر چیست؟ ادله محرزه بر اصول عملیه مقدم است. تو باب تعارض حلقه اولی هم گفتیم. وقتی یک اصل با یک دلیل تعارض بکند، کدامش مقدم است؟ دلیل. یعنی اگر روایت به ما چیزی گفت، استصحاب چیز دیگری گفت، کدامش را باید عمل کنیم؟ اماره چیزی گفت، خبر واحد چیزی گفت، استصحاب ؟. پس کف کف ما اصل اولیه را داریم. اگر دلیل محرز پیدا شد که همان را میگیریم. پیدا نشد، چون چرا میگیریم؟ چون مقدم است که بعداً انشاءالله بحثش دوباره میآید. اگر پیدا نکرد چی؟ «دلیل محرز اخذ بالّاصلِ العملی». دلیل محرز پیدا نکرد، «فهو المَرجعُ الاعمُّ للفقیه حیثُ لا یوجد دلیل». فقیه همین را میگیرد. مرجع عامش همین است. مرجع عامش یعنی مرجع تقلید، یعنی بهش تکیه میکند، رفرنسش است، محل استنادش است. چون دلیل ندارد. جایی که دلیل پیدا نمیشود. «الاصلُ دلیلٌ حیثُ لا دلیل». این جمله تاریخی را داشته باشید. اصل کجا دلیل است؟ وقتی که دلیل نباشد. «حیثُ لا دلیل» یعنی کدام دلیل نباشد؟ دلیل محرز.
و یوجد، خب، باشد، انشاءالله جلسه بعد واردش میشویم. فقط از بیرون عرض بکنم. ما یک چیز مشترک داریم، هم در اصول اولیه، هم در ادله محرزه. آن هم این است که هر جا قطع، عنصر مشترکی تو این دو تا داریم. آن چیست؟ قطع. یعنی چه در اصل عملی، چه در دلیل محرز، یک جا یک چیز همیشه حجت است. آن هم هر وقت شما حجت، هر وقت شما قطع داشته باشی، حج است. حجت یعنی چی؟ یعنی منجّزیت دارد و معذریت. یعنی قطع کاشف از واقع است. واقع را کشف میکند. یعنی با قطع دیگر اصلاً نوبت اجرای اصل عملی نمیشود. با قطع شما دیگر حکم برایت روشن است. حکم روشن است. برای بار ۱۷ و سوم ؟: این واقعه، کدام واقعه؟ یعنی تکلیفم روشن است، نه واقع عندالله. یعنی منی که یقین دارم باید مثلاً دستم را ببندم، نماز بخوانم، قطع دارم. این قطع من برای من حجت است، نه یعنی اینکه قطع من دارد میگوید تو لوح محفوظ این را نوشته. این دو تا واقع، ارتباط این دو تا.
ببینید یکیش به این معناست که من برایم روشن شده باید چیکار بکنم و روی حساب این از من حساب میکشند. یکی دیگرش اینطور است که چی نوشتند. من مثلاً یک رانندهای که از طرف یک ادارهای من را فرستادند. یک اساسنامهای داریم، یک قوانینی داریم، یک سری قوانین بالادستی داریم که من اصلاً ازش خبر ندارم. اینها دست خود همان مدیران است، محرمانه است. مدیر و اساساش کار میکند. یک چشماندازی است، چیست، فلان است. یک سری قوانین پاییندستی هست، من دسترسی بهش دارم. تو این قوانین پاییندستی من یک جاهایی بعضی چیزها برایم روشن است، بعضی چیزها برایم مشکوک است. اونایی که برایم روشن است، باید عمل کنم. این قطع واقع همین است. آن واقعی که میگوید: «بله، همین»، یعنی شما نسبت به قوانین پاییندستی، هرچی که میدانی، هرچی که برایت روشن است، باید عمل بکنی. عمل نکنی، بله، بله، همین که عرض کردم دیگر، یعنی آن را اصلاً در دسترس من نیست. یعنی این قوانین پاییندستی. حالا اگر این قوانین پاییندستی دقیقاً بر اساس ادله شرعی باشد. قوانین پاییندستی با لوح محفوظ تطابق دارد. بحث سر این نیست. همیشه یعنی دقیقاً همانی که تو لوح محفوظ است. اینکه نتیجهاش چی بشود، بحث دیگر است.
