‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«و بِهَذَا یَظْهَرُ أَنَّ الْقَطْعَ لَا یَتَمَیَّزُ عَنِ الظَّنِّ وَ الْاِحْتِمَالِ فِی أَصْلِ الْمُنَجِّزِیَّةِ». خب، این را به کرات عرض کردیم: در اصل منجزیّت، قطع، ظن و احتمال یکی است. فرقی با همدیگر ندارند. فرق کجاست؟ «إنَّمَا یَتَمَیَّزُ عَنْهُمَا فِی عَدَمِ إمْکَانِ تَجْرِیدِهِ عَنْ تِلْکَ الْمُنَجِّزِیَّةِ». آنها، منجزیت را به آن میدهند و از آن میگیرند در ظن و احتمال، به آن میدهند و از آن میگیرند؛ ولی قطع را نمیشود به آن داد و نمیشود از آن گرفت. ذاتی است. «لِأَنَّ التَّرْخِيصَ فِی مَوْرِدِهِ مُسْتَحِیلٌ کَمَا عُرِفَ». ترخیص در مورد قطع به تکلیف محال است. نمیشود مرخص کرد؛ کسی که قطع دارد را بگوییم: در عین اینکه قطع داری، شما مرخصی. به این عمل نکن، قطع داری که آب است، ولی قطع داری که آب نجس است! ولی بخور، مرخصی، راحت باش. نمیشود.
«وَلَیْسَ کَذَلِکَ فِی حَالَاتِ الظَّنِّ وَ الْاِحْتِمَالِ». این در حالات ظن و احتمال اینطور نیست. «فَإِنَّ التَّرْخِيصَ الظَّاهِرِی فِیهَا مُمْکِنٌ». ترخیص ظاهری در آنها ممکن است. «لِأَنَّهُ لَا یَتَطَلَّبُ أَکْثَرَ مِنْ فَرْضِ الشَّکِّ وَ الشَّکُّ مَوْجُودٌ». این «فیها» به آن حالات برمیگردد. در آن حالات، ترخیص ظاهری ممکن است. در آن حالات، میشود شارع بگوید که: «آقا! من مرخصت کردم، راحت باش». چونکه آن نمیطلبد چیزی را بیشتر از فرض شک. شک هم موجود است. چه نمیطلبد؟ ترخیص ظاهری. موضوع ترخیص ظاهری چه بود؟ حکم ظاهری. موضوعش چه بود؟ شک بود. اینجا هم شک داریم یا نداریم؟ هم در ظن داریم، هم در احتمال داریم. شک منالاعم. یعنی اگر ۷۰ درصد هم داشته باشیم، به معنای اصولی شک داریم. اینجا میشود حکم ظاهری آورد.
«وَمِنْ هُنا یُقَالُ» برای همین درست است که گفته شود: «إنَّ مُنَجِّزِیَّةَ الْقَطْعِ غَیْرُ مُعَلَّقَةٍ بَلْ ثَابِتَةٌ عَلَی الْإِطْلَاقِ». آقا جان! قطع، منجزیتش معلّق بر چیزی نیست. ثابت است. علیالاطلاق هم ثابت است؛ در هر حالتی، در هر شرایطی. «وإنَّ مُنَجِّزِیَّةَ غَیْرِهِ مِنَ الظَّنِّ وَ الاِحْتِمَالِ مُعَلَّقَةٌ». ولی احتمال، منجزیتش معلّق است. گیر و اما و اگر دارد. اِنشاءالله و ماشاءالله دارد. «لِأَنَّهَا مَشْرُوطَةٌ بِعَدَمِ اِحْرَازِ تَرْخِیصٍ ظَاهِرِی فِی تَرْکِ التَّحَفُّظِ». بهخاطر اینکه منجزیت در کجا؟ در ظن و احتمال، مشروط به این است که شما ترخیص ظاهری را احراز نکنی. اگر ما احراز نکردیم که شارع به ما ترخیص داده، آن وقت منجز است. اول باید بررسی بکنیم: تو این شکی که من دارم، شارع ترخیص ظاهری به من داده یا نداده؟ ترخیص ظاهری، ولو با روایت چی باشد؟ روایت برائت باشد. ترخیص ظاهری است دیگر. «کُلُّ شَیءٍ لَکَ حَلَالٌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَیْنِهِ». این هم ترخیص ظاهری است. آقا جان! من شک دارم، الان پیراهنم... این خون، صبح من مربای آلبالو خوردم، بعد بینیام هم خون آمده. همان صبح. الان آمدم، یک قطره سرخی میبینم سر آستینم. نمیدانم این آن آلبالوست که ظهر خوردم، صبح خوردم؛ یا این قطره خون از دماغمه که ریخته.
بنا بر چی بگذارم؟ الان این ظن و شک من منجزیت دارد یا ندارد؟ منجزیتش معلّق بر این است که ترخیص ظاهری نیامده باشد. ترخیص ظاهری اینجا آمده یا نیامده؟ ترخیص ظاهری آمده. شارع به شما گفته: «تا یقین نداری، نجس است، پاک نیست». میشود ترخیص ظاهری. چون به من گفته تا یقین نداری، پس معلوم میشود منجزیت این محقق نشده. پس این منجزیت ندارد. من هم با آن میایستم نماز میخوانم. شک است و منجزیت ندارد. چرا؟ چون ترخیص ظاهری آمده. ترخیص ظاهری در ترک تحفظ. نمیخواهد خودت را اسیرش کنی، پابندش کنی.
