‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین.
«و کذا یبدو أن البحث فی حقیقته بحث عن حدود مولویة المولی». بحث در حجیت قطع و اینکه انسان قصد داشته باشد به تکلیف مولا، حجت است که معلومه. صدر رضوانالله علیه فرمودند که امتثال این تکلیف مولا عقلاً واجب میشود. حجت است، یعنی امتثال آن عقلاً واجب است. مثلاً میآید و افتعال، یک چیزی را ممثل کردن، به آن وجود خارجی دادن، فروش و اتصال. ایشان میفرمایند که با توجه به مباحث قبلی دربارۀ حق الطاعه، اینکه حجیت قطع برمیگردد به حق الطاعه، مبنای حجیت چیست؟ این است که بالاخره خدای متعال به ما حق الطاعه دارد و وقتی که انسان تشخیص داد که وظیفهای نسبت به خدا به دوشش است، آن حق الطاعه اقتضا میکند که این وظیفه را انجام بدهد.
ایشان میفرمایند که «و هکذا یبدو»؛ اینچنین ظاهر میشود که بحث در حقیقت، بحث از حدود مولویت مولا است. یعنی در واقع ما میخواهیم ببینیم که حدود مولویت مولا چقدر است؟ آیا فقط جایی که ما یقین داریم به اینکه او چیزی را خواسته، چیزی به گردنمان میآید یا نه، با ظن و شک و اینها هم میآید؟ حد مولویت اَوسع از اینها است.
«و ما نؤمن بهیه له مسبقاً من حق الطاعة، فالأول أن لا تکون المنجزیه ثابتة فی حالات القطع خاصة، و علی الثانی تکون ثابتة فی کل حالات القطع و الظن و الاحتمال و علی الثالث تکون ثابتة فی بعضها».
اینجا سه مبنا را داریم:
مبنای اول این است که این حق الطاعه فقط در وقتی که قطع باشد جاری میشود، نسبت به چیزهایی که مقطوع است.
دومی این است که هم قطع، هم ظن، هم احتمال، یعنی هرچه که به نظر بیاید تکلیف در برابر مولاست، این عقل حکم میکند که حق الطاعه اقتضا دارد، شما باید این را عمل بکنید.
و سومی هم این است که نه، فقط در ظن و احتمال راه ندارد، در هر قطعی هم راه ندارد.
پس سه قول. یکی اینکه هر وقت قطع باشد، حق الطاعه اقتضا میکند که شما قطع برایت حجیت داشته باشد و عمل کنید. قول دوم این است که نه فقط قطع، بلکه ظن و احتمال هم چون بالاخره یک مرتبه از کاشفیت را دارد، آنها هم اقتضا دارد که شما حق الطاعه برایت بار بشود و عمل کنید. قول سوم این است که هر قطعی هم حتی ثابت نیست، بعضی قطعها اقتضا دارد که انسان بخواهد عمل کند.
«والذی ندرکه بعقولنا أن مولانا سبحانه و تعالی له حق الطاعه فی کل ما ینکشف لنا من تکالیف». آنچه که ما با عقلمان درک میکنیم این است که خدای سبحان حق طاعت دارد بر ما در هرآنچه که کشف میشود برای ما از تکالیفش. هر جا ما تکلیفی را کشف کردیم، انسان احتمال تکلیف هم که بدهد، حق الطاعه انتظار دارد که باشد و انجام بدهد. اگر احتمال این را بدهیم که پدر ما، مثلاً مولای عُرفی ما، فلان کار را از ما میخواهد، حق الطاعه نسبت به این پدر اقتضای چی دارد؟ اینکه انسان احتمال میدهد، بر فرض داریم مثال میزنیم، اینکه انسان احتمال میدهد باید انجام بدهد و حرکت بکند. اگر ظن باشد که باز بالاتر، اگر قطع باشد که دیگر اصلاً در آن هیچ شکی نیست.
حالا نسبت به خدای سبحان هم همینطور است. انسان با خودش این را احتمال میدهد که خب مثلاً ممکن است که مولا از من بخواهد که من سیگار نکشم، بر شَلۀ توتون این سیگار کشیدن را مولا از من خوشش نیاید. همین که احتمال میآید، انسان مراقبت دارد که وقتی بالاخره من برایم صاف نبود که خدا خوشش بیاید، شک کردم و شک داشتم، احتیاط کردم. به قول مرحمتالله العظمی بهجت فرموده بودند که: «احدی در تاریخ از احتیاط لطمه ندیده.» احتیاط عقلی، شرعی، معقول، نه احتیاطات پهناشکمی. آنهایی که احتیاط کردند: «ما احتیاطاً قرآن که سر نیزه زدند نمیجنگیم.» و «احتیاطاً نمیدانم شاید توبهای بکنم.» و «احتیاطاً اینجا نمیآییم.» و «احتیاطاً آن کار را نمیکنیم.» اینها احتیاط نیست. در برابر نص، احتیاط نداریم. احتیاط وقتی که نص نباشد، وقتی جای انسان نص ندارد و برایش صاف نیست، منطقه دین اینجا خدا چی خواسته، تکلیف چیست؟ ایشان فرموده بودند که هیچکس تا حالا از احتیاط ضرر ندیده است. انسان احتیاط بکند جایی که روشن است که تمام عمر من همین دو کلمه است: «آن را که روشن است عمل کن، آن را که روشن نیست ول کن.» انسان فقط تابع قطع باشد.
