‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. دو قضیه را عرض کردیم که باید بررسی بکنیم. قضیه اول این است که حجیت و منجّزیت برای قطع ثابت و از لوازم قطع است. خب، درباره این قضیه میتوانیم اینطور سؤال بکنیم که: "این کدام قطعی است که منجّزیت از لوازمش است؟" قطع به تکلیف مولا یا قطع به تکلیف هر عاملی؟
شهید صدر دارند قدمبهقدم معضلات بحث قطع را حل میکنند. مباحثی که عرض کردم، برخیشان واقعاً تو ذهن طلبهها علامت سؤال بزرگی ایجاد کرده. ایشان دارد خیلی دقیق و رندانه جواب میدهد: "مطلق قطع، اینکه انسان هرجایی قطع پیدا کرد برایش منجّزیت بیاید و تکلیف به عهدهاش بیاید، اینطور نیست. باید یک مبنایی داشته باشد؛ آن هم قطع به تکلیف مولا باشد." مولا، مولای شرعی؛ نه مولای عرفی. مولای عرفی همین کارفرما و رئیس. قطع به تکلیف مولای شرعی که آن هم در واقع برمیگردد به "حق المُلوّیه" و "حق الطّاعه" که بحث حق الطاعه دربارهاش صحبت کرد.
بله، حق الطاعه اینجا مدخلیت دارد و در واقع ما با قطع -قطع بعلاوه حق الطاعه- تکلیف را داریم تنجیز میکنیم. پس خود قطع، انکشاف است. انکشاف از تکلیف. خود قطع خالی نمیآید. قطع به اینکه مولای شرعی چه میخواهد، تکلیف را منجّز میکند. یعنی من وقتی برایم احراز میشود که مولای شرعی از من چه میخواهد، این باعث میشود که تکلیف بر من منجّز بشود. نه اینکه هر جا قطع پیدا کردم که هر مولایی چه میخواهد، تکلیف بر من منجّز است و اگر هم انجام ندهم، عقوبت دارم؛ خیر! نسبت به مولای شرعی، آن هم چرا؟ چون حق الطاعه دارد. چون شما ادب عبودیت اقتضا دارد وقتی باخبر شدید که او از شما چیزی میخواهد، خب آدم پشت گوش بیندازد، اهمال بکند، این اصلاً روا نیست. اصلاً از آداب عبودیت کاملاً به دور است.
تقسیم اصول، بررسی. خب، نه، ما اول بحثهای اصولی را روی مولای عرفی اثبات میکنیم، بعد میگوییم: این میشود بنای عقلا. عرفی اینطور برخورد میکند. بر سیره عقلا -بر همین حساب- سیره عقلا را میآییم اثبات میکنیم. پس با مولای شرعی من برخورد کردم. شهید صدر از جهت دیگری -بنا فقط روی مولای شرعی است اینجا- نداریم؛ قبلاً عرض کردم. شما مولای عرفی-قطع داشته باشی به اینکه مولا این را ازت میخواهد، خب، حالا او باید از کجا بفهمد که شما قطع داشتی و به قطعت عمل نکردی؟ ثانیاً معلوم هم نیست اگر بفهمد که قطع داشتی و به قطعت عمل نکرده، حتماً عقوبتت بکند. درست؟
آگاه عالم به "یعلم السِر و اخفی". و در این حال، اقتضای عبودیت او هم همین است. شما وقتی اینجور احساس میکنی در برابر او مؤدّب باشی کاری را انجام بدهی وقتی پشت گوش بیندازی، یعنی از تکبر، از طغیان است. طغیان در برابر او، تکبر در برابر او. عین سقوط، ولو که کارِ کار حالا جالب است در برخی روایات دارد که گویی کلامی بسته خوبی هم هست. ترک پس حضرت پرسیدند: "آقای اطفال و کودکانی که از دنیا میروند چه میشود؟ حساب روایت مختلف دارد. شاید چهار، پنج نوع روایت داریم در مورد اینکه اینها چه اتفاقی برایشان میافتد، بهشت میشوند.