این از بحث حجیت. برویم سراغ معذریت.
«کُنَّا نَتَحَدَّثُ حَتَّی الْآنَ» —حتیالآن یعنی چی؟ تا الآن— «عَنِ الْجَانِبِ التَّنْجِیزِی وَ التَّسْجِیلِی مِنْ حُجِّیَّةِ الْقَطْعِ الَّتِی نُسَمِّیهَا الْمُنَجِّزِیَّةَ». تا حالا از چی بحث میکردیم؟ از جانب تنجیزی و تسجیلی از حجیت قطع که به آن میگویند منجزیت. «وَ الْآنَ نُشِیرُ إِلَی الْجَانِبِ الْآخَرِ مِنَ الْحُجِّیَّةِ وَ هُوَ الْمُعَذِّرِیَّةُ». تا حالا از منجزیت قطع میگفتیم، حالا میخواهیم از معذریت قطع بگوییم. تا حالا میگفتیم: آقا، قطع مسجّل میکند تکلیف را. منجز میکند تکلیف را. تکلیف را به دوش شما ثابت میکند. مسجّل مقام مسجّل یعنی چی؟ مسجّل شده. برای روشن شدن. سجیل چیه؟ شناسنامه. آن چیزی که احراز هویت میکند. مسجّل یعنی هویتش احراز شده. این هم که شما فرمودید دیروز من رفتم، فکر کردم فرق بینهما، برزخ لایبغیان. خیلی ترجمه قشنگی میشود این کلمه.
الان میخواهیم از معذریت قطع صحبت کنیم. «أَی کَوْنُ الْقَطْعِ بِعَدَمِ التَّکْلِیفِ مَعْذُورًا». حالا آن ور منجزیت، اثباتی بود. معذریت، سلبی است. قطع اگر باشد، تکلیف هست. قطع اگر نباشد… یعنی قطع دارم به عدم تکلیف، برعکس آن ور. قطع دارم به تکلیف، تکلیف هست. این ور قطع دارم به عدم تکلیف، تکلیف نیست. این میشود معذریت. وقتی قطع دارم که این وظیفه بر دوشم نیست. قطع دارم که کار من نیست. قطع دارم که از من نمیخواهند. اینجا معذرم. «مُعَذِّرًا لِلْمُکَلَّفِ فِی قَطْعِهِ لِمَا صَحَّتْ مُعَاقَبَتُهُ عَلَی الْمُخَالَفَةِ» به نحویکه اگر در قطعش هم اشتباه کرده باشد، معاقبتش بر مخالفت صحیح نیست دیگر. اشتباه کرده، مخالفت کرده. چون اصلاً درباره معصیت نکرده که بخواهد عقوبت بشود. مخالفتش معصیت نبوده. عصیان نبوده. عصیان وقتی که آدم میداند و عمل نمیکند. این علم هم همان قطع است. علمی که گفته میشود: «حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ نَجِسٌ»، یعنی: «حتّی تَقْطَعَ بِأَنَّهُ نَجِسٌ». روایات ما، واژه قطع نیامده، واژه علم آمده. حتی در قرآن هم خیلی وقتها منظور از علم، قطع است. انکشاف واقع، انکشاف کامل. امری منکشف، روشن بشود.
«وَهَذِهِ الْمُعَذِّرِیَّةُ تَسْتَنِدُ إِلَی تَحْقِیقِ حُدُودِ مُوَلَّوِیَّةِ الْمَوْلَی وَ حَقِّ الطَّاعَةِ». این معذریت استناد دارد به تحقیق حدود مولویّت مولی و حق الطاعة. همانهایی که قبلاً بحث میکردیم. دوباره حدود حق مولی چیست؟ اولویت مولی چیست؟ حدود حق الطاعة. «وَذَلِکَ لِأَنَّ حَقَّ الطَّاعَةِ هَلْ مَوْضُوعُهُ التَّکَالِیفُ الَّتِی تَفْرِضُ طَاعَتَهَا تَکَالِیفُ الْمَوْلَی بِوُجُودِهَا فِی الشَّرِیعَةِ بِقَطْعِ النَّظَرِ عَنْ قَطْعِ الْمُکَلَّفِ بِهَا وَ شَکِّهِ فِیهَا أَوْ قَطْعِهِ بِعَدَمِهَا»؟ بحث سر این است که موضوع حق الطاعة چیست؟ حق الطاعة بر چه چیزی بار میشود؟ روی چه چیزی میآید؟ موضوع حق و طاعت چیست؟ آن موضوعی که طاعتش را، طاعتش فرض شده. من باید این را عمل کنم. این را من موضوع حق الطاعة بگیرم. آنی که باید طاعتش انجام بشود. حق الطاعة روی این است. یعنی این باید طاعت روی آن صورت بگیرد. این موضوع است. آن تکالیف مولاست. تکالیف مولا به وجود واقعی آن تکالیف در شریعت است، به قطع نظر از قطع مکلف به آن، و شک در آن، یا قطع به عدم آن. یعنی شما، خود آن تکالیفی که برای شما نوشته شده، روی آن حق و تام آمده. موضوع حق الطاعة چیست؟ آنهایی که شارع از شما میخواهد، مولی از شما میخواهد. کاری هم نداریم که شما قطع داری به آن، یا شک داری به آن، یا قطع داری به اینکه اصلاً تکلیف نداری. پس چه قطع داشته باشی به خودش، چه شک داشتی به آن، چه قطع داشته باشی به عدم آن. این یک احتمال برای موضوع حق الطاعة است که: «تَسْتَطِیعُ حَقَّ الطَّاعَةِ فِی جَمِیعِ هَذِهِ الْحَالَاتِ». یعنی آن تکالیف واقعی در پی حق الطاعة میآید در همه این حالات. این یک احتمال.