خوب، حالا انسان تابع قطع باشد، از آن طرفش، از این طرفش میشود همین ظن و احتمال. یعنی من همینقدر که احتمال میدهم که شاید مولا راضی نباشد به گفتن این، شاید راضی نباشد به انجام این فعل، شایدی که مبتنی بر عقل، احتمال عقلایی، نه احتمال در برابر نص. احتمال در برابر ظهور یک چیزی ظهور دارد، بعد من بیایم بگویم نه، احتمال آنور را هم میدهیم. احتمالی هم که بالاخره حق است، احتمالی که عقلایی است. انسان نصی ندارد، ظهوری ندارد، دستش خالی است و احتمال میدهد، این احتمال حق الطاعه بر او بار میشود. این نظر مرحوم صدر است.
این فراز بحث. پس ما چه احتمال بدهیم، چه ظن داشته باشیم، چه قطع داشته باشیم، هر کدام از اینها به میزان کاشفیتی که دارد، تکلیف به عهده ما میآورد و حجیت دارد به همان میزان. حالا یک وقتی هستش که حجیت دارد، مولا ترخیص هم با آن داده است، مثل احتمال. یک وقتی هستش که ترخیص هم نداده است، مثل ظن و قطع. تو احتمال، ترخیص هم داده، گفته حالا شک داری، اشکال ندارد، حالا من ازت نخواستم. بله، بله، یک دلیل دیگری آمده نسبت به این ترخیص. اینجا اصل ثانوی در واقع میشود اجازه، وگرنه اصل اولیاش یعنی برائت، اصل ثانوی میشود. اصل اولی احتیاط، همان چیزی که قبلاً بحث کردیم، اول احتیاط است یا برائت؟ اخباریها آمدند گفتند اول احتیاط. اصولیون آمدند گفتند اول برائت. مرحوم پایتحت، نوشت مرحوم سعد، فرمود که اصل اولی احتیاط است، ولی آن چیزی که عمل میشود برائت است. این دو تا را با همدیگر جمع کرد. چطور با هم جمع میشود؟ به خاطر اینکه بالاخره شما احتمال میدهی 50 درصد، احتمال میدهی که مولا از شما خواسته باشد که سیگار نکشی. 50 درصد احتمال میدهی که روز قیامت خدا بابت کشیدن سیگار شما را مؤاخذه بکند. 50 درصد احتمال عدم مطلوبیت دارید در سیگار کشیدن. به همین 50 درصد، حق الطاعه اقتضای چی دارد؟ حق الطاعه هم هر چیزی اقتضای خودش دیگر. 50 درصد احتمال که حضرت چیزی را خواسته انجام بدهی، 50 درصد احتمال میدهی که چیزی ازت نخواسته انجام بدهی. یعنی 50 درصد آنکه ممنوع باشد، 50 درصد احتمال میدهی که مطلوب باشد.
خوب، حالا سیگار کشیدن چه حکمی دارد؟ با اصل اولی که حق الطاعه است، احتمالش هست، نکش. ولی خودش آره، آمده چی گفته؟ گفته آزاد. اشکال ندارد، چون شک داری آزاد. در عمل چی پیاده میشود؟ برائت. در عمل طرف راحت است، منعی ندارد. ولی اصل چی بود؟ حق الطاعه. اصلی بود که احتمال را جدی بگیرید. این حالا بحثهایی بود که چندین بار هم تکرار شد.
پس چی شد؟ «ما لم یحرز هو نفسه»، کی؟ «هو نفسه الشارع»، «فی عدم التحفظ». عدم تحفظ یعنی چی؟ «احراز عدم احتیاط»، عدم تحفظ یعنی ترک احتیاط. من به من ترخیص داده که میتوانم احتیاط را ترک کنم. تا وقتی ترخیص نداده، نباید ترک کنم. پس چی شد؟ یک بار دیگر. در ظن و احتمال و قطع، حجیت جاری است به اعتبار کاشفیتش. تا کی حجیت؟ تا وقتی که ترخیص نداده باشد. «بهذا یعنی أن المنجزیة لیست ثابتة للقطع بما هو قطع، بل بما هو انکشاف».