ببینید، یک وقت هستش که میگوید آقا، من از شما این را خواستم. بعد یک وقت ممکن است که اصلاً توش مفسدهای هم باشد تو لوح محفوظ مد نظر داشته؛ ولی نوع مردم را در نظر گرفته. ببینید مثل اینکه من بگویم که آقا مثلاً دیروز مثلاً روز شهادت زید شهید بود. ایشان به تکلیفش عمل کرد، هرچند نتیجهای هم نداشت. یعنی تو لوح محفوظ نوشته بودند ایشان پیروزی ندارد و رفت به تکلیفش هم عمل کرد. کشته هم میشود و فلان هم میشود. یعنی تطابق اینها به این معنا نیست که آنجا حتماً یک چیز خوبی دارد گیرش میآید. چیز خوب دارد گیر میآید به حسب عمل به تکلیف. چیز خوب به حسب اینکه یک بُردی و یک نجاحی و پیروزی و فلان و اینها لزوماً نیست. این را دارم عرض میکنم. از این لحاظ ممکن است که مطابقتی نباشد. شما به وظیفه عمل بکنی. از اون ور این جوری نیستش که حتماً یک مصلحت راجحی که همه را دربرمیگیرد و نمیدانم فلان میشود و راجح داشت. در مورد زید شهید میگویند که ایشان وقتی کشته شد، خدا اذن داد که بنی امیه نابود بشوند دیگر، یعنی دودمان بنیامیه را خون ایشان به باد داد. زید شهید، مصلحت راجحاش باز تو همین بوده. به تکلیف عمل کرده. در لوح محفوظ هم نوشته بودند که ایشان به این تکلیف عمل میکند و در اثر عمل به این تکلیف، اون اثر هم برایش بار میشود. بر فرض قبل از اینکه اینها عمل به این تکلیف بکنند، حتماً تو اون لوح محفوظ آثار مثبتی برایش ثبت شده؛ ولی بحث سر این است که ما چقدر دسترسی به همین تکالیف داریم. اینهایی که مطابقت با آنها دارد، اینی که من قطع دارم، یعنی لزوماً میشود یکی از این احکام و یکی از اینها، و تطبیق پیدا میکند با لوح محفوظ. نه توی این قسمت دومش. تو این مباحث ما این قسمت دوم نسبت نیست. بین خود این اسناد پایین دستی به اون اسناد بالادستی کاملاً تطابق نیست. ممکن است جور درنیاید، این است. ممکن است من قطع پیدا بکنم که این تکلیف من است، عمل هم میکند. تو لوح محفوظ دقیقاً ضدش را برای من نوشته بودند. در لوح محفوظ نوشته بودند که آقا، این آقا هیچ موضعی نگیرد. ذهن حلش نمیکند که دلیل شرعی آخه دو تا دلیل شرعی است. دلیل شرعی که دست معصوم است یا دلیل شرعی که دست ماست. آها، همش رسیده یا برخیاش رسیده. قید ؟ و بله، این بحث سر این است. ما الان دستمان از این جهت بسته است. ما همه را نداریم. بعد یک سری چیزها هست. بعد اصلاً یک چیز دیگر داریم به اسم قطع که اونجا تکلیف من را روشن میکند. یعنی من باید روی حسابش عمل بکنم؛ ولی اصلاً لسان این، لسان حکایت از لوح محفوظ نیست.
مثل اینکه من به شما میگویم که آقا شما این کارها را بکنی، این جنس را باید ببری با ماشین به فلان جا برسانیم. او که میداند که مسیر کلی را بلد است. حالا تو این مسیر یک جاهایی قطع پیدا میکند. این وقتی به من گفته که شما این محموله را از اینجا ببر آنجا، این ساعت هم آنجا باشد. خب لاب دلیلش مد نظر داشته که من دو تا راه دارم. یک راهش بهتر است، یک راهش بدتر است. و راهی که بهتر است، دیرتر میرسم. من هم قطع پیدا میکنم که او حتماً این را از من میخواهد. من قطع پیدا میکنم که از این راه بهتر بروم. خب، الان شما میتوانی توبیخ بکنی او را بابت اینکه از راه بهتر رفت، بیانی هم که بهش نرسیده. او هم که قطع داشته. کاشف از واقع یعنی همین است. یعنی تکلیفش برایش روشن شده بوده و منجزیت و معذریت داشته. از جانب خودش منجزیت داشته چون تکلیف برایش روشن شده. حتماً باید به تکلیف عمل کند. یعنی آن قانونگذار، آن رئیس اگر بداند این قطع داشته که این باید از این جاده برود، قطع داشته من ازش میخواستم که از این جاده برود، یقین داشتی که من ازت میخواستم از جاده بروی، اگر نرفتی، خب برای چی نرفتی؟ در عین حال اون هم میگوید آقا، من یقین داشتم.
وقتی اصلاً به این کاری ندارند که این تطابق با اون اسناد بالادستی دارد یا ندارد. اصلاً با اسناد بالادستی کاری نیست. بحث این است که شما تو این مسیر باید عمل کنی. بحث این است که تکلیف تو برایت روشن بوده و به این تکلیف روشن عمل کردهای یا نکردی. تکلیفی که روشن شده برایت جزئیات آورده از حیث خودت، از حیث من هم برایت معذریت آورده. عضو داری ؟ در برابر من. همه حرف قطع این است. هیچ نمیخواهد بگو که الان پس معلوم میشود که اینها تو اسناد بالادستی هم همین را نوشته بودند که من از این جاده بروم. آنجا لحاظ شده. اصلاً کاری نداریم ما به بله، ممکن است این با اون چشمانداز ۲۰ ساله و اسناد بالادستی و فلان و اینها تطابق داشته باشد. صغروین با اون کبریات ؟ او جور در بیاید. جور هم در نیامد، اینی که قانونگذار لحاظ کرده. یک تولرانس ؟ داده، یک فضای بازی گذاشته برای این جور چیزهایی که جور در بیاید یا نیاید. اصلاً تو خود لوح محفوظ لحاظ کرده فضایی را هم میگذاریم برای یک سری چیزهایی که دست اینها نرسیده. یک سری قطعهایی که خودشان دارند. ما متناسب با اون هم پاداش میدهیم. متناسب با او هم عقاب میکنیم. اون هم انگار یک گوشهای از لوح حساب شده. نه آن بخش قوانین و قانونگذاری آنجا، نه تو بخش مطابق با خود اینها میگوید بالاخره این نوع انسان این جوری زندگی میکند، ما متناسب با همین رفتار میکنیم. هر وقت قطع داشت و عمل کرد پاداشش را میبرد. قطع داشت و عمل نکرد کتکش را میخورد.