پس یک احتمال چیست؟ خود تکالیف. خود تکالیفی که بر شما نوشته شده، ثبوتاً. تکالیفی که ثبوتاً بر شما نوشته شده. پس یک احتمال این بود. یا چی باشد؟ «أَوْ أَنَّ مَوْضُوعَهُ التَّکَالِیفُ الْمَوْلَی الْمُنْکَشِفَةُ لِلْمُکَلَّفِ». نه، تکالیف ثبوتی نیست، تکالیف اثباتی است. آنی که آن بالا نوشتهاند نیست، اینی که این پایین کشف کردی، روشن شده. دو تا احتمال دادیم حق و طاعت روی چی میآید. یکی: آقا هر چی تکلیف آن بالا نوشتهاند، میخواهی به آن قطع داشته باشی، میخواهی شک داشته باشی، میخواهی قطع داشته باشی. این یک احتمال. احتمال دوم: حق الطاعة، آنهایی است که تکالیفی که کشف کردی، برایت روشن شده. پس یکی ثبوتی است، یکی اثباتی. ولو به درجه احتمالی. «مِنَ الْاِنْکِشَافِ». کشف کردی، حتی اگر با احتمال باشد.
دوباره بحث انکشاف در احتمال. انکشاف در احتمال از اختراعات شهید صدر بود دیگر. بقیه قائل به این نبودند. ایشان گفتند که بحثهای منطقیشان را ملاحظه میفرمایید، حساب احتمالات. ظنی که شارع معتبر کرده باشد. امارات میشود. در بحثهای حساب احتمالات ملاحظه کردید. من عرض میکردم آنجا این بحثها مهم است. خاطرتان هست؟ گفتم مبانی شهید صدر اینجا درمیآید، بعداً با آن کار دارد. نمیآمد صفر و یک برخورد بکند. واژهای که آنجا زیاد به کار میبرد، خیلیها در بحثهای حساب احتمالات و بحثهای یقین و اینها، صفر و یک برخورد میکنند. میگویند که: نیست. یکدفعه میآید یا هست یا نیست! ایشان اینجوری کار نمیکند. ایشان تشکیکی کار میکند. میگوید: صفر و صد است، نه صفر و یک. این را یادم هست که گفتم آنجا. صفر تا صد. یعنی یا نیست یا میآید یکخورده هست که خب مرجوح است. یا میآید پنجاهپنجاه میشود شک. یکخورده الان انکشاف هست ولی آن ورش هم انکشاف هست. میآید ظن میشود. میآید. حتی دیگر گفتیم از یک جایی به بعد هم دیگر ایشان کلاً ملحق به یقین میگیرد. ۹۰ درصد هم باشد، ایشان میگوید همان قطع. یعنی اطمینان را بعد دیدیم که در کلام فقها هم همینطور است. بهجت قائل به این بودند که اطمینان ملحق به قطع میشود. قطع صددرصدی، اطمینان ۹۰ درصد مثلاً. این هم ملحق به همان. این روی همان بحث حساب احتمالات است که پیش میآید.
تکالیف چیست؟ یا آنهایی که پیش خداست؛ میخواهی شما قطع داشته باشی، میخواهی شک داشته باشی. یا آنهایی که کشف کردی، میخواهد شک با احتمال باشد. «فَعَلَی الْأَوَّلِ»، روی مبنای اول، یعنی بنا بر اینکه موضوع حق تکالیف واقعی باشد، ثبوتی، «لَا یَکُونُ الْقَطْعُ مُعَذِّرًا إذَا خَالَفَ الْوَاقِعَ». روی مبنای اول، شما اگر قطع داشتی، قطع داشتی به اینکه تکلیفی بابت مثلاً پاک کردن این آب نداری –بر فرض– قطع داشتی که مثلاً ازاله نجاست از مسجد، ازاله نجاست از قرآن. حالا جالب است، حرم حضرت امام رضا علیه السلام که سال ۷۳ بود یا ۷۴، روز عاشورا بمبگذاری کرده دیدید! در موزه قرآن و مفاتیحی که خونین شده، دیدید دیگر لابد؟ عکسهای قرآن و مفاتیح مال روز عاشورا، سنگهای حرم و اینها هم هست. قرآنهایی که خون گرفته، مفاتیح که خون گرفته، گذاشتهاند در موزه. بله، بشوری. یک ثانیه نباید این خون روی آن بماند. یا مثلاً مهر تربت بر فرض بوده. بله. بله. بله. از قرآن گسسته شده دیگر. آنقدر خون رفته، منفجر شده و پخش شده. دست و پا در بهشت رضا یک قبری هست، نه، آنها را که نصب کردهاند. میخواهم بگویم اینجوری بوده.