این مسئله اینکه ما گفتیم که اینجا آمدیم برائت را، برائت عقلی را انکار کردیم. قبلاً هم عرض شد، مرحوم صدر برائت عقلی را نمیپذیرد، برائت شرعی را قبول میکند. قاعدۀ قبح بلا بیان را ایشان گمانم اصل اولی قبول نمیکند. این نشان میدهد که منجزیت برای قطع ثابت نیست به خاطر اینکه از حیثیت قطع بودنش مد نظر باشد، خیر. قطع از حیث انکشاف مد نظر است. این همان مناتگیری است که در بحثهای فقهی گفته میشود. ما به یک چیزی وقتی به مناتش دسترسی پیدا کردیم، به ملاکش دسترسی پیدا کردیم، این را سرایت میدهیم جاهای دیگر. مثل اینکه مثلاً آقای دکتر به یک مریضی میگویند که انار ترش نخور. این انار ترش نخور، آن مریض با خودش میفهمد، میفهمد که این انار، آن چیزی که ملاک بوده برای اینکه دکتر نهی کرده، چی بوده؟ ترشیدگیاش. خب حالا من بروم آلبالو بخورم، آنهم ترش است. انار شیرین بخورم، اشکال ندارد. ملاک را کشف کرد. وقتی ملاک را کشف کرد، خودش میتواند سرایت بدهد. «العلة أعمُّ من التخصص». علت را وقتی کشف کرد، این علت تعمیم میدهد و تخصیص میزند. تعمیم میدهد، دیگر هر چیز ترشی را نمیخورد. لواشک نمیخورد، چه میدانم قرهقورت نمیخورد، صد تا چیز دیگر هم میآید از این انار ترش، سرایت میدهد به صد تا چیز دیگر. از یک طرف، تخصیص میزند، حتی انار هم میخورد، ولی انار غیر ترش. این میشود علیت و علتگیری.
بحث بسیار مهمی هم است، بسیار هم کاربردی، بسیار کاربردی. بعضی از این بحثهای فقهی هستش که گاهی آدم احساس میکند که مثلاً اگر یک طلبهای به جای اینکه مثلاً بیست سال درس خارج برود، یک سال، دو سال درس خارج، چهار پنج تا نکته اینجوری دستش بیاید، همینقدر کفایت میکند که من خیلی از مسائل دین را بتوانم بفهمم. این مسئله از آنهایی است که به شدت کارایی دارد، به شدت ذهن آدم را باز میکند، خیلی دست آدم را پر میکند در معارف احکام، تا حدی. بله، علیت احکام در تفاوتهایی است بین فلسفه احکام. فلسفه احکام، مصالح و مفاسد تامۀ احکام میشود. ما اینجا خیلی با آن مصالح و مفاسد کاری نداریم. یعنی ما الان با آن مصلحتی که پشت ترک مثلاً، مفسده این انار ترش را ما نمیدانیم چیست. دکتر میگوید انار ترش نخور، ما دسترسی نداریم که بفهمیم مفسدهاش چیست. خود دکتر میداند، من هم باید بروم درس بخوانم تا پی ببرم. ولی علیتش را میفهمم. علیت این حکم این است که ترش بودن ملاک است. فلسفهاش را حالا من نمیدانم. بله، بله، فلسفه آن مصالح و مفاسد پشت قضیه را نظر عرض کنم خدمت شما که پس اینجا ملاکش چیست؟ چرا حجیت دارد؟ ملاکش کاشفیت است. چون کاشفیت تامین میدهیم، اینجا میگوییم آقا نه تنها قطع، ظن هم یک مقدار کاشفیت دارد به همان میزان حجت است. نه تنها ظن، احتمال هم یک میزان کاشفیت دارد به همان میزان حجت است. حالا مال قطع کاشفیت صد درصدی، حجیتش هم صد درصدی است. مال ظن 80 درصدی، حجیتش هم 80 درصدی است. مال احتمال 50 درصدی، 50 درصدی. خب این چون 50 درصدی است، روی هوا بودن این به چیست؟ یک لنگه اش بنده به این است که مولا ترخیص میدهد یا نمیدهد. آن طرف قطع، اصلاً دست مولا هم نمیرسد که بخواهد ترخیص بدهد. نکته، نکات مهم، اینها همه را قبلاً گفتیم، داریم یادآوری میکنیم. مولا هم نمیتواند ترخیص دهد. چرا که حالا اینها بحثهایی است که حالا بحث میکنیم.
نکته اصلی چی شد؟ اینکه ملاک کاشفیت است و «إن کل انکشافٍ منجزٌ». هر انکشافی منجز است. تنجیز تکلیف را ثابت میکند روی دوش ما. آن چیزی که تکلیف میآورد، چیست؟ انکشاف. ملاک، انکشاف است، نه قطع. اصل حرف لب ما با آن کار داریم، انکشاف است. قطع هم «القطع هو انکشاف». چون قطع انکشاف صددرصدی است، با قطع کار داریم. وگرنه قطع ما نوکر قطع نیستیم، ما نوکر انکشافیم. ما میخواهیم تکلیف برایمان معلوم بشود. قطع کاری نداریم، کار داریم از این جهت که تکلیف تویش معلوم است. حالا ظن چی؟ ظن هم 80 درصد تویش معلوم است. احتمال 50 درصد معلوم است. همه انکشاف تویش هست. «مهما کان درجته، ما لم یحرز ترخیص الشارع نفسه فی عدم الاهتمام به». تا کی منجز است؟ حالا هر چقدر میخواهد درجهاش باشد، تا وقتی که احراز نشود ترخیص شارع، تا وقتی روشن نشود که شارع ترخیص داده، هر چقدر باشد انکشاف، هر چقدر 50 درصد، 60، 70، 80، 90، 100، هر چقدر باشد میزان انکشاف، تا وقتی که شارع خودش ترخیص نداده در اینکه آقا لازم نیست شما مقید باشی به این انکشاف، تا آن وقتی که ترخیص نداده، این برای من برای من چیست؟ منجز است.