یکیاش این است که "تربّیهم فاطمه"؛ فاطمه زهرا تربیت میکند. یکی دیگر که لباسش هم زیاد است، این است که حضرت ابراهیم و ساره تربیت میکنند. یکی دیگر این است که اینها را تو برزخ نگه میدارند. تو قیامت خدای متعال جای آتشی درست میکند، اینها را امر میکند که بپرید تو آتش. یک عده اطاعت امر میکنند، میروند. یک عده اطاعت امر نمیکنند. آنهایی که میروند، برایشان "سلاماً" میشود و مؤمنند و میروند بهشت. آنهایی که نمیروند، میروند تو آتش. خوب، حالا به بچه -به بچه تو قیامت- قیامت که دارد تکلیف نیست. بچه هم که مکلف نیست. آن هم "عقل" میکند به چیزی که خلاف عقل است: بپر تو آتش. تمثّلی هم دارد که میخواهد خدا او سرائر را مثلاً آشکار بکند. وگرنه بنای این نیستش که مثلاً تکلیف و فلان و اینها نیست. کشف سرائر میشود.
در هر صورت من قطع دارم به اینکه مولا خواسته که برم تو آتش. بگم آقا عقلم نمیگذارد؛ اینجا عقوبت دارد یا ندارد؟ مولای عرفی یا مولای شرعی؟ مولای شرعی. شما قطع داری که مولای شرعی آن را ازت میخواهد. حضرت ابا عبدالله چه فرمود: «اِنَّ اللهَ شَاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَباَیا وَ اِنَّ اللهَ شَاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا» چه کسی میتواند بگوید منجّز نیست؟ در حد اباعبدالله آن هم. حالا کشف و شهود و چه و «ان الله شاء ان یراک قتیلا». خدا خواسته که شما را کشته ببیند. قطع دارم تکلیف من این است. خدایا این را از من -ولو ظواهر-. بعد میگوید: خب، چرا بچهها را میبری؟ قطع دارم که خدا میخواهد که اینها را اسیر ببیند. بابا حالا از کجا معلوم؟ قطع که حجت نیست یا این حرفها نبود وقتی شما علم داری به اینکه مولایت چیزی ازت میخواهد، آن هم مولای عرفی، علم داری به اینکه خدا چیزی ازت میخواهد، دنبال علمت راه برو. نباید اینجا توقف کرد. در مورد مولای عرفی هم بحث نیستم، ولی مثل ماست. ولی مولای شرعی حق طاعت دارد.
خب، قضیه اول -ممکن است که ما سؤال بکنیم به شأنش این که- این قطعی که از لوازمش است کدام است؟ کدام قطع؟ «هَل هُوَ القَطعُ بِتَکلیفِ المَولا اَو القَطعُ بِتَکلیفِ اَیِّ اِمِرٍ؟» قطع به تکلیف مولا است؛ یعنی کدام مولا؟ مولای شرعی یا قطع به تکلیف هر عامری است؟ «وَ مِنَ الواضِحِ اَنَّ الجَوابَ هُوَ الاَوَّلُ.» یعنی کدام؟ شرعی. غیر مولا یا مولای عرفی وقتی امر بکند، این تکلیف را منجّز نمیکند، حتی اگر تکلیف منجّز نمیشود، حتی اگر من قطع دارم به اینکه او از من چه تکلیفی میخواهد. «فَالمُنجَزِیَّةُ اِذَن تابعَةٌ لِلقَطعِ بِتَکلیفِ المَولا». ایشان تعبیر غیر مولا میآورد. غیر مولا که اصلاً امر هم بکند که مشخص است. حالا مولای عرفی چه؟ مولای عرفی اگر امر بکند، چرا. ولی اگر امر نباشد، من قطع به تکلیف فقط داشته باشم، بدون امر -مولای شرعی- مولای عرفی غیر مولا، غیر مولا امرم بکند بچه کوچک به بابایش امر میکند، میزند با تسمه هم میزند. بابا قطعاً شما داری که ازت میخواهد الان ندیدی بری پفک نبرده باشی، بهش یک فصل میزند.
مولای عرفی چطور؟ مولای عرفی رئیس اداره به شما تکلیفی را گفته، امر کرده، ابلاغ کرده، شما انجام ندهی مؤاخذه میشوی. حالا چیزی را میخواسته شما هم یقین داری که او میخواسته. هنوز فرصت نکرده ابلاغ بکند یا ابلاغ کرده به شما نرسیده، پیامک داده نرسیده، ولی مولای شرعی میخواسته، شما هم یقین داری که او میخواهد. حالا کاری هم نداریم که رسیده یا نرسیده. شما همین که قطع داشتی، حق مولویت او اقتضا دارد که انجام دهی. یا ندهی شما؟ «العبد یشتغل فی ما امره الله تعالی»، و همه مشغولیتش به اینکه خدا از او چه میخواهد. دیگر نمیشود. «العبد و ما فی یدِهِ لمولاهُ». هر چه که دارد، خودش، مشغولیتهایش، همه امکاناتش در اختیار مولایش است. حق ندارد خودش تصرف دیگری بکند. خب، این را مولا به او داده و او هم میداند که مولا این را در چه مسیری میخواهد. جای دیگر مصرف بکنم؟ قطعاً کتک دارد.