در بهشت رضا یک قبری هست، ۲۵ نفرند که فقط دست و پایشان است. یعنی اصلاً احراز هویت نشد. یک قبر، ۲۵ تا دست و پا! فقط اینجوری. خدا لعنت کند منافقین را، اِنشاءالله به حق پنجتن. حالا آن قرآنی که خونی است، یا من یقین داشتم به اینکه این را نباید شست. این سند جنایت منافق. قطع داشتم به اینکه این را لازم نیست بشورم. شستنش مهمتر است. خدا میخواهد که من نشویم این بماند. امام رضا به این راضی است. خوب، قطع دارد طرف. من قسم حضرت عباس میخورم، این قرآن و مفاتیح. روی مبنای اول، قطع این آقا معذر است یا نیست؟ همراه اول چی بود؟ ثبوتی. روی مبنای ثبوتی، قطع این آقا معذر است یا نیست؟ شستن خون روی قرآن را خدا از او میخواهد. وابسته به اینکه بداند یا نداند؟ یا اصلاً به اینها کاری ندارد؟ ازت میخواستم. موضوع حق الطاعة. قطع به خلافش. به درک که داشتی. من این کار را ازت میخواستم.
روی مبنای اول، معذریتی در قطع نیست. چون ثبوتی بوده. میرود روز قیامت. مقایسه، آنیکه ازش میخواستند ثبوتی، و آنیکه انجام داده. من میگویم مشکل تو بوده. این لیستی است که خدا ازت میخواسته. یکیاش همین بوده. انجام ندادی! این چه ثبوتی؟ پس معذریت قطع روی مبنای ثبوتی نیست. معذریتی ندارد. «وَکَانَتِ التَّکْلِیفُ ثَابِتًا عَلَی خِلَافِ مَا قَطَعَ». تکلیف ثابت بر خلاف آن چیزی که طرف قطع پیدا کرده. به درک که قطع! به ما چه؟ ما این کار را ازت میخواستیم. «وَعَلَی الثَّانِی»، خب، معذریت روی کدام مبنا درست است؟ دوم. اثباتی. اگر کشف کردی. تکالیفی که کشف کردی. تکالیفی که برایت روشن شد. حالا اگر قطع به خلافش داشتی خب روشن نشد. برای همین هم چیزی به دوشت نیامد. «یَکُونُ الْقَطْعُ مُعَذِّرًا». اینجا حق الطاعة للمولی. مولی اینجا حق الطاعة ندارد. «فِی حَالَةِ عَدَمِ انْکِشَافِ التَّکْلِیفِ وَلَوْ انْکِشَافَ احْتِمَالِیٍّ». این طرف حتی انکشاف احتمالی هم ندارد. هیچی انکشاف ندارد. حتی اگر 50 درصد هم احتمال میداد، باز یک چیزی. باز معذریت برداشته میشد ازش. معذر نبود. باید میرفتی. شارع ترخیص دادی یا نه؟ دنبال حکم ظاهری باید میرفت. اگر شک میکردید: خون روی قرآن در حرم را باید بشوییم یا نشوییم؟ دیگر نشستیم. شک داشتیم. معذر؟ نه. شک داشتی، به دنبال حکم ظاهری میرفتی. ترخیصی آمده یا نیامده. ولی اگر من یقین داشتم، یعنی یک سر سوزن احتمال نمیدادم. یعنی یک سر سوزن برای منکشاف نداشت. اینجا تکلیف بر من ثابت است. روی مبنای دوم، تکلیف بر او ثابت نیست. چرا؟ چون تکلیف، اثباتی است. ثبوتی نیست. باز هم یک انکشافی دارد دیگر. 30 درصد. حالا مرجوح است البته. ولی باز نوبت حکم ظاهری و اینها میشد.