آخوندها، پدرتان را بیامرزد! «نه، کلما کان الانکشاف بدرجةٍ أکبر، کانت الإدانه و قبح المخالفة أشد». بله، هر چقدر این انکشاف برود بالاتر، «إدانه» یعنی توبیخ، مؤاخذه و قبح مخالفت شدیدتر میشود. اگر شما با احتمال مخالفت بکنی، یک میزان عقوبت دارد. اگر با ظن، بیشتر. با قطع، دیگر خیلی دیگر. «فالقطع بالتکلیف یستتبع لا محالة مرتبة أشد من التنجز والإدانة»؛ قطع به تکلیف همیشه چی را در بر دارد؟ یک مرتبه شدیدتر از تنجز و إدانه، «لأنها المرتبة العلیا من الانکشاف». این چون دیگر خیلی واضح بود، تو یک همچین چیزی را باهاش مخالفت کردی، میدانستی 100%، باز هم آمدی وایستادی اینجا؟ از کلیپی که قبل جلسه ملاحظه بفرمایید! به بابام میپرسی که شما قطع داری به اینکه حسین بن علی مظلوم بوده، شهید، سید جوانان اهل بهشت، فلان اینها؟ میگوید بله. میگویند آخه نامرد! آخه پست! آخه فلان! تو قطع داری و طرف یزید را گرفتی؟ طرف ابوسفیان را گرفته، طیف بنیامیه و اینها. با اینکه قطع داری، وایستادی! این آدم دیگر ولش نمیکنی. تو میدانی، تو میدانی حق با کیست. خب حالا اگر ظن داشته باشد، تو 80 درصد احتمال میدهی حق با حسین باشد، بعد باید رفتی طرف یزید را گرفتی. حتی اگر احتمال باشد، تو 50 درصد احتمال میدهی حق با حسین است، چرا ولش کردی؟ 50 درصد احتمال میدهی. مگر اینکه خودمان بگوییم که آقا تا وقتی که احتمال میدهی، من نمیخواهم بیایم اینجا. عقلاً مذمت نمیکند. تردید داری؟ برو بررسی کن. تردید داری؟ همینقدر احتمال بده، بیا.
چی؟ تو یک سری بحثها همینطور است. این بحث شهید صدر خیلی کاربردی است. فکر نکنید که همه جا شارع ترخیص داده نسبت به احتمال، خیر! در مورد دما، اعراض، نفوس، این سه تا چیز اساس فقه دیگر. خون، آبرو، جان، جان و خون که یکی است، خون، آبرو، مال. نفوس و اعراض و اموال. نسبت به این سه تا، احتمال را هم باید مراعات کرد. اینجا ترخیص نداده. شما احتمال میدهی که این مال من نباشد. مدرسه علمیه تهران میرویم، یک جایی هست معمولاً آنجا میرویم، مژدهای داریم و یکی از رفقای طلبه به من میگفت: «ما با این طلبهها مشکل داریم.» گفتم: «چرا؟» گفتش که: «طلبه میآید توی اتاق میخوابد، میخواهم پول نیست کف اتاق. وقتی که بیدار میشود، میبیند که 500 تومان پول افتاده، برنمیدارد. میگوییم بابا اینجا پول نبود، تو خوابیدی، این مال توست. میگوید نه، احتمال دارد که من حواسم نبوده، من که خوابیدم این پول قبلاً بوده.» گفت: «همین تلمباری از این پولهایی که این طلبهها اینجا خوابیدند، مانده. چکارش کنم؟ همینطور جمع شده. مصیبتی دارد!» اصل دین را دارد عمل میکند نسبت به مال. اینجا تکلیفی نیست. استصحاب، استصحاب برائت ندارد اینجا. نسبت به چی؟ یقین سابق که ندارد. درست است، شک بدوی، اینجا دیگر یقین سابق دارد. آمده بودی؟ نگاه تفصیلی که نکرده بوده که همه جا را وجب به وجب دست بزند، بگردد. آنقدری که یادش است، چیزی نبود. یعنی آمده یک نگاهی کرده، خوابیده. وقتی بیدار شده، یقین سابقی نداشته. یک شک سابقهای: ممکن است که قبل اینکه من بیایم، بوده. یقین سابق نیست. بله. یک وقتی است آمده قشنگ همه جا را بررسی کرده. مال قبلش اینجا، نیم ساعت قبل با جاروبرقی خودش همه را جارو کشیده، وجب به وجب آنجا گشته. الان خوابیده 500 تومان هست. اینجا دیگر بحث... ولی آمد، خوابید، بلند شد. قبلش که چشمش افتاده بود، و پول از کسی، پولی ندیده بود. حالا که بلند میشود پول میبیند. اینجا شک بدوی هست یا نیست؟ بله. خب برائتش چیست؟ پول بردارد. اینجا برائتش به آنور است. خب چطور که شما اینجا اینجوری فتوا میدهید به اینکه آنور را عمل کن؟ این از همین قواعد در میآید. نظر مرحوم صدر اثبات میکند. «عقاب بلا بیان». نمیتوانی این را پیش ببری. احتمال دارد. احتمالم کاشفیت دارد. کاشفیتم منجزیت دارد و مولا هم اینجا ترخیص نداده. نبود اموال. اینکه حالا تازه مال است. شما برو توی آبرو. «احتمال میدهم که اینجا وظیفه من باشد، یک فحشی به این بابا بدهم.» احتمال را بگذار کنار. احتمال دیگر برائت هم داریم. تا و برسد به جان. «الحدود تدرأ بالشبهات». حتی حد با شبهه برداشته میشود. شما احتمال، همه قرائن جور است برای اینکه این بابا آدم کشته. یک احتمال شبهه آمد. یک دفعه ممکن است که الان این مثلاً از فلان کسر بشود. دکمه پیدا میشود آنجا توی صحنه. دکمه هم به پیرهن دو نفر بودند. این دو در مظنه اتهام. جفتشان هم یک پیرهنی دارند شبیه هم. دکمه به جفتشان هم میخورد. قرائن هم خیلی به این یکی میخورد، چون این کینه داشته. آن مثلاً همکارش بودند، ولی این یکی کینه داشته. این باهاش دشمنی داشته. این هم تو محل کار کشته شده. عرض بنده روشن است دیگر. خب اینجا چکار بکنیم؟ قرائن نشان میدهد که این بابا قاتل باشد. ولی احتمال شبهه آمد. چکار میکنی؟ حد برداشته میشود. احتمال که آمد، شد 50 درصد. حتی ظن هم اگر باشد اینجا کفایت نمیکند. قطع لازم است. مگر اینکه حالا قرائن و چیست و اینها که عنوان بحثش فرق دارد. در رابطه با جان، میفرماید: «من شنیدم که تا حالا مثلاً فرض مثال آزرا برای حکم اعدام مخدر...» مثلاً دیگر بحثهای کلامی است دیگر. در اینکه در عالم آخرت چه وضعی دارد. قطعاً همینطور است. قطعاً همان قاضی هم میرود بهشت. «إنما أقضی بینکم بالبینات». من بین شما، پیغمبر فرمود: «من با بینات قضاوت میکنم.» در واقع کی چه کار کرد؟ سیستم قضایی ما 30، 40 سال به این نتیجه نرسیده بودند که مثلاً خلخالی بهشت... نه، اشکال ندارد. تشخیص داده حکمی را، فقیر برای موضوعی بدهد، برای آن موضوع دیگر این حکم را در نظر نگرفته، هیچ اشکالی هم ندارد. نه، نه، آن دوره این بوده. خود احکام دورههای مختلف، بحثش فرق میکند. یک وقتی یک چیزی واجب است، این همه مردم رو به بیت المقدس نماز خواندند اول اسلام. خب حالا بگوییم آقا الان بچهها، نوادگان اینها بیایند نمازها را قضا کنند. دیگر قبله مگر بر فرض... بله، بله، بیشتر اینها با امارات و بله، قطعی که نیست برای ما. با امارات داریم پیش میرویم. یعنی یک مصالح و مفاسدی را انسان میسنجد. خصوصاً اینهایی که حالا بیشتر ناظر به قانون و مصالح اجتماعی و اینهاست که این اصلاً کاملاً بحثش فرق، کامل عوض میشود. یک دوره ممکن است که ترجیح با این باشد که اینور را بگیری، آنور را بگیری. یک دوره ترجیح به این باشد که بله. یک دورهای ممکن است اصلاً ترجیح این باشد که شما زنها را بفرستی جبهه، بچهها را هم بفرستی که بعضی کسانی که تو جبهه شهید شدند نابالغ بودند. شکی نداریم. حسین فهمیده بالغ بود مگر؟ خب بچه نابالغ مگر تکلیف دارد جهاد دارد که حالا شما بگویی که اصلاً رفته خوبی؟ الان خونش گردن کیست؟ این چیست؟ بحث دفاع، بحث دیگری است. و اگر تکلیف بشود، بچه 7 ساله هم باید بیاید برود بجنگد و شهید هم هست عندالله. اگر تکلیف نباشد، آن کسی که قاتلش محسوب میشود و دیهاش را بدهد، چه بسا حق جنایت هم به گردنش بیاید و باید حد هم جاری بشود برش که اصلاً برای چی این بچه را بردی جبهه؟ این خیلیهایش تابع مصالح و زمان و مکان و اینهاست. فرق هم نمیکند. آن در آن، آن بوده و متناسب با همان سلامت...