اصلاً هم نمیخواهم این شبهه اصلی را اگر توانسته باشم حل بکنم، خیلی خدمت بزرگی کردیم. اصلاً نمیخواهیم بگوییم که این آقا چون قطع داشت، پس حتماً خدا ازش خواست. قطع دارد که من باید دستم را ببندم نماز بخوانم. یعنی چی؟ این هم قطع دارد. خب قطع دارد، ما کاری نداریم که این درست است. ببینید قطع نمیگوید حق است یا باطل است. میگوید تکلیفت همین است. عمل کن. تکلیف قاعده را خدا ازش خواسته. بله، بله. مسئله اصلی باعث تکلیف. احسنت. ولی تو موضوع دقیقاً، دقیقاً وارد بحثهای جدی میشویم که حالا من اسباب قتل اینجا موضوعیت دارد یا نه؟ از چه راهی قطعمان را پیدا کردم؟ «القطع قَطّار» ؟. یک بحث از پریدن از مثال معروف شیخ انصاری است. میگوید بعضی از مردم با پریدن کلاغ قطع پیدا میکنند. این کلاغ که پرید، واقعاً مریض میشود. میآید میگوید دکتر، من تا پنیسیلین نزنم خوب نمیشوم. به خاطر این قطعش هم تأثیر روی اصل قضیه، بدنش میگذارد روی اصل بیماری. واقعاً قطعی این حرف را میزنند بعضیهاشان. حالا همینطوری میگویند مثلاً زندگی پنیسیلین فلان میکند؛ ولی بعضیهاشان قطعی، یعنی اینقدر سفت است تو این قضیه. شما دکتر، یعنی شما هیچ لزومی نمیبینی، هیچ لزوم. یعنی شما از نظر پزشکی نیازی اصلاً به درمان این بیماری ندارد. قشنگ بلند میشود میرود پیش دکتر. خلاصه اینجا این. حالا آدم قطعش از راه درست بوده، غلط بوده؟ قطعش به حق است، قطعش به باطل است؟ راه کسب قطع مهم است یا نه؟ اکثراً مشهور میگویند نه. فرقی نمیکند. از هر راهی که قطع آمد، تکلیف روشن است. ما چیکار داریم که از کدام راه آمده. بله، این است که بحث را سخت میکند. توهماتش پیدا کرده. میگوید: «آقا قطع حجت است». قطع که میآید، تکلیف روشن میشود. من دیگر نمیتوانم بهش بگویم تو از کجا آوردی؟ تکلیف من این است. نهایت کاری که شما میتوانی بکنی این است که بیایی از موضع قطع درش بیاوری، بیاریش پایین، بعد بزنی؛ چون بین قطع و حجیت نمیشود فاصله انداخت. هیچکی دستش به اینجا نمیرسد که بخواهد بین قطع و حجت، چون ذاتیش است. مثل اینکه آقا من بین آب و خیسی، آب و تری فاصله بنداز م. یا باید آب نباشد یا باید تری نباشد. میخواهی آب نباشد؟ برو با خاک قاطیش کن، گِلش کن، خشکش کن. فاصله بیندازی بین آب و تری، یک چیز دیگر باید بشود. بعد نزولش داد. قطع این را آورد، از خر شیطان آوردش پایین، بعد فاصله انداخت بین قطعش و حجیت.
وقتی قطع دارد، تکلیفش همین است. تکلیفش همین است دوباره. یعنی تو لوح محفوظ برایش نوشتند. نه، قاعده این است: خدا گفته اینها باید اینطوری زندگی کنند، نه اینطور گفته. اصلاً اینطور خلق کرده که انسان باید برایش روشن بشود تا برود به سمت چیزی. وقتی چیزی برایش کاملاً روشن شده، خب، میرود سمتش. اصلاً راهی. جلسه بعد بیشتر خواهد آمد. بله، جلسه بعد یک خرده بحث را پیش ببریم ببینیم که کار به کجا میرسد. این تکههای اول حلقه ثانیه یک خرده بحثهای جدی و سختی دارد. شیرین هم هست البته. حالا جلوتر که میرویم، بیشتر شیرین میشود، بحث انصراف و تبادر کاربردی. انشاءالله.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...