«وَ الْأَوَّلُ مِنْ هَذَیْنِ الْاِحْتِمَالَیْنِ غَیْرُ صَحِیحٍ». حالا کدام یک از این دو تا احتمال درست است؟ اولی که درست نیست. چرا؟ «لِأَنَّ حُکْمَ الطَّاعَةِ مِنْ الْمُسْتَحِیلِ أَنْ یُحْکَمَ بِهِ الْعَقْلُ بِالنِّسْبَةِ إِلَی الْتَّکْلِیفِ الَّذِی یَقْطَعُ الْمُکَلَّفُ بِعَدَمِهِ». چون که محال است که عقل حکم به حق الطاعة بکند، به نسبت به تکلیفی که مکلف قطع دارد به عدم آن. حکم عدم آن حق الطاعة میگوید. آقا با اینکه کامل برایت روشن است تکلیف نداری، ولی انجام بده. ولی داری. ولی باید انجام میدادی. «إِذْ لَا یُمْکِنُ لِلْمُکَلَّفِ أَنْ یَتَحَرَّکَ عَنْ تَکْلِیفٍ یَقْطَعُ الْمُکَلَّفُ بِعَدَمِهِ». این هیچ تحرکی نسبت به آن ندارد. هیچ بحثی نسبت به آن ندارد. بعد در عین اینکه بحث ندارد، بحث هم داشته باشد. «فَکَیْفَ یَحْکُمُ الْعَقْلُ بِالْوُجُوبِ ذَلِکَ»؟ چه جوری عقل حکم میکند که در عین اینکه هیچ بحثی نداری، ولی باید انجام بدهی؟ اتصالش بکنیم. «فَیَتَعَیَّنُ الْاِحْتِمَالُ الثَّانِی». خب، اولی که نفی شد. دو تا تقسیم ثنایی بودند دیگر. این و آن. وقتی یکیاش نفی شد، دومی میماند. پس محال است، دومی درست است. «وَمَعَهُ یَکُونُ الْقَطْعُ بِعَدَمِ التَّکْلِیفِ مُعْذِرًا». اینجا دیگر قطع به عدم تکلیف معذر است. معذر از حق الطاعة است. «لِأَنَّ هَذَا التَّکْلِیفَ الَّذِی یَقْطَعُ بِعَدَمِهِ یَخْرُجُ فِی هَذِهِ الْحَالَةِ عَنْ دَائِرَةِ حَقِّ الطَّاعَةِ». اینجا دیگر از دایره حق الطاعة بیرون است. «أَیْ أَنَّ النِّطَاقَ الْحُکْمِ الْعَقْلِ بِوُجُوبِ الْإِمْتِثَالِ». یعنی دیگر اصلاً اینجا عقل حکم نمیکند به اینکه شما باید امتثال بکنید. چون این را ازت نمیخواهند.
برویم سراغ بحث شیرین تجرّی. خیلی شیرین است. بحثی در حد بحث شیرین ازدواج. چقدر خواندیم امروز؟ خوب خوب خواندیم. سرعتمان دارد میرود بالا.
«التَّجَرِّی: إِذَا قَطَعَ الْمُکَلَّفُ بِوُجُوبٍ أَوْ تَحْرِیمٍ». بحث قطع ساده است دیگر. متن را میخوانیم و توضیح میدهیم و میرویم. اصل بحث قطع و ظن و اینها جا افتاده. الحمدلله. اگر مکلف قطع داشته باشد. حالا آقا، بحث سر این است که من قطع دارم به یک کاری. قطع دارم که خوردن این آب حرام. تکلیف من چی بود؟ خورد. خوردم. بعد دیدم که پاک. یا قطع داشتم شراب است. خوردم. وقتی خوردم، دیدم. اینجا حکم من چیست؟ قطع داشتم، خوردن. قطعاً واقعیت نداشته. از جهت تکلیفی معصیت نکردم. چون قطع داشتم به اینکه این شر است. از جهت واقعی مسئولیتی نکردم. چون من شراب نخوردم. من آب. الان حکم این بابا چیست؟ آها! آنجا تا به درد میخورد. اینجا مسلمان. حیدری میفرمود که همین حدیث را مثال میزد. فرمود که: «بنشینید تجزیه ترکیب بکنید. مثلاً پایتختی بنویسید. «إنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ». هر چه که از اصول بلدید، روی این پیاده کنید». انما مثلاً روی معنای اصولی حرف است. در مورد حروف مثلاً چند تا بحث است. الاعمال چیه؟ الف لام دارد. الف لام در اصول چیه؟ عموم دارد؟ اطلاق دارد؟ به جمعش چیه؟ این به نیاز، این مثلاً بحث تجرّی میشود. فلان میشود. نیت چیه؟ انما الاعمال بالنیات چیه؟ این جمله مفهوم دارد؟ ندارد؟ حصر است؟ فلان است؟ هر چی که از اصول یاد گرفتیم، کار بکنید. واقعاً هیچی کا... بحثهای ادبیاتی گاهی آدم دو صفحه میخواند، میگوید: «خب، این که مطلب نداشت». تا شروع میکند این را پیاده کردن، مطلب میریزد از آن. کار ببرد. تفاوت تئوری و عمل همین است دیگر. اصلاً هم نباید به تئوری اکتفا کرد. هیچ گرهای را باز نمیکند که بنشینیم بخوانیم پشت سر هم برویم. هیچ مشکلی را حل نمیکند. فقط تمرین، تمرین. کار بکت کار. مخصوصاً روایت هم دست آدم پر میشود از جهت محتوایی. هم مطالب پیاده میشود، مینشیند. هم نورانیت و برکتی که دارد، باعث میشود که این بحثها جای خودش را باز میکند. کلیت بحث تجرّی پس معلوم شد. من متجرّی بودم بر مولا، با اینکه میدانستم نباید این کار را بکنم. این کار را انجام دادم. ولی مشخص شد که این کارم اشتباه نبوده. حالا چوب میخورم یا نمیخورم؟