«و أما القضیة الثانیة، و هی أن المنجزیه لا تنفک عن القطع بالتکلیف». این یک بحث بود، بریم سراغ بحث دوم. یک بحث دومی داریم. اگر خاطرتان باشد، صفحه چند... به شما میشود مال ما چند صفحه قبل. ایشان فرمود که ما میخواهیم تو دو تا قضیه بحث را پیش ببریم. «إحداهما أن الحجیة و المنجزیة ثابتة للقطع» «لأنّه» دو صفحه قبل شاید بشود «لأنه من لوازمه». پیدا کردی؟ «إحداهما» و «الأخری» دیدی؟
قضیه اول این است که حجیت و منجزیت برای قطع ثابت است، چون حجیت و منجزیت از لوازم قطع است. این قضیه اول بود که تا اینجا تمامش کردیم. قضیه دوم این است که حجیت محال است که از قطع جدا بشود، چون لازم، منفک از ملزوم نمیشود. پس یکی بود که ثابت. یکی اینکه اصلاً جداناپذیر است. یکی اثباتش را کار داریم، یکی اینکه اصلاً جدا نمیشود را کار داریم. در اثباتش دیدیم که هم برای قطع ثابت است، هم برای ظن و احتمال هم ثابت است. فقط تفاوت ظن و احتمال با قطع چیست؟ در این دو تا ترخیص میآید، در قطع ترخیص نمیآید. در قضیه دوم این را میخواهیم بگوییم که چرا ترخیص برنمیدارد. قطع اصلاً نمیشود منفکش کرد از حجیت. این قضیه دوم. قضیه دوم این است که منجزیت از قطع به تکلیف جدا نمیشود و «حتی لی إمکان المولی نفسه أن یتدخّل بترخیصٍ فی مخالفة القطع و تجریده من المنجزیة». حتی مولا هم در آن برایش ممکن نیست، خود مولا هم برایش ممکن نیست که بخواهد دخالت بکند، بیاید ترخیص بدهد در مخالفت قطع. بگوید با اینکه قطع داری، من مولا میگویم اشکال ندارد، به این قطع عمل نکن.
بله، قسمتهای قبلی باشیم. آن بحث نسبی بودن، نسبیت انکشاف. بله، کلاً تو بحث حضرات فلاسفه آنور آبی هست. اینجا قطع میآید دیگر. بله، دیگر کاملاً قطع میکند آن قضیه را. میگوید اینجا دیگر ما قطع داریم و قطع برای شما... بله، حالا البته ما بیشتر بحثمان ناظر به این است که این در کارکرد عملیشان برایمان مد نظر است. یعنی کارکرد، کارکرد نظری مد نظر نیست. بحث نسبیت فلاسفه بیشتر نظری است. بله، بله، قطعاً همینطور است. مبنای فقه و اصول قطعاً فلسفه و کلام است. ولی عرضم این است که اینجا ما با این رویکرد بحث را نگاه میکنیم که قطع منجر به عمل میشود و فاصله... یعنی قطع منجزیت میآورد برای عمل. این عمل به دوش شماست. با قطع حتی شارع هم نمیتواند بگوید قطع داشته باش ولی عمل نکن. عمل، بعد اینقدر که باید عمل بکنی. این مال خود قطع است. هیچکس نمیتواند فاصله بشود بین این قطع و این منجزیت. نمیتواند مجرد بکند، جداش بکند از منجزیت.
«فأیه الصحیح قضیه ثانیه» این قضیه ثانیه درست است و دلیلش، خوب دلیلش خیلی مهم است. بخوان اینور، یک 5 دقیقه، 10 دقیقه بخوانیم که بحث تمام بشود. دلیلش این است که ترخیص «إما حکم واقعی أو حکم...» خیلی زیبا گفته آقا جان! این حکم، این ترخیص. شارع میخواهد ترخیص بدهد دیگر. من قطع دارم که خوردن از این جایز نیست. درست است؟ آب داخل این پارچ را خوردنش جایز نیست. من قطع دارم که با این وضعی که الان هست، من قطع دارم که با این وضعی که سعودیها دارند، بعضیها میآمدند همین مثلاً چهار پنج سال پیش میگفتند آقا ما برایمان روشن شده که عمره نباید رفت. چون این پولها را دارد عربستان میگیرد و میرود آن بحرین را میکشد، عراق. برای من روشن شد. قطع! اگر واقعاً قطع داری، یقین داری، نباید بروی. عمره بر شما حرام میشود. نگفت برای همه حرام است. مرجع تقلید حکم نکرده، فتوا نداده. شما خودت به شخصه قطع داری، برای شما حرام است. از آن طرف مرجع تقلید فتوا نداده که زیارت اربعین واجب است، ولی من قطع دارم که اگر نروم خیانت کردم. من قطع دارم که رفتنم نصرت خداست، نصرت اهل بیت است، نصرت دین است. قطع دارم که بر من تکلیف است. حالا مثلاً یک کسی هم یک کار رسانهای دارد، بر فرض. من قطع دارم که بر من وظیفه است، من اگر نروم این کار زمین میخورد و مثلاً کار از آب درنمیآید. باید بریم مثلاً فلان کار را انجام بدهیم. اینها همهاش میآید چکار میکند؟ بر من تکلیف میکند، بر من منجز میشود. من اگر نروم عقوبت دارد. من قطع دارم که این منبری که دعوت کردند، بروم. خیلی هم کاربرد دارد این بحث. من به نظرم میآید که حضرت امام، اگر امام شد، به خاطر این بود که هرجا به هرچی قصد داشت عمل کرد. و این عمل به وظیفهای که گفته میشود همین است. انسان واقعاً قطع دارد نسبت به کاری، تشخیص میدهد که این به عهده من است، این به دوش من است. خدا این را از من خواسته. امام به این نتیجه رسید که خدا از من انقلاب خواست، قیام، نه از من خواست که من حرف بزنم، موضع بگیرم.