پس منجّزیت تابع قطع به تکلیف مولا است. «فَرَضنا افتِراضاً اَوَّلاً عَنِ اَنَّ الاَمِرَ مُولاً، ثُمَّ اَفرَضنا القَطعَ بِصُدُورِ التَکلیفِ مِنْهُ». پس ما اول فرض میگیریم که آمر، مولا باشد. بعد فرض را میگیریم که قطع به صدور تکلیف او از او باشد. پس قطع کجا منجّزیت دارد؟ قطع منجّزیت تکلیف را تنجیز میکند. تکلیف را قطع امر مولای شرعی -قیدی که باید لحاظ شود-. خب، حالا مولای شرعی کیست؟ مولا کیست؟ حالا مولای شرعی ایشان آنجا اسمی از مولای شرعی، مولای عرفی نمیآورد؛ اینجا «وَ هُنا نَتَسائَلُ مِنْ جَدیدٍ، ما مَعنَیٰ المَولا؟» خب سؤال بعدی: مولا کیست؟ چقدر منظم! شلوغپلوغی نجف. حرف قشنگی بود. میگفت: بیشترین کتاب طهارت تو نجف نوشته شد. کثیفترین شهر دنیام نجف. شلوغپلوغی و اینها. تو آن فضا، فضای خفقان سیاسی. بله، نجس که نیستش که. کثیفی که هست.
اولین بار که رفتیم، ۲۵ سال پیش، من تصور میکنم مثلاً ۲۰ سال پیش، ۲۵ سال پیش نجف -الان نه، نجف الان خوب است. نجف ۲۰ سال پیش واقعاً کثیف بود.- کشور دائماً تو جنگ. شهر فرهیختهای است؛ یعنی نخبه تو این. بله، حالا در هر صورت، چرا بازم بازم. حالا به نظرم خیلی قابل دفاع هم نیست. ولی در صورت کسی همچین ذهن منظمی نشسته، خیلی مرتب همه را جمعوجور کرده که این کتابش فوقالعاده است. اقتصاد فوقالعاده، سیستم فکری، بحث کلامی وارد شده، بحثهای تاریخی وارد شده، بحث سیاسی وارد شده، در مورد امام زمان بحث کرده. کتاب کوچک در مورد امام زمان چه کرده شهید صدر! چقدر مرتب، منظم، همه را چفتوجور کرده. سر و ته بحث هرگز با همدیگر نمیزند. واقعاً هنری! ولایت امیرالمؤمنین.
عرض کردم این را بارها، حرم امیرالمؤمنین مطالعه میکرد. کسی خبر نداشت. یک وقت خواهر ایشان شهید بنت الهدی میگوید که -شاید هم میگویند که- من دیشب خواب امیرالمؤمنین را دیدم. حضرت فرمودند که: "این سید محمدباقر یک مباحثه صبح با ما داشت، امروز نیامده. چه بوده ماجرا؟" گفت: "آره، من هنوز میرفتم حرم مطالعه میکردم، امروز نرفتم." مباحثه صبح با ما داشت، امروز نیامده. گفته درسته به مطلق حرف ولی خب واقعاً یک فیضی بود که خدای متعال بر حوزه علمیه گشود. شهید صدر فیض الهی بود.
جواب این است که: «اِنَّ المُولیٰ هُوَ مَنْ لَهُ حَقُّ الطّاعَةِ». مولا کسی است که حق الطاعه دارد. «اَی مَنْ یَحکُمُ الْعَقلُ بِوُجُوبِ امتِصالِهِ وَ اِستِحقاقُ العِقابِ عَلیٰ مُخالَفَتِهِ». کسی که عقل حکم میکند به وجوب امتصالش، و استحقاق عقاب بر مخالفتش. عقل میگوید که اگر شما مخالفت کنی با او، مستحق عقابی. و هذا یعنی با این تعریف مولای عرفی را هم چه بسا تا حدی دربر بگیرد. ها! ولی عرفی مجازاً میشود. حقیقتش یعنی «ما واظنه الله»، مولای شرعی. او دیگر از باب مجاز و اینها بر او مولا گفته میشود. هذا یعنی، و صدا چطور؟ میخواهیم بریم بخوانیم و حرف بزنیم و اینها. خدا مصادره مطلو به ازا. «هذا یعنی ان الحجّیة التی محصّلها کما تقدم حکم العقل بوجوب الامتثال و استحقاق العقاب على المخالفة». این یعنی حجّتی که محصل آن حجیت -همانجور که گذشت- حکم عقل به وجوب امتصال است و استحقاق عقاب بر مخالفت. این هم حجیت است که گفتیم آخر عقل حکم میکند به اینکه امتصال بکنی و اگر مخالفت بکنی، مستحق عقاب هستی.