اصل بحث تجرّی البته بحث اصولی نیست. بحث چیست؟ کلامی. چرا؟ چون بحث عقاب و ثواب و عقاب. کارهایی که موجب ثواب و عقاب میشود، فقه اصولی است. خود ثواب و عقاب، کلام اصول به ظواهر کار دارد. فلسفه و کلام به باطن کار دارد. فلسفه و کلام و عرفان خصوصاً، وضعیت عرفانی که قطعاً حرام است. «إذَا قَطَعَ الْمُکَلَّفُ بِوُجُوبٍ أَوْ تَحْرِیمٍ». قطع دارد که کاری واجب یا کاری حرام. «فَخَالَفَهُ». چیکار کرد؟ مخالفت با چی کرد؟ «وَکَانَ التَّکْلِیفُ ثَابِتًا فِی الْوَاقِعِ». تکلیف هم در واقع بر او ثابت. «أَوْ بِالْأَصْلِ التَّکْلِیفِ ثَابِتًا وَاقِعًا سَمِّيَ مُتَجَرِّيًا». کار را کرد، ولی این تکلیف بر دوشش نبوده. مخالفت با قطعش کرد. چون قطعش اشتباه بوده، تکلیفی نداشته. اگر مخالفت با قطع کرد، تکلیف هم داشت، معصیت کرد. شراب را خورد، شراب هم بود. حرام هم بود برایش. خوردن خود شراب نبود. یعنی حرام نبود. اصلاً در واقع بر او. او خودش فکر میکرده که برایش حرام است. شراب میخورد یا خط شراب میخورد. چرا؟ حساب اعمال به نیات. چوب میخورد. و روی حساب «شَکَو»، چی؟ معصیت کرده. چون قصدش این بوده که معصیت چیه؟ شراب خوردن است دیگر. شارع چیو نهی کرده؟ آنیکه من خوردم، شراب نبود. قطع من. شما چیکار داری؟ من خوردم یا نخوردم؟ شراب. شما قسم حضرت عباس بخور، من شراب خوردم. کتک ندارد.
حالا عرض میکنیم: مرحوم میرزا نائینی، به نظرم ایشان از این معصیت نکرده. ولی کاشف از سوء سریرت است. باطنش خراب. خراب. ولی ظاهرش خوب است. ظاهرش خوب است. یعنی مشکل ندارد. معصیت ظاهری نکرد. معصیت باطنی کرد. در واقع، معصیت جوارحی صورت نگرفته. معصیت جوانحی صورت گرفته. فقط بغل. بحث دیگر تهش را گفتیم دیگر. وارد بحث نشدهام. آخر حرف را گفتم. «مِثْلُ هَذَا الْمُکَلَّفِ الْمُتَجَرِّي بِحُكْمِ الْعَقْلِ وَ يَسْتَحِقُّ الْعِقَابَ كَالْعَاصِی». اولاً بحث در این است که این آدم عقوبت میشود مثل ...؟ آیا عقوبت میشود مثل این مکلف متجرّی به حکم عقل؟ یعنی کسی که تجرّی کرده، به حکم عقل عقوبت دارد؟ مستحق عقاب است مثل کسی که معصیت کرده؟ تجرّی مثل عصیان است یا نه؟ «وَمَرَّتٌ أُخْرَی يَجِبُ نَرْجِعُ إِلَی حَقِّ الطَّاعَةِ الَّذِی تُمْثِلُهُ مُوَلَّوِیَّةُ الْمَوْلَی». مرتبه بعدی باید برگردیم به همان حق الطاعة. حق الطاعة که مولویّت مولی آن را شکل داده. چه شکل داده؟ حق و طاعت. «لِنُحَدِّدَ مَوْضُوعَهُ». تا موضوعش را دوباره تحدید کنیم. «وَهَلْ مَوْضُوعُ هُوَ التَّكْلِیفُ الْمُنْكَشِفُ لِلْمُكَلَّفِ أَوْ مُجَرَّدُ الْاِنْكِشَافِ»؟ موضوع حق الطاعة تکلیفی است که برای مکلف کشف شده، یا مجرد انکشاف؟ یعنی تکلیف منکشف، یا انکشاف. دو تا است. یک وقت تکلیف منکشف است، یعنی هم تکلیف باشد هم کشف. دو تا. یک وقت نه، خود انکشاف است. یعنی یک چیز. اگر تکلیف مانفش باشد، این است که تجرّی کرده. الان تکلیف مانفش را مگر مخالفت بفرمایید. منکشف را مخالفت کرده. ولی تکلیف را که مخالفت نکرده. دو تا چیز باید با هم باشد دیگر. هم تکلیف باشد هم منکشف. ولی اگر انکشاف خالی باشد، این آقا معصیت کرده یا نکرده؟ معصیت کرده. چون با آنیکه منکشف مخالفت کرده. روشن است.