یادم نمیرود این کلیپی که این تیکه از فیلمی که از ایشان منتشر شده بود. مرز کویت. آستینها را بالا زده بود. وضع کویت خیلی وضع اسف باری بود دیگر. امام از عراق که رانده شده بود، آمد سمت مرز کویت. تعدادی رفتند درخواست کردند که ویزا بگیرند و امام وارد کویت بشوند و اینها. یکی دو روزی امام در مرز بودند. آنها راه ندادند. لب مرز هم هیچ چیزی برای مثلاً استراحت و اینها نبود. روی خاک و اینهاشان نشسته، وضو گرفت و نماز خواند و اینها. بعد آنجا فیلم گرفته بودند، چند نفری دور امام بودند. امام با همان آستینهای بالا زده: «من به تکلیف خودم عمل میکنم، آقایان هم به تکلیف خودشان عمل کنند.» خیلی حرف عمیقی است آنجا. وایستاده لب مرز، با آن وضعیت. «تکلیف من، قطع دارم که باید حرفم را بزنم.» چون فرموده بود که شهید مطهری... بله، بله، شهید مطهری گفته بود که من وقتی پاریس رفتم، پاریس به امام سر زد و برگشت. «من رفتم نوفل لوشاتو، دیدم که این مرد یقین دارد به راه و هدفش.» به ایشان فرموده بود که: «اگر تمام دنیا من را رها بکنند، ولو شده من...» آن را وقتی خیلی سال پیش خواندم از حضرت امام، شاید شهید مطهری هم نقل شده، تو صحیفه ندیدم، حالا بازجویی بررسی دارد، فرموده بود که: «اگر شده من را روی قایقی سوار بکنند، توی این دریای مدیترانه اینها رها بکنند، باز دست از آرمان جمهوری اسلامی برنمیدارم.» «شده روی همان قایق تبلیغ اسلام و تبلیغ بین...» با وجود عبارات زیاد از حضرت. خیلی حرف است. آدم پای قطعش وایستاد. منجز تکلیف شماست. اگر شما قطع داری عمل نکنی، حتماً عقاب میشوی. و اگر عمل بکنی، حتماً خدای متعال بهت نصرت میرساند، برکت. حتی اگر قطع به اشتباه باشد.
یکی از نکات بسیار مهم، نکته بسیار مهم. اگر قطع به اشتباه داری، به خاطر خدا عمل به آن قطع بکنی، یکی از آثارش که نصرت خداست، چیست؟ این است که هدایتت میکند به حق. از یکی از اساتید این را چند بار من شنیدم. حرفهای خوبی است. حالا تو بحثهای اصولی هم گاهی گفته نمیشود و گاهی شبهاتی که پیش میآید سر همینهاست. یکی از اساتید فرمود که معاویه تعلیماتی داشت دیگر، مردم را با فرهنگ خودش تربیت کرده بود و همه را با بغض اهل بیت تربیت کرده بود. یک وقت یک جوانی تو مسجد اموی، پای منبر معاویه، عصبانی شد، گفتش که اینهایی که تو از علی میگویی، علی مهدورالدم است. من قطع پیدا کردم که باید بروم علی را بکشم به خاطر خدا. راه افتاد کوفه، از شام آمد. آمار گرفت که امیرالمؤمنین کجاست و اینها. آمد مسجد. حالا ظاهراً امیرالمؤمنین منبر بوده. پای منبر نشست و امیرالمؤمنین را دید، دلش نرم شد، ایمان آورد و ظاهراً از اصحاب خوب حضرت هم شد. غرض اینکه کسی قطع پیدا کرده به یک کاری، به خاطر خدا دارد عمل میکند، ولو قطعش به باطل است. دارد به اینکه کشتن علی واجب است.
خودش هم قطع نداشت. ابن ملجم قطع نداشت. این یک دروغ بزرگ تاریخی است. میگویند آقا خوارج هم اینجوری بودند. خوارج هم دوگم بودند. خوارج جزم داشتند. خوارج گفتند ما یقین داریم که بر حق عمل میکنیم، نه! کجا یقین داشت؟ اگر یقین داشت که این همه قطام اولتیماتوم نمیداد بهش، دست و پایش نمیلرزید، گریه نمیکرد. بعد تازه وقتی که ضربه را به فرق امیرالمؤمنین زد، حضرت بهش فرمودند که: «من امام رحمت نبودم؟» گفت: «أنت تنقذ من فی النار.» تو میخواهی کسی که جهنمی است را از آتش نجات بدهی؟ این حرف یعنی چی؟ برعکس. ظاهراً قصد دارم که اشتباه کردم. قصد دارم جهنم میروم. این فرق میکند با این داستانی که بنده عرض کردم. کسی قطع داشته باشد به یک کاری، ولو قطعش باطل باشد، خدا نصرت میکند. نتیجهاش هم این است که به حقش رهنمون میشود. این نکته بسیار مهم است.