این چه حجتی است؟ حجیت تکلیف مولای شرعی. شما تکلیف مولای شرعی بر شما حجیت دارد. آنچه که مولای شرعی میخواهد، بر شما حجت است. وقتی که برایت کشف شد، دیگر حجیت ثابت است. اگر مخالفت باهاش بکنی، چوب دارد. موافقت باهاش بکنیم، عذر داری؛ نه حتماً ثواب دارد. عذر داری. فرق بین اینکه ثواب داری یا عذر داری، چون ممکن است که با واقع -لوح محفوظ- اصابت بکند یا نکند. در هر صورت شما عذر داری. اگر اصابت بکند، هم عذر داری هم ثواب داری. اگر اصابت نکند، فقط عذر داری. خلاف للمصوبه اهل سنت که میگویند که اصلاً خودش درست میشود، خودش ثواب است؛ شانسی.
بله. "به مجرد افتراز ان العامر مولا قبلاً فقط ما فرض رو بر این میگرفتیم که عامر مولا باشه، فهی اذان من شؤون..." عامل مولا و "مستتینا فی نفس افتراز المالیویت." پس ما اول فرض میگیریم که آمر مولا باشد. فهینقول «ان القطع بتکلیف المولا حُجّةٌ»؛ ای «یَجِبُ امتِصالُهُ عقلاً». نحن قلنا «ان القطع بتکلیف من یَجِبُ امتِصالُهُ، یَجِبُ امتِصالُهُ». با چه؟ «هذا تکرار لما هو المفترض». و فَلابُدّ در نفس حق الطّاعَة. حق المنجّزیت المفترض فی نفس کونِ الأمرِ مولا، نه! «لِمَ لَمْ یَکُنِ المولا مِنْ حَقِّ الطّاعَةِ عَلَى الْمَأمُورِ بِتَکالیفِهِ، احتمالُ تَکالیفِهِ». خاصّتاً خیلی تیکه مهمی است. وضعیت چیزی که متنش ساده است.
ایشان میفرماید که: اینی که ما گفتیم حجیت، حجیت که گفتیم برابری میشود از شئون حالات اینکه آمر مولا باشد. پس آمر باید مولا باشد. آن هم چه مولایی؟ ده بار شاید گفت: مولای شرعی. پس حجیت که همان منجّزیت و معذّریت است، مال چه قطعی است؟ قطع به تکلیفی که مولا خواسته. نه قطع به هر تکلیفی، نه قطع به هر امری. من هر جا هر امری را احراز کردم بر من منجّزیت میآید. مگر آقا اینجا رو دیوار نوشته که لطفاً از این نردبان بالا بروید. قطع پیدا کردم که این را خواستن. یک کسی این را خواسته. قطع پیدا کردم. دیوار برم از این نردبان بالا. حجت است بر من واس روز برام روشن است که منکشف است که کسی این را از من خواسته. باید انجام بدهم. نه! چرا؟ چون آمر نیست. اگر آمر باشد، مولا نیست. باید مولا باشد. من قطع داشته باشم به اینکه امری که خواسته شده، تکلیفی که خواسته شده، تکلیفی است که مولا خواسته. باید احراز این بشه. یعنی مولا، مولویت حق الطاعه در او لحاظ بشه، شرط باشه. خب، بعد مستتَن باشد در نفس افتراز مولویت. در خودش مخفی داشته باشه. در بطنش داشته. فرض مولویت مولا توش نهفته باشه. مستتَن باشه. این را باید فرض بگیریم. مولویت مولا را تو خودش دارد.
آن حجیت مستتَن این است. «فهی مستتنة»، «فهی من شئون» فلان و «مستتنة». پس آن حجیت، حجیت بود. آن حجیت باید در خودش چه داشته باشه؟ مستتَن باشد در متن افتراز مولویت را باید داشته باشه. یعنی حجت چیست؟ حجت چیست که مربوط به مولویت باشه؟ چیزی مولویت توش نباشه، حجت نیست. روشن است دیگر. حرف خوبی میزند. وقتی ما میگوییم قطع به تکلیف مولا حجت است، یعنی امتثال آن عقلاً واجب است. قطع به تکلیف مولا حجت است، یعنی چه؟ یعنی عقلاً امتثال آن واجب است. ایشان میفرماید که این حرف، حرف غلطی است. چرا؟ چون مثل این میماند ما بگیم که قطع به تکلیف کسی که امتثال آن واجب است، امتثال آن واجب است. این تکرار همان مفروض است. یعنی از باب قضیه ضروریه به شرط محمول میشود. ما داریم دوباره همان را محمول را دوباره داریم حمل میکنیم. چرا؟ مرکز تحلیلی معمول در خود موضوع؟
نه، نه. این ضروریه به شرط محمول است. جدید که در اینجا هم آمده. ترکیبی، غذای ترکیبی. قضیه معمول در موضوع اصل موضوع. در اصل موضوع عکس، روز پدر؛ پدر عیسی مثلاً مرد است. در دفترش اخذ شده. دیگر مثلاً پدر زید مرد است، مرد بودن اخذ شده. در شهید دیگر نداره. هر معلول علت. میگویند که کل معلولین، هر چیزی که معلول است- یعنی اضافه باشه دیگر- مفاهیم اضافی. اینها دیگر مفهوم اضافی باید حتماً باشه. در موضوع واجب است امرش را اطاعت کنیم، اوامرش را اطاعت کنیم. خیلی. پس ناچار باید چیکار بکنیم؟ باید بیاییم خود حق الطاعه را و منجزیتی که فرض گرفتیم در اینکه آمر مولا باشد را، این را اخذ بکنیم. خود حق الطاعه را اخذ بکنیم. نیاییم حجیت را بگیم.
ما را داریم یک مرحله میبریم جلو. شهید میگوید: شما به جای اینکه بگویی این حجت است، حجت یعنی «یَجِبُ امتِصَالُهُ». و حمل خودش بر خودش. شما بگو آنچه که برای کسی است که حق طاعت دارد، «یَجِبُ امتِصَالُهُ». چون حجیت یعنی امتصال. شما میگویی: «ما کان حُجّت»، «ما کان حُجّت»، «یَجِبُ امتِصالُهُ». آنچه که حجت است، «یَجِبُ امتِصالُهُ». «یَجِبُ امتِصالُهُ»، «یَجِبُ امتِصالُهُ» این که میشود قضیه ضروریه به شرط محمول. شما بیا چه بگو؟ بگو: «ما کان لِمَن لَهُ حَقُّ الطّاعَةِ، یَجِبُ امتِصالُهُ». یعنی «ما کان لِمَن کانَ لَهُ حَقُّ الطّاعَةِ، حُجّةٌ». حجیت یعنی امتصال. امر المولى. امر المولى لِحَقِّ الطّاعَةِ؛ لِحَقِّ مولویتِه، باید پای مولا وا بشه به این ماجرا. تا وقتی پای مولا وا نشه، چیزی ما نداریم. بحث و بحثهای ثمره عملی هم ندارد. ها! مال کیه؟ تهش فرقی نمیکند. رو چه حسابی باید عمل بکنیم؟ ما که اینجا کاری نداریم که ما که نمیخواهیم دستور بخشنامه برای ادارات صادر بکنیم. بابا با فقه کار داریم و با شارع کار داریم و به مولا کار داریم و ته همه حرفهایمان هم همین است. امام از ما این را خواسته. آقا این را از ما خواسته. خدای ناظم و خواسته. پیغمبر این را از ما خواسته. شارع، مولا است. مولای شرعی هم هست.
راهنمایی رانندگی، کشف موضوع. نه، موضوع میشود حکمش را چه کسی داده؟ ما که خلاف مقررات باشد. بله، حکم از کجا در میآید؟ مولای عرفی داری میگویی یا مولای شرعی داری میگویی؟ عرفی کاری نداریم. تو بحثهای فقهی اعتبار و عشق و اعتبار قول خبره و اینها وگرنه مولویتِ ندارد. او کاشف است از موضوع یا حکم. یعنی خودش حاکم نیست. خودش حکم نمیکند. حکم کشف میکند یا کمک میکند به اینکه ما حکم را کشف بکنیم. اینجوری نیست که او یک شأنی دارد الان دخالتی دارد. یک حقی دارد و مولویتِ دارد، خیر. او یک حقی است. آن هم تازه حق الناس. اصلش برمیگردد به اینکه مولای شرعی از من خواسته که آقا «لا تَظْلِم». ظلم. حالا من برای کشف موضوعات، این نیاز دارم از این خبره کمک بگیرم. آقای راهنمایی رانندگی شما به من بگو من اگر بخواهم ظلم بکنم به کسی در رانندگی باید چیکار بکنم؟ میخواهم ظلم نکنم، باید چیکار بکنم؟ این کارها را بکنی ظلم است. این کارها را نکنی ظلم نیست. این الان این دیگر مولویت نمیشود. کمک کرده من را در کشف موضوع یا حتی در کشف حکم. مطلق حکم من چه داشتم؟ میدانستم. حالا برایم احراز شد. حکم اینجا احراز کرد. بله، روشن شد. تکرار مفترض است که اینجا – تکرار بله. این تکرار مفترض به چه صورت؟ کدام صورت لازم است؟ حرفهای ایشان میگوید که میفرماید که شما آمدید یک پله را جا انداختی. ایشان تو حلقات خیلی به این عنایت دارد که پلهها را چند چندین بار متعدد جاهای مختلف میگوید. میگوید: آقا اینجا دو تا پله رد شدن. یک دفعه رفتن آن ته یا یک چیزی را به یک چیز دیگر نسبت دادن.
ببینید، ایشان میفرماید که ما قطع داریم. قطع حجیت دارد. حجیت قطع مال چیست؟ حجیت یعنی چه؟ یعنی امتثال آن واجب است. وقتی میگوییم امتثال آن واجب است، این امتثال آن واجب است از کجای قطع در آمد؟ این وسط یک چیزی افتاده از حق طاعت مولا که این وسط بود بین حجیت و قطع. یک نوع انداخت، نینداختنا. نگفتن، نگفته. تصریح بشود به این. وگرنه خود حجیت با قطع تناسبی ندارد. تناسب ندارد. توضیح دارد، بله. در عین صورت تکلیف مولا حجت. در این صورت تکرار اینجا اگر مولا مقصود از مولا شرعی هست، اینجا بله. مشهور نیست. قطع مطلق کوچک نیست. مولای شرعی. قطع به تکلیف مولا حجت است. چرا قطع به تکلیف مولا حجت است؟ به خاطر حق الطاعه. حجیت مال حق الطاعه است. نه به تکلیف. نکتهاش این است: حجیت مال حق الطاعه است. چه چیزی بر شما منجّز میکند که باید کار انجام بدهی؟ قطع به تکلیف یا حق الطاعه؟ حق الطاعه منجّز میکند. خوابیده ایشان درش آورده. به هر حال ایشان دارد به این تصریح میکند و نکته مهمی هم است. یعنی خود قطع به تکلیف مولا، این یک چیزی بین این دو تا است. با حجیت صاف نمیرود تو حجیت. این حق الطاعه اگر نباشد. بعد ایشان با این کار میکند. احتمال را هم بهش وجهی میدهد. برعکس مشهور تو همین تیکه است که تفاوت پیدا میشود. ایشان میآید میگوید که: خب حالا گاهی انکشاف صد درصدی است. حالا صد درصدی نباشد، هشتاد درصدی باشد. باز حق الطاعه هست یا نیست؟ آن ها میگویند یا صد در صد هست یا برائت. صد در صد است. یا هشتاد است یا شصت است. هر چقدر هست به همان میزان باید اعتنا کرد. من که خود خدا شاهد ترخیص دهنده.
ایشان از اینجا خطش عوض میشود از مشهور. مشهور میروند به سمت "قُبح قابِلُ البَیان". ایشان مسلک حق الطاعه را وضع میکند. اخباری است. نه اصولی. اما این منظور تکرار مفتض اینجا هم در اینکه چه شد؟ باشد. شرعی کاری نداریم ما. با حق الطاعه مولای شرعی کار داریم. قطع به تکلیف مولا چرا حجت است؟ قطع به تکلیف مولا حجت است یعنی چه؟ یعنی قطع به تکلیف کسی که امتثال آن واجب است، امتثال آن واجب است. آن کسی که وجوب امتصالش واجب است. من میخواهم بگویم چرا امتصالش واجب است؟ آن کسی که امتصالش واجب است، امتصالش واجب است.ها! من میگویم چرا این آقا امتصالش واجب است که امتصالش واجب است. قطع به تکلیف «مَن یَجِبُ امتِصالُهُ»، «یَجِبُ امتِصالُهُ». خب این که بچه هم میفهمد. قطع به تکلیف مولا «یَجِبُ امتِصالُهُ». مولا یعنی کی؟ یعنی «مَن یَجِبُ امتِصالُهُ». به جای مولا شما بردار بگذار «مَن یَجِبُ امتِصالُهُ». خب الان شما گیردتان «مَن یَجِبُ امتِصالُهُ» است یا «لِماذا یَجِبُ امتِصالُهُ»؟ چرا قطع به تکلیف او را باید امتثال کرد؟ قطع به هر تکلیفی امتثال دارد؟ خیر. چرا؟ چون تکلیف کسی امتثال دارد که حق طاعت داشته باشه. مبنا. پس ناچاریم که اخذ کنیم خود حق الطاعه و منجزیت مفترضه در اینکه آمر مولا باشد تا ببینیم محدوده آنچه که برای مولا است از حق الطاعه بر مأمور. آها! حالا وقتی ما آمدیم حق را اخذ کردیم، محدوده حق الطاعه چقدر است؟ حق الطاعه فقط در یقینیات است یا در مظنونات و محتملات هم هست؟ من فقط جایی که صددرصد بدانم که مولا چه میخواهد باید انجام بدهم؟ یا اگر نود درصد هم احتمال میدهم، هشتاد درصد احتمال میدهم، اتیان بکنم؟ بالاخره احتمال زیاد دارد که مولا این هم خواسته باشد. درصد نمیشود که! نود و نه درصد، نود و نه درصد احتمال دارم که تکلیف نداشته باشم.
ترجمه روشن است؟ مرجوح را که نمیشود گفت. یا بیست درصد انجام میدهم. خب بیست درصد، هشتاد درصد. بالاخره بحث در مورد شک به بالا است. ثانیاً چیزی هم باشد که معقول باشد و مبتنی باشد به یک ضوابطی، به یک چیزی. بالاخره طرف روی حسابی دارد احتمال تکلیف میدهد. همینجوری. من از پهنای شکم. آقایی رفته بود گفته بود من خواب دیدم که فلان عارف بزرگ باید برم سرش را ببرم توی حرم. باید یکی از اساتید ما رفته بود گفته بود که با خواب و خیالت خودت را جهنم نفرست. حالا من احساس تکلیف بکنم. اینطوری. آقا حق الطاعه داشته دیگر. خدا شصت درصدی، پنجاه درصدی احتمال بکشم، مبتنی به چیزی باشه یا خدا بوده یا بله، پنجاه پنجاه. بعدش هم که از آن ورم باید دید که شارع واقعاً ترخیص داده است یا نداده است. دانلود دعا. گفته: هر جا احتمال دادی بکش. یا میگوید که: «الحدود تدرأ بالشبهات». شما حتی میخواهی حدی را جاری بکنی، بینات داری، یک شبههای آمد. نود درصد احتمال میدهی که این قاتل باشد. شبههای آمد. ده درصد ریخت پایین. حد، حد برداشته شد. نمیخواهی اعدامش کنی. حق آقا، حق تو است. نود درصد من احتمال میدهم خدا از من خواسته که سریع این را بکشم. یک درصد جدی؟ «الحدود تدرأ بالشبهات». این میآید خط را عوض میکند.
خب، پس چی شد؟ در آنچه که قطع به او داشته باشیم از تکالیف، یا دایرهاش بیشتر است؟ فقط در مقطوعات؟ یا دایره از مقطوعات؟ از مقطوعات یعنی چه؟ دل مظنونات و محتملات را هم در بر بگیرد. از آن به اینکه فرض شود حق و تو در هر آنچه که کشف بشود نزد او از تکالیفش، هر چند به ظن و احتمال. روشن است دیگر. روی محدوده حق الطاعه اثبات نکرد. یقینی فقط او. چون حق حیات دارد، حق عبودیت دارد، چه دارد؟ اینکه ما را تو مظنونات هم اقتضای اینکه شما یک ربی دارید، این رب حق بسیار بالایی به گردن شما دارد، اقتضای آن این است که شما وقتی احتمال بدهی که او چیزی را از شما بخواهد یا احتمال بدهید که در اثر انجام ندادن کاری، عقوبتی از جانب او باشد، اینها احتمال آن باشد. گرچه محتمل بزرگتر است، احتمال کمتر هم اهمیتش بیشتر میشود. اینجا را حسب محتمل و محتمل. چون خیلی بزرگی و در برابر کسی هستیم که او حق سنگینی به گردن ما دارد. همه حیات ما بسته به او است. عقاب او عقاب جدی است. عقاب او عقاب واقعی است. ثواب او ثواب واقعی. برای اینکه اینها فوت نشود، انسان ولو احتمال آن هم کمتر باشد، آن را هم ترتیب اثر میدهد.
یعنی بنده مثلاً یک وقت هستش میخواهم برم خدمت شما عرض کنم که از پایین کتابی بیاورم. احتمال میدهم که مثلاً خدمت شما عرض کنم، مثال خوب بزنم. ماژیک را میخواهم استفاده بکنم. احتمال میدهم صاحبش راضی نباشد. یک وقت هستش که میخواهم برم از ماشین آقای کریمی استفاده کنم. یک وقت هست میخواهم برم ماشین رهبر معظم انقلاب استفاده کنم بدون اجازه. یا احتمال این را هم میدهم که ایشان راضی نباشد. مظنوناتش تو یک رِنج است. جفتش هم، هر سه تایش هم پنجاه پنجاه است. این پنجاه پنجاه است. آن پنجاه پنجاه. خداوکیلی هر سه تا را یک نوع اعتنا میکنم بهش؟ یا آن شخص چون آن شخصی که محل حساب من و محل طرف من است، خودش جایگاهش خیلی بالاست، این باعث میشود که نوع مواجهه من با این ظن و احتمال هم عوض بشود. من یک جور دیگر مواجه میشوم. با اینکه شک همان است. اینجا هم چون طرف ما حق الطاعه دارد، او همه زندگی ماست و همه حیات ما دست اوست. مولایی است که همه شئونات زندگی ما در قبضه قدرت اوست. لذا من چیزی برایم مظنون است به عنوان اینکه او واقعاً این را نمیپسندد یا مظنون به اینکه او واقعاً از من میخواهد. احتمال آن هم که بیاید. بله «إِنَّهَا لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلی الخاشِعینَ، الذینَ یَظُنّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِم». بحث کردهاید؟ خیلی جالب است. میفرماید که: «لِتَظُنّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِم». از صبر و صلات کمک بگیرید. این حال یا به استعانت برمیگردد یا به صبر. این هم سنگین است، مگر بر کسانی که خوشهاند. خاشعین کیان؟ کسانی که گمان دارند که خدا را ملاقات میکنند. به ملاقات خدا مفسرین دادهاند. سخن دادهاند. چرا تعبیر ظن آورده؟ ظن ملاقات خدا دارند، اینها خشوع دارند به دختر. اینجا ظن به معنای قطع. یک عده گفتند که ظن به معنای منطقیاش و اینها نیست. یک عده هم گفتند: نه خیر، اثر دارد. یعنی طرف همینقدر که یک احتمالاتی میدهد که من ملاقات خدا میخواهم برم، فضایش عوض میشود. مؤید حرف ماست. همینقدر که ظن این را دارد که من ملاقات خدا میکنم، نمازش خوب بشود. خشوع پیدا میکند. اینجا تو این فضا، ظن هم ظن است. ظن هم یک چیزی است برای خودش یا اینکه اصلاً دایره حق و تا از قطع است. یعنی حتی از قطع هم دایرهاش تنگتر است، به اینکه فرض شود حق و طاعت در بعضی آنچه که قطع به آن آمده از تکالیف خاصتاً. پس سه تا قول شد.
یا طبق نظر مشهور: قطع فقط حق الطاعه فقط نسبت به آنچه که قطع داریم. بله، مولای شرعی و اینها که دیگر همه مفروض است دیگر. به آنها که کاری نداریم. نظر اول این است که فقط قطع به تکالیف مولا. یعنی این محدوده حق تو را بنویسیم. محدوده حق الطاعه نظر اول میشود فقط قطع به تکالیف مولا که نظر کیست؟ مشهور. نظریه دوم: اوسع از قطع. که ظن و احتمال را هم در بر میگیرد، نظر کیست؟ شهید صدر، مسلک حق الطاعه. نظریه سوم: از قطع، فقط قطعی که از ادله نقلیه پیدا بشود. فقط قطعی که از ادله نقلیه حاصل بشود. این هم نظر آخریه مال اخباری. این پاراگراف را بخوانیم: "تم حدود مولویت المولى و ما نوا به حق تعالی اول تکون احتمال و این چنین آشکار میشود که بحث در حقیقت خودش پس از حدود مولویت مولا و آنچه که بهش ایمان آوردیم قبلاً از حق الطاعه". پس بنابراین سه تا قولی که پرداختیم: بنا بر اولی، منجّزیت ثابت است در سوالات قطع خاصتاً. یعنی فقط خود قطع، ظن و احتمال را در بر نمیگیرد. رو دومی: ثابت است در کل حالات قطع، ظن و احتمال. رو سومی: ثابت است در بعضی حالات قطع، این هم سه تا حالت.
و الذین ادرکوا بعقولنا انشاءالله ماه دیگر.
در حال بارگذاری نظرات...