پس ما در هر بحثی، حق موضوعی دارد متناسب با خودمان. بحث. تا حالا سه بار آمدیم حق الطاعة برایش موضوعات مختلف مطرح کردیم. از کجایی که انکشاف هستش؟ درست است. دو تا احتمال: هم تکلیف هم انکشاف. یا نه، انکشاف خالی. «وَلَوْ لَمْ یَکُنْ مُصِیبًا». حتی اگر این انکشاف مصیب به واقع نباشد. درست نباشد. مصیب یعنی درست. درست نباشد. به معنای مصیبت هم که میگوییم، یعنی درست. مصیبت خیلی جالب است. ما دقیقاً برعکس معنا میکنیم. مصیبت را میگوییم بد. مصیبت یعنی درست. یعنی صاف آمده نشسته سر جایش. «إذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ». اصابت یعنی چی؟ میگوید این با آن چیز اصابت کرد. خورد سر جایش. مصیبت یعنی آن که خورد سر جایش. نشسته سر جایش زمین. «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ». اصحابتم مصیبت، قالوا: «إنَّا لِلّهِ وَ إِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ». مامان خدا. میشود سر جایش. مصیبت بهش وارد شده. نباید مصیبت چی؟ مثبت نابههنگام. تأثّر. روی مجلس ختم رفته بودیم. یکی از اساتید سخنرانی میکرد. آمد بیرون. بعد ما بچه بودیم، بچهتر از حالا. گفتم که: «استاد! اینجا زده مصیبت نابههنگام». یعنی خدا بعد از اینها اجازه بدهد. آمد. «آقا! بریم. نابههنگام بوده». قرار نداشتیم ما با خدا. قرار نداشتیم. هماهنگی نامه هنگام به معنا. «إِنَّ حَقَّ الْمَوْلَی عَلَی الْإِنْسَانِ هَلْ فِی أَنْ یُطِیعَهُ فِی تَکَالِیفِهِ الَّتِی انْکَشَفَتْ لَدَیْهِ أَوْ فِی کُلِّ مَا یَتَرَائَ لَهُ مِنْ تَکَالِیفِهِ»؟ حق الطاعة روی انسان آیا در آن چیزی است که آیا در این است که اطاعت بکند انسان خدا را، مولی را، در تکالیفی که برای آن انسان کشف شده؟ یا در هر چیزی است که «یَتَرَائَ لَهُ مِنْ تَکَالِیفِهِ»؟ در هر چیزی است که هر آنچه برای مکلف از تکالیف مولی کشف بشود. تکلیف. حقاً اولی. یعنی منکشف خالی. یا تکلیف منکشف؟ همان کشف باشد، هم مولی خواسته باشد. آقا جان! من چی عرض کردم؟ یک تکلیف منکشف داریم، یک منکشف خالی داریم. تفاوت اینها چیست با هم؟ ۱. این خدا را میخواهد. حتی اگر خدا نخواسته باشد. موضوع حق کدام است؟ وارد بحث میشویم. «فَعَلَی الْأَوَّلِ». اولی کدام است؟ تکلیف منکشف. «لَا یَکُونُ الْمُکَلَّفُ الْمُوَجَّرِی قَدْ أَخَلَّ بِحُقِّ الطَّاعَةِ أَصْلًا». تکلیفی که تجرّی کرده، اخلال به حق الطاعة نکرده. چرا؟ دو تا چیز باید با هم میبود. هم تکلیف هم انکشاف. این فقط قطع. تکلیف نداشته.
«ثَانِیًا». اگر الان حل بشود آقا، آن وقت کفایه آدم میخواند، لذت میبرد. وسائل میخواند، لذت. وسائل. اینجاهایش بحثهای سختی. بحثهای سختی که سختی ندارد. مطلب باید روشن بشود. عبارات سخت است بیشتر. در وسائل، مطلب اگر خوب حل بشود، الان در همین بحثها آدم گیتی ندارد. حتی اگر همینها حل بشود، آدم قشنگ میتواند برود از روایات هم استفاده بکند. میتواند برود از کتب استفاده بکند. خیلی کار پیش میرود. «وَعَلَی الثَّانِی فَيَسْتَحِقُّ الْعِقَابَ». روی مبنای دوم، مستحق عقاب است. مبنای دوم کدام است؟ اخلال به حق الطاعة وارد کرده. چون فقط انکشاف خالی بود دیگر. حالا کدام درست است؟ «وَالصَّحِیحُ» هو «الثَّانِي». درست، دومی است. در نظر مرحوم صدر، تجرّی عقاب دارد یا ندارد؟ دارد. اینجا در حق ثانیه با آنیکه منکشف بود مخالفت کرد. حق الطاعة و منکشفه. نه روی تکلیف منکشف. لزوم احترام مولی عقلاً و رعایت حرمت. حق و طاعت هم میگوید: احترام مولی را نگه دار. حرمتش را رعایت کن. حرمت مولی را نگه دار. تو میدانی نباید این کار را بکنی. تو چیکار داری که مولا هم گفته یا نگفته؟ تو که برای روشن نباید این کار را بکنی. تو که میدانی بد است. تو میدانستی این حرف تو با خودت میگفتی اینجور حرف زدن بد است. بعد اینجور هم حرف زدی. حالا کار نداری مولا خوشش آمد. کار نداری مولا بدش نیامد. گفتی مذمت نمیکنند. اینجور آدمی را بگوید من یقین داشتم اینجور حرف زدن با بابام بد است. بهش گفتم. ولی خوشش آمد، خندید. فحشش دادم، ولی خندید. چاقو کشیدم، ولی خندید. من یقین داشتم روی پدرم چاقو بکشم کار بدی است. چاقو کشیدم. باریکلا پسرم مرد شده. آفرین! خوشم آمد. الو! عقلاً مذمت نمیکنند این آقایی که چاقو کشیده را. باباش خوشش آمد! تکلیف منکشف نبود. تو که میدانستی بد است. روی این مبنا، کسی که تجرّی کرده، عقوبت. چیکار داریم؟ دو فصل نمیزنندش. یک فصل. یک فصل. «وَلَا نَاحِیَةَ الِاحِتِرَامِيَّةِ وَ رِعَایَةِ الْحُرْمَةِ». گفتش که: «آقا! تنبلی مادر همه دردهاست». آن گفت: «خب بالاخره مادر است، احترامش واجب است». تنبلی مادر همه دردهاست. گفت: «بالاخره هرچی باشد، مادر است. احترام». حالا این هم هرچی باشد احترامش ناحیه الاحترامیه، احترامش واجب است. و حرمتش را باید رعایت کرد. «لَافَرْقَ بَيْنَ تَنَبُّهِ الَّذِی الْعَاصِی وَ تَنَبُّهِ الَّذِی یَقُومُ الْمُتَجَرِّی». تنبه اینجا یعنی تعمد. معارضه. روبرو ایستادن. شاخ و شانه کشیدن. «فَالْمُتَجَرِّی إذًا یَسْتَحِقُّ الْعِقَابَ کَالْعَاصِی». البته نظر ایشان. نظر مشهور. این هم از اختراعات شهید صدر. مشکل دارد. در هر صورت، عاصی دو تا برایش رخ میدهد. یکی مخالفت میکند، یکی این کاری که انجام میدهد یک وضعی در وجودش میگذارد. آن یکی، آن اثر وضعی را نمیگذارد. یعنی پاک کردنش دو جبههای نیست. یعنی او اگر شراب میخورد، ۴۰ روز نمازش قبول نمیشود. گرهای میاندازد. مقدار تخفیف دارد در هر صورت. بله، این حالا از باب تشبیه، تشبه شاید خیلی تجلّی نباشد؛ از باب تداعی که تداعی نکند آن کار آنها را، اینها را میشود گفت. بله. بله. تجلّی و غیر مراتب.
خیلی پس این حرمتش از باب اینکه احترام رعایت نکرده. برای همین حرام است. برای همین عقوبت دارد. احترام مولی را نگه نداشته. نه از باب اینکه فعلش با آنیکه مولی میخواسته یا فعلش آنی است که مولی نهی کرده. نه. این فعل منهیعنه نیست. در دایره محرمات نوشته نشده. آب خورده، شراب نخورده. ولی از جهت دیگر، فعلش در دایره محرمات نوشته شده. توهین به مولی کرده. اهانت به مولی کرد. استخفاف مولی. این بدتر از آن است که طرف برود بخورد. «خدایا! من زورم به خودم نمیرسد. دارم». «لِأَنَّکَ أَخْوَنُ النَّاظِرِینَ وَ لَا شَی مُصْطَفًی تَبْرِیکِ وَ مُسْتَخِفًّا بِأَمْرِكَ». استخفاف امر از همه چی بدتر است. «الْمَحْمُودُ الَّذِی أَشَدُّ الْمَعَاصِی یُوحُونُ بِهِ صَاحِبَهُ». بدترین گناهها کدام است؟ آنیکه صاحبش این است و کوچک بشمارد. چیکار کردم؟ بله، عرض کنم که آنجا هم دارد که در جهنمی شدن یک نفر همینقدر بس که بگوید: که اگر گناه ما همینقدر باشد که بس است، خوب است. همینقدر باشد که خوب است. اگر گناه ما این است که خب خوب است. گناه را کوچک بشمارد. «لَا تَنْظُرْ إِلَی صِغَرِ مَا عُصِیَتْ، وَلکِنْ انْظُرْ إِلَی کِبَرِ مَنْ عَصَیْتَ». کوچکی گناه را نگاه نکن، بزرگی آن کسی که معصیتش را کردی. رضا. روی این حساب، مشت گناه صغیرهای نداریم. همهاش کبیره است. چون معصیت کبیر است. کبیره وصفش نیست. مضافالیهش. معصیت کبیر. کبیر را معصیت کردهام. من که خود معصیت کبیر باشد. بله. بله. پهلو میزند به آن.
خب، این تا اینجا. بعداً وارد بحث علم اجمالی بشویم که این هم بسیار بحث مهم و کاربردی است. إنشاءالله واردش خواهیم شد. فردا اگر بشود، إنشاءالله بحث علم اجمالی را تمام میکنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...