در هر صورت الان کسی قطع دارد چه حق، چه باطل. کاری نداریم. این بابا قصد دارد که باید برود اربعین. آن بابا قطع دارد که نباید برود عمره. الان شارع میتواند بین این آدم، بین قطعش و منجزیت این آدم فاصله بیندازد؟ نه. چرا؟ چون اگر بخواهد فاصله بیندازد، از دو راه باید فاصله بیندازد: یا با حکم واقعی، یا با حکم ظاهری. درست است؟ با حکم واقعی اگر بخواهد فاصله بیندازد: «والأول مستحیل.» با حکم واقعی که محال است فاصله بیندازند. چرا؟ «لأن التکلیف الواقعی مقطوع به فضا ثبت ایضاً إباحة واقعیة، لزم اجتماع ضدین.» چون که باید این آقا هم قطع داشته باشد به اینکه حرام است، هم قصد داشته باشد به اینکه مباح است. درست است؟ من به این آدم بگویم، من شارع به این آدم بگویم که در عین حالی که قطع داری که خوردن این آب حرام است، در عین حال قصد داشته باش به اینکه میتوانی بخوری. حکم واقعی من بهش بگویم، با حکم واقعی بهش بگویم: «خوردن این آب، من خدا دارم بهت میگویم خوردن این آب حلال است، دست از قطعت بردار.» نه اینکه قطع تبدیل به شک بشود. اینها خیلی اینجا اشتباه پیش میآید. یک وقت من، خدا به شما میگویم خوردن این را حلال است که بهت بفهمانم که یقینی که داری، یقین باطل است. فرق میکند که دست از یقین برداری. ولی یک وقت است من شارع میگویم: «در عین حالی که یقین داری، به یقینت عمل نکن.» این یک بحث دیگر است. یک وقت میگویم، میخواهم بگویم اینی که دستم بهش یقین داری، یقین نیست. اشتباه، خیال، اصلاً یقین نیست. بیا از این خر شیطان بیا پایین. دو تا بحث.
الان بحث ما کدامش است؟ که شارع نمیتواند بگوید دست بردار. بگوید آقا در عین حالی که یقین است، بیایم من هم یک یقین دیگر بهت میدهم. قبول دارم. من هم قبول دارم که یقین است. من هم یک یقین دیگر بهت میدهم. میگویم یقین داشته باش که این آب خوردنش حلال است. این که اجتماع نقیضین میشود. چرا اجتماع نقیضین میشود؟ آها، هم دارم میگویم حلال است، هم میگویم حرام است. هم میگویم یقین داشته باش به خوردنش حلال است، یقین داشته باش به خوردنش حرام است. پس با حکم واقعی نمیشود. حکم ظاهری هم که دیگر اصلاً وضعش مشخص است دیگر. حکم ظاهری میخواهد بیاید زیر آب قطع را بزند؟ این خودش حکم ظاهری است. خود حکم ظاهری مظنون است. من قصد دارم بعد به خاطر یک ظن دست از قطعم بردارم؟ آن که یک قطع بود نتوانست بیاید بگوید من دست از قطعت بردار. بعد حالا یک ظن بیاید به من بگوید دست از قطعت بردار؟ «لما تقدم من التنافی و التضاد بین الأحکام التکلیفية الواقعیه». قبلاً هم که مشخص شد احکام تکلیفی تضاد دارند. این پنج تا: اباحه، حرمت، وجوب، استحباب، کراهت، این پشتو با همدیگر زدند. قطع به اباحه و قطع به حرمت، اینها با همدیگر چیند زدند. میشود اجتماع نقیضین.
دومیش چی بود؟ «حکم ظاهری مستحیلاً أیضاً». آن چرا محال است؟ «لأن الحکم الظاهری کما تقدم مآخذ فی موضوعه الشک مع القطع». حکم ظاهری مال کجا بود؟ مال وقتی که من شک داشته باشم نسبت به حکم واقعی. شک داشته باشم. من الان مگر شک دارم که بخواهم به حکم ظاهری عمل کنم؟ قطع دارم. موضوعش منتفی است. اصلاً موضوعش نیست که بخواهد حکم ظاهری بیاید. ظن بیاید به من بگوید دست از قطع بردار؟ شک بیاید به من بگوید؟ یا یک چیزی که برای شک وضع شده بیاید به من بگوید که اصلاً موضوعش این است که وقتی شک داری، من شک ندارم که به تو عمل کنم. بازیت کردی؟ برو دنبال کارت. پس نه با حکم واقعی شارع میتواند بیاید به من بگوید دست از قطعت بردار، عمل نکن. نه با حکم ظاهری.
روشن شد؟ خیلی مباحث مهمی است. بقیهاش به نظرم باشد که فردا بحث بکنیم که حالا سرعت بحثمان هم انشاءالله از فردا بیشتر میکنیم که اصل مباحث گفته شد دیگر. حالا انشاءالله با سرعت بیشتری پیش خواهیم رفت